نتایج جستجو برای عبارت :

آموزشاتی که قصد داریم استارتشو بزنیم

یه دل سیر با دوست دوران دانشگاهم (تنها دوستی که از اون دوران برام مونده) غیبت این شاخ های اینستارو کردم! قشنگ دلم پر بود باید یه جا بالا میاوردم نفرت و تجربه های دوران اینستا داشتن رو و چه خوب که رکسانا استارتشو زد و منم فرمون رو گرفتم دستم! 
درد سیاتیک های قبل این سوءتفاهم بود! فقط اونجا که عضلات سفت میشه و به عصب فشار میاره و باعث سوزش میشه :( 
چند وقته رکسانا (ساقی فیلم هام) اغفالم کرده بشینم کل فیلم های avengers که ساخته تیم marvel هستش رو ببینم امشب
شب هایی هستن 
که کلافه روی تختت غلت می زنی، 
کلافه از درد بی داستانی!
هرکسی باید یه داستان داشته باشه، 
یه داستان دراماتیک 
که بتونه واسه بقیه تعریف کنه، 
شب ها بغلش کنه و بهش فکر کنه.
البته نه که اصلا داستان نداشته باشی، 
داری!
اما به خودت قول دادی که فراموشش کنی... 
درست عین تو! 
عین من! 
میخوام فراموشت کنم... استارتشو خودت زدی!
با زبونی که فقط من میفهمش و تو فکر میکنی که مختص خودته...
بفهم!
شب هایی هستن 
که کلافه روی تختت غلت می زنی، 
کلافه از درد بی داستانی!
هرکسی باید یه داستان داشته باشه، 
یه داستان دراماتیک 
که بتونه واسه بقیه تعریف کنه، 
شب ها بغلش کنه و بهش فکر کنه.
البته نه که اصلا داستان نداشته باشی، 
داری!
اما به خودت قول دادی که فراموشش کنی... 
درست عین تو! 
عین من! 
میخوام فراموشت کنم... استارتشو خودت زدی!
با زبونی که فقط من میفهمش و تو فکر میکنی که مختص خودته...
بفهم!
یکی از رویاها و آرزوهام اینه که دیشب و امروزی در حرم حضرت امیر باشم.
این در شرایطیه که در این دو روز حتی نتونستم در حرم حضرت ثامن باشم.
توفیقاتم به شدت و به وضوح تنزل پیدا کرده و هیچ بودنم رو به چشم می‌بینم.
راستشو بخواید کم کم دارم به اندیشه‌های جبرگرایی متمایل میشم.
:/

+عید تون خیلی مبارک.
دو ساله که در عید مبعث احساس شرمندگی مفرط دارم بابت تصمیمی که دو سال پیش گرفتم و عملی نشد. اما نمیذارم این حس سال دیگه هم تکرار بشه. با اینکه این که واقعا از
* دیدم همیشه هر پستی که میذارم یک غم و اندوه و گلایه‌ای توش هس، شرمم اومد که الان که حالم خوبه پست نذارم؛)
* همین دیگه.. حالم خوبه:))
* به یکی از چیزای کوچیکی که خیلی وقت بود میخواستم رسیدم. حالم خیلی خوب شد چون با تمام کوچیکیش،
انقد حسو حال خوب داشت که تونست همه‌ی حال بدی رو که طی 8 ساعت گذشته گریبان‌گیرم شده بود و هیچجوره دست از سرم برنمیداشت رو بشوره ببره:))
* البته که قسمتیش رو مدیون داداشمم که استارتشو برام زد و بعد ازون همونی که این کار کوچیک ا
یه چالش جدید و البته دوست داشتنی بیانی که خانوم شارمین استارتشو زدن و بقیه بچه ها ادامه ش دادن :)
آرام جان مرسی فدات برای دعوتت ❤️ و اینکه بریم سراغ لبخندای ریحانه طور:
1. وقتی بالاخره تاییدیه نقل مکانم از اتاق نه چندان قشنگم به بهشت داداشارو بهم دادن :) به یه سری دلایل مجبور شدم کوچ کنم، مهمترین دلیلشم...
ادامه مطلب
یه چالش جدید و البته دوست داشتنی بیانی که خانوم شارمین استارتشو زدن و بقیه بچه ها ادامه ش دادن :)
آرام جان مرسی فدات برای دعوتت و اینکه بریم سراغ لبخندای ریحانه طور:
1. وقتی بالاخره تاییدیه نقل مکانم از اتاق نه چندان قشنگم به بهشت داداشارو بهم دادن :) به یه سری دلایل مجبور شدم کوچ کنم، مهمترین دلیلشم...
ادامه مطلب
<<بسمه تعالی>>
_____________________________________________________________________
-دوره کامل آموزش زبان جاوا
-دوره هکینگ و تست و نفوذ شبکه
-دوره کودسازی بازی های آنلاین و آفلاین
_فری نت های کاربردی و واقعی
-باگ های جدید اینستاگرام
-ساخت شماره مجازی
-روش هایی برای افزایش سرعت گوشی های قدیمی
-آموزشاتی در رابطه با ترموکس
********رات********
___________________________________________________________________________
خب این کتاب تموم شد نوشتهٔ فیودور داستایفسکی ،ترجمهٔ احد علیقلیان ، نشر مرکز. 
اصلا نمیدونم چجوری بگم انگار اون داستانو زندگیرو واقعا تجربه کردمو فقط یه کتاب برام نبود. حتی یه جاش گریه ام گرفت. یه جاهاییشم احساس میکردم دیگه توضیحات اضافه است انگار حوصلمو سر میبرد شاید چون عجله داشتم ببینم چی میشه. خلاصه که همین. کاش جلدشم از این سفتها نبود گالینگور میگن؟؟ پدرم درومد سر خوندنش نمیدونستم چجوری دست بگیرم یعنی میدونی ادم که همش رو میز نمیخونه.
جدا از اینکه هیچ وقت تو وبلاگم زیاد فعال نبودم :) ( نه جان من ادعای فعال بودنم بکن! ) — شمایی که نیشتو باز کردی و تو دلت داری به من می خندی ! اره شما ! حواسم بهت هستا. جمع کن لب و لوچه تو :| — ولی خب مهر ماه بود که استارتشو زدم ( الان که چی؟  باید خوشحال باشیم مثلا؟ )
روی صحبتم با کساییه که منو اینجا می خونن یا قبلا می خوندن و حتی شمایی که بعدا میای می خونی :) ( یعنی میخوای بگی هنوز کسی بهت سر میزنه؟ )
اقایی که یواشکی اومدی سر زدی اینجا و فکر کردی من نفهمید
چندوقته که هیچی هیچی خوشحالم نمی‌کنه. همش دارم غر میزنم و یه‌جورایی غرغروی خفتهٔ درونم بیدار شده و من که همیشه چرت و پرت می‌گفتم و می‌خندیدم، دیگه نمی‌تونم بگم، بخندم، خوشحال باشم. امتحانای دی نزدیکه و می‌خوام این ماه، دوره کنم که برام آسون‌تر باشه ولی نمی‌دونم می‌رسم یا نه. با پیش‌فرض حالا من استارتشو می‌زنم بقیه‌شو خدا بزرگه دارم می‌رم جلو و خب امیدوارم امسال، بهتر از پارسال باشه.
دیروز رفته‌بودم اتاق مشاوره. مشاورمون کار داشت و
بسم الله الرحمن الرحیم
یه مدت مربی باشگاهمون براش کاری پیش اومد و باشگاهو سپرد به من!
من هم اولین کاری که در جهت مربیگری و رئیس بازی کردم این بود که اون فلش لامصب رو با اون آهنگای جفنگش به یغما بردم و اسپیکرو به گوشیم وصل کردم ...حالا هرچی گوشیمو زیرورو میکنم دریغ از حتی یه آهنگ ملایم
فقط سخنرانی و مداحی...
آقا ما اومدیم ازون مداحی قشنگامون گذاشتیم ...موج غرغرات سرکار الیه ها به سمتم سرازیر شد
بنده هم با زبون نرم خامشون کردم و راضی شدن
درگام دوم م
ابتدابابت سروشکل نیمه کاره وبلاگ جدیدم پوزش میخوام ، چون بتازگی استارتشو زدم وهنوز دارم روی جابجایی وب قدیمیم به اینجا کارمیکنم، خلاصه اینکه فعلا تا تکمیل و آماده سازی نهایی قالب وبلاگ مونده.
.
و اما چهارشنبه ای که گذشت روز کارگر بود!!!!
هر چقدر علامت تعجب بزارم جلوی این جمله بازم کمه ،
روز کارگر
روز قشری که بی ریا و به یقین ، مفهوم کلمه مظلومیت را بیان میکنه،
قشری که چندان فرصت آزادی ندارن تا به مثال اقشار دیگر حداقل تحسنی برای احقاق حقوق پای
ابتدابابت سروشکل نیمه کاره وبلاگ جدیدم پوزش میخوام ، چون بتازگی استارتشو زدم وهنوز دارم روی جابجایی وب قدیمیم به اینجا کارمیکنم، خلاصه اینکه فعلا تا تکمیل و آماده سازی نهایی قالب وبلاگ مونده.
.
و اما چهارشنبه ای که گذشت روز کارگر بود!!!!
هر چقدر علامت تعجب بزارم جلوی این جمله بازم کمه ،
روز کارگر
روز قشری که بی ریا و به یقین ، مفهوم کلمه مظلومیت را بیان میکنه،
قشری که چندان فرصت آزادی ندارن تا به مثال اقشار دیگر حداقل تحسنی برای احقاق حقوق پای
ابتدابابت سروشکل نیمه کاره وبلاگ جدیدم پوزش میخوام ، چون بتازگی استارتشو زدم وهنوز دارم روی جابجایی وب قدیمیم به اینجا کارمیکنم، خلاصه اینکه فعلا تا تکمیل و آماده سازی نهایی قالب وبلاگ مونده.
.
و اما چهارشنبه ای که گذشت روز کارگر بود!!!!
هر چقدر علامت تعجب بزارم جلوی این جمله بازم کمه ،
روز کارگر
روز قشری که بی ریا و به یقین ، مفهوم کلمه مظلومیت را بیان میکنه،
قشری که چندان فرصت آزادی ندارن تا به مثال اقشار دیگر حداقل تحسنی برای احقاق حقوق پای
بعد از دیدن پست هری تصمیم گرفتم من هم به تقلید از هری یک پست از دستاورد های تابستونم بنویسم ؛این تابستون بعد از مدت ها اولین تابستونیه که احساس مفید بودن میکنم 
و جالب اینجاست که بیشتر دستاورد هایی که داشتم مربوط به دنیای دورنیم و روح و روانمه ( فکر کنم خودتون هم از سیر پست ها متوجه شده باشین D: درواقع خفتون کردم با این قضیه )
۱_ از اضطراب رها شدم و دیگه از استرس منفجر نمیشم و افسرده نیستم
۲_از ارامش بیشتری برخوردارم و ارامش درونیم رو بدست اوردم
اخیرا احساس نیاز به نوشتن میکنم. احساس نیاز داشتن با صرفا علاقمند و مشتاق بودن فرق میکنه. وقتی نیاز داری، نبودش اذیتت میکنه. سعی میکنی از چیزای دیگه بزنی تا بهتر و بیشتر و سریعتر به اون چیزی که بهش نیاز داری برسی. مجبوری که برسی وگرنه احساس نیازت له میکنتت. آره. مبتلا شدم بهش. از بد حادثه نه نویسنده‌م نه حتی نوشتن خوبی دارم. نوشتن توی دفتر شخصی و یادداشتهای شخصی، احساس نیازمو ارضا نمیکنه. این میشه که اژدر رو میذارم جلوم و اجازه میدم انگشتام رو
من میخواهم بدانم که ، راستی راستی زندگی یعنی این که توی یک تکه جا ، هی بروی و برگردی تا پیر شوی و دیگر هیچ ، یا این که طور دیگری هم توی دنیا میشود زندگی کرد؟
 
ماهی سیاه کوچولو
صمد بهرنگی
 
میدونی من اصلا قصدم این نیست مثل این پیجای اینستاگرامی بیام مثلا مطالب انرژی بخش بدم :/ کار باید انجام بشه و هرکس دست خودش هست و مطمئن نیستم جمله ها یا نوشته های انگیزشی به این صورت تاثیری داشته باشه. به این صورت که تو همش بخونی انگیزه بگیری ظاهرا بعد عمل نکنی

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها