نتایج جستجو برای عبارت :

یه نمه از حس گر فعالم بگم که :))

هوالرئوف الرحیم
از تعداد دوستی های فعالم چیز زیادی باقی نمونده.
اتفاقی که برام افتاده و تله ای که توش قرار گرفتم، شروع نکردن هیچ دوستی برای پایان نپذیرفتنشه. اونم به این شکل. با توهین.
دیگه خیلی با آدمها گرم نمیگیرم. خیلی خودم رو مشغول کسی نمی کنم. خیلی فاصله می گیرم.
ازین به بعد این رو بیشتر و بیشتر می کنم.
سکوت و نگاه کردن.
این فقط در رابطه با دوستهام نیست. در رابطه با فامیل هم هست.
نمی دونم ما خیلی لوس و ننر شدیم یا مردم خیلی فضول و جری...
از اول تعطیلاتم یه کتاب تموم کردمدومی رو در حال خوندنم
گواهینامه گرفتم
هر روز ساز تمرین میکنم
یه نیمچه مسافرت رفتم
هر روز همه مجازی جات رو شخم میزنم
و کلی با دوستام زر میزنم
چند روز رو مشغول طراحی و اجرای سقف اتاق بالا بودم :دی
امروزم رفتم رنگ درست کردم و سقفه رو رنگ کردم
فردا میرم یه دست دیگه م رنگش میکنم
بعد میریم تو کار آشپز خونه
دو روزم هست که زبان کار میکنم
ولی هنوووز
احساس میکنم اونطور که باید از تابستونم استفاده نمیکنم
داره هدر میره☹️
امروز اکرانِ "چی‌چکا - قصه‌ی شب" تو شیراز بود و همین بعد از مدتها پامو به سینما کشوند. مستندی درباره شخصیت و زندگیِ بزرگمرد، ابراهیمِ منصفی. رامی. از دیدنش لذت بردم. حیف. حیف.حیف.
برای نمایشی که بلیطشِ 10 تومن بود 70 تومن هزینه کردم. یه بخشی از این هزینه ی نامتناسب رو بدشانسی هام تشکیل داد و بخشِ بزرگترشو حماقت هام. به هر حال؛ ارزششو داشت. 
یکی از وبلاگای خوبی که همیشه دنبال میکنم (حتی وقتی خیلی کم تو بلاگ فعالم) وبلاگِ سپهرداده. قلمش دوست داشتنیه
اگه شما ادمی باشیدکه نتونید به طور منطقی و عاقلانه از چیزی استفاده کنیدمثلا وبلاگ واتساپ اینستاگرام و..نتونید زمان بندی کنیدکه در روز یکساعت استفاده کنید حتما بایداین برنامه هارو نداشته باشید تا بشینید سردرستون چیکارمیکنید؟!من استفاده صحیح بلدنیستم من روزانه 2 ساعت به طورمعمولا داخل ابنستاگرام فعالم و بقیه اش هم داخل واتساپ شاید درحد یکی دو دقیقه هم داخل تلگرام باشم ولی وقت عمده امو واتساپ و اینستامیگیره و حتی وبلاگ، حالا واسه دیلیت کر
 
تلفن خونه زنگ خورد !
همون لحظه حس کردم کی پشت خطه ! میدونستم داداش دومیم پشت خطه !
داداش کوچکه گوشی رو برداشت تا هنوز حرف نزده بود که کی پشت خط بوده و بهش چی گفته؟!
رو به داداش کوچکه  گفتم :
داداش دومی بود ؟!
گفت : آره!
گفتم زنگ زد که بگه امروز لوبیا پلو داشتین ؟ ازش مونده که بیام ازش بخورم ؟!
داداش کوچکه لبخندی زد و گفت : نکنه تو گوشی تلفن میکروفن  گذاشتی ما خبر نداریم ؟!:)))) همه چی رو خودت میشنوی ؟!:)))
گفتم نه حسم همه چی رو بهم الان خیلی یهویی  گفت :))) 
یکسال گذشت و چیز های بیشتر به دست آورم و چیز های زیادی را هم از دست دادم.اولینش قدرت رویا پردازی بی نهایت فعالم بود.کمرنگ تر شده و کمتر .بیشتر درگیر روزمرگی ها شده ام و در آن ها خودم را جلو میبرم.پوریا خیلی به من کمک کرد.روزهای سختی را داشتم و با بودنش به من حال بهتری داد.امیر و امین را برایشان دلتنگم.امین دارد تلاش میکند برای رفتن و مستقیم ارشد قبول شده است.امیر هم دلم برایش تنگ شده.روزهای سختی را گذراندم اما مریم را پیدا کردم و حالم بهتر شد.باو
سلام
دختری ۲۰ ساله هستم، یک ساله وارد دانشگاه شدم ظاهر متوسط دارم محجبه هستم و خیلی روی پوشش و شیک پوشی حساسم و به خودم میرسم از هر لحاظ ظاهری آدم‌ شوخ، مودب و خونگرمی هستم‌.
روابط اجتماعی خوب و دوستان زیادی دارم، خیلی فعالم و همیشه دنبال پیشرفت و موفقیتم، اما نمیدونم چرا در ارتباط به جنس مخالف همه ی این ها برعکس میشه؟، یعنی در نگاه اول در ارتباط با جنس مخالف از من خوشش میاد اما بعدِ یه مدت که میگذره از من فاصله میگیرن، در واقع خودم هم همیشه
سلام
من ۱۸ سالمه، چشم هام سبزه، پوستم کاملا سفید، موهای قهوه ای روشن، قدم هم ۱۷۲، به شدت هم اجتماعی و خیلی فعالم، کتاب زیاد میخونم، برنامه های زیادی دارم. از اکثر هم سن هام تو اکثر چیزها جلوترم، حالا میخواد کامپیوتر باشه یا رانندگی یا حتی استقلال مالی، و البته به شدت هم خوش اخلاقم.
هر دختری که میشناسم دوست داره جای من باشه، اما من با مسئله خیلی مهم درگیرم، اونم اینکه اون تیپ پسری که من دوست دارم اصلا سمت من نمیاد،و اگر هم میاد همون چیزهایی ک
خاطره ی فضای مجازی ، کتاب و روشنگری
 
خاطره ی فضای مجازی ، کتاب و روشنگریمن آدمیم که توی فضای مجازی خیلی فعالم و همشم آنلاینم.الآنم پیج اینستا دارم، اون موقع که تاریخ مستطاب آمریکا رو می خوندم که خیلی کتاب باحالیه و توش مبحث سیاسی داره و کاریکاتورای جالبی داره که همینطور که می خونی ناخودآگاه خندت می گیره، طراحی جالبی داره…یه سری عکس کتاب رو گذاشتم استوری اینستام و نوشتم باحالترین کتاب سیاسی که خوندم و یه دیزاین خاصی طراحی کردم ، یه عکس خوش
بعد از مدت ها جستجو برای مکانی که بتوان تمام ذهن را خالی کرد و به نتیجه نرسیدن دوباره به وبلاگم پناه اوردم 
بحث شده بود سر اینکه 
اره تقصیر اون بود که اینجوری شد
زندگی من بخاطر فلان چیز مسیرش عوض شد 
و من به این حرفا فکر میکردم 
نمیدونم ولی احتمالا نه 
یادمه یه زمانی بود که میخواستم گریه کنم
ولی یادم نمیومد چجوری میشه گریه کرد 
نمیدونم 
مگه میشه یادم بره ؟
اگه یه روز پاشی و یادت نیاد چجوری باید نفس بکشی چی ؟
این روزا بیشتر از همیشه فعالم (از نظ
وای اصلا باورم نمیشه که سر تا پا انرژی منفی شده‌م 
و تو این کارِ بی‌نهایت ساده درمونده‌م!
حالم خوش نیست. 
مغزم دیگه نمیکشه و درد میکنه،
امروز ده ساعت تمام مشغول بودم..
دلم برای بچه‌هام تنگ شده!
کار ساده‌ایه اما فراتر از حد تصورم حجیییییمه!
چطور حجمش رو نفهمیدم؟
چطور بهش گفتم دو روزه تمومش میکنم؟
والا هفت روزه هم تموم نمیشه!
الآن هیچی ندارم که بتونم ارائه بدم..
هرچی بیشتر میرم کمتر نتیجه میگیرم..
اصلا انگار هیچی پیش نرفته.
بدتر از ویرایش‌های
در حقیقت من از اون دسته از آدما نیستم که باور داشته باشم گذشته هرکس به خودش ربط داره. این خلاف حقیقتیه که همیشه از پشت درخت ها و پشت سایه ها بهمون نگاه میکنه.
شاید هم قرار باشه خودمون رو گول بزنیم ولی همیشه گذشته ای هست که دنبالمونه و هرچقدر هم بیخیال باشیم بهش، مثل برادر بزرگتر زورگویی هر از گاهی یه پس گردنی میزنه تا حساب کار دستمون بیاد. ولی در کل گذشته ما با خیلی عن مغز های جامعه رابطه تنگاتنگی داره و به نحوی گره خورده. شاید خودمون رو بتونم ب
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.



   ساخت دماسنج خانگی توسط دانش آموز مانا امین جعفری                          دریافت 
با سلام
مدتی پیش با یک خانمی در مورد فضای مجازی صحبت میکردم که بحث مون رسید به گروه های مختلط، ایشون گفتند من زیاد تو این گروه ها نظر نمیدم چون همین که با یه اسم ثابت نظرهات تداوم داشته باشه تو یه گروه ممکنه حس مقایسه برای دیگران ایجاد بشه، ازش خواستم بیشتر توضیح بده و گفت؛
گاهی حتی همین روابط مجازی هم باعث وابستگی میشه، میگفت فرض کن من یه خانم فعالم که همه ش تو این گروه ها نظر میذارم یا فرقی نمیکنه یه آقا، ممکنه تو این گروه چه خانم چه آقا کس
این روزا احساس میکنم گم میشم در خودم. توی این زندگی و لحظه هایی که میگذرونم. با این که هستم. میفهمم بودنمو اما گم میکنم مابین این هست بودنها خودم رو. نمیخوام سخت بگم. اما حال این روزها اینه. دیگه غمگین نیستم اما شادهم نیستم. یه جور خنثی ، یه جور بی حسی. بیدار میشم، صبح های زود کار میکنم استراحت میکنم بلند میشم کار میکنم فکر میکنم به برنامه هام تا شب و میخوابم. یجور حس مردگی دارم با این که فعالم. با این که توی دنیام اما گاهی اوقات انگار حس کرختی تما
امروز قرار بود چندین صفحه از درمان شناسی را بخوانم، مدتهاست که برای این روزهایم برنامه میریختم اما امان از دست خودم، امان از آدمی که به ناامیدی خیلی وقت است که عادت کرده.صبح بیدار شدم تا ساعت ۱۰.۳۰ همینطوری میچرخیدم و بعد شروع کردم به خواندن چندین صفحه از کتابم که یهو دلم خواست آهنگی گوش کنم. از انجایی که همه اهنگ های گوشی م را پاک کرده ام (خصلتی غیرقابل انکار درمن وجود دارد که وقتی بیکار هستم ساعت ها و ساعتها به یه اهنگ گوش میدهم دریغ از اینک
ایشون منم(:
همچنین ایشون(:
داشتم باهاش در مورد یه موضوعی صحبت می کردم بحث به یه جایی رسید که گفت مثه خودت که هیچیت به هیچیت نمیاد!
جمله ش منو به فکر انداختم. با خودم گفتم واقعا من هیچیم به هیچیم نمیاد!؟
برای او که دختر راحت و اپنی هست من یه مذهبی ام ولی احتمالا جمله ای که گفت دلیل اینه که هروقت می خواد توصیفم کنه می گه مذهبی روشنفکر!
تمام بعدازظهر جمعه رو نشستم با خودم فکر کردم که من واقعا کی هستم.
من یه دختر مذهبی ام، اما نه به هیچ وجه متعصب. تو یه
این روزها، فقط اسم بورس و سهام و شاخص به گوش‌مون نخورده!!! بلکه احتمالا خیلی‌هامون به طور مستقیم باهاش درگیر شدیم. کد بورسی‌مون رو گرفتیم و چند تا معامله انجام دادیم یا اینکه هنوز در مرحله تحقیق و بررسی هستیم و هر بار که می‌خواهیم اقدام کنیم برای کد بورسی، یه دیدگاه بدبینانه در مورد آینده بورس می شنویم و می‌ترسیم.
اتفاق‌های بزرگی داره می‌افته و یکی‌ش اینه که از صدقه سر بحث سهام عدالت، هممون باید دانش بورسی کسب کنیم و نسبت به اولیات بازار

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها