نتایج جستجو برای عبارت :

هواخوبه منم خوبم تو هم بهتر شدی انگار.

یک دیوار مهربانی کاش راه اندازی میشد که هرکسی احوالش  بهتره بزاره روی دیوار ...
اونوقت اگه دل گرفته ای از کنار دیوار مهربانی رد میشد میتونست یکم از اون حال خوب رو برداره .
اینجوری اسراف هم نمیشد .
حال دل همه به یک اندازه خوب بود.
- من حالم خوبه 
اضافه ی خوبی حالمو گذاشتم رو دیوار مهربانی 
هرکی پیداش کرد برداره :))
- این مدت نبودم ولی به یادتون بودم ممنون از پیام هایی که برام گذاشته بودین 
ممنون اشنا خانوم ممنون گلشید خانوم.
خوبم:
خوبم؛
شبیه فانوس کنج انباری
که دل پری از لامپ ها دارد
خوبم، 
شبیه گلدان کنار پنجره
که با حسرت
گل های آفتابگردان مزرعه را می نگرد
خوبم؛ 
شبیه قایق خسته
در خشکی 
که می داند دیگر به آب نمی افتد
خوبم؛
شبیه نوار کاستی
که سال هاست آواز عشق اش
در پس خاطره ها جا مانده
خوبم...
تو چطوره؟!
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
من فکر کردم بلدم. بلدم که وانمود کنم. 
اما انگار اون شب، یه چیزی شکست. یه چیزی که احتمالا درست نمی‌شه، حداقل نه به این زودی. دلم نشکسته، نه، نمی‌دونم چیه که خرد شده و وجودم رو خرده‌شیشه پر کرده. اما هرچه‌قدر هم که بگم و بخندم و تشکر کنم و تعریف کنم، اون چیزی که خرد شده انگار قرار نیست برگرده. من خوبم. من خوبم. من خوبم. 
+تو هم همین‌طور، می‌شه محض رضای خدا دست از وانمود به شناختن من برداری؟ تو هیچی راجع به من نمی‌دونی، هیچی. علاقه‌ای هم ندارم ک
من خوبم..باور کن:)
فقط سرجلسه امتحان یه لحظه مکث کردم
تا اسمم یادم بیاد...اسمم چی بود؟!! یادمه تو خوب بلد بودی صداش کنی..
من خوبم...باور کن...
وقت برگشتن همون راهی که ما دوتایی با هم رفتیمو
یک نفره برمیگشتم
دقیقا همون راهو
همون کوچه ها رو
تو نبودی، من حتی همون شعری که برات خوندمو زمزمه کردم
سردرد داشتم یکم ولی
من خوبم...باور کن...
از فروشگاه رد شدم
اون خانومه دید، تنها بودنمم دید
انگار سرشو انداخت پایین تا بیشتر ناراحت نشم
ولی من ناراحت نبودم
من خوبم..
یک ماه دووم آوردم. آفرین به من.
فضای خالی دلتنگی داره؟ انگار داره.
خوشحالم و زندگی با وجود تمام به‌گایی‌ها روی خوشش رو داره نشون میده. امتحان و کوییز و تکلیف داره از روم رد میشه ولی خوبم. خوبم. واقعا. درکم از زندگی تغییر کرده یه ذره. رنگا رو سردتر می‌بینم. بوهای خوش به جای لذت‌بخش بودن بینی‌ام رو میسوزونن. در کل حس میکنم که همه دارن ادا درمیارن و کسی خود واقعیش نیست.
همیشه باید ته تهش تسلیم بشمو به خودم سخت بگیرم و بگم نباید خودخواه باشم در برابر آدما. حتی عزیزترینها هم شده که منو بازخواست کنن و من سعی کنم حقیقت رو بگمو به خودم تشر بزنم چرا اونجوری رفتار کردم یا چرا اون حرف رو زدم. یاداوریشونم آزارم میده. شاید نباید به خاطر همچین چیزهای کوچیکی گریه کنم. اما نمیتونم. نمیتونم. 
 
اون سعی میکنه بروی خودش نیاره که دیشب چیکار کردو حال من دوباره بد شد. برعکس من اصلا نمیتونم تظاهر کنم همه چیز تموم شده. مثل تمام ای
من خوبم. من خوبم. من خوبم. می‌توانم همینجا هزار بار بنویسم که من خوبم اما آدم‌ها خسته‌کننده‌اند. زندگی سخت است و روزمرگی کسالت‌بار کلمنتاین. خیابانی که هر روز بر رویش قدم می‌گذارم و شهری که در آن ننفس می‌کشم بویِ لجن می‌دهد. فقط ادامه می‌دهی و می‌شوی امتدادِ بیهودگی؛ در روزگارِ افتخار به این بیهودگی‌ها و بطالت‌ها اما من شرمسارم. اما من هنوز احساس می‌کنم جایی کم گذاشته‌ام. ادامه. امتداد. بیهودگی. نه برای این که دلیلی داشته باشم. نه. اتف
بسم الله...
نمیدونم یهو چی شد که برام عادی شد خیانات...
بی رگ شدم...
بی تفاوت شدم...
یا نه دلم آروم شده که بهم نگفته ولی پشیمونه...
هی راه به راه آه میکشه که انگار ناراحته منو شکونده...
کاش میومدی و ازم دلجویی میکردی که میدونم در حقت خیانت کردم...
میدونم ظلم کردم...
میدونم نابودت کردم...
اما پشیمونم،منو ببخش...
تکرار نمیکنم، قول میدم...
ولی نگفتی...
ظاهرا آروم و شادم اما
دلم پره از یه غم بزرگ از یه بغض بزرگ که منتظر بهانه س بترکه...
تو خلوتم گریه میکنم تا آروم
بسم الله
 
هوای آن روزهای خوب را کردم
همان روزهای سبز
انگار آن سال ها صورتی بودم
الان هم خوبم
خیلی خوب
ولی این خوب گاهی زود خسته می شود
و همین هم مرا می ترساند
با چشم های وحشت زده به گذشته خیره می شوم و فقط میخواهم بفهمم که آن روزها چرا بهتر بودم
و فقط به یک چیز می رسم:
بی خبری!!
و به خودم حق میدهم بابت همه سرخوشی ها
ولی انگار هرچه بیشتر بدانی نفس کشیدن سخت تر می شود
ولی همه این ها و همه این روزها می گذرد
به خودم نوید روزهایی را میدهم که این دره را ط
سلام سلاممن اوووومدم دوباره‌ اما اینبار با یه عالمه حال خوووب
اغلب اینجا از ناراحتیام و دغدغه هام مینوشتم 
ولی امشب اومدن از حال خوبم بعد از مدتها بنویسم
من خیلی خوبم 
این مدت خیلی طولانی درگیر غول بزرگ ایده آل گرایی شده بودم که داشت نابودم می‌کرد و اگر استادم نبود و به دادم نمی‌رسید معلوم نبود تا کی و کجا این حال بد رو با خودم میبردم
خداروشکر واقعآ 
این مدت خیلی خیلی کم میام بیان بیشتر اینستام و مینویسم
بچه‌هایی که دوست دارن کامنت خصوصی
کارت ورود به جلسه هم منتشر شد.
بگم نگران نیستم  دروغه،بگم استرس ندارم دروغه،ولی برعکس پارسال انگار یکم پخته تر شدم ،یا شاید بهتر بگم واقع نگر ...
خیلی خستم، امسال من نه تنها سه آزمون ،بهتر بگم بیش از ده آزمون زندگی ازم گرفت.
خیلی خستم  ، ولی  ادامه میدم ،دلم قرصه به خدا که میدونم هوامو داره .
نمیدونم روز جمعه ،۱۲۰ سوال طلایی  منو ردیف چندم میزاره بین رقبا ،نمیدونم من بین هشتادو شش هزار وخورده ای داوطلب جز  چهار درصد قبولی هستم یا ...
فقط اینو می
داشتن یه دوست خوب و مهربون ، یه نفر هم عقیده با تو ، یه نفر از جنس تو ، یه نفر که درکت میکنه چون مثل خودته خیلی خوبه . یه همچین دوستی دارم . با اینکه مجازیه ، با اینکه تا الآن ندیدمش ، صداشو نشنیدم ولی بهترین دوستمه . از مرز اینترنت و وای فای فراتر رفتیم و واقعی شدیم . دو تا دوست حقیقی . دوست دارم دوست خوبم ....نیلو
صبح روز تعطیل/ منمو(تنها)/ کلی لباس کثیف/ که باید شسته بشن/ و صد البته دوست خوبم ماشین لباسشویی/^_^/ لباسشویی خیلی دوست خوبیه!/ اون لباسهارو میشوره تمیزشون میکنه/ و آبکشیده تحویل میده!/ رفیق خوب رفیقیه که از زحمات آدم کم کنه/ مثل لباسشویی/ مثل لباسشویی باشیم ^_^
پ.ن: خُل شدم نه!؟
این روز ها بار ها از خودم میپرسم ، خوبی؟و به خودم جواب میدم ، خوبم ... خیلی خوبم حتی به خودم لبخند هم میزنم از همان لبخندهای ...
من باید همه سعیمو برای داشتن یک حال عالی بکنم . 

+بارون میاد و من در حال ترجمه (کتاب Margareta_Nordin_DirSci,_Victor)هستم و یک موزیک بیکلام آروم هم گوش میدم ... فضای سنگینیه در کل؛ ساعت هم که از نیمه شب گذشته ....
داشتن یه دوست خوب و مهربون ، یه نفر هم عقیده با تو ، یه نفر از جنس تو ، یه نفر که درکت میکنه چون مثل خودته خیلی خوبه . یه همچین دوستی دارم . با اینکه مجازیه ، با اینکه تا الآن ندیدمش ، صداشو نشنیدم ولی بهترین دوستمه . از مرز اینترنت و وای فای فراتر رفتیم و واقعی شدیم . دو تا دوست حقیقی . دوست دارم دوست خوبم ....نیلو
میرم اینستاگرام و کادوی تولدش ، همونیه که کادوی تولد من بود
میرم اینستاگرام و میبینم جمله هاش ، هموناست که خودم میگفتم
حتی تر میرم اینستاگرام و میبینم سه روزه هر روز داره عکس گل میذاره:))))
فکر کنم نشسته به من نگاه کرده بعد رفته بهش گفته من اینا رو دوست دارم! بخر برام :))) زیباست واقعا زیباااست :)))
دنیایی شده که ملت عاشقانه هاشون هم کپی میکنن.>_<
الان که دارم فکر میکنم توی خیلی از مسائل زندگیم همین بودم.اولش انقدر تو یه چیزی خوبم که الگوی ملت میش
خدای خوبم سلام
زمانی بود که نفس های عمیق می کشیدم، اکسیژن تازه وارد ریه هایم می کردم و یادم می رفت از تو تشکر کنم!
فکر می کردم نفس کشیدن حق من است.
هر زمان دلم میخواست فرزندم را در آغوش می فشردم و فراموش می کردم از تو بابت سلامتیش تشکر کنم
دلتنگی ها که سراغمان می آمد دورهمی می گرفتیم و از ته دل می خندیدیم، همدیگر را بغل می کردیم و می بوسیدیم و باز هم فراموش می کردم شکرت را به جا بیاورم
ادامه مطلب
فکر میکردم سختی ادم رو مقاوم میکنه نمیدونستم میتونه کاری کنه که تعادل روانیت رو از دست بدی کاری انجام بدی بعد بهت بگن کارت اشتباه بوده در حالی که فکر میکردی درسته دوستام بهم میگن خوبی دوست دارم بگم خوبم خوبم ولی شبا کابوس میبینم از خواب میپرم دوست دارم بگم خوبم نگاه کن دارم درس میخونم ببین همه چیز عادیه ولی هیچ چیز عادی نیست خدا گم شده فالای حافظم همه قشنگن ولی ربطی به زندگی من نداره اتفاقای خوب هستن ولی برای من نیستند دوست دارم بگم خسته ام ا
امروز بعد از کلی سر درد و حال بد و خواب طولانی الان خوبم. میشه گفت خیلی خوبم، از اون حال‌ها که کمتر بهم پا میده. ح هم داره فراموشم می‌کنه، قشنگ از لایک ها و توییتاش پیداست و مشغول دختر جدید تو زندگیشه. منم در حال لاس‌هایی با این و اون و وقت گذرونی. 
دلم می‌خواد همیشه اینجور خوب باشم. همیشه ذهنم از چالش رها باشه. خسته‌ام از بس جنگیدم و هیچی نشد. دلم می‌خواد زندگیم آروم و بدون جنگ باشه.
یکی پیشنهاد داد کتاب ظلمت آشکار رو بخونم. برم دانلود کنم و ب
وزن شعر:
"مَفعولُ مَفاعیلُ فَعولُن، مَفعولُ فَعولُن"
خورشید، نهان گشته ز انظار، انگار نه انگار
ماییم همان قوم گرفتار، انگار نه انگار
مستانه به دنبال گناهیم، در ظلمت چاهیم
او مانده ولی منتظر یار، انگار نه انگار
جز جرم و خطا هیچ نداریم، شرمنده ی یاریم
خون شد دل زهرایی دلدار، انگار نه انگار
در نافله اش فکر احباست، آن قدر که آقاست
انگار نبودیم خطاکار، انگار نه انگار
گفتیم عزدار بتولیم، با آل رسولیم
گفتند خوش آمد به گنهکار، انگار نه انگار
شب ها
خب روز من خیلی وقته که شروع شده. امروز ساعت چهار بیدار شدم تا پنجو نیم کتابمو که سی صفحه ازش مونده بودو خوندم بعدش خوابیدم تا هشت اینطورا حالا کتابو تموم کردمو تازه میخوام برم سراغ اصل قضیه. برنامه تیر ماه رو که بهت گفتم نوشتم اومدم کتاب بدایهة الحکمة رو همون که عربی تقسیم کردم جوری که توی یک ماه بتونم تمومش کنم و خوبم یاد بگیرمش. و کتاب سیر حکمت در اروپا هم طی یک هفته بخونم چون باید برا خودمم یادداشت برداریشون کنم و باقی کارها مثل زبان عکاسی و
راستش کمتر از یک ساعت دیگر وارد پانزدهم می‌شویم و من بیست‌ودوساله می‌شوم...
ضربان قلبم عادی نیست... هیجان دارم، خیلی! آدم‌های زندگیم هرروز مهربان‌تر از دیروز می‌شوند... هوایم را بیشتر دارند و بیشتر دوستم دارند...
قلبم از هیجان عادی نمی‌تپد، چون فردا روزِ من است... فردا قرار است همه چیز خوب باشد... فردا همه تبریک می‌گویند و انگار همه بیشتر از روزهای پیش به یادم هستند... انگار فردا روز زهراست... نه یک روز عادی! 
امسال بالاخره سورپرایز شدم، به معن
نمیدونم براتون پیش اومده یا نه ؟!
یه وقتایی هست که هیچ کجا احساس آرامش نمیکنم و اروم نمیگیرم 
دقیقا مثل الان 
هیچ مکان و شخصی نمیتونه منو آروم کنه حالم رو خوب کنه 
فکر میکردم دوری از خونه‌ای که بیشتر وقتم رو با پسر تنهایی اونجا سپری میکنم بتونه کلی حالم رو بهتر کنه
اما انگار نه! 
اصلا انگار که دنیا دیگه مال من نیست ...
امروزم شروع شد. خوبم شروع شد قبل از ورزش زبان خوندم. بعدشم که الان اومدم رفتم حموم و تازه میخوام شروع کنم. مثل کسی میخوام باشم که اگه کار کردن و خوندن رو ازش بگیرن انگار که زندگی شو ازش گرفته باشن. میخوام دوباره سرم تو کارو زندگی خودم باشه. یه مدت درگیر بیرون شده بودم. انگار که خودمو گم کرده باشم اما الان خب کار نکردنم ضربه ی بدی برام. دلم نمیخواد اینجوری باشم ادما همیشه انتخاب میکنن. خودشون انتخاب میکنن که چی میخوان بشن. دلم نمیخواد اینده ی وحش
سلام
من از مسافرت برگشتم. رفته بودم مشهد.
 
خیلی نیاز داشتم. حالم خیلی بهتر شد.
الان هم شکر خدا خوبم.
بعضی وقت ها فکرم پرواز می کنه و میره جاهایی که نباید بره ولی من خودمو کنترل می کنم و ادامه میدم.
 
هر لحظه برای بهتر بودن خودم تلاش می کنم. 
هر لحظه از زندگیمو صرف بهبود وضعیت روحی و جسمی خودم می کنم.
هر لحظه بهتر از قبل میشم.
 
من ناامید نمیشم.
من منصرف نمیشم.
من ادامه میدم.
خدا همراهمه.
راه سختی در پیش دارم.
راه زندگی
راه بهتر شدن
راه پیشرفت
ولی خدا
خدای خوبم ....
بخشنده مهربونم شکرت بابت همه کس و همه چیز ...
شکرت... 
بابت اینکه دیگه آزاده آزادم و از حیطه فکر های مسموم خارج شدم و سنگینی چیزی ترس آور و بی اهمیت دیگه دنبالم نیست ....
این مساله می تونه چند وجه مفید داشته باشه ... و این خیلی خوبه ... هزاران بار شکر خدای مهربانم...
Ali Yasini
Engar Na Engar
#AliYasini
رد که میشی از اینورا تند میزنه قلبم
یجوری میخوامت که نمیخوام هیشکیو بعدا
همش لجبازی داری تو منو بد بازی دادی
 نمیدونی با اون چشات بد نازی داری
همش لجبازی داری تو منو بد بازی دادی
 نمیدونی با اون چشات بد نازی داری
از دست این اداهات وای ای وای 
میبینی منو ولی خب انگار نه انگار
از دست این اداهات وای ای وای 
میبینی منو ولی خب انگار نه انگار
اینجوری که توعزیزی واسه دلم هیچکسی نبوده 
اولین دفعه که دیدم با خودم گفتم این همونه
تو
+ میگفت باید خماریشو بکشی، یه معتاد وقتی که میخواد ترک کنه، اگه مدام بره و یه پُک بزنه هیچوقت نمیتونه ترک کنه، باید خماریشو بکشه تا بتونه رهاش کنه. درد داره خوبم داره، اما بهای هر چیزی رو باید پرداخت. هرچند سنگین. 
+ خماریشو میکشم. غمم زیاده! اما میکشم. پوستم باید کلفت بشه. 
+ چرا مینویسم؟ که یادم بیارم چی شد که بزرگ شدم. 
+ روزای تعطیل رو دوست ندارم. کلافه ام، چیزی گم کرده ام انگار!
(برای میم)
سلام هیک عزیزم
امیدوارم خوب باشی. 
من؟ من خوبم، گمان می‌کنم خوبم. خوبم. کمی خسته‌ام فقط. 
دلم برای نامه نوشتن برایت تنگ شده بود. دلم برای خودت هم تنگ شده هیک. دلم این‌قدر تنگ و کوچک شده که دیگر دیده نمی‌شود، انگار که نیست. شده مثل there's a hollow in my chest, and you can take whatever's left...
هیک؟
من دلم می‌خواهد با تو حرف بزنم، اما نمی‌دانم چه باید بگویم. 
من دلم می‌خواهد درمورد همه‌چیز با تو حرف بزنم. 
درمورد این‌که استرس از جانم بیرون نمی‌رود. انگار افتاده‌ام ت
زیبای نازنینم... امروز صدای قشنگت را از پشت تلفن شنیدم... چهار دقیقه ی کوتاه با من حرف زدی... گفتی آنجا تمیز است. گفتی صبح بیدار میشوید و به چرت و پرت هایشان گوش میدهید تا شب. وسطش غذا هم میخورید. گفتی امروز تلفن را آورده اند برایتان بخاطر همین دیروز زنگ نزدی.... صدای مهربانت داشت با من حرف میزد تا این که آن نفر لعنتی ِِ پشت سرت زد توی شیشه و گفتی که باید بروی. چهار دقیقه ی خیلی کوتاه صدایت را شنیدم. گفتم منتظر تماست بودم و دلم برایت خیلی تنگ شده. میگف
نمیدونم دلیلش قرار گرفتن در روزهای پی ام اس بود، بی پولی وحشتناک این روزها بود، دوری از میم بود، برنامه هایی که خانواده ریختند و طبق معمول ما نتونستیم باهاشون بریم، تنهایی مون، نمیدونم دلیلش چی بود.فقط میتونم بگم که دیشب و امروز، تو جمع و تو تنهایی یه چیزی انگار گلوی من رو سفت چسبیده بود و ولم نمیکرد و نمیذاشت راحت نفس بکشم و من تمام دیشب و امروز با خودم بردمش اینور و اینور و غروب که برگشتیم خونه یه جایی دور از چشم دخترها ترکید و من  بالا آور
اما فائقه... 
فائقه ششمه... هر وقت بگه خانم شما خیلی شبیه خانم مهدوی هستین، میفهمم تو ذهنش یه معلم خوبم... 
امروز که رفتم سر کلاس نه رنگ و روش خوب بود نه چشماش...
اولش گفت جسمیه، خوبم خانم ولی نبود... معلوم بود... 
یکم که گذشت، رفت بیرون و برگشت، دوباره که پرسیدم خوبی؟ گفت خانم بعدا باهتون حرف میزنم و من منتظر شدم بشینم پای حرف‌هاش...
.
دستمو انداختم دور گردنش، باهم راه رفتیم و حرف زد...
میدونی من هیچی نداشتم بگم... اصلا غمم شد از حرفش... فقط گوش دادم به ح
دستامو روی گوشام میزارم تا صداشون رو نشنوم ولی بطور ناخودآگاهی همه ی صداها واضح تر میشن و صداهای اضافی پنکه و یخچال متکه مکانیکی بیرون حذف میشن،صدای بحث کردنشون بلند میشه واضح میشه و میپیچه تو گوشم میپیچه توی مغزم می خوره به همه ی جمجمه ام...سرم گیج میره دنیا شروع میکنه به تپیدن انضباض و انبساط همه ی رنگا انقدر قاطی میشن تا همه جا رو پر میکنن همه جا داره تاریک و روشن میشه-فضای ضربان دارِ سیاه و سفید-سرم سنگین میشه انگار که خوبم میاد ، دلم میخا
حال که این همه وقت گذشته است ، این همه جلسات روانشناسی گذشته ، این همه از وابستگی ام کم شده ، این همه ما از هم دورمانده ایم تا من حالم بهتر شود یا به قول دکتر چسبندگی ات به او از بین برود ، اصلا حال که حس میکنم حال روحی ام بهتر است بگذار یه سری حرف ها را منطقی تر بزنم...
هرگز کسی نبوده است که بتواند تا این حد مرا به خودش وابسته کند و مرا دیوانه خودش کند طوری که من فکر کنم این زندگی بدون تو برایم معنا و مفهومی ندارد واقعا هیچکس نمی توانست چنین حالی ر
به نام او...
فردا برای بار هزارم برمیگردم تهران و امشب باز انگار اخرین شبی عه که تو خونم!
با اینکه تا دیروز هم دلم میخواست برم تهران؛حالا انگار دلم میخواد ساعت ها دیرتر بگذرن زمان کش بیاد تا میتونه...
مامان که غصه میخوره دلم میریزه...یا حتی بابا وقتی هی تکرار میکنه که داری میری دیگه هاا...
دلم میگیره از نبودن خودم!
زندگی نامرد ترین چیزه
یه چیزیو بهت میده و بهش عادت میکنی و مجبوری واسه بهتر شدنش ازش دور بشی و سختی بکشی و...
فردا این ساعت ها تنهام...
هم
انگار فلسفه ی جهان جور دیگری است، انگار مهربانی برای انسان ارزشی نیست، انگار وفاداری برای دوستی کافی نیست، انگار جهان از خیالات خالی ست، انگار خوشبختی را آرامش بسنده نیست، در حالی که جهان همان بازی بچگیست.
+با ارزش ترین چیز در زندگی به نظر شما چیه؟
1.زیاد پیش میاد که تو سرم پر حرف و کلمه و ایده و صحبته ولی توانایی اینکه بشینم و تمرکز کنم و مرتب و شسته رفته و هدف دار بنویسمشون و تبدیل شون کنم به یک متن و نوشته خوب رو ندارم.دلم میخواست هنر زیبا نوشتن رو بلد بودم.این کلمات و حرف های نگفته و ننوشته خیلی جیغ و جار و شلوغ کاری میکنن تو ذهنم!
2.دیشب شب سختی بود برای میم چون امروز قرار بود بره صحبت کنه در مورد کارش.بهش گفتم از خدا بخواه هر چی خیر و صلاح هست بزاره پیش پات.اگه قرار بشه از اینجا بری شاید ی
این عکس اولین عکسی بود که هزارو هشتادو شیش روز پیش گذاشتم پروفایل وبلاگم 
داره سه سالش میشه 
این سه سال چقدر اتفاقا افتاد 
چقدر زمان چیز عجیبیه 
نمیدونم 
قبلنا حس جا موندن داشتم 
الان ناامیدی 
کاملا میدونم نباید اجازه بدم ناامیدی رخنه کنه تو وجودم 
و میدونم باید اسوده خاطر تر پیش برم 
اما انگار یه چیزی تو دلم سنگینی میکنه 
انگار منو به سمت انزوا و سکوت سوق میده 
انگار قرار نیست چیزی بهتر بشه 
کاش میتونستم یه قسمتایی از حافظمو شبا خالی کنم
انگار روی آبم. وقتی ایستادم و راه می‌روم شناورم. دراز که می‌کشم مثل کشتی آبکش شده غرق می‌شوم. انگار زیر آبم. همه چیز از این پایین متلاطم و درهم برهم است. سرم از فشار آب درد می‌گیرد. روی پا هم که باشم انگار دریا زده‌ام، تهوع امانم نمی‌دهد. هر چی قرص دکتر دفعه پیش داده بود خوردم اما هنوز سرگیجه دارم. بنشینم سرگیجه هیچکاک را ببینیم شاید افاقه کرد.
 
چند روز پیش یک لینک پیام ناشناس گذاشتم و نوشتم که این مطلب برای شماست. شما بنویسید.
پیامی که برایم آمد این بود: "خوبم"
انتظار نداشتم مطلبی انقدر کوتاه باشد!
اما امشب با خودم فکر کردم که چه اشکالی دارد مطلب فقط یک کلمه باشد؟ چرا ساختار ذهنی من همیشه دنبال جملات طولانی و ادبی برای یک مطلب است؟
ما ممکن است جملات و پاراگراف‌هایی بنویسیم تا بگوییم حالمان خوب است یا بد! در حالی که با همان یک کلمه نیز می‌توانیم حالمان را توصیف کنیم.
پس امشب قصد دار
به بهار که میرسیم
فارغ از عمو نوروز و مهمانی و آجیل و مسافرت
و جدا از این رسوم زیبا و زشت آدم ها
انگار رنگ آسمان عوض میشود
انگار زمین در این سیر شتابانش هر سال به یک جای خوش آب و هوا از این جهان میرسد و کمی توقف میکند تا ما فرزندانش از مرکب روزمرگی پیاده شویم و بهتر ببینیم این منظره زیبا را
اما افسوس که خسته راهیم و چرت زدن در بهاران خیلی میچسبد
اصلا جهان را چه میشود در این زمان بر این زمین
حتما یک خبری هست
این را میشود از نگاه غنچه ها و صدای پرند
دیگه واقعا حس میکنم خنگم:/
 
امروز همون دبیر ریاضیمون که قبلا ذکر خیرش بود گفت: عطسه چی شده امروز نمیخندی؟ فکر کنم حالت خوب نیست نه؟
من به معنی واقعی پوکر شدم و گفتم: نه خانوم خوبم
دبیر محترم: همیشه میخندیدی امروز یذره عجیبی فکر کردم
ادامه مطلب
سلام.
امروز من اول صبح زدم بیرون واسه کاری. مامان هم بیدار شد اومد باهام. دیشب سردرد بود امروزم همینطور.... 
نمیدونم چی شد جنون بهش دست داد از صبح ساعتای10 دیوانه شد... قاطی کرده. هرچی ساکت شدم بهتر نشد الانم بدتر شده... 
خیلی دلم گرفته هست. کیو  دارم الان باهتش حرف بزنم؟
این از خانواده ی نصفه نیمه .   
از شانس خوبم همسر و بچه و خواهر هم ندارم که بخوام این غم ها رو با اونها قسمت کنم. یا شادی اون ها را قسمت کنم تا غم های خودم یادم بره.... 
خدا رو شکر. باز ا
العربی
دختر خوبم! وارد شدن به وادی تکلیف الهی، بر شما مبارک باد. شما اکنون مخاطب خدای بزرگ و مهربان میباشید، و این شرف عظیمی است. سعی کنید دستورات خدا را یاد بگیرید و به آن عمل کنید. این، شما را خوشبخت و ارزشمند و مفید برای دیگران خواهد کرد. رهبران اسلام یعنی پیغمبر و ائمه‌ی معصومین علیهم السلام بهترین پیشوایان‌اند؛ سعی کنید آنها را بشناسید و پیروی کنید. درس خواندن و تهذیب اخلاق و هوشیاری سیاسی همراه با تلاش‌های انقلابی، وظائفی هستند که دخ
این روز ها ساختار و معنای همه چیز در ذهنم بهم ریخته حواسم پرت چیز هایی میشود که نمیدانم برایم همه چیز در عین تکرار عجیب شده انگار دلم نمیخواهد حتی دنبال این باشم که چرا نبودنم با بودنم به معنای واقعی کلمه یکیست چرا حتی انگار نیستم انگار نفس نمیکشم 
ته ذهنم مرور میکنم که خب اهمیتش چه میتواند باشد   لابد همان هیچ همیشگی 
سلام دوستای گلم
خوبین خوشین
منم خوبم ساعت بیست دقه به هفت صبحه 
خداروشکر از ی بحران بزرگ عبور کردم و روزگارم با همسر بروفق پاشا س خخخخخخخخخ
خدا خیلی کمکم کرد که آروم بگیرم
داشتم الکی الکی به خودکشی و طلاق فکر میکردم
میدونین ی چیزی مث ی حمله بهم دست داده بود و فک میکردم همه بر علیه من هستن دوست داشتم تمومش کنم
ولی خب لطف خدا شامل حالم شد 
آروم شدم و خوبم خداروشکر
دوروز خیلی عالی با پاشا داشتم
تربیت بدون داد و فریاد
و چقدر بهم چسبید که همسر اول ا
دانلود آهنگ جدید عاشقانه و زیبای یوسف زمانی با تو با تو من غرق حال خوبم دوست دارم آهای عزیزتر از جونم با کیفیت بالا 320 لینک مستقیم mp3 موزیک صوتی همرا با متن ترانه
Ahang bato bato man ghargh hale khobam doset daram ahai aziztar az jonam az Yousef Zamani
دانلود آهنگ با تو با تو من غرق حال خوبم دوست دارم آهای عزیزتر از جونم
آهای همه ی قرارم کیو جز تو دارم ♩♪/ ...تو اومدی تو زندگیم شدی دار و ندارم!×..♫
غمم نیست دیگه با تو ♩♪/ ... نه هیشکی دیگه جاتو نه نمیگیره تو قلبم!×..♫
دردونه قلبم با تو با
دانلود آهنگ ناصر پورکرم ناز داره 
Download New music Naser Pourkaram – Naz Dare
دانلود آهنگ جدید ناصر پورکرم به نام ناز داره با لینک مستقیم و کیفیت ۳۲۰ و ۱۲۸ از تهران دانلود
ترانه : هادی زینتی  موزیک : ناصر پورکرم   تنظیم : حامد برادران
متن آهنگ ناز داره ناصر پورکرم 
دریاست انگار دل تو دلو دادم بهتو
منو بردار و ببر دورم کن
انگار دنیای همیم اومدی توو زندگیم
من مریض تو شدم خوبم کن ، خوبم کن
 
ناز داره کی مثل خودم دلبر لجباز داره
دل آخه چجوری از تو دست برداره
ناز
اول با پاسخنامه‌ای که شیدا از توی این کانال‌ها گیر آورده‌بود چک کردم ۳ تا درس اول رو، بعد توی دینی و عربی سر یه‌سری سوال‌ها همش اینجوری بودم که کااااامان این عمرا این بشه! نکته‌شو داشتیم اصلا! بعد با یکی از بچه‌ها که دینیشو صد زده (تازه این آدم خیلی جدی نگرفته‌بوده آزمون رو درس نمیخوند و تازه دو هفته‌ست داره میخونه از بعد قرنطینه!) ازش خواستم بفرسته جواباشو. بعد با اون چک کردم که خب شد ۶۸ درصد از ۴۴ درصد و این یعنی اشتباه وارد کردم :") درسته
سلام 
امشب خیلی دلم برات تنگ شده ... 
دوست داشتم بیاد دیونه بازی های قدیم زنگ میزدم بهت ساعت ها باهم حرف میزدیم ... 
انگار نه انگار که اتفاق خاصی افتاده انگار نه انگار دوسالی دیگه از هم دور شدیم ..انگار نه انگار عوض شدیم و راهمون از هم دور تر ... 
و انگار نه انگار که ادم دیگه ای تو زندگیمون باشه ... 
تو بگی زهرا ...‌من تو دلم ذوق کنم بگم جونم بگو ... تو هم بکی هیچی ... 
خخ یادش بخیر زنگ میزدی چیپس میخوردی حرص منو در میوردی ... البته تو یه خورده بی معرفت بودی
حالمو میپرسین...خیلی خوبم:)ازون خوبایی که راه میرم غذا میخورم میخندم نفس میکشم سکوت میکنم...فقط واسه اینکه نمیدونم چی باید بگم...من کنار محدثه خوشحالم!هرچقدر کم...هرچقدر کوتاه...نمیخواین خوشحال بمونم؟خیلی حالم خوبه...اصلا هم مهم نیست تو خونه یه آدم اضافه ام...واسه غذایی که بهم میدن و جای خوابمم سرم منت میذارن...که حتی نمیذارن برم کار کنم خودم خرج خودمو بدم تا نکنه خدای نکرده از زیر منتشون دربیام و دیگه نتونن شکنجم بدن و با گفتن اینکه شهریه ی دانشگ
بازی روانی من خوبم، تو بدی!
حتماً شما هم مثل من در طول زندگی تان مشاهده گر دعوا و اختلاف بین زن و شوهرهایی بوده اید یا هستید. یا دعواهای پدر و مادر و یا همسر و یا حتی دعوای بین فرزندان یک خانواده و یا دعوای بین همکاران و خلاصه دعوایی که در آن یک نفر نقش من خوبم و تو بدی را بازی میکند.
این دعوا از کجا شروع شده است؟ بخواهیم برگشت بزنیم به مدل تربیتی و ضمیر ناخودآگاه فرد میگوییم. کودک ابتدا بی آنکه درکی از درست و غلط داشته باشید مشاهده گر اختلافات بی
سلام :) امروز خودمو مشغول درست کردن بولت ژورنال کردمو کمی هم نقاشی کشیدم، اون لحظه انگار واقعا توی یک دنیای دیگه بودم و هیچ فکر و خیال بیخودی حالم رو خراب نکرد.
اما الان که باز تو سکوت خونه نشستم حالم خراب شده و دیگه دست و دلم به کار نمیره
ظرفای کثیف توی سینک 
پتوهای وسط هال 
خریدهایی که رو زمین مونده و...
اینکه هرچی جارو میکشم باز سریع سر و کله مورچه ها پیدا میشه اعصابم رو خرد میکنه !
اینکه بعد سه روز وقت نکردم پتوی خیس خورده توی لگن رو بشورم حقی
اغلب از سر ادب و رفع تکلیف می پرسند :
چه خبر ؟خوبی ؟
تو هم از سر ادب و رفع تکلیف میگی خوبم ممنون .
چرا باید راست اش را بگی ؟
چرا باید برای کسی که حال و روزت براش اهمیت نداره یا اساسا خوش اش نمیاد که بدونه حال تو خوب نیست ، خودت را بریزی بیرون ؟!
در حال مرگ هم که باشم میگم خوبم !
کسی که تو براش اهمیت داری با یک دو دو تا چهارتای ساده هم میفمه حال و روزات خرابه و به دادت می رسه .
خیلی سخت نیست فهمیدن این که کسی احتیاج به کمک یا حضورت داره ...
نمیگم از سر ادب
یه تکنیکی هست تو این سازمانا و تشکیلاتا، برای وقتایی که نمی تونن باهم ارتباط مستقیم داشته باشن، همو ببینن یا باهم صحبت کنن به هر نحوی.
من تو فیلم نفس دیدمش برای اولین بار. فکر کنم عضو مجاهدین خلق بودن اونا، نمی دونم. ندیدیش احتمالا، بعید می دونم.
ولی حالا، می دونی اون تکنیک برای چیه؟
برای اینه که تو همین شرایطی که گفتم از حال هم خبردار بشن.
یه نشونه که می گه: "من زنده ام."
فکر کنم تو کتاب من زنده ام هم همین جوری بود، نمی دونم نخوندمش. یه کلیپی بود
حوالی دی ماه سال گذشته دانشجویان روان‌ شناسی بالینی دانشگاه ی گروه در مانی تشکیل دادن  و تو چنل دانشگاه فراخوان دادن 
برا اول تستش همون بهمن ماه رفتم نمره افسردگی من 28بود 29 افسردگی شدید هست 
بعدعید  کلاس ها شروع شد یک جلسه 8 9 نفره ادمای مختلف با افسردگی های مختلف،
خیلی ها بهم گفتن مگه فایده داره؟ تو کجات شبیه افسرده هاست؟
رفتم و کلاسام ادامه دادم
دیگه جوری بود ک برای تشکیل کلاسا دل تو دلم نبود 
اواخر خرداد کلاسم تموم شد 
اون حال خوبی ک داشت
اعصابم خورده،
نه نمیگم ولی باید رفت، تا خستگیم در ره...
اون روزا دیگه بر نمیگرده، باید رفت
رفتنم بهتره بودنت عادتِ
کاش بر نمیگشتم
نمیدونم چیکار دارم میکنم، نمیفهمم، هی میخوام ادیتش بزنم میگم نه، نه، نهه!با اینکه میدونم ببینه شاید یکم ناراحت شه... یکم؟ 
تو کارکترام ندارم کلک یکم.
بیشتر اَ یکم. ولی نه! ادیتش نمیزنم. نمیدونم میخام تلافی چیو سرش خالی کنم؟ چرا خوبم میدونم، ولی این مشکل توعه کوثر... اینو بفهم.
شرت مثل غمت کم 
 
اه ، به من چههههه، بهت گ
خوبم، خیلی خوب! البته اگر از احوال ما جویا باشی و البته‌تر این‌که راستش را نخواهی!
راستش را اما اگر بخواهی، طوری نیست، کمی گلویم درد می‌کند و یک جورهایی انگار گرفته باشد. حرف زدن با گلویی که درد می‌کند خراش می‌اندازد به انتهای گلو و خلاصه این‌که گلودرد پای آدم را به دنیای «دیفن هیدرامین» و «سکوت» باز می‌کند!
راست‌ترش را اگر بخواهی گلویم آن‌طورها که هر بار، درد نمی‌کند. حرف که می‌زنم هم تیر نمی‌کشد، فقط درد را از گلو می‌کشد به چشمم و...
برای اولین بار شنیدم که استغفار با توبه فرق داره! 
چقدر این روزها غرق لذتم از یادگرفتن الحمدلله
فرمودند: استغفاریعنی لحظه ای که ازش گذشتیم رو به خدا می سپاریم تا او با تمام ایمائش خلأهاش رو پر کنه! اینکه پیامبر هم استغفار می کردند بخاطر این بوده که به هرحال انسان بودن محدودیت داره... 
 
و توبه طرح و برنامه برای آینده ست. که انسان در حال با نیم نگاهی به گذشتهو در نظر داشتن آینده بتونه بهتر عمل کنه!
 
من که زبانم الکن است از توضیح کامل جزئیات زیاا
احساس میکنم این چند روز از خودم دور شدم. خودمو گم کردم و نمیدونم چجوری باید برگردم بهش. شایدم همینجوری که کم کم کار میکنم دوباره خودمو پیداش کنم. پیداش کنم و دو دستی بچسبم بهش تا گم نشه دوباره. حس گندی دارم. حس عقب موندن. حس غربت. حس... نمیدونم باید چجوری توصیفش کنم فقط میدونم غمگینم. خیلی غمگینم. غمگینم که پیداش نمیکنم. دلم تنگ شده. احساس میکنم این وضعیت رو دوست ندارم. کلی حرف دارم که دلم میخواد بگم اما دستم به نوشتنشون نمیره. نه به نوشتن و نه به
یه روزایی انگار کل رخت‌شور خونه های عالم جمع شدن تو دلت و خانم هایی با لباسای سفید هی چنگ میندازن به دلت، هی چنگ میندازن و هی لباساشون قرمز میشه از خون جگر...یه روزایی انگار سر تموم شدن ندارن، حتی اگه خورشیدو بذاری تو جیبت و زل بزنی به آسمون، هوا آبی مایل به نارنجی میمونه که میمونه... یه روزایی انگار واقعا غروب جمعه خودشو بهت نشون میده تا دست کم نگیری اون روزارو...
نمیتونستم کار کنم حالم خیلی بد بود. مها پاشد اتاقو تغییر داد یه کم هم مرتب شد وهم متفاوت. گفت شاید حالم خوب بشه بتونم کار کنم زمان باقی مانده ی امروز رو و من انگار واقعا بهتر شدم. الان دارم زبان میخونم این شیش روز اخر رو کتابمو تموم میکنم .فرانسوی و ۵۰۴ رو مرور میکنم که با شروع سال جدید تخته گاز جلو بریم. یه آهنگم برام گذاشت خیلی خوب بود. اصلا قرار گرفتم انگار. یجور خنثی ای بود. یا حداقل برای من انگار منو مثل خودش کرد. آروم  بدون بی قراری. و نه کر
ساعت به کندی می‌گذرد و من این‌ماجرا را مخصوصن زمان‌هایی که منتظر چیزی نیستم دوست دارم. کم پیش می‌آید آدم منتظر چیزی نباشد و من البته در همین حین منتظر بارها و بارها چیز‌هایی هستم. اما به هر حال این زمان‌ست که احساس می‌کنم با قوس بیشتری می‌گذرد و از این بابت اذیت نمی‌شوم که هیچ، دوست‌اش هم دارم. خوابیده‌ام کنار بخاری و به جای شنیدن موزیک، صدای هر و هر بخاری را گوش می‌کنم که انگار توش ریتمی‌ دارد. دست‌هام درد گرفته‌اند و مادرم خیال می‌
 
دو روزه بعد نماز مغرب و عشاء سوره ی واقعه رو میخونم..
چند وقته حال خوشیم ندارم..
امشب..به آخرای سوره واقعه رسیدم..
حس کردم خود خدا داره باهام حرف میزنه..
انگار که گله انگار..
مگه ندیدی ما اینکارو کردیم؟
مطفه بودی ما بزرگت نکردیم؟
حتی اگه یه بذر کاشتی ما بزرگش کردیم یا تو؟
پس چته؟؟
چرا نمیبینی..
چرا یادت رفته..
از من کی بهتر که بخوای؟
از من کی بیشتر مگه میتونه..
از من کی بیشتر میفهمتت تو که خودتم فهمیدی تو این دنیا بی من بی کسی...
تو که میدونی..
منم مید
از دیشب که اومدم خونه همش داشتم دنبال هندزفریم میگشتم. انگار آب شده بود توی زمین. تا اینکه همین الان دیدم توی یکی از پتوهام قایم شده بود!! 
حواسم نبود سال ۹۹ هنوز پستی نداره. نمی دونم اگر ازدواج نکرده بودم روزهای قرنطینه چطوری می گذشت! ولی مطمئنم خیلی بد می گذشت. 
هیچ کجا نمی شد برم و بدون هیچ دلخوشی و امیدی و کاری و کلاسی و خریدی و دور دوری ... هیچی! الان تو هستی و چی ازین بهتر
هممون دلمون برای زندگی عادی تنگ شده. اصلا انگار مسائل چپکی تر میشه توی
متن آهنگ مهدی یغمایی بنام شهر آشوب
دل از ما میبرد دائم نگاری که تو باشی
جهان خلاصه است به کناری که تو باشی
برایت به جز عشق چه شعری بسرایم
که از شوق تو ای عشق غم از دل بزدایم
من برایت بی قرارم فدایت هر چه دارم
چه حالی بهتر از این که باشی در کنارم
بخند آرام جانم چه کردی مهربانم
که جاری می شود اسم تو دائم بر زبانم
عاشق منم باور کن ای جان فقط لب تر کن
با خنده هایت جانا حال مرا بهتر کن
شیرین شهر آشوبم تا با تو هستم خوبم
تنها تویی محبوبم ای جان
من برایت ب
 
متن آهنگ مهدی یغمایی بنام شهر آشوب
دل از ما میبرد دائم نگاری که تو باشی
جهان خلاصه است به کناری که تو باشی
برایت به جز عشق چه شعری بسرایم
که از شوق تو ای عشق غم از دل بزدایم
من برایت بی قرارم فدایت هر چه دارم
چه حالی بهتر از این که باشی در کنارم
بخند آرام جانم چه کردی مهربانم
که جاری می شود اسم تو دائم بر زبانم 
عاشق منم باور کن ای جان فقط لب تر کن
با خنده هایت جانا حال مرا بهتر کن
شیرین شهر آشوبم تا با تو هستم خوبم
تنها تویی محبوبم ای جان
من برای
آشنایی به زبان ترکی استانبولی
 
Merhaba   سلام
Merhaba  سلام
Benim adım Ahmet. Sizin adınız ne ?    اسم من احمد است. اسم شما چیست؟
Benim adım Diana   اسم من دیانا است.
Memnun oldum خوشبختم
Ben de memnun oldum  منم خوشبختم
 Nasılsınız?  خوبین
Teşekkür ederim, iyiyim. Siz nasılsınız? ممنونم خوبم شما خوبین
Teşekkür ederim, ben de iyiyim ممنونم منم خوبم
http://turkish-course.ir
امروز تا الان خیلی خوب کار کردم. کتابمو جلو بردم. زبان کار کردم هر جفتشو دیگه مقاله چشم و ذهن دوربین وارو خوندم که انگار جوری بود برام که اگه چیزایی که نوشتم نبود ازش فکر میکردم نخوندمش یادم رفته بود ولی خوب شد مروری بر مطالب گذشته انگار تازه قشنگ میفهمیدمش نمیدونم چجوری بگم. دیگه این که عکاس دیدم تو نگاهی به عکس ها رسیدم به رومن ویشینیاک. همینها فعلا. کتابم انگار فیلم داره میگذره خیلی باحاله جذاب شده من که باهاش زیاد همزاد پنداری ندارم جالب
Here am I ترجمه دلنشین لبیک است. 
انگار یک دوست قدیمی دست بگذارد روی شانه‌ات و بگوید روی من حساب کن. 
انگار یک رفیق با معرفت وقت به هم ریختگی اوضاع، جلو بیاید و بگوید من که نمرده‌ام، هستم. 
انگار وقت یارکشی و تنها ماندن، یک آشنا از راه برسد، سینه سپر کند که من اینجایم، با تو ... 
وقت یار کشی برای پسرهات می‌شود روی ما حساب کنی مادر؟ 
+ ز تن مقصرم از دولت ملازمتت؛ ولی خلاصه جان خاک آستانه توست
+ روزهای احلی من العسل رجب گوارای وجود...
+ المستغاث بک یا ص
نمی دونم عادت نداریم یا از بدجنسی ناشی میشه یا چیز دیگه
اینکه خیلی برامون زور داره آخر مطالب رفرنس بدیم و دلمون می خواد احساس کنن مطلب مال خود ماست
بخصوص وقتی یک جمله تاثیرگذار و موندگار رو از بزرگی می نویسیم و کسی متوجه نمیشه، انگار کلی چاق میشیم که پیروز شدیم
...
بگذریم در هر صورت امروز در جمع دوستان خوبم قول دادم یا کپی نکنم
یا اینکه اگه مطلبی رو از کسی برداشتم حتما رفرنس بدم
...
ببینیم به این عهد وفادارم یا خیر
باورت میشه از صبح هنوز شروع به کار کردن نکردم. یه کم خسته ام و دلم میخواد بخوابم. اما میدونم کار احمقانه ایه. خب یا صبحا خوبم شبها بد یا برعکس. به هر صورت خلق و خوم ثابت نیست خیلی نوسان داره لعنتی. بعضی وقتها خسته ام میکنه وقتی بهش دقت میکنم. وقتی به خودم توجه میکنم. میرم سعی کنم کار کنم و این حس افتادن روی تخت رو شکست بدم. زمان ندارم اما نمیدونمم که چرا دستم به کار کردنم نمیره. دلم میخواد اتفاق خوب برامبیفته. یه شادی بزرگ از ته دل. شادی ای که محال
بچه ها این کامنت ها رو کی میذاره؟
آخری رو مینویسم:
 
تنهایی صرفا عدم وجود آدمها نیست (اسم من)
امکان داره خیلی دوست داشته باشی، آدمهایی که اصلا درکت میکنن،
ولی وقتی کسی نباشه نوع دغدغه ذهنی تورو بفهمه، نوع برداشت تو از جهان، نوع خواسته های تو از دنیا، نوع دیدگاه تو به مسائل، اونوقته که تنهایی.
 
اگه کسی که اینها رو مینویسه خود واقعیش رو معرفی کنه به من، به من لطف میکنه. چه دختر باشه چه پسر چه ترنس. دوست میشم باهاش.
فقط میخوام بدونم کار کی هست.
 
مت
خیلی ساده و یهویی، انگار که کسی غبار رو از تنم میتکونه، رها شدی از من، رهاشدم از تو و پخش شدی توی هوا. هضمش و حتا فکرش هم عجیبه که دیگه این وویسها و این صداها واین طرز بیان کلمه ها چقدر نا آشنان برام.انگار هیچوقت نمیشناختمت...
دارم فکرمیکنم که چی شد! هیچی یادم نیست.تو شیفت دیلیت شدی انگار.هیچی ازت یادم نیست..بدون هیچ حرفی و هیچ حسی ترکت میکنم..دلم شکسته و حتی یادم نیست که چرا!
اما یادم هست که تو هیچوقت منو جدی نگرفتی، درست مثل مرگ که هیچوقت زندگی ر
 خوبم باورکنید خوبم !
اشک هایم را ریخته ام غصه هایم را خورده ام بغض ها را قورت داده ام 
نبودن هارا می شمارم و ترس هایم را می کشم دیگر چه میخوام ؟؟
عجیب است این روز ها خالی ام از دلتنگی ، خشم  ،نفرت و حتی 
عشق
 
خالی حتی از احساس ...
و چقدر سخت است هر چه می خواهد میگوید و مجبورم به سکوت حتی نمی پرسد که ناراحت شده ای ؟
و من تنها چاره ام این است اشکی بریزم و بگویم  اشکالی ندارد... 

به قول بعضی ها :

همیشه معشوق شاهه عاشق مث برده 
همیشه عاشق قبلشو یه جایی
به تو که فکر می کنم
انگار در درونم هزاران پرنده مهاجر شروع به پرواز می کنند کرمِ شب تابی بی تاب می شوم و شروع می کنم در روز تابیدن
سقف اتاقم انگار بلند تر می شود و انگار که آسمان شده و هزار غروب در من به یک باره طلوع می کند
به تو که فکر می کنم دخترکی در من گویی ایستاده و قطعه ای گوش نواز از موسیقی صدایت را با پیانو می نوازد صدایم کرده ای نه؟
صدایم کرده ای...
بسم الله
 
امشب مستند "نان گزیده ها" راجع به کارگران هپکو رو دیدم و بغض کردم.اولش بغضم به خاطر روزهای خوبِ از دسته رفته ی این خاک به خاطر دزدی های ناتموم این آدم ها بود.ولی بعدش بغضم به خاطر ناتوانی خودم بود.که انگار هیچ کاری از دستم برنمیاد و فردا صبح همه ی این ها از یادم میره.از یادم میره و انگار اصلا وجود نداشته.میرم گم میشم تو زندگیِ پر از هوس و لذتِ خودم.انگار نه انگار که کلی آدم همین امشب شب رو با عذاب گذروندن و من هیچ کاری براشون نکردم.یه جا
او فکر می کرد آدم نباید طوری زندگی کند که انگار هرچیزی را می شود دور انداخت و یک چیز بهتر به جای آن آورد. او فکر می کرد آدم نباید کاری کند که وفاداری بی ارزش شود.
 
 
از کتاب مردی به نام اُوِه نوشته فردریک بَکمن ترجمه فرشته افسری
یه بار بهش گفتم که تو وقتی من خوبم منو دوس داری فقط وقتی به حرفت گوش میدم منو دوس داری به محض اینکه کاری بر خلاف نظر تو انجام بدم میشم آدم بده و دیگه منو دوس نداری ، تصوری که از من ساختی برا خودت رو دوسداری ...
اون اولین نفری نیس که فقط تصور بی نقصی که از من ساخته رودوسداره و تا کاری که برخلاف میلش باشه رو انجام بدم میشم بدترین آدم میشم کسی که باوراش نسبت به من شکسته .... 
وقتی بار دیگه قضاوت شدن از جانب یه عزیزی رو بشنوی درد داره میسوزه خیلی هم میسو
همیشه از حال بدم اینجا نوشتم ولی امروز می‌خوام از حال خوبم و انگیزه‌م بنویسم.
پر از انگیزه ام و این رو خودم می‌دونم فقط.
بعد از نتیجه خوب کنکور با هرمقدار پولی که داشتم، برای مشاورم هدیه می‌گیرم حتما. من رو پر از انگیزه کرده.
هروقت سن آدم ها را میشنوم اولین چیزی که در ذهنم عبور میکند این است که چقدر سرنوشتشان با هم متفاوت است،سریع با همسن و سالان خودشان مقایسه میکنم،اینکه هر کُدامِشان مسیرهای متفاوتی را برای زندگی انتخاب کرده اند،اینکه طرز فکرشان و سَبکِ زندگیشان زمین تا آسمان باهم فرق میکند،حتی میزان تناسب تیپ و چهره هایشان با سنشان،بعضی ها پیرتر و بعضی ها جوان تر،گاهی از وجود این همه تفاوت شگفت زده میشوم اما با این حال این تفاوت ها در کمالِ بی عدالتی زیبا و
هروقت سنِ آدم ها را میشنوم اولین چیزی که در ذهنم عبور میکند این است که چقدر سرنوشت ها با هم متفاوت است،سریع با همسن و سالان خودشان مقایسه شان میکنم،اینکه هر کُدام مسیرهای متفاوتی را برای زندگی انتخاب کرده اند،اینکه طرز فکر و سَبکِ زندگیشان زمین تا آسمان باهم فرق میکند،حتی میزان تناسب تیپ و چهره هایشان با سنِ شناسنامه اشان،بعضی ها پیرتر و بعضی ها جوان تر،گاهی از وجود این همه تفاوت شگفت زده میشوم اما با این حال این تفاوت ها در کمالِ بی عدا
این روزا خیلی قاراش میشه همه چی انگار بهم ریخته
روزای خیلی مهمیه انگار...
یه تیکه از دلم تو حرمه
یه تیکه ش تو بیمارستان
یه تیکه اش تو یه شهر غریب پیش یه عزیز
یه تیکه ش تو جلسه خواستگاری ودرگیر سئوال جواب
...
کار حسسسابی سنگین شده و نفس آدمو میبره
و امروز یه ضربه ی سنگین انگار از خواب بیدارت میکنه!
... هم رفت!
باتعجب و بهت میپرسی اونکه چیزیش نبود! اما او رفته بدون دلیل قانع کننده ی پزشکی
میخوای بگی هنوز زود بود اما زبونت نمیچرخه چون در هر حال مرگ از ر
یه نسیم خنکی از پنجره میاد و می‌خوره بهم و حس می‌کنم هنوز صبحه. حس می‌کنم هنوز یه عالمه زمان دارم. حس می‌کنم یه پنج‌شنبه‌ی معمولی بعد یه هفته‌ی شلوغه که وقت دارم به کارهام برسم. پشت میزم نشستم و پاهام رو بغل کردم و به سوال تمرین فکر می‌کنم. آهنگ‌هایی که قدیم‌ترها بارها و بارها گوششون می‌دادم رو گوش می‌دم. آرامش عجیبی دارم. این جوری نیست که حالم خوب یا بد باشه؛ ولی انگار حالم رو هر جوری که هست پذیرفته باشم و باهاش دوست شده باشم. انگار با
همیشه تو زندگیم اگه مشکلی پیش اومده، یا به خودم بخشیدم یا تقصیر رو گردن کسِ دیگه ای انداختم. اما این گندی که الان دارم می زنم، در حالی که میدونم تبعات بسیار سنگینی رو هم به بار داره، هیچ جوره قابل چشم پوشی نیست. به یاد ندارم تو هیچ مقطعی از زندگیم همچین حرفی زده باشم، و نه حتا درک میکردم چطور آدما میتونن همچین حرفی در مورد خودشون بزنن، اما امشب واقعن حس کردم از خودم بدم میاد. بعد ازین حقیقت که از خودم بدم اومده متنفر شدم. و ازین همه حسِ منفی که د
یه روزی میاد که دیگه دلت برام نریزه
که یادت نیاد تولد من چند پاییزه
هر کدوم از ما کنار یکی دیگه خوشبخته
چیزی که امروز باورش واسه هر دومون سخته
یه روزی میاد سالی یه بارم یاد هم نیایم
از گذشتمون جز فراموشی هیچ چیزی نخوایم
از تو فکر ما خاطراتمون میتونه رد شه
بدون اینکه حتی یه لحظه حالمون بد شه
فکر نکردن به خاطراتمون رو بلد میشیم
میبینیم همو از کنار هم ساده رد میشیم
انگار نه انگار به من میگفتی بی تو نابودم
انگار نه انگار یه روزگاری عاشقت بودم
میبی
این‌طور نیست که بگوییم به خاطر کلیشه شدن یک سری عبارت‌ها در زبان و از دست دادن معنای اصیلشان دیگر ناچاریم احساسات واقعی را با اموجی‌ها و شکلک‌ها نشان بدهیم. کافی است قدری تأمل کنیم. مثلاً ممکن است شما بگویید که وقتی از کسی احوال‌پرسی کنیم و بگوید که «خوبم»، حدس می‌زنید که این عبارت را از سر عادت گفته، و لزوماً دلالت بر خوب بودن حال او ندارد، و به این نتیجه می‌رسید که اگر حالتان خوب باشد، گفتن «خوبم» مقصود را به درستی منتقل نمی‌کند، و لاز
امشب ماه در هاله یی از ابر ها بود خواستم با خبر باشی من خوبم البته اگر بچه های همسایه خفه می شدند بهتر بود
طبق معمول باید به تو و خیالم پناه ببرم تا از شر این زندگی جهنمی خلاص شوم 
خوبم اما می توانستم با تو بهتر باشم کاش به جایت من منتظرت می ماندم اه چرا باید کارت دعوت به زمین را من باید قبول می کردم و چرا با هم به دنیا نیامدیم به من بگو چرا تنهایی بدون تو به دنیا امدم تا بفهمم عشق چیست در عوض بعد از مرگم  تا ابد از تو جدا نشوم 
می دانی چه قدر درد م
 
⚘﷽⚘
بلا پشت بلافتنه پشت فتنه صداے استغاثه‌ے جهان به گوش میرسد انگار دارند همه تو را صدا میزنندکجایے یوسف فاطمه(س)؟کجایے منجے موعود؟
دارند جهـان راضدعفونے میکنند نیمه شعبان همکہ در راه هستــانگار صداےِ پاےِ دلبر مےآید . . .
در افق آرزوهایمتنها ♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را میبینم.
☜ ⚘باولایتــ تاشهادتــ⚘ ☞
سلام :) 
من خوبم تشکر حال شما خوبه ؟
خواهش میکنم ما دیگه عادت کردیم صداتون کنیم بعد صد سال دیگه ی صدایی بشنویم :| 
زندگی من هم پر شده از اتفاقات دردناک و تلخ و خدارا شاکرم ک تا الان زنده موندم :/ 
بنده پنج شنبه بیکارم 
قبل شب 
 
ماریای خوبم اکنون یک سال و چند قرن است که تو را ندیده ام و دستهایم دستهای تو را نبوسیده اند و لبهایم لبهایت را نوازش نکرده اند، مهربان زیبا رویم من به نسیمی که عطر موهای تو را احساس میکند حسادت میکنم و به مردمی که نفس می کشند هوایی را که به نفس های تو آغشته شده به دیده ی نفرت می نگرم.
خوب نیستم...نمیدونم تا کی باید هی حرفامو قورت بدم..تا کی بغض بشن..گوله بشن و خفه ام کنن...قلبم درد میکنه..از اینکه هی به حال خوب بقیه فکر کنم.. از اینکه جواب چیزی شده؟؟؟ بشه :ی ذره خستم...هوووف...
کاش میتونستم جای بغضم..خودمو قورت بدم...کاش میشد تموم شم..کاش میشد...
سلام هیک عزیزم
حالت چه طور است؟
من خوبم. دارم روزهایم را می‌گذرانم. کرخت و بی‌حوصله می‌گذرد، اما می‌گذرد. 
از آخرین باری که برایت نوشته‌ام خیلی می‌گذرد، نه؟ ببخشید. عید که شد می‌خواستم برایت یک نامه جدید بنویسم، اما ننوشتم. فکر نکنی تنبلی کردم‌ها، دلیلی پشتش بود. بی‌خیال.
سال نهم دارد تمام می‌شود. باورت می‌شود هیک؟ من باور نمی‌کنم. دو سه ماه اول این سال چنان کند گذشتند که گویی سالیان سال بود. اما حالا، انگار روزها دارند سریع‌تر می‌گذ
من خوبم، کار هم... ولی به قول الف نباید تو این مرحله ساکن بشم و اهدافااصلیم رورکنار بذارم چون اگه بمونم و به همین قانع بشم، دو سال بعد این کار دیگه راضیم نمیکنه...باید به این آرامش نسبی به چشم یه پلتفرم نگاه کنم برای صعود بعدیم. دارم براش تلاش میکنم.
عاشق تاب و سرسره و گل و پرنده و میو میو و بیرونی، به قول خودت«مامان بیون دوست دارم» امروز کللی سرسره بازی کردی و تاب. و من پابه پات همراهت بودم.
دختر خوبم، امیدوارم این روزها مشغول رسیدگی به طفولیت یکی از اولیای خدا بوده باشم...
من بنده عبد تو هستم 
ولی خوب بعد دوتا بچه داشتن بچه سوم سخته از پسش بر نمیام مجبورم سقط کنم.
ولی نذر میکنم به گربه ها بیشتر کمک کنم بتونن تو حیاط خونه ما بچه دار بشن.از وقتی اون گربه رفت منم از رفتنش خوشحال شدم زندگی این شکلی شد راستش ما زیاد با طبیعت خوب نبودیم که این بلاها داره سرمون میاد .
ما که داخلیم کلی زور می زنیم تا زبانمون بهتر و بهتر بشه اما برخی از هموطئنان که به هر طریقی خارج رفته و اونجا ساکن شده اند هنوز مشکل زبان که بهتره بگم البته بهتر بگم مشکل ارتباط دارند. یعنی خیلی خوب منظورشون رو به مخاطب می رسونند اما هنوز نمی تونند ارتباط بگیرند و ترجیه می دهند به محیط قبلی خودشون گریز بزنند. نمونه اش این هموطن:
"سلام دوستان خوبم، من خارج از کشور هستم و چند وقتیه که برای استخدام توی یه شرکت خارجی تقاضا دادم. اونا دو تا سایت که 
 
دوست داشتم که دل خوشی داشته باشم ، مثل اون آدمایی که تو برنامه‌های شبکه نسیم ، رو ردیف‌های مرتبی کنار هم مینشینند و یک لبخند رضایت روی صورتشان دارند و هی دست میزنند و هی با صدای بلند میخندند . انگار که اصلا مال این ورها نیستند . انگار از سیاره‌ی دیگری آمد‌ه اند
دستم گرفته نشد. نجاتی نبود. نه حتا پایانی و سیاهی بی اتمام از پس آن و حس
رهایی ناشی از نیست شدن. نه، یک ادامه ی کشداری ک روی زمین سخت انگار با
صورت می کشانندم. و ردی خونین باقی مانده از آنچه ک پیموده ام. و این همه
اش نیست. ک انگار با حفظ سمت قربانی، انگار جنازه ای هم بسته اند بر پام.
جنازه ای ک جدا نمی شود. قدم هایم اضافه بر وزن متعفن وجودم، بدن مرده کسی
را هم به دنبال خود می کشد و او حتایک لحظههم نمی رود. راه نجاتی نیست، این
یک سرنوشت سیزیف وار اس
با تموم احساسم داد میزنم ..."برو ولی همه در ها رو پنجره ها رو وا میذارم تا که بیای ...خورشید و ماه رو حتی خدا رو قسم میدم خیلی زیاد تا که بیای ‌‌‌...ینی میشه بیای ؟؟؟"و اتاق مرتب میکنم واسه پذیرایی از کسی که قراره بیاد ولی تو نیست ...که مامان در رو باز میکنه میگه:" اونی که قراره بیاد گربه اس؟که از پنجره بیاد تو؟در میزنه ...باز میکنیم ...میاد عین آقاها میشینه تو خونه دیگه ...!این شعرا چیه میخونی؟؟؟در ضمن خدا رو قسم میدی بده ...خورشید و ماه چه صیغه ایه؟"
بغض
متن آهنگ عمو عباس از سید مجید بنی فاطمه
عمو عباس بی تو!…! قلب حرم می گیره
عمو عباس بی تو بابا تنها می میره
عمو عباس علمت !…! کو عموی خوبم
عمو عباس تو نرو تا که پا نکوبم
عمو عباس بی !…! تو قلب حرم می گیره
عمو عباس بی تو بابا تنها می میره
عمو عباس بی تو !…! هر لحظه دل می لرزه
بی تو هرشب هوای خیمه ها چه سرده
دانلود مداحی عمو عباس از مجید بنی فاطمه
عمو عباس بی تو!…! قلب حرم می گیره
عمو عباس بی تو بابا تنها می میره
عمو عباس علمت !…! کو عموی خوبم
عمو عباس تو
سلام . سلام . انگار واقعا دلم برای اینجا و این صفحه تنگ شده . سعی می کنم یک سوژه برای گفتن پیدا کنم تا کم کم قلمم را آتیش کنم . 
زندگی عطر و بوی خوبی نداره  . نیاز به حرکت داریم . 
نیاز به بهتر شدن . 
عشق هم به جای خود . ( کسی چه می داند )
صندلی جلو رو خوابوندم ببرمش بیمارستان. گفت خوبم اما خوب نبود. گل رز سرخ خریدم ریختم تو بغلِ بی حالش. بیست شاخه...لبخند زد. بهش نگفتم اما حقیقت این هست که فاصله گل هایی که میتونیم به دست یک نفر بدیم با گل هایی که روی یک سنگ مزار براق برای همون آدم میگذاریم یک لحظه ست.
از بیمارستان برگشتم و لباس درآورده در نیاورده دوشی گرفتم و توی تخت ولو شدم.استرس درس هایی که این یک و نیم روز نخواندم در خواب رهایم نکرد...حالا بیدار شده ام و ترکیب سکوت خانه و موهای نم دارم که بوی شامپو میدهند با صدای هو هوی باد کولر مرا نه که یاد چیزی بیندازد،انگار دقیقا بُرد به سالهایی که دم ظهر تابستان داغ میرفتیم استخر و بعد با موهای نم دار جلوی کولر ولو میشدیم...
حسش انقدر عجیب است و انگار یک دلتنگی خاصی دارد که مرا یک ساعت است در تخت نگه د
مرد رعیت چنان باولع کار میکرد که جانش خیس عرق شده بود.
انگار که وضو گرفته بود، غسل کرده بود!
 
 
+من هم امیدوارم که حال شما خوب باشد. امیدوارم که زحمت مردم ما تلف نشود. همین الان که اینها را مینویسم، در دلم آشوب است. به قول ننه انگار تو دلم رخت میشورن!
آیا چشمان تو حقیقت را به من میگوید؟ یا زندگی از ابتدا چیزی دیگر بوده است؟ 

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

اوج یادگیری