نتایج جستجو برای عبارت :

عذاب وجدان نمیذاره خوش باشم :/ + کامنتها تا اطلاع ثانوی بازن!

لعنتیعذاب وجدان دارم
خانوادم خسته شدن.
و من دلم نمیخواد برای اینکه خودم خوش باشم یا جایی باشم که دلم میخواد ، اونا به زحمت بیفتن
مادامی که لذت من در گرو اذیت شدن اوناست نمیخوامش
دو راه دارم.یا خودم کامل مسئولیتش رو بپذیرم.یا برم.
حتما برای شما هم پیش آمده کاری کنید و بعد دچار عذاب وجدان شوید. گویی دائم در دلتان رخت می‌شویند و نمی‌دانید چه باید بکنید. عذاب وجدان از کوتاهی کردن در مورد انجام کارها و یا احساس مسئولیت نشأت می‌گیرد و اگر تداوم یابد به اضطراب و افسردگی ختم می‌شود. گذشته‌ها گذشته و خیلی چیزها را نمی‌توان تغییر داد یا اصلاح کرد پس چطور با خودمان کنار بیاییم؟ آیا مرهمی برای کاهش درد عذاب وجدان وجود دارد؟ عذاب وجدان می‌تواند در بسیاری مواقع مفید باشد و اف
یه چند روزیه عذاب وجدان گرفتم که چرا انقدر پست های به درد نخور و به اصطلاح زرد تو وبلاگ منتشر میکنم، چرا پست هام جنبۀ آگاهی و اعتقادی و معرفتی نداره!؟ خیلی اذیتم میکنه! از اون طرف جالبه که این پست های زرد هم طرفدار دارن!از این به بعد سعی میکنم حق وبلاگ نویسی رو درست ادا کنم! به نظر شما پست های قبلی رو پاک کنم یا بذارم بمونه!؟
دچار حس عذاب وجدان همیشگی ام شدم .که وقتی با یه نفر جزو محدوده دوست داشتنی هام دعوا می کنم، حتی وقتایی که تقصیر من نیست، یا به خودم برای عصبانی شدن حق میدم، باز هم بعدش عذاب وجدان می گیرم و فکر می کنم امروز آخرین روز دنیاست و ممکنه یکی بمیره در حالی که من باهاش قهر بودم یا دلش رو شکستم. دارم موزیک گوش میدم و بعدش میخوام با ناهار و هله هوله خودم رو خفه کنم.
بعضی وقتا آدم توی یه لحظه یه کاری رو که باید بکنه رو نمیکنه یا یه کاری رو که نباید بکنه رو میکنه که باعث میشه برای یه روز، یه هفته، یه ماه، یه سال یا شاید هم برای یه عمر دچار عذاب وجدان بشه. یعنی انجام دادن یا انجام ندادن کاری که شاید خیلی هم سخت نباشه باعث ایجاد ناراحتی و غم میشه. چقدر خوب میشد آدم تو هر لحظه فکر کنه که آیا تصمیمی که می‌گیره منجر به پشیمونی‌ش در آینده میشه یا نه؟
البته تو بعضی موارد نتیجه‌ی تصمیم‌گیری واضح و مشخص نیست؛ تو اون
هرچی داشته باشیم و هرچی که میلم بکشه و بتونم بخورم، غنیمته! حالا غذای رستورانِ دانشگاه باشه یا پفک یا غذای مامان پز...
ولی عذاب وجدان داره میکشتم...! همش تو ذهنم رژیم های بارداری و توصیه های غذایی طب سنتی و جدید و اسلامی میاد... :(
خدایا قول میدم خوب بشم از ماه ۴... اون موقع که بتونم درست غذا بپزم و بخورم... میشه الان مسامحتا تاثیر نداشته باشه...؟ :(
هربار روی خاکش آب می ریزم عذاب وجدان میگیرم که با اراده خودم پروسه تجزیه جسم عزیزترین آدم زندگیم رو تسریع میکنم. فکرش هم دردناکه که من فقط میتونم غمگین باشم در برابر از دست دادنش... مگه ممکنه بشه ما از هم جدا باشیم؟ چه امکان رذیلانه ای.
+ یک طوری اینترنت زود به زود ته میکشه که بی عذاب وجدان حتی نمیشه ساندکلاود رو پلی کرد. همون اینترنت دائمِ افتان و خیزان و لخ لخ کنان بهتر بود شاید. 
+ نیمه شب دیشب به این فکر رسیدم که ترجیح میدم زشتی‌هام بریزه تو صورتم تا تو قلبم. اینجوری بیشتر سعی میکنم زیبا باشم. 
 
 
فکر کنم اخر‌های کتاب دشمن عزیز که به اصطلاح دنباله‌ی بابا لنگ دراز است، سالی مک‌براید از این که نامزدی خود را بهم زده و خوشحال است، احساس عذاب وجدان میکند. تنها ناراحتی الان من هم این است که چرا پاتوق دوست داشتنیم را از دست داده‌ام و عذاب وجدان دارم. به دنبال منطق‌های خوساخته‌ای هستم که بتوانم همچنان انجا باشم و سخت است.
جملات قبل مال چند روز پیش هستند و دوستانم متفق القول که من به هیچ عنوان پاتوقم را از دست نداده‌ام و همچنان میتوانم انجا
می‌بینی بی پولی داره چه بلایی سرم میاره؟ 
دیروز از نمایشگاه 9 تا کتاب خریدم و دارم له له میزنم برای اینکه بخونمشون اما یه جای کار میلنگه نمیتونم رو متن تمرکز کنم عذاب وجدان میاد سراغم که جای دنبال کار گشتن نشستی کتاب میخونی؟ پس اوف بر تو! 
همین حالت وقتیه که میخوام طراحی کنم و برم سراغ هنر دوباره یه عذاب وجدان که نشستی چی سرهم میکنی؟ به چه دردت میخوره؟ ازش پول درمیاد؟ نه؟ پس اوف بر تو!
شاید مجبور شم برم آزمایشگاه ها رو بگردم دنبال کار و نه ها ب
سلام
دارم از عذاب وجدان می میرم، من پسری 19 ساله هستم، همه منو به چشم یه بچه مذهبی می بینند، اصولا آدم تنهایی هستم و با هیچ دختری هم تا خالا نبودم. 
چند وقت بود فشار جنسی خیلی اذبتم میکرد به خودارضایی اعتیاد پیدا کردم، سعی کردم ترک کنم ولی نشد، بعد توی اینستاگرام با یه خانمی آشنا شدم که پول می گرفت و رابطه جنسی ... و آدرس مکان می داد یه لحظه شیطان اغفالم کرد پول رو ریختم به حسابش و اونم آدرس رو داد که من برم، ولی خیلی عذاب وجدان گرفتم از شهدا و اما
اولین باری که گفتم چقدر احمق بودم چقدر احمق هستن و چقدر احمق خواهم بود که دلم برای این بسوزد (ننه ام!) 
و دیروز و امروز بود که عذاب وجدان داشتم که با درد دل پیش خاله ننه ی سگمو پیش خواهرش خراب کرده باشم 
 
 
 
 
خدایا اون قدر عمر بده که نابودیشو با چشمام ببینم 
اون قدر عمر بده که بدون اون بدون صداش بدون اسمش و بدون سایه اش زندگی کنم 
اما خدا طولانیش نکن می دونی که اصلا علاقه ای به این نعمت گرانبهای عممممرت ندارم! 
این روزها درگیر یه اتفاق مهم هستیم که به امید خدا باعث گشایش مالی خوبی خواهد شد برامون.دلم میخواست اینجا بگم و به اشتراک بزارم ولی از اونجایی که باید یه پست رمزدار بنویسم، معلوم نیست کی فرصت بشه.
امروز صبح خانوم معلم دخترک جلسه آموزشی گذاشته بود و من چون شرایطم جور نبود نرفتم.جز این، دوتا کار مهم دیگه هم داشتم و باید میرفتم که تصمیم گرفتم نرم تا ظهر که میم میاد.عذاب وجدان هم دارم زیاد، ولی هرچی فک میکنم در توانم نیست.دیروز از صبح زود تا آخرشب
از قدیم گفتن انسان جایز الخطاست! میدونید چرا میگن جایز الخطا؟ ینی جایز هست که خطا کنه!چون از اشتباهاتش درس میگیره
اما وای و صد وای به اونروزی که یه اشتباه انجام بده که هرچقدم با خودش کلنجار بره نتونه خودشو ببخشه
میدونید تو زندگی همه ما یه سری لحظه ها و کارای خاص وحود دارن که ما با فکر کزدن به اون آرامش پیدا میکنیم،حس خوبی بهمون میدن
اما گاهی اوقات یه حرف اشتباه میتونه تمام خاص بودن اون قضیه رو از بین ببره
و براتون آرزو میکنم هیچوقت اون کسی نبا
سلام
شما که هرکاری دوست دارید انجام میدید،خوب چرا رو بعضی موضوعات اصرار دارید که کنار گذشته بشه،بخاطر اینکه خودتون میدونید اشتباه میکنید،بخاطر ساکت کردند درد عذاب وجدان تون دست به هر کاری میزنید...چطور تو شهر های مرزی شهید میدهند کسی صداش هم در نمیاد،اون قدر خوشی دارید،درد واقعی مردم براتون اهمیتی نداره...برا سیل زده و ها زلزله زاده ها همین یه عده مسلمان که اشک میریزنند برا امام حسین ع جمع شدند ،شما از که از تفریحت نزدی...
امشب خواب عجیبی دیدم،خوابی که شدیدا فکرمو مشغول کرده و از وقتی بیدار شدم نمیتونم از فکرم بیرون بندازمش...خواب راجب کسی بود که قبلا تو زندگیم بود و دیگه نیست،یجورایی میخواست بهم بفهمونه هنوز تو فکرمه و این یکم اذیتم میکنه،میخواستم به خودش پیام بدم و بپرسم...ولی نه!حتی تو خواب هم پسش زدم...باخودم عهد بستم که دیگه این اشتباهو نکنم ولی عذاب وجدان چسبیده از یقه م و ولم نمیکنه،اصلا نمیدونم برا چی عذاب وجدان دارم؟برا کسی که خودش رفته؟یا انجام کاری ک
گلستانکوه با لاله های واژگون
و سد دریاچه خوانسار
در پست سفر نشد عکس بزارم .اینجا میزارم تا مقصد بعدی مسافرت دوستان باشه.
درباره بستن کامنتها بگم فعلا وقت جواب دهی به دوستان رو ندارم ممکن شرمنده شون بشم ولی سرم خلوت بشه کامنتها باز خواهند بروی نظرات دوستان
 ادرس اینستاگراممsamane----saba
در اینستاگرام تمام فعالیت من عکسهای پرنده نگری و معرفی جاذبه های ایران هست .
هفته هاست که دیگر مثل سابق وقتی دست به قلم می شوم کلمات مانند آبشار راه خودشان را بر روی صفحه پیدا نمی کنند. هفته هاست که در فصل ششم مانده ام و با اینکه می دانم قرار است چه شود اما نمی دانم چطور بنویسم و «چطور نوشتن» هیچ وقت برایم سخت نبوده. حالا دیگر کلمات را احساس نمی کنم. حالا دیگر فقط کلماتند نه چیزی بیشتر. فقط کلمات و کلمات. خسته کننده اند. حالا فقط کتاب می خوانم و از نوشتن فراری ام. این قضیه هم است که چیزی برای نوشتن وجود ندارد، اما من از هما
کله گردالی صحبت میکنه
من همیشه ارزو داشتم یه زندگی بی قید و بند داشته باشم،ینی دوس دارم اینقد به هیچجا وابسته نباشم که اگه یروز صب از خواب بیدار شدم و دلم خواست برم سفر سه ماهه،هیچ مانعی نداشته باشم.ینی بدون در نظر گرفتن عواقب مالی و سایر عواقب،فقط تصمیممو بگیرم و حرکت منم.البته سفر یه مثاله،در همه زمینه ها دوس داشتم همینجوری باشم اما تا امروز زندگیم حس میکنم دقیقا نقطه مقابل این موضوع بودم، ینی حتی ممکنه یوقتایی خیلی یاغی گونه برم دنبال کا
به نام انسانیت
امروزجمعه ۱۳۹۸.۰۳.۱۰
وجدان صادق
زندگی یعنی آرامش، آرامش با یه وجدان آروم بدست میاد، وجدان آروم نتیجه ی صداقت و درستکاری هست و کل این زنجیره از تو یه آدم خوب توی یک زندگی آروم و خوب میسازه؛
یک پسر و دختر کوچیک مشغول بازی با هم بودن، پسر کوچولو یه سری تیله و دختر چنتایی شیرینی داشت، پسر گفت: من همه تیله هامو بهت میدم و تو هم همه شیرینی هاتو به من بده، دختر قبول کرد پسر بزرگترین و زیباترین تیله رو یواشکی برداشت و بقیه رو به دختر داد
از گروه‌ خانوادگی‌ای که توش حرفایی میزدن که به عنوآن یه بچه ۱۷ ساله اذیت میشدم اومدم بیرون و دختر عمم هنوز قهره.عه خب به من چه میخواستین حرفای ناراحت‌کننده نزنین.حالا به‌طرز احمقانه‌ای عذاب وجدان گرفتم.کاش پاکش نمی‌کردم.
مطلبی رو چند روز پیش پست کردم و به واسطه عذاب وجدان لحظه ای پاکش کردم. جالب اینکه تو همون لحظه کوتاه یه نفر لایکش کرد. اما سیر اتفاقات این چند وقت باعث شد بفهمم عذاب وجدانم بی دلیل نیست و کاملن حق دارم که همچین چیزی رو حس کنم. اینکه مدتی میشه به طرز عجیبی به ناراحتی و اندوه دیگران اهمیت نمیدم و بعد ازینهمه، حتا نمیتونم وانمود کنم برام مهمه. تو پست قبلی نوشته بودم اگه سمانه چهار پنج سال پیش بود، باید به این حالت بی حسی و خودخواهی که الان دارم افت
صبح میخواستم برم بیرون اسنپ گرفتم، هزینه ش شد 2500. منم توی کیفم فقط ده تومنی داشتم. به مقصد که رسیدم و خواستم حساب کنم گفت خرد ندارم. یه قنادی اونجا بود که راننده گفت برم ازش پول خرد بگیرم. منم پیاده شدم و رفتم اما گفت فقط میتونه دو تا پنج تومنی بهم بده!
دوباره برگشتم به راننده گفتم که اینجوره و فلان، الان آنلاین پرداخت میکنم گفت باشه. اما وقتی پرداخت آنلاین رو زدم گفت امکان تغییر نحوه ی پرداخت نیست، راننده گفت عه اره اخه لغوش کردم دیگه -_-
گفتم خب
خیلیم عذاب وجدان بابت اشتباهات خوب نیست!
اینکه بذاری هی بهت یاداوری کنن اشتباه کردی!
و باز هی خودت به خودت بگی...
مگه قراره هیچ وقت اشتباه نکنیم؟؟
تازه بهتره بعدشم یکم با ادمایی بپرین که همون اشتباهو دارن
فقط نباید تکرار بشه همین
اینکه تا الان بیدارم یه‌کم غیرطبیعیه. ولی دارم تمرین می‌کنم واسه هر کاری عذاب وجدان نگیرم. اگه من دارم کار اشتباهی انجام میدم و می‌دونمم که اشتباهه، پس باید ترکش کنم. اگه ترکش نمی‌کنم پس حتما لذتی داره و بهتره لذتشو کوفت نکنم واسه خودم :)))
فعلا مرز داره، یعنی نمی‌تونم به خودم اجازه بدم که واسه گناه هم عذاب وجدان نگیرم. امیدوارم این مرز شل یا برداشته نشه.
انگار یکی همه‌ش بهم گفته باشه هیس، ساکت، آروم، امشب تو نماز مغرب یهو یادم اومد می‌تون
بسم الله
از بچگی هر چیزی را خراب میکردم عذاب وجدان میگرفتم.از اینکه میتوانستم بیشتر مراقب باشم و نبودم و حالا خرابش کردم و زحمتی میشود برای خانواده ام.هیچ وقت پدرم برای خراب کردن هیچ چیزی حرفی به من نزد.حتی وقتی ال نود نو را مادرم داد که توی پارکینگ بزنم و من که شونزده سالم بیشتر نبود بیش از حد گاز دادم و خورد به در و مجبور شدیم دو تا از درهایش را عوض کنیم پدرم هیچ چیز به من نگفت.اما همیشه چون از خودم کسب و درآمدی نداشتم به خراب کردن چیزها حس بدی
دیشب افطاری دانشکده بود و از یکی دو ساعت قبلِ اذان یه تعداد از دوستا جمع شده بودیم آزمایشگاه چند تا از بچه‌ها. دوستم بهم زنگ زد ببینه کجاییم. می‌دونستم احتمالا با یه عده از این جمع راحت نیست ولی دلش می‌خواد بقیه رو ببینه. اومدش و موقعِ سلام علیک کردن حس کردم سکوت شد. البته کلا هر سری که یکی از دخترا که خیلی وقت بود ندیده بودیمش میومد و همدیگه رو بغل می‌کردیم، پسرا مسخره‌بازی درمیاوردن :/ این دوستم رفت کیف منو از روی یه صندلی برداره که خودش بش
هرچند با پشت کنکور موندن چیزی رو بدست آوردم که خوابش هم نمیدیدم ولی باز هم از این کار پشیمونم
بارها شده که پیش خودم میگم ای کاش یه رشته پایینتر میاوردم و همون سال اول میرفتم دانشگاه چون واقعا به اثرات و عوارضش نمی ارزه
هنوزم حس و حال کنکورم دارم
هنوزم وقتی درس نمیخونم حس عذاب وجدان لعنتی منو خفه میکنه
شنبه تا پنجشنبه هر روز تا ساعت ۳ ظهر کلاس هستم به جز سه شنبه ها که تا ۵ هستم =(( وقتی کلاسا تموم میشن دلم نمیاد برم خونه و سالن مطالعه منو به خودش
چند روزی بود ارتش مورچه‌ها به اتاق من بینوا هجوم آورده بودند. اوایل فقط اطراف دیوار رژه می‌رفتند، من هم کاری به کارشان نداشتم و اطرافشان نمی‌نشستم. اما از دیروز و امروز به سمت کتابخانه‌ام هجوم برده بودند و نزدیک کتاب‌هایم کشیک می‌دادند. خب من هم احساس خطر کردم و علیرغم میل باطنی‌ام جاروبرقی را برداشتم و به سمتشان گرفتم. خدا شاهد است همین الان که دارم برایتان این ماجرا را تعریف می‌کنم گریه‌ام گرفته. با چه سنگدلی لوله‌ی جاروبرقی را به س
این چند سالی که ماه رمضون افتاد توی تابستون و کار و بار منم جوری بود که توی اون مدت امکان کار نکردن با زبون روزه رو داشتم، عمده فعالیتم سریال دیدن و لش کردن بود. جوری که آخر ماه رمضون جز دو سه باری حال خوبی سر افطار، از شدت بیهودگی و اتلاف وقت بیشتر احساس عذاب وجدان و بی‌مصرفی گریبونم رو میگرفت. امسال ولی چنان صدقه سر کرونا حساب روزها از دستم در رفته بود و شدیدا درگیر کارهام بودم که حتی یادم نبود ماه رمضون نزدیکه. یکهو ناغافل دوستی تازه کانادا
امشب یه حرکت گروهی عظیم رو که تیم براش  ۲۰ روز  زحمت کشیده بودو نابود کردم :((((((
و الان نمیدونم چه کار باید بکنم 
حس قاتل بودن دارم قاتله یه نحزت 
نمیدونم واقعن و فقط ناراحتم  بد ترش اونجاس که حتی تنبیه هم نمیشم و در عذاب وجدان خواهم سوخت 
 
یکی از همکارام میگفت دلم میخواد یکی بیدارم کنه و وقتی چشمامو باز میکنم ببینم همه اینا خواب بوده . چه روزای کابوس واری به ما میگذره . هرروز پر شده از خبرای بد . میشنوی که فلانی حالش بده ، فلان دکتر اینتوبه شد ، فلان همکار مرد ... مثل یه کابوس تاریک و وهم الود میمونه . امروز حکم حقوقی جدیدمو دیدم که حقوقم زیاد شده، نمیدونستم باید خوشحال باشم؟باید برنامه بچینم که با این پول چیکار کنم ؟ خوشحالیم دو دقیقه بیشتر طول نکشید، بعد دوباره حل شدم تو غم این
خب ساعت از ۱۲ هم رد شد اما حس کردم قبل خوابم خوبه یکمی اینجا بنویسم.
اول-اتفاقی که بعد دانشگاه برام افتاده از دست رفتن اعتماد به نفسه به این شکل که برای ساده ترین کارهامم نمیتونم باور کنم که توانشو دارم. این چیزیه که قبلترا خیلی راجبش صحبت کردم اما حالا که میخوام فعالتر باشم داره صدمات جدی و وحشتناکشو نشون میده به حدی که توی کاری که مطمئنم تواناییشو دارم از شدت ترس نمیتونم پیش برم.
دوم-دانشگاه و مشغله هاش اجازه نمیده یکمی درنگ کنم و ببینم چی م
گفتم امروز نخوابم باز...
زیر بارون رفتیم بیرون که دوستم برای خانواده اش سوغاتی بخره...
و حاصلش شد: یه کیف زشت....دامن...کاور موبایل...یه لباس سنتی بچه...یه سوغاتی سنتی...
طبق معمول عذاب وجدان بعد از خرید و تصمیم به خرید نرفتن تا زمان خانه رفتن...
 پ.ن. من باز دلم برات تنگ شده...
گفت: یه عمره دارم نافرمانی خدارو میکنم و عذاب هم نمیشم...اگه گناه کیفر داره پس چی شد؟این خداتون کجاست که منو عذاب کنه...
ندا اومد به پیغمبر خدا که بهش بگو ما خیلی وقته به عذاب های زیادی دچارت کردیم خودت نمیدونی...همین که شیرینی مناجات و امید به لذات اخرتو گرفتیم بزرگترین عذابته...
 میگن بزرگترین عذاب تو قیامت هم اینه که خدا به روی بنده نگاه نمیکنه...
یه وقت فکر نکنیم خیلی کارمون درسته و ...‍♂#دلنوشته
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست
 
جامعه ما طوری برنامه ریزی شده که آدم‌های برون‌گرا را طبیعی‌تر فرض کند و به همه توصیه کند مثل آن‌ها زندگی کنند.
من دوران نوجوانی خودم را تقریبا توی یک فضای خاکستری عذاب‌آلود گذراندم و اگرچه به شدت اهل فوتبال بازی کردن توی کوچه بودم و رفقای زیادی داشتم اما اگر یک ساعت کتاب دستم می گرفتم که بخوانم فکر می کردم دارم یک کار غیرمعمولی انجام می‌دهم. همه‌ش فکر‌می‌کنم اگر اعتماد به نفسش را داشتم مثل خودم باشم حا
مواد لازم برای پست گذاشتن در وبلاگ:
۱. ددلاین 
۲. هندزفری و رادیو پیام
۳. لیوان لیوان چای و باچی
۴. یک درامای کره‌ای در حال پخش استاپ خورده در پس‌زمینه
۵. استرس
۶. عذاب وجدان
* باچی : هر آن چیزیست که برای لذت‌بخش‌تر کردن چای با آن تناول می‌شود. 
سلام به دوستان عزیز خانواده برتر
دوستان من عذاب وجدان شدیدی میگیرم وقتی خاستگاری رو رد میکنم، و همه ش ذهنم این رو تکرار میکنه که این شخص از طرف خدا بود، جواب دعاهات بود، ولی تو ردش کردی، دیگه خدا بهت کاری نداره و کسی رو نمیفرسته ... .
خدا شاهده آدم سخت گیری نیستم، خودم معمولی ام، دوست دارم یه آدم معمولی هم بیاد تو زندگیم تا ادامه مسیر زندگی رو با ایشون برم، این مورد آخر از لحاظ تحصیلات و شغل این ها خوب بودن، ولی خب هم از لحاظ ظاهری به دلم نبودن ه
یکی از عذاب های من تو دنیا اینه که بخوام با آقایون کار کنم
و جدیدا پی بردم بزرگترین عذاب میتونه این باشه که مسولیت یه گروهی و بهم بدن و زیر مجموعه هام همه اقا باشن و من کوچکترین فرد مجموعه باشم
و فردا یه جلسه توحیهی باید بذارم و اقایون و برای کاری توجیه کنم که خودم توجیه نیستم
کارهای فرهنگیمون همه ضربتی و جوگیرانست
بهش میگم من خودم توجیه نیستم میگه توکل کن به خدا... 
خدایا من و تومیه کن در رویای صادقه
نکند این همه که دوستتدارم را ، بابت عذاب وجدان داشته باشم؟
نکند حس میکنم جایی برایت کم گذاشته ام که حالا میخواهم توی هر نفسی که میکشی یقین بداری عاشقت هستم؟
نکند کسی جایی برایت کم گذاشته و حالا داریم زور میزنیم جای خالی چیزی را پر کنیم نگار؟
عاشقانه دوستت دارم نگار. نه. نقل هیچکدام از این حرف ها به تنهایی نیست. همه شان درست، کمت گذاشته ام و کمت گذاشته اند. ولی تو تنها چیزی هستی که در این جزیره متروک برایم مانده. دارم میسازم. دارم بالای درخت ها خ
هرچی هم که با خودت عهد و پیمون ببندی که دیگه کتاب نخری، وقتی ببینی انقلاب کتاب بساط کردن پنج تومن، هوایی می‌شی. مثل معتادی که جنس ارزون ببینه، با کله می‌ره می‌گیره تا بکشه و شارژ بشه و هرچی درس و قول توی دوره‌های NA بوده رو فراموش می‌کنه؛ منم امروز تا به خودم اومدم دیدم دو زانو نشستم روی زمین و اصلا حواسم به کثیف شدن شلوارم نیست و دارم کتابا رو شُخم می‌زنم..
قرآنِ انگلیسی و رباعیات خیام و پیامبرِ جبران خلیل جبران، شکار امروزم بود. از اون شکا
امروز صبح بعد از مدتها رفتم پیاده روی و لذت بردم از پاییز دوست داشتنی. ( یه دفعه باید حتما از پیاده روی بنویسم) یه مجله دانستنی ها خریدم اما به شدن افت کرده نسبت به قبل؛ شاید هم قبلا متوجه نبودم. همش ترجمه ای و ترجمه ی بد. ظهر هم مامان بزرگم اومد و ناهار کباب خوردیم. شب هم رفتم چیریکی رو دادم یه سایز کوچیکتر گرفتم. 
من روزایی که دانشگاه ندارم هم آلارم گذاشتم هشت و نیم پاشم، برای همین جمعه میتونم بی عذاب وجدان حسابی بخوابم؛ البته اگر بابا تصمیم ن
عذاب وجدان شدید و ملامت کردن درونی جزء بدترین دردهاست.
چطور آدم باید وجدانش رو درمان کنه؟ اونم وقتی میدونه دفعه بعد بازم قراره بهش آسیب بزنه.
قراره بار بعدیم دوباره همینطوری عذابش بدی و نمیتونی جلوش رو هم بگیری.
چرخه خیلی بدیه، خیلی بد.
کاش میشد دفعه بعدی دیگه تکرارش نکنم.
آم. خب امروز خیلی روز خوبی بود، یعنی حالم توش خوب بود بالاخره و همه چیز آروم و نرمال سپری می‌شد. رلستش خیلی دلم میخواد روزها آروم و نرمال بگذرن و یه هیجان ریزی هم داشته باشه، که مثلا میتونه دیدن یه مانگا باشه و یا خوندن یک شعر از حافظ و یا دیدن یه ویدئو از آرورا. یا مثلا دعوت به خوردن کیک و چای از طرف خواهرم.
امروز یکی بهم گفت تو چقدر خوب گوش میدی. یعنی یه نیم‌ساعت پای دردودلش نشستم و بعدش رفتم تست قرابت زدم و خیلی فضا دراماتیک بود. ولی هرگز فکر ن
یکی از عذاب های من تو دنیا اینه که بخوام با آقایون کار کنم
و جدیدا پی بردم بزرگترین عذاب میتونه این باشه که مسولیت یه گروهی و بهم بدن و زیر مجموعه هام همه اقا باشن و من کوچکترین فرد مجموعه باشم
و فردا یه جلسه توحیهی باید بذارم و اقایون و برای کاری توجیه کنم که خودم توجیه نیستم
کارهای فرهنگیمون همه ضربتی و جوگیرانست
بهش میگم من خودم توجیه نیستم میگه توکل کن به خدا... 
خدایا من و توجیه کن در رویای صادقه
 
صبح نوشت:تا صبح خواب جلسه دیدم و دو تا ایده
از آدم‌هایی که توی کارشون وجدان دارن، خوشم میاد. درست مثل استاد بانک . که گفت من باید تا فلان قسمت درس بدم و در جواب کسایی که گفتن ما راضی هستیم اگرم تا اون قسمت درس ندین، گفت برام مهم نیست اینجور رضایت! 
و یهو یادم افتاد و فکر کردم چه با وجدان!
 
پ.ن: و خودمو سرزنش نمیکنم بابت این رعایت نکردن فاصله و نیم فاصله و فلان. چون اینجا یه خونه‌اس؛ خونه‌امه و میخوام توی خونه‌ام نیم فاصله رعایت نکنم و حتی فاصله و میخوام ی جور باشه انگار شلوار راحتی پامه
اومدم یه فن فیک بخونم برگام ریخت . یه سری جملات رو که میدیدم یاد دوران احمقانه تینیجری که رمان عاشقانه ایرانی میخوندم افتادم :| به خدا دقیقا یاد همون حال و هوا افتادم. فکر کنم بهتر باشه سختی خوندن فیکای انگلیسی رو به دوش بکشم -__- ولی اگه چیز خوبی (حتی اگه ایرانی بود) میشناسید معرفی کنید لطفا :( (اسمات و خاک بر سری نمیخونم عذاب وجدان میگیرم )
امروز زنگ زدم ب آبجی گفت طبقه بالا نشسته،دختر عمه مامانم سرزده اومده بود و برا اینکه نمی‌خواد تا ورم بینیش نخوابیده کسی ببینتش ،رفته بالا 
بهش گفتم قرص جوشان ویتامین سی و امگا سه بخر 
بعد با خودم فکر کردم ،الان من باید اینا رو براش می‌خریدم نه این‌ک بهش بکم بخر و بخور برات خوبه 
الان عذاب وجدان گرفتم ..از طرفی ته حسابم بیت تومن بیشتر نیس و یه ماه دیگه حقوق می‌گیرم
:\
اون مینی سریال 5 قسمتی چرنوبیل رو دیدید؟ دیدید اولش به مردم میگن چیزی نیست و در سطح
جهانی اعلام میکنن اصن موضوع مهمی نیست و اتفاقی نیفتاده... بعد میبینن نه بابا واقعا چیزیه
و شهر رو تخلیه میکنن و اطلاع میدن که آب فلان رود آلوده شده و تدبیر های دیگه
ولی همچنان دو نفر متخصص همین زمینه های هسته ای رو مجبور میکنن که در سطح عمومی
اعلام کنن واقعا چیزی نیس! و اونا هم همین کارو میکنن ... بعد (فک کنم 2 سال بعد ) هر دوی اون
افراد متخصص توی ی دادگاه همه چیز رو ب
یه تمایل وسوسه‌کننده و مریضی تو وجودم هست، که دوست دارم قهر کنم و تقصیرا رم بندازم گردن طرف... نمی‌دونم چرا هست... نمی‌دونم چجوری درستش کنم... هیچ حالت دیگه‌ای هم منو راضی نمی‌کنه... اگه قهر نکنم، حس می‌کنم یه ظلمی بهم شده و ساکت موندم... اگه نندازم گردن طرف، و حسِ عذاب‌وجدان رو بهش منتقل نکنم، انگار کارم ناقص بوده... گاهی این‌کار لازمه... ولی گاهی هم باید در برابرش مقاومت کنم که در برابر هر حرف و رفتاری که ناراحتم می‌کنه این کارو نکنم...
امروز همش به خواب گذشته. این مواقع احساس خوبی ندارم از اینکار یه جورایی عذاب وجدان میگیرم  که اضاف میشه به اون حس ناخوبم و بدترم میکنه. درس هم که اصلا نخوندم. و بودجه بندی امروزم اضاف میشه به فردا!
فیلم last vegas  دانلود کردم برم ببینم بلکم با احساس بهتری خوابیدم
دقیقا توو تاریخ ١٥ مرداد ٩٣ چیزی نزدیک به پنج سال پیش نوشته بودم "که بهت مشکوکم و حس آشنایی بهم میگه همه حرفا و کارا و ادا اصولات فیلمه". و چه جالب که بهم ثابت کردی درست فکر میکنم و نذاشتم بشم مترسک و عروسک خیمه شب بازی مسخره بازیای تو
مرسی ازت که عذاب وجدان ندارم
مرسی که نیستی
مینویسسمممم. ننویسمم چیکار کنم. عذاب نکش فقط برو . نخون . پی ام نمیدم چون گفتی هر دفعه سرتو میکنم زیراب داری خفه میشی درمیارم. بس کن دیگه بذار اینجا راحت باشم. هیچی ندارم دیگه هیچ جا ندارررم . دلم تنگه . بذار راحت باشممممم. اینقد برام تعیین تکلیف نکن.اینجا مینویسم که داشته باشم چه بلایی سرم اومد بعدِ رفتنت
بالاخره اینجا هم برف اومد ...
از این برف کریسمسی ها... اینبار نشسته ... قشنگه
کاش تا اخر زمستون بباره 
دلم تنگ شده بود 
کاش میتونستم برم بیرون و بهونه ای به اسم درس و کنکور نبود و من میتونستم لذت ببرم ...
پنجره ی اتاقم رو به کوچه است و اسمون ...پرده هامو زدم کنار فقط نگاش میکنم ...
الان تهرانه و سخت مشغول... کاش بود باهم میرفتیم ...
البته فامیل همشون پایه ان بخوام برم    اونا از من جلوتر راه میفتن ولی خب عذاب وجدان درس دارم .... عقبم خیلی عقب ...
 
میشه دعا کن
یه سنی هست که آدم خیلی سریع تغییر میکنه البته شایدم در مورد همه اینطور نیس و واسه هر کسی یه جوریه. ولی خب واسه خود من این تغییرات سریع خیلی جالب و شگفت انگیز بود و هست. 
وقتی دو سال گذشته ی زندگیم نگاه میکنم، اینقدر تغییرات زیاد و سریع میبینم که با خودم Holy F.u.ck 
یادم نمیاد اولین مطلبم رو توی این بلاگ کی نوشتم و چی بود و اصلا علت اینکه اومدم سراغش چی بود، ولی اینو میدونم که از اون روز تا الان خیلی چیزا عوض شده.
شاید شروعش به خاطر یه مثلا عذاب وجدان
میدونی بعضی وقتا فکر میکنم دلم میخواد از ایران برم. برم یه جای دورِ دور. اما بعد میبینم نمیشه انگار که همه زندگیم اینجا باشه جدا از اون شرایطشم باید باشه که من ندارم هیچ کدومشو. پس بخوامو نخوام هستم. دلم میخواد به بهترین نحو ممکن باشم. دلم میخواد تو این وضعیت مزخرف میتونستم کاری کنم. برای ایران. برای مردمم. برای کسایی مثل خودم که راهو بلد نیستن. دلم میخواد کمکشون کنم. احساس میکنم با رفتنم از اینجا هیچ باری کم که نمیشه احتمالا بیشترم میشه. نه که
امام صادق ع میفرمود گناهان کبیره نومبدی از رحمت خدا در دنیا ویاس از مرحممت او در اخرت وایمنی از مکر خدا یعنی ز عذاب او و قتل نعسیکه خدا حرام کرده و نافرمانی پدر ومادر و خوددن مال یتیم بنا حق و خوددن ربا بعداز دانستن  تعرب بعد از هجرت متهم ساختن زن پاکدامن ک فرار از جهاد  بامام ع عرض شد  بفر مایید  کسیکه  مرتکب کبیره شه و بی توبه بمرد از ایمان خارجست و عذاب او مانند عذاب مشرکین باشد که مخلد و جاودانست یا پایان میپذیرد فرمود اگر اعتراف کند که گن
چند روز دارم این کلیپ حامد بهداد نگاه میکنم ،اونجا که میگه "پشیمونی یعنی چی؟ زندگی کردم اون لحظه رو وجود داشتم حتی به غلط " بعد برمیگردم به زندگی خودم نگاه میکنم و میبینم چقدر عذاب وجدان ها داشتم و چقدر پشیمونی ها با خودم به یدک میکشم ،انسان موجود عجیبیه ،


ادامه مطلب
یه وقتایی، عیبی داری و نمیدونی و موجب رنجش بقیه ام هست و خب تا وقتی نفهمی، کاریشم نمیشه کرد! وقتی متوجه اون عیب میشی، میشه گفت ۷۰ درصد قضیه حله. سعی میکنی رفعش کنی.
حرف من ولی، سر اون ۳۰ درصده... اونجایی که میدونی و نمیتونی رفعش کنی و توی یه فرآیند فرسایشی بین رنجش و عذاب وجدان آونگ وار گیر‌ میکنی.
مشکل من با تلفن کردن چیه؟ خدایا کمکم کن وقتایی که تماس های وظیفه گونه صله رحمی رو دارم، بتونم انجامش بدم :(
1-هر انسان مجموعه ای از افکار خودآگاه و ناخودآگاه است که با کارهایش نمایان می شود.در حقیقت هر کسی کارهایش است.من هم همین کلماتم!
هیچ کس راهی درست و حسابی به درون خودش هم ندارد چه رسد به دیگران.پس عملا دو راه برای شناخت خود باقی می ماند:
اول:تفکر درباره ی کارهای خودمان
ابزار درک انسان عقل است.پس تنها کاری که می شود انجام داد ارزیابی کارها به کمک فکر است.فکر نیز تهی نیست و هر چیزی را با باور ها قیاس می کند و اگر مغایرت داشت، شاکی می شود. شکایت عقل (ب
اشک نباید مخدر باشد (برای از بین بردن عذاب وجدان گناهان قبل)، باید سازنده‌ی روزهای بعد از خود باشد. باید پیش زمنیه تولد انسانی بهتر باشد، اگرنه از مقصود آن دور شده ایم.
 
(برداشتی از کتب حماسه حسینی/ خلاصه آثار شهید مطهری/ انتشارات دانشگاه امام صادق/ ص 65)
من باید خیلی در برابر نظرات و انتقادات دیگران خوسنردتر و بی تفاوت تر باشم...
ممکنه هزار نفر بابت یه حرف یا انتخاب من بیان گله کنن اما تا وقتی که من میدونم کارم هیچ نیت بدی توش نبوده نباید خجالت بکشم یا عذاب بکشم یا معذرت خواهی بکنم...
من نباید از پاک کردن ادما از زندگیم بترسم...بعضی خودشون مقدماتو برای حذف خودشون فراهم میکنن....
من باید بیشتر به فکر خودم و ارامش و اعصابم باشم....
ذکر و دعا برای امان از عذاب جهنم :
رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذَابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذَابَهَا کَانَ
غَرَامًا إِنَّها ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاما(پروردگارا عذاب جهنم را از
ما بر طرف گردان که عذابش سخت و شدید و پر دوام است چرا که جهنم بد جایگاه
و بد محل اقامتی است)
بسم الله الرحمن الرحیم
ده سال و اندی است که وبلاگ می نویسم. همیشه هم برای دل خودم نوشته ام؛ هرچند که دوستان بسیار خوبی هم در این میان پیدا کرده ام. نمیدانم این رسم در بلاگفا نبود، یا من مثل همیشه به سنت ها و رسم ها چندان پایبند نبودم؛ ولی گویا در بیان، پاسخ دادن به همه کامنتها و کامنت گذاشتن در همه وبلاگهایی که میخوانی، جز رسم و رسومات است و نشان ادب.شاید چون اینجا بیشتر مطالب مخاطب محور هستند، بر خلاف دل نوشته های من.
ارزش هایم به من می گویند ن
پدر جان امشب قلبمان را منور کردند!خدایی دیر بود دیگه!اون موقع که بهشون اصرار کردم گفتم:بگین چه خاکی به سرم بریزم؟شما که منو آوردین این دنیا خودمم نمی دونم باید چی کار کنم و علاقه ام چیه؟ بگین تا هر راهی که شما دوست دارین برم بلکم خوشحالی شما تنها مزیت من از به این دنیا پا گذاشتن باشه.هیچی نگفتن بجز هر چی که خودت دوست داری!حالا بعد چند سال با سر و صورت زمین خوردن و دور خودم چرخیدنا امروز حسابی حالمو گرفتن.
 آخرین باری که از حرف و رفتار کسی ناراحت
وجدان کاری

وجدان کاری عاملی است که باعث ایجاد نظم در کار و حس انجام وظیفه در افراد می‌شود.توجه
به مفهوم وجدان کاری در سازمانها، توجه به اخلاق و روابط انسانی است؛ زیرا
اخلاق، تعهد ایجاد می‌کند و باعث می‌شود، افراد نسبت به وظایف و رفتار
شغلی خود به بهترین شکل و بدون وجود عامل کنترل خارجی حساس باشند.وجود وجدان کاری در یک سازمان باعث افزایش سطح بهره‌وری، تحقق توسعهٔ پایدار، تحول فرهنگی انسان، ثبات مدیریت ونظم اقتصادی می‌گردد.عوامل متعدد
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها
دو نفر با هم صحبت میکردند؛ دو نفری که خیلی با هم فرق داشتند؛ یکی خدا بود و یکی  بنده. وسطای صحبت، بنده نگاه به خودش کرد دید همه دار و ندارش هم کلامی با خداست؛ مالکیت خدا را احساس کرد. نگاه به دار و ندارش کرد. دید که هیچ وقت نبوده خدا از او چشم برداشته باشد؛ احساس عزت کرد. فهمید عذاب یعنی اینکه نتوانی با خدا هم کلام شوی!
ابلیس باطعنه گفت: اگر خدا می خواست همیشه با تو هم کلام باشد، عذا
به شدت خسته‌ام پای چپم از بس روی پدال بوده درد می‌کنه. به بدبختی ظرف‌هامو شستم. به سختی از پله‌ها بالا اومدم. کاش حداقل می‌دونستیم از بین مسیرهای پیش رو تو کدوم یکی راه بریم؟ زانوی پای راستم خرچ خرچ می‌کنه... فرسودگی...
کاش حداقل بلد بودیم نه بگیم. کاش کارمون گیر نبود مثلا و لنگ نمی‌موندیم بعد به حال و روز و ته دلمون نگاه می‌کردیم. شنبه نمی‌رفتیم مثل الان که نمی‌ریم ولی پشیمونی و عذاب وجدان نبود.
یا جمعه مثلا می‌رفتی مثل حالا که می‌خوای ب
متن آهنگ کودتا
دنیارو مبهوت میکنم وقتی سکوت میکنم از انقلاب عاشقی
دارم سقوط میکنم …
یکی میگه عاشقت باشم عاشقت باشم باشم و باشم و باشم و باشم
یکی میگه با تو بد باشم سرد و تنهام باشم باشم و باشم و باشم و باشم
کودتا کن نگاه کن مرا نازنین رفتنت عاشقت را زند بر زمین
کودتا کن صدا کن مرا بهترین رفتنت عمر من را گرفته ببین
منبع : رز موزیک
حقیقتا امروز برای اولین بار احساس عذاب وجدان کردم و از کسی ک پشتش غیبت کرده بودم معذرت خواستم،توی واتساپ هنوز سین نکرده و من کلیییی دارم میترسماز اینکه نکنه معذرت نخاستن بهتر باشه از خواستن از اینکه نکنه بد درموردم فکر کنه از اینکه نکنه در حالت بینظری درمورد من بودم و با اینکار در نظرش من ادم کلا همیشه غیبت کنی بنظر بیامکلا حالم از اینکه دستمو زدم رو سند خیلی بدهکاش دستم خشک میشه سند نمیزدم:/
اینکه (دو روز پیش) میام سرکار و میبینم همه ی همکارا با ماسک و دستکش نشستن و اصرار دارن که منم از این چیزا استفاده کنم و قبول نمیکنم و به من به چشم خوده ویروس کرونا نگاه میکنن و این ویروس هم خب در حد خودش خطرناک هست ابدا ترسناک نیست!
اما اینکه ساعت 10 صبح که میام سرکار و میبینم خیابونا به طرز خوفناکی خلوته و مغازه ها تک و توک بازن و اونایی هم که بازن ماسک های فیلتر دار ترسناک استفاده کردن و این صحنه ای که امروز موقع اومدن دیدم و تا همین الان که نزدی
خرید و فروش املاک در وردآورد
اینجانب افتخار این رو دارم برای هموطنان گرامیم در منطقه وردآورد در حوزه های خرید و فروش املاک با در نظر گرفتن وجدان کاری و از سویی تکیلفی که پروردگام در اختیارم گذاشته بتوانم خدمت رسانی به صورت کاملا صادقانه را داشته باشم و با توکل به خدا این کار را شروع کردم. امیدوارم مثمر ثمر باشم.انشاا...
مهندس قاسمی 09023577377
توی یک صف نذری ایستاده بودیم، یک خونه‌ی خیلی بزرگ بود. صاحبخونه یادم نیست ترک بود یا عرب. هدهد هم بود، گفت دوست داره ترکی یاد بگیره، گفتم "منم همین‌طور، اتفاقا ویدئوی آموزش مقدماتیش رو هم دارم، بهت میدم". دو مدل غذا بود، به ما چلوگوشت دادن. ملت هم اطراف خونه بودن و به جای ایستادن تو صف، هی از ما غذابه‌دست‌ها خواهش می‌کردن به اونام بدیم. یه دفعه نگاه کردم که یه خواهر کوچیک‌تر هم دارم. همین‌که نذری رو گرفتیم، این دختر سرتق عجول شروع کرد به هل
کاش باشم ناله ای، تا گل بدن گوشم کند.
کاش باشم پیرهن، از شوق آغوشم کند.
کاش گردم شمع و سوزم در سر بالین او،
بهر خواب ناز خود ناچار خاموشم کند.
کاش باشم حلق های در بند زلفان نگار،
هر زمان از زدف مشکینی سیه پوشم کند.
کاش باشم جوی آبی در زمین خاطرش،
بهر رفع تشنگی شادم، اگر نوشم کند.
کاش باشم ساقی بزم وصال آن نگار،
تا ز جام وصل خود یک عمر مدهوشم کند.
کاش باشم شعر تر، جوید مرا از دفتری
، هر گه از یاد و هشش یک دم فراموشم کند.
امسال اولین تابستانی نیست که مهمان‌دار شده‌ام اما اولین تابستانی است که همراه با علی و مقتضیات همراهی‌اش باید پذیرای مهمان‌ها باشم. مهمان‌های هرساله‌ام مامان و بابا بودند که یا من یادم رفته است اولین باری که مهمان‌مان شدند اوضاع چه طور بود یا ناخودآگاه با نظم ذهنی و مدل من سازگارتر بودند.
مهمان‌های امسالم را خیلیی دوست دارم. چندین سال است که منتظر آمدن‌شان هستیم و لبخند رضایتی که روی لب های محمد است بیش از هر چیزی به من آرامش می‌دهد.
شروع کرده بودم به رژیم که شیرینیجات از یزد رسید. وقحی ننهادم و با قدرت شروع کردم. روز اول خوب بود، روز دوم کمی معمولی و روز سوم تازه وقتی که سیر شدم عذاب وجدان به سراغم آمد.
وزنم زیاد شده و من دارم تلاش می‌کنم اراده را در تمام عرصه‌هایم قوی کنم. از کمتر سراغ موبایل آمدن تا خوردن تا اخلاقی‌تر یا پرهیزکارتر بودن. اما خب واقعیت در مورد پرهیزکاری این است که کسی در من میلی برنمی‌انگیزاند. 
و یک چیز مهم درس و کتاب خواندن است.
کاش لاغر شوم، کاش باارا
در فسلفه بدن، به خصوص آثار مرلوپونتی، چهره یکی از جدی ترین بحث هاست. اینکه چهره ی دیگری به عنوان یک هستی بشری چگونه فرد را به سخن وا می دارد و این دیگری تا کجا هستی گوینده را تعیین می کند. تا جایی که به یاد دارم نوشتن برای من فقط منزلگاه خیال بوده نه گفتن.اگر تخیلاتم را به زبان می آوردم احمق فرض می شدم اما اگر می نوشتم شان دقیق و تیز بین محسوب می شدم. چه کسی دوست ندارد جای تخقیر،تحسین شود؟ نوشتن به مثابه ی گفتن اما همیشه برایم کار دشواری بود
برای من که تو یه ترم 200 تا فیلم میبینم یه مقدار این قطعی اینترنت سخته ولی خب دیدم بعضی سایتای دانلود بازن هنوز واسه این که سرورشون تو ایران بوده
 
اگه از شما دوستان عزیز کسی سایت میشناسه واسه دانلود که هنوز بازه و میشه دانلود کرد خبر بده ممنون میشم
همینطور سایت دانلود زیرنویس فیلمم داشتید بدید:)
دیروز رفته بودم مدرسه (آره جمعه رفته بودم مدرسه ، جای تعجب نداره چون اینجا ایرانه ) ، زنگ تفریح بوددیدم بچه ها جمع شدن دور یه سطل زباله و دارن میخندن یکی قمقمه (شده جمجمه ) پرت میکنه ، یکی آشغال هاشو پرت میکنه بعد یهو میرن عقب ، میان جلوعجیب شد برام
رفتم نگاه کردم اول چیزی ندیدم ، یه موش فاضلابی اونجا بودو بد ترین صحنه اونجا بود که دیدم موش میتونه به اندازه 80 سانت بپره بالا ولی سطل زباله یک متر بود حداقل
و در حالی که میپرید جیغ میکشید ، تاحالا جی
امروز را مرخصی گرفتم که خونه تکونی را جلو ببرم. تا ساعت ۱۲ خوب پیش رفتم ولی کاش قلم پام میشکست و نمیرفتم سمت ظروف قدیمی!!!! نمیدونم چطور شد ولی ۱۱- ۱۲ کاسه و یک بشقاب چینی پودر شد!!! خیلی شوکه شدیم.. من و میم خیلی ناراحت شدیم. عذاب وجدان داره نابودم میکنه..کاش مادربزرگ از این کاسه ها داشته باشه و بهمون میداد
 
عملا سر شدم و قورمه سبزی خوشمزه به دلم ننشست
 
قضا بلا بوده ولی یادگاری بود و کاش وسیله خودم جاش آسیب میدید!!!
خدایا شکرت. الهی ضرر به جون نیاد.
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄
‍"عذاب شمر"
✍علامه امینی می فرمودند:
مدتها فکرمی‌کردم که خداوند چگونه شمر ملعون را عذاب می‌کند؟ و جزای آن تشنه لبی و جگر سوختگی حضرت سیدالشهداعلیه السلام  را چگونه به او می‌دهد؟ تا اینکه شبی در عالم رویا دیدم که امیرالمؤمنین علیه السلام  در مکانی خوش آب و هوا، روی صندلی نشستن و من هم خدمت آن جناب ایستاده‌ام، در کنار ایشان دو کوزه بود، فرمودند : این کوزه‌ها را بردار و برو از آنجا آب بیاور و اشاره به محلی کردند :
چندروز پیش بود که گفت پاندای کونگ فوکارو باید ببینی و وقتی دید من مسخره میکنم گفت جون من ببینش.امشب گفت دیدیش؟گفتم نه.به شوخی گفت خوبه قسم جونمو دادم
این حرفا با اینکه جنبه شوخی داشتن ولی توی ذهن پرمشغله من گم شده بودن.
و امشب من تا ساعت ۲ بامداد بیدار موندم و درحالی این نوشته هارو مینوسم که صبح خیلی زود باید برم بیمارستان و چشمام به زور بازن.
ولی ارزششو داشت...
ارزش اینکه قسم جون تو هدر نره...
دیار حافظ
 چرا نه در پی عزم دیار خود باشم چرا نه خاک سر کوی یار خود باشم
غم غریبی و غربت چو بر نمی‌تابم به شهر خود روم و شهریار خود باشم
ز محرمان سراپرده وصال شوم ز بندگان خداوندگار خود باشم
چو کار عمر نه پیداست باری آن اولی که روز واقعه پیش نگار خود باشم
ز دست بخت گران خواب و کار بی‌سامان گرم بود گله‌ای رازدار خود باشم
همیشه پیشه من عاشقی و رندی بود دگر بکوشم و مشغول کار خود باشم
بود که لطف ازل رهنمون شود حافظ وگرنه تا به ابد شرمسار خود باشم
م
زندگیم شده میدون جنگ، صبح پا میشم فکر میکنم کجاها رو باید بشورم و ضد عفونی کنم . توانش رو ندارم خودمم سرفه میکنم اما روی پام.نمیدونم حساسیت قدیمیمه یا منم مبتلا شدم ؟ هفته پیش تب داشتم اما علی رغم میل مدیرم سر کار نرفتم چون ترسیدم کسی مریض شه و حالاخودش میگه نیا...
منتظرم شستنیهام تموم بشه تا دستشویی و حمام رو هم بشورم.
از اون طرف اطرافیان فشار میارن به کسی نگو که کروناس 
نمیفهمم چرا میگن نگو؟ 
هر کی حال بد بابا رو دیده باشه و بدونه سرما خورده م
تمام شده ام،بدون هیچ شوق آغازی. دورانی بود که به بریده ها و دوخته های دیگران تن می دادم چون مخالفت با آن را مصداق آزرده شدنشان میدانستم و پشیمانی در مقابل عذاب وجدان برایم ارجحیت داشت،غافل از اینکه تمامی این قضایا رسیدن تاریخ انقضای روحم را تسریع می بخشید،اکنون کوچک ترین نسیم مخالفی مرا از لبه ی تیغ تحمل به اعماق سیاهچاله ی غم و خشمی که از فرط ناتوانی در بروز دادن یا تخلیه ی آن به غمی مضاعف تغیر شکل میدهد و روانم را فرسوده تر میکند فرو می برد.
امروز ظهر که از خواب پاشدم با صدای درس خوندن خواهرم رفتم آشپزخونه چیزی بخورم که بابام شروع کرد به صدا زدن خواهرم اونم که وقتی داره درس میخونه خدارو بنده نیست کلا صداییم نمیشنوه جواب نداد بعد بابام به من گفت سردار سلیمانی شهید شده ! من گفتم عه چرا و .. انتظار نداشتم ولی ناراحت شدم. خب من از سیاست و اینا سر در نمیارم کلا حزب باد هم هستم (ننگ بر من و این حرفا!) براش صلوات فرستادم و سریع رفتم تلگرام دیدم یه سریا پروفایل عوض کردن و تو اینستا یه سریا تس
این خواهر من واقعا یه آدم نرماله!
خدایا آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم!
این آدم بهتر از هر روانشناسی خودش و دور و بریاش رو میفهمه.
امروز داشت بهم میگفت که
مریم
هر آدمی مینیمم دو تا شخصیت داره
تو یه مریم حال حاضر و الان داری
و یه مریم گذشته
و قبلنا تو همیشه در قبال تمام ادمهای دور و برت عشق و علاقه رو پیشکش میکنی و عاشق همه هستی و خودت رو به معنای واقعی کلمه قربانی میکنی و گذشت زیادی داری و همش میخوای همه چیز با خوشحالی جلو بره و حاضری خودت رو وف
بسم الله الرحمن الرحیم
یافارس الحجاز ادرکنی الساعه العجل
سؤالش را اینگونه مطرح کرد که در زمانهای گذشته مردم پیامبر داشتند ولی امروز که پیامبری نیست تا مرا راهنمایی کند خداوند بر اساس چه منطقی میتواند مرا عذاب کند؟
گفتم
منطق عقل
شما در نبود پیامبر به فتوای عقل عمل کن خداوند به هیچ وجه شمارا عذاب نکرده در بهترین جای بهشت جای میدهد،
اگر پیامبر بود مانند عقلت می‌گفت دروغ و غیبت و بددلی و بدگمانی و خیانت در امانت و خیانت به ناموس دیگران و قضاوت
سلام مامان!
امروز سر کلاس داشتم چند تا از نامه هایی که برای خواهرت هدی نوشته بودم را میخواندم، بچه ها صدایشان در آمده بود و مدافعان حقوق تو شده بودند که چرا برای تو نامه ننوشته ام و چرا بین بچه هایم تبعیض قائل میشوم!
گفتم برای زینب هم نوشته ام. گفتند حتما نوشته اید: مراقب خواهرت هدا باش! نکند صدایش را در بیاوری مگر نه میکشمت  :)))
جانِ مادر! راستش عذاب وجدان گرفتم‌. آمدم بنویسم هیچ هم اینطور نیست. خیلی هم دوستت دارم. فقط نمیدانم چرا نوشتن برای هدی
چند باری پشت سر مربی عکاسی‌ام حرف زده بود. خیال می‌کردم از حسادت است. شاید هم باشد. تا اینکه بالاخره رازی را برایم فاش کرد؛ مربی‌ام دوربین را به من 700 هزار تومن گران‌تر فروخته! آنوقت من خیال می‌کردم که پدرم مثل همیشه سخت‌گیری می‌کند! حق با او بود! ندیده و نشناخته اعتماد کردم. راستش خجالت کشیدم که از او فاکتور بخواهم. آخر این چه خجالتی داشت زن؟! تکلیف آن پول بی‌زبان چیست؟! اگر سرم را کلاه گذاشته پس چرا اینقدر رو به رویم اصرار دارد که نقش آدم خ
اوه خدا، همین چند ساعت پیش بود که از زنگ زدنش شوق و دلتنگی و شادی دلمو پر کرده بود و واقعا از این همه توجه به دختری که دچار اندوه تابستانی شده بود خوشحال بودم...
من نباید زود رنج باشم..این خیلی موضوع احمقانه ایه..نه من خیلی دختر احمقیم که به خاطر همچنین چیزی ناراحت شدم..واقعا همینطوره
ولی خب..میدونی میتونست بهم بگه، می گفتم نه، ولی میتونست بگه
و حالا اونا توی یه عکس سه نفره میدرخشن..در حالی که من نیستم..ما دیگه ما نیستیم..شدیم آن ها و من
خیلی وقته ا
عزیزم!
بیا این لیست رو بگیر و هرچی ناراحتت می کنه بنویس.
حوصله ی عذاب وجدان بعد از ناراحت کردنت رو ندارم.
مظاهر.نوشت: عزیزم! من این‌ها رو برای تو می‌نویسم، برای تویی که هنوز وارد زندگیم نشدی، ولی یه روز میای و تنهایی‌هام تموم می‌شه.
 
چقدر دلم می‌خواد یکی بود می‌تونستم باهاش درد و دل می‌کردم
چقدر دلم می‌خواد میشد برم بغل مامانم و چند دقیقه‌ای آروم میشدم
چقدر دلم می‌خواد راحت تصمیم‌م رو بگیرم بدون عذاب وجدان بدون حس تنها گذاشتن تو اوضاع نسبتا نامناسب
چقدر دلم می‌خواد می‌تونستم واسه چند ماه هم که شده واسه خودم زندگی کنم بدون دغدغه‌ی بقیه رو داشتن...
سلام دوستان عزیز.من گفتم دیگه با شما خودمونی شم،یه لقب بره خودم انتخاب کنم!!از این به بعد همه من رو نارگیل صدا بزنید.وجی:سیاهه نارگیله!!هر هر نمکدون!وجی:تازه کجاشو دیدی!!دوستان این وجی هستش.تازه اومده اینجا.وجی:این دروغ میگه یک!اینجا خونه منه دو!اسم من وجدان هستش نه وجی سه!شما اگه انقدر ور نمیزدی من اسمت رو نمیزاشتم وجی.من کتاب زبان وجدان ها رو خوندم.وجی تو فرهنگ اصیل وجدان ها به معنای وجدانی است که خیلی پیش ازحد ور میزنند.وجی:توهم با این اسم ا
رو دلم انگاری یه وزنه ی سنگین و بزرگ گذاشتن خیلی سنگین 
یه چیزی انگار قلبمو فشار میده شاید عذاب وجدان دلاییه که شکستم شاید به خاطر حس نفرتی که تو عمق دلم کاشته شاید به خاطر یادآوری همه ی حماقتاییه که کردم یا به خاطر حرفی که زدم و پاش نموندم 
اگه به خاطر یکی از اینا بود که خوب بود ولی وقتی به خاطر همه ی ایناس میشه نور علی نور . 
کاش میشد یه کاری کنم با این وزنه ی لعنتی کاش میشد درستش کنم این تپش قلبی رو که پایین نمیاد کاش میشد یه کاریش کرد 
دیگه حت
دیشب با بابا دعوا کردم:( دعوا نکردیم ،فقط من دعوا کردم.
بعد یک هفته ی فوق العاده ای که داشتیم خرابش کردم، ولی از قصد نبود، از ترس بود فقط از اضطراب بود.
حدس میزدم که امروز دیگه بخواد بره شرکت واسه همین دیشب ازش خواستم با هم بریم، گفتم من به درسا و کلاس آنلاینم میرسم شمام به کاراتون ولی، قبول نکرد، فقط گفت منم قرار نیست جایی برم.
اینو گفت قاطی کردم:(  اون به خاطر من میخواست بازم نره ولی من قاطی کردم، چون خب اینجوری عذاب وجدان می‌گرفتم ، تا کی قرار
نکته:به ترتیب اهمیت نیستنکته2:بمیرم راحت شم ازین دل درد ک انگار تا آخر عمرم باهامه...م نمیفهمم چرا هم باید دردسر بکارت بکشم هم بعدا ک ازدواج کردم هی نگران بارداریم باشم هم این درد کوفتی رو تحمل کنم در صورتی ک نمیخوام توله بزام؟؟؟؟نکته 3:مرگی بدون دردم آرزوستنکته 4:تا همتونو نکشم نمیمیرم ک...خب نوت برداری بسه بریم سراغ 10 مورد..1.مسواک میزنم2.توالت میرم کامل تخلیه میکنم3.اپیلاسیون کل بدن ک مرده شور بیچاره حالش بد نشه4.وصیت نامه مینویسم به همه ی آشنا
دیروز تو جلساتمون (جلسات هفتگی کتاب‌خوانی) بحثی رو مطرح کردم که اخیرا ذهنم رو درگیر کرده بود. بحث خوبی شکل گرفت. مثل همیشه‌مون سعی کردیم تو مسائل عمیق بشیم و نظرات همدیگه رو بشنویم، حتی اگر قرار نیست دیدگاه همدیگه رو قبول کنیم. موضوع بحث "میزان دین ما به پدر و مادر، درست یا غلط بودن تزریق حس عذاب وجدان در صورت پیروی نکردن از اون‌ها، حد و حدود احترام به پدر و مادر، یعنی اینکه تا چه میزان باید از خواسته‌های خودمون به دلیل همسویی با خواسته اون
امروزه متاسفانه زندان ها از تعداد زیادی مجرم و متهم پرشده است و هرکدام بخاطر یک علت نابهنجاری که فرد را فرا گرفته است به زندان افتاده اند.
در اولین نگاه هر شخصی که دزدی میکند شما میگویید حتما وجدان نداشته که این کار را کرده،بله درست است وجدان یکی از عوامل بازدارنده از هرکار اشتباه و نابهنجار است که شخص را از کارنابهنجار بازمی دارد اما یک عامل دیگه ای هم هست که ممکن است حتی از وجدان هم قوی ترباشد وآن عدم توانایی تامین نیازهای ضروری خانواده اس
عجیب ترین معلم دنیا بود ، امتحاناتش عجیب تر...
امتحاناتی که هر هفته می‌گرفت و هر کسی باید برگه ی خودش را  تصحیح می‌کرد...
آن هم نه در کلاس،در خانه...
دور از چشم همهاولین باری که برگه‌ی امتحان خودم را تصحیح کردم سه غلط داشتم...
نمی‌دانم ترس بود یا عذاب وجدان،  هر چه بود نگذاشت اشتباهاتم را نادیده بگیرم و به خودم بیست بدهم...
فردای آن روز در کلاس وقتی همه ی بچه‌ها برگه‌هایشان را تحویل دادند فهمیدم همه بیست شده‌اند به جز من...
به جز من که از خودم غل
همه ی ما یه مجموعه عادت هایی داریم که تا حدود زیادی مختص خودمونه. یا ذاتیه یا از به مرور به دست آوردیم و حتی ممکنه به سختی ایجادش کرده باشیم. که این دسته ی آخر اتفاقا با ارزش ترین وجه شخصیتیمون رو نشون میده. گاهی اتفاقی توی زندگی باعث میشه بر خلاف میلمون کم کم از عادتی دست بشوریم و برای همیشه کنارش بذاریم. 
من عادت هایی دارم که همیشه دوستشون داشتم تا اینکه به مرور ازشون ضربه خوردم. بعد با خودم فکر کردم چقدر بده من اینجوری هستم. شاید باید جور دیگ
یعنی میشه روزی بیاد که من موسسه خودمو زده باشم؟
روزایی که همش در سفر باشم؟
کتابمو چاپ کرده باشم؟
ساز موردعلاقم رو یادگرفته باشم؟
رو پشت بوم خونم یه تلسکوپ خیلی گنده داشته باشم و تور ستاره گردی برگزار کنم؟
تو آزمایشگاه خودم رو کیسای مختلف تحقیق انجام بدم؟
روزایی که هدفام رو زندگی کنم؟
بعضی وقتها به خودم میگم اگه از بین 365 روز سال حالا سی روزش هم پای تلویزیون باشه فکر نکنم به کسی بر بخوره.
مثه این دو روز که من حال ندار ترین بودم و تلویزیون نیروی کمکی من محسوب میشد.
البته که عذاب وجدانش هست همراه هر مادری اما دست تنهایی تو  چهار دیواری بزرگ کردن کار شاقی محسوب میشود که گاهی ممکن است آدمی در منصب مادری کم بیاورد.
کوه و دشت و دمنم آرزوست که پسرکم رها باشد و آزاد و من بی عذاب وجدان.
من خیلی یه جورایی حزب بادم احساس میکنم شخصیتم از درون تهی هست ثبات اخلاقیم ندارم حتی!!بخش عمده ایش به خاطرخاطر اینه که نظر بقیه برام مهمه و خیلی دلم میخواد همیشه ازم به خوبی یاد بشه و به شدت وحشت دارم از اینکه کسی باهام بد بشه یا نظرش از خوب به بد راجعم تغییر کنه (در حدی ک راضی بودم مثلا کسی توروم باهام خوب باشه اگه خواست حالا تو دلش بد باشه:|||)
یکی بهم بگه شخصیتت رو توصیف کن نمیتونم چون بعضی مواقع خیلی مهربون میشم بعضی مواقع واقعا برام مهم نیست
سفر تموم شد. پروژه جدیدم تجدید میثاق با عمه ها و مامانبزرگ اون وریمه که فرداست، پنجشنبه هم یکی از خاله هام همه رو با هم دعوت کرده:| خوشم نمیاد واقعا از این جمعا ولی. تو جمع خونواده ی خودمم احساس اضافی بودن دارم چه برسه به فامیل. توی هیچ بحث یا دسته ای نمیتونم قرار بگیرم و همه چیز بدون من هم کاملا نرماله بودنی فقط خودم اذیت میشم. مامانم ازم انتظار داره حداقل تظاهر کنم به اینکه اینطور نیست و خب دوباره داره مثل قبل میشه. مثل قبل که هی منت میذاشت و با

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها