نتایج جستجو برای عبارت :

لعنتی اصلا دردش ساکت نمیشه

 
 
 
 
خواب بیا لطفا.. 
شهر این موقع شب تو سکوت قشنگی بود
چقدر همیشه گشت زدن نصف شب رو دوس داشتم
با همه ی نامیزون بودنم سعی کردم کنار بچه ها بهمون خوش بگذره.. 
سعی می کنم فرار کنم از همه چیز..من آدم جنگ نیستم مخصوصا حالا وبا این توان واین جسم ناتوان.. 
شب که جدی شد ...سرد به اندازه ای که جا داشت! ساکت و خواب گرفته تا حدی که ممکن بود و تاریک طوری که همه بارهای اضافه روز را خالی می کردی یک گوشه ای...تو ماندی لخت و رها و دردی که تازه توی عمق شب کاملتر احساسش می کردی!درد گردی که هاله اش همه چیز را گرفته بود....اگر هزارها میلیاردی که آتش گرفت،اگر جانهایی که از دست رفت اگر ترس سیاهی که سایه انداخت فراموش بشود بالاخره ....اما از دست رفتن ایمان مردم دردش آنقدر زیاد هست که چشمهای پابماه....چشمهایی که افق را می
سلام دوستان وقت تون بخیر
من یه دختر 24 ساله هستم، به تازگی به طور موقت در یک دبستان پسرانه سه روز در هفته روزی یک ساعت تدریس رباتیک دارم. دو تا کلاس چهارم و یه کلاس دوم. مشکل من اینه من اصلا نمیتونم این پسر بچه ها را ساکت و یا کنترل کنم.
همه ش دارن حرف میزنن و یا بدتر دارن همدیگه رو کتک میزنن و فحش میدن. من این کار رو به سختی بدست آوردم و نمیخوام از دستش بدم. از طرفی هم اصلا نمیتونم کلاس هام رو کنترل کنم. فقط وقتی براشون فیلم میذارم ساکت میشن، بعدش د
چند روزِ پیش که این فکر از ذهنم گذشت که نکند کامَک یک بیماری ترسناک داشته باشد و ترسیدم و اشک در چشمانم حلقه زد ، همه ی دنیا برایم بی ارزش شد. دیگر مهم که هیچ حتی قابل یادآوری هم نبود که بعضی حرف هایش ناراحتم کرده بود. اصلا چه ارزشی داشت که من چرتکه دستم گرفتم و حساب و کتاب کردم . میدانی دوست من هر چه که باشی و هر کاری که کرده یا نکرده باشی ، من از اعماق قلب لِه شده ام دوستت دارم. حالا که این فکر از ذهنم گذشته است ، دیگر نمی‌خواهم کنارش نباشم یا این
روز جمعه ۲۳ اسفند ماه ۱۳۹۸ نهار مهمان خانه پدر عزیزم بودم . سر ساعت ۱۳:۴۵ بود که تقریبا رسیدم خونه بابام اینا . دیدم بابام تو رخت بستر بیماری هستند و وضعیت عمومی خوبی ندارند . 
به سختی از جاشون برخواستند و با هم چند کلامی حرف زدیم و دوباره استراحت کردند و رفتم سوی مادرم و گفتم بابام چشه ؟؟؟
ایشان گفتند الان دو روزی می شه شکم درد و سردرد شدیدی دارد و دکتر و سونوگرافی هم رفته مشکلی ذکر نکردند . 
فقط دکتر گفت چند روزی راینتدین بخوره تا اگه حل نشد شک
شاید باورتون نشه، ولی من مطمئنم که آه جانسوز من بوده که دامان فردوسی پور رو گرفته!
همون دوشنبه شبایی که از خستگی چشمام میسوخت، پتو رو میکشیدم روی سرم ولی از صدای فردوسی پور که تو خونه میپیچید خوابم نمیبرد و در حالی که دندان به دندان کین میخاییدم، باغضب  میگفتم ساکت شی الهی عادل!
وی سرانجام برای همیشه ساکت شد!
از تیتری که انتخاب کردم ناراضی ام. من توی خونواده ای بزرگ شدم که توی زمان به دنیا اومدن من رفت و آمدی نداشتن، چون بستگانی توی اون شهر نداشتن، و خیلی چون های دیگه. توی خونه مون همه ساکت بودیم. ساکت بودن یه مزیت محسوب میشد. به دلایل مختلف.  سفر نمیرفتیم. به دلایل مختلف. حالا من، همون دختری که از ۱۰ سالگی توی اون خونه ساکت تر از ساکت که همه بچه هاش رفته بودن و فقط من مونده بودم و یه برادر آروم تر از خودم، همون دختری که سال ها توی خوابگاه به غربت و تنه
فصل 4
هیچ کس به پیشنهادی ری محل نگذاشت. همه ساکت شدند. حتی پتی هم پارس نمی کرد. یعنی کارن واقعا گفته بود که تو خونه ما زندگی می کرده؟ دلم می خواست این را ازش بپرسم، ولی او دوباره برگشته بود تو حلقه بچه ها. حلقه. وقتی متوجه شدم آنها دور من و جاش حلقه زده اند، دهنم باز ماند. ترس برم داشت. خیال می کردم؟ یا واقعا داشت اتفاقی می افتاد؟ یکمرتبه قیافه هایشان به نظرم تغییر کرد. لبخند می زدند، ولی صورت هایشان خشک و کشیده و گوش به زنگ بود؛ انگار انتظار دردسر
کیوان ساکت در سال 1340 در شهر مشهد چشم به جهان گشود. والدین او نه تنها تحصیلات عالی داشتند، بلکه به هنر نیز بسیار علاقه‌مند بودند. مادر او که مدیر یکی از دبیرستان‌های مشهد بود، در جوانی آکاردئون می‌نواخت و به نقاشی نیز علاقه مند بود و همین علاقه باعث شد تا کیوان خردسال را برای آموزش طراحی و نقاشی رنگ روغن، نزد اساتید مطرح آن زمان، همچون استاد صادق پور و استاد پیراسته بفرستد. پدر او نیز به ادبیات ایران بسیار مسلط و جد پدری او نیز شاعر بود. نام خ
معلق بین زمین و هوا مانده بود.نمی دانست الان کجا نشسته؛حتی نشسته یا نه.
دست و پا زدن هیچ‌فایده ای نداشت.مدت ها پیش این را فهمیده بود که راحت ترین راه برای تحمل تیغ های این سیم‌ این است که ساکت و بدون هیچ حرکتی سرجای خود بنشیند.ولی خب ساکت نشستن برایش کار راحتی نبود.همینطور که شما می توانید جای زخم ها را ببینید.
ولی او یک رویا دید. رویا به او گفت یک نفر باید بمیرد تا دیگری زندگی کند و حالا او بیشتر از همیشه رویا را به خود نزدیک نگاه می دارد.
 
پ.ن :
می گویند در کشور ژاپن مرد میلیونری زندگی می کرد که از درد چشم خواب به چشم نداشت و برای مداوای چشم دردش انواع قرصها و آمپولها را بخود تزریق کرده بود اما ...
می گویند در کشور ژاپن مرد میلیونری زندگی می کرد که از درد چشم خواب به چشم نداشت و برای مداوای چشم دردش انواع قرصها و آمپولها را بخود تزریق کرده بود اما نتیجه چندانی نگرفته بود. پس از مشاوره فراوان با پزشکان و متخصصان زیاد درمان درد خود را مراجعه به یک راهب مقدس و شناخته شده می بیند.به راهب مرا
 
+ اینکه وسط شلوغی روز راهم به اینجا باز میشه که بنویسم یعنی می خوام که پرواز کنم شبیه کسی که غیب میشه دوست دارم حضور فیزیکیمو بردارم ببرم و روحم بره یه جا شعر و آواز بخونه توی دل یه جنگل نفس بکشه بره کنار یه رود و گوشاشو بده به صدای آب ! جسمم پا و کمر دردنکاشو بذاره روی نرمی زمین پر از علف و یه آخ بگه دردش بره موهام توی باد هوا بخوره و اصلا هم سرما نخورم ! فکر کنم دلم بهشت میخواد ...
+ نوشتن چقدر میتونه کار ساز باشه ؟ خدامیدونه ... خیلی :)
+ قدرت ذهن چ
بعضی دردها هستند که چنان عقده ای و مریض هستند که دست از باز کردن خاطرات تلخ برنمی دارند. در حال باز کردن کاغذ دور خاطرات هم حسابی خش خش راه می اندازند تا ذره ذره از خاطرات را تا زمانی که کاملا نمایان بشه را ببینی و بیشتر دردشو حس کنی. 
بعد خاطره رو عین یک سگ هار کوکی راه می اندازه و باعث یک صحنه گروتسک میشه که تو بدو، خاطره بدو دنبالت! گاهی جاشون عوض میشه و گاهی هم خسته میشن و می شینن یه گوشه کرکری برای هم می خونن. خلاصه که صحنه ی خشن و طنزی می تونه
اوّل زبانست که باید ساکت شود. کلمات خودشان را در سکوت طوری دیگری به انسان می نمایند. و مفاهیم از کالبد کلمه خارج می شوند. سپس ذهن است که ساکت می شود. تا تصاویر در جای خودشان بایستند و جریان سیّال و جوشان ذهن خاموش شود. به قول زنون،‌ ذهن ما از سکونات متعاقب مفهوم حرکت را انتزاع می کند. باید سال ها در این سکون ذهن ماند، تا قلب انسان ساکت شود. که احساس، مسیر خودش را پیدا کند. و برسد به آن وحدتی که ابن عربی می گوید. اینجاست که عشق می جوشد. که رنگی است ا
دانلود آهنگ جدید حجت اشرف زاده به نام همین عکس ساکت تو با خاطراتت واسه من عزیزه با کیفیت بالا 320 لینک مستقیم mp3 موزیک صوتی همرا با متن ترانه
Ahang hamin akse saket to ba khateratet vase man azize az Hojat Ashrafzadeh
دانلود آهنگ همین عکس ساکت تو با خاطراتت واسه من عزیزه حجت اشرف زاده
نه با تو رسیدم نه بی تو بریدم منی که آس و فاصله دارم ...♪
تو دنیای سردم گلایه نکردم منی که خودم از خودم گله دارم ...♪
تو این حالو روزم ببین که هنوزم یه فنجون خالی واست روی میزه ...♪
همین عکس ساکت تو با
الان دوس دارم سیگار بکشم و توی اتاق کوفتیم بشینم و سیگار بکشم و احتیاج نداشته باشم که هیچ پنجره ای رو باز کنم و احتیاج نداشته باشم که نگران چیزی باشم .و سیگار بکشم :/ من زیاد اینکارو نمیکنم ولی مامانم اصلا متوجه نیست ‌‌ اصلا منطقی نیست .من نمیتونم بخوابم و یه عوضی همه ش تو سرم داره سیگار سیگار می‌کنه :/// و این قضیه داره مخمو میخوره .من واقعا نمیخواستم این موضوعو اینجا بنویسم:/
آخرین پاکت سیگارو در حالی که سه تا نخ توش بود طی یه دعوای کاملا بی اس
مدیر حراست ما نظر لطفی به من داره. بهم گفت:" فلانی یک جوان خوب سراغ نداری ؟ میخواهیم یکنفر رو استخدام کنیم"
بهش گفتم :"  یک جوان خوب و امین  می شناسم. خیلی خوش اخلاق و سلامت است. انسان معتقدی است ولی با همه فکری میسازد و خیلی به مردم سخت نمیگیرد. اما به ظاهرش خیلی میرسد. موهایش را بلند میگذارد و روغن میزند و تقریبا نیمی از درآمدش را صرف عطر میکند. و البته دو نفر از عموهایش از معاندین اسلام هستند"
خندید و گفت:" بابا این که میگی وضعش خیلی خرابه. اصلا ب
الان دوس دارم سیگار بکشم و توی اتاق کوفتیم بشینم و سیگار بکشم و احتیاج نداشته باشم که هیچ پنجره ای رو باز کنم و احتیاج نداشته باشم که نگران چیزی باشم .و سیگار بکشم :/ من زیاد اینکارو نمیکنم ولی مامانم اصلا متوجه نیست ‌‌ اصلا منطقی نیست .من نمیتونم بخوابم و یه عوضی همه ش تو سرم داره سیگار سیگار می‌کنه :/// و این قضیه داره مخمو میخوره .من واقعا نمیخواستم این موضوعو اینجا بنویسم:/
آخرین پاکت سیگارو در حالی که سه تا نخ توش بود طی یه دعوای کاملا بی اس
قسمت‌های پایینی شکمم درد می‌کند. از خواب که بیدار شدم دردش را حس کردم. آیا وبلاگم را باز کردم که درباره‌ی این موضوع بنویسم؟ نه. از خواب که بیدار شدم و دردش را حس کردم، همزمان پیام ایمان را هم دیدم و غم عالم آمد به سراغم. هماهنگی با آدم‌ها یکی از سخت‌ترین و اعصاب‌خردکن‌ترین کارهای دنیاست. یا من وقت ندارم، یا او وقت ندارد، یا آن‌ها وقت ندارند، یا شما وقت ندارید و یا ایشان وقت ندارند. ناامید شدم. انگار نمی‌شود! در حال حاضر قید عکس‌های هنری ر
تنهایی سخته . گاهی میشه پنجه ای روی گلوت ...
اما سخت تر از اون اینه که یه آدم بی ربط توی زندگیت باشه !
روح وحشی
+پنجه را به نرمی از روی گلوم بر میدارم . جای دردش را کمی با دستام التیام میدم . 
این نیز بگذرد ...
++بهار گیلان فوق العاده است . انگار که توی باغ پرندگانم :)
در این مخروبه ی پر از رنج، عیار آدم به نوع دردی ست که توی گنجه ی دلش پنهان کرده. برای من که غم بازم، برای من که چراغ به دست می گردم دنبال آدمی که دردش از شکم و زیر شکمش بالاتر رفته باشد، تحمل این روزها و آدم های اطرافم سخت شده، خیلی سخت. عصبی شده ام. گمان می کنم دارم می گندم. 
بهتره از اولش بنویسم چون نمیتونم تمرکز کنم, بهش  زنگ زدم و گفتم میخوام اخر این هفته با بچه های دانشگاه برم اردوی سه روزه ,نمیتونم بیام خونه ,اما در عوض تمام مدت فرجه رو میام خونه و کنارتم,که دیدم ساکت شد ,صداش دورگه شد و گفت آهان! پس برنامه ریزی هاتو کردی مرسی که خبر دادی! بعد هم ساکت شد ,هر چی که گفتم و خواستم توضیح بدم حرف خاصی نمیزد و اخرش هم سرد خداحافظی کرد و قطع کرد! 
میدونستم چی میخواد و حرفش یعنی چی ! یعنی حق نداری بری ,باید بیای خونه, نباید
 یکی از دوستان مربی آموزش شطرنج بود یه روز پدر یکی از دانشجو های دختر اومد و به مربی گفت باید شروع به کار کنه دخترم شطرنج به دردش نمی خوره می دونم که خیلی پیشرفت داشته تا حد قهرمانی هم رفته اما فردا اگه طلاق گرفت باید یه منبع درآمدی داشته باشه تامین کنه خودشو... طلاق هر چند بعنوان آخرین راهکار مفیده ولی کلمه مثبتی نیست . تو این دنیا همه چی با تلقین رابطه مستقیم داره و تلقین خیلی قدرتمنده ، اگه حرفش زده شه تاثیرش رو قطعا می ذاره چه برسه کتبی بعنو
 
دلم برای حال و هوای محرم و ماه رمضان تنگ شده.
 
شاید بگین وات ده فاک،
من ادم مذهبی ای نیستم، ولی دلم برای ماه محرم و رمضان و مسجد رفتن و یا حتی کنار خیابون راه رفتن و حرف زدن با دوست و اشناها تنگ شده.
 
:( حال و هوای ایران رو هم میخوام مسجد اینجا برم چیکار؟ برای دوپس دوپس و حس و حالش میرم.
 
بچه که بودیم بعد مدرسه با خانواده یا همسایه ها یا گاهی اگه فامیلی نزدیک خانه ما زندگی میکرد میرفتیم مسجد و کلی حرف میزدیم.
 
و اون اخونده که سخنرانی میکرد همه ش
حقیقتش همیشه فکر میکردم نهایتا نمیدونم چطور به تاول های روی پام بگم تمام مسیر طی شده اشتباه بود اما حالا.. این میخچه! خیلی درد داره‌! گاهی وقتا روش فشار میارم که دردش رو بیشتر حس کنم. انگار درد تموم شدنیه میخوام تموم شه. شایدم به خودی خود لذت بخشه..
بعد این همه بدو بدو اومدم نقطه شروع...
تازه باید شروع کنم...یه شروع قوی...باید ثابت کنم که اگه منم مث شما ها بودم چه کارها که نمیکردم!
یکم دردش زیاده که تو این سن برسی به نقطه شروع بقیه، ولی خب اینم یه جوریشه...حتما برای من یه پلن دیگه داشته.
 
 
 
 
 
 
+خدایا شکرت...شکر
کصخلانه به نظر می رسد اما کاملا منطقی ست که بخواهم لال نباشم و بنویسم.خودت چون نویسنده ای حتما اهمیتش را میدانی.که ننوشتن با خل ها چه میکند..البته دردش از نوشتن کمتر است..ناشیانه نیست این رفتارها.امدم که بنویسم و بخوانی..بدون انکه یادت بیاید اویی که این کسشرها را مینویسد همان است که ............... بخوان و به یاد نیاور
سلام.وجی:سلام.آفتاب از کدوم طرف دراومده تو نمیخوای حرف بزنی؟وجی:ساکت.حالم بده.باشه بهتر.خب دوستان من میخوام اولین داستان وب رو بزارم.اما براش نه پوستر دارم نه اسم.لطفا یه راهنمایی کنید تو نظرات.خب بریم واسه توضیحات.
نام:نامعلوم.
پارت ها:۱۰
فصل ها:۲
پوستر:نداره
اپننیگ:اصلا نمیدونم چیه که بزارم.پس نداره.
خلاصه:گابربل و امیلی تو یه حادثه میمیرن...
پایان:دیگه دیگه
خب فردا پارت اول رو بهتون تحویل میدم.
نارگیل تامام.
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
دیشب ,همانجا ,روی قالی دراز کشیده بودم یک پتو رویم کشیدم و هق هق ارامی میکردم کا صدایم را نشنود ,صدای گریه کردنم را.... همانجا خوابم برد و صبح که بیدار شدم او رفته بود ,,,,دیدم گوشی ام کنار تختش است مشخص بود که آن را گشته ,من که چیزی برای پنهان کردن نداشتم ,طلا که پاکه چه منتش,به خاکه ,,,قرار بود عصر خودش بیاید و من را برساند ,قرار بود حالا که سرماخورده ام تنهایی با اتوبوس دراین زمستان راهی خوابگاه نشوم ,اما نمیتوانستم فضای خانه را تحمل کنم ,لباس هایم
دانلود آهنگ مهراد جم خوابم برد
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * خوابم برد * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , مهراد جم باشید.
دانلود آهنگ مهراد جم به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Mehraad Jam called Khabam Bord With online playback , text and the best quality in mediac
متن آهنگ خوابم برد مهراد جم
پس بگو قرار بود که تو بیایو من نمیدانستم دردت به جان بی قراره پر گریه اماین همه سال ماه ساکت من کجا بودی حالا که آمدی حرف ما بسیار و
خودم قلبمو درد میارم و از دردش مست میشم. نمیدونم چرا. فقط میدونم این حالِ بد و این قفل زدن رو آهنگای شجریان، این همه خاطره ای که زنده میشه و همه و همه ش رو دوست دارم! خوبیش، همینه که شجریان هیچوقت من رو یاد خاطره ی یه فرد نمیندازه! شجریان فقط یاداور لحظه ست. لحظه و غم و فرار از واقعیت ها. همین هم یه نعمتیه نه؟ 
بسم الله الرحمن الرحیم
آدم بعضی وقتها به جایی میرسه نه میتونه زندگی کنه،نه میتونه بمیره یعنی جایی میرسه که فقط از خودش خسته است،بخاطر حماقتهاش،بخاطر نادانیاش ‌ووو اونجاست که چاره دردش فقط خوابه.نه میمیری نه زندگی میکنی...
سلام
ساکت نگه داشتن دانش آموزان برای تدریس یک بحث ، از مشکل ترین کارهایی هستش که معلمان هر روز باید انجام بدن !
تصورش رو بکنید که بعد از اجرایی کردن هزار ترفند ! بچه ها ساکت و آرام در حال گوش دادن به صحبت های شما هستند ، ناگهان یکی از بچه ها میگه آقا اجازه ... فلانی داره اذیت می کنه یا ... !!! هیچی دیگه ، معلم بهتره که دوباره از اول شروع به تدریس بکنه  !
ادامه مطلب
روز جمعه بدجوری حالم بد بود توی بارون رفتم پیاده روی
از ساعت 12 تا 5 عصر یه جاهایی رفتم که شاید هیچکسی از مردم اینجا باورش نشه بشه پیاده رفت
برگشتنی دوتا رنگین کمان (روی هم ) بینظیر تشکیل شده بود 
توی شلوغ ترین خیابان مشغول دیدن این صحنه زیبا بودم که یه .... افتاد دنبالم
هرچی مسیرمو عوض کردم فایده نداشت
بار آخر بهش گفتم بیای دنبال من میزنمتااااا
باور نکرد، منم بی اعصاب!!!یه آپ دولیو چاگی خوشگل زدم تو پاش در حدی که پای خودمم درد گرفت
معلوم بود خیلی
ره‌نشان هم ماجرایی شده، 
انبوهی از دغدغه سرمان خراب کرده و گوشه‌ای نشسته و با اعوان و انصار رسانه‌چی‌اش، به ریش نداشته چند دانشجوی فنی احتمالا از همه جا بیخبر می‌خندد.
واضح است که ابرقدرتِ ابرکمال‌خواه شریف، آنگونه بزرگمان نکرده_که شاید اصلا بزرگ نکرده_ که ساکت بنشینیم و بگذاریم حریف‌های قدر در زمین قمار مراحل بالاتر و وصل شدن به فلانک و بهمانک بتازند!
بعد از ریسمان الهی، به هر ریسمانی چنگ می‌زنیم تا ردپای مورچه‌ای جلو بیفتیم و به آن
یک ماهی میشد که از سردردام خبری نبود، امروز پیداش شد سردرد رو میگم همون رفیق با وفا و با معرفت ، سرگیجه و حالت تهوعم دارم! آباجی دکترمون تشخیصش میگرنه و باید بگم شدید شده نسبت به گذشته عین این خل و چل ها هم میزنم زیر گریه تا دردش یادم بره ولی چه فایده. دیگه بدنم به کدئین و ژلوفن جواب نمیده. 
دیشب یه مقدار کم تحمل بودم و الکی ناراحت می شدم معلوم نبود دقیقا ریشه این حسم چی بود . و امروز صبح همین طوری یک حدیث کسا خوندم و کلی گریم گرفت ( کم پیش میاد گریم بگیره ) و الآن حالم خوبه . می دونید این دقیقا مثل چی میمونه ؟ مثل یک مریض که نمی دونه دردش چیه و میره دکتر . و دکتر هم یک آمپول بهش می زنه که مریض اصلا ازش خبر نداره ولی خوب میشه ...
+ چند هفته پیش مادر بزرگم به رحمت خدا رفتن ، اگه ممکنه براشون فاتحه ای بخونید ...
اون کودکی که در وبلاگِ مرحومم از
شهریور یا مرداد بود؛ حرف زدیم...گفت من دل نازک نیستم اما آشفته شدم.
گفتم ببخشید باعث آشفتگی شما شدم.
جواب داد: این همه آشفته حالی این همه نازک خیالی ای به دوش افکنده گیسو از تو دارم...
صبح خواستم اسکرین شات این پیامش رو براش بفرستم.
گفتم تحمل دلتنگی درد داره؛ چرا دردش رو بی حاصل کنم. بگذار عبور کنه ازین روزها...
ساعت دو نصف شب
با چشمانی پف کرده وارد اتاق می‌شوم.سر درد ناشی از ساعت های بی نظم خواب که چند ماهیست یقه ام را گرفته!دو سه روز شب بیداری.چهار پنج روز شب ها خوابیدن.یک شب سه ساعت،شب دیگر دو ساعت و شب دیگر ده ساعت!چراغ را خاموش می‌کنم.پرتاب می‌شوم روی تخت‌خواب.پلک های سنگینی که روی هم ‌می‌رود.انتظار کمی آرام تر شدن سر درد!انتظار پوچ!احساس حاصل از اینکه هم خوابت بیاید و هم خوابت نبرد،بلاتکلیف ترین حس دنیاست!
نیم ساعتیست که در جایم غلت می‌خورم.س
اول خواستم به خودم بگم راحته بعدشم خواستم ازش فرار کنم دیدم چه کاریه ؟ این انرژیی که میخوای صرف این کارا بکنی رو بذار صرف کنار اومدن باهاش و جلو رفتن 
بذار صرف صبر کردن اینطوری به صرفه ترم هست لااقل تهش از خودت راضیی میتونی ژست قدرتم بگیری که وای من چقدر قوی ام 
اما میدونی چیه ؟ این دومیه دردش بیشتره .... درد هم که پنجمین علائم حیاتیه :)
 
+که صبر راه درازی به مرگ پیوسته ست 
بله، مسئله دقیقا همین ست. پریود شدن یه درده، پریود نشدن هم یه درد دیگه ست!
شایدم چون کلی روز پشت سر هم روزه گرفتم بدنم قاطی کرده و داره تلافی می‌کنه.
اون روزایی که توو عربستان از درد می‌پیچیدم به خودم و گریه می‌کردم و کلی هم ناراحت بودم، واقعا فکر نمی‌کردم یه روز اینجوری بدبختانه منتظرش بشینم و هی دعا کنم دردش شروع بشه!
 
تروپونین و دو نوار قلب 
و همه الحمدلله خوب بود 
نهایتا گفتن که معده اته زده تو قفسه سینه ات و بعد منتشر به دست و گلو!!! 
پنتازول زدم و در جا آروم شدم 
اما الان دوباره دردش شروع شده 
نباید شکلات و شیرینی آردی بخورم 
اما 
دقیقا همینا رو دارم می خورم 

دیشب خیلی شلوغ بود 
اون قدر که ارباب رجوع گفت خیلی دیشب خسته شدین خیلی شلوغ بود 
دنیا دیوارهای بلند دارد و درهای بسته که دور تا دور زندگی را گرفته اند. نمی شود از دیوارهای دنیا بالا رفت. نمی شود سرک کشید و آن طرفش را دید. اما همیشه نسیمی از آن طرف دیوار کنجکاوی آدم را قلقلک می دهد. کاش این دیوارها پنجره داشت و کاش می شد گاهی به آن طرف نگاه کرد. شاید هم پنجره اش زیاد بالاست و قد من نمی رسد...
با این دیوارها چه می شود کرد؟ می شود از دیوارها فاصله گرفت و قاطی زندگی شد و می شود اصلا فراموش کرد که دیوار هست و شاید می شود تیشه ای برداشت
خواب دیدم شب جشن ازدواجشه ولی چون‌طرف رو دوس نداره داره با یکی دیگه‌فرار میکنه:/
نقش من چی بود؟ از اول تا اخر دنبالش میدویدم که قانعش کنم بلکه برگرده و فرار نکنه. حرفشو بزنه و بجنگه!
چرا تو خوابم استرس دارم‌من؟ ینی واسه خودم غم و غصه تولید میکنم همینجوری! چقد تو خواب حرص خوردم و فک زدم واسشون تا خود فرودگاه!
+ و آدم دلش که بگیرد دردش را به کدام پنجره بگوید که دهانش پیش هر غریبه ای باز نشود؟
خواب دیدم شب جشن ازدواجشه ولی چون‌طرف رو دوس نداره داره با یکی دیگه‌فرار میکنه:/
نقش من چی بود؟ از اول تا اخر دنبالش میدویدم که قانعش کنم بلکه برگرده و فرار نکنه. حرفشو بزنه و بجنگه!
چرا تو خوابم استرس دارم‌من؟ ینی واسه خودم غم و غصه تولید میکنم همینجوری! چقد تو خواب حرص خوردم و فک زدم واسشون تا خود فرودگاه!
+ و آدم دلش که بگیرد دردش را به کدام پنجره بگوید که دهانش پیش هر غریبه ای باز نشود؟
استامینوفن کدوئین خوردم، کمی دردش کم شد لیکن نمی‌دانم این تسلی قرص است یا اراده به یه ورش شدنم!
اما راستش سرم که خلوت میشود جای زخم دوباره مور مور می‌شود، تیر نمی‌کشد فقط مور مور نی‌شود و من دارم فکر می کنم که همه‌اش بخاطر علافی بود...
بگذریم...
هی اپ‌ها را بالا و پایین می‌کنم و هی مطمئن می‌شوم بلاکم و باز سراغ اولین اپ می‌روم و تکرار... باید گذشت .. زندکی ادامه دارد بی ح ، م ، آ، و و و اما ح راستش خیلی دوستم داشت حیف شد ... بگذریم برم کپه‌ی مرگم
عصر امروزتوی ماشینسر یه بحث الکی یه دعوای حسابی داشتیم
گریم گرفته بود و روی اشکام کنترلی نداشتم دلم میخواست گوشامو بگیرم و هیچی نشنوم هیچ کدوم از حرفاشو 
به جفتشون میگفتم ساکت شید حرف نزنید 
نمیخواستم صدای دعوا و بحث بشنوم
توی ماشین توی اون شلوغی توی اتوبان میترسیدم 
وقتی ساکت شدن محکم روی چشمام میکشیدم تا گریم بند بیاد  برام مهم نبود بیرون کسی ممکنه منو ببینه اشکامو ببینه چشمای سرخمو بیینه دیگه هیچ صدایی غیر از خرخر رادیو نمیومدو ماشین
آسمونم دلش غصه داره...
حق داره هر چی امشب بباره...!
....
امشب با داداش کوچیکه که ۶ سال ازم بزرگتره!!!...بحثم شد!
بحث سیاسی ...و باورم نمیشه که داشتم بلند بلند داد میزدم که مغلطه نکن برادر من...!!!!!
و کی باورش میشه فاطمه ساکت و صبور که سرش یا تو رمانه یا تو گوشی ...اینطوری صداشو بندازه رو سرش و بعد خودش با پررویی بگه :کسی که تو بحث و استدلالاش ،منطق کم میاره ،تن صداش رو بیشتر میکنه...!!!
و بابا همینطوری نگام میکرد
شاید به نظر بحث خوبی میومد...ولی من بار اول و آخر
فقط همش خوابم می اد
کلی کار دارم ولی میگم انرژی ندارم
یکم بخوابم شاید بعدش انقدر انرژی داشتم که انجامشون بدم
شب حدودا ده ساعت میخوابم
چهار ساعت بعد از بیدار شدنم انقدر خسته ام
انگار یه هفته دویدم
فقط بزارین بخوابم
 
بعد نوشت: روز بعد:
تحملش سخته برام دعا کنین
من خیلی سگ جونم ولی
خدایا خواهش میکنم دردش بیشتر نشه
از 8:40 تا 9:17 یه نفس حرف زد پشت تلفن. تمام این مدت مثل آقای همساده، با خنده و کرکر از چالشهای سال اولش میگفت... می گفت از اکیپ 6 نفره شون، از خرید رفتناشون، از آشپزیهاشون، از شاخ شدن واسه پسرهاشون.
اندر دل من با گفتن هر فالت سال اولی بودنش، موجی از خاطرات غم و خامی  توام با شیرینی رسوب میکرد و مثل مادربزرگها لبخند میزدم.
من تمام این مدت فقط شنونده بودم و گوینده ای که به زور هیجان میداد به کلمه ی "خب؟ "
هاریسون عفونی جلوی چشمم و نثر دشوارش، ریاضی عموم
روایت شده که روزى حضرت امیر علیه السّلام بر فراز منبر مسجد کوفه پس از
حمد و ثناى الهى فرمود: اى مردم! گناهان سه قسمند، سپس ساکت شد، شخصى
پرسید: یا على علیه السّلام فرمودى گناهان سه قسمند و ساکت شدى؟
فرمود:آرى
مى‏خواستم آن را توضیح دهم ولى چیزى به ذهنم رسید، که فاصله بین کلام شد،
آرى گناه سه قسم است: گناهى که آمرزیده مى‏گردد و گناهى که آمرزیده
نمى‏گردد، و گناهى که هم صاحبش بیم دارد و هم امید، عرض شد برایمان آن را
روشن کن؟
فرمود: آرى گناهى که
هیچ کی توی دفتر کارمون نیست...
صدای ایر کاندیشنر میاد و توی گوش من از معین میره به ابی و بعد و بعد و بعد...
خوابم میاد...صبح تا شب خوابم میاد...بعد از خواب هم سرم درد میگیره...
تمام کارم شده ایمیل بازی و کاغذ بازی...
رسما کرکره رو کشیدم و جو خونه رفتن گرفتم...و به عنوان کسی که سالی یک بار خانواده اش رو میبینه و همون یه تصویر رو کل سال توی ذهنش نگه میداره و باهاش جون میگیره هی ارزو میکنم خیلی خوش بگذره این بار....با اینکه حتی نمیدونم اصلا مرخصی میدن اصلا می
درای ساکت چیست؟
بعد از کشیدن دندان، در صورت عدم مراقبت، گاهی حفره دردناک و خشکی ایجاد میشود. به این حفره خشک درای ساکت میگویند. در حالت عادی در بخش حفره، لخته خونی تشکیل میشود که علاوه بر محافظت از استخوان موجب التیام زخم هم میشود. ولی در عارضه درای ساکت لخته خونی جابه جا شده و استخوان و اعصاب در معرض محیط دهان قرار میگیرند.
 
عوامل ایجاد درای ساکت (حفره خشک)
سیگار کشیدن در همان روزی که دندان کشیده شده
قرقره کردن آب نمک در همان روزی که دندان کش
سلام
در انتهای متن درس اول فارسی پنجم ، نوشته ای از خانم نانسی سویتلند با ترجمه آقای حسین سیدی نقل شده که در اون نویسنده اومده آفریده های ساکت خدا رو معرفی کرده .
به نظر بنده این متن با اون چیزی که در قرآن اومده در تضاد هستش . در سوره مبارکه اسرا آیه 44 می خونیم :
تُسَبِّحُ
لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَ الأَرْضُ وَ مَن فِیهِنَّ وَ إِن مِّن
شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدَهِ وَلَکِن لاَّ تَفْقَهُونَ
تَسْبِیحَهُمْ إِنَّهُ کَانَ حَلِیمًا غ
صورتت را هم  یادم رفتهولی خودت را نه ... غمی بی پایان دارم شب های باقی مانده ی عمرم را چه کنم طوری دیدمت که این چشم دیگر خواب را نخواهد دید نمی دانم اسمش را عشق بگذارم یا درد  بگذار عشقش برای تو باشد و دردش برای من من و درد تو به هم خو کرده ایم ... تو خوش باش که غمت را من می خورم حالا که می دانم برای من نخواهی بود به چه بهانه ای زنده بمانم   تو باعث بودی این پرنده ی بی بال و پر به بی کران ها خیره شود اوجم افق چشمان تو بود که از من گرفتی شعر نمی باف
صورتت را هم  یادم رفته ولی خودت را نه ...  غمی بی پایان دارم  شب های باقی مانده ی عمرم را چه کنم  طوری دیدمت که این چشم دیگر خواب را نخواهد دید  نمی دانم اسمش را عشق بگذارم یا درد   بگذار عشقش برای تو باشد و دردش برای من  من و درد تو به هم خو کرده ایم ...  تو خوش باش که غمت را من می خورم  حالا که می دانم برای من نخواهی بود به چه بهانه ای زنده بمانم    تو باعث بودی این پرنده ی بی بال و پر به بی کران ها خیره شود  اوجم افق چشمان تو بود که از من گرفتی
خواستن توانستن است؟
امروز قریب به یک ساعت و پانزده دقیقه گفتم از آنکه " بله!!! خواستن (تا شما خواستن را چه معنی کنید) اگر واقعی نه، بلکه حقیقی باشد، توانستن محض است!
تا به حال در زندگی اینقدر استدلال برای موضوعی که شاید خود عامل به آن نیستم نیاورده بودم،حس غریبی بود، واقعا غریب بود، غریب تر از نگاه و حرف های آکنده از تنفر دیگران...
ولی واقعا، خواستن توانستن است؟اصلا من تا به حال هر چه خواسته ام توانسته ام؟ خواستنم موجب توانستنم شده یا...؟
اما برا
انتظار ،سخت ، تلخ و مرگ آور است ‌ . هیچ چیز راجع به آن شیرین نیست و افسانه هایی که نشان میدهند انتظار میتواند شیرین هم باشد ،چیزی جز افسانه نیستند . 
مادری که ۹ ماه درد آورش را انتظار شیرین می نامد تنها برای تسکین دردش ، واژه شیرین را در کنار انتظار می نهد ، همچون من که اینجا و واژه های طفل معصوم را قربانی تسکین دردم میکنم !
انتظار ،سخت ، تلخ و مرگ آور است ‌ . هیچ چیز راجع به آن شیرین نیست و افسانه هایی که نشان میدهند انتظار میتواند شیرین هم باشد ،چیزی جز افسانه نیستند . 
مادری که ۹ ماه درد آورش را انتظار شیرین می نامد تنها برای تسکین دردش ، واژه شیرین را در کنار انتظار می نهد ، همچون من که اینجا و واژه های طفل معصوم را قربانی تسکین دردم میکنم !
دیشب از یه تصادف برگشتمقرار نبود ببینمشرفته بودم دیدن فردی دیگه..یه دوستاونم دوستم بود اما قرار نبود اینطوری مثل صاعقه ببینمشیا اون طور که اومد حلو و گفت: میشه یه لحظه بیای؟ ..که یعنی باهام حرف بزنهحرف که میزد ارزو کردم پرنده بودم تا پر بزنمیا قطره ابی که به زمین فرو برمشنیدم که بیکران آسمون و قعر زمین، صدایی نمیاد..چیزی شنیده نمیشه..مثلا صداها خیلی گنگهارزو کردم صداشو نشنوماما شنیدمتک تک کلمات دردناکش روبعد یکهو انگار صدایی دست انداخت دور
 اینکه به کسی حق طلاق نمیدیم الزاما معنی ش این نیست که به طرف مقابل اعتماد نداریم ربطی ندارهمطرح کردنش اعتماد رو واسه هر دو طرف کم می کنه ،حس خوبی واسه مردا واسه شروع یه زندگی دوست داشتنی رو نمیده یکی از دوستان مربی آموزش شطرنج بود یه روز پدر یکی از دانشجو های دختر اومد و به مربی گفت باید شروع به کار کنه دخترم شطرنج به دردش نمی خوره می دونم که خیلی پیشرفت داشته تا حد قهرمانی هم رفته اما فردا اگه طلاق گرفت باید یه منبع درآمدی داشته باشه تامین ک
اردیبهشت: من ناتور دشت بودم. دشتِ قرصای توی یخچال. هر شبی که چراغا خاموش میشد برای خوابیدن، شیفت من شروع میشد برای بیدار موندن. میرفتم پشت در اتاقش تا صدای دردش بلند بشه. راس یه ساعتی بود این صدا. یه ساعت مشترک با دیالوگای مختلف. «خدایا بسه»، «دارم میمیرم»، «جونم رو بگیر». وقتایی که هشیار بود اسم منم می‌برد. می‌دونست من اون پشت نشسته خوابیدم تا ناتور دشت دردش باشم. یه شب که چاهار دست و پا پریده بودم سمت یخچال که صدای دردش رو کم کنم، دیدم تموم ش
اصل اصل زندگی دقیقا چیه و کجاست? هنوز هیچی از ۲۱ سالگیم نفهمیدم که به زودی وارد ۲۲ میشم...  جوونی کردن یعنی چی? چرا احساس خوشبختی نمیکنم? 
خودم از گوشه امنم می کشم بیرون اما باز هم نمیشه,امروز رفتم که کمی قدم بزنم ,اما آروم نبودم ,میترسیدم ,تپش قلبم بالا رفته بود و احساس امنیت نمیکردم ,هر مردی که از کنارم رد میشد نگران میشدم نکنه دزد باشه ,نکنه متجاوز باشه... .تنهایی پیاده روی توی تاریکی عذاب آوره.
اما ادامه میدم ,این هفته میانترم دارم و قراره من به
 
متن آهنگ بهزاد لیتو بنام Bistose
واسه علافی ندارم من حالو حوصلهبه فکر پیشرفت فردامو کارو توسعهرفاقت به کنار برام اول کارهچون دیدم موفقیتاش لبخند دارهمن اومدم بسازم اگه نمیتونی نکنته نقشه_و راه رو اگه نمیدونی ندونکن خایمالی سعی کن تا بشی یکیشونجوکات لوس میشه پاچه هاتو خیلی بگیشونبرنامه ها شدن همه محکمو ستقویم لوکا بدجوری قرصمو سفتمنتظر نمون تا که بدم فرصتو بتسنگین برو قوی اصلا شل نکن چتمنم تریجح میدم باشم ی جا ایزوله نابجا اینکه بسوزم بخوا
دوست داشتم الان تو خونه می بودم و در حالی که سعی داشتم زینب رو سرگرم کنم یا بخوابونم، مشغول تمیز کردن ایوونا می شدم و تو دلم حرص می خوردم از اینکه چرا امیرحسین امروزم رفته سر کار و کی بریم خرید عید و اینا...
اما اینجا نشستم و دارم فکر می کنم اون سوزنی که می خواد آب نخاع بچمو بکشه چقدر دردش میاره و کی ایت ساعت ملاقات لعنتی تموم میشه که بعدش کاراش انجام شه و ببینن این چه کوفتیه... 
و آینده ای که هیچ نظری درباره ش ندارم و هیچ کسم هیچ توضیح دیگه ای بهم
یه چیزی هست 
یکی ازش خوب استفاده میکنه یکی بد
این قانون این دنیاس در واقع با پیش فرض جهنم
چون بهشت اینطوری نیست
هرچی هست یا جهنمه یا شبیهشه
 
خیلی وقته باهاش حرف میزنم 
تفکرش و تعجباش از حرفای من 
خیلی نفرت انگیزه
جوابشو با ادب دادم بیشتر از اونی که میخواست بدونه بهش گفنم
وسطش بهش برخورده 
میگه نمیدونم چی بگم
شما پیش داوری کردی من یه سوال ساده پرسیدم 
بعدم پیاما تا اون سوالو پاک کرده 
اول خواستم بگم کل چتو بپاک ولی دیدم بی محلی خیلی دردش بیش
من گمشده‌ای دارم، درون خود، بیرون خود، در پهنای این جهان، من گمشده‌ای دارم که می‌جویم و نمی‌یابمش.
در میان جناق سینه‌ام و در میان دشت‌ها کوه‌ها کسی یا چیزی را می‌جویم. کسی یا چیزی که نیست.
درد بریدگی انگشتم را فشار می‌دهم آسوده‌تر از درد گمشدگی‌ست، لحظه‌ای آرام می‌یابم. دردش خسته‌ام می‌کند، دست می‌کشم و باز از نو آغاز می‌شود.... من گمشده‌ای دارم.... کجا بیابمت... در عرصه‌ی جهان خاکی و افلاکی هیچ چیز اغنایم نمی‌کند و من بدنبال آن یگان
سلام خوبین؟
موضوع امروز لیموشو بدم هلوشو بدم
خوب بریم سر اصل مطلب
اصلا چرا باید توعروسی ماء الشعیر بخوریم
اصلا چرا اسم هلو اورد نمیگی یکی منحرف باشه  تو خونه
اصلا چرا گفت لیموشو بدم هلوشو بدم اون هیچی نگف بش لیمو داد خودش هلوـ
چرا باید ذهن مارو خراب کنه
 
نگاه بی رمقش هنوز در پس سالها درد، نشانه هایی از شیطنت کودکانه اش داشت.
منم نوجوان، کنار تختش ایستاده بودم. بی آنکه حرفی برای گفتن داشته باشم.
گاه گاهی مرا به لبخندی کودکانه مهمان میکرد.
بی انصافی بود که بگویم ناراحت از دست معلم که بهم نمره نداده
یا از جای کبودی دعوای دیروز با یکی از بچه ها سر توپ
یا از خستگی و کلافگی این روزها
دورش که خلوت شد ارام مرا صدا زد.
گفت: مگر مرگ، دردش بیشتر از این سوزنهاست!
ناگهان ....
 
تا همینجا خاطرات قابل خواندن هستن
یک هفته ای میشه که کلا مسیرم به سمت دندون پزشکی ‍♀️‍♀️
الانم با یه دندون عصب کشی شده و تحمل درد یک دندون عقل کشیده شده  دارم به پر کردگی و کشیدنای بعدی فکر میکنم و هربار به طرز فجیعی یه خودم بد و بیراه میگم که چرا انقدر دیر  و بعد از درد دندان رفتم دندانپزشکی‌‌؟؟؟؟؟؟؟!!!
#قابل ذکره که وی سه تا از دندان های عقلش بطور کامل رشد کرده بدون اینکه متوحهش بشه و همین باعث خرابی دندونای دیگه شده.
این جانب به خاطر مراجعه دیر به دندان پزشکی بسیار نادم و
در وسط این اوضاع خراب اینترنت و از کار افتادن پیام رسان ها، و همزمانی ش با حس رجوع به غار تنهایی، و اینکه فقط سرورهای ایرانی کار میکنه باعث شد دوباره یادم بیفته که قراااار بود بنویسم.
در واقع قراااار بود دوباره نوشتن رو شروع کنم.
حالا قرار نیست اثر فاخر هنری باشه، نوشتنم حال زندانی ه که داره در دوران حبس، روی دیوار چیزی مینویسه یا در اوج رفاه در دفترچه خاطراتش (شما بخون وبلاگ) چیزی مینویسه.
یعنی نه قراره چیز خفنی باشه و نه چیز پوچی ه، حداقل از
در واقع من یه خل زنجیری ام که
♪ ♥‿♥ ♪
همه جا استرس اینو دارم تو کجایی در چه حالی به خدا بد فیریکم هه
♪ ♥‿♥ ♪
در واقع تو دائما در میری از عشق
♪ ♥‿♥ ♪
همه جا راحتی اما تو خطر آخه نمیدونی چشمات اصلا یه وضعیه برقش
♪ ♥‿♥ ♪
اصلا یه وضعیه اون موی بلندت♪ ♥‿♥ ♪در واقع میشه حتی جنگ شه سرش♪ ♥‿♥ ♪حاضرم دنیامو بدم چشاتو به من بدنش♪ ♥‿♥ ♪در واقع شدی تو واسم یه تنش♪ ♥‿♥ ♪اصلا یه حالتی داره تو نگاهت به من تیکه پاره♪ ♥‿♥ ♪در واقع هرچی حس شیک
ساعت هیفده دقیقه بامداداز آدمی که دو ساله ندیدمش و قبلنم همکلاسی عادیم بوده
توی تلگرام پیام تبریک گرفتم
در حالی که اصلا تولدم نیست
و اصلا آیدی یا شمارمو از کجا آورده
و اصلا از کجا این وقت شب یادش افتاده که به من تبریک بگه؟
قضیه از ریشه و اساس مشکوکه-__-
پ.ن:تازه برام آرزو کرده یه عالمه ساله ام بشم:///!!!
چند روزی هست که جمله های دنیای مجازی را بالا و پایین میکنم.
یک آدم باهوش با تنهاییش اوقات خوبی دارد...
یک آدم خوشگل از تنهایی هایش لذت میبرد..
یک آدم لاغر در تنهایی هایش زیاد غذا نمی خورد.
تنهایی...تنهاییی
چقدر راحت تنهایی را با جملات و کلمات، زیبا جلوه میدهیم.یک جوری میگوییم تنهایی زیباست که آدمها با خودشان برای تنهایی هایشان
بیشتر برنامه میریزند تا با دوست  و خانواده بودن.
نخیر اصلا هم تنهایی یک زیبایی مطلق نیست.اگر زیبا بود هیچ وقت خدا آدم و
هرقدر هم ساکت نشستن مشکلت باشدحرف دلت تا می‌توانی در دلت باشد،اینقدر در گفتن دویدی، کوله‌بارت کو؟این سهمِ خیلی کم نباید حاصلت باشدحالا که اینقدر از تلاطم خسته‌ای، برگرداما اگر خاکی بخواهد ساحلت باشدتا وقت مردن روی خوشبختی نمی‌بینیتا درد و رنج آغشته با آب و گِلت باشداحساس غربت می‌کنی وقتی که شوقی نیستحتی اگر یک‌عمر جایی منزلت باشداصلاً بگو کی در ازای شعر نان دادهیا خنده‌ای، حرفی که شاید قابلت باشد؟از گفتنی‌ها با تو گفتم، بعد از این
در حالیکه کف دستم رو فشار می دم به پیشونیم بهش می گم: سرم خیلی درد می کنه.
 میاد، سرم رو می گیره تو دستاش، پیشونیمو می بوسه.
می گه: بهت گفته بودم چون سیدم، اگه سرت رو ببوسم دردش ساکت می شه؟
بعد تو چشمام نگاه می کنه و می پرسه: دردت خوب شد؟
 تو چشماش نگاه می کنم و می گم: آره ولی نه به خاطر سید بودنت، به خاطر اینکه تو، همون آدمی هستی که من تو این دنیا از همه بیشتر دوستش دارم.
گفته بودم که ترس بین احساساتی که میشناسم از همشون کشنده تره . از شنبه قراره برم پانسیون تو خونه نمیتونم درس بخونم خودشون بمونن و خونشون از بس نگران بودم براشون  ولی الان میگم به من چه اصلا ...دوروزه قفسه سینم درد میکنه گوشمم همینطور تو گوگل سرچ کردم به چیزای جالبی نرسیدم حس میکنم انگشتم کج شده و میترسم ، وقتهایی که خونمون تو سکوته رو دوست دارم کاش میتونستم مغزمم ساکت کنم جدیدا متوجه شدم شستن دستام بهم ارامش میده ولی به نظرم بهتره یه جایگزین د
خوابم گرفته بود رفتم حموم. دیروز بهم گفته بود سر دوش حمومو درارم بهش بدم درستش کنه. بعد داد وصل کنم. بعد حموم ازم پرسید درست شده بود سر دوش من نمیفهمیدم چی میگه گفتم چی؟؟ گفت سر دوش درست شده بود رفتم حموم من باز نشنیدم گفتم نمیفهمم. دیگه نگفت به مها گفتم چی گفت گفت میگه دوش درست شده بود. گفتم اره بد نبود. ولی دیگه هیچی نگفت. کلا همینجوری وقتی نمیفهمم چی میگه دیگه نمیگه :((( این موضوع ناراحتم میکنه. تقصیر من چیه؟ از حموم اومده بودم اتیو اوتیو نذاشته
وقتی چندین و چندوبلاگ داشته باشی، همین میشه که ندونی تو کدوم بنویسی. تو یکی میترسی پرستیژ خانمانه بودنت بریزه به هم. در اون یکی رو هم گل گرفتی. یکی دیگه رو هم که نوشتی به روز نمیشه. اینجا هم انگار حال نمیکنی. اما تو دلت میخواد بنویسی. چه خوب چه بد. چه نوشته هات به درد لای جرز دیوار بخوره و چه به درد قاب گرفتن برای سالن پذیرایی. میرم به وبلاگهای دیگه سر میزنم، غبطه میخورم به حال صاحباشون. راحت مینوسن. منو هزار غول ریز و درشت احاطه کرده که اگه بخوام
وقتی بهش فکر میکنی همه چی بخاطر جرئت اتفاق میوفته . اصلا مسئله اصلی زندگی همینه . اینکه تو به اندازه کافی شجاع هستی که بگذری؟ شجاع هستی که نگذری؟ شجاع هستی که ادامه بدی؟ که حرف بزنی ؟ که ساکت بمونی ؟ که بتونی ببخشی؟ اینکه هیچ چیزی دلیرانه تر از توانایی بخشیدن وجود نداره.همینطور که زمان میگذره ، بیشتر فهمیدم که هیچکس دقیقا مثل من نیست . کسایی هستن که شبیه منن، اما هیچ کس دقیقا مثل من نیست ؛ پس هیچکس نمیتونه واقعا منو درک کنه. بنابراین تو، عزیزِ
نفس اماره: نوموخوام... مال خودمه... خودم پیداش کردم... میخواس گُمش نکنه... به من چه اصلا... دزدی نکردم که عذاب وژدان داشته باشم... سه بار پرسیدم ماله کیه هیشکی نبود اصلا که بخواد جواب بده... دوسش دارم میخوام واسه خودم باشه... صاحبش باید مراقبش می بود... من پیداش کردم الان صاحبش منم...نفس لوامه: ساکت باش! مال تو نیس که... باید صاحبشو پیدا کنیم و اینکارو میکنیم یا حداقل سعی خودمونو میکنیم دیگه هم حرفی نباشه! 
+ اونجوری که دوستان توی پست قبلی کامنت گذاشتن، پش
     احوال پرسی این چند روز خانواده از من و نگرانی شون از اینکه اصلا چطور میرم سر کار و چطور میام ثابت کرد که نگرانی ها و مشکلات فک و فامیل به طور کل [به قول شاخدار] پهنای باند دغدغه های پدر و مادر عزیز رو پر کرده و اصلا کسی این وسط حواسش به ما نیست و اصلا چه جای شکایت؟  زندگی و اعصاب و وقت و همه چیزمون فدای سرور و سالار ما، خاندان مامانم اینا.
امروز یکهو چشمم به سن‌ اتاق افتاد‌.
بار قبل که اینقدر از روزهای بودنش گذشته بود چقدر حرف به در و دیوارش چسبانده بودم.
چقدر عوض شده ام.و ساکت.و تودار.آنقدر که دیگر نمیدانم باید خودم را درونگرا بدانم یا برونگرا.
البته نَقل حرف نداشتن نیست.نقل صدا نداشتن است.نشان به آن نشان که من بی شمار‌حرف به دیوار این اتاق چسبانده ام،اما در ذهنم.بی هیچ صدایی.با هزار نفر حرف زدم؛گله کردم،درددل کردم،دعوا کردم،غر زدم،قربان صدقه رفتم،مباحثه کردم،متلک گفتم.اما
مجبورم بود خانمم رو ببرم مطب شخصی متخصص ، زخمی که رو پوست رانش بود ورمش بدتر شده بود و دردش غیر قابل تحمل بود، ساعت 10صبح بود زنگ زدم نوبت بگیرم منشی دکتر گوشی رو برداشت و خیلی سریع گفت ساعت 10.30شب بیاین، گفتم اگه میشه اول وقت نوبت بدین بیمارم درد پاش خیلی زیاده، منشی گفت نمیشه و
ادامه مطلب
https://www.instagram.com/cnhamid.ir
www.CnHamid.ir
چرا وقتی ماشین ات  جوش می آورد ، حرکت نمی کنی ؟
کنار زده و می ایستی ؟
چون ممکن است آتش بگیرد و به خودت و دیگران صدمه بزند!
خودت هم همینطوری...وقتی جوش می آوری ، عصبی و عصبانی می شوی. در این حال تخته گاز نرو !بزن کنار ، ساکت باش ، و هیچ نگو...!
وگرنه هم به خودت آسیب میزنی هم به اطرافیان...
https://www.instagram.com/cnhamid.ir
www.CnHamid.ir
 
 
بهتره تنهام بذارى بگو پیش اومد همین الان یه کارى بهتره بذارى در رى تویى که از همه حرفام شکارى ♪برو اصلا حالمو نپرس نه تو خوب میکنى حالمو نه قرص همتون میکنین آدمو زده اگه تکسم دادم جوابمو نده ♪از این بالا مات و مبهوت بنداز ته دره تو نگاه ♪یه حس وحشى داد میزنه تو سرت که بزن همه شهرتو بِگ*ا ♪توام ریختى زهرتو به ما همه زدن قلبتو یه راه هع ♪منم زدم قبل تو یه پارت دیگه باس بکنى قبرتو یه جا ♪دلم شده ماتم کده این همه بغض و اشک حتى دیگه واسه چشماتم ب
تصمیم گرفتم سکوت و تجربه کنم
انقدر ساکت بشم که خودمم خودم و نشناسم!!!! 
نه نطری بدم، نه حرفی بزنم، نه بخوام به کسی توضیحی بدم، نه از کسی سوال بپرسم
برای من خیلی این کار سخته 
شاید به مار نشدنی به نظر برسه
اما تمرین میکنم
فقط با چند نفر صحبت کنم... 
خدا  
زهرا
شهدا... 
اینجا هم باید کمتر بنویسم
بهترین هم صحبتی که تو کل زندگیم داشتم زهرا بوده
یادم باشه بعدا راجب زهرا یه پست مفصل بنویسم
دختری که وقتی فهمید برای نماز صبح مشکله بیدار شدنم
پنج شیش ماهه
اصلا یه وضعیه اون موی بلندت♪ ♥‿♥ ♪در واقع میشه حتی جنگ شه سرش♪ ♥‿♥ ♪حاضرم دنیامو بدم چشاتو به من بدنش♪ ♥‿♥ ♪در واقع شدی تو واسم یه تنش♪ ♥‿♥ ♪اصلا یه حالتی داره تو نگاهت به من تیکه پاره♪ ♥‿♥ ♪در واقع هرچی حس شیکه داره♪ ♥‿♥ ♪در واقع انقدر خوبی طبیعت باید رو تو تیک بذاره
منبع: گیتار موزیک
این روزا آدمای بیشتری هر روز به جرگهٔ والدین حیوانات خانگی می پیوندن. چون تصمیم گرفته ان که دیگه عاشق انسان ها نشن، یا لااقل بخشی بزرگتر یا برابر با اون عشقو صرف یه حیوون وفادار، مهربون، نیازمند، با یک جفت چشم معصوم کنن. حقیقتا بهتر ه که یه سگ رو دوست داشته باشی، یه گربه رو، یه طوطی رو . بهتر ه که عاشق یه ماشین یا موتور باشی! این عشق بهت این اجازه رو میده که رو همه چیز تسلط داشته باشی و طرف رابطه ات هیچوقت سعی نمیکنه به تو چ
۱.از هفت و نیم صبح که مانیا رو رسوند مدرسه راه افتاده..یه ربع پیش زنگ زدم گفت: ده دقیقه ی دیگه می رسم!
#خدای بزرگ هر جا که هست سلامت دارش :)
 
۲.من و بابام و یکی از خواهرم اگه در حد مرگ هم مریض باشیم یه ناله ام نمی کنیم .هر چی درد و مریضیمون بیشتر باشه ساکت تر میشیم دقیقا برعکس مامانم..مامانم از سیصد و شصت و پنج روز سال سرجمع سیصد روزشو مریضه و  هر روز انقدر صدا میزنه و ناله می کنه و به ائمه پناه میبره که  قشنگ چهارده معصومو میاره جلو چشمون..همشون خون
سلام دو هفته است که تو مریضی حالت خوب نیست بیمارستان بستری شدی خیلی با خودم درگیرم بیام ملاقاتت اما غرورم این اجازه رو بهم نمی ده سعی می کنم زیاد گوش ‌وایستم ببینم چی در موردت می گن اما هیچی در موردت نمی گن خودم هم نمی تونم از کسی بپرسم کدوم بیمارستان بستری هستی اصلا  خوب هستی یا نه 
سعی می کنم بی رحم باشم خیلی بی رحم  
از خودت پرسیدی من چی کار کردم که یهو تنهام گذاشت ازم رو برگردوند نه نپرسیدی فکر نکنم برات مهم باشه هر کس بهم نگاه می کنه می تر
ساکت کردن گریه بچه و رفع بی خوابی ( بسیار مجرب )
 
اگر طفل شما دچار گریه شدید و مستمر شد و یا از بی خوابی رنج می برید با انجام این دستور بسیار مجرب ٬ براحتی می توانید این مشکلات را حل کنید 
بر روی یک کاغذ سفید بی خط اینها را نوشته و زیر سر طفل یا شخص بگذارید که بسرعت ساکت شده و به خواب می رود 
 
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم  شش مرتبه 
بسم الله الرحمن الرحیم  سه مرتبه
آیة الکرسی یک مرتبه 
سوره حمد چهار مرتبه 
سوره اخلاص یک مرتبه 
لا اله الا الله مح
تصویر روی پروجکتور منم. کت سرخم تنم است. پی‌دی عکسم را گرفته. دخترکی که روی استیج پیرهن سیاه تنش هست هم منم. کسی که پشت میکروفن است رئیس دیپارتمنت نجوم است که دارد در وصف من حرف میزند. در بین این سرها استاد کیهان‌شناسی، استاد کهکشان‌ها، معاون رئیس ِ تحقیقات دانشگاه* و کلی آدم‌های (مهم) دیگر هستند. عکس را بابا گرفته. کریستینا کنار بابا بوده. من روی استیج دارم لبخندی میزنم که واقعی بودن یا نبودنش یادم نیست. چشم‌ها روی من‌اند و زمان نمی‌گذرد.
در زندگی به جایی رسیدم:
اصلا حوصله گوش کردن به شاهین نجفی رو ندارم حتی بگو یه اهنگشو (قبلنا هم به جز دو تا اهنگ بقیه شو دوست نداشتم ولی الان حدود یه ساله که حوصله اونها رو هم ندارم)
حوصله کامبیز حسینی رو نارم اصلا، مینیمم شش ماه میشه
حوصله مسود بهنود
ابی 
مبی و... 
اصلا
از اول هم نفهمیدم ملت چرا میرن کنسرت ابی؟! 
ابی چی داره؟!
ابی یه خواننده میان مایه هست که نصف ترانه هاش چرت و پرته.
نتیجه اینکه روز سومه بهترم
استخوان درد و درد عضلات و سردرد تموم شد
تبم پایین شاید 37.5
مشکل گلوم که دردش کم شده ولی سرفه ها باعث میشه لوزها و ته گلو زخم و متورم بشه
که غذا خوردن سخت میشه
دیشب ده ساعت خوابیدم ولی انقدر انرژیم کمه انگار دو روز پشت سرهم رفتم کوه نوردی
 
نتیجه:در انفولانزا زمان خیلی خیلی مهمه
من بیست و چهار ساعت اول سرم گرفتم و انتی بیوتیک و کلی تقویتی و با هر وعده غذایی مکمل ویتامین خوردم
روز دوم دوباره حالم بد شد بازم سرم و انتی بیو
سی و دوتا پسر ده یازده ساله در یک کلاس جمع شدند. اوایل جمع و جور کردنشان را بلد نبودم. حالا قلقشان دستم آمده. حالا یاد گرفتم چطور موقع درس توجهشان را جلب کنم. چطور آرامشان کنم. چطور سرگرمشان کنم. چطور خوشحالشان کنم. ولی خب... گاهی هم به هیچ صراطی مستقیم نیستند. امروز از آن روزها بود. انگار انرژی مضاعفی از ناکجا به جانشان تزریق شده بود. حرف می‌زدند، دعوا می‌کردند و با مشت و لگد به جان هم می‌افتادند و شکایت‌ها و زخم‌ها و کبودی‌هایش را پیش من می‌
امروز ساعت شش ربع بیدارم شدیم تا ابجی جان را راهی سفر مشهد کنیم وسایلش رو جمع کرد و به آژانس زنگ زدیم و رفتیم گلزار شهدا شهرمون و منتظر اتوبوس موندیم خیلی حالم بد بود بغض کرده بودم و دست خودم نبود اشکام سرازیر میشد اتفاقا یه جای خالی داشتند یه جای که شاید جای من بود..
قسمت نبود برم یعنی مرخصی بهم ندادند و خیلی دلخورم از خودم که چه کاری کردم که این سفر قسمتم نشده خیلی ناراحتم خیلی ...
این چند وقت هم درگیری ذهنی خیلی بدی داشتم قرار بود با کسی ازدوا
باران می‌بارد. همه چیز زرد و سیاه است. آرزو می‌کنم یک قطره باران باشم. ببارم. بوزم. بیایم پایین. رو تن خشک خیس یک برگ. با او حرف بزنم. حرف بزنم و بشنوم که قطره‌ی زیبایی هستم. تو راهرو دختری می‌بینم که موهاش آبی‌ست. دوست دارم با تو حرف بزنم. به او می‌گویم موهاش زیباست. می‌گردم دنبال اسم آن فیلم که دختر موهاش را آبی کرده که به برگ بگویم آن را ببیند. سُر می‌خورم. برگ رفته است. دنبال او می‌گردم. گم شده است. رفته‌ام. پله‌ها را. سراشیب را. رو به پایین.
تنها به دنبال توام؛ در انتهاهای ناکجا. کاج، فریاد ساکت زمین، آسمان را نشانه گرفته؛ آسمان بیدادگر را. و مدتهاست که دیگر دلبستهٔ آبی آسمان نیست. آب هنوز ساکت است اما باد هیاهویی بی سر و ته به‌پا کرده است: هیاهویی به رنگِ بی‌رنگیِ خود. اینجا ناکجاست و آب هنوز آبی است. اینجا سپیداری احساس سستی می‌کند. و شقایقی را آشنایم که در هر غروب، زیر باریکه‌های گرم شفق، همواره داغ خود را می‌فراموشد و تا فلقِ فردا- چه‌قدر بچگانه - خود را می‌فریبد.
ای نشان د
می شود با کسی مست بود
و اگر نبود یک عمر خمارش بود
می شود برایش شعر گفت ، خواستش ، دلتنگش شد ، دیوانه اش شد ...
می دانی 
گاهی نمی دانم چه می گویم یا چه می خواهم بگویم
ولی من ،
مستی نچشیده خمارم !!!
دردش از تمام آمپول های کودکی بیشتر است
برایش شعر می گویم 
می خواهم ، دلتنگش شده ام
بین خودمان باشد
ولی من شعر گفتن بلد نبودم ، یاد هم نگرفتم
آدم باید کلی غم داشته باشد تا شاعر شود
یا اصلا غمی نداشته باشد
درسش را کسی یادم نداد ...
اما غمش را چرا ...
یک شبه ره صد س
بعضی از رنج ها و بعضی از خاطره ها
هیچوقت رهات نمی کنن
یکهو وسط یه فیلم، یه قصه، یه برش از یه کتاب و حتی یک آیه ی قرآن، میشن بغض، میشن اشک، میدوان تو صدات، دیگه باید اون لحظه ساکت بشی، نگاه کنی فقط. تا هیچکس ندونه توی دلت چه خبره.
راستی قرار شد بگذریم. قرارشد فقط آینده رو نگاه کنیم.
فردا خیلی کار دارم، امتحان،کلاس، خداروشکر دیگه هفته ی آخریه که مسئولم، جشن معارفه رو هم اجرا کنیم دیگه تمومه.
حالا دارم بدون اطلاع همسرم همه آگهی ها رو میخونم، رزومه
داستان کار خوبه خدا درست کنه
داستان کار خوبه خدا درست کنه , دو گدا بودند یک بسیار چاپلوس و دیگری آرام و ساکت .
گدای چاپلوس وقتی شاه محمود و یا وزیرنش را می دید بسیار چاپلوسی می کرد و از سلطان محمود تعریف می کرد و هدیه میگرفت ولی اون یکی ساکت بود .
اون گدای چاپلوس روزی به گدای ساکت گفت چرا تو هم وقتی شاه رو می بینی چیزی نمیگی تا به تو هم پولی داده بشه.
گدای ساکت گفت: کار خوبه خدا درست کنه سلطان محمود خر کیه؟
برای سلطان محمود این سوال پیش اومده بود،
در حالی که دارم به خودم لعنت میفرستم که به عقاید دیگران احترام بذار، یواشکی حرص میخورم که چطور یه عده افسانه های دینالیزه!  [ دین +alized] رو باور میکنن؟! اسم دین که میاد انگار مهر ساکت شو روی مغز و منطق شون میخوره، حتی اگه به محدود شدن و محدودتر شدنشون ختم بشه... 
ایکس هر وقتدلش بخوا برای خودش جشن و دورهمی راه میندازه و همه درگیر میشن....وقتی حوصله نداره کلا از همه گروها خارج میشه و میذاره میره...
ایگرگ هر چی رو خودش دوست داره خوبه و منطقیه هرچی رو که دوست نداره بی ارزشه...اگه تو یه مهمونی خودش بیاد با همه فعال باشن و کمک کنن و اگه نخواد بیاد باید هزار نفر ناز بکشن تا حضور به هم برسونه...
زد از همه شاکیه....از شوهر و خانواده شوهرش بگیر تا بیا برس به جزئیات رفتار آدمای اطرافش...باشه تو خوبی اصلا...
یه ذره خفه و ساک
ساعت چهار صبح از سفر می‌رسیم. تا هفت، به جمع کردن وسایل و آماده کردن ناهار همان روز می‌گذرد. تا هشت، کمی استراحت می‌کنم و می‌نشینم به خواندن درسی که قرارست همان روز از استاد بگیرم. تا هقت شب کلاس طول می‌کشد. توی مسیر برگشت، نگاهی به جزوۀ حکمت متعالیه‌ای که قرارست مباحثه کنم می‌اندازم. خط‌به‌خطش کیفورم می‌کند. چشمم به انتهای خط پنجم، ششم نرسیده که ذهنم درگیر مباحث کلاس می‌شود. به وجد می‌آیم که کسی جسورانه و با نظریه‌های علمی‌اش تمام

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها