نتایج جستجو برای عبارت :

یه نفس عمیق بکش و دوباره ادامه بده

بعضی وقتا که همه تلاشت برای بهبود شرایط به هیچ تبدیل میشه :
یه نفس عمیق بکش و دوباره ادامه بده .
بعضی وقتا که زمین و زمان کفرتو بالا میاره و دیگه خون به مغزت نمیرسه :
یه نفس عمیق بکش و دوباره ادامه بده .
بعضی وقتا که فکر میکنی برای هر کاری خیلی دیر شده :
یه نفس عمیق بکش و دوباره ادامه بده .
هر از چند گاهی باید دورتر وایستیم ، یه نفس عمیق بکشیم ، یه نگاه به کارمون بندازیم و ببینیم کجاش درسته و کجاش غلط .
ما چیزی جز انتخابامون نیستیم ، اگه از امروزمون د
سلام.
خسته نباشید دوباره!!!
منم برگشتم دوباره!!!
هنوزم منتظرم دوباره!!!
دوباره،دوباره،دوباره!!!
خب امتحانا هم تمام شد و تابستون تقریبا آزاده و فعالیت دارم.(اما بازم به همون شرط همیشگی:بازدید از وب،ارسال نظر و...)
اخرین مطلبم برای بهمن بود که یه نظر سنجی گذاشتته بودم و تا الان فقط نه تا نظر داده شد.
برای همین اعصابم خیلی خورد بود و دوباره بلاگ رو ول کردم.
اما الان دوباره برگشتم و تا چند روز آینده هم یه نظر سنجی می ذارم و ایشالا یه هدیه ای هم در نظر می
قایقت شکست ؟ پارویت را آب برد ؟ تورَت پاره شد ؟صیدت دوباره به دریا برگشت..؟غمت نباشد چون خدا با ماست !هیچ وقت نگو ؛ از ماست که برماست !بگو خدا با ماست.اگر قایقت شکست، باشد! دلت نشکند! دلی را نشکنی.اگر پارویت را آب برد، باشد ! آبرویت را آب نبَرَد! آبرویی نبری.اگر صیدت از دستت رفت، باشد! امیدت از دست نرود ! امید کسی را ناامید نکنی.امروز اگر تمام سرمایه ات از دستت رفت، دستانت را که داری!خدایت را شکر کن. دوباره شکر کن !اگر چیزی به دست نداریم دست که داریم
سنجابه شروع کرد به دویدن
یکدفه ایستاد بعد دوباره دوید بعد دوباره ایستاد
کمی اطرافش را دید یکم آروم آروم حرکت کرد بعد نیم خیز شد کمی به اطراف نگاه کرد دوباره دوید... 
یکدفعه دورش تاریک شد باز ادامه داد تا یکدفعه زیر پاش خالی شد...
چشماش را آروم بست کمی گذشت حرکت ادامه داشت
اما او نبود که اراده به حرکت کردن کرده بود بلکه شاید وجود او و اراده بر انتخاب های گذشته او بود که بر ادامه حرکت او تداوم بخشیده بود
اما این حرکت تا کجا و کی ادامه داشت ...
و اینج
گذرگاه
دنیا را ساده باید دید
عشق را رهگذر باید دانست
و خزان را باید نفرین جغدی شوم خواند
در آن شب بارانی
آتشی چنان بر پا شد
که باران را ربود
و مرا سوخت که سوخت. 
****
و کنون؛
خاکسترم را بر باد می دهند. 
مگذارید، مگذارید!
دل سوخته ام اما روشن تر است!
مثل آن دانه ی برف
مثل آن سراج زرد
مثل نوری در خزان
چه توانیم کرد؟ 
چه توانیم گفت؟ 
هیچ...هیچ...بیهوده.‌‌‌..بیهوده..‌.
****
دوباره آن حسِ دلگیر گل کرده است. 
دوباره چنگ بر حلقم می زند. 
دوباره آن حس..‌.
دوباره
بعد دو سال دوری از دانشگاه و محیطش دوباره برگشتم
دوباره همون کلاسا
همون صندلی ها
همون درسا
فقط ادما ستن که نیستن
انگار تو این دنیا فقط ادما هستن که عوض میشن
بعد دو سال دوره بهورزی دوباره برگشتم ادامه مهندسی صنایع دانشگاه پیام نور میانه
ورودی 92 رشته مهندسی صنایع
یکی از بهترین دوره های زندگیم دوران دانشگاه بود با دوستان و عزیزان
کتاب صوتی زندگی خود را دوباره بیافرینید 
 
دانلود فایل
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
کتاب صوتی کامل زندگی خود را دوباره بیافرینید - فایل ساfilesa.ir › کتاب-صوتی-کامل-زندگی-خود-را-دوباره-بیاف۲ آذر ۱۳۹۸ - کتاب زندگی خود را دوباره بیافرینید به قلم جفری. ... همچنین دکتر یانگ در نوشتن کتاب «مقایسه اثر بخشی شناخت درمانی در مقایسه با داروهای ضد ...
دانلود کتاب زندگی خود را دوباره بیافرینید » کتابخانه ...pdf.tarikhema.org › ... › دانلود کتاب زندگی خود را دوباره بیافرینید۲۵
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد به جویبار که در من جاری بود به ابرها که فکرهای طویلم بودند به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من از فصل های خشک گذر می کردند به دسته های کلاغان که عطر مزرعه های شبانه را برای من به هدیه می آوردند به مادرم که در آینه زندگی می کرد و شکل پیری من بود و به زمین که شهوت تکرار من درون ملتهبش را از تخمه های سبز می انباشت سلامی دوباره خواهم داد می آیم می آیم می آیم با گیسویم : ادامه بوهای زیر خاک با چشمهایم : تجربه های غلیظ ت
دوباره و دوباره دعوا
دوباره بحث
چرا تمومی نداره؟؟؟؟
واقعا مشکل از کدوممونه؟؟؟
من که راستشو گفتم نباید اونطوری میکرد
خیلی راحت میتونستم ازش پنهون کنمو نگم و هیچ اتفاقی نیوفه!!
ولی منه احمق
منه بیشعور بی سیاست
دوباره بهش گفتم
حقم بود واقعا
ولی دیگه نمیرم منت کشی
به درک خسته شدم دیگه
یدونه روحیه میدی
ولی بعدش با 5تا کارت قرمز اخراجم میکنی
دوباره سیر میشم از دنیا
ولی نه
دیگه بسه
بسمه واقعا
امروز سیزده بدر بود
تا تونستم خوش گذروندم
تا تونستم رقص
 
سال نو می شود، زمین نفسی دوباره می کشد، برگ ها به رنگ در می آیند و گل ها لبخند می زند
پرنده های خسته بر می گردند و در این رویش سبز دوباره... من... تو... ما... کجا ایستاده ایم
سهم ما چیست؟ نقش ما چیست؟ پیوند ما در دوباره شدن با کیست؟
امیدوارم اگر سال پیش به آرزوهاتون نرسیدید 
امسال هر چی خواستید رو به دست بیارید
سال جدید مبارک...
همتونو از ته قلبم دوست دارم
از ته ته قلبم❤
نابینای توامبه خط بریل میخوانمتشهرزاد قصه گوی هزار و یکشب شبهای تنهایی مندوباره میسرایمتبه خط عبری نانوشتهتا دوباره دوستت بدارمو فاتح لبهای تابستانیت بشومتا مست در آغوشت ایستاده جان بدهمو به نام نامی توهزاران غزلبدون قافیه ناسروده بماندتا شهرآغوشتدوباره تا سحر برای من باز بماند
دوباره خوابم میاد اما به هر زوری شده خودمو بیدار نگه داشتمو دارم کتابو میخونم. میترسم باتریم تموم بشه و نتونم ادامه بدم. وضعیت مزخرف ازت متنفرم :(((( همین خبر مهم دیگه ای نیست فقط سعی میکنم امروز مزخرف پیش نره و بتونم کار کنم. 
دوباره باتفعل حافظ دوباره فال خودم
دلم گرفته دوباره به سوز حال خودم
تو نقطه اوج غزل های سابقم بودی
چه کرده ای که شکستم خیال وبال خودم
چرا نمیشود حتی بدون تو خندید
چرا،چگونه،چه شد این سوال خودم
چرا نمی رسد این بهار بعد از تو
چرا نمیرود این خزان سال خودم
اگر ندهی پاسخی به جان خودت
که میروم به نیستی و بی خیال خودم
از ۲۵ یا ۲۶ بهمن که از خونه زدم بیرون و عازم خدمت اجباری سربازی شدم دیروز بعد از دو ماه دوباره پام به خونه باز شد و با اجازتون ایام عید رو تو زندان جزیره به سر بردم و این پست هم برای اینکه فروردین ماه بدون یادداشت نمونه نوشتم تا ببینم کی دوباره وقت بشه و از تجربیات خدمت اجباری بنویسم...
فعلا، شاد باشید
باید دوباره به خلق‌کردن برخیزم. باید دوباره راهی که در پیش رویم نیست را بسازم. ذرّه ذرّه با خون جان خویش و خشت خشت با استخوان خویش آنچه در پیش رویم نیست را بسازم، و آن قلعه‌ها برآورم و آن عمارتها بنا کنم.
باید دوباره خدایی کنم. باید دوباره ضعف، سستی، کبر، منم‌منم، قیاس، ستیز، کوچکی، کودکی و حماقت، همه را به پای عشق قربانی کنم. باید دوباره این اژدهای هزار سر را امشب، سرهاش تک به تک فرو اندازم و یک به یک در هر رگ و ریشه‌ی خدا تا سحر برخیزم.
امشب
چشمانم از بی‌خوابی قرمز شده؛
فردا امتحان دارم
اما هنوز شروع نکرده ام به خواندن
امشب سه تا فیلم دیده ام تقریبا و الان شوروایی شده ام بورژوا
تقریبا در این چند مدت به این نتیجه رسیده ام که؛
زمان وبلاگ‌نویسی دوباره شروع شده!
ادامه مطلب
من [ فرهادم ]!دوباره آمده از دشت های دور،از کوه های سخت،از شهید شیرین،از نسل شور بخت... [ دستهایم ] میراث خور تاولهای آفتاب خورده،وامدار تیشه،پرچمدار عشق... من [ فرهادم ]!از انحنای پیچ جاده های زمان آمدم،آنجا که عشق کمر جاده را هم خم کرد... اما [ شیرین ]!دوباره طاقت شنیدن ضجه های مرا نداشت،نخواست دوباره بیاید!و من [ فرهاد بی شیرینم ]!شاید بمانم شاید بمیرم شاید...
حال روحیم خیلی بهتره، امروز با ف خیلی خوش گذشت، کلی تاب بازی کردیم *_*
زندگی ادامه داره و من میدونم که مهم لذت بردنه، به خودم قول دادم با تموم وجودم از زندگی لذت ببرم، قول دادم که عشق بورزم و دوست بدارم، سر قولم هستم :)
من ترجیح میدم یه دونده باشم و گاهی زمین بخورم و دوباره بلند شم زانوهای خاکیم رو پاک کنم و دوباره به دویدن ادامه بدم تا اینکه تنها یه تماشاگر باشم! 
کتاب صوتی زندگی خود را دوباره بیافرینید 
 
دانلود فایل
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
کتاب صوتی زندگی خود را دوباره بیافرینید اثر جفری یانگ ...hasrace22.4kia.ir › info › کتاب-صوتی-زندگی-خود-را-دوباره-بیافری...۳۰ شهریور ۱۳۹۸ - زندگی خود را دوباره بیافرینید اثر جفری یانگ و ژانت کلوسکو / دانلود رایگان کتاب صوتی زندگی خود را دوباره بیافرینید اثر جفری یانگ و ژانت ...
کتاب صوتی زندگی خود را دوباره بیافرینید اثر جفری یانگ ...download-book-ketab2.blog.ir › کتاب-صوتی-زندگی-خود-را-دوبا
افراد زیادی هستند با دیدن ایده های موفق کسب و کار قصد دارند، با اجرای دوباره آنها به موفقیت دست یابند، با این مطلب این سوالات برای ما پیش می آید که آیا اجرای دوباره یک ایده می تواند سبب موفقیت در کسب و کار شود؟ و آیا می تواند با استفاده از این روش بدون نیاز به کار خاصی به درآمدهای آنچنانی رسید؟ و برای موفقیت در این کار چه کارهایی باید انجام داد تا به موفقیت رسید؟
ادامه مطلب
 بعد از دوره های درمانی زیاد تو این 13 سال و 9سال ، که آخرین دوره هم همین 1 سال و نیم پیش شروع شد و یک سال پیش تمام شد باز هم درد از 11 خرداد سلامی دوباره به رویمان نمود! 
خرچنگ قدیمی بیدار شده!
قلب فلج مان هم انگار تصمیم به کور شدن دارد. و چه جالب ک با هم هماهنگ هستند!!
دوباره درد و درد و درد... تب های شب ها و بی حالی صبح ها! 
هفته اول تیر باز هم باید آواره داروخانه های انجمن و هلال احمر و نمازی باشم. باز هم باید برای یک ساعت این ور و اونور شدن نوبت های شیم
آن چه نیاز دارم قاصدکی در بهار است. رنگ زرد روشنی که در عوض نابودی به معنای تولد دوباره است. نوید این که زندگی می تواند ادامه داشته باشد. مهم نیست لطمه هایی که دیده ایم چقدر شدید بوده است، این که دوباره اوضاع می تواند رو به راه شود. و فقط پیتا می تواند همه ی این ها را به من بدهد. بنابراین وقتی زمزمه می کند: «تو دوست ام داری. واقعی یا غیرواقعی؟» می گویم: «واقعی.»
دوباره سنگین می‌شوی. سقوط می‌کنی. آن‌قدر پایین که دوباره می‌توانی بشنوی: تیک تاک. عقربه‌ی ثانیه‌شمار با بی‌رحمی قدم برمی‌دارد و با هر قدم ثانیه‌ای می‌شکند. درست مثل شیشه‌ی امیدها و آرزوهایت. و در فاصله‌ی هر شکستن‌ای بیشتر سقوط می‌کنی. بیشتر و بیشتر. رهایی گاهی اوقات تباهی می‌آورد.
ادامه مطلب
صبح 26 نوامبر با Lene Marlin.
امروز همه چیز بوی نروژ رو میده. دریا شبیه دریای شمال (Northern Sea) شده و انگار یه چیزی ته قلبم میگه که دوباره به اروپا برمیگردم.
کریسمس نزدیکه و من آرزو میکنم کاش میتونستم دوباره اونجا بودم و از تک تک لحظاتی که برام مقدس بودن، لذت میبردم.
روزی دوباره به آلمان و نروژ و اسکاتلند برمیگردم و به تمام اون آرامش و رویاهای کودکانه ام که دنبالش هستم میرسم. 
دوباره انتظار
مردنم
تولدی دوباره نیست
این سرآغاز اما
مرا خواهد کُشت.
عدالت را بیاور.
و قاضی شو.
با هزار بار مُردن 
من دوباره زنده ام!
****
اگر قرمز نبودم
صورتی می شدم. 
تا نگویند که از عشق و جنون
نیلی شد!
****
تکه های وجودم 
در زیر پای توست.
امروز ظرفی آورده ام
تا تکه های وجودم را جمع کنم. 
گام که برداری
در پسِ گام هایت
غباری بر می خیزد
آن غبار
غرور سوخته ی من است!
****
اگر بیایی
چشم هایت را برایت آذین خواهم بست. 
با اشک هایم 
شهر دلت را خواهم شُست. 
پلک ه
به نام آنکه به ما گفتن آموخت
نیامده بود که برای همیشه بماند
آمده بود تا فرصتی دوباره بدهد
آنقدر زود گذشت که ندانستیم تمام شدنش را
کاش دوباره بیاید و باز به یادمان بیاورد حال بینوایان را، روزگار فقرا را و حال گرسنگان را.
کاش باز هم بیاید....
دوباره شبو مینویسم به یاد تو تویی که دور گشته ای ز من دوباره چهار صبحخواب نمی رود به چشم خسته م قلم به دستنشسته ام کنج خاطرهطنین آن صدای عاشقانه ات نوازشی به گوش من می کند، عبور میکنم فرو می روم به عمق یک خیال خیال دیدن دوباره ی دویدنت خیال بارانفرار میکنمدور میشوم ازین جهان پر سراب پناه میبرم به قرص خواب یا که جرعه ای شراب فرار میکنم به آسمان آبی قلم مینویسم از دلم ولی نمانده طاقتم، نمیکشمباز افتادم از نفس می نویسد این قلم خودش نشسته
من یک عدد ادم ذوق زده شدم. باورت نمیشه نتیجه ی تستم برای خودم عالی به نظر رسید چون دقیقا چیزی بود که هماهنگ با اهدافم هست. همون چیزی که میخوام کلی ذوق دارم براش. خدااا. باورم نمیشه جدا از اون کلی انگیزه گرفتم برای ادامه دادن کار کردن. درس خوندن عشق کردن. دوباره ذوق شروع رو دارم. برای این شش ماه روبرو. از پسش بر میام میدونم. قرصامم سر گرفتم دوباره. حالم خوب میشه. الانم میخوام کتابمو بخونم تمومش کنم بعد کتاب لذت متن رو بخونم دوباره. واقعا نیاز داشتم
«کبریت زدم، تو برای این روشنی محدود گریستی»
همینه، تهش همینه، زورمون را می‌زنیم شاید بشه اصطکاک بین گوگرد سر چوب کبریت و جعبه کبریت به حد کافی برسه و بشه که یه روشنی کوچک تو دل تاریکی درست کنی، که بشه امیدت برای روشن و درخشان شدن همه جا اما نمیشه چوب کبریت تموم میشه و دوباره و دوباره و دوباره...
یه روزی یا نور همه جا را میگیره یا کبریت‌هات تموم میشه.
خوب..من برگشتم ..امدم که شاید صداهای درون مغزم را خفه کنم تکه تکه به قلم بیاورم و حلقه حلقه زنجیر های اسارتم از خودم را بشکافم..اگر بتوانم البته...که بعید میدانم ...قبل تر ها که در دفتر می نوشتم همه ی نوشته هایم را میسوزاندم...آن هم با کبریت..میخواستم بوی گوگردش ریه هایم را بخراشد و چوب کبریت گر گرفته با تنها چشم اتشینش حرص و هراسش را با سوزاندن ناخن هایم بیرون بریزد....
آمده ام بگویم باز هم آن کار را تکرار کردم:/دوباره دوباره و دوباره...به خودم آمدم
بعضی فیلم‌ها‌‌ در جریان بازبینی‌های دوباره عیار واقعی‌شان را فاش می‌کنند. مهارت و جزییاتی که خرج ساخت لحظه لحظه‌ و تکه تکه‌ی دنیایشان شده است طوری در فریم‌های فیلم پنهان شده‌اند که می‌توانید تاثیرش را احساس کنید، اما نمی‌توانید به راحتی آنها را ببینید. در نتیجه فقط با بازبینی دوباره و دوباره است که کم‌کم می‌توانید به فراتر از سطح ظاهری فیلم صعود کنید و با دنیای دیگری در پشت آن روبه‌رو شوید.
ادامه مطلب
این دو شبه دارم همش خوابه گریه و زاری و مرگ‌ و میر می‌بینم:((
یعنی چی عاخه؟ دیشب خواب دیدم بابابزرگم دوباره فوت کرده و همه دارند گریه میکنن.
حسابی گیج بودم..دوباره قیافه‌ی عمه رو با اون حاله زار دیدم...
اما ایندفعه ما خونه‌ی باباحاجی اینا بودیم..
حس بدیع . دلم نمیخواد برای کسی اتفاقی بیوفته
شب قبل‌ترشم خوابه خوبی ندیدم.. انگار دوباره حاج قاسم شهید شده بود..
همه داشتند گریه میکردند.
دو-سه روز مونده به سال تحویل..
این خوابا منو می‌ترسونه.
این چند روز فرصتی شد تا دوباره بعد از حدود ۱۵ سال، سه‌گانه ارباب حلقه‌ها را ببینم. و هنوزم دوست دارم دوباره آنرا ببینم. ارباب حلقه‌ها یک سینمای کامل است. از داستان، کارگردانی، بازیگری، فیلمبرداری، موسیقی، جلوه‌های ویژه و همه‌چیز... یک شاهکار... یک حماسه‌ی ابدی، سرشار امید، حیات‌بخش و بقول خودش، داستانی که باید نسل‌ها برای همه تعریف کرد.
ادامه مطلب
سلام
سلامى شیرین و گرم
 به تازگىِ اینجا و حس خوب تازه بودن
 به شروعی دوباره و رهایى از انرژى هاى منفى     
 به خودم و این روزهاى تکرار نشدنی
 به دلم و این همه حس ناب و بکر که مدتها بود گم شان کرده بودم
و سلام
 به زندگى و اویى که به من هستى بخشید و از خودش در من دمید و من شدم آنچه که هستم
سلام
 به تغییر، به جراتِ دل کندن، به امید، به انگیزه و به همه لحظه هایی که شیرین اند و شیرین تر خواهند شد
 
ادامه مطلب
میخندید.کنار جسم غرق در خون او دراز کشیده بود و میخندیدبه دست های لرزونش نگاه کردباید نگاه میکرد.ذهنش متلاشی شده بود و جوابی نداشتاین همان دیوانگی بود!؟هنوز نفس میکشیدقفسه سینه اش تکان میخوردناله میکردخندید!چاقو را برداشت و دوباره درسینه اش فرو کرددوباره و دوباره و دوباره.گریه کرد.گریه کرد و ضجه زدنگاه کرد اما نباید میکردچشماش بازه اما باید ببندتشونچاقو رو داخل چشماش فرو کرد.کور شد.دیگه چشم های سبزش پیدا نبودندهمش خون بوداز رنگ قرمز متنف
مغزم درحال ترکیدن است. از دیروز در ذهنم دارم با شخصی صحبت می‌کنم. هی صحبت می‌کنم، هی صحبت می‌کنم و صحبت‌هایم تمامی ندارند. دیشب خوابم نبرد، چون با او حرف می‌زدم. صبح که بیدار شدم، هر لحظه جملاتی در ذهنم ساخته می‌شد. یک مکالمه‌ی ذهنی را می‌نوشتم، حس می‌کردم، یک مکالمه را زندگی می‌کردم و دوباره از اول. دوباره با کسی در ذهنم حرف می‌زدم. حرف‌هایی که مدت‌ها بود پوسیده بودند. حرف‌هایی که حالا فقط در یک روز خاص می‌توانستم تخلیه‌شان کنم. و در
متزلزل قدم برمی دارمو هر حرکتش رو بو میکشمچطور تبدیل شدم به زنی که میترسه،که نکنه ردی از مهربانی خشونت بار معشوق مرده ش، تو این نوظهور باشهرد پاها رو که میبینم دوباره از خودم میپرسم چرا؟چرا من؟انگار که دوباره سی آبان ۹۷ شده باشه
نمیدونم چرا امروز این شکلی شدم ! 
از مسیر تخت به مسیر هال ، دوباره از مسیر هال به مسیر تختمم ! 
یه موجود بی حال و بی حوصله که حتی همت نمیکنه یه چای برای خودش دم کنه :/ 
باید منظم استخر رفتن هام رو دوباره شروع کنم...
اینجوری نمیشه...
چن سال میشه که
یکی کنارمه
بی بوسه و بغل
اون داد می‌کشه
من توی فکرتم
پشت اتاق عمل
دعای من شده
ای کاش دخترم
شبیه تو نشه
دردام بیشتره
از درد همسرم
که فکر بچشه
موهای مشکی و
چشمای قهوه ای
دلش رو می‌بره
اسمی که دوس داره
اسم توئه ولی
این زجر آوره

من اون مداد سفیدم که وقت نقاشیت
میون باقی رنگا غریب و بی کس شد
دوباره یاد تو افتادم و زمان برگشت
دوباره یاد تو افتادم و هوا پس شد

چن سال میگذره
از گریه های من
از ازدواج تو
از عشقی که یه روز
ارزون فروخته شد
تو
شبا که میخوایم بخوابیم، حاجعلیاقا بعد ازین که یه ساعت رو کله و دست و پای من میپره و از هفت ناحیه ناقصم میکنه، میره پیش باباش و مث جوجه ها سرشو زیر دستای بابا فرو میکنه که یعنی کمرمو ماساژ بده تا خوابم ببره! اگه هم باباش خواب باشه انقد اعتراض میکنه تا بیدار بشه (والا رضاخان هم با اون همه زورگویی نمیتونست اینجوری وسط خواب و بیداری از باباش ماساژ بگیره!)
پنج دقیقه که ماساژ گرفت دوباره میاد میپره رو سر و فرق من!
دوباره میره پیش باباش
دوباره میاد...
و
داشتم برای خودم چای دم میکردم ، یه دونه ی هل انداختم‌ داخلش...
عطرش زندگیم رو پر کرد...
نشستم پشت میز و به این فکر کردم که آدمی که سالهاست مینویسه ، نمیتونه هرگز ننویسه...
هوم ؟؟؟ 
من نویسنده نیستم...
یک روزمره نویسِ ساده ام...
گاهی هم یک دغدغه نویس...
من دوباره مینویسم :) 
داشتم برای خودم چای دم میکردم ، یه دونه ی هل انداختم‌ داخلش...
عطرش زندگیم رو پر کرد...
نشستم پشت میز و به این فکر کردم که آدمی که سالهاست مینویسه ، نمیتونه هرگز ننویسه...
هوم ؟؟؟ 
من نویسنده نیستم...
یک روزمره نویسِ ساده ام...
گاهی هم یک دغدغه نویس...
من دوباره مینویسم :) 
دیشب میان تمام حس و حال های مختلف ؛ وقتی که داشتم به تو فکر میکردم دیدم باید دوباره تو را رها کنم ، درست مثل کاری که چند سال قبل انجام دادم . نخ لباس کاموایی را از یک جایی بریدم و گره زدم که دیگر وسوسه ی کشیدن زیر و بم آن رج ها به سرم نزند . حتی آن لباس کاموایی را انداختم ته یکی از کمدهای تاریک اتاق که سراغش نروم . سه سال پیش که دوباره حرف از تو شد خودم را زدم به کوچه ی علی چپ . میدانی دیگر کجاست؟ مگرنه؟! داشتم میگفتم؛ خودم را از یاد بردم تو که دیگر هی
بعد از مدتها امروز مثل روزای خوبم کار کردم تا الان دوباره کلی از کتابمو خوندم و فقط حدود صد صفحه مونده حتی اگه امرپزم تموم نشه فردا حتما تمومش میکنم. کلی چیز دوباره یاد گرفتم اسپینوزا داره تموم میشه و میرم سراغ لایب نیتس. بقیه کارامم هست که هنوز سراغشون نرفتم از صبح همه تمرکزم روی کتاب بود. خلاصه که دوباره دارم عشق میکنم. 
بابابزرگم حالش بد شده هیچی نمیتونه بخوره مامان بیچاره دست تنها بردتش بیمارستان :( از بی وفایی بقیه نگم برات به هر حال درست
از سمت گیلان نه، ولی از شرق یا جنوب وقتی برمی‌گردیم مازندران، از اون نقطه‌ای که دوباره هوا مرطوب می‌شه، از اون قسمتایی که دوباره زمین، بدون دلیل سبزه و فرق و فاصلهٔ بین شهرها رو نمی‌شه تشخیص داد، دوباره انگار زنده می‌شم. عین ماهی‌ای که تو خشکی افتاده باشه و  برش گردونی به آب...
+ به نظرم فقط متولدای اردیبهشت حق دارن بگن: آدما دو دسته‌ان، یا اردیبهشتی‌ان، یا دوست داشتن اردیبهشتی باشن:)
+ الان مشخصه اردیبهشت شمال روم تاثیر گذاشته یا بیش‌تر
همیشه این مسیر رو با پنج یا پنج و پونصد میرفتم امروز دیدم برام قیمت  زد شش تومن من که قبول نکردم گفتم دوباره درخواست میدم ایندفعه شد هفت تومن بازم زورم اومد گفتم نه بذار دوباره بزنم حداقل شش تومن خودش بشه شد نه تومن خیلی حالم گرفته شد گفتم اینقد میزنم تا همون شش تومن قبلی بشه اومد رو هشت و پونصد نیم ساعت توی گرما آب شدم هشت و پونصد یه ریالم پایین نیومد چندتا صلوات فرستادم دوباره زدم شد  هفت و پونصد با سر گرفتم. 
از وقتی آجی دکترا قبول شده ، تلاشم برای درس خوندن بیشتر شده ، امروز خوب پیشرفتم ، الان استوری یکی از دوستامو دیدم ، فک کنم میخواد دوباره کنکور بده ،(رفتارای بعضیا بی تاثیر نیست ) ، دوباره جا خوردم ، سردرگم شدم ، گیج شدم ، پاهام سست شد ، انگار که قلبم یه جای دیگه گیر کرده ...شک کردم که درس خوندنم درسته یا نه ، ارشد خوندنم ..
تا حالا شده یه آرزوی برآورده نشده گوشه ی دلت مونده باشه ، و گذر زمان نه تنها فراموشش نکنه ، بلکه تو رو سر در گم تر کنه ؟
ادامه م
برگشت پذیری عمل بینی استخوانی
در موارد نادری بعد از عمل بینی، ممکن است شکل بینی دوباره به حالت اولیه بازگردد. این مسئله در بینی های گوشتی بیشتر دیده می شود. در عمل بینی استخوانی، برآمدگی و قوز بینی بعد از جراحی دوباره باز نمی گردد و بینی تغییرات خود را به میزان زیادی حفظ می کند که این مسئله یکی از دیگر مزیت های عمل بینی استخوانی است
ادامه مطلب
طبق چیزی که من دیدمطبق اون برداشتی که من تا اینجای زندگی داشتمجا انداختن یک چیز بد، یک راه خیلی جالب داره«تکرار»نمی‌دونم در مورد خوبی هم صدق می‌کنه یا نهیعنی اون چیز بد رو انجام میدی (تابو رو می شکنی) بعد وایمیستی مردم عکس العمل نشون بدن و خالی بشنترجیحا سعی میکنی براش یه توجیهی پیدا کنی و جواب سوالات و ابهام ها و عکس العمل ها رو بدیبعد دوباره تکرارش می‌کنیدوباره مثل دفعه اول عکس العمل میبینیدوباره مثل دفعه اول یک سری هاشو پاسخ میدیو دوبا
خیلی
وقته که تایپ نکردم.بشدت سرعتم اومده پایین.خیلی چیزا احتمالا یادم رفته
باشه.دارم سعی میکنم همه چیو برگردونم عقب.حال غریبی دارم.خیلی چیزا داره
برام تکرار میشه.خدا دست به تحولات عجیبی زده.انگار همه چی فرپو ریخته و
دوباره داره ساخته میشه.نمیدونم چرا همش فک میکنم دوباره بهم میرسیم و
ایندفه یه جور دیگه باهم شروع میکنیم.خودم میدونستم خیلی بهت وابسته
شدم.ولی مجبور شدم که .........
دلم میخواد دوباره برات پرحرفی
کنم.ولی وقتی یادم میفته شکلات تل
به سبک پست‌های قدیمی که تصاویر سفرم را منتشر می‌کردم و کمی هم مزه می‌پراندم :)، دوباره به نظرم آمد آن حس خوب گزارش دادن را تجربه کنم. عکاسی در طول سفر به شوق نمایش دادن‌ش، ذوق آدم را بیش‌تر می‌کند و تعریف کردن «آن‌چه گذشت» نیز لذت دوباره دارد.
این بار یک سفر یک روزه‌ی خانوادگی به کاشان داشتیم که نتیجه‌ی تصمیمات «همین الان یهویی» خانواده بود!، و البته چه خوب است تصمیمات یهویی. پیش از حرکت فقط یک شهر را برای اقامت در نظر داشتیم و تقریبا بدون
بعد از یه گشت و گذارِ مختصر توی وبلاگ های بیان به این نتیجه رسیدم که ماشالا اینجا همه فرهیخته و نویسنده ن. شاید هیچوقت جایی برای یه بلاگفا نویسِ لااوبالی مثل من نباشه و هیچوقت دیده نشه. ولی خب انصافا دیگه دنبال دیده شدن نیستم :) نیاز به شروعِ دوباره ای داشتم و این اثاث کشی هم یه تغییر بود برای شروعِ دوباره م. خلاصه که از پنج سال بلاگفا نویسی خدافظی و به یک شروعِ دوباره سلام :)
تصمیم گرفتم بعد از ۵ سال دوباره شروع کنم به نوشتن با این تفاوت که قبلا در بلاگفا و الان در بیان...اما انگار نوشتن از یادم رفته،دیگه نمیتونم مثل قدیما خوب بنویسم،فقط میتونم بنویسم که حداقل آروم بشم،مغزم بایگانی بشه،باید بنویسم تا حالم یکم بهتر بشه،آخه من  آدم نوشتن بودم با وبلاگ نویسی خو گرفته بودم،حتی خودمم باورم نمیشه چطور۵سال تونستم فاصله بگیرم...دوباره من و وبلاگ نویسی و سه نقطه هایی که معنیشون کلی حرف نگفته است...
هیچ‌وقت نیاز نبوده است با کسی دعوا کنم. جز با وحید. آن هم به خاطر این بوده که خانواده تمایل نداشتند ما را در کلاس‌‌های ورزشی ثبت نام کنند (استعدادش را هم در ما نمی‌دیدند). از طرفی با بچه‌های توی کوچه هم روابط خاصی نداشتیم. انرژی‌مان می‌ماند لای عضلات.
هر هفت هشت روز یک بار با هم به توافق می‌رسیدیم که باید سر چیزی با یکدیگر دعوا کنیم. بعدش گلاویز می‌شدیم و روی فرض به هم می‌پیچیدیم. بعد از چند ثانیه دوباره توافق می‌کردیم که دعوا را به روی تخ
در طول این یه هفته به طور کلی فراموش کرده بودم که این‌جا هم می‌شه نوشت!
چقدر عجیب و آزار دهنده. ترجیح می‌دادم الانم می‌تونستم تو کانال بنویسم ولی شاید این قطعی موقت اینترنت،( امیدوارم موقت باشه) بهانه ای شد که وبلاگ دوباره فعال بشه. 
متن ترانه مهدی محمد زاده به نام سیم آخر

 
ده لعنتی , یه چندتا خط حرف دارم باتوبگو چی کم گذاشتم واسه توک رفتیچشاتو رو همه چی بستیب چی میگن مگه پستید راستیبااونی ک الان تو هستیبگو چ عهدو پیمونی تو بستیطفلی نمیدونه چقدر تو پستیکاری کردی میترسمدیگه از عاشق شدندیگه از رسوا شدندیگه از دلواپسیدحقم نبوددوباره تنها شدندوباره بی کس شدندوباره این خستگیبیاببین دلم دوباره زد ب سیم آخرپیت میگرده توی این شهرشبای پاییزباچشم خیس ب زیر بارونمیرم توی همون
متن آهنگ ببینیم همو پازل بند
دوباره بارون میاد آروم میکوبه روی شیشه
دلم آروم نمیشه
ردِ پاهات ، مثلِ زخمی که میمونه تا همیشه
دلم آروم نمیشه
روت توو روم وا شد ، دوباره دعوا شد
یه نفر رفت و یکی دوباره تنها شد
اونکه عشقم بود ، پشتم بهش گرم بود
ادامه مطلب
یأیها الرسول؛ بلغ...
نیمه شب در ظلمات غار مشغول عبادت بود، چشمه اشکش لحظه ای از باریدن نمی ایستاد.
این ظلمت غار نبود که آزارش می داد؛ ظلمت دل مردم بود.
ناگهان نور شدیدی تابیدن گرفت و غار تاریک را همچون روز روشن کرد. گویی خورشیدی در دل شب ظاهر شد.
نور گفت: بخوان!
او پاسخ داد: نمی توانم بخوانم!
دوباره نور گفت: بخوان!
او گفت: من خواندن نمی دانم!
اما گویی نور اصلا صدایش را نمی شنید. دوباره با تحکم گفت: بخوان!
و او در کمال تعجب شروع به خواندن کرد...
ادامه م
دوباره درست همینجا ک حس میکردم کاملا تموم شدی برام،
دستم دوباره لغزید روی پروفایلت!
و دلم دوباره لرزید....
چرا هربار یه نکته جدید کشف میکنم؟
الان ک کاملا نا امیدم از داشتنت
این چ کار مسخره ایه ک با زندگیم دارم میکنم؟؟
چرا با دستای خودم دارم نابود میکنم آیندمو؟
تو خوب.تو دوست داشتنی.تو برای من معیار تموم!
وقتی نمیشه ینی نمیشه!!!
چرا انقدر دیوونه بازی میکنم؟!
ا اخه شمارتم اینهمه وقته پاک کردم!
چرا تو سرچ تلگرامم میاد اسمت
چرا اراده ندارم
چرا بازم
روزی که فکر کردی یکی رو از ته دل دوست داری ولش نکن... ممکنه دوباره تکرار نشه... آدم وقتی تو سن‌ و سال توئه فکر می‌کنه همیشه براش پیش می‌یاد... باید ده پونزده‌ سال بگذره که بفهمی همون یه بار بوده... که حالِت با چیز دیگه‌ای خوب نمی‌شه... عشــــق یعنی حالِت خــــوب باشه...
سَخت دلگیرم ازین دوباره مُردَن!پس از آنکه چشمهایم تو را دید خواستم زنده بمانمزنده شدماما حال دوباره مرگی برایم قلمداد میشوددر درونِ رگهایمدر سینه ام که از هوا خالی میشوددر نفس تنگی ای درمان شده که دوباره برگشته است..دلگیر تر از من مگر میشود؟چه کسی این مُردَن را دوام خواهد آورد؟که پس از بازکردن چشمهایمپس از دیدنت..چشمانم را دوباره ببندم و بگویم....این یک کابوسِ شیرین بود!
در این دلتنگیِ عجیب که به مُردن سرایت میکند!،
حال پرسیدنت کارِ دشواریس
+چرا دیگه این بلاگ لنتی آمارو وا نمیکنه؟
+بچه ها تبریک بگین دارم ازش میکشم بیرونبرا همون رفتم دوباره آدرس نوشتم
+و اینکه یکی خیلی وقته اومده مشهد بنظرم هنوزم هس ولی اصن نمیخاد با من ارتباط برقرار کنه! آخه چرا؟
من واقعا هیچوخ نمیفهمم و نفهمیدم چرا!
خاک توسرت خر خب دلم برات تنگ شده‍♀️
ده روزه که گیانکو ندیدم و نمی‌دونم این حسی که الآن دارم چیه. چی می‌گین به اون حسی که جایِ خالیِ دستایِ یه نفره بین دستات؟ جایِ خالی بوسه‌هایِ یه‌نفر رو پیشونی‌ت. جایِ خالیِ حرفایِ یه نفر وقتی کنارِ گوشت حرف می‌زنه. جایِ خالیِ چشمایِ یه نفر وقتی تمامِ مدت زل زده بهت و داره سعی می‌کنه نشون بده حواسش نبوده. جایِ خالی‌. جایِ خالی. جایِ خالی. جایِ خالیِ چیزایی که نمی‌شه با کلمات نوشتشون. چی می‌گین بهش؟ این تمومِ اون چیزیه که این‌روزا دارم حس
دی ماه نود و هفت بود که دوباره تصمیم به نوشتن گرفتم، برای چندمین بار بود که بین نوشتن فاصله می انداختم و از خودم حسابی ناراضی بودم.
از دی ماه نود و هفت یه شور خاصی درونم شکل گرفته بود تا دوباره شروع کنم، شروع کنم به بازی با کلید های کیبورد، شروع کنم تا هرچی درونم هست رو دوباره بریزم بیرون. بااینکه در دوران سربای به سرمیبردم اما از کوجکترین موقعیت که به اینترنت دسترسی پیدا می کردم سعی میکردم استفاده کنم و وبلاگم رو بروز کنم. تقریبا میشه گفت موف
♨توجه♨توجه♨
پیج جدید شهید لطفی نیاسر .
ما خسته نمیشیم
پیج دوم هم مانند پیج اول به خاطر مواضع #ضد_صهیونیستی توسط اینستاگرام بسته شد .
آدرس جدید رو دنبال کنید و به دیگران هم معرفی کنید تا جمع ضد اسرائیلیمون زودتر جمع بشه !
sh_mahdilotfi3
شهید راه نابودی اسرائیل
شهید محمد مهدی لطفی نیاسر
عروس‌مون پیام داده برای آشنایی بیشتر و برقراری مناسبات سیاسی، ته‌ش گفته من در پیام‌رسان‌های سروش، بله، ایتا و آی‌گپ فعال هستم. 
شخصاً که به‌ش نگفتم، ولی کم‌کم به گوش‌ش می‌رسه که بنده هم از این‌های که گفتی فراری‌م. 
 
 
× حالا الان فکر می‌کنین من چه آدم پلنگی هستم.
×× بهانه‌ی این پست، این‌ئه که دوباره نت همراه این‌جا ملقی شده.
یه روزی تکنولوژی طوری شه که لحظه‌ی دلتنگی بتونی بری توی عکس‌ها. لابلای خاطراتت؛ حس کنی وزش آرامِ باد رو، اون لبخند و اون داغیِ خورشید رو. بشنوی تپش‌های تندِ قلبت رو و بنشینی به تماشا؛ دوباره و چندباره. بچرخی بین اون لحظه‌ها و فشارِ به آغوش گرفته شدن دوباره زنده‌ات کنه.. 
پیش‌بینی قیمت خودرو در شب عید
امیر‌حسین کاکایی کارشناس خودرو در پیش‌بینی درباره قیمت خودرو گفت:
▪️چنانچه دولت این هیجان مبنی بر حذف دو خودرو پراید و 405 را مدیریت کند ممکن است تا پایان سال با یک آرامش نسبی در بازار خودرو مواجه باشیم در غیر این صورت قیمت خودرو در شب عید گران خواهد شد.▪️کاکایی در ادامه اظهار کرد: فعلا صنعت خودرو در یک دو قطبی قرار گرفته، برخی بازیگران باعث شدند که دوباره قیمت خودرو در بازار گران شود. به عنوان مثال قیمت پراید
تلاش کردم خونسرد باشم.
تلاش کردم سخت نگیرم.
تلاش کردم این حجم از احساسات متفاوتی رو که بهم حمله کردن هضم کنم.
نتونستم.
اینکه چرا اینجا مینویسم دوباره، فقط یک دلیل داره: این مطلب ارزشش در حد همین وبلاگ هست و تمام.
سه سال پیش به اختیار خودش رفت.
سه سال به اختیار خودم دوستش داشتم.
چهار ماه پیش به اختیار خودش برگشت.
چهار ماه پیش به اختیار خودم بخشیدمش.
ماه پیش به اختیار خود دوباره رفت.
ماه پیش دوباره به اختیار خودم بخشیدمش.
هفته پیش با یکی از دوستای ن
برای من همیشه کوتاه کردن مو مثل یک شروع دوباره است. وقتی که موهات رو کوتاه میکنی یعنی اینکه داری به خودت فرصت یک رشد دوباره رو میدی. برای همین از دوران کودکی عاشق کوتاه کردن موهام بودم. وقتی که موهاک رو کوتاه میکردم توی آینه خودم رو نگاه میکردم و به خود جدیدم سلام میکردم و براش آرزوی موفقیت میکردم.برای چندمین باره که میبینم چیزها به خوبی پیش نمیرن، دوست دارم برطبق رسم همیشگی موهام رو کوتاه کنم و یک فرصت دوباره به خودم بدم.
چی میشه یه دلخوشی برای یه آدم؟؟؟!!
 
زمین تاریک تر از اون چیزیه که میشه فهمید .. آدمی بهشت خودشو کجا می سازه؟؟
گاهی دل، قلب، ذهن و فکر .. ظرفیتی برای ساختن دوباره نداره .. دست دل و قلب و ذهن و فکر کوتاهه از ساختن .. لازمه یه مرور مجدد کنه .. دوباره حقیقت رو جستجو کنه ..
به شعر پناه برد از جهان مسکوت در خط خشک زمان.
ح برگشته، دیروز در کتابخانه ارتباطی داشتیم و کم کم دارد برمی‌گردد. و دوباره حس ناامنی و اضطراب و آرامش به دلم می‌ریزد. دیشب دوباره تا دیروقت نخوابیدم و امروز دوبارع دیر بیدار شدم. او اگر قرار باشد من و زندگی‌ام را از من بگیرد... نمی‌دانم چه می‌خواهم .‌
شعر تنها گریزگاه من است در این جهان مسکوت
به جهنم که نیستی! مگر مغول ها یک قرن ِ تمام حمله نکردند؟ مگر نگذشت!؟ نبودن ِ تو هم می گذرد! به هیچ کجای جهان هم بر نمی خورد؛ فقط یک تکه از دل ِ من کنده می شود و از دست می رود! فدای سرت، مگر نه!؟ به جهنم که نیستی، کافه گودو هست، فرانسه با شیر، تابلوهای ساموئل بکت، ماشین تحریر شکسته و خرابِ آن گوشه هستند؛ می شود بنشینم پشت یکی از میزها و شعری خط خطی کنم بر کاغذی! به جهنم که هرگز این نوشته را نمی خوانی! ژوزف تورناتوره و جیم جارموش اصلا همه ی فیلم هایشان
۳نشانه اینکه عاشق شده اید!
۱- متن ها و اس ام اس های او را دوباره و دوباره میخوانید.
۲- وقتی به او فکر میکنید قلبتان تندتر می تپد.
۳- هنگام خواندن این متن همواره فقط یک نفر در ذهن شما بود..:)
+ پ.ن : یک جمله براش زیر این پست کامنت کن 
بسم الله الرحمن الرحیم
.
.
.
بعد از چند سال نبودن در این مجاز آباد دوباره آمدم
برای خانه تکانی
آمدم تا گرد وخاک ها را از روی این صفحه بردارم
نمیدانم شاید برای شروعی دوباره
شایدم نه
دیگر مثل قدیم تر ها دست و دلم به نوشتن نمیرود
نه که حرف نباشد
چرا هست   خیلی هم هست   پر از درد 
اما...
امروز روزی هست که عاشق شدم 
سه ساله از این عشق میگذره 
تمام این مدت انتظار برای یک لحظه دیدن دوباره 
انتظار برای یک بار دیگه صدا کردنت 
هنوز که هنوزه از تو خبری ندارم 
هر روز نگرانی ، دلتنگی 
دلم آرزوی دیدن دوباره ی تو ، تو دلم زندس 
میدونم که روزی تو رو خواهم دید
بسم رب‌ المهدی(عج)شروع دوباره برای این وبلاگ که تقریباً پس از 4 سال تصمیم گرفتم مطالب و یادداشت ها و البته مطالب مهم قدیمی خود را در آن قرار بدهم البته این «مصیر» در فضای مجازی هم راه افتاده بود که دیدم بهتر است در این وبلاگ هم مسیر «مصیر» ادامه پیدا کند.باشد که قابل استفاده باشد.

t.me/masir_m
➡️ https://www.instagram.com/matinmontazami
➡️ https://twitter.com/matin_montazami
شب هایی که میترسم امشب کنار خواهرم بودم حالش بد شد من دیوانه شدم زنگ زدم به مادرم اومدن خونه بدنشون میلرزید بعد گفتن حالش که خیلی بد نیست یکم که گذشت به خودم اومدم من ترسیدم چون همه چیز رو دوباره دارم از دست میدم خواهرم دوباره حالش داره بد میشه از ایمان دورم و احساس خیلی بدی به این فاصله دارم خواهر کوچکترم داره به سن بلوغ میرسه و نمی دونم باید باهاش چکار کنم پدر و مادرم هر روز دارن شکسته تر میشن و من نمی دونم چطور باید با همه چیز کنار بیام احسا
عجیبا غریبا! طبق عادت یهو صفحه بیان رو باز کردم، نام کاربری و رمزی که اصلا نمیدونم چی بوده رو طبق عادت زدم و یهو دیدم عه!!! وبلاگ دارم!!! عجب! پس که اینطور. پررررر حرفم این روزا! پررررر حرف! 
سلامی دوباره جهان وبلاگ. گرچه که هنوزم دوستت ندارم. 
‏وقتی خیلی خیلی خیلی ناراحتم، پناه می‌برم به خواب...وقتی بیدار می‌شم، تا چند ساعت خوبم، و دوباره حالم بد می‌شه و دوباره خواب...این خواب خیلی باید تکرار شه تا کم‌کم اون غم عادی شه..‌.نیاد روزی که از شدت ناراحتی نتونم بخوابم...
 
 
 
 
 
⭕امکان شرکت دوباره در آزمون مدارس تیزهوشان
دانش آموزانی که پارسال در آزمون ورودی دبیرستان‌های دور اول تیزهوشان پذیرفته نشده اند؛ امسال دوباره می‌توانند آزمون دهند
فاطمه مهاجرانى، رئیس مرکز ملى پرورش استعدادهاى درخشان، در مصاحبه با خبرگزارى صدا و سیما اعلام کرد: 
"آزمون تکمیل ظرفیت پایه هشتم مدارس استعداد‌های درخشان" در روز ۱۸ مرداد برگزار خواهد شد. 
این آزمون شامل مواد درسی ریاضی، ادبیات فارسی، علوم تجربی، قرآن و پیام‌های آ
دوباره فاصله افتاده بین فاصله هانسیم یاس رسیده میان سلسله ها
دوباره بر سر سجاده قبله گم کردمتویى بهانه ى عالم براى نافله ها…
به هرکجا بروى بوى عشق مى پیچدتو ماه و اختر و شمسى براى قافله ها
تویى که مریم عذرى شده ثنا گویتتویى که راز خدایى…جواب مسئله ها
میدانی؟ از من چیزی نمانده. مگر یک نفر‌چند بار می تواند بشکند و خرده هایش را به هم بچسباند و دوباره بشکند؟ من خسته هستم. خسته تر از‌ این که دوباره جمع کنم خرده هایم را. ضربه ی سختی بود. عمیق بود و محکم! تا مغز استخوان دلم را شکافت. 
راستش را بخواهی، فکر نمی کنم من دوباره تکرار شود. حداقل منی که انقدر عاشق میشدم. فکر نمیکنم احساسم تکرار شود. تو اما قطعا تکرار خواهی شد. دنیا پر است از ادم های مثل هم. اما احساس من به تو قطعا تکرار نشدنی بود...هست؟ نمیدا
دوباره منمو فکر به تو....دوباره فکرى که میشه لبخند رو لبمبازم همین لبخند لعنتىلبخندى که بغض میشه تو گلومبغضى که وا نمیشهنفس کشیدن سخت تر میشهنفسى که آه میشهبغض بالاخره اشک میشه... :)اشکى که درد میشه تو تنمبازم یاد تو افتادم...این منم...درد میشه فکر تو توى سرم...فک کنم از اول شروع میشه...اره این داستان منه همیشه...
 
 
-WINTER FLOWER-
❄❌don't copy❌
نمیدانم او را یادتان هست یا نه.یک بار درباره اش خیلی کوتاه اینجا نوشته بودم. حالا بعد از این همه سال دوباره بازگشته است.. دوباره به سراغم آمده! هنوز فراموشم نکرده..هنوز دوستم دارد.. و هنوز برای شنیدن دوستت دارم آماده ی جنگیدن است!
چشم‌هایش را مقابل آینه تنگ می‌کند و می‌پرسد دوباره؟ کمی عقب می‌کشد و با سردی پاسخ می‌گوید: دوباره. می‌پرسد آخر چرا؟ پاسخ می‌گوید درد دارم خسته‌ام، ملال به جانم نشسته. می‌پرسد مطمئنی، می‌گوید معلومه که نه و حتی پشیمونم و به روز شمار افتاده‌اند که تمام شود. پرسنده می‌گوید عجب خری هستی تو. می‌گوید می‌دانم.
میای بر حسب حال برنامه ریزی میکنی بعد میبینی هرچی که نقشه ریخته بودی اشتباه از آب در میاد! حدسیاتت اشتباه بوده! بعد نمیدونی چیکار کنی! دوباره برنامه ریزی کنی! یا به روش بدون برنامه ریزی زندگی کنم!واقعا نمیدونم! دوباره تلاش خودمو میکنم ببینم چجوریاس!
امروز روزی هست که عاشق شدم 
سه ساله از این عشق میگذره 
تمام این مدت انتظار برای یک لحظه دیدن دوباره 
انتظار برای یک بار دیگه صدا کردنت 
هنوز که هنوزه از تو خبری ندارم 
هر روز نگرانی ، دلتنگی 
هنوز آرزوی دیدن دوباره ی تو ، تو دلم زندس 
میدونم که روزی تو رو خواهم دید
دوباره اون بیماری شبه!! سرماخوردگی برگشته
از صبح تب دارم و بدنم داغه
یک ساعت به یک ساعت میخوابم
بیدار میشم یکم کارهای مقالم رو انجام میدم و دوباره میخوابم
صبح ساعت یازده باید جایی می رفتم برای تعیین سطح زبان
اینجا اصلا نشد بیام بگم که اون کلاس زبانم رو ادامه ندادم
سطح کار کردن معلم زبانه خیلی پایین بود
فکر کن ی سری کلمه ها رو که استفاده می کردم می گفت معنیش چیه؟
البته بگم که معلم قبلیم پوست منو کند با لغت های سخت!!
حالا امروز رفته بودم برای ی کل
وردی، جادویی جنبلی جهت خوب شدن حال هوا، اگه سراغ دارید خریداریم :|
یعنی بابای ما رو درآوردم.
قشنگ هی از طبقه‌ی دوم به حیاط، نیم ساعت فوقش کاشتن بذر و این چیزا، بارون، دوان داون همه‌ی وسایل رو جمع کردن و دویدن به طبقه‌ی دوم.
نیم ساعت بعد هوا خوبه
و دوباره همه‌ی اون سطر مذکور تکرار می‌شه
نیم ساعت بعد هوا خوبه
و دوباره...
خدایا، به این بنده‌ی بدبختت رحم کن :((
دوباره به آغوش وبلاگ برگشتم با این که سعی می کنم اینستاگرام پر زرق و برق را فراموش کنم به هر حال وبلاگ سلام 
این مدت یک کم سرم شلوغ بوده به خاطر دانشگاه ،فعالیت های فرهنگی و البته اینستاگرام 
به هر حال عشق من نوشتنه و رنج عظیمی داره که باید به پاش جون داد 
این اینستا چرا این همه بی رحمه نمی دونم بهتره یه مدتی نوشتن رو توی وبلاگ تجربه کنم :)
پنجاه و دو هرتز تنهایی تنهایی تنهایی 
یا امیر المومنین...
آه این دل دوباره غم دارد 
شوق یک گریه در حرم دارد 
مانده ام آن دلی که تنها ماند
با تو باشد چه چیز کم دارد ؟

***
دوست دارم شکسته بالی را
دست های همیشه خالی را
عشق تو در نهان من باقی است
کاشتی در دلم نهالی را 

***

از نگاهم ستاره میریزد 
اشک هایم دوباره میریزد
دل بیچاره چاره میخواهد
در حریم تو چاره می ریزد
امروز یکی از با یکی از هم مغازه ای هام چشم تو چشم شدم و طبق عادت هر روز سلام دادم،  چهره ش ناراحت بود جواب سلام رو نداد فقط حدود چندین ثانیه ای زوم بود و بغض‌کرد حتی من اونقدر اوشگول بودم دوباره سلام کردم و اون دوباره ج نداد و من دیگه بی خیال به صفحه مانیتورم نگاه کردم
اینو واسه بنی نگفتم چون کلا رو مودی هست که فکر میکنه پسر کش هستم
و تعریف هم نخواهم کرد.
این چند روزه با توجه به اینکه صد گیگ به اینترنت های خانگی اضافه شده باز هم خط های ما شلوغ شده..
و ثبت نام،دوباره آمار ثبت نام هم خیلی زیاد شده..
آخه این حجم فقط تا 29 اسفند فعاله و شما اگر الان ثبت نام کنی رانژه خطت سه روز تا یک هفته طول می کشه. اصلا صرف می کنه این ثبت نام؟!تازه اگر همه چیز خوب پیش بره .. رانژه خط اوکی باشه، لینک بگیری و خودت آشنایی داشته باشی برای نصب چون فعلا کارشناس هم مراجعه نمی کنه...
اکثرا هم بعد از اتمام حجم دوباره تماس می گیر
که یه روز بلاخره میونِ این درد ریشه می‌کنیم، جوونه می‌زنیم، رشد می‌کنیم، بزرگ می‌شیم ولی فراموش نمی‌کنیم. چون این فراموش نکردنه لازمه‌یِ رشده. که این درد چیزیه که خودمون انتخابش کردیم، پس چرا باید ازش فرار کنیم؟ ما باقی می‌مونیم کنارِ این درد و همراهِ باهاش رشد می‌کنیم. اونقدری که بلاخره یه روز زل بزنیم تویِ آیینه و با افتخار بگیم این آدمیه که خودمون ساختیمش. که این حجم از تغییر، انتخاب خودمون بوده. که باید بزرگ بشیم همپایِ این درد، به
شکوفه‌های هلو رسته روی پیرهنت
دوباره صورتیِ صورتی‌ست باغ تنت
دوباره خواب مرا می‌برد که تا برسم
به روز صورتی‌ات ـ رنگ مهربان‌شدنت ـ
چه روزی آه چه روزی! که هر نسیم وزید
گلی سپرد به من پیش رنگ پیرهنت
چه روزی آه چه روزی! که هر پرنده رسید
نکی به پنجره زد پیشباز درزدنت
تو آمدی و بهار آمد و درخت هلو
شکوفه کرد دوباره به شوق آمدنت
درخت شکل تو بود و تو مثل آینه‌اش
شکوفه‌های هلو رسته روی پیرهنت
و از بهشت‌ترین شاخه روی گونه‌ی چپ
شکوفه‌ای زده بودی به
سلام ماهِ قشنگم :)
از روز هجدهم برایت می نویسم، چقدر زود داری تمام میشوی! از همین الان مطمعنم که حسابی دلتنگت میشوم :)
کاش روزها کمی کش می آمدند، سحر ها طولانی تر می شدند، لحظه افطار ماندگار میشد، کاش میشد تو را دوباره و دوباره زندگی کرد... 
ماهِ من... ماهِ قشنگم! دلم برایت خیلی تنگ میشود. 
اگه چند وقت پیش به من میگفتن یه روزی قراره سخت مریض بشی یا سرما بخوری میگفتم عمممممرااا ! چند روزی میشه که مریضم ، اول با بی حالی و حالت تهوع و خواب شروع شد ؛ به این صورت که صبح تا ۱۱ میخوابیدم ، پا میشدم کارهامو انجام میدادم دوباره میخوابیدم، ناهار میخوردیم دوباره میخوابیدم ، شب هم از ساعت ۹ خوابم میومد منتها تا ۲ ۳ خوابم نمیبرد :/ روز سوم فهمیدم این یه ویروس جدیده و نهایتا ۳ روز طول میکشه ! روز چهارم که دیروز باشه خوشحال و شاد و خندان از خواب بی
از در آموزشگاه که اومدم بیرون گفتم 
خوب یه کار عبث دیگه رو شروع می کنیم تا شاید حال دلمون کمی بهتر شه 
در حال حاضر آدم کلاس موسیقی رفتن نیستم 
تهش اینه که بشینم و تمام دروسی که یادم داده بود تو اون دو ترم رو دوباره بزنم 
دلم خیلی غم داره 
خیلی هوای حسین رو داره 
یه مدت بود دلم برای تاهل تنگ میشد اما الان دوباره برای حسین دلم تنگ شده 
در مرحله اول سعی کنیم آرامش خودمان را حفظ کنیم و هوشیار باشیم که قراری نیست اتفاق بدی بی افتد و این فقط یک فلج خواب ساده است
هرچقدر ترس بیشتر باشد بختک سنگین تر شده و نفس کشیدن سخت تر است.
سعی کنید از خواب بیدار شوید.تکان دادن ناگهانی خود به یک سمت یا باز و بسته کردن مشت خود کمک می کند.
پس از بیدار شدن فورا به خواب نروید چون که دوباره بختک سراغ شما می آید.توصیه می شود با آب سرد صورت خود را شسته و پس از گذشت چند دقیقه دوباره بخوابید.
ادامه مطلب
بسم الله الرحمن الرحیم
یکی از دوستانم می‌گفت 
با تکرار این شعر 
باور آن
جانی دوباره گرفتم و دوباره از صفر کردم
 
میروم دل مردگی ها را زیر بیرون کنم
گرفلک با من نسازد چرخ را وارون کنم
برکلام ناهماهنگ جدایی خط چشمدر سرود آفرینش نغمه ای موزون کنم
 
 
 
 
بسم الله الرحمن الرحیم
یکی از دوستانم می‌گفت 
با تکرار این شعر 
باور آن
جانی دوباره گرفتم و دوباره از صفر کردم
 
میروم دل مردگی ها را زیر بیرون کنم
گرفلک با من نسازد چرخ را وارون کنم
برکلام ناهماهنگ جدایی خط چشمدر سرود آفرینش نغمه ای موزون کنم
 
 
 
 
نقد فیلم خورشید ساخته مجید مجیدی؛
پدوازده سال منتظر ماندیم برای بازگشت یکی از بهترین کارگردان‌های تاریخ سینمای ایران به همان سبک محبوبش که با فیلم‌هایی همچون «رنگ خدا»، «بچه‌های آسمان» و «آواز گنجشک‌ها» در خاطر عموم مردم جاودانه شده‌اند. در تمام این سال‌ها، خیلی‌ها از مجیدی قطع امید کرده بودند و بعید به نظر می‌رسید دوباره فیلمی، حتی شبیه آن آثار اصیل، روی پرده‌های نقره‌ای این کشور به نمایش درآید. او اما، حالا با اثر تازه‌اش که در ک
تعبیر خواب مرده دوباره بمیرد
 تعبیر خواب » tabire khab » تعبیر خواب اگر مرده دوباره بمیرد
شاید برای ما پیش بیاد که خواب ببینیم مرده دوباره می میمیرید و این سوال در ذهن ما نقش ببندد که تعبیر خواب مرده دوباره بمیرد چیست؟
پیش از این تعبیر خواب هدیه گرفتن از مرده / تعبیر خواب مرده/ تعبیر خواب غذا دادن به مرده / تعبیر خواب نان دادن به مرده بررسی شد حالا برویم سراغ تعبیر خواب مرده دوباره بمیرد.
تعبیر خواب اگر مرده دوباره بمیرد 
تعبیر خواب مرده
تعبیر خواب مرده دوباره بمیرد
 تعبیر خواب » tabire khab » تعبیر خواب اگر مرده دوباره بمیرد
شاید برای ما پیش بیاد که خواب ببینیم مرده دوباره می میمیرید و این سوال در ذهن ما نقش ببندد که تعبیر خواب مرده دوباره بمیرد چیست؟
پیش از این تعبیر خواب هدیه گرفتن از مرده / تعبیر خواب مرده/ تعبیر خواب غذا دادن به مرده / تعبیر خواب نان دادن به مرده بررسی شد حالا برویم سراغ تعبیر خواب مرده دوباره بمیرد.
تعبیر خواب اگر مرده دوباره بمیرد 
تعبیر خواب مرده دو

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها