نتایج جستجو برای عبارت :

و یک کوفت و اخم غلیظ

من نمیفهمم حکمت این چیه:
طرف رو توی لینکداین ادد میکنی
بعد توی ریسرچ گیت فالو میکنی
بعد باز توی فیسبوک
بعدش توی اینستاگرم
بعدش توی توئیتر
و سایر شبکه های اجتماعی
چوب تو کون همه تون بره چرا اینجوری میکنین؟ چرا ادمو 100 جا فالو میکنین؟
بیمار. 
هر کاری کوفتی داری دو تا ازینها باید کافی باشه.
ریسرچ گیت حالا اوکی
لینکداین اوکی
دیگه چرا هم توئیتر هم اینستا هم زهرمار هم کوفت؟
سگ و گربه عامل انتقال سقط جنین
موش فاضلاب که دیگر نگو
جناق لوله کش فاضلاب عامل انتقال هر کوفت و مرض
سوسک حشره مفید و موثر برای مقابله با یزید زمان طراحی شده است که آب را از حلقوم وی می برید .
سوسک با لایروبی چاه ها تشنه می شود پس چرا آب از دستتان نمی چکد ؟
پشه این معجزه الهی خون را رقیق و از سکته مغزی و قلبی پیش گیری می کند دراکولا !
عامل هر کوفت و مرض گند آب :
 
 
و اول مهر از رگ گردن ب شما نزدیک تر است*و تو چه میدانی ۱ مهر چیست؟
* زمانی که 7 صبح ساعت ها به صدا درمی ایند*و آنچه در آسمانها و انچه در زمین است از وحشت در هم میپیچند * و گروه گروه به سمت مدارس و دانشگاه ها رانده میشوید
* و زیانکاران از ما میخواهند که آنان را به اول تابستان برگردانیم تا اندکی بخوابند
*در آن زمان نگهبانان به آنان گویند آیا ب شما نگفته بودیم که تعطیلات تابستان فانیست و عذابی دردناک در انتظار شماست؟همانا که بازگشت همه بسوی مدرسه و دا
قلبم هزار تیکه شده . هر چی دست و پا بزنم فایده ای نداره.تو سهم من ازین دنیا نیستی
وچه ظالمانه س ...و انگار من با حسرت زاده شدم ...اینکه ازین به بعد تو نیستیو من نمیتونم باهات حرف بزنمو ده تا کوفت و زهر مار دیگه رو ....اه اه اه گندش بزنن که هیچی من مثل آدمیزاد نیست
خونه‌مون روبروی مسجده و از سه ساعت پیش بلندگوهاش دارن میترکن و هی یه آهنگو رو دور تکرار گذاشتن. باید امشب خلاصه‌ی چارتا مقاله رو تحویل بدم و اصلاً تمرکز نمیتونم بگیرم. دیگه اعصابم به اینجاش رسیده. اباصالح و کوفت ://// زنگ زدم ۱۱۰. امیدوارم دیگه صداشونو انقددد زیاد و طولانی بلند نکنن! 
من همیشه از اینکه نقش سکان و آرامش و نسیم بهاری را بازی کنم متنفر بودم. چرا زندگی را اینطوری تعریف می کنند که زن باید آرامش دهنده خانه باشد، گرمای خانه باشد، کوفت باشد مرگ باشد؟ بعد مرد پول در بیاورد بس است، پس از آن نقش مدیریتی بهش تعلق میگیرد؟ چرا نمی شود دوتایی وظیفه داشته باشیم آرام باشیم، دوتایی گرمای خانه باشیم، دوتایی کوفت و مرگ باشیم، مدیریت قضیه را هم به هیات مدیره بسپاریم؟
من را هر وقت طرف دعوا بودم دعوت کردند به آرامش که "تو دختری،
 یه بار با رفقا رفتیم پیتزا بخوریم 
دیدین تو این منو ها میزنن پیتزای قارچ و گوشت بعد پایین تر میزنن پیتزای قارچ و گوشت ویژه ... پیتزای گوشت و ذرت پایین تر پیتزای گوشت و ذرت ویژه دیگه همینجور پیتزای کوفت و پیتزای کوفت ویژه 
که البته فرقشون به همون لغت ویژه ختم نمیشه بلکه به صفرای جلوی قیمت مربوط میشه 
من سفارشمو به دوستام گفتم رفتم بالا در بهترین ویو لب پنجره که البته از اونجا فقط کار خرابی کفترا رو پل گاز و میشد تماشا کرد :/
اقا بعد کلی معطلی پی
نام حضرت امیر المومنین علیه السلام در قرآن
شیخ محمد بن احمد بن شاذان قمی رضوان الله علیه عالم بزرگ شیعه روایت کرده است:
حدثنا جعفر بن محمد بن قولویه رحمه الله ، قال حدثنی علی بن الحسن النحوی قال : حدثنی أحمد بن محمد ، قال : حدثنی منصور بن أبی العباس ، قال : حدثنی علی بن أسباط ، عن الحكم بن بهلول ، قال : حدثنی أبو هما[م] قال : حدثنی عبد الله بن اذینة ، عن جعفر بن محمد ، عن أبیه ، عن علی بن الحسین ، عن أبیه قال : قام عمر بن الخطاب إلى النبی صلى الله علیه
احتمالاً اولش مشخص نیست؛ اما کم‌کم متوجه می‌شی که باید از یه جا شروع کنی و دست‌وپای شاید و اگرها رو از زندگی‌ات ببُری. شاید و اگرهایی تا بی‌نهایت کِش می‌آن، همون‌هایی که اعتیادآورن و آدم رو به خلسه فرو می‌برن و وقتی نشئگی طولانی‌مدت‌ چندماهه یا حتی چندساله‌شون می‌پره، تازه به خودت می‌آی و خودت رو که تو آینه می‌بینی، متوجه می‌شی چقدر باعث شدن شکسته بشی. شاید و اگرهایی که قاطعیت و قطعیت لازم توی یه سری از تصمیم‌گیری‌ها رو ازت می‌ق
مریض شدم. تا همین حالا که از دوازده شب گذشته مهمون داشتیم، سرسام گرفتم. یه خروار تست و درد و مرض و کوفت و زهرمارم مونده، هر غلطی میکنم ساعت مطالعه م بیشتر از 5 ساعت نمیشه و حس کند ذهن بودن بهم دست داده، رشته ریاضی "فیزیکه" و فیزیکم از همه چیم داغونتره همچنان، کتابی که قد کلیه م پولشو دادم جر خورد، الان فهمیدم امتحان شیمی داریم، صبح ساعت 5 باید پاشم، بعد از ظهر دندون پزشکی...
شب بخیر... یه کم برام دعا می کنید؟
یه ورود عرزشی ممنوع باید بتپونم سر در اینجا
والا
من اصاب مصاب ندارما
من بعد چیزی به من بگین خخاااااااارتونو خفیف تون میکنم
چخه
اینجا واس منه آزادی بیان و کوفت و زهرمارم توش نی هرچی من بگم
 
 
گویا دیشب زیادی شلوغش کردم
یعنی اینا زیادی شلوغش کرده بودن
ما رو بگو فک میکردیم اینا زدن 4000 تا آمریکایی رو کتلت کردن
زهی خیال باطل
زمین خالی فتح کردن برا من
شب چو در بستم و مست از می‌نابش کردمماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردمدیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مراگرچه عمری به خطا دوست خطابش کردممنزل مردم بیگانه چو شد خانه چشمآنقدر گریه نمودم که خرابش کردمشرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمعآتشی در دلش افکندم و آبش کردمغرق خون بود و نمی‌مرد ز حسرت فرهادخواندم افسانه شیرین و به خوابش کردمدل که خونابه‌ی غم بود و جگرگوشه دهربر سر آتش جور تو کبابش کردمزندگی کردن من مردن تدریجی بودآنچه جان کند تنم، عمر حسابش
این روزها همش باید به خودم تذکر بدم: منطقی باش!
میدونم این فرآیند برای من یک فرآیند تماما ذاتی نیست ، بلکه بخش عظیمیش کسب کردنیه...منطقی بودن رو میگم!و البته کنترل احساسات! هرچند روند زندگی مارو وادار مبکنه که بخش زیادی از احساساتمون رو یه بلایی سرش بیاریم...
یا به قول خزنده در راستای کسب کردنش"باید زور زد!هردفعه یه اپسیلون بیشتر از قبل" ...هوم.
 
+وات د فاکین نایت اُول آی ام!
+بهت قول میدم سخت نیست...لااقل برای تو!
امروز ما را کاشتند. میتوانستیم سه ساعت بیشتر بخوابیم یا فیلم ببینیم یا چیزی کوفت کنیم یا روی زمین لم بدهیم و پایمان را دراز کنیم یا خمیازه های صدادار بکشیم.  ولی به جایش شیک و رسمی لباس پوشیده ایم و پایمان را در کفش های رسمی چپانده ایم و سنگین و رنگین لبخندهای زورکی میزنیم. 
هنوز شاگردهای جدیدم را ندیده، دوتایشان انصراف داده اند از حضور. غصه ام شد. نمیدانم آدم این ویترین هستم یا نه. وصله ء ناجور بودنم که آشکار است. این که بعدها جور بشوم یا نه، ف
#دست:
دست برکه نرسید
به  ماه شب چهارده
بر دف سینه کوفت
با دست لرزانش

#نزدیک:
نزدیکتر بیا
مسافت دوریت‌ 
به آخر دنیا برزخی من
خیلی نزدیک است
                                                       
#پرواز:
پرواز طریق خواستن است
ذهن پروانه پیله نداشت
وگرنه هیچ کرمِی
اهل پرواز نیست

#پشت:
پشت به من کرده ای
وقت رفتن ات
و آب شدم من
پشت سرت

#تنگ:
چنان به تنگ آمد
از درد فراقت
که سنگ شد
دلِ تنگ ام

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#شعر_سپکو
@ZanaKORDistani63
سپکوسرای میخانه
کا
توی ایران
یه خواستگار داشتم
که قیافه ش دقیقا شبیه قاتل های زنجیره ای بود
 
استخدام دولت بود
 
مثلا مدیر بخش بازرگانی کوفت و زهرمار فلان شرکت ملی.
 
جدا شبیه قاتلا بود.
 
جشماش خیلی ورقلمبیده بود و خونی
 
واقعا میترسیدی ازش.
 
داداش پای خانمش رو از اون قسمت ساق شکسته بود یه بار از بس کتکش زده بود.
 
تهرانی بودن.
 
خانمش شهرستانی بود.
 
برای همین بابای من مخالف صد در صد دادن دختر به یه تهرانی بود.
 
همیشه میگفت بری دیگه برای همیشه رفتی. ساده ای، هر ب
ملت کی میخوان بفهمن وقتی به من پیام میدن و سین نمی کنم
یعنی دوس ندارم سین کنم
لازم نیست بیان اس هم بدن که برو فلان کوفت رو چک کن
بهمان درد رو چک کن
اومده پیام داده فلانی واس تولدت فلان چیزو استوری کنم؟
قبلا یه بار گفتم نمیخوام اصلا کسی استوری و اینا بذاره
بعدم الان انتظار داره مثلا چی جوابشو بدم ؟
وای آره خوبه دستت درد نکنه خیلی خیلی ممنونم؟
خدایا من چرا انقدر در همه زمینه ها ریدم
اگه بی منته دیگه گفتنش چیه؟
بعد میگین مثبت درمورد شون فکر کن و ف
به نام خدا
   وقتی بعد از لاغر کردن و تتوی ابرو و بن مژه و عمل پلک و کاشت مژه و عمل بینی و هزار کوفت و زهرمار دیگر باز هم از خودت راضی نیستی یعنی مشکل از جای دیگری است. عوض اینکه خودت را بدهی دست این صافکار و آن رنگ کار، عینکت را عوض کن. دیدت را نسبت به خودت که فراتر از چشم و ابرو و گیسو و قد و بالاست، تغییر بده. خودت را دوست داشته باش حیوان.
پایان
اگر غول سیاه افسردگی مرا نبلعد، غول قهوه ایِ مشتقِ عزیز، نوسان و موج گرامی، جریان های سری و موازی، نیرو محرکه، گراف، پارامترهای بیضی و هزاران کوفت و درد و زهرمار دیگر قطعا این کار را می کند.
+ زاویه بین نیم مماس چپ و نیم مماس راست یه تابع دخلش به من چیه ناموسا؟ یکی به من بگه. 
#غرغرو...
+ بشنویم. هرکی گوش نده زاویه نیم مماس چپ و راستشو گم کنه به حق پنشتن.
+ پروسه ثبت نام کنکور حتی از پروسه زایمان هم سختتره. اینو امروز فهمیدم.
من چقدر دلم میخواست که از دو ساعت و ربعی که امروز با هم بودیم یکبار بپرسی چه خبر ؟ و وقتی میگم هیچی سلامتی ! بگی سلامتی و کوفت ، بگو چطوری اینروزا ؟ این سال‌ها؟ این سالها که اصلا ازت نپرسیدم چه خبر که واقعا بخوام بدونم چه خبر؟؟ نگفتی ولی . اونقدر گرم تعریف کردن از روزهات بودی و من اونقدر با هیجان گوش میکردم که حق داشتی همه‌ش از خودت بگی . تو میگفتی و میگفتی و میگفتی ، وسطش هم میپرسیدی تو چه خبر؟ و من ، هیچ! همیشه هیچ ، همیشه سلامتی !
پی‌نوشت : دارم
 
در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند:« فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند» عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند. ابلیس به صورت پیری ظاهر الصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت:« ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!» عابد گفت:« نه، بریدن درخت اولویت دارد» مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند.
 
عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست. ابلیس در این میان گفت: «دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی
سرشو میگیرم بالا و میام عقب و تا دوربینو میارم جلو چشمم میبینم سرش افتاده و چونه ش چسبیده به سینه ش. باز دوباره میرم جلو و سرشو میگیرم بالا و میگم «آقا سرتو تکون نده.» بعد با کج کردن سرش و بازیِ لبش میگه «باشه». یه نُچ میگمو باز سرشو درست میکنمو میگم «میگم سرتونو تکون ندید» با لحن خشن میگه«باشه»
خنده‌م میگیره میگم«دعوا داری» میگه«انگار خودش دعوا داری» عاشق لهجه ی تُرکیَم. سرشو درست میکنم و یه چند ثانیه ای همونطور نگه میدارم تا تکون نخوره و بت
چطور می‌شه که آدم توی وبلاگ خودشم حس تعلق نداره و غریبه‌اس؟ یعنی باید اینم گوگل کرد؟!
یه وقتایی بود که می‌گفتم برگردی عقب و درستش کنی. معدود دفعاتی گفتم کاش بتونی همین‌جا نگهش داری. و حالا فقط می‌گم می‌شه بزنی جلو؟ اصلا تهش چیزی هست؟ به جایی می‌رسه؟ 
از یه مختصاتی به بعد، دیگه رخوت و یأس نیست، حجم اندوهه. اون‌قدر غلیظ و عمیق که بی‌حست می‌کنه. حالا تو هی بگو ورزش، بگو کتاب، بگو مهارت، کوفت، زهرمار... 
احساس میکنم نیاز دارم از همین نقطه تا وسط یخ و برف های قطب بدووم و بعد برای همیشه در یک غار برفی قایم شوم! دکتر قبلی گفته ۳۰% احتمال صرع و دکتر امروز گفته ۸۰% احتمال صرع. فعلا دعوت شده ام به یک روز بستری شدن و به فاک رفتن در بیمارستان. سطح حوصله و اعصابم به صفر مطلق رسیده. هیچ ایده ای ندارم که باید با زندگی ام چه کنم! 
چه قدر روزهای دیگر زندگی ام را با غم شکست عشقی و مشکلات کوفت و زهرماری زندگی ام گذراندم. خوابش را هم میدیدم ارزو کنم برگردم به دبیرس
برنامه #دورهمی و #خندوانه از #مهران_مدیری و #رامبد_جوان ، دو آمریکا دوست در سازمان #صداسیما هستند . این دو برنامه در #پنجمین_جشنواره_جام_جم نامزد هستند . آن طور که پیداست این دو تولید #شبکه_نسیم آمریکایی هستند اما #شبکه_سه #شبکه_دو #شبکه_تماشا هم کد ستاره کوفت زهرمار این دو مجری #رسانه_میلی را هر دقیقه تبلیغ میکند . از بزرگترین سازمان ضد #سبک_زندگی اسلامی که اسم " #صداوسیما "را دارد انتظاری نیست که قوانین را رعایت کند یا با عدالت و انصاف برنامه ها را
یه خروار درس واسه دوره کردن دارم و با این حال همه اش شیطون گولم میزنه:| :))
بشدت به یه نفر احتیاج دارم بیادبزنه زیر گوشم بگه "کره خر یه هفته فقط عین آدم بشین درستو بخون و از هیچهایکرا و بکپگرا و سفر و کلمبیا و کوفت و زهرمار بکش بیرون بعد هر غلطی دلت خواست بکن:| :)) "
یعنی به طرق مختلف وقتمو هدر میدم. شیطان جان فدات بشم مگه اون قضیه تسویف واسه گناهای خفن و جهنم ببر نبود؟:| درس خوندن من چه کار خیری توشه نمیذاری بکنم آخه:))
پ.ن: نهایت خویشتن ذاریم نصب نکردن
سال آخر انگار یه حس بیخیالی خاصی داره
پس فردا صبح آفتاب نزده امتحان دارم هنوز شروع نکردم
چرا شیرینی سال اخر باید با پایان نامه و امتحان و کلاس کوفت بشه؟
+ ازونجای که دکتر ط یادش رفته برگه نمره هارو رد کنه بالا پریو قبلیم 0 ثبت شده و یه حسی بهم میگه برام دردسر خواهد شد
+ سه شنبه هفته قبل همه چیز دست به دست هم داد و من اونهمه راه رفتم و پروپوزالمو دادم دست دکتر خ که بصورت اتفاقی حضور و وقت داشت! گفت یکشنبه آینده برم ازش بگیرم و من از شاذی اینکه بالاخ
سال آخر انگار یه حس بیخیالی خاصی داره
پس فردا صبح آفتاب نزده امتحان دارم هنوز شروع نکردم
چرا شیرینی سال اخر باید با پایان نامه و امتحان و کلاس کوفت بشه؟
+ ازونجای که دکتر ط یادش رفته برگه نمره هارو رد کنه بالا پریو قبلیم 0 ثبت شده و یه حسی بهم میگه برام دردسر خواهد شد
+ سه شنبه هفته قبل همه چیز دست به دست هم داد و من اونهمه راه رفتم و پروپوزالمو دادم دست دکتر خ که بصورت اتفاقی حضور و وقت داشت! گفت یکشنبه آینده برم ازش بگیرم و من از شاذی اینکه بالاخ
امروز رفتیم یکی از رستورانای مثلا درجه یک. از ظهر تا حالا که ۱۲ شبه این غذاهه مونده سر دلم
تازه دو بارم رفتم دسشویی
جرات نمیکنم خیلی چیزی جلو مامان اینا بگم
هر چند از عرق نعنا و نبات خوردنام میفهمن
چین این رستورانا آخه عوضیا
هیچی دیگه هی عرق نعنا میخورم
تازه شامم نخوردم
بابت حرکت زشت دیروز اون نارفیق امروز ما صد و خورده ای پیاده شدیم تا حالمونو خوب کنیم
ولی روز خوبی بود 
صبونه خوبی زدیم بر بدن و بعد از یه استراحت کوچولو نهار رفتیم یه جای باکلا
برا مناسبت های تقویمی فقط روز مادر و روز پدر رو قبول دارم. بقیش سوسول بازیه....
روز دختر... روز جوان... روز پزشک... روز مهندس ... روز کوفت... روز زهر مار... 
+ حتی یک نفر هم بهم تبریک نگفت. به جز یه پیام فوروارد از یه آدم آشغال که نمیدونم چرا از زندگیم و همین پیام های قرنی یکبار حذفش نمیکم! شاید از فرط تنهاییه!!
+ معده دردا شروع شده :(  دیشبم از درد مردم و زنده شدن. 
گندت بزنن دنیا ....
+ یادمه یه وبلاگی یه زمانی پیدا کرده بودم نویسنده اش یک عالمه راه های خودکشی
عمیقا باید شاشید وسط اون نظام آموزشی پزشکی عمومی که دانشجو رو وادار میکنن مورنینگ آکرومگالی و سندروم جیتلمن و کلیه پلی کیستیک و هزار کوفت و زهرمار تخصصی و فوق تخصصی دیگه بده،ولی هیچکس پیدا نمیشه مسائل ساده ای رو به آدم یاد بده که از قضا بعدا با امکانات طرح توی روستا فقط با همونا سر و کار داری مثل نحوه ی تزریق انسولین...مثل نحوه ی درست کردن پودر ORS...و هزار مثال خجالت آور دیگه!
داریم برای صلاحیت بالینی میخونیم و دوستم با حالت متفکری میگه گلی?خود
الف. سلام.  باز حال‌م ناخوش‌ست. افتاده‌ام به سر اتّفاقات کنکورِ عملی و برای هزارمین بار مرورش می‌کنم. که اصلن نمی‌دانم رفتارم درست بوده یا نبوده یا کوفت یا مرض. باید ول‌ش کنم ولی نمی‌کنم. دل‌م می‌خواهد رها شوم.  عقاب و شاهین را دیده‌اید که چه طور پرواز می‌کنند؟ یکی دوباری بال می‌زنند و بعد با بال‌های باز بر هوا شناور می‌شوند. بال بال می‌زنم برای آن لحظه، نمی‌رسد.  دل‌م می‌خواهد بگریم. نمی‌دانم. شاید باید نیازم به سیگار را پاسخ بگوی
هنوز دارم می‌گردم یه سرویس خارجی خوب پیدا کنم و نتونستم. توی همه‌شون (تبعا) برای استفاده کامل از قابلیت‌هاشون باید پریمیوم خرید، و به دلار، و مثلا سالی پنجاه‌تا، که برای من که هدف خاصی از بلاگینگ ندارم خیلی به‌صرفه نیست. جان الیور توی یکی از برنامه‌هاش درباره خودکامه‌های جهان صحبت می‌کنه، و بعدش می‌خواد نتیجه بگیره که ترامپ نمونه یک خودکامه‌ست. البته اشاره می‌کنه، که قوانین آمریکا اونقدری محافظ دموکراسی هست که یک نفر نتونه دموکراسی
من اطمینان زیادی دارم که هفت هشت ده سال بچگی خیلی موثرن و شاید بیشترین تاثیر رو دارن توی بقیه عمر.
تو فکرشو بکن،
پسره توی 38 سالگی مارک لباساش رو پز میده. 
بعد من الان بیست تا لباس زارا و ادیداس و نایک و تیمبرلی و کوفت و زهرمار دارم، مارک همه شون رو کندم که دیده نشه. اینجا ارزونه میشه خرید. بعدم مارک چی هست؟ لباسای ایرانی و ترکیه ای ما خیلی دوامشون بیشتر بود من هنوزم میپوشیدمشون.
ولی چیپ بودن و ندید بدید بودن چیزی نیست که عوض بشه. یعنی شما میخواین
با یقین آمده بودیم و مردد رفتیمبه خیابان شلوغی که نباید رفتیم
 
می شنیدیم صدای قدمش را اماپیش از آن لحظه که در را بگشاید رفتیم
زندگی سرخی سیبی است که افتاده به خاکبه نظر خوب رسیدیم ولی بد رفتیم
آخرین منزل ما کوچه‌ی سرگردانی استدربه‌در در پی گم کردن مقصد رفتیم
مرگ یک عمر به در کوفت که باید برویمدیگر اصرار مکن باشد، باشد، رفتیم
فاضل نظری
تازگی شدیدا احساس بیچارگی و درماندگی دارم‌. دوست دارم از رختخوابم جدا نشوم و تا شب و شب تا صبح زار بزنم. اصلا انگار تمام وجودم گریه میکند و زار میزند. نه اینکه فکر کنید هی بشینم گریه کنم نه اصلا از همه حرکاتم و رفتار و اعمال و گفتارم گریه سرشار است. با کوچک ترین چیزی احساساتی یا عصبی میشوم. بعد تا سر حد دیوانگی غمگین و ناراحت. 
بهش میگویم فکر کنم پی ام اس گرفته ام بعد فکر میکنم پی ام اس که گرفتنی نیست. ثمین میگوید این جیزهای عجیب و غریب را از کجا
اونشب که داشتم داد بیداد میکردم که بشینیم ببینیم چی پیش میاد  و کوفت و زمان بدیم و مرگ و یهو بعد تموم جیغ جیغام گفتی ببخش. یهو عقب کشیدم. یهو پا پاهام شل شد. که من این همه داد بیداد کردم با تصور اینکه اونور تو حالت خیلی بد نیست، و غیر اون غد شدی. فکر نمیکردم حالت خیلی بده. همینکه گفتی ببخش گفتم چی میگی دیوونه؟ گفتی تقصیر قبول کردم و پاهام شل شد که این بچه حالش بده. چیکار کردم باهاش؟ همون لحظه که بعد تموم داد بیدادام گفتی ببخش، دلم خواست تا همیشه د
 
امید زیادی ندارم اما مشتاق دیدارم .
 
پسا کرونا فیلم علمی تخیلی یا ژانر وحشت یا درام ؟!
 
نمیدانم !
اما از دوران حال ...
فیلم بسیار بدساخت و زشت در ژانر دلهره . مثل شهربازی های ایران ! 
نمی دانی از دلهره ی ارتفاع دچار تهوع شده ای یا از ترس شکست جوش و پاره شدن تسمه و هزار کوفت غیراستاندارد دیگر !
 
خود ویروس مهیب و بی رحم و سمج یک طرف ؛ اوضاع بلبشو و قمر در عقرب و ناموزون و ناهماهنگ و کلا وضعیت خراب اندر خراب اندر خراب و ...مکان جغرافیایی هم یک طرف .
 
ا
اقایون محترم یا نسبتا محترم یا هر چی اصلا...انقدر به یه خانم نگید بانو.زندگیم.عشق.نفس.زیبا.گلی. ...یا هرکوفت دیگه ای...بابا یه چیزیم نگه دارین شاید یه روز عاشق شدین با یکی خواستین برای تمام عمر زندگی کنید به اون بگید...بله ما خانما میدونیم نه زندگیتونیم نه عشق نه بانو نه هر کوفت دیگه ای ولی متاسفانه وقتی پریود باشیم انقدر این هرمونای کوفتی بالا میره که باور میکنیم...اونوقت عاشق میشیم...بعد خر بیار باقالی بار کن...نگو برادر من...نگو پسر من...اسمش چه ای
صبح دیدم یه خودکار شیک و لاکچری رو میز آشپزخونه س
دیدم آشنا می زنه
یکم فک کردم دیدم عه اینکه واسه خودم بود
یکم دیگه فکر کردم که اینو از کجا برداشتن و به این نتیجه رسیدم که اینو زده بودم به اون کلاسور چرم لاکچریه و گذاشته بودم بالای قفسه ها
و هیچوقت دلم نمیومد از هیچکدوم شون استفاده کنم
الان اومدم می بینم کلاسور چرمه نیست
اعصاب مصاب نذاشتن برام
کلاسور و خودکاری که خودمم دلم نمیومد ازشون استفاده کنم
کلاسوره رو که سر به نیست کردن
پررو پررو خودکا
از شدت استرس له لهم! باورم نمیشه تو این شرایط به فکر کلاس مجازی و کوفت و زهرمارن واسمون، یکی نیست بگه تویی که از ۹۰ دیقه، یه ساعتشو اراجیف میگی! یا تویی که نگرانی یه وقت یه ربع آخر رو نمونی تا وقت چاییت نگذره الان واسه ما شدین ... استغفرلله. دستم به هیچ کاری نمیره و راستشو بخوای اینجا نوشتن هم آرومم نمیکنه.‌‌. خیلی خسته ام و له... روزی که اومدم دیدم الف سرما خورده و نگم که چقدر نگران شدم .. امروز بابا سرفه میکنه و با هر سرفه‌ش یه خنجر به قلبم فرو می
دیگه عادت کردم به اون خانومه که پشت خط جای تو جواب میده.
حداقل حرف میزنه باهام،
رک و راست مشکلشو می گه!
تفره نمی ره!
عشوه نمیاد!
صاف و پوست کنده اصل مطلب رو میذاره توو کاسم.
تازه حرفشم یکیه! همیشه ...
تا صب هم که بگیرمت بازم نه نمیاره واسم. با حوصله حرفاشو تکرار می کنه اینجوری منم به غم عجیبی که توو اعماق صداشه پی می برم. که هم دردیش باهام اثبات شه.
درد توو صداش یادگاری منم هست ازت. مریضیو صد تا کوفت و زهرمار که چی؟! که دغدغه های ذهنی خانوم واسه شباش ب
این که در عنفقان(انفقان یا اونفقان یا هر کوفت دیگه ای) سال ۲۰۲۰ هنوز شاهد وبلاگهایی هستیم که رمز دارن‌مخصوص خانومها  و عکسهاای(تازه اندکی)بی حجابی گذاشته شده
نشون دهنده این‌که ما تونستیم در امر جهل خودمون آپدیت کنیم
جا داره این اتفاق میمون رو به مسئولین فرهنگ زدا تبریک بگیم
دمتون گرم
همین مسیر ادامه بدین یقین داشته باشین به رتبه های بالا در مسیر سریع برگشت به زنده به گورکردن دخترها دست خواهید یافت
خداقوت فرهنگ زدا
 
 
پ.ن:این پستها از سری پ
امروز اتفاقی اپیزودی را از فرط بی حوصلگی پلی کرده بودم کنار دستم که حرف بزند و من تست بزنم.سکوت بدی بود خب.حامد صرافی زاده حرف هاش که تمام شد آهنگ رقص بهاری را پخش کرد.من یک لحظه سرم را بلند کردم به طرف بلکا های سقف.یادم افتاد که این آهنگ را در ساندکلاود سنجاق زده بودم که یک روزی در بهار بروم سراغش.غم عجیبی دلم را فشرد.وحشتناک ترین اتفاق زندگیم را دارم میگذرانم.نمیدانم تبعات خوردن روزانه این کوفت ها چه روزی قرار است حالم را بگیرد.هیچ چیز نمیفه
زیبایی بعضی تصمیم‌ها، کارها، اتفاق‌ها اینه که دلیل واقعیشون رو فقط خودت بدونی و به کسی هم توضیح ندی.بذار فکر کنن چون خسته شدی، چون کم آوردی، چون زورت نمی‌رسه یا هرچیز دیگه اون تصمیم رو گرفتی. مگه مهمه نظرشون؟ تو راه خودتو برو، کار خودتو بکن.سکوت کن بذار چند وقت دیگه با نتیجه جوابشونو بگیرن که هم قشنگ‌تره هم محکم‌تر. بذار بعضی چیزا فقط و فقط برای خودت بمونن. هرچقدر هم که بخاطرشون بهت کم لطفی بشه، قضاوت بشی، پوزخند بهت بزنن یا هر کوفت دیگه.
تو زندگیتون هر کاری دوست دارید بکنید اما نذارید که انرژیتون فقط از یه طریق تامین بشه. شارژرتون رو فقط به مادر، پدر، خواهر، برادر، رفیق یا عشقتون وصل نکنید. منبع انرژیتون رو از خرید کردن و نقاشی و عکاسی و درس خوندن و کوفت و زهر و مار پر نکنید... دارم عذابشو میکشم که اینا رو بهتون میگم.
این روزا که نه فرصت کافی برای عکاسی و کتاب خوندن دارم. نه زمان کافی برای درس خوندن. تا چشم به هم میزنم پولام خرج شدن و کسایی که ازشون انرژی میگیرم خودشون نیازمند ان
جالبه
 
هر وقت گفتم وضع کانادا خرابه
یکی پیدا شد و گفت وای مگه کشور خودت عالیه؟!
 
کسخل اوکی کشور من داغون اصلا
مشنگ چه ربطی داره؟!
چرا همه چی رو با همه چی مقایسه میکنی گوسفند؟
مگه من گفتم ایران بهتره؟
 
برین اینو گوگل کنین:
ontario teachers strike
 
اوضاع خرابه داگ فورد زده همه چی رو کات کرده بودجه ها قطع شده میخوان تعداد معلم ها رو ده هزار تا کم کنن
 
مردم انتاریو ریختن بیرون
 
اعتراض شده
 
دوشنبه احتمالا کل مدارس انتاریو تعطیلن.
 
خدا رو شکر ازونجا اومدم
آدم بایدهرازگاهی تصمیمای جدید بگیره برای زندگی‌ش. برای یه زندگی بهتر. 
خب، دو روزه که تصمیم گرفتم بشینم و با برنامه، تاکید می‌کنم با برنامه برای المپیاد بخونم. این دو روز هم برنامه رو عملی کردم، ببینیم در آینده چی پیش میاد. 
و امروز طی یک تصمیم آنی، به این نتیجه رسیدم که دیگه نمی‌خوام موهامو شونه کنم. در راستای مبارزه با نظام سرمایه‌داری، و خاطرنشان کردن این حقیقت که عمر ما کوتاه‌تر از اونه که بخوایم صرف کارای بیهوده‌ای مثل شونه زدن مو ب
اصرار نسبتاً جدی دارم تا جای ممکن، کالای ایرانی بخرم ولی نه به قیمت آسیب دیدن جسم و روحم. اذان رو گفتن و نخ دندون «ارکید» برای چندمین بار لای دندونام پاره شده، گیر کرده و هیچ جوره بیرون نمیاد طوری که حس میکنم بین دوتا دندونم یه کامیون آشغال خالی کردن. ماتم گرفتم و کز کردم یه گوشه و میگم من مگر دیوونه باشم بازم نخ دندون ایرانی بخرم. همه نخ میکشن لای دندوناشون تمیز بشه، من دارم نخ می‌کشم که نخ قبلی رو در بیارم.
برای خارجیش که پنج سال استفاده کردم
اصرار نسبتاً جدی دارم تا جای ممکن، کالای ایرانی بخرم ولی نه به قیمت آسیب دیدن جسم و روحم. اذان رو گفتن و نخ دندون «ارکید» برای چندمین بار لای دندونام پاره شده، گیر کرده و هیچ جوره بیرون نمیاد طوری که حس میکنم بین دوتا دندونم یه کامیون آشغال خالی کردن. ماتم گرفتم و کز کردم یه گوشه و میگم من مگر دیوونه باشم بازم نخ دندون ایرانی بخرم. همه نخ میکشن لای دندوناشون تمیز بشه، من دارم نخ می‌کشم که نخ قبلی رو در بیارم.
برای خارجیش که پنج سال استفاده کردم
خدای من زندگیم قشنگ تر بود.تصمیمات بهتری میتونستم بگیرم.مسیر بهتری میرفتم.کارای بهتری میکردم.کارای کوچکی که قبلا میکردم چقدر الان مد نظرم بزرگ و سخت میاد.ادم قبل نیستم.ازت دور شدم.دارم میشم همونی که نمیخوام و نمیخواستم!راه فرار کجاست؟؟؟غفلت و گناه دو دستمو بسته.پاهام هم خسته اند و جونی ندارند دیکه.قلبم؟نمیدونم.اونم داره به فاک میره.اگه با تو بودم از زندگیم و لحظاتم و طبیعت و هزار تا کوفت و زهر مار دیگه بیشتر لذت میبرم.
اما حالا چی؟؟موندم تو
نه ساله من توی این شرکتم و قطعا مدیر مالی یکی از شرکتها سابقه کارش از من بیشتره، امروز زنگ زدن که قیمت گذاری ای که اول ماه براتون فرستاده بودم رو انجام ندادید، منم گفتم امکان نداره انجام نداده باشم، گفت قیمت نیومده بشینه، گفتم باشه تا نیم ساعت دیگه چک میکنم براتون، داد و هوار و فریاد که نههههه مدیرعامل داره میره خارج از کشور و این و لازم داریم و کوفت و درد و زهرمار
وسط کار دیگه ای بودم و ولش کردم گفتم کار این احمق و انجام بدم، رفتم انجام بدم می
امروز رفتم پیش استاد !
همزمان با یکی از اساتید رشته ادبیات هم صحبتی داشتم که ایشون به حرمت سه واحدی ترم یک و شعرهای تو حافظه من و کنفرانس هایی که واسه همون درس سه واحدی ارائه کردم رومو زمین ننداختن و گفتن برم پیششون !
از دور دیدم استاد نشستن و برگه من رو به روشونه و چشم ازش برنمیدارن !هنوز رو صندلی ننشسته بودم که گفت خانوم فلانی بالاخره اومدی؟ بیا این کلید سوالا و این برگت !و من فقط داشتم میرفتم تو زمین !
که این قوانین خاص از کجاااااااا اومده؟؟؟
امشب داشتم به این فکر میکردم که اگر حضرت مسیح با یک روانشناس مناظره علمی میفرمودند چقدر روانشناسی امروز، امروزی نبود. فکر میکنم اگر هر کدام از ما حالتشان را بر خودمان تصور کنیم از خود بیخود میشویم. بدخواهی دیگران در بیست و پنج سالگی ایشان را به سوی خدا فرستاد. مادر پاک سرشت و پارسای ایشان تاثیرات روانی و روحانی فراوان بر ایشان داشتند و راه نبوت را محکم کردند. من خوانده ام که ایشان ازدواج نکردند. روح متعالی و بزرگ ایشان عشق به خداوند را سرلوحه
تو زندگیم با آدمای زیادی روبرو شدم چه بصورت واقعی و چه مجازی، با قاطعیت عرض می کنم اوّل خودم و بعد دیگران موجوداتی هستیم که یه رفتار رو از ملخ یاد گرفتیم و از قضا همین رفتار هم باعث شده خیلی از کارا رو نصفه و نیمه انجام بدیم. رفتاری که بهش اشاره شد چیزی نیست جز از این شاخه به اون شاخه پریدن!! هر روز یه شِقِ ( شما بخون تِز ) جدید :|
امروز زبان، فردا فتوشاپ، پس فردا اچ تی ام ال و به همین ترتیب برنامه نویسی و آشپزی و ورزش و هزار کوفت و زهرمار. دو تا مبحث
 داداش دوقلو نمی خوایین؟ می خوام عکس داداشمو بردارم بذارم شیپور بفروشمش! رو مخم هعی رژه میره
میگه بیا برو تجربی بده، تجربی پول داره درد داره کوفت داره اونی که میره هنر ننه اش باباش هنرمندن
روم به دیوار به چپم =/ میگه تهش که چی؟ فکر کردی بازیگرای هالیوود میان تو فیلمای دفاع مقدست بازی می کنن؟ جیسون استتهام میاد یه یا علی میگه نارنجکو پرتاب می کنه؟ و جواب من اینه : it depends on u   تو فکر پول درآوردنه! حتی تو اولویت های آخرشم کمک به مردم به چشم نمی خو
۸ جلسه جزوه کرم شناسیه که به شدت دارای جزئیاته و سخته. هر جوری حساب کردم، دیدم دونه دونه بخونم مغزم میپوکه! در نتیجه چند تا نمونه سوال در آوردم و اسم هر انگلی که روی سوال آورده شده یا جواب صحیح مربوط به اون هستش رو میخونم.جزوه ی مربوط به پاراگونیموس وسترمانی رو تو خونه جا گذاشتم ..‌. اومدم تو نت سرچ کنم که گرفتار شدم :)))))گفتم بیام یه اعلام حضوری هم اینجا بکنم ...
قارچ رو هم نگه داشتم برای شب امتحان! شنیدم تعداد صفحات جزوات کمه! (بله هنوز جزوه ها رو
شب جمعه به یاد امام
و شهدا

به یاد پاسدار
سرافراز سپاه اسلام

رفیق و همرزم و محافظ
دلیر

"شهید حسین
پورجعفری" 




از طرف همهٔ عاشقان
شهادت

ان شاءالله جا نمی
مانیم :

.

« دلا، پیش آی
تا داغت بگویم

به گوشت، قصه ایی شیرین
بگویم

.

برون آیی اگر از
حفرهٔ ناز

به رویت می گشایم
سفرهٔ راز

.

نمی دانم بگویم یا
نگویم

دلا، بگذار تا حالا
نگویم

.

ببخش ای خوب، امشب
ناتوانم

خطا در رفته از دست و
زبانم

.

لطیفا رحمت آور، من
ضعیفم

قویتر از من است،
امشب حریفم

.

شبی ت
نکته:به ترتیب اهمیت نیستنکته2:بمیرم راحت شم ازین دل درد ک انگار تا آخر عمرم باهامه...م نمیفهمم چرا هم باید دردسر بکارت بکشم هم بعدا ک ازدواج کردم هی نگران بارداریم باشم هم این درد کوفتی رو تحمل کنم در صورتی ک نمیخوام توله بزام؟؟؟؟نکته 3:مرگی بدون دردم آرزوستنکته 4:تا همتونو نکشم نمیمیرم ک...خب نوت برداری بسه بریم سراغ 10 مورد..1.مسواک میزنم2.توالت میرم کامل تخلیه میکنم3.اپیلاسیون کل بدن ک مرده شور بیچاره حالش بد نشه4.وصیت نامه مینویسم به همه ی آشنا
گفت برو از فریزر خورشت خوری ای که توش پیاز داغ هست بردار و بریز تو سبزیا که باهاش مزه بگیره. درب فریزر رو باز کردم. قاشق رو از جاقاشقی برداشتم و شروع کردم به کم کم خالی کردن پیازها و اون وسط یه تیکه کوچیک هم گذاشتم به دهنم. طعمش یه جوری بود! از اخرین باری که دو تایی به پیاز داغ های فریز شده ناخونک زدیم چقدر گذشته؟ چقدر میگذره از آخرین باری که مامان خانم دعوامون کرد که نمیگید بیخبر میخورید بعد یهو مهمون بیاد بخوام غذا درست کنم ببینم پیازداغ ندار
اینکه تا الان بیدارم یه‌کم غیرطبیعیه. ولی دارم تمرین می‌کنم واسه هر کاری عذاب وجدان نگیرم. اگه من دارم کار اشتباهی انجام میدم و می‌دونمم که اشتباهه، پس باید ترکش کنم. اگه ترکش نمی‌کنم پس حتما لذتی داره و بهتره لذتشو کوفت نکنم واسه خودم :)))
فعلا مرز داره، یعنی نمی‌تونم به خودم اجازه بدم که واسه گناه هم عذاب وجدان نگیرم. امیدوارم این مرز شل یا برداشته نشه.
انگار یکی همه‌ش بهم گفته باشه هیس، ساکت، آروم، امشب تو نماز مغرب یهو یادم اومد می‌تون
اشتباه است ریختن احساسات زودگذر روی داریه. ولی من الان از آدم‌ها بدم می‌آید. بعضی‌ها هم که تحفه‌اش را آورده‌اند، خیال کردید که هستید؟ هه، همه‌تان را با هم، شبیه یک کپه برف، در مشتم گلوله می‌کنم و پرت می‌کنم تو صورت روزگار.
گرسنه‌ام. دلم یک کیک شکلاتی، شکلات شکلاتی، ویفر شکلاتی، خامه‌ی شکلاتی، خلاصه یک کوفت شکلاتی می‌خواهد.
از آن شب‌هاست که پتانسیل زدن زیر کاسه کوزه‌ی نوشتن و خاطره و وبلاگ و این چرندیات را دارم. گمانم امشب در حضیض نمو
منصور ضابطیان استوری گذاشته از مراسم فارغ التحصیلی دانشجوهای پزشکی دانشگاه تهران
بعد دارم مقایسه میکنم با سالها پیش و مراسم فارغ التحصیلی مزخرف و به درد نخور خودمون که من هیچ برنامه ای واسه رفتن نداشتم از بسکه متنفر بودم از اون دانشکده و آدماش فقط پولمو داده بودم که بچه ها تندیسمو بهم بدن مثلا یادگاری که خسته و کوفته از باشگاه اومدم خونه و مامانم به زور فرستادم برم. از سر تا ته هزینه پذیرایی و مجری و تندیس و فلان رو که خودمون دادیم یه کمدین
زد نفس سر به مهر صبح ملمع نقاب
خیمهٔ روحانیان کرد معنبر طناب

شد گهر اندر گهر صفحهٔ تیغ سحر
شد گره اندر گره حلقهٔ درع سحاب

صبح فنک پوش را ابر زره در قبا
برده کلاه زرش قندز شب را ز تاب

بال فرو کوفت مرغ، مرغ طرب گشت دل
بانگ برآورد کوس، کوس سفر کوفت خواب

صبح برآمد ز کوه چون مه نخشب ز چاه
ماه برآمد به صبح چون دم ماهی ز آب

نیزه کشید آفتاب حلقهٔ مه در ربود
نیزهٔ این زر سرخ حلقهٔ آن سیم ناب

شب عربی‌وار بود بسته نقابی بنفش
از چه سبب چون عرب نیزه کشید آف
امروز که بیدار شدم دعا کردم که دیگه نه خبری از موشک و انتقام و کوفت و زهرمار باشه نه هواپیما و فلان و بهمان و نه استرس امتحان شیمی. دیدم داره برف میاد. رفتم کنار پنجره نشستم و حسابان خوندم. تصمیم گرفتم دیگه به هیچی فکر نکنم. مصیبت خیلی زیاده. بیشتر از هواپیما... داشت خوب پیش میرفت که هموطنان عزیزمون سقوط کردن تو دره. دیدید میگم زیاده مصیبت؟ اصن فکرشو بکنید، ما اینجا خودمونو نابود کنیم برای مرده ها و اونا توی یه دنیای دیگه ان، به اونا بد نمی گذره.
فیلم «عصبانی نیستم»
دیشب هم که «کمپ ایکس ری»
امشبم که «سد معبر»
حتی فیلم  «لا لا لند»
همه کتابا
همه آهنگا
همه و همه
بیهوده بودن و زندگی کثافتی که توش غوطه‌وریم رو بم یاداوری میکنه
حتی قرآن، من کلا با اصل قضیش مشکل دارمو و ناراضی ام اون میاد برام فرعو تعیین میکنه
همه چی مسخره و بیهودس
هیچ انگیزه ای برا ادامه زندگی ندارم
اون احساس ها فطرت های درونیم هم خاموش شدن
دیگه بی نهایتو نمیخوام دیگه هیچ میلی به جاودانه شدن ندارم هیچ میلی ندارم که
بدونم
معرفی کتاب رمان گلشیفته
کتاب گلشیفته داستان رقابت کاری بین دو مرد است که باعث می‌شود تقاصش را یک دختر پس بدهد... یک دختر تنها و بی‌پناه... و نتیجه‌ی اش می‌شود 7 سال دوری...
در بخشی از کتاب رمان گلشیفته می‌خوانیم:
هانیه_ البالو. شفتالو. کجایی؟ شفتالو تو که اینجایی. چرا صدات در نمیاد؟_ شفتالو و زهر مار. اسم به این قشنگی درست بگو دیگه.هانیه_ خب حالا. همچین میگه اسم به این قشنگی انگار میخواد بگه هانیه. برو بابا تو هم با این اسمت. اخه اینم اسمه تو داری
حالمو میپرسین...خیلی خوبم:)ازون خوبایی که راه میرم غذا میخورم میخندم نفس میکشم سکوت میکنم...فقط واسه اینکه نمیدونم چی باید بگم...من کنار محدثه خوشحالم!هرچقدر کم...هرچقدر کوتاه...نمیخواین خوشحال بمونم؟خیلی حالم خوبه...اصلا هم مهم نیست تو خونه یه آدم اضافه ام...واسه غذایی که بهم میدن و جای خوابمم سرم منت میذارن...که حتی نمیذارن برم کار کنم خودم خرج خودمو بدم تا نکنه خدای نکرده از زیر منتشون دربیام و دیگه نتونن شکنجم بدن و با گفتن اینکه شهریه ی دانشگ
صدایش را انداخته بود در گلو و مدام پشت میکروفن داد می زد، از درد مردم می گفت. می گفت: مردم نان ندارند، نان شب ندارند. از شدت فقر و نداری بعضی های شان افتاده اند به دزدی و خلاف، برخی دیگرشان افتادند به دست دراز کردن جلوی هر مرد و نامردی و عده ای هم تن فروشی می کنند.صدایش را بلندتر کرد: آهای مردم! اژدهای هفت سر فقر همه ی دار و ندار آدم را می بلعد و از او هیچ چیزی باقی نمی گذارد، هیچ چیزی که بتوان برای او ارزش قائل شد. بلای فقر وقتی در خانه ای را کوفت تا
آدم کوفت بخوره، شکلات فرمانیه رو نخوره
قضیه از این قراره که در مدت انتظار جلوی سفارت نروژ، ludo بازی می‌کردیم چهار نفره، من و دایی و داداش‌ها. قرار شد هرکی باخت برای بقیه آبمیوه‌ای، نوشابه‌ای، چیزی بخره. من اولش از همه جلو بودم، ولی یک ساعت و خورده‌ای بازی‌مون طول کشید و آخرش من باختم :( و خب طبیعیه که گفتم شرط حرام است و فلان! :))) البته بعدش گفتم بیاین بریم بی‌ارتباط با بازی براتون آبمیوه بخرم. رفتیم و اونا آبمیوه برداشتن و من شکلات. و در نه
چندوقتی هست دارم دکتر دوا میکنم حالم خوب بشد اما نمیدونم چرا هرچی دکتر میرم میگه از اعصابت هستش باید کم فکر کنی تا خوب بشی
اما انگاری دکتر نفسش از جای گرم بلند میشد این حرف رامیزند باید فکر نکنی او خبر از دل وا مونده من نداره اجاره خونه عقب افتاده قسط وام عقب افتاده وهزارو یه کوفت خوره دیگه اگه منم حقوق ماهیانه بالای 5ملیون داشتم به قول یارو دردی داشتم دیگه نه والله نداشتم اما نمیدونه ماهیانه 900هزارتومن دارم حقوق میسونم از محل کارم
آخه این چه
من هنوز باورم نشده، یعنی بیست درصد آخر دوازدهم حذفه؟! اه، اه، اه، لعنت بهشون، کوفت بگیرن! خب اگه قطعی شده چرا هیچ‌جا دقیقا ننوشته تا کدوم سرفصل می‌آدش و دقیقا کجا حذفه؟! بابا روانیم کردن، اه -_-
منو بگو آخه، فیزیک اتمی رو تابستون تموم کرده بودم. کلی رو دوازدهم زوم کردم که قبل عید اختصاصیاش رو بستم، بعدم این‌قدر عید دوازدهم خوندم که هفته‌ی دوم عمومیاش هم تموم شد، بعدش این‌طوری آخه؟! اه، خب اگه منم نشسته بودم پای برنامه‌ی آزمون و خودمو خسته
سر آغازبه نام خدایی که جان آفریدسخن گفتن اندر زبان آفریدخداوند بخشندهٔ دستگیرکریم خطا بخش پوزش پذیرعزیزی که هر کز درش سر بتافتبه هر در که شد هیچ عزت نیافتنه گردن کشان را بگیرد بفورنه عذرآوران را براند بجوروگر خویش راضی نباشد ز خویشچو بیگانگانش براند ز پیشوگر بنده چابک نیاید به کارعزیزش ندارد خداوندگاروگر بر رفیقان نباشی شفیقبفرسنگ بگریزد از تو رفیقپرستار امرش همه چیز و کسبنی آدم و مرغ و مور و مگسیکی را به سر برنهد تاج بختیکی را به خاک اند
 
شب چو در بستم و مست از می ‌نابش کردمماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم
 
دیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مرا؟گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم
 
منزل مردم بیگانه چو شد خانه ی چشمآن قدر گریه نمودم که خرابش کردم
 
شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمعآتشی در دلش افکندم و آبش کردم
 
غرق خون بود و نمی م‍رد ز حسرت فرهادخواندم افسانه شیرین و به خوابش کردم
 
دل که خونابه ی غم بود و جگر‌ گوشه ی دردبر سر آتش جور‌ِ تو کبابش کردم
 
زندگی کردن من م‍ردن تدریجی بودآ
بهرام با نفرت نگاشو ازم ن که رو زمین افتاده بودم و گریه میکردم گرفته و ازخونه زد بیرونبابا اومد بغلم کرد سرمو گذاشتم رو سینه بابا و ازته دل زار زدم-گریه نکن دخترم دستش بشکنه که روت بلند شد ،گریه نکن عزیز دلماون شب گذشت بابا به سپهری رضایتش و اعلام کرده بود از اونروز تا حالا نه بهرام تحویلم میگرفت نه بهراد خیلی احساس بدی داشتم قرار بود امشب سپهری بیاد خونه تا بابا صحبتاشون و بکننتوی اتاقم نشسته بودم به بدبختیام فکر میکردم-ابجیبه باران نگاه کر
والا من خیلی سواد مواد ندارم
ولی شما هم وطنان رو به یه چیزی اگاهی میدم یا حدال بهش فکر کنین
تا وقتی این درجه از نژآدپرستی و فاشیزم و مایرواگرشن و زنوفوبیا و این کوفت و زهرمارها توی مردم کشور ما هست، از بی سواد گرفته تا تحصیل کرده و همه شون هم توجیه دارن که نه ما خودمون میدونیم چی درسته چی غلطه.
بچه ها من هیچ امیدی به اصلاح کشورم ندارم. به دلیل داشتن مردم کوته فکر، دیکتاتور، و مریض.
خودمم جزوشونم البته.
از یه طرف میبینی پسره رتبه کنکورش دقیقا عین
هنوز دقایقی از خروج نگهبان نگذشته بود که درب اتاق دوباره باز شد و او به همراه عده ایی دوباره به داخل برگشت. مردی همراهش بود که با صدای بلند با او مرافعه می کرد و اصرار داشت که جنازه مرده اش را بدون نامه از سرد خانه ببرد. نگهبان هر چه به او می گفت که باید نامه بیاورد، زیر بار نمی رفت و با متشنج کردن اوضاع سعی داشت که حرفش را به کرسی بنشاند. صدایش دو رگه بود و تکه کلامی در حرفهایش داشت که : " عجب آدم بلا نسبتی هستیا! "
زنی هم همراهش بود که مدام گریه و ز
اخرین روز دانشگاه بود ، وسط رست استاد از کلاس رفتیم بیرون که یه کلاس لاکچری دانشگاهو پیدا کردیم ( محل دفاع از پایان نامه ها) رفتیم داخل افسون ، ف ، آ ، مرغ عاشق هی ازم عکس میگرفتن و هر سری میکردم دنبال یکیشون تا گوشیشونو بگیرم و عکسام پاک کنم ، اخرش که مرغ عاشقو یه گوشه گیر انداختم و دیگه راه فرار نداشت پا گذاشت رو میز و رفت بالا و فرار کرد ، فقط  امیدوارم که اون قسمت دانشگاه دوربین نداشته باشه ، فعلا که نگرفتنمون . 
 بعد کلاس تو واحد نشستیم تا ب
ذهنم هیچ طبقه بندی خاصی برای فکر کردن نداره. همه چی درهم برهمه توش.
از دین و مذهب بگیر تا درس و کار و مهاجرت.
آروم و قرار ندارم.
یه کتاب رو تموم نکرده به شروع کردن یه کتاب دیگه فکر میکنم و هرچی میخونم حس میکنم داره وقتم تلف میشه.
همش احساس میکنم یکی دو روز بیشتر وقت ندارم که به همه ی چیزایی که میخوام برسم و بیست و چهار ساعت خیلی کمه.
نماز که میخونم به این فکر میکنم این دیگه چجور مسلمون بودن مسخره ایه حتی نمیدونم دارم چی میگم، نماز که تموم میشه سریع
وقتی توی اتوبوس نشستی و داری آهنگ گوش می‌کنی و چشمت به منظره‌های خیابون انقلاب دوخته شده، چند حالت برای آگاهیت می‌تونه وجود داشته باشه..

می‌تونی چیزی نبینی و نشنوی و توی خاطراتت غرق شده باشی یا به آینده‌ای که هنوز نیومده فکر کنی و از ترس اینکه "چی میشه اگه کنکور فلان.." یا هر کوفت دیگه‌ای زهره ترک شی!
می‌تونی چیزی نبینی و به جز اول آهنگ چیزی هم نشنوی و تو خاطراتی که تنها نقطه‌ی اشتراکشون اون آهنگه غرق شی و دستی دستی خودتو بدی به دست احساسا
هوم، با این وقفه‌ای که افتاد بین روز اول و دوم، عملا کارکرد این‌جا رو زیر سوال بردم :)))
غر دارم هزارتا غر
دلم برای روزهای بی‌دغدغه و خلوت خونمون تنگ شده؛ البته راستشو بخوای هیچ‌وقت هیچ‌وقت جز سال نیمی از سال کنکور بنده که اولتیماتوم داده بودم برای ممنوعیت ورود مهمان، خونه‌ی ما خلوت و بی‌دغدغه نبوده :دی
امروز ۲۰ شهریوره، ساعت ۵و ربع عصره و نشستم روی تخت خواهر و دارم کارهای شرکت رو انجام می‌دم.
دخترعمه ازم موچین خواست و من با نگاه به دو کیف
سلام دوستان 
من یه مشکلی که دارم و ازش همیشه رنج میبرم اینه که اون جور که باید بهم احترام گذاشته نمیشه، چه تو جمع دوستانم چه فامیل یا حتی کسانی که از من کوچیک ترن، من پسرم و ۱۹ سالمه به شدت این موضوع منو اذیت میکنه و بیشتر مواقع باهام مثل یه فرد دست و پا چلفتی رفتار میشه و از بقیه سر کوفت میخورم، هم بزرگ هم کوچیک، واقعا دیگه نمیدونم چیکار کنم تا برطرف بشه، دیدم کسانی که همسن و سال خودم هستند و چه احترامی اطرافیان بهشون میذارن ولی من کاملا برع
دوست نداشتم در این صفحه از دلتنگی بگم اما خب دلتنگی هم بخشی از زندگی ادما ست . خودم را مشغول کردم با پرتره یک زن که به دلتنگی هام فکر نکنم.  گاهی اوقات ادم به بن بست می رسه.  یه روزی یه درویشی بهم گفت اگه به بن بست رسیدی به خدا توکل کن . لطفش همیشه شامل حالت میشه.  منم توکل کردم . امیدوارم لطف خداوند شامل حالم بشه . 
با اینکه توکل کردم اما جلوی احساسم نمی تونم بگیرم . دلتنگی و هزار کوفت و مرض دیگه . دیدین وقتی از یه کاری منع میشین بی اختیار می رین سرا
معلم عزیزمممنونم که بمن اموختی منطقِ  چگونه بودن را چگونه گفتن را  و چگونه  عمل کردن را    
تو بودی که آموختی چگونه تلاش کنم که برسم به آن مقصد مطمئنی که خود آنرا برایم مهیا کرده بودی .. 
تو بودی که به من درس تحملِ  محنتها ، ممارست در نیل به مقصود  و  ایمان به تواناییهایم را  کلام به کلام و  خط به خط آموختی ...
تو همان بودی که به شوقت سالیانِ عمر را چشم دوخته به لبهای درّ افشانت ، گوش جان سپردم به آنچه تو نیک می پنداری و تو قدر می دانی .  
ممنونم
این چه کاریه شما بدون سر و صدا انجام میدید و صداتون در نمیاد؟
چرا خدا مزخرف ترین کار دنیا رو در حیطه فعالیتهای شما قرار داده و شما هم صداتون در نمیاد؟
اصلا این چه کار مزخرفیه؟
لازمه شفاف تر عرض کنم خدمتتون؟
باشه خودتون خواستید! میگم:
خانومای محترم! آخه این ظرف شستن هم شد کار؟
دیشب به مدت یکساعت و نیم داشتم اینا رو میسابیدم:
8 تا لیوان/12 تا قاشق/6 تا چنگال/ 4 تا قاشق چایخوری/سه تا بشقاب چینی/ یک قابلمه/دو تا سینی پلاستیکی/4 تا فنجون/سه تا ماستخوری/ د
این چه کاریه شما بدون سر و صدا انجام میدید و صداتون در نمیاد؟
چرا خدا مزخرف ترین کار دنیا رو در حیطه فعالیتهای شما قرار داده و شما هم صداتون در نمیاد؟
اصلا این چه کار مزخرفیه؟
لازمه شفاف تر عرض کنم خدمتتون؟
باشه خودتون خواستید! میگم:
خانومای محترم! آخه این ظرف شستن هم شد کار؟
دیشب به مدت یکساعت و نیم داشتم اینا رو میسابیدم:
8 تا لیوان/12 تا قاشق/6 تا چنگال/ 4 تا قاشق چایخوری/سه تا بشقاب چینی/ یک قابلمه/دو تا سینی پلاستیکی/4 تا فنجون/سه تا ماستخوری/ د
«ما متخصص نظر دادن دربارۀ موضوعاتی هستیم که هیچ سررشته‌ای از آن‌ها نداریم.» این تمام حرفی است که در ادامه قصد گفتنش را دارم.
یک: کلوپ و کرونا
روز بازی چلسی-لیورپول، زمانی که آقای مربی برای سومین بار در یک ماه گذشته شکست خورده بود و خسته و بی‌اعصاب روی صندلی نشست مطبوعاتی نشسته بود، خبرنگاری پرسید: «نظر شما دربارۀ ویروس کرونا چیست آقای کلوپ؟» واقعیت این است که عادت کرده‌ایم این سؤال را از هرکسی بپرسیم. مهم نیست پزشک باشد یا پرستار. مهندس با
 مامان ما یه عادتی داره هروقت بخواد تهدید کنه که  یه چیزی رو نابود می کنه، میگه یا آتیش میزنم، یا سنگ بر میدارم میشکنم،(در همین حد خشن ).
 مثلا میاد توی اتاقمون میبینه از بس کتاب گذاشته دور و بر اتاق جای راه رفتن نیست، میگه آخرش یه روز این کتابا رو آتیش میزنم:)))) 
یا اون انار سفالی هایی که من خیلی دوستشون داشتم و دائم میگذاشتم جلو  تلوزیون و مامانم دوست نداشت جلو تلوزیون چیزی گذاشته باشه، یه بار گفت اگه اینا رو جلو تلوزیون بر نداری با سنگ میشکن
١. از صبح تنگی نفس دارم همراه با تب. مسکن نمیتونم بخورم چون خطر معده درد شدید تهدیدم میکنه که مشخصا به خاطر اون حجم از هایپ و قهوه ای هست که یک ماه پیش مصرف کردم! سرم درد میکنه ولی با این وجود حس میکنم کرونا ندارم! :| احتمالا چون دوست ندارم بمیرم دارم خودم رو گول میزنم... هوم اگه بمیرم یحتمل هیچکی منو به یاد نمیاره و تا ابد از خاطر همه پاک میشم و هیچ وقت live on نخواهم بود. حتی یه مراسم ختم خشک و خالی، یه دونه فاتحه...
شما فاتحه میخونید، نه؟ اصلا اگه نخو
چند روز پیش با یه همچین خبری شخصی ناشناس که اطلاعات 42M میلون تلگرام ایرانی تو سطح اینترنت به فروش گذاشت روبرو شدم یعنی یه چی تو این حدود  که کل ایرانی های که تو تلگرام هستن اطلاعاتشون ایندیکس شد تو گوگل و این یعنی فاجعه بزرگ برای همه ما . 
 این اطلاعات 42 میلیون ایرانی که ایندیکس شده بررسی شده و صحت دارد که توسط یکی از از پیامرسان های واسط ایرانی مثل ( هات گرام ، ایرانی گرامی ، کوفت گرام !!!! تو نت پخش شده  هزار بار به این مردم گفتیم بابا از این نرم
جلوی آینه تند تند موهامو با یه دست کردم تو و با اون دستم سعی کردم کلاسورم رو زیر بغلم نگه دارم ... از زور هیجان داشتم خفه می شدم ... موهای بلوطی رنگم مدام از زیر دستم فرار می کردن و باز می افتادن بیرون ... با حرص گفتم:- مثل موی گربه! آخرم همین روز اولی اخطار می گیرم ...داشت دیرم می شد ... زدم از خونه بیرون ... خدا رو شکر که مامی رفته بود با دوستاش باغ پاپا هم نبود ... تکلیف وارنا هم که مشخص بود دیگه ... همیشه خونه خودش بود ... ما رو آدم هم حساب نمی کرد ... مانتوی ب
از سخن‌پراکنی بی‌مورد عبور کنم و برسم به چند چیزی که شاید به کارمان بیاید.
یک:
اینکه بی‌ نت بودن تمام کار و بارم را مختل کرده به کنار، نبود یک موتور جستجوگر، از صبح آزارم داده است. همین چند دقیقه پیش جستجوگر یوز را امتحان کردم. تقریباً کار می‌کند. اگرچه سرعت کمی دارد و ممکن است نتایج مورد نظرتان را هم خیلی سریع پیدا نکند، ولی بهتر از نبودنش است. البته که نتایج نمایش‌ داده شده هم سه تا یکی، باز می‌شوند!
موتور جستجوگر یوز: https://yooz.ir

اگر به خدما
چهارشنبه سوری‌تون مبارک فقط مراقب باشید کوفت خودتون و بقیه نکنید...
من که تو برنامه دارم فقط و فقط فیلم ببینم و پیتزای پپرونی با نون سبوس دار بخورم (یک عدد نان سبوس دار سه نان برداشته دو ورقه پپرونی قرار داده یک یا دو زیتون برداشته خرد کرده بر روی پپرونی ریخته پنیر پیتزا را برداشته رنده کرده بر روی پپرونی ریخته دقت نموده گوشه‌های پپرونی رو هم بگیره که جمع نشه سپس ۵ دقیقه در فر یا ۴ دقیقه در ماکرویو گذاشته و پس از تغییر رنگ پنیر پیتزا با نون حا
با مجی رفته بودم یزد. اون برای پروژه‌ش توی دانشگاه چندساعتی کار داشت و منم برای خودم تاب خورده بودم. مسیر رفت رو من رانندگی کرده بودم و مسیر برگشت رو، روی صندلی عقب خوابیده بودم. مجی گفته بود که داریم می‌رسیم به شهر... ببرمت خونه‌ی خودتون یا میای خونه‌ی ما؟ من خیلی خواب بودم، بهش جواب نداده بودم. بعد دیدم یه جا ایستاد و با یه نفر شروع کرد به حرف زدن. یه پیرمرد بود که آدرس می‌خواست. من هنوز زیر ملافه خواب بودم. از صدای در فهمیدم که پیرمرد سوار م
خدا لعنت کند فرامرز را. قبلا هم گفته بودم، با شایعه ای که در مورد جوان خاطرخواه راه انداخته دیگر از همه پسرهای فامیل خوفم میشود. پوریا پیام میدهد خوشگل کی بودی تو و من اولین کاری که میکنم این است که گوشی را به بابا نشان میدهم. سرعقل تر از انم که این چیزها را از خانواده پنهان کنم. بعد هم ذوقش را در بیان خوشگل بودنم کور میکنم. 
 کمی طول میکشد تا از پشت صفحه بی روح گوشی زبان هم را بفهمیم. مینویسد" بیخبر میای؟! نه میای پیش ما، نه خبر میدی که ما بیایم
امروز اینستامو نصب کردم بعد این حلقه رنگ رنگی ها رو دوره یه استوری دیدم
از نرگس پرسیدم اونم نمیدونست جریانشو
خلاصه یه سرچ عمیق به عمل آوردم و پی بردم
اولا که کشف جالبی بود
دوما ، قدیما مگه خدا عذابو به اینا نازل نمیکرد؟کدوم قوم بود؟
عذابشون سیل بود؟یا زلزله یا توفان؟!
الان چرا اینهمه شیک شده قضیه؟
فک کنم خدا دید عذاب و این حرفا فایده نداره
تاکتیکشو واسه مقابله تغییر داده
××××××
خلاصه به زور جلو نرگس رو گرفتم که هشتگه pride و ازین کوفت و زهرمارا
هنوز برای حرف زدن وقت دارم . میدانم که میشود برگردم ، حرف هایش را دوباره بخوانم ، بغضم را ول کنم و از احساسم دفاع کنم . احساسی که در تمام طول بحث خودش را به حصار تنم می کوفت ومیخواست بیاید بیرون و همه چیز را درست کند .. 
و من گویی کودک ناآرامم را در دست گرفته بودم و سعی داشتم جوری که جیغ نکشد و قهر نکند به او بفهمانم که نمی شود بچه ! دارد می گوید که نمیخواهدت ! وجود تو را انکار میکند ! می گوید او را به بازی گرفته ای ! 
با آن چشم ها‌ آنطوری نگاهم نکن . 
ت
با خانمم تصمیم گرفته‌ایم تا جایی که امکانش هست از این فروشگاه‌های بزرگ خرید نکنیم. رفاه، کوروش، جانبو، هایپراستار و... . من شخصا با سوپری‌های محلی بیش‌تر ارتباط برقرار می‌کنم. احساس نزدیکی بیش‌تری به آن‌ها دارم. حتی در این زمانه بد اقتصادی احساس می‌کنم وقتی از همین سوپری‌های کوچک خریدم را انجام می‌دهم کار درستی انجام داده‌ام. سوپری‌های محله بیش‌تر شبیه به خودمان هستند. مثل آن میلیاردرهایی نیستند که جشنواره‌های دهان پر کن بزنند، در
راستی مساله به این مهمی رو یادم رفت بگم! به گاه بامداد نسیم‌جانم وی‌بک شد و نرگسش به‌دنیا اومد. حقا که رفیقِ قویِ خودمه! دقیقا حدودای ساعت ۲ بامداد دیشب انقدر به یاد نسیم بودم که نگو. دقیقا در همون ساعت نرگسِ خاله به دنیا اومده :)
شب بعد از کلاس و تیاتر رفتیم خونه دخی عاطفه جان.‌ بعد از دو سه سال اولین بار بود که داشتم می‌رفتم این خونه‌ جدیدشون.
چقدر هم این عسل (دختر دخی عاطفه) من و بچه‌ها رو دوست داره! هی میگه: "دخترخاله صالحه! دخترخاله صالحه!
سلام.یکم طول میکشه به اینجا عادت کنم و جاهای مختلفشو بفهمم کجاست. با این حال شروع میکنیم...خیلی حرفا دارم از جمعه... از هرچیزی که روال دعواهای روزانه ی خونه رو تغییر میده متنفرم! میخاد عروسی باشه یا شهربازی یا هر کوفت و درد دیگه ای. جمعه رفتیم عروسی و چون راهش دور بود نیاز به ماشین داشت و بابام سر لج افتاده بود ماشین نمیگیره. جلوی پسرداییم مامان و بابام داشتند دعوا میکردند خخخ.  بیخیال عروسی که غرامو تو وبلاگ قبلی زدم ولی اینو بگم که آخر سر زفه ر
هنوز سر
قرارم هستم و با کسی حرف نمی‌زنم. مدتها بود همچین آرزویی داشتم ولی همیشه یه
مانعی وجود داشت، بعضی وقتا سعی می‌کردم حرف‌هایی که تو یه روز زدم رو روی یک کاغذ
بنویسم تا حواسم به تعداد کلماتی که از دهنم بیرون میاد باشه ولی معمولا از کنترلم
خارج می‌شد، این روزا خیلی آسون می‌تونم این کارو بکنم. راستش تو محل کارمون یه
پسره‌ست که ساده‌ست یا حداقل اینطوری به نظر میاد. به هر حال پسر خوبیه و چند سالی
هم از ما جوون‌تره، خوبم می‌خنده، یعنی جوک
یه روزی بود ...
مثل همین امروز ...بارونی ...اونروز بارون انقدر شدید بود که پنجره ها رو شدت ضربه های قطره هاش میلرزوند ...!
صدای ناودون اتاق یه لحظه هم ساکت نمیشد ...انگار سطل سطل آب روی زمین میریختن...نمیدونم چرا اونروز سقف اتاق چکه نمیکرد...پاهامونو چسبونده بودیم به بخاری توی اتاق و روی دوشمون پتو انداخته بودیم ...و چای تازه دمی که روی‌بخاری گذاشته بودم رو میخوردیم...و بارون رو تماشا میکردیم...
تنها کسی بود که از حسم اونروزا خبر داشت...اونم نه کامل ...به
1. واااااییییییی :|||||| اقا من مقنعه م رو دیشب نصف شب شستم. صبح ساعت 7 صبح پا شدم اتوش کردم. رفتم زیر درخت رو نیمکت دو لقمه کوفت بخورم پرنده هه ازاون بالا زارت گند زد روش!!! نمی تونید تصور کنید جیغی که وسط پارک زدم و به طرز ناگهانی و هیستریک مقنعه رو از سرم کشیدم -__________- عفت و پاکدامنیم که به فنا رفت هیچی مقنعه پی پی کفتری شده بود -________- نمی تونید تصور کنید من رو که تو دسشویی کتابخونه مقنعه می شستم -_______-
ری ری برای انتقام از پرنده ها موبایلشو پرت کرد سم
صبح ساعت هشت و نیم بیدار شدم‌. حدودا یک و نیم ساعت دیرتر از تایم همیشگی بیداریم‌. صبحونه ی سالمی خوردم و بعد روونه ی باشگاه شدم. تا برگردم و دوش بگیرم ظهر شد. تصمیم گرفتم امروز رو یه زندگی مینینگ لِس داشته باشم (نه که قبلش مینینگ فول بود :/ ) خلاصه اینکه نشستم لاست دیدم و کلی پرخوری کردم. اما خیلی معدم رو دست بالا گرفتم اصلا حواسم نبود بعد رعایت بالای ۹۰ درصد رژیمم معدم به کم خوری عادت کرده. و هنوزم که هنوزه حالت تهوع دارم :/  قرص دایجستیو هم برای
* همه چی از آخرین تصمیم که چند ماه ی بود داشتم بهش فکر میکردم شروع شد . بنا به پیشنهادهایی که همه دوستام بهم دادن که درس بخون اینا ولش کن نرو سربازی حیف میشی اینا آغاز شد . 
من دلم به رفتن بود ، راستش وضعیت جای که هستم اصلا برام خوب نیس . به طبع هم جایی که با روحیاتم سازگار نباشه از مرحله صبر ، تحمل میگذره و تهش هم به نکشی میرسه . از این که تو این وضعیت هستم  تو این وادی که نسبت به افراد و دوست های که دارم یکمی فاصله گیرتر شدم . کمتر حرف میزنم ، کمتر ب

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها