نتایج جستجو برای عبارت :

چرا اینا اینقدر بزرگن آخه؟

آدمای کمال گرا همیشه دنبال تغییرات بزرگن که بتونن از نو شروع کنن یا دنبال تغییرات بزرگ ایجاد کردن که فکر کنن مفیدن. ولی مساله اینه همین تغییرات بزرگ نهایتا با کارای کوچیک انجام میشه... این همونجاییه که کمال گراها دچار اشتباه میشن... اونا معنای کار کوچیک رو نمیفهمن و نمیدونن تاثیرش چقدر زیاده... تهش میشن اهمال کار... راهش اینه که خودمون رو با تغییرات کوچیک راضی نگه داریم و اسنمرار داشته باشیم روشون تا کم کم تغییرات بزرگ سر و کله شون پیدا بشه.
چقدر بزرگن ...
چقدر کوچیک ، من !
چقدر لطیفن ...
چقدر سنگی ، من !
چقدر از من دور ...
چقدر نزدیکن !
چقدر بی پروا ...
چقدر ترسو ، من !
جلو پاتو نگاه کن تو ماه رمضون ... حداقل به خودت که راست بگو . به اون چیزی که باور داری که عمل کن د لامصب !
چه خوبه ماه رمضون . یه حس دیگه دارم توش . خاطره زنده میکنه . اینکه یه عده ی زیادی هم توش یه کار یکسان مثل روزه گرفتن میکنن هم تو این حس خوب بی تاثیر نیس . مثل رنگ کردن یه خونه ی قدیمی ، اونم دست جمعی . فارغ از هر حس و حال و اعتقادی ن
گاهی شبیه مستند ها خودم رو تصور میکنم. از جایی که هستم هی میرم بالاتر و بالاتر. زمین چقدر کوچیکه شبیه توپ شیطونک های رنگی و ما چقدر کوچیک تر. چقدر کوچیک بدون ریزترین تاثیری توی این دنیا. اما زندگیمون و کارامون چقدر برامون بزرگن. چقدر خودمونو جدی میگیریم. چقدر زندگیمون رو محکم میچسبیم. چقدر تنها داراییمون( زندگی منظورمه) توی این دنیا کوچیکه. 
چقد دوست داریم تنها داراییمون رو خوب و مهم نشون بدیم. همه مون همینیم همگی ...
 
پ.ن: باز عنوان برگرفته ا
1. دارم فکر میکنم یه ادم تا چه حد میتونه اسکل باشه که شب قبل ازمون یقین پیدا کنه عدد معدودش تو دیواره؟ باورتون میشه؟ سر همچین چیز شر و وری مشکل پیدا کردم :/ #رددادگان
2. میشه دعا کنید لاقل جزو پنج نفر آخر کلاس نباشم؟ :/ ذله شدم بخدا -_- بچه های مدرسه یه کوه بزرگن بنظرم :/ چه خبرتونه چه خبرتووووونهههه؟ -_-
3. چرا هیچی برا تعریف کردن ندارم؟ :(( چقد دیگه نمی خندم همش :( میدونم فردا کلی قراره کلی گریه کنم.
4. امروزم کلی برا کامبوجیا گریه کردم :(((
5. از مشاور مدرسم
اکثر آدما دچار نوعی مرضن
اصرار میکنن بیان تو زندگیت
اصرار میکنن که بمونن
و بعد مدام آزارت میدن
از مواضع خودشون بهیچ وجه حاضر نیستن پایین بیان اما انتظار دارن تو خیلی از ارزشهاتو زیر پا بذاری به خاطرشون!!
حالا این خاطر معلوم نیست تا کی قراره باشه اصلا؟؟!!
طوری وانمود میکنن که فقط خودشون درد کشیدن یا گرفتاری دارن و اون گرفتاریا هم خیلی بزرگن و میخوان تمام غم و غصه هاشونو رو سر شما خراب کنن و شما هم باید هرطوری و به هر قیمتی شده حالشونو خوب کنین.
می‌دونید، بعضیا زیادی خوبن و هر کاری کنن نمی‌تونن قایمش کنن این خوبی رو. بعضیا زیادی مهربون و مودب و بزرگوارن، طوری که وقتی داری باهاشون حرف می‌زنی تپش قلب می‌گیری از استرس. بعضیا خیلی بزرگن، طوری که وقتی می‌بینیشون، مدام یاد کوچیکی خودت می‌افتی. موقع حرف زدن باهاشون به وضوح احساس حقارت می‌کنی در مقابلشون و به راحتی حس می‌کنی که فقط از روی بزرگواری خودشونه که دارن پرت‌و‌پلاهای تو رو گوش می‌دن، تحمل می‌کنن و با لبخند و مودبانه جواب م
 
شما شهداء خیلی خوبین! میدونستین آیا؟ وای اسمتونو سرچ زدم شهید... که حرف بزنم از دلتنگیم برای.. بعد ریا و دورویی ها رو دیدم دوباره دلم شکست بستم سایتو و اومدم بیرون چند ثانیه بعد اینقدر قشنگ جوابمو دادی که خدا میدونه اصن نزاشتی من حرف بزنم حتا انگار دیگه همه میدونن من فقط یه کلمه میگم من فقط یه کلمه میخوام.. ..❤ چطوری نشونم دادیش..؟ چقدر دنیا کوچیکه وقتی که ادم ها بزرگن چطوری اینکارو کردی شهید؟؟؟ چقدر دنیا تو مشت توئه خیلی عجیبه... ممنونم ب
شاید اگه شخصیت اولِ یه کتاب بودم و خودم نویسنده‌یِ اون کتاب، وضعیتِ الآنمو اینجوری می‌نوشتم «شخصیتِ تمام شده‌یِ داستان، از همه‌چیز و همه‌کس بریده بود. انگار که تنها بخشِ واقعیِ موجود، دنیایِ خیالیِ درون سرش باشد. انسان‌ها را به حال خودشان رها کرده بود و از واقعیت جدا شده بود. هیچ‌کس نمی‌دانست کدام قسمت از اون واقعی‌ست و کدام خیالی. مرزِ واقعیت و خیال برای او از بین رفته بود و در خواب‌هایش بیشتر از زندگی‌ش زندگی می‌کرد. رویا جایش را ب
شاید اگه شخصیت اولِ یه کتاب بودم و خودم نویسنده‌یِ اون کتاب، وضعیتِ الآنمو اینجوری می‌نوشتم «شخصیتِ تمام شده‌یِ داستان، از همه‌چیز و همه‌کس بریده بود. انگار که تنها بخشِ واقعیِ موجود، دنیایِ خیالیِ درون سرش باشد. انسان‌ها را به حال خودشان رها کرده بود و از واقعیت جدا شده بود. هیچ‌کس نمی‌دانست کدام قسمت از او واقعی‌ست و کدام خیالی. مرزِ واقعیت و خیال برای او از بین رفته بود و در خواب‌هایش بیشتر از زندگی‌ش زندگی می‌کرد. رویا جایش را به
نمیدونم آینده بالاخره چجوری میشه. به نظرت من ده سال دیگه کجام؟ اصلا ده سال دیگه نه. همین سال دیگه. مگه پار سال روحم خبر داشت که این همه اتفاقای جور واجور برام میفته و تجربه های جدید دارم. شاید این مهم تر باشه به نظرت فردا چجوری میشه؟ فردا من زنده ام یا مرده. کار میکنم یا نمیکنم؟ با کیا معاشرت دارم. نمیدونم. کاش رویاهام محقق بشه. رویاهایی که اینقدر بزرگن که هنوز نتونستم به طور کامل تو کلمه ها و جمله ها جاشون بدم. اما من بهشون فکر میکنم. تصویرشونو ت
دیشب ساعت 21، رسما 26 سالگی به پایان خودش رسید؛ با خوشی‌ها و نا خوشی‌هاش، روزهای خوب و بدش، خنده‌ها و گریه‌هاش، آرامش‌ها و استرس‌هاش... به عنوان جمع‌بندی می‌تونم بگم که از خودم رضایت نداشتم. تلاش‌هایی برای بهتر شدن شرایط داشتم ولی به نظر می‌رسه که ثمربخش نبودن.
الان چند ساعتی از شروع 27 سالگی من گذشته و من تمام تلاشم رو می‌کنم که امید رو در دلم زنده نگه‌دارم و فکرهای خوبی در مورد آینده داشته باشم. آدم‌ها با امید زنده‌ن و من امید دارم به ب
رفتم تو آشپزخونه آب بخورم یهو یه صدایی شبیه صدای هلی کوپتر از پشت سرم بلند شد! نگاه کردم دیدم یه شاپرک خیییییلی بزرگه! رفت صاف نشست جلوی ورودی آشپزخونه.
من تا سر حد مررررررگ از جک و جونورا میترسم!
سعی کردم یواش یواش از کنارش رد بشم ولی دیدم خیییلی بزرگه! ترسیدم و برگشتم.
چند بار مادرمو صدا زدم ولی خواب بودن و بیدار نشدن. گوشی تلفن و موبایل هم تو آشپزخونه نبود. جارو و مگس کش و پیف پاف و دمپایی و هیچی هم دم دستم نبود. فکر کردم یه پارچه بندازم روش و ف
سگ پامرانینپامرانین یکی از شگفت انگیز ترین پوشش های مو را در تاریخ سگ ها دارد. پوشش دولایه آن ها، که نیاز به حفاظت منظم دارد، می تواند در ۱۸ رنگ مختلف باشد. سفید، سیاه، قهوه ای، قرمز، نارنجی، کرم، آبی، سیاه و سفیدو قهوه ای مایل به زرد فقط تعداد کمی از تنوع رنگ در سگ پامرانین است که می تواند در سال های ابتدایی زندگیش داشته باشد.
هرچند پوشش سگ پامرانین کمی جادویی است. آن ها می توانند در طول زمان تغییر کنند. ممکن است شما روزی با یک سگ پامرانین قهوه
بالاخره بعد از چند ماه دست به یقه شدن با دنیای عجیب این کتاب، امروز، شنبه، بیستم بهمن، ساعت هفت‌وچهل دقیقه‌ی عصر، به صفحه‌ی چهارصدوشصت‌وهفتش رسیدم و تمومش کردم. عین دکترها وقتی که میخوان تاریخ مرگ متوفی رو اعلام کنن، گفتم! اما دنیاش برام تموم نشده. نمیشه. اون دنیای عجیب با اون آدمای اعصاب خرد کن عجیب ادامه پیدا میکنه. حتی ممکنه خوابشم ببینم!
غمگین‌کننده نیست؟ من وحشت مازاد دارم از دیر دیده شدن. به چه دردم میخوره وقتی یکی بیاد بالای قبرم و
-میبینی هلن؟ همش زیر سر این ناجوانمرداست
+کدوم ناجوانمردا؟ ناجوانمردا که زیادن
_این...بزرگترا دیگه. همش زیر سر ایناست.
+آخ گل گفتی خواهر. آگه اینا نبودن دردسرمون کمتر بود؟
_نه دیگه آنقدر. تو راحتشون میکنی. میگی حالا که وظیفشونو انجام نمی دن، از بین بردن. در حالیکه باید بمونم تقاص کاراشونو پس بدن.
+آخه چه جوری؟ اصلا خدا هم انگار طرف ایناست. تقاص پس نمی دن که!
_نمی دن؟ پس این همه بدبختی چیه سرشون میاد؟ جنگ و بمب و هواپیما و اتوبوس چیه؟ تقصیر بی کفایت
به نام حق ...
کارگاه کارآگاه شهر، به همت بچه های
خوب اوانت تی وی تموم شد
دو روز فشرده در 8 کارگاه که خیلی خوب
تنظیم شده بود شسته رفته، منظم و با ساختار و فکر شده! درست مثل وحید اشتری، میلاد
گودرزی، میلاد دخانچی و البته جلیل محبی و بقیه که تکلیفشون با خودشون و کاری که
میخواستن انجام بدن روشن بود.
 
این کارگاه گیرای ذهنی ای مثل عدالت
خواهی مصداقی و عدالت خواهی ساختاری و ... رو برام خیلی روشن حل کرد و یه راه جدید
مساله محور باز شد.
انرژی فضا، ادم های خو
در راستای ابهام زدایی این پست و کامنتم در این پست (از آخر هفتمی) باید بگم امروز تولدمه. که مقارن شده با تولد امام رضا. پارسال تولدشون مشهد بودم.
امسال قصد داشتم برخلاف سالهای قبل، برای تولدم جشن بگیرم و دوستامو دعوت کنم بریم کافی شاپ. که با رفتن مادربزرگم کنسل شد. دیگه رو پروفایل تلگرامم هم نذاشتم و اینجا هم چیزی نگفتم.
بعد دیدم خیلی گناه دارم. تصمیم گرفتم تنهایی برم واسه خودم تولد بگیرم. عصر رفتم کافی شاپ. به آقایی که اومد سفارش بگیره گفتم کیک
سلاااام..سلااااام...اصلن نمیدونم میخوام چی بنویسم! دلم هوای پستای نسیم رو کرده بود،رفتم وبلاگش،پست جدیدی نبود.بعد از دیروز، یکی همینطوررر تو ذهنم میگفت: سایه بنویسسس،بنویس،بنویس..
تو باید بگی...باید پستای قبلت رو کامل کنی، باید از پاییز،زمستونی که گذروندی بنویسی.از حس انفجاری حرکت به جلوت.از خوبی و حتی بدیهات.بعدش اومدم وبلاگ خودم و خوندن کامنت نسیم با جمله ی سایه بنویس و ادامه بده..دیگه عصرو فردا و هفته ی دیگه رو،،گذاشتم کنار.حتی لپ تاپو نی
داشتم به این فکر می‌کردم که تا وقتی که پشت کنکورم چقدر وضعیت آینده‌م مبهمه و این ابهام چقدر دردناکه و باخودم میگفتم حاضرم هر کاری بکنم که زودتر سرنوشتم رو بفهمم.
میدونید، پارسال برای ادامه‌ی زندگیم بعد از کنکور فقط یک حالت در نظر گرفته بودم و این شده بود که کلی اضطراب وحشتناک داشتم از اینکه همون ‌یک حالت برام اتفاق نیوفته و بعدش ندونم با زندگیم قراره چه کاری بکنم! اما حالا اوضاع فرق میکنه. بزرگتر و عاقلتر شدم و واسه‌ی آینده‌م بعد از کنکور
تاریخچه سنگ زمرد
این سنگ در طول بیش از ۶ هزار سال در اغلب فرهنگ های مختلف دنیا نظیر
یونان باستان و ایران منبع جاذبه و احترام محسوب می شده است. از میان سنگ
های قیمتی بریل، این گوهر تاریخچه بالایی دارد. شواهد فروش آن در بازارهای
بابل در ۴ هزار سال پیش از میلاد نیز وجود دارد.
در تورات نیز از این گوهر به عنوان سنگ زیربنای شهر بیت المقدس نام آورده
شده است و به این دلیل نزد مردم بیت المقدس و قوم بنی اسرائیل از احترام
زیادی بر خوردار است. این سنگ به
خب خب خبقبل از هرچیزی می‌خوام بگم امشب یه معجزه پیدا کردم. همون چیزی که همیشه دنبالش بودم و پیدا نمی‌شد. و چقدرررر حالم خوش شد. عالی شد اصلا.حمید سلیمی رو می‌شناسین؟ چند وقت پیشا با دنبال کردن لینکای مختلف از کانال دیالوگ باکس به کانالش رسیدم. جنس نوشته‌هاش و حتی سلیقه‌ش تو موسیقی حسابی با حالم جفت و جور می‌شد و داستان نوشتن‌هاش رو دوست داشتم. این قصه‌نویسِ قصه‌ی ما، هر هفته تو کانالش از یه دورهمی حرف می‌زد که یک‌شنبه‌ها تو یه کافه نزد
    
      دخترکی راه راه قسمت اول . 

ادما تو زندگی در برخورد با دیگران رفتار و اخلاقهای متفاوتی از خودشون نشون می دن و به نوعی با محیط اطراف و اتفاقات پیرامونشون ارتباط بر قرار می كنن در واقعه هر كس اخلاق خاص خودشو داره
مثلا بعضیا می تونن خیلی خشك و جدی باشن مثل بابای خدابیامرزم انقدر خشك و جدی كه اگه یه شب با كمربند به جون مادربد بختم نمی یوفتاد شام از گلوش پایین نمی رفت
و یا خیلی شوخ طبع و بذله گو.............. مثل اقای كیهانی دربون شركت
حرافترین
 
 
 
پرستار بیا اینجا کارت دارم...
هی با تو هستمااا .
رفتش... 
خب 
میخوام براتون از خودم بنویسم. من اسمم شین براری هست ،اهل همون نزدیکی هام. اهل ایران ، زیر دریاچه ی خزر ، قبل رشته کوههای بلند ، من زاده ی شهر بارانی و خیس رشت هستم. سالی که بدنیا اومدم تقویم جفت شش اورده بود ، یعنی 66 ، ،بود 1366 و گذر ایام از برگریز غم انگیز خزان رد شده بود و شب چله یعنی یلدا رسیده بود. مادرم میگفت یلدای 66 وقتی که بدنیا اومدم برف می اومد و شهر سراپا سفید تن کرده بود ، مث
خلاصه کتاب

کتاب «پیرمرد و دریا» در سال 1951 توسط «ارنست همینگوی» در کوبا به رشته تحریر درآمد. این کتاب ظرف مدت 1 سال به چاپ رسید و جزء مهم‌ترین آثار ارنست در طول دوران زندگی‌اش به شمار می‌آید. کتاب صوتی پیرمرد و دریا توانست جایزه نوبل ادبیات را برای نویسنده خود به ارمغان آورد.شما در این کتاب صوتی یک داستان مملو از اتفاقاتی به سبک رئال را خواهید شنید. روایتی از یک ماهیگیر کوبایی که برای صید ماهی بزرگ‌تر به دریا سفر می‌کند و در هنگام سفر ماجرا
سلام عزیزانم 
شبتون پر از رویاهای طلایی 
 
 
 
ضربه‌ای به در خورد. بنفشه وحشتزده از روی پای سامان پایین پرید و نگاه خشمگینی به او انداخت. در را به سرعت باز کرد.
خاله‌مریم متعجب گفت: واه! تو هنوز لباس بیرون تنته؟
بعد نگاه چپی به سامان انداخت و تشر زد: می‌بینی که جلوی تو معذبه، بیا بیرون بذار لباس عوض کنه دیگه.
سامان حوله و لباس خودش را برداشت و در حالی که بیرون می‌رفت گفت: به من چه! خودش نخواست.
بنفشه در را بست. بلوز و شلوار نرم و راحتی پوشید. مو
درودی دوباره به دوستان و همراهان، خیلی خوش اومدید به بخش دوم از دوره (دوجلسه ای آموزش نویسندگی)، من سریع میرم سر اصل مطلب ؛
 در جلسه اول بیشتر راجب:نیت یا همون اهداف لازم برای نوشتن، یکسری نکات اولیه، انگیزه و ایدولوژی ما از نوشتن حرف زدیم و کلا یک نتیجه گیری کردیم.
برای مطالعه جلسه اول از این دوره روی این لینک کلیک کنید.
در جلسه دوم هم مبحث تکمیلی رو خدمتتون عرض میکنم تا پیش درآمدی باشه برای شما تا از این به بعد با شناخت و آگاهی بیشتر شروع به
درودی دوباره به دوستان و همراهان، خیلی خوش اومدید به بخش دوم از دوره (دوجلسه ای آموزش نویسندگی)، من سریع میرم سر اصل مطلب ؛
 در جلسه اول بیشتر راجب:نیت یا همون اهداف لازم برای نوشتن، یکسری نکات اولیه، انگیزه و ایدولوژی ما از نوشتن حرف زدیم و کلا یک نتیجه گیری کردیم.
برای مطالعه جلسه اول از این دوره روی این لینک کلیک کنید.
در جلسه دوم هم مبحث تکمیلی رو خدمتتون عرض میکنم تا پیش درآمدی باشه برای شما تا از این به بعد با شناخت و آگاهی بیشتر شروع به
درودی دوباره به دوستان و همراهان، خیلی خوش اومدید به بخش دوم از دوره (دوجلسه ای آموزش نویسندگی)، من سریع میرم سر اصل مطلب ؛
 در جلسه اول بیشتر راجب:نیت یا همون اهداف لازم برای نوشتن، یکسری نکات اولیه، انگیزه و ایدولوژی ما از نوشتن حرف زدیم و کلا یک نتیجه گیری کردیم.
برای مطالعه جلسه اول از این دوره روی این لینک کلیک کنید.
در جلسه دوم هم مبحث تکمیلی رو خدمتتون عرض میکنم تا پیش درآمدی باشه برای شما تا از این به بعد با شناخت و آگاهی بیشتر شروع به

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

نمونه سوالات گردشگری سلامت فنی حرفه ای