حزن دلتنگی که می بخشد به آوای غروب؟
کاین چنین دلگیر و محزون است دنیای غروب
می گذارد سر به آرامی به روی دوش دل
موج اندوهی که برمی خیزد از نای غروب
همدلی شبنم و گل، صبحدم زیباست لیک
دلنشین تر نیست از اندوه دم های غروب
گویی از چشم شفق خونابهء غم می چکد
لحظه جان کندن خورشید همپای غروب
قصه ها از غُصه گوید بر مزار آفتاب
لالهء داغی که می روید به صحرای غروب
هیچ فریادی رسا در غربت خورشید نیست
چون سکوت پرشکوه و شرم سیمای غروب
چشم "حیران" تا
وسواس کندن مو از زیر مجموعه اختلالات کنترل تکانه عبارت است از کندن مو که منجر به طاسی لکهای میگردد، کندن موی سر شایع است، ابروها پلکها و ریش کمتر و موی تنه، زیر بغل و ناحیه پوبیک، ندرتا هدف کندن قرار میگیرد.
این اختلال در بیشتر موارد با یک موقعیت استرس آمیز رابطه دارد.
مانند اختلال روانی در روابط مادر و کودک، ترس از تنها شدن و…
اختلال وسواس کندن مو چیست؟
منبع: وب سایت روانشناسی ویکی روان
ادامه مطلب
به دنیا آمدم. پیرمردی درویش از کنارم رد شد. به صورتم نگاهی انداخت. گریهام بند آمد. برایش لبخند زدم. لبخند از لبش رخت بربست. به مادرم گفت. «این دختر پستی و بلندی زیادی دارد. دل پاک و بیآلایشی دارد. اما رنگ عشق را هیچ وقت نخواهد دید. زندگی بیعشق، بیمعناست. تا در گهواره است و رنج عشق را به خودش نکشیده، ببرید و جایی سر به نیستش کنید. دردش کمتر است و زجر نمیکشد».
مادرم هیچی نگفت. نگاهش کردم. گرمی نگاه و امیدش، آرام آرام از گونهاش سرید. ریخت روی
اندوه:
به گمانم اندوهپرنده ای است تنهادر غم جفت اش، غمگینکه حدِ فاصلِ دو کوچ...بال هایش را سست می کند.
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)┏━━━━━━━━━━•┓@ZanaKORDistani63@mikhanehkolop3https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametaghttp://mikhanehkolop3.blogfa.com┗••━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━┛
دل کندن معمولا یه اتفاق سخته. مثلا میگن:
دل کندن اگر حادثه ای آسان بود
فرهاد به جای بیستون دل می کند...
کلا دل کندن از همه چی سخته، از خواب صبح، از چیپس و ماست، از شیرینی زبان، از آب استخر! از همه چی. ولی نوع سخت تر دل کندن، دل کندن از اونیه که دیوانه وار عاشقش هستی. مخصوصا اینکه بدونی اون آدم الان با یه نفر دیگه اس. مثلا با خودت میگی، یعنی به اونم میگه خورشیدکِ دیجیتالی...! یا مثلا... کلا هرچی! همه ی اون چیزایی رو که به من میگفته، به اونم میگه؟
اه!
گور
بعد از نماز صبح و قبل از طلوع آفتاب، افتادن به راه و رفتن، دور...
بعد اون مهمان های عزیز، همسر رفت
آخرین نفر هم داداش بود که رفت
حس کسی رو داشتم که توی قبر گذاشتندش و دارن او رو با خودش و حساب کتابش تنها می ذارن
غربت یه جورایی تمرین جان کندن باشه شاید...
توفیق اجباری به ترک تعلقات...
میدانی اینکه *دقیقا* بیست و دو خط بنویسی و در آنی پاکشان کنی یعنی چه؟یعنی دوباره هوای کندن به سر دارم.خدا بخیر کناد:)
+آن ۲۲ خط هم البته شرحی از واقعه ای در رابطه با کندن بود.اما مجملش با اصل داستان همآهنگ تراست.برای همین اینطور شد!:)
نیچه سردردهاش رو «درد زایمان افکار» میدونست، میگفت این سردردها، درد تولد جملاتیاند که ۲۰۰ سال بعد شناخته میشن.و سر درد امشب من «درد زایمان اندوه» ه، جنینِ غم که از «۹ سال» پیش در مغزم هست، الان درحالی به دنیا میاد که صبح، مایع آمونیوتیکش، از راه چشمهام خالی شده، و الان با لگدپرانی به ریشههای اعصاب بینایی و پیشانی، دست و پا میزنه که از راه چشمم متولد بشه. جنین اندوه، قدمش مبارک باشد!
اندوهی که از اعماق تفکر سرچشمه نگیرد، اندوه نیست، عزای باطل و بی اعتباری به خاطر سرکوب شدن امیال فردی است؛ و انسان متفکری که گهگاه گرفتار اندوه نشود، علیل و ناقص است؛ دور از دریا، دور از توفان، دور از پرواز، دور از "شکفتن روح" است....
اما تفکر، همان گونه که اندوه می آفریند، در دوام مثبت خویش، پلی خواهد ساخت میان جزیره و جماعت، میان فرد و خلق، میان امروز و فردا؛ پلی به سوی شادمانی روح....
اندوهی که از اعماق تفکر سرچشمه نگیرد، اندوه نیست، عزای باطل و بی اعتباری به خاطر سرکوب شدن امیال فردی است؛ و انسان متفکری که گهگاه گرفتار اندوه نشود، علیل و ناقص است؛ دور از دریا، دور از توفان، دور از پرواز، دور از "شکفتن روح" است....
اما تفکر، همان گونه که اندوه می آفریند، در دوام مثبت خویش، پلی خواهد ساخت میان جزیره و جماعت، میان فرد و خلق، میان امروز و فردا؛ پلی به سوی شادمانی روح....
ابرهای بی شماری درونم می گریند ... و من با دست خطی اندوه بار می نگارم قامت الف هایم خمیده , طوفان اشک نقطه ها را برده و در این حال چه می توان خواند از نوشته هایی که فقط نگارنده می فهمد کجای کلماتش درد دارند ??? #الهام_ملک_محمدی
بزن باران بزن باران ببر اندوه بی پایان بزن باران دلم تنگهدلم با من سر جنگهبزن باران بزن باران ببر اندوه بی پایان غمم دریا دلم تنهابزن باران ببر غم رابزن باران بزن باران ببر اندوه بی پایان بزن باران دلم تنگهدلم با من سر جنگهبزن باران بزن باران ببر اندوه بی پایان.... شاعر: سحر غم زده
آدما وقت دل کندن دو دسته میشن؛ دسته ی اول اونایی هستن که بعد از اختلاف،رفتن آخرین چیزی هست که به ذهنشون می رسه، پس تلاش می کنن تا همه چیز رو درست کنن اما وقتی می بینن همه چیز بینشون انقدر خراب شده که قابل تعمیر نیست کم کم سرد میشن و از طرف مقابلشون فاصله می گیرن تا ذره ذره فراموشش کنن… یک روز به خودشون میان و می بینن دیگه هیچ حسی بهش ندارن، پس بدون اینکه ذره ای احساس از اون رابطه تو وجودشون باقی مونده باشه میرن… برای همیشه میرن…
دسته ی د
مده، دلتنگ و بیطاقتم، و جانم از آن اندوه که نصیب من گردیده، آکنده است؛ و این در حالی است که تنها تو میتوانی آن اندوه را از میان برداری و آنچه را بدان گرفتار آمدهام دور کنی. پس با من چنین کن، اگر چه شایستهی آن نباشم، ای صاحب عرش بزرگ.
@resanedameshgh
مشاهده مطلب در کانال
غم ها که ناگهان سرازیر می شود سیل است، اما تو سد ساخته ای و غم ها را پشت سدت نگه می داری تا تو را و خانه ات را و امیدت را نبرند.
غم ها می بارند و می بارند و می بارند اما تو آنها را هدایت می کنی به سفره های زیرزمینی روانت و ذخیره شان می کنی برای روز مبادای روح؛ و هیچکس خبر ندارد که باغ سبز جان از چشمه اندوه سیراب می شود.
و هیچکس نمی داند این گل ها که می رویند زرد و سرخ و رنگ رنگ از آب تیره غم نوشیده اند.
تنها تویی که می دانی که میوه های شیرین درختان تو
ما گنهکاریم،آری، جرم ما هم عاشقی استآری اما آنکه آدم هست وعاشق نیست، کیست؟زندگی بی عشق، اگر باشد،همان جان کندن استدم به دم جان کندن ای دلکار دشواری است، نیست؟زندگی بی عشق، اگر باشد،لبی بیخنده استبر لب بی خنده بایدجای خندیدن گریستزندگی بی عشق اگر باشد،هبوطی دائم استآنکه عاشق نیستهم اینجا دوزخی استعشق عین آب ماهی یا هوای آدم استمیتوان ای دوست بی آب و هوا یک عمر زیست؟
قیصر امین پور
ما گنهکاریم،آری، جرم ما هم عاشقی استآری اما آنکه آدم هست وعاشق نیست، کیست؟زندگی بی عشق، اگر باشد،همان جان کندن استدم به دم جان کندن ای دلکار دشواری است، نیست؟زندگی بی عشق، اگر باشد،لبی بیخنده استبر لب بی خنده بایدجای خندیدن گریستزندگی بی عشق اگر باشد،هبوطی دائم استآنکه عاشق نیستهم اینجا هم آنجا دوزخی استعشق عین آب ماهی یا هوای آدم استمیتوان ای دوست بی آب و هوا یک عمر زیست؟
قیصر امین پور
مگر این اندوه و سنگینی دل مرا به نوشتن وادارد، به این که چند کلمه بنویسم تا مگر گریزی باشد از این آشفتگی از این اندوه که چند دقیقه مبهوتم می کند به سرخی غروب پشت برج های بلند و دلم را چنگ می زند.
این اندوه که صدای بلند تو را تاب نمی آورد و سردرد می شود، گردن درد می شود، پادرد می شود و کجاست که درد نکند از من زیر این سنگینی مانده بر دلم؟
دلتنگ می شوم صبح، بیهوده از تو دلگیر می شوم بعدازظهر درحالی که می دانم بی دلیل است و عصر می فهمم تنها دلم برایت ت
تنها کسی که هر وقت حس کردم تنهای تنهام و برام مونده ،خداس
تنها دلگرمیم خداس
همه چیو میسپارم به خود خدا، شاید معنی امید و توکل همین باشه
نه تو می مانینه اندوهو نه ، هیچ یک از مردم این آبادیبه حباب نگران لب یک رود ، قسمو به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشتغصه هم ، خواهد رفتآن چنانی که فقط ،خاطره ای خواهد ماندلحظه ها عریانندبه تن لحظه خود ، جامه اندوه مپوشان هرگزتو به آیینهنهآیینه به تو ، خیره شده استتو اگر خنده کنی ، او به تو خواهد خندیدو اگر بغض
متن ترانه امیرعباس گلاب به نام عرفان
ابری شدن را آسان گرفتمباران گرفتو پایان گرفتمدر اوج اندوه در عمق دردمحال و هوای عرفان گرفتمبی معرفت ها آسوده باشید از بودن او ایمان گرفتمسر میدهم من بر پای این عشق از بس کنارش سامان گرفتمبا هر گناهی بی وقفه از او فرصت برای جبران گرفتماز هر که جز او خیری ندیدم هرچه دویدم کمتر رسیدمقربان او که نازی ندارد با من خیال بازی نداردقربان او که زیباترین ست قلبم کنارش رازی نداردقربان او که نازی ندارد با من خیال با
شبح ِ اندوه که روی روزهایم سایه انداخته بود بعد از یک گریه ی حسابی دمش را گذاشت روی کولش و فرار کرد، اساسا گریه از آن نعمت هایی ست که قدرش را نمیدانیم و تا از دستش ندهیم نمیفهمیم که ماجرا چه بوده است یک هفته ای میشود که تصمیم دارم بدوام اما راستش را که بخواهید صبح که از خواب بیدار میشوم توانایی دل کندن از تختم را ندارم و دوباره تا ساعت هشت میخوابم . نمیفهمم نشاط و شادابی ام را لای کدام خیابان زندگی جا گذاشته ام اما حالا حاضرم همه چیزم را بدهم
استاد وکیلی: علت هراس و اندوه دائمی انسان این است که او به چیزهایی تعلق و دلبستگی دارد که دائما در حال تغییر و تحول و در معرض از بین رفتن هستند. طبیعی است که با دل بستن به موجود در حال دگرگونی و زوال، نمیتوان از سکون و آرامش برخوردار بود.
کاش بودی مادر. توی گوشیام چندتایی اساماس از تو هست. مربوط میشود به دی ماه پارسال. وقتهایی که دلم برایت تنگ میشود، بارها و بارها مرورشان میکنم. کاش جایی از تو صدایی بود، که میشد به آن گوش کرد. و تو را به یاد آورد. چقدر دلم برایت تنگ شده...دیروز رفته بودم خانه آریان. مادرش را بعد حدود هفت سال دیدم. و عجیب یاد تو افتادم. همان لحظه اول که دیدمش یاد تو افتادم. او هم انگار من را که دید یاد تو افتاد. از تو حرف زد. یعنی نمیشد باشی؟ و امشب می
گویند چون خزانه انوشیروان دادگر را گشودند، لوحی دیدند که پنج سطر بر آن نوشته شده بود :
هر که مال ندارد، آبروی نداردهر که برادر ندارد، پشت نداردهر که زن ندارد، عیش نداردهر که فرزند ندارد، روشنی چشم ندارد
و هر که را هم این چهار ندارد،هیچ غم ندارد ...!
خیلیها از خودشان انتظار ندارند که زیاد خوشحال و بانشاط باشند؛ انگار همینکه زیاد رنج نکشند کافی است! بعضیها اینقدر فشار خون روحشان پایین است که هیچوقت نشاط را تجربه نمیکنند! خُب یکبار سعی کن نشاط معنوی پیدا کنی تا بفهمی در این عالم چه خبر است!
اما چگونه به نشاط و حال خوش معنوی برسیم؟ اندوهزدایی مقدمۀ کسب نشاط معنوی است؛ اول باید اندوه بیخود و بیمنطق را از دلمان خارج کنیم. یک راه برای رفع اندوه، مرور ایمان و اعتقادمان به خدا،
گرچه شاعر چشمهایی روشن و بیدار داشت
واژه های روسیاهش خط خطی بسیار داشت
قصه ی حبل المتینِ دل دروغی بیش نیست
عشق در دستان بی رحمش طناب دار داشت
مثل یوسف خواستم از عشق بگریزم ولی
هر دری را باز کردم پیش رو دیوار داشت
مرگ هم غیرت ندارد ! بی خیالم می شد و ...
زندگی در برزخی بیهوده استمرار داشت
بینِ این آشفته بازارِ جنون و کشمکش
خاطراتش باز هم اندیشه ی آزار داشت
یادم آمد وقت دل کندن بلاتکلیف بود
هم مرا می راند ، هم بر ماندنم اصرار داشت
مثل ماشی
گاز گرفتگی 5 مرد اصفهانی در حال کندن چاه فاضلاب
خبرگزاری صدا و سیما: سخنگوی سازمان آتش نشانی و خدمات ایمنی شهرداری اصفهان گفت:در این حادثه که دیشب رخ داد پنج مرد جوان و میانسال که در حال کندن چاه فاضلاب بودند دچار گاز گرفتگی شدند.
فرهاد کاوه آهنگران افزود:با توجه به بعد مسافت و خارج از محدوده بودن محل حادثه و تلاش های فراوان اکیپ نجات آتش نشانی هر پنج نفر مصدوم حادثه بنا بر اعلام اورژانس فوت کرده بودند.
وی گفت:با توجه به وضع صحنه حادثه و تج
دانستنی؟
آیامیدانید؟ احتمال دارد درسال 6000میلادی علم به حدی پیشرفت كند كه خودرو ها دیگر استفاده نشوند و انسان توسط موج برروی زمین باسرعت بالا حركت كند!!!!!!!!!!
آیامیدانید؟ ترانزیستور قطعه ای الكترونیكی است كه توسط این قطعه انقلابی درجهان ایجادشد وباعث بوجود آمدن عصر اطلاعات وارتباطات شد.تمام وسایل الكترونیكی ارتباطی برای ایجاد ودریافت امواج ازاین قطعه استفاده میكنند.
آیامیدانید؟اگر از زمین فراتر وبسیار زیاد دور شویم آسمان ها را به صورت
"اندوه انسان بودن را حس کردم. موجودی فناپذیر که در ذات خود تنهاست، اما به توهم بودن با دیگران نیاز دارد. دوستان، بچهها، عشاق. این توهم جذابی بود. توهمی بود که به راحتی میتوانستی به آن خو بگیری."
از: انسانها، نوشتهی مت هیگ،نشر هیرمند
میروم سرکار و حقوق بخور و نمیرم را در سیصدُپنجاهُ اندی روز سال جمع میکنم ، تا چند روز از سال را بروم و کشورهای مورد علاقهام را ببینم ، و به درک که پول ما ارزشی ندارد و عوارض خروج از کشور هر دفعه دوبرابر دفعهی قبلو این صحبتا ، من سیصدُپنجاهُ اندی روزِ سال را جان میکنم و انوقت هنوز مسکو و پراگ و گلاسگو و وین را ندیده باشم؟؟ برای سفر هم منتظر همپا و همسفر و اینجور "هم"های دست و پا گیر نمیمانم ، خودم را برمیدارم و میروم که تنهاییهایم را ب
جملاتی ماندگار از سهراب:
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی ...
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند ...
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.
فکر میکنم سبک زندگیِ آرامی که بینهایت شاد نگهم میدارد و شعارش این است که :«وظیفهی تو نیست که دنیا را تغییر بدهی و فقط سعی کن زندگی کنی و خوب زندگی کنی و آدم بهتری باشی» را پیش ببرم و بیغم و اندوه زندگی کنم و تا ابدیت بنشینم پای کتابها و فیلمها و سریالها و شربتهایم. یا برخیزم و یک کاری کنم و بارها شکست بخورم و تنم زخم شود و کلی خستگی و بیچارگی به جان بخرم «چون من با هدفی به این جهان آمدهام و باید تا آخرین ذرهی جانم برای آن آرمان ب
آدما وقت دل کندن دو دسته میشن...
دسته ی اول اونایی هستن که بعد از اختلاف، رفتن آخرین چیزی هست که به ذهنشون می رسه، پس تلاش می کنن تا همه چیز رو درست کنن اما وقتی می بینن همه چیز بینشون انقدر خراب شده که قابل تعمیر نیست کم کم سرد میشن و از طرف مقابلشون فاصله می گیرن تا ذره ذره فراموشش کنن...
یک روز به خودشون میان و می بینن دیگه هیچ حسی بهش ندارن، پس بدون اینکه ذره ای احساس از اون رابطه تو وجودشون باقی مونده باشه میرن...برای همیشه میرن...
دسته ی
تو ماهی و من ماهی این برکه کاشیاندوه بزرگی است زمانی که نباشیعلیرضا بدیع::من سفرهی صبحانه و تو نان لواشیاندوه بزرگی است زمانی که نباشیجانم به فدای تو و آن جسم ظریفتاز عطر دلانگیز تو و حجرهی کاشیمیرقصد و مست است و خمیر تو به دستشدر طبخ تو شاطر کند، ای جان چه تلاشی!از وزن تو کم کرد و به حجم لبت افزودباری! که به یک بوسه بگردی متلاشیگفتی که مقصر خود آرد است به من چه!یا میخورد آب این غلط از شاطر ناشیدر متن تمام جلسات از تو سخن بودکیفیت داغان
به نظرم باز کتاب «من پیش از تو» یه ایده ای داشت ولی این کتاب از اون کتابهای «باری به هر جهت» بود. پایانش هم جوری بود که انگار خانوم جوجو مویز علاقه خاصی به ادامه اش داره که امیدوارم این اتفاق نیفته :/
__________________________________________________________
- چه فایده ای دارد که آدم بخواهد دائم رنج و اندوهش را بازنگری کند؟ مثل آن است که یکسره با یک زخم ور بروی و نگذاری التیام پیدا کند.
- چهره ای که آدم ها انتخاب می کنند تا از خودشان به دنیا ارائه کنند با آنچه در اصل هستن
زنده شده ام. یک جور زنده ی پخته. یک وقت هست آدم طوری زنده می شود که هنوز داغ جوانی ست. شوووووور زندگی سر و کول وجودش را گرفته و شوق زیستن؛ تبدیل دنیا به بهشت و تغییر هر آنچه کریه به عالی، همه ی مغز آدم را گرفته، طوری که واقعیت را نمی بیند. این بار جور دیگری زنده ام.
بعد از سالها تجربه ی مرگ. بعد از سالها جان کندن برای زندگی؛ این بار طوری زنده ام که بشقاب پر نقش و نگار سفالینی از کوره های چند هزار درجه جان سالم به در برده، نشسته بر دیوار بتونیِ خانه
امروز شادی یه حرف قشنگ زد بهم. گفت به خودت فرصت بده. فرصت گذر از اندوه. و من شدیدا نیازمندم که زمان بگذره و این اندوهی که برام سنگینه به لطف زمان فشار کمتری بیاره بهم. بله! مشخصه که من دلم گرفته و به شدت ناراحتم. انگار تکهیی از قلبم کنده شده. روبرو شدن با بعضی مسائل برای من سخته که شاید شما بدونید چیه بهش بخندید. یعنی شاید از نظر شما این یه موضوع کاملا پیش پا افتاده باشه. ولی برای من به شدت سنگین و غیر قابل هضمه. شاید یه روزی از خود موضوع بنویسم. ا
پشت شیشه برف میبارد پشت شیشه برف میبارد در سکوت سینه ام دستی دانهی اندوه میکارد مو سپید آخر شدی ای برف تا سرانجامم چنین دیدی در دلم باریدی ای افسوسبر سر گورم نباریدی چون نهالی سست میلرزد روحم از سرمای تنهایی میخزد در ظلمت قلبم وحشت دنیای تنهایی دیگرم گرمی نمی بخشی عشق ای خورشید یخ بسته سینه ام صحرای نومیدیست خسته ام ‚ از عشق هم خسته غنچه شوق تو هم خشکید شعر ای شیطان افسونکار عاقبت زین خواب درد آلود جان من بیدار شد بیدار بعد از او بر هر چه رو
میدانی به اطمینان صد در صد رسیده ام که من یک شبح در زندگی اطرافیانم هستم چرا که بود و نبود من هیچ فرقی ندارد وقتی بست فرند سیزده چهارده ساله ام روز تولدم بپرسد تولدت کی بود باید گل گرفت در این زندگی را
به عنوان یک تصمیم بزرگ دیگر نباید انتظار داشته باشی روز تولدت روز مهمی در زندگیت باشد چرا که هربار فقط غم و اندوه ناشی از تنها ماندن برایت به ارمغان دارد
تمام
دانلود آهنگ جدید محسن چاوشی به نام طاق ثریا
Текст песни Taghe Soraya Mohsen Chavoshi
من جلد تو هستم بر بام تو هستمЯ твое прикрытие, я на твоей крыше
تو شمس منی من خورشید پرستمТы солнце, я солнце
مغرب همه اندوه اندوه غروب ات
ادامه مطلب
تو مبتلا به دوستت دارمی شده ای کشندهبر لب های کبودمردی مسلول
اما باور کنتو را با همه دوری اتکه قِدمَتِ درد استدوست دارم! ای سکوت لاجوردی مسمومتنهایی چُنان ضخیممیان آغوش کوهی از غربت
باور کنچشم های من هرگزبه خمیازه کسل کننده ی روزهای هفته اعتنا نکردندو هر روز مصرانهمشتاق دیدارت هستند کاش توان گفتنت بودو میگفتی،چگونه است که دلْ تو را مثل یک مادیان می دَوَد؟در میان خیل عاشقان هزار ساله اتاما تو دل به قاطری لنگ سپردیدر مسیر سلاخخانه!
این روزها هر چه به موعد رفتن نزدیک می شویم حس می کنم نسبت به محیط اطراف و روزمره هایی که کمتر در چشم عادت می نشستند حساس تر شده ام. دیروز انگار برای اولین بار سایه روشن نرده ها روی بالکن را دیدم! بعد از این همه تکرار!
نشستن به تماشای حرکت ابرها روی خورشید و رقص این سایه ها هم شوق و شگفتی مواجهه را داشت و هم اندوه جدایی. هم دل دادن بود و هم دل کندن. سایه های این سه سال نشست و برخاست روی بالکن را آنقدر به یاد ندارم که سایه های دیروز را. گرمی آفتاب و خن
روزی "اندوه" به روستای ما آمد ، "گفتیم رهگذر است !اما ماند! گفتیم مسافر است و خستگی در می کند و می رود ، باز هم ماند و نشست و شروع کرد به بلعیدن ذخیره امیدمان" گفتیم : مهمان بدی است ! دو سه روز دیگر می رود ...و باز هم ماند و ماند و ماند و تبدیل شد به یکی از اعضای ده مان، اکنون اندوه کدخدا شده و تمام کوچه ها بوی "آه" می دهد . تمام امیدها را بلعید و به جایش "حسرت" در دل ها انبار کرد .پیران ده هنوز به یاد دارند : " روزی که اندوه آمد ، "جهل" نگهبان دروازه
تکست آهنگ گمم کردی مسعود سعیدی
وقتی با اونکه خوبه بی رحمی قدرشو تا نره نمیفهمیوقتی از اونکه خوبه رد میشی قسمت آدمای بد میشیاونکه با نقشه عاشقت کرده تا یه جایی پی تو میگردهاز یه جا که دوباره تنها شی آرزوته کنار من باشیتک تک لحظه هاتو میگردی تا بفهمی کجا گمم کردیبس که اون لحظه ها نفس گیره فکر دل کندن از سرت میرهتک تک لحظه هاتو میگردی تا بفهمی کجا گمم کردیبس که اون لحظه ها نفس گیره فکر دل کندن از سرت میرهاونکه با نقشه از تو دورم کرد بدترین کارو ب
مرا ببوس برای آخربن بار...
صدای تیرو غل و زنجیر میآید. ناله و فغان نسلی که از مختاریها و پویندههاست. اما کجاست اختیار و پویشی؟ ما، نسلی که تماما در احاطهی اندوه بودیم. سرو نبودیم و سر خم کردیم، چاره نبودیم و چاه شدیم، برای هم. با سیگارهایمان دود شدیم. نوشیدیم. مست کردیم. مخدر دیگر جواب نبود. اندوه جانفرساتر و جاودانتر از ما بود. ذوب شدیم و ریختیم روی سر آوارهایمان. دیگر نه میهنی مانده بود و نه وطنی و خاکی. بنفشهای نمانده بود که کوچش اف
دردناک ترین دردِ علی (ع) جهل مقدس مردمانی است که فرق ایمان را با نام خداوند و به قصد قربت می شکافند. من معتقدم همه وجوه دیانت در مکتب آزادی بخش خداوند محصول شیرین عقلانیت است. هیچ چیزی برای بشر ترسناک تر از انکار عقـل و اندیشــه در مقابل تعصّب مقدس نیست. هیچ موجـودی مخوف تر و درّنده تر از او نیست که ردای پر تکلّف و بی مغزی از ظواهر شریعت را می پوشد و آن را همه ی حقیقتِ دین و غایت اراده حق می انگارد. در غربت و اندوه علی همین بس که او دُرّ علم و اندیش
اندوه حقیقی به شعف میرسد، اندوه دروغین و نمایشی به فساد. گریهی دروغین یعنی خندهی تو نیز دروغین است، بزمت دروغین و رزمت دروغین، میلادت دروغین و مرگت دروغین، پیوندت دروغین و جداییات دروغین است.
نفاق، گریهی انسان و خندهی شیطان است. برای زیستن از نفاق چنان باید گسست که در هنگامهی مرگِ جان پاکزیسته روح از تن میگسلد. ولیکن مرگ منافق به داس اعمال تباه خویش سخت و زجرآلود است.
حلمی | کتاب لامکان
موسیقی: Zbigniew Preisner - Lacrimosa
کاش چون پاییز بودم ... کاش چون پاییز بودم کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم برگهای آرزوهایم یکایک زرد میشد آفتاب دیدگانم سرد میشد آسمان سینه ام پر درد می شد ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ میزد اشکهایم همچو باران دامنم را رنگ می زد وه ... چه زیبا بود اگر پاییز بودم وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم شاعری در چشم من می خواند ...شعری آسمانی در کنار قلب عاشق شعله میزد در شرار آتش دردی نهانی نغمه من ... همچو آوای نسیم پر شکسته عطر غم می ریخت بر دلهای خسته
سونی فرسنگ ها با روزهای خوشش در دنیای موبایل فاصله دارد اما هنوز هم قصد ترک این بازار را ندارد. کمپانی ژاپنی پس از کاهش مداوم سهمش در این حوزه تصمیم گرفت با دل کندن از بازارهای خاورمیانه، هند و قاره آمریکا تنها روی بازار داخلی، هنگ کنگ، تایوان و اروپا تمرکز کند.
ادامه مطلب
سونی فرسنگ ها با روزهای خوشش در دنیای موبایل فاصله دارد اما هنوز هم قصد ترک این بازار را ندارد. کمپانی ژاپنی پس از کاهش مداوم سهمش در این حوزه تصمیم گرفت با دل کندن از بازارهای خاورمیانه، هند و قاره آمریکا تنها روی بازار داخلی، هنگ کنگ، تایوان و اروپا تمرکز کند.
ادامه مطلب
تا اونقدری که من فهمیدم هنر جون کندن میخواد تلاش میخواد اگه هم ذاتی یه چیزایی داشته باشی یه استعداد خوب هم داشته باشی برای اولش خوبه وسط کار که میرسی شروع میکنی به ریپ زدن خالی میشی باید بری خودت رو پر کنی، زیاد، اونم به صورت فشرده.
باید زیاد مطالعه کنی زیاد فکر کنی زیاد دست و پا بزنی تا بتونی یک اثر هنری رو به مقصد برسونی وگرنه همون وسطاش میمونی و تهش به یک کار متوسط و ضعیف تن میدی و خلاص.
اونوقت اونجاست که آدم میشه یه هنرمند قلابی مثل یه مهندس
از من بپرسی باید توی همان کودکی، اصلا از همان پنج شش سالگی کلاسهای فشردهای برای همهی آدمها برگزار شود مبنی بر آموزش دل کندن یا راهکارهای رها کردن یا چگونه راحت و بیدردسر خودمان را از شر هرآنچه بیحاصل است خلاص کنیم یا چگونه بیخیال شویم یا کی وا بدهیم، کی ول کنیم و از این دست چیزها. عنوانش هر چه باشد مهم نیست، همینکه کسانی بهمان آموزش بدهند که کی و چگونه دل بکنیم کفایت میکند. به گمانم این از عدم آموزش در سنین کودکی میآید که گاهی
محققان با بررسی وضعیت سلامت روان افراد هشدار دادهاند: غم و اندوه خود را در فضای مجازی به اشتراک نگذارید.
نتایج یک بررسی جدید نشان میدهد افراد برای اشتراکگذاری اندوه خود در شبکههای اجتماعی با یکدیگر مسابقه میگذارند.
نظرسنجی WebMD از 1084 بزرگسال آمریکایی، یک تصویر متنوع از غم و اندوه ارائه کرد.
این نظرسنجی به خوبی نشان داده که قصد افراد از اشتراکگذاری اندوهشان حمایت افرادیست که با آنها در شبکههای اجتماعی دوست هستند، حال اینکه این اف
من یک دهن خسته که آواز ندارد
یک پنجرهء بسته که پرواز ندارد
من بی تو یکی مثل خودت، آینهء دق!
یک آخر بیهوده که آغاز ندارد
اینقدر نگو از من و از هر چه تو بنویس
هر حس پدرمرده که ابراز ندارد!
دستی که قلم را به تعفن نکشاند
مانند رسولی است که اعجاز ندارد
یا ما خبر از خانهء همسایه نداریم
یا اینکه کسی در دِه ما غاز ندارد!
بگذار همانند تو دیوار بمانیم
این خانه نیازی به درِ باز ندارد
علی اکبر یاغی تبار
لطیفه در مورد غم و اندوه
در این مطلب از سایت جسارت می خواهیم در مورد لطیفه در مورد غم و اندوه صحبت کنیم. این مطلب به خواسته شما عزیزان زده شده است و امیدواریم مورد توجه و عنایت شما کاربران گرامی قرار گیرد.
لطیفه در مورد غم و اندوه
فرناندو پسوا میگه که اندوه تلاشگران سخت کوش بدترین نوع اندوه است پس نتیجه می گیریم که خوشحالی آدم های بیکار و بی عار هم بهترین نوع خوشحالیه
اورهان پاموک میگه کتاب ها که ما آنها را به اشتباه مای تسکین می دانیم. تنه
ناراحتم دوست عزیزم . آنقدر که نمیتوانی فکرش را بکنی. به قول خودت آن سرزندگی را ندارم . باور کن نمیدانم چه بلایی سرم آمده . نمیدانم همیشه اینگونه بوده ام یا اینکه این یک خصوصیت جدید است. من ... واقعیت این است که من ... واقعیت این است که تو....تو حتی تو نیستی.تو تنها خیالی هستی، سرد و منجمد. و من روح سرگردانی که سرگردانی را، اندوه را، زندگی میکند.
دلم برای نداشته هایم تنگ شده . خنده دار است . چیزی را هرگز نداشته باشی و دلت برایش تنگ شده باشد .برای چیزی که
ندارد راه بر مقصد چنانچه بار، کج باشدنشان از خشت کج دارد، اگر دیوار، کج باشدهزاران بار اندوه و فغان سودی نخواهد دادمسیر نوکر از ارباب اگر یک بار کج باشدشروع انحراف از راه مهدی ختم بر نار استشروع کج از آیینش، ادامه دار کج باشدیقینا ریسمانِ دستگیری از گنهکار استاگر که حلقه ای از گیسوی دلدار کج باشدطواف بی ولای فاطمه بر محور کفر استدقیقا مثل آن که سوزنِ پرگار کج باشدفدک را هم خلیفه چون خلافت غصبِ ناحق کردهمیشه دست نامردِ خیانتکار، کج باشدچه ش
اکنون در آستانه مهاجرت به یک کشور دور هستم. دل کندن از پدر و مادرم سخت ترین کاری است که می خواهم انجام بدهم. اما برای اولین بار می خواهم خود را بسپارم به دست جریان زندگی. از خودم فرار می کنم و می روم در مسیر به دست آوردن ها و حسرت خوردن ها...
در تاریخ ذکر شده است که امام حسین علیه السلام، برای رفع مشکل بی آبی، اقدام به حفر چاه کردند ولی دشمن وقتی متوجه این کار شد از ادامه حفر چاه جلوگیری کرد.
مثلا در کتاب «الفتوح» آمده است که:چون این خبر به عبیدالله زیاد رسید در ضمن نامه ای به عمرسعد، از او خواست که نگذارند اهل بیت امام حسین(علیه السلام) به آبی دست پیدا کنند و در نامه اش نوشت: «به من چنان رسانیده اند که حسین(علبه السلام) و یاران او چاه ها حفر کرده و آب بر می دارند، به همین جهت امکان هی
احساسمندان و انسانهای عاطفی، غمی انسانی و لطیف در درون دارند، و همواره در رنج و اندوه بسر می برند، زیرا که دشواریهای زندگی و غم و اندوه دیگران را می نگرند؛ دست و پنجه نرم کردن و رنج کشیدن اکثریتی از انسانها نمی گذارد شاد و راحت زندگی کنند. این نوع انسانهای متعالی، در کنار هر زیبایی و خوشی، نازیباییها و صحنه های چندش آور را نیز می نگرند، و در برابر قطرات شبنم بر رخسار گل، قطرات اشک بر رخسار یتیمان و گرسنگان را به یاد می آورند، و آنگاه که انسانه
حادثه سقوط هواپیمای مسافربری اوکراینی و از دست رفتن تنی چند از هموطنان و اتباع چند کشور حاضر در آن پرواز در این سانحه بر اندوه این روزهای مردم مؤمن افزود. این ضایعه اندوهبار را بر خانوادههای داغدار آن عزیزان و عموم مردم عزیز تسلیت عرض کرده، خلد برین را برای ایشان آرزو داریم.
پیوند توییت
ادامه مطلب
وصایت امیر المومنین علیه السلام آخرین واجب الهی
ثقة الاسلام کلینی رضوان الله علیه روایت کرده است:
قال عمر بن أذینة: قالوا جمیعا غیر أبی الجارود - وقال أبو جعفر علیه السلام: وكانت الفریضة تنزل بعد الفریضة الأخرى وكانت الولایة آخر الفرائض، فأنزل الله عز وجل " الیوم أكملت لكم دینكم وأتممت علیكم نعمتی " قال أبو جعفر علیه السلام: یقول الله عز وجل: لا انزل علیكم بعد هذه فریضة، قد أكملت لكم الفرائض.
امام باقر علیه السلام فرمودند: واجبات یكى از پس دی
باید بنویسم. از این روزها که هم آرامند و هم غمگین. باید بنویسم از تو؛ که هم هستی و هم نیستی. از من که دو پاره شده است. پارهای که دندان صبر بر جگر گرفته و دیگری که شوریده است. باید بنویسم که شاید از بار اندوهی که بر قلبم فشرده میشود چیزی در این نوشتهها جا بگذارم و بگذرم. باید بنویسم که این زمزمه هراس انگیز «ترسم که بمیرم، ترسم که بمیرم از این اندوه» در سرم کمتر تکرار شود. باید بنویسم و نمیدانم از کجای این رنج بگویم؛ که چراها سرگردانم کردها
عشق اونه که خود فزاینده ست، در بود... در نبود... که هر کار کنی، که هر کار نکنی، بیشتر می شه.
که دل کندن نتوانی و توانستن نخواهی!
که دلت هر لحظه ی نبودنش براش پر می زنه، که هر لحظه ی بودنش غنج می ره و پره از شادی...
که پختگی و حل شدن در عشقم آرزوست... :)
که پر زدن و پرنده ی آسمونِ آبیِ تو بودنم آرزوست... :)
.
.
.
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم، ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما
فضیلت خواندن دعای مجیر
حجت الاسلام و المسلمین صادقی واعظ با اشاره به اینکه دعای مجیر مهمترین ابزاری است که خداوند تمام سختیها، غم و اندوه و مشکلات را رفع میکند و ماندگارترین، ثابتترین و سالمترین شرایط را برای کسی که آن را بخواند مهیا میکند، تصریح کرد: خداوند به حضرت موسی(ع) میفرماید: بندگانم هر گاه از همه جا ناامید شوند و فقط به خدا امید داشته باشند آنگاه تمام سختی هایشان توسط خداوند رفع میشود.
وی افزود: گفتن جمله ؛ أَجِرْنَا مِنَ
به روزرسانی را که فقط برای انواع بازی ها، نرم افزارها و برنامه های کامپیوتری نگذاشته اند گاهی هم آدم ، باید افکارش را به روز کند!طرز فکرش را ارتقا بدهدحال و هوایش را تازه کند مثلا دور بریزد تمام خاطراتی را که تکرارشان چیزی به جز غم و اندوه نداردرها کند بعضی وابستگی ها را که حال و روزش را به هم میریزند افسوس ها را غصه ها را نگرانی ها را و تمام تلخی هایی که بوی کهنگی گرفته اندگاهی باید یک گوشه ی دنج نشستزندگی را نو کرد و یک "من" تازه ساختبا با
دلیل احساس غم و ناراحتی ما در ماه محرم؟
ارتباط روحی بین مادر و فرزند رو شاید همه دیده باشید؛گاهی اوقات در مکان دیگری اتفاقی برای فرزند بیفتد مادر حس میکند و متوجه میشود و اصطلاحا میگوید دلم شور میزند!
این ارتباط بین ما و ائمه هم برقرار هست؛ به این روایات دقت کنید:
حضرت علی(ع):ما در شادمانی شما شاد، و در اندوه شما اندوهگین می شویم.
امام رضا(ع):هیچ یک از شیعیان ما، مریض نمی شود، مگر این که ما نیز در بیماری آنان بیمار می شویم و محزون نمی شوند، مگر ا
فکر کنم پوست انداختم!
نه پوستم کنده شده!
سخته دل کندن خیلی سخت! اونم از چیزی که چندین سال آرزوشو داشتی!
اما الان دیگه برام مرده!!!
یه تشر از یک پاک نهاد کافی بود که هوس دیرنیه از سرم بیفته.
و دائم درگیر اینم که: چه قدرتی ایجاد میکنه سیر و سلوک و معرفت!!
آیا خداگونه شدن غیر از اینه؟
تقدیر ماست آنچه نوشتند پیش از این
فصلی هزار "شاید" و سالی پر از "اگر"
فردا به دوش می کشم اندوه کهنه را
فردا هزار و سیصد و ... اندوه تازه تر
شعر از محمود نگهداری
از زبان موسیقی بشنویم حال امروز و امسال مون رو :)
+ بشنویم از مرتضی احمدی
دریافت
+ و بشنویم از بابک افرا
دریافت
پ ن: سالی که گذشت سال بد بود؛ سالی بد و بد، ز بد، بدتر بود...
پ ن2: موسیقی مرتضی احمدی نوعی هنر فولکلور است که یه مطلب در موردش خواهم نوشت در سال جدید ان شاءالله.
با انگشتریبی نگینی ازعقیق و فیروزهایستادن انگشت منبرای شهادت بر پایان تاریخ عاشقانگی !
اینجاشب بر یال اسب ها افتاده است همین جا درست کنار اتفاق شیهه و سنگ !
شتاب هر خط دایره می شود شتاب هر خط دایره می شود شتاب هر خط دایره می شود و ایستادنی تمام قد کنار جرعه و قطره و کلماتی با صورتی تکیده برای شهادت بر پایان تاریخ عاشقانگی !
پرسیده بودی چگونه است اندوه من بر چشم های تو می نشیند ؟ بیاشاید نفرین از محاق آن عقیق و فیروزه است استخوان بش
خوب که نگاه کنم میدانم پارسال شب قدر چه چیزهایی خواستهام. اما قبلتر از آنها را به یاد نمیآورم. انگار که حافظهام از تمام آنچه روزگاری میخواستم کاملا پاک شده باشد، چیزی از خواستههای جزیی گذشته به یاد نمیآورم. من عادت کردهام به همین اتفاقهای جزیی کوچک تا بتوانم زندگی کنم. تمرکز کنم بر انچه که در زمان حال رخ میدهد تا بتوانم بدون توجه به گذشته و آینده زندگی کنم.
اما این روزها تماما گذشتهام. لحظههای حال سخت و جانکاهاند. تلاش
وسواس پوست کنی یا دراماتولومانیا یعنی میل افراطی به کندن پوست در نواحی مختلف بدن. افراد مبتلا به این اختلال نمیتوانند در مقابل وسوسه کندن پوست خود مقاومت کنند و این مسئله میتواند برای آنها مشکلات جدی ایجاد کند. با این حال بسیاری آن را یک اختلال جدی قلمداد نمیکنند، افراد دارای این اختلال ممکن است آگاهی کافی دربارهی آن نداشته باشند و یا شرم داشته باشند آن را با کسی مطرح کنند. در ادامه مقاله به توضیح بیشتر اختلال پوست کنی، علائم و نشا
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی فاطمیه دوم ۹۸
ندارد راه بر مقصد چنانچه بار، کج باشدنشان از خشت کج دارد، اگر دیوار، کج باشدهزاران بار اندوه و فغان سودی نخواهد دادمسیر نوکر از ارباب اگر یک بار کج باشدشروع انحراف از راه مهدی ختم بر نار استشروع کج از آیینش، ادامه دار کج باشدیقینا ریسمانِ دستگیری از گنهکار استاگر که حلقه ای از گیسوی دلدار کج باشدطواف بی ولای فاطمه بر محور کفر استدقیقا مثل آن که سوزنِ پرگار کج باشدفدک را هم خلیفه چون خل
نام نقی در این جهان همتا ندارد
پاکیزگی غیر از شما معنا ندارد
هادی اگر باشی برای بنده کافی است
راه سعادت غیر تو مولا ندارد
فهمیده ام از احترام پرده ی قصر
عالم به جز تو حضرت والا ندارد
بدخواه تو مبهوت مانده در جلالت
حرفی برای رد و یا حاشا ندارد
کردی مداوا زخم های دشمنت را
بی شک کسی چون تو دل دریا ندارد
این که دخیل نام تو شد مادر او
یعنی که دشمن غیر تو ماوا ندارد
کل کریمان از گدایان تو هستند
بسیار داری آن چه هر دارا ندارد
حاجت رواییِ گدای خانه ی تو
آدم شاید از یک جایی به بعد تصمیم بگیرد زندگی کند، اما اینکه بخواهد زندگی نکند دستِ خودش نیست. گاهی مسیر زندگی طوری می رود و جایی می رود که به خودت می آیی می بینی با قیدِ زمان دیگر زنده نبوده ای، نه از این تعابیر فلسفی و عاشقانه و درام، تو از یک جایی به بعد واقعا زنده نبوده ای و فقط زیست نباتی داشته ای، مثل یک گیاه. اما اینکه تصمیم بگیری باشی و زندگی کنی بحثش فرق می کند.
حالا باید جان بکنی، مثل جان کندنِ بیرون آمدن از سوراخِ تنگ و راهِ تاریکِ رحم
أیْنَ الاَنجُمُ الزَّاهِرَة
کجایند ستارگان فروزان
[دعای ندبه]
**أللَّهُمَ عَجِّل لِوَلیکَ أَلفَرَج**
**********
اندوه بزرگیست زمانی که نباشی...
از لحظه آمدنم به این جهان چیزی به یاد ندارم؛ اما میدانم که هر چه بود گذشت...
کودکی ام با آن همه هیاهوی کودکانه...
نوجوانی ام با آن همه شور و نشاط و طعم تجربه های جدید...
و جوانی ام، که ساعتها در کشمکش شناخت حق و باطل از هم پیشی گرفتند و فقط و فقط گذشتند...
این عمر ماست که میگذرد. میبینید؟؟؟
لمس میکنید؟؟؟
ه
دیروز دو سه ساعتی داشتم توی google photos میگشتم. از پنج شش سال پیش تا امروز، هر عکسی که گرفته بودم رو نگه داشته بود. بی اونکه کار داشته باشه کدومش یادآور یه خاطرهی خوبه و کدومش یادآور یه خاطرهی بد. کدومش رو یه روزی گرفتم که خیلی آروم بودم و کدومش رو توی یه روزی که به طور وحشتناکی حالم بد بوده و غمگین بودم. برای من که از در و دیوار عکس میگیرم و موقع عکس گرفتن گاهی ذهنم پر از آشوبه، دیدن خیلی از اون عکسها یادآور خیلی از آشوبهای ذهنیم بود. خیلی
روان نژند یا روان رنجوری یک صفت شخصیتی است که بر اساس غم و اندوه، دمدمی مزاج بودن و بی ثباتی عاطفی مشخص میشود. افرادی که چنین ویژگی شخصیتی دارند معمولا نوسانات خلقی،اضطراب، دمدمی مزاج بودن، تحریک پذیری و غم و اندوه را تجربه میکنند. افرادی که روان رنجوری کمتری دارند ثبات عاطفی و احساسی بیشتری دارند.
منبع: drfahimehrezai.com
مرسی ا زدعوتت شیفته :)
عیبی ندارد اگر حالت خوش نیست -مگان دیواین-
وقتی فقدانی دردناک یا اتفاقی تکان دهنده دنیای بیرونتان را تیره و تار می کند، اولین چیزی که باید بدانید این است:اندوهگین شدن هیچ ایرادی ندارد. مگان دیواین می گوید:«اندوه همان عشق است. در وحشی ترین و دردناک ترین شکل خود. واکنشی طبیعی و عاقلانه به از دست دادن.»
اما چرا فرهنگ ما اندوه را بیماری ای می داند که باید درمان شود، آن هم در سریع ترین زمان ممکن؟ در عیبی ندارد اگر حالت خوش نی
زندگیِ ما؛ مایی کِ اینجا در نزدیکیِ هم یک کلنیِ رنگ پریده و مضطرب را تشکیل داده ایم، همه اش شده است جا گذاشتن، کندن از خود، رها کردن، رفتن، رفتن و رفتن !اگر دستت را از دستانم سُر بدهی خواهم رفت، تلاشی نمیکنم کِ دوباره دست سُریده ات را در دستان عرق کرده ام بگیرم، اما باز میگردم و نگاهِ نگران و افسوس بارم را در چشم هایت جا می گذارم،اگر بیمار شویُ در حال مردن باشی، کنارت می نشینم بِ اندوه و تمامِ دوران بیماری ات خودم را برای روز عزای نیامده تسکین
گیسو به گل آراسته ای، لب به تبسم
خاموشی و در خامشی ات صوت و سخن گم
می خوانی ام اما نه بدان سان که خلایق
می بینمت اما نه بدانگونه که مردم
از جسم رها نیستی اما ز لطافت
افزون تر از آنی که درآیی به تجسم
دور از منی آنگونه که عقل از دل و با من
اندوه تو نزدیک تر از لب به تکلم
لب باز مکن تا که ندانند خلایق
آن میوه ی ممنوعه نه سیب است نه گندم
خاموشی ات اینگونه که دریای معانیست
بر خاکِ تکلّم چه نیازی به تیمم
رضا طهماسبی
کدام ریشسفیدی بود که جلوی پای من نیمخیز نشود؟چرا؟ چون سر آستینم نو بود!چرا؟ چون جیبم پر از سکه بود و سفرهام پر نان!
اما حالا جواب سلامم را نمیدهند.انگار که من را نجس میدانند!نجس هم هستم؛ این را خودم میدانم!برای اینکه محتاجم.
آدمِ محتاج، نجس است.این را خودم باور دارم.آدمِ پاک و مطهر فقط آن کسیست که قدرت دارد، قدرت.
- محمود دولتآبادی - کلیدر
این روزها مردهای زیادی هستند که زیر این آفتاب سوزان و گرمای طاقت فرسا مشغول پول در آوردن از سن
برخی مضرات و عوارض احتمالی اختلال خود زشت انگاری عبارتند از:
افسردگی یا دیگر اختلالات جدی روانی
افکار خودکشی یا اقدام به آن
اختلالات اضطرابی
مشکلات سلامتی ناشی از رفتارهایی همچون کندن پوست
اختلال وسواسی اجباری
اختلالات خوردن
مصرف مواد مخدر
افسردگی عمده که از آن به عنوان اختلال افسردگی تک قطبی یا عمده (MDD) هم یاد می شود با احساس مداوم غم و اندوه یا عدم علاقه به محرک های بیرونی همراه است. تک قطبی بودن این اختلال به تفاوت افسردگی عمده با افسردگی دو قطبی که بین افسردگی و شیدایی نوسان دارد اشاره می کند. بر خلاف افسردگی دو قطبی، این نوع اختلال فقط روی نقاط منفی و احساساتی مثل غم و اندوه و علائمی شبیه این متمرکز است. خوشبختانه افسردگی در جامعه کاملا قابل درک و پذیرش است و اغلب از طریق ترک
بارها زخم می خوری و باز می خواهی اش،
رقیب پیدا می کنی و باز می خواهی اش،
این ماهی کوچک هر بار به امید اقیانوس دل به دریا می زند
و موج های سهمگین او را پس می زنند.ماهی کوچک حالا بی رحم شده و
هرگز دلتنگِ اقیانوس نیست...حالا دیگر یک چیز را خوب می دانی؛
باید از اسرافِ دوست داشتن دست بکشی. اندوه قابله ای است برای آن چه که مغزت به آن آبستن است.
هر شب منتظر آمدنِ جنینی هستی که اندوه، در مغزت متولّد می کند.دیگر دمنوش ماداگاسکار آرامَت نمی کند و هنوز هم
رسو
نمیدانم او را یادتان هست یا نه.یک بار درباره اش خیلی کوتاه اینجا نوشته بودم. حالا بعد از این همه سال دوباره بازگشته است.. دوباره به سراغم آمده! هنوز فراموشم نکرده..هنوز دوستم دارد.. و هنوز برای شنیدن دوستت دارم آماده ی جنگیدن است!
❣یک دقیقه مطالعه
عمر عقاب ۷۰ سال است ولی به ۴۰ که رسید چنگال هایش بلند شده و انعطافِ گرفتن طعمه را دیگر ندارد..
نوک تیزش کند و بلند و خمیده میشود و شهبال های کهنسال بر اثر کلفتی پَر به سینه میچسبد و دیگر پرواز برایش دشوار است.
آنگاه عقاب است و دوراهی:
--> بمـیرد یـــــا دوباره متولد شود<--
ولی چگونه؟؟
عقاب به قله ای بلند میرود نوک خود را آنقدر بر صخره ها میکوبد تا کنده شود و منتظر میماند تا نوکی جدید بروید. با نوک جدید تک تک چنگال هایش ر
اکسسسوری ها در پوشش، تکمیل کننده ی زیبایی ها هستند.
کراوات ها،دستکش های خوشرنگ،شال گردن ها، چتر،شنل،عینک آفتابی،کلاه های شیک و ...اکسسوار صحنه و دکور هم همین طور ،کمک می کنند به واقعی تر شدن صحنه ی نمایش.
مثلا گلدان،میز،پرده،ساعت و...حس می کنم متاسفانه انگار من مثل همین جزییات تکمیل کننده اما غیر اصلی بودم در زندگی آدم های اصلی زندگی ام .
بدون من هم برایشان مقدور است دراجتماع ظاهر شوند و یا نقششان درصحنه های خالی از اثاثیه را آن طور که م
بــــــزن پاکیزه کن دنیای پراندوه و ناامید!
ببار ای ابربزن پاکیزه کن دنیای پر اندوه و ناامّیدبزن تا این جهان مرده و سرد و گره خورده شود زنده
ببار ای ابربزن تا آنکه با آن قطره های نازک و تندتشود سیلی به زیر پاکه میشوید با خود سنگلاخ های گلآلود و بزهکاربزن تا اینکه دریای جهان رابا آن کردار پاک خود کنی لبریزتا که شاید این غم و اندوه و نومیدیدر آن غرقه بسوی نیست و نابودی شناور…
ادامه مطلب
یک جوری زمین خوردم که همهی بدنم درد میکند. یکی با تمام قدرت میخواست مرا زمین بزند. چند سال است همهی توانم را جمع کردهام. برای همچین روزی. که اگر خواستم زمین بخورم یا اصلا خوردم ! دوباره بلند شوم و با تمام توان به دویدن ادامه بدهم. همین چندروز پیش حول و هوش ظهر بود که لابلای دویدنهایم؛ یکی چنگ انداخت به شانههایم و داشت مرا زمین میزد. میدانستم هر چه فریاد بزنم کسی برای کمک نمیآید. فریاد نزدم. خودم بودم و کابوسهایم. خودم بودم و تنها
• عصر دیروز دکمهی pause کرونومتر را زدم و به فرورفتگی کنار انگشتم نگاه کردم. خودکار جاانداختهبود. مرد تازه از قبرستان برگشتهبود. داشت تعریف میکرد که صاحبان قبر کناریِ مادربزرگ، با خودشان فلاسک چای و قهوه آوردهبودند با شیرینیهایی شبیه باقلوا. ترکیبی مکمل و مطبوع که خوشش داشته و تکهای با لیوانی چای برداشته و جایی آن میان پیدا کردهبوده برای نشستن. گفت یکی از مردهاشان کناردستم نشستهبود. از قوموخویشهای دور مرحوم که جاشوی آبها
مقدمهشادی و سرور از حالت های درونی انسان است که نمودهای بیرونی هم دارد. این حالت محصول و معلول نوعی آگاهی از تحقق اهداف و آرزوهاست و زمانی ایجاد می شود که انسان به یکی از اهداف و آرزوهای خود دست یابد یا این که احتمال تحقق آن را بالا بداند. شادی از حس رضایت مندی و پیروزی به دست می آید و وقتی انسان به هدف خود نمی رسد یا آرزوی خود را بر باد رفته می بیند، حالت غم و اندوه بر او چیره می شود. یعنی حزن و اندوه حالتی است که از حس نارضایتی و شکست به دست می آی
امام رضا علیهالسلام:
فعَلى مِثلِ الحُسَینِ فَلیَبکِ الباکونَ؛ فإنَّ البُکاءَ عَلَیهِ یَحُطُّ الذُّنوبَ العِظامَ. ...کانَ أبی علیهالسلام إذا دَخَلَ شَهرُ المُحَرَّمِ لا یُرى ضاحِکا، و کانَتِ الکَآبَةُ تَغلِبُ عَلَیهِ حَتّى تَمضِیَ عَشرَةُ أیّامٍ، فإذا کانَ یَومُ العاشِرِ کانَ ذلکَ الیَومُ یَومَ مُصیبَتِهِ و حُزنِهِ و بُکائهِ، و یَقولُ: هُوَ الیَومُ الَّذی قُتِلَ فیهِ الحُسَینُ علیهالسلام.
«بر کسى چون حسین باید که گریندگان بگرین
مثلا یاد اون آقای جوونی می افتم که نون ها رو از تنور بیرون میاورد. می تونستی از چهره اش بخونی که آدم خوشحالی نیست. اون روز که توی صف ایستاده بودم متوجه دستای قشنگ و انگشتا و ناخن های کشیده اش شدم و به این فکر کردم که شاید می تونست نوازنده خوبی باشه... که می تونست آدم شادی باشه... که مردم نگن معتاده...
مثلا "فلانی" هیچ وقت نمی فهمه که با دیدن خنده های قشنگِ از ته دلش، اشک ریختم از ته دلم... اون هی می خندید و من هی صورتم خیس تر می شد... چرا که یاد دخترک سیز
اویی که بسیار دوست میدارمش، می گوید اگر الان با ماه ازدواج کرده بودی، خوشبخت بودی. اویی که خبر ندارد از زخم کوچک من. اویی که خبر ندارد از رحیل چشمان تو. اویی که خبر ندارد از ذکر خیال من با کولیانِ آواره. اویی که خبر ندارد از تمام دیرینگیهایی که در دیار تو جا گذاشته ام. اویی که خبر ندارد...
امروز یکی از سخت ترین روزهای زندگیم بود.
این حجم از ناراحتی و غصه و اشک های گاه و بی گاهم از کنترلم خارجه.
آه......کاش زنده بودین خواهران و برادرانم.
دریغ و افسوس.
هیچ وقت فکر نمیکردم از کشور و ملیتم اینقدر خجالت بکشم.
گناه ما چی بوده که نباید رنگ آرامش رو ببینیم.
یه دختر خسته و از دنیا بریده اومده بگه این روزا تنهادلخوشیش سروسامون دادن به کار عروسکهای بومی شهرشه
تنها چیزی که باعث شد باز به زندگی وصل بشم و به حال جون کندن ادامش بدم عروسکهای لیلی یَک و دومایَک هست
ادرس پیج اینستا گرام لیلی هارو براتون می گذارم دلتون خواست ببینید و قصه هاشون رو بخونید
leyliak.domayak@
یه نمونه از عروسکام رو تو پست قبلی میتونید ببینید
فائق آمدن بر هستیشناسی اندوهبار
تندباد حوادث به علت رفتارهای اشتباه وزیدن گرفته و اگر به فکر وطن خویش نباشیم، نمیدانیم در چمنزار ایران نشانی از آبادانی میماند یا نه؟ مزاج دهر که تباه میشود، سموم به بوستان کشور هجوم میآورند و نیاز است کمی صبر کنیم. آشفتگی، غم و اندوه، ابهام و خشم فزونی یافته و آنچه در این فضا به هم میریزد زیست مسالمتآمیز و حق زندگی شهروندانی است که در شاخصهای عینی به هم ریخته زندگی میکنند.
ادامه مطلب
کندن درب قلعه خیبر در کلام امیر المومنین علیه السلام
ابن حمزه طوسی رضوان الله علیه روایت کرده است:
٢٢٤ / ٣ ـ وروى أبو عبد الله الجدلی ، قال : سمعت أمیر المؤمنین صلوات الله علیه یقول : « عالجت باب خیبر وجعلته مجناً لی ، وقاتلت القوم ، فلمّا أخزاهم الله وضعت الباب على حصنهم طریقاً ، ثمّ رمیت به فی خندقهم » فقال له رجل : لقد حملت منه ثقلاً! فقال علیهالسلام : « ما كان إلاّ مثل جنّتی التی فی بدنی ، فی غیر ذلك المقام » .
ابو عبد الله جدلی گفت از امیر
دوست ندارم پیرامون افکارم درباره زندگی با کسی صحبت کنم، شاید تنها یک نفر وجود داشته باشد که بداند من زندگی را چگونه میبینم، آن یک نفر هیچگاه قرار نیست، ببینم.
گمان میکنم که در ناخودآگاه تصور میکنیم ورود به زندگی، غلبه بر عدمست؛ من اینطور فکر نمیکنم، عدم مغلوبناشدنیست، ورود به زندگی، تجربه درگ عدمست، نه مغلوب ساختن آن. اینگونه ببینید که شما متولد میشوید، تا عمری به زندان افکنده شوید، سپس به تیغ گیوتین خطاناپذیر اعدام شوید. ا
در وجودم جریان پیدا میکردمثل دل کندن از آخرین تابلوی نقاشی که هنوز هم دوست داری تا مدتی طولانی تماشایش کنیمثل کتابی که خواندنش را تمام نکردی و با وجود غمگین بودن داستان میخواهی دو فصل باقی مانده را به پایان برسانی..مثل خاک کردن پیانوی دوران نوجوانی ات..این بار وجودم رنگ خاکستری را میداد
ادامه مطلب
امروز وقتی داشتم بین مردم و تو شلوغ پلوغیا شهر خسته و کوفته راه میرفتم و هوای گند مرکز شهر رو میدادم تو ریه هام و بوی اگزوز اتوبوس تو گلوم فرو میکردم...
و انگار هیچ کس منو نمیدید و تنه میزدن و پامو لگد میکردن...
از دور ...
یکی که خیلی شبیهت بود رو دیدم ...
قلبم ایستاد ...زمان ایستاد...و سکوت توی سرم جای شلوغیا رو گرفت ...گرماو آلودگی مرکز شهر دود شد و رفت ...من بودم صدای ضربان قلبی که از تو سرم مبشنیدم ...و یکی تو دلم میگفت خودشه خودشه ....
اومد و از کن
قرص ها اثر می گذارند. این ریزه میزه های مهربون که فقط خوبی ازشون برمیاد و اگر هم گاهی عوارض دارند دست خودشان نیست.
گاهی فکر می کنم تنها چیزی که باید توی این دنیا دوست داشت همین قرص هایی هستند که برای حال بدت می خوری و دو روزه مثل روز اول مثل تنظیمات کارخانه، قبراق و سرحال و شنگول منگول میشی.
این حال را دوست دارم مثل تمام حالاتی که دوست دارم. مثل غمی که عاشقش هستم، مثل شادیی که زیباکننده ی واقعی است. هر حالتی باید وجود داشته باشد تا دیگری معنی پ
۱. به مامان می گویم: "میشه دم و دیقه بلند نگی خدایا شکرت؟ وقتی میگی حرصم درمیاد." و مامان خیلی جدی جواب می دهد: "پاشو برو تو اتاقت!" اولین بار است که با لحن تنبیهی از من می خواهد به اتاقم بروم و فکر کنم در این سن و سال کمی برایم زشت باشد! اما من مثل دختربچه های لوس، زمزمه می کنم: "نگفتم که شکر نکن؛ گفتم تو دلت شکر کن که ریا هم نشه!" مامان هم دیگر چیزی نمی گوید. در واقع محلم نمی گذارد.
۲. دانشجوی لیسانس که بودم یک روز مهدیه که دلش گرفته بود پیشنهاد کرد برو
دوران عجیبیست کسی فکر کسی نیست
حتی به خودش نیز بشر رحم ندارد
تا منفعتت رفت، توام رفته ای از دست
بر شاخه ی خشکیده تبر رحم ندارد
شاهی که به دست پسرش مرد نوشته...
حتی به پدر نیز پسر رحم ندارد
محتاج خودت باش که این تیغ جماعت
بر دست و سر و پا و به پر رحم ندارد
طوفان زده دنیای مرا سخت شکسته
طوفان زده، بر زیر و زبر رحم ندارد
دستی که مرا کنده از این چاه... رها کرد
باور بکن ای عشق، بشر رحم ندارد
#حمید_رفائی
@hamidrefaeipoem
درباره این سایت