نتایج جستجو برای عبارت :

و افرط بی سو حالی

سلام 
تمام شد . البته میخواهم که تمام شود، باید قدرت نداشته ام را جمع کنم، لاشه ی ضعیفی را که هرروز با خودم به دوش میکشم را جمع کنم، افکار و آرزوها و عقایدم را سامان دهم، به جای مهمل بافتن در مجاز و سیاه کردن کاغذ کمی جامه ی عمل بپوشم و در نهایت خدا را خدا را خدا را ‌...
خدا را برگردانم . 
به دنبالت نمی آیم، چون میخواهم به دنبال او بروم .
میخواهم از تو هجرت کنم، خودت میگفتی انسان برای پیشرفت هجرت میخواهد، پیامبر (ص) هم هجرت کرد تا رسالتش را تکمیل ک
سلام 
تمام شد . البته میخواهم که تمام شود، باید قدرت نداشته ام را جمع کنم، لاشه ی ضعیفی را که هرروز با خودم به دوش میکشم را جمع کنم، افکار و آرزوها و عقایدم را سامان دهم، به جای مهمل بافتن در مجاز و سیاه کردن کاغذ کمی جامه ی عمل بپوشم و در نهایت خدا را خدا را خدا را ‌...
خدا را برگردانم . 
به دنبالت نمی آیم، چون میخواهم به دنبال او بروم .
میخواهم از تو هجرت کنم، خودت میگفتی انسان برای پیشرفت هجرت میخواهد، پیامبر (ص) هم هجرت کرد تا رسالتش را تکمیل ک
هرگز حَسَد نبردم بر منصبیّ و مالی
الّا بر آن که دارد با دلبری وصالی
دانی کدام دولت در وصف می‌نیاید –
چشمی که باز باشد هر لحظه بر جمالی
خرّم تنی که محبوب از در فراز-اش آید –
چون رزقِ نیک‌بختان، بی زحمتِ سؤالی
همچون دو مغزِ بادام، اندر یکی خزینه،
با هم گرفته انسی، وز دیگران ملالی
دانی کدام جاهل بر حالِ ما بخندد –
کو را نبوده باشد در عمرِ خویش حالی
سالِ وصال با او یک روز بود گویی
واکنون – در انتظار-اش – روزی به‌قدرِ سالی
ایّام را، به ماه
یا حسین
 
فصل شکار داره می رسه... اما تو این فصل، من و تو شکارچی نیستیم... شکارچی یکی دیگه است... ما یا شکاریم یا تماشاچی... شکارچی اباعبدالله ه. تا تو کی یه مایه ای ببینه... تا تو قلب کی یه نقطه روشنی ببینه... تا دل کی اونقدر دور و بر کشتی آقا بچرخه تا قلاب سیدالشهدا بالاخره بهش گیر کنه... اندازه "حر" که اگر خون به دل بچه های ارباب ما کرد، اما مایه داشت... اما آزاده بود...
 
فصل شکار آقا داره میاد... همه شکارها هم میان... از لوطی ها و مشتی ها تا مقدس ها نماها و

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها