نتایج جستجو برای عبارت :

ناطور دشت

بعد از چند روز معطل کردن، بالاخره دیروز خواندن اولین رمان را شروع کردم.
ناطور دشت
the cather in the rye
ناطور یعنی نگهبان، نگهدارنده، حافظ.
۱۵۰ صفحه از کتاب را دیروز تمام کردم. انگار از آن رمان‌هایی است که تا به آخرهای داستان نرسیدی، همه‌اش به خودت میگویی "این چیه که انقدر معروفه آخه؟!" و ناگهان در صفحات پایانی نویسنده تو را غافل‌گیر میکند.
و آن موقع میفهمی که ارزش معروفیت هم دارد.
ولی متاسفانه باید بگویم که درست دقایقی پیش در یک وبسایت مزخرف که داشت
یکی از کتاب های که این ماه تمام کردم ناطور دشت بود ناطور در معنای نگهبان هست و معنای اسم کتاب می شود نگهبان دشت ولی بروقتی این کتاب 300 صفحه ای را می خوانید اصلا در هیچ جای کتاب حرفی از نگهبان و دشت نیست و اینکه چرا اسمش اینجوریه برای منم سواله اخه اصلا خیلی نزدیک به مفهومم نیس واقعا چرا /....نمیدانم....
داستان درباره پسر نوجوانی است به اسم هولدون کالفید و کل داستان در 2-3 روز اتفاق افتاده و هولدون به عنوان راوی داستان هست و داستان را تعریف می کند.
ام
بعد از چند روز معطل کردن، بالاخره دیروز خواندن اولین رمان را شروع کردم.
ناطور دشت
the cather in the rye
ناطور یعنی نگهبان، نگهدارنده، حافظ.
۱۵۰ صفحه از کتاب را دیروز تمام کردم. انگار از آن رمان‌هایی است که تا به آخرهای داستان نرسیدی، همه‌اش به خودت میگویی "این چیه که انقدر معروفه آخه؟!" و ناگهان در صفحات پایانی نویسنده تو را غافل‌گیر میکند.
و آن موقع میفهمی که ارزش معروفیت هم دارد.
ولی متاسفانه باید بگویم که درست دقایقی پیش در یک وبسایت مزخرف که داشت
بعضی کتاب‌ها برای حرام کردن وقت و پول انسان‌ها در سطح کلان نوشته شده‌اند. این کتاب‌ها از قضا معروفند و دست به دست هم می‌چرخند.
در تگِ کتاب‌هایی برای نخواندن سعی می‌کنم این کتاب‌ها را معرفی کنم تا با ردپای دیگران در چاله نیفتید.
کتاب عقاید یک دلقک در تخریب نازیسم و کاتولیسم مسیحی و دین گریزی با اندک حظ ادبی برنده نوبل شده و ارزش خواندن ندارد. اگر ناطور دشت را صد بار خواندید این کتاب را یک بار‌ هم نخوانید، ناطور دشت که این قدر تخریبش کردم د
کتاب تازه ای که خوندم اسمش ناطور دشت  نمیدونم چرا حس میکنم باید کتاب ادمو به فکر وادار کنه.این کتابا بیشتر کتابای فلسفی ان که درگیرشون میشم و از درگیر شدن بهشون لذت میبرم.
البته میدونم گاهی کتاب ها فقط زندگی یه ادم توضیح میدن بدون هیچ چیز عجیب و غریبی .
گاهی بعضی از کتابها که زندگی ادما رو بیان میکنن میشه میخکوبشون شد و یه روزه خوندشون و گاهی نه و برات جالب نباشن و چند روزی طول بکشه تموم کردنشون.
یه عادتی که دارم اینه که حتی اگه از یه چیزی خوشم
اولا چرا ناطور؟ مگه نگهبان چشه؟ دوم اصلا چرا نگهبان دشت؟ وقتی اصلا توی داستان نه دشتی بود نه نگهبانی؟ سوما این همه سر وصدا برای چیه؟ یک رمان بی سر و ته با هیچ داستان خاص و با کمترین جذابیتی! پر شده از محتوای جنسی، منحرفانه و خشونت آمیز.
بچه نوجوون‌هایی که تازه دارند به بلوغ می‌رسند و از عالم و آدم‌ متنفرند و احساساتی گذرا و مزخرف دارند قطعا با این کتاب همزاد پنداری می‌کنند و حتما هم خوششون میاد.
تنها مزیت کتاب رو فرم جالب نوشتاریش می‌دونم ک
می دونستین پرفروش ترین کتاب تاریخ ادبیات، «دو شهر» نوشته ی چارلز دیکنزعه؟ می دونستین رتبه ی بعدی مال ارباب حلقه هاست؟ می دونستین رتبه ی چهارم مال هری پاترعه؟ می دونستین رتبه ی سیزدهم مال ناطور دشته؟ می دونستین رتبه ی نه مال نارنیاست؟ شکه کننده نیست؟ من همین الان خوندم لیستو و باعث افتخارعه که کتابای مورد علاقم همشون جزو پرفروش ترین هان. یا شایدم... باعث افتخارعه که کتابای پرفروش جزو کتابای مورد علاقمن... درهرصورت فرقیم نمی کنه. اصل قضیه اینک
سلام
نماز روزه‌هاتون قبول باشه :)

خب اول برای اونایی که کتاب مزایای منزوی بودن رو نخوندن، اینو بگم که داستان در قالب یه سری نامه که چارلی (شخصیت اصلی) نوشته روایت می‌شه. ممکنه از اون پست نامه‌ی من یه مقدار فضای کتاب دستتون اومده باشه. به هر حال الان نمی‌خوام شروع کنم خلاصه‌ی کتاب رو بگم. فقط یه چیزایی رو که درباره‌ش به ذهنم رسیده می‌گم، که ممکنه شامل یه کم از خلاصه‌ش هم بشه :)

شاید اولین چیزی که وقتی کتاب رو دست بگیرین جلب توجه می‌کنه،
شنبه عصر با مامان رفتیم خرید،کلییی راه رفتیم و خسته شدیم علاوه اینکه فهمیدم مامان خیلی هم دلش پیر نیست،برام کتاب خرید برای خودشم خرید،پیشنهاد کرد میخوام مثنوی معنوی رو برام بخره؟[ازماهیانه م کم کنه]،رد کردم.کلاسم یکشنبه تشکیل نشد،دوشنبه هم به خیر گذشت و امروز هم کلاس تشکیل نشد.
یکم بد عادت شدم.
"ناطور دشت"و"عطیه برتر"و"غرور و تعصب" کتابایی بودن که مامان برام گرفت‌.
جمعه عصر چند صفحه از "آیین دوست یابی"رو خوندم،یادتون هست اخرین باری که دست گر
از داستانایی که شخصیت اصلیشون خیلی تخس و تا حد زیادی انزوا طلبه و از اکثر ادما یه ایرادایی میگیره و بدش میاد شدیدا خوشم میاد :)
مردی به نام اوه ، ناطور دشت :)
هردوشون شخصیت اصلیشون دقیقا همینطوریه :))
جذاب جذاب جذاب :)
هرچند به نظرم وجود بعضی فصلاش بیخود بود :| یعنی کش داده بود خیلی الکی :|
بعد یهو رفت یک نیویورک تایمز شد :) نمیدونم :) کتابای جذاب تر از مردی به نام اوه هم خوندم ولی نمیشه بگم بد بود که :)
اوه بامزه بود :) یه پیرمرد تنهای منزوی متنفر و منتق
از کتابخانه کتاب ناطور دشت سلینجر را دوباره امانت گرفتم. چند سال پیش آن را خوانده بودم. راستش را بخواهید خیلی برایم ماندگار نبود. گو اینکه نیمه کاره هم ولش کردم. من همیشه وقتی کتابی میلم را به خودش نکشد نصفه رهایش می کنم. جدیدا دیگر تصمیم گرفته ام این اخلاق را کنار بگذارم. پسر فقط  یک کتاب را توانستم به زور و شکنجه اینطور بخوام.آن هم« شرق بهشت» اشتاین بک بود. اصلا نتوانستم با شخصیت هایش ارتباط بگیرم. سه کتاب دیگر از اشتاین بک خوانده بودم و قلمش
دیروز روز اول پانسیون بود و میتونم بگم محشر بود برای اولین بار ساعت های پشت هم درس خوندم و تست زدم هم زمان کتاب ناطور دشت رو هم بینش خوندم هیچ استرسی درکار نبود همه میخندیدن و تلاش میکردن 
ازمون جمعه رو گند زدم بعد از ظهرش مامان خیلی جدی گوشی رو ازم گرفت و من مخالفتی نکردم مسئله اینجاست که تصمیم درستیه و انکار من هم بی فایدس امروز دوباره بهم داد چون قراره بیست دقیقه دیگه برم بیرون 
دیروز ولی یکی از علت های دیگش که حالم خیلی خوب بود عدم استفاد
دیانای عزیزم
میخواهم به هانه اینکه دارم به تو نامه می نویسم، سر 44 نفری که این وبلاگ کذایی را می خوانند درد بیاورم. ولی فقط بهانه است. تو نمیخوانی...همانطور که من یادم رفته چطور باید روحت را بخوانم. قبلا می توانستم. یادت هست؟ چند سال پیش بود؟ یک دهه؟ 
برایت مینویسم چون من دلتنگم. شاید خودم هم چندان دلتنگ نباشم. احتمالا به خاطر ناطور دشت خواندن است. بله دارم ناطور دشت را میخوانم. اسمش را نشنیدی؟ عیبی ندارد. این هولدن، راوی داستان مدام دلش تنگ است.
اسم کتاب ناطور دشت رو خیلی وقت پیش شنیده بودم و دوست داشتم بخونمش چند سال پیش یکبار هم کتاب صوتیش رو گرفتم که شد اولین و آخرین کتاب صوتیم چون فهمیدم اولا بعد از 5 دقیقه خوابم میگیره و دوما اصلا از طرز خوندنش خوشم نیومد.
برای همین pdf اش رو گرفتم اما مشکل اینه که خوندن pdf یک کتاب بهم لذتی نمیده در نتیجه بیخیالش شدم تا اینکه تقریبا یک ماه پیش خریدمش و دادم اول دوستم بخونه بعد بیاره من بخونم چون من دوست دارم راجع به کتابی که میخونم یا فیلمی که میبینم
دقیقا بعد از پست بدورد تا اردیبهشت(که چقدر هم عنوانش ترسناک بود :) ) سه روز طاقچه بی نهایت بردم و عملا خودم را در کتاب غرق کردم و رکورد خودم را هم شکستم. در سه روز 11 تا کتاب خوندم!!!!دیشب که تازه زمان کتاب خونیم تموم شده بود کلی فکر کردم به اینکه این پست رو چطور شروع کنم...ولی همه آغاز هایی که تو ذهنم بود رو یادم رفته الان! و متاسفانه باید مستقیم شروع کنم.
نقد 11 تا کتابی که خوندم رو الان می نویسم اینجا، و نقدها همه گودریدز گونه و کوتاهن. چون میخوام هم
 
نوشتهٔ فرشید آذرنگ ، حرفه هنرمند ۱۱ 
از اینجا فکر میکنم بتونین داشته باشینش.
 
اولین بار این مقاله رو مرداد ۹۶ خوندم. ببینیم الان برام چجوری هست. من میگم آدم کم بخونه اما درست بخونه. منظورم اینه هر مقاله ای ارزش خوندن نداره بهتره مقاله های خوبو چند بار خوند. سخن بزرگان مائده :دی
 
علامت انسان رشد نیافته این است که میخواهد بزرگوارانه در راه یک هدف جان بسپارد و حال آنکه علامت انسان رشد یافته این است که میخواهد در راه یک هدف به فروتنی زندگی کند.
ناطورِ دشت یا ناتورِ دشت (به انگلیسی: The Catcher in the Rye) نام رمانی اثر نویسندهٔ آمریکایی جروم دیوید سالینجر است که در ابتدا به صورت دنباله‌دار در سال‌های ۱۹۴۵–۴۶ انتشار یافت. این رمان کلاسیک که در اصل برای مخاطب بزرگسال منتشر شده بود، به دلیل درون‌مایه طغیان‌گری و عصبانیت نوجوان داستان، مورد توجه بسیاری از نوجوانان قرار گرفت.
خلاصهٔ داستان
هولدن کالفیلد نوجوانی هفده ساله است که در لحظهٔ آغاز رمان، در یک مرکز درمانی بستری است و ظاهراً قصد دا
جونم بالا اومد تا خوندن ناتور دشت رو تموم کردم. از بس که بد ترجمه شده بود. من هیچ وقت این کتاب رو با ترجمه احمد کریمی به کسی توصیه نمی‌کنم. گویا ترجمه‌ی محمد نجفی خوبه.
البته احمد کریمی اولین کسی بوده که این کتاب رو به فارسی ترجمه کرده (1345) و خیلی‌ها با ترجمه ایشون خوندنش. مسلماً ­­ترجمه‌های بعدی بهتر خواهند بود.
اسم "هولدن کالفیلد" از این کتاب باید تو ذهنم بمونه. دومین شخصیت ادبی جهان.
خلاصه لذتی ازش نبردم. به قول دوستم شاید اینکه تو چه سنی ای
پشت رمان ناطور دشت نوشته بود:
جی دی سلینجر، زیاد می‌نویسد و کم منتشر می‌کند.
***
یکی از بزرگواران یک لینک برایم فرستاده بود از کتابخانه‌هایی که رایگان شدند. اولی کتابخانه ملی بود، فقط پایان نامه داشت و عکس های یادگاری.
دومی کتابخانه نور بود، رفتم شرح إلهیات شفای ایت الله مصباح را بخوانم، نوع ابزار مطالعه‌اش مزخرف بود. گفتم رایگان است، اشکالی ندارد. می‌خوانمش. دو صفحه خواندم گفت عضو شو. گفتم چشم، عضو شدم. سخن ناشر که تمام شد. گفت باید شارژ کن
جونم بالا اومد تا خوندن ناتور دشت رو تموم کردم. از بس که بد ترجمه شده بود. من هیچ وقت این کتاب رو با ترجمه احمد کریمی به کسی توصیه نمی‌کنم. گویا ترجمه‌ی محمد نجفی خوبه.
البته احمد کریمی اولین کسی بوده که این کتاب رو به فارسی ترجمه کرده (1345) و خیلی‌ها با ترجمه ایشون خوندنش. مسلماً ­­ترجمه‌های بعدی بهتر خواهند بود.
اسم "هولدن کالفیلد" از این کتاب باید تو ذهنم بمونه. دومین شخصیت ادبی جهان.
خلاصه لذتی ازش نبردم. به قول دوستم شاید اینکه تو چه سنی ای
ناگازاوا گفت: « حس می کنم سر راهت یک مشت گرفتاری داری، اما از بس کله شق مادر سگی، مطمئنم از پسش برمی آیی. عیب ندارد نصیحتی بهت بکنم؟»
«نه، بگو ببینم»
گفت: «به حال خودت تاسف نخور. فقط عوضی ها این کار را می کنند.»
گفتم: «یادم می ماند.» دست دادیم و هر کدام به راه جداگانه ی خود رفتیم، او به سوی دنیای تازه ی خود و من که به باتلاقم بازگشتم.
- - - 
«فقط یادت باشد، زندگی یک جعبه شیرینی است.»
چند بار سر جنباندم و نگاهش کردم. «شاید علتش این باشد که چندان زرنگ نی
ممنون به خاطر دعوتت :)
حقیقتش هلن که ایده ی چالش از ایشون بود ذکر کردن که کتاب هایی که تو چند روز اخیر خوندیم رو به صورت خلاصه معرفی کنیم ولی به نظرم درکل هدف چالش این بود که کتاب معرفی کنیم و برای همین تصمیم گرفتم قشنگ ترین هایی که اخیرا خوندم رو معرفی کنم.
| مزایای منزوی بودن : استیون چباسکی
فکر می‌کنم این کتاب رو همه خونده باشن ولی از قلم انداختنش به نظرم بی انصافیه. یادم میاد اینو توی یک ساعت و نیم خوندم.به معنای واقعی کلمه منو میخکوب کرد و مج
نمیدونم این سنت این دوستان شریفِ شریف چیه ولی به رسن أدب (مجبورم کردن البته)انجام باید بدم تو این روزبه قول خودشون واسه این که بیشتر از چیز هایی که کم توجه میشه بهش اگاه بشیم.
Aبدترین :
١.ترس:(بدون شک حشرات علی الخصوص زنبور)
٢.نوشیدنی:(نمیدونم چیز خوبین همه ولی باعث دسشویی میشن اعصاب ادم خورد میشه)
٣.غذا:(تمام مشتقات بامیه هر چند میگن بد غذا میخورم کلن)
٤.خاطره:(چهارده اردیبهشت نود و شش با اختلاففففف)
٥.فیلم:(اکثر فیلم های طنز)
٦.فرد مشهور:(محمد رضا
ممنون به خاطر دعوتت :)
حقیقتش هلن که ایده ی چالش از ایشون بود ذکر کردن که کتاب هایی که تو چند روز اخیر خوندیم رو به صورت خلاصه معرفی کنیم ولی به نظرم درکل هدف چالش این بود که کتاب معرفی کنیم و برای همین تصمیم گرفتم قشنگ ترین هایی که اخیرا خوندم رو معرفی کنم.
| مزایای منزوی بودن : استیون چباسکی
فکر می‌کنم این کتاب رو همه خونده باشن ولی از قلم انداختنش به نظرم بی انصافیه. یادم میاد اینو توی یک ساعت و نیم خوندم.به معنای واقعی کلمه منو میخکوب کرد و م
و به این فکر می‌کنم که اگه تو نبودی هیچ‌وقت توی هیچ چیزی دعوت نمی‌شدم:] 
حقیقتش هلن که ایده ی چالش از ایشون بود ذکر کردن که کتاب هایی که تو چند روز اخیر خوندیم رو به صورت خلاصه معرفی کنیم ولی به نظرم درکل هدف چالش این بود که کتاب معرفی کنیم و برای همین تصمیم گرفتم قشنگ ترین هایی که اخیرا خوندم رو معرفی کنم.
| مزایای منزوی بودن : استیون چباسکی
فکر می‌کنم این کتاب رو همه خونده باشن ولی از قلم انداختنش به نظرم بی انصافیه. یادم میاد اینو توی یک ساع
و به این فکر می‌کنم که اگه تو نبودی هیچ‌وقت توی هیچ چیزی دعوت نمی‌شدم:] 
حقیقتش هلن که ایده ی چالش از ایشون بود ذکر کردن که کتاب هایی که تو چند روز اخیر خوندیم رو به صورت خلاصه معرفی کنیم ولی به نظرم درکل هدف چالش این بود که کتاب معرفی کنیم و برای همین تصمیم گرفتم قشنگ ترین هایی که اخیرا خوندم رو معرفی کنم.
| مزایای منزوی بودن : استیون چباسکی
فکر می‌کنم این کتاب رو همه خونده باشن ولی از قلم انداختنش به نظرم بی انصافیه. یادم میاد اینو توی یک ساع
باید حرف بزنی. باید با آدم ها حرف بزنی.
توی چشم هاشان نگاه کنی، وقتی داری حرف میزنی. نه اینکه وقتی حرف بزنند به چشم هاشان نگاه کنی.
باید آن همه کلمه و جمله و حرفی که توی  سرت داری به زبان بیاوری. نه اینکه موقعی که حرف میزنی، وقتی رشته کلام از دستت در می رود، کلمات را پاره کنی، از یاد ببری.
باید با آدم ها حرف بزنی. نباید برایشان بنویسی. باید حس ها را، روابط را هنگام صحبت بهشان منتقل کنی. مردم زبان کلمات نقش بسته بر کاغذ را نمیفهمند. یا آنقدر فرصت به
١. در جستجوی زمان از دست رفته (مارسل پروست)
٢. برادران کارامازوف (فیودور داستایوسکی)
٣. کوه جادو (توماس مان)
٤. سفرای کبار (هنری جیمز)
٥. دون کیشوت (میگل د سروانتس)
٦. موبی دیک (هرمن ملویل)
٧. ابشالوم، ابشالوم! (ویلیام فاکنر)
٨. جنگ و صلح (لئو تولستوی)
٩. تام جونز (هنری فیلدینگ)
١٠. ماجراهای هاکلبری‌فین (مارک تواین)
١١. صد سال تنهایی (گابریل گارسیا مارکز)
١٢. بال‌های کبوتر (هنری جیمز)
١٣. جنایت و مکافات (فیودور داستایوسکی)
١٤. آرزوهای بزرگ (چارلز د
آقا این چه کار مسخره ایه که تو میکنی؟ چرا اینطوری میکنی با خودت آخه؟ در عالم رویا دختری متین با لبخندی آرامی که طبیعتت را هیچ چیزی نمی تواند به هم بریزد، ولی تا یه کتاب دست این و اون میبینی عاشق میشی :| میشه برام توضیح بدی چرا؟
_من که عاشق نمیشم :€
_ منتظر توضیحم؟
_ آممم. خب خوبه دیگه. الان ها که هیچکی کتاب نمیخونه، آدم هایی که کتابخونن مورد احتراممن. مورد محبتم هم D:
_چرا فکر میکنی هرکی کتاب خوند آدم خوبیه؟
_ وااا. خب من که میدونم هیچکی آدم خوبی نیس
تلگرام را باز می کنم، چیزهایی مثل "گوگل"، "برتری کوانتومی"، "یک رنسانس جدید در طی نیم قرن آینده" میبینم.نوشته تفاوت "انسان بسیار متفاوت تر و پیشرفته تر" با ما مثل تفاوت ما و شامپانزه ها خواهد بود.
ترس به جانم می افتد. و میکشدم به ورطه عمیق فکر. 
من دارم چه کار میکنم؟ در مدرسه از درس ها و عنوان ها هیجان زده میشوم و از انتخابم راضی. عصر برمیگردم و با دلزدگی کتاب هایی را مینگرم که علیرغم جلوه ای که صبح برایم داشت، الان فقط به نظر عقب مانده و خسته کننده

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها