نتایج جستجو برای عبارت :

همراز و هم سفرم باش .

من با تو قراری ست که از آغاز نهادیم ...
....
ای ماه فروزان و ای خسرو خوبان 
آن شعله جان بردار ...غم ها را بسوزان 
ای شادی جان من...
ای دلبر و دلدار ...
فردا از آن ماست ...
تقدیر بگردان!
...
میدونی همه دلتنگیا یه روز تموم میشه؟؟؟
×امروز رو مود آهنگ "صد بار "امید نعمتیم!
وقتی فهمیدم نامش هم نام ساز قبلی ام است ناخودآگاه توجهم به سمتش جلب شد. همراز دانش آموز پایه ی دهم است. دختری با تیپ پسرانه. مدل موهایش همان روز اول برایم سوال بود که چرا اینگونه موهایش را تیغ انداخته است؟ ردیف اول سمت در کلاس مینشیند و بسیار حواس جمع درس گوش میدهد. همان شش دانگ بودنش هم بیشتر مرا شیفته اش کرد. همراز از ان دست دانش اموزانی است که نه تنها خودش حواس جمع است و درس گوش می دهد بلکه سوالات همکلاسیانش را در خصوص درس حین تدریس من جواب می
دارم به این فکر میکنم کاش از همون بچگی خاطره نویسی میکردم..ثبت لحظات شیرین یاحتی نیمه شیرین:)
اگه نوشته بودم الان نوشتن یه خاطره از مشهد راحت تر بود برام..
الان نمیدونم از چی بگم..از کجای بهشت..از کدوم سفرم به بهشت..
یعنی بهشت قشنگ و خوش حال و هواتر از این میخواد باشه؟!
قبل اولین سفرم به مشهد رو اصلا یادم نمیاد ارتباطم چطور بود با امام..
اما دقیق تو اولین سفرم تو دلم یه معامله کردم باهاش خیلی طلبکار باهاش معامله کردم..حتی  دستور دادم…معامله سنگین
آرشیو وبلاگ رو نگاه میکردم... این دفتر همیشه پذیرای من. گوشی که همیشه شنوا بوده برای نگرانی هام و دغدغه هام، چشمی که همراه خوشحالی هام ذوق کرده برام :)
چندین بار خواستم از بین ببرمش، از این که کسی به دنیای وبلگها سر نمیزنه، کسی حوصله ی خوندن آدمها رو نداره.  اما تک تک مخاطبای دیده و ندیده ام جلوی چشمم اومده ان و دلگرم شده ام. 
خودم رو میبینم لا به لای صفحاتش، دخترک ترم اولی که مدام درگیر چلنج بوده برای بهتر و بهتر شدن. جالبه! بعضی مطالب رو که میخو
هوای عشقت ، به سرمنگاه توست ، در نظرمببین که آواره شدمکوی به کو ، در سفرمبده نجاتم ای صنماسیر و در بند تنمبگو چگونه پر زنمکه سر به جنت بزنمرانده مرا ، گناه منتو می شوی پناهمپس از همه جدال هاتو می شوی گواهمبه سان عشق اولین که در ازل ، شناختمبه عشق میرسم به توزمانه بی خود شدنم
 
سفر مرا به باغ در چند سالگی‌ام برد
و ایستادم تا
دلم قرار بگیرد، 
صدای پرپری آمد
و در که باز شد
من از هجوم حقیقت به خاک افتادم.*
 
 
چقدر «مسافر» بودم  :)  
 حتی به اندازه‌ی توضیح یک خطیِ «من از مجاورت یک درخت می‌آیم».
  
 
وسوسه‌ی بعدی سفرم...
  
«خیال می‌کنم
در آب‌های جهان قایقی است»
  
 
 *سهراب
 
 
سفر مرا به باغ در چند سالگی‌ام برد
و ایستادم تا
دلم قرار بگیرد، 
صدای پرپری آمد
و در که باز شد
من از هجوم حقیقت به خاک افتادم.*
 
 
چقدر «مسافر» بودم  :)  
 انقدر که توضیح یک خطی تلگرامم «من از مجاورت یک درخت می‌آیم» باشه.
  
 
وسوسه‌ی بعدی سفرم...
  
«خیال می‌کنم
در آب‌های جهان قایقی است»
  
 
 *سهراب
 
. راننده ها هم وقتی ساکمو میبینن از مقصد سفرم
می پرسن. برام جالبه که بعضیاشون سوغاتیای شهرمونو میشناسن و حتی این بار
یکی گفت که از یکی از محصولات شهرمون استفاده میکنه. شهر ما شهر کوچیکیه.
نمیدونم چرا این راننده تاکسیا باید بشناسنش. خیلی لنتین!
   طبق رسم همیشگی دوستان قدیمی، رفته بودم توی اتاقش و او داشت تند و تند چیزهای جدیدی که به اتاقش اضافه شده را نشانم می داد. قلک کوچکی را کنار تخت اش نشانم داد و گفت این را خریده تا با پول هایی که توی آن می ریزد برود سفر. گفتم آخی! چه باحال خیلی خوبه که داری ریز ریز پول جمع میکنی که یه کار بزرگ بکنی. گفت: آره اینطوری واسه خودمم راحت تره. روزی 50 هزار تومن میذارم کنار که کم کم خرج سفرم دربیاد!
 
ناگزیر از سفرم بی سرو سامان چون باد
به «گرفتار رهایی» نتوان گفت آزاد
 
کوچ تا چند؟ مگر می شود از خویش گریخت
بال تنها غم غربت به پرستوها داد
 
اینکه مردم نشناسند تو را غربت نیست
غربت آن است که یاران ببرندت از یاد
 
عاشقی چیست؟ به جز شادی و مهر و غم و قهر؟
نه من از قهر تو غمگین، نه تو از مهرم شاد
 
چشم بیهوده به آیینه شدن دوخته ای
اشک آن روز که آیینه شد از چشم افتاد
 
فاضل نظری
حتی خرید یک تور استانبول ارزان می تواند حال و هوای شما را تغییر بدهد. توصیه می کنم که دست از بلندپروازی بردارید و برای نوروزتان تور استانبول را بخرید من نوروز سال گذشته به استانبول سفر کردم و یکی از بهترین خاطرات سفرم را ثبت کردم به همین خاطر خواستم که شما هم تجربه من را داشته باشید.
بچه دار ‌شدن داستان رمز‌آلودیست...زن را برای مدتی از جامعه جدا می اندازد و یک روز ناغافل او را به آغوش جامعه پرتاب می‌ کند بعد از هفته ‌ها خلسه و فراموشی، دوباره به جنب و جوش در می آییم و همان آدم قبلی می شویم..همان آدمیم..محکم تر، سرسخت تر و با حواسی جمع تر از قبل، اما نه لزوماً بهتر...چرا که دیگر تنها برای خودمان نمی جنگیم، بلکه برای کودکمان هم می جنگیم...
...همراز، هلن گرمیون...
.
.
پ.ن.١: از سال ٩٨ نپرس..
پ.ن.٢: خب معلوم است که مادر شده ام ؟ 
دو سال پیش وقتی میخواستم برم کربلا بهم گفت مسعود شاید اعنقاداتت هم کمکمت نکنه
اون سال بهره کافی رو از سفرم نبردم و سال بعدش هم قصد نداشتم برم حتی به برادرم گفتم نمیام اما از طریق همین وبلاگ یه همسفر پیدا کردم و رفتم و حالا میخوام به اون بنده خدا بگم الان همه امیدم از سفر دوممه و اینکه وقتی امام ازت یه خواسته ای داره یعنی در تو دیده که این حرف رو بهت زده یعنی تو میتونی
به سبک پست‌های قدیمی که تصاویر سفرم را منتشر می‌کردم و کمی هم مزه می‌پراندم :)، دوباره به نظرم آمد آن حس خوب گزارش دادن را تجربه کنم. عکاسی در طول سفر به شوق نمایش دادن‌ش، ذوق آدم را بیش‌تر می‌کند و تعریف کردن «آن‌چه گذشت» نیز لذت دوباره دارد.
این بار یک سفر یک روزه‌ی خانوادگی به کاشان داشتیم که نتیجه‌ی تصمیمات «همین الان یهویی» خانواده بود!، و البته چه خوب است تصمیمات یهویی. پیش از حرکت فقط یک شهر را برای اقامت در نظر داشتیم و تقریبا بدون
بسم‌الله...
سلام!
+
پنج سال است هیئت داریم. جایی برای دوران دانش‌جویی‌مان و برای آن که دست‌مان از ریسمانی که به سختی پیدایش کردیم و گرفتیم‌ش جدا نشود. عقیله‌ی عشق(س)، پنج سال است توی چهارشنبه‌های اولِ هر ماهِ من است.
حالا هیئت آن‌قدری ما را بزرگ کرده که برویم و در سرزمین طف برگزارش کنیم.
هیئت ده روز دیگر عازم کربلاست.
امروز صحاح به‌م زنگ زد و گفت مسئول بخش صوتیِ سفرم.
دل‌م رفت برای همین مسئولیت کوچک.-ممنون‌ام که این وسط من را هم آدم حساب کرد
دانلود آهنگ نیما مسیحا عزیز آتا
Download song Nima Masiha >> ♬ Aziz Ata ♬ >> Music streaming from wikimusic
 
از کودکی در گوش ما خواندند عشق وطن همراز ایمان است ♪♫♪♥♥
این نقشه جغرافیای عشق آیین دل آینه جان است ♪♫♪♥♥
این سو خزر آن سو سپاهان است اینجا ارس آنجا خراسان است ♪♫♪♥♥
اینجا خلیج تا همیشه همیشه فارس ♪♫♪♥♥
این مرز پر آغاز ایران است ♪♫♪♥♥
ما راست قامت سرو آزادیم ما جان به راه عاشقی دادیم ♪♫♪♥♥
دشمن اگر سرسخت جان سنگ است ♪♫♪♥♥
ما سخت تر از جنس پ
صدای اذان به گوشم میرسه؛درلحظه  به دلم افتاد یه ختم ۴۰ روزه بردارم و نیت کنم  واسه هرچه زودتر رفع شدن این اوضاع ، به خودم گفتم بهتره   از  تصمیمم بنویسم و بپرسم هرکسی که موافق در این ختم ۴۰ روزه شرکت کنه تا همگی دعا کنیم به امید  زود رفع شدن شرایط.
نیت کردم هر روز پنج بار آیت الکرسی بخونم  به مدت ۴۰ روز ،هرکسی موافقِ و دوست داره شرکت کنه ،کامنت بزاره
 
+الزامی به شرکت کردن نیست اما اگه خواستید شرکت کنید بهم بگید چون میخوام بدونم چند نفر میشیم.
صدای اذان به گوشم میرسه؛درلحظه  به دلم افتاد یه ختم ۴۰ روزه بردارم و نیت کنم  واسه هرچه زودتر رفع شدن این اوضاع ، به خودم گفتم بهتره   از  تصمیمم بنویسم و بپرسم هرکسی که موافق در این ختم ۴۰ روزه شرکت کنه تا همگی دعا کنیم به امید  زود رفع شدن شرایط.
نیت کردم هر روز پنج بار آیت الکرسی بخونم  به مدت ۴۰ روز ،هرکسی موافقِ و دوست داره شرکت کنه ،کامنت بزاره
 
+الزامی به شرکت کردن نیست اما اگه خواستید شرکت کنید بهم بگید چون میخوام بدونم چند نفر میشیم.
باورم نمیشه ی روز قبل رفتن که تقریبا مطمئن بودم همه چی اکیه سفرم بهم خورد..حسم؟داره قلبم میترکه از درد... همش فکر میکنم الان باید کجای مسیر می‌بودم و خاطرات پارسال جلوی چشمامه..
همسر؟بهش گفتم حالا که من نمیتونم  تو برو به جای جفتمون..قبول نمی‌کرد ولی بالاخره راضی شد..
بهش قول دادم آخر هفته تنها خونه نمونم....دارم میرم شهرستان پیش مادرشوهر اینا..توی ترمینال پر از ماشین های مهران شلمچه بود...داغ دلم تازه شد...
همسر میگه هر جا میرم اول به جای تو نماز
صدای اذان به گوشم میرسه؛درلحظه  به دلم افتاد یه ختم ۴۰ روزه بردارم و نیت کنم  واسه هرچه زودتر رفع شدن این اوضاع ، به خودم گفتم بهتره   از  تصمیمم بنویسم و بپرسم هرکسی که موافق در این ختم ۴۰ روزه شرکت کنه تا همگی دعا کنیم به امید  زود رفع شدن شرایط.
نیت کردم هر روز پنج بار آیت الکرسی بخونم  به مدت ۴۰ روز ،هرکسی موافقِ و دوست داره شرکت کنه ،کامنت بزاره
 
+الزامی به شرکت کردن نیست اما اگه خواستید شرکت کنید بهم بگید چون میخوام بدونم چند نفر میشیم.
تنهام و تو سکوت خونه بعد مدت ها دوباره قطعه "باران عشق" رو گوش میکنم و نگم که چقدر حس خوب بهم میده.چقدر لبریز میشم با شنیدنش.مخصوصا اون اولش که صدای دریاست و موج، برای منی که دلتنگ دریا و سفرم.
راستش امروز و امشب یه حس منفی و ناخوشایند داشتم نسبت به اینجا.دلیلش رو هم میدونم.حتی به ترکوندن و رفتن هم فک کردم! ولی خوب قطعا در ادامه دیگه کاری نمیکنم که اذیت شم.من اول از همه اینجا برای دل خودم مینویسم و اینو همش تند و تند به خودم یادآوری میکنم.
+ آلبوم ب
دریا کجاست گوش می دهم. روز آخر در کافه ای با مریم نشسته بودیم که یکی از آن موسیقی های خوب چارتار را پخش کرد. دلم رفت. به مریم گفتم که چار تار یاد آور روزهای خوب برای من است. مریم گفت که دوستش ندارد اما من با صدای آرمان گرشاسبی آرام تر شده بودم. یک کاسه سالاد و پاستا خوردیم و حرف زدیم و بعد قدم‌زنان به سمت خوابگاه رفتیم. دلم تنگ بود. برای اولین بار دلم نمی خواست سفرم تمام شود. دلم تنگ بود و می خواستم جایی تنها برسم و زار زار از حسهای متناقضم گریه کنم
 
با عشق و با درک کامل معنی،لبیک یا حسین(ع)
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.



دریافت 
گر در سفرم تویی رفیق سفرم
ور در حضرم تویی انیس حضرم
القصه بهر کجا که باشد گذرم
جز تو نبود هیچ کسی در نظرم
(ابوسعید ابوالخیر)
 
بدین وسیله سفر من تمام میشود.
حس میکردم بدترین قسمت سفرم امروز باشد، اما تبدیل به شیرین ترین خاطراتم شد. چون با اتوبوس برگشتم و بلیت قطار و هواپیما نبود و نمیشد. خیلی شکار بودم. اما به غیر اذیت های خود اتوبوس، دو خانواده اصفهانی کنارم بودند. هر دو هم یکی یک مادربزرگ همراهشان داشتند. این میگفت تو مثل بچه ام میمونی، اون میگفت تو مثل بچه ام میمونی...
خلاصه که آنقدر کیک و چایی و تنقلات به خوردم دادند و خندیدیم که الآن فکر کنم ده کیلو اضافه کرده ام و
متن آهنگ روح تس
آآ ، پایی نبود ، سرگردون ، بدن به بدن
با اینکه نمیتونم رو زمینِ پوسیده ی شماها قدم بزنم
با اینکه بارِ گناهِ شما رو ، با وجودِ عقیده به خدا رو
رو دوشم میکِشم و سنگینم ، ولی من خودِ تسکینم
سفرم توو کالبدِ انسان ، به جستجوی بانوی پنهان
ادامه مطلب
دانلود برنامه همراز بانک تجارت برای اندروید – دانلود برنامه رمزساز بانک تجارت
بانک تجارت برای فعال سازی رمز دوم یک بار مصرف اپلیکیشن هم راز را در اختیار کاربران خود قرار داده است . شما به راحتی می توانید رمز پویا خود را از طریق این اپلیکیشن دریافت کنید.
نحوه فعال سازی رمز دوم پویا
برای فعالسازی این اپلیکیشن باید به یکی از خود پرداز های بانک تجارت مراجعه کنید. پس از ورود گزینه سایر خدمات وسپس گزینه فعالسازی رمز هم راز(پویا) را انتخاب کنید و ر
«خانواده‌ای هست مفلوک. کار پدر بدانجا کشیده است که مجبور است طلای مادر بفروشد تا نان سفرهٔ فرزندان فراهم آورد و البته بیش از آن را نیز خرج خود کند.... به پدر چه خواهید گفت؟ بیکار؟ مفلس؟ معتاد؟ هر چه خواستید بگویید اما بدانید از چنین مردی بایستی ناامید بود. اگر کسی به فکر نجات چنین خانواده‌ای باشد، تنها به فرزندان جوان امید خواهد بست...»
«مادر یعنی وطن. طلا یعنی نفت. پدر یعنی دولت... این ملک پدرانی داشته است که برای حکومت، نه طلای مادر که خود ماد
‍ ‍ #برشی_از_یک_کتاب 
زهرای من! این تازه ابتدای مصیبت ماست. این من که سر تو را بر دامن گرفته‌ام، پس از تو جز بر بالش غم سر نخواهم گذاشت و جز نخل‌های کوفه همراز نخواهم یافت. این حسن که سر بر سینه‌ی تو نهاده است و گریه جگر سوزش امان مرا بریده است روزی خون دل عمر خویش را بواسطه‌ی زهر خیانت بر طشت غربت خواهد ریخت. این حسین که ضجه‌هایش دل ملائکۀ الله را می‌لرزاند و بعید نیست که هم الان قالب تهی کند و جان نازک خویش را به جان تو پیوند زند روزی بجای لب
نام فیلم: شکلاتی  ژانر: کمدی، خانوادگی  کارگردان: سهیل موفق 
سال تولید: 1395 سال انتشار: 1398
بازیگران: شبنم مقدمی، ناصر هاشمی، محمدرضا هدایتی، ارژنگ امیرفضلی، علی مسعوی، فرزین محدث، پریسا رضایی، جواد جوینده، شهره لرستانی، داریوش اسدزاده، محمدرضا شیرخانلو، آیلی احمدی، محمد حسین بلوکات، سامان میرحسینی، شهاب شیر مردی و همراز اکبری
خلاصه داستان: همه چیز از یک جعبه شکلات شروع شد. یعنی من بچه بودم… بچه هم که باشیم بازم شکلات عاشقانه‌ترین مزه د
قلق این ادمو فقط تو بلدی.
 
چقدر ناراحتم از اون حرفم، از کار پشت اون حرفم. اینکارش ارومم میکرد، الان هیچ کاری نمیتونم بکنم. حتی وقتی گفت هم میتونم بگم نه اینطور نیست ولی نگفتم الان دیگه دیر شده نه؟
 
دلم میخواد ول کنم اگه نمیتونم کامل پیشت باشم نمیخوام اصلا پیشم باشی، دیگه نمیخام. لطفا بهم بگو... که میتونم. که هستی، که هستم. که میای.
 حیف روزای سفرم تو این وبلاگ نی:( خیلی خوش گذشت یا چند روز اخیر هم خیلی خوب بودند ولی یادم نمیاد گه اتفاقی افتاد هی
ویلموتسسرمربی متاخر تیم ملی فوتبال این این طور از مکان تازه خود یاد می کند ایران شاید حتی از اروپا هم حمایت تر باشد. من فرمان در کشورهای متاخر را خویش دارم از طرف آدم کنجکاوی هستم. چیزی که درون اولین سفرم به تهران خیلی توجهم را جلب کرد این حیات که اینجا همگی چیز مفرط پاکیزه است. درون گوشه گوشه این ایالت می توانید گل و خار ببینید. به دید من تهران یک بخانه برگشتن اروپایی است و واقعاً مدرن است. من درون اینجا هیچ مقصد ای از ناامنی ندیدم. اینجا هم
۴۲۰ – دل از دست داده ایم ما بی غمان مست دل ازدست داده ایم   همراز عشق و همنفس جام باده ایم برمابسی کمان ملامت کشید هاند       تا کارخود زابروی جانان گشاده ایم ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیده ای   ما آن شقایقیم که باداغزاده ایم پیر مغان زتوبه … دل از دست داده ایم – ما بی غمان مست دل از دست داده‌ایم – غزل ۳۶۴ – ۴۲۰
منبع : فالگیر
زمین چه با سخاوت است. گرمى آغوشش باز است به روى مسافرها 
دانه اى که در خاکش خانه مى کند و گرده ى افشانى که بر آن مى نشیند را در بر مى گیرد و با داشته هایش در طبق اخلاص آن را مى نوازد. بذر ریشه مى دواند و آغوش زمین مى فشارد، جوانه مى زند و سر بر مى آورد. به بار مى نشیند؛ خواه میوه اى باشد یا رنگ و رایحه اى. و دانه یا گرده ى مسافر دیگرى روانه ى سفره ى خاک مى کند. 
زمین را دوست دارم. جایم مى دهد. سفر پیشینم را بذر سفر تازه مى پروراند. هر بار مى رویاندم به ب
آخرین روز سفرم تو رشت بود .
میدونستم اونروز قراره بارون بیاد چون شب قبلش هواشناسی رو چک کرده بودم
تصمیم گرفتم خونه بمونم که اگه بارون گرفت برم تو بالکن و بوش کنم و
صداش رو وقتی میخوره به برگ درختا بشنوم
خواب بودم که شروع به باریدن کرد، شدیدتر از چیزی که هواشناسی گفته بود!
با صداش چشام مثل برق زده ها باز شد
پریدم تو بالکن بلکه بوش آرومم کنه
به یه لیوان یزرگ چایی و سیگاری که دودش با بخار چای یکی میشد لش کردم تو بالکن
از این بالا آدمارو میدیدم که ه
به آمریکای مرکزی میرسم و به #پاناما، که در واقع دروازه بین آمریکای مرکزی و جنوبی، و البته دروازه‌ی اقیانوس اطلس به اقیانوس آرامه!راستش بودن در شهر شلوغ اینجوری، هدف این سفرم نبوده و نیست و من در واقع میخوام یک ماه در آمریکای مرکزی سفر برم که مغزم از شلوغی زندگی روزمره، توریسم و فم‌تریپ و کار و خونه و... آروم بگیره و بتونم مرتب‌تر برنامه‌های زندگی رو بچینم. و احتمالا بعد از این دو روز در پاناما سیتی میرم که طبیعت بمونم و تا جایی که بتونم هر رو
پیش از آنکه واپسین نفس را بر آرمپیش از آنکه پرده فرو افتدپیش از پژمردن آخرین گلبر آنم که زندگی کنمبر آنم که عشق بورزمبرآنم که باشمدر این جهان ظلمانیدر این روزگار سرشار از فجایعدر این دنیای پر از کینهنزد کسانی که نیازمند منندکسانی که نیازمند ایشانمکسانی که ستایش‌انگیزندتا در یابمشگفتی کنمباز شناسمکه‌امکه می‌توانم باشمکه می‌خواهم باشم؟تا روزها بی‌ثمر نماندساعت‌ها جان یابدلحظه‌ها گران‌بار شودهنگامی که می‌خندمهنگامی که می‌گریمهن
 
سفر مرا به باغ در چند سالگی‌ام برد
و ایستادم تا
دلم قرار بگیرد، 
صدای پرپری آمد
و در که باز شد
من از هجوم حقیقت به خاک افتادم.*
 
 
چقدر «مسافر» بودم  :)  
 حتی به اندازه‌ی توضیح یک خطیِ «من از مجاورت یک درخت می‌آیم».
  
 
وسوسه‌ی بعدی سفرم...
  
«خیال می‌کنم
در آب‌های جهان قایقی است»
  
 
 *سهراب
 
در آستانه 25 سالگی، این تجربه را به واسطه چندین بار تکرار آموختم که در هنگام خرید سوغاتی، چند عدد اضافه و خارج از حساب و کتاب عادی تهیه کنم تا وقتی رسیدم و متوجه شدم افراد غیر مترقبه ای از سفرم با خبر شده اند و از قضا منتظر دیدارم هستند،‌ کاسه چه کنم دستم نگیرم و مجبور نشوم دنبال راه حل های محیرالعقول بگردم تا از این گونه بحران ها به سلامت عبور کنم! پس قرار من با شما این طور شد که در هنگام خرید سوغات علاوه بر افرادی که به ذهن می رسند، برای چند شخ
تازه واردم در بیان ولی نه در وب نویسی. از سال ۸۷ شروع کردم با وبی در بلاگفا و در عرصه ی ریاضی که رخدادهای مدرسه امان را ثبت میکردیم با جمعی از همکاران. در کنارش وب شخصی ام را به راه انداختم تا سال ۹۴ که سرور بلاگفا دچار مشکل شد و پستهای چند ساله ام را گرفت و پس نداد با حالتی قهر به بلاگ اسکای مهاجرت کردم و ۴ سالی هم در بلاگ اسکای قلم زدم. از همه چیز. مادرانه هایم که شیطنتهای وروجکهایم را روایت میکرد. داستان پاییزان که راوی عشق نافرجام بود. داستا
چند وقت پیش مبهم محترم ما رو دعوت کرد به این چالش،امروز وقت نوشتن داشتم و نوشتیم، نوشتنش سخت نبود:)
گوشیم زنگ میخوره و جواب میدم. آقای ملوچک این وبسایت ما چی شد؟+ کارش تمومه،آخر هفته تحویل داده میشهآقا بدقولی نکنیاااااا،مشتری منتظره و پیگیره+ باشه باشه نگران نباش،تمومه کارش،واسه بازار گرمی میگم آخر هفتهخوش میگذره سفر؟
+ آره جاتون خالیه،تپه و کوهای اینجا عالیه،انگار یه فرش سبز پهن کردن روی زمینمگه کجایی؟
ترکمن صحرا+ به به خوش بگذره،من برم
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِکُمْ لا یَأْلُونَکُمْ خَبالاً وَدُّوا ما عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفی‏ صُدُورُهُمْ أَکْبَرُ قَدْ بَیَّنَّا لَکُمُ الْآیاتِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ (118)
 اى کسانى که ایمان آورده‏ اید، از غیر خودتان، [دوست و] همراز مگیرید. [آنان‏] از هیچ نابکارى در حق شما کوتاهى نمى ‏ورزند. آرزو دارند که در رنج بیفتید. دشمنى از لحن و سخنشان آشکار است؛ و
 
 
مثل همیشه دقیقه نود! 
الان که اینو مینویسم اطرافم پر از لباسه و تازه کتابامو جمع کردم و عازم سفرم!!
یه لیست از لوازم آشپزخونه و موادغذایی و... هم کنارمه که باید تا فردا جمع و‌جورش کنم  
..............................
 
بالاخره موفق شدن !!!
بالاخره به نقطه ای رسیدم که نمیتونم فرار کنم 
هیچ بهونه ای برای نرفتن ندارم 
از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون من برخلاف شعارهام از استقلال میترسم 
الان با این اوضاع مجبورم همه مسئولیت خودم رو به عهده بگیرم و مستقل ز
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِکُمْ لا یَأْلُونَکُمْ خَبالاً وَدُّوا ما عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفی‏ صُدُورُهُمْ أَکْبَرُ قَدْ بَیَّنَّا لَکُمُ الْآیاتِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ (118)
 اى کسانى که ایمان آورده‏ اید، از غیر خودتان، [دوست و] همراز مگیرید. [آنان‏] از هیچ نابکارى در حق شما کوتاهى نمى ‏ورزند. آرزو دارند که در رنج بیفتید. دشمنى از لحن و سخنشان آشکار است؛ و
پست قبلی رو یک ماه پیش نوشتم... و به همین راحتی یک ماه گذشت! بدون اینکه بتونم چیز مناسبی بنویسم :(
بهم حق بدید. درسام سنگینه و زیاااااد. هرچند اکثر دروسم رو واقعا دوست دارم. اما امتحانات نزدیکه...
کسایی که این وب رو از بهار امسال دنبال کردند می‌دونند که من چقدر در فصل امتحانات، گیج و درگیرم. نمی‌تونم بنویسم.
نمیتونم بنویسم...
حتی از این سفر مشهدی که رفتیم و شب یلدایی که اونجا بودیم... بهترین سفرم در طول زندگی مشترک!
حتی از مصاحبه علمی‌ای که اخیرا د
در طبقه بندی کتاب های ترسناک قرار گرفته اما اصلا ترسناک نبود. کتاب رو گاستون لورو نوشته و از نشر علمی فرهنگی، مرتضی آجودانی ترجمه و ساده نویسیش کرده. داستان پررمز و رازی که دلت میخواد باور کنی که همه‌ش زیر سر یه شبح ترسناکه! اما در حقیقت داستان مردی‌ه که چهره‌ی عادی نداره و همین باعث میشه که با پوشوندنش توسط ماسک معروف بشه به شبح و چون تو اپرا بوده شبح اپرا صداش کنن.
اما اینم بگم اون یه فرد عادی نبود، آشنا به فنون جادوگری و این حرف ها بود و کا
از نشریه بهم می‌گن خب دیگه، خندیدیم، دورکاری بسه، دو هفتۀ قرنطینه‌ات هم که تموم شده، پاشو خودت رو لوس نکن، دیدی هیچ هم کرونا نگرفته بودی؟ پاشو بیا درست سر کارت. اگر هم تا قبل از تو با دو تا ویراستار کار می‌کردیم، حالا خوش داریم فقط با تو کار کنیم. دیگه بالاخره کاره دیگه، حالا اگه روزهای صفحه‌بندی هم پوستت کنده شد، شد دیگه، کاره دیگه، کاری‌اش نمی‌شه کرد. توی این نهاد انقلابی همۀ نیروها جان‌برکف هستن، شما هم یکی‌اش. اصلاً معلوم نیست این ق
بعضی وقت ها  اطرافیانت متوجه رفتارهای تو نمی شن. 
مدام ازت توضیح می خوان اما تو نمی تونی توضیح بدی. یه سری از رفتارهای آدم ها ـ مخصوصا نزدیکان ـ رو بعدا متوجه علتشون می شید. مثل ماجرای خضر و موسی؛ این دو نفر هر دو پیامبر خدا بودند اما خضر چیزهایی می دونست که موسی از آنها بی خبر بود. این دلیل بر این نیست که خضر از موسی بالاتر بوده بلکه صرفا خضر خبره تر بوده همین. 
لطفا وقتی کسی توضیح نمی ده، ناراحت نشید، حدس و گمان نزنید، قهر نکنید، غر نزنید که حت
وقتی شانه ای نیست که پناه اشک هایم باشد، سینه سرد قبر رفیق خوش نام می‌شود همدم و همراز. سرم را میگذارم و او از هق هق گریه هایم همه چیز را می‌خواند. گوش می‌دهد و دل من وصل می‌شود به استخوان های مطهر چند متر زیر زمین. او دست می‌کشد روی سرم و بوی عطر حضورش آرامم می‌کند. حسرت اینکه چرا توی این زمان که جهاد خیلی سخت تر است، نفس میکشم و خیلی جاها دستم بسته است و از زمین و زمان به همین دست و پای بسته هم می‌بارد، قلبم را درد می آورد. او اشک ها و آه "فیال
توی این مدت با چند پسر حرف زدم؟ با چندتاشون صمیمی شدم؟ با چندتاشون سک*س چت داشتم؟ چندبار پورن دیدم؟
خیلی...
برای چندتاشون افسوس خوردم؟
همه شون...
کامنش خیلی بام صمیمی شده، خیلی بهش وابسته شدم و خیلی خیلی بهش وابسته شدم متاسفانه.
بیشتر از دوماهه که باهم قرار گذاشتیم که بریم فلان شهر همدیگر رو ببینیم. چقدر ذوقش رو داشتم، چقدر توی ذهنم اتفاقات رو چیدم کنار هم. چقدر لذت بردم از این فکر ها.
میدانم اشتباه بود و اشتباه هست و خوب میدونم اگه تموم نکردم ب
فیلم شکلاتی،دانلود رایگان فیلم شکلاتی،
دانلود فیلم شکلاتی با لینک مستقیم
دانلود فیلم ایرانی شکلاتی با کیفیت عالی 1080p
لینک دانلود قرار گرفت
گروه فیلم : کودک و نوجوان
سال تولید : 1395
کارگردان : سهیل موفق
بازیگران: شبنم مقدمی, ناصر هاشمی, محمدرضا هدایتی, ارژنگ امیرفضلی, علی مشهدی, فرزین محدث, پریسا رضایی, جواد جوینده, شهره لرستانی, داریوش اسدزاده, محمدرضا شیرخانلو, آیلی احمدی, محمدحسین بلوکات, سیدسامان میرحسینی, شهاب شیرمردی, همراز اکبری
خلاص
فیلم شکلاتی،دانلود رایگان فیلم شکلاتی،
دانلود فیلم شکلاتی با لینک مستقیم
دانلود فیلم ایرانی شکلاتی با کیفیت عالی 1080p
لینک دانلود قرار گرفت
گروه فیلم : کودک و نوجوان
سال تولید : 1395
کارگردان : سهیل موفق
بازیگران: شبنم مقدمی, ناصر هاشمی, محمدرضا هدایتی, ارژنگ امیرفضلی, علی مشهدی, فرزین محدث, پریسا رضایی, جواد جوینده, شهره لرستانی, داریوش اسدزاده, محمدرضا شیرخانلو, آیلی احمدی, محمدحسین بلوکات, سیدسامان میرحسینی, شهاب شیرمردی, همراز اکبری
خلاص
نامت که شکوه کار و تکاپوست، تنها واژه ماندگار روزگار است
نام تو ثبت است بر تمام جراید عالم
از بسته ترین زوایای «اهرام»، تا بازترین گوشه های تخت جمشید!
روز جهانی کار و کارگر مبارک باد
نمونه طراحی پوستر به مناسبت یک می روز جهانی کارگر در کلبه گرافیک همراز ؛ 09056057434
هرچقدر که عملیات های بانکی از طریق اینترنت آسان انجام می شود ، به همان اندازه یا با اختلاف کمی  ، امنیت آن هم ممکن است مورد سواستفاده قرار بگیرد ، از این رو جهت حفظ امنیت اطلاعات و حفاظت از آنها تدابیر مختلف و راه هایی در نظر گرفته شده است تا مشتریان با رعایت و استفاده از آنها بتوانند مانع از به سرقت اطاعات حساب شان توسط دیگران شوند.
با ما همراه باشید تا چگونگی دریافت رمز پویا بانک تجارت ، را بررسی کرده و مشاهده کنیم که چه اقداماتی جهت کار و فع
امروز می خواهیم در خصوص چگونگی دریافت رمز دوم پویا بانک کارآفرین صحبت کنیم. هر بانکی برای ارائه خدمات مربوط به رمز دوم یکبار مصرف ، اپلیکیشن های متفاوتی چون رمز ساز ، همراز ، رمزینه ، شصت ، ریما ، ارس و ... را معرفی کرده اند و برخی دیگر از همان اپلیکیشن همراه بانک استفاده می کنند. با ما همراه باشید تا در این مقاله چگونگی دریافت رمز یکبار مصرف بانک کارآفرین را بررسی کنیم.
جهت کسب اطلاعات بیشتر در خصوص رمز دوم پویا بانک کارآفرین به سایت رفع مشکل
 
گهی میسوزم از یاد گذشته
 
کنون روزم چو شام تار گشته
 
ز شادابی چو گل بودم به بستان
 
زدم طعنه به رستم های دستان
 
دلم شاد و لبم خندان و جان مست
 
چه باکم گر دلی در سینه بشکست
 
مرا بود آینه دمساز و همراز
 
که با مرغ طرب بودم هم آواز
 
کنون مبهوت و مات و سر گریبان
 
ز آئینه شدم چون جن گریزان
 
ز روی خویش گاهی می هراسم
 
گهی گم کرده ام هوش و حواسم
 
شنیدم مادرم میگفت گهگاه
 
خوشا آنکس که میمیرد به ناگاه
 
اجل اکنون نماید ناز بسیار
 
"رسا" روحا نه جسمأ ه
وقتی من پشت کنکوری بودم خبری از مشاوره و آزمون و کلاس رفتن نبود، ته ته اش چهارتا کتاب تست گرفته بودم اونها میزدم.اینا رو گفتم که به بچه های الان برسم.سال دیگه فاطی ما کنکور داره و دنبال انتخاب مشاور و این قرطی بازی هاست.من اگه مادر بودم هیچوقت به بچه هام نمی گفتم درس خوندن تنها راه زنگی کردن ، نمی گفتم اگه درس نخونی به هیچ جایی نمی رسی، نمی گفتم زندگی تو با درس خوندن جهت می گیره.شاید اگه من مادر یه بچه بودم اصلا دلم نمی خواست حتی کنکور شرکت کنه و
فهمیدن پوچی زندگی ساختگی ذهن ما و محدود بودن زندگی واقعی ، خیلی برام برکت داشت. حتی نمی دونم دقیقا کی و کجا توی چند ماه اخیر همچین تو دهنی خوردم که چه خوب هم بود. شایدم یهویی نبود. شاید یه روند یا مسیری بود که سال ها طول کشید. چه راه سختی هم داشت. الان که فکر می کنم به نظرم هر دوتاش. 
هرچی هست ، دوست دارم پرنده های توی قفسمو آزاد کنم 
میخوام بهشون بگم نترسین برین ... بال بال بزنین ... پرواز کنین 
پرواز کنین هر جا که به دلتون قشنگ و روشنه ... اوج بگیربن
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.

















#حیات_حسینی
|صَلَّى اللَّهُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّه|
باشد سفرم گِردِ سر کوی تو گشتن
شغلی که ز دل محو کُنَد حُبّ
بنام خدا
من سال ها نماز خوانده امبزرگترها می خواندند ، من هم می خواندمدر دبستان ما را برای نماز به مسجد می بردندروزی در مسجد بسته بود. بقال سر گذر گفت:نماز را روی بام مسجد بخوانید تا چند متر به خدا نزدیکتر باشید!مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد  و من سال ها مذهبی ماندم، بی آن که خدایی داشته باشم...سهراب سپهریمنبع:
 کتاب "هنوز در سفرم" - انتشارات فرزان - چاپ نهم - ص. 15
بر روی لبهایت به جز یا ربّنا نیست
غیر از خدا، غیر از خدا، غیر از خدا نیست
 زنجیرها راه گلویت را گرفتند
در این نفس بالا که می آید صدا نیست
 چیزی نمانده از تمام پیکر تو
انگار که یک پوستی بر استخوان نیست
شهادت غریبانه ی امام کاظم-ع تسلیت باد
کلبه گرافیک همراز ؛ 09056057434
ونکوور خیلی خیلی خیلی بزرگه.
 
خیلی بزرگه.
 
هرکس که میگه ونکوور کوچیکه یا کوچیکتر از مونتریاله به نظرم یا تابحال ونکوور نیومده یا اگه اومده، فقط رفته مثلا یه گوشه خیلی کوچیک، و چون کلا بسیاری از مردم جهان از دور دستی بر اتش دارن، گفته که بله به نظر بنده که پادشاه جهانم، ونکوور کوچیکه.
ونکوور خیلی خیلی خیلی بزرگه.
اینو چند روز قبل، قبل از سفرم گرفتم، یه نقطه خیلی کوچیک توی جنوبش هست. دقت کنین یه نقطه خیلی ریز و کوچولو.
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
دانلود فیلم شکلاتی با لینک مستقیم
دانلود فیلم ایرانی شکلاتی با کیفیت عالی 1080p
لینک دانلود قرار گرفت
دانلود فیلم شکلاتی
گروه فیلم : کودک و نوجوان
سال تولید : 1395
کارگردان : سهیل موفق
بازیگران: شبنم مقدمی, ناصر هاشمی, محمدرضا هدایتی, ارژنگ امیرفضلی, علی مشهدی, فرزین محدث, پریسا رضایی, جواد جوینده, شهره لرستانی, داریوش اسدزاده, محمدرضا شیرخانلو, آیلی احمدی, محمدحسین بلوکات, سیدسامان میرحسینی, شهاب شیرمردی, همراز اکبری
خلاصه داستان : 
فیلم شکلا
روز اول مهر به ایران سفر کردم. سفرم تقریبا سه هفته طول کشید و در تمام طول مدت سفر مریض بودم و آلرژی‌ام هم به هوای تهران عود کرده بود. با این حال، یکی از بهترین سفرهایی بود که داشتم. مثل همیشه، روزهای اول سفر گنگ بودم و در فضای خارج از خانه حس غریبگی می‌کردم. جاهای لولکس تهران و فضاهای کافه‌ها و رستوران‌ها آزارم می‌داد. حس عدم تعلقم زیاد بود. بعد از آن، رودربایستی را کنار گذاشتم و به کسانی که می‌خواستند ببینندم گفتم که ترجیحم این است که در خا
دانلود آهنگ محلی بوشهری گروه رستاک به نام هله مالی
Download Music Goroh Rastak Hele Mali
دانلود آهنگ های بندری و محلی بوشهری شاد برای رقص
دانلود اهنگ هله مالی هله از سایت پلی نیو موزیک
دانلود ترانه هله مالی از گروه رستاک
برای دانلود آهنگ به ادامه مطلب مراجعه کنید …
تکست و متن آهنگ گروه رستاک هله مالی
هله هله مالی و هله هله هله مالی
قوت زانو تو خرمی شیی خالی
لنگر بکش بالا و بگو هله مالی
هله هله مالی و هله هله هله مالی
روونه ی سفرم مو واوو مثالی هله هله مالی
مقص
خاطرات مرضیه حدیدچی: خاطرات هیجانی و پرماجرای یک دختر ایرانی
خاطرات مرضیه حدیدچی : محسن کاظمی
معرفی: مرضیه ناآرام است. پرهیجان و پرتوان و متفاوت از دختران هم سنش است. سر نترسی دارد که همه را می ترساند که نکند روزی با کارهایش، سرش را به باد بدهد. وارد گروهی می شود که همه مرد هستند و کارهای عجیبی می کند و تنها او به عضویت پذیرفته می شود.این کتاب خاطرات هیجانی و پرماجرای یک دختر ایرانی است.
بریده کتاب(۱):در شهر بهار همدان قهوه خانه ای پاتوق معتادان
الآن که داشتم پست محبوبه رو میخوندم یاد یه چیزی افتادم که قصد داشتم تو وبلاگم بنویسمش اما یادم رفت.
عراق که بودم، تو شب دوم پیاده روی از نجف به سمت کربلا، تو یه موکب توقف کردیم تا شب رو همونجا بمونیم. موقع اذان مغرب بود و من به همراهانم گفتم: من میرم یه جا پیدا کنم که نمازمو به جماعت بخونم.
اونجا اینجوریه که موقع اذان هر موکبی که یه امام جماعت توش پیدا بشه، نماز رو به جماعت میخونن.
رفتم موکب کناریمون و دیدم نماز اول رو خوندن. گفتم اشکال نداره یه
گفته بودم میخوام یه ساز یاد بگیرمولی نگفتم چه سازی
قسمت نشد که برم سمتش قسمت که شد حالش نیومد دیگه و اینکه افتادم تو سراشیبی بدحالی 
خلاصه بیخیال
سازه آکاردئون بود! 
اخرین بار تو سفرم به تهران یه تئاتر از حمیدرضا آذرنگ دیدم به اسم خنکای ختم خاطره
 بد نبود به خصوص فاطمه معتمدآریا که غایت بازیگری رو به نمایش گذاشت
ولی از همه چیزای اون تئاتر برای من لذتبخش تر موسیقیش بود
یه آقای ریشو با موهای بلند و عینک گرد و صدای گرفته ش فولکای مختلفو میخوند
امام صادق (علیه السلام)
إنَّ أحَدَکُم إذا مَرِضَ دَعَا الطَّبیبَ و أعطاهُ، و إذا کانَ لَهُ حاجَةٌ إلی سُلطانٍ رَشَا البَوّابَ و أعطاهُ، و لَو أنَّ أحَدَکُم إذا فَدَحَهُ أمرٌ فَزَعَ إلَی اللّه تَعالی، فَتَطَهَّرَ و تَصَدَّقَ بِصَدَقَةٍ قَلَّت أو کَثُرَت، ثُمَّ دَخَلَ المَسجِدَ فَصَلّی رَکعَتَینِ، فَحَمِدَ اللّه و أثنی عَلَیهِ، و صَلّی عَلَی النَّبِیِّ و أهلِ بَیتِه، ثُمَّ قالَ: «اللّهُمَّ إن عافَیتَنی مِن مَرَضی، أو رَدَدتَنی من سَف
این چند روز وارد پنل میشم می خوام یه کوچولو از سفرم بگم ولی منصرف میشم. الان هم نمیدونم این مطلب رو به پایان میرسونم یا نه !
امسال نسبت به سال ۹۶ خیلی شلوغ تر و با شکوه تر بود
هر بار چشمم به جمعیت می افتاد با خودم می گفتم کربلا چه خبره ؟...
 احتمالا  یه جایی به ترافیک آدما میرسیم ...خدا رو شکر اون طوری که من تصور می کردم نشد :)
چهار شنبه عصر که حرکت کردیم پنجشنبه صبح مهران بودیم بعد از ساعت یازده 
سوار ماشین ها به سمت نجف حرکت کردیم.(البته قرار بود  ک
چند روز بود میخواستم پست بذارم که کسی چالشی نداره راه بندازه؟
مردیم از بی چاشی!
قبلا بیان خیلی حالش بیشتر بود نمیدونم چرا طلسم شده:/
 
یه چالشی رفیق شفیقمون جواد راه انداخته به اسم نامه ای به گذشته که البته از یه خواب واقعی شروع شده که تو خواب دیده از آینده یه نامه داده به گذشته!
حالا با این چالش بگید اگه می تونستید از الان یه نامه به گذشته مثلا 10 سالگی خودتون بدین چی مینوشتین؟
بهش میگفتین چه کارهایی بکنه؟با کیا رفیق نشه و روی چی وقت بذاره؟
نظر
من حدود شش ماهه که با یه آقا پسری که خیلی همدیگه رو دوست داشتیم ،عقد کردم، شهر ها مون از هم حدود 16 ساعت فاصله داره. اوایل وقتی میرفتم شهرشون (موقعی بود که دانشگاهم تموم شده بود و من برای مدرکم و کارای اداریش یکی دو بار رفتم شهرشون و دقیقا همون مدت رو یعنی بعد از دانشگاه تازه آشنایی مون شروع شده بود) خوب اون یکی دو بار که رفتم شهرشون وقتی میرسیدم اولش میرفتم خوابگاه و روز بعدش یا مثلا چند ساعت بعدش سر حال و تمیز و مرتب که خستگی سفرم رفته بود هم دی
معشوق پاییزی من، سلام!
بخوان فال حافظی را که در عصر پنج‌شنبه‌‌ای بهاری، کنار فنجانی موسیقی و مچاله شده از سوزِ سرمای نبودنت به یادگار زده‌ام! 
بخوان‌ جانم که تعبیرش همه تویی و تو...
ما بی‌غمانِ مستِ دل از دست داده‌ایم 
همراز عشق و هم‌نفسِ جام باده‌ایم
بر ما بسی کمان ملامت کشیده‌اند 
تا کار خود ز ابروی جانان گشاده‌ایم‌
 ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیده‌ای
 ما آن شقایقیم که با داغ زاده‌ایم
 پیر مغان ز توبه ما گر ملول شد
 گو باده صاف کن که به
عید قربان سال 1336، در
روستای مارکده شهرکرد، کودکی متولد شد که خانواده اش به عشق مولای متقیان و
اهل بیت (ع) نام او را قربانعلی نهادند. 6 سال بعد پدر، دار فانی را وداع
گفت و شرایط زندگی ، قربانعلی را از ادامه تحصیل بازداشت. او همراه خانواده
به اصفهان هجرت نمود و به حرفه درب و پنجره سازی مشغول گشت. حس همدردی و
بخشندگی باعث شد که قربانعلی از همان نوجوانی حاصل دسترنجش را با یتیمان و
مستمندان تقسیم کند و خلق خوش و رفتار جذابش، اطرافیان را به سمت او
پدر اندر پدر اندر پدرم نوکرتست
افتخارم همه این است سرم نوکر تست
بسته ام شال عزا را به سر کودک خود
باشد آقا که بگویم پسرم نوکر تست
مادرم شیر غم عشق ترا داده به من
هرچه دیدیم به شهر و سفرم نوکر تست
همه ی هستی ما بسته به الطاف شماست
این دل محتضر و مختصرم نوکر تست
دخترانم همگی گریه کن داغ توام
افتخاری است چنین مفتخرم نوکر تست
اشک می ریزم و با داغ شما دمسازم
پدر اندر پدر اندر پدرم نوکرتست
خیلی وقته ننوشتم....راستش به سرم زد حتی اینجا رو ببندم و برم.....ولی ترجیح دادم به جای بستنش چیزی ننویسم تا دوباره حس نوشتنم برگرده...
اینروزا اتفاق خاصی نیفتاده...کمی گرفتار دیدن تالار و آتلیه و ... بودم....حساب کتاب و ....
تالاری که میخوام و آتلیه رو تقریبا مشخص کردم...همه چیز جور میشه اگه خدا بخواد....
تمرینات شکرگزاری رو دوباره با هما شروع میکنم....میشه پنجمین دوره .... و هر دوره برام اتفاقات زیبایی افتاده....
اواسط آبان عروسی دوستمه و دیروز رفتم و براش ی
من به صدای باد فکر کردم و دیدم که دارد از من دور می شود. من به چشمانش نگاه کردم و فهمیدم که مایل ها با آن درخشش درون چشم هایش فاصله دارم. من سرزمین ها را سفر کردم و فهمیدم قلبی که می گویم آن چیزی نیست که خودم باور دارد. من به ردهای خون و شلاق بر روی بدن موجودات نگاه کردم و سعی کردم تا می توانم روی آن ها بوسه بگذارم تا مرحمی برای زخم های کوجک و بزرگ آن ها باشم. من دیدم که خاطراتم در کنار چشمانم در حال محو شدن هستند. من محور کلماتم را بر روی دفتر خاطرا
امشب خونه عمو شاهرخ بودیم شام:)
عیدی بازم صدی داد...ولی صد تومنی :/
میخواستم بگم عمو عید فطر که صددلاری دادید خب قربانم صد یورویی میدادید دیگه:)))
نمی دونم چرا پسرفت کردن:)))
بابا هم باز هیچی...عیدی نداد...اصلا عیدی نخواستم از اول سال هزار تومنم پول تو جیبی نداده:/
عمو امشب عیدی داد یواش به بابا گفتم 
+یاد بگیرید از عمو ببینید، همه عیدا عیدی میدن شما چی؟
-به نظر من همه عیدا عیدی نداره..نظر عموجانتون محترمه ولی :)
+بله ...نظرتون درباره پول توجیبی چی؟ اونم
بسم الله الرحمن الرحیم
دیدید تو فیلمای دفاع مقدس یه عده هستن خودشونو به آب و آتیش میزنن برن خط مقدم بعد فرمانده شون اجازه نمیده و میگه تو باید عقب بمونی ولی اونا تو کتشون نمیره و فقط عشق خط مقدم دارن :)
هرچیم بهشون بگن عزیز جان تو رو اینجا لازم داریم اینجا هم مهمه ولی عشق خط مقدم کورشون کرده
حکایت منه...
از روزی که فهمیدم به دلیل سفرم به قم قطعا کرونا ندارم دارم میام سرکار و اصلا محیط کار من محیط خطرناکی نیست کاملا سالم وخود مردم فهیم شهرمم به عل
باید بگم تو سفرم اخیرم به ارومیه و کردستان و باقی شهرهای این دو استان در عین اتفاقاتی بزرگ و کوچیک خوشی های وجود داشت که باعث میشه هر وقت بهش فکر می کنم اینجور تصور کنم که مسافرت بهم خوش گذشت :)
مثلا اون پسرکی که اوائل مسافرت ساکت و آروم بود ولی کم کم سعی کرد یخش رو باز کنه و سر شوخی با همه رو باز کنه تا وقتی که دیگه زیادی پیش رفت و جسور شد و سعی کرد دعوا کنه سر چیزی(!) که میگفت حق با اونه و حق با ماهاست البته . تا اون دختر قدبلندی که سعی میکرد تلفط و
 
صبح زود به مقر ساواک منتقل شدم و تا عصر در آنجا ماندم. طی این مدت از من بازجویی شد که چند ساعت طول کشید. تعجب کردم وقتی دیدم که بازپرس از دوستان کودکی من است و من در بازی های کودکانه او و بردارش شرکت می کردم! پدر و برخی برادرانش از  علما و سادات بودند.
 
عصر بود که مرا به فرودگاه آوردند و به همراه دو مامور در هواپیما نشاندند. هواپیما به مقصدی که برای من نامعلوم بود پرواز کرد، بعدا متوجه شدم عازم تهران هستیم.
این نخستین سفر من با هواپیما بود. پیش
در واقع ذهن خسته من حتی دو سال آینده رو هم نمی بینه ولی به نظرم ایده جالبیه...
بیست سال آینده یعنی وقتی که من 42 ساله شدم و تقریبا دوبرابر عمر الانمه، خیلی زیاد به نظر می رسه ولی می دونم که مثل برق می گذره و زمانی می شه که من صبحها جلوی آینه به چروک ها و موهای سفیدم خیره می شم و نچ نچ می کنم. 
قطعا تا اون موقع ازدواج کرده ام یکی دوتا بچه ی قد و نیم قد دور و برم رو گرفته اند، خونه ی خودم رو دارم با باغچه ای که همیشه آرزوش رو دارم. چیزی که ازش کاملا مطمئن
سلام
 
بنده چالش آقا گلم خواندم وهم به دعوت   جناب آقای گوارا دست به قلم شدم
 
بنده دو صورت نامه می نویسم،یا خیلی خیلی بهش علاقه دارم یا ازش متنفرم...
 
خوب یا به خالق هستی نامه مینویسم ،خیلی خیلی دوستش دارم
 
یا نفس سرکشم تا مخاطبش قرار بودم مثلا خیلی از بعضی از کارهاش متنفرم
 
بقیه در حد فکر کردندهست.. پس به جای نامه میشه نوشتن افکارم  اخیرم...
 
بنده آخرین نامه ای که نوشتنم نسبت به نفس بوده...
 
افکارم نسبت به کارتون:  زنان کوچک 
 
به قول خواهر ع
گناوه_ شیراز _مشهد_ شهر دانشگاه_ مشهد_ شیراز_ گناوه ... ایوان نجف عجب صفایی دارد ، کربلا عرش خدا رو زمینه ... حسین! آخ از حسین ... گناوه_ شیراز_ مشهد_ شهر دانشگاه!
یکی ، دوتا راه رو امتحان کرده بودم، چند سال پیش،  ولی درست نشد، گفتم به دلم افتاده برم کربلا حاجت می‌گیرم، گفتم باید پیاده برم، اربعین، میدونم برم حاجت می‌گیرم، نشد، می‌خواستم تنها برم نذاشتن، کوتاه نیومدم، نرفتم، سال بعد کوتاه اومدم، گفتم باشه باهام بیان، پاسپورت دیر رسید، سال بعد گف
« اللّهم صلّ علی مُحمّد و آلِ محمّد و عجّل فرجهم »
تا هست شدند جمله موجودات
تا درتن آدم آمده حسّ حیات
از عشق تو گشته اند محیا و ممات
لب تشنه یک جرعه زجام صلوات
« اللّهم صلّ علی مُحمّد و آلِ محمّد و عجّل فرجهم »
همواره به امر حق بلی باید گفت
لبیک و بلی به هر ولی باید گفت
با امر خدا همیشه ذکر صلوات
بر آل محمد و علی باید گفت
« اللّهم صلّ علی مُحمّد و آلِ محمّد و عجّل فرجهم »
گویم سخنی که شاد و خورسند شویدر هر دو جهان قرین لبخند شویسوگند به حق چو میف
« اللّهم صلّ علی مُحمّد و آلِ محمّد و عجّل فرجهم »
تا هست شدند جمله موجودات
تا درتن آدم آمده حسّ حیات
از عشق تو گشته اند محیا و ممات
لب تشنه یک جرعه زجام صلوات
« اللّهم صلّ علی مُحمّد و آلِ محمّد و عجّل فرجهم »
همواره به امر حق بلی باید گفت
لبیک و بلی به هر ولی باید گفت
با امر خدا همیشه ذکر صلوات
بر آل محمد و علی باید گفت
« اللّهم صلّ علی مُحمّد و آلِ محمّد و عجّل فرجهم »
گویم سخنی که شاد و خورسند شویدر هر دو جهان قرین لبخند شویسوگند به حق چو میف
دیشب به بچه ها گفتم دلم خیلی تنگ شده براتون و یه قرار بذاریم بریم یه جایی ولی هر کدوم یه نه آوردن توش:( یکی گفت سفرم یکی گفت کلاس دارم یکی گفت قرار سینما دارم...خلاصه هرکدوم واسه خودشون یه برنامه داشتن و من فهمیدم که اصلا این دوماهی که نبودم هیچکدوم عین خیالشون نبوده:( هرچند که باورش سخت بود برام چون گروه ما اصلا اینجوری نبودیم، هیچوقت اینجوری نبودیم.خلاصه دیگه آخرش فرزانه تو پی وی گفت که شاید بتونه بیاد و فردا بهم خبر میده...امروز ساعت ده پیام د
روزی که هواپیما روی باند فرودگاه امام(ره) فرود آمد، من با
بی‌‌تفاوتی داخل هواپیما روی صندلی بسیار راحتی لم داده بودم و از پنجره
کوچک آن بیرون را تماشا می‌کردم. همیشه لحظه برخواستن هواپیما را بیشتر از
زمان فرودش دوست داشتم. دقیقا سه سال و صدوهفتادوسه روز بود که از ایران
دور بودم اما باید اعتراف کنم که موقع بازگشتم به تهران ذوق‌زده نبودم.
تهران،... شهری که معدود خاطره‌های زیبا و ماندنی زندگی‌ام را از آنجا به
آلمان برده بودم. زمانی که از س
امروز اولین روز کاری م در سال ۲۰۲۰ هست. 
 
فکر میکنم فعلا مسولیت اصلی م این باشد که تا چند روز به همه دوستان غیرایرانی علاقه مند به مباحث سیاسی توضیح دهم که مردم کشورم را با تروریست هایی که حاکمیت دستشان است اشتباه نگیرند - اکثریت مردم کشور من را گروگانهایی تشکیل می دهند که اگر اعتراض کنند جوابشان گلوله هست - اقلیتهایی هم وجود دارند که فکر میکنند الان آخر الزمان است و با چسبیدن به عقاید پوسیده و متحجرانه شون و با محکوم کردن و به سخره گرفتن
دانلود رایگان فیلم سینمایی شکلاتی
فیلم ایرانی شکلاتی محصول ۱۳۹۵ به کارگردانی سهیل موفق
کارگردان: سهیل موفق | ژانر: کمدی، خانوادگی | سال تولید: 1395 | تاریخ انتشار: 22 آبان ماه 1398
مدت زمان: 80 دقیقه | نوع: سینمایی | مخاطب: خانواده | کیفیت ویدئو: WEB-DL
فرمت: MP4 | حجم: متفاوت با هر کیفیت | تهیه کننده: ایرج محمدی
خلاصه داستان:همه چیز از یک جعبه شکلات شروع شد. یعنی من بچه بودم… بچه هم که باشیم بازم شکلات عاشقانه‌ترین مزه دنیاست اما… این فیلم درباره یک کارخانه
✨ هُوَ الّذی خَلَقَکُم مِن نفسٍ واحدةٍ وَ خَلَقَ مِنها زَوجَها ✨

و فخر من این بود ک شدم بانوی تو، همراز تو، همدم تو.
و نهایت عشق تو در چیدن من بود.
ک قلب عاشقم را تو برگزیدی و ب قلب پاک خودت پیوند زدی.
ک تو بهترین بودی؛
زیباترین؛
خوب ترین؛
کاش می داشتمت، هر آن و هر لحظه.
کاش هر آن و هر لحظه با تو بودم.
کاش هر آن و هر لحظه در آغوش تو می غنودم.
کاش و ای کاش...
ب یادتم، به یادمی آیا؟
ای حضرت میم.
ای عشق برترینم.
آیه هر لحظه تو را می خواند و هر آن و هر دم ب
بین فیلم و سریالای بچگیام، اغلب فیلمها و سریالای کودک و نوجوانان که اتفاق کیفیت های عالی ای داشتن (تا قبل از اومدن اون پسره سام غریبیان به تلویزیون کودک نوجوانان که گند زد به همه چی نکبت) تاثیرات بسیار زیادی روی من گذاشتن و پارسال وقتی داشتیم از کبک سیتی برمیگشتیم اتاوا و کینگستون، یادمه از جاده فیلم گرفتم (eagles new kid in town پخش میشد) و فرستادم برای دو سه تا از اعضای خانواده و دوستان بچگی، و گفتم یادتون بچگی ها، فیلمای کانادایی؟! اونا هم گفتن که ی
✨✨ انَّ اللَّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَأَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا (40 - توبه)⚡️ کسی که از کفار تنش لرزان شود، تقیّه نکرده است.
✅ 3- اگر همسری دارید که کفر در اعتقادات دارد، هرگز بسیاری از کارهای معنوی خود را در پیش او ظاهر نکنید، چون اگر ظاهر کنید و آسیب ببینید خدا تکلیفی برای کمک به شما در این زمان ندارد، باید در نزد او تقیّه کنید.
تقیّه بر سه اصل استوار است:
(الف) سکوت: سعی کنید همسر شما از افکار شما چیزی
هر کسی خدایان را به شکل و هیأت پدرش تصور می کند. و خط مشی هر کسی نسبت به خدایانش، تابعی است از رویه ی او نسبت به پدر خاکی اش. و به همین ترتیب دستخوش تغییر و تبدیل می گردد. و خدایان در حقیقت پدری است با شایستگی بیشتر.زیگموند فروید در کتاب توتم و تابو نمونه طراحی جلد کتاب توتم و تابو ، در کلبه گرافیک همراز به مناسبت 6 مارس روز تولد فروید ..
09056057434
-----------------------------
بدون این که حرفی بزنم یا از کسی بخوام، شروع کردم به آبجوش درست کردن و دم کردن چایی. باز باید توضیح می دادم:
- برای چی الان آب جوش می ذاری؟ تو فلاسک هنوز چایی مونده ها.
توجه نمی کردم. برای این که بی ادبی نشه گفتم می خوام چایی تازه بخورم. رفتم بیرون قدم زدم و وقتی برگشتم که فکر می کردم چایی دم اومده. چایی رو ریختم و قند رو برداشتم:
- چرا با قند می خوری؟ با شکلات بخور.
- ممنون. فرقی نداره.
- چرا؟ اتفاقا خیلی فرق داره.
- بله درسته. ممنون. با ق
به نام خدا
قسمت اولآقا باید بطلبه..زیاد فکر مذهب و این چیزها نبودم و بیشتر سرم تو کتاب و درس بود☺.اما خوب چند بار از تلوزیون حرم امام رضا رو دیده بودم و کنجکاو بودم یه بار از نزدیک ببینمش..داشتم پله های دانشگاه رو بالا میرفتم که یه آگهی دیدم با عکس گنبد که روش زده بود:.اردوی زیارتی مشهد مقدس.چشم چهارتا شد.یکم جلوتر که رفتم دیدم زده. از طرف بسیج دانشجویی.اولش خوشحال شدم ولی تا خوندم از طرف بسیج یه جوری شدم.گفتم ولش کن بابا کی حال داره با اینا بره
سلام چطورید دوست جونا؟ احساس میکنم دیگه توی وبلاگ نوشتن حال نمیده، موافقید که توی اینستا بنویسم؟
حدود 5 روز بوشهر بودم این 5امین سفرم به بوشهر هست از وقتی توی زندگیم یادمه، بااینکه متولد این استانم ولی گذرم خیلی کم به این شهر افتاده، برا کارا شرکت دوستم رفته بودم این سری، ورفته بودم خونه یکی از دوستام که اقوام دور هم میشن، علت انتخابم واسه موندن این بود که بین بقیه اقوام دور و نزدیک خونه اینا راحتترم یه ساختمون چندواحدی دارن که کل خانوادشون
20 سالِ دیگه، من 37 سالمه.
یه آموزشگاهِ زبان دارم که واسه خودمه؛ هم مدیرم، هم معلم؛ و البته یه حسابدار و حسابرسِ سرشناس نیز هستم.
پیانو، فوتوشاپ، خطِ نستعلیق، برنامه‌نویسی و دیجیتال مارکتینگ رو یاد گرفتم و هروقت سرم خلوت بود یه دوره‌ی آنلاین واسه یه رشته‌ش برگزار می‌کنم.
یه مکان [ تقریبا مثلِ پرورشگاه ] واسه بچه‌های بی‌سرپرست/بدسرپرست تاسیس کردم.
همسرم مهندسِ کامپیوتره! همون شخص با همون معیارایی هست که می‌خواستم؛ چون خودم سفرم بهش زنگ می
من توی اینستاگرامم هیچکدوم از پسرای فامیل رو دنبال نمیکنم. حالا یا از سر خجالت یا غرور یا هرچی دلم نمیخواد اول من فالوشون کنم چون نمیخوام در موردم فکرای عجیب کنن نمیدونم کلا با این مسئله راحت نیستم -_- 
پارسال برای تولدم دختر عمم یه پست گذاشت و تبریک گفت و نوشته بود دختردایی عزیزم تولدت مبارک + منشن کردن من روی عکس.
پسرعموم از اونجا اومده بود توی اکانتم و چون اون موقع پابلیک بود چندتا از عکس ها رو لایک زد. منم با خودم گفتم بذار فالوش کنم یه وقت
دانلود رایگان فیلم سینمایی شکلاتی
فیلم ایرانی شکلاتی محصول ۱۳۹۵ به کارگردانی سهیل موفق
کارگردان: سهیل موفق | ژانر: کمدی، خانوادگی | سال تولید: 1395 | تاریخ انتشار: 22 آبان ماه 1398
مدت زمان: 80 دقیقه | نوع: سینمایی | مخاطب: خانواده | کیفیت ویدئو: WEB-DL
فرمت: MP4 | حجم: متفاوت با هر کیفیت | تهیه کننده: ایرج محمدی
خلاصه داستان: همه چیز از یک جعبه شکلات شروع شد. یعنی من بچه بودم… بچه هم که باشیم بازم شکلات عاشقانه‌ترین مزه دنیاست اما… این فیلم درباره یک کارخانه
من: کارایی این بیلیط(بیلیت) چیه؟؟
متصدی مثلا محترم :شماره ای که نوشته پیام بدین ،میتونین اپلیکیشن نصب کنین!
من: نه منظورم اینه که فقط به منزله ورودی هست دیگه ؟؟
متصدی: بله!
من: برای همه الزامیه ؟؟
متصدی: بله،چطور؟؟
من: آخه چندین نفر بدون بیلیت رفتن می خواستم بدونم کارایی این بیلیط چیه !
متصدی : چه کسی بدون بیلیط رفته؟؟
من:خیلیا
متصدی : برو یک نفر رو بیار که بدون بیلیت از ورودی رد شده، من پولتون رو  پس میدم!
من: مسئله من پول نیست می خواستم بدونم که ج
پارسال این روزا
من رودهن بودم، خونه‌ی مادربزرگه....
مامانم تهران بود، خونه‌ی پدرشاه :|
من از خونه اومده بودم بیرون و هیچ چشم‌انداز روشنی از آینده نداشتم...
دغدغه‌هام، خستگی بابت خوندن برای کنکور ارشد یه رشته‌ی نامرتبط، دلتنگی بابت دوری از مادر و نگرانی درباره‌ی دلتنگی‌های اون، نگرانی بابت آینده‌ای که هیچ تصور روشنی ازش نداشتم، تنها بودن و نیاز به حضور یک همراه توی سفرم بودن... انقدر دغدغه‌ی بزرگ و کوچیک داشتم که دیگه "پول نداشتن"م برام د
حرفهایی هست که خودم هم از آن بی‌خبرم، در این حال و ساعت، کوک نیستم برای گفتن و حتی کشف‌کردنشان. تنها می‌دانم روح سرگردانی به دنبال چشمه‌ای آب جوشان است و دائم صدای آب را می‌شنود اما راهی به سمتش پیدا نمی‌کند. چه‌بسا به سمتی برود و بعد ببیند نبض آبی که میخواست در سویی دیگر می‌زند. 
بیهوده‌گویی را باید کوتاه کنم. اینطور هبچ‌ سازی کوک نمی‌شود. نمی‌شود که من محو ستاره‌های جعبه‌ی چوبی سنتور شوم یا برق سیمهای موازی یا حتی گرد و خاک نشسته بر
در زمانی که خاندان زمستان بر تخت زمین نشسته بودند. اشک های ابرها اتمامی نداشت و وقت شکنجه به گلوله های سفید رنگی تبدیل می شد که هر چیزی را می پوشاند. در یکی از روزهای سرد، زٓم، شاهزاده خاندان زمستان در مقابل پدرش ایستاد و گفت؛ عاشق شده است. در آن زمان شاهزاده ها حق انتخاب نداشتند. پادشاه سرد خشمگین شد و پسرش را تٓرد کرد. زٓم جامه شاهزادگی را از تن دراورد و بر سر انتخاب اش ایستاد. در حالی که مادرش اشک های سرد اش را می ریخت از قلعه بیرون رفت. آسمان
 
مقبل کاشانی و محتشم کاشانی
همه رفتند و من جا ماندم ای دوست
«مقبل کاشانی»،‌ شاعر برجسته آستان اهل بیت (ع) بود اما این تنها مشخصه‌اش نبود. همه او را به «حسرت‌به‌دلی» می‌شناختند. کافی بود بشنود یا ببیند کسی عزم سفر کربلا کرده تا دوباره آسمان چشم‌هایش بارانی شود و روزی‌اش، اشک حسرت. عشق و عطش و آرزومندی،‌ همه را داشت اما تنگدستی،‌ حسرت زیارت را بر دلش گذاشته‌بود. اما بالاخره نوبت به مقبل هم رسید و خدا وسیله زیارت را برایش جور کرد. یکی از دو
مقبل کاشانی و محتشم کاشانی
همه رفتند و من جا ماندم ای دوست
«مقبل کاشانی»،‌ شاعر برجسته آستان اهل بیت (ع) بود اما این تنها مشخصه‌اش نبود. همه او را به «حسرت‌به‌دلی» می‌شناختند. کافی بود بشنود یا ببیند کسی عزم سفر کربلا کرده تا دوباره آسمان چشم‌هایش بارانی شود و روزی‌اش، اشک حسرت. عشق و عطش و آرزومندی،‌ همه را داشت اما تنگدستی،‌ حسرت زیارت را بر دلش گذاشته‌بود. اما بالاخره نوبت به مقبل هم رسید و خدا وسیله زیارت را برایش جور کرد. یکی از دوس

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها