نتایج جستجو برای عبارت :

دردودل

امروز با هم قرار داشتیم
کلی حرف زد و دردودل کرد...چقدر راحت حرف میزد!بغض میکرد!
وقتی رسیدم خونه با خودم گفتم، تو بدترین شرایط از حرفای دلم به هیچکس هیچی نگفتم...نگفتم چون عادت نکردم به کسی از مشکلاتم بگم،از غمهام از غصه هام،من همیشه از نیمه پر زندگیم حرف زدم!دلم سوخت برای خودم و به دوستم حسودیم شد.واقعا شدهااا!
به جز تو باکسی دردودل نکردم چون به جز تو به بزرگی کسی مطمئن نبودم،کاش یه روزی بتونم به جز تو باکسی احساس راحتی داشته باشم،این حس بقیه رو
من با دیگران فرق دارم!
➕شما فکر میکنید تمام خیانتکاران با هدف خیانت به همسرشان وارد رابطه ای دیگر شده اند؟
 نه ابدا
➖ خیانت معمولا از جایی شروع میشه که تصورش را هم نمیکنید از یک دردودل ساده با همکارتان، دوست دوران مدرسه ،همسر دوست صمیمی و ... اول فکر میکنید چقدر خوب درکتان میکند،بعد فکر میکنید به عنوان یک انسان با او نزدیکی فکری دارید،به مرور دلتان می خواهد بیشتر با او صحبت کنید چون حرفهای او روی شما تاثیر دیگری داردو فقط وقتی با او صحبت میک
سلام اوس کریم
احوالت خوبه!؟
نمیخوای یه نیم نگاهی به ما بندازی؟ 
شاید یه کوچولو دلت به رحم اومد؟! 
این انصاف نیستا اوس کریم آخه قربونت برم این چه اوضاعیه
میشه بشینیم باهمدیگه دو کلوم اختلاط کنیم! 
بپرسم چرا آخه؟ 
کی قراره به آرزوهام برسم! کی قراره برسم به آرامش و آسایش و خوشی! 
اگه نمیخوای بدی که یهویی ببر پیش خودت و خلاص......... 
اما اینو بدون این رسمش نیس مشتی....
دمت گرم خداجون.......
سلام
امشب، شب تولد توست
حواسم هست، یادم نرفته
حتی هدیه هم برات انتخاب کردم
صددرصد هم میدونم‌ ازش خوشت میاد
ولی
فقط انتخاب کردم
نیستی که باشم و پیشونیتو ببوسم و ذوق زدت کنم
من جای خالی تورو هر لحظه کنارم احساس میکنم
تو چی؟ جای خالی منو پر کردی؟
ته قلبت که مال من بود
الان کسی خونه کرده؟
دردودل زیاده
ولی چشمام‌ تار شده
نمیتونم بیشتر از این بنویسم
فقط خواستم بگم
تولدت مبارک زندگی
شاید بیشتراز هرچیزی احتیاج داشته باشم یه قرار ملاقات با خانم مشاور بزارم
حالم به حدی بده که دارم روانی میشم
کاش این امکان رو داشتم که هرهفته ببینمش
و این درحالیه که دستام یخ زده و موهامو میکشم و دندونامو روی هم فشار میدم که بغضم نشکنه....
لطفا واسم دعا کنید.
نمیدونم این رابطه ای که تازه با میم شروع شده درسته یانه
اما بشدت احتیاج دارم از نوع عاطفی!
همین که باشه حرف بزنیم
دردودل کنم برام کافیه
نمیدونم درسته یاغلط!
فقط میدونم به همچین دوستی احتیاج دارم
کاش میشد دوست تازه پیدا کرد باهاش سینما رفت
رستوران کافه!نمیدونم یه چی که حالمو خوب کنه!
دلم تنگه برا اون روزای خوب کاش میشد بازم اون حال خوب وروزای خوب برگرده
از چند روز پیش، ذهنم درگیر مراسم چهلم پدر همسرم بود. می‌دانستم از شهرستان مهمان دارند، شلوغ ست و از حال‌وحوصلۀ این روزهای من، خارج. دنبال راهی می‌گشتم که نباشم. مادر همسرم صدایم کرد که"پیشنهاد می‌کنم بری سفری چند روزه، اصلاً فرصت مناسبیه که تنهایی بری و تنها باشی. برو کمی به خودت استراحت بده و از این شلوغی اگر دوست نداری، دور باش. نگران چیزی نباش"... خدا می‌داند چقدر از ته دل برایشان دعا کردم...
 
برنامۀ قم را ریختم. جزوه و کتاب و درس هم همراهم
بسم او ...
شب نوزدهم ماه مبارک رمضان رفتم به سراغ همان دفترِ قهوه‌ای رنگِ همیشگی‌ام که حرف‌هایی از جنس دردودل‌ و شاید کمی گله و شکایت را بنویسم. مطالبی در ذهنم بود که باید روی کاغذ پیاده‌ می‌شدند. طبق عادت همیشگی آخرین نوشته‌ام را خواندم. مربوط می‌شد به اولین شب از اردوی جهادی سیستان.
ادامه مطلب
بسم او ...
شب نوزدهم ماه مبارک رمضان رفتم به سراغ همان دفترِ قهوه‌ای رنگِ همیشگی‌ام که حرف‌هایی از جنس دردودل‌ و شاید کمی گله و شکایت را بنویسم. مطالبی در ذهنم بود که باید روی کاغذ پیاده‌ می‌شدند. طبق عادت همیشگی آخرین نوشته‌ام را خواندم. مربوط می‌شد به اولین شب از اردوی جهادی سیستان.
ادامه مطلب
چند روز پیش توی جمعی بودم که هیچ برنامه‌ای برای بودن پیش‌شون نداشتم. یه بی‌نظمی از جانب دیگران من رو هول داد توی سالنی که پر بود از حرف‌هایی که قبول‌شون نداشتم؛ اما نه تو جایگاه و شرایطی بودم که بتونم این رو نشون بدم، نه از نظر ذهنی توانایی این کار رو داشتم. اون‌ طرف یه سری بحث‌های عرفانی و اخلاق اسلامی بود که بخش قابل‌توجهی‌اش راجع‌ به دعا و استجابت بود و این طرف من ذهنم درگیر ویرایش رایانه‌ای و کار روی کاغذ و این‌جور مسائل بود. توی
امشب ازاون شباست که بی خوابی به سرم،زده اما
حال هیچیو هم ندارم...یه وقتایی به شدت دلم میگیره که حتی
به بهترین دوستم هم نمیتونم بگم...
خیلی وقته که شدیدا دل نازک شدم و زود توچشام اشک جمع میشه
اماا به روی خودم پیش کسی نمیارم و سعی میکنم خودمو
شاد نشون بدم و موفق هم میشم..
دلم یه اتفاق خوب میخواد،یه چیز جدید و حال خوب کن...
خسته شدم واقعا ازاین همه سست بودن،حرص چیزای مسخره رو خوردن
یا بی اراده بودن..دلم میخواد یه آدم مفید باشم،کار انجام بدم 
بیکار نبا
تو این روزهای نسبتا سخت و بد (از همه لحاظ )یکی از چیز هایی که خیلی دوسش دارم و بهم کمک میکنه تا همه چیز رو درک کنم موزیک هست.البته نه هر موسیقی ؛ یک خواننده هست که واقعا دوسش دارم و توی صداش دارو داره.
محمدرضا شایع. البته این به خاطر این نیست که اسم هامون یکیه به خاطر اینکه توی موزیکاش چرت و پرت نمیگه و قشنگ باهات دردودل میکنه.
از خودش به عنوان پروردگار قلم یاد میکنه ولی ازش به عنوان پروردگار خالی یاد میکنم.
(احتیاج دارم بهم اعتماد کنی بدون امضا
واقعا گاهی تنها ارامشم پناه بردن به خداست.
آبدارچی مدرسه مون گاهی که چای میاره دفتر و می بینه کسی نیست،می شینه و دردودل میکنهخانمِ خوبیه،با دوبچه تنهایی زندگیشو میگذرونه،بیشتراز هرچیزی از عزت نفسش خوشم میاد،خدمتکاره ولی واسه سالم زندگی کردن از نوع کارش خجالت نمیکشه....ولی زیربار حرف زورم نمیره....واسه همین حتی کارمندا هم گاهی بدشون نمیاد اذیتش کنن البته نه از عمد...خانم x به منو فائزه میگفت:کاش همه مثل شما بودن.منم گفتم شما که باشی مثل ما وجو
آهنگ مهدی جهانی کم کم
دانلود آهنگ زیبا و فوق العاده ♪ کم کم ♪ با صدای ♪ مهدی جهانی ♪ از رسانه ♥ گیتار موزیک ♥ همراه با پخش آنلاین و متن ترانه.
بزودی… دمو و تیزر قرار داده شد
 
متن آهنگ مهدی جهانی کم کم
تا منو عاشق نکنی ول نمیکنی♪ ♥‿♥ ♪حرف داری اما دردودل نمیکنی♪ ♥‿♥ ♪میدونی که چجوری آتیش بکشی دلمو♪ ♥‿♥ ♪خوب منو میکشونی دنبال خودت♪ ♥‿♥ ♪میدونی تهش میکنی منو مال خودت♪ ♥‿♥ ♪من میدونم تهش میبازی به من دلتو♪ ♥‿♥ ♪کم کم داره از دس
یارحمان 
و همین لحظه که روی تخت نشستم و به دیوار تکیه دادم 
مداحی حاج محمود کریمی (بی تو خشکم خاکم خرابم)  پلی کردم و می نویسم 
اشک هایی که ذره ذره از چشم هام میاد و بغضی که خورده میشه 
و مکالمات قبلش با خدا که گفتم من که همیشه با خودت دردودل کردم 
همیشه راز دلم رو به خودت گفتم و کمک از خودت خواستم 
هنوزم منتظر می مونم تا ببینم این دنیا کی میخواد اینجوری بگرده و من اینجور یه غصه 
رو تو دلم نگهدارم ! 
میدونم می بینی و قطعا همراهیم می کنی ... 
یادمه
امشب ب زور یکی‌رو‌گیر آوردم باهاش حرف زدم
ولی کافی نبود
تمام سعیمو کردم درباره موضوع پیش رو حرفی نزنم
کاش پایان نامه ش زودتر تموم شه. بیشتر وقت داشته باشه باهم حرف بزنیم
دلم برا اون وقتا ک هر رور از صبح تا غروب با هم بودیم تنگ شده
و داشتن هم اتاقی هایی ک همیشه کنارتن و احساساتتو جواب میدن
دلم واسه ی دردودل ۲ نصف شبی با یه گروه دوستانه تنگ شده
واسه ی بحث فلسفی ۵ ۶ نفره جذاب درباره معنای همه چی
واسه تعریف کردن از تجربیات مختلف برا هم
واسه گفتن از
امشب خوشحالم خیلی زیاد آنقدر که نمیتوانم توصیفش کنم
آنقدر که وقتی برادرم را بعد از یک هفته و شش روز دیدم تمام شکلات ها را روی سرش ریختم و کـِل کشیدم......بماندو البته به همان اندازه نگران.....آن هم بماند
امشب بعد از تقریبا سه ماه با پدرم رفتیم بیرون و البت من راننده/
امشب بعد از نمی دانم اندی شب با خانواده رفتیم پیاده روی شبانه و چقدر خوب بود این دورهمی کوتاه خودمانیمان/
امشب وسط دردودل های خودمانیم با معشوق همیشگی؛ تنها رفیق و تنها خواهرم زنگ زد
1-سلام
2-شین دیروز اومد خونمون!
3-واسش ایس تی لیمو و دارچین درست کردم عوضی دوست نداشت.
4-نهار واسش برنج و مرغ سرخ شده و بادمجون و ریحون و گوجه کبابی با لیمو ترش و ماست خونگی اوردیم تازه ته دیگ سیب زمینی هم داشتیم :دی
4-بعداز ظهر نتونست وایسه چون مامانش تنها بود و نهایتا بعداز خوردن چایی و شکلات زنجبیلی رفت.
 
5-مامانم میخواست  بره بیرون و نهایتا منم با شین رفتم خونشون.
 
6-اونجا واسم مرغ سوخاری درست کرد که خیلی باهاش حال کردم:دی
8-راستی دیروز ایس پک مو
از نوشتن ادامه ی سفرنامه منصرف شدم.چون اتفاق خیلی خاصی هم در ادامه نیافتاد.دیگر نه مثل قبل جزیره را بهترین جای دنیا می‌دانستیم و نه از تفریحاتش،لذت خاصی می‌بردیم.با تحقیقاتی که بعدا انجام دادیم فهمیدیم که احتمالا آن زهرماری ای هم که کشیدیم،ماری جوانا نبوده!یا اگر بوده هم دوز بسیار بالایی داشته!در هر صورت کش دادن بیشتر موضوع،بیهوده است.
همیشه عادت دارم خاطرات تمام سفرهایم را مکتوب کنم.مثل خیلی های دیگر.ولی قصد نوشتن خاطرات این سفر خاص را ه
به وقت۷مرداد،ساعت۵صبح:
فردا یه عالمه کاردارم وتاالان بیدارم...
ولی نمازو اول وقت خوندن حال خوبی داره...
امشب یکی ازبچه ها یه پست زده بودفقط استیکر گریه گذاشته بود دلم میخواست برم براش کامنت بذارم باهاش حرف بزنم گفتم منو خیلی نمیشناسه دردودل نمیکنه 
کامنت نذاشتم
دیروز طی وب گردیام دیدم یکی از بچه ها که وبشو پاک کرده بود برگشته بودخوشحال شدم که میتونم ازش خبرداشته باشم...
دیشبم یکی از بچه ها انگار بیخواب بود نصف شب پست زد...قبلاً یه شب کلی باهم ح
شروع روزهای خوب
 
مدتها بود تصمیم داشتم یه وبلاگ برای دل خودم بسازم وبنویسم چون من عاشق نوشتن بودم عاشق شعر گفتن ونویسندگی ولی چی شد یهو اوایل نوجونی ولش کردم ؟!!!!شاید چون عدم  اعتماد بنفس چیزی که مدتهاست ندارمش و نذاشت! شاید چون مورد تمسخر قرار گرفتم وفکر کردم شعرهام زشته 
اما الان شاید دیگه نتونم شعر بگم ویا حتی متن زیباوخاص بنویسم اما تصمیم گرفتم انجامش بدم این کار فقط وفقط بخاطر دل خودمه .خودم که مدتهاست حواسم بهش نیست وکم اهمیت تر از بق
قهقهه اش دلم را  لرزاند. از چیزهای دردناکی میگفت ولی مدام میخندید. از اتفاقات ناگوار و وحشتناک، از سقوط و شکست هایی که پی در پی داشت،  از دوره درمانی که به خودکشی کشیده شد، از عشقی که تنفر شده بود ولی انگار هنوز عاشق بود، تنهاییی که سالها گریبان گیرش بود، هرنوع تجاوزی از طرف  محارم و نامحارم که تحمل کرده بود، چرخه ها و الگوهای ترسناک و باطلی که تکرار میشد، او انگار سنگ تیپا خورده روزگار بود. 
او از همه سنگ خورده بود، او در اوج زیبایی طرد شده ب
دوستان سلام ... 
یه کانالی رو آنیابلایت معرفی کرده راجع به تیپ شخصیتی mbti . انقدر ذوق کردم که یه مقداریش رو با شما هم به اشتراک میذارم. تیپ من: intp
 
#INTP #ENTP #ENFP #ISFP #ISTP #ESFP #INFP #ESTP 
یا دیر از خواب بیدار میشن و وحشت زده میشن و تو ده دقیقه سریع آماده میشن 
یا زود از خواب بیدار میشن و انقدر لفتش میدن ک دیرشون بشه و بازم ده دقیقه‌ایی آماده میشن
 
[ #AgustD ✨: @FarsiMBTI]
 
#ENTP #ENFP #INFP #INTP 
تناقض عجیبی بین اینکه انتخاب کنن ک با مردم وقت بگذرونن یا ولشون کنن و برن بخوابن
اومدم امروز به صورت مستقیم و جزئی دردودل کنیم،اون پاستیلا(sugarbearhair) بودن که یکی دو سال تو کف شون بودیم آبی رنگ بودن،خانومای خارجی اکثرشون تو پیج شون تبلیغشو کرده بودن!اینقدررر داغونم که امروز فهمیدم ویتامین مو هستن،میخورن که موشون تقویت شه!قیمتشم34.61$اگر اشتباه نکنم تا برسه به دستت از آمریکا یه چیزی حدود 700 هزارتومن(سرچ کنید بازم)میشه،کسی میخواد موهاشو تقویت کنه؟=)
جونم براتون بگه که bubble mask میخوام،یعنی خیلی وقته تو کفشم خصوصا اون مارک هنگ کن
گمونم بعدا چیزی که ازین روزها یادم میمونه، نه فیلم های مارول باشه نه کوتاه کردن ابروهام که براش خیلی ذوق کردم، حتی شاید نصفه نیمه نوشتن های فن فیکم هم نباشه. یا دیدن یه نفر از خیلی خیلی قدیم که به سمت بدترین خودش تغییر کرده بود. میدونی چیه؟ قرارهای کوه با خانم و چیزیه که حتما یادم میمونه. وقتی بهم پیام میده که امروز بریم؟ من پا میشم پیرهن مانتو وار آبی رنگم رو میپوشم، تو آینه به اینکه چقدر چاق نشونم میده دهن کجی میکنم و بدو بدو با یه بطری اب به
اوایل هفته::
مامانم:یاسمن! چهارشنبه آیین نامه داری!بشین بخون!
من:(شبش زنگ زدم یگان بش گفتم آیین نامه شو بده ببینیم چگونه کتابیست!)
من:(صبحش مجدداً زنگیدم به یگان و کاشف به عمل اومد که دیشب یادش رفته بوده کتابو بم بده! یکی از یکی داغان تریم!)
سه شنبه::
مامانم: فردا آیین نامه س!خوندی؟!
من:(کف دستمو کوبوندم به پیشونیم!) راسی یگان کتابو نیاورد مامان؟!؟ن؟!؟ بیخی هفته بعد امتحان میدم! الان آبروم میره!
بابام:نه همین فردا برو آشنا شی که ازین به بعد بشینی بخو
وُیسی از یک روانشناس رو گوش میکردم که در مورد علت day dream هایی صحبت میکرد که اکثرمون تجربه اش کردیم.اینکه درحال درس خوندنیم و یکهو متوجه میشیم و میبینیم مدتهاست به یک نقطه خیره شدیم و در مورد مساله ای فکر میکنیم، و این اتفاق بارها در طی روز تکرار میشه.میگفت این موضوع بیشتر در کسانی دیده میشه که به نحوی احساس میکنن مورد ابیوز کسی واقع شدن و مدام یک اتفاق از دنیای واقعی رو در طی روز به صورت ذهنی تصور میکنن...این روزهام بیشتر به day dream میگذره تا درس خ
.......
چه بگویم....
حس نوشتن که خیلی وقته ندارم...
دلم از بعضیاو بعضی چیزا و دنیای وبلاگ نویسی
گرفته...چقد بده که وبمم دیگ بهم ارامش نمیده.
وبمم یک سال و چند ماهه شده...ببخش وب جانم
که ذوق نکردم و پست تولد هم واست نذاشتم.
خوابگاه هنوز واسم سخته و غریب...
دانشگاه هم خوبه...
اینم یه مرحله س بگذره درس میشع
و دوباره پستهای انرژی بخش...
این اخر هفته رو که اومدم خونه
چقد دلم میخواد دیر بگذره...
سرمو گذاشتم رو پای مامان و 
گفتم حرف بزن واسم خودش فهمید
که چقددد دلت
عاشق – عاشق
به عشق بهترین رفیقم که بتازگی در یک رابطه ی عشقی گرفتار شده و چقدر دوست داشتم بگم از نعمت یک رابطه ی عشقی برخوردار شده اما واقعا خودش هم مطمئن نبود که طرف دوستش داره یا خیر و ناراحت بود و باهام که دردودل می کرد، می گفت که صرفا به پیام هام بسیار مودبانه جواب میده و حتی گفته که شخصیت قابل ستایشی دارم یا ... اما یکبار هم نگفته که دوستم داره و نمیدونم صرفا احترام برام قائله مثل احترامی که ما برای افراد خوب پیرامونمون قائلیم یا عاشقمه، د
 
 
 
 
 
 
 
 
سلام دوستای گلم
خوبید؟ خوشید؟ در چه حالید؟
امروز داشتم متن هایی که قبلا توی وبلاگ پست کرده بودم رو میخوندم و متوجه اون حجم عظیمی از ناامیدی و دپرسی در نوشته هام شدم و با خودم گفتم که حالم اون موقع ها چقدر بد بوده:(
افسردگی خیلی بده. خیلی بد! جوری که بجای خوب شدن، روز به روز بدتر میشه حالت. هیچ کاری هم نمیتونه حالت رو خوب کنه. نه بیرون رفتن های مکرر، نه دورهمی های دوستانه، نه دردودل کردن با کسی! که نه حالت رو خوب میکنه و نه باعث میشه ا
السا به محضِ اینکه میرسه سریع بغلم و میگه خانووووومِ خاکستری من امروز چون مریض هستم،غائبم و باید استراحت کنم تا خوب شم.سریع چندتا سرفه هم توی صورتم میکنه :|
بهش میگم اخه قربونت برم تو که الان اومدی،اینکه نمیشه غائب بودن.
با چشای گرد نگام میکنه و میگه نه من غائبم :)) ی ربع زمان برد تا معنی غائب و حاضر بودن رو بفهمه.
فریمهر یک شیشه عطرِ بچگونه باخوشحالی نشونم میده و میگه خوشبو هست؟
دل به دلش میدم و حسابی با میمیک چهره ام بازی میکنم و تعریفِ عطرش می
این نوشته رو برای به خاطر داشتن و به خاطر موندن یه تصمیم می‌نویسم.
دو سه ماه گذشته روزهای خیلی‌خیلی سختی رو داشتم، منظورم مسائل کاری و مشکلات سیاسی ـ اقتصادی روز نیست؛ منظورم تکرار روزاییه که تو این چند سال همیشه بابت تموم شدن‌شون خدا رو شکر می‌کردم. روزایی که هم خودشون سخت بودن و هم خودم سخت‌شون کرده بودم، و راستش داشتم این بخش دوم رو نادیده می‌گرفتم. 
نه دیگه، کار از تلفن به ن و دردودل با ف گذشته بود. به نظرم به یه متخصص احتیاج داشتم و
خب ایمان پپسر عممه از بچگی یه جور خاصی دوستش داشتم 
همیشه یه غرور خاصی داشت 
ولی قلدره من بودم حرف حرف من بود
بچگی پایه بازی هم بودیم الان پایه حرف و دردودل خودش بعضی وقتا میگه سارا نمیدونم چرا با تو حرف میزنم و یه چیزایی رو فقط به تو میگم با اینکه میدونم تو قرار نیست خیلی خوب ارومم کنی( من توی اروم کردن یکی که حالش بده افتضاحم و فقط یه چیزی میگم که حالش بدتر میشه:/ اخه اصولا وقتی خودم حالم بده درموردش یه مدت به کسی نمیگم تا حالم بهتر بشه بعد تعر
به این نتیجه رسیدم که من شنونده ی خوبی به نظر میرسم.میگم به نظر میرسم چون واقعا  اینطوری نیستم. یعنی هستم ولی ماکزیمم تا یه ربع، بیست دقیقه . بیشتر از این طول بکشه خود به خود تمرکزم از دست میره.وقتی یکی شروع میکنه باهام صحبت کنه بهش دقت میکنم، حتما باید به چشمهاش نگاه کنم و با تکان دادن سر یا مثلا گفتن  خب ، اره میدونم  یا مثلا درسته و اینا میذارم خوووب هر چی تو ذهنشه بگه و بدون پریدن وسط حرفش اجازه میدم صحبتشو کامل کنه. این مسئله تو داروخونه
لطفا تا آخر بخونید:بر حسب ادب و  طبیعتاً رعایت اهمیت به ترتیب اینهارو آوردم:چند روزه اتفاقای عجیبی میفته؛چند روز پیش روز مبعث پیامبر بود که طبق معمول میخواستم صحیفۀ سجادیه رو باز کنم و بخونم و دعایی که اومد مربوط به پیامبر بود.
دعای دوم صحیفۀ سجادیه
دیروز که دلتنگ بودم وقتی نهج البلاغه رو بر حسب برنامه ای که هیچ دخالتی توش نداشتم باز کردم، نامۀ دردودل امام علی (ع) با پیامبر (ص) و وداع با حضرت زهرا (س) بود، دلم بیشتر گرفت و دلم برای امام سوخت و خ
سلام
خیلی وقت میشه دارم با یه مشکل بزرگ دستو پنجه نرم میکنم که زندگیمو به آشوب کشیده همین دیشب که داشتم توی گوگل دنبال مشاوره میگشتم با سایت شما آشنا شدم خیلی خوشحالم که سایت شما رو پیدا کردم خیلی خوشحالم بالاخره یک یا چند نفر میتونن دردمو بشنون و بهم کمک کننحدودا یک سال پیش با یه دختر خانمی آشنا شدم اون دختر خانم اون موقع ها عاشق یکی از اقوامشون بود روابط خانوادگشون با اون خانواده طوری بود که حد اقل هفته ای دوبارپسره رو میدید و الانم میبینه
اردیبهشت ماه مورد علاقه ی من است. نه به خاطر شکفته شدن گل ها یا باران های بهاری اش یا به این خاطر که فرزند مورد علاقه ی بهار است. اردیبهشت ماه مورد علاقه ی من است به خاطر این که چهارمین روزش پذیرای تولدت بود و چه چیزی زیباتر از تولد تو؟
من از روز اول سال منتظر این روز بوده ام و حال که به این روز رسیده ایم نمی دانم چطور باید بگویم و از چه کلماتی استفاده کنم تا بدانی که چقدر دوستت دارم.
از چهارم اردیبهشت سال گذشته تا امروز ما کمی نزدیک تر شدیم. رازها
اینکه چرا داستان‌های هزارویک شب یا شاهنامه فردوسی با اقبال عمومی روبرو نمی‌شوند، یک بخشیش هم ضعف انتشاراتی‌ها و اهالی فرهنگ است. نمی‌توانیم انتظار داشته باشیم کودکان و نوجوانان با یک یا دو درس که در کتاب‌های فارسی گنجانده شده به شاهنامه فارسی علاقه‌مند شوند. آن هم وقتی با شعر و جهان شعر غریبه‌اند و ذهنشان را پر کرده‌ایم با ریاضی و فیزیک و زیست‌شناسی. (وضعیت برای بچه‌های دبیرستانی و رشتۀ ادبیات هم فکر نمی‌کنم بهتر از این باشد.) حالا ک
 ★بهـارنوشــــت

یه اتفاق خوبی که میتونه تو زندگی هرکسی رخ بده پیداشدن یه دوسته
دوستی که بتونی اونقدری بهش اعتماد کنی و اونقدری باهاش راحت و صمیمی بشی که هروقت دلت گرفت باهاش دردودل کنی و اونم شنونده ی خوب دردودلات باشه،کسی بشه که بتونی بهش اونقدر اعتماد کنی که رازهای دلتو بهش بگی اونقدری بهش ایمان داشته باشی ومطمعن باشی ک مثله خودت رازهایی ک بهش میگیو تو دلش نگه میداره و مثله خودت یه گوشه از قلبش اون رازو قایم میکنه ویه قفل میزنه بهش 
یه
اگه یه وقتایی زندگی قشنگ نیست ، اشکال نداره !
 سعی کن به چیزای قشنگ نگاه کنی
 منو نیگا با توام منو ببین
 ………..
 یه نصیحت :
 هیچوقت گوشیه کسیو واسش درست نکنید !
 تا یه سال هرچی بشه میگه تو کردی
 ……….
 زشتم نشدیم مردم تنهاییمونو باور کنن !
 به هرکی میگم هیچکیو ندارم، میگه برو توله !
 اونم کی؟؟ توووو؟ برو عامووو
 …………
 یه خونه دوبلکس هم نداریم ، پله داشته باشه
 با خانواده که حرفمون شد ، بغض کنیم !
 دستمونو بگیریم جلو دهنمون ، بدو بدو پله ها رو ب
این هفته اصلا پست گذاشتم؟ اصلا احساس میکنم این هفته فقط خوابیدم و مدرسه رفتم. این وسط مسطاشم داشتم کتاب می خوندم(هردو در نهایت می میرند) و روزی شونصد ساعت به زور معلم زبان ترسناکمون(کاف سنسی) با هم تیمی زبانم حرف می زدم.
هم تیمی یاد شده، یک فن حسابی است از برای بی تی اس. از قضا، به کتاب و انیمه شوجو(عاشقانه) نیز علاقمند است. از این نردهایی که میخواهند همه را به مسلک خود در بیاورند. بنابراین در میان تمریناتمان، من مجبورم ابتدا با زبان خوش و به آرا
#حرف‌مشترک
#مرتضی
#دردودل
#امام‌حسین
#عاشورا
#حسینی‌باشیم
#تلنگر
 
کم کم به آخر دهه ی محرم امسال نزدیک میشیم و من بیش از پیش به مفهوم ندای (( هل من ناصر ینصرنی)) ابا عبدالله پی می برم. بچه که بودم فکر می کردم که چرا اهل کوفه که خودشون برا امام حسین نامه زدن و اینا که پدر حسین ، امیرالمومنین و عدالت بی نظیرش رو دیده بودند چرا خودشون سر امام حسین رو بریدند اونم با این شعار که حسین دین ندارد !
هر چی زمان می گذره و من شرایط جامعه ی امروزمونو می بینم بیش
سلام این پست خیلی سروته نداره و صرفا دردودله.
من یه مشکلی دارم.هر چند وقت یکبار بی‌دلیل یا بادلیل دچار افسردگی میشم.خودم این اسمو روش نمیزارم.من بهش میگم در خود فرو رفتن.روزخوش تو پست جدیدش یه حرف قشنگ زد.نوشته بود من بعد هر بار افسردگی آدم بهتری شدم نه بع از هر سختی.
داشتم به اجتماعی بودن فکر میکردم.مثلا یکی از بچه‌های طبقه سه دانشکده شدن.میدونی من همیشه ترس از اجتماع آدما داشتم.مسخره‌س که بگم یکی از دلایل خیلی جاها نرفتنم همین بوده اگرم تن
قضیه ای بود که خیلی وقته می خواستم مطلبی بنویسم تا قبل از پایان تاریخ انقضاش ی
مطلبی اینجا باشه.
اینجوری شروع
کنم که ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست به دست هم دادن من خیلی شیک و مجلسی شدم
سرویس مدرسه! سرویس مدرسه ی دو تا دختر فامیل که یکیشون خیلی بهم نزدیکتره! البته این سرویس نه بصورت دائم و جهت درآمدزایی بلکه فقط به این دلیل بود که مسیر و تایم رفت و برگشتمون به
هم میخورد. 

براتون بگم که جو ماشین بعد
از حضور اونا اول صبحی گاهی وقتا کاملاً امنیت
بعضی وقتا به مامانم میگم آخه من چه گناهی کردم که تو این سن باید یا مریض بودن تورو ببینم یا مریض بودن بابا رو
این جمله ای بود که امروز از زبون یک دختر دانشجوی 21ساله شنیدم
دختری که ناراحت بود از اینکه چرا اختلاف سنی زیادی با پدر و مادر تحصیل کردش داره
یه نگاه به زوج های دور و برم انداختم
اکثرا 5سال و حتی بیشتر بود که ازدواج کرده بودن
یا خونه داشتن یا ماشین و یا هردو
دلیلشونم برای بچه دار نشدن این بود که هزینشو ندارن
در مقابل هم بودن کسایی که بعد یک
بسم الله الرحمن الرحیم
 
سلام و عیدقشنگتون مبارک
 
ماجرا از اینجا شروع شد که که توی یک کلاس بی ربط به همسرداری، استاد ما داشت میگفت در ادتباط باید موقعیت سنج باشید، زمینه فراهم کنید... این خیلی مهمه در نتیجه بخشی.  همون جا من دستمو بالا کردم و گفتم من یه مثال خوب واسه حرف شما دارم. میشه یه چیزی تعریف کنم؟ 
و برای کلاس گفتم یکبار که اقوام همسر اومده بودن تهران، بعد که رفتن من به همسرم گفتم من دوتا نیم ساعت میخوام غر بزنم. نیم ساعت درباره رفتار خ
یک دوست پسر داشتم. تعریف دوست پسر از نظر من یعنی ارتباط با جنس مخالف با این شاخصه ها: بدون قصد ازدواج، بدون اطلاع خانواده، بدون چارچوب، با قصد مخ زدن برای ازدواج، حالا این شاخصه ها می تونه از جانب یک طرف باشه یا هردو طرف، دوست پسر اول و آخرم بود واسه همین به کار بردن اصطلاح دوست پسر برای خودم سنگین و غریبه است سختمه میگم دوست پسر داشتم ولی چیکار کنم دیگه حقیقته حقیقتم گاهی تلخه خصوصا اینکه طبق تعریف ذکر شده از دوست پسر خودمم شامل میشه. حالا اشت
یک دوست پسر داشتم. تعریف دوست پسر از نظر من یعنی ارتباط با جنس مخالف با این شاخصه ها: بدون قصد ازدواج، بدون اطلاع خانواده، بدون چارچوب، با قصد مخ زدن برای ازدواج، حالا این شاخصه ها می تونه از جانب یک طرف باشه یا هردو طرف، دوست پسر اول و آخرم بود واسه همین به کار بردن اصطلاح دوست پسر برای خودم سنگین و غریبه است سختمه میگم دوست پسر داشتم ولی چیکار کنم دیگه حقیقته حقیقتم گاهی تلخه خصوصا اینکه طبق تعریف ذکر شده از دوست پسر خودمم شامل میشه. حالا اشت
به قلم دامنه: به نام خدا. همان‌گونه که گفته‌اند؛ در کتاب «تحفة الزائر» آمده که شیخ مفید ذکر کرده: پس از نماز زیارت حضرت امام رضا -علیه السّلام- مستحب است این دعا را بخوانند: دعا با این عبارت توحیدی آغاز می‌شود: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ یَا اللَّهُ الدَّائِمُ فِی مُلْکِهِ الْقَائِمُ » (منبع)
 
و این فراز دعا که در زیر می‌آورم، انسان را به اوج توحید راهنمایی می‌کند و به درگاه خدا پیش می‌راند و دل انسان را به نجوا و زمزمه با خدا مشغول می
به قلم دامنه: به نام خدا. همان‌گونه که گفته‌اند؛ در کتاب «تحفة الزائر» آمده که شیخ مفید ذکر کرده: پس از نماز زیارت حضرت امام رضا -علیه السّلام- مستحب است این دعا را بخوانند: دعا با این عبارت توحیدی آغاز می‌شود: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ یَا اللَّهُ الدَّائِمُ فِی مُلْکِهِ الْقَائِمُ » (منبع)
 
و این فراز دعا که در زیر می‌آورم، انسان را به اوج توحید راهنمایی می‌کند و به درگاه خدا پیش می‌راند و دل انسان را به نجوا و زمزمه با خدا مشغول می
به قلم دامنه : به نام خدا. سلام. زیارت رضوی توحیدی. قسمت ۳. پست ۴۷۰ مدرسۀ فکرت. از حرم، سبکبال‌تر از تمام روزهای یک سال قبل، به هتل بازگشتیم. عصرها و شب‌ها در سوئیت (=سراچه، خلوتگاه، اتاق هتل) به بحث می‌نشستیم و به سؤالات همدیگر پاسخ می‌دادیم؛ جای مزاح و شادزی‌بودن را نیز تنگ نمی‌کردیم؛ به‌طوری‌که گاه از مزاحی که شکل می‌گرفت، تخت و مبل زیر پای ما به جَرکّه‌جِریکّه می‌افتاد و نفس از تنفس دَم و بازدم، بازمی‌افتاد. ازین بگذرم.
 
جدا از چند ب
 
در ستایش دیوانگی ، نوشتهٔ آراسموس ، ترجمهٔ حسن صفاری ، نشر فرزان روز
حتی فیلسوفان رواقی نیز دشمن لذات نیستند. اگر آنان این تمایل خود را از عامه ی خلایق پنهان می دارند و اگر با هیاهوی بسیار در حضور عموم لذات را محکوم می سازند منحصرا از لحاظ آن است که دیگران را از آن متنفر سازند تا خود بتوانند بهتر از آن بهره گیرند. 
 
دیوانگی یگانه چیزی است که جوانی زودگذر را نگاه می دارد و پیری پر صعوبت را به عقب میراند. 
 
 
خب من یسری چیزهارو تغییر دادم. دیگه
بسم الله الرحمن الرحیم
 
سلام و عزاداری هاتون قبول درگاه حق باشه ان شاالله. 
 
یکی از دستاوردهای بزرگ من در یکی دوسال اخیر، توانایی ابراز نیاز بوده. به زبون ساده تر قدرت حرف زدن!
قبل تر من وقت هایی که انتظار یا توقعی داشتم، وقتی از چیزی ناراحت می شدم یا دوستش نداشتم، یا برای ابراز خواسته هام و حتی در برابر خواسته ها و خواهش های بقیه که انجام دادنشون برام سخت بود ... فقط سکوت می کردم. 
بلد نبودم حرفی بزنم که توش بویی از مخالفت، نارضایتی، ناراحتی
آموزش کشیدن قلیون به صورت حرفه ایی آموزش کشیدن قلیون به صورت حرفه ایی ساده‌ترین راه برای کشیدن قلیان، رفتن به یک سفره‌خونه درست‌وحسابی و سفارش یک قلیان دبش می‌باشد. با این کار، دیگر نیازی به آماده‌سازی قلیان ندارید و بعد از ۱۰ دقیقه، قلیان با طعم مورد نظر خود را می‌کشید! اما اگر در خانه قلیان دارید و می‌خواهید آن‌را آماده کشیدن کنید، بد نیست به مطالب زیر توجه بفرمایید.قلیان
تنباکو
زغال
مقدمه‌ای بر قلیانخیلی‌ها فکر می‌کنند که قلیان
فکر میکنم دو سه ماهی میشه که این وبو ساختم....اما روحیه ایده‌آل گرایی و اهمال‌کاری یا آکراسیای وحشتتتتنااااکم، منو از شروع به نوشتن دور کرد! حالا جالبه بگم که من کلا تو مغزم یه وبلاگ دارم و همه کارامو مینویسم توی ذهنم، جوری که انگار دارم روزانه‌نویسی میکنم! و جالب‌تر اینکه انقدر برای این وبلاگ خالی نقشه کشیدم تو ذهنم که خدا میدونه! از ایده‌های فوق جذابی که به این میرسید که این وبلاگ بشه شغل اصلیم و منبع درآمد!!!!!!!خب داشتن ایده‌های بزرگ، اه
گفده بودم ک قراره یکار بد انجام بدم
شاید خ مسخره باشه ولی یجورایی خ بنظرم هیجان انگیز بود
و الان ب هیچ عنوان پشیمون نیسم(خب شایدم باید باشم اگ تااخر هفته پی ام نده)
خب قضیه ازونجا شروع شد که فک کنم حدودا پونزدهم فروردین بود داشتم با یکی از دوسام(گای فرند)چت میکردم
این پسرو که خیلیم پسر خوبیه(؟) من از مهدکودک میشناسم....بعد از مهدکودک البت گمش کرده بودم سر ی جریانی پارسال پیدا کردیم همو از تو تل...ازون موقع دوبار همو دیدیم ولی خب مامانامون بودن دگ

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها