نتایج جستجو برای عبارت :

این پسرک موفر فر •_• محمد زارع

واسه این پسرکِ مو فر فر دوست داشتنی جای یک عدد خواهری خوشحالم
ولی امیدوارم هیج وقت دیگ با چاقو نره تو دل دیده شدن..
دوم شدن حقت بود:)
ولی دوست داشتم اول پارسا خایف شه ک خب نشد:(
#ترشحات یک مغزِ الکی سرخوش سر این مسابقه
:همینک منو این مسابقه دور کرد از دغدغه های روزمرگی زندگیم حتی مدت کوتاه ک پاش بودم ممنونم..
 
وقتى امسال نتایج کنکور رو اعلام کردن یه جا عکسى از چاپلین و انیشتین  رو گذاشته بودن و زیرش نوشته بودن اینا هیچ وقت نفر اول کنکور ریاضى و هنر نبودن 
به تمام وجود باور دارم که'' محمد زارع '' همون انیشتین و چاپلین نسل ماست همون قدر بى نظیر همون قدر خارق العاده و نایاب
اصلا و ابدا نمیتونم این موضوع رو باور کنم و درک کنم که چرا واقعا محمد زارع اول نشد 
شاید بگم جزو معدود نتایجى بود که وقتى شنیدم به شدت گریم گرفته بود ، راستش محمد زارع براى من فقط م
پسرک: از آقایونی که رو چونه‌شون ریش داره خوشم نمیاد!
من: همه رو چونه‌شون ریش دارن. بابا هم رو چونه‌ش ریش داره.
پسرک: نههه اونایی ‌که میشناسم که هیچی، اشکالی نداره، ولی مردهای غریبه از اونهایی که چونه‌شون ریش داره بدم میاد.
من: خودت هم بزرگ بشی رو چونه‌ت ریش در میادااا! :دی
پسرک: مهم نیست. مطمئن باش تا اون موقع این حسم رو فراموش کرده‌م!
من: :/

وااااقعا تا حالا هیچ‌وقت اینطور قانع نشده بودم :))
پسربچه از درخت توی حیاط دو سیب چید و به خانه برگشت.
مادر ، پسرک را دید و پرسید : به منم سیب می دی ؟ پسرک به دو تا سیب یه گاز زد. لبخند روی لبان مادر خشک شد و او که با ناراحتی و ناامیدی پسرک را نگاه می کرد و از کار پسرک سخت آزرده شد پسرک سیب را جلوی صورت مادر گرفت و گفت : مامان بگیر این شیرین تره!
هرچند که با تجربه و فهیم باشید نباید هیچ گاه زود قضاوت کنید.
دانلود آهنگ وقتی رفتی باز هوا بد شد محمد زارع
Download Music Mohammad Zare Vaghti Rafti Baz Hava Bad Shod
دانلود اهنگ وقتی رفتی باز هوا بد شد از محمد زارع با متن شعر و ترانه از سایت پلی نیو موزیک
دانلود اهنگ خاطره انگیز وقتی رفتی باز هوا بد شد از محمدزارع
دانلود آهنگ قدیمی وقتی رفتی باز هوا بد شد زارع
برای دانلود آهنگ به ادامه مطلب مراجعه کنید…
تکست و متن آهنگ محمد زارع وقتی رفتی باز هوا بد شد
وقتی رفتی باز هوا بد شد روزگار از بدی بدتر شد
وقتی رفتی آسمون تر شد گریه ابرا
شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی. 
پسرک، در حالی‌که پاهای برهنه‌اش را روی برف جابه‌جا می‌کرد تا شاید سرمای برف‌های کف پیاده‌رو کم‌تر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه می‌کرد. 
در نگاهش چیزی موج می‌زد، انگاری که با نگاهش، نداشته‌هایش را از خدا طلب می‌کرد.
خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود، انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه. چند دقیقه بعد در حالی‌ که یک جفت کفش
پیرمردی هر روز توی محله پسرکی رو با پای برهنه می دید که با توپ پلاستیکی فوتبال بازی میکرد.
روزی رفت و یه کفش کتونی نو خرید و اومد به پسرک گفت: بیا این کفشا رو بپوش.
پسرک کفشا رو پوشید و خوشحال رو به پیرمرد کرد و گفت: شما خدایید؟
پیرمرد لبش را گزید و گفت نه پسرجان.
پسرک گفت: پس دوست خدایی، چون من دیشب فقط به خدا گفتم کفش ندارم.
"دوست خدا بودن سخت نیست..."
 
پسرک کنار پنجره روی صندلی میشنید
درحالیکه غرق در اینده و حواشی ذهنش است سیگارش را روشن میکند و اندکی از حواشی دنیا ذهنش را میرهاند
پسرک غرق در اینده و اهدافش است اهدافی که نمیداند واهی و شدنی است یا پوچ و نشدنی
ایا پسرک این بار به اهدافش پایند خواهد بود؟! یا مثل قدیم در میانه های راه از اهدافش دست میکشد و تسلیم اینده ای مجهول ونامشخص خواهد شد یا این بار با اراده و مصمم تن به اینده ای جدید از زندگی
محمد زارع – سال خوب
دانلود آهنگ محمد زارع به نام سال خوب
Mohammad Zare – Saale Khoob
ترانه و موسیقی : محمد زارع
گیتار آکوستیک : مسعود همایونی
میکس و مستر : حمیدرضا مرادی

دانلود آهنگ با کیفیت 128 دانلود آهنگ با کیفیت 320
 
http://isongs.ir/%d9%85%d8%ad%d9%85%d8%af-%d8%b2%d8%a7%d8%b1%d8%b9-%d8%b3%d8%a7%d9%84-%d8%ae%d9%88%d8%a8/
متن آهنگ محمد زارع به نام بعد تو
Text Music Mohammad Zare Called Bade To
آهنگ محمد زارع بعد تو
برای مشاهده متن آهنگ به ادامه مطلب مراجعه بفرمایید
متن آهنگ بعد تو از محمد زارع
✿●✿ متن کامل آهنگ بزودی ... ✿●✿
با سلام خدمت مخاطبین ملوتکست هم اکنون می توانید ♫♭♬ متن آهنگ بعد تو از محمد زارع ♫♭♬ را مشاهده کنید و از آن لذت ببرید.
برای حمایت از صاحب این اثر لینک این پست را در صفحات اجتماعی خود به اشتراک بگذارید.
همچنین خواهشمندیم با نظرات و پیشنهادات خود
پسرک بعد روزها پول هایش را جمع کرده بود و میخواست دو راکت بدمینتون بگیرد تا در یک روز تعطیل با دوستش در پارکی بازی کند ولی پدر دوستش حتی روزهای تعطیل هم مجبور بود به سرکار برود تا پولی برای گذران زندگی داشته باشند...اینگونه شد که پسرک در دنیای کوچک خود به این فکر افتاد که پول هایش را به دوستش بدهد تا او آن ها را به پدرش بدهد که در عوض او پسر خود را برای بازی با دوستش در روز تعطیل به پارکی ببرد!
صدای رعد و برق باری دیگر فضای لندن را پر کرد.
باران به شدت می بارید و بوی خاک نم خورده و بوی باران هوا را پر کرده بود.
هرکس با سرعت به سمت سرپناهی می رفت تا خود را از شر باران خلاص کند. در این بین مردی با جثه بزرگ همان طور که چتر زیبا و صد البته گران قیمت خود را بالای سر گرفته بود و سیگار می کشید به آرامی قدم می زد و از هوا لذت می برد. او با چتر خویش هیچ مشکلی با باران نداشت و مورد توجه مردمان بدون چتر دور و اطراف بود.
_آقا ببخشید میشه از من یه دستمال ب
 خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه. چند دقیقه بعد، در حالی‌که یک جفت کفش در دستانش بود بیرون آمد....- آهای، آقا پسر!پسرک برگشت و به سمت خانم رفت. چشمانش برق می‌زد وقتی آن خانم، کفش‌ها را به ‌او داد.پسرک با چشم‌های خوشحالش و با صدای لرزان پرسید:- شما خدا هستید؟- نه پسرم، من تنها یکی از بندگان خدا هستم!- آهان، می‌دانستم که با خدا نسبتی دارید.
شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی. پسرک، در حالی‌که پاهای برهنه‌اش را روی برف جابه‌جا می‌کرد تا شاید سرمای برف‌های کف پیاده‌رو کم‌تر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه می‌کرد. در نگاهش چیزی موج می‌زد، انگاری که با نگاهش، نداشته‌هایش را از خدا طلب می‌کرد. خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود، انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه. چند دقیقه بعد در حالی‌ که یک جفت کفش در
 
روزی روزگاری پسرک فقیری برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دستفروشی می کرد. پسرک روزی متوجه شد که تنها یک سکه 10 سنتی برایش باقیمانده است و دیگر پولی ندارد تا با آن غذایی تهیه کند و بخورد. در حالی که به شدت گرسنه بود تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا کند. بطور اتفاقی درب خانه ای را زد. دختر جوان و زیبائی در را باز کرد. پسرک با دیدن چهره زیبای دختر دستپاچه شد و بجای غذا، فقط یک لیوان آب درخواست کرد. دختر که متوجه گرسنگی شدید پسرک شده بود ب
شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی. پسرک، در حالی‌که پاهای برهنه‌اش را روی برف جابه‌جا می‌کرد تا شاید سرمای برف‌های کف پیاده‌رو کم‌تر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه می‌کرد. در نگاهش چیزی موج می‌زد، انگاری که با نگاهش، نداشته‌هایش را از خدا طلب می‌کرد. خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود، انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه. چند دقیقه بعد در حالی‌ که یک جفت کفش در
سه‎شنبه شب رفته بودیم خانه‎ی شهید «عبد الصالح زارع» مدافعِ اسلام، زیاد گذشت و خوش؛ یک چیزی که می‎خواهم بگویمش این است که به خواب مادرش و حرفی زده: «از بس که بابا می‎گفته دارم عباس بزرگ می‌کنم برای حضرت زینب کبری، این‎ جا عباس صدایم می‌کنند.»توی فکرم، بابای من دارد مرا برای چه بزرگ می‎کند و آن جا چه صدایم می‎کنند؟
پرهام تا من رو دید بغلم کرد گفت دخترم چی شده! چرا پشت پلکت دستمال کاغذی چسبیده؟ تو که میگفتی فقط وقتی به دنیا اومدی گریه کردی و بس.
دیدنش حلواست؛ حرفهاش قند مکرر. پسرک انگار نه انگار ده سال از من کوچیکتره. مردی شده برای خودش و برای همه ی ما. میشه مثل یک درخت در سایه ش نشست و آرامش گرفت. میشه بهش تکیه کرد.
پیرمرد هر بار که می خواست اجرت پسرک واکسی کر و لال را بدهد، جمله‌ای را برای خنداندن او بر روی اسکناس می نوشت. 
این بار هم همین کار را کرد.
پسرک با اشتیاق پول را گرفت و جمله‌ای را که پیرمرد نوشته بود، خواند. 
روی اسکناس نوشته شده بود: وقتی خیلی پولدار شدی به پشت این اسکناس نگاه کن. 
پسر با تعجب و کنجکاوی اسکناس را برگرداند تا به پشت آن نگاه کند.
ادامه مطلب
پیرمرد هر بار که می خواست اجرت پسرک واکسی کر و لال را بدهد، جمله ای را برای خنداندن او بر روی اسکناس می نوشت. این بار هم همین کار را کرد. پسرک با اشتیاق پول را گرفت و جمله ای را که پیرمرد نوشته بود، خواند. روی اسکناس نوشته شده بود: وقتی خیلی پولدار شدی به پشت این اسکناس نگاه کن. پسر با تعجب و کنجکاوی اسکناس را برگرداند تا به پشت آن نگاه کند. پشت اسکناس نوشته شده بود: کلک، تو که هنوز پولدار نشدی! پسرک خندید با صدای بلند؛ هرچند صدای خنده خود را نمی شن
، اندام زن به قدری زیبا بود که هر مردی را به گناه آلوده میکرد.
روزی زن زیبا برای خرید پارچه به مغازه پارچه فروش رفت، چشمش به پسرکی که در مغازه بود افتاد و از او خوشش آمد. از پسرک خواست پارچه ها را تا خانه حمل کند. هنگامی که به خانه رسیدند درب خانه را قفل کرد و به پسر جوان گفت: میخواهم امشب را با تو سر کنم، اگر مانع شوی با دادو بیداد مردم را خبر میکنم
پسرک پاک که آبروی خود را در خطر دید مجبور به قبول کردن پیشنهاد بیشرمانه او شد. زن زیبارو که هفت قلم آ
حکایت واقعی 
✍️در بلخ زنی جوان و خوش چهره وجود داشت، اندام زن به قدری زیبا بود که هر مردی را به گناه آلوده میکرد.
روزی زن زیبا برای خرید پارچه به مغازه پارچه فروش رفت، چشمش به پسرکی که در مغازه بود افتاد و از او خوشش آمد. از پسرک خواست پارچه ها را تا خانه حمل کند. هنگامی که به خانه رسیدند درب خانه را قفل کرد و به پسر جوان گفت: میخواهم امشب را با تو سر کنم، اگر مانع شوی با دادو بیداد مردم را خبر میکنم
پسرک پاک که آبروی خود را در خطر دید مجبور به قبو
روزی روزگاری پسرک چوپانی در ده ای زندگی می کرد. او هر روز صبح گوسفندان مردم دهات را از ده به تپه های سبز و خرم نزدیک ده می برد تا گوسفندها علف های تازه بخورند.او تقریبا تمام روز را تنها بود.
 
 
قصه چوپان دروغگو
 
 
 
یک روز حوصله او خیلی سر رفت . روز جمعه بود و او مجبور بود باز هم در کنار گوسفندان باشد. از بالای تپه ، چشمش به مردم ده افتاد که در کنار هم در وسط ده جمع شده بودند. یکدفعه قکری به ذهنش رسید و تصمیم گرفت کاری جالب بکند تا کمی تفریح کرده با
سلام دلم برات خیلی تنگ شده بود…
پسرک از شادی در پوست خود نمی‌گنجید …راست می‌گفت …خیلی وقت بود که ندیده بودش … دلش واسش یه ذره شده بود …تو چشای سیاهش زل زد همون چشهایی که وقتی ۱۵ سال بیشتر نداشت باعث شد تا پسرک عاشق شود و با تهدید و داد و عربده بالاخره کاری کرد که با هم دوست شدن …

دخترک نگاهی به ساعتش کرد و میون حر ف‌های پسرک پرید و گفت : من دیرم شده زودی باید برم خونه … همیشه همین جور بوده هر وقت دخترک پسرک رامی‌دید زود باید بر می‌گشت…
پ
:white_check_mark:۱۲نامزد نهایی در «حوزه انتخابیه آمل» آماده رقابت شدند.۱.حمید بهشتی۲.حمید توکلی۳.حسین جوادی۴.رضا حاجی پور۵.رستم حسن نژاد۶.محمد رسول خاکزاد۷.قاسم روح اله زاده اندواری ۸.علیرضا زارع کلاکی۹.علیرضا شیرزادی۱۰.حسن صائمی۱۱.علی محمد غلامرضازاده۱۲.حسین قربانی
شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی. پسرک، در حالی‌که پاهای برهنه‌اش را روی برف جابه‌جا می‌کرد تا شاید سرمای برف‌های کف پیاده‌رو کم‌تر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه می‌کرد. در نگاهش چیزی موج می‌زد، انگاری که با نگاهش، نداشته‌هایش را از خدا طلب می‌کرد. خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود، انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه. چند دقیقه بعد در حالی‌ که یک جفت کفش در
*دو  ہی  ذاتیں  سمجھی  ہیں مرتبہ  محمد (ص) کا**اک وصی محمد (ص) کا اک خدا محمد (ص) کا*
*سوچیئے کہ پھر چہرہ ہوگا کتنا نورانی**چاند بن گیا ہے جب نقش پا محمد (ص) کا*
*مسند محمد پر جعفر آنے والے ہیں**پھر جہان دیکھے گا آئینہ محمد کا*
*پھر  سے  ہر  طرف ہوگا  تذکرہ محمد (ص) کا**جعفر (ع) آ کے کھولینگے مدرسہ محمد (ص) کا*
*آ کے باب صادق پر بو حنیفہ یوں بولے**مجھکو مل گیا لوگو اب پتہ محمد ص کا*
*یہ امام صادق (ع) ہیں  یہ فقط وہ کہتے ہیں**جو کہا خدا کا ہے جو کہا محمد (ص) کا*
*اے نب
درست موقعی از زمان که باید یک گوشه‌ از بازار پسرکی ماهیِ قرمز بیندازد درون پلاستیک‌هایِ کوچک فریزر و بدهد دستِ دختر بچه‌ای که دست دیگرش در دست مادرش هست ؛ نه ماهی وجود دارد ، نه پسرک گوشه‌ای وایستاده و نه دخترک با مادرش به بازار می‌آید!
پسرک در گوشه ای به انتظار نشسته بود... روزها و سالها و قرن ها...در انتظاری طولانی ...
تا روزی جوانمردی را دید...
جوانمرد گفت که رسیدن تنها در حرکت کردن است... نه در گوشه نشینی و به انتظار نشستن...
و پسرک برخواست تا راهش را آغاز کند... راهی برای رسیدن...
متن آهنگ ننه گل ممد :
صد بار گفتم همچی مکو ننه گل محمدزلفای سیا ر قمچی مکو ننه گل محمد صد بار گفتم پلاو مخار ننه گل محمدور دور کوه ها تاو مخار ننه گل محمد صد بار گفتم یاغی مرو ننه گل محمدرفیق الداغی مرو ننه گل محمد الداغی بی وفای ی ننه گل محمدتا آخر با تو نیا ی ننه گل محمد امروز که دور دورونس ننه گل محمداسب سیات د جاولونس ننه گل محمد ای جاولونا همیشه نیس ننه گل محمداسب سیات د بیشه نیس ننه گل محمد وصف شما د ایرونس ننه گل محمدعکس شما د تهرونس ننه
 
 
 
شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی.پسرک، در حالی‌که پاهای برهنه‌اش را روی برف جابه‌جا می‌کرد تا شاید سرمای برف‌های کف پیاده‌رو کم‌تر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه  سرد فروشگاه و به داخل نگاه می‌کرد.در نگاهش چیزی موج می‌زد، انگاری که با نگاهش ، نداشته‌هاش رو از خدا طلب می‌کرد، انگاری با چشم‌هاش آرزو می‌کرد.خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه. چند
از لحظه ای که خبرداده اند پسرک از دوچرخه پرت شده پایین تا امروز چند روز میگذرد ؟ پسرک هنوز روی تخت بیمارستان است و من هنوز احساس میکنم در یکی از سریال های آبکی صدا و سیما گیرافتادم  و اینقدر سناریو اش آبکی ست که دکتر ها مثل همه ی دکتر های سینمایی میگویند فقط معجزه 
میشود برای پسرکمان دعا کنید؟ خواهش میکنم :( 
+میترسم خیلی زیاد سین اگه چیزی برای داداشش اتفاق بی افته دووم نمیاره
پسرک پدربزرگش را تماشا کرد که نامه ای می نوشت .
 پرسید :
- ماجرای کارهای خودمان را می نویسید ؟ درباره ی من می نویسید ؟
پدربزرگش از نوشتن دست کشید و لبخند زنان به نوه اش گفت :
- درسته درباره ی تو می نویسم اما مهم تر از نوشته هایم مدادی است که با آن می نویسم .
می خواهم وقتی بزرگ شدی مانند این مداد شوی .
پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید .
- اما این هم مثل بقیه مدادهایی است که دیده ام .
 
 
 
 
ادامه مطلب
دستگاه جدید زهرگیر دیجیتال مهندس فرشید زارع، با قاب هایی دقیقا به اندازه ی درب کندوهای لانگستروت، با راندمان حداکثری زهرگیری در تمیز ترین حالت و به دور از گرد و غبار.
در ادامه کلیپی از این دستگاه در حین زهرگیری مشاهده می فرماید.
پنل جدید دستگاه زهرگیر دیجیتال مهندس زارعحجم: 6.34 مگابایت
ابتکار منحصر به فرد دیگر مهندس زارع که برای اولین بار در ایران انجام می شود، طراحی جعبه ای برای به کار بردن 3 پنل جدید زهرگیری به صورت همزمان برای یک کندو می ب
سلیقہ ایک ہی جیسا محمد اور جعفر کا
قرینہ ایک ہی ابھرا محمد اور جعفر کا
ہے ریشہ ایک ہی حقا محمد اور جعفر کا
نہیں فرق اک نہیں ابن محمد اور محمد میں
شمائل میں خصائل میں فضائل اور ابجد میں
نتیجہ ایک ہی نکلا محمد اور جعفر کا
ادامه مطلب
سلیقہ ایک ہی جیسا محمد اور جعفر کا
قرینہ ایک ہی ابھرا محمد اور جعفر کا
ہے ریشہ ایک ہی حقا محمد اور جعفر کا
نہیں فرق اک نہیں ابن محمد اور محمد میں
شمائل میں خصائل میں فضائل اور ابجد میں
نتیجہ ایک ہی نکلا محمد اور جعفر کا
ادامه مطلب
سلام. 
با اینکه شاید دیر شده باشه ولی به نظرم دیر بودن بهتر از هرگز نبودنه و لذا از همین تریبون عید و البته هفته بزرگ ولایت رو خدمتتون تبریک عرض میکنم ^_^
ان‌شالله تو این هفته برکات و عنایات فراوان قسمتمون بشه و توشه‌های بسیار برداریم.
ما دیروز جای شما خالی برای بچه‌ها تولد گرفتیم با چهل نفر مهمون! :/
انصافاً تعداد مهمونها زیاااد بود ولی خوش گذشت. :)
بدیش این بود که بر خلاف سنت هرساله‌مون نشد عکس دسته‌جمعی بگیریم!!
امروز هم به علت خستگی و اینک
پسرک از صبح که بیدار شده چهارتا بیسکویت شکلاتی خورده.
میخواستم برای صبحانه چای شیرین بیارم که نونهای خشک رو بخوریم و تموم بشه.
ولی با این وضعیت برای بچه‌ها خامه و عسل آوردم که پسرک بیش از این قند مصنوعی نخوره. 
به پسرک گفتم به خاطر اینکه امروز یه عالمه شکر و شکلات خوردی نمیتونی چای شیرین بخوری.
اما پسرک کوتاه نیومد. 
برای خودش چای ریخت و پنیر و شکر آورد و مشغول خوردن شد. 
فقط مخالفتم رو اعلام کردم و علت رو توضیح دادم.
فکر کردم که باید نقش رَب رو
یک استقلالی شانه به شانه طارمی و امیری
گلزنان تاریخ رقابت های فولاد و پرسپولیس در رقابت های لیگ برتر از ابتدا تا کنون را بررسی کرده ایم.
 
به گزارش "ورزش سه"، تیم های فولاد خوزستان و پرسپولیس تهران روز دوشنبه 13 آبان اولین بازی هفته دهم را در ورزشگاه فولادارنا شهر اهواز برابر هم برگزار می کنند، این دو تیم در تاریخ لیگ برتر 34 بار برابر هم قرار گرفته اند، 80مرتبه توپ از خط دروازه ها گذشته که سهم پرسپولیس، 45 و سهم فولاد 35 گل بوده است.
 
در این مطلب گ
دانلود آهنگ جدید رضا زارع نرو
دانلود آهنگ رضا زارع به نام نرو کیفیت ۱۲۸ و ۳۲۰ ، با لینک مستقیم ، همراه با پخش آنلاین و متن آهنگ
دانلود آهنگ فوق العاده نرو با صدای رضا زارع از جوان ریمیکس
Download New Music Reza Zare – Naro

آهنگ جدید رضا زارع را می توانید هم اکنون از جوان ریمیکس دانلود نمایید.
آهنگ جدید رضا زارع، نرو نام دارد.
امیدوارم از این موزیک لذت ببرید.
در صورت بروز هرگونه مشکل با ما در ارتباط باشید.
متن آهنگ نرو از رضا زارع
رضا زارع نرو
دانلود آهنگ جدبد
می گویند روزی یک پسر کوچک که تازه به کلاس پیانو می رفت و یاد گرفته بود چند قطعه را بنوازد، برای اولین بار همراه مادرش به یک کنسرت پیانو رفت. آن ها در ردیف جلو نشستند و وقتی مادر سرش گرم صحبت با یکی از دوستانش شد، پسر بچه از روی کنجکاوی به پشت صحنه رفت و آن جا پیانو بزرگی دید که هیچ کس روی صندلی آن ننشسته بود. پسرک بی خبر از همه جا پشت پیانو نشست و شروع به نواختن قطعه ساده ای نمود که تازه یاد گرفته بود. صدای پیانو همه ی حاضران در سالن را به خود آورد
کاسبی پسرش را فرستاد تا راز خوشبختی را از فرزانه ترین فرد جهان بیاموزد. پسرک چهل روز در بیابان ها راه رفت تا سر انجام به قلعه زیبایی بر فراز کوهی رسید. مرد فرزانه ای که او می جست آنجا می زیست. اما پسرک به جای ملاقات با مردی مقدس وارد تالاری شد که جنب و جوش عظیمی در آن وجود داشت. تاجران می آمدند و می رفتند، مردم با هم صحبت می کردند و گروه موسیقی می نواخت. میزی مملو از غذاهای لذیذ برای مصرف در آنجا دیده می شد. دو ساعتی طول کشید تا بتواند با مرد فرزان
چند وقت قبل مامان یکی از بچه‌ها تو گروه مامانا بچه‌ها رو برای تولد پسرش دعوت کرد و منم اصلا فکر نمی کردم که به خاطر اصول و قواعدم بتونم بذارم پسرک تو جشنشون شرکت کنه!
ولی خب وقتی فکرهامو کردم به این نتیجه رسیدم که خوبه بذارم این تجربه رو تو زندگی کودکیش داشته باشه. :)
و طبیعتا نمیشد اجازه بدم بدون بررسی‌های لازم و شناخت من بره خونه کسی.
لذا سوالات اولیه رو پیامکی از مامان بچه پرسیدم و وقتی جوابهای مناسبی گرفتم گفتم منم چند دقیقه‌ای میام تو مج
قبل از اصلاحات ارضی معمولا به کسی رعیت یا زارع صاحب نسق گفته می شدکه با داشتن یک یا چند عامل تولید، بر روی قطعه زمینی از مالک به صورت انفرادی و یا با اشتراک چند زارع دیگر به کشت و زرع می پرداخت و محصول بین او و مالک تقسیم می شد.
یکی از معانی نسق عبارت از نظم و ترتیبی است که در مورد توزیع آب و زمین بین روستاییان معمول است.
زارع صاحب نسق، مالک زمین نبود بلکه حق استفاده از آن را داشت. مالک بعد از مرگ زارع زمینی را که او در اختیار داشت به فرزند او واگذ
نمونه آموزشی زیبایی از دوخت یک گل رز را می بینید که با استفاده از تکنیک دوخت دندان موشی کوتاه و بلند به همراه سایه روشن دوزی استفاده شده است. این نمونه زیبا توسط خانم ساره زارع از آموزشگاه شب افروز؛ بر روی پارچه کتان دوخته شده و پس از اطو و مرتب نمودن؛ درون یک قاب نهاده شده است. ساقه دوزی، گره ایرانی و دوخت پیچ رز نیز از جمله دوخت های اطراف این سوزندوزی زیبا می باشد.
برای دیدن تصاویر بیشتری از این سوزندوزی زیبا می توانید بر روی کلمه ادامه مطلب
  بعد از گرفتن این عکس خیلی دوست داشتم این پسربچه ی دوست داشتنی رو به آغوش بگیرم . کمی همانجا ایستادم و تماشایش کردم. می خواستم بدانم به چه چیزی فکر می کند؟ از این چشم انداز پیش رو چه درکی دارد؟ می خواستم بدانم آیا در آینده خواهد فهمید ما برای اینکه به اینجا برسیم چه خون دل ها خورده ایم؟ و هنوز می خوریم ؟ سال هایی که سازهای هنرمندان مان را شکستند و با انگ مطربی و فعل حرام کتک شان زدند و هزار و یک اتفاق دیگر ؟ و هنوز ادامه دارد؟ آیا درک می کند که ما
    زهرمار این روزها سوشال مدیاست. داریم راه خودمان را می رویم و غم های خودمان را میخوریم که یهو ناغافل این افعی از ناکجا آباد، نیش به جانمان می زند و زهرش را می پاشد توی رگ هایمان. وگرنه که من داشتم توی دل خودم برای یکی از 2499 بیمار تحت پوششم که مری اش تازگی ها سرطانی شده غصه می خوردم و کاری به کار کسی نداشتم و اصلا خبرم نبود که حالا فلان جای تهران یک پسرک جوان بسیجی 19 ساله شهید شده و اصلا کی بوده و چه شکلی بوده. حالا ولی به لطف این مار خوش خط و خال
در یکی از روستاهای ایتالیا، پسر بچه شروری بود که دیگران را با سخنان زشتش خیلی ناراحت می کرد. روزی پدرش جعبه های پر از میخ به پسر داد و به او گفت: هر بار که کسی را با حرفهایت ناراحت کردی، یکی از این میخها را به دیوار طویله بکوب. روز اول، پسرک بیست میخ را به دیوار کوبید. پدر از او خواست تا سعی کند تعداد دفعاتی که دیگران را می آزارد، کم کند. پسرک تلاشش را کرد و تعداد میخهای کوبیده شده به دیوار کمتر و کمتر شد. یک روز پدرش به او پیشنهاد کرد تا هر بار که ت
پسرک دنبال تسبیح پدربزرگش می‌گشت تا بازی کند. می‌خواستند جای پنهان کردن تسبیح را نفهمد. مادر همسرم تسبیح را از زیر مبل کنار تلویزیون برداشت، تا نگاه پسرک به دستان مادربزرگش افتاد، برای منحرف کردن توجه‌اش، مادر همسرم مدام و تند تند با صداهای من‌درآوردی، دستانش را توی هوا تکان می‌داد و می‌خندید، پسرک فراموش کرد نگاهش را ادامه دهد و احیاناً جای تسبیح را به ذهن بسپارد، توجه‌ش به حرکات اغراق‌آمیز مادربزرگش جلب شد و می‌خندید و سعی می‌کرد
آهنگ ای که رفته باخود محمد اصفهانی از سایت ایندکس وار دریافت کنید.
دانلود آهنگ محمد اصفهانی به نام تو رفتی
دانلود آهنگ جدید محمد اصفهانی تو رفتی Download New Music مجموعه محمد اصفهانی با نام بزرگی دانلود آهنگ محمد اصفهانی با نام صورت کن که.
ادامه مطلب
بسم الله الرحمن الرحیمهدیه های شعبانیه (16گاهی وقت‌ها بعضی از آدم‌ها را باید به شیوه‌ای خاص آگاه کرد. اپاره آجرروزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران‌قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می‌گذشت.
ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان، یک پسربچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد. پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد.
مرد پایش را روی ترمز گذاشت، سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است. به طرف پسرک رفت تا او را به سخ
#شهید  صفدرعلی   توت   زارع
نام  پدر:  علی
تاریخ  تولد:    1339/05/04
محل  تولد:    ساوجبلاغ
تاریخ  شهادت:     1361/11/21 
محل  شهادت:    دزفول
نام  عملیات :    والفجر مقدماتی
محل  دفن:   ابراهیم جیل
وصیت نامه: روزی خواهد آمد که دشمنان با شنیدن نام جمهوری اسلامی ایران لرزه به اندامشان می‌افتد.
لینک معرفی شهدای جمهوری اسلامی ایران در پیامرسان بومی سروش
دیشب به محمد گفتم که از به دنیا اومدن علی می‌ترسم در حالی که به شدت منتظرش هستم. الان که در درون من است انگار تماما به من تعلق دارد. از وقتی که حرکت هایش را احساس می‌کنم این مساله پررنگ تر شده است. موجودی است که فقط من می‌بینیمش و احساسش می‌کنم. حتی گاهی که به محمد می‌گویم دستش را روی دلم بگذارد و حرکت‌هایش را احساس کند. پسرک شیطون ما دیگر حرکت نمی‌کند و پدر منتظر را ناکام می‌گذارد. با علی حرف میزنم. درد و دل میکنم. برایش کتاب می‌خوانم. موقعی
پیشتر گفتیم که یکی از کاربرد های بسیار خوب این روزهای سوزندوزی استفاده از حلقه های کارگاه به جای قاب تابلو می باشد. در تصویر زیر نمونه خوبی از این کاربرد را می بینید که توسط خانم ساره زارع از آموزشگاه شب افروز، اجرا شده است.  دو شاخه گلی که در کنار هم دوخت سایه روشن دوزی را تجربه کردند تا درون یک قاب باقی بمانند  و نمادی از تلاش برای حضور در فرهنگ این سرزمین باشند. برای دیدن تصاویر بیشتری از این سوزندوزی زیبا  می توانید بر روی کلمه ادامه مطلب
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.



وقتی به زارع میگی 2 رو 20 کن، 5 رو 15 کن انقد کم نده،چرا هدفت اینه مارو بندازی؟
زارع هم این شکلی میکنه و میگه ن ن
    پشت اسکناس
           پیرمرد هر بار که می خواست اجرت پسرک واکسی کر و لال را بدهد، جمله ای را برای خنداندن او بر روی اسکناس می نوشت. این بار هم همین کار را کرد.
پسرک با اشتیاق پول را گرفت و جمله ای را که پیرمرد نوشته بود، خواند. روی اسکناس نوشته شده بود: وقتی خیلی پولدار شدی به پشت این اسکناس نگاه کن. پسر با تعجب و کنجکاوی اسکناس را برگرداند تا به پشت آن نگاه کند پشت اسکناس نوشته شده بود: کلک، تو که هنوز پولدار نشدی! پسرک خندید با صدای بلند؛ هرچ
پسرِ مادر صد و هشتاد و سه روزه شده است. یعنی پایان شش ماهگی و آغاز نیم سال جدید زندگی اش. نمی دانم زود گذشت یا نه. نمی دانم سخت گذشت یا آسان. نمی دانم خوش گذشت یا ناخوش. با خودم که فکر می کنم می بینم زود گذشت ولی یادم نمی رود آن شب هایی که آرزو می کردم زودتر ساعت چهار صبح شود و پسرک خواب. شب هایی که شبش کش می آمد و صبحش برای آمدن ناز و عشوه. با خودم که فکر می کنم به این نتیجه می رسم آسان بود اما یادم نمی رود ترس و دردهایی که کشیده ام. شادی ها و خوشی هایی
ماه فروماند از جمال محمدسرو نباشد به اعتدال محمد
قدر فلک را کمال و منزلتی نیستدر نظر قدر با کمال محمد
وعدهٔ دیدار هر کسی به قیامتلیلهٔ اسری شب وصال محمد
آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسیآمده مجموع در ظلال محمد
عرصهٔ گیتی مجال همت او نیستروز قیامت نگر مجال محمد
وآنهمه پیرایه بسته جنت فردوسبو که قبولش کند بلال محمد
همچو زمین خواهد آسمان که بیفتدتا بدهد بوسه بر نعال محمد
شمس و قمر در زمین حشر نتبادنور نتابد مگر جمال محمد
شاید اگر آفتاب و ماه نتابن
منتظر بودیم تا پسرک کفشش را بپوشد. گفته بودیم داریم تا سر کوچه می‌رویم و زود برمی‌گردیم. خواسته بود همراهمان بیاید. چندبار تلاش کرد تا کفشش را زودتر بپوشد و نتوانست. نگاهی به ما که بالای سرش ایستاده بودیم انداخت و دستش را برد سمت دمپایی‌اش و گفت، "دمپایی بپوشم، زود برمی‌گردیم"... خندیدیم.
ناخودآگاه به یاد بخشی از دیالوگ "خداحافظ رفیق" افتادم که می‌گفت "اینا رو نگاه! چه بازی رو جدی گرفتن! عجب بتنی خرج این مسافرخونه می‌کنن!"... انگار پسرک فهمیده
لیگ برتر کشتی آزاد در شرایطی با قهرمانی بازار بزرگ ایران به پایان رسید که همگان تحت تاثیر نمایش تحسین برانگیز امیرحسین زارع قرار گرفتند.
به گزارش  "ورزش سه"، لیگ برتر کشتی آزاد شب گذشته با قهرمانی تیم بازار بزرگ ایران بعد از شکست دادن اترک خراسان شمالی به پایان رسید. با اینکه تا قبل از مسابقه سنگین وزن تکلیف تیم قهرمان مشخص شده بود، اما همگان منتظر رویارویی غول گرجستانی با پدیده آملی کشتی ایران بودند.
گنو پتریاشویلی، دارنده ۳ مدال طلای جهان
پسرِ مادر صد و هشتاد و سه روزه شده است. یعنی پایان شش ماهگی و آغاز نیم سال جدید زندگی اش. نمی دانم زود گذشت یا نه. نمی دانم سخت گذشت یا آسان. نمی دانم خوش گذشت یا ناخوش. با خودم که فکر می کنم می بینم زود گذشت ولی یادم نمی رود آن شب هایی که آرزو می کردم زودتر ساعت چهار صبح شود و پسرک خواب. شب هایی که شبش کش می آمد و صبحش برای آمدن ناز و عشوه. با خودم که فکر می کنم به این نتیجه می رسم آسان بود اما یادم نمی رود ترس و دردهایی که کشیده ام. شادی ها و خوشی هایی
باز هم با یک سری ویدیوهای عروسی آ زارع اومدیم پیشتون
این بار شاگردای زارع تو عروسیش سنگ تموم گذاشتنااااا، سنگه تموم..
ببینیم...
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.



 
«سکانس اول»یک روز دو رفیق دانشجو، توی سالن دانشگاه نشسته بودند که دختری از کنارشان گذشت. پسرک اولی رو به رفیقش کرد و گفت مدتی است که دل به آن دخترک چادرپوش بسته است. پسرک دومی سرش را برگرداند و دخترک را سر تا به پا پایید و چیز زیادی نگفت. انگار آدم دیگری شده بود. انگار آفتاب ته دلش خاموش می‌شد و شیطان تنش را پر می‌کرد. دیگر صدای رفیقش را نمی‌شنید. چیزی در تمام ذهنش تکرار می‌شد: « عشق اگر عشق است، چرا برای من نباشد؟». پسرک برخواست و از رفیقش دور
پسرک از پدر بزرگش پرسید: پدر بزرگ درباره چه می نویسی؟پدربزرگ
پاسخ داد : در باره تو پسرم ، اما مهمتر از آنچه می نویسم ، مدادی است که
با آن می نویسم. می خواهم وقتی بزرگ شدی، تو هم مثل این مداد بشوی!پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید: اما این هم مثل بقیه مداد هایی است که دیده ام!پدر
بزرگ گفت : بستگی دارد چطور به آن نگاه کنی ، در این مداد پنج صفت هست که
اگر به دستشان بیاوری ، برای تمام عمرت با دنیا به آرامش می رسی:صفت
اول : می توانی کار
بیوگرافی کامل از هنرمند امیرمحمد زارع
امیرمحمد زارع متولد آذر ماه 1376 در تهران، است.
فارغ
التحصیل  رشته مهندسی نرم افزار از دانشگاه آزاد است بجز آهنگسازی،
نوازنده پیانو و پرکاشن و چند ساز دیگر است و به غیر از هنر موسیقی، در
هنرهایی مانند تدوینگری و صدابرداری فیلم و کارگردانی سینما هم فعالیت
داشته است.
 
ورود به موسیقی و هنر
در
زمان کودکی خود وقتی پدرش نوازنده ساز آکاردئون و پیانو و ارگ بود علاقه
پیدا کرد و ماجراجویانه به دنبال دنیای موسی
۱. هر بار میگن محمد منصوری خانومش بارداره...
یا میگن محمد منصوری اینو گفت اونو گفت...
میخوام بگم محمد؟ محمد در پناه تو؟
یعنی الان مریم بارداره؟
یعنی الان خوشبختن محمد و مریم؟
 
۲. اتفاقی نیفتاده جز دیدن چند تا خونه...یه خونه گرون مرغی وسط منهاتن و یه اتاق از خونه یه پیرزن که دختراش لس انجلس و سان فرانسیسکو زندگی میکنن و دلش نمیخواد تنها بمونه تو خونه...
هنوزم در حال گشتنم...
عصر جمعه پاییزی فرصت یک تفریح مادرانه و دخترانه را فراهم کرده بود .
سینما و فیلم "سرو زیر آب " گزینه مناسبی بود.
متصدی سالن هر دوی مان را به سمت صندلی راهنمایی کرد. کنارم مادر جوانی بود حدودا سی ساله. کنارش پسرک نوجوانی نشسته بود که قامت و چهره اش , حدودا پانزده ساله می نمود. دخترکی با موهای لخت که روی شانه های کوچکش افتاده بود , کنار مادر جوان ایستاده بود. بسته ذرت بوداده اش را محکم در بغل می فشرد . شاید به زور چهارسالش می شد. 
نگاهم به نگاهش گره خو
چند روز به کریسمس مانده بود که به یک مغازه رفتم تا برای نوه ی کوچکم عروسک بخرم. همان جا بود که پسرکی را دیدم که یک عروسک در بغل گرفت و به خانمی که همراهش بود گفت: «عمه جان» اما زن با بی حوصلگی جواب داد: «جیمی، من که گفتم پولمان نمی رسد!» زن این را گفت و سپس به قسمت دیگر فروشگاه رفت.
 
به آرامی از پسرک پرسیدم: «عروسک را برای کی می خواهی بخری؟»
با بغض گفت: «برای خواهرم، ولی می خوام بدم به مادرم تا او این کادو را برای خواهرم ببرد».
پرسیدم: «مگر خواهرت ک
سلام دوستان
اول عذر می خوام بابت این نبودن
ولی باید بگم الانم دوباره می رم تا دوهفته ی دیگه یه امتحان مهم و سخت دارم اخه
اومدم یه سری بزنم بهتون که اونم واقعه ی امروز باعثش شد
عذر خواهی می کنم بابت نیمه رها کردن رمان که ۱۵ قسمتی ازش باقی مونده فکر کنم که برگشتم می گذارم
در ضمن بعدشم یه رمان دیگه رو می گذارم که ایده اش هست اما هنوز نوشتنش رو چندان کلید نزدم
 
اما واقعه:
 تو حیاط دانشکده قدم می زدم و درس می خوندم که دوستام اومدن و رسیدیم به هم کلی ا
داستان از پسرک ده ساله‌ای شروع می‌شه که آماده‌اس یه مرد بشه، و به پسرک ده‌ونیم ساله‌ای ختم می‌شه که ماموریتش انجام دادن اون چیزیه که در توان داره. 
دیالوگی هست که می‌گه: زندگی یه هدیه‌اس، باید جشن گرفتش. باید برقصیم تا به خدا نشون بدیم قدردان زندگی‌مون و زنده بودنیم... 
اوایل فیلم اتفاقی می‌افته که منو یاد جمله‌ای از تیریون لنیستر انداخت با این مضمون که اگه لقبی بهت دادن، تصاحبش کن. مثل یه سپر بپوشش تا دیگه آزارت نده. قصه‌ی جوجو خرگوشه
دیشب وقتی رسیدیم نان تازه به دست داشت از پله‌ها بالا می‌آمد. با اینکه نزدیک اذان بود و شواهد نشان می‌داد که نانوایی شلوغ بوده، با لبخند پهنی از همان پایین پله‌ها به همه‌مان سلام بلندی داد و تا چشمش به سفرۀ افطار افتاد گفت "به‌به عروس‌ها چه کردید!" (در حالیکه فقط سبزی و گوجه و خیار گذاشته بودیم و اصلاً کار سخت و پیچیده‌ای نبود). به تک‌تکمان با اسم، خوش‌آمد می‌گفت و رو به پسرک می‌گفت، "هیچ‌جا نونای مادر جونت رو نداره. هر جا رفتی، افطارها ر
چشم گرگنوشته ی دانیل پناکترجمه ی آسیه حیدری

چشم گرگ نوشته ی دانیل پناک به ترجمه ی آسیه حیدری می باشد. این کتاب جایزه سه لاک پشت پرنده را در بخش ترجمه از آن خود کرده است. همچنین اُاِل کاووسین در سال ۱۹۹۸ بر اساس این رمان، یک انیمیشن کوتاه به زبان فرانسوی ساخته است.چشم گرگ ماجرای یک گرگ آلاسکایی و یک پسربچه آفریقایی به نام  آفریقا است. در این کتاب پسربچه و گرگ، در عمق نگاه یکدیگر، زندگی گذشته ی خود را مرور می کنند. زندگی پُرفراز و نشیبی که از
سلام. خبری نیست جز اینکه از سرخوشی های آغازی مسیر کاسته شده است از روزهای بخشیده شدن. یادم رفت به تو بگویم که حالم خوب است نمیدانم چرا، طبیعی تر بود که نباشد اما هست. یادم رفت برایت بگویم که به چه فکر می کنم: به اینکه همه ما می توانستیم قهرمان باشیم و آسودگی خاطری داشتیم به اندازه ی "محمد زارع"*. برایت نگفتم که روزی بالاخره دیر خواهد شد شاید در یکی از همین روزهای جوانی...
راستی حالت خودَت چطور است؟ نگو که خسته و آزرده ای یا که احساس میکنی از چشم دی
سلام
تدریس مجازی ریاضی نهم استاد زارع- قسمت سوم
فصل هشتم- حجم و مساحت قسمت سوم
 
می‌توانید این بخش را از لینک زیر در وبگاه ریاضی مشاهده نمایید.
 
در ضمن برای حل و ارسال تکالیف این بخش، تا ساعت 12 روز پنج‌شنبه 7 فروردین فرصت دارید...
 
آموزش مجازی ریاضی نهم
مثه باران باش .رنج جدا شدن از آسمان را در سبز کردن  زندگی جبران کن ....مدتها بود که تصمیم داشتم صبح زود بیدار بشم .اما خب در حد تصمیم باقی موند؛دل کندن از جای گرم نرم اونم تو گرگ و میش صبح برام عذاب آور بود .دیگه کم کم نحوه بیدار شدنم هم داشت اذیتم میکرد.پسرک همیشه یکساعت زودتر از من بیدار بود و در طول این یک ساعت عملا خوابیدن غیرممکن میشد و باز نگه داشتن چشم هم غیرممکن تر از اون ، و درخواستش برای خوندن کتاب داستان تو این اوضاع جزو  عجیب غریبترین ه
توی گروهی که با رفقای از بچگی تا الان داریم،پسرا گیر دادن بهش که چرا ناپیدایی?...بعد از یکی دو روز جواب داده درگیری کارم کم بود،فنر تخت اتاقم هم شکسته و درگیر تعویضش شدم و پدرم در اومدم تا سر هم کردمش...
کمیل طبق معمول زده بود به مسخره بازی و سر به سرش میذاشت که مگه چیکار کردی با اون تخت که به این زودی فنرش در رفت?سلام مارو هم به خواهران امریکایی برسون! و از این مزه پرونی ها...
و پسرک توی جواب دادن کم نیاورده و با خوندن پیامهاش کلی خندیدم...
حالا بعد
انتقال قلب یک سرباز وظیفه از یزد به تهران
قلب سرباز وظیفه محمد زارع ده آبادی (ده آباد یکی از روستاهای یزد می باشد )۲۰ ساله که بر اثر تصادف ضربه مغزی شده بود، برای پیوند به جوان نیازمند اهدای عضو از شهر یزد به بیمارستان رجایی تهران منتقل شد.
تدریس مجازی ریاضی نهم استاد زارع- قسمت پنجم
فصل ششم – خط و معادله‌های خطی – قسمت اول
 می‌توانید این بخش را از لینک زیر در وبگاه ریاضی مشاهده نمایید.
 
آموزش مجازی ریاضی نهم
 
برای حل و ارسال تمارین این قسمت به ایمیل استاد، تا پایان دوشنبه 18 فروردین فرصت دارید...
#حدیث_مهدوی 
امیر المومنین(ع)
أَوَّلُنَا مُحَمَّدٌ وَ أَوْسَطُنَا مُحَمَّدٌ وَ آخِرُنَا مُحَمَّد.
همه ما محمد هستیم (مقام برابر)، اولین ما محمد (رسول گرامی اسلام) میانه‌مان محمد (امام باقر) و آخرینمان م ح م د (حضرت صاحب الامر) است.
شبیه این روایت از امام صادق نیز نقل شده است.بحار الأنوار/ ج 25/ ص 364
پسرکی در خانواده ای فقیر در یک روستا زندگی می کرد.
پدر او در حادثه ای مصدوم و مدتی خانه نشین شده بود، و برای همین درآمدی برای
امرار معاش و مخارج زندگی نداشتند.

روزی مادر پسرک گفت: پسرم، این دیگچه مسی را به شهر ببر
و بفروش و با پول آن غذایی تهیه کن. پسرک قبول کرد.

صبح علی الطلوع به سمت شهر به راه افتاد. در راه آهی
کشید و با خود گفت: دیگچه یادگار مادربزرگم است و برای مادرم بسیار عزیز است، ای
کاش می شد آن را نفروشیم، ای کاش پدرم می توانست راه برود. او
توی این اوضاع شلوغ و قمر در عقرب دوست دارم دوباره برگردم نگارستان خودمون.
پبش آقای زارع و بچه ها.
چند روز پیش رفتم سر زدم. انگار برگشته بودم خونمون! خونه دومم!
و تصمیم گرفتم هر وقت فرصت داشتم به اونجا هم برم و  کلاسمو ادامه بدم...
بیوگرافی محمد بحرانی صداپیشه جناب خان
نام:محمد
نام خانوادگی:بحرانی
تاریخ تولد:1360
محل تولد:شیراز
تحصیلات: لیسانس بازیگری و کارشناسی کارگردانی
همسر:مهناز خطیبی (عروسک گردان)
------------------------------------------------------------
محمد بَحرانی متولد 1360 در شهر شیراز صداپیشه و بازیگر ایرانی است. بحرانی دارای مدرک لیسانس بازیگری از دانشگاه تهران و مدرک کارشناسی ارشد کارگردانی از دانشگاه تربیت مدرس است.
 

ادامه مطلب
لطفا ادامه مطلب را مطالعه نفرمایید.

         بعد از این هرگز نمیرنجم ز کج رفتارها
         لب فرو میبندم از تفسیرِ این کردارها
 
         بیشه هایِ خالی و خاموش گاهی میشوند
              در غیابِ شیرها ، جولانگهِ کفتارها
 
          از ازل در گوشه ای تنها بِه از دیدارِ خلق
               میگریزم تا ابد از شرّ این دیدارها
 
           حد و مرز عشق را دانستم اما با جنون؛
            بی محابا رد شدم از مرزِ آن هشدارها
 
         توبهٔ گرگ است میدانم، پشیمان نی
این کتابها عبارتند از:
1) الکافی فی اصول الدین، محمد بن یعقوب کلینی رازی بغدادی (329 هـ/941 م).
2) من لایحضره الفقیه، محمد بن بابویه رازی قمی مشهور به «شیخ صدوق» (386 هـ/978م)
3) تهذیب الاحکام، محمد بن حسن طوسی مشهور به «شیخ الطائفه» (395هـ/1067م)
4) الاستبصار، محمد بن حسن طوسی مشهور به «شیخ الطائفه» (395هـ/1067م)
+دیشب نتایج انتخاب رشته دانشگاه‌ها اومد و فقط میتونم بگم خدا بهم رحم کرده.
هرچند که نمیدونم این رحم مهربانانه، تا کجا ادامه خواهد داشت ولی به طرز عجیبی ترازهای اعلام شده از طرف دانشگاه‌ها سطح بالایی دارن و من جزو آخرین نفراتی‌ام که تو مصاحبه دانشگاهمون شرکت میکنه! :/
شانس قبولیم داره پایین و پایین‌تر میاد و خب از الآن باید تمرین کنم که برام مهم نباشه... :/
+مصممانه میخوام یک برنامه نظم در سال ۹۸ تنظیم کنم. مُ، صَم، مَ، ما، نههههه!
+ماجرای مدرس
کاسیوس مردی سیه چهرده با بدنی تنومند و پاهایی که غزال در مقابلش تعظیم می کرد ، مشت هایش که خون و اشک و عرق
حریف رادر هم می آمیخت و غرور به جایش همگان را میخکوب می کرد
مکتب محمد یا بهتر بگویم خدا اورا محمدعلی نامید
محمد علی قهرمان سنگین وزن بوکس در مقابل با جو فریزیر جمله ی طلایی اش را گفت : من فکر نمیکنم کسی نمی تواند مرا شکست دهد بلکه مطمئنم کسی نمی تواند مرا شکست دهد .مبارزات او به علاوه مبارزه سیاسی اش محدودیت سه ساله از فعالیت ورزشی ، بی پولی
سکه ی پونصد تومنی رو از پسرک چهارساله گرفتم و گفتم میخوام  براش یه شعبده بازی انجام بدم. گذاشتمش بین دو تا دستم و درحالیکه بهم چشم دوخته بود دستام رو تکون دادم. بعد ازش خواستم دستامو باز کنه. باز کرد. سکه همونجا بود. نگام کرد. گفتم بلدی اینکارو کنی؟ گفت نه!
پسرک با گذر موفقیت‌آمیز از سه مرحله آزمون ورودی اون مدرسه کذایی بالاخره تو مدرسه پذیرش شد! :/ (بعله به همین سه نقطگی برای دبستان سه مرحله آزمون داشتن!:/)
این مدرسه کاااملا تربیتیه. اصل و اساسش بر بیس تربیت گذاشته شده و این منو امیدوار میکنه. منم همینو میخواستم. اینکه یکی دیگه هم حواسش به تربیت پسرکم باشه برام خوشاینده.
راستش هیچ‌وقت نتونستم اون مادری باشم که دلم میخواسته. چون شخصیت خودم اونی نیست که باید باشه!
و الآن خودم خلاء‌های رفتاری پسرک
دانلود کتاب صوتی زارا اثر محمد قاضی MP3
 
دانلود فایل
 
 
 
 
کتاب صوتی زارا عشق چوپان اثر محمد قاضی :: دانلود کتابketab9.blog.ir › post › کتاب-صوتی-زارا-عشق-چوپان-ا...کتاب صوتی زارا عشق چوپان اثر محمد قاضیشامل 6 فایل mp3 حجم:43 مگابایت زارا عشق چوپان به نویسندگی محمد قاضی نویسنده و مترجم معاصر کرد است که برای .
دانلود رایگان کتاب صوتی زارا عشق چوپان اثر محمد قاضی :: ...ketab9.blog.ir › tag › دانلود رایگان کتاب صوتی زارا ع...کتاب صوتی زارا عشق چوپان اثر محمد قاضیشامل 6
کتاب صوتی زارا عشق چوپان اثر محمد قاضی
 
دانلود فایل
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
کتاب صوتی زارا عشق چوپان اثر محمد قاضی - مرجع دانلود ...hasrace22.4kia.ir › info › کتاب-صوتی-زارا-عشق-چوپان-اثر-محمد-قاضی۲۰ شهریور ۱۳۹۸ - زارا عشق چوپان به نویسندگی محمد قاضی نویسنده و مترجم معاصر کرد است که برای اولین‌بار در ۱۳۱۹ شمسی به چاپ رسیده است. در دیگر چاپ‌های.
کتاب صوتی زارا عشق چوپان اثر محمد قاضیsarmashg.ir › خانه › آموزشکتاب صوتی زارا عشق چوپان اثر محمد قاضیشامل 6 فایل
کتاب صوتی زارا عشق چوپان اثر محمد قاضی
 
دانلود فایل
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
کتاب صوتی زارا عشق چوپان اثر محمد قاضی - مرجع دانلود ...hasrace22.4kia.ir › info › کتاب-صوتی-زارا-عشق-چوپان-اثر-محمد-قاضی۲۰ شهریور ۱۳۹۸ - زارا عشق چوپان به نویسندگی محمد قاضی نویسنده و مترجم معاصر کرد است که برای اولین‌بار در ۱۳۱۹ شمسی به چاپ رسیده است. در دیگر چاپ‌های.
کتاب صوتی زارا عشق چوپان اثر محمد قاضیsarmashg.ir › خانه › آموزشکتاب صوتی زارا عشق چوپان اثر محمد قاضیشامل 6 فای
سحرگاه بعثتِ مهرِ آفرینش است. محمد(ص) در گوشه‌ای از حرا آسمان را به تماشا نشسته است، و ستارگانی که حالا در ظلمت شب از تلالوء نور محمد چه شکوهی آفریده‌اند.
محمد(ص) تک واژه پر شکوه محبت خداوند است. محمد رمز پر راز هستی و گنجینه مهر خداست.
راستی که اگر محمد نبود ، مودت و عشق در دل های آدمیان تجلی نمی‌کرد و محبت در برهوت این جهان جوانه نمی‌زد. به نظر من خداوند، - آن حضرت مهربان ترین و آن محمد آفرین؛- مودت و عشق را فقط با یک سبب آفرید و تجلی داد، و آن چ
برای بیماری ها چه کنیم، پاسخ دادند :خداوند متعال کپسولی درست کرده است که تمام ویتامینها در آن است، آن هم کپسولِ صلوات بر محمد وآل محمد است. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ﺑﺨﻮﺍﻧﻴﺪ ﻭ ﺛﻮﺍﺑﺶ ﺭﻭ ﻫﺪﻳﻪ ﻛﻨﻴﺪ ﺑﻪ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ (ﺱ) ﺑِﺴﻢِ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِ ﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢِ ﺇِﻧَّﺎ ﺃَﻋْﻄﻴْﻨَﻚ ﺍﻟْﻜَﻮْﺛَﺮَ (1) ﻓَﺼﻞِّ ﻟِﺮَﺑِّﻚ ﻭَ ﺍﻧﺤَﺮْ (2)ﺇِﻥَّ ﺷﺎﻧِﺌَﻚ ﻫُﻮَ ﺍﻷَﺑْﺘﺮُ (3)ﻟﻄﻔﺎ ﺍﺷﺘﺮﺍﻙ ﺑﺰﺍﺭﻳﺪ ﻭ ﻮﺗﺎﻫ
صلوات نامه
صدر و صفا محمدمحمود نام احمددریای جود سرمدصل علی محمدصلوات بر محمدآدم که در جهان شدجفتش حوا روان شداین داستان عیان شدصل علی محمدصلوات بر محمدصلوات را خدا گفتدرشأن مصطفی گفتجبریل و مرتضی گفتصل علی محمدصلوات بر محمدآدم که باب ما بودسرخیل انبیا بودوردش همین دعا بودصل علی محمدصلوات بر محمدصلوات گر بگوییگر تو ز خیل اویییابی هرآنچه جوییصل علی محمدصلوات بر محمدما مصطفی ندیدیمنام خوشش شنیدیمدینش به دل گزیدیمصل علی محمدصلوات بر محم
#شهید  رجبعلی زارع
 
نام  پدر:   حبیب
 
 
 تاریخ  تولد:    1347
 
 
 محل  تولد:  جمال آباد ارسنجان
 
 
 تاریخ  شهادت:  1365/03/06
 
 
 محل  شهادت:  فاو
 
 
عملیات:  والفجر 8
 
 
 محل  دفن:    جمال اباد ارسنجان
 
 
 وصیت نامه:
 
 
باید جهاد کنیم و به جهاد برخیزیم تا فریاد مظلومان تاریخ را گواه باشیم.
 
 
لینک معرفی شهدای جمهوری اسلامی ایران در پیامرسان بومی سروش
#شهید  رجبعلی زارع
 
نام  پدر:   حبیب
 
 
 تاریخ  تولد:    1347
 
 
 محل  تولد:  جمال آباد ارسنجان
 
 
 تاریخ  شهادت:  1365/03/06
 
 
 محل  شهادت:  فاو
 
 
عملیات:  والفجر 8
 
 
 محل  دفن:    جمال اباد ارسنجان
 
 
 وصیت نامه:
 
 
باید جهاد کنیم و به جهاد برخیزیم تا فریاد مظلومان تاریخ را گواه باشیم.
 
 
لینک معرفی شهدای جمهوری اسلامی ایران در پیامرسان بومی سروش
پدر مستر میخواست گل پسر رو روی تخت پیش خودش بخوابونه.
یواشکی به مستر میگم گل‌پسر از روی تخت میفته، ارتفاعشم بلنده.
یهو دیدم‌ پسرک رفته تو اتاق به پدربزرگش میگه:
پدرجون اگه یه پتو این طرف گل‌پسر بذارین و چند تا بالشم اینجا بچینین دیگه خیالمون راحت میشه که گل‌پسر نمیفته. :)

+عاشق تدابیرشم ^_^
پسر کوچکی وارد مغازه ای شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد. بر روی جعبه رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره. مغازه دار متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش می داد. پسرک پرسید: «خانم، می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن های حیاط خانه تان را به من بسپارید؟» زن پاسخ داد: «کسی هست که این کار را برایم انجام می دهد.»  پسرک گفت: «خانم، من این کار را با نصف قیمتی که او می دهد انجام خواهم داد.» ...زن در جوابش گفت که از کار این فرد کاملا راض
باران اشک شیعیان داغ محمد است/سوگ بزرگ این جهان داغ محمداست/اوخاتم پیمبران محبوب کردگار/گریه برای دوستان داغ محمد است/حیدروفاطمه زاو غمدیده گشته اند/تاریک گشته آسمان داغ محمداست/سبطین مصطفی نگرغمگین حضرتش/باشد عزای بیکران داغ محمداست/حتی خدای احمدی گردیده سوگوار/رفته زدین ماامان داغ محمد است/اندر مدینه بهراو باران گریه هاست/غمنامه هاشده عیان داغ محمد است/صاحب عزای حضرتش مهدی فاطمه/گریدبراوبه هرمکان داغ محمداست/
یک نمره ی قرضی
خانم معلم در دفتر تنها بود که پسر کوچکی آرام درِ دفتر را باز کرد و با لحن محتاطی او را صدا کرد.
خانم معلم او را شناخت، اما بدون آن که بخواهد نارضایتی خودش را به رویش بیاورد، گفت: تو در امتحان نمره ۹ گرفتی.
تو تنها کسی هستی که نمرۀ قبولی نگرفته !
پسرک با خجالت و در حالی که صورتش سرخ شده بود سرش را بلند کرد و گفت: خانم معلم چِن ، می‌شود… می‌شود یک نمره به من ارفاق کنید؟
خانم چِن با عتاب مادرانه‌ای سرش را تکان داد و گفت: یک نمره ارفا
می گویند روزی یک پسر کوچک که تازه به کلاس پیانو می رفت و یاد گرفته بود چند قطعه را بنوازد، برای اولین بار همراه مادرش به یک کنسرت پیانو رفت. آن ها در ردیف جلو نشستند و وقتی مادر سرش گرم صحبت با یکی از دوستانش شد، پسر بچه از روی کنجکاوی به پشت صحنه رفت و آن جا پیانو بزرگی دید که هیچ کس روی صندلی آن ننشسته بود. پسرک بی خبر از همه جا پشت پیانو نشست و شروع به نواختن قطعه ساده ای نمود که تازه یاد گرفته بود. صدای پیانو همه ی حاضران در سالن را به خود آورد
معلم  شهید رضا زارع خالدی
تاریخ تولد :1337  تاریخ شهادت : 11/2/62
محل تولد :خالدآباد
محل شهادت : دار خوین
مزار شهید :گلزار شهدای خالد آباد
 فرازی از زندگینامه شهید رضا زارع خالدی
 در یک خانواده مذهبی و متدین به دنیا آمد . دوران ابتدایی را
در همان روستا و دوره متوسطه را در بادرود به اتمام رساند و بعد ازآن دو
سال در دانشسرای مقدماتی نایین تحصیل نمود و بعد از آ ن به جبهه رفت.
 در تظاهرات قبل از انقلاب شرکت میکرد ودر زمان معلم بودنش در
مدارس شاگردانش
پسر کوچکی وارد مغازه ای شد،
جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد. بر روی جعبه رفت تا دستش به دکمه های تلفن
برسد و شروع کرد به گرفتن شماره. مغازه دار متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش می
داد.

پسرک پرسید: «خانم، می توانم خواهش کنم
کوتاه کردن چمن های حیاط خانه تان را به من بسپارید؟»
زن پاسخ داد: «کسی هست که این کار را برایم انجام می
دهد.»
پسرک گفت: «خانم، من این کار را با نصف قیمتی که او
می دهد انجام خواهم داد.» …

زن در جوابش گفت که از کار این فرد کاملا راض
رفته بودم به تماشای مسابقه ی والیبال نوجوانان. مربی یکی از تیم ها، آقایی بود که وقتی تیمش یک پون از دست می داد، جدی جدی با بچه ها دعوا می کرد. وقتی هم که بچه ها پون می گرفتند، داد می زد کم است. یک بار، یکی شان یک سرویس زد و سرویس خوابید ته ِ زمینِ تیم مقابل. پسرک شادان و خندان دوید سمت مربی اش. مربی اش ولی گفت کم است، من چهار تای دیگه از همین سرویس می خوام ازت. این ها را بلند می گفت. انقدر بلند که صدایش به وضوح، به ما هم که در جایگاه تماشاچی ها نشسته ب
تدریس مجازی ریاضی نهم استاد زارع- قسمت نهم
فصل هفتم – عبارت‌های گویا – قسمت اول
 تمرین‌های این قسمت را تا روز شنبه فرصت دارید به ایمیل استاد ارسال نمایید.
 
می‌توانید این بخش را از لینک زیر در وبگاه ریاضی مشاهده نمایید.
 
 
آموزش مجازی ریاضی نهم

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها