نتایج جستجو برای عبارت :

احساس عجیبی داره چشمای تو

احساس عجیبی دارماحساس عجیبی داره چشمای تواحساس عجیبیتویه احساس عجیبی که برامیه احساس عجیبی دارم انگارتو یه احساس عجیبی امیدچه احساس عجیبی بابک جهانبخشچه احساس عجیبیه میبندی موهاتوتویه احساس عجیبییه احساس عجیبی دارم امشب
تنهایی عصرهای مختلف چه قدر متفاوتند با هم؟ انسان معاصر واقعا تنها ترین انسان تاریخ بشریته؟ انسان های پیش از ما کمتر تنهایی چشیدن؟ صرف داشتن صفا و صمیمیت از بین برنده‌ی تنهاییه؟ من کنار صمیمی ترین دوستانم هم، کنار اون ها که با هم ندار شده ایم هم، تنهایی رو احساس می‌کنم. من در حال حرف زدن با کسی که درکم می‌کنه هم تنهایی رو احساس می‌کنم. من در بودن انسان ها هم تنهایی رو حس می‌کنم. چه بودنی، چه حضوری توانایی داره این احساس رو در هم بشکنه...؟ هیچ
موفقیت احساس خوبی داره. اینکه به قولایی که به خودت می دی عمل کنی احساس خوبی داره... و می دونید چی بیشتر از همه باعث می شه احساس خوبی داشته باشم؟ اینکه من دیشب مطمئن بودم که دیگه قرار نیست خورشیدو ببینم ولی تونستم. همین دلیل خیلی خوبی نیست برای خوشحال بودن؟
دیشب خواب دیدم دارم با مریم ت صحبت می کنم و میگه با ملعون قرار داره و....
یه جوری احساس کردم آنچه بر سر من اومدده داره بر سر اون هم میاد ولی اون با زیرکی داره ملعون رو دست به سر می کنه...
خیلی دلم می خواست تو خواب بهش هشدا بد و بگم بی خیال بشه ولی دیگه بیدار شدم...
از اونجا که سر نرگسی هم خوابم درست بود و خواب دیدم خونه ملعونه و نهایتا هم همین شد پس!احتمال میدم که خبری در راه باشه...
مردک هوسباز کثیف..........
خدایا چرا نابودش نمی کنی.؟؟فقط روز به روز داره پ
۱. Bonding time [+حیف هیکل به این قشنگیت نیس؟] [+ :*یهویی] + آب بازی با شلنگ:دی
۲. حس هوس کردن یه کتاب شعر با احساس [کسی پیشنهادی داره؟] + هوس ازین عینکا کردم که دور چشاش نی داره نوشیدنی دور میزنه توش:دی
۳. حس و حالم خیلی خوبه .. خدایا شکرت بابت همه این روزای خوب ♥ [ماشاالله]
واقعا هیچ احساسی نمیتونه جای احساس موقع خوندن یه کتاب خوب رو بگیره. حتی دیدن یه انیمه خوب هم نمیتونه.
وقتی شروع می کنی به خوندن، آروم آروم آروم درونش ذوب میشی، لابه لای صفحاتش حل میشی. یه کم بعد، فراموش می کنی که میخوای نفس بکشی. فراموش می کنی چطور صفحه ها رو ورق بزنی. اسمت رو، حتی اسم حروف و زبانی که داری کتاب رو بهش می خونی فراموش میکنی. 
تا اینکه به یه جایی میرسی که دیگه نمیتونی تحمل کنی. باید کتابو بذاری زمین و سعی کنی نفس کشیدن رو به یاد بیار
دیگه کم کم داره از روزاى تعطیل بدم میاد. نمیتونم استراحت کنم و آرامش داشته باشم، پس ترجیح میدم برم سرکار و خوابگاه نباشم.
دوتا تفاوت بزرگ بین احساس تنهایى و تنها بودن وجود داره. من دوست دارم تنها باشم، یعنى اطرافم کسى نباشه. اما اصلا دوست ندارم احساس تنهایى بکنم...
خوابگاه شلوغه، این شلوغى منو خیلى اذیت میکنه. اما وسط این شلوغى، من احساس تنهایى میکنم. 
خیلى زیاد..
 
هر کی میبینه تو رو میشه عاشقت ♪
قلبم احساس عجیبی داره بهت ♪
کم کم خودمو جا میکنم تو دلت ♪
اصلا بگو نیاد کسی دور و برت ♪
اصلا بگو نیاد کسی دور و برت ♪
نگم برات قلبم داره بوم بوم میزنه برات ♪
نگم برات این ، دل داره پر پر میزنه برات ♪
نگم برات قلبم داره بوم بوم میزنه برات ♪
نگم برات این ، دل داره پر پر میزنه برات ♪
نگم برات این ، دل داره پر پر میزنه برات ♪
دلم برات پر میزنه به سیم آخر میزنه  ♪
 
 
 دانلود آهنگ نگم برات
به نام خداوند بخشنده ی مهربان) همیشه مسیر زندگی ما هموار نیست گاهی اوقات یک اشتباه و یک لغزش از ما سر میزنه که احساس ترس.حقارت و کمبود اعتماد به نفس و احساس گناه به ما دست میده.خواهشأ هیچ وقت به خودتون نگین فقط همین یک بار ؟تا حالا چند بار شده ؟بیش از حد!و هیچ وقت نگین یکم.به هر حال در هر شرایطی نباید به وعده های فریبنده ی شیطان کثیف عمل کنیم و بهش بگیم برو گم شو آشغال من راه خودمو میرم و از این لذتهای کوتاه مدت که نهایتش عذاب الهی و عذاب روحی است
چرا بعضی خانم ها یا دخترا با اینکه میدونن طرف زن داره باز با اون شخص ازدواج میکنن؟برای من واقعا سواله؟آیا احساس اون زن رو درک نمیکنن؟اصلا فکر نمیکنن یه روزی هم همین بلا سر خودشون بیاد؟احساس و عاطفش کجا رفته؟آیا به بچه های و همسر اون فرد فکر میکنه که ممکنه چه به روزش بیاد؟
فرجه هام داره میگذره و اونطوری که باید درس نمیخونمدلم خیلی غم داره.به هزاران دلیل
احساس میکنم  ذهنم کیلومترها گرد و غبار گرفته
انرژیم باهام لج کرده و شارژ نمیشه
حتی شکایتی هم ندارم از این وضع
خیلی بده عادت کنی به کم بودن ، نبودن 
عادت کنی به چیزهایی که حقت نیست
ببینی حقتو ازت گرفتن و فقط ببینی
کاش یه جا بودم که هیشکی کنارم نبود
احساس چت
احساس چت یکی از چت روم های جدید فارسی است .
این چت روم از دهه نود شروع به فعالیت کرد و اکنون جز چت روم های خوب ایرانی است .
برای ورود به چت روم عاشقانه احساس روی تصویر زیر کلیک کنید
 
چتروم احساس , چت احساسی , چت روم احساس , چت احساس عاشقانه , چتر احساس , آهنگ چتر احساس
درسته جز چت روم های شلوغ نیست ولی امکانات عالی این چت روم کاربران را به این چت روم جذب میکند و امکاناتی نظیر درجه و امتیاز رایگان برای کاربران عضو جز خصوصیات خوب این چتروم اس
بارها برای شما هم پیش اومدهصحنه درگیری و نزاع دو راننده رو برای جای پارک یا بوق زدن بیجا دیده باشین
سوال اینجاست؟
اونی که کتک می زنه و طرف مقابل رو نابود می کنه، برنده شده؟
یعنی احساس برد می کنه؟
قطعا احساس برد می کنه که همچین کاری رو انجام میده
دعوا و نزاع رو به میز مذاکره ببریم
تا پدیده ای به نام مذاکره وجود داره، هیچ دعوایی نباید پیش بیاد
در سخنرانی زنده تلوزیونی به مناسبت عید نیمه شعبان: شاید در تاریخ بشر کمتر دوره ای اتّفاق افتاده باشد که آحاد بشری در همه جای عالم جامعه ی بشری به قدر امروز احساس نیاز به یک منجی داشته باشند؛ احساس نیاز به یک منجی، احساس نیاز به مهدی، احساس نیاز به یک دست قدرت الهی، احساس نیاز به یک امامت معصوم، احساس نیاز به عصمت، به هدایت الهی.
به نام خداوند بخشنده ی مهربان) همیشه مسیر زندگی ما هموار نیست گاهی اوقات یک اشتباه و یک لغزش از ما سر میزنه که احساس ترس.حقارت و کمبود اعتماد به نفس و احساس گناه به ما دست میده.خواهشأ هیچ وقت به خودتون نگین فقط همین یک بار ؟تا حالا چند بار شده ؟بیش از حد!و هیچ وقت نگین یکم.به هر حال در هر شرایطی نباید به وعده های فریبنده ی شیطان کثیف عمل کنیم و بهش بگیم برو گم شو آشغال من راه خودمو میرم و از این لذتهای کوتاه مدت که نهایتش عذاب الهی و عذاب روحی است
احساس خفنیه 
اینکه تو دنیای به این بزرگی دقیقا سر یک دقیقه و ساعت و ثانیه باهم یک موزیک رو گوش بدیم . و فقط دو بار این کار رو کنیم. با سمفونی شماره 5 بتهوون ; باید یادآوری کنم که لوکیشن هامون متفاوت بود
نتیجه ش شده اینکه امروز وقتی کلا حواسم یجای دیگه بود احساس کنم داره به گوشیم زنگ میزنه , و وقتی میرم سراغ گوشی میبنم داره زنگ میزنه 
از همه جالب تر اینه که میگفت سر بوق دوم گوشی رو جواب دادم ^ــــ^
 
+ یاد کتاب جز از کل افتادم . جایی که جسپر تو ذهنش از
سلام
کاش همه یا پولدار بودن یا فقیر، چرا تو یه خانواده یه شخص هوش و فکر اقتصادی خوبی داره و باعث پیشرفت خانواده میشه  ولی تو یه خانواده دیگه یکی ولخرجه  و پول و سرمایه خانواده رو هدر میده، گناه بقیه اعضای خانواده چیه باید به خاطر این شخص سختی بکشن، چه طوری بی خیال بشیم و حسرت نخوریم که این همه سال عمرمون هدر رفت.
 یعنی از نظر خدا سختی کشیدن چه سودی به حال ما داره، یعنی اگه ما پیشرفت میکردیم چه خطر یا ضرری برای ما داشت، بعضی وقت ها میگم این دنیا
احساس تنهایی
احساسی که الان دچارشم نمیدونم برای چیه اما‌،به شدت احساس تنهایی میکنم حتی با اینکه دوستان زیادی اطرافم دارم اما با این حال بغض بدی به خاطر این حس دارم ک با پافشاری داره خفم میکنه ،بی شک تنها من نیستم که چنین احساسی دارم افراد زیادی هستند که این شرایط و دارن .امیدوارم خیلی زود از این حس تنهایی در بیاییم یا خودمون یا به کمک کسی که توانایی گرفتن این حس تلخ و پوچ رو از ما داره..
نه روز روزگارش مثل روزه
نه شبهاش رنگ و بوی ماه داره
حواس روزگارش پرت انگار
همیشه توی سینه اش آه داره
 
به روی دلخوشی ها چشم بسته
برا غصه دلی آگاه داره
به هر دشت و دمن خونده فراغی
به لب هاش غزلی جانکاه داره 
 
گمونم دل زلیخایی کشیده 
که دائم سر میون چاه داره
نگارش دیگه بی نام و نشونه
که یکسر حوس بیراه داره
 
به دنبالش جلو چشم رقیبون
سر جنگ با قشون شاه داره
دوچشمونش به راه قاصدک هاست
هوای دلبر دلخواه داره
 
 
نمیدونست باید از کجا شروع کنه ذهنش پر از فکر بود احساس میکرد زنش با مرد همسایه ریخته رو هم.آخه دیروز تو کوچه بهش سلام کرده بود....زده بود تلویزیون و شیشه ها رو خورد کرده بود...
ته اون خیابان یکی براش رمالی کرده بود و گفته بود تو تحت سلطه جن ها شدی و باید اینا رو بخوری تا خوب شی...خوب شدن که چه عرض کنم دیگه احساس عارف بودن میکرد ...می‌گفت من دستام شفا میده...از آسمان به من گفتن تو امام شدی و بنده برگزیده ای...
بچگی هاش رو تعریف کرد که باباش همیشه اونو می
چگونه احساس ناامنی را از بین ببریم؟
آیا واقعا همسرم امشب به یک مهمانی دوستانه دعوت شده؟ آیا تو این دورهمی‌های دوستانه، زن‌ها هم حضور دارند؟ آیا چیزی را از من پنهان می‌کنه؟ آیا امشب قصد ملاقات زنی را داره؟ آیا منشی جدید شرکت از من زیباتره؟.... سوالاتی از این دست، برای خیلی از زنها آشناست. گاهی انقدر این سوالات را تکرار می‌کنند که خسته و درمانده میشن و با ناامیدی به این نقطه می‌رسند که چرا من انقدر حسودم؟ چرا تا این حد احساس ناامنی می‌کنم؟
متن آهنگ مگه واسه تو فرقی داره مهدی جهانیدلخوشی من توبودی که رفتی خواب میبینم هی به خونه برگشتیبد جا ولم کردی تو این همه سختی کی از حال من خبر دارهدنیا شده تیره انگار دیگه دیره تصمیم تو گرفتی که خبری نی دیگهخیلی وقته دلم از زندگی سیره کی از حال من خبر دارهکی از حال من خبر داره کی از حال من خبر داره مگه واسه تو فرقیم داره
ادامه مطلب
چگونه احساس ناامنی را از بین ببریم؟
آیا واقعا همسرم امشب به یک مهمانی دوستانه دعوت شده؟ آیا تو این دورهمی‌های دوستانه، زن‌ها هم حضور دارند؟ آیا چیزی را از من پنهان می‌کنه؟ آیا امشب قصد ملاقات زنی را داره؟ آیا منشی جدید شرکت از من زیباتره؟.... سوالاتی از این دست، برای خیلی از زنها آشناست. گاهی انقدر این سوالات را تکرار می‌کنند که خسته و درمانده میشن و با ناامیدی به این نقطه می‌رسند که چرا من انقدر حسودم؟ چرا تا این حد احساس ناامنی می‌کنم؟
کی کهکشان دوست داره.یکی دریا دوست داره. یکی یه دختر با موهای قرمزو دوست داره. یکی یه لنگ درازو دوست داره.من چی دوست دارم؟
تازگیا خیلی درگیرم.خیییلی.با اینکه به روی خودم نمیارم.با اینکه از بیرون تغییری نکردم.با اینکه کسی متوجه تغییرات درونیم نشده.خیلی زیاد درگیرم. ته همه فکرام توی یه مه غلیظ فرو رفته.نمیدونم چیکار کنم.
یکی بهم میگه بزن به دل جاده برو تا تهش ببین پشت این مه غلیظ چیه.یکی بهم میگه اگر راجب هدفایی که میخوای تو مسیرشون قرار بگیری و د
امروز فهمیدم پولی که قراره برای کارم بگیرم خیلی کمتر از اون چیزیه که انتظارش رو داشتم . خیلی زیاد نبود اما چون اصلا انتظارش رو نداشتم ، بد جوری خورد تو برجکم . رو حال و هوام و نمازم تاثیر گذاشت اصلا :( داشتم با خودم فکر می کردم با مرگ می خوام چیکار کنم که قراره همین طور غیر منتظره تمام دنیا رو ازم بگیرن ...
+ برام خیلی مهمه که پسرم بهم به عنوان یک تکیه گاه نگاه کنه . این که کنارم احساس امنیت کنه . این که وقتی دستش رو میگیرم انگار که دیگه هیچ چیز نمی تو
اوه خدا، همین چند ساعت پیش بود که از زنگ زدنش شوق و دلتنگی و شادی دلمو پر کرده بود و واقعا از این همه توجه به دختری که دچار اندوه تابستانی شده بود خوشحال بودم...
من نباید زود رنج باشم..این خیلی موضوع احمقانه ایه..نه من خیلی دختر احمقیم که به خاطر همچنین چیزی ناراحت شدم..واقعا همینطوره
ولی خب..میدونی میتونست بهم بگه، می گفتم نه، ولی میتونست بگه
و حالا اونا توی یه عکس سه نفره میدرخشن..در حالی که من نیستم..ما دیگه ما نیستیم..شدیم آن ها و من
خیلی وقته ا
«احساس میکنم ازش خوشم نمیاد»، اولین جمله‌ای بود که نوشتم. حس بدی داشتم. قیافه‌ام آویزون بود. خدایا! نکنه وقتی دعا می‌کنم تا بیاد اون بالا، کسی دستکاریش میکنه و داره یه برعکسش مستجاب میشه؟! الان هم حس خوبی برای دیدارهای بعدی و گپ و گفت‌های بعدی ندارم.
احساس می‌کنم شخصیت داستان «گردنبند» هستم که ناچارم به یه انتخابی دست بزنم که تو دلم نیست و بعدش هی احساس شکست پشت احساس شکست. اگر چه فعلا نباید زود قضاوت کنم اما خب. برای یکی مثه من که کلی کمال
28 سالگی من، سال سختی شد.
به قدری سخت بود و خسته م کرد که اگر بعدش به اندازه ی اصحاب کهف میخوابیدم؛ حق داشتم.
اما خوشحالم هنوز زنده ام و در من احساس زندگی جریان داره چون زندگی بعد از خستگی ها و تلخی ها باز ادامه داره.
از خودم ممنونم برای همه ی صبح هایی که خودم رو به دندون کشیدم و از رختخواب جدا شدم. زیبایی زندگی شاید از وقتی شروع میشه که متوجه بشی " هیچ بر هیچ است " بعد با آگاهی از این هیچ و پذیرفتن زمختی و بی رحمی ش باز ادامه بدی.
این روزهام رو بیش از
سرم رو برمی‌گردونم و اون گوشه می‌بینمش. خیلی دوره، خیلی‌خیلی دور و حالا حالاها مونده تا به این نزدیکی‌ها برسه؛البته هرقدر نزدیک شه بازم اندازۀ یه دنیا ازش دورم. مثل اونایی که تا چند لحظه پیش می‌دیدم تو چشم نیست. دیگه به بقیه توجهی ندارم، سر تا پا چشم می‌شم و نگاه و حسرت. از اینجا نمی‌شه درست تشخیص داد داره گریه می‌کنه یا می‌خنده؛ اما معلومه داره می‌سوزه تا ستاره بمونه. خب خودزنی مدل‌های مختلف داره دیگه؛ ولی همه‌اش از عمق وجودمون نشئت
بیشتر آدم‌ها، در نوعی بی‌خبری همیشگی زندگی می‌کنند. آن‌ها همیشه امیدوارند که چیزی اتفاق بیفتد و زندگیشان را دگرگون کند!حادثه‌ای، برخوردهای اتفاقی، بلیت برنده بخت آزمایی، تغییر سیاست و حکومت!آن‌ها هرگز نمی‌دانند که همه چیز از خودشان آغاز می شود...!حکایت آنکه دلسرد نشدمارک فیشر
احساس می کنم وسط یه فیلم گیر کردم، روی یه صندلی نشستم و این صفحه روبه رومه که انتخاب می کنه من چی ببینم و چه اتفاقی بیفته نه من... هیچی زندگیم دست خودم نیست و ازش مت
من بعضی وقتا احساس میکنم وجود ندارم و حس نمیشم، هیچ وقت دوست داشته نمیشم و دوست نمیدارم. بعد با خودم میگم اینجوری بهتره. چه اهمیتی داره که من کیم یا چجوریم؟ من مهم نیستم. نمیدونم چی هست.
برای همین کامنتی که نوشته بودم رو پاک کردم بدون اینکه پستش کنم. تو خونه غر میزنم و کسی واکنشی نمیده یا جواب های بی ربط میدن. احساس میکنم یه خلا درونم هست که همه چی رو میبلعه و یروز محو میشم. خیلی زود. یه روز خودمم یادم میره که وجود داشتم. 
یاهو
زمانی بود که احساس کردم در آستانه شروع فصل جدیدی در زندگیم هستم و تصمیم گرفتم که کوچ کنم به اینجا. احساس میکردم از دوره قبلی خودم بریده شدم و نیاز به شروع در فضایی جدید و حس میکردم.
علاوه بر اون، توی اون برهه دل مشغولی های من، مطالعاتم، افکارم، احساساتم در چنبره مرگ، با جنبه های متفاوتش، بود. اما به مرور فهمیدم باید جرئت زندگی کردن پیدا کنم. 
حالا، به قدر کافی با مرگ آشتی کردم. در زندگیم حضور داره و ازش فرار نمیکنم. اما میخوام از این به بعد
شب هایی که میترسم امشب کنار خواهرم بودم حالش بد شد من دیوانه شدم زنگ زدم به مادرم اومدن خونه بدنشون میلرزید بعد گفتن حالش که خیلی بد نیست یکم که گذشت به خودم اومدم من ترسیدم چون همه چیز رو دوباره دارم از دست میدم خواهرم دوباره حالش داره بد میشه از ایمان دورم و احساس خیلی بدی به این فاصله دارم خواهر کوچکترم داره به سن بلوغ میرسه و نمی دونم باید باهاش چکار کنم پدر و مادرم هر روز دارن شکسته تر میشن و من نمی دونم چطور باید با همه چیز کنار بیام احسا
خستم....خسته از حرف زدن....خسته از غصه خوردن....خسته از بغض کردن وگریه کردن...
خسته از بحث کردن و تلاش کردن...خسته از اعتماد کردن و دل بستن...خسته از زندگی کردن و نفس کشیدن
و خسته از هر چیزی که به این دنیا ربط داره , به دنیایی که دیگه دنیا نیست جهنمه
خیلی وقته بریدم ولی هنوز قوی ام , اونقد قوی که دیگه گریه نمیکنم و هیچی نگاه  سردمو گرم نمیکنه
میگن آدم مرده حس نداره , میگن یه رباط بی رحمه و احساس حالیش نیست ,
من یه روح یخی و مردم تو یه جسم متحرک که داره نفس م
یه  پرنده دوست دارهآسمون  آبی باشهروزای خوب خداصاف و آفتابی باشه
 یه  پرنده دوست دارهخوب و مهربون  باشهشب پیش ستاره هاروز تو آسمون  باشه
یه  پرنده دوست دارهتو دلا غم نباشهلبا پرخنده باشهدرد و ماتم نباشه
 یه  پرنده دوست دارهرو  زمین جنگ نباشههمه دل ها شاد باشنهیچ دلی تنگ نباشه
یه  پرنده دوست دارهقفسش باز بمونهاز قفس فرار کنهراحت آواز بخونه
آخرین بار که احساس خلا همیشگی را نداشتم چیزی حدود 5 سال پیش بود. لباس آبی تنم بود و منتظر بودم تا دکتر بیاید و مرا به اتاق عمل ببرند. مادرم، پدرم و عمه‌ی کوچکم توی اتاق همراهم بودند. کلینیک تخصصی جراحی بود و اتاقم یک تخت داشت. از داروی بیهوشی می‌ترسیدم اما احساس کامل بودن داشتم. نه اینکه خودم کامل باشم، نه. انگار قطعه‌های پازل دوباره به صورت کامل کنار هم قرار گرفته بودند. هرچند که خیلی با هم صحبت نمی‌کردند و سعی می‌کردند به هم نگاه نکنند اما
سلام 
 
این که امروز هشت صبح تا الان رختام تنمه که هیچ ولی امروز  با همه سختیش خوب بود چون سختیش و زیاد نفهمیدم
 
این روز ها خداروشکر با تمرکز و...... شرایط بهتر شد و باید غول بی شاخ دم هم یواش یواش آماده کنم که نوبت به من داره میرسه 
و اما دیشب که فهمیدم اوضاع وخیم تر از این حرفاس و تشکیلاتی که یه روز معبدم بود الان حال و روز خوبی نداره اوضاع از اونی که تصور کردم خراب تره وکل فضای فرهنگی داره روبه رخوت میره شایدم من احساس میکنم ولی دلم داره میسوزه
دارم میترسم ... 
داره میترسونتم ... این زندگی ... ادماش ... رابطه هاش .. عشق و نفرتاش ... 
این بی اعتمادیاش داره میترسونتم ... 
سرد شدنایه یهوییش داره میترسونتم
دل بستنا و دل کندناش ... نادیده گرفتنا و نادیده گرفته شدناش داره میترسونتم 
دارم میترسم ...
میترسمو ...
هییییییییس یادت نره تو حق اعتراض نداری
تنها،تنهایی را احساس میکنم، میان احساس های خموش دریایی که در جزر و مدّ احساس ها،احساس خویش را گُم کرده اندتو تنها بمان!تا وقتی که به خودت ملحق شوی،تنهایی ام راشریک نمیخواهم..تو از خودت میگریزی ومن از تو به توفکر نکن مزاحمت هستمتنهایی استدر گرداب احساس تو از مناز خودت رفته ایو من تنهایی هایم (احساساتی که در اطرافم به من القا میشوند را)قایم میکنمتا تو از بزرگی این گرداب بیش تر مترسیتا تو تنها،تنهاییم بمانینه تنها،یک تنها....
مشکلی وجود داره توو زندگیم که نمی‌دونم چطوری می‌شه حلش کرد. و ذهنم خیلی درگیرش شده. از طرفی، درگیر خودم و تفکرات خطرناکم هم هستم و سعی می‌کنم درست بشم.
احساس می‌کنم در برهه حساس کنونی مثل خر توو گل موندم و‌ نه راه پیش دارم نه راه پس. 
من همون بیچاره ایم که با 86 درصد زیست و با73 درصد شیمی قراره پشت کنکور بمونم
خدایا خیلی درد داره خیلی 
خیلی درد داره 
هیشکیو ندارم کنارم باشه 
همش باید درد بکشم و درد بکشم 
انقد درس خوندم نیمه نابینا شدم 
خداا چرا انقد نفس کشیدن درد داره؟ 
چرا انقد زندگی کردن درد داره؟ 
دو سال  بدترین دردارو به جون خریدم دو سال تا مغز استخون درد کشیدم 
هنوزم ادامه داره 
همش به خودم میگم محکم باش دختر محکم باشه دیگه چیزی نمونده 
ولی حقیقتش اینه که این دردا هیچ
یک ماه دووم آوردم. آفرین به من.
فضای خالی دلتنگی داره؟ انگار داره.
خوشحالم و زندگی با وجود تمام به‌گایی‌ها روی خوشش رو داره نشون میده. امتحان و کوییز و تکلیف داره از روم رد میشه ولی خوبم. خوبم. واقعا. درکم از زندگی تغییر کرده یه ذره. رنگا رو سردتر می‌بینم. بوهای خوش به جای لذت‌بخش بودن بینی‌ام رو میسوزونن. در کل حس میکنم که همه دارن ادا درمیارن و کسی خود واقعیش نیست.
سفر تموم شد. پروژه جدیدم تجدید میثاق با عمه ها و مامانبزرگ اون وریمه که فرداست، پنجشنبه هم یکی از خاله هام همه رو با هم دعوت کرده:| خوشم نمیاد واقعا از این جمعا ولی. تو جمع خونواده ی خودمم احساس اضافی بودن دارم چه برسه به فامیل. توی هیچ بحث یا دسته ای نمیتونم قرار بگیرم و همه چیز بدون من هم کاملا نرماله بودنی فقط خودم اذیت میشم. مامانم ازم انتظار داره حداقل تظاهر کنم به اینکه اینطور نیست و خب دوباره داره مثل قبل میشه. مثل قبل که هی منت میذاشت و با
دانلود آهنگ بابک جهانبخش زندگی ادامه داره | دو کیفیت 320 و 128
امروز ترانه زندگی ادامه داره به صدای بابک جهانبخش را با دو کیفیت آماده کرده ایم
Exclusive Song: Babak JahanBakhsh | Zendegi Edame Dare With Text And Direct Links In jazzMusic
متن آهنگ زندگی ادامه داره بابک جهانبخش
»───♫♫●|●|●♫♫───«با تو تقدیرم گره خورد … !به یه مشت اما و ای کاش … !بعد ـه من مراقب اونخنده های لعنتیت باش … !»──|♫●|──«بعد ـه من فکر خودت باش … !غصه رسم روزگارهما چه باشیم چه نباشیم … !زندگی ادامه داره …
احساس می کردم اگر اوضاع همین طوری بماند دق می کنم...اوضاع همان طور ماند و دق نکردم!همه مان اینگونه ایم.لحظه های گَندی داریم که تا مرز سکته پیش میرویم! اما میگذرد.هیچ وقت حرف سربازی که بدون پاهایش از جنگ برگشت را فراموش نمیکنم:" من فوتبالیست خوبی بودم!اولش برای پاهایم هر شب گریه میکردم،تا فهمیدم خدا دوست داره من شطرنج باز خوبی باشم".شاهین شیخ الاسلامى
زندگی همیشه یه چیز عجیب داره برای رو شدن. داره که همین چندشب، شب تولدم ساعت دوازدهش از خوشحالی نمی‌دونستم چیکار کنم و ساعت سه و نیم صبحش از گریه و ناراحتی خوابم نمی‌برد. داره که وقتی امروز صبح تویِ اوجِ عصبانیت یه جمله‌‌ای که نبایدو سرِ یه نفر که دوسش داشتم فریاد زدم، تو کمتر از دو ساعت همون جمله و همونجوری از دهنِ یکی دیگه برگشت بهم. داره که من لحظه‌ی اول خشکم زد. داره که این حجم از نبودن انبار شده تویِ تمامِ وجودم. نبودنِ بقیه و نبودنِ خود
اگه کسی از وقت شریفش مایه میذاره و به شما کمک میکنه،
بله به شما لطف میکنه.
ولی بیشتر ازون داره به خودش هم لطف میکنه.
اگه وظیفه کسی نیست انجام کاری،
و داره از سر حسن نیت اونکارو انجام میده،
بدونین که داره جای چیزی رو توی مخش پر میکنه.
بعضی ادمها، دوست دارن مفید باشن.
دنبال یه راه برای مفید بودن میگردن.
نمیگم همه اونهایی که به شما کمک میکنن، اینطورین.
نه.
ولی وقتی کسی در به در دنبال کمک کردنه و خودش میاد پیشنهاد میده، یا حتی خودش پیشنهاد نمیده ولی
دانلود اهنگ دور هم بودن چه حالی داره / ریمیکس شاد
دور ♪ هم … بودن چه حالی داره … !! ♪♪دوتا ♪ چشمات … عجب جادویی داره … !! ♪♪دلم ♪ امشب حال … خوبیو داره … !! ♪♪مگه ♪ دنیا … بهتر ما آخه داره … !! ♪♪توی♪ این … دورهمیا دلم با توئه … !! ♪♪با ♪ دلم راه بیای … من دلم میدوئه … !! ♪♪اگه ♪ این … خوابه نذاری که بیدار بشم … !! ♪♪کم ♪ کم ممکنه … از عشق تو بیمار بشم … !! ♪♪تو ♪ بخوای حاظرم … حتی واسه تو یار بشم … !! ♪♪امشب ♪ شب … مهتابه چشا بی خوابه …
بدون اینکه به پشت سرم نگاه کنم دارم به جلو حرکت میکنم ،حرکتی که هنوز شامل تلاشی نمیشه....
الان که دارم این پستو مینویسم همش یه تصویر تو ذهنم میاد ،یه صورت ،صورتی که برام آشنا نیست، احساس میکنم اون صورت تو کل سرم مثل یه عکس متحرکه..
مثل کسی می مونه که انگار داره فرار میکنه ولی همش داره پشت سرشو نگاه میکنه و دقیقا حالت صورتش و ترسش برای نگاه کردن به پشت سرش جلوی چشم من میاد ...
چرا داره فرار میکنه ؟؟؟
چرا این تصویر تو ذهنم قرار میگیره،اونم دقیقا بعد
ممکن نیست در گذشته حرفی زده یا کاری کرده باشیم و حالا که بهش فکر می کنیم یا یک دفعه یادمون میفته شرمنده نشیم پیش خودمون! حس بدیه واقعا
فکر می کنم انسان هر دفعه که احساس میکنه دیگه عقلش رسیده همون موقع بازم پایین تر رفته! مطمئن بودن یا احساس بی نقصی مقدمه شکست های سنگین بعدیه!
ترک کردن یک عمل بد از دید خودمون نه دیگران به تمرین کردن نیاز داره و همینجوری خود بخود درست شدنی نیست.
پ ن: زندگی خیلی ساده و پیچیده س نکته مهمش اینه که یک آن ممکن تموم بشه!
"
امروزه همه ما از مدرسه بدون شوخی بدمان میاید. دلایل زیادی داره
 من اینجا چند تا دلیل کوتاه میگم شاید اموزش پروش به فکر ما  بچه هاشد و این انتقاد را پذیرفت 
  ما بچه ها معمولا  از نصف بیشتر   تو مدرسه ایم. چرا باید احساس بدی نسبت بهش داشته باشیم؟! اولین نکنه. اینه اکه  ما دوازدهمی ها  دیگه اب از سرمون گذشته دیگه نمیتونم بیایم  بعضی چیزا ساده رو  الان یاد بگیریم   منظورم کتاب های  مثل تحلیل مدیریت. سلامت هست. هرچیزی جای خود  دیگه ما ها موندیم درس
نمیدونم چرا نمیفهمم یعنی اولش میفهمم بعد میبینم نفهمیدم فکر کنم مخم هنگ کرده. الان که دارم نوشتهٔ مایکل پین رو میخونم باز گیجم. نمیدونم چرا حالیم نمیشه :((( فکر کنم باید بیست سال دیگه بخونم کتابای دیگه رو تا این حالیم بشه. :(((  همش احساس میکنم چیزی که من میفهمم چیز زیادی نیست یعنی احساس که نه همینجوریه :(( حالا خوبه قبلا این متن رو خونده بودم. چند بارم خوندم. ولی انگار اولین باره. خیلی ناراحتم. چرا اینجوریم یعنی اینقدر خنگم؟ ربطی به هوش داره این م
دانلود آهنگ بابک جهانبخش زندگی ادامه داره | دو کیفیت 320 و 128
امروز ترانه زندگی ادامه داره به صدای بابک جهانبخش را با دو کیفیت آماده کرده ایم
Exclusive Song: Babak JahanBakhsh | Zendegi Edame Dare With Text And Direct Links In jazzMusic
متن آهنگ زندگی ادامه داره بابک جهانبخش
»───♫♫●|●|●♫♫───«با تو تقدیرم گره خورد … !به یه مشت اما و ای کاش … !بعد ـه من مراقب اونخنده های لعنتیت باش … !»──|♫●|──«بعد ـه من فکر خودت باش … !غصه رسم روزگارهما چه باشیم چه نباشیم … !زندگی ادامه داره …
سلام به تمامی خوانندگان قدیمی و جدید وبلاگ عاشق خداخوبید انشاالله؟امروز میخوام در مورد یک جنبهء عشق باهاتون صحبت کنم اما قبل از اون...عشق تفاسیر زیادی داره و بنا به تجربه افراد متفاوت هستش و خیلی ها از جمله بنده معتقدند که عشق واقعی رو خدا نسبت به مخلوقاتش داره و یا میتونم عشق پدر و مادرها رو نصبت به فرزندان رو مثال بزنم که اکثراً اون رو حس کردیم و حتی این عشق در بین حیوانات هم دیده میشه این ٢ نوع عشق رو میتونیم راحت احساس کنیم و به دست بیاریم
همون قدر که تنبیه چیز ناخوشایندیه، تشویق هم هست. احساس خوبی بر می انگیزه، و همین باعث می شه که اشتباه بودنشو نفهمیم.
مسیله اینه که باید متوجه بود که به آدما نباید جهت داد، بذاریم راه خودشونو برن. حالا چه خوشایند ما باشه و چه نباشه.
یه مسیله دیگه هم اینه که شاید باید تمام این قضایا رو به پای گوینده گذاشت. در واقع گوینده داره با احساساتش دست و پنجه نرم می کنه در اون لحظات. و خب به شنونده ربطی نداره جز اینکه اگه بخواد در کنار گوینده و احساساتش قرار
یک توپ بسکتبال توى دست من تقریبا ۱۹ دلار می ارزه اما توى دست مایکل جردن تقریبا ۳۳ میلیون دلار!بستگی داره توپ توى دست کی باشه!یک عصا توى دست من می تونه سگ ها رو دور کنه اما توى دست موسی(ع) دریای بزرگ رو می شکافه!بستگی داره عصا توى دست کی باشه!دو تا ماهی و یه تکه نان توى دست من یه ساندویچ می شه اما توى دست حضرت عیسی(ع) هزاران نفر رو سیر می کنه!بستگى داره روزى شما دست کى باشه!همانطور که می بینید ، بستگی داره هرچیزى ، توى دست کی باشه!پس ، دلواپسی هایت ،
آدم ها به چه نقطه ای می‌رسن توی زندگی که میتونن تو فضای مجازی از حالِ بدشون بنویسن؟ چقدر احساس ضعیف بودن و تنها بودن میکنن؟ چقدر روحشون مچاله میشه؟ چقدر تو فضای حقیقی زندگی نمیتونن خودشون رو بروز بدن و به هر دلیلی رعایت میکنن؟ یا گوشی برای شنیدن ندارن...
من همونقدر حالم بده. 
خدایا! خدای من! من احساس میکنم توکل‌م رو گم کردم و زیر بار زندگی داره کمرم خورد میشه. توکلم رو بهم برگردون و قوی ترم کن و گشایش در کارم قرار بده. 
ممنونم. 

پ.ن: برام دعا کن
قرار بود دیگه منفی نویسی نکنم اما نمیتونم...خیلی احساس بدبختی میکنم خیلی...
احساس میکنم سربار خانواده م و این احساس هم درسته....هیچ چیز برای افتخار کردن ندارم جز بغضی که بعد مدت ها شکسته و یکم اروم ترم میکنه.
اونقدری احساس بدبختی میکنم که الان اگر فرشته مرگ بیاد سراغم با سر میپرم بغلش و میگم تمومش کن لعنتی... تمومش کن...
احساس خواری میکنم .احساس ذلت... نمیتونم توضیح بدم چون واژه ای ندارم...
خدایا لطفا اگر واقعا همه چی درست میشه فردا بیدارم کن...اگر ال
تلاش کردن رو دوست دارم 
حس خوبی رو به من القا میکنه‌ حس لذت،حس عزت نفس ، مفید بودن و کلی احساس خوب دیگه
تو این مدت یاد گرفتم حتی اگه کسی خودشو نشناخته باشه با یکم تلاش تو اون راهی که داره پیش میره میتونه بفهمه چه چیزی تو زندگیش میخواد
یعنی اینکه اگه یکم فکر کنه میتونه بفهمه تا الان به کجا رسیده تو زندگیش اگه روشش مناسبه پیش بره اگه از عملکردش راضی نیست هر چه سریعتر میتونه تغییرش بده
وقتی از شدت خستگی جنگیدن برا هدفات نمیتونی قبل از خواب حتی فک
هفته گذشته  به اتفاق  همسرم  رفتیم  زیارت  امام رضا (ع) در شهر مشهد .در کنار  حرم امامان ،مخصوصا  حرم امام حسین  در کربلا  یک احساس  آرامش ولطافت خاصی وجود دارد  که در هیچ  مکان  دیگری  احساس  نمیشه  من این  احساس را به خاطر حضور فرشتگان  خدا  میدانم  که در آن مکان دارای تجمع بسیار میباشندوپس از زیارت و  درددلکردن ودرخواست بهترینها برای خودم  تا تمام  انسانهای  روی این کره خاکی،احساس   آرامش  روانی وآسودگی خاطری  در انسان ایجاد  میگردد  
بسم الله الرحمن الرحیم
ازبی عنوانی هردری وری به ذهنم برسه میذارم اون بالا
و خانوم دکتری که با شلوار تو خونه ای میاد سر کار :) 
خداوکیلی چقد ریلکسه
+این گلدونارو برای حیاط رنگ کردم اصلا حال شمعدونی هایی که توشون کاشتم خوب نیست.شفای عاجل ان شاالله
                 
+من خیلی کمرو و مظلوم هستم شاید باورتون نشه
+وبلاگ عزیزم داره تبدیل میشه به روزانه نویسی و اصلا راضی نیستم:(
احساس میکنم داره به وبلاگم گند زده میشه
هوای اینجا همیشه خنک‌تر از بیرونه. حاشیه‌ی در کمی نور وجود داره، ولی بقیه‌ی فضا کاملاً تاریکه. بالای سرم یه سری لباس‌ آویزونه. روبه‌روم یه میز کوتاه و قدیمی وجود داره و چرخ خیاطی‌ای که روش آروم گرفته. میز توی روشناییِ بیرون سبزرنگه. ولی اینجا سیاه به نظر می‌رسه. درست مثل روکش کرِم‌رنگِ جعبه‌ی چرخ‌خیاطی، مثل موکت خاکستری‌رنگی که کف پَهن شده، مثل من که اینجا فقط یه جرم تاریکم. اون بیرون، هر نوری چشم رو آزار می‌ده. هر صدایی زجرآور و گوش‌
به نام خدا
سلام
 
ما در زندگی بار ها با دچار می شویم که احساس هایمان را نشان دهیم ؛ چون بعضی وقت ها اگر نشان ندیم امکان داره به خودمان آسیب برسونیم پس بهتر است که احساس هایمان را نشان دهیم . اما اینجا  به دو گروه میشود موضوع را تقسیم کرد.     
١) احساس هایی که باید بروز داد
٢) احساس هایی که نباید بروز داد
می خواهم امروز با مثال هایی توضیح بدم 
مثال برای ۱ :                                        
گاهی وقت ها نسبت به یکی از نظر های دوستانمان مخالفیم چون ا
-احساس می‌کنم چند وقتیه خودمو گم کردم
-یعنی چی؟
-یعنی فراموش کردم که کیم!با خودم احساس غریبگی میکنم!خودمو گم کردم.احساس بی وزنی میکنم.
-مثلا فکر میکنی خود واقعیتو جا گذاشتی یه جا؟
-شاید!
-اولین باره که این فکرو میکنی؟
-نه!هر چند وقت یه بار این فکر لعنتی میاد تو سرم.آرامشمو ازم می‌گیره!غمبرک می‌زنم یه جا و حوصله هیچ کاریو ندارم!کلافه شدم دیگه!
-اتفاقا منم دستمال عینکمو زیاد گم میکنم!
-چه ربطی داره؟
ادامه مطلب
آدم سالم، آدمی است که با خودش و با آدمهاى اطرافش در حال جنگ و ستیز نیست،نتیجتاً حضورش به آدم انرژى میدهبیشتر از اینکه انتقادگر باشه، مشوقه!بیشتر از اینکه منفى باشه، مثبته!بیشتر از اینکه متکبر باشه، متواضعه!بیشتر از اینکه بخواد خودنمایى کنه، دوست داره در یک فضاى اشتراکى، دیگرانو ببینه و همینطور خودش دیده بشه!با آدم سالم، شما بهترین بخش وجودتون بیرون میاد،آدم سالم زیباییهارو میبینه و به زبون میاره!آدم سالم خوش خلق هستش، مزاح و طنز خوبى دا
راستش به طرز عجیبی حالم داره از همه چیز بهم می خوره. احساس می کنم هر کسی میاد سمتم می خواد یه باری در بیاره که من واقعا دیگه تحملش رو ندارم. به همین خاطره که انگار آدمای معمولی اطرافم دارن کم کم برام بی اهمیت میشن. با این حال هنوز می تونند روم تاثیر بذارن. اعصابم رو خورد کنند، غمگینم کنند یا... نمی دونم!
حتی اینقر از این و اون راجع به خودم انتقاد شنیدم که دیگه حوصله دفاع از خودم رو هم ندارم.
کاش یکی تو زندگیم داشتم که دغدغه اصلیش نوشتن بود؛ که بتون
نمیدونم میدونی چقد سخته یا نهولی خوندن معماری کامپیوتر و همزمان فکر کردن به اینکه چجوری بهش بگم ازش دلخورم چجوری بگم دارم از حسودی میترکم چجوری بگم دلم میخواد یکی محکم بزنم تو صورتش و علاوه بر همه ی اینا حواسم باشه اشکم نریزه چون حوصله جواب پس دادن ندارم، باعث میشه احساس کنم سلول های قلبم داره دونه دونه از هم جدا میشه.
.
.
به تک تک آدمایی که هرروز میبیننش حسودیم میشه.
به هم کلاسیاش، به هم اتاقیاش، به استاداش، به همشون...
از همشون سخت تر اینکه هی
اینجا داره برف می باره؛ از اون برف های رویایی و انیمیشنی :)انگار کن فرشته ها اون بالا داشتن با بالشتا بازی می کردن و رو سر و تن همدیگه می کوبوندن و حالا ترکیده و داره رو سرمون پَـــر می باره ^_^
پــَر...پـــَــــر... پــَــــــــــــــــــر می باره... :)
+ محض تصور دونه های خیلی درشت برف.
اخه اینکه جلبک قرمز فیکوبیلین داره یا کربوهیدرات ذخیره ای فلوریدین داره یا حتی دیواره گالاکتان سولفاته و ترکیبات موسیلاژی داره و اینکه cyanidium به سنگ می چسبه به هیچ دردی نمی خوره و در میتونم بگم اگه اشتباه گفتم خونم مباحتون که در هیچ یک از لحضات زندگیم اینا به درد نمی خوره 
استقلال چه واژه خوشایندی
یک واژه ای که خیلیا باهاش انقلاب کردن
واژه ای که خیلی خواهان داره
استقلالی که قدردانش نبودم .انگار هر چقدر تلاش کردم که زیادش کنم بیشتر از دست دادمش.شاید طمع کردم که دنبال استقلال گشتم.
روز از دست دادنش هیچوقت یادم نمیره 
تو عصر حاضر استقلال برای هرکس معنی خاصی داره
واسه یکی استقلال یعنی دستور دادن و رییس بودن واسه یکی هم یعنی تنهایی 
اه که چقدر از معنای اولی بدمون میاد یا ادمایی که این معنا رو بهش میدن .ادمایی که احس
امو بند احساس عجیب
دانلود اهنگ نمیری از ذهنم بیرون از امو باند
آهنگ دلم برات تنگه دیوونه بیا بسه خب ببین چقدر صورتم بعد تو شکسته شد
اهنگ جدید امو بند

اهنگ جدید امو بند شاید
دانلود اهنگ جدید امو بند حرف اخر
دانلود آهنگ امو باند تورو میخوام
دانلود اهنگ جدید امو بند بیا برگرد
داشت رقیه رو می خوابوند که گوشیمو بهش دادم و گفتم " دوست داری بخونی ؟ صهبا برگشته [لبخند] " با خوشحالی گوشی رو ازم گرفت و هر چهارتا پستشو یک جا خوند . معلوم بود که خیلی از برگشتنش خوش حال شده .
بچه ها رو که خوابوندیم ، گفتیم بیا از فرصت استفاده کنیم یه کم حرف بزنیم با هم . دراز کشیده بودم و به سقف خیره شده بودم . همسرم هم حرفی نداشت و با جمله ی " چه خبر ؟ " دوست داشت سر یک صحبت طولانی رو باز کنه . که یک هو گفتم : " خیلی نا امیدم عزیزم ، احساس می کنم هر چی ای
چرا در زندگى من فیلمى زیباتر و تاثیرگذارتر و جذاب تر از شبهاى روشن نیست؟ درسته که شجاع دل رو خیلى دوست داشتم و انجمن شاعران مرده و باشگاه امپراطورها و به نام پدر (نسخه خارجى با بازى دنیل دى لوئیس خیلى فوق العادمون) اما خب هیچ فیلمى در عمرم جایگاهى که شبهاى روشن داره رو به دست نیاورده تا به حال با اینکه میزان فیلمهاى عاشقانه اى که دیدم خیلى خیلیه... براى هزارمین بار دیشب دیدیمش... احساس مى کنم روحم در لحظه لحظه فیلم جاریه و احساس مى کنم اصلاً من
حس الانم  شبیه آخرین دکتر فعال روی زمینه . دکترای دیگه ام هستن که اتفاقا خیلی هم ماهر ترن ، اما کرونا واسشون اهمیتی نداره و تو قرنطینه ی خونگی به سر می‌برن . دکتر خودش مریضه اما داره از آخرین مریضای کرونایی مواظبت می‌کنه . دلخوشیش اون لحظه ایه که مریض هاش سالم و سلامت ازش تشکر مس‌کنن و می‌رن . تا اینکه آخرین مریض مرخص میشه ، خودش می‌مونه و خودش . یه چند دقیقه بعد آخرین زانو می‌زنه و حالش بد می‌شه . و در حالی که داره داره نفس نفش می‌زنه و هنوز
طرف داره یه چی می گه که تو هم اصلا حرفش رو قبول نداری ، ولی بعد از این که حرفاش رو می زنه با یه صدای خنده انگار تو رو مجبور می کنه به خندیدن و تایید کردن اون !
اغلب اوقات هم شکست خوردم و حتی شده خنده تلخی کردم ..
اما چه کنم که گهگاهی احساس می کنم دارم گناه می کنم ! با این وجود که دست خودم هم نیست ..
به نظرتون این عمو زیر لب چی داره میگه؟چه فحشی داره میده؟
البته بستگی به شهر و محله اش و عصبانیتش داره ولی شما فرض کنید محله خودتونه و خیلی قاطیه
حتما تا حالا شده که از کسی متنفر بشید.
و از همین حرفا تو دلتون بهش بزنید.
یکیشون را در نظر بیارید.
با خودتون فکر کنید که:
دقیقاً کی این احساس می آد سراغتون؟
ویژگی های این احساس چیه؟
موقع تنفر چه فکرایی میاد سراغتون؟
چی شد که ازش متنفر شدید؟
چرا؟
قبل از تنفر باهاش چه رفتاری داشتید؟
حالا چی؟
دلتون میخواد
هفته آخر تابستونه، بالاخره داره تموم میشه :)) و من خیلی سرگردونم وسایلم رو نصفه نیمه جمع کردم ولی چیزی هم نیست که جمع کنم بقیشون یا باید شسته شن یا اتو یا دوخته بشن و ترمیم.
خیلی دارن دیر خوابگاه رو باز میکنن حقیقتا و انجام اون همه کار تو یه روز پدر درآره.. من برعکس یه عده همیشه خودمو عجول نمیدونستم ولی تازگی ها خیلی عجول شدم و خودم اذیت میشم بابتش، از این انتظار باز شدن خوابگاه هم متنفرم
دیگه این که دو نفر که آدمایین که خوشم نمیاد ببینمشون همزم
بالاخره تونستیم با همکاری هم این آتش اختلافی که شعله ور شده بود رو خاموش کنیم اما بنظر من از بین نرفته و فقط زیر خاکستره
مطمئنم اون فکر میکنه که خیلی تلاش کرده و خیلی کوتاه اومده...
گرچه واقعا هم خیلی اذیت شده و حق داره،
فکر میکنم حس بدم همش بخاطر اعتماد به نفس نداشتمه. همش فکر میکنم یعنی الان از من دلخوره؟ الان ناراحته؟ الان عصبانیه؟ هنوز منو دوست داره؟ چقدر دوست داره؟ و هزارتا سوال مسخره ی دیگه
هنوز بشدت سرد برخورد میکنیم و این اذیتم میکنه. ح
الفرد ی پسر دبیرستانی مغروره که القصه خجالتی هم هست در بعضی مواقع موهای فر و مشکی داره و اصلا برای همینه که بهش میگن الفرد (؟) ، پوست برنزه ای داره و رنگ چشم هاش هم تقریبا قهوه ای هستن اما از دور احتمالا شما سیاه تشخیصشون بدین ، لبش به نسبت صورتش بزرگه اما نه اونقد که توی ذوق بزنه !
یه عینک میزنه که غالباً کثیفه ، کثیف که چه عرض کنم ، چرک از سر و روش می‌باره و از اونجا که الفرد کوسه هست با این که دیگه کف کرده اما هنور ریش نداره و اون هایی هم که داره
بسم الله مهربون :)
دلم میخواد استاد پاتولوژی کنارم باشه، بگیرم بکشمش رو آسفالت بلکه کمی دلم خنک شه. آخه بی انصاف مگه زبان اصلی درس میدی که زبان اصلی امتحان میگیری؟ خب من زبانم خیلی قوی نیست، بلدم ولی نمیتونم جواب بدم ~_~
یه کیسی داده بود گفته بود یه خانوم جوونه که سابقه درمان با کورتون داره، حالا مفصلش ورم کرده، قرمز شده، درد داره، در همه ی جهات حرکتش محدوده، نمیتونه تکونش بده، تب هم داره! تشخیص و اقدامتون چیه؟
اولش فکر کردم نقرس داره، بعد فکر
در جمعم و تنها از درون، "ع" کنارم نشسته فکر میکردم کنار پارتنرم احساس تنهایی نکنم ولی میکنم و این بیشتر از خود تنهایی ناراحتم میکنه، مگه قرار نبود کنارش از این احساسا خبری نباشه؟ میرم بیرون سیگار بکشم، احساس ضعف میکنم نصفه خاموشش میکنم، تو پیاده رو وایمیستم مردم رد میشن نگاهشون میکنم به you know I'm no good گوش می‌کنم و با گوشیم ورمیرم برمیگردم پایین تو کافه دوستام کنار هم خوشحالن من همچنان هندزفری دارم و آهنگ ریپیت میشه فکر میکنم که آیا به پارتنرم
داداشم فردا کنکور داره، بالای تخته وایت برد تو اتاقش نوشته: به نامِ عادل ترین
دارم فکر میکنم منظورش چیه؟ یعنی داره میگه خدایا همون اندازه ای که تلاش کردم نتیجه بگیرم؟ یا می‌گه خدایا اگه یه جای زندگیم کم گذاشتی اینجا عدالت به خرج بده و برام جبران کن؟ :))
واقعا هم تلاش کرد و من امیدوارم نتیجه ش رو خیلی با برکت تر ببینه! ولی من بودم شب کنکورم یه همچین حسی داشتم که : خدایا من که اونقدری که باید نخوندم و بلد نیستم، احساس میکنم همشو یادم رفته :/ خودت ب
وقتی از خواب بیدار شدم تموم بدنم می لرزید. استرس داشتم و بدنم خشک شده بود. باورم نمی شد این خواب از کجا سروکله ش پیدا شده بود من اصلن به اون آدما فکر نکرده بودم. خواب دیدم آدمایی که تو گذشته بدم وجود داشتن توی خونه م جمع شدن و یهو همه ی آدما میریزن توی خونم و وقتی اونا رو می بینن، گذشته من رو می فهمن، آبروم میره :| توی خواب از شدت شرم و خجالت و نگرانی بیهوش شدم و وقتی چشمامو باز کردم توی اتاقم بودم....
احساس می کنم تمام اتفاقات الان یعنی علافی ها و ان
از اول تعطیلاتم یه کتاب تموم کردمدومی رو در حال خوندنم
گواهینامه گرفتم
هر روز ساز تمرین میکنم
یه نیمچه مسافرت رفتم
هر روز همه مجازی جات رو شخم میزنم
و کلی با دوستام زر میزنم
چند روز رو مشغول طراحی و اجرای سقف اتاق بالا بودم :دی
امروزم رفتم رنگ درست کردم و سقفه رو رنگ کردم
فردا میرم یه دست دیگه م رنگش میکنم
بعد میریم تو کار آشپز خونه
دو روزم هست که زبان کار میکنم
ولی هنوووز
احساس میکنم اونطور که باید از تابستونم استفاده نمیکنم
داره هدر میره☹️
حس می کنم این وبلاگ برای من شده انتخابِ بینِ بد و بدتر ...
به این وبلاگ دلبستم . به آدماش عادت کردم . امید به رشدش دارم .
ذهن مشغولشه ، دل مشغولشه ، زمان داره به پاش صرف میشه .
رو حالِ آدم اثرِ شدید داره . گاهی حال خوب کنه و گاهی برعکس .
گاهی فاصله میشه بین من و آدمای حقیقی که البته تا حدی مدیریتش کردم .
گاهی اینجا مهم میشن آدما و مشکلاتشون حتی بیشتر از میزانی که برا خودشون اهمیت دارن . و تلاش هام میشه آب در هاون کوبیدنه ...
گاهی تصویر ها اینجا دروغ هایی
دارم برمی‌گردم به زندگی و همه‌اش از آن‌جایی شروع شد که ح گفت تو دلت می‌خواد احساس جوونی کنی و عشق و رمانتیک‌بازی رو واسه این می‌خوای. دلم ریخت. نمی‌تونم از اونموقع مغزم رو کنترل کنم. من دلم جوونی می‌خواد؟ راستش آره. من ۳۴ سالمه و یکسال دیگه تقریبا به نیمه عمرم می‌رسم و دستانم خالی و وسعت پیش‌رو تنگ و من دلم جوونی می‌خواد خب. خوب فهمید. با این حرفش شاید دیگه نتونم عاشقش بشم اما تلنگر خوبی بود. ۴ سال دیگه دلم ۳۴ سالگی می‌خواد.
یادته خانوم ط
درسی که این
روزها خیلی با خودم تکرارش میکنم چون یه حقیقته و یه اصل بزرگ و باورنکردنی و تنها
چیزی که اهمیت داره اینه که خودت نسبت به خودت چه احساسی داری عجیبه تو هر احساسی
داشته باشی بقیه هم دقیقا همون احساس رو نسبت به تو خواهند داشت. حاضرم برای این
جمله سجده کنم چون بینهایت ارزشمنده و میتونه دنیاهارو بسازه.
این چند روز با خودم کنار اومدم و دارم آدمهایی که یه جور رابطه‌ی عاطفی س ک سی باهاشون داشتم رو کنار می‌گذارم. اینجور هم احساس قوی بودن دارم، چون منم که کنار می‌گذارم نه اینکه کنار گذاشته بشم، و هم احساس سبکی. دور و برم رو دارم خلوت می‌کنم و شروع کردم به تست زدن تا حداقلی که می‌تونم رو توی این یک ماه و خورده‌ای برای خودم باشم و تلاش کنم. میم حالش خوب نبود اما بهتره. من خوبم. مادرجون حالش خوب نیست و این در حال حاضر تمام غممه.
بگذریم می‌دونم ح می
این چند روز احساس می کنم که دارم توی شهر مردگان زندگی می کنم. امروز وقتی داشتم مسیر بین خوابگاه و دانشگاه رو می رفتم، احساس میکردم که دارم توی خرابه ها قدم می زنم. نه فقط من که توی خوابگاه توی دانشگاه هر کی رو می بینم احساس می کنم روی همه مون گرد افسردگی و ناامیدی نشسته.
بعله؛ گربه ای که روی نقشه ی جغرافیا، آشناست رو سگ سیاه افسردگی بلعید.
متن ترانه حمید علائی به نام دوست داره

 
دوست دارهوقتی نیستی دل من از غصه داغونهوقتی هستی و میخندی میشم دیوونهتو خودت خوب میدونی جونم به تو بستسداره باورم میشه دل به تو وابستسدوست داره میدونی این قلب دیوونههمین قلبی که بدون تو نمیتونهدوست دارهدوست دارهوقتی دوری ازم دنیا یه زندونهغصه ها میان سراغ من دیوونهمیدونم اگه نباشی کار دل زارهبعد تو چشمای من از غصه می باره.
 
منبع : سایت نکست وان موزیک
 
 
سلام
یک سوال از کاربران دختر و زن در این وبلاگ دارم که ممنون میشم پاسخ بدید؛
یک مغازه ای هست کنار خونه ما که یه دختر خانم خیلی با حجاب که برادر و باباش نظامی هستن، نمیگم عاشقش شدم و حس خیلی زیاد و ویژه ای بهش ندارم ولی بدم هم نمیاد و همیشه دوست داشتم خانم آینده ام از لحاظ پوشش این طوری باشه و از لحاظ تفاوت سنی هم شاید بین چهار تا هفت سال تفاوت سنی ما باشه چون دقیقا نمیدونم این رو .
ولی هر بار برای خرید میرم اون جا نمیدونم چرا احساس میکنم این خانم
یکی از خواهرهای من زیادی جدی است. سرش تو کار خودشه و همش درگیر پروژه ها. گاهی اما یادش میاد که دختره، احساس داره و شروع میکنه به محبت کردن، احوالپرسی و شوخی و خنده. و بعد دوباره همه چی یادش میره و تا نوبت بعد. به قول خودش یه پالسی میاد و میره.
امروز صبح محبت از خودش در وَ کرد و در همون حال که با عجله میزد بیرون برام کیوی پوست کند و گذاشت رو میز. تاکید هم کرد که از رختخواب بیام بیرون.
تا کیوی بعدی خدانگهدار.
پ.ن: گونه هاش به طور طبیعی چال داره. 
اینو گ
شاعر میگه ...
بازم درد و دوتا چشمی که داره میگه برگرد و...
بازم درد و ...دلم کم کم داره یخ میزنه تو روزای سرد و...
بازم برف و ...
دلی که قد دنیا بات داره حرفو ...
بازم برف و...تو نیستی و یه مشت خاطره مونده زیر این برف و...
بازم برف...
؟؟؟
....
خدایی؟؟؟
سوز سردی میاد...انگار واقعا قراره دوباره برف بیاد...
 به وقت ۴۲ ام اسفند!
 
بچه ها من شوخی شوخی حرفام روی بقیه اثر میذاره!!!
قبلنا، دختری که همکارم بود،  کنارم میشست،
وقتی داشت کتابای به درد نخورشو میفروخت، وقتی بهش گفتم به پولش نیاز داری؟ گفت نه!
گفتم خب من اگه جای تو بودم donate میکردمش! 
گفت واقعا؟! گفتم اره!
بچه ها باورتون نمیشه رفت همونجا اهداش کرد!
خیلی اتفاقای اینجوری افتاده
الان که میبینم دختر عموی بابام هم داره حرفمو گوش میده و میره جلو و دنبال اهدافشه، احساس خیلی خوبی به خودم دارم!!!
احساس میکنم واقعا دارم موفق
مقطعی بود کههم مطالعه زیادی داشتم
هم یادگیری پیوسته 
اما
احساس سنگینی می کردم
احساس بدی همراه من بود
بعد از مدتی تامل و تفکر متوجه شدم که
دلیل این حال بد با وجود مطالعه فراوان 
اینه که به معلومات خودم عمل نمی کنم
به نظرم می رسه 
بجای مطالعه زیاد، عمل اندک
باید رفت به سمت
مطالعه مناسب و کم، عمل زیاد و پیوسته
حال روحیم داغونه. یه کوه از نفرت و بغضم
حالم از همه کس بهم میخوره
و سریع به گریه میفتم
و جایی رو ندارم که برم
و احساس تنهایی باهامه
و احساس پوچی
و احساس بی لیاقتی
نمیتونم پول آنچنانی دربیارم
(کمی دارم درمیارم البته)
و چی؟
و حس میکنم پروداکتیو نیستم 
و همه اینا باعث میشه با کوچکترین جرقه ای به گریه بیفتم....
واقعا راهی هست من از این خونه برم؟؟؟
عطر یاس:# کمی_تفکر
بهش گفتم امام زمان (عج) رو دوست داری؟
گفت: آره ! خیلی دوسش دارمگفتم: امام زمان حجاب رو دوست داره یا نه؟گفت: آره!گفتم : پس چرا کاری که آقا دوست داره انجام نمیدی؟گفت: خب چیزه!…. ولی دوست داشتن امام زمان عج به ظاهر نیست ، به دلهگفتم: از این حرف که میگن به ظاهر نیست ، به دله بدم میادگفت: چرا؟براش یه مثال زدم:گفتم: فرض کن یه نفر بهت خبر بده که شوهرت با یه دختر خانوم دوست شدهو الان توی یه رستوران داره باهاش شام می خوره. تو هم سراسیمه میری
خلاصه‌ی حسی که همین الان نسبت به خودم دارم اینه:
«یک آدم خنگ که با توهم داشتن هوش داره زندگی می‌کنه و نمی‌خواد قبول کنه که توانایی‌های قبلیش مربوط به گذشته‌س  و مغزش از این به بعد دیگه برای یادگیری هیچ چیزی قرار نیست یاریش کنه.»
+ کاش بالاخره یا از این حس خلاص بشم یا از این توهم. خسته شدم.
سلام
من دختری هستم ۲۲ ساله، پسری اومده خواستگاریم که ۲۴ سالشه، متوجه شدم این پسر در روابط با خانم ها بسیار مغرور و سر به زیر هست، طوری که حتی نمیخواد با خانم ها صحبتی بکنه، همچنین با سایر مردم هم نمیتونه ارتباط قدرت مندی برقرار کنه، البته این رو بگم که پسر ساده لوح و نادانی نیست بلکه در سایر ابعاد زندگیش فعاله.
یعنی IQ بالایی داره اما EQ پایین، حالا سوال من اینه ازدواج با پسری که چندان اجتماعی نیست چه معایبی داره؟
ضمنا این رو بگم این آقا بسیار
دنیای تاریکی رو همه جا می شه دید. مثلا توی پژوهش. وقتی یه مسیله ی جدید تازه برداشتی و هزارتا بعد داره و هزار نفرم ریختن سرت و ازت چیزای متعدد می خوان و به حال خودت رهات نمی کنن تا راهت رو پیدا کنی. اونجا هم باید به خدا گوش کنی... حس این تاریکی هم همونه. انگار کن افتادی توی یه دریای چگال افتادی که رنگش چیزی بین آبی و آبی نفتیه و سنگینیش رو روی قلبت احساس می کنی. داری از دست و پاهات استفاده می کنی و شنا می کنی تا پیش بری. اما این سیاهی تو رو هی به داخل م
سعی کردم عقب موندگی برنامه رو جبران کنم اما هنوز مونده تا تموم بشه. یه غم بدی تو وجودم حس میکنم. یعنی دوباره اومده سراغم؟ من که کاریش نداشتم چرا باید دوباره اینجوری بشم. احساس میکنم یه چیزی نیست. یه چیزی کمه. احساس میکنم هیچ کدوم از معایبم درست نمیشه که بدتر هم میشه. احساس میکنم فقط زمان کمی مونده تا بتونم بشنوم. میترسم یروز صبح از خواب بیدارشم ببینم برای همیشه دنیا بی صداست. این کابوس بعضی از روزهامه. احساس میکنم شنواییمو باید صرف چیزای بهتر
با سلام
روزی دو سه بار به مرگ فکر میکنم و حالم بد میشه و یاد خالم اینا افتادم که رحمت خدا رفتند و الان یه نفر داره زمینشون رو میسازه. انگار اصلا تو این دنیا نبودن. این شده یه عامل بازدارنده برای من. تو نت خوندم که اگه به فبرستان سر بزنید و راه برید بهتر میشید. دیشب رفتم سر زدم ولی زیاد اثر نداشت و دوباره اون حالت برگشته.
یاعلی
در یک روز گرم بهاری هوای دلم ابری است .... 
ابرهایی که با احساس بارور شده اند ....
دلم برای ماندن در مسیر احساس، از هر لحظه آماده تر است ...
همچون صیدی که بی تاب شکار شدن باشد میخوام بگریزم از شکارچیان خوش رنگ ....
راهم آسان نیست ولی تو هستی ....
پس آسان است ....
درد زیاد است ولی دوا هست ....
پس آسان است ...
دیو هست ولی فرشته بسیار است ....
پس آسان است ....
دانلود آهنگ داره میریزه
هم اکنون به مناسبت تولد امام رضا (ع) ♫ دانلود مداحی داره میریزه گله که از آسمون با نوای مداح اهل بیت کربلایی جواد مقدم به همراه تکست و بهترین کیفیت آماده کرده ایم ♫
Download Old Nohe BY : Javad Moghdam | Dare Mirize With Text And 2 Quality 320 And 128 On

متن نوحه داره میریزه جواد مقدم
───┤ ♩♬♫♪♭ ├───
داره میریزه؛ گُله که از آسمون، داره میریزه رو سرِ زمین و زمون●♪♫
داره میریزه… میریزه…●♪♫
داره میریزه از آسمون؛ ستاره ملک●♪♫
میریزه باز خدا رو
احساس از همان ابتدا کودکی بازیگوش بود ...
نیاز به تربیت داشت ....
کم کم بزرگ شد ...
بزرگ و بزرگ تر ...
دیگر شب ها بی تابی خود را نگه می داشت و اشک میریخت ولی بقیه را خواب زده نمی کرد ...
یاد گرفت که باید برای ابراز وجود و خواستگاری از دختری که نامش عاطفه بود اول از پدر و مادر خود اجازه بگیرد ...
پدر و مادر احساس ؟
آری ....
پدر و مادری که احساس را در دامان چشمان فروافتاده ی خود پروراندند ... 
حال باید برای فرزند خود به خواستگاری عاطفه بروند .... 
عاطفه را از مدت

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها