نتایج جستجو برای عبارت :

جوونیه و هزارتا

الان توی گوشم یه اهنگ فرانسوی در حال پخشه و همزمان هزارتا فکر توی سرمه و هزارتا سوال بی جواب!
دارم فکر میکنم دوست داشتن پسری که هزار بار بلاکم کرده و انبلاک کرده و یه روز خوبه یه روز بد درسته یا غلط که مغزم میگه بیخیالش شو ولش کن اون تورو دوست نداره ولی دلم اینجوری نیست یه نمه توهمیه!دلم میگه نه حتما دلیلی داره که به زودی بهت میگه و بالاخره اعتراف میکنه که دوستت داره...
صداش کردم. اما متوجهم نشد. توی چشمهاش هزارتا دریای طوفانی داشت و هزارتا کشتی شکسته که هیچ کدوم قرار نبود پهلو بگیرن. 
صداش کردم.
ولی انگار غرق شده بود.
غریق نجات نبودم و دست کمی از خودش نداشتم. منم یه فانوس شکسته بودم که نفس های آخرش رو سوسو می زد. 
آدم های غمگین، هیچ وقت  جزیره های دورشون  رو نمی بینن.
بسم الله
 
هزارتایی شدم. مثل هزارتایی شدنِ پیج‌های اینستاگرام. اما این کجا و آن کجا! هزارتا پستِ وبلاگ یعنی هزارتا خاطره، اتفاق، حس، تغییر، تنش، آرامش، خدا خدا کردن، و همچنان دست به دامنِ خدا شدن. هزارتایی شدم و بزرگتر. نه که پیرتر، بلکه کمی بزرگتر. شاید حالا باید بگم شدم یک اژدهای به بلوغ رسیده.
ساعت 02:50 شبه.
من هنوز بیدارم
و خوابم نمیبره
چشمام خیلی خستس و خودمم خیلی خوابم میاد
اما فکرم خیلی درگیره
مغزم نمیذاره بخوابم
هزارتا تب تو مغزم باز شده ، به هزارتا چیز باس فک کنه، واس همین هنگ کرده
و کلا دیگه نه میتونه فکر کنه نه بخوابه
نمیدونم چجور ذهنمو آزاد کنم
حس جنسی منسیم هم رفته چن وقته
کلا خیلی بی‌حسم
روزا هم منگم
همه صداها انگار بم شدن
نمیتونم رو هیچی تمرکز کنم
رو هیچی
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
کاش شب تموم شه سریع
~~~~~~~~~~~
گاهی یه چیز تو ذهنم بم میگه ک
ساعت 02:50 شبه.
من هنوز بیدارم
و خوابم نمیبره
چشمام خیلی خستس و خودمم خیلی خوابم میاد
اما فکرم خیلی درگیره
مغزم نمیذاره بخوابم
هزارتا تب تو مغزم باز شده ، به هزارتا چیز باس فک کنه، واس همین هنگ کرده
و کلا دیگه نه میتونه فکر کنه نه بخوابه
نمیدونم چجور ذهنمو آزاد کنم
حس جنسی منسیم هم رفته چن وقته
کلا خیلی بی‌حسم
روزا هم منگم
همه صداها انگار بم شدن
نمیتونم رو هیچی تمرکز کنم
رو هیچی
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
کاش شب تموم شه سریع
~~~~~~~~~~~
گاهی یه چیز تو ذهنم بم میگه ک
(برای خودم : )
دلم میخواد بنویسم .
هزارتا حرف نگفته توی گلوم گیر کرده...
هزارتا حرفی که حس میکنم با نوشتنشون میتونم بهشون نظم بدم و سازمان دهی شون کنم ... بلکه شاید مسیرهای ذهنی ام خلوت بشن. تا شاید این پیام های عصبی توی سیستم انتقالی شون همه اش به فکر های نگران کننده برخورد نکنن و هزار تا فکر دیگه رو از هزارتا مسیر دیگه پرواز بدن و همه جا رو شلوغ و درهم بر هم کنن و نذارن روی چیزی که باید تمرکز کنم.
اما وقت ندارم . راستش رو بگم، حالش رو هم ندارم.
دلم می
بعضی موقع ها خیلی از خودم‌تعجب میکنم .
خیلی زیاد 
از اینکه تو روز هزاران هزارتا فکر میاد تو ذهنم،  خیلی عجیبه ، بعضا حرفها و فکرهای خیلی خیلی متناقض هم..
از خودم تعجب میکنم که با خودم قرار یه کاری رو میذارم و بهش عمل نمیکنم...
از خودم تعجب میکنم که نمیدونم‌ چمه!
بلاتکلیف و نامعلوم الحال ...
این یکی تعجبم دیگه سر به فلک کشیده ، من‌هنوزم تو خیالاتم زندگی میکنم ، من هنوز هزارتا موقعیت تصور میکنم برا خودم و توشون غرق غرق میشم و مثلا با حضور یه آدم حق
امروز اکانت ایسنتاگرام یا به قول خودمون اینستام را حذف کردم
آسوده شدم
خیلی وقت گیره مدام مدل لباس ،مدل طلا، مدل غذا ، مدل شال و روسری ، خونه ، ماشین ، رقص دونفره عروس وداماد ، رقص چاقوی کیک خواهر داماد، رقص مادرشوهر با عروسش، خواندن عروس برای داماد (این چی بود مد شد) خلاصه هزارتا فیلم هر روز آدم میبینه و هزارتا عکس ی دفعه میبینی 3-4ساعت وقت گذروندی و 1000 تا اسکرین گرفتی که چی؟ ی وقتایی باعث حسرت آدم هم میشه
دیگه امروز حالم بهم می خورد مخصوصا اینک
۱. یه شیرازی دو تا خوراکی رو نباید جز تو شیراز، جای دیگه‌ای بخوره! فالوده و آش سبزی!
۲. برایان تریسی تو یکی از کتاباش گفته بود که ماشینتون رو به دانشکده کسب علم تبدیل کنید. کتابای صوتی و سخنرانی و ... گوش کنید. به نظرم فکر خوبیه، شمام استفاده کنید :)
۳. بی‌نهایت منتظرم برسم خونه و این یه عالمه فکری که تو سرم‌ه رو عملی کنم!
۴. چرا آدما معمولا متوجه رفتارای خودشون نیستن؟؟ آدمایی که هزارتا انتقاد از دیگران دارن و هر هزارتا رو توی رفتار و اخلاق خودش
دانلود آهنگ خونه ی مادر بزرگه با کیفیت بالا
Download Ahange Khooneye Madar Bozorge
دانلود آهنگ شاد خاطره انگیز قدیمی خونه ی مادر بزرگه – دانلود اهنگ خونه ی مادر بزرگه هزارتا قصه داره
شعر خونه ی مادربزرگه هزارتا قصه داره – دانلود آهنگ کارتون خونه مادر بزرگه نوستالژیک
برای دانلود آهنگ به ادامه مطلب مراجعه کنید…
متن آهنگ خونه ی مادربزرگه هزارتا قصه داره
خونه ی مادربزرگه هزار تا قصه داره خونه ی مادربزرگه شادی و غصه داره♪♪♪
خونه ی مادر بزرگه حرفای تازه داره
پدر روزهای آخر در دو دستش  عصا میگرفت. راه که میرفت، عصاها را روی زمین، پشت سرش میکشید. ولی نمیگذاشت کسی کمکش کند...
میگفت: مرد باید هزارتا از خدا بخواد، ولی یکی از بنده اش نخواد!
پی نوشت: کاش این درد آرام میگرفت و من احساساتم را منتشر نمیکردم. خوش ندارم ناراحتی هایم را به دیگران انتقال بدهم. خدایا مدد کن...
گاهی ما آدما نمیخوایم قبول کنیم که همه چیز تموم شده ...
همه ش با خودمون میگیم نه
اینجوری نیست ...
اون همچین آدمی نیست ...
همه میگن بابا این یارو آدم خوبی نیست ... هزارتا هم مدرک میارن برات ...
ولی بازم دله دیگه ...
عشق آدمو کور میکنه ...
با اینکه هزارتا مدرک خیانت ازش می بینی بازم میگی واقعیت نداره ...
سال ها میمونی به امید روزای بهتر ...
ولی خبری نمیشه ...
فکر میکنم رفتن آخرین چیزیه که آدما از عشق باید یاد بگیرن ...
واقعا هیچی نیست ... وقتی تهش هیچی نیست باید زو
1. در تصمیمی انقلابی اومدم شمال!
2. بعد مدت ها اسنپ چتو نصب کردم و با اون فیلتر دهن گشاده که عاشقشم هزارتا ویدیوی مسخره بازی از خودم گرفتم.
3. اقا اقا سوگند خیلی خیلی قشنگ میخونه خیلی!
4. جمعه برمیگردم تهرانِ قشنگم.
5. من بهترین داداش بزرگتر دنیا رو دارم. 
سلام
خیلی خسته ام. خیلی زیاد. خیلی روز پرکاری داشتم.
و خیلی خوشحالم. ترجیح میدم یه روز کاری خیلی شلوغ داشته باشم و کارهام به خوبی پیش بره و حسابی خسته بشم تا اینکه حوصلم سر بره و حالم خوب نباشه و هزارتا فرکر منفی و ناراحت کننده بیاد توی سرم.
مامانم تبلتش رو داده تا فیلم ها و عکس هاش رو منتقل کنم روی هارد و فایل های اضافی رو پاک کنم. کلی گیگ فیلم های 2-3 مگابایتی گروه های واتس آپی و خانوادگی پاک کردم. نزدیک هزارتا عکس صبح بخیر و شب بخیر و سلامت باشی و گل و بل بل و سفره شب یلدا و هندونه پاک کردم. همچنین تاکید شده مثل دفعه قبل مدل لباس ها پاک نشه :)
فریان هزارتا شمع
Download New Music Faryan – Hezarta Sham
دانلود آهنگ هزارتا شمع به همراه متن آهنگ از
رسانه ویک  موزیک
با بالاترین سرعت و قابلیت پخش آنلاین
با کیفیت ۱۲۸ و ۳۲۰ بهمراه پخش آنلاین و متن آهنگ
لطفا این آهنگ رو لایک کنید و از بخش دیدگاه ها، نظر خود را درباره آن به اشتراک بگذارید. امیدوارم از این آهنگ
لذت برده باشید جهت حمایت از ما ویک موزیک  را به دوستان خود معرفی نمایید.
برای دانلود آهنگ به ادامه مطلب مراجعه کنید...
ادامه مطلب
الان که مطالب پارسال وبلاگم رو خوندم کمی، متوجه شدم اخرین روزای بیست سالگیم از حس و حالش نوشته بودم. و چیزایی که یاد گرفتم. 
اگه بخوام درباره بیست و یک سالگی بگم، کلا پررر بود از ایده؛ هزارتا ایده کاری به ذهنم رسید و هزارتا ایده واسه پیجم و هزارتا چیز به ذهنم میرسید که یادداشت کردم. سال ایده ها واسش خیلی اسم مناسبیه! یه نامه هم نوشته بودم به بیست و یک سالگیم که هر بار میخونمش تحت تاثیر قرار میگیرم. الانم باز میرم میخونم. 
واسه همین گفتم یکی هم ب
این 1 هفته رو هم میذارم پای شروع تاثیرات سرترالین که با شدید شدن افسردگی همراهه، واقعا کاری از دستم برنمیاد واسه خوب کردن حالم. من که میتونستم به هزارتا موضوع فکر کنم و کارام رو پیش ببرم، الان رو یه دونه هم نمیتونم تمرکز کنم. مثلا اگه این هفته حالم خوب بود کجای دنیا رو میگرفتم که چون حالم بد بود نشده؟
در حالیکه سعی میکنم تست 2667 ام دینی رو بفهمم و گزینه ی "اتسان مجبور شده ای که در فضایی محصور و طراحی شده قرار دار" رو علامت میزنم، بدون اینکه حتی بهش فکر کنم یه چیزی تو سرم داد میزنه "هژمونی هژمونی". فک کنم تنها چیزی که قرار نیست هیچ وقت از یادم بره چیزاییه که سر المپیاد یاد گرفتم:)) المپیاد فسخ جهل جاودانه بود واس ما:))
پ.ن1: نه که 2667 تا تست زده باشما:| از وسطا شروع کردم:))
پ.ن2: هژمونی که به زبون ساده یعنی "فکر کنی خودت داری انتخاب میکنی و آزادی ولی در وا
به‌نظرم خیلی چیزها هست که مانع می‌شه آدم احساسش رو بیان کنه،خیلی فاکتورها که اگر اهمیت‌شون رو نادیده بگیری اتفاقای بعدی‌ای که قراره بیوفتن پیش‌بینی نشده و زنجیره‌وار اتفاق میوفتن و بی‌هوا می‌بینی توی هزارتا چیز با یک حرف ساده گره خوردی،حالا من درمونده‌ام هم از بیان نکردن و هم از تمایل به بیان کردن چیزی که می‌دونم با احتمال زیادی اشتباهه.
همیشه اولین قدم سخت‌ترین قدمه. وقتی هزارتا چاله پیش پات ردیف شدن و مغزت هزارتا فکر داره که چجوری این چاله‌ها رو رد کنی. میری با هزار مکافات یه تیکه الوار پیدا میکنی واسه رد شدن از چاله پیش روت، میای میبینی ای دل غافل! چاله‌هه ریزش کرده و این الواری که پیدا کردی ردت نمیکنه! به هزار تا راه ممکن و غیر ممکن فکر میکنی! به پریدن! به پایین رفتن و بالا اومدن از چاله! هزار بار هر راهو بالا پایین میکنی و میگی این بهترین راهه... بعد صبح که بیدار میشی اولین
اگه می تونستین یکی از صفات یا ویژگی های بشر رو حذف کنین ، کدومو حذف می کردین؟ (مثلا مهربانی، هوش، خلاقیت، غرور، مدنیت و هزارتا چیز دیگه) 
لطفا فکر کنین و جواب بدین، چرا شو اگه بگین که خیلی بهم کمک کردین، الان به جواب نرسیدین منو یادتون نره وقتی به جواب رسیدین بیاین بگین :دی
 
وقتی کسی از افسردگی حرف میزنه ، وقتی اونقدری محتاج شده که اذعان میکنه که حالش واقعا بده، چرت ترین چیزی که میشه بهش گفت اینه که : از زندگیت لذت ببر. مطمئنن اون آدم قبل از اینکه نیاز باشه کسی بهش یادآوری کنه بارها و بارها خواسته از زندگی لذت ببره و هزارتا راه هم امتحان کرده . با گفتن این حرف فقط حالش بدتر میشه. فقط تو ذهنش میاد که وقتی همه میتونن ، چرا من نمیتونم از این چیز نحسی که بهش دچارم لذت ببرم ؟ 
 
نمیدونم که اینبار میتونم از این تاریکی بگ
شده هزارتا برنامه تو ذهنتون باشه و ندونید از کجا باید شروع کنید؟
هیچ جایی از خودم تو خونه ندارم برا همین سریع حواسم پرت میشه...
دلم میخواد حداقل یه اتاق داشته باشم که ندارم
از کجا شروع کنم؟
من حتی تو خوابگاه هم نمیتونم تنها باشم...
دلم میخواد یه جا باشه که مال خودم باشه
25 سالمه و هیچ جایی برای خودم ندارم حتی یه تخت یا یه کمد یا ی چیزی که بشه بری داخلش و از تمام آدمای دنیا قایم بشی....
هوم، با این وقفه‌ای که افتاد بین روز اول و دوم، عملا کارکرد این‌جا رو زیر سوال بردم :)))
غر دارم هزارتا غر
دلم برای روزهای بی‌دغدغه و خلوت خونمون تنگ شده؛ البته راستشو بخوای هیچ‌وقت هیچ‌وقت جز سال نیمی از سال کنکور بنده که اولتیماتوم داده بودم برای ممنوعیت ورود مهمان، خونه‌ی ما خلوت و بی‌دغدغه نبوده :دی
امروز ۲۰ شهریوره، ساعت ۵و ربع عصره و نشستم روی تخت خواهر و دارم کارهای شرکت رو انجام می‌دم.
دخترعمه ازم موچین خواست و من با نگاه به دو کیف
پنبه ی بالشت‌ها رو خالی کردم جلوم ودارم مثل یه حلاج ،حلاجیش میکنم
امروز اول اسفندماهه و می‌خوام دوسه روزه به حول و قوه ی الهی خونه تکونی کنم
روزای خونه تکونی روزای زنده شدن هزارتا خاطره ست که بعضیاشون نفس آدم رو میگیره
****
اَنا کوزت،اَنا حنا دختری در مزرعه:)))
ادامه مطلب
خبرها را چرخی زدم و امار مرگ این چند روز اخیر را دیدم، دوباره یادم آمد که چقدر مرگ نزدیک است و ترسناک. ترسناک از این جهت که وقتی اصلا فکرش را نمیکنی به سراغت می آید. وقتی خیال می کنی شب برمیگردی و بچه ات را بغل می کنی، عزیزانت را میبینی و شاید بالاخره یکی از آن هزارتا دوستت دارمی که توی قلبت جمع شده را به زبان بیاوری، به مادرت زنگ میزنی که نگران نباشد و بعد تق، یک گلوله از نمی دانم کجا می آید و دوستت دارم هایت را همان جا توی قلبت دفن میکند. بچه ات
شما هم مثل من هستید یا..؟
وقتی یک موضوعی یا یک شخصی حسابی ذهنم را درگیر خودش میکند، توی این زمان هر جمله ای بخوانم یا هر حرفی را بشنوم زودی
پرتش میکنم سمت هدف مورد نظر و دربارش دو دل میشوم.
مثلا با خواندن یک جمله یا شنیدن یک حرف به خودم میگویم:
یعنی بی خیالش بشم؟..یعنی همش یک تصور هست؟..یعنی بهش بچسب و براش تلاش کنم؟
القصه که درگیری بالا میزند و هزارتا حرف و سوال. اما یک وقت هایی دنبال یک جمله یا یک حرف میگردی تا محکم بهت بگوید :
برایت پر از خیر و بر
بعضی وقتا آدم چیزایی میبینه که باورش نمیشه و تازه میفهمه زندگی هزارتا رو داره و خیلی میتونه سخت باشه!
توی اصفهان مرکز ناباروری  هست و یه تقویم از اونجا به دستم رسید و با دیدن بچه ای که بعد از ۲۴ سال نصیب خانوادش شده فقط از تعجب دهنم باز موند!
ینی اگر ۲۰ سالگی هم ازدواج کرده باشند ۴۴ سالگی صاحب فرزند شدند!
توی این تقویم کلی عکس بچه هس بعد ۱۳ سال/۵سال/۷سال و... 
ولی از همه جالبترش این بود. اینو بدست خانواده هایی که صاحب فرزند نمیشند برسونید که امید
امروز صبح کله پارچه خوشمزه خوردیم ، بعدش پروژه بانک رو کمی انجام دادم و رفتم سراغ یه تست محتوا. بعد الانم دارم بانک میخونم. یه موضوعی ذهنمو درگیر کرده؛ بین دو تا پالتو موندم کدوم رو بخرم! البته انتخابمو کردم یه پالتوی ستاره ای هست اما میترسم ستاره هاش کنده بشه. به خصوص اینکه ارزونم نیست که بگم طوری نیست اگه کنده شد. 
دیگه خیلی امتحانا پشت سر همه. باید بخونم و کارم دارم. پس برم فعلا.
ناهار هم جوجه خوشمزه بود و عصر‌ هم مامان سماور ذغالی رو اورد و
وقتی عصبانی هستی خفه خون بگیر
وقتی عصبانی هستی خفه خون بگیر
وقتی عصبانی هستی خفه خون بگیر
وقتی عصبانی هستی خفه خون بگیر
وقتی عصبانی هستی خفه خون بگیر
وقتی عصبانی هستی خفه خون بگیر
وقتی عصبانی هستی خفه خون بگیر
خفه خون بگیر، خفه خون بگیر، خفه خون بگیر.....
میدونی چرا؟؟؟؟
چون حرفایی میزنی که یه عمر پشیمونی برات دارن...حرفایی میزنی که با هزارتا عذرخواهی هم نمیتونی جمعش کنی.... چون فقط دل میشکنی، دل!!!!!
پس یادت باشه....
وقتی عصبانی هستی، خفه خون بگیر:)
یادگیری ماشین یه زیر مجموعه از مبحث وسیع هوش مصنوعیه، که در اون به ماشین یاد میدیم که بر اساس شواهد تصمیم بگیره، بهش یاد میدیم و اون هم یاد میگیره، دقیقا مثل تربیت بچه. بهش یاد میدیم که ببینه و تصمیم بگیره، خیلی ها میگن هوش مصنوعی خطرناکه و امکان داره جای انسان رو بگیره ولی خطر زیادی نداره، لااقل الان. (این یه مبحث مفصل تره، بعدا بهش پرداخته میشه) 
یادگیری ماشین کلا بر پایه اطلاعات و داده هایی که ما به ماشین میدیم اتفاق میوفته. مثلا چجوری؟ ما
خب دلم میخواد خیلی چیزا بگم اما نمیتونم ینی نمیدونم دقیقا از چی قراره گله کنم  درس ؟
خواب زیاد؟
با جان دادن خوابیدن و با سختی بیدار شدن؟
کلافه بودن و ندونستن و پشیمونی و ...؟!
نمیدونم واقعا ازبس تکراری شده ، میرم پستای سال قبلو میخونم چقدر درس میخوندم انصافا!
بیخیالش ...خلاصه میخوام بگم
+مهربون ترین
خوش اخلاق 
عزیزم
مناسبت قشنگی شد و من برای شما بنویسم
قربونِ توبرم ، آرامِ جان ، تولدِ وبِ محبوبت بر ما مبارک :)
همیشه باش و بنویس 
امیدوارم خوشبخت
در واقع ذهن خسته من حتی دو سال آینده رو هم نمی بینه ولی به نظرم ایده جالبیه...
بیست سال آینده یعنی وقتی که من 42 ساله شدم و تقریبا دوبرابر عمر الانمه، خیلی زیاد به نظر می رسه ولی می دونم که مثل برق می گذره و زمانی می شه که من صبحها جلوی آینه به چروک ها و موهای سفیدم خیره می شم و نچ نچ می کنم. 
قطعا تا اون موقع ازدواج کرده ام یکی دوتا بچه ی قد و نیم قد دور و برم رو گرفته اند، خونه ی خودم رو دارم با باغچه ای که همیشه آرزوش رو دارم. چیزی که ازش کاملا مطمئن
 
زندگی کردن واقعا سخت شده . اینکه تو طوفان خبرهای گند قرار گرفتی ، هرروز هزارتا خبر میشنوی که وجودتو میلرزونه و در ازای اونا حتی یه چیز نمیشنوی که به خودت بگی آخیش! نفس کشیدن ، از رو تخت تکون خوردن ، سرکار رفتن همه و همه خودشون جز دشوارترین کاران . اینکه هرروز اتفاقی میوفته که بیشتر بهت یادآوری کنه که چقدر ضعیفی، که زندگی هیج تضمینی نداره و هیچ اطمینانی به بقات نیست . اینا اونقدری سنگین و ترسناکن که دیگه نمیشه سبزی درخت‌های بهار رو ببینی و فک
و اینجا یه درس هم داریم.
که عشق، ترس داره؟ آره... عشق ترس داره. چون یه چیز خیلی قوی و محکمه.
اگه سالم نباشه، می تونه تو رو از همه زندگی بندازه... می تونه باعث هزارتا خرابکاری بشه.
پس دفعه بعد که خواستی عاشق شی، حواست باشه که عاشق نشی.
اگه دو طرفه بود و خیلی روون... اون موقع کم کم پیش بری.
حواست باشه که عاشق نشی... فرق بزرگی بین عشق تو به همسفرت و عشق تو به بقیه ی آدما نیست و نباید باشه.
تو قران هم نوشته که همسر شما، مادرتون نیست. حالا البته به این باید بیش
یارحمان 
به جایی رسیدم که وقتی خودمو از دور می بینم 
تعجب می کنم میگم وای چقدر تو غریبه ای برای من فاطمه ... ! 
زود رنج 
حساس 
منزوی 
سریع واکنش تند نشون میدم 
به هیچ وجه انعطاف پذیر 
بغض مداوم که یه روزایی اصلا نیست و برعکس یه روزایی تشدید میشه 
انتقام جو 
لجباز 
از دوستانش نه خبر میگیره و نه خبری میده 
میخنده اما الکی 
گریه می کنه اما راستی 
غرور 
تلفن جواب نمیده 
پیام ها رو دوست نداره بخونه 
جواب ها رو به زور میده 
خودخواه 
جنگجو 
عصبی 
سرش
میخواهم به دوست داشتنش پایان بدهم
از پاک کردن عکس و فیلم هایش شروع کردم 
همه ی پیام های عاشقانه ای  که برایش ذخیره کرده بودم 
همه ی ان پیام های دلبری که هر روز برایش میفرستادم 
که دوست داشتنم را نشان دهم 
همه ی چیز را پاک کردم 
قدم اول برای ترک این دلبستگی احمقانه 
این دوست داشتن پوچ بود 
رابطه ام به قسمت آزار دهنده اش رسیده 
تا وقتی که پیشش نیستم به خود میپیچم 
هزارتا حرف ردیف میکنم که بکوبم تو صورتش 
تا حساب کار دستش بیاد و من را بیشتر ازین
بسم رب الشهدا
.
جوونیه و هزار تا عشق و امید
اما یه سری جوون ها، پای غیرت و امام و وطنشون وایسادند و دل به دریا زدند و از تمام تعلقات دنیاشون گذشتند
یه عده تو صف دلار ایستادند 
اما اینا تو صف شهادت صف کشیدند
.
آره جوونه و هزار تا آرزو اما اینا آرزوشون رو با فانوس آرزو فرستادند به اوج آسمون که برخلاف بعضی های دیگه فانوسشون بره و دیگه برنگرده
آرزوهاشون رو سوزوندند تا آرزو های بقیه ی آدم ها جون بگیره
.
آره شهادت یه شهد شیرینه که هرکسی بهش داده نمی شه
 
قلبم را لمس کنتا که خودت حس کنیتمامش از عشق تو پر شده
‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘
حواست هست با تو خوشحال ترینحالت عاشق شدنم
‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘
تا ابد بہ اندازه ڪافی زیاد نیستبرای با “تـو” بودن ….
‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘‘
یعنی هزارتا جی‌آر‌آر تالکین هم نمی‌تونست چنین لیگ قهرمانانی رو ترتیب بده. اون حذف مفتضحانه رئال و یووه با تیم فوق جوون و عالیه آژاکس. اون از خوش‌شانسیای تاتنهام. اون از باخت عجیب سیتی. اون از کورنر آرنورد. اون از گل دقیقه ۹۵ مورا. الان جمله دیشبم رو برای داداشم دوباره فرستادم وقتی که بهم گفت اون‌ورم که آژاکس میاد بالا بهش گفتم: ‌«از یه تیم خوش‌شانس بیشتر باید ترسید تا از یه تیم فوق‌حرفه‌ای». بازی امشب مصداق بارز بهرام که گور می‌گرفتی... ب
بسم رب 
 
این فصل مشترک خیلی از انسان‌هاست:
نوزاد بودم که توی بغل مادرم رفتم به جایی که می‌گفتند اسمش هیئت است. یک نفر آنجا بود که یک چیزهایی را می‌خواند و اشک مامان را در می‌آورد. اشک‌های مامان قطره قطره می‌ریخت روی قنداق تن من. هم کیف می‌داد و گرمم می‌کرد، هم می‌خواستم بروم آن کسی که اشک مامان را درآورده بزنم. یک‌کم که بزرگ‌تر شدم، فهمیدم آن آقاهه دارد یک قصه تعریف می‌کند. یک قصه‌ی تکراری که هی هرسال تعریفش می‌کند. یک قصه‌ی واقعاً را
ارغوان با صدای هزار هزارتا گنجشگ که داشتن جان عشاق شجریان رو زمزمه میکردن بیدار شد، رفت کنار پنجره و صورتش رو چسبوند به شیشه و گرمای صورتش  شوق زندگی رو انژکسیون کرد تو رگ سرد پنجره، پنجره جونگ رفت و کم کم رنگهای مداد رنگی برگ درختا رو نقاشی کردن، رنگ کردن.
برگشت نشست روبروی آینه و زل زد تو قاب عکس، زل زد تو چشمای ارسلان که تو عکس نشسته بود روی کنگره دیوار و دست دراز کرده بود سمت ارغوان.
گره موهاش رو باز کرد و ریخت روی شونه هاش، تمام برفی که آسم
دو سال پیش بود فکر کنم که شب عید مطلبی گذاشتم که از سر کار با یه بسته شکلات به عنوان هدیه عید دارم برمی‌گردم خونه و خوشحالم که یه شغل پاره‌وقت دارم. بعد شاکی بودم که برادرم کلی مزایا و عیدی و اینها داره و من هیچی به هیچی...اون وقت یادمه نه بیمه بودم نه حقوق درست درمونی داشتم نه عیدی و مزایا و سنوات... هیچی نداشتم. فقط یه دل خوش داشتم. همین. هر چقدر گشتم پستش رو خودم نتونستم پیدا کنم. امروز اینطوری برگشتم خونه. با عیدی و سنوات و مزایا. امسال خودم رو
 
با ما باشید با ♫ دانلود اهنگ تو یادت نیست رفتی چشام شد خیس به نام هزارتا شمع با صدای فریان به همراه تکست و بهترین کیفیت در رسانه موزیک من♫
Download New Music BY : Faryan | Hezar Ta Sham With Text And 2 Quality 320 And 128 On Music-fa
 
متن آهنگ هزار تا شمع فریان
ادامه مطلب
یعنی الان تو کاخ سفید چه خبره؟
مثلا نشستن دور یک میز.
ترامپ میگه: فکر نمی کنین الان باید یه کِرمی بریزیم، شاید ایرانیا فکر کنن دست از سرشون برداشتیم؟
مشاورش در امور ایران میگه: کِرمی مونده که نریخته باشیم؟
وزیر امور خارجه اش میگه: خود حکومتی هاشون یه کِرمی ریخته اند که هزارتا بچه کرده، بهتره به خودمون استراحت بدیم.
منشی ترامپ میگه: میشه انقد کِرم کِرم نکنید؟ مورمورم شد.
ترامپ میگه: پس چی بگیم خوشگله؟ اینترنتشون قعطه، وگرنه واثه حسن چندتا شکل
ساعت نه صب رسیدم و جریان فرفره وار خوشبختی و خوشبختی و خوشبختی و فقط مرور کردم و از ته دلم نفس عمیق کشیدم
چقد خوبه که خدا میزاره بعضیا بیان تو زندگیش،تا بفهمه در عین بدبختی چقد خوشبخته،درعین اشک تو چشم چقد شاده،در عین دل شکستگی چقد پر از عشقه و من هزارتا دنیا خوشبخت و شاد و پر از عشقم تا هستی:)
چهارشنبه پنجشنبه و جمعه ای که گذشت فوق العاده ترین روزهای عمرم بود...
روز تولدم جمعه:)
و امروز که روز دانشجو بود،به شخصه استوری نذاشتم و از شنیدن تبریکا د
زنگ که زد یکم حرف زدیم و بهش گفتم یکم دیرتر بیا که تایم اداری تموم شه بتونم بیام بیرون...اونم یه ذره غر زد ولی گفت اوکی...موقع قطع کردن تلفن گفت گل نگرفتما...چون قبلا بهش گفته بودم برام گل بگیر حالا همون چند روز پیش دلم گل میخواس و دیگه امروز اصن فکر گل نبودم و برای دیدن خودش هیجان زده بودم.اینه که گفتم حالا سعیتو کن ولی نشد اشکال نداره..خلاصه که اون یه ساعتی که منتظر بودم ایشون برسه به زور خودمو نشونده بودم پشت میزم..هزارتا فکر و حرف تو سرم میچرخید
آماده میشم بخوابم، عینکم رو از روی چشمام برمیدارم، با دوتا دست چشمامو نوازش میکنم. نگاه میکنم به عینکی که میزارم داخل قاب، لبخند میزنم، بعضی وقتها همین عینک وجه تمایز من با بقیه بوده؛ آهان همون دختر عینکی رو میگی؟! همیشه یه نشونه هایی هست برا تفکیک آدما از هم. قد، رنگ چشم، رشته تحصیلی، شغل و موقعیت اجتماعی و هزارتا مشخصه دیگه. از یه جایی به بعد همه چیز تغییر میکنه، اینکه همون دختر عینکی، اون دختر چشم رنگی، بابا اون دختر قدبلنده یا دختری که ک
دوستای قدیمی
 
امروز بعداز مدتها تونستم یکی از دوستای قدیممو ببینم از اون دوستایی که همزمان همکار بود اول قرار بود رقیب هم باشیم تو کار ،اما ما دوتا دوست شدیم وبعد هم بخاطر یه مشکل کلا رابطمون قطع شدوامروز درست وسط کرونا  و وسط هزارتا مشکل تصمیم گرفتیم همو ببینیم و...انگار همه چیز فراموش شده بود عین همون روزا کلی حرف واسه گفتن ودردودل ومشاورهچقدر این روزها نیاز داریم حرف بزنیم چقدر دلمون رفیق ناب میخواد رفیقی که واقعی باشه فیک نباشه دورو ن
من عاشق شب‌های بلند پاییز و سرمای نشاط آورش هستم.می‌تونم ساعت‌ها در سکوت شب غرق بشم و کتاب بخونم. در حالی که لیوان چایی کنارمه و سرمای خونه اجازه می‌ده بخار داغش بیشتر خودنمایی کنه، پاهامو میبرم زیرپتو و کتابمو باز میکنم. بعد از مدت‌ها که آشفتگی ذهنی اجازه نمی‌داد با عشق کتاب بخونم امروز با خیالی راحت و قلبی مطمئن شروع کردم به خوندن کتاب جزءاز کل.دلم برای کتاب خوندن بدون حواس پرتی و فکرهای مزاحم تنگ شده بود. نه که این چند وقت کتاب نخونم،‌
عزیزم!
دوتا خبر بد دارم و یه خبر خوب.
خبر بد اول اینه که پایان‌نامه ام اصلا پیش نمی‌ره و حسابی خسته‌ام کرده لعنتی.
خبر بد دوم اینه که امروز رفتم قیمت دوربین‌ها رو دیدم، باورت می‌شه دوربین 33 میلیونی هم داریم؟ حتی گرون‌تر از این هم هست! با این شرایط فعلا نمی‌تونم دوربین بخرم.
اما خبر خوب اینه که شوهرت انقدر به خودش و توانایی‌هاش ایمان داره که مطمئنه یه پایان‌نامه خیلی خفن می‌بنده و یه دوربین خیلی خفن هم می‌خره. بعد یه روز که با هم رفتیم سفر
قبول دارین یه سری چیزا واقعا رو مخ آدمن؟ مثلا هورت کشیدن چایی ،خروپف کردن ،ملچ مولوچ کردن(رومخی اعظم)و... .یکی از چیزایی که همیشه آزارم میده حرف زدن با آدماییه که همیشه حرف خودشونو میزنن یعنیا اصلا نمیخوان قبول کنن  حقیقت و حالا تو بیا هزارتا دلیل و مدرک بیار انگار واسه دیوار حرف میزنی البته اغلبم به نفعشون نیست که بفهمن چی میگی، پس چی میتونه از این بهتر باشه که خودشونو بزنن به کوچه ی علی چپ؟ حتی مورد داشتیم اون وسط مسطاگیس و گیس کشی راه افتاد
بالاخره تونستیم با همکاری هم این آتش اختلافی که شعله ور شده بود رو خاموش کنیم اما بنظر من از بین نرفته و فقط زیر خاکستره
مطمئنم اون فکر میکنه که خیلی تلاش کرده و خیلی کوتاه اومده...
گرچه واقعا هم خیلی اذیت شده و حق داره،
فکر میکنم حس بدم همش بخاطر اعتماد به نفس نداشتمه. همش فکر میکنم یعنی الان از من دلخوره؟ الان ناراحته؟ الان عصبانیه؟ هنوز منو دوست داره؟ چقدر دوست داره؟ و هزارتا سوال مسخره ی دیگه
هنوز بشدت سرد برخورد میکنیم و این اذیتم میکنه. ح
یک.یادم نمیاد آخرین بار کی خبر خوبی شنیدم...خبر بد?روزی هزارتا...سال نود و هشت بوی خون میده...
 
دو.امروز برای بار سوم در چند ماه اخیر دیدم مادرم بخاطر آینده ی رو هوای ما اشک میریخت...صدای فین فین مادر می اومد و برادرم که میگفت چرا فدات شم?و بعد از کلی اصرار،سادات گفت بخاطر سرنوشت شماها...آه تو مادر بگیره یقه ی باعث و بانیش رو...
 
سه.کرونا که دیر یا زود می اومد ایران و همه میدونستیم ولی باز خدارو شکر از قم شروع شد اینجوری اقلا خیالمون راحته جناب تبریز
چندوقتیه همه‌چیو انداختم به تعویق. هزارتا کار دارم و یک‌هزارمشم انجام نمیدم. بعد کلافه میشم و با عمق وجود میفهمم آدمیزاد به کار و تقلا زنده‌س. ولی بازم همه‌چیو میندازم به تعویق. به فردا و پس‌فرداها. مثل توپی که شوت میکنی جلو و میدونی توی راهی که داری میری ده دقیقه بعد بازم توپه‌ رو میبینی.
تولد مامان کی بود؟ از همون زمان خواسته براش نامه بنویسم. اینقدر که نوشته‌هامو دوست داره، اینقدر که نامه دوست داره، اینقدر که من برا هر جایی و راجع‌به ه
چندوقتیه همه‌چیو انداختم به تعویق. هزارتا کار دارم و یک‌هزارمشم انجام نمیدم. بعد کلافه میشم و با عمق وجود میفهمم آدمیزاد به کار و تقلا زنده‌س. ولی بازم همه‌چیو میندازم به تعویق. به فردا و پس‌فرداها. مثل توپی که شوت میکنی جلو و میدونی توی راهی که داری میری ده دقیقه بعد بازم توپه‌ رو میبینی.
تولد مامان کی بود؟ از همون زمان خواسته براش نامه بنویسم. اینقدر که نوشته‌هامو دوست داره، اینقدر که نامه دوست داره، اینقدر که من برا هر جایی و راجع‌به ه
دنیای تاریکی رو همه جا می شه دید. مثلا توی پژوهش. وقتی یه مسیله ی جدید تازه برداشتی و هزارتا بعد داره و هزار نفرم ریختن سرت و ازت چیزای متعدد می خوان و به حال خودت رهات نمی کنن تا راهت رو پیدا کنی. اونجا هم باید به خدا گوش کنی... حس این تاریکی هم همونه. انگار کن افتادی توی یه دریای چگال افتادی که رنگش چیزی بین آبی و آبی نفتیه و سنگینیش رو روی قلبت احساس می کنی. داری از دست و پاهات استفاده می کنی و شنا می کنی تا پیش بری. اما این سیاهی تو رو هی به داخل م
اینقدر که خوابم نمیاد امشب
دارم ویس زیست گوش میدم
سفرمون افتاد یه روز جلو و 
گند زد به برنامه ی من 
الان من فردا هزارتا کار دارم
اوووف باید کلی خرت و پرت
جمع و جور کنم وای باید 
برم بازار صبح...
حموم....
آهنگ بندازم توی فلش
و..........
آخ 
تازه معلوم نیست توی 
مسافرت چی پیش بیاد 
کلا ما هرسال تنها سفر 
میکنیم چون خانوادم 
حوصله همسفر های 
نیمه راهی رو ندارن که هی 
بهانه بگیرن امسال هم با فامیلامون
میریم که صد درصد مطمئنم یه  جنگ جهانی
پیش میاد از این
+ حالم نسبت به روزهای گذشته خیلی بهتره. چندتا اتفاق ناراحت کننده منو تا مرز افسردگی رسوند ولی خدا رو شکر به خیر گذشت و آروم شدم...
+ پارسا هم خوبه، دلدرد های کولیکی داره و دردهاش دل آدمو کباب میکنه...‌ با این حال اینم میگذره :)
+ زندگیمون ریتم جدید گرفته و دارم خو میگیرم بهش. عادت به کم خوابی، دستپاچه نشدن وقتی هزارتا کار باهم باید انجام بشه و استفاده از وقت هایی که کسی پیشمه برای کارهای خونه و ... همین که تجربه بیشتری کسب کردم، راضیم میکنه :)
+ توی
الوار یکی از کارت های مورد علاقه رویال بازاس اخه هم دو اکسیری و کمه هم لجندریه ...
خب الواز توی هر دکی لازمه و نفرات اول دنیا همیشه الواراستفاده میکنن ... اخه با الواز هزارتا کار میتونی انجام بدی
یکی قدرت زدن الواز بین 80 تا 120 هست بستگی به لولش داره
توی حمله میتونی الوارو پشت بربر نخبه هوگ یا پرنس بندازی تا از دفاع اسکلت ها جلو گیری کنه
و توی دفاع از جعبه گوبلین ها و انواع گوبلین ها و اسکلت ها میتونی دفاع کنی همچنین الوار هر نیرویی به عقب پرت میک
یه نکته در مورد خرید از دیجیکالا بهتون بگم قصد بدی گفتنش ندارما وگرنه هزارتا مزیت عالی داره که هیجا نداره فقط یه تجربستداداشم رفته بود لبتاب بخره اول وارد سایت شده بود قیمت لبتاب 200 هزار تومان بالاتر بود سپس با گوشی وارد شده بود 200 هزار تومن کمتر بوداین یعنی اینکه دیجی کالا اگه بفهمید مشتریش هستید قیمت ها رو گیرون تر میده من دقیق نمیدونم  این چجوریه ولی داداشم میگفت چندین بار چک کردم با سیستم های مختلف وقتی وارد حساب کاربری میشدم 200 تومن بال
امشب هزارتار اسم می‌تونست داشته‌باشه، که هیچ‌کدومشون توصیف صحنه‌ی بالا رفتن پرده نیستن. صحنه‌ی استرس. اون لحظه که انگشتام ازم تبعیت نمی‌کنن،چون مضطربم و یه‌ سالن آدم زل زدن بهمون. 
به امشب می‌شد هزارتا نام داد. گویاترینش بنظرم، شبِ نوجوونی بود. گرم. مرکز سالن. مرکز توجه. هیجان. استرس. و ملودی.و موسیقی. 
آدما دست می‌زدن.‌ ما می‌نشستیم. به خودم می‌گفتم هیچ‌وقت امشبو فراموش نمی‌کنی. هیچ‌وقت امشبو فراموش نمی‌کنی.
ممکنه یه‌روز تو ارکست
 
هزار ثانیه ی غمگین،هزاران لحظه ی بغض دار،هزاران آدم وهزاران «پایان ناخوش» باید،بیان وبگذرن،بایدتموم این هزارها دست به دست هم بدن تا فقط یه لحظه شکل بگیره.یه «لحظه »ی تکرارنشدنی.لحظه ای که برای چند ثانیه چشمها رو باز میکنه.ذهن روبه متمرکز ترین حالت درمیاره،پردازش اطلاعات جدید ووصل شدنشون به تموم اطلاعات قدیمی که دراثر تجربیات زندگی به دست اوردیم،به بی نظیرترین حدِ خودش میرسه.....وبعد ناگهان دریک لحظه «میفهمیم»،خوب میفهمیم که چرا اون هز
▪ پینترستم به خودیِ خودش بد نیست، بعضی وقتا بهم یادآوری میکنه چه قدرتی دارم. چه نیرویی داریم. فمینیسم نیستم، نه لیبرال و نه رادیکال اما با دیدن این عکسا خیلی منقلب شدم!
- بعضی وقتا تصاویر چیزایی رو به آدم یادآوری میکنن که هزارتا سایت خبری، مجله، روزنامه یا کتاب نمیتونه وارد ذهنت کنه..
 
توروزای تلخ زندان گاهی دل میمیره از درد
روزائی هست که یه فکری نفسو میگیره ازمرد
اونکه توزندان اسیره گاهی دوست داره بمیره
یادزندگیش میفته بدجوری دلش میگیره
تو روزای تلخ زندان خدابهترین رفیقه
هرتکه چوب یه امیده واسه اونکس که غریقه
تو روزای تلخ زندان دل ورم میکنه از غم
گاهی بایه فکر موذی بخدا میترکه آدم
توسرش هزارو یک فکرتودلش هزارتا درده
اونجابین فکر و قلبها روز و شب جنگ و نبرده
دل میگه اینجوریا نیست فکرمیگه چه خوش خیالی
کی میدونه این که گفت
دارم خودمو تیکه تیکه میکنم.
هزارتا برنامه چیدم نه برای زندگی ایده‌آل برای مهدیه‌ی ایده‌آل. اینایی رو دیدین که برای خوشگل شدن توی جراحی زیبایی افراط میکنن؟ من دارم با روحم این کارو میکنم. دشمن شدم با خودم. همه رو میتونم راضی کنم خودمو نمیتونم. اینارو مهدیه‌ای مینویسه که زندانی شده توی خودش. شاید بگین دختر خوب تو غم نداری، غم‌سازی میکنی واسه خودت از سر دل خوشت. منم غم دارم. غم‌های کوچیکی که بزرگ میبینمشون و غم‌های بزرگی که باورم نمیاد بزرگ
همه ما اگر عکس باغهای گل لاله رو ببینیم ناخودآگاه یاد هلند میفتیم..
 
 
چند سالی هست که شهرداریها و مخصوصا کرج جشنواره گل در روزهای بهار اجرا میکنن.. اما گلهای لاله خیابون زرافشان شهرک غرب تهران کارِ شهرداری نیست و داستان دیگه‌ای داره... امسال ششمین سالیه که دکتر هومن اردبیلی پیاده‌روی خونه‌شون رو به یاد مادرش تبدیل به بهشت لاله‌گونی میکنه...
 
 
حالا دکتر هومن اردبیلی کیه؟ یه پزشک عمومی که چند سال پیش برای گرفتن تخصص پزشکی هسته ای به آمریک
وقتی مهردخت 14روز بعداز عروسیش  طلاق گرفت
ادمای دورش سرزنشش کردند!
بهش بدوبیراه گفتند،چرا که فقط دلش میخواست خودش را از لجن زاری که داخلش افتاده نجات بده!اما بهش ننگ چسبوندن!
گفتن پای یکی دیگه وسط بوده،گفتن خوده مهردخت جنسش و ذاتش خرابه و هزارتا حرف دیگه.
وقتی هم مریم خانوم زنی ک حدود45/50سال داره و تعدادی عروس و داماد طلاق گرفت بازم مردم و اشناها بهش بدوبیراه گفتند.
​​​​​
 
اما من جای بدوبیراه بهشون افتخار میکنم!
مخصوصا مهردخت!
اونا ادمای ش
شجاعت،بعضی وقت ها خیلی واژه عجیبی به نظرم می رسه. 
یادمه وقتی بچه بودم از تکون خوردن برگ درخت ها تو شب میترسیدم. اما یه شب مامانم منو برد بیرون و گفت:«به نظرت چی میتونه لای شاخه ها باشه که بتونه بهت آسیب برسونه؟» گفتم نمیدونم. گفت:«دقیقا! همین ندونستنه که باعث ترست میشه. هر موقع ترسیدی جای فرار کردن یه نگاه دوباره بنداز. ببین چی کار میتونی بکنی که دیگه نترسی.» از اون موقع هر موقع ترسیدم سعی کردم ببینم آیا واقعا دلیلی واسه ترس هست یا نه. یه وقتای
 
تمرکز ندارم، مدت‌هاست که نتونستم روی چیزی تمرکز کنم و نمیدونم این حس بلاتکلیفی و استرس مداوم داشتن رو چجوری باید توضیحش بدم چون حتی همین الانشم نمیتونم روی این موضوعی که راجبش بنویسم تمرکز کنم. توی سرم هزارتا دیتای بی فایده میچرخه و هرلحظه یکیش میاد توی رأس قرار میگیره ، بعد تا میخوام بهش بپردازم ، تا میخوام روش زوم کنم ، میره کنار و بعدی میاد جلو . این پرش مداوم از یک موضوع به موضوع دیگه ، این نبود آرامش و ثبات ذهنی ، باعث میشه نتونی خیلی ا
«از آیت‌الله سیستانی استفتا شده که حکم عاشق شدن چیه؟
 جواب داده:«امر غیراختیاری، حکم ندارد.» 
 شاعرانه‌ترین فتوا از صدر اسلام تا حالا:))»

این متن توییتیه که ده یازده روز پیش منتشر شده و تا الان بیش‌تر از ۱۳ هزارتا لایک خورده (این رقم تو فضای توییتر فارسی یه عدد فوق‌العاده بالاست)، جدای اون، کاربری که این توییت رو گذاشته (FarzadNobakht74) کلا نزدیک ۳۷۰ تا دنبال‌کننده داره و متوسط فیو خوردن توییت‌هاش حدود بیست سی‌تاست نهایتا.

برداشت شما از این ا
(اگر حوصله‌ی خواندن پست طولانی ندارید، از مقدمه‌ای که نوشته‌ام گذر کنید و یک‌راست بروید پایین، از آنجایی که رنگی نوشته‌ام گام اول بخوانید.)

به خاطر ترجمه‌ی عجیب و غریب متون دینی ما و روشی که می‌گوید هی دعا بخوان بدون اینکه حتی بدانی معناش چیست، من مدت زیادی کلاً کنار کشیدم. خیلی از ما این کار را می‌کنیم. مثلاً یکی از آشناهای ما –آن زمانی که هنوز کل کشور ریش داعشی نمی‌گذاشتند و ریش‌گذاشتن به معنای بسیجیِ همین الان از درِ مسجد بیرون‌زد
حالمو میپرسین...خیلی خوبم:)ازون خوبایی که راه میرم غذا میخورم میخندم نفس میکشم سکوت میکنم...فقط واسه اینکه نمیدونم چی باید بگم...من کنار محدثه خوشحالم!هرچقدر کم...هرچقدر کوتاه...نمیخواین خوشحال بمونم؟خیلی حالم خوبه...اصلا هم مهم نیست تو خونه یه آدم اضافه ام...واسه غذایی که بهم میدن و جای خوابمم سرم منت میذارن...که حتی نمیذارن برم کار کنم خودم خرج خودمو بدم تا نکنه خدای نکرده از زیر منتشون دربیام و دیگه نتونن شکنجم بدن و با گفتن اینکه شهریه ی دانشگ
+ لعنتی... آدما رنگین...کاش آدما عدد بودن!-  ولی اعداد خشن ان، زمختن و حوصله آدمو سرمیبرن...هیچکی آدمای عددی رو دوست نداره...+اما اونا دروغ نمیگن...درسته که عبوس و خشمگین میشینن جلوت ولی تو میتونی تا ابد بهشون اعتماد کنی...تا ابد میتونی به اون پنج زشت کچلی که ابروهاش تو هم گره خورده و دست به سینه جلوت نشسته و چپ چپ نگاهت میکنه اعتماد کنی که پنج میمونه! زبونشون رو که بفهمی میتونی راحت باهاشون کنار بیای... اما امان از رنگ ها...همین آبی دشمن! یه روز برمیدا
امروز پنجم اردیبهشته، سال پیش این موقع بهترین روز زندگیم بود، نمی تونم توضیحش بدم واقعا ولی حتی بیشتر از روزی که قهمیدم مرحله دو رو قبول شدم خوشحال بودم، راضی بودم. الان چی؟ الان فقط حس میکنم تنها کسی رو که عمیقا دوست داشتم از دست دادم. و خب منظورم طلا نیست، منظورم خود المپیاده. مصادف شدن مصاحبه ام با آخرین روز دوره باعث شد به سختی بتونم چیزی که بیشتر اذیتم میکنه رو تشخیص بدم ولی الان صد در صد اون تموم شدن المپیاده. 
واقعا احساسم به المپیاد عی
من همیشه ترجیح می‌دم نظاره‌گر یه ماجرا باشم تا یکی از فاعلین ماجرا. اینکه بشینم یه گوشه و به اطرافم نگاه کنم واسم لذت‌بخش‌تره تا درگیر بودن تو بطن داستان. جزئی از محیط بودن نه صرفا یکی از عناصر فعال تو محیط بهم حس آرامش می‌ده. حس خونه بودن.
خونهٔ اول_کلاسای ادبیات از جمله‌ جاهاییه که حس می‌کنم تو خونه‌مم. چون ماها و ریاضیا ادغامیم، کلاس تو یکی از کلاسای طبقه پایین که به نسبت بزرگ‌تره برگزار می‌شه. چهارشنبه‌ها ساعت دو و نیم تا چهار. پرده
چقدر نوشتن طولانی سخت شده. بدون اینکه عکس مکش مرگ مایی اون بالا باشه یا نگران حرف و نظر دویست نفر از همکلاسیات باشی یا از این بترسی که یکی ریتوییت کنه فحشت بده و باندش بریزن سرت. چقدر سخته که طولانی تمرکز کنی و بنویسی و صدتا هم لایک پای پستت گالن گالن دوپامین ترشح نکنه توی مغزت. چقد سخت شده که حرف دلتو برای دل خودت بزنی دیگه، نه برای حس خوب دیده شدن و لایک و شوآف و اظهار فضل!
چقد خوبه از گفتن رویاهات نترسی چون کسی نمیشناسدت و هزارتا چشم روی کلمه
دل می دی به کار... وقتی که گروهی باشه، بقیه ای هم هستن اون وسط که باید در نظر بگیری. پس سختیش بیشتر از اینه که فقط خودتو در نظر بگیری. مثلا اگه یکی صادق نباشه، یا کلی تر اینکه هر چی آدما بیشتر به نفس خودشون وصل باشن، سخت تر می شه.
و باید حواست به اصرارهای گول زننده بقیه هم باشه، جهت دهی های اشتباه... در واقع حواست بیشتر به خودت باید باشه. که گول ابعاد نفسانیت رو نخوری و کماکان کار درست انجام بدی... هر کسی از یه وری می کشه. انگار ما ها رو نفس هامون می ک
+صندلی عقب تاکسی نشسته بودم و به آرمان فکر میکردم. دلم شور میزد. امروز هم سر کلاس نیومده بود.
درحالی که از شیشه به بیرون خیره شده بودم، گوشه ذهنم صدای گفتگوی راننده و مسافر جلویی رو می شنیدم :مسافر : اونجا دارن چه کار میکنن؟ راننده : دارن برای سیل زده ها پول جمع می‌کنند. همه اش مسخره بازیه! میلیارد میلیارد پول جمع میکنن جلوی این مسجدها، و بعد هم همه اش رو میکشن بالا، کثافتا. اصلا چه معنی داره کمک جمع کنن؟ مسافر : آقا سیل زده منم، من!. پول رو باید ب
الان که دارم این‌قدر جدی -مثلا- رژیمم رو رعایت می‌کنم و اولین باره این‌قدر پیگیر ظاهر و سلامتم شدم، یک پیجی باز کردم توی اینستاگرام که کسی نمی‌دونه من، منم. بعد شروع کردم همین‌جوری خوشه‌ای یک سری اکانت‌های مشابه رو فالو کردم تا هم تو اون جو باشم و هم سر فرصت خوب‌هاش رو سوا کنم از بقیه‌ای که فقط عکس بشقاب غذا می‌ذارن، بدون هیچ محتوا یا داستانی که زیرش نوشته باشن و تو بیو هم چندتا عدد با قفل‌های باز و بسته خودنمایی می‌کنن.
چند روز پیش داش
الان که دارم این‌قدر جدی -مثلا- رژیمم رو رعایت می‌کنم و اولین باره این‌قدر پیگیر ظاهر و سلامتم شدم، یک پیجی باز کردم توی اینستاگرام که کسی نمی‌دونه من، منم. بعد شروع کردم همین‌جوری خوشه‌ای یک سری اکانت‌های مشابه رو فالو کردم تا هم تو اون جو باشم و هم سر فرصت خوب‌هاش رو سوا کنم از بقیه‌ای که فقط عکس بشقاب غذا می‌ذارن، بدون هیچ محتوا یا داستانی که زیرش نوشته باشن و تو بیو هم چندتا عدد با قفل‌های باز و بسته خودنمایی می‌کنن.
چند روز پیش داش
قاصدک انقلاب : بیان دستاوردهای بزرگ انقلاب با زبانی ساده و داستانی
 
قاصدک انقلابنویسنده: ابوالفضل هادی منشانتشارات زمزم هدایت
معرفی:
متاسفانه یک خود کم بینی و بدبینی نسبت به خودمان و انقلاب مان به وجود آمده که این بدبینی پیامد های ناخوشایندی خواهد داشت.طبق نظریه گام دوم انقلاب باید به مردم امید داد و مهم ترین وظیفه ما امید دادن به مردم است اما نه امید بی اساس و بی پایه بلکه امیدی بر اساس واقعیت های موجود در کشور.مجموعه قاصدک های انقلاب به ب
پیش‌نوشت: نوشتن برایم دوباره سخت شده. نثر بیچاره‌ی پست را ببخشید. 
+داشتم برای اولین‌بار تلاش می‌کردم حین خواندن، خودکار بنفش به دست، زیر جمله‌هایی که یک لحظه یکی از خط‌های ذهنم را گره انداخته‌اند خط بکشم. با مداد یک برداشت از یک پاراگراف پرپیچش را گوشه‌ی متن بنویسم. و مطمئن بودم که جواب نمی‌دهد و من مال این کارها نیستم. ولی جواب داد و ناگهان فهمیدم که چقدر میزان دریافتم از متن بالا رفت. رفتم سراغ کتاب جُستاری که قبلاً خوانده بودمش و خب
یک ضرب المثل هست که میگه: محدودیت شکوفایی میاره..نمی دانم چی چی اختراع میاره..
خلاصه هرچی میگه، این مدت قرنطینه و توی خانه ماندن هم هزارتا ماجرا و قصه و فکر برای من آورده.نمونش همین دیروز ، مامان داشت تلفنی با زن دایی اش صحبت می کرد و تبریک عید و ای خدا لعنت کنه این کرونا را که قرنطینه مان کرده و چرا یک سری آدم حرف گوش نکن داریم و غیره که یهو زن دایی مامانم گفت:
چند وقت پیش توی حرف هایمان می گفتیم چقدر دلمان برای قدیم ها تنگ شده،اما این روزها دلما
سلام...
عادت به سلام کردن ندارم کلن ولی به نظرم بعد این سی و چند روز غیبت صغری لازمه دیگه :) چقدر دلم واسه این صفحه تنگ شده بود. چقدر الان عوض شده م... بهتره جو گیر نشم، در واقع این حسیه که هرروز صبح درمورد خودم دارم... چقدر همه چی تغییر کرده :/
از این یکماه بگم که حیف نتونستم با جزییات تعریف کنم... خلاصه که ما کوچ کرده بودیم خونه خواهرم، صبح به جای صدای خروس یا آلارم گوشی با گریه بچه بیدار می شدیم و شب هم همون گریه بچه واسمون لالایی بود، چقدر این مامان
زنها میسازن ، فرهنگ رو.
خیلى راحت.
خیلى خیلى راحت.
راحت تر از هزارتا کتابخونه و مدرسه و آموزش و تربیت این کار رو میکنن.
چطورى؟ درست وقتى عاشقشون میشن مردها.
همه چیز انقدر سریع و راحت اتفاق میفته که کسى نمیفهمه.
خیلى راحت مردها یاد میگیرن، بدون مقاومت و گه گاه با کمى مقاومت.
مثلاً من توى رگ زندگى تمام مردهایى که عشقى اون وسط بوده، شاملو تزریق کردم. درسته دیگه هیچوقت نمیبینمشون و ممکنه هرجا بشینن از من و خاطراتم متنفر باشن اما اما دیدم که توى کلم
خیلی اتفاقی رفتم تا داخل فیس بوک پیچ  خاک خورده خودمو ببینم... وسط هیاهوی ایمل زدن و هزارتا فکر دیگه... اون گوشه سمت چپ برای قسمت چت... اسمت رو دیدم: مهسا...
روی چتمون کلیک کردم و خوندم! واسم یه جوری بود چون رابطه ای نداشتیم و کل کل بود!
اما یه عکس منو برد اون دوران قدیم... دختر ازدواج کردی! مبارکت باشه خانم دکتر. فکر کنم الان درست تموم شده چون 2015 گفتی دو سال مونده!
با حساب تاریخ اون عکس یعنی اردیبهشت پارسال ازدواج کردی... مبارکت باشه و خوشبخت بشی :)
یادش
حدود یک ماه پیش بود که ما رو از مدرسه به عنوان دانش‌آموزان خوب اُوردن بیرون، خب ما هم تقریباً ترسیده بودیم که ما رو ندیده نشناخته برای چی انتخاب کرده بودن؟ من، محمدمهدی و چند تای دیگه به سمت دفتر مدیر رفتیم.توی راه من با خودم هزارتا فکر های جورواجور می کردم، فکر می کردم منو به خواطر این که با نظم هستم یا خیلی بود درس خونی هستم؟ منو برای تنبیه می خواستن یا برای تشویق؟ خلاصه توی این فضا بودم که محمدمهدی توی سرد زد، منم کم نزاشتم باسش، یه دونه لگ
زن عمو امروز روضه داشت این بعد از ظهری ...
منم در کسوت ظرف شوری برای روضه امام حسن ع داشتم یه کارایی میکردم...
خلاصه آخرین ظرفا رو داشتم میچیدم رو صافی ک ظرف از زیر صافی بالای ظرف شویی در رفت و ششششرررررررررققققققق ...شد انچه نمیباید ...
حال اینکه سکته کردم و خودمم تو حال و هوای روحانی یه جیغ خفیف کشیدم بماااند ...
گروه ضربت که تو روضه نشسته بودن بماااااند...
از همه بد تر مامان بود ک گفت ...چیکار میکنین...پس چرا ظرفای جاریمو میشکنین؟و همه با انگشت دختر
آهای شمایی که میگی اینا مردمن، مطالبه ی به حق دارند، ناراضی اند، باید بریزن تو خیابونا! 
گناه اون بدبختی که یه عمر جون کَنده، تا خرخره تو وام و قسط بوده، با هزار مکافات یه مغازه زده یا پمپ بنزین راه انداخته و داره نون حلال در میاره، چیه که باید سرمایه ی یه عمر تلاشش جلو چشماش آتیش بگیره؟؟ 
مگه اون بنزین رو گرون کرده؟
مگه اون تصویبش کرده؟ 
مگه اون قاچاق کرده؟
اصلا اون بیچاره خودش یکی از همین اقشار آسیب پذیره! 
یعنی باور کنیم کسی که با کلت و نار
جمعه رفتیم پیست اسکیت روی یخ. به تجربه‌اش می‌ارزید ولی فکر کنم بار اول و آخرم باشد. از اول تا آخر کنار دیوار بودم و با این وجود سه بار افتادم، و چندین بار هم تا دم افتادن رفتم. کبودی‌های روی بازوهایم دارند به زردی میزنند. یعنی دیگر کم کم محو می‌شوند! هشت نفر بودیم و فقط نحلا و جوزپه بلد بودند، و به تقاطع‌ها که می‌رسیدیم مثل تاکسی، مایی که ردیفی کنار دیوار بودیم را به آن طرف منتفل می‌کردند :))) ولی خیلی خندیدیم :)))
شنبه هوا آفتابی بود. گرم. ۱۸ د
1. تبعیض جنسیتی
همیشه میگفتن آقا پیج دخترا فلان قدر فالوور داره و عکس از ناخنشون میذارن صد تا لایک میخوره و پسره پست بذاره تصادف کردم دارم میمیرم هیشکی تحویل نمیگیره و اینا... اینا همشششش کذبه! :/  مثال بارزشم پیج خودم (choobacki) که این همه گفتم آقا فالو کنید! ده نفر لبیک گفتن فقط!!! :/ ولی مترسک بی سر و صدا اومد و پنج شیش هزارتا فالوور داره حالا!!! حسودم خودتونید! :/
+ خییییلیییی مرسی از لبیک دهنده ها. خیلی مهربونید :*
2. خانوادگی
دفعه اولی که موش خرماها بی
+چقدر این وبلاگ، این خونه رو دوست دارم.
+امروز رفتیم بریون شاد و بعد میدون امام کلی عکس گرفتیم، میخواستیم بریم چای حج میرزا که عصر فقط چای داشت. دیگه رفتیم یه کافه قهوه و چای خوردیم برگشتیم. کیانا رو بردیم باغ خاله‌اش که دعوتمون کردن تو و مدتی اونجا بودیم. بعد هم رفتیم خونه مامان بزرگ و آش رشته خوردیم دور هم بودیم. صبح هم اتاقمو تمیز کردم بعد مدتها.  امروز اولین روزی بود که بعد مدتها نه کار کردم نه درس خوندم . فکر کنم واسه سه هفته اخیر اولین بار
یکی بزرگترین فرق های دانشگاه آزاد و سراسری میدونین توی چیه؟
اینکه اگر شما خدای نکرده روز اول مهر پاشین برین دانشگاه آزاد، تنها افرادی که میبینین اینها هستن :
ورودی ها جدید، آدم هایی که دیر برای ثبت نام اومدن، چندتا استاد دلسوز و فداکار و یه سری دانشجوی سال دوم تا سوم ( سال چهارمی ها و چه بسا بالاترها معمولا از سال های گذشته درس گرفتن و سر و کله شون پیدا نمیشه.)
و هیچ کلاسی هم تشکیل نمیشه.
یعنی یا استاد نیومده. یا بچه ها نمیان و کلاس تشکیل نمیشه.
بچه ها رو برده بودیم اردوی قم و جمکران که یه اتفاق خاص برامون افتاد.
بعد از اینکه از زیارت حرم حضرت معصومه برگشتیم همینطور که از کنار خیابون راه می رفتیم ، جواد پاش لیز خورد و افتاد تو باغچه و شلوارش گلی و خاکی شد. اما خدا رو شکر خودش چیزیش نشد.
به مسیر ادامه می دادیم که یهو جواد وسط خیابون ایستاد و کمر بندش رو باز کرد و شلوارش رو کشید پایین...
بقیه در ادامه مطلب ... 
ادامه مطلب
حساب کتاب خدا و دوتا دوتا او با ما فرق دارد آیه( ۳۲ سوره مائده) خداوند می فرماید اگر انسانی را بی گناه بکشد مثل این است که همه دنیا را کشته و اگر کسی را زنده کند مثل این است که مردم دنیا را زنده کرده.
حیات یا مادی است یا معنوی حیات مادی مثل پزشکان که نجات جان انسان‌ها را برعهده دارند حیات معنوی مثل عارفان و عالمان ساندرا که انسان را از جهل و شقاوت به سعادت و رستگاری می کنم قتل مادی و معنوی داریم قتل مادی ریختن خون انسان بی گناه است و قتل معنوی ریخ
توی این سال‌های نه‌چندان کوتاه، وسط این مجازآباد بی‌در و پیکر، به خیلی جاها سرک کشیده‌ام و به بعضی‌شان هم پابند شده‌ام برای چندی. از وبلاگ که با «بلاگفا» برایم شروع شد و به «پارسی‌بلاگ» و «پرشین‌بلاگ» و هزارتا چی‌چی‌بلاگ دیگر رسید و آخر سر هم همین «بیان»ِ فرهیخته‌گون! تا «یاهو مسنجر» و «فیس‌بوک» و «گوگل‌ریدر» و «گوگل‌پلاس» و «توییتر»! حتا «کلوپ» و «آپارات» و «لینکدین» و جاهای دیگری که اسمشان هم یادم نیست! امروز هم که «اینستاگرام»
یکی از اخلاقای عجیبم اینه که دلم نمیاد کسی که از من خوشش اومده رو برنجونمشاید علت اینکه معمولا باهام راحتن و زود خودشونو لو می دن هم همینه 
جدیدا این اخلاقم بدتر هم شده! سعی می کنم به اون شخص کمک کنم بفهمه چی در من هست که باید کجا دنبالش بگرده! 
مسئله ی تحمل ماه بودن خیلی پیچیده س. یه ماه نگاه ها رو به خودش جلب می کنه. چون عجیبه. اما باید دور بمونه 
یه ساله توی ترکم... ترک بعضی عادت ها و آدم ها. این باعث شده ماه تر هم بشم
سخته سخته سخته ... 
سخت تر بود
1. تبعیض جنسیتی
همیشه میگفتن آقا پیج دخترا فلان قدر فالوور داره و عکس از ناخنشون میذارن صد تا لایک میخوره و پسره پست بذاره تصادف کردم دارم میمیرم هیشکی تحویل نمیگیره و اینا... اینا همشششش کذبه! :/  مثال بارزشم پیج خودم (choobacki) که این همه گفتم آقا فالو کنید! ده نفر لبیک گفتن فقط!!! :/ ولی مترسک بی سر و صدا اومد و پنج شیش هزارتا فالوور داره حالا!!! حسودم خودتونید! :/
+ خییییلیییی مرسی از لبیک دهنده ها. خیلی مهربونید :*
2. خانوادگی
دفعه اولی که موش خرماها بی
خدای من شبیه خدای جینگول شماها نیست که هر وقت صداش می‌کنید سریع می‌پره میاد کمک‌تون می‌کنه. خدای من یه پیرمرد خسته‌اس که نشسته روی صندلی و شایدم نیاز به سمعک داشته‌باشه. نمی‌دونم. گاهی‌اوقات کوچک‌ترین صداها رو هم می‌شنوه و می‌گه "کی اون‌جاست؟". گاهی‌اوقاتم هر چقدر صداش بزنی، باز غرق آب دادن به گل‌هاشه و برای خودش داره زیر لب آواز می‌خونه، صداتو نمی‌شنوه.
خدای شما همیشه حواسش به بنده‌هاش هست. همیشه آب و دون بنده‌هاش به راهه. همیشه م
خدای من شبیه خدای جینگول شماها نیست که هر وقت صداش می‌کنید سریع می‌پره میاد کمک‌تون می‌کنه. خدای من یه پیرمرد خسته‌اس که نشسته روی صندلی و شایدم نیاز به سمعک داشته‌باشه. نمی‌دونم. گاهی‌اوقات کوچک‌ترین صداها رو هم می‌شنوه و می‌گه "کی اون‌جاست؟". گاهی‌اوقاتم هر چقدر صداش بزنی، باز غرق آب دادن به گل‌هاشه و برای خودش داره زیر لب آواز می‌خونه، صداتو نمی‌شنوه.
خدای شما همیشه حواسش به بنده‌هاش هست. همیشه آب و دون بنده‌هاش به راهه. همیشه م
نهایت تلاشی که تونستن بکنن میدونید چی بود؟ مامانم تا ده موند خونه و بعد گفت سفارش کردم نوردیده رو که اذیت نکنه و د برو که رفتیم:| کاش فقط همین بود لعنتی! برای سه ساعت و غرهای دیروز چنان قیافه گرفته که نگو. که مثلا برم معذرت بخوام و به غلط کردن بیفتم. فکر کرده. عمرا دیگه بخاطر چیزی که حق دارم درموردش معذرت بخوام. برگشته میگه فقط بچه های من با هم کل کل میکنن و فقط تو خونه ی ماست که نه تنها ما رو نمیفهمن و کمک نمیکنن بلکه به جون هم میپرن. چون من بیشتر ا
یادتونه میگفتم فقط یه مشاور رو تو شهرمون قبول دارم و اونم آشناست و روم نمیشه برم پیشش روضه بخونم؟:)) البته دلیل اصلی نرفتننم اینه که زیادی از آدم تعریف میکنه و نمیذاره قشنگ به خودم توهین کنم:| امروز رفتم. :)) از المپیاد غر زدم، از اینکه تلاش برام بی ارزش شده و از بهم ریختن برنامه ام و گندهای پیاپیم در ادبیات گفتم بهش. در مورد المپیاد که نصیحتش کلا بر محور تموم کردن و کنار گذاشتنش بود، در واقع بستن پرونده اش، چیزیه که لزومش رو خودمم میدونم ولی بعد
 
روزهای خرس خیاط رنگ های مختلفی دارد. یک روز صبح که چشم باز می کند روزش از خاکستری شب قبل کم کم رنگ سفید و بعد صورتی می گیرد و تمام تنش می شود صورتی. خرس صورتی و با دلی که شکل لبخند در آمده. پر انرژی به کارهایش می رسد. الگو می کشد قیچی می زند و می دوزد هر چند تا نتیجه کار و لباس کامل شدن راه زیادی دارد. 
یک روز دیگر خسته است به زور چشمانش را باز می کند و از لای چشمانش همه چیز را خاکستری با لکه های رنگی می بینید. قرمز عصبانیت، آبی بی خیالی و زرد تنفر و

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها