نتایج جستجو برای عبارت :

پنج ساعت گذشت و نیومدن

حیف آن عمری که او بی عشق جانبخشا گذشت،
حیف آن عشقی، اگر با داد و واویلا گذشت.
غرق بادا در گنه، قلبی نورزد عشق پاک،
حیف عمر فاسقی از این جهان رسوا گذشت.
حیف عمر ابلهی، عمری پی دولت دوید،
حیف عمر عاقلی، با هرزه و رؤیا گذشت.
لال گردد آن زبانی که نمی گوید خدا،
حیف آن امت، که او بی دین و بی تقوا گذشت.
بی کفن میرد غریبی، نیست ایرادی دگر،
حیف آن مرگی اگر بی ذکر "لا الا"گذشت
مکّه و مینا نرفتی جرم نبود پیش حق،
حیف عمر غافلی، با ساغر و مینا گذشت.
جور دنیا هم گ
دو هفته پیش به عوض گرفتن قطار از قم، از طهران قطار گرفتم و فکر کردم که از قم قطار گرفتم!
زودتر از موعد به راه‌آهن رفتم که صدا زد قطار ۱۸۶ مشهد سوار شن و من با خودم گفتم که چرا یک ساعت زودتر داره مسافر می‌زنه؟!
بلیط رو نگاه کردم و دیدم ای دل غافل، من از طهران قطار گرفتم و خدا رحم کرد که در محوطه راه‌آهن حاضر بودم و قطار هم از قضا از قم می‌گذشت و القصه به خیر گذشت.
امشب هم فکر می‌کردم که قطار قراره ساعت ۲۲:۱۵ بره سمت طهران و و سلانه‌سلانه کارهام ر
سلام 
اقا این عمم و بچه هاش دارن میان(استان فارس زندگی نمیکنن)
بعد من دیشب خونه مامان بزرگ موندم.صبح ساعت پنج اومده مامان بزرگم زنگ زده بهشون کجایید.اومده داد و بیداد که بلند بشید ساعت شش اونا اباده هستن یک ساعت دیگه میرسن کار داریم:/من و س جان اول صبحی موی کنان و روی زنان داریم میگیم والا به لا از اباده تا مرودشت که خونه مامان بزرگه سه ساعت راهه:/
مگه قبول میکرد
حالا نیم ساعت پیش زنگ زدیم گفت تاززززززه رسیدیم اباده:/
از ساعت پنج که زنگ زده خد
دانلود کتاب صوتی کار از کار گذشت اثر ژان پل سارتر
 
دانلود فایل
 
 
 
 
 
دانلود کتاب کار از کار گذشت | ژان پل سارتر | طاقچهtaaghche.com › داستان و رمان › رمانژان ‌پل سارتر (۱۹۸۰-۱۹۰۵)، نویسنده و فیلسوف فرانسوی است. «کار از کار گذشت» درباره زن و مردی است که همدیگر را نمی‌شناسند، جدا از هم و به دلایلی متفاوت می‌میرند و در ... رتبه: ۴٫۸ - ‏۲۰ رأیوارد نشده: اثر ‏| باید شامل این عبارت باشد: اثر
دانلود رایگان کتاب کار از کار گذشت از ژان پل سارتر | جنگلبانjangal
20 خردادِ امسال فارغ التحصیل شدم. 4 ماه گذشت. چقدر زود. خداروشکر. امیدوارم 4 ماهِ بعدی هم تو یه چشم به هم زدن بگذره، جوری که تعجب کنم از سرعتِ گذرِ عمر.
خوابم میاد، صبح ساعت 8 بیدار شدم و دیشب ساعت 4 و خورده ای خوابیدم. 
میتونم از امروز ناراضی باشم.
احساسِ سردرگمی، نوسان، تشویش.
یه جای نوشت : بچه ها انقدر حرف برای گفتن دارم . ولی نمیتونم بگم . سخته برام صحبت کنم و این نتونستن داره خفم میکنه ...
گذشت گذشت دیروز نوشت که الان خیلی آرومم .

دنیا همینه یه وقتی های جوری خفت میکنه که نمیتونی حرفم بزنی  ، به در و دیوار میپری تا آزاد کنی خودتوو . یه چند وقت که بگذره آروم میشی ولی تموم شدن نداره ای خفتگی ها  .
قانون دنیا اینه که هیچ چی تو این دنیا بند نمیمونه ، همه چی عین عقربه ساعت میمونه وقتی بگذره دیگه گذشته .
مثلا همین حالا گذشت ...
پسرِ مادر صد و هشتاد و سه روزه شده است. یعنی پایان شش ماهگی و آغاز نیم سال جدید زندگی اش. نمی دانم زود گذشت یا نه. نمی دانم سخت گذشت یا آسان. نمی دانم خوش گذشت یا ناخوش. با خودم که فکر می کنم می بینم زود گذشت ولی یادم نمی رود آن شب هایی که آرزو می کردم زودتر ساعت چهار صبح شود و پسرک خواب. شب هایی که شبش کش می آمد و صبحش برای آمدن ناز و عشوه. با خودم که فکر می کنم به این نتیجه می رسم آسان بود اما یادم نمی رود ترس و دردهایی که کشیده ام. شادی ها و خوشی هایی
پسرِ مادر صد و هشتاد و سه روزه شده است. یعنی پایان شش ماهگی و آغاز نیم سال جدید زندگی اش. نمی دانم زود گذشت یا نه. نمی دانم سخت گذشت یا آسان. نمی دانم خوش گذشت یا ناخوش. با خودم که فکر می کنم می بینم زود گذشت ولی یادم نمی رود آن شب هایی که آرزو می کردم زودتر ساعت چهار صبح شود و پسرک خواب. شب هایی که شبش کش می آمد و صبحش برای آمدن ناز و عشوه. با خودم که فکر می کنم به این نتیجه می رسم آسان بود اما یادم نمی رود ترس و دردهایی که کشیده ام. شادی ها و خوشی هایی
چاپ عکس و طرح دلخواه شما روی انواع ساعت  کریستال دیواری و رومیزی در طرح های مختلف انجام می پذیرد.کیفیت چاپ عکس روی ساعت مناسب است وعکس با کمترین تفاوت رنگی ممکن بصورت مستقیم برروی کریستال چاپ می شود و با گذشت زمان کمرنگ نمی شود وکیفیت چاپ آن افت پیدا نمی کند.کیفیت موتور ساعت ها نیز مناسب بوده ومصرف باتری بهینه ای دارند.هیچ گونه محدودیتی از لحاظ تعداد سفارش وجود ندارد و سیستم چاپ بصورت دیجیتال می باشد.
انواع ساعت:
ساعت گرد  - ساعت مربع - ساعت م
من جنازه ام یعنی. اینقدر استرس داشتم صبح که ساعت شیش یا هفت بیدار شدم حتی دقیقشو یادم نیست. نشسنم به خوندن زبان.  نمرمم ۱۸ شد بد نیست خب. دوتا بی دقتی کردم. 
دیشبم تا از مهمونی برگشتیم ساعت یک بود.خوب بود خوش گذشت. صبحم که زود پاشدم دارم از خستگی میمیرم. حالا نمیدونم بخوابم یا بشینم کار کنم :/ 
اصلا مغزم کار نمیکنه بنویسم. بهتره یه یکی دو ساعت بخوابم بعد بشینم بدایة جانو جلو ببرم. 
 هرروزیه مشغله یاچالش جدید منو بخود مشغول می کنه وهردل مشغولی که دردنیایی از احساس غوطه وراست رنگ تک تک موهای منو سفید وسفیدترمی کنه .
هرروز که می گذرد نشان از کوتاهی فرصت های زندگی است . درخیابان وکوچه وبازار دنیایی جدید درپیش رو هست که ما هم گوشه ای از ان هستیم دنیایی متعلق به نسلی جوان ترازما . وهمتراز های ما هرکدام به نوعی سردرگریبان خود وزندگی با هزاردل مشغولی این ور وان ور می روند وبادیدن هم سن خود گویی همزبانی دردنیایی نااشنایی جوان ه
ساعت مچی دوست دارم...قطعا اگر تمکن مالی داشتم، یک کلکسیونر ساعت می شدم...از همون ابتدای کودکی اصرار داشتم که ساعت بیاندازم...امروز که خیلی ها بواسطه موبایل از ساعت مچی چشم پوشی کردن، آدم های ساعت دار، خاص به نظر میان...هنوز هم از ایستادن مقابل ساعت فروشی های حول و حوش پلاسکوی مرحوم و تماشای ساعت های اصیل و قیمتی سیکو و سیتیزن لذت می برم...ساعت علاوه بر اعلام زمان، با انداختن در دست راست، نشانه ای از چپ دست بودنم است...این موضوع احترام ساعت را برای
رسولخدا ص فرمود بر شما باد بگذشت زیرا گذشت جز عزت بنده را نیفزابد و از دبگر بگذریدتا خداشما را عزیز کند امام باقر ع فرموده پشبمانی از گذشت بهتر واسانتراست تا پشیمانی از کیفر  شرح یعنی اگر شخصی را که بتو ستمی کرده بود بخسیدی و از اودر گذشتی سپس دانستی که ان گذشت مورد نداشته زیرا ان ستمگر متنبه نگشت و از گذشت خود پشیمان شدی این پشیمانی بهتر و اسانتر است از موردیکه ستمگر را مجازات کنی وسپس بفهمی اگر ازاو میگذشتی و اورامیبخشیدی. بهتر بود
زرافه ها بچه های خود را در حالت ایستاده به دنیا می آورند.
بچه های تازه به دنیا آمده آن ها، بیشتر از یک انسان بالغ قد دارند.
آن ها نیم ساعت تا یک ساعت پس از تولد خود نمی توانند راه بروند و بعد از گذشت 10 ساعت از زمان تولد خود به راحتی می توانند بدوند...
ادامه مطلب
فروردین همه‌ش م.ح.ز حضور داشت
آلبرت برگشت و حرف میزدیم و کمک و راهنمایی
فروردین بیشتر به خواب گذاشت
فروردین به فیلم دیدن گذشت
فروردین به حدودی کتاب خوندن گذشت.
فروردین شروع شد به شروع فوتوشاپ
فروردین شروع شد به دیجیتال مارکتینگ
فروردین گذشت به شروع سخر خیزی و چه شیرین بود...
فروردین گذشت به درس های آنلاین،
فایل های زیاد مجازی
فروردین بیشتر صحبت با محمدرضا و آلبرت بود و بد هم نبود
فروردین شروع شد به تولد موضوع پروژه طراحی ایجاد.
فروردینِ استر
گاه پیش آمده که مطلب یا کتابی را بخوانید و مطالب آن را به خوبی درک کنید، اما پس از چند روز احساس کنید که بیشتر مطالب آن را فراموش کرده اید و فقط تصویری کلی از آن در حافظه شما باقی مانده است. مطالبی را که مطالعه می کنید برای اینکه قابل باز خوانی بشوند، باید ابتدا در حافظه بلند مدت شما ثبت شوند. اکثر روانشناسان معتقدند مدت کمی پس از یادگیری و حد اکثر تا شش ساعت بعد از یادگیری، فراموشی یا شیبی تند آغاذ می شود به طوری که بعد از گذشت 24 ساعت، حدود 80 در
امروز سر یه چیزی اعصابم خیلی خورد شد؛ بعد کلاس مزخرف دانش خانواده موندم که اصلاحیه بنویسم،‌ بعد گفتم با سرویس ۷ و ۲۰ برگردم. ساعتای ۷ و ۸ دقیقه بلند شدم رفتم یکمم زود رسیدم، گفتم عیب نداره دیگه ۷ و ۲۰ میاد. همین جوری گذشت و گذشت آخرش ساعت ۷ و 44 دقیقه اومد!!!!!! خییلییی این رو اعصابه که سرویس پرستاری تو ترافیک میمونه دیر میاد! بعد همش تو دلم میگم بزار الان دیگه زنگ بزنم طنین ولی هی میگم نه این همه وایسادی الان میاد://// بعد ۵ دقیقه بعد میگی کاش ۵ مین
از فضای مجازی بیا بیرون، از فضای واقعی هم بیا بیرون، برو تو دنیای خودت. آره، بر عکس همه که میگن واقع بین باش، واقع بین نباش. واقعیت ها مطلوب ما نیستند و برای همین هم اونا رو دوست نداریم. یک ساعت زندگی الان و امروزت رو دریاب و از این ساعت و توانی که در بدن داری، استفاده کن چون این ساعت که گذشت و این توان امروز تو بعد از این ساعت منقضی میشن و قابل انتقال به فردا نیستن. اگه میخواید روح زندگی به جسم زندگیتون برگرده از فضای رسانه ها دوری کنید چون امرو
وابستگی
دلبستگی
وارستگی / بلوغ احساسی /آغاز خود عشق ورزی / کنده شدن از موانع 
تلنگرهای زیادی در این چند سال خوردم . از کسانی که بینهایت دوست شون داشتم و دارم .
 
حالا دارم فکر میکنم .
اولی گذشت . سخت گذشت اما گذشت . سپردم اش به زمان .
دومی گذشت .اونم سخت بود و شوکه آور . سپردم اش به زمان .
و این آخری که سخت ترین هست هم خواهد گذشت ...
رنج آدم را پخته میکنه . بخصوص وقتی دلش میشکنه و میشکنه و میشکنه . 
حالا با خودم میگم عجب احمقی بودم که اجازه دادم آدم ها با د
رژیم فستینگ که به نام روزه داری متناوب یاد میشه رژیمی هست که 16 ساعت غذا نمی خورید و 8 ساعت می توانید غذا بخورید. البته فراموش نکنیم که نباید در اون 8 ساعت جبران کامل 16 ساعت رو داشته باشیم و هر چقد که دوس داریم غذا بخوریم.
چرا فستینگ باعث لاغری می شه؟
وقتی در طول 16 ساعت چیزی نمی خورید قند شما بالا نمی رود و انسولین دیگر وارد خون نمی شود. در این شرایط هورمون رشد وارد عمل می شود و شروع به فعالیت می کند و باعث رشد عضلانی و استخوانی میشود.پس یکی از فوای
مدیریت استراتژیک سه شنبه 98/8/28 ساعت 8/30 صبح
بازاریابی بین المللی چهارشنبه 98/8/29 ساعت 8/30 صبح
بازاریابی و مدیریت بازار سه شنبه 98/8/29 ساعت 10/30 صبح
آموزش مهارتهای حرفه ای مدیریت بازرگانی چهارشنبه 98/8/29 ساعت 8/30 صبح
آشنایی با قوانین کسب و کار شنبه 98/9/2 ساعت 8/30 صبح
تجارت الکترونیک 1 یکشنبه 98/9/3 ساعت 8/30 صبح
سازمانهای پولی و مالی چهارشنبه 98/8/29 ساعت 10/30 صبح
مبانی بانکداری و مدیریت بانک یکشنبه 98/9/3 ساعت 10/30 صبح
مبانی مدیریت بازرگانی شنبه 98/9/2 ساعت 10/30 صبح
تجارت ب
دقیقا چند سال پیش بود‌‌...
بهمن ماه...
تعداد خواب های واقعی یا به نگاه دین، رویاهای صادقانه، بیشتر شده بود...
با مرگ دوستم شروع شد و به...
یادم نیست به چی ختم شد.
اون زمان دانشجو بودم، حاج اقای دانشگاه میگفت احتمالا غلبه شیطانی هست که خواب های واقعی میبینی، خواب هایی که واقعا اذیتم میکرد...
گذشت و گذشت و گذشت تا با یه سری از ادعیه و این چیزها بهتر شدم، تا این چند روز...
انگار دوباره رویاهای صادقه برگشتند...
لقمان کنار چشمه‌ای نشسته بود. مردی که از آنجا می‌گذشت از وی پرسید: «چند ساعت دیگر تا به ده بعدی راه است؟!»
لقمان گفت: «راه برو.»
آن مرد پنداشت لقمان نشنیده دوباره رو کرد: «مگر نشنیدی؟ پرسیدم چند ساعت دیگر تا ده بعدی راه است؟»
گفت: «راه برو.»
گمان کرد که لقمان دیوانه است و رفتن را پیشه کرد. چند قدمی بیشتر نرفته بود که لقمان بانگ برآورد: «ای مرد! یک ساعت دیگر بدان ده خواهی رسید.»
مرد گفت: «چرا از اول جوابم نگفتی؟»
گفت: «چون راه رفتن تو را ندیده ب
لقمان کنار چشمه‌ای نشسته بود. مردی که از آنجا می‌گذشت از وی پرسید: «چند ساعت دیگر تا به ده بعدی راه است؟!»
لقمان گفت: «راه برو.»
آن مرد پنداشت لقمان نشنیده دوباره رو کرد: «مگر نشنیدی؟ پرسیدم چند ساعت دیگر تا ده بعدی راه است؟»
گفت: «راه برو.»
گمان کرد که لقمان دیوانه است و رفتن را پیشه کرد. چند قدمی بیشتر نرفته بود که لقمان بانگ برآورد: «ای مرد! یک ساعت دیگر بدان ده خواهی رسید.»
مرد گفت: «چرا از اول جوابم نگفتی؟»
گفت: «چون راه رفتن تو را ندیده ب
حضرت صادق ع فرمود هر کس  گناهی کند هفت ساعت از روز در باره انها باو مهلت دهند پس اگر  سه بار گفت استغفرالله لا اله الا هو الحی القیوم ان گناه بر او نوشته نشود  شرح مجلسی ره. گوید این ذکر استغفارکه در این حدیث  است بیان فرد  اکمل است و گرنه. سایر اخبار بنحو اطلاق است و ذکر  مخصوصی برای استغفار بیان نکرده اند  و نیز انحضرت ع فرمود بنده مومن چون گناه کند خداوند اورا هفت  ساعت مهلت دهد  پس اگر از خدا امرزش خواست چیزی بر او نوشته  نشود و اگر این ساعت
رمضان هم گذشت...
یادمه بچه که بودم، داداش بزرگه میگفت عید فطر که میشه،  وقتی میگن الحمدلله علی ما هدانا و الی اخر، انگار یه پارچ آب یخ رو سر آدم خالی میکنن که ایوای! رمضان هم گذشت... 
انگار کم کم دارن آب یخ رو سرم خالی میکنن
رمضان هم گذشت و من آدم نشدم
اصلا نفهمیدم چی بود، چی شد! 
به قول استاد بخشی اصلا اینجا کجاست؟ من کی ام؟؟ تو کی هستی؟؟ (اینقدر من در درک عظمت این ماه نابودم!)
خدایا من که نفهمیدم چی شد و چی بود که گذشت، ولی تو به حق حسینت نذار دست خ
 
زهرای بابا سلام
امروز 20 ماه می شود که از پیش ما رفته ای. برابر همه روزهایی که اینجا پیش ما بودی و به زندگمیان شادی بخشیدی. این 20 ماه عمر شیرینت برای ما زود گذشت خیلی زود اما 20 ماه نبودنت هم زود گذشت آن قدر زود که باورمان نمی شود 20 ماه است که پرکشیده ای. زود گذشت اما به تلخی. آن قدر تلخ که گاهی شیرینی بودنت را از یاد می بریم
 
سهم من از تو عکس هایی شده است که نبودنت را به من یادآوری می کند
سهم من از تو عکس هایی شده است که نبودنت را به من یادآوری می کن
4ماه از اینترنی گذشت.اینجوری ک نگاه میکنی میگی اعع؟؟چقد زود گذشت ولی ...
همیشه فک میکردم(البته هنوزم همین فکر میکنم) ک قلب سختترین بخش ممکنه..و بصورت بسیاار تا بسیااار.........(هیچ کلمه ای رو برای توصیف احساسم نمیتونم بکار ببرم) اول بخش اینترنیم شد قلب..روزای اولی ک گیجی ، نمیدونی چی ب چیه؟؟ کی ب کیه ..من کیم اینجا کجاست؟؟
روزایی ک خودمم از شدت گیجی و ترس همراه مریضام تا مرز سکته قلبی میرفتم..و اگه اون اتنده مهربون نبود واقعا کم میاوردم و همونجا تو او
از ۱۰ صبح که بیدار شدم همش چشمم به ساعت بود و میگفتم الان سر درسای تخصصی هستن خدایا کمکشون کن و کلی دعاشون کردم خصوصا برای مهندس پری:)))
خلاصه که کنکورشون تموم شد و تابستونشون شروع*__*
امیدوارم از خودشون و کنکورشون راضی باشن و تابستون حسابی خوش بگذرونن:))
+تو رو خدا فردا صبح هر ساعت یادم کنید و دعا
تو دعاهاتون تاکید کنید امسال چیزی که میخوام قبول شم و دیگه پشت کنکور نمونم، که سال دیگه اینموقع بگم آخیش دیگه کنکوری نیستم و استرس امتحان داشته باشم:)))
روزی، گوساله ای باید از جنگل بکری می گذشت تا به چراگاهش برسد، گوساله ی بی فکری بود و راه پر پیچ و خم و پر فراز و نشیبی برای خود باز کرد!
 
روز بعد، سگی که از آن جا می گذشت از همان راه استفاده کرد و از جنگل گذشت. مدتی بعد، گوساله راهنمای گله، آن راه را باز دید و گله اش را وادار کرد از آن جا عبور کنند!
ادامه مطلب
گاهی از اینکه بقیه بفهمن میخوام چیکار کنم میترسم!
میترسم از اینکه رو دستم بزنن و جای منو بگیرن!
و من عقب بیفتم!
گرچه الان هم جای خاصی نیستم. ولی خب ترسی هست که ممکنه سراغ خیلی ها بیاد.
امروز دو نفر فکر من و تصمیمی که داشتم رو به زبون آوردن. اما من بجای اینکه بترسم امیدوار شدم.
امیدوار از اینکه تصمیمم درست بنظر میاد. 
..
واسه امروز کلی برنامه داشتم. ولی امروزم با مهمان هایی که اومدن خونمون گذشت. 
خوش گذشت ولی کلا هر وقت واسه چند دقیقه یا چند ساعت یا
شنبه4/8/98ساعت 9 شب بود من و بابا زیر تشک تخت در حال جستجوی پلاستیک بودیم و تو هم مشغول بازی وقتی خواستیم تشک رو بزاریم سر جاش بابا گفت دست سوفیا نگیره منم به خیال اینکه تو در حال بازی هستی با خیال راحت گفتم نه!واااای یه لحظه دیدم تو نق میزنی گریه نکردی فقط در حد نق خیلی ترسیدم و سریع بابا تشک رو بلند کرد و دستت رو بیرون اورد،فقط خدا میدونه اون لحظه چه بهم گذشت از شدت ترس بدنم میلرزید باز شکر خدا به خیر گذشت،خلاصه بابا تو رو برد تو اتاق که ارومت کنه
به دلیل امتحان کنکور سراسری ابلاغیه ای از طرف دانشگاه جامع مبنی بر تغییر برنامه امتحانات معارف و دروس مهارت مشترک صادر گردیده است که این نغییرات به شرح زیر می باشند:
اندیشه اسلامی (1) 98/3/18 ساعت 16-14
اخلاق اسلامی 98/3/20 ساعت 16-14
دانش خانواده وجمعیت 98/3/21 ساعت 16-14
مهارت ها و قوانین کسب وکار 98/3/23 ساعت 16-14
اندیشه اسلامی(2) 98/3/18 ساعت 16-14
تاریخ تحلیلی صدر اسلام 98/3/20 ساعت 16-14
انقلاب اسلامی 98/3/21 ساعت 16-14
تفسیر موضوعی قرآن کریم 98/3/23 ساعت 16-14
مهارت های مسئله یابی
در یکسالی که گذشت چالش های زیادی رو پشت سر گذاشتم 
خیلی زیاد 
بارها تا مرز سقوط رفتم اما به یک مویی خودم رو بند کردم و در هوا معلق ماندم 
بارها شکستم و باز خودمو جمع کردم 
بارها افتادم و باز لنگ لنگان به راه افتادم 
.
.
.
اگر میدانستم پاداش این روزهای سختی که گذارندم چنین روزهای شیرینی است، تمام روزهای تلخ گذشته را با کمال میل به  آغوش میکشیدم ... 
این روزها انقدر شیرین است که وقتی به گذشته ای که گذشت مینگرم با لخند میگویم چه خوب گذشت :) 
امروز بالاخره به برنامم رسیدم. فقط این چند ساعت باقی مانده رو کتابمو باید بخونم همچنان که الان گفتم یکم استراحت کنم. مخمم نمیکشید دیگه. باورم نمیشه چند ساعت بیدارم؟ اصلا متوجهش نشدم که زمان گذشت و ساعت شیش عصر شد. کاش همیشه اینجوری باشم خیلی بهم میچسبه. به خصوص خستگی بعدش که الان شروع شده یه ذره. از این که نمیفهمم زمان چجوری میگذره ولی همه کارامو انجام میدم خوشم میاد. الان به فکرم رسید برم عکسایی که چند وقت گرفتم سروسامون بدم و خب برای عکاسی ر
در یکسالی که گذشت چالش های زیادی رو پشت سر گذاشتم 
خیلی زیاد 
بارها تا مرز سقوط رفتم اما به یک مویی خودم رو بند کردم و در هوا معلق ماندم 
بارها شکستم و باز خودمو جمع کردم 
بارها افتادم و باز لنگ لنگان به راه افتادم 
.
.
.
اگر میدونستم پاداش این روزهای سختی که گذروندم چنین روزهای شیرینی، تمام روزهای تلخ گذشته را با کمال میل به  آغوش میکشیدم ... 
این روزها انقدر شیرینه که وقتی به گذشته ای که گذشت نگاه میکنم با لبخند میگم چه خوب گذشت :) 
به دلیل امتحان کنکور سراسری ابلاغیه ای از طرف دانشگاه جامع مبنی بر تغییر برنامه امتحانات معارف و دروس مهارت مشترک صادر گردیده است که این تغییرات به شرح زیر می باشند:
اندیشه اسلامی (1) 98/3/18 ساعت 16-14
اخلاق اسلامی 98/3/20 ساعت 16-14
دانش خانواده وجمعیت 98/3/21 ساعت 16-14
مهارت ها و قوانین کسب وکار 98/3/23 ساعت 16-14
اندیشه اسلامی(2) 98/3/18 ساعت 16-14
تاریخ تحلیلی صدر اسلام 98/3/20 ساعت 16-14
انقلاب اسلامی 98/3/21 ساعت 16-14
تفسیر موضوعی قرآن کریم 98/3/23 ساعت 16-14
مهارت های مسئله یابی
سیامند رحمان در گذشت .
سیامند رحمان قهرمان وزنه برداری پاراالمپیک جهان و رکوردار این رشته ساعاتی پیش بر اثر ایست قلبی دار فانی را وداع گفت. 
رحمان اهل آذربایجان غربی و ۳۱ سال از سنش می گذشت که در روز یکشنبه ۱۱اسفند ۹۸ جان به جان آفرین تسلیم کرد. 
 
سیامند رحمان در گذشت .
سیامند رحمان قهرمان وزنه برداری پاراالمپیک جهان و رکوردار این رشته ساعاتی پیش بر اثر ایست قلبی دار فانی را وداع گفت. 
رحمان اهل آذربایجان غربی و ۳۱ سال از سنش می گذشت که در روز یکشنبه ۱۱اسفند ۹۸ جان به جان آفرین تسلیم کرد. 
 
دو هفته از عید گذشت و امروز صبح که داشتم میرفتم سرکار دوباره تهران مثل میدان جنگ بود همه طوری ماشین ها را گاز میدادن و از هم سبقت میگرفتن که اصلاً فکر نمیکردی با روزهای عادی تفاوتی داره و شهر شکلی کاملاً عادی داشت. 
اما اگه هنوز توی خونه هستین و دلتون یک بازی دور همی میخواد یک پیشنهاد دارم براتون. این برنامه  را روی گوشی هاتون نصب کنید، آیدی دوستاتون را بپرسید و از یک بازی دو یا چند نفره لذت ببرید.
الان که پایتخت تموم شد ساعت ده شب چیکار کنیم؟
دو هفته از عید گذشت و امروز صبح که داشتم میرفتم سرکار دوباره تهران مثل میدان جنگ بود همه طوری ماشین ها را گاز میدادن و از هم سبقت میگرفتن که اصلاً فکر نمیکردی با روزهای عادی تفاوتی داره و شهر شکلی کاملاً عادی داشت. 
اما اگه هنوز توی خونه هستین و دلتون یک بازی دور همی میخواد یک پیشنهاد دارم براتون. این برنامه  را روی گوشی هاتون نصب کنید، آیدی دوستاتون را بپرسید و از یک بازی دو یا چند نفره لذت ببرید.
الان که پایتخت تموم شد ساعت ده شب چیکار کنیم؟
به نقل از سایت مشاوره کیفری دینا ، جرایم به طور کلی به دو دسته قابل گذشت و غیر قابل گذشت تقسیم می شود گذشت شاکی در جرایم غیر قابل گذشت در عدم تعقیب یا عدم رسیدگی به این جرایم اثر نخواهد داشت و گذشت شاکی در اینگونه جرایم ممکن است نهایت به تخفیف مجازات ، تعویق صدور حکم و تعلیق صدور حکم و همچنین از شرایط معافیت از کیفر و غیره محسوب شود . برای دریافت اطلاعات بیشتر در مورد گذشت شاکی در جرایم غیر قابل گذشت بر روی لینک زیر کلیک کنید :
 
 
www.heyvalaw.com/
ساعت چهار و سی و پنج دقیقه ی  صبح خوابم می‌برد و ساعت پنج ونیم باید بیدار شوم.برای روزی که مجبورم از ساعت شش صبح بیرون بزنم و ساعت هفت شب به خانه برگردم،کمتر از یک ساعت خواب و استراحت!این که ادامه ی روز چه خواهد شد که دیگر مثل روز روشن است!
ادامه مطلب
دیشب با هفت نفر از دوستان یک دورهمی خودمانی داشتیم. اگر خستگی ناشی از به تنهایی تمیز کردن یک خانه و سرخ کردن 35 کوکو زیر برق افتاب ساعت سه بعد از ظهر را نادیده بگیریم، بله به من هم بسیار خوش گذشت. اگر گلی مدام حرف‌های آزاردهنده نمی‌زد بهتر بود ولی خب. ما همیشه در بهترین وضعیت ممکن قرار نداریم.
یک روز گذشت ولی انقدر عید غدیر بزرگ هست و ارزشمند حیفم میاد به هر کسی که این مطلب رو می خونه تبریک نگم :) امیدوارم که عید غدیر بر شما مبارک باشه و هر روز و هر روز بیشتر و بیشتر به عشق علی علیه السلام زندگی کنید .
اما دیروز جشن عید غدیر داشتیم همراه با قرعه کشی که 15.000.000 تومن جایزه بین 16 نفر قرعه کشی شد و تا آخر شب هم دورش بودیم .. شیرازی های اطراف شریف آباد می دونن که تو چمن مصنوعی سر چهارراه چه خبر بود .. روز خیلی سخت و پرکاری بود طوریکه از ظهر تا ساعت
یک روز گذشت ولی انقدر عید غدیر بزرگ هست و ارزشمند حیفم میاد به هر کسی که این مطلب رو می خونه تبریک نگم :) امیدوارم که عید غدیر بر شما مبارک باشه و هر روز و هر روز بیشتر و بیشتر به عشق علی علیه السلام زندگی کنید .
اما دیروز جشن عید غدیر داشتیم همراه با قرعه کشی که 15.000.000 تومن جایزه بین 16 نفر قرعه کشی شد و تا آخر شب هم دورش بودیم .. شیرازی های اطراف شریف آباد می دونن که تو چمن مصنوعی سر چهارراه چه خبر بود .. روز خیلی سخت و پرکاری بود طوریکه از ظهر تا ساعت
گاهی تا سه صبح بیدار و به اجبار ساعت هفت برپا!گاهی هم اینقدر نخوابیدم تا اینکه یهویی خوابم برد و وقتی پاشدم باید عصرونه میخوردم بجای صبحونه،زندگی همینطوریه دیگه نباید سخت گرفت یه روز چشا پر پف و خستگیه یه روز نیست.ریلیشن شیپ،دیت،کار،هنرستان،آزمون مرداد.
● مردی که به‌تازگی مُرده بود، پشت دری بزرگ منتظر بود تا در جهنم ثبت‌نام کند؛ دقایق بسیاری منتظر ماند و بعد ساعت‌ها و روزها و ماه‌ها و سال‌ها به‌همین منوال گذشت، سرانجام از کسی در آن حو
طبق مصوبه مجلس، ساعت رسمی کشور هر سال در ساعت ۲۴ یکم فروردین ماه ۱ ساعت به جلو می‌رود و در ساعت ۲۴ سی‌ام شهریور ماه به حالت سابق باز می‌گردد.
بر این اساس ساعت رسمی کشور در ساعت ۲۴ فردا (یکم فروردین ماه) یک ساعت به جلو کشیده می‌شود
✅ کانال خرو آنلاین
@Kharv_Online
[عکس 1280×853]
مشاهده مطلب در کانال
سلاااام ! دیدید چه زود دی تموم شد؟ ( البته حقیقتش اینه خیلی هم دیر و بد گذشت، ولی خب؛ گذشت. ) 
حالا وقت محاسبه کارنامه اعماله D: و هدف گذاری برای ماه جدید، بهمن.
خب اگه یادتون باشه توی این پست برای دی هدف‌گذاری کرده بودم. و با کمال تاسف باید بگم که اینجانب نتونستم تمام و کمال به هدف برسم؛ لذا، متوجه تنبیه می‌گردم و در ماه جاری حق ندارم هیچ فیلم یا سریالی (حتی از تلویزیون) ببینم. 
با اینحال از خودم و عملکردم توی این ماه راضی بودم، مخصوصاً وجود مولو
نزدیک دوسال از آخرین پستم میگذره.... دوسالی که تو یه چشم بهم زدن گذشت و از طرفی زندگیم رو هم زیر و رو کرد...مهر تا آذر 97 سختترین روزای زندگیم بود... روزایی که باید یه تصمیم مهم میگرفتم و وسط یه دوراهی سخت گیر کرده بودم... یه طرفش دلم بود و کلی خاطره.. یه طرفش عقلم بود و یه اینده ی شاید خوب.... اولش راه دوم رو انتخاب کردم... ولی هرچی که گذشت دیدم من آدم دست کشیدن از دلم نیستم.... روزایی که جز گریه و دعا هیچ کاری ازم برنمیومد و فک میکردم که باید تسلیم سرنوشتم
امروز رکورد خودم رو زدم و پنج ساعت پیاپی بدون پا شدن از پشت میز درس خوندم...ساعت دو بعد از ظهر نشستم پشت میز و هفت بعد از ظهر بخاطر آلارم مثانه ام بلند شدم...من اصولا اعتقادی به این سوسول بازی که میگن یک و نیم ساعت درس بخونید و نیم ساعت استراحت کنید ندارم،والا!
مغزم، دلم، روحم، جسمم مدام طعنه می‌زنند که ۲۸ام هم گذشت، پس چه شد آن وعده و وعیدها و من خودم را به کوچه علی چپ زده و طعنه‌ها را بی پاسخ گذاشته و به باقی کارهای مانده مشغول می‌شوم. به "خود" قول داده‌ام، تیر نگذرد، جهادیِ تیر نگذرد...تا یار که را خواهد!
امروز چهارشنبه ششم آذر ماه 
حوالی ساعت یک و نیم ظهر  گریان و ناراحت پیاده به سمت خونه میرفتم 
هنوزم وقتی به اتفاقات صبح فکر میکنم 
به امروزی که میتونست قشنگتر باشه ولی نشد 
به ذوق و شوقی که تبدیل به گریه شد 
حالم بد میشه 
آخ از احمق بودن خودم 
#امید به چی داشتم 
به کی داشتم آخه 
 
ساعت مطالعه خودت رو از ده به بیست برسون
شنبه یکشنبه روزیه ک کلاس داری اما میتونی حداقل دو ساعت بخونی
دوشنبه کلاس نداری پس مینیمم باید ٥ ساعت بخونی
سه شنبه کلاس داری و همون دو ساعت کافیه
چهارشنبه پنج شنبه و جمعه ک کلاس داری هم هر کدوم ٥ ساعت
پس مینمم میتونی ساعت مطالعه رو به ٢٦ افزایش بدی و ٦ ساعتم میگیم نرسیدی بش پس فلا ٢٠ ساعت هدف در دسترسیه با ی حساب کتاب ریز
چرا به خودم نمیام؟ تا کی قراره اینطوری ادامه پیدا کنه؟ زمستون گذشت، بهار گذشت، تابستون گذشت، و پاییز... پاییز هم دارم میگذره. دلیلش چیه؟ مشکل از کجاست؟دقیقا باید چکار کنم که نمیکنم؟ چرا دارم باز به شیوه گذشته عمل میکنم؟ بلاخره کی میخوام این من درونی که که من نیستم رو نابود کنم؟
اینجوری نمیشه. هرهفته داره بدتر از هفته قبل میگذره و اصلا متوجه نمیشم دلیلش چیه.
بارها و بارها با خودم حرف زدم، از خودم قول گرفتم و چرا؟تک تک لحظات رو دارم میکشم و از د
چرا به خودم نمیام؟ تا کی قراره اینطوری ادامه پیدا کنه؟ زمستون گذشت، بهار گذشت، تابستون گذشت، و پاییز... پاییز هم دارم میگذره. دلیلش چیه؟ مشکل از کجاست؟دقیقا باید چکار کنم که نمیکنم؟ چرا دارم باز به شیوه گذشته عمل میکنم؟ بلاخره کی میخوام این من درونی که که من نیستم رو نابود کنم؟
اینجوری نمیشه. هرهفته داره بدتر از هفته قبل میگذره و اصلا متوجه نمیشم دلیلش چیه.
بارها و بارها با خودم حرف زدم، از خودم قول گرفتم و چرا؟تک تک لحظات رو دارم میکشم و از د
برق دانشکده قرار بود دو ساعت قطع باشه. ۱۳ دقیقه از قطعی برق گذشته بود که طهورا و آقای الف. بار و بندیل‌شون رو جمع کردن که برن.
گفتم :"بچه‌ها نرید! فقط یک ساعت و ۴۷ دقیقه مونده!"
آقای الف. گفت:"این جوری که شما ثانیه به ثانیه می‌شمرید، دو ساعت طول می‌کشه"
خب مگه مجبوری نمک بریزی برادرِ من؟! یک ساعت و ۴۷ دقیقه با دو ساعت چقدر فرق داره مگه؟ :|
+ هرچند که اونا بردن. منم دو ساعت و نیم موندم ولی برق نیومد.
+ البته شما به این تصویری که من اینجا از آقای الف. ساخ
دیشب عروسی دعوت بودیم و خیلی بهمون خوش گذشت.
یک ساعت قبل از رفتن،با خونسردی نشستم موهامو صاف کردم،لاک زدم.یه لباس صورتی خیلی خوشگل و خوش رنگ پوشیدم،یه آرایش خیلی خیلی کم و محوی کردم (چون از قیافه و چهره خودم واقعا خوشم میاد و حیفم میاد نچرال بیوتیمو با آرایش خراب کنم،خودشیفته هم خودتونید)یه گل سر خیلی قشنگ زدم به موهام و تمام...
اونوقت ملت(چند تا از خانومهای فامیل)از ساعت پنج عصر رفته بودن آرایشگاه،تا ساعت نه شب.برای دو سه ساعت مراسم،چهار ساع
رفت تا نزدیک‌ترین ایستگاه اتوبوس شهر. ایستاد کنار درخت روییده در جوی جلوی ایستگاه. نگاه به آسمان کرد. هوا غبار داشت. گمانش این شد که تا غروب آفتاب چیزی نمانده است. اما ساعت می‌گفت که فعلاً، غروب نزدیک نیست: چرا ساعت مچی‌اش می‌گفت که دقیقاً ۲ ساعت مانده است به غروب؟ به نظر او، همان موقع هم غروب بود. بعد این واقعه، او مشاهدات چند روز قبل خود را مرور کرد و دانست که خورشید فقط دارد غروب می‌کند. ولی ساعت مچی او می‌گفت که خورشید در ساعت ۶ و نیم صبح
گوش پسرش را پیچید و گفت قسم به این قرآن که روزی گذشت که برای شنیدن آیات باید در صف خرید نوار با قیمت زیاد می ایستادیم و در دسترس نبود و حال صوت خدا زیاد شده و در هر گوشی ای هست و کلی قاری قرآن هست که مسابقه قرآنی هم براشون مهم نیست 
قسم به نان که روزی گذشت از سر مردم که باید خود گندم میکاشتند و خود آرد میکردن و نان سفت و بی کیفیت میخوردند و حال وضع طوری شده که در سوپر مارکت هم نان پیدا می شود و مردم راحت بی اعتنا دور میریزند نان ها را
قسم به ماشین ه
ساعت دوشب
یه روز یکی بهم گفت هیچوقت بعد از ساعت 2 شب تصمیم  نگیر، فقط بخواب...  پرسیدم چرا؟
گفت که به نظر من یه هورمونی بعد ساعت 2 تو بدنت ترشح میشه که باعث میشه
یه تصمیمی بگیری یا یه کاری بکنی که هیچوقت ساعت 7 صبح نمیکنی، بهت جیگر
میده تا دیوونه بازی دربیاری، کاری که میکنه اینه که بهت جرعت اینو میده که
به یه نفر بگی چقدر دوستش داری یا چقدر دلت براش تنگ شده. با خودم گفتم پس من هر شب قبل از ساعت 2 میخوابم که هیچوقت درگیر این هورمون نشم... سالها از او
کرونا خر است نزدیک دو ساعت مشغول شستن خریدها بودم!!! مشکلی با شستن ندارما ولی دو ساعت زمان خیلی زیادیه!!! و اینکه میخواستم بعد ماهها برم بازار ببینم مانتویی چیزی می تونم پیدا کنم که نشد برم، در حالیکه عصرم کم خوابیدم که برسم بازار!!!
دیشب تا ساعت ۳ بیدار بودم و سریال دل را میدیدم.. اخه نباید تا قسمت ۱۸، یکم گنگی فیلم کم بشه؟؟؟ ایش
حالا باید برم تو خط تموم کردن کتابی که یکماهه دستمه!!
* واضح هست یا بگم تازه متوجه شدم که بیان استیکرای گوگولی گوشی را س
از صبح درگیر موتور خونه ی ساختمان بودم و خو بالاخره جمع و جور شد و کار اکی شد
اومدم بالا مصطفی تازه داشت بیدار میشد 
گوشیش زنگ خورد بی اینکه با من هماهنگ کنه آخرش گفت اکی فقط اینکه من آرشم میارم.
کجا!؟
ساحل جفرود ناهار میریم خانوادگی.
هیچی نگفتم و گذشت گذشت گذشت و دیدم توو ساحلم 
یه خانومی خیلی با عجله اومد سمتمون
آقا شما گوشیتون آیفونه!؟
نه!
سامسونگه پس؟
آره چی شده؟
هیچی داشتم عکس میگرفتم شما داخل کادرم بودید حیفم اومد ندم بتون.
ممنونم.
بعد از
خونه‌مون روبروی مسجده و از سه ساعت پیش بلندگوهاش دارن میترکن و هی یه آهنگو رو دور تکرار گذاشتن. باید امشب خلاصه‌ی چارتا مقاله رو تحویل بدم و اصلاً تمرکز نمیتونم بگیرم. دیگه اعصابم به اینجاش رسیده. اباصالح و کوفت ://// زنگ زدم ۱۱۰. امیدوارم دیگه صداشونو انقددد زیاد و طولانی بلند نکنن! 
قلم برداشتم تا بنویسم، هر بار واژگانم مرا به سمت تو فرستادند! خواستم بنویسم تا تو را فراموش کنم، در تک تک کلمات ذهنم جا خوش کردی! روزگاری نوشتن دوای دردم بود. خواستم تو را فراموش کنم، نوشتن فراموشم شد! یک سال گذشت. یک بهار... یک تابستان... یک خزان و یک زمستان بی تو گذشت. آب از آب تکان نخورد اما گویی درختِ واژگانم خشکید. "نوشتن" که روزگاری قلبمان را به هم پیوند میداد حالا انگار فرسنگ ها از روزمرگی هایم دور است. یک سال گذشت و من هنوز مینویسم تا تو را ف
 
گران قیمت ترین ساعت های مچی (بخش اول)
گرانترین ساعت های مچی ، لاکــچری های ساعت که در جهان دارای برندهای معروف هستند و به آنها ساعت های چند میلیاردی می گویند. بیشتر این ساعت ها الماس های زیادی دارند. این نوع ساعت ها انقدر زیبا هستند که درخشش خاص آنها چشم هر بیننده ای را خیره خود می کند. گرانترین ساعت های مچی جهان بسیار لوکس هستند و نمونه هـــایی که موجود است در این مقاله برای شما همراه با عکس هایی زیبا از این نوع ساعت ها به نمایش می گذاریم.گرا
دیشب به تب و لرز و نفس تنگی و نخوابیدن گذشت. امروز هم به تب و لرز، گریه، بدن درد، سرگیجه و ناله و مرگ گذشت. از دستی که داره کنده میشه هم نگم، خدایا مشکلی ندارم این چیزا رو میدی به آدم، ولی ناموسا چندتا چندتا نه، یکی یکی بده آدم بتونه هندل کنه. سه تا کاپشن، سه تا پتو... 
+ بخاطر کارنامم فلش بهم داد مدرسه و از الان ذوق اینو دارم که خدا جون ینی چی بریزم توش بعد کنکور ؟:))) اسکل :)))
طبق معمول با آلارم ساعت 6 پاشدم صبونه خوردم و لباس پوشیدم رفتم پایین دیدم شتتتتتتت
برفو نیگاااااااااااااااااااااا
رفتم دانشگاه دیدم بعله بچه ها اونجان
از اونجایی که حس درس خوندن نبود با اون برف بعد از تموم شدن برف های پردیس جم و جور کردیم رفتیم پارک پردیسان D:
نگم براتون که چقد خوش گذشت و جای همتون خالی = )
صرفا جهت ثبت شدن حس خوب = )
سلام دوستان گلم امیدوارم حالتون خوب باشه
احتمالا این آخرین پستی هست که اینجا میذارم ،چون وبم تا 48 ساعت آینده حذف میشه .
تو مدتی که وب داشتم خیلی خوش گذشت با شما دوستان ، برای همتون آرزوی موفقیت و سلامتی دارم امیدوارم روز و روزگارتون خوش باشه و بر وفق مراد بگذره
اگه از طرف من  بدی دیدین به بزرگی خودتون ببخشین .
یکی از دانشجوهام برام ویندوز 10 اورجینال اورد
منم ویندوزم رو عوض کردم
نمیدونم چه مرگشه که ساعت رو نیم ساعت جلوتر نشون میده
یعنی الان ساعت 3 هست ولی میزنه 3:30
 
میخواستم درستش کنم
ولی واقعیتش حس خوبی داره
به ساعت نگاه میکنم و میگم اوه اوه ساعت 6 شد مثلا
بعد یادم میافته تازه 5:30 شده :-D
 
یک ماهی هست اوضاع همینه
هنوز که عادت نکردم و هنوز برام حس زرنگ بودن، برنده بودن و از این دست حس های خوب داره
 
گفتم از خوشحالی های کوچیکم با خبر باشید
 
هفته‌ای که گذشت یکی از سخت‌ترین هفته‌های زندگیم بود.
از صبح روز شنبه که برای افطار دعوت بودیم، گل پسر حال و احوال خوشی نداشت و این بی‌حالی از نیمه‌شب شنبه تا سه‌شنبه صبح به صورت تب مداوم و شدید ادامه پیدا کرد..و مستر هم به درد شدید گردن مبتلا شد! چیزی که باعث شد همه‌ش بخوابه! :/
برعکس مستر در تمام اون سه روز، در مجموع ۵ ساعت هم نخوابیدم.
امسال شاید برای اولین بار بود که از خدا میخواستم ماه رمضون همینطور ۲۹ روزه و با سلام و صلوات تموم بشه.
روز س
شنبه شانزدهه آذر هم گذشت.
صبح شیش ساعت خوابیدم و حالم عالی بود. کلاس صبح هم با کنفرانس طوفانی گروه ما تموم شد. با توجه به این که گفته بودن امروز جشن روز دانشجو برگزار میشه نصف کلاس خونه خوابیده بودن که اگرم غیبت بخورن بگن روز دانشجو بوده ماهم رفتیم جشن. نهار غذایی که بدم میاد یعنی ماهی خوردم. یک ساعت و نیم ورزش سنگین داشتم. تکواندو رو دیدم که سجاد مردانی چطور تو فینال پر پر شد و خواب کوتاهیم داشتم. شب هم خبر اومد گروه های ترم بعدمون کامل عوض شده
ولی فقط گذشت...
هیچ چیز عوض نشد، جز احساسم نسبت به پوچ بودن زندگی!
به پوچ شدن آدما و روابطشون و حرفا و عملشون!
از خودم و تلاشم در راستای بهتر زیستن هنوز راضی نیستم!
باز هم تلاش و تلاش و تلاش!

+ممنون که به یادم بودین! :)
نمینویسم ولی هستم،آدرس بذارین!
+فیلم و سریال و کتاب و آهنگ خوب معرفی کنین!
با نظر به تقاضای روز افزون اعضاء کتابخانه و خانواده های محترمشان، مبنی بر افزایش ساعت فعالیت کتابخانه، با پیگیریهای انجام شده و اخذ مجوز از اداره کل استان، ساعت کارکتابخانه  از شنبه تا چهارشنبه تا ساعت 21:00  و همچنین عصر پنجشنبه ها تا ساعت 19:00 مشغول به خدماتدهی به اعضاء و مراجعان محترم می باشد.دریافت
ترم دوی ارشد، درس آمار ۲ را با نمره‌ی ۵ افتادم. روزی که امتحانش را دادم، بعد از ۳ ساعت سر و کله زدن با برگه‌ی جلوی رویم، با وجود کتاب باز بودن امتحان، فقط یک سوال را توانستم حل کنم. بعد از امتحان دم در منتظر هم‌کلاسی‌هایم بودم که دیدم استادم از بیرون آمد و هم‌کلاسی‌هایم از سر و گردنش بالا می‌رفتند و فریاد العفوشان بالا بود تا استاد حداقل نمره‌ها را روی نمودار ببرد و ما را نیندازد. در هجوم زر زر بچه‌های کلاس، این من بودم که گوشه‌ای ایستاده
تا
که چشمت مثل موجی مسخ از من می گذشت
جـای خون انگار
از رگـهــایم آهـــن می گذشت
مـی گذشـتی از
ســرم گـویی که از روی کویر
با غروری سر به
مهر ابری سترون می گذشت
یا که عـزرایـیل
با مـردان خود با سـاز و برگ
از میــان نقـب
رازآلــود معـــدن مـی گذشـت
قطعه قطعه می
شـدم هر لحـظه مـثل جمله ای 
که مردد از لبان
مردی الکن می گذشت
ساحران ایمان می
آوردند موسی را اگر 
ماه نو از کوچه
ها در روز روشن می گذشت
شوق انگشتان من
در لای گیسوهای تو 
باد آتش بود و از
گی
 
برند PATEK PHILIPPE-REF
این ساعت زیبا فقط و فقط  داری 4 نوع است که بدنه آن از اســـتیل ضد زنگ است.این نوع ساعت یکی از گرانترین ساعت های مچی جهان به شمار می آید وبا پول کشور ما به مبلغ باور نکردنی در حدود 44 میلیارد تومان قیمت دارد.
 
 
 
 
 
من، شباهت های دردآلود با «در» داشتماز فشار بی کسی دیوار، در بر داشتمتکیه ام بر شانه ی دیوار بود و مثل دراز عبور او دلی در سینه پرپر داشتممی گذشت از من، عبورش درد و درمان بود و منسخت بر اعجاز چشمی ناز، باور داشتمدست در دست یکی که من نبود، از من گذشتقژقژی در سینه.... انگاری ترک برداشتمچینی قلبم ترک برداشت، ویران تر شدمدردهایی بود و من، یک درد دیگر داشتممی رود با یاری جز من، می رود با رفتنشمثل زلف او به باد آنچه که در سر داشتممن گذرگاهی برایش
تو دوران سربازی اموزشی که بودم لحظه شماری میکردبم که تموم شه و بریم یگانبهمون گفته بودن هشت هفته طول میکشهآخر هفته ها که میرفتیم مرخصی میگفتیم خب یه هفته اش گذشت ولی مگه تموم میشدخلاصه با همه سختی هاش تموم شد ولی نرفتیم یگان چون دوره کد خوردیمخیلی برامون زور داشتدو سه تا از بچه ها فرار کردندوره کد مثل این میموند که بهمون گفته باشن دوباره از اول بیاید آموزشیولی انقدر این دوره کد راحت گذشت که حد نداره اونم تو تیپ زرهییکی از دلایلی که دوره کد ب
پنجشنبه کلاسمو پیچوندم نرفتم شب اینقدر بد خوابیدم،صبح اینقدر کسل و بی حال بودم هیچکاری نکردم به هیچی نرسیدم و فقط دور سر خودم چرخ خوردم
حتی ظهر با مامانم رفتیم پیتزایی پچگیام ولی دیگه کیفیت سابقو نداشت:/
مهم نیست
جاش امروز که رفتم کلاس،اینقدررر اونجا بهم خوش گذشت بعد اومدم خونه هم وقت کردم غذای مورد علاقمو درست کنم هم حموم برم هم به یه بخش خیلی خیلی قابل توجهی از کارام برسم تازه ساعت بیست دقیقه به نهه و یعنی هنوز چند ساعت دیگه ام وقت هست*____*
نمیدانم چند روز گذشت ولی امروز سکوتش را شکست و حالم را پرسید. خیلی رسمی جواب دادم. بعد از کمی تعلل نوشت چه هوای خوبی شده. گفتم من این هوا رو دوست ندارم. ساعت کلاس آنلاین مدرسه ام بود و بالاجبار ازش خداحافظی کردم. دلتنگی ها را میشود رفع کرد. سختگیری نکنیم.

+mina
+ عنوان پست از نرگس نوروز پور 
 
| میتونم ساعت ها به غروب خورشید نگاه کنم و تو رو آرزو کنم .|
 
 
+این هفته خسته شدم امروز یکم واسه امتحان فردا خوندم الان ولی فقط میخوام وقت تلف کنم شاید هم کتاب بخونم . دلم میخواد ساعت ها بنویسم ولی کلمه ها از من فرار میکنن 
فردا ولی روز بهتریه و من پرانرژی ترم . پس به امید فردا 
همین اول کاری کلی کار انداخت گردنمون:) 
دارم فکر میکنم فردا تا ساعت چند بیدار خواهم موند؟؟؟؟؟
فردا کلی کار سرم ریخته‌ست:(((
تا ساعت ۲ ظهر خونه نیستم:( 
بعدم با خانم S قرار دارم برای همین ساعت ۲ خونه نمیام و تا ساعت ۴ پیش اونم.
بعد ترم، ساعت پنج مامانم میاد پیشمون. ساعت شش هم یک کار دیگه‌ست.
ساعت هفت و نیم میرسم خونه:((((((
تا ساعت ۱۲ باید بیدار باشم تا کار دیگه‌ایی رو به اتمام برسونم:((((((((
ساعت پنج باید بیدار بشم:(((((((((((
فردا سخت ترین روز جهانه:) 
خدا ج
چند ماه پیش در کلاس اتفاق عجیبی افتاد که مانند یک  راز بود. یکی از همان راز های استاد.
تلفن آقای نوری زنگ خورد و با حالتی پریشان کلاس را ترک کرد. ما همه جا خورده بودیم.وقتی استاد کلاس را ترک کرد مدیر دوره ها آمد و کلاس را تعطیل کرد. همه ی ما نگران استاد بودیم که مبادا اتفاقی برای او بیفتد.
چند روز گذشت اما خبری از استاد نبود و یک مربی تند مزاج سرپرستی کلاس ما را به عهده داشت. 
چند هفته گذشت و در نهایت استاد آمد ولی رفتارش آن استاد قبلی را نشان نمی د
از این به بعد ساعت خواب و درس خوندنم عوض میشه ان شاءا... .
1- اذون مغرب رو ساعت هشت وربع میگن. تا 8ونیم نماز.
2- از8ونیم تا ساعت 9وربع افطار.
3- از ساعت 9ونیم تا 10ونیم درس.
4- از 10ونیم خواب تا 3.
5- از 3 تا یه ربع به4 سحری.
6- از یه ربع به 4 تا اذون صبح، ... .
7- تا ساعت 5ونیم نمازصبح.
8- از 5ونیم تا 6ونیم درس.
9-بعد از برگشتن از دانشگاه، تا اذون مغرب درس.
خدای من. خودت کمک کن بتونم درس بخونم و وقتمو تلف نکنم.
دیروز نوشت :
نمیدونم اصلا ارزش داره یا نه
وقتی ب این فکر میکنم به در فلاکس به سوئیچی ک گم کردم ب وقتی که گفتی " مریم خانم سوئیچی ک گم کردی پرسیدم گفتن صدهزارتومنه" به رفتارت حرفات
اره منم خوب نیستم رفتارم بده. ب این چیزا ک فکر میکنم میگم ارزش نداره
ولی وقتی فکر میکنم ک خب من چکار کردم برا بهتر شدن شرایط . فکر میکنم ب زن و شوهری . میگم ارزششو داره
خلاصه نمیدونم
ولی ب ی چیزی مطمئنم. اینکه واسه تو نمیکنم.
واسه خودم میکنم
واسه اینکه دلم ی خانواده شاد م
 
شاید قرار است حر تو باشم...
 
**أللَّهُمَ عَجِّل لِوَلیکَ أَلفَرَج**
 
**********
 
این هفته نیز جمعه ما بی شما گذشت / آقا بپرس این که چه بر حال ما گذشت
 
این هفته هفت روزِ به ظاهر گذشتنی / بر من ولی عزیز دلم قرن‌ها گذشت
 
در خارزارِ حوصله هایت دویده ام / حالا ببین چه بر سَرِ این دست و پا گذشت
 
هفتاد گوشه ناله زدم تا که جمعه شد / جانم به لب رسید ولی، جمعه تا گذشت
 
گفتند جمعه بوی تو می آورد نسیم / اما نسیم آمد و سَر در هوا گذشت
 
خورشید هم هوای مرا تازه تر ن
صرفا اومدم یادآوری کنم ساعت زمینه و اگه دوس دارین با کم کردن روشنایی خونتون و محل کار و استفاده نکردن از وسایل الکترونیکی به مدت یک ساعت -از ساعت هشت و نیم که یه ربع پیش بود تا ساعت نه و نیم- به این رویداد جهانی بپپیوندین.ما لامپ ها رو خاموش کردیم و همین طور فریزر رو،بخاری ها رو هم همین طور.درسته که این رویداد گفته لوازم الکترونیکی رو کم مصرف کنین تو این ساعت اما ماموریت اصلیش توجه و آموزش دادن برای استفاده از انرژی ها و وسایل پایدار و پاکه.پس ه
هفته‌ایی که گذشت برام پر بود از اتفاق های جدید! و باید بگم دوست های جدید هم یهویی پیدا کردم! 
تجربه دوست داشتن و صحبت کردن راجب هرچیزی برام خیلی شیرین بود. آخرین باری که با دوست صمیمیم ساعت ها حرف زدیمو یادم نمیاد، ۵ سال پیش بود، توی یک روز تابستونی اواسط خرداد احتمالا... 
واقعا ۵ سال گذشت؟! 
توی این ۵ سال من تنها بودم، تنهای تنها. دلم میخواد این موضوع دوست پیدا کردنمو با خانم P هم در میان بگذارم، اما میدونم خانم P از اون آدم هاییه که از چت کردن ب
کلاس جبرانی اصول حسابداری 2 با استاد رحیمی بعد از عید به شرح ذیل  در آز خاک شناسی می باشد :
سه شنبه مورخه 98/01/20 ساعت 6 تا 8 عصر
چهارشنبه 98/01/21 ساعت 4 الی 8 در کلاس 601 برگزار میگردد ./
دوشنبه 98/02/02 ساعت 11/30 الی 14/45
سه شنبه 98/02/03 ساعت 18 الی 19/30
زیبای من، امروز جز پیام ساعت چهار و سی و هفت دقیقه صبحت که برام نوشتی عزیزم من رسیدم یزد، دیگه هیچ پیامی و خبری ازت نداشتم . ساعت هفت صبح جواب پیامت رو دادم اما سین نشد. ساعت یازده صبح باهات تماس گرفتم و گوشی خاموش بود.ساعت که از نه شب که گذشت دیگه مطمئن شدم خوابیدین و امروز باید فقط با یادت توی قلبم تموم بشه. نمیگم که روز خوبی بود چرا که دلتنگی برای تو توش هست اما میخوام بگم که من حالم خوبه. تقریبا بیشتر ساعت های روز پر انرژی بودم. جز لحظه هایی که
بالاخره اول بهمن ماه رسید.اگر شهریور ماه یک نفر میگفت چشم به هم بزنی تمام میشه حرفش را باور نمیکردم.البته چشم بر هم زدنی نبود...هزار هزاره گذشت که برای نوشتنش به هزار ساعت وقت احتیاج دارم...حالا دارم کم کم باور میکنم که این روند کسل کننده قرار نیست تا ابدیت کش بیاد...نشون به این نشونی که بهمن آمده!
خب طبق روال ،برنامه شبانگاهی باید با سخنی چند از کوی کراش شروع میشد ولی به خاطر کامنت بی شرمانه ی بعضی ها که اصلنم اشاره مستقیم به آنه ندارم،این بخش تا اطلاع ثانوی از برنامه شبانگاهی حذف شد.
(میدونم واقعا بخش مفیدی رو از دست دادید ولی خب دیگه تر و خشک باهم می سوزن:||\)
..
آقا اون پنجشنبه ها که شیش ساعت کلاس داشتم ،سه ساعت اول کلاس با رئیس بزرگ بود،سه ساعته دوم با یه استاد دیگه
گفته بودم از ارتباط چشمی بین استاد و شاگرد متنفرم؟رییس بزرگ الهه یارتب
چند ماه پیش در کلاس اتفاق عجیبی افتاد که مانند یک  راز بود. یکی از همان راز های استاد.
تلفن آقای نوری زنگ خورد و با حالتی پریشان کلاس را ترک کرد. ما همه جا خورده بودیم.وقتی استاد کلاس را ترک کرد مدیر دوره ها آمد و کلاس را تعطیل کرد. همه ی ما نگران استاد بودیم که مبادا اتفاقی برای او بیفتد.
چند روز گذشت اما خبری از استاد نبود و یک مربی تند مزاج سرپرستی کلاس ما را به عهده داشت. 
چند هفته گذشت و در نهایت استاد آمد ولی رفتارش آن استاد قبلی را نشان نمی د
یه وقتایی نمیشه گفت "بگذریم"
از بعضی آدمها ... از بعضی خاطره ها
از بعضی دوست داشتن ها
نمیشه آسون گذشت ...
نمیشه روزت رو بی " یادش بخیر" شب کنی، نمیشه از کوچه ای بگذری صدای قدماش، صدای حرف زدناش نپیچه تو پسکوچه های دلتنگیت
نمیشه بی خیال شد ... نمیشه گذشت ... !
 
 
چرا تا صبح بیداری هر شب !!! این چه مدلیه؟
اعصابشون داغون میشه از این مدل
 
 
1- خیر نمی توان انتظار داشت 72 ساعت هوا آفتابی باشد . زیرا طی این 72 ساعت شبها هوا تاریک خواهد بود.
 
2- آخرین تکه طی 7 روز بریده خواهد شد.
 
3- درست 5 دقیقه است . اگر 5 اتومبیل بتوانند 5 تی شرت طی 5 دقیقه بدوزند هر چه تعداد اتومبیل ها بیشتر شود تعداد تی شرت ها هم بیشتر می شود اما مدت زمان دوخت آن ها تغییری نمی کند
 
4- شما نمی‌توانید به سوال آیا شما زنده هستید ؟ جواب نه بدهید
 
5. ساعت کوکی نمی تواند شب و روز را تشخیص دهد پس به نخستین ساعت 9 که برسد زنگ می زند
روزی که شروع کردم فقط  یک دختر هفده ساله بودم
حالا وقتی به خواسته ام میرسم
یک دختر بیست ساله می شوم
هیفده سالگی،  هیجده سالگی و نوزده سالگی ام
به اشک و اه گذشت
به غم و نرسیدن گذشت
به خواستن و نتوانستن گذشت
من حتی اگر به خواسته ام برسم به ماه ها روانشناسی و کمک نیاز دارم تا دوباره به خودم برگردم اگر برگردم 
سه سال اسیر شدن کم نیست 
سه سال اسیر چنگال نرسیدن شدن کم نیست
میترسم سکته کنم و مادرم دق بکند 
میترسم پدرم از نبود من گریه کند 
میترسم سکت
 
GRAFF DIAMONDS THE FASCINATION
 
بانوانی که به ساعت مچی گران علاقمند هستند با احتمال زیاد این ساعت را که کلا از الماس تشـــکیل شده است را می پسندند. این ســاعت فوقه لوکس زنانه و زیبا و درخشان الماس هایی با وزن 156 قـــیراط یک زیبایی نفسگیر را به رخ بیننده می کشد. وسط این ساعت به شکل یک اشــک زیباست که الماسی 38 قیراطــی برای این طرح میانی استفاده شده است. این ساعت به ریال حدود 1200 میلیارد ریال است!
 
 
منبع : ساعت ارومیه
از چهارشنبه اون هفته تا امروز به غیر از شنبه که ۲/۵ ساعت تلفنی صحبت میکردم و خونه بودم، درگیر بیرون رفتن و خرید عقد دوست و عقد دوست و خرید خونه و نوبت دندونپزشکی و رفتن به شهر مجاور گذشت
به استراحت و خواب زیاد نیاز دارم
خونه تکونی هنوز انجام نشده و ای کاش میشد کمکی زبر و زرنگی داشت که همپای من کار کنه
با نظر به تقاضای روز افزون اعضاء کتابخانه و خانواده های محترمشان، مبنی بر افزایش ساعت فعالیت کتابخانه، با پیگیریهای انجام شده و اخذ مجوز از اداره کل استان، ساعت کارکتابخانه  از شنبه تا چهارشنبه تا ساعت 21:00  و همچنین عصر پنجشنبه ها تا ساعت 19:00 مشغول به خدماتدهی به اعضاء و مراجعان محترم می باشد.
چند دقیقه پیش از هم خداحافظی کردیم؛ بعد از اولین مکالمه تلفنی طولانی‌مان.  یک ساعت پشت تلفن صحبت کردیم و انگار تمام این ساعت به اندازه چند دقیقه کوتاه گذشت. و در عوض یک هفته از آخرین روزی که کنارم بودی، یک هفته از لحظهٔ عزیمتت می‌گذرد و انگار ماه‌ها گذشته است؛ سخت و دلتنگ. علی‌رغم تمام تلاشم برای گریه نکردن نتوانستم برابر دلتنگی‌ای که یکباره به قلبم هجوم آورد مقاومت کنم. من با اشتیاق تنگ در آغوش کشیدنت چه کنم محبوب زیبا؟ من با این عطش دیوا
17 آذر هم گذشت.
صبح بازم بارون شدیدی میومد تقریبا یه هفته ای میشه هوای رشت ابری و بارونیه این مسئله باقی بچه ها رو که از استان های دیگه میان دانشگاه مدت هاست اذیت میکنه. خواب خوبی داشتم حدود 6 ساعت. دارم به کم خوابی عادت میکنم. عامل حساسیت رو پیدا کردم و کاملا مهار شده چند روزی هم میشه که آبریزش بینی دیگه ندارم. کلاس صبح یه استاد خسته داشتیم که بعد از حضور غیاب اجازه میداد بچه ها برن و باقی کلاس رو نشینن. خیلی از پسرا هم جیم میزدن می رفتن. کلاس بعدی
اونور آبیا میگن هر آدمی یه  the one داره..یکی که مثل یه نبات میفته تو چای زندگی آدم و بیشتر از هرکسی زندگی رو شیرین میکنه...همونی که بهترین قطعه پازله برای کامل کردن  آدم...همونی که گمه...همونی که همیشه نیست...همونی که همه عالم و آدم دنبالشن و چپ و راست واسش شعر سرودن و داستان گفتن و فیلم ساختن و ساختن و سرودن و ... در وضعیتی هستم که اگه این عزیز گمگشته از در اتاقم بیاد تو و بگه " های هانی! من اومدم! "  اونوقت پامیشم زانومو میارم بالا و همینجوری لی لی میرم
آمار و کاربرد آن در مدیریت 2 یکشنبه مورخه 98/9/24 ساعت 8 صبح از فصول 8 الی 11 درکلاس 701 برگزار میگردد./
مبانی برنامه ریزی و پیشرفت عدالت و توسعه اقتصادی دوشنبه 98/9/18 ساعت 8 صبح از کل کتاب در کلاس 701 برگزار میگردد .
مبانی سازمان و مدیریت یکشنبه مورخه 98/9/17 ساعت 8 صبح چهار فصل  اول کتاب در کلاس 701 برگزار میگردد
مدیریت منابع انسانی دوشنبه 98/9/4 تا فصل پنجم کتاب ساعت 8 صبح درکلاس 701 برگزار میگردد .
تجزیه و تحلیل  طراحی سیستم  رشته مدیریت بازرگانی دوشنبه 98/9/4 ساعت
دکتر خادم در گذشت
دکتر خادم سالها بود که از بیماری سرطان رنج می برد و در این اواخر بشدت ضعیف و ناتوان شده بود دکتر خادم  بعد از تحمل سالها درد و رنج به دیار باقی پر کشید
دکتر خادم دهه هشاد بود که به عنوان یک پزشک جوان و تازه کار به زیباکنار آمد و مطب پزشکی او سالهاست که تنها مطب پزشکی در زیباکنار می باشد.
حالا بعد از در گذشت دکتر خادم در زیباکنار پزشک دیگری نیست و باید دید چه مدت طول خواهد کشید که دوباره در زیباکنار مطب جدیدی بازگشایی گردد

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها