امیرالمؤمنین (علیه السلام):به من خبر رسیده که مردی از دشمنان، بر زن مسلمان و غیر او (زنی که در پناه اسلام بوده) حمله کرده و زیور آلات او را غارت کرده و آن بینوا در برابر آن مهاجم، جز کلمه استرجاع (إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون ) و طلب رحم، مدافعی نداشته است. آن گاه این غارتگران با غنیمت بسیار بازگشته، در حالى که یک نفر از آنها زخمى بر نداشته و خونی از آنها ریخته نشده (کسی با آنها مقابله نکرده). اگر بعد از این حادثه مسلمانى از غصه ب
این دیر اومدن به جلسات بد جوری اعصاب خرد کن شده. یه سری افراد واقعا فکر می کنند وقتی دیر می آیند به جلسه کلی کلاس دارند. نمی دونم چرا نمی فهمند که توهین به بقیه است. واقعا کسی این حس را داره که کلاسش بالا می ره با دیر اومدن به جلسات؟؟؟!!!
عجبا
چند قطعه رباعی ناقابل پیشکش حضرت سید الکونین علیه السلام
آن کو به رگش خون خدا جاری بود
در ظهر بلا منتظر یاری بود
هر هشت و چهار کربلایند عجبا
زینب تک و تنها به پرستاری بود
در کرب و بلا چو نخل برخاست حسین
سر داد ولی هماره بر پاست حسین
دانی ز چه عاشقان او گریانند؟
چون همچو خدای خویش تنهاست حسین
سلامباید عرض کنم خدمتتون که عجب سرعتی دارم من!75 گیگ تو یه هفته!!!باورتون میشه؟75 گیگ اینترنت بی زبون رو از اول هفته تا حالا تموم کردمیا من سرعتی فرا انسانی دارم،یا ایرانسل بدون اینکه حتی یه فیلم دانلود کنما!اون 118000 تومن من چی میشه حالا؟عجبا ...اگه میرفتم یه مودم وای فای میخریدم به صرفه تر نبود؟
سلام
در گوشی میگه:
+ همیشه بهم آرامش میدی... ممنونم ازت!
_ چرا بس خودم اصلا آرامش ندارم؟
+ تو همه ی آرامشت رو به دیگران منتقل می کنی!!!
_ تا خودم آرامش نداشته باشم که نمی تونم به دیگران بدم؟! باید درون خودم باشه تا بتونم به بقیه بدم؟
+ نه! تو مثل انقلابی، که همشو صادر کردیم، هیچیش رو برا خودمون نگه نداشتیم!!! :))))
ب.ن. : خواستم جریان سفر رو بنویسم اما بس که جزییات قشنگ داشت و دلم نمیاد از خیر نوشتنشون بگذرم، خیلی طولانی میشه! بنابراین از خیر کلش احتمالا م
بسم رب العلی الاعلی
تا کنون فقط ۴ نفر مراجعه کردند گرچه اونها هم به زور بوده
عزیزان پست قبل که هنوز تشریف نیاوردید
تا آخر امروز فقط فرصت هستا:))
باز بعد نیاین اعتراض کنین
عجبا!!!
چقد ناز میکنین !!!
همین درسته من دنبالتون راه بیفتم ؟؟؟خداوکیلی مثل شما ندیدم تو عمرم :)))
خانوم ام شهر آشوب
آقای عین الف
آقای آبی آسمانی
خانوم نادم
خانوم زینب
یه توکه پا بیاین بگین ایرانسل یا همراه اول لطفا خصوصی هم باشه پیامتون
ای بابا رگ سیدی آدم رو میزنن بالا
خداوند میفرماید: ای فرزند آدم تو را در شکم مادرت قرار دادم و صورتت را پوشاندم تا از رحم متنفر نگردی!برایت متکا در سمت راست و چپ قرار دادم که در راست کبد و در سمت چپ طحال میباشد تا بیارامی!بر تو در شکم مادر نشست و برخواست را آموزش دادم! بدان که کسی جز من توانای چنین کاری نبود...وقتی مدت حمل به پایان رسید و مراحل آفرینشت تکمیل گردید، بر فرشته مامور بر ارحام امر کردم که تو را از رحم خارج کند و با نرمش بالهایش، به دنیا وارد کند!دندانی که چیزی را ریز کن
قتل یک روحانی توی روز روشن توسط یه آدم دیگه کلی سوال تو ذهنم ایجاد کرد که حتما فرد انگیزه های شخصی داشته اما امروز دیدم قاتل خیلی شیک و مجلسی قتل رو گردن گرفته و دنبال باقی کیساشه .... نمیتونم قاتل رو قضاوت کنم که چطور بوده و کجا بزرگ شده و چرا این کار رو کرده و چه عواملی اون رو به این جنایت کشوندن ... اما دو چیز برام جالب بود اول خال کوبی های بدنش من رو یاد یک شهید انداخت که چند شب پیش باهاش آشنا شدم که ایشونم یک خالکوبی داشت، شهید مجید بربری ... ولی
9:43 - یه صبح دل انگیز بارونی، که من 4 خوابیدم و 8 بیدار شدم! :/
یذره جمع و جور کردم، دوش گرفتم، یکم هم بحث سلفی کردم (تف!) ولی...
سرم یه نمور درد میکنه خوابم هم نمیبره. کارم نمیتونم بکنم! عجبا!...
ای بابا! چیکار کنم پس؟! وقتم میره!... :(
تنها نکته ی دل انگیز، این بارونه❤️
ادامه مطلب
بسم الله الرحمن الرحیم
محل کارمو دوست ندارم:(
منی که با کلی ذوق و شوق رفتم بد جور خورده تو برجکم
به خانوم دکتر پیام دادم:
+سلام فلانی ام (هم اسمم رو نوشتم هم فامیل)شماره فلانی رو لطف میکنید؟
_سلام (اسم کوچیکم)جان بجا نیاوردم
+کارشناس جدیدمرکزم دیگه :)
_کارشناس کجا؟
+فلان جا
_فکر کنم اشتباه گرفتی عزیزم
+مگه شما خانوم دکتر فلانی نیستین؟
_نه گلم من نه خانومم نه دکتر
من هیچ من نگاه:|
خب برادر شما که نه سر پیازی نه ته پیاز چرا هی سوال میپرسی و کشش میدی؟؟
#حدیث_مهدویت
امیر المومنین
یا بن خیرة الاماء! متی تنتظر؟ ابشر بنصر قریب من رب رحیم، فبأبی و امی من عدة قلیلة اسمائهم فی الأرض مجهولة، قد دان حینئذ ظهورهم. یا عجبا کل العجیب بین جمادی و رجب من جمع و رجب من جمع اشتات و حصد نبات و من اصوات بعد اصوات.
امیرمومنان، علی علیهالسلام، پس از جنگ نهروان در ضمن یک خطبه در مورد ملاحم به تفصیل سخن گفت و در فرازی خطاب به حضرت ولی عصر ارواحنا فداه فرمود:- ای پسر بهترین کنیزان، تا به کی انتظار باید کشید؟! مژده ب
کتابخواندن الحق که انفعال جذابی است، میخوانی و چه به به...
هومم...سیاست، اقتصاد، فلسفه...عجبا که ابرمنِ فرهیختهنمایم چه سختگیر است، به رمان رضایت نمیدهد: «اینا چیه، پیففف، برو اون قفسهی کتابای سخت».
زندگی در تعلیق، تو پاندولی، منغعل/فعال.
که این تفکیک جنسی را مقصر میدانی که معشوقی نیست، اصلاً مگه کجا میشه دختر دید و گفت که «هی» و بعد...
او میگوید «نوبل لوریِت»، تو میگی کجای کاری عمو جون، من که نفسم با ناز میاد
کنار خیابون ایستاده بودم منتظر تاکسی و بعد از مدتهای طولانی که یک سره کلاه به سر داشتم، موهامو به دست باد سپرده بودم و از خوردنشون به صورتم حظ میبردم که یهو با صدای بوقِ نکره ای چشمامو باز کردم که دیدم یه شیء آبی به وسعت دیدِ من در فاصله ی چند سانتیمتری داره بهِم نزدیک میشه. درِ پشتِ نیسان بزرگواری که -ویراژ میداد و سبقت از راست هم گرفته بود و به دلیل چِتزدن راننده ش به خاطرِ سختیِ ایام روزهداری- باز مونده بود، سایید به نوک بینیم و من از
روز سیزدهم دی ماه گوشی موبایلم بطور خودکار خاموش شد و پس از روشن شدن پس از یک تا دو دقیقه دوباره خاموش شده و مجددا به این رفت و برگشت ادامه می دهد تا باتریش را خارج کنم. صبح فردا به یک مغازه تعمیرات موبایل مراجعه کرده و با شنیدن این جواب که قابل تعمیر نیست، کاملا ناامید می شوم.
ظاهرا بازگشت همه به سوی گوشی های قدیمی شان است و از من به سوی نوکیاست. خوب شد به حرف مامان گوش کردم که گفت بگذارش برای روز مبادا.
بعد از فهمیدن دوستانم، بسته های پیشنهادی
دارند مستند حیات وحش میبینند. یک پلنگ در حال خوردن یک بز کوهیست. نفرین میکنند که "ای تو زهر بخوری به جای بز!"
میگویم "خب اون بیچاره چیکار کنه؟ غذاش همینه."
میگویند "خب اون بیچارهی طفلک گناه داره!"
میگویم "خب شما هم دارین یه بیچارهی طفلک رو میخورین که! عجبا! تو همین لحظه که گوشت گوسفند تو دهنتونه، پلنگو نفرین میکنین؟"
راضی نمیشوند که، همیشه و بلااستثنا، با دیدن صحنهی شکار، به درندههای وحشی دشنام میدهند.
چند روز قبل، در بیمارس
چه خوشند این رقیبان که ز خود مقام دارندز دُم عقاید خویش همه ننگ و نام دارند
به جهان زر که تصویر همه هستی خسان استبه میان مرگ و میلاد به خسی دوام دارند
دل من ولیک خوشتر که کسم به هیچ نشمردبه میان بزمهایی که خران خرام دارند
به درون چاه دنیا عجبا چه مستفیضاندلب حلقه آی و بنگر که چه وهم بام دارند
طربم مرا به در برد و حراج عیش بنمودبه طرب خدایمردان ز خدای کام دارند
ز غبار جلوه رستم که به تخت دل نشستمچه فروتنانه شاهان سر دل هوام دارند
گرچه ره عذا
بعد از اون قضیهی جزوه تا حدی باهاش سرسنگین شدم. قبلش باهاش راحت بودم، بعدش در این حد شد که فقط هر وقت با هم چشمتوچشم میشدیم سلام میکردم یا جواب سلامشو میدادم، ولی اینطورم نبود که راهمو کج کنم برم. به هر حال نزدیک دو ماهه که جز سلام حرفی با هم نزدیم.
حالا دیروز، داشتم میرفتم سمت در سالن مطالعه و ایشون هم جلوتر از من داشت میرفت. دیدم درو برام باز نگه داشته، کاری که هر کسی ببینه یکی پشت سرش داره میاد انجام میده، ولی با این تفاوت که و
@بعد از دو شب دیر خوابیدن امشب هشت و نیم خاموشی رو زدیم و ۹ دیگه اهل منزل خواب بودند.نشستم به کارهای عقب مانده و چک کردن پیام ها و ...نمیدونم چه جوریه که آخرشب ها قبل خواب مشکلات خیلی معمولی هم تبدیل به یه هیولا میشن که میاد گلوی آدم رو میگیره و هی فشار میده و فشار میده! عجبا! @امروز غروب به میم زنگ زدم و گفتم گرسنمه و هوس قورمه سبزی کردم.شب با قورمه سبزی داغ اومد.مزه بهشت میداد.دوتایی با لذت خوردیمش.دخترها نبودن.@راستش در مورد یه موضوع مهم باید با
دچار تکرار شدم ، هیچ چیز تازهای نیست ، البته به جز غم ، که هربار یه جور تازهای رو دل ادم فرود میاد ، باقی چیزا تکراریه ، هیچ حرف تازهای ندارم که بگم ، شش ماه دوستم رو ندیدم و هفتهی دیگه قراره ببینمش،اما مطمئنم بعد اینهمه مدت هم که هم رو ببینیم ، چیز تازهای برای گفتن نداریم ، یه دیدار کسالت بار مثل وجههای دیگهی این زندگی کسالت بار.
دیروز صبحکار بودم ، ساعت شش و نیم تو خیابون بودم و اولین کسی بودم که رو برفهای خیابون پا میذاشتم. ده
فرسوده دل و جانم آشفته ای در خوابم رهسپار اندر شب
خوابی شده آزارم
در شبی تار و سیاه
قایقی می سازم دور از همهمه خوابستان آسمان است آرام
وستاره هایی که می درخشند در یک قاب سیاه
مثل زیبایی ماه
همه جا تاریک است
نوری از زمزمه عشق چراغانی است نقطه نقطه نور در جشن چراغستان مثل یک نقاشی مثل یک رویا
می درخشیدند در هلهله ساحل ش
دیشب، زدم به شبکهی سه سیما که بهاصطلاح فوتبال تماشا کنم، دیدم سریالی را پخش میکند بهنام «وارش» و قسمتهایی از آن را که نگاه میکردم، در سکانسی زن گیلانی گُلی از گیاه گَندِواش(علف هرز) کَند و به شوهر جنوبیاش داد و او گفت: «این چییه؟» هنرپیشهی زن در جوابش گفت: «ما بهش تمشک (تمش؛ بولوش؛ بوروش) میگیم...»
عجبا!
شلمان؛ بیستم آذر 98 - داوود خانی خلیفهمحله
این روزا خیلی بیفکر شدم، نمیدونم چرا فکر اینجاش رو نکرده بودم، عجبا.
متاسفم، بیشتر از همه برای خودم متاسفم ولی باید اینجا رو بندازم کنار، هرجور حساب میکنم تنها راه عاقلانهای که دارم همینه. یه جورایی حس میکنم داره بهم ظلم میشه، ولی عیبی نداره، باید تاوان اشتباهاتم رو بدم.
الان تو فاز آهنگای جیسون واکرم، down و بیشتر از اون، echo. ولی خوبیش اینه که این روزا به همون سرعتی که ناراحت میشم زودی خوب میشم. خوبیش اینه که وقتی دیگه چیزی نیست ک
سوم فروردین هزار و سیصد و نود و هشت است.در آغازین روز های سال ایستاده ام و به آن چه که برای این سال می خواهم می اندیشم. به گمانم برایم سال سختی خواهد شد. پر از تنش، اضطراب و ترس. ترس ِ نشدن، ترسِ نرسیدن. پر از حرف های دیگران ... پر از چرا هایی که میلی به پاسخ دادن ِ به آن ها نخواهم داشت. 98 سالی خواهد شد که نزدیک ترین افراد ِ زندگی ام هم ، در نقاطی قدرت درکم را نخواهند داشت. و بدین ترتیب 98، تنهایی را برایم عمیق تر خواهد کرد ...
98 را سال ِ توقف نامگذاری
این روزا خیلی بیفکر شدم، نمیدونم چرا فکر اینجاش رو نکرده بودم، عجبا.
متاسفم، بیشتر از همه برای خودم متاسفم ولی باید اینجا رو بندازم کنار، هرجور حساب میکنم تنها راه عاقلانهای که دارم همینه. یه جورایی حس میکنم داره بهم ظلم میشه، ولی عیبی نداره، باید تاوان اشتباهاتم رو بدم.
الان تو فاز آهنگای جیسون واکرم، down و بیشتر از اون، echo. ولی خوبیش اینه که این روزا به همون سرعتی که ناراحت میشم زودی خوب میشم. خوبیش اینه که وقتی دیگه چیزی نیست ک
باور کنید فکر نمیکردم ، وب نویسی به پس مانده ای میان پست و ایموجی و... گرفتار آید.
یک عمر خواندم تا اگر روزی وب زدم قدرت پاسخگویی به هر سوالی داشته باشم ولی گویا نسل پرسش و پاسخ منقرض شدهاست. در وبهایی هم که پرسش و پاسخ کردهام اغلب قطع کردهاند مثلا ، x و y
مانده وب خودم.
بنده خدا وبهایی که محل پرسش و پاسخ زدهاند مثلا نویسنده آشنا ،
نشد برایش کامنت بگذارم چون فعلا سوالی نداشتم و نمیشد کامنتی مثل دستت درد نکنه بگذارم ولی تشکر از کارش
نق
دقیقا دیروز که نت وصل شد من نتونستم بیام ،چون بعد از ظهر عمه طی یک حرکت غافلگیرانه اومد دنبالم بریم بگردیم ، شاید سالی یه بار مثلا از این حرکتای جذاب بزنه، ولی اینبار از همه جذابتر بود،خییییلی جذاب چون رفتیم سر قرار با...بله ،جناب دکتر ناشناسِ ملاقات کننده ؛)
وقتی داشت معرفیش میکرد گفتم: بله آشنا شدیم قبلاً.اون روز تو زحمت افتادید...
آدم خوب و باحالی به نظر میاد.تنها ایرادش اینه که دکتره، که خب این ایرادو عمه ام داره.از این لحاظ به هم میان
گفتیم تابستون میشه و مدارس تعطیله شبای که نتونستیم خوب استراحت کنیم صبحش یه چرت میتونیم بزنیم حالا !
ولی زهی خیال باطل درسته مدارس تعطیله ولی پادگان ها که تعطیل نیست !
رژه مکان های نظامی و انتظامی و پادگان ها هست که نشه با صدای اَجلو به نظام شون اون
کوچولو چُرت صبحگاهی هم به لطف خودشون ازت بگیرن :|:))
بابا خب منظم باشین عجبا !! مگه بچه مدرسه ای هستین خو ؟! :| این فرمانده چقدر تو بلندگو داد بزنه !!؟
به فرمانده تون رحم نمیکنین تو رو خدا به من وا
بسم الله الرحمن الرحیم
من فکر میکردم برادرای مذهبی که چششون کف خیابونه واقعا نمیبینن چون اصلا نگاه نمیکنند و آدم خیالش راحته و نباید نگران اونا بود
مثلا رفیقم (همون خواهر بسیجی غلیظ هم اتاقی)که میرفت جلسه بسیج دانشگاه با کلی پسر بهش گیر نمیدادم(چون من نقش مرشد داشتم) زیرا فکر میکردم اون برادرا نگاهشون درویشه و به رفیق ما نگاه هم نمیکنند
بماند که این رفیق ناقلای ما تو همون بسیج برا خودش شوهر جور کرد :))
اما واقعا فکر میکردم نگاه نمیکنند و نم
شب بعد پیرمرد داشت دوباره از اتاقک بیرون می رفت که استاد پرسید " آیا اقیانوس شناسی خوانده ای ؟"
+ اقیانوس شناسی چیست استاد ؟
" دانش مربوط به اقیانوسها "
+ خیر استاد ، من هرگز چیزی نخوانده ام .
" پیرمرد تو نیمی از عمرت را به باد داده ای "
پیرمرد با چهره ای گرفته دورتر شد و با خود اندیشید " من نصف عمرم را بر باد داده ام . این مرد دانشمند اینطور می گوید "
شب بعد بار دیگر استاد جوان از ناخدای پیر پرسید " آیا هواشناسی خوانده ای ؟
+ هواشناسی چیست استاد ؟ حتی ا
اَمّا بَعْدُ، فَاِنَّ اللّهَ لَمْ یَقْصِمْ جَبّارِى دَهْر قَطُّ اِلاّ بَعْدَ تَمْهیل وَ رَخاء، وَ لَمْ یَجْبُرْ عَظْمَ اَحَد مِنَ الاُْمَمِ اِلاّ بَعْدَ اَزْل وَ بَلاء، وَ فى دُونِ مَا اسْتَقْبَلْتُمْ مِنْ عَتْب، وَما اسْتَدْبَرْتُمْ مِنْ خَطْب مُعْتَبَرٌ. وَ ما کُلُّ ذى قَلْب بِلَبیب، وَلا کُلُّ ذى سَمْع بِسَمیع، وَلا کُلُّ ذى ناظِر بِبَصیــر. فَیاعَجَباً ـ وَ مالِىَ لا اَعْجَبُ ـ مِنْ خَطَاِ هذِهِ الْفِرَقِ عَلَى اخْتِلافِ حُجَج
چهل و نه)
اما اسلام ابراهیم(ع) و محمد(ص)به ما آموخته است که الله از چنین مقدس
خودپرست بیزار است،اگر یک روز،کسی از کار خلق غافل ماند و روز را به سر
آرد و به سرنوشت جامعه اش نیندیشد و در راه اصلاح آن نکوشد،نه تنها گنهکار
است،که حتی مسلمان هم نیست![من اصبح و لم یهتمّ بأمور المسلمین،فلیس بمسلم]
پنجاه)
تصوف،بی آنکه بر عرفات و مشعر بگذرد،از منی آغاز می کند و در منی می
ماند؛و فلسفه تا مشعر می آید و به منی نمی رسد؛و تمدن،بی مشعر و منی در
عرفات ساک
عجبا!صحنهء
کربلا،ناگهان در پیش چشمم به پهنای تمامی زمین گسترده شد،و صف هفتاد و دو
تنی که به فرماندهی«حسین(ع)» در کنار فرات ایستاده اند،در طول تاریخ کشیده
شد،که ابتدایش،از آدم- آغاز پیدایش نوع انسان در جهان- آغاز می شود،و
انتهایش تا...آخرالزّمان،پایان تاریخ،ادامه دارد!
پس
«حسین(ع)»،سیاست مداری نیست که صرفا به خاطر شرابخواری و سگ بازی یزید، با
او «درگیری» پیدا کرده باشد،و فقط یک «حادثهء غم انگیز» در کربلا اتفاق
افتاده باشد!
«او وارث پر
مدتیه در فضای مجازی بحثهای زیادی منتشر میشه که وجه مشترک همه اونها اینه که قانون حجاب، معادل توهین به مرده. در این متنها، گفته میشه اسلام مرد رو به مثابه موجودی تلقی کرده که از لحاظ جنسی بسیار تحریک پذیره و مردها رو بیمارانی دیده که زن موظفه برای جلوگیری از بروز بالفعلِ بیماریِ بالقوهشون حجاب کند!!
در این بحثها میبینیم که تحریکات هورمونی انسان و علی الخصوص مرد، که در اسلام (و حتی قوانین علمی هم) روش مانور داده شده به منزله بیماریِ جن
قرار بود اگر قرار یابد در خویشتن خویش ، او را به گلشنی ببرم مفرح .
نه در آن حوالی زود . بلکه کمی دیر و دور . چون آن روز ، تاب آن راز
نداشت بدان گلشن . هنوز هم ندارد . هر وقت توانست به من بگوید
نقطۀ آغازین دایره کدام و نقطۀ پایانی کدام ؟ شاید آن روز ...
تازه آن هم شاید .
دور خود چرخید و چرخید و باز رسید به همان چراغ زرد . عجبا !!!
برایش تعریف کردم که من نیز بودم همچو او . چراغی زرد .
گویا گمان برد که من عبور کردم از آن چراغ .
من ؟ با این همه نادانی ؟
سالهاس
در همین هنگام ناگهان مردی جوان بر ما وارد شد و پرسید: جناب استادالعلما به داد من برسید، من عاشق دختری پولدار و باایمان شدهام، در حالی که خود فقیرم. چه کنم؟من چون خوشحالان گفتم: اصل ایمان است مثلا ازدواج پیامبر(ص) و ...که ناگهان استاد با پایش رو پایم کوبید.و بلند گفتم: آیجوان: چه شد؟!من: هیچ. فقط میخواستم بگویم آی در زبان فرنگ یعنی من.جوان: عجبا. آی I یعنی من. چه حکمتها و چه اشاراتی میدانید.جوان: او سوار خیل المسومهی خود میشود و به کلاس قرآن
بسم اللّه الرحمن الرحیم
قل اوحى الى انه استمع نفر من الجن فقالوا انا سمعنا قرانا عجبا
وَإِذْ صَرَفْنَا إِلَیْکَ نَفَرًا مِنَ الْجِنِّ یَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قَالُوا أَنْصِتُوا فَلَمَّا قُضِیَ وَلَّوْا إِلَى قَوْمِهِمْ مُنْذِرِینَ (29) احقاف
قَالُوا یَا قَوْمَنَا إِنَّا سَمِعْنَا کِتَابًا أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسَى مُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ وَإِلَى طَرِیقٍ مُسْتَقِیمٍ (30) احق
من دقیقا نفهمیدم. ولنتاین اون خرس قرمزه س؟ یا اون قلبه که رو سینَشه
متنی که در پایین میخوانید باز نشریست از وبلاگ پیشینم که به فنا رفت و در دست اجانب و بیگانگان افتاده است. ایناهاش
تازه ش هم، آن وبلاگ به فنا رفته در لیست وبلاگهای برتر هم بوده است. هوووف.
و اما متن:
***
آدمیست دیگر. گاهی از میان تمام زیبایی های دنیا دل میبندد به چیزی که کمتر کسی یافت میشود که به آن علاقه مند باشد.
در دار دنیا و کائنات و کهکشانها، علاقه ی بنده هم به سمت و سوق گیاهی ک
من دقیقا نفهمیدم. ولنتاین اون خرس قرمزه س؟ یا اون قلبه که رو سینَشه
متنی که در پایین میخوانید باز نشریست از وبلاگ پیشینم که به فنا رفت و در دست اجانب و بیگانگان افتاده است. ایناهاش
تازه ش هم، آن وبلاگ به فنا رفته در لیست وبلاگهای برتر هم بوده است. هوووف.
و اما متن:
***
آدمیست دیگر. گاهی از میان تمام زیبایی های دنیا دل میبندد به چیزی که کمتر کسی یافت میشود که به آن علاقه مند باشد.
در دار دنیا و کائنات و کهکشانها، علاقه ی بنده هم به سمت و سوق گیاهی ک
چهل و نه) اما اسلام ابراهیم(ع) و محمد(ص)به ما آموخته است که الله از چنین مقدس خودپرست بیزار است،اگر یک روز،کسی از کار خلق غافل ماند و روز را به سر آرد و به سرنوشت جامعه اش نیندیشد و در راه اصلاح آن نکوشد،نه تنها گنهکار است،که حتی مسلمان هم نیست![من اصبح و لم یهتمّ بأمور المسلمین،فلیس بمسلم]
پنجاه) تصوف،بی آنکه بر عرفات و مشعر بگذرد،از منی آغاز می کند و در منی می ماند؛و فلسفه تا مشعر می آید و به منی نمی رسد؛و تمدن،بی مشعر و منی در عرفات ساکن است و
سلام
در خودم یک نوستال بیش فعال کشف کردم، من عادت دارم به ورجه وورجه کردن، به اینکه فعال باشم حالا فکر کنید همچین ادمی رو بهش 4 روز در هفته رو تعطیلی بدن مثلا چی میشه؟ ته تهش میشه افسردگی پیش پاییزه!
خوب هیچ کاری برا خونه نکردم چون واقعا نمیدونم میشه روی قول این صاحبخونه حساب کرد یا نه؟ بعد اپارتمان دوست مدیر هم هست ولی دوره! من نمیخوام هرروز این اندازه کرایه ماشین بدم برای رفت وبرگشتم!ولی اگر این اپارتمان رو اوکی بدم گفت میتونی تاهروقتی که تو
زمان آنقدر عجیب و بیشفعال شده که حتی دقیقترین آدمهایی که میشناسم، سرِ کلافش را گم کردهاند. شاید هم خودشان رهاش کردهاند. دیروز استاد سیگنال توی کانالش نوشت هفدهم فروردین -یکجایی توی گذشته- آزمون میانترم میگیرد. وَ من عصر را طوری از خواب بیدار شدم انگار که نیمهشب باشد.
صبحها را دوست دارم. آنقدر دوستشان دارم که وقتی از ترسِ پیدا کردنت توی خوابهای عمیق شبانه، از شبها تا طلوع آفتاب میگریزم، باز هم دلم نمیآید توی هوا
اَمّا بَعْدُ، فَاِنَّ اللّهَ لَمْ یَقْصِمْ جَبّارِى دَهْر قَطُّ اِلاّ بَعْدَ تَمْهیل وَ رَخاء، وَ لَمْ یَجْبُرْ عَظْمَ اَحَد مِنَ الاُْمَمِ اِلاّ بَعْدَ اَزْل وَ بَلاء، وَ فى دُونِ مَا اسْتَقْبَلْتُمْ مِنْ عَتْب، وَما اسْتَدْبَرْتُمْ مِنْ خَطْب مُعْتَبَرٌ. وَ ما کُلُّ ذى قَلْب بِلَبیب، وَلا کُلُّ ذى سَمْع بِسَمیع، وَلا کُلُّ ذى ناظِر بِبَصیــر. فَیاعَجَباً ـ وَ مالِىَ لا اَعْجَبُ ـ مِنْ خَطَاِ هذِهِ الْفِرَقِ عَلَى اخْتِلافِ حُجَج
اَمّا بَعْدُ، فَاِنَّ اللّهَ لَمْ یَقْصِمْ جَبّارِى دَهْر قَطُّ اِلاّ بَعْدَ تَمْهیل وَ رَخاء، وَ لَمْ یَجْبُرْ عَظْمَ اَحَد مِنَ الاُْمَمِ اِلاّ بَعْدَ اَزْل وَ بَلاء، وَ فى دُونِ مَا اسْتَقْبَلْتُمْ مِنْ عَتْب، وَما اسْتَدْبَرْتُمْ مِنْ خَطْب مُعْتَبَرٌ. وَ ما کُلُّ ذى قَلْب بِلَبیب، وَلا کُلُّ ذى سَمْع بِسَمیع، وَلا کُلُّ ذى ناظِر بِبَصیــر. فَیاعَجَباً ـ وَ مالِىَ لا اَعْجَبُ ـ مِنْ خَطَاِ هذِهِ الْفِرَقِ عَلَى اخْتِلافِ حُجَج
غدیر، چشمه حیات
غدیر نامی پرآوازه و آشنا در وادیِ خم، چشمه ی حیاتیست که تشنگان حقیقت در کنار آن از آبیِ زلال، حبّ ولایت و امامت نوشیدند و در سایه سار شجره طیبه نبوت و امامت از ثمره آن غرق نعمت شدند.
غدیر فراتر از ظرف مکانی، تداعیکننده رویدادی عظیم در تاریخ پرفراز و نشیب اسلام است. هنگامه ای که ندای جبرییل در گستره آسمان طنینانداز شد: «یَا أیُهَا الرَّسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لمتفعل فما بلغت رسالته…» و این دستان علی ب
بیژن و منیژه/ 3 (پایان)
بیژن در جواب بازخواست افراسیاب بهش می گه من به میل خودم اینجا نیامده ام؛ زیر سروی خفته بودم که فرشته ای مرا در عماریِ منیژه گذاشت و او را نیز افسون کرد! (چه دروغ شاخداری! 0_O) معلوم است که افراسیاب نمی پذیرد و تصمیم بر آن می شود که بیژن را به دار بیاویزند! پیرانِ خردمند درست در لحظه ی موعود، فرا می رسد! و با افراسیاب شروع به سخن می کند و او را به نرمی نصیحت می کند که چنین نکن؛ دفعه پیش نیز تو را از کشتن سیاوش منع کردم و نپذیرفتی
یک:
اندوه رفته ای و آنقدر رفته ای ...
که دیگر وطن تو ...
از شناسنامه ی تو ...
پیدا نیست!...
دو:
مرز را ... بین دو چشم تو انخاب می کنم ...
جائی که بوسه ها ... دوست دارند ...آزاد بگردند!
سه:
وقتی فدای تو می شوم ... به نامه ها چه مربوط؟!
ربط می دهی که قبل ترها ... نوشته ام؟!!!!
چهار:
فرشته ها ...
چه حکمت است که شمارا می بینم؟!
یا خدا اشتباهی شمارا فرستاده زمین ...
یا گریم جدید کودکان کارید؟!...
یا خدا می خواهد مرا امتحان کند؟!
مرده ام؟!
...
یا هیچ کدام ...
دنیا صحنه ی تئاتر شده؟!
در خاطرم هست یکی از تفریحات دوران تحصیل، پیدا کردن یک آهن ربا بود و براده های آهن.
آن روزها نمی دانستم اصلا داستان این جذب و جذبه و ربایش چیست؟
اولاً آهن ربا فقط براده های آهن، یا هر شیءی ک از جنس خود اوست و با او سنخیت و مسانخت دارد را جذب می کند؛ و حتی اگر ذره ای مسانخت نباشد جذب و جذبه و انجذابی صورت نمی گیرد.
ثانیاً وقتی آهن ربا را در میدان جذب براده ها قرار می دهیم، آیا آهن رباست ک براده ها را ب سوی خود می کشد یا براده ها هستند ک بسوی آهن ربا
خودآموز زبان انگلیسی در 24 ساعت. کاهش وزن در یک ماه. کسب درآمد میلیونی با چند کلیک. موزیک آرام بخش جادویی. درمان خانگی و قطعی سرطان با دستور ساده ... .
از کانال های ماهواره ای گرفته تا انواع و اقسام کتاب های پر فروش و سایت های رنگ و وارنگ، همه جا پر شده از دستورات و روش های معجزه آسا، سریع و آسان برای حل مشکلات گوناگونی که گریبان نسل امروز بشر را گرفته اند. اصلا هم مهم نیست که مشکل مورد نظر چیه و راه معمولش تا چه اندازه پیچیده، زمان بر و پرهزینه است،
من رمانها و فیلمهایی را که به واکاوی روابط انسانی میپردازند، خیلی دوست دارم. سادهترین روابط انسانی هم پیچیدهاند و توصیف پیچیدگی آنها در قالب یک قصه کار بسیار دشواری است. دشوار و نافهم. شاید یک دلیل دوست داشتنم این است که در حالت روزمره هم فهم روابط انسانی برای من خیلی دشوار است. در زندگی واقعیام هم خیلی وقتها فهمم بیجک نمیگیرد. از عهدهی توصیف آنچه بر من رفته هم برنمیآیم. و وقتی رمانی را میخوانم یا فیلمی را میبینم که از
به نام خدا...
خرداد 96، سومین شبی که توی
یک درمانگاه در یک سرزمین بسیار بسیار دور، بیتوته بودم؛ اولین مواجهه من با بیمار
دچار عقرب گزیدگی رخ داد و آنجا بود که دیدم عقرب چه شکلی و چه قدری ست! مرده بود و
کوچک تر از چیزی بود که فکر می کردم، زرد و قهوه ای، اندازه دو بند انگشت، با دست
هایی انبری و یک دم وا رفته... آن شب را با راهنمای داخل جعبه پادزهر و کتابی که
همراهم بود گذراندم...
بعد ها عقرب های زنده و مرده
بیشتری دیدم و دانستم بعضی هایشان بی خطر، بعضی ب
الهیییییییییی چطور اینقدر زود گذشت که من نفهمیدم ککک
همسریییییییی به این شوگول بوگو اینجوری ننگرد تو را عرررررررررررررررررررر(ایم حسود..وری وری وری حسود)
اخه از پشت پرده همممممممممم...از پشت پرده هم عررررررررررررررررررررررر
ولم کنین
ولم کنین میوخوام دو کلوم حرف حساب با شوگولی بزنم ....د میگم ولم کنین انسان هااااا
برم یکم اشپزی کنم همسری اومد شگفت زده بشه
ای وای همسری اومد......
همسری این قلب برای تو...شامو بریم بیرون ککک
(خدایا
ان الحسین المصباح الهدی و السفینه النجا
ام حسبت ان اصحاب الکهف و الرقیم کانوا من ءایاتنا عجبا
تقدیم به پدرم که بصیرت در دین ، اخلاص در عمل
و محبت در رفتار شیوه اش بود و از او جز نام نکو
برای مردم هیچ نمانده خدایش شاد کند.
برخی از آسیب های عزاداری حضرت اباعبدالله
1- غلو در بیان مقام امام حسین (ع) و اصحاب و یاران و شخصیت های حاضر در کربلا
2- غلو و افراط در بیان وجه عاطفی رفتارهای امام و یارانش در حادثه کربلا
3- غلو و دروغ پردازی در
درباره این سایت