دودی مهیب همه جا را فرا گرفته بود...
و از هر طرف صدای ناله به گوش میرسید....
آخرین چیزی که به یاد دارم صدای هشدار مراقب باشید بود و من تنها بازمانده بخش فرست کلاس این پرواز هواپیمایی که حامل مخلوقات خدا بوده ، آرام ناپدید خواهم شد ، چنان که گویی نبوده ام روزی...!
هرگز حَسَد نبردم بر منصبیّ و مالی
الّا بر آن که دارد با دلبری وصالی
دانی کدام دولت در وصف مینیاید –
چشمی که باز باشد هر لحظه بر جمالی
خرّم تنی که محبوب از در فراز-اش آید –
چون رزقِ نیکبختان، بی زحمتِ سؤالی
همچون دو مغزِ بادام، اندر یکی خزینه،
با هم گرفته انسی، وز دیگران ملالی
دانی کدام جاهل بر حالِ ما بخندد –
کو را نبوده باشد در عمرِ خویش حالی
سالِ وصال با او یک روز بود گویی
واکنون – در انتظار-اش – روزی بهقدرِ سالی
ایّام را، به ماه
از هر طرف، به حال جوانان نگاه کن
پر می شوم ز درد ، ز هر سو بخوانی ام
وقتی به حال و روز خودم، فکر می کنم
دارد حرام می شود اینجا جوانی ام
مدرک، هنر، جوانی و سر زندگی، ولی
این ها ملاک سنجش کشور نبوده است
این حجم اختلاس، برای خدای ما
باور بکن که قابل باور نبوده است
من شرم می کنم ز غمِ مرد، سفره اش
گرچه درست، در گذر راه نفت بود...
اما چنان به فقر، دچار و اسیر بود
روزش دقیق، شکل همان چاه نفت بود
من شرم می کنم ز خجل بودن پدر
چون در وجود خسته ی او نان نمانده ا
محققا در مثل , زندگی دنیا به آبی ماند که از اسمانها فرو فرستادیم تا به ان باران انواع مختلف گیاه زمین از انچه ادمیان و حیوانات تغذیه کنند , بروید تا ان گاه که زمین از خرمی و سبزی به خود زیور بسته و ارایش کند و مردمش خود را بر ان قادر و متصرف پندارند . که ناگهان فرمان ما به شب یا روز در رسد و ان همه زیب و زیور زمین را دور کند .
و زمین چنان خشک شود که گو یی دیروز در ان هیچ نبوده
تب فشار اقتصادی آن قدر بالا رفته بود که طبیعت آستینهایش را بالا زد و با سیل مردمان سرزمینم را پاشویه کرد. طبیعیست که طبیعت قانون بقای درد را نفهمد، همچنان که ما قانون بقای نفهمی در میان حاکمان را نمیفهمیم. اگر ادعا کنند تمام آنچه سیل با خود بردهاست برخواهیمگرداند با اشکهای ریخته شده به سیلابها چه میکنند؟ با عصاهای ازکارافتادهی موسی و نیلها چه میکنند؟ با دروازهای که قرآن و کاسههای آبِ پشتسر هم نگهدار مسافرانش
هر چه گفتم عیان شود به خدا
پیر ما هم جوان شَود به خدا
در میخانه را گشاد یقین
ساقی عاشقان شود به خدا
هر چه گفتم همه چنان گردید
هر چه گویم همان شود به خدا
از سر ذوق این سخن گفتم
بشنو از من که آن شود به خدا
آینه پیش چشم می آرم
نور آن رو عیان شود به خدا
باز علم بدیع می خوانم
این معانی بیان شود به خدا
گوش کن گفتهٔ خوش سید
این چنین آن چنان شود به خدا
نسیم صبح سعادت، بدان نشان، که تو دانی
گذر به کوی فلان کن، در آن زمان، که تو دانی
تو پیک خلوت رازی و دیده بر سر راهت!
به مردمی نه به فرمان، چنان بران که تو دانی
بگو که جان عزیزم ز دست رفت، خدا را...
ز لعل روحفزایش، ببخش آن که تو دانی
من این حروف نوشتم، چنانکه غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی*
خیال تیغ تو با ما حدیث تشنه و آب است
اسیر خویش گرفتی بکُش، چنان که تو دانی
امید در کمر زرکشت چگونه ببندم؟!
دقیقهایست نگارا در آن میان که ت
چنان گل ساده ای تا بی نهایت
خردمندی ، بزرگ و با کفایت
چو ساحل امن و چون دریا عمیقی
بُوَد هر اهل عشقی مبتلایت
گوهر هستی تو را پیرایه ای نیست
هنر کم می نمایاند برایت
تفکّر در حریمت مانده مسکوت
اصالت مانده در اصل و بهایت
چنان باغ انار مُلک اجداد
پر از میوه وجود با صفایت
در این دوران سخت بی وفائی ،
کند حفظ از بد دوران خدایت .
هر وقت آهنگ عاشقانه گوش میدم کسی نمیاد توی ذهنم یعنی کسی نبوده !!!! همین هیچ کس !!!! یعنی کسی ها بوده ازشون خوشم اومده ام خوب فراموش کرده ام همین فقط یه لحظه بهرحال انگار دنیا برای آدم های سالم ساخته شده آدم های که از لحاظ جسمی و روحی و روانی سالم باشند و نه برای کسی مثل من مریض !!! هستیم
الف. سلام. باز حالم ناخوشست. افتادهام به سر اتّفاقات کنکورِ عملی و برای هزارمین بار مرورش میکنم. که اصلن نمیدانم رفتارم درست بوده یا نبوده یا کوفت یا مرض. باید ولش کنم ولی نمیکنم. دلم میخواهد رها شوم. عقاب و شاهین را دیدهاید که چه طور پرواز میکنند؟ یکی دوباری بال میزنند و بعد با بالهای باز بر هوا شناور میشوند. بال بال میزنم برای آن لحظه، نمیرسد. دلم میخواهد بگریم. نمیدانم. شاید باید نیازم به سیگار را پاسخ بگوی
از انسان فرزانه پرسیدند: معنای زندگی چیست؟
گفت: روزی در بازار میرفتم، یخفروشی را دیدم که دست خالی باز میگشت، یکی پرسید: «چه شده؟ هرچه یخ داشتی فروختی؟» گفت: «نخریدند، تمام شد.» یعنی زندگی مطاعی است که اگر به موقع و به قیمت نفروشی تمام خواهد شد.
پرسیدند: به چه بفروشیم؟
گفت: در بازار نشسته بودم، خطاطی شعری خوش بر کتیبه نوشته، بر دست گرفته بود تا بفروشد؛ گدایی او را گفت: «این هنر به چه میفروشی تا خسران بر عمر و هنرت نباشد؟» خطاط اندکی فکر کر
حدیث مهمی نقل شده و جزء وصایای حضرت امام مجتبی (ع) نیز آمده است به این مضمون : "« وَ اعْمَلْ لِدُنْیَاکَ کَأَنَّکَ تَعِیشُ أَبَداً وَ اعْمَلْ لِآخِرَتِکَ کَأَنَّکَ تَمُوتُ غَدا »: برای دنیایت چنان باش که گوئی جاودان خواهی ماند و برای آخرت چنان باش که گوئی فردا میمیری .این حدیث معرکه آراء و عقائد ضد و نقیض شده است: 1.برخی میگویند مقصود اینست که در کار دنیا سخت نگیر و بگو " دیر نمیشود " ولی نسبت به کار آخرت همیشه بگو وقت بسیار تنگ است. 2. در
حرف که میزنی تموم که میشه بعدش میفهمی چقدر کسخول بازی دراوردی. حتی جایی که یارو باید معذرت خواهی میکرده تو برگشتی گفتی ببخشید تقصیر من بوده
البته کار درستی کردم تقریبا و عکس العملش نشون میده که کار درستی کردم یا نه.
چون وقتی کار از کار میگذره و تو میبینی که تقصیر تو نبوده و تقصیر اون هم نبوده دیگه دعوا کردن فایده نداره.
غلامرضا انصاری ( معاون وزیر امور خارجه ) 12 ادعای خلاف واقع بیان نموده است : یکی از آنها این است که هدف برجام ، اقتصادی نبوده است.
آقای انصاری لطفا بگویید پس هدف برجام چه بوده است!؟ معامله کردن کشور با آمریکا و غرب یا خیانت به کشور یا ...
خبر 12 آبان 1398
سایت های شفاف ساز اعتقادی سیاسی مذهبی:
1) www.noorisafa.ir
باز آ تو چنان که می نماییدر رقص شو ار حریف مایی
هی گوشه مچین سخن به غیبتسر راست بگو عبث چرایی
هی غرّه مشو که این و آنیغُرّت کند این منم منایی
خوابت کند آن طلسم صوفیخونت کند این سر هوایی
راه دل و جان بجو و سر کشچون شعله به کاکل حنایی
این متّحدان عقل وا نهتا وصل همای در ربایی
شاهین تو بر سرت نشستهتا خیمه زند به ناکجایی
برخیز و سوی دگر وطن کناین نیست وطن که می تنایی
حلمی غزل خروش بس کنغرقابه شد این شب نوایی
موسیقی: Metisse - Nomah's land
به نام خالق زیباییها
بر بلندای کوه ایستاده به تماشای طبیعتی نشسته بود که گاه چنان مهربان به
نرمی گلهای لالگون، زیباییاش را به رخ دنیا میکشاند و گاه چنان خمشگین
که با طوفانهای سهمگین خشمش را بر سر دنیای آدمکها خالی میکند.
آدمکهایی که همین طبیعت را مانند معلمی در یادها محافظت میکنند و واو
به واو درسهایش را با تمام وجود میبلعند، و به مانند همان گاه خشمگین و
گاه مهربان؛ اما در پس آموزههای طبیعت چیزی حیاتی را به فراموشی سپ
شتباهات کودک را گردن کسی نیندازید!
بچه من نبوده!شیطون گولش زده !پسر ما نبوده؛ امیرعلی بوده!امروز مریم اینجا بوده این کارها را انجام داده!
زیرا: دراین حالت به دنبال مقصر هستیم ،مقصریابی و توبیخ شخص اشتباه است.با این کار به فرزندمان میآموزیم مسئولیت کارت را نپذیر!دروغگویی و مخفیکاری را یاد میگیرد. کار صحیح آموزش داده نشده و تمرکز بر روی کار اشتباه است.
به چشمانت خیره میشوم.میخواهم بفهمم درونت چه میگذرد.میگویند چشمها دریچهای به روح آدمیاند.اما هرچه بیشتر زمان میگذرد بیشتر چیزی نمیبینم.در چشمانت خبری نیست و میدانم این یعنی خیلی دور شدهایم.آنقدر دور که دیگر نمیتوانم بفهمم درونت چه میگذرد.همه درها و پنجرههایی که به درونت راه دارند را بستهای.
دیگر حتی مطمئن نیستم که اگر بدانم درونت چه میگذر اوضاعمان بهتر شود.هیچ موقع انقدر دور نبودهایم و تلاش برای کم کردن فاصله بی
11 مورد، که خارش پوست شما می تواند در مورد سلامتی شما آشکار کند
دلایل متعددی برای خارش پوست وجود دارد که برخی از آنها مربوط به بیماری های پوستی است و برخی مربوط به بیماری های جدی تر دیگر مانند سرطان وایدز .خارش پوست، یکی از شایع ترین شکایاتی است که بیماران را مجبور می کند برای تخفیف یا درمان آن به متخصصین پوست و مو مراجعه کنند. گاه خارش چنان شدید است که فرد، قادر به خوابیدن نبوده و امکان زندگی عادی برای فرد وجود ندارد. علل احتمالی خارش مزمن بیش
#من_او
« مَنِ او »
نویسنده: #رضا_امیرخانی
خلاصه:داستان مربوط به خانواده فتاحها از خانوادههای ثروتمند و مذهبی تهران قدیم است. حاج فتاح دو نوهاش -مریم و علی- را بسیار دوست دارد و همیشه سعی میکند لوطیگری را به آنها یاد دهد. داستان بر محوریت علی فتاح میچرخد، پسری که عاشق دختر کلفتشان -به نام مهتاب- است. در پِیِ کشف حجاب، مریم به فرانسه میرود و بعد از مدتی مهتاب نیز به پیش او میرود و علی همچنان عاشق است و مهتاب همچنان عاشق است اما ..
دانلود آهنگ حامد همایون شب یلدا (چنین کنم چنان کنم)
دانلود آهنگ شاد چنین کنم چنان کنم از حامد همایون شب یلدا از رسانه فرهنگی هنری آپ آهنگ با لینک مستقیم دو کیفیت ۳۲۰ و ۱۲۸ با پخش آنلاین و متن آهنگ
Download New Music By Hamed Homayoun – Chenin Konam Chenan Konam
ترانه سرا: سهیل حسینی / ملودی: حامد همایون / تنظیم کننده: مسعود جهانی
ادامه مطلب
من اصلا عددی نیستم قدم سر چشم من گذاشتید من کی باشم که کنیز بی بی زینب کبرا س و اهل و عیال کاروان کربلا بیان عیادتم از ذوقم رو پا بند نبودم چنان اشتیاقی به من داشتند چنان محبتی از نگاه و صدایشان به گوش جانم مینشست که انگار ما سالهاست همدیگر را میشناسیم مادربزرگ خدا بیامرزم هم بودن خلاصه اینکه شادی تمام وجودم را پر کرده نگاهشان از نظرم دور نمیشه نزدیک به پانزده نفر بودند خانم ها و چندین دختر بچه با چادر عربی دیگه اصلا مگه غمی میمونه مگه غصه ای
چه میشود که جهان از میانه برخیزدوجود تلخم از این عاشقانه برخیزدتو باشی و نفس تا ابد مقدس توهر آنچه جز هوست، از کرانه برخیزدزمان به عزلت پیش از نگاه تو برودمکان ز منظرهی این فسانه برخیزدچه میشود که بیایی به قلب کوچک من که جان ز طاقت این آستانه برخیزدچنان به سطح زمین خیال تو بخورمکه آه تا جهت جاودانه برخیزدچنان به سمت من و روزگار من رو کنکه هر چه «بود و نبود»، از میانه برخیزد
از چشم که افتاده ای
خیس و خسته چنان کهچتر اینگونه بیتابی میکندشومینه از پس سرما بر نمی آید تا دل آتش جلو رفته با جراتی تمام خودسوزی میکند اشک از من روی می تابد واز نگاهم خودداری میکند.
به پای که مانده ای سرد و بیدار چنان کهشب احساس بیهودگی میکند یلدا پی در پی پرستار خماری های پنجرهبا انتحار مضمونش تب را خوب تاب میکند بر برهنه گی اندام افکارم رخوتی سخت باز فرود می آیدغم جوانه میزندزخم می زایدشعر عفونت میکند.
ادامه مطلب
به قول هوشنگ گلشیری آنقدر عزا برسرمان ریخته اند که فرصت زاری نداریم
هر صفحه اجتماعی را بالا و پایین میکنم میرسم به یک سری عکس شاد و خندان که صاحبش دیگر زنده نیست
و دوستش برایش نوشته و نوشته و اخرش گفته نبودنش را باور ندارد
مرگ از هرچیزی شنیدنی تر است این روزها
برای ادم هایی که زیر دست و پا مانده اند_ که ساج میگفت کودکان کم نبوده اند بینشان_ و برای مسافران هواپیمایی که دچار نقص فنی شده عزادارم
برای مادر فاطیما که فردا چهل روز میشود نبودنش
برای
بسم الله الرحمن الرحیم
یا اباصالح المهدی ادرکنی
گفت چون نام علی در قرآن نیامده است علی جانشین پیامبر نیست
گفتم
آفرین چون نام عایشه در قرآن نیامده پس همسر پیامبر نبوده است
عمر و ابوبکر و عثمان هم جانشین پیامبر نبوده اند
چون قرآن نگفته مردم برای پیامبر جانشین مشخص کنند
چون قرآن نگفته عمر و عثمان و ابوبکر اصحاب پیامبر بوده اند
11 مورد، که خارش پوست شما می تواند در مورد سلامتی شما آشکار کند
دلایل متعددی برای خارش پوست وجود دارد که برخی از آنها مربوط به بیماری های پوستی است و برخی مربوط به بیماری های جدی تر دیگر مانند سرطان وایدز .خارش پوست، یکی از شایع ترین شکایاتی است که بیماران را مجبور می کند برای تخفیف یا درمان آن به متخصصین پوست و مو مراجعه کنند. گاه خارش چنان شدید است که فرد، قادر به خوابیدن نبوده و امکان زندگی عادی برای فرد وجود ندارد. علل احتمالی خارش مزمن بیش
چنان گل ساده ای تا بی نهایت
خردمندی ، بزرگ و با کفایت
چو ساحل امن و چون دریا عمیقی
شود هر اهل عشقی مبتلایت
گوهر هستی تو را پیرایه ای نیست
هنر کم می نمایاند برایت
تفکّر در حریمت مانده مسکوت
اصالت مانده در اصل و بهایت
چنان باغ انار مُلک اجداد
پر از میوه وجود با صفایت
در این دوران سخت بی وفائی ،
کند حفظ از بد دوران خدایت .
هوالمحبوب
معشوقهات نبودهام؛معشوقهات نبودهام تا برایم حرفهای مگویت را فاش کنی، که با دیدنم لبخندت امتداد یابد، که قلبت تندتر بتپد، که ساعتها به عکسم خیره شوی، که سرت بلغزد روی زانویم و دل سبک کنی بعد از اینهمه ویرانی. معشوقهات نبودهام که از خانه بگریزی به هوای دیدنم، که سکوت بین واژههایم را بلند بخوانی، که شکستگیهای روحم را از بر باشی، که دلت بلرزد از اشکهایم، که رویای بزرگت شوم، که زندگیات را معنا بخشم.رفیقت نبوده
شنیدم دلت می خواد یکی از اون مزرعه های رویایی فرانکفورت رو بخری. مطمئنم هیچوقت پولت به اون خرجا نمی رسه و مجبور می شی باز ریسک کنی، چنان روزی، آدمِ من توی کارخونه با یه تلفن روزگارت رو سیاه می کنه، اون وقت من هستم و تو. منتظرم باش. چقدر دوست دارم توی چنان وضعیتی قیافه ت رو ببینم. فعلا کاری کردم که زندگی خوش این دختر کوچولوت تلخ بشه!_________________#خرمالو_ها_را_به_گنجشک_ها_بفروش به قلمِ #محمد_حنیف یک تراژدی است. دختر و پسری که طبق سنت به نام هم خورده ان
11 مورد، که خارش پوست شما می تواند در مورد سلامتی شما آشکار کند
دلایل متعددی برای خارش پوست وجود دارد که برخی از آنها مربوط به بیماری های پوستی است و برخی مربوط به بیماری های جدی تر دیگر مانند سرطان وایدز .خارش پوست، یکی از شایع ترین شکایاتی است که بیماران را مجبور می کند برای تخفیف یا درمان آن به متخصصین پوست و مو مراجعه کنند. گاه خارش چنان شدید است که فرد، قادر به خوابیدن نبوده و امکان زندگی عادی برای فرد وجود ندارد. علل احتمالی خارش مزمن بیش
باید توبه کرد، توبه به معنای واقعیاش که همان بازگشت است. یعنی مسیر غلطآمده را به عقب برگشتن و راه درست را طیکردن.
عمری است جلسهی روضهای میروم، پای روضهی مداحی مینشینم، وعظ واعظ و عالمی را میشنوم و استادی را استاد و استادم میدانم که امام حسینی که من دوست دارم را برایم به تصویر میکشد، امام حسینی که بر عقاید من منطبق است؛ در حالی که باید امام حسین را آن چنان که هست میشناختم، آن چنان که هست نه آنچنان که من میپسندم.
حسین جان! ه
باید توبه کرد، توبه به معنای واقعیاش که همان بازگشت است. یعنی مسیر غلطآمده را به عقب برگشتن و راه درست را طیکردن.
عمری است جلسهی روضهای میروم، پای روضهی مداحی مینشینم، وعظ واعظ و عالمی را میشنوم و استادی را استاد و استادم میدانم که امام حسینی که من دوست دارم را برایم به تصویر میکشد، امام حسینی که بر عقاید من منطبق است؛ در حالی که باید امام حسین را آن چنان که هست میشناختم، آن چنان که هست نه آنچنان که من میپسندم.
حسین جان! ه
از روزهای رفته و نیامده چه میخواهی؟
فقط میخواهم خوشحال باشم و بدانی یا نه، خوشحالی من بستهست به نگاه تو. میخواهم بدانی، در هر لحظهای که گذشته تمام جان و توانم را گذاشتهام که تو از آنچه میکنم راضی باشی. باور کن که هرلحظه از زندگیام تا به حالا بهترینی بودهام که در توان داشتهام. باور کن که هیچوقت تو را فراموش نکردهام. زندگی کردهام که تو در لحظههایم جاری باشی. مرا ببخش که کافی نبودهام. مرا ببخش که خوب نبودهام. مرا
نه همیشه در میان جمع، نه همیشه به کناره. هنر گوش فرادادن به هرآنچه خوانده میشویم. هنر عشق را دریافتن و به شکلی که دوست میداریم به بیرون از خود جاری کردن. به شکلی خلّاق، نو، قائمبهذات و منحصربهفرد، چنان چون خود روح، چنان چون خود عشق.
هنر را آن نمیکند که میبیند یا میشنود، هنر از آن اوست که دیدهها و شنیدهها وکشفها و شهودها و دریافتها را به شیوهی خود، از پس وسعت تجربههای سخت و اعماق آزمونهای زندگی، به زندگی تقدیم میدارد.
آن که برهنه چنان ابتدای خودش، تمام قدبا سینهی راستش، کوهستانو سینهی چپش، دشتستانو تهیگاهش باغهای انگور و کرتهای زعفرانو شرمگاهش سرچشمهی قناتهابه پاس مادرش زمینو پدرش آسمانایستاده بود به تماشاباران را چشید با پوستشو آفتاب را نوشید با چشمانشنمناک، خاک را که خویشاوندش بودتنفس کردبارور شد از منظرهو خود دیگر منظرهای بود
پ.ن: پارهپاره و ناشیانه تصویر شد.
دیشب شب حر بود به ماه قمری و فرداش به شمسی صبح بیست و سه، چهار یا باز مگر چه فرقی میکند؟ هرچندسالگی من که هرچه بودهام حر نبودهام. سحر تا شام و سحر امروز و شب اما چقدر گیج و منگ بود. از معلقِ پل صدر تا ماهِ نیمهجانِ خروجی تونل نیایش که ترک موتورِ رو به سوی ارغوان سوم غربی روان بودم و روانه، تا ظهرش که پیچهای داغِ آسفالتهای لواسان را میراندم و امشبی که امام علی را تا انتها سرد شدیم، تا افسریه و بعد دوباره چهارراه اسدی، که هر صبح سپید
این شب مانند شب چهارم میان چند شهید کربلا مشترک است. شب پنجم به حبیب بنمظاهر و حضرت عبدالله بن حسن کودک هشت ساله امام مجتبی (ع) نیز منسوب است. عبدالله(ع) در شمار آخرین شهیدانی بود که پیش از شهادت امام حسین(ع) در ظهر عاشورا به شهادت رسید.
زهیر، الگوی عاشقی کربلاست. او تا چند روز پیش، از دیدار حسین(ع) هراس داشت، اما پس از آن که به خیمه امام گام نهاد، هراسش به عشقی جاودانه بدل شد. بارقه نگاه حسین(ع) چنان در جانش اثر کرده بود که از همه هستی خود گذشت و ا
ماری رو پوشی خاکستری تنش بود که آن را از مادرش به ارث برده بود . موهای تیره اش را از پشت با تکه ای بند سبز بسته بود ، بعداٌ زمانی که داشتم بازش میکردم متوجه شدم از همان بندهای ماهیگیری پدرش بود . آن چنان ترسیده بود که نیاز نبود من چیزی بگویم ، او خودش می دانست من چه چیزی میخواهم. او گقت : "برو"، اما این را غیر عادی میگفت . میدانستم که مجبور است این را بگوید . و هر دو می دانستیم که این را به همان میزان جدی می گوید که غیر ارادی ، اما لحظه ای که گفت : برو .
من سعی میکنم با همین چیزهای کوچیکی که دارم و به چشم خیلیا نمیاد خوشحال باشم،حتی با نداشته هامم خوشحال باشم(که فکر میکنم این یکی رو تقریبا دارم شعار میدم)ولی نمیذارم بخاطر چیزهایی که دست خودم نبوده پس زده بشم و سرزنشم بکنن و ترحم بهم داشته باشن یا حتی بالعکس.همه ی آدم های این دنیا دست خودشون نبوده که کجا به دنیا بیان!شهرستانی باشن،روستایی باشن،کلانشهر نشین باشن،ظاهرشون چه شکلی باشه،زشت باشن،خوشکل باشن،قابل تحمل باشن،هالیوود طور باشن،تو چ
comfort zone - منطقه امن و آسایش.
همیشه رویاهام شبیه آدمی بود که منطقهی امنی نداره و خیی راحت جا به جا میشه بین مکانها، قصهها و آدمها. اما الان که 5 سال از 20 سالگیم که باید اوج آرزوهام میبود میگذره میبینم که این طور نبوده و من با آدم رویاهای بچگیم خیلی فاصله دارم. میبینم که گیر کرده کارام به همهچی و این همهچی یعنی محاسبات و حسابکتابهای روزمره. انگار اون خطی که منطقهی امن من رو میسازه دودوتا چهارتا کردنهامه که معمولاً تهشون
به آخرینهای ۹۷ هم رسیدیم، هر چند که هیچ دو لحظهای مثل هم نیست و هر آن در حالِ تجربهی آخرینی هستیم!
۹۷من با ۹۶ام و با قبلیهای آن متفاوت بود همانطور که هیچ دو لحظهای شبیه هم نیست، اما جنس تفاوتش در دردی بود که قطعا #توفیق_اجباری بوده برای وسعت روح! برای امتحان ادعاهایم! برای شناخت خود و بازشناخت آن!
در تک تک روزهایی که بر ما میگذرند کم نیستند اتفاقات شیرین و قطعا هستند لحظات تلخ! اما این نگاه ماست که به این شیرینیها و تلخیها ضریب می
گلمحمد گفت :
- به هرجا که خیال میبرم میبینم تا امروز ما برای بابقلی بندار بد نبودهایم . ها ؟
خانعمو گفت :
- نه که ؛ ما برای او بد نبودهایم . اما پابندِ ذات مرد دغل نمیتوان شد . عقرب به عادت نیش میزند . از این گذشته ، یکوقت میبینی درِ باغ سبز نشانش داده باشند . همهاش که نباید به کسی بدی کرده باشی تا گمان تلافی داشته باشی ! معامله ! آنها که سرِ دوستمحمدخانِ سردار را گرد تا گرد بریدند ، چه بدی از آن مرد دیده بودند ؟ دوستمحمد چه بدی در
گفت: «قاضی عزّالدّین سلام میرساند و همواره ثنای شما و حمد شما میگوید.»
فرمود:
هرکه از ما کند به نیکی یاد
یادش اندر جهان به نیکی باد
اگر کسی در حق کسی نیک گوید آن خیر و نیکی به وی عاید میشود(1)، و در حقیقت آن ثنا و حمد به خود میگوید. نظیر این چنان باشد که کسی گرد خانهٔ خود گلستان و ریحان کارَد، هر باری که نظر کند گل و ریحان بیند، او دائماً در بهشت باشد. چون خو کرد به خیر گفتنِ مردمان، چون به خیر یکی مشغول شد، آن کس محبوب وی شد، و چون از ویَش یا
توی این ایامی که ادم ِهم روحیه کم پیدا میشه برای صحبت , و یه جورایی تو رو لال میکنن اینقدر که حرف زدن باهاشون عواقب داره که تو کاملا خواسته و الگوریتمیک سکوت رو انتخاب میکنی, تصمیم گرفتم بیام اینجا بنویسم .از ترس اینکه نکنه حرف زدن یادم بره !!!
اینایی هست این روزا که کرونا اومده میگن سعی کنید رابطه هاتون رو حفظ کنین و از اینجور حرفا... اینا فازشون چیه؟
اگر از قبل از کرونا ارتباطی نبوده باشه چی؟ اگر هم کلام و هم روحیه نبوده باشه چی؟ چی رو حفظ کن
در مطلب قبلی نوشتم که نمیدانم نوشتن به بهبود حالم کمکی خواهد کرد یا نه، اما ظاهرا بی اثر نبوده است: امروز کمی بر احوالاتم مسلط تر بودم.
تصمیم گرفتم بیشتر بنویسم. تصمیم گرفتم مرتب بنویسم. شاید نوشتن آن درمانی باشد که دنبالش هستم و هنوز پیدایش نکرده ام.
افکارم
افکارم مثل چند کلاف نخ در هم گره خورده هستن و هر لحظه یک سر نخ را پیدا میکنم و بعد از چند لحظه به چنان گرهای میرسم که ترجیح میدهم در جستجوی یک سر نخ دیگر باشم.
دارم تلاش میکنم خودم ر
صاف و یکدست بودن، صداقت داشتن و همه را درست دیدن، در این زمانه غدّار و جامعه فریبکار، اگرچه در باطن، خیر است و اصل و اساس هر فرد و جامعه، اما در ظاهر، گاه تبعاتی دارد پیچیده و دشوار. سلام سالم را، نگاه ساده را و کلام بیآلایش را چنان تعبیر و تفسیر میکنند و پیچ و تاب میدهند که خود میمانی از این همه غلّ و غشّ و پیچیدگی و فرومایگی. انگار نه انگار که صداقت و راستی، اصل است و اساس و یکدستی و زلالی، راه درست است و سبیل نجات. بعضی چنان رفتار می
چنان بیدارم از رویا که رویایش نمیدانماگرچه خواب میبینم ولی خوابش نمیخوانم
من آن رویای بیدارم که عشق از آستینش دادمن آن روحم که جز کشتی سرمستی نمیرانم
برو ای چرخ سرگردان که دور ما به آخر شدبه سر گر یاد ما داری بیا تا سر بگردانم
زمین میگویدم برخیز، فلک میگویدم بنشینزمین و آسمانها را بچرخانم برقصانم
کجا آن عقل دریوزه تواند تا فلک خیزدکه میگوید خدا مردهست که من رویای یزدانم
الا ای کشتی باده مبادا لنگر اندازیکه تا لنگرگهت خیزم رس
چنان سردردی کشیدم که نگو! با ذکر تموم میشه این درد، باز میشه این در، صبح میشه این شب ! خوابم برد و
چنان کابوس هایی دیدم که نپرس! از همه چیزایی که توی عمق وجودم باهاشون شدیدا درگیرم و مضطربم میکنن!
بیشتر از اونچه که بشه فکرش رو کرد توی زندگیم فحش و توهین شنیدم و خشونت دیدم و کمتر از اونچه که فکرش رو بکنید توی زندگیم محبت شنیدم و عشق و احترام دیدم.
خیلی سعی میکنم برعکس این چیزایی که تجربه کردم و سرم اومده رو بروز بدم یعنی محبت و عشق بیشتر و خشونت
ما بر زمین چنان نامهایی نگرفتیم، تقدیر نشدیم، تقدیس نشدیم، آقا نشدیم، چنانکه زنده بودیم چون مردگان افراشته نشدیم. ما باج جمعیتها ندادیم و با آیینها نرد نباختیم و با مذاهب لاس نزدیم. پس رانده شدیم، چرا که پیشتر از بالا خوانده شده بودیم.
هرگز در هیچ تاریخ، ما بر زمین آقا نشدیم، چون درندگان.
هرگز ما به سپاه قدرت درنیامدیم، چرا که عشق را سپاه آن چنان باشکوه بود که قدرت میبایست در پاش هزار دامن و سر باختن.
ما بر زمین چنان نامهایی نگرف
تو عاشق نبودی که درد دل عاشقا رو بفهمی
تو بارون نموندی که دلگیری این هوا رو بفمی
تو گریه نکردی برای کسی تا بدونی چی میگم
دل تنگ نبوده میخندی تا از حس دلتنگی میگم
تو تنها نموندی که حال دل بیقرارو بفهمی
عزیزت نرفته که تشویش سوت قطار بفمی
تو از دست ندادی بفهمی چیه ترس از دست دادن
جای من نبودی بدونی چیه فرق بین تو و من
تو هیچوقت نرفتی لب جاده تا انتظار و بفهمی
پریشون نبودی که نگذشتن لحظه ها رو بفهمی
تو اونی که رفته چی میدونی از غصه جای خالی
من اونم ک
و امروز درخواست ویزای دانشجوییم هم ریجکت شد...
بعد از کلی انتظار که CAQ لعنتی صادر بشه که آخرم هنوز نشده، بعد از گرفتن وقت برای آماده شدن CAQ امروز ویزای دانشجوییم با ۳ دلیل ریجکت شد.
تای خانوادگی (دلایل بازگشت به کشور)
هدف از سفر
و مالی
پرونده دانشجوییم هم ریجکت شد
خدا جون خودت میدونستی چقدر دوست داشتم و دارم برم، چقدر براش تلاش کردم، اما نمیدونم چرا به صلاحم نبود که برم کانادا
البته فکر کنم تو دوستم داری چون اذت خواسته بودم اگر قراره ریجکت ب
آنچنان جایِ تو خالی ست که چون یاد کنم،
خواهم این خانه پُر از ناله و فریاد کنم
ای خیالِ تو انیسِ شبِ تنهاییِ من،
همه شب شِکوهیِ هجرانِ تو با باد کنم
نهچنان بستهیِ مهر ام که از آن بگریزم
چه کنم تا دل از آزارِ وی آزاد کنم؟
طفلِ گریانِ دل آن کودکِ گمکردهره است
با چه نیرنگ و فُسون خاطرِ او شاد کنم؟
کاخِ شادیِّ من از هجرِ تو ویران شد و، ریخت
مگر این غمکده از یادِ تو آباد کنم
رفتی و خانه تهی، کوچه تهی، شهر تهی ست
دل تهی – وای به دل – گر
و مثال آن چنان باشد که شخصی در خواب می بیند که به شهری غریب افتاد و در آن جا هیچ آشنایی ندارد، نه کس او را می شناسد و نه او کس را. سرگردان می گردد. این مرد پشیمان می شود و غصه و حسرت می خورد که من چرا به این شهر آمدم که آشنایی و دوستی ندارم. و دست بر دست می زند و لب می خاید. چون بیدار شود نه شهر بیند و نه مردم. معلومش گردد آن غصه و تاسف و حسرت خوردن بی فایده بود. پشیمان گردد از آن حالت و آن را ضایع داند. باز باری دیگر چون در خواب رود خویشتن را اتفاقا در چ
به نام خالق آفاق و ذائقه ی حیاتی که سرآغاز زندگانیست.
کریم النفس فطرت است و رقیق القلبِ طینت.
بارالها! در چنته ی دلهامان،انقلابی طوفانی به پاست.
و من این را خوب می دانم که تنها پژواک حضور تو،
برای طمانینه ی این ساحل پر هیاهو، کافی ست!
جاده های معرفت، همگی به تو ختم می شوند.
آسیمه سر از بلوای عرش و ارض، روانه ی کوی تو می شوم.
و چه زیباست تسبیحی که از زینتِ دلربایی تو
به رشته ی تحریر درآمده باشد.
با تو هرآن می توان به غزوه ی سرگردانی رفت.
می شود ق
اینترنت از جلوه های آشکار دنیای مدرن است که به دلیل در دسترس بودن و وجود آن در همه جا، یکی از پرکاربردترین فضاها به شمار می رود، فضایی که نوجوانان و جوانان جامعه بزرگی از کاربران آن را تشکیل می دهند.
امروزه فضای مجازی چنان نوجوانان و جوانان را در بازار رنگارنگ خود فرو برده است که گویی هرگز خبری از بازی ها و فعالیت های دسته جمعی آنان نبوده است.
ادامه مطلب
در خصوص اینکه رشاء و ارتشاء با یکدیگر ملازمه دارند یا خیر دو نظریه ابراز می گردد:
گروه اول: طرفدار ملازمه آن دو جرم میباشند و اعتقاد دارند که تا یکی واقع نشود دیگری تحقق نمییابد یا بعبارت دیگر باید هر دو محقق شود تا هم رشاء وجود داشته باشد و هم ارتشاء و در اثبات نظریه خود چنین استدلال میکنند.
راشی بهنگام دادن رشوه باید قصد داشته باشد یعنی در عمل جرمآمیز رشاء قصد مجرمانه وجود داشته تا بتوان گیرنده را نیز مرتشی و بالاخره مجرم دانست، نتیجه
سال ۹۲-۹۳ بود که جلسات پرسش و پاسخ در دانشگاه ما برگزار میشد. در یکی از جلسات دانشجوها اعتراض کردند که شبها، فضای دانشگاه خیلی تاریک است و چشم چشم را نمیبیند. معاون داشنگاه هم شروع کرد به جواب دادن که سال فلان در دانشگاه فلان که از دانشگاههای به نام است، ظلمات کامل بود لامپ که هیچ، روشنایی مهتاب هم نبود و اینجا وضعیت خیلی خوب است و جوری روشن است که انگار در حد استادیوم نیوکمپ پروژکتور دارد. وسط همین حرفها یکی از بچههای اصفهانی هم ن
▪️آندری تارکوفسکی
ــ و چاپلین کمدی است؟ نه، او چاپلین است، صاف و ساده، پدیدهای بیهمتا، هرگز تکرارناشدنی. او اغراقی ناب است، و بیش از هر چیز ما را به حیرت وامیدارد، با حقیقتِ بازی قهرمانش در هر لحظه حضورش روی پرده. در مضحکترین موقعیت، چاپلین کاملا طبیعی رفتار میکند، و به خاطر همین است که مفرح است. شخصیتش انگار توجهی به دنیای اغراقانگیز اطرافش و منطق غریبش ندارد. چاپلین چنان کلاسیک است، چنان به شخصه کامل است که گویی سیصد سال پ
هیچوقت بابت عشق هایی که نثار دیگران کرده اید و بعدها به این نتیجه رسیده اید که ذره ای برای عشق شما ارزش قائل نبوده اند، افسوس نخورید. شما آن چیزی را که باید به زندگی ببخشید، بخشیدید. و چه چیزی زیباتر از عشق...هر رنج دوست داشتن صیقلی ست بر روح ... با هر تمرین دوست داشتن، روح تو زلال تر می شود. گاهی بعضی ها با ما جور در می آیند، اما همراه نمی شوند. گاهی نیز آدم هایی را می یابیم که با ما همراه می شوند اما جور در نمی آیند. برخی وقت ها ما آدم هایی را دوست د
قبلا اینجا نوشتم که از وابستگی به آدم ها بدم میاد توی هر زمینه ای خصوصا وقتی یه کاری رو بخوام انجام بدم!
از بس بی اعتماد به نفس و ترسو بار اومدم که دائم و ناخودآگاه این وابستگی ها پیش میاد و دائم نظرشون رو میپرسم و تایید میخوام واسه کار هام! و بعد که مثلا رفیق نیمه راه میشن چنان آزاری میبینم که نگو و نپرس!
درد دارم درد وابستگی.
حالا چرا یهو باز اذیتم کرد؟ چون وابسته شدم چون واسه رفتن به کاریابی به یکی از دوستام که اونم دنبال کار میگرده گفتم می
این درس نیز دنباله سؤال و جواب درس پیش است :
س - در درس پیش از شما پرسیدم که آیا قلب و سر جزء آن من است که هر کسى مى گوید من چنان گفتم و چنین شنیدم و چنان بودم و چنین شدم ؟ در پاسخ گفته اید آرى که اگر سر و قلب هم آن من نباشد پس کیست که من من مى گوید , و بنا شد که از شما در این باره پرسش بیشتر بنمایم.
ادامه مطلب
وقت رفتنت از اینجا ته چشمای تو حتی ذره ای خواهش نبوده♪ ♥‿♥ ♪توی این رابطه تلخ مطمئنم هرچی بوده اسمش آرامش نبوده♪ ♥‿♥ ♪اگه روبراه نمیشم اگه زخمم تازه مونده من دلیل تازگیشم♪ ♥‿♥ ♪فکر روزای گذشته عین خودسوزیه اما من حریف تو نمیشم♪ ♥‿♥ ♪هنوز این حس وامونده از اون رابطه جا مونده چرا تنهام نمیذاری♪ ♥‿♥ ♪چقد خستم از این تکرار من آلودت شدم انگار درست عین یه بیماری♪ ♥‿♥ ♪حس اون کسی رو دارم که همه براش غریبند حس آدم اضافی♪ ♥‿♥ ♪بی ت
داشتم معرفی کتاب از دو که حرف می زنیم از چه حرف می زنیم نوشته ی هاروکی موراکامی را می خوندم. راستش یک توپ انگیزه درونم ترکید و دلم گرم شد که می توانم نویسنده ای مانند هاروکی موراکامی بشوم. (غیر ممکن وجود ندارد یادتان نرود) موراکامی هم دیر شروع کرد ولی پرقدرت.
من هم می توانم. می دانم که می توانم اگر...ولش کنید اصلا همین اگرها پدر آدم را در می آورد. خودم به خودم می گویم که اگر کار انجام بده هستی خوب انجامش بده. اگر...بازهم این اگر لعنتی!
انجامش می ده
مغولان چون شهر خوارزم را بگرفتند و خلق را از شهر به صحرا آوردند، چنگیزخان فرمان داد، تا زنان را از مردان جدا کنند، و آنچه از عورات(زنان) ایشان را در نظر آمد نگاه داشتند و باقى را گفتند، تا دو فوج شوند و همه را برهنه کردند، و گرداگرد ایشان ترکان مغول شمشیرها برکشیدند .
چنگیز بفرمود : هر دو فریق را که در شهر شما جنگ مشت نیکو کنند، فرمان چنان است که از هر دو طرف عورات (زنان) جنگ مشت کنند، آن عورات مسلمانان با چنان فضیحتى مشت درهم می گردانیدند، یک پا
مولوی:
«راست میگوید همه نسبت به حقّ نیک است و به کمال است؛ امّا نسبت به ما نى. زنا و پاکى و بىنمازى و نماز و کفر و اسلام و شرک و توحید، جمله به حقّ نیک است؛ امّا نسبت به ما زنى و دزدى و کفر و شرک بد است و توحید و نماز و خیرات نسبت به ما نیک است؛ امّا نسبت به حقّ جمله نیک است. چنانکه پادشاهى در ملک او زندان و دار و خلعت و مال و املاک و حشم و سور و شادى و طبل و علم باشد؛ امّا نسبت به پادشاه جمله نیک است، چنانکه خلعت، کمالِ ملک اوست و دار و کشتن و
******************************* .
همین. همین کافیست که من به تمامی از کارِ نوشتن ناامید شوم و شدهام. دیگر چه بلایی بدتر از این ممکن است سرِ من، سرِ آدمِ از همهجا راندهای مثلِ من بیاید.
به هر حال، خودِ من هم از سنگی که پایام بسته خسته ام شدهام. یک ملالِ تدریجی که رفتهرفته بسط پیدا کرد و جملهای که دیشب شنیدم نقطهای شد و نشست تهِ این جملهی چندین و چند ساله.
من و این سنگ سالهاست که با همایم. در ابتدا فکر میکردم که من و سنگام داریم به هم تزریق
چنان که میدانیم در تاریخ شهادت امام حسن مجتبی (ع) اختلافاتی شده است و گروهی شهادت ایشان را در آخر ماه صفر و گروهی دیگر در هفتم صفر دانستهاند. گروه اوّل به منابع متقدّم مانند کافیِ کلینی استناد میکنند و گروه دوم به منابع متأخّر مانند الدروسِ شهید اوّل. به نظر میرسد این اختلاف ریشه در یک تصحیفِ ساده دارد. چنان که میدانیم در عربی از پایان ماه به «سلخ» تعبیر میشود. در بعضی کتب مانند دلائل الامامة (ص59) از تاریخ وفات امام حسن (ع) با تعبیر «س
پنجره ثابت2و3جداره عایق رنگی:پنجره ثابت عایق رنگی دارای
بازشو نبوده و در قسمت هایی از طرح استفاده می گردد که نیاز به ارتباط با فضای بیرونی
را ندارند و دارای لنگه های ثابت می باشد.این نوع از پنجره دارای دستگیره نبوده و معمولا در
ترکیب با پنجره های لنگه بازشو استفاده می گردد
ادامه مطلب
گاهی چنان بدم که مبادا ببینی امحتی اگر به دیده ی رؤیا ببینی اممن صورتم به صورت شعرم شبیه نیستبر این گمان مباش که زیبا ببینی امشاعر شنیدنی ست...ولی میل، میل توستآماده ای که بشنوی ام یا ببینی ام ؟این واژه ها صراحت تنهایی من استبا این همه مخواه که تنها ببینی اممبهوت می شوی اگر از روزنات شبیبی خویش در سماع غزلها ببینی امیک قطرهام و گاه چنان موج می زنمدرخود، که ناگزیری، دریا ببینی امشب های شعر خوانی من بی فروغ نیستاما تو با چراغ بیا تا ببینی
جملات حکیمانه و سخن بزرگان در رابطه با عشق
سخن بزرگان
عشق چیز خطرناک و پیچیده ای استمیتواند آدم عوضی را به یک انسان خوب تبدیل کندو می تواند آدمی شریف و صادق راتا پایین ترین درجات انسانی نزول دهد !آگاتا کریستی...زندگی بهشت استبرای آنانی که عاشقانه عشق میورزند،بی پروا محبت میکنندو کمتر از دیگران انتظار دارند . . .لیوبوسکالیا...عشق نباید تمنا کند ،نباید هم التماس کند !عشق باید چنان قوی گرددتا مبدل به حقیقتی گرددو به جای اینکه مجذوب شود ،مجذوب کن
باسمه تعالی
زندگی نامه منظوم
دکتر علی رجالی
گروه ریاضی
قسمت(۱۰)
یک هزار و سیصد و پنجاه و هفت شمسی است
من شدم مشغول تدریس و حضورم رسمی است
دو به چل خدمت نمودم، کار من تدریس محض
گرچه خشک باشد ریاضی، می برم لذت و حض
دوست دارم رشته ی همساز ،ترکیب علوم
رشته ای محض است و کاربردش عموم
کاربردی از ریاضی، می کنم دایر چنان
کادر می گردد دو چندان، در مدیریت زمان
رهنمایی می کند بیکر مرا ،در دکتری
در شفیلد انگلستان، عالمی بی مدعا
بود بیکر صاحب فهم و شعور کم
ز کودکی خادم این تبار محترمم چنان حبیب مظاهر مدافع حرمم به قصد حفظ حریم حرم به پا خیزم کنار لشکر عشاق حسین هم قدمماگر که حرمت این بارگه شکسته شود و یا اگر که ره کرب بلا بسته شودچنان زنم به پیکر غاصب شام و عراقکه بند بند وجودش ز هم گسسته شودحکم دفاع از حرم ز شاه نجف دارمبه امر رهبرم همیشه جان به کف دارمهدف فقط رهایی عراق و سوریه نیستمسیرم از حرم است قدس را هدف دارمز کودکی خادم این تبار محترم چنان حبیب مظاهر مدافع حرمم به قصد حفظ حریم حرم به پا
فقط نه این که خمیده چنان هلال شدی
شبیه فاطمه چون سایه و خیال شدی
شبانه روز فقط مرگ را طلب کردی
چه شد که این همه لب تشنه ی وصال شدی؟!
چه حیف! تشنه ی دیدار دخترت ماندی
دچارِ غربت این دوری و ملال شدی
میان ظلمت زندان، به قلبِ بدکاره...
هبوط کردی و خورشیدِ لم یزال شدی
چقدر وقت نمازت تو را کتک زده اند
چقدر مضحکه ی قومِ بدخصال شدی
بگو به ساحتِ پاکِ علی ولی الله
چه گفته مرد یهودی، مریض حال شدی؟!
اگر غلط نکنم ساقتان شده مرضوض
عجیب وقت پریدن شکسته بال شدی
چه
” خوبها در کارهایشان رضایت خدا را طلب کرده و امر او را اطاعت میکنند.نمازشان اول وقت است.حق خواه و حق گویند حتی اگر به زیانشان باشد.عادلند و صادق و درستکار.امانتدار و وفا کننده به عهدند.حلال مشکلات و صبور در برابر سختیها.اسراف کار نبوده و از کار لهو دوری میجویند.لجباز نبوده و سستی نمیکنند.به والدین خود احسان میکنند و یاور مظلومند.قدر نعمتها را دانسته و شاکرند.خشم خود را در غیر موضع حق فرو برده و زبان به ناسزا نمیگشایند.حسود نیستن
گزیدهٔ رسالهٔ حقوق امام سجاد علیهالسلامحق دستوَ أَمَّا حَقُّ یَدِکَ فَأَنْ لَا تَبْسُطَهَا إِلَى مَا لَا یَحِلُّ لَکَ فَتَنَالَ بِمَا تَبْسُطُهَا إِلَیْهِ مِنَ اللَّهِ الْعُقُوبَةَ فِی الْآجِلِ وَ مِنَ النَّاسِ بِلِسَانِ اللَّائِمَةِ فِی الْعَاجِلِ وَ لَا تَقْبِضَهَا مِمَّا افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَیْهَا وَ لَکِنْ تُوَقِّرُهَا بِهِ تَقْبِضُهَا عَنْ کَثِیرٍ مِمَّا لَا یَحِلُّ لَهَا وَ تَبْسُطُهَا بِکَثِیرٍ مِمَّا لَیْسَ عَلَی
بسم الله
زهد و عبادت حضرت زینت علیها السلامحضرت زینب کبری علیها السلام تمام شبش را به عبادت می پرداخت و در دوران حیات خود هیچگاه تهجّد را ترک نکرد. آن چنان اشتغال به عبادت ورزید که ملقب به لقب «عابده آل علی» شد. از امام زین العابدین علیه السلام روایت شده است که فرمود: «این مخدره حتی در شب یازدهم عاشورا هم نماز شبش ترک نشد و نشسته نماز خواند. ارتباط و عبادت زینب آن چنان با خدا قوی بود که دیگران از آن حضرت التماس دعا داشتند».
ادامه مطلب
تومورهای اعصاب محیطی
اعصاب محیطی با کنترل عضلات، امکان راه رفتن، چشمک زدن، بلعیدن، برداشتن اجسام و انجام سایر فعالیتها را فراهم میکنند. تومورهای اعصاب محیطی در هر بخشی از بدن ممکن است ایجاد شوند. بیشتر آنها سرطانی و بدخیم نبوده اما میتوانند موجب درد، آسیب و فقدان عملکرد اعصاب در ناحیهی درگیر شوند.
درمان این تومورها معمولاً شامل جراحی بوده که طی آن تومور برداشته میشود.
گاهی تومور بدون وارد شدن آسیب به بافت و اعصاب سالم اطراف، قاب
دردناکترین دردِ دنیا بعد از گذشتن از درد گرسنگی و بیخانمانی و جنگ، میانمایگی در چیزیه که عاشقشی. درحالِ تجربه چنان دردی هستم که حتی از بیانش عاجزم. حس میکنم عدم، و ازبینرفتن، از این خواستن و نتونستن بارها بهتر باشه.
میخوام دانشگاه رو ول کنم. عمیقا میخوام دانشگاه رو ول کنم. عاشق رشتهمم، دیوانه رشتهمم، دیوانهوار ازش لذت میبرم؛ اما توش میانمایهم. توش میانمایهم. میانمایهم. ترکیبی از پرفکشنیسم و میانمایگی و رفتارِ غیرحرفه
... من نمی دونم چه جوری به خودش اجازه داده همچین کاری بکنه ... آراد می گفت با چنان افتخاری تعریف کرده که انگار جایزه نوبل گرفته ... منتظر بوده که آراد ازش تقدیر کنه ولی آراد ...به اینجا که رسید غش غش خندید و گفت:- آراد برگشته بهش گفته به شما هیچ ربطی نداشت که اونکارو کردین ... الان هم با زبون خوش خسارت ماشین خانوم آوانسیان رو پرداخت می کنین ... هر چی بین ماست به خودمون مربوطه ... به شما چه که کاسه داغ تر از آش شدین ...با حیرت گفتم:- نه!!!!!- آرهههههه ... سارا هم
عدهای چنان از جای نجفی نبودن به وجد آمدهاند
که او را با مسیح اشتباه گرفتهاند، میگویند حالا که او خواسته است اعتراف کند،
پس بزرگی فرماید به جای تمامی مردان قاتل نفس، به جای تمامی مردان خائن به همنفس،
به جای تمامی کله گندههای هرگز سر به زیر نینداخته، به جای تمامی ریش پروفسوریهای
به ریش مردم خندیده، به صلیب کشیده شود. و عدهای چنان از جای نجفی بودن به وجد
آمدهاند که گناه او را به گردن گرفته و منتظر رهایی گردن اسماعیل، نبریدن تیغ
دو شب پیش بود. نشستم به شمردن تمام آدمهایی که برایم مهمند و بیشتر از بقیه با آنها در ارتباطم. پنجتا بودند. خندهدار بود. به زحمت به تعداد انگشتان یک دستم بودند. کودکانه نامهایشان را تکرار میکردم. تکرار میکردم که ببینم چه خاطرات و روزهایی را با این آدمها گذراندهم. روزهای شیرین زیادی نبودند. غمزده بودم. به این فکر میکردم که اتاقمان در خوابگاه طبقه چهارم است. اگر شانس بیاورم فردایی درکار نخواهد بود. به جمعهای فکرکردم که تما
دوسنت اگزوپری با تمام ماجراجوییهایش که خوشبختی تجربه کردنشان را داشت جایی در زمین انسانهاست که بیم میدهد از روزمرگیها را تسلیم شدن و بودن چنان که میخواهند و شاید نمیخواهی و نمیدانی و فراموش کردن زیستن به آن سان که زیستنی است. این که در نهایت کسی نخواهد بود و ماند تا شانه هایت را تکان دهد و بیدار کند شاعر و آهنگساز و کیهان شناسی که در وجودت خفته است و به انتظار نشانهای یا ندایی است تا برخیزد و روزمرگیها را چنان که شایستهاند
شبکه های اجتماعی که وارد زندگی آدم ها شدند، وبلاگ ها از دور خارج شدند و تقریبا تمایل به وب نویسی و تبی که به شخصه در وب نویسی داشتم از سرم رفت و وب شد یک کلکسیون چند ساله از برخی تلاش های من در نوشتن و تایپ کردن.وبم شخصی بود و هدفم از وب نویسی فرم دادن به فکرها و تحلیل هایم بود درباره مسائل مختلفی که با آن،گاه و بیگاه درگیر میشدم. اما درگیری های زندگی روزمره به قدری بالا گرفت که وبم نه تنها از دسترسم خارج شد، بلکه حتی در پس زمینه ذهن هم جایی نداشت
کودک معصوم دررحم مادر چنان در آرامش وامنیتی بودکه بعد از به دنیا آمدن به همه اجازه میداد از اون نگهداری کنن گویی دنیای خوشبینی وامید او تمامی نداشت دنیایی سرشار از اعتماد چونکه ازجایی که آمده بود همه چیز امن وراحت بود نمیدانست به کجا آمده انگارهنوز درهمون عالم پاکی بود خودش ودنیا برایش پاک بود خدایی بود که فقط خوبیها رابرای اون به ارمغان آورده بود برای اوخطری وجود نداشت شایدم اون رو انکار میکرد چنان مشکلات راراهی اعماق وجودش کرده بود که و
■ هیچ وقت بابت عشق هایی که نثار دیگران کرده اید و بعدها به این نتیجه رسیده اید ذره ای برای عشق شما ارزش قائل نبوده اند، افسوس نخورید.
شما آن چیزی را که باید به زندگی ببخشید، بخشیدید. و چه چیزی زیباتر از عشق...
هر رنج دوست داشتن صیقلی ست بر روح. با هر تمرین دوست داشتن، روح تو زلال تر می شود.
گاهی بعضی ها با ما جور در می آیند، اما همراه نمی شوند، گاهی نیز آدم هایی را می یابیم که با ما همراه می شوند اما جور در نمی آیند.
برخی وقت ها ما آدم هایی را دوس
دوسنت اگزوپری با تمام ماجراجوییهایش که خوشبختی تجربه کردنشان را داشت جایی در زمین انسانهاست که بیم میدهد از روزمرگیها را تسلیم شدن و بودن چنان که میخواهند و شاید نمیخواهی و نمیدانی و فراموش کردن زیستن به آن سان که زیستنی است. این که در نهایت کسی نخواهد بود و ماند تا شانه هایت را تکان دهد و بیدار کند شاعر و آهنگساز و کیهان شناسی که در وجودت خفته است و به انتظار نشانهای یا ندایی است تا برخیزد و روزمرگیها را چنان که شایستهاند
اگر دنیای همسرت آنقدرکوچک است کهاز گفتن دوستت دارم خجالت میکشد...تو دنیایت را آنقدر بزرگ کن کهدنیای اوپراز«دوستت دارم»های تو شود..اگردنیای همسرت آنقدر کوچک است کهوقتی خشمگین میشود،زبان به ناسزا ودرشت گویی میگشاید...تو دنیایت راآنقدر بزرگ کن که،صبرو سکوتت رفیق لحظه های او باشد...اگر دنیای همسرت آنقدر کوچک است که،شبها وقتی به خانه برمیگرد،کوله باری از گله مندی و خستگیش سهم تو میشود...تودنیایت راآنقدر بزرگ کن کهآرامش ولبخند سهم اوباشد...اگر د
آبیاری قطره اینگاهی اجمالی به تاریخ آب و آبیاری در جهان نشان می دهد که در یکصد سال گذشته روش های بسیار متعددی در زمینه آبیاری ابداع و بکار گرفته شده است. در توسعه روش های جدید آبیاری طی یک قرن گذشته دو عامل نقش اساسی داشته اند. یکی از این عوامل و شاید مهمترین آنها کمبود منابع آب شیرین برای تولید محصولات زراعی و باغی بوده است. در سال های اخیر جمعیت دنیا و به تبع آن نیاز به مواد غذایی با سرعت چشمگیری افزایش یافته است، حال آنکه توسعه منابع آب به د
ای
کاش تمام آنهایی که نماز نخواندهاند، روزه نگرفتهاند، اما همیشه راستش را گفتهاند
و چند واحد استخدام افتادهاند همدیگر را پیدا کنند و از زیر نگاه کودنپنداری
جامعه خلاص شوند. ای کاش تمام آنهایی که نماز خواندهاند، روزه گرفتهاند، حال
خوبشان حال دیگران را خوب کرده است و کار خوبشان توی این سرا برای حرمسرا توی آن
سرا نبودهاست، همدیگر را پیدا کنند و از زیر نگاه اُمُلپنداری جامعه خلاص شوند.
میتوان خیلی راحت هر آن چه به نام دی
امروز با برسی بازی doom که یکی از برترین عناوین سبک شوتر اول شخص در بازی های رایانه ای است، با ما همراه باشید.....
بازی DOOM را به یاد دارید؟ این بازی یکی از اولین شوتر های اول شخصی بود که به صنعت گیم پا گذاشت. و همه را گرفتار دنیای جهنمی خود کرد. از نوجوانان تا جوانان همه در گرفتار این بازی شده بودند. گیم پلی سریع، شوتینگ لذتبخش و خشونت بیحدواندازه که تنها لذت و هیجان بازی را بیشتر میکرد. شما در نقش یک سرباز همهفنحریف در برابر شیاطین و هیول
ثروتمندان هر دوره ای همیشه حاشیه ساز هستند و مورد توجه. همه مردم حتی کوچکترین خبرهای مربوط به آنها را می دانند. اما تا کنون فکر کرده اید که ثروتمند ترین فرد در تاریخ چه کسی بوده؟
البته به جز کسانی مثل قارون و نمرود یا شاهان چون خزانه کشورها معمولا در اختیار شاهان بوده و متعلق به خودشان نبوده است.
ثروتمندترین انسانی که روی کره زمین زندگی کرده، مانسا موسی، یا موسی اول از کشور مالی بوده. در دوران امپراتوری او در مالی، او چنان ثروت عظیمی داشت که ا
روز ها و این بلند شب ها، همچون موج های زوال بر ساحل وجودم در یک جزر و مد دائمی در حال محو کردن هرآنچه هستند ک از خود به یاد دارم. سرنوشت یک وجودِ دلبسته ی از دست داده، جز این چ می تواند باشد؟ مگر غبار را برای چه آفریده اند. تکرار و روزمرگی، دارو های تلخ و فراموشی آوری هستند اما، برای چنین درمان هایی دگر بیش از حد گذشته است کار از کار. در تاریکی و سکوت، محکوم به زوال و نا امیدی. تنها ماندن، آنچنان ک دانته ورودی جهنم را توصیف می کرد. جایی بی هیچ آتشی،
به نظرتون بابای من شبیه چه کسی میتونه باشه؟ چرا واقعا چرا چه پلیس نیروی انتظامی چه پلیس راهنمایی رانندگی بهش سلام نظامی میدن؟ کم مونده این ماشین نیروهای مسلح حین رد شدن از کنار ماشین ما ادای احترام کنن!!!
امروز برای بار نمیدونم چندم در طی این بیست و اندی سال تا یه پلیس بابای من رو دید چنان سلام نظامیای داد که نشد نخندم ریسه رفتم از خنده البته هنوز هیچ کدوم به بامزگی اون سری نشده که کم مونده بود دو تا پلیس انتظامی اسلحههاشونم بدن به بابام!
ج
"جنگاور آگاه است که چون از گفت و شنود با خود باز ایستد جهان دگرگون خواهد شد، و باید برای آن تکان مهیب آماده باشد.
جهان چنین و چنان یا فلان و بهمان است، فقط از این رو که این ما هستیم که به خود می گوییم آنچنان است که هست.
اما اگر از به خود گفتن این نکته باز ایستیم که جهان چنین و چنان است، جهان هم از چنین و چنان بودن باز می ماند. گمان نکنم که تو اکنون برای چنین تکان پر مهابتی آماده باشی؛ پس، باید آهسته آهسته جهان را واگردانی."
کتاب حقیقتی دیگر
گذشتن ا
خیلی دلم میخواست داشته باشمش. با این که هنوز
محصل بودم اما حاضر بودم برای خریدنش دنبال کار نیمه وقت بگردم. هیچ رقمه
نمیتونستم ازش بگذرم و راهی هم برای بدست آوردنش نداشتم . بدجوری تو گل
مونده بودم و نمیدونستم باید چیکار کنم !
امیر المومنین این گونه یادم داد:"
لأروضنّ نفسی ریاضة تَهِشّ معها إلی القرص إذا قدرتُ علیه مطعوماً وتقنع
بالملح مأدوماً ولأدعنّ مُقلتی کعین ماءٍ نضب مَعینها مستفرغة دموعَه "؛ "چنان نفس خود را ریاضت و تمرین می دهم که ب
اول نماز حسین بعد عزای حسین...
من میگم که این شور حسینی باید از عقل شروع شه. یعنی باید بدونی برای چی و مهم تر از اون برای کی داری میری عزاداری. بشناسی هدفشو و هم خودشو.
راستش خانواده من اصلا اهل هیئت رفتن و اینجور مسائل نیستن. یعنی دغدغشون نبوده. و اینطوری شد که منم یه 5،6 سالی میشه که توی هیچ مراسمی شرکت نکردم.
خانواده توی اینجور مسائل خیلی موثرن.
دوستی داشتم که از روی عادت که خانواده اش داشتن هر سال نذری میدادن و هییئت میرفتن و اینور و اونور و ک
کاش یه الزام قانونی هم بود که اونایی که دعوا میکنن، اگه وسط دعوا چیز میز پرت کردن و شکست و خرد و خاکشیر شد خودشون جمع و جور کن، جارو بکشن و تمیز کاری کنن. نه که قرت بزنن بیرون و اون بدبختی که حتی شاهد صحنه لذتبخش گیس و گیس کشی هم نبوده مجبور بشه جور اینها رو بکشه.
بسم الله
پرواز تهران-اوکراین، میتوانست یک پرواز عادی باشد که مسافرانی از ایران را به اوکراین و از آنجا به ینگه دنیا میبرد. اما نبود.
دوستانی از من در این پرواز بودند که یکی را خوب می شناختم. خیلی خوب.
وقتی با خبر شدم این دوستم در این پرواز بوده،
وقتی با خبر شدم چه طور این پرواز به زمین رسیده، و سرنوشتش نوشته شده،
وقتی با خبر شدم به تیر غیب نبوده،
وقتی با خبر شدم در زمان بین سقوط تا اعلام خبر سه روز طول کشیده
وقتی با خبر شدم ....
دنیا برایم کوچک شد
مَردم منم ، اسباب هیاهو شده ام
هرجا که نیاز بوده من رو شده ام
برجام دوپهلوی سیاست مردان
وقت ظلمات نیمه شب رو شده ام
.
کانون تمام گفتگوهای جهان
بازیچه شهر آرزوهای جهان
سربسته تر از پیام سرّی در جنگ
پیچیده چنان بگو مگو های جهان .
گاهی آرزوی خوبی و موفقیت برای دیگران(از پدر و مادر و خواهر و برادر گرفته تا دوست و همکار و حتی باجناق) آنچنان دلم را «وا» می کند، که هرگز گردش و سیاحت و دیدن رخ گل و تماشای بلندای آسمان و نظاره گستره ی دریا و شنیدن شرشر آب چنان با دلم نکرده اند.
گاهی آرزوی خوبی و موفقیت برای دیگران(از پدر و مادر و خواهر و برادر گرفته تا دوست و همکار و حتی باجناق) آنچنان دلم را «وا» می کند، که هرگز گردش و سیاحت و دیدن رخ گل و تماشای بلندای آسمان و نظاره گستره ی دریا و شنیدن شرشر آب چنان با دلم نکرده اند.
در وصف دماغ جانانه بسوز
چرا ز تیغ دماغت را میکنی وانگهی
تو که از ژن کج معوج خویش آگهیز نسل پس و پیشت چاره نیستبرو کم کم ژنت را عوض کن در رهی به خیالت گندت برون نمیزندچرا جانم میزند برون، چنان سرو سهی دماغت این سی و شش روز خوش استمابقی نسلت را هم بباید دم تیغ دهی فاطمه
میگفت: «فکر کن نه خانی آمده و نه خانی رفته. فراموشش کن و برگرد به جریان عادی زندگی.»
گفتم: «اتفاقاً هم خانی آمده و هم خانی رفته. راستش همینی که میبینی درست جریان عادی زندگی است.» و بعد فکر کردم اگر فقط مفهوم یک چیز را در زندگی خوب یاد گرفته باشم، آن مفهوم شکست است. بار اولی نبوده که طعم شکست را چشیدهام و بار آخر هم نیست. و اینکه من هم مثل هر انسانی از باختن و شکست خوردن ناراحت میشوم و اعصابم تیزتیزی میشود و چند روزی عقربههای رفتار و کردا
قبلا اینجا نوشتم که از وابستگی به آدم ها بدم میاد توی هر زمینه ای خصوصا وقتی یه کاری رو بخوام انجام بدم!
از زندگی ساده و رها بی نهایت خوشم میاد و از وابستگی به شدت متنفرم و برای شخص من سمه! چون باعث میشه شلختگی توی همه جنبه های زندگیم ایجاد بشه منم که وسواسم پس بدجوری اعصاب و انرژیم رو تحلیل میبره.
از بس بی اعتماد به نفس و ترسو بار اومدم که دائم و ناخودآگاه این وابستگی ها پیش میاد و دائم نظرشون رو میپرسم و تایید میخوام واسه کار هام! و بعد که مثل
درباره این سایت