نتایج جستجو برای عبارت :

موهام

جمعه ی قبل از مردن بابا خونمون خواستگاری بود.
گفت تا نیدمدن موهات رو ببافم؟ گفتم میخوام باز باشه.
شب که رفتن و داشت موهام رو می بافت به شوخی گفت من اگر پسر بودم با دختری که موهاشو نمی بافه عروسی نمیکردم.
بابا واقعا رفتارت مسئولانه نبود؛ شاید اگر دلواپس این بودی که نباشی موهام رو کسی نمی بافه، الان زنده بودی.
خلاصه که موهام انقدر دستهات رو کم دارن هر آن ممکنه برم آرایشگاه پسرونه موهام رو کوتاه کنم.
یکبار اومدم کنار خانواده تو اینستا پست هارو باهم ببینیم زرت کلیپ های عاشقانه میاد :/ 
یادتونه که گفتم مامانم نمیزاره دم موهام رنگ کنم؟ ادامه اش:
آقا ینی چی ترکیب حنا و قهوه و بابونه زدم به موهام عکسش (خانمی با موهای بلوند) بود :| من از ترسم فقط دم موم زدم دیدم هیچ فرقی نکرده :/ کل موهام زدم 
به این اینترنت اعتماد نکنید همش چرته .
بابابزرگم به موهام نگاه کرد و گفت جای دستهای دخترم رو هنوز روش می بینم...موهام رو توی دستش گرفت و گریه کرد.
من اغلب شبها روی کاناپه ولو بودم و سرم روی پای مامان بود کتاب میخوندم؛ اینستا چک میکردم و مامان هم یا قرآن و کتاب میخوند یا تلویزیون میدید یا سرگرم گوشیش بود . بعد از مامان دیگه روی کاناپه نخوابیدم جز یک شب که از چهلم بابا اومدیم و سرم روی پای سعید بود خوابیده بودم. تا دستش رو برد لای موهام از خواب پریدم چون بوی مامان لحظه ای مشامم رو پر کر
اه نارنجی شد موهام ،! کی گفته خودمون میتونیم رنگ کنیم !؟باید بریم یه
مشت پول بری یم تو ارایشگا تا خوب در بیاد !مث این فیلم مهران مدیری بود
میگف ما یه رنگ میگیریم با یه کاسه قلم مو هم داریم منو سیسترم همش اینجوری
رنگ میکنیم امشبم ریدیم تو موهامون!بعد از خیلی خیلی  موهامو رنگ کردم !چه
خاکی کنم ب سر !باید تیرش کنم !فردا!
اون روزی مامان رو مجبور کردم موهامو کوتاه کنه. اونقدر تحمل همین چند سانت بلند شدن و برخورد موهام به گردنم برام سخت شده بود که یک قدم با برداشتن ماشین و زدن همه شون فاصله داشتم. دوست دارم پشت سرم خالی باشه و وقتی دست می‌کشم، چیزی لای انگشت‌هام نمونه و جلوی موهام بلندتر باشه تا هرچند وقت یک بار بریزم‌شون توی صورتم و چشم‌هام رو بپوشونم. برای وقت‌هایی که دلم نمی‌خواد این دنیا رو ببینم. و انگار اگر من نتونم ببینمش، اون‌ها هم نمی‌تونن منو ببین
دیگه بیرون رفتن بهم خوش نمیگذره باید یکاری  کنم خوش بگذرونم 
دیگه غم و غصه و غر زدن برام فایده نداره....
فک کنم باید کانالم عوض کنم بزنم کانال به خود رسیدن و جینگول پینگول کردن و کلاس رقص رفتن... 
میگن توجه به زیبایی خودمون یک جور لذتِ... 
میخوام موهام کوتاه کنم (موهام تا پایین کمرمه و بنظرم خیلی بلنده...) ولی مامانم نمیزاره میگه موهات همینجوری خیلی قشنگن!
رنگم که نمیزارن :( 
پارسال رفتیم ملاقاتش شیمی درمانی کرده بود تمام موهاش و تراشیده بود
باب شوخی و باز کرد و خندید و بحث رفت سمت موی سر...
خواهرزاده ها و خواهرش موهاشون و نشون دادن و اون هم میخندید که دیگه غصه شامپو خریدن نداره و راحت شده
اصرار کردن که منم موهام و نشون بدم موهای من از همشون بلندتر بود
تازه هم هایلایت کرده بودم اتفاقا سشوار هم کشیده بودم 
وقتی اومدم خونه خیلی ناراحت شدم گفتم کاش موهام و بازنمیکردم
عذاب وجدانم به قدری بودکه یه وجب از موهام و کوتاه ک
برای من همیشه کوتاه کردن مو مثل یک شروع دوباره است. وقتی که موهات رو کوتاه میکنی یعنی اینکه داری به خودت فرصت یک رشد دوباره رو میدی. برای همین از دوران کودکی عاشق کوتاه کردن موهام بودم. وقتی که موهاک رو کوتاه میکردم توی آینه خودم رو نگاه میکردم و به خود جدیدم سلام میکردم و براش آرزوی موفقیت میکردم.برای چندمین باره که میبینم چیزها به خوبی پیش نمیرن، دوست دارم برطبق رسم همیشگی موهام رو کوتاه کنم و یک فرصت دوباره به خودم بدم.
رمان رویای بلند
دانلود رمان عاشقانه رویای بلند اثر مهسا صفری با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
رمان رویای بلند دختری بنام گیسی است که دختره خودپسندیه ، این دختره خودپرست قصه ما مجبوره بخاطره دلایلی یک سال پیش ( جده ) مادربزرگش زندگی کنه ، مادربزرگی که تاکنون اونو ندیده و اتفاقاتی که واسه گیسیا در این مدت می گذرد داستانی ساخته است به اسمه رویای بلند ، رویای بلندقصه ی رازه ، قصه خنده ها و گریه ها ، قصه
امروز رو نمیدونم چجور سازمان دهیش کنم دوتا کلاسا رو لغو کردم :/
اول تمیز کاری بعدشم به خودم رسیدن !خودمم در عجبم چجور وقت میکنم به خودم برسم چند روز پیش موهام اذیتم میکرد واقعا وقت ارایشگاه رفتنم نداشتم یه قیچی ورداشتم موهامو زدم بعدشم نشستم به موهام نگاه کردم ^_^ از خود راضی یا خود شیفته نیستم ولی قشنگ بود خدایش :')
من برم به کارام برسم که خیلیییی زیاده خیلییییی !!
کاش من همه فنه حریف بودم کاش منم یکی داشتم کمکم میکرد کاش یکی بود که بگه بهم تو بشی
من به دنیا که اومدم تا چند سال اول موهام طلایی بود، توی افتاب کاملا طلایی زیر لامپ مشکی
بعد شد قهوه ای
تا دوزاده سیزده موهام قهوه ای بود
بعد شد مشکی
الان عوض شده بچه ها خیلی محسوس شده قهوه ای
میگن علامت پیری زودرس هست
رنگ موها اول قهوه ای روشن میشه بعد میشه سفید!!!!
خدا رحم کنه!
دیروز رفتیم یه انیمیشین دیدیم
ugly dolls
فوق العاده بود!
درباره یه یه سری عروسکه که چون کامل و متقارن توی شرکت ساخته نشدن میندازنشون توی بخش آشغالی
و میخوان که برن عروسک بچه ه
فقط دکلره ریزش مو میده؟ آخه این موی مشکی پرکلاغی ای که  روش زده بود قهوه ای سوخته و البته تو پاچه ی من کردن به جای گردویی انصافا موهامو نمیریزونه :) حالا دو یا سه بار هم روغن آرگان اندازه سه چهار قطره به کل سرم زدم که بعید می دونم همچی معجزه ی درجایی بکنه چون اگه میخواست موی من آسیب ببینه قطعا با رنگ می دید درسته؟ 
خوب حالا ضرر رنگ چیه؟ راسته میگن موها رو بیشتر سفید می کنه؟ 
از رنگ موهام ناراضی نیستم خوب معلومه اونی که من نمیخوام نیست ولی حتی یه
 زن، سرم را روی یک‌پاش گذاشته، خم شده و انگشت‌هاش را لای موهام یله داده به جست‌وجو. کف دستش هنوز عطر زردچوبه‌ی دیشب را می‌دهد که سخاوت‌مندانه، مشت کرده‌ و ریخته‌بود روی میگوها. منِ قدردانِ بودن‌اش، خوش‌خوشک و لرزان در آینه‌ی پشت شانه‌ام، چشم‌ها را خمار کرده‌ام و خط‌ِ پلک تازه‌ای را تمرین می‌کنم. مطابق دستورالعمل: از انحنای بیرون به سمت برگی چشم. زن میان شخم‌زدن‌هاش، به زخمه‌ی صورتیِ زیر موهام که می‌رسد پوسته‌ی نازک ملتهب‌ام ر
دانلود آهنگ موهامو زدم یاد دستات تو موهام خفم میکرد من خدای دردم ولی هی دردا دانلود اهنگ ایرانی
Ahang mohamo zadam yad dastat to moham khafam mikard
موهامو زدم یاد دستات تو موهام خفم میکرد؛ من خدای دردم ولی هی دردا | دانلود اهنگ ایرانی
موهامو زدم یاد دستات تو موهام خفم میکرد بهم میاد جلو آینه دیدم خودمو بد نشدم زیاد اون لباسی که تو دوست داشتی نپوشیدم دیگه عکست نیست رو صفحه گوشیمم آخه یه آدم چقدر میتونه بشه بی رحم آخ چه دردایی کشیدم از دستت دیوونه خیلی حرف تو دلمه کس
دیشب دست به یک عملیات انتحاری زدم.
 
کلافه بودم از روند  و سبک زندگیم و کلافه تر، که فقط نظاره میکنم و هیچ کاری برای بهتر شدنش نمیکنم.
اصلا حوصلش رو ندارم. فکر کنم من باید شیراز به دنیا میومدم. (شوخی)
 
خلاصه طی یک عملیات زورم به تنها چیزی که رسید همونیه که خانم ها موقع اعصاب پریشیشون زورشون بهش میرسه.
چهل سانت از موهام رو کوتاه کردم و ریختم دور :D
و امروز با شوک شدن همکارم نسبت به کاری که کردم مواجه شدم.
اون همه خرج کردی مو رنگ کردی بعد کوتاه کردی
خسته و له و لَورده یه جا لَم داده بودم،
روبروم پر بود از گُلای قرمز و زرد و بنفش و نارنجی،
بعد از زمستونی که از سَر گذشت، اینجا انگار بهار و تابستون بهم رسیده بودن.
هوا رو به تاریکی میرفت،یه نفر انگار ستاره ها رو از خواب بیدار میکرد،
ماه وسط آسمون خرامیده،جا خوش کرده بود،زوزه باد توی درخت ها می پیچید
و تاریکی،از هر جایی سرک میکشید.
بچه ها اونطرف غرق و گیج و منگ بازی بودن،چشمام و بستم و برای لحظه ای
احساس کردم که شاید آرامش نزدیک تر از مرگ بهم با
بخاطر عملکرد خوبم در ماه گذشته،
یک دستگاه بابلیس مخروطی به خودم هدیه دادم از دیجی کالا سفارش دادم امشب به دستم رسید:) 
 
من موهام به شدت صافه! یعنی انقدر که وقتای عروسی و مهمونی و ... با هزار مدل تافت و کرم و اسپری و .. اگه یکم حالت بگیره! 
امشب بابلیسم که رسید گفتم دیگه میتونم یه مدل موی خوشگل و حالت دار به موهام بدم از این لختی دربیارم! 
 
عاقا اینو نگفتم؟؟؟ 
 
بالای 7 بار موهامو بابلیس کشیدم ، کرم مو زدم، تافت زدم ... شما بگو اگه دو دیقه به اون حالت
فکر کنم برای حالم باید دو دقیقه سکوت کنم 
برای حال و احوالی که مرده 
دل مرده 
اعصاب مرده 
زندگی مرده 
انگیزه ی مرده 
همه چیز مرده 
دیگه در من چه چیزی وجود داره برای زندگی؟ 
کاش همون سیزده سالگی که خونریزی کردم مرده بودم 
کاش هیچ وقت به زندگی برنمی گشتم 
مامان امروز می گفت هر دری رو که زیاد بکوبی آخرش باز میشه 
لابد نذر و نیازهای همون سیزده سالگی من که زنده بمونم مثال خوبیه! 
زنده موندم اما چه کیفیتی؟ 
هیچ کیفیتی 
هیچ! 
الانم در خونه ی خدا رو ب
چند ماهی میشه که موهامو رنگ کردم.
و زنهای اطرافم با نگاه خاصی دنبالم میکنن.
پشت نگاهشون میگن: چطور به خودت اجازه میدی قبل از ازدواج دست به همچین کاری بزنی؟
ما زمان تو ابروهامونو برنمیداشتیم...چقد وقیح و دریده شدی...
ولی واقعیت اینه من نمیتونم تا ابد منتظر کسی بمونم تا زیبایی های خودم رو کشف کنم!! چه دلیلی وجود داره دخترها برای هر عملی،منتظر نفر دومی باشن که از موقعیت فعلی نجاتشون بده؟
با رنگ کردن مو چه اتفاقی برای من افتاد که نجابتمو لکه دار کنه
من الان فهمیدم که ترایپوفوبیا دارم. (Trypophobia)
نکته جالب اینجاست که این ترس رو من از بچگی داشتم و حتی فکرشم نمیکردم که این ترس های به ظاهر بی ربط همشون بهم مربوط باشن!
وقتی بچه بودم تو حموم موهام رو که میشستم و یک دسته از موهام رو نگاه میکردم، میدیدم شبیه حفره حفره شدن و واقعااااا میترسیدم
چندسال پیش ها، حدودا سال ۹۲ بود که دوستم یک ایمیلی برام فرستاد در مورد اینکه لباس زیر رو وقتی میگیرین اول بشورینش بعد استفاده کنین. چون یک زنی تو امریکا یک کرم
​​​​​امروز رفتم خونه مامان بزرگ.گشتم قیچی پیدا کردم میگم مامانی بیا پایین موهامو قیچی بزن.رفتیم تو حیاط.تاکید کردم فقط قیچی بزن.کوتاه نکنیاااااااا.موهام کوتاه نشه 
میگه باشه 
میگم حله.کوتاه نشه هاااااا 
میگه پایین موهات کجه:/
میگم عیب نداره کوتاه نکن.فقط قیچی بزن رشد کنه.
میگه باشه فقط کجیشو میگیرم.
میگم نهههههه ولش کن بزار کج باشه 
میگه سرتو صاف بگیر 
​​​​​​سرمو صاف گرفتم کوتاه کرده 
وقتی نگاه کردم قشنگ به راحتی پونزده سانت کوتاه
خوب باید بگم که از دیشب هی دستمو می برم پشت سرم تا گیره رو از سرم باز کنم! (مخصوصا موقع خواب) و بعد می بینم آشِ چی؟ کشکِ چی؟ موهامو کوتاه کردم گیره کجا بود :) 
شبیه این قضیه هنوز در مورد عینک برام پیش میاد 
تو خونه بابا مخالفت کرد با موهام داداش بزرگ گفت خوبه و بهتر از قبلته! داداش کوچیک هم تلفنی بهش گفتم گفت آره بهت میاد! در حالیکه همین داداش کوچیک قبلا هم‌رای بابا بود که دختر باید موهاش بلند باشه (دلم براش تنگ شده) 
دیروز استعلاجی بردم و دیگه نمی
تاریخ فراموش نخواهد کرد که صاف کردن موهام یک ساعت و نیم به طول انجامید. خب خدایا تو که به ما چارتا دونه شیوید دادی میذاشتی همونجوری صاف بمونن چرا زحمت کشیدی ما رو ببعی کردی؟ -_-
+ دارم میرم پیششون ^_^ 
+ بعد از مدتها لاک صورتی ^_^ 
 
میگه:ماجده تو هم میای عروسی؟
میگم:نه...
میگه:چه غلطا...پدر مادر هر جا میرن بچه هم باس بیاد...
بلند میشم میرم تو اتاقم و درو قفل میکنم و تو دلم داد میزنم(د آخه وقتی نظرم براتون مهم نیست چرا میپرسیدددد)‍♀️‍♀️‍♀️

پی نوشت:چند روز پیش از قصد برای اینکه راضی شن منو نبرن،قیچی برداشتم رفتم دستشویی و افتادم به جون موهام... ولی بازم... تازه مامان برداشته میگه ماجده تو موهاتو لخت کن:| میگم مامان این موهای کج و کوله رو چجوری لخت کنم..خیلی داغونه که...میگه اش
لعنت به این دورانِ منس :/
ماه رمضون شب نوزده بود 
این ماه هم که جلوتر افتاد گور به گور 
واقعا انصافه؟ کمردرد و سرفه های داغون ده روزه و شیفتای شلوغی که کارمو به سرم کشوند کم بود 
که خبر دامادی این گور به گور شده با منس! جلو افتاده! باید همزمان بشه؟ 
واقعا که هورمونای بدنم فکر می کنن اعصابمو انگار از تو جوب آوردم

راستی کوتاه کردم 
مردونه زدم  
کداممان بیشتر مقصر بودیم؟ من که موقع شانه کردن موها جیغ و داد می کردم ( و میکنم ) و اجازه نمی‌دادم مامان موهایم را شانه کند؟ یا مامان که به جای آرام شانه کردن، راه حل را در کوتاه کردن دائمی موهایم می دید؟ نتیجه یک چیز بود. موهای قارچی و مصری در تمام دوران کودکی. دایی‌ام می‌گفت : یه کاسه استیل بردار بذار رو سرش زیرشو قیچی کن. مصری دیگه چه صیغه ایه. به نظر من هم منطقی می آمد. 
بعد انگار عادت کردم. خودم داوطلب می‌شدم برای آرایشگاه رفتن. هربار یک بها
من متوجه شدم که هر چقدر ادم رو خودش کار کنه و خودش خوب باشه و مغزش اروم و هر چی، نمیتونه بگه من ادم خوبیم، ادمهای مسموم کنارم نمیتونن روم تاثیر بگذارن.
مثل اینکه موهات رو کلی خوشکل کنی و بعد بری توی باد وایسی و بگی من موهام خوشکله، امکان نداره بهم بریزه.
این چیزی بود که دیشب باز هم بهم ثابت شد.
حتی ذره ایی از انسانهای مسموم، برای من خوب نیست.
مش یخی 
موهامم که رنگ مشکی کردم 
میشه؟ 
دکلره زیاد میخواد؟ 
قشنگ میشه؟ 
من سبزه ام خوب میشه؟ 
مش کم بذارم یا زیاد؟ 
بگم اصصصصلا نزدیک ریشه ها نبره که از زیر مقنعه دیده نشه یا نه زشت میشه اگه از ریشه خیلی دورباشه؟ 
لازمه بگم موهام مردونه است؟ 
معلوم نیست بتونم برم چون اول باید شیفتم درست بشه 
من هی این موهام رو میزارم بلند بشه که یه بار فقط بتونم بریزمش یه طرف حالا هی نمیشه :|
شاید باورتون نشه ولی یه پروسه 7 ماهه شده تا الان هی نمیشه هی نمیشه
یا یکی میمیره
یا مسافرتیم
یا میخوره ماه آخر کنکور کلا کوتاه میکنم که درگیرش نباشم و اینا اومدم بگم این سری هم با اینکه میشد ولی خب چون باید برم مدرسه و نگاه اول و این حرفا گفتم کوتاه ترش کن و این پروسه به 1 و نیم ماه بعد منتقل شد -_-
سلام
یه سوال داشتم که واسه م نظر عموم مهمه، راستش من پسری هستم 23 ساله و دانشجو، من از موی بلند خوشم میاد، یعنی منظورم اینه که موی بلند خودم رو دوست دارم، می خوام موهام بلند باشه، حس میکنم خوش تیپ ترم، حالا جدیدا موهام به یه حدی رسیده که میشه با کش بستش، خواستم بدونم مردم نظر بد به پسرانی که موهاشون رو میبندن دارن یا عادیه؟، کلا هر چیزی که فکر میکنید رو بگید.
واسه دانشگاه یه خورده حساس شدم که نکنه مورد تمسخر قرار بگیرم یا نگاه خاصی بهم بشه، و
حقیقتش
از قضاوت از نظرات مزخرف ازینکه کسی گیر بده به من که چرا موهام بلنده یا چرا وقتی میخندم دندونام میزنه بیرون یا لباسام که چرا گل گلین یا چرا لبخند داری یا چرا لپات قرمزه یا چرا بینیت بزرگه
یا هرچی
دوست ندارم حاشیه داشته باشم
 
برای همین تلگرمم رو خصوصی کردم و عکسامو فقط مخاطبام که ادمایین که عزیزن برام و دوسشون دارم، میبینن.
همین.
اونقدر کمبود خواب داشتم که تا الان من فقط ۲ ساعت بیدار بودم... :)) 
الان میخوام پاشم خونه رو جمع کنم یه گردگیری جارویی بکنم... 
بعد برم برای خودم یه کم خوراکی جات بخرممم... 
بیام خونه بشینم سه تار تمرین کنم ، فیلم ببینم... 
موهام رو روغن بزنم ، رو صورتم ماسک بذارم... 
آخ که جمعه های بی کشیک و تعطیل چه حااالی میده... 
یه زمانی آرزوم این بود وضع زندگیم بشه اینی که الان هست
ولی الان اون حس لذتی که اگه اون موقع میداشتمش رو بهم نمیده
یه جورایی حالت قدر ندونستنه:)
دلم میخواد امتحانا تموم شهو بشینم به کارو زندگیم برسم یکم سرو سامون بدم وضع زندگیمو
ولی هنوز 5 تا امتحان دادم از 16 تا:))
+برای سلامتی همه مریضا دعا کنیم خصوصا سرطانیا:)
++دارم میذارم موهام بلند شه از یه بند انگشت الان رسیده به یک وجب^-^
یه شامپویی دارم که بوش برام خاطره‌انگیزه اگرچه هر تلاشی کردم نتونستم معین کنم که مربوط به چه خاطره‌ای هست. اونچه ازش در ذهنم ثبت شده یه حال خوب عاشقانه هست و خب همین کافیه که هربار احساس فقدان کردم رفتم و این شامپو رو به موهام زدم و حالم خوش شد.
یه چیزهایی واقعی نیست مربوط به بازنماییه و خدا میدونه چقدر عوامل در این بازنمایی دخیلند. انگار کن داستان زندگی خودت رو بنویسی.
امروز زندگی نور داره. نور ملایم عصر بهاری. که بارون زده و داره از لای برگای سبز زنده میخوره رو موهام.
نامجو میگه 
«هوا برای زندگی کافی نیست؛ و نور نیز لازم.»
سوگند هم میخونه:
« در میان طوفان هم پیمان با قایق ران هاگذشته از جان باید بگذشت از طوفان هابه نیمه شب ها دارم با یارم پیمان ها
که برفروزم آتش ها در کوهستان ها» 
+ دوستش دارم. 
امروز قشنگ یه دسته از موهام کنده شد... اونقد گریه کردم و جیغ جیغ کردم که گلو و گوشای خودم درد گرفت چه برسه به بابا -_-
خب من چیکار کنم خوشم نمیاد موهامو ببندم :( موقع ورزش موهام گیر کرد لای یکی از این دستگاه ورزشیا کشیده شد....
بغلم کرده دلداریم بده مثلانا:/ تو همون وضع کلی دعوا کرده که صدبار میگم موهاتو جم کن موقع ورزش بعدم میخواست ببافه که ادامه بدیم ولی من اعصاب نداشتم فرار کردم.با اینکه من این همه ورزش کردمو از نظر وضعیت بدنی خیلی پیشرفت کردم ولی
یکی امروز گفت باز خوبه تو این شرایط، کنکوری نیستم.
عمیقا به فکر فرو رفتم؛ فکر اینکه چطور میشه بدون درد و خونریزی مرد :|
+ انگیزه امروزمو میدونید چی ساخت؟ آهنگ «من ادامه میدم» یاس. آقا چقد این بشر خوبه.
+ دیگه هیچی پیدا نمیکنم که ضد عفونیش کنم :))) موهام مونده فقط که خب اگه الکل بزنم منطقاً به لقاءالله می پیونده. اگه نمی پیونده بگین بزنم.
+ راستش امروز فهمیدم که چقد خوشبختم! جدی میگم‌.
 مامان بزرگ دوستم همیشه میگه موهای آدم از دل آدم تغذیه میکنه، اگه میخوای حال یه آدمو بفهمی حال موهاشو ببین.فکر میکنم موهای من مستقیم از توی قلبم رشد میکنند که هروقت قلبم ناآروم میشه موهام شروع میکنند به‌ ریختن. حال این روزهامو اگه بخواید بپرسید بذارید از حال موهام بگم براتون...خوب نیست حال موهام. این چند روز ریزش شدید مو گرفتم...کف حموم و اتاق و تخت و بالشتم بازار شام موهامه.خیلی بلدم خودمو بزنم به اون راه و حواسمو با کتاب و فیلم و ویلون و خیال
سلام. امیدوارم حالتون خوب باشه. 
عیدی شکر خدا بد نبود. 
من که همش استراحت کردم. کارای عقب افتاده زیادی دارم. هر وقت میخوام مشغول بشم به درسی و چیزی یه افسردگی عجیبی منو میگیره. اینکه رنگ موهام مثل دندونام بشه بازم بیکار و عاطل باطل نشسته باشم مشغول درس خوندن محض و علاف خیلی منزجرم میکنه. 
نه عشقی نه حالی نه کاری نه باری..... خدایا شکرت سلامتیمونو بهمون ارزانی داشتی و ندادی دست یه عده که از توش نون دربیارن. 
یکسال پر از دغدغه پر از اتفاق و پر از کارهایی که باید انجام میدادم یک لحظه استراحت برایم آرزو شده بود مخصوصا بعد از عید ولی الان انقدر بیکارم انقدر وقت اضافی دارم که نمی دونم باهاش باید چکار کنم دوتا کلاس اسم نوستم یکی هر روز صبح سه ساعت و یکی هم رانندگی .
کلاس کامپیوتر چهارتا میدون با خونمون فاصله داره برای جبران این بی تحرکی تصمیم گرفتم دوتا میدون رو پیاده برم و بقیش رو با تاکسی . کلاس رانندگی هم هر چند سال های پیش هیچ علاقه ای برای گرفتن گوا
تمام مدت وقتم رو تلف کردم. اگه هاگوارتز درس خونده بودم الان می‌تونستم هوای ملس بارون خورده‌ی دلچسبی که اون بیرون درجریانه رو بریزم توی شیشه. هر وقت دلم گرفت بازش کنم پخش بشه تو هوا، بچرخه لای موهام بره توی ریه‌ها. اما خب چه کنم که ماگلم! فقط روم اسم افسونگر گذاشتن که دلم نشکنه! حقیقت این هست که هیچ وقتی توی یازده سالگیم جغدا سمت خونه‌ی ما دعوتنامه مدرسه رو نیوردن. آه! توی بزرگسالی ممکنه بیارن؟
+امروز روم دوم رژیمم بود.
+روغن نارگیل واسه مو فوق‌العااااده اس. یه شی باتر هم واسه قبل حمام میگیرم و البته حیف تمام پولایی که واسه سرم مو داذم! هیچ کدوم به پای روغن نارنگیل نمیرسن، با دو بار زدن موهام خیلییی نرم شده. ماسک موم البته تموم شده که به زودی یه گارنیه میگیرم.+چقدددر حال و هوای عید دارم! البته اینم بگم که امشب  حسابی سرده اما صبحا حس عید دارم!
+دیگه برم یه ویدیو واسه پیجم ادیت کنم. فعلا :)
این نوجوونی هم داره می‌گذره. انگار هیچ‌وقت قرار نیست برم کنسرت خواننده مورد علاقه‌م و بغلش کنم بعد شبو تا صبح خوابم نبره. 
ولی یه شب با موتورم میزنم بیرون و با سرعت زیاد میرونم. درحالی که باد لای موهام می‌پیچه، احساس میکنم به هیچ‌جا تعلق ندارم. اون شب حسابی مست میکنم و ال اس دی میزنم. پسر مورد علاقه‌مو میبوسم و از H نشان هالیوود بالا میرم. آخه من ارتفاع رو دوست دارم، و پرواز رو بیشتر.
و... بعدش دیگه نمیدونم قراره چه اتفاقی بیفته.
این آخرین باری نیست که شکست می خورم ولی شاید آغاز اولین باری باشه که بالاخره پیروز میشم. چندتا تصمیم عجیب گرفتم. صفرمیش رو هفته پیش عملی کردم و موهام رو مدلی که میخواستم کوتاه کردم. اولیش اینه که مقاومت رو تموم کنم و برم دکتر؛ یا فردا یا پسفردا. دومیش اینه که هر اتفاقی افتاد، کم نیارم و همین یه ماه طاقت بیارم. سومیش اینه که دهنم رو ببندم. یه سکوت طولانی مدت.
پنجشنبه هفته پیش رفتم آرایشگاه به این هدف که‌ موهامو یه حالتی بدم و بعد لایتشون کنم برای بار اول بصورت اصولی!
تو فاصله‌ای که منتظر بودم ارایشگر موی نفر قبل منو تموم کنه، مسئول سالن بردتم اونور که مشاوره رنگمم بگیرم. دختره که رنگ می‌کرد ازم پرسید چجوری میخوام، موهام که بلندی‌شون روی از استخون کتفم دو بند انگشت پایین تر بود رو نشون دادم بعد انگشتمو تا دو بند انگشت زیر شونه‌م نشون دادم گفتم میخوام قدشونو انقد کوتاه کنم و جلوی موهام که تا زیر
بیشتر از یک ساله که دلم می خواد برم هزار پیچ(بام گرگان) داد بزنم تا تخلیه شم اما نمیشه.
مدت هاست دلم می خواد برم شهربازی جیغ بزنم تا تخلیه شم اما نشده.
وسط گیر و دار نزدیک شدن نهایی و کنکور و... دلم میخواد برم گلیداغ توی طبیعتش کتاب دروغ های کوچک بزرگ رو تموم کنم اما نمیشه.
تف به همه نشدن های لعنتی تخمی.

امروز خوب بودم اما نمیدونم از در خونه که وارد شدم بی دلیل دلم گرفت. دوست دارم های های گریه کنم و یکی دست بکشه به موهام. این آدم از خونوادم نیست قطعا
دراز کشیده بودم روی مبل و فکر میکردم. چشمام بسته بود
صدای پای دخترک میامد ک داره میاد پایین
چشمامو باز نکردم
اومد بالای سرم فکر کرد خوابم
رفت پتوی خودش را آورد انداخت روم
بعد رفت بالشت خودش را آورد گذاشت زیر سرم
پتو و بالشت را صاف کرد و مطمین شد که دستامم زیر پتو باشه.
وقتی درست کرد کامل سرش را آورد نزدیک
گونه ام را بوسید
آروم دست کشید روی موهام و خوند : لالالالایی لالالالایی ....
چند باری خوند و گفت پیش پیش پیش
آروم دوباره رفت و آروم در را بست
دخ
شاید باید بپذیرم کم کم که من افسرده شدم...
کارم شده خوردن ، خوابیدن، بیمارستان رفتن ، لا به لاش سه تار زدن و فیلم دیدن...
دیگه پیاده روی نمیرم...
استخر نمیرم...
برای خودم خرید نمیکنم...
با دوستهام بیرون نمیرم! 
از صمیمی ترین دوستم دوری میکنم و اون فکر میکنه برای دوستیمون مشکلی پیش اومده...
کاش میفهید مشکل منم نه رابطه... 
شاید کسی باورش نشه ! من به اون تمیزی دو روزه حمام نرفتم ! دو روزه حتی مسواک نزدم ! دو روزه حتی موهام رو شونه نکردم! 
به نظرتون باید بر
از استرس مصاحبه انقدر خوابم میاد و نمیبره که حاضرم یکی یه گلوله تو مغزم خالی کنه، راحت شیم بریم بابا!! یاد شب کنکور ارشد افتادم؛ ف...ک ایت.
چطور میشه از آدمایی که قراره داناییتو بسنجن نترسید؟ مخصوصا که آلمانی هم باشن...به برزیلِ میزبانِ جام جهانی رحم نکردن این ملت، من که سوسکم!!
تنها امادگیم برای مصاحبه اینه که موهای کوتاهمو افشون می کنم، تو خونه رژه میرم و در جواب اعتراض خانواده میگم:« من قراره با دانشگاهی که انیشتین توش درس خونده مصاحبه بشم پ
از وقتی که محمود رو پیدا کردم، دیگه خیالم راحت شد که بعد از یه عمر در به دری و از این پیرایشگاه به اون پیرایشگاه رفتن، چه توی جهرم و چه شیراز، به یه پیرایشگر رسیدم که واقعا به دردم می خوره و با سلایقم سازگار! امّا خب کرونا باعث شد که این مدّت نتونم برم پیشش و موهام هم حسابی رشد کرد و ماشالا خوش حالت هم که هست :| و اصلا هم اذیت نمی کنه :| :|
ادامه مطلب
امروز دو سوم مسیر دفتر تا خونه رو اجبارا پیاده اومدم و از شدت پادرد و غصه دارم میمیرم...
و فهمیدم که تمام جوونیم رو در کابوسی بیش نمیگذرونم...کابوسی که انتها نداره و جوانی ای که بر باد میره...
اینروزا موهای سفیدم رو دیگه کوتاه نمیکنم و گذاشتم بین موهام بلند شن...
پ.ن: دیشب فیلم "عصبانی نیستم" رو دیدم... وضعیت ما جوون هاست....من الان عصبانی نیستم
_ مه سو _
موهای من، کلفتی و ضخامت و پرپشتیش، سه برابر یه دختر سفیده. ما خاورمیانه ایا کلی مو داریم. اینو دو بار دو تا ارایشگر اثبات کردن به من دقیقا سه برابره. برای همین هیچوقت نمیتونم دم اسبی ببندم حتی اگه کوتاه هم باشه.
 
بچه ها من توی این حدود سه سال، دو بار ارایشگاه رفتم و موهام رو کوتاه کردم.
امشب میخوام موهامو خودم کوتاه کنم با یوتیوب! ببینم چی درمیاد! اخه هر بار 45 دلار پولش میشه! 45 دلار! کلا یه دونه خط میبرن. ساده ترین مدل 45 دلاره. که همون trim کردن مو ه
دیروز بعد از راهپیمایی سوار تاکسی شدم چند قدم جلوتر دو تا آقای مسن و یه حاج آقا هم سوار شدن. هر وقت چشمم به این حاج آقا میخوره روسریمو جلوتر میکشم.البته همیشه موهام پوشیده هس ولی نمیدونم چرا اینجوری میشم. قبل از اومدن از خونه فراموش کرده بودم کارتم رو بردارم ‌کلی دویست تومنی توی کیف پولم بود. دویست تومنی های رو شمردم و نگه داشتم توی مشتم ولی  حاج آقای مهربون گفت کرایه همه با من.وقتی اومدم خونه مامان گفت تو که پول نداشتی چند روز پیش پولاتو من ب
دلشوره دلشوره دلشورهههه
همیشه اضطراب همیشه احساس ضعف همیشه ترس از تنهایی و طرد شدن و بی ارزش شدن حس دوست نداشتن خود و ادمای اطراف...احساس شکست...
اینا یه مدتیه که ولم نمیکنه. مخصوصا استرس و اضطراب از این که مبادا گندی بزنم و اتفاق بدی بیفته و ....
شبا با این که خیلی خستم ولی تا ۱ اینا خوابم نمیبره از بس که فکر میکنم...
گوشه کنار موهام کاملا سفید شده. دیگه اینقد زیاد شدن که نمیشه با قیچی بریدشون 
من در حق خودم ظلم کردم همین الانم دارم ظلم میکنم ولی نم
درووووووووووووووووووود بیکران به همه دوستان و خویشان و خوانندگان گل اینجا
سال نوی همگی مباااااااااااااااااااااااارک
آرزو میکنم سال 99 برای همه تون پر باشه از اتفاقات عالی، پول، سلامتی، شادی و عشق
من که از اعداد تکراری خاطره خوب دارم (جلسه دفاعم ساعت 11 روز 11 بهمن (یعنی یازدهمین ماه سال) بوده) :)) و امیدوارم امسال هم به کام خودم و همه شماها باشه
 
 
آقا من اعتراف میکنم بعد نوشتن پست قبلی و هشتا لبخند، خیلی خیلی حالم خوبه
اصلا دیروز همش مثل قدیما
بافت موهام رو باز کردم و انگشتهام رو لا به لای تارهاش کشیدم و آخیش گفتم. همین طور که به سمت اتاقش می رفت، گفت: همتون کچلین! زن باید موهاش تا زیر باسنش باشه. 
دهانم رو واسش کج کردم و اداش رو دراوردم: ایشالا زنت واست موهاشو تا اونجا بلند کنه! من همین که سالم باشن موهام و ترکیب رنگیشون شبیه رنگ چشمام باشه، شاد شادم.
سرش رو از در اتاقش بیرون آورد: هه هه هه! همچین میگه انگار رنگ موهاش فابریک همین بوده. 


بعد در رو بست و ادامه غر زدنش رو نامفهوم شنیدم: ه
دو الی سه روز دیگه قراره برم برای مصاحبه و در حال آماده شدن و انتخاب لباس ها و این موارد هستم.
 
موهام رو هم کوتاه نکردم . عکس هم نگرفتم و دیپلمم رو هم باید بگیرم از مدرسه.
 
فقط نمیدونم وقتی بپرسه آخرین کتابی که خوندی چی بود ؟ بگم شازده کوچولو که مربوط به 5 سال پیش هست اشکال داره یا نه .
البته کتاب الکترونیکی هم حساب کنیم یک رمان دو سال پیش خوندم که البته قشنگ بود ولی خب باز هم خیلی قدیمی هست .
 
خیلی میترسم
من اطلاعاتم خیلی کمه . خصوصا شرایط اجتماع
چن روزی میشی ک عادت کندنشونو ع سر گرفتم..:)
باید برم دوباره کچل کنم ..
تولد دلاراس فردا ...
شاید براش تولد گرفتم ...
قلبم پره خونه و نمیتونم حتی یه لبخند بزنم..
من اشتباه کردم...
تو رابطه رفتنم اشتباه بود...
راه برگشتنی نیس و خودمم دیگه فقد میخوام بگذرم...
من همینم ..
همیشه ادم بده منم ...
همیشه بدترین کارا رو من میکنم :)
حقمه:)
مدارا کردنمه ک بم ضربه میزنه..
باید صگ شم ...خیلی بدتر ع ادمای دورم :)
باید صگ شم ک بفمی صگا ن تنا زوزه میکشن 
حتی ادم میدرن :)
 
متنفرم ع
 
دیروز عشقم اورد یک پست کوتاه رو نشونم داد که خنده مردم و کلی هم ناراحت شدم.
گفت تو رو خدا ببین این عشق سابقت که مانی لاندری هم دوست داره چی گذاشته.
بچه ها گرگ زاده یه پست خیلی مضحک و چیپ گذاشته بود در این شکل:
ای ارایشگر یا بیا موهام کوتاه کن یا میام میکنمت. یه همچین خزعبلی.
اینقدر دلم براش سوخت. و برای خودم.
میدونید ادمها لایه های زیادی دارن.
وقتی تو باتجربه میشی به مرور زمان و کاریزمای ادمها و همه چیشون میریزه.
وای من اینقدر خنده م گرفت.
بتونم ا
این دوستم بود، که توی انتاریو بود، و دوسش دارم و دختر خوبیه و دوست داشتم به کسی که میشناسم معرفی کنم؟
معرفی کردمش به یکی از دوستای آقام برای ازدواج،
تو ده روز همدیگه رو زدن ناکار کردن و دعوا و بحث شده و کلا به هم فحش دادن و به هم زدن!
این دومین مورد دعوای جدی دوستم با دوستای آقامه!
این دوستم شوهر بکن نیست!
بیرون موهام کاملا مشکیه،
ولی وقتی این موهای مشکی رو کنار میزنی، موها هر روز دارن سفیدتر میشن!
دارم با سرعت نور پیر میشم!
میگن آدما قبل مرگشون
بعضی اوقات خیلی نگرانم. وقتی فکر میکنم به برگشتن و از نو شروع کردن و خوب ساختن زندگی ته دلم غنج می‌ره اما نگرانی از دور دندون نشون میده و زوزه می‌کشه تا من از ترس بریزم دور هر چی که امیدواری هست و بیست ثانیه هایی پیدا کنم برای فرار از هر چی فکر برای بالاتر از بیست ساعته.
امروز حرم رفتم. کلی دنبال یه جا برای نشستن و نماز خواندن گشتم. دست آخر یه جای شلوغ بین جمعیت روی زمینی که فرش نبود نشستم گرمم بود. موهام خیس عرق بود زیر روسری و چادر. مستاصل بودم
دیشب هم بارون زد، مثل امروز. رفتم زیرش، صورتم رو گرفتم رو به آسمون، انقدر به جدیدترین آلبوم موردعلاقه‌ام گوش کردم که از موهام مثل آسمون آب چکید. وقتی برگشتم و رفتم زیر پتو و شروع کردم به دیدن انیمه عاشقانه، شبیه خامه وارفته بودم. امروز هم قبل رفتن به تأتر استرس داشتم ولی بعدش پر از حس خوب رهایی بودم. تجربه تنهایی رفتن عالی بود و اصلا ازش پشیمون نیستم. برگشتنه باز بارون اومد، نم برداشتم و به آلبوم جدید مورد علاقه‌ام لبخند زدم. اینجوری دوروزه
 
هو سمیع
.
#قسمت_سی_ام
.
چهارتاشون دورم حلقه زده بودند
از گوشه ی لبم خون می اومد
 
رفتم سمت همون سر دستشون
- می خوای منو بکشی...باشه پس همین الان بکش
 
همون جور که زل زدم بودم تو چشماش دست برد پشت سرم و چادر و موهام رو با هم گرفت و به عقب کشید
- می خوام بکشمت اما نه به این زودی
از دیدن درد آدم هایی که تظاهر به شجاعت می کنن خوشم میاد
 
موهام درد می گرفت اما چیزی نمی گفتم 
بعد چند ثانیه زل زدن توی چشمای من برای دیدن ترس و درد وقتی نا امید شد از داد زدنم چا
امروز صبح هوا محشر بود بماند که غروب طوفان و بارون و یهو خیلی سرد شد ولی همینکه داریم به روزای خوش دامن پوشیدن نزدیک میشیم من در پوست خود نمیگنجم :) تنها چیزی که کم دارم یه دونه از این پیراهن هاست آخ چه میکنه این پارچه گل گلی خنک و گشاد با قلب من :) اصلا نگاهشم میکنم مست میشم از حس خنکی و راحتی. 
یه دونه از اینا باید بدوزم موهامو افشون کنم دلارو پریشون کنم و لب ساحل قدم بزنم؟! نه جانم دلم میخواد تاب بازی کنم و باد لای موهام بپیچه.
دانلود آهنگ جدید امیرحسین نوشالی به نام رنگ موهات
Текст песни Range Moohat Amirhossein Noshali
تو که از زندگیم رفتی رو موهام برف جا خوش کردКогда ты оставил мою жизнь, мои волосы были покрыты снегом
بهاری که زمستون شد منو اینجوری ناخوش کردВесной той зимы меня тошнило
تو که از زندگیم رفتی با عکسات زندگی کردم

ادامه مطلب
خیلی وقته که تصمیم گرفتم بهت فکر نکنم
که دلیل رفتاراتو بفهمم
که سر در بیارم از حرفایی که بنظرم رنگ و بویی داشتن
نفهمیدم
و بنظرم هیچوقت قرار نیست بفهمم
تصمیم دارم این دوماهِ پیشِ رو
تو رو حذف کنم و درسمو بخونم مطلقا ..
چون تو اگر یه زمانی برام فکر آرامش بخشی بودی و خودم خواستم بیای وسطِ بازی های ذهنم
الان هر چیزی هستی جز آرامش
.
.
.
خودمو دور کردم از چشمات
که بیفته تَبِت از آغوشم
از همون شب موهام سفید شد و
از همون شب سیاه می‌پوشم
ترک کردم ‌هوای مر
 
+ اینکه وسط شلوغی روز راهم به اینجا باز میشه که بنویسم یعنی می خوام که پرواز کنم شبیه کسی که غیب میشه دوست دارم حضور فیزیکیمو بردارم ببرم و روحم بره یه جا شعر و آواز بخونه توی دل یه جنگل نفس بکشه بره کنار یه رود و گوشاشو بده به صدای آب ! جسمم پا و کمر دردنکاشو بذاره روی نرمی زمین پر از علف و یه آخ بگه دردش بره موهام توی باد هوا بخوره و اصلا هم سرما نخورم ! فکر کنم دلم بهشت میخواد ...
+ نوشتن چقدر میتونه کار ساز باشه ؟ خدامیدونه ... خیلی :)
+ قدرت ذهن چ
توی مسیر تهران-فیروزکوه هوا کم کم رو به آبی رفت و خنک شد. شیشه های پنجره ها رو دادیم پایین. وقتی از زیر پل رد شدیم تا همراه با جاده ای که مثل مار روی کوه ها خزیده بود به سمت روستا بریم، هوا درجه به درجه سرد تر شد و آبی بعد غروب آسمون سمت سرمه ای و سیاه شب رفت. دست و سرم رو از پنجره بیرون می‌آوردم، باد خنک و بوی مرطوب سبزه ها رو روی پوستم لمس میکردم. سرم رو به حاشیه پنجره تکیه میدادم و به ماه نیمه و ستاره هایی خیره میشدم که دونه دونه توی طیف آبی-سیاه
سلام. 
 
اینکه بگم نبودم دروغ گفتم خاموش دنبال میکردم وبها رو و کلا نمیتونستم از اینترنت و فضای مجازی دور باشم و اون هم برای خودش دلیل داره .
 
ولی سعی کردم که به نت اومدنم رو کمتر کنم . کارها هم خداروشکر بهتر و سریعتر پیش رفته و یکسری پیشرفتهای ریزی داشته ام. 
 
از فلسفه و هر چی که مربوط به فلسفه میشه متنفرم ! 
 
+قراره نحوه آموزش اعداد سه رقمی به بچه های کلاس دوم رو به تقریبا 60 نفر توضیح بدم داخل کلاس که از چه متدهایی استفاده کنن و متاسفانه فعلا
ماه بندان: حواشی جالب، بامزه و احساس برانگیز سفر رهبرمان به خراسان شمالی.
ماه بندان ، محمد رضا شهبازی
معرفی:
واژه«حاشیه» شما رو یاد چی میندازه؟ فوتبال، روزنامه، فیلم و سریال… اما حاشیه بعضی چیزا یه کم جدید و دست نیافتنی می شه.تا به حال راجع به سفرهای رهبر عزیزمون زیاد شنیدید ولی راجع به اتفاقات و حاشیه های اون چیز زیادی نمی دونیم.این کتاب خاطرات جالب، بامزه و در بعضی مواقع احساس برانگیزی رو به نگارش درآورده.
 
بریده کتاب:
کنار پسرجوانی نشست
بافت موهام رو باز کردم و انگشتهام رو لا به لای تارهاش کشیدم و آخیش گفتم. همین طور که به سمت اتاقش می رفت، گفت: همتون کچلین! زن باید موهاش تا زیر باسنش باشه. 
دهانم رو واسش کج کردم و اداش رو دراوردم: ایشالا زنت واست موهاشو تا اونجا بلند کنه! من همین که سالم باشن موهام و ترکیب رنگیشون شبیه رنگ چشمام باشه، شاد شادم.
سرش رو از در اتاقش بیرون آورد: هه هه هه! همچین میگه انگار رنگ موهاش فابریک همین بوده. 


بعد در رو بست و ادامه غر زدنش رو نامفهوم شنیدم: ه
گفت من با لباس خونه از اتاق بیرون نمیام ، همه گفتن همینطور خوبی دختر ، گفت نه خوب نیست من این شکلی نمیام بلند شدم لباساشو براش آوردم و تنش کردم... گفت جورابم که صورتیه رو هم میخوام ، جوراباشم پاش کردم... گفتم این روسریت همرنگ مانتوته میخوای؟ گفت نه اون که صورتیه رو میخوام قشنگ تره جنسشم لیز نیست که موهام بیرون بیاد :| لطفا" و ان یکادمو که دایی برام خریده گردنم کن گوشواره هامم گوشم کن دستبندامم میخوام ساعت هوشمندمم دستم کن :| نیم وجبی چ ساعتیم
حقیقت اینه که تمام استرس امروز به خاطر این نبود که بدونم کی معلممون میشه، بیشترش به خاطر دیدنِ نگاه تو بود وقتی که رنگ تازه ی موهام رو میبینی! دونستنِ عکس العملت دقیقه های آخر داشت منو میکشت. این چیزیه که قبلا تجربه اش نکردم چون همیشه اعتقاد داشتم "موی من مال منه و اهمیتی نداره دیگران خوششون بیاد یا نه... و من هر کاری خودم دلم بخواد باهاشون میکنم." از صبح خیلیا بهم گفتن که خیلی رنگش خوبه و بهم میاد اما... اون لحظه که تو گفتی خیلی خوشگله بهت میاد او
 
چرا حرف‌های مشترکم با آدمها ، با دوست صمیمی‌ام حتی ته کشیده و عادت کردیم به یکسری شوخی‌های بی سر و ته؟ چرا به هیچ چیزی مشتاق نیستم و شوقم رو برای همه چیز از دست دادم؟ چرا دائما خسته‌م و توی یک هفته حداقل چهار روزش رو سردرد دارم ؟ چرا دیگه دلم نمیخواد چیزی رو برای کسی تعریف کنم ؟ چرا طوری زندگی میکنم که انگار دوهفته‌ی بعد میمیرم ، و همه چیز رو رها کردم که فقط بگذره؟ چرا خودم رو فراموش کردم و دیگه جوش‌های صورتم و ریزش موهام برام اهمیتی ندار
هی فشار پشت فشار، گریه و درس و دوری، دلم میخواست وسط همه ی اینا تو بودی، تو بودی تا به جای این بالشو پتو سرمو بذارم رو بازوتو تو بغلت اروم بگیرم، دلم میخواست تو بودی وسط همه این شلوغیا، وسط بود و نبود ادما، تو بودی که صبح چشمام رو به تو باز شه نه دیوار زرد بی روح، دلم میخواست تو بودی و بغلم میکردی دستتو میبردی لای موهام و میذاشتی تو بغلت اروم بگیرم تو بغلت گریه کنم حتی شده بمیرمدلم میخواد باز بهم بگی دوستم داری بهم بگی خواستن تو چشماتو الکی نمی
مادر ببخش سردی دستای بچتو
مادر ببخش بچه ی تو گیج و دپرسه
روزی هزار مرتبه پارو زده ولی
این رود هیچ موقع به دریا نمی رسه
انگیزه داشتم واسه این زندگی پوچ!
انگیزه داشتم یه نفر موندگار شه
داستان زندگی من اصلاً خوشی نداشت
اما قرار نبود که تهش گریه دار شه
من واسه دلخوشی کسی دست و پا زدم
که وقت خشکی قطره‌ی بارونمو گرفت
می‌دید نیمه جونم و تیر خلاصو زد!
وقتی نداری مغزِ استخونمو گرفت
گشتم نبود، پس پی روزای خوش نگرداینجا به قدر یک سر سوزن امید نیست
من چند
مثل روز اول مدرسه، پر از شور و شوق و هراس. مثل اولین روزهای پانزده سالگی پر از میل جذابیت. مثل اولین بار قدم گذاشتن در آب، پر نشانه های تازگی. مثل اولین روزهای مادری و لمس تکان هایش؛ پر از ترسی از جنس هیچ چیز؛ عشقی از جنس هیچ چیز و تمامیتی به وسعت دنیا. مثل بار اول حضور در چت روم و هیجان بالا و پایین رونده در دل. مثل بار اول لمس دست هایش دست هایت را. مثل اولین بار شنیدن صدایش. مثل یک شب دلتنگی و یاد آمدن بویش. مثل اولین بارِ نوشتنِ بی کمک، خواندنِ بی
تجربه‌ی عجیبی رو دارم زندگی می‌کنم.  نه می‌تونم یه دل سیر خمیازه بکشم، نه با خیال راحت و هر اندازه که می‌خوام قدم بردارم! نه می‌تونم غلت بزنم و نه می‌تونم بدون درد سرفه کنم یا حتا موهام رو شونه بزنم. دست اندازا و چاله‌های توی خیابون رو می‌فهمم! مثلن از خونه تا مطب ۷ مدل دست انداز داشت. اولی رو با درد عجیبی گذروندم و برای دومی یاد گرفتم با دستم گردنم رو محکم نگه دارم! از این که فعل هارو مجبورم از نو بچینم و برای هر حرکت از قبل فکر کنم انرژی کم
حراج
مادر ببخش سردی دستای بچتو
مادر ببخش بچه ی تو گیج و دپرسه
روزی هزار مرتبه پارو زده ولی
این رود هیچ موقع به دریا نمی رسه
انگیزه داشتم واسه این زندگی پوچ!
انگیزه داشتم یه نفر موندگار شه
داستان زندگی من اصلاً خوشی نداشت
اما قرار نبود که تهش گریه دار شه
من واسه دلخوشی کسی دست و پا زدم
که وقت خشکی قطره‌ی بارونمو گرفت
می‌دید نیمه جونم و تیر خلاصو زد!
وقتی نداری مغزِ استخونمو گرفت
گشتم نبود، پس پی روزای خوش نگرداینجا به قدر یک سر سوزن امید نیست
کم کم داره تصویرم از ذهنم می‌ره. و این خوبه. فقط چندتا تیکه تصویر گنگ، حاصل گذر سریع از جلوی آینه‌های خورد شده توی ذهنم موندن. یه تیکه از ریش زیر چونه‌ام که جوگندمیه - یه تیکه از گوشه‌ی قرمز چشمام، یه تیکه از گونه‌ی صاف و بدون برجستگی‌ام. از کارم راضی‌ام. از این که تموم آینه‌ها رو شکوندم.
 
بین خود شکستن و آیینه شکستن فرقی وجود نداره به نظرم. وقتی آینه‌ها رو می‌شکونی که خودت کامل شکسته شده باشی.. نتیجه‌شون هم فرقی نداره با هم. فقط یه سری تص
- دراز کشیده بودیم، من پشت به اون و اون، به سمت من. با موهام بازی می کرد و گاهی کمرم رو نوازش می کرد؛ من هم چشمام بسته بود و خوابم، کم کم عمیق می شد.
- از در سینما اومدیم بیرون، به سمت انقلاب قدم می زدیم و سعی می کردم پام رو دقیقن روی برگ ها و وسط سنگ فرش خیابون بذارم. گوشیش رو بهم داد و متوجه خیانتش شدم. 
- من پای گاز ایستاده بودم و مایه ی گوشت رو هم می زدم، اون شربت آبلیمو درست می کرد؛ وسط آشپزخونه، همدیگرو بوسیدیم.
- گفت که همزمان با من، با همکارش هم
موهام پر از گره بود، حوصله ام نشد شونه‌ش کنم زدم بیست سانتشو کوتاه کردم.حالا دیگه گره ایم وجود نداره.به همین راحتی :)))
تا سر شونه هام هست الان.
به هرحال میشه گفت از تاثیرات قرنطینه هم بود.
اخرین بار دو ماه پیش بود ده سانتشو کوتاه کردم که اونم باز به خاطر این بود که نخوام شونه‌ش کنم!
از بچگی با شونه کردن مشکل داشتم.بهم میگفتن برو شونش کن میگفتم مگه میخوایم بریم عروسی؟ یعنی فقط واسه عروسی رفتن، شونه کردن برام تعریف شده بود.
 
سلام . 
خب دلم میخواد با دید خوبی نسبت به این مسافرت نگاه کنم و برم پیش مامان بزرگ و بابابزرگ و ..... حس صف ناشدنی اون لحظات .
جمعه شب یک مراسمی هست و ما هم از اقوام نزدیک هستیم و مجبوریم در این مراسم شرکت کنیم . مراسم خیلی خاصی نیست اما گرفتن باغ تالار برای این مراسم و بزن بکوب دیگه ندیده بودم و چی بپوشم ها خانوما و غذا چی میدنهای آقایون هم شروع میشه . اگه عروسی بود میگفتم اشکالی نداره اما این ....  آخه کی اینجور چیزا رو مد کرده ؟؟؟؟  ://
با خود میگم ول
امروز بعد از پیاده روی حموم هم رفتم. البته راستشو بخواید خیلی مردد بودم که برم یا نه ( در واقع اینو به روتینم اضافه کنم یا نه )، ولی وقتی داشتم برمیگشتم از پیاده روی دیدم صدای دوش آب میاد از زیرزمین ( حموم )، منم گفتم فلانی بدو که این یه نشونه ست، ولش نکن. 
حس خوبی داره قطعا، ولی حالا با موهای خیسم چیکار کنم D: سشوار دلم نمیخواد بزنم به موهام و البته این وقت صبحی که همه خوابن نمیشه روشنش کنم. فک کنم همینجوری با همین روسری زیر مقنعه برم دانشگاه. 
دیر
نگاهی به نقاشی جای دستهامون، خطوط کج و معوج و نقاشی‌های زیبایی که روی دیواریه‌ی حمام کشیده بودیم، افتاد وباعث شد لبخند ثابتی گوشه‌ی لبم بنشینه.
چون راحت نبودم بالا حمام کنم، محسن اینجا رو برام درست کرده بود، قربون دل مهربونش برم.
تنی به آب زدم، غرق لذت شدم، حس خیلی خوبی داشتم، آب خستگیم رو شست.
به اتاقم برگشتم، کمی سرد بود درحالی‌که با حوله موهام رو خشک می‌کردم با اون دستم لبه‌ی پرده روگرفتم، پرده رو دور تخت و بخاری کشیدم که گرماش بیرون ن
به نام خدا
توی این روزهای گرم داغ تابستان  هرروز خدا صبح به صبح از خواب بیدار میشم و با گفتن بسم الله الرحمن الرحیم روز و کار خودم را شروع میکنم
خلاصه بعد از مسواک زدن و مرتب کردن موهام و زدن ژل به موی سرم آماده رفتن به محل کارم میشم تا یک روز خوب را دوباره شروع کنم .
راستی این را یادم رفت بگم شغل من حراست  هستش حراست از مکان وسیله و وسایل کار دیگران در محل کار .
خلاصه باید این رابگم که شغل من به نوبه خودش یک شغل آبرو مند هست چرا چون همه به من و امس
داشتم موهام رو خشک میکردم که صدای دعای قبل از اذان از بلندگوهای مسجد محل پخش شد، سشوار رو خاموش کردمو با موهای نمدار رفتم لب پنجره، یه حزن شاداب نشست تو دلم از صدای قشنگ دعا و اذان و به خودم که اومدم غرق لحظه شده بودم بی که حواسم باشه، بعد فکر کردم که چه دلتنگم فکر کردم کاش که بود که اگه بود احتمالا میگفت خب حالا اونجوری گیسو پریشون واینستا لب پنجره، که به خدا اگه بود برمیگشتمو بی حرف بغلش میکردمو سرمو میزاشتم رو سینه اش و هیچ جدا نمیشدم...
...
ام
امروز بالاخره امتحانای احمد کمی سبک تر شده بود بهش گفتم بعد از مدرسه تا شب بره استراحت شبو بیاد خونه ما تا منم کمی به امور عقب افتاده این یه هفته برسم...
خلاصه تصمیم گرفتم شام پای سیب زمینی درست کنم که البته حسابی محمد و احمد استقبال کردن و واقعا هم خوشمزه شده بود.
رفتم حمام و یه اصلاح کامل و اساسی کردم خونه حسابی مرتب بود ولی محمد کمی بیشتر از کمی دیر کرد ساعت ۷ و نیم رسید خونه... و تا حد زیادی برنامه هام به هم خورد چون وقت زیادی برای بازیگوشی ندا
+سردرد دارم
+ یک شغل پیدا کردم که ازش در بیم و امیدم
مسلما با شغل ایده آلم ک همانا کتابدار بودن در یک کتابخانه خلوته فرسنگها فاصله داره
اما میتونم خوشحال باشم ک کارمندم :)
من جانوری‌ام به قشنگی طاووس، با منقاری به سختی کرکس و چنگال های یک عقاب...که تمام عمر دلش می خواسته قناری باشه...

+‌ وقتی همه ی نگرانی هامو میچینم جلوم معمولا نتیجه ش دلهره و هرج و مرج بوده
مدتیه که سعی میکنم صداهای تو مغزمو وادار کنم با حقیقت کنار بیان و با من مدارا کنن
کمی پیش
یک هفته تمام وقت داشتم که کارهای خیاطیم رو انجام بدم ولی این کاررو نکردم و سپردم به جمعه و شنبه که تو اونام گند زدم... 
اون از دیروز که همش بیرون بودم و مهمون داشتیم، اینم از امروز... صبح خواهری اومد دنبالم و رفتیم دنبال آرایشگاه که یه جای ارزون و خوب پیدا کردیم. موهای دختر خواهرمو که کوتاه کرد منم جلو رفتم واسه موخوره ای که چند وقت بود درگیرش بودم. بعد از این که کوتاه کرد وحشت کردم، از وسط کمر رسیده بود به نزدیک شونه هام... کلی غصه خوردم :( ازش پرسی
نشسته کنارم. سرمو گرفته تو آغوشش. موهامو نوازش می‌کنه. عطرش دوباره تمام اتاقو پر می‌کنه. نگاهمون خیره‌اس. من به پاش، اون به کاغذدیواری سورمه‌ای. یه دستش تو موهامه، یه دستش رو شونه‌ام. صدای افتادن قطرات کوچک اشک روی موهام میاد. حس خیسی. آواز میخونم: چرا گریه می‌کنی؟ میگه: چرا مشکی پوشیدی. نمیپرسه. خبر میده از پرسیدنش. صداش گرفته. دیگه دستشو تو موهام حرکت نمی‌ده. موهامو چنگ می‌زنه. فشار ناخناش تو پوست سرم با هر کلمه‌ای که میگه بیشتر میشه: دلت
جدا دلم میخواد بشینم، چشمامو ببندم و باد رو در حالی که توی موهام دست می کشه حس کنم، گرمای خورشید روی صورتمو ببلعم و روحمو بشورم پهن کنم جلوش تا خشک بشه :/ از خنکی هوایی که توی ریه هام میفرستم به وجد بیام، و از شنیدن صدای یه پرنده سرمست بشم .
مسئله اینه که بعضی وقتا فکر میکنم انقدر زیادی بزرگ شده، عجیب، حس یه گلوله برفی غلتان رو میده که جلوشو گرفتن سخته گاهی، دید منطقیم رو میگم (البته اینکه اسمش دید منطقی باشه جای بحث داره.). اجازه ی لذت های کوچیک
پریشب رفتم آرایشگاه پیش محمود ، 3 تا از جوانان غیورِ همسایه هم توی مغازه بودن و با هم می گفتن و می خندیدن ، دورادور هم رو می شناختیم ولی من صحبت نمی کردم و فقط روی صندلی نشسته بودم و محمود هم مشغول اصلاح موهام بود . بیشتر حکم شنونده داشتیم و حرف اون سه عزیز رو می شنیدیم و گهگاهی هم می خندیدیم . حقیقتش با شنیدن بعضی حرف ها زمینه قضاوتی برام به وجود اومد و لحظه ای احساس منفی نسبت بهشون پیدا کردم تا این که هر 3 اون عزیزان گفتن بریم تو شهر دوری بزنیم ک
شب بود و تو جاده بودیم. من و مامان بابا و فائزه. آسمون صاف بود و پر از ستاره.پُر، اَز، سِتارِه! یادم میاد اول با باز کردن پنجره شروع شد و چون شب بود و تاریک و جاده خلوت بود روسری هامون درآوردیم. بعد فائزه سرشو از پنجره برد بیرون و دور دورا رو نگاه میکرد. باد میپیچید توی موهاش.
یادم نمیاد دقیقا چ جوری ب این ایده رسیدیم ولی اون گولی بالای در ماشین رو گرفتم و بابا تند میرفت و من تا کمر از پنجره بیرون رفته بودم و سرم رو به آسمون بود. میتونستم فشار باد ر
روزا به سرعت برق و باد میگذرن. انقدر سریع که حس می کنم هر روز پنج شنبه هست. چشم رو هم میزارم پنج شنبه بعدی رسیده. جمعه رو کلا درگیر لیستنینگ بودم وسطاش هم دایما شازده و فسقلی رو بغل میکردم با اینکه دایما کنارم هستن ولی به شذت دلتنگشون میشم. با این هوای خنک و بارونی برای شام عدسی درست می کنم و ساعت که نزدیک هشت میشه به صوت اتومات میرم موهامو شونه می کنم کمی رژ لب قرمز و یه لباس که بهش بیاد. بعدشم کمی از ادکلن روزای دوستیمون میزنم به موهام و یادم می
اردیبهشت بود زمزمه روی لب بهارو چه قدر اردیبهشت بود، بهارامیدبرومندیدوباره فصل گل دادن زیتون های تلخ شد. کاش میشد عطر شیرینشون رو از طریق فضای مجازی انتقال داد و این پارادوکس شاعرانه تلخ و شیرین رو همیشه نگه داشت. ولی حالا که نمیشه، پیشنهاد میکنم الان که ایام گل دادن این درخت هاست و خدا رو شکر در همه جای سطح شهر زیاد هستن، حتما چند دقیقه ای زیر سایه یکیشون بایستید و ذهنتونو از همه دغدغه های همیشگی و ناتموم شخصی و اجتماعی خالی و مشامتونو از ع
سردمه، نقطه به نقطه بدنم غرق درده، خسته و لِهه، کوفته و داغونه ولی خوشحالم. هندزفریم رسماً مُرده و خب منم با آهنگ سیروان مردم. صبح یادم رفت برم مدرسه! کلاسی بود که باید می رفتم، کتابخونه بودم. ری ری باهاشون حرف زد که بذارن بدون لباس مدرسه برم سر کلاس. 
فکر کنم فقط من این توانایی رو دارم که شب امتحان هندسه ترم برم سینما و مطرب ببینم. سرگرم کننده و البته دردناک بود. هنوزم نمیدونم اسم اون تپلوعه محسن کیاییه یا مصطفی ولی میدونم خیلی احمق اسکل پاتری
-چیه خانومی خیلی خسته شدی-نه بابا پاهام داغون شد تو این کفشا ،کفشا رو تو یه دستم گرفتم با یه دستمم دامنم گرفته بودم که زیر پام نرهداشتم از پله ها میرفتم بالا که کامران بغلم کردجیغ ارومی زدم و گفتم-بذارم زمین دیوونههیچی نگفت و من و روتختم گذاشت-مرسی-قابل تو خانوم گل و نداشتبعدم رفت بیرون بلند شدم لباسمم و در بیارم ولی هرکاری کردم نتونستم زیپشو باز کنم اخرم محبور شدم کامران و صدا کنم-کامرااااااااااااااااانبعد چند دقیقه اومد-چیه؟-ببین این زیپ
صبح با سرو صدای یکی از خواب بلند شدمکامران داشت لباس می پوشیدپتو رو از خودم کنار زدمولی تاجایی که من بادم بود دیشب پتو رو خودم ننداخته بود چون همش رو کامران بودحتما کار این بشر بودهاروم بلند شدم-چرا بیدار شدی ؟بگیر بخواب-نمیخوام خوابم نمیادبهش نگاه کردم که جلوی اینه داشت کرواتشو میبستاهکی میره این همه راه و اق چه شیک میرن سرکار-کجا میری؟-قبرستون-سرقبرت؟از تو اینه یه چپ چپی نگام کرد-هان چیه؟-سر صبحی باز شروع نکن بهارشونه هامو انداختم بالا و
پام و که توی آرایشگاه گذاشتم بوی بهبود ز اوضاع موهام نمی‌آمد. از لحظه‌ی نشستن روی صندلی تا لحظه‌ی نگاه کردن توی آینه بعد از کوتاهی، لحظه به لحظه احساس زشت‌تر شدن و خراب‌تر شدن وضعیت و داشتم. بماند که با غم و چهره‌ی کدر توی آینه نگاه کردم و ادای راضیا رو درآوردم ولی توی دلم کلی غصم بود.
برای صورت و ابروم روی صندلی نشسته بودم و در حین انجام شدنش توی آینه به خودم، پوست تیره شدم، جوشای خیلی خیلی زیاد شدم و چشمای نیمه‌بازی که ازش غم دنیا میبارید
برای بار سی و چهارم تمام در و پنجره ها رو چک کردم و وقتی از قفل بودن همه شون مطمئن شدم دست بردم سمت کلاه حولم و با تکون های اروم مشغول خشک کردن موهام شدم.
چطور قبلا بدون هیچ مشکلی ساعت ها و حتی روزها تو خونه تنها می موندم؟
رو به روی آینه نشستم و به تصویر خودم خیره شدم. نگاهم از چشم هام سر خورد و افتاد رو پوست صورتم... شقیقه ام... گونه ها... لب ها... به اینجا که رسیدم صحنه ای تو ذهنم جرقه زد.
صورتی چرک و حس انزجاری که با برخوردش با صورتم در من به وجود اومد.
بسم رب الشهدا
.
#قسمت_هفدهم
.
فهمیدم جواب داره ولی ذکر میگه که نخواد جواب بده 
یه نگاه بهش کردم
- میشه دو دقیقه برم اتاق کناری
تعجب تو چهره اش موج زد
- بله.بفرمایید
- ممنون
می دونستم اذیت می شه من دشمنی با اون نداشتم نمی خواستم اذیت بشه وقتی اومدم کمک
رفتم تو اتاق در رو بستم
موهام رو بافتم و با کش جوری بستمش که بیرون نباشه
روسریم هم از این روسری بلند ها بود
موهام رو تو کردم و روسری رو مرتب بستم
آستین های مانتو ام رو هم کشیدم پایین
رفتم بیرون
- خب ف
جهانی تابش به ازای هر آزمایشی که پارتیسیپنت بشیم بهمون نیم نمره اضافه می کنه. امروز رفته بودم دانشکده فنی، آزمایشگاه ملی نقشه برداری مغز :) رو سرم از این کلاها که هزار تا سیم بهش وصله گذاشتن و کلی به سرم و موهام ژل مالیدن. بعدم با اون دختره آزمایشگره آستانه تحریک شوک الکتریکی برام مشخص کردیم و شوکم بهم وصل کردن. بعد یه قسمتایی از اکسپریمنت بود که من باید یک دقیقه راجبه یه چیزی حرف می زدم بعد آنلاین پخش می شد برای یه سری اساتید روان شناسی. البته
از وقتی تو کانال تلگرام مینویسم اینجا نوشتن برام سخت و دور شده .. اینجا رو هنوز دوست دارم هرچند دیر بیام هرچند کم بنویسم...شنبه برام یعنی کار و کار و کار .... 
 صبح رفتم کلاس نقاشی ، تعداد شاگردهام بیشتر شده. فاصله پایان کلاس نقاشی تا شروع کلاس زبان یک ربع بیشتر نیست و من بیش از ۵کیلومتر توی ترافیک باید مسیر طی کنم . بعد کلاس زبان روی صندلی آرایشگاه دراز کشیده بودم و بند کار که یه خانم باردار بود روی صورتم خم شده بود و ازم میپرسید تو هنوز قصد بچه دا
۱بسم الله مهربون :)
1.آخرین باری که موهام کوتاه بوده، 6_7 سالگیم بوده!
قبل مسافرتم بعد از سال ها رفتم کوتاه کردم، امروز که میخواستم مانتوی جدیدم رو به داداشم نشون بدم براش عکس فرستادم، وقتی دیدم انقد هیجان زده شد و ابراز احساسات کرد که ناخودآگاه منم نزدیک بود گریه کنم دی:
میگفت یه لحظه که دیدمت انگار پرواز 6_7 ساله رو دیدم، احساساتم فوران کرده =)) راست میگه، خیلی شبیه بچگی هام شدم با موی کوتاه!
2. جدیدا از حرف زدن با همه ی آدما فرار میکنم، واقعا خسته

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها