نتایج جستجو برای عبارت :

کتک نزنه و

انگار امروز قرار بود موضوع همه اسناد از جنس دعواهای خانوادگی باشه زن جوان با پسر بچه پنج شش ساله بعد از طلاق و رجوع می خواست برای محکم کاری از شوهرش وکالت در طلاق داشته باشه البته وکالت فقط با این شرط که کتکش زده باشه یا دوباره سراغ مواد مخدر بره آن هم در صورت اثبات مراتب در دادگاه صالح ! شاید می خواست جواب پرسش مقدر منو بده که بی مقدمه گفت فقط بخاطر این بچه است زن به همین راضی بود کتک نزنه ! شیشه نکشه !
....خاطرات دفترخانه
یکی از قشنگ‌ترین قسمت‌های تکنولوژی اینجاست که شما صبح ایمیل‌تون رو باز می‌کنید و از اون سر دنیا مورد خطاب اساتیدی قرار می‌گیرین که به پروژتون کمک می‌کنن، در حالیکه خودتون تو آشپزخونه ایستادید که شیر رو اجاق سر نره و خواهرزاده‌ی دو و نیم ساله‌تون با مگس‌کش شما رو نزنه.
آدم باید چقدر قوی باشه که جا نزنه ؟ اینو از خودم پرسیدم وقتی تو راه برگشت به خونه بودم. آدم باید چقدر قوی باشه و چقدر کلمه داشته باشه که برای خودش از امید بگه ؟ بگه که زندگی سیاه نیست درحالی که وسط تاریکی وایستاده! یجوریم که انگار رو لبه‌ی دره موندم و تکون که بخورم مقصدم مرگه . ولی نمیتونم از کنار پرتگاه بیام کنار. اونجا موندم و به خودم میگم که زندگی سیاه نیست ، آدما سیاه نیستن، قلبت سیاه نیست . بعد میخوام که این حرف‌ها رو باور کنم . باورم میکنم .
+ خیر سرم روزه گرفتم. تا ظهر خواب بعدم درس، اونم چه درس خوندنی!
دراز کشیده خوندم.
هیچکس باهام حرف نزنه
هیشکی سر به سر من نذاره
کار سنگین ازم نخوان
نزدیکم نشن 
که ...
گرسنگی کشیدم اونم تو روزهای نسبتا کوتاه و هوای نسبتا خنک
خدایا خودت قبول کن:)
خب به نام خدا
صبح شنبه ست و بدبختی ما دانش آموزا شروع شد
مطمئنم همه دانش آموزا به امید سه شنبه که تعطیل دارن میرن مدرسه
یه سری دانشجو بدبخت هم هستن که امروز تازه اولین روز دانشگاشونه
آقا کلا لپ مطلب ما همه بدبختیم
کسی هم حرف نزنه
07:26:22
باید منظره سیاه قلمم رو درست کنم.
بکگراند کار خودکارم رو تموم کنم.
اون یکی کار خودکارم رو تموم کنم.
یه طرح جدید بکشم.
آلبومم رو اتیکت بزنم.
همه نقاشیارو بذارم توی آلبوم ( اگه چیزی رو گم نکرده باشم).
دیگه یادم نمیاد چی مونده...
اگه کسی برنامه امروز عصرمو به هم نزنه، عصر شلوغی دارم.
۱. Bonding time [+دلم یچی خفن میخوا] [- ما زن و شوهریم خدایی .. مغزامون عین همه:دی♥]
۲. آرایشگاه رفتم شلیل شدم .. ازین بافت کف سریا زدم + سرم موی دوفاز cerita گرفتم [الکتریسیته مو رو میگیره که موخوره نزنه] + لاک قرررررمز [عاشق ناخونام شدم -_-] + دو تا لباس خانومانه برا خودم گرفتم .. شب شوهری اومد دیدم دوتا ام اون برام کادو گرفته:دی [ماچ ب کلت شوهری:*]
۳. کتلت 
بعضی موقع ها رفتاراش عجیب اذیتم میکنه ، 
ولی من یاد گرفتم جدیدا هیچی نمی گم بهش ، صبر ایوب...!
برای یک بار هم‌که شده میخوام‌تو زندگیم برم‌ بدم خیاطی برام‌مانتو بدوزه ، مامان اذیت میکنه ، خیلی ،،،
میگه برو بده مانتو بخر،  بدم نمیگه ها، اما اون جیزی که من‌میخوام تو بازار نیست و دوست دارم‌اینو بفهمه...
دارم فکر می‌کنم که هیچ‌کس من رو نمی‌فهمه و زودتر دلم می‌خواد یکی پیدا شه که وقتی دارم باهاش حرف می‌زنم تاییدم کنه،ادامه بده و وسط صحبت‌هام حرف بی‌ربط نزنه یا نره یا خداحافظی نکنه.
+ ۴ مرداد بسیار روز عجیبی بود،کلیدواژه‌های روزی که گذشت،آتش‌نشانی،بهت‌زدگی و دیدن بچه‌ها باشه.
امروز صبح رفتم پیش استاد منو جلو آقای ملکی شست گذاشت هر چی تو دهنش بود بهم گفت :|
هی میگفت من اینقد مقاله اتو تصحیح کردم تاحالا than رو اونجا گذاشتم ؟!! 
بعد از ظهر نشسته بودم دیدم استاد اس ام اس داد گفت ساعت سه بیا اتاقم 
نگو استاد فک کرده بود صبح به اندازه کافی فوش نداده بهم گفته بود برم باز منو بشوره  دوباره یه دورم ساعت سه منو شست پهن کرد... فردا زنگ نزنه بگه بیا فوشت بدم صلوات 
+ یه زمانی زندگی ما هم اینجوری بود ولی الان رابطه مون بر اساس احترام
شانس یک اتفاق ساده است که می‌تونه هرگز رخ نده، هر چه قدر بیشتر شانس بیاری شایستگی‌ات کمتر قابل اثبات خواهد بود. اگه شانس بیاری و شانس هیچ وقت در خونه ات را نزنه، اون وقت هیچ چیزی تو‌ی زندگی ات شانسی درست نمی‌شه و چه آرامشی میده بدون رخصت شانس، تمام آن چیزهایی که درست کردی بتونی تکرار کنی. تنها کسانی منتظر جفت گیری با حضرت شانس باقی می‌مانند که هم خودشان کور هستند هم اجاقشان.
+از غصه ی زیاد، دیشب ۹ شب شروع کردم به خوابیدن، ۹ صبح پاشدم. توانایی داشتم ادامه شم بخوابم.
+بعد از مدت ها (۸ ماه) خواستم برگردم به اینستاگرام، وارد نشد.
+برادر برای ماموریت مشهد هست. میخواد برگرده پرواز نیست.
+مامان مریضه. از خودم بدم میاد که براش دختر خوبی نتونستم باشم و نمیتونم براش کسی رو  بگیرم که دست به سیاه و سفید نزنه.
+خدایا، واقعا دیگه نتیجه برام مهم نیست. میخوام به ده سال بعد برسم؛ همین.
+خسته ام.
 
یکی از بدترین اتفاق‌هایی که میتونه توی زندگی خوابگاهی بیافته، اینه که شیر رو گذاشته باشی روی گاز تا جوش بیاد و بعدش یادت بره. اون موقع‌است که چنان بوی شیر سوخته کل خوابگاه رو فرامیگیره که تا دو طبقه پایین‌تر و دوطبقه بالاتر بوش میپیچه و کلی سر هستن که از در اتاق بیرون کشیده میشن تا بی‌مسئولیتیت رو بارها و بارها گوشزد کنن تا اینکه تا آخر عمر به سرت نزنه که دوباره بخوای توی خوابگاه شیر بجوشونی.
اما امروز بنا به یک اتفاق بسیار خوش یمن و عالی د
قلبم بدرد اومده و نفسم گرفته ، آرامشم بهم ریخته ، داغونم داغون
دلم میخواد برم عین ماه رمضونی سجادمو پهن کنم و چادر گل گلیمو مثل شبِ اول قدری بزارم سرم و از ته دل زار بزنم ...
دلم میخواد زار بزنم بگم جز تو دیگه هیشکی نیست و من تنهای تنهام ‌...
دارم دق میکنم دق...
من آرزوی مردن نمیکنم ها 
میشه فقط منو زودتر ببری؟ ببر ! منِ بی هدف بی انگیزه بی آینده رو ببر پیش خودت تا بیشتر از این رسوا نشده...
خدایا میبینی وضعِ من چطوریه؟!
میبینی نه...
میدونم خیلی خوبی...
قلبم بدرد اومده و نفسم گرفته ، آرامشم بهم ریخته ، داغونم داغون
دلم میخواد برم عین ماه رمضونی سجادمو پهن کنم و چادر گل گلیمو مثل شبِ اول قدری بزارم سرم و از ته دل زار بزنم ...
دلم میخواد زار بزنم بگم جز تو دیگه هیشکی نیست و من تنهای تنهام ‌...
دارم دق میکنم دق...
من آرزوی مردن نمیکنم ها 
میشه فقط منو زودتر ببری؟ ببر ! منِ بی هدف بی انگیزه بی آینده رو ببر پیش خودت تا بیشتر از این رسوا نشده...
خدایا میبینی وضعِ من چطوریه؟!
میبینی نه...
میدونم خیلی خوبی...
دونه‌ی برنجی که پرید تو گلوم و سرفه‌ای که انگار باز سرما خوردم، یهو حتی سردم شد، انگار باز سینه‌م تنگ شده از کثافت. نه که چرک کرده باشه اما سینه‌م درد می‌کنه واقعا، نه که کار کار یه دونه‌ی برنج باشه‌ها...نه. دونه برنج وسیله‌س، وسیله‌ هم نه حتی! دونه‌ی برنج بهونه‌س واسه تنگی سینه‌م، واسه سرفه کردن و سرفه کردن و باز شدن راه دودی که از آتیش سینه‌م بزنه بیرون؛ نزنه به سرم.
از زمانی که این ویروس کرونا اومده، من به کلی تغییر کردم 
مدام به اون دنیا و مرگ فکر می کنم. خیلی کارهای اشتباهم رو ترک کردم. کسی جرات داره غیبت کنه، صورت من قرمززززز میشه.میرم تو شکم غیبت کننده که حرف نزنه.رفتارهام تحت کنترل هست شدیداااااا.نماز صبحها هم قضا نمیشه :)
ویروس کرونا برای هر کی که بد شده برای من خوب بود 
هر چند میدونم وضعیت خوبی نیست. ولی باید صبر کرد .مرگ هر کسی رو خدا میدونه 
دیر یا زود وقت مرگ میرسه 
از روزی که چتر خریدم!
دیگه بارون نیومد ...
درسته من از بارون خاطره خوبی ندارم و فقط مریضی واسم آورده...
اما دلیل نمیشه دوستش نداشته باشم ...و عشق نکنم با صدای دلبرونه اش!
خدایا لطفا بارون بفرست...!
قول میدم همونطوری زیر بارون خیس بشم...بدون چتر!
با آغوش باز و دستایی رو به آسمونت که میخواااد جلو همه مردم شهر ...بغلت کنه...!
قول میدم ...
نه شکایت میکنم...نه پرت و چرت میگم...
قول قول قول...یه قول دخترونه سفت و سخت!
بارون پلیز ...
.....
عاشقت میشم دوباره...
عاشق اونی
اخه تو شعور داری؟ تو چیزی حالیت میشه؟
دریغ از سر سوزنی که یاد بگیری به علایق بچه ت احترام بذاری! درررریغ!!!
مگه خونه جای کارای مزخرف توعه؟ که ما باید ساکت بشینیم هیچ کسم باهات حرفی نزنه تا جنابعالی به کارات برسی؟ #پررو_جماعت!
برگشتی به محمد میگی (البته گفتن که نه، با اون حالت مسخره ی همیشگیت ) که عکس اینارو به من نشون نده، البته گفتی عکس این سگا رو به من نشون نده ! 
قبلشم اومده بود با یه دبه تنبک بزنه که گفتی برو یعنی چی این کارا...
الهی که بمیری و د
یک روز گذشت ولی انقدر عید غدیر بزرگ هست و ارزشمند حیفم میاد به هر کسی که این مطلب رو می خونه تبریک نگم :) امیدوارم که عید غدیر بر شما مبارک باشه و هر روز و هر روز بیشتر و بیشتر به عشق علی علیه السلام زندگی کنید .
اما دیروز جشن عید غدیر داشتیم همراه با قرعه کشی که 15.000.000 تومن جایزه بین 16 نفر قرعه کشی شد و تا آخر شب هم دورش بودیم .. شیرازی های اطراف شریف آباد می دونن که تو چمن مصنوعی سر چهارراه چه خبر بود .. روز خیلی سخت و پرکاری بود طوریکه از ظهر تا ساعت
آروم بگیر قلبم آروم ، درد نکش اینقدر 
چت شده اخه؛ باز بازی درآوردی...
انگار قلبمو با میخی چیزی سوراخ کردن ، حس میکنم قلبم توی دستم بوده و پرت شده 
افتاده شکسته ، تند میزنه؛ میخواد دیگه وایسه و نزنه....
چیکار میکنی قلبم؟
بهتره بگم چی به سرت آوردم که اینقدر سیاهت کردم؟! پر از نفرت شدی ، خالی از عشق
چیشدی؟! بخاطر آرزوهام تورو اذیت کردم؟! آره..
من دست کشیدم از همه چیز و همه ...‌ 
حتی چیزای مهم...
دلم خواست حرف زدن با  نیک رو ، سر به سر گذاشتن ؛ دعوا گرفتن..
آروم بگیر قلبم آروم ، درد نکش اینقدر 
چت شده اخه؛ باز بازی درآوردی...
انگار قلبمو با میخی چیزی سوراخ کردن ، حس میکنم قلبم توی دستم بوده و پرت شده 
افتاده شکسته ، تند میزنه؛ میخواد دیگه وایسه و نزنه....
چیکار میکنی قلبم؟
بهتره بگم چی به سرت آوردم که اینقدر سیاهت کردم؟! پر از نفرت شدی ، خالی از عشق
چیشدی؟! بخاطر آرزوهام تورو اذیت کردم؟! آره..
من دست کشیدم از همه چیز و همه ...‌ 
حتی چیزای مهم...
دلم خواست حرف زدن با  نیک رو ، سر به سر گذاشتن ؛ دعوا گرفتن..
یک روز گذشت ولی انقدر عید غدیر بزرگ هست و ارزشمند حیفم میاد به هر کسی که این مطلب رو می خونه تبریک نگم :) امیدوارم که عید غدیر بر شما مبارک باشه و هر روز و هر روز بیشتر و بیشتر به عشق علی علیه السلام زندگی کنید .
اما دیروز جشن عید غدیر داشتیم همراه با قرعه کشی که 15.000.000 تومن جایزه بین 16 نفر قرعه کشی شد و تا آخر شب هم دورش بودیم .. شیرازی های اطراف شریف آباد می دونن که تو چمن مصنوعی سر چهارراه چه خبر بود .. روز خیلی سخت و پرکاری بود طوریکه از ظهر تا ساعت
دامادمون داشته دیشب رانندگی میکرده ، یهو یه موتوری بی هوا میاد تو جاده برا اینکه نزنه بهش ماشینو منحرف میکنه ،چپ میکنه
ماشینش کاااملا داغون شده ، له له له شده اما بطرز معجزه اسایی حتی دستشم زخم نشده خداروشکر ، سالم سالمه❤
دارم فکر میکنم توی دنیایی که حتی نمیدونیم چند دقه دیگه چه اتفاقی میخواد برامون بیوفته ، چرا اینقدر دل میشکنیم؟ چرا اینقدر ناراضی ایم از همه چی ، چرا از زندگیمون لذت نمیبریم؟
تورو خدا موقعی میخواید وارد جاده ی اصلی بشید ،
همیشه محدوده داشتم؛ برای همه. یه دایره قرمز که حتی با چشم های باز هم راحت تصورش می کنم. یکی میاد پاش رو می ذاره اون طرف خط و بوم...!
ترکش های من میره طرفش. 
اما تا الان با موجودی به پررویی خودم برنخورده بودم. شاید هم پرروتر از خودم. 
چون من که دارم از حق خودم دفاع می کنم و اون سعی دار قانعم کنه حقشه که به حریم من پا بذاره. در واقع اینی که من میگم، اصلا حریم شخصی نبوده و عمومی بوده. پس بازم خودش حق داره!
من می خوام تموش کنم. اما نمیشه...!
همیشه خوندیم که ه
امروز صبح بیدار شدیم و دیدیم داره برف میآد:( پدرشوهر و مادرشوهرم بندگان خدا دیشب کلی بیدار مونده بودند و تو باغ آتیش درست کرده بودند که دود کمک کنه درخت‌ها را سرما نزنه. صبح بلندشدیم، من و شوهر هم رفتیم کمک. دقیق سه ساعت تموم داشتیم با چوب شاخه ها را تکون میدادیم و برف‌هاش را پایین میکردیم، پدرشوهر هم تو بشکه لاستیک و‌ هیزم آتیش میزد یعنی همه مون یخ زده بودیم اساسی، خیلی سخت بود. اما خب آدم دلش هم نمی اومد که بیاد تو خونه، من با خودم فکر میک
مامان میگه ینی اینا برن کی برمیگردن؟
میگم ناراحت نشی مادر من !فامیلتن ...دوستشون داری ...ولی شاید ...اونم شاید! برای فوت بابا ننه اش !!!
ولی قطعاااا برای ارث و میراث سر و کله اشون پیدا میشه !!!
مامان میگه مار نزنه زبونتو !!!خدا نکنه !!!
میگم:چی خدا نکنه ؟اینه بابا ننه طرف نمیرن؟که نمیشه!یا برگردن ؟که نمیشه !یا برنگردن؟که نمیشه !اصلا به من چه !
ولی یه چیزم ممکنه پیش بیاد !
میگه چی؟
میگم اینکه پولشون تموم شه و هیچ جوره نتونن حتی با ظرف شوری و کار تو رستورانی
دلم قطار می‌خواد، یه مسیری که حداقل چهل و هشت ساعت راه باشه و به حرم حضرت معصومه منتهی بشه. چند روز تنها باشم و هیچ‌کس باهام حرف نزنه. گوشیم تو مسیر بشکنه و از این فضاها هم جدا بشم.
در بهتم نسبت به آدما. فکر می‌کردم انقدر که همه افکارشون با من ناهماهنگه، حتما هیچ دو نفری نیستن که هم‌فکر باشن. ولی پس چرا انقدر این روزا همه دارن حرفای همو کپی می‌کنن؟ چرا من اصلا نمی‌فهممشون؟ اگه به خوندنشون ادامه بدم، ممکنه دق کنم از نفهمی!!!
اعتراف می‌کنم تو ک
یهو به خودت میای و میبینی کنار یزدانِ یک ساله واستادی و گیجِ گیجی. هارت ریت و رسپیریتوری ریت و فشار خونش و تبش رو چک کردی و نمیفهمی اینا الان نرماله، کمه، زیاده، چیه. یه مامان بی قرار داری با یک عالمه سوال و یه جوجه بیحالِ خواب یا در حال گریه که نمیگه چشه. بله! اینجا اطفاله. همه چی فرق کرده. شرح حال بچه رو باید بگیری، مامانش قبل بارداری، قبل تولد، حین تولد، بعد تولد رو باید بگیری. هجوم بیماری هایی که تظاهراتش فرق کرده، درمانش فرق کرده، دوز دارو ه
بسم الله الرحمن الرحیم
+هیچکدوم از همکارام رو دوست ندارم و به راننده حس خیلی بدی دارم حسم داره به تنفر نزدیک میشه و حس تنفر یکی از سخت ترین حس های دنیاست:(
گل بوده به سبزه نیز آراسته شده به زور جانشین مرکزم گذاشتن و هی با بارننده باید برم این ور اون ور...
من ازین مرکز میییییییییرم
+مدتی هست که از تصمیم تسلیم بودنم میگذره و برکاتی داشته بر روح و روانم و حتی جسمم کاش به مرحله ای برسم که دیگه هیچ شکی برای انتخاب و تصمیمم نمونه و دلم راضی باشه و هی شور
نگاهش میکنم و میگم خوشحالم که امروز حالت خوبه..میگه از کجا فهمیدى خوبم؟ میگم از این لاک جیغ ناخن هات که اینقدر با دقت، ظرافت و به یکدستى کشیده شده تا مبادا از گوشه ى ناخنت بیرون نزنه، از پیرهن سرخابى مورد علاقه ى تنت که اینقدر با دقت اتو کشیدى و خط اتوى روى آستین هاى که توى ذوق میزنه، از موهاى باز و نیمه پریشونت که بوى عطر گل یاس میده، از گوشواره هایى بلندى که به گوشت آویزون کردى که وقتى تکون میخورن یکجور خوبى حال آدم رو خوب و کیفش رو کوک میکنن..
بنام حضرت حق
حضرت نوح به اخرای عمرش رسیده بود و عزرائیل مثل همیشه مامور قبضه روح کردنش بود.وقتی عزرائیل به خانه نوح رسید،دید خانه نوح اینقدر کوچک است که پاهای نوح از خانه زده بیرون.عزرائیل داخل شد،اقای نوح که دراز کشیده بود به عزرائیل گفت بلند شم؟عزرائیل گفت نه راحت باشید،عزرائیل گفت:اقای نوح شما که اینقدر عمر کردید (در برخی کتاب ها نقل شده 1000 و دربرخی 1300 سال) لااقل یه خونه میساختین پاهاتون ازش نزنه بیرون..
بقیه داستان در ادامه مطلب


ادامه م
قبل از ورود به راهکار ها که امیدوارم مفید باشه لازمه گفته شه درسته پیشگیری بهتر از درمانه ولی بهترین راه حل حساس نشدن و دور کردن وسواس و آدمای منفی باف و مثبت فکر کردنه . مثبت اندیشی به مراتب بهتر از تغییر رفتاره.
بعضی از موارد زیر بسته به شرایط هر محیط کاری ممکنه مفید باشه:
. به قول معروف متعادل حرف زدن و تو مسائل غیر کاری رقابت نکردن
. استفاده از دستگاه های تصفیه هوا با قابلیت بو گیری عالیه ؛ با کسی مخالفت نکنیم عطر و ادکلن نزنه واسه تصفیه هوا
یک آدمی رو تصور کنید که وقتی ازش تعریف میشه هیچ عکس العمل خاصی از خودش نشون نمیده. نهایت لبخند بزنه وقتی ازش انتقاد میشه بازم هیچ عکس العملی نشون نمیده و تشکر میکنه . اغلب خستس و حوصله ی هیچ کس رو نداره . برای فراموش کردن مشکلات خودش به مشکلات بقیه گوش میده. در بیان کردن احساسات خیلی ضعیف برخورد میکنه ... اغلب کم میاره در جواب بعضی سوالات توی موقعیت های مختلف دقیقاً چی باید بگه ! خیلی ساکته ... جدیداً داره بد قول میشه البته سعی میکنه با بد قولیش به
سرم گیج میرفت ... جلومو نمیدیدم میلرزیدم 
از درون تهی میشدم
درد داشتم
به زور خودم رو رسوندم طبقه دوم و دیدم هم اتاقیم خوابه.اون یکی هم نیست
پیام دادم به دوستم که بیا کمکم کن
نبود
کارت دانجشویی و بانکیمو برداشتم خودم تنها برم
احساس غربت و تنهایی حالم رو بدتر میکرد.احساس اینکه چی و کی میتونه منو دوباره نترسونه؟بخندونه؟
اما اخه ساعت 11 شب باید میرفتم به کی میگفتم که بذارن از خوابگاه برم بیرون و درمانگاه؟
اون دختره که مددکاره منو توی راه دید و باه
تو باید به این اردو بیای، جمله‌ایی بود که معلم جان با تحکم به من گفت! من دانش آموز جدید بودمو هیچوقت نتونستم با بچه ها کنار بیام، کلاس جدید دانش آموز های بدی داشت(به غیر ۲ نفر که کم و بیش باهم صمیمی شدیم)! اردوها همیشه به من بد میگذشت، خیلی کم به اردو ها میرفتم، ولی این اردو رو میخوام صددرصد برم، آخه آخرین اردوی من با این بچه ها و توی این مدرسه محسوب میشه، سال دیگه برمیگردم مدرسه قدیمی:) 

برمیگردیم شهر خودمون و اسم این اتفاقو گذاشتم (زندگی جدید
مصاحبه با دکتر کلانتر هرمز فوق تخصص جراحی پلاستیک، رو نگاه می‌کردم. رئیس موسسه‌ی خیریه‌ی مرهم:) که به صورت داوطلبانه و رایگان، صورت‌هایی که به طور مادرزادی دفورمیتی دارن و از پس هزینه‌ها برنمیان رو عمل میکنن. خیلی برام دوست داشتنی و تاثیرگذار بود دیدن فردی که تا تهِ تهِ راهی که من هنوز شروع نکردم رو رفته و حالا داره با اطمینان خاطر گوشه‌ای ازش رو تعریف میکنه ، از لبخند مریض‌ها و برق چشم‌هاشون میگه که شنیدنش، قند رو تو دل من آب می‌کرد! ای
شب بود و از بالای مُبل چشمم افتاد به برادرم که غرق دنیای خودش توی موبایلش سیر میکرد...ویرم گرفت که تمام قلقلک هاش رو جبران کنم و فورا دست بردم زیر گلوش...از جا پرید و خواست به شوخی جبران کنه و انقدر قلقلکم داد تا گریه کردم...
میدونه چقدر این کار برام دردناکه و بارها بهش گفتم به بدن من دست نزنه و بارها بهم گفته تو آدم سرد و بی احساسی...دیشب ناخواسته اشکهام ریختن و بُهت زده بهم نگاه کرد.بغلم کرد و بوسیدم و عذر خواهی کرد و انقدر نگاهم کرد تا مطمئن بشه ن
خوب انگار به قولش پایبنده، از سر شب داره میگه مامان نزنه به سرت خوابیدم بزاری بری، تو عجیبترین زنی هستی که دیدم 
اونقدر خندیدم از حرفش، بهش گفتم مگه شما چندتا زن تاحالا دیدی ناقلا، سرخ شد زد زیر خنده
گفتم نترس بهت قول دادم و تا تو به قولت پایبندی منم هستم
 
تنگه نفس امانمو بریده، حس و حال مردم سردشت، حس و حال جانبازان شیمیایی رو خوب درک میکنم مدام سرفه هایم را خفه میکنم بتوانند بخوابند
 
دیشب برام قرص جدید فرستادن بهمراه کلروکین مصرف کنم میگ
من + : بیا بدووییم
_ : دیوونه شدی دختر
+ : آره
+ : بدوییم ؟
_ : مسخره مون میکنن 
+ : نگاه اون سمت اون دو تا مرغ
عشقها هم دارن میدویین 
_ : عزیزدلم بچه نشو میخندن 
میگن نگاه پسره پا ب پا دختره داره
میدوییع
+ : بذا مسخره کنن 
بذا بخندن 
ولی ارزششو داره که
دل منو شاد کنی 
و با تو که بدوییم از تهـ
دل بخندم و یه خاطره
قشنگ بسازی واسه هر دو مون
_ : از دست تووو دختر باشه
دستمو بگیر 
+ : ۱ ...۲...
_ : ۳ بدوووو
نفس نفس +: تو که از من بچه تری
_ : پا به پای تو بچه میشم
# خیال پرداز
سی سال گذشته ولی من هنوز عادت نکردم به کسی که هر روز تو آینه می بینمش. راستش رو بخوای تقریبا میتونم بگم ازش بدم میاد از اینکه همیشه چشمام رو کمی باز تر میکنم و وقتی میخندم نگرانم که خنده زشتش رو کسی نبینه. هیچ وقت اونطور که من میخواستم نبود. کلمه های خوبی بلده ولی وقتی میخواد حرف بزنه خیس عرق میشه که هندل نزنه ولی خراب میکنه. من همیشه از اینی که هستم فراری بودم شاید الان بیست و سه تا روانشناس بگن با خودت این باش و اون باش ولی خب من سی سال از یه نفر
صبح با اون کارمنده بحثم شد. دیروز که رفتیم و گفت حاضر نیست، بدون بحث اومدم بیرون و بعد تا شب هی با خودم کلنجار رفتم. گفتم ببین این کارت محافظه‌کاریه، منفعت‌طلبیه، آسه برو آسه بیا که گربه شاخت نزنه است، عصبانی شدی و حرفی نزدی تا کارت خراب نشه، که یه دفعه کلا نزنه زیر میز که بعید هم نیست. به این فکر نکردی که رفتارت چه تاثیری رو سیستم خواهد گذاشت. اینکه تو حرف نزنی، نفر قبل و بعد تو هم حرفی در مورد این تنبلی و سهل‌انگاری نزنن، چه فکری رو به اون کا
به ساعتی که همینجوری بی هدف سپری میشه نگاه میکنم ...
و پوزخندی میزنم به ادمی که این روزا حالش خوب نیست ...
به ادمی نگاه میکنم که میخواست دنیا رو فتح کنه ...
میخواست خودش یه دنیای تازه بسازه ...
اونی که میخواست قلمش ذهن همه ی ادمای روی زمینو درگیر کنه ...
میخواست ثابت کنه که میتونه ...
میتونه بخنده ...
میتونه ببینه و دم نزنه ....
میتونه بگه گور بابای دنیا و غماش...
میتونه جلوی همه سر بلند کنه و بگه اگه بخوایین میشه ...
میتونه به رویاهاش برسه ...
و وقتی که میرم ج
آموزش رانندگی رو اینگونه آغاز کردیم:
داداشم: خب بگو ببینم گاز کدومه؟
من: کنار یخچال هارررررهاررررر هارررررهاررررر D:
داداشم: برمیگردیم خونه :|
من: نه نه هولم نکن گاز یکی از اون سه تاست.
داداشم ترتیبشونو گفت (و هنوزم نفهمیدم)
من: رواله.
داداشم: فرمون کدومه؟ :|
من: همون که گردالیه ^^
داداشم: خب برا امروز کافیه :|
من: آره ناموسا سخت بود.
+ ولی اگه یه داداش ندارین که باهم تو ماشین با شماعی‌زاده و «امشب دل من هوس رطب کرده» قر بدین و کلا فرمون مرمونو ول کنه
یک روز گذشت ولی انقدر عید غدیر بزرگ هست و ارزشمند حیفم میاد به هر کسی که این مطلب رو می خونه تبریک نگم :) امیدوارم که عید غدیر بر شما مبارک باشه و هر روز و هر روز بیشتر و بیشتر به عشق علی علیه السلام زندگی کنید .
اما دیروز جشن عید غدیر داشتیم همراه با قرعه کشی که 15.000.000 تومن جایزه بین 16 نفر قرعه کشی شد و تا آخر شب هم دورش بودیم .. شیرازی های اطراف شریف آباد می دونن که تو چمن مصنوعی سر چهارراه چه خبر بود .. روز خیلی سخت و پرکاری بود طوریکه از ظهر تا ساعت
یک روز گذشت ولی انقدر عید غدیر بزرگ هست و ارزشمند حیفم میاد به هر کسی که این مطلب رو می خونه تبریک نگم :) امیدوارم که عید غدیر بر شما مبارک باشه و هر روز و هر روز بیشتر و بیشتر به عشق علی علیه السلام زندگی کنید .
اما دیروز جشن عید غدیر داشتیم همراه با قرعه کشی که 15.000.000 تومن جایزه بین 16 نفر قرعه کشی شد و تا آخر شب هم دورش بودیم .. شیرازی های اطراف شریف آباد می دونن که تو چمن مصنوعی سر چهارراه چه خبر بود .. روز خیلی سخت و پرکاری بود طوریکه از ظهر تا ساعت
خواب بعد از ظهرم زهرمار شد و جیغ و داد های دختر همسایه که نمیشناسمش اما از صداش معلوم بود نهایتا چهارده پونزده سالش باشه خنجری بود و هست به قلبم. 
نمیدونم چیکار کرده بود و چه اتفاقی افتاده بود اما عاجزانه داد میزد و پدرش رو التماس میکرد که کتکش نزنه. صدای کتک هاش میرسید. 
دلم داشت ریش ریش میشد. میخواستم تلفن رو بردارم زنگ بزنم ۱۱۰ اما گفتم زنگ بزنم چی بگم؟ نکردم اینکارو. 
نمیدونم دختره چیکار کرده بود و حق با پدر بود یا دختر. اما هیچ گاه برای من
بالاخره افتادم رو دور پادکست انگلیسی گوش دادن (در واقع دیدن. چون از طریق یوتیوبه - البته اگه کسی اونجا بدونه یوتیوب چیه به جز اینکه فقط اسمشو شنیده باشه و فقط چارتا موزیک ویدئو سلنا ازش دیده باشه )  
و دارم حس میکنم زندگی واقعی جای دیگه ای بوده و من خبر نداشتم . زندگی نرمال و منطقی. منظورم نگاه غربیه. 
دلم میخواد یه سیفون بکشم به همه زندگی چرتی که تو زبان فارسی داشتم اون همه وقت هایی که هدر رفت پای چرت و پرتای معلمایی که فکر میکردن سایت های پو*ن ب
خواب بدی دیدم. خواب خیلی بدی دیدم. هنوز هنگم. اصلا عجیب بود. دوستی داشتم که نمیشناختمش. خونه بابا بزرگم بود. یکی مرده بود اما نمیدونستم کی. خیلی شلوغ بود. دست کنده شده مردهه دست دوست ناشناسم بود ددنبالم میدوید و من فرار میکردم. یه اتوبوس بچه های دبستانم هم بودن. دوتا کامیون بزرگو عجیبم سر کوچه. من فقط از دست دوستم فرار میکردم که دست مرده رو بهم نزنه. آخرش اینجوری شد که من فرار میکردم سمت کامیون ها دوستمم دنبالم میدوید با همون دست مرده. تا بالاخره
1. دیگه به درجه ای از کمال رسیدم که تارا امروز دست کرد تو جیبش و یه دونه از اون تی بگ های خوشمزه اش بهم داد و در حالیکه برفام ریخته بود بهم گفت "امروز دیر تعطیل میشیم." 
ینی واقعا انقد دوستای خوبی دارم که واقعا میفهمن سه شنبه ها حالم بده؟ خیلی دوسشون دارم بعضیاشونو...  
تازه ایناروسِ قشنگم در به در دنبال لیوان و آب جوش بود برام :))) بعد میگه فکر نکنی خبریه ها، تو که افسردگی میگیری منم افسردگی میگیرم :| نمیدونستم الان داره تعریف میکنه یا نابود یا چی :))
ساعت طرفای1بودکه صدای میلادوشقی که داشتن ایول ایول میکردن اومد.فهمیدم اونابردن.گوشیمو برداشتم زنگ بزنم به مامانم که ارش زنگ زد!!ارش یکی ازهمسایه هامون بودکه گیرداده بودبهمن.من نمیدونم شماره امو ازکجا اورده..ریجکتش کردم ولی دوباره زنگ زد..تصمیم گرفتم به اتردین بگم جوابشوبده بلکه ولم کنه..برای همین بلند دادزدم.اتردین...اتردین..یکهو دراتاق باز شدو اتردین سراسیمه وارداتاق شدمنو که روتخت درازکشیدمو دیدگفت.اتردین:مرض داری اینجوری ادموصدامیکنی
هر کسی در زندگی قطعا دچار اشتباه شده و یا خواهد شد که دعا می کنم اگر اشتباهی هم قراره در آینده رخ بده یک طرفش خدا باشه نه بنده خدا ( الهی آمین ) چون خدا خیلی مهربون هست و بدون هیچ چشم داشتی حتی با اهدای خیر و نیکی توی زندگیت مهر تاییدی بر بخشیده شدنت می زنه ..
این که آدمی مرام و معرفت داشته باشه که سر خم کنه و اشتباهش رو بپذیره و بخاطرش عذرخواهی هم کنه جای شکر داره که با تاکید مجدد امیدوارم سرتون همیشه جلو خدا کج باشه نه بنده خدا !!
اما بهرحال دست تق
یوجونگ و آن دوهون تصمیم دارن با هم ازدواج کنند؛ مین هیوکم می خواد با جی هی ازدواج کنه اما یک تصادف زندگی همشون رو عوض می کنه... 
 انقدری دوستش داشتم که اصلا دست و دلم نمیره به معرفی کردنش :دی چقدر باهاش اشک ریختم و احساساتی شدم. چشمانم چروکید و چشمه اشکم خشکید!
سریال به غیر از چند اشکال جزئی، خیلیییی خوب بود. بازی ها بسیار درخشان بود. همه عالی بودن. خبری از مثلث و مربع عشقی نبود ولی عشق توش پررنگ بود. موسیقی لطیفش نیز کشت مرا... و جی سانگ لعنتی... 
و
امروز، سیزده فروردین ۹۹، برداشتیم با برابچ و فامیل زدیم بیرون. (فامیل چهارنفرن)
به دورترین جای ممکن هم رفتیم
هر کدوم‌مون  با اون یکی ۳۰ سانت فاصله داشتیم
داداشم چادرو برداشت اورد باز کرد.
یه عده هم رفتن زیر انداز انداختن و نشستن
من فقط بالا سر سبزه‌ها واستاده بودم که کسی گرهشون نزنه.
خو بگو بچه حالا کی خواست گره بزنه
شخصا اعتقادی به گره زدن سبزه ندارم من:/ افتادن به جون طبیعته فقط
اما هنوزم نمیدونم براچی گره میزنن
بگذریم
بعد داداشیم رفت توپ
کسب درآمد #جدیدبااپلیکیشن آسروبرای #همه_اپراتورها
1-ابتدا اپلیکیشن آسرو را دانلود و نصب کنید.https://myket.ir/app/ir.asro.app2-سپس شمارتون را وارد کنید و درقسمت داخل برنامه قسمت  کد معرف،کد IR-0003416را بزنید.
کد معرف برای هدیه ورود(الزامی):برای ثبت واریزی لازم است کد دعوت بزنیدتاسیستم شمارو فیک نزنه
 IR-0003416
با ورود به اپلیکیشن از طریق گزینه درآمدکسب کن شروع به دیدن تبلیغات کنید
هرتبلیغ قیمتش از100تا500تومن هستبا دعوت دوستان هم میتونید کسب درآمدفوق العاده داشت
یه استادی داشتیم من خیلی خوشم میومد از درس دادنش باهاش کنترل کیفیت داشتیم یه درس آماری محض یهوو وسطش میدیدی میرفت توی قران داستان حضرت سلیمان و مورچه رو میگفت یا مثلا از تذکره الاولیا و فیه ما فیه شروع میکرد صحبت کردن همه کلاساش همینجوری بود خیلی دوست داشتم سبکش رو یه بار با یکی از این خیلی درسخونای کلاس داشتیم در مورد استادا صحبت میکردیم گفتم فلانی خیلی خوبه ها گفت اصلا خووب نیست گفتم اواااا این واقعا فوق العادست گفت نه اینم وسط درس چرت و پ
خب من هنوز یاد نگرفتم دختر بزرگ خانواده باشم؛ یا بهتره بگم فزرند ارشد!
این عید سومیه ک داداش نیست و ما در تلاشیم از خونه فرار کنیم ک جای خالیش تو ذوق نزنه. اما ما ک میدونیم نیست. امسال برخلاف سال های قبل حوصله مسافرت ندارم، ذوقشم ندارم. با اینکه امسال مقصد کاملا متفاوت و جدیده واسم. 
تا کی باید فرار کنیم؟
از خودم و بقیه شرمنده ام ک اعصابم اجازه رفتار درست رو نمیده. مثل آدم بزرگا رفتار نمیکنم. هنوز اونطوری ک باید بزرگ نشدم. هنوز وقتی اعصابم خورده
با سلام خدمت همه خانواده برتری های عزیز
گاهی وقت ها حس بدی به خودم پیدا میکنم، چون نسبت به چند سال پیش تا حالا خیلی تغییر کردم.
اون موقع ها خیلی درسخون بودم و از اینکه همه جا نامبر وان بودم حس عالی داشتم. هیچی برام مهم تر از درسم نبود. شب ها حتی بیدار میموندم و درس میخوندم تا کسی ازم جلو نزنه و خودم شاگرد اول باشم. نماز هام رو با عشق به خدا میخوندم، حجابم رو کامل رعایت میکردم و خلاصه دختر خیلی خوبی بودم ...
تا اینکه از یه جایی به بعد توی زندگیم همه
 
 
روز بخیر دوستان
من با تعریفهایی که از خواص برنج قهوه ای شنیدم بخصوص اینکه چاق کننده هم نیست. رژیم غذایی خانواده را بجای برنج سفید به سمت این برنج بردم. این برنج در اصل همون برنج سبوس داره که یک عملیات حرارتی روش انجام شده و سپس خشک شده است. دستوری که برای پختش براتون میارم برای برنج قهوه ایه که خشک باشد.
برای پختش بعد از اینکه برنج را چندبار با آب خوب شستید. برای هر پیمانه برنج یک و یک چهارم پیمانه آب در نظر بگیرید و درون قابلمه بریزید و کمی ن
 
شبی که ازم جواب بله گرفتی.. همه ی شوق و ذوقت رو تو دل مردونه ات نگه داشتی عزیزم.. تو دلت خوشحالی کردی تا صابخونه با عصاش نزنه بهت.. :) اما عشق پاک و واقعی چیزی نیست که بی صدا بمونه..سالهاست ، این ماییم که عاشق همیم ، عمیق و وفادار❤❤
 
و 
 سالهاست این مردم هستن که هروز ما رو میزنن! چون همه چی رو برا خودشون خوب میدونن برا ما بد!
چون فقط به فکر منافع خودشونن.
 
 
خب بعد دوروز دیگه وقت شد تازه الان بیام اینجا بنویسم. دیروز و امروز کنکوری داشتیم :دی دیروز مها امروز من. مال من که اولن که جریان چیه میگردن بدن آدمو؟ از این اداها نداشتا. حداقل تا جایی که من یادم میاد. دیگه جایی نبود دست نزنه :/ بعد این که من فقط ۲۶ تا سوال جواب دادم :/ تازه اونم همشو شک داشتمو مطمئن نبودم اینو گفتم که فکر نکنی یه وقت قراره رتبه بیارم و یا کنکورم خوب بشه :(. خب خوب شد رفتم یکی این که نحوه ی سوالارو فهمیدم بعد این که با فضا جو جلسه اشن
جدید ترین سیستم های مقابله با دست انداز در خودرو های جهان...
در رقابت با سایپا و ایران خودرو...
نگاه کردم ظاهرا بارون خیلی زیاد خطرناک نیست به نظر تا فردا ظهر هست توحیاط رو مواظب باش توخونه نزنه
ولی صافی روبرنداری که بند بشه دردسر بشه اگربند شد صافی و برگاش بردار دوباره آب کم شد صافی رو بذار دوباره سرجاش چیزی نمیشه انشاالله
کاری بود به موبایلم زنگ بزن اگه انلاین نبودم
ماشین روجایی که سرازیری نباشه بذارترمزدست روکش ماشین روهم تو دنده بذار
قاین
کسب درآمد #جدیدبااپلیکیشن آسرو
برای #همه_اپراتورها
#رایگاان #نسخه جدید
1⃣ ابتدا اپلیکیشن آسرو از لینک زیر دانلود و نصب کنید.
 لینک دانلود برنامه: 
https://myket.ir/app/ir.asro.app
 لینک دانلود مستقیم: 
https://asroapp.ir/asro.apk
2⃣ سپس شمارتون را وارد کنید و درقسمت داخل برنامه قسمت کد معرف،کد
 IR0000386
را بزنید.
✅ کد معرف برای هدیه ورود(الزامی):برای ثبت واریزی لازم است کد معرف بزنیدتاسیستم شمارو فیک نزنه
 IR0000386
✅ با ورود به اپلیکیشن از طریق گزینه درآمدکسب کن شروع به دید
از ۱ فروردین تصمیم گرفتم بغیر از خوندن رمان گاهی فیلم خوب هم ببینم! با سریال خفنِ بریکینگ بد شروع کردم، بعد زنان کوچک و بعد بوی خوش زن و بعد ... ویولنیستِ شیطان و امشب هم دوباره کنترل به دست دو سینمایی هندی و در پایان وومَن اَت وآرو دیدم! هووووه هووووه، مرسی مرسی شما هم خدا قوت! الان ۳۸ روز از این تصمیمم میگذره و حدودن شاید بیشتر از بیست فیلم سینمایی و سه سریالِ چند فصلی رو تماشا کردم! توو همین اثنای فیلمخوری، هوای دانشگاه برم داشته و میخوام یه ش
دوری از خونواده به خودی خود موضوعی آزار دهندس.و دلتنگی اش همیشه اذیتت میکنه
این دلتنگی وقتی بدتر میشه وقتی خفه ات میکنه که عزیز ترین کست حالش خوب نباشه
که مریض باشه..که امروز که سونو انجام داده دکتره براش نمونه برداری نوشته که هنوز
چند روز دیگه نوبتش باشه هی فکرت سمت چیزهای نگران کننده بره هی به خودت بگی طیب خفه شو
چیزی نیست..خوش خیمه..نگرانی نداره بعد دوباره دوباره دوباره........
این وسطت استادت نمره تو نزنه سرگردون باشی بلا تکلیف باشی ندونی چی
دوری از خونواده به خودی خود موضوعی آزار دهندس.و دلتنگی اش همیشه اذیتت میکنه
این دلتنگی وقتی بدتر میشه وقتی خفه ات میکنه که عزیز ترین کست حالش خوب نباشه
که مریض باشه..که امروز که سونو انجام داده دکتره براش نمونه برداری نوشته که هنوز
چند روز دیگه نوبتش باشه هی فکرت سمت چیزهای نگران کننده بره هی به خودت بگی طیب خفه شو
چیزی نیست..خوش خیمه..نگرانی نداره بعد دوباره دوباره دوباره........
این وسطت استادت نمره تو نزنه سرگردون باشی بلا تکلیف باشی ندونی چی
امروز دوباره آزمایشگاه فیزیک داشتیم و انقدر بهمون خوش گذشت موقع آزمایش و بعد با تعریفای استاد حس خفنی بهمون دست داد که نگم براتون. امروز به اعتراض بچه‌ها ما دیگه اولین گروه انتخاب نکردیم که چی آزمایش کنیم و میز نیرو به ما افتاد بعد وقتی بعد از کلی تفکر یکسری داده به دست آوردیم و نشون استاد دادیم شگفت زده شد که ما تونستیم با وسایل بسیار بسیار داغان و افتضاح آزمایشگاه با اختلاف ۰.۳ نیرو رو به دست بیاریم.
تازه اگه یکم کمتر بازیگوشی میکردیم و دق
چهارسال پیش امروز...
همه لبخند داشتیم...همه خوشحال بودیم...همه به هدفی که ماه ها براش تلاش کرده بودیم رسیده بودیم...همه فکر میکردیم تا آخر باهمیم،دیگه سختی ها تموم شده،همه یه طوری برا خودمون رویایی ساخته بودیم که مطمئن بودیم بهش میرسیم،اما سرنوشت نخواست...نخواست خوشحالیمون رو ببینه... نخواست شاهد خنده هایی باشه که از ته دل بودن.
از هم جدا افتادیم...
الانم خوشحالیم اما بعد از شکست هایی که هنوز که هنوزه ازش یه چیزایی باقی مونده...
هنوز بعد از چهارسا
جدید ترین سیستم های مقابله با دست انداز در خودرو های جهان...
در رقابت با سایپا و ایران خودرو...
نگاه کردم ظاهرا بارون خیلی زیاد خطرناک نیست به نظر تا فردا ظهر هست توحیاط رو مواظب باش توخونه نزنه
ولی صافی روبرنداری که بند بشه دردسر بشه اگربند شد صافی و برگاش بردار دوباره آب کم شد صافی رو بذار دوباره سرجاش چیزی نمیشه انشاالله
کاری بود به موبایلم زنگ بزن اگه انلاین نبودم
ماشین روجایی که سرازیری نباشه بذارترمزدست روکش ماشین روهم تو دنده بذار
https://
1. اوف اقا رفتم دندون پزشکی بالاخره :| صندلی رو با این بیلبیلکا داشت میداد بالا و مشغول حرف زدن با یکی شد. منم همینجور داشتم میرفتم بالا... #معراج :| دیگه خوردم به اون لامپه ، زارت صدا داد برگشت دید عه یه دختر با پرهای ریخته داره پرواز میکنه :))) خلاصه که الان دهنم کجه :))
2. یه خررررروار سوال حسابان دارم که ننوشتم. یه خرواااااار چرک نویس که باید پاک نویس و یه خرواااااار ادبیات برای خوندن. درست حدس زدید هیچکدومو انجام نمیدم :))
3. بالاخره کتابمو آوردن با
ساختار مغزی شمع بین نوک کانکتور شمع و الکترود مرکزی در برخی شمعها دارای مقاومت الکتریکی هست که نویز گیره الکترونیکی بحساب میاد و کارکرد شمع رو بهتر میکنه .اما شمعهایی هم بدون مقاومت داخلی در بازار هست که شمعهای ساده و قدیمی تر هستن .
در شمعهای بدون مقاومت داخلی مقدار مقاومت الکتریکی اندازه گیری شده توسط اهم متر بین سر کانکتور شمع با الکترود مرکزی بین  1 تا 3 اهم در شمع سالم خواهد بود .
در شمعهایی که داخلشون مقاومت الکتریکی سرامیکی هست مقدار
 
 سوال : 
بیاین بگین من چکار کنم که علی مون رسما منصرف بشه که به لپ تاپم دست نزنه و بازی باهاش رو کلا فراموش کنه ؟!:|:)
خسیس نیستم ولی بچه ها وقتی بازی رو شروع میکنند اولش آروم هستند، 
 بعدش کم کم  کیبورد براشون میشه دسته بازی :|
 کلا وقتی شروع میکنن به هیجان دیگه یادشون نیست که اینی دستشونه اسباب بازی نیست !!
فعلا دیروز رو  پیچوندم امروز رو نمیدونم چطور بپیچونم که دلشم نشکنه !
دیروز میگفت برم سی دی بازیهای کامپیوتری بگیرم و کلا بازی کنم :|
لپ تا
سال نو مبارک ... این سر رسید تقدیم شما، لطفا صفحه اول سررسید را ببینید (باخنده)
طی روزهای آخر سال، خیلی خسته شده بود به غیر از این مورد، حدود 20 عدد کارت هدیه باید تحویل می داد آخه واسه چی ؟ مگر نه اینکه نماینده شرکت طرف حساب باید وظیفه خودش را انجام بده...
داشت فکر میکرد که چرا بانک مرکزی مجوز صدور این نوع کارت را لغو نمیکنه!؟ کاری که مبدا و مقصد پول را پنهان کنه از اساس اشتباه ...
تا اومد سند حسابداری این هدیه کارت ها  را در سرفصل هزینه هدایا بزنه ی
 
الو ... الو... سلام...
 
کسی اونجا نیست؟؟؟؟؟
 
مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟
 
پس چرا کسی جواب نمی ده؟
 
یهو یه صدای مهربون...! مثل اینکه صدای یه فرشتس...
 
بله با کی کار داری کوچولو ؟
 
خدا هست؟ باهاش قرار داشتم... قول داده امشب جوابمو بده...
 
بگو من می شنوم .کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی؟ من با خدا کار دارم...
 
هر چی می خوای به من بگو قول می دم به خدا بگم...
 
صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟
 
فرشته ساکت بود...
 
بعد از مکثی نه چندان طولا
-----------------------------------------------------------------
گفتم: «شوخی نکن بابا همایون! کی این سفرها رو #برنامه‌ریزی می کنی که به زندگی عادی خودت برسی و برنامه های روزمره تون به هم نریزه؟»
دوباره سریع جواب داد: «دو تا سوال پرسیدید، دو تا جواب می دم. اول این که خودم برنامه ریزی نمی کنم! این کار رو یه سایت حرفه ای سفر و اقامت برام انجام می ده. من فقط به این فکر می کنم که با چه ریتمی وچند تا سفر توی سال برم بیشتر لذت می برم؟ دوم این که وقتی شما از پس سفر بر اومدید، برای برن
1. حال خوب رو که نوشتم امشب برات. غیر اونم که دلخوشیمون شده یه‌سری خل‌بازی دبیرهامون =)) میخواست فیلم بگیره بفرسته، میگه وایسید خوشگل کنم :)))))) به اون یکی میگم خیلی ممنون. میگه بزرگوارید :/ :)))) یکی از بچه‌ها بعد اون بزرگوار سیوم کرده =)))) یا اون یکی که وویس داده با بغض تو گلوش میگه بچه‌ها من خیلی ناراحتم.. آخه کفش نو خریده‌بودم، میخواستم بیام ببینید :| =))))) اینا بخش کوچکی از خل‌بازیاشونه که دیشب برای آبان کامنت کردم. :))) 
2. جمع‌بندی خیلی کار سختیه
زندگی عادلانه نیست..
من افتادم تو یکی از ترسناک ترین کشور و تو ترسناک ترین دوران تاریخ این کشور. دیدن عکس های قبل انقلاب  شنیدن رفاه مردم تو اون زمان برام قابل تصور نیست. درک من برای اینکه کسی سگ دو نزنه واسه زندگیش و بازم آخر ماه نرخ تورم بالاتر از قدش باشه نیست.نمیدونم آزادی آزادی ای که کشور های دیگه ازش دم میزنن چه مزه ای داره و نمیتونم جز بگیر و ببند این روز ها چیزی جز این رو تصور کنم وقتی اسم آزادی رو میشنوم. حق انتخاب رو فقط وقتی میخوابم دا
جدید ترین سیستم های مقابله با دست انداز در خودرو های جهان...
در رقابت با سایپا و ایران خودرو...
نگاه کردم ظاهرا بارون خیلی زیاد خطرناک نیست به نظر تا فردا ظهر هست توحیاط رو مواظب باش توخونه نزنه
ولی صافی روبرنداری که بند بشه دردسر بشه اگربند شد صافی و برگاش بردار دوباره آب کم شد صافی رو بذار دوباره سرجاش چیزی نمیشه انشاالله
کاری بود به موبایلم زنگ بزن اگه انلاین نبودم
ماشین روجایی که سرازیری نباشه بذارترمزدست روکش ماشین روهم تو دنده بذار
https://
○ وبلاگ‌ها رو فقط با یلووین دنبال می‌کردم، همه رو قطع دنبال زدم. به دلایل نامعلوم. شمردم، صد و سیزده تا. مثل دفعات قبل این دوره‌ی انزوا هم تموم میشه. نگران پیدا کردن اونایی که دمدمی هستن و هی آدرس عوض می‌کنن هم نیستم.
○ هدهد رفته بود سونو. پنج بار رفت تو و اومد بیرون تا بالاخره انجام شد. می‌گفت برو یه چیز شیرین بخور بچه بیدار بشه، مگه می‌شد حالا؟ مامان می‌گفت مگه الانم می‌خوابه؟ می‌خواستم بگم آدم از همون اول خوابه، تا آخر هم بیدار نمیشه،
مدتی میشه ننوشتم
دوست دارم دوباره بنویسم. این اواخر فشارهای روم خیلی بیشتر شدن. از همه مهمتر باید توی عرض شش ماه یه ماشین و خونه جور کنم. هفت خان رستمه و فقط می‌خوام برای یک بار خودش این مدت رو به تصمیماتم اعتماد کنه و حمایت بشم و می‌دونم که این کارو نمی‌کنه. تحقیر میشم ولی این کارو انجام میدم و آخر سر هم خوشحال میشه و یادش میره چه رفتاری باهام داشته و حتی یادش میره به قولم عمل کردم. همیشه هر چی خواسته فراهم کردم و هر چی ازش خواستم یه جوری ازش د
خلاصه‌ رمان : آلیا: در بیشتر روزهای زندگیم به این سوال بزرگ که پنهان شدن پدر و مادرم هست فکر می کنم.حتی چند وقتی است که قصد دارم برای پیدا کردن جواب همه ی سوال هایی که در سر دارم از این عمارت خارج شوم.خیلی دلم می خواهد به دنبال حقیقت زندگیم بروم، من باید برای رسیدن به این هدف رضایت و اجازه آقای خان را بدست بیاورم…در همین افکار بودم که یک دفعه خوردم به یک شخصی، داشتم می افتادم روی زمین که من را گرفت.آن شخص یک پسر بود و…قسمتی از متن رمان اسم من آل
امروز صبح یه ویزیت بارداری در منزل داشتم. فشارسنج، ترازو، سونیکید (جیبی)، گلوکومتر و... بهانه‌م برای خرید اینا همین ویزیت در منزل بود، گرچه تو خیالاتم اینا رو واسه دفتر کاری که تو کابل دایر خواهم کرد استفاده می‌کنم!!
نزدیک شب هم رفتم تمرین رانندگی، جلسه چهارم بود. برخلاف جلسه‌ی سوم که همه‌ش وسط شهر و خیابون‌های پرتردد بودیم، امروز تمام مدت تو صدمتری بودیم. لاین سرعت هم رفتم حتی :) جلسه‌ی قبل مامانم خطاب به مربی گفت پسرام هیچ‌کدوم آموزش ران
سلام دوستان روزتون بخیر باشه
من دختری 25 ساله هستم که با یکی از صمیمی ترین دوستان برادرم و همسایه ی چندین ساله مون که 31 سال شون هست به قصد ازدواج از طریق برادرم وارد رابطه شدیم. رابطه ی ما با چت توی واتساپ شروع شد و بعد از یک هفته قرار حضوری گذاشتیم و همو ملاقات کردیم، ایشون بعد از حدودا دو هفته شروع به ابراز علاقه کردن و خواستن که صمیمی تر با هم برخورد کنیم مثلا موقع قدم زدن من دست شون رو بگیرم،که من قبول نکردم چون احساس کردم که درستش این هست که
سلام
دوباره من یکم از جردن پیترسن بگم. 
تو یکی از مصاحبه ها ازش پرسیدن که جناح راست همیشه میگه جناح چپ ها احمقن و جناح چپ ها میگن راستی ها نمیفهمن. کدوم درسته پس؟
اینم بگم که جناح راست - محافظه کار - Conservative شبیه اصول گرا های خودمونن، به لحاظ مذهبی خشک تر هستن و به تغییر نکردن معتقدن، با مهاجرت مردم به کشورشون راحت نیستن و ... 
جناح چپ، لیبرال، آزادی خواه، شبیه اصلاح طلب های خودمون هستن تا حدودی، میگن موسی به دین خودش عیسی به دین خودش تا وقتی به جا
هیچ وقت عید رو دوست نداشتم حتی اخرین نفس های اسفند هم برام بی معنی بود،تنها چیزی که از عید میتونست منو به شوق بیاره عطر بهارنارنج های حیاط خونست.
امسال به واسطه کار کردن با بچه ها انگار کمی شور زندگی به عاریت گرفتم.
این روزها ذهنم مدام فلش بک میزنه به خاکستری پارسال،تموم اتفاقات و حس ها زیر ذره بینِ کماگرایی خاکستری بررسی میشه تا سال نود و هفت کنترل کیفیت بشه!
در کمالِ تعجب تاییدِ خاکستری سخت گیر و کمالگرا رو گرفتم :) با خودم به صلح درونی رسیدم
امروز وسط تعریف کردن خاطرات «کادوهای ولنتاینمون که هنوز به دست هم نرسوندیم »واسه مه.سا، بهم زنگ زدی. داشتم تعریف میکردم و ذوق اون اتفاقاتو داشتم لبخند پهن عمیقی رو صورتم بود و به تبع اون یاد لحظه های خوب دیگه با تو افتاده بودم. صفحه ی چتم با مه.سا باز بود که اون کد دوست داشتنی افتاد رو گوشیم. ساعت سه ظهر. تا پاشم اوضاعو چک کنم و بخاطر اینکه مامان بابام خوابن برم تو حیاط یه خورده طول کشید تا گوشیو جواب بدم. صدای دوست داشتنیت پشت خط بود. گفتی که رو
به سر و گوش جمله‌های توی متن یه دستی می‌کشیم، و سعی می‌کنیم جمله‌هایی که تو سر خودمون می‌چرخه رو مرتب کنیم. 
به مؤلف کمک می‌کنیم مفهومی که نتونسته بیان کنه رو بگه، و به هم کمک می‌کنیم حرف‌هایی که توی دل‌مون مونده رو به زبون بیاریم.
برای مؤلف بی‌سواد سربزرگی می‌کنیم، و برای آیندۀ مبهم خودمون خط و نشون می‌کشیم.
 نقش عبارات رو توی متن پیدا می‌کنیم و از نظر دستوری اصلاح‌شون می‌کنیم، و سعی می‌کنیم بفهمیم نقش‌مون تو زندگی بعضی از آدما و
بسم الله الرحمن الرحیم
شما فرض کنید یک ترمک(ترم یک) تو اوج ذوق زدگی دانشگاه باشه و یه هم اتاقی هم گیرش بیاد ازون خواهر بسیجی های غلیظ...
بعد بیاد این ترمک بخت برگشته رو معرفی کنه برا تئاتری که قراره تو جشن مبعث برای کل دانشگاه برگزار بشه
بعد اون ترمک که بنده باشم قبول نکنم بعد بیان منو کچل کنن که باید قبول کنی 
هرچی بگم نره هی بگن بدوش
با کلی اصرار قبول کنم ولی شرط بذارم که نقشم یاحرف نزنه یا خیلی کم
بعد کاشف به عمل میاد نقش عروس که فقط بله میگه ر
این هفته دومین باری که برای کارم میرم مرکز آزمون تا به دانش آموزام زنگ بزنم 2هفته پیش ی جلسه معارفه گذاشتم و هرچیزی ک لازم بود ی دهمی بدونه رو بهشون گفتمچیزایی ک خودم اگه از اولش میدونستم شاید الان اینجا نبودمتمام سعیم میکنم در کنار درس درست فکر کردن رو به بچه هام یاد بدمذهن شون بهترین موقع است که درست فکر کردن رو یاد بگیرهسه شنبه دانشگاه تعطیل شد بعد ی صبحونه ی درست و حسابی با بچه ها تصمیم گرفتیم بریم برف بازی بیرون و بعدش آش خوردنروز خیلی خو
بچه ها دلم به شدت براتون تنگ میشه .....
 
به خاطر قضیه ی مشابه نفس منم باید برم ....
 
اونی هانیه : تو این مدت مامان خیلی خوبی  برام بودی .......ممنونم ....
 
ددی : عاااشقتم یادم نمیره محبتاتو ......
 
یاسی : ممنون که وب زدی ......اگر نمیزدی من هیچ وقت پیداتون نمیکردم ...
 
بهارک : ازت ممنونم بابت کلکلات بامن .......خواهر خیلی خوبی بودی ...فراموشت نمیکنم دخمل ..
 
اونی مبینا : بابا جوونم خیلی دوست دارم .....فکر رفتن به سرت نزنه هاااااااا
 
سیما شی : امیدوارم همون درسی که د
دخترم سرما خورده حسابی و این دو روز گذاشتمش خونه مامانم
با امروز میشه سه روز که صبح ها میبرم و اونجا میذارمش و بعد از کارم ناهار میخورم و شب میام خونه.
دیروز یعنی روز دوم مامانم بهم گفت بیا و دخترتو بذار پیش منو بهم پول بده براش ( مامانم پرستاری میکنه از بچه ها) نمی تونستم بگم نه که !!
بهش گفتم نمیتونم پولی ک از بچه ها میگیری رو بهت بدم گفت تو بهم دویست بده، باید جاهاز بخریم واسه آبجی و تو بیا دخترت رو بذار اینجا .نبرش مهدکودک.
گفتم باشه ولی بابا چ
وقتی واژه تنهایی به گوشتان میخورد دقیقا چه احساسی در شما منعکس میشود؟
این "تنهایی" غول بزرگی که کمتر کسی در زندگی واقعی اش تجربه نکرده چیست که اینقدر ادم ها از ان واهمه دارند،خجالت میکشند ان را به زبان بیاورند و از اینکه دچارش شده اند خود را سرزنش میکنند؟حس اینکه طرد شده ی یک جامعه یا گروهند را میگیرند و دقیقا بعد از گذر کردن جمله ی "چقدر تنهام!"تصویر انحرافیِ اغراق شدهِ گذشتهِ شاد پیشین در ذهنشان پررنگ میشود.
به طرز دیگر:چندین و چند بار تجربه
دلم خیلی تنگ شده.
دروغ چرا؟خیلی وقته که زیاد نمیام و زیاد هم نمیخونمتون...توی همین دوره ای که نبودم 20 سالم تموم شد !12 دی ماه ! اماتبریکای تولدم گم شد تواوضاع و احوال همون موقع و درست مثل پارسالم احساس تنهایی شدید کردم...
هیوایی که 20 سالش تموم شده ... نمیدونم چراانقدر هضمش برام سخته...
دوست دارم یه هیوای 15 ساله باشم پر از امید وارزو و شور زندگی و پل های روبه رویی که هنوز خراب نشده ...!
به قول تیلور سویفت : maybe this is wishful thinking, probably mindless dreaming...
دلم خیلی گرفت
دوروزه که دلم با خودم صاف نمیشه...از خودم راضی نیستم...یه اشتباه ، یه گناه و یه کم کاری در حق خودم انجام دادم و نمی تونم از خودم ندید بگیرم چون قبلا به خودم قول دادم که دیگه این کار ازم سر نزنه...
دوروزه که برای زندگیم نگرانم...ازاینکه بین درگیری شیطان و فرشته ی درونم ، شیطان برنده شد و بدتر از اون ، از لحظه ی راحت پا گذاشتنم روی عذاب وجدانم میترسم...فهمیدم که هنوز خیلی زوده برای برآورده شدن و رسیدن به بعضی از آرزوها...
دوروزه که به روی خودم نمیتونم ل
امروز اینستامو نصب کردم بعد این حلقه رنگ رنگی ها رو دوره یه استوری دیدم
از نرگس پرسیدم اونم نمیدونست جریانشو
خلاصه یه سرچ عمیق به عمل آوردم و پی بردم
اولا که کشف جالبی بود
دوما ، قدیما مگه خدا عذابو به اینا نازل نمیکرد؟کدوم قوم بود؟
عذابشون سیل بود؟یا زلزله یا توفان؟!
الان چرا اینهمه شیک شده قضیه؟
فک کنم خدا دید عذاب و این حرفا فایده نداره
تاکتیکشو واسه مقابله تغییر داده
××××××
خلاصه به زور جلو نرگس رو گرفتم که هشتگه pride و ازین کوفت و زهرمارا
 
یکی از چیزایی که به نظرم هر چی بدی کم نمیشه که هیچ، بیشترم میشه علمه. نه فقط بخاطر این که وقتی میخوای یه چیزی به بقیه یاد بدی مجبوری خودت بیشتر یادش گرفته باشی، یا نه فقط به این دلیل که دانسته هات تثبیت میشن، یه علت دیگه اش اینه تو بلد نیستی و بقیه یادت میدن، گاهی بدون اینکه بدونن!
 
امروز پیام داده که نمیدونی از ایران داک چنتا پایان نامه میشه گرفت؟ هر هفته پنج تا؟ یا کلا پنج تا؟
من این شکلی بودم
مگه میشه از ایران داک پایان نامه گرفت؟!! هیچی دیگ
دو هفته ای بود نخل نارنج رو شروع کرده بودم و امروز این کتاب هم تموم شد چسبید به موزه کتاب ها و خاطرات من از اون ها. اگر 10 سال دیگه از من بپرسن اون سالی که رامبد رفت کانادا رو یادته من یاد این کتاب میوفتم یا اگه درباره صدرنشینی تیم ملی والیبال حرف زده بشه به این کتاب فکر میکنم چون تو این دوره و این اتفاقات ذهنم درگیر این کتاب بوده. بهترین جمله کتاب از نظرم"هیچ قضایی ادا نمی شود. حتی اگر تکرار شود." هست و فلسفه این که راه دقیقی برای جبران گذشته نیست
ساعت , یازدهِ قبل از ظهر رو نشان می داد آقا و خانمی برای تنظیم وکالتنامه طلاق آمده بودند .مرد جوانی که بچه کوچکی هم در بغل داشت همراهشان بود که بعد معلوم شد پسر بزرگ و نوه آنهاست .بر خلاف مرد که کاملا خون سرد و آروم به نظر می رسید همسرش ملتهب و آشفته بود جوان به بهانه ساکت کردن بچه از اتاق خارج شد و تو سالن قدم می زد ظاهرا هیچ تمایلی به دخالت در این قضیه نداشت و شاید هم خجالت می کشید.
زن که نمی توانست جلوی بغض و اشک های خودش رو بگیره بدون توجه به تو
هفته‌ی بدی بود :/ شبیه خزیدن تو سیاهچاله بود :/ ا وقتی شبا بیدارم یه جوری شدم اصن :/ البته زیادم نمی‌خوابم ، کلا ازش متنفر شدم :/ نه اینکه بگم خیلی آدم فعالیم و برای همین از خوابیدن  بدم میاد :/ من حتی اگه همه ی اوقات بیداری رو هم عین مجسمه یه جا بشینم بازم ا خواب متنفرم :/ 
چند ساعت قبل خیلی عصبانی بودم :/ به خاطر یسری حرفای کاملا مسخره و بی منطق درمورد گیاهخوارا :/ و میخواستم بیام اینجا حرصمو خالی کنم و مثلاً به ذهنم بگم که آره من جواب اون دختره که خ
سلامی دوباره به همه همراهان همیشگی کدینو!
امیدوارم حالتون خوب و سرحال باشید 
از عنوان مطلب هم که معلومه امروز میخوایم درباره چی حرف بزنیم   { چگونه مثل یک برنامه نویس فکر کنیم ؟ }  ༼ つ ◕_◕ ༽つ
 
خب خیلی عادیه برای این که بتونیم مشکلات رو حل کنیم باید مثل یک برنامه نویس فکر کنیم
و طبق معمول باید همیشه سرحال و زنده باشیم چرا که یک برنامه نویس خواب آلود نمیتونه از پس اینکارا بر بیاد
 
تمرین
تمرین کردن رو باید به خودمون تبدیل به عادت کنیم چرا که
قبل از ورود به راهکار ها که امیدوارم مفید باشه لازمه گفته شه درسته پیشگیری بهتر از درمانه ولی بهترین راه حل حساس نشدن و دور کردن وسواس و آدمای منفی باف و مثبت فکر کردنه . مثبت اندیشی به مراتب بهتر از تغییر رفتاره.
بعضی از موارد زیر بسته به شرایط هر محیط کاری ممکنه مفید باشه:
. به قول معروف متعادل حرف زدن و تو مسائل غیر کاری رقابت نکردن
. استفاده از دستگاه های تصفیه هوا با قابلیت بو گیری عالیه ؛ با کسی مخالفت نکنیم عطر و ادکلن نزنه واسه تصفیه هوا
گفته بودم زبان عربی خیلی قشنگه؟ یه آهنگایی مثل نسینی الدنیا از راغب علامه تا ابد میتونه احساس منو قلقلک بده
اقای میم الف بچه درس خون و سال بالاییمون که بسیار جوان موجه و مودب و باشخصیت و خوش قلبیه بهم پیشنهاد بیرون رفتن داده و منم پذیرفتم! در حالیکه با آ قرار گذاشته بودم بگم بنده نمیام!! حالا سه شنبه با آ مطرحش میکنم
آه! آی عزیزم! واقعا دوست خوبیه واقعا همراهه و من اگر قرار نبود هر جلسه رو حساب کنم اصن یادم نمیموند که روانکاومه :) و جالب اینکه آر
تو یه دنیای موازی الان یک اجلاس بین‌المللی تشکیل شده برای حفظ زمین و اینکه چطور با گرم‌تر شدن زمین مقابله کنیم. همه کشورها شرکت میکنند. تو سالن‌ها که همدیگه رو می‌بیینن دست میدن و روبوسی میکنن. یکیشون میگه: راستی تشریف بیارین کشور ما! با خانوم بچه‌ها! اون یکی جواب میده: ای بابا ما که زیاد مزاحم شدیم حالا دیگه نوبت شماست. بعد میخندن و دست میندازن دور گردن هم و سلفی میگیرن. بعدم میفرستنش تو گروه سران همه کشورها و نخست وزیر یک کشور دیگه میگه ای
 
+ حرفهای دیروزتون خیلی سنگین بود؟
- آره
+ برای همین گل آوردی؟ که آشتی کنید؟
- آره! نه! برای تشکر بود...خیلی ناراحت بود؟
+ آره
 
همین! همش در حد رفع یه کنجکاوی بود! بعدش کلا این مکالمه تموم شد و غرها و فکرهای شخصی شو بلند بلند ادامه داد. حتی نگاه نکرد که این سوالهاش چقد به همم ریخته و نمی تونم جلوی اشکهامو بگیرم. اصلا نفهمید!
من هیچ وقت نخواستم حالمو بپرسه، درکم کنه، همین که وقتی نیاز به سکوتش دارم حرف نزنه برام کافیه. انتظار درک کردن آدم ها و گذشت دا
دارم بهش عادت میکنم... نمیشه بگی خیلی مهربونه ولی خیلی حامی خوبی هست.
اینه که نمی تونم زیادی ابراز بی حوصلگی کنم جلوش وگرنه اونم به جای اینکه
نازمو بخره مشغول کارای خودش میشه منو میذاره به حال خودم. واقعا هیشکی
مادر پدر نمیشه، بی حوصلگی که میکردم دلم میخواست تنها باشم الان توقع دارم
نامزدم منو از بی حوصلگی دربیاره... ولی کلا از ته قلبم راضیم ...
مامان
نگرانم شده بود که چرا دست از علایقم کشیدم می‌گفت اگه میدونی نمیتونی با
این قضیه کنار بیای ب

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها