بسم او ...
یادمه نیمه شب بعد از عروسی خاله که خسته و کوفته روبهروش نشسته بود بهش غبطه خوردم چون مشقاش نمونده بود و فردا صبح قرار نبود بره مدرسه.حدودا دو سال بعدش به آیلین غبطه خوردم چون اون موقع ها یه نوزاد کوچولو بود و باز هم قرار نبود بره مدرسه و حتما اون موقع بازم مشقامو ننوشته بودم :)
ادامه مطلب
بزرگترین ثمره ی زندگی کردن در این دار فانی،تاثیرگذار بودن است!همین که یقین داشته باشی اگر در این دنیا نبودی،این دنیا لنگ میزد و بی شک چیزی کم داشت!
غبطه میخورم به تو که توانستی برای میلیون ها آدم این دنیا را دلنشین و قابل تحمل کنی!
غبطه میخورم به تو که تک تکِ ثانیه های تنهایی آدم ها را به هم وصل کردی و چه وصالی بهتر از این؟!
+اگر صدا بغل کردنی بود،بی شک صدای تو جزو اولین کاندیدها برای در آغوش گرفتن بود!
هنوز برای موضوع حسادت پاسخ دقیقی دریافت نکردم. خ میگفت کنکاش نباید کرد. من کنکاش نمیکنم. ولی دیدن هست به هر حال. شنیدن. میگفت آدم ها رسالت های متفاوتی دارند وبه اندازهی رسالتشان داشته دارند. میفهمم ولی راه حل نیست. پاسخ خودم اینه: حال آدم با خودش خوب بودن و به اندازهی کافی برای خود خوب بودن و تلاش برای خوب تر بودن برای خود. و یه چیز مهم تر: در موقعیت مقایسه قرار نگرفتن و خود را از این موقعیت ها دور کردن.
+ البته خ میگه در حسادت بدخواهی
امام صادق ع میفرمود از مناجتهای خدای عزوجل با موسی ع این بود که ای موسی بدنیا تکیه مکن مانند تکیه کردن ستمگران و تکیه کردن کسی که انرا پدر و مادر خود دانسته ای موسی اگر ترابخودت واگذارم که بان بنگری مجبت ورونق دنیا بر تو چیره شود ای موسی در کار خیر با اهلش مسابقه وگذار و بر انها پیشی گیر زیرا کار خیر مانند اسمش نیکو و پسندیده است و انچه ا زدننا یا را که بدان احتیاج نداری رها کن و بفریب خورندگان بدنیا و بخود و اگذاشتگان منگر و بدانکه اغاز هر
یه درجهای از صداقت و رکبودن توی دوستای قدیمی هست که جای دیگهای نیست. دیشب بهم گفت: بهت حسودیم میشه که این که با درسات حال کنی برات مهمن؛ من انگار بیحس شدهم.حسادت تو رو به جون و دل میخرم؛ گرچه اون طوری که میشناسمت تو حسادت نمیکنی، تحسین میکنی. ولی ممنونم که بهم گفتی که یه همچین چیزی اساسا حسادت داره. این طوری دارم میتونم یه سری چیزهایی که پیش میاومد رو درک کنم که چرا اون طوری شد. چون من متاسفانه این عقیده رو که اصالت آدم به ا
تنها میتوان به عشق و کار فراوان غبطه خورد. تنها میتوان به عرقهای روح در برآوردن خیال به قامت جسم غبطه خورد. تنها به رنج میتوان غبطه خورد که گنج فرا سازد، نه که گنج یابد، بلکه با چرخش دستان و عرق جان، گنجها را لحظه به لحظه، دم به دم، ذرّه به ذرّه، بیافریند.
تنها به حرکت میباید غبطه خورد، و به کار شد، که حرکت برکتها بیافریند و از زهدان خود بزاید و بر زمین خشک ریزد.
از جماعتها باید برید و شعایر و آیینها به خاک سرد نهاد، و فرادا به د
من تو طول دوره وبلاگنویسیم آدم های مختلفی رو دیدم ولی نگاه بعضی هاشون خیلی برام جالب بود.مثلا جمله شهید آوینی رو مینوشتم و بر عکس خیلی ها که دوست دارن چرت و پرت بگم و بخندن و صد جور کامنت بذارن براش یهو یکی پیدا میشد و پایین همین پست ها مینوشت چه قدر قشنگاینکه جمله شهید آوینی برات خیلی قشنگ باشه خیلی حرفه اونم تو سن کم که یه عده جوون دنبال عیاشی و چرت و پرت و مسخره بازی هستند.
واقعا غبطه میخورم به نوع نگاهشون
استاد سید محمّدمهدی میرباقری:
«قمر بنیهاشم حضرت ابوالفضل(سلام الله علیه)، سرآمد همه کسانی بودند که از روی بصیرت و درایت به امام حسین(علیه السلام) پیوستند.
اگر همه مقاتل را بگردید، یکجا نمییابید که مورخان نقل کردهاند که حضرت پیشنهادی به امام(علیه السلام) داده باشند که مثلاً بروید یا نروید! جنگ کنید یا نکنید! زن و بچه با خودتان ببرید یا نبرید!
کاملاً میدانند که سیّدالشّهدا(علیه السلام) موعظه لازم ندارند و اگر انسان میخواهد بهره ب
خیلی وقت ها غبطه می خورم به حال همین پیرمرد روضه ای ها که نمی دانند مقتل معتبر و نامعتبر چیست و نمی دانند عاشورا پژوهی دیگر چه صیغه ای ست و نمی دانند آسیب شناسی با سین است یا صاد و از خط کشی های سیاسی و باندی مداحان و منبری ها و مجالس بی خبرند، اما همان پای سماور یا دم کفش کن تا «السلام علیک یا اباعبدالله» به گوش شان می رسد اشک شان به پهنای صورت جاری می شود.
+ کآشوب - دبیر مجموعه: نفیسه مرشدزاده
یه غمی هست که حسادت نیست، غبطه نیست، حسرت، نه کاملا، نه، نیست؛ غمه. و بی نهایت سنگینه. چگاله و تا بیاد حل شه، ساعت ها و بلکه روزها رفته. غمِ دیدن یه زندگی استیبل، امن، آروم، پایدار، عاشقانه، منطقی، میوه دار، ریشه دار. که اگه یه آدم معمولی باشی و عاشق نباشی این غم میشه حسادت. اگه عاشقیت تلخ و پوچ باشه این غم میشه غبطه و حسرت. اما تو عاشقی، و این غمه که داره وجودتو میخوره، و هر آن بهت یادآور میشه که معشوق نیست، زندگی ای که می تونست در جریان باشه، عا
غبطه میخورم به آدمایی که برای آرزوهاشون مجبور به صبر نیستن. که حسرتهای کهنه ندارن. که فرق قیمتهای بازار ترهبار رو با مغازه نمیدونن. که تاحالا قیمتهای فروشگاهها رو قبل و بعد تخفیف حساب نکردن. که هیچوقت بین قرصهای ایرانی و امریکایی به خاطر قیمتشون ایرانی رو برنداشتن. غبطه میخورم به کسایی که معلوم نیست چطور با یه شغل معمولی که خیلیا توش معمولیان، سوپر پولدار میشن و هیچ ترسی ندارن، هیچ عذاب وجدانی ندارن، غمی ندارن. غبطه میخو
عاشق اگر نباشی شهادت نصیبت نمی شود بی پرده بگویمت گردل به دل دلدار ندهی دلت دل نمی شود، بر عاشقان حرم یار غبطه می خورم بر این نگاه پر از عشقشان غبطه می خورم، من خسته ام این همه دنیای بی نشان بر خون پاک ریخته شان غبطه می خورم دل را اسیر عشق معبود کردند این پاک دلان بر دل های پاک اسیرشان غبطه می خورم درمکتب حسینی نشان خونین زدند بر مکتب و ایمانشان غبطه می خورم سر را به راه یار از دل وجان تقدیم کرده اند بر سرهای آغشته به خونشان غبطه می خورم،باخنده
فیلم میبینم و پا به پای شخصیت ها حس میگیرم... بغض و نفرت و لذت... هرشب به فیلمی که دیدم فکر میکنم و هر صبح تلاش میکنم از چیزی که دیدم و شنیدم و حس کردم توی زندگیم استفاده کنم... مثلن موقع پختن پای سیب... یا دستمال کشیدن در یخچال... دم کردن چای... شستن حجم بشقاب ها و لیوان ها...
و گاهی از در تراس که تنها روزنه ی اتصال من به آسمانه، به دور دست ها نگاه میکنم... تا جایی که ساختمانها و سیمهای برق و شاخه ها ی درختها و پرواز دسته جمعی کبوترها راه بده... آسمان ای
خوشبحال پزشکا و پرستارا...بهشون غبطه می خورم این روزها...حس خوبیه، صحت و سلامتی را برای بیماران به ارمغان آوردن...
خوشبحال کسانی که بای نحو، در این ایام به مردم خدمت می کنند...
بدا به حال من و امثال من که پشت میزها، نمی دانیم چه کار می کنیم!!!
غبطه میخورم به آدمایی که برای آرزوهاشون مجبور به صبر نیستن. که حسرتهای کهنه ندارن. که فرق قیمتهای بازار ترهبار رو با مغازه نمیدونن. که تاحالا قیمتهای فروشگاهها رو قبل و بعد تخفیف حساب نکردن. که هیچوقت بین قرصهای ایرانی و امریکایی به خاطر قیمتشون ایرانی رو برنداشتن. غبطه میخورم به کسایی که معلوم نیست چطور با یه شغل معمولی که خیلیا توش معمولیان، سوپر پولدار میشن و هیچ ترسی ندارن، هیچ عذاب وجدانی ندارن، غمی ندارن. غبطه میخو
زندگی همینه! گاهی شیرین، گاهی تلخ. گاهی سفید، گاهی سیاه. گاهی رنگارنگ، گاهی هم خاکستری... وقتی که همه چیز باب میلت هست، حس میکنی خوشبخت ترین آدم دنیایی. حس میکنی کنار درستترین آدم های ممکن قرار گرفتی. اما وقتی که اوضاع طبق سبک و سنگینهای خودت پیش نمیره، فکر میکنی همه چیز اشتباهه. همه تصمیماتت اشتباه بوده و آدمهایی که دورو برت هستن، اشتباه بودن... خاصیت زندگی اینه. یه وقتایی فکر میکنی تو بدترین وضعیتی که امکان رخ دادنش وجود داشت قرا
من برای پروژهم خیلی میترسم. هنوز هیچ کاری براش نکردم. تابستون حتی از الان هم کمتر براش وقت دارم. خدایا چرا اینقدر سرم شلوغه؟تازه اصلا بلد نیستم باید چیکار کنم. یعنی بیشتر از اینکه بلد نباشم باید چیکار کنم مشکلم اینه که اصلا درست نمیدونم استاد ازم چی میخواد! خودش هم درست جوابمو نمیده و اعصابم رو ریخته به هم. تازه این تا قبل از این بود که بذاره بره! تا قبلش که حتی جواب ایمیلم رو هم به زور میداد و همهش میگفت یادم رفت! تو دانشکده ه
خوش به حال آن هایی که برای خودشان بت هایی درست کرده اند و آن ها را بی نقص ترین موجودات جهان می دانند. کار آن ها خوش خیالی محض است اما گاهی به آن ها غبطه می خورم. هر چه باشد بهتر از این واقع بینی شدیدی است که من دارم. بهتر از حال و روز منی است که امید واهی به خودم نمی دهم و به بی رحمی زندگی خیره می شوم؛ که می دانم هیچ نجات دهنده ای وجود ندارد! و همه آدم ها می توانند به بدترین شکل ممکن، بی رحم باشند.
مولود ماه ذکر و دعا می شود حسن(ع)در حق کسی که گشته فنا می شود حسن(ع)«مجموعه صفات خدا می شود حسن(ع)اسماء ذات در همه جا می شود حسن(ع)»
وقتی خدا به درد بشر می دهد دوایا یک نفر به عالم هستی دهد صفا«صد تا پسر به فاطمه روزی کند خدایا می شود حسین(ع) و یا می شود حسن(ع)»
دنیا به حال ما و شما غبطه می خوردبر حال شیعه روز جزا غبطه می خورد«جبریل هم به رتبه ی ما غبطه می خوردوقتی که همنشین گدا می شود حسن(ع)»
راه حسن(ع) طریق کمال و سعادت استراهی که روشن است و مسیر هدای
دخترک در بهترین دانشگاه کشور پزشکی میخونه...جایی که خیلیا آرزوش رو دارن و منم یک زمانی داشتم...عکسی گذاشته بود از دست بیماری که بخیه اش زده و نوشته بود با این دستها میتونستم نقاشی بکشم اما دست هام رو هدر دادم...
دخترک به زودی فارغ التحصیل میشه و غریبه و آشنا بهش غبطه میخورن اما معتقده دست هاش رو هدر داده...چه توصیف قشنگی کرده...تمام این مدت به حرفش فکر میکردم...
مواظب باشید دست هاتون رو هدر ندید...
از صبح که بیدار شده ام سرعت درس خواندنم، به طور متوسط، یک صفحه در طی 25 دقیقه بوده است و برای جزوه ی 200 صفحه ای باقیمانده،این سرعت بیانگر یک فاجعه است. به شدت به کسانی که یک جمعه معمولی را می گذرانند و امتحانی ندارند غبطه می خورم! اصلا از همان ابتدا باید یک رشته آسان و حفظ کردنی انتخاب می کردم. البته این حرف ها را نباید جدی گرفت چون من رشته ام را دوست دارم و فقط دچار امتحان زدگی شده ام.
استدلالی از کانت را سر کلاس میخوانیم و همه متفقالقولاند که چرند است. بازار انتقاد داغ شده و حتی بعضیها فیلسوف بزرگ را مسخره میکنند. استاد، با همان آرامش غبطهآور همیشگیاش، از پشت عینک مطالعه نگاهمان میکند و با لبخندی میگوید: This is not his best argument
نشانمان میدهد که با انتقادات همدل است، ولی در عین حال یادآوری میکند که این کانت است و استدلالهای بهتری هم دارد. با همین یک جمله، جو علیه کانت میخوابد. علاوه بر آرامشش، به توانایی ا
یه پست امروز خوندم ازاینکه خوشحال بود بعد از ۲۶سال تنهایی اشک ریختن الان کسی هست که اشک گوشه چشمشو ببینه پاک کنه دلشو آروم کنه...
اما من بعد از ۷ سال متاهلی در سن ۲۴ سالگی اگر دو لیتر اشک هم بریزم هیچ همدمی ندارم تنهای تنهای تنها
باید همه چیز رو فقط درون خودم نگه دارم و تنهایی اشک بریزم
چه از رنج هایی که مربوط به زندگی مشترکم نیست چه رنج هایی که از طرف همسرم بهم میرسه...
غبطه خوردم به حالش ...
(خدایا!
از اینکه مامان اینجور با پیرزن همسایه همذات پنداری میکنه خیلی ناراحتم
به اون مرحله رسیده که درداش رو با اونا شیر کنه
خیلی بده این)
دیشب ع اومد اینجا
اصلا فازم به فازش نمیخوره
هیــــــــــــــــچ!
یعنی فازشو نمیفهمم بعد از اینهمه سن هنوز فاز شوخی دستی داره و من اصلا از اینجور رفتارا خوشم نمیاد
چون با این کاراش فقط میخواد سایزتو اندازه بگیره
و بعد ایراد بذاره
وگرنه با خیلی از دوستای دیگه م هیچ مشکلی راجع به شوخی دستی نداریم و خیلیم ا
دلم میخواد همه ی فکرهای منفیِ توی سرم رو بریزم تو کیسه ی زباله، درش رو گره بزنم، بذارم بیرون پیش پوشکای تولیدیِ علی، تا حضرت آقا آخر شب ببره بذاره سرِ تیرِ برقِ دمِ در! ولی متاسفانه تهِ کیسه زباله سوراخه و همه ی فکر منفیا میریزه رو فرش! و باز بال درمیاره و برمیگرده تو مغز خودم!
دلم میخواد با پشه های پررویِ خونه رفیق بشم و بهشون به چشم هم خونه نگاه کنم... ولی وقتی انقدر رو دارن که میچسبن به قاشقم، دیگه جایی برای صلح نمیمونه!
دلم میخواد چشمامو که م
وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنینَ
هی بهم میگن حالا با این سه تا بچه میخوای چه کار کنی؟!! فاطمه هنوز کوچیکه... کمرت خوب نشده و آسیب دیده...دست تنها چه کار میخوای بکنی؟
اینقدر گفتن که دیگه خودمم داشت باورم می شد. دوباره رفتم وپناه بردم زیر چادر مادرم....
آیه بالا یادم افتاد....
یاد این مثل افتادم که: خدا وسیله سازه...
اینو آروم با آواز زیر لب میخوندم...
روزای سخت اما خوبی خواهد بود ان شاءالله.
بسم الله
وقتی دو روز گوشی داری
ولی نداری!
اندر احوالات هنگیدن پارس جان!
کارم به جایی رسیده بود هرکسی میتونست جواب تلفنش رو بده بهش غبطه میخوردم!
خلاصه این بازی کثیف با فلش کردن گوشیم تموم شد فعلا!!!
ولی راه همچنان ادامه داره
دکتر گوشی برگشته میگه: اینو از کجا آآوردی؟؟؟
:/
اینقد من سر داشتن پارس فحش خوردم و چشم غره دیدم که نگو!
خلاصه قدر گوشی هاتونو بدونین:)
ادامه مطلب
به نام خدا
سلام خدمت همه خانواده برتری های عزیز
یه موضوعی رو میخواستم باهاتون در میان بذارم، همه میدونیم که برای رسیدن به قله های موفقیت باید تلاش کنیم، و من هم راجع به این تلاش کردن مطالبی خوندم، اینکه کسی مثل رونالدو برای موفقیت اینقدر سخت کار کرده نشون میده انگیزه بسیار قوی ای داشته، انگیزه یعنی دلیل حرکت، نیروی محرکه.
انگیزه و حس نیاز رابطه مستقیم دارن، وقتی شدیدا در زندگی نیاز به چیزی پیدا میکنیم انگیزه بسیار قوی ای در مسیر تلاش پیدا
سماعه گوید از حضرت صادق ع شنبدم که میعرمود بر طاعت خداصبر کنید واز نا فرمایی. خدا شکیبایی ورزید و خودرا بصیر وادار کنید زیرا جز این نیست که دنیا ساعتی است چون انچه گذشته است پس. اکنون بز ان ساعتی که دران هستی. صبر کن که اگر صبر کردی بزودی موردرشگ دیگران واقع شوی شرح مجلسی ره در جمله پایان حدیث گوید یعنی پس از مرگ ر حال نیکی قرار گیری که مردمان بر تو غبطه برند و ارروی ان حال تو را کنند و تلخی صبر هم از کامنت بیرون رفته و پایات. یافته
انقدر خسته و ناراحتم که از خونه بیرون زدن هم حالمو خوب نکرد
الانم برگشتم خونه و کلید نداشتم و کسی هم خونه نیست .
اومدم یه جزوه ی گیتار رو کپی کنم والکی طولش میدم و میشینم تو مغازه تا وقت بگذره بقیه برسن خونه.
خسته م اندازه ی میلیون ها سال.
پ.ن : یکی از رتبه های تک رقمی از فرزانگان رشت بود. براش خیلی خوشحالم و بی نهایت غبطه میخورم .
حصرت صادق ع فرمود همانا شما در عمرهای گرفته شده وروزهای شمرده شده هستید که ناگهان مرگ در رسد آنکه خوبی کشت کند آنجا غبطه و آرزوی یاد تر داشتن را درو کند و هرکه بدی میکارد پشیمانی بچیند برای هر شخص ک شتکاری همانست که کشت کرده هرکس از شما که در تحصیل روزی کند است ر وزیش بر او پیشی نگیرد یعنی ک ندیش سبب از دست دادن از دست رفتن روزی او نشود و آنکه حریص است هر قدر حرص زند بان چه مقدرش نشده دست نیابد اگر بکسی خیری رسد خداست که آنرا باو داده و اگر از
وقتی چندین و چندوبلاگ داشته باشی، همین میشه که ندونی تو کدوم بنویسی. تو یکی میترسی پرستیژ خانمانه بودنت بریزه به هم. در اون یکی رو هم گل گرفتی. یکی دیگه رو هم که نوشتی به روز نمیشه. اینجا هم انگار حال نمیکنی. اما تو دلت میخواد بنویسی. چه خوب چه بد. چه نوشته هات به درد لای جرز دیوار بخوره و چه به درد قاب گرفتن برای سالن پذیرایی. میرم به وبلاگهای دیگه سر میزنم، غبطه میخورم به حال صاحباشون. راحت مینوسن. منو هزار غول ریز و درشت احاطه کرده که اگه بخوام
هوالرئوف الرحیم
طی دیشب و امروز دو نفر به شرایطم غبطه خوردن.
درسته که وقتهایی که عنان زندگی از دستم خارج میشه شروع می کنم به غر زدن از این همجواری، ولی واقعا تمام لحظاتی که هستن و خیالم راحته رو باید قدر بدونم.
خدایا شکرت. شکرت. شکرت.
خونه دانشجویی که داشتیم با بچه ها
یه خانومی همسایگی مون زندگی میکرد تنها بود.
یه معلم بازنشسته حدودا 60 ساله
یه خانم عصبی و اخمو که با هیچ کسی سازش نداشت!
اما از اونجایی که من از اون ادمهایی ام که قلق هر کسی رو به راحتی دستم میگیرم و از طرفی از همسایه ها شنیده بودم این خانوم تنها زندگی میکنه و کسی رو نداره رفتم تو فاز دوستی باهاش.
برام بسیار جالب بود که چقدر به من اعتماد کرد و من رو پذیرفت.. جوری که الان حدودا 7 سال میگذره و من 4 ساله از اون خونه
خونه دانشجویی که داشتیم با بچه ها
یه خانومی همسایگی مون زندگی میکرد تنها بود.
یه معلم بازنشسته حدودا 60 ساله
یه خانم عصبی و اخمو که با هیچ کسی سازش نداشت!
اما از اونجایی که من از اون ادمهایی ام که قلق هر کسی رو به راحتی دستم میگیرم و از طرفی از همسایه ها شنیده بودم این خانوم تنها زندگی میکنه و کسی رو نداره رفتم تو فاز دوستی باهاش.
برام بسیار جالب بود که چقدر به من اعتماد کرد و من رو پذیرفت.. جوری که الان حدودا 7 سال میگذره و من 4 ساله از اون خونه
یک ضرب المثل قدیمی هست که میگوید جوانی را جوانها به هدر میدهند. شاید اگر بدانید پیرها به چه چیزهایی غبطه میخورند بتوانید بهتر جوانی کنید:
۱-چرا وقتی میتوانستم سفر کنم، نکردم!
۲- چرا زبان دومی نیاموختم!
۳-چرا وقتم را به خاطر رابطهای تمام شده تلف کردم!
۴- چرا از خود در برابر نور آفتاب محافظت نکردم تا پوست سالمتر و بدون چروکی داشته باشم!
۵- چرا برای دیدن خوانندگان مورد علاقهام به کنسرت نرفتم!
۶- چرا از انجام خیلی از کارها ترسیدم!
۷
جهت رفع دلشوره: فان تولوا فقل حسبی الله لا اله الا هو علیه توکلت وهو رب العرش العظیم((61))
بسم الله الرحمن الرحیم
هرکه این سوره را بخواند روز قیامت به قدر کشش چشمش نور وسرور گردد و در دنیا پسندیده و غبطه برده زندگی کند یعنی مردم به او رشک برند واز الله تقاضای مقام وی را کنند هرکه در آب خواند و آن آب را در چشم خود بریزد جمیع درد های چشم وی رفع شودبرای هر بار خواندن ده حسنه برایش نویسند
دیدین استن لی ام مرد...چ دنیای نامردی شده...
نمیدونم چقد اهل کمیک خوندن و دیدن فیلما و سریالای از این دست هستین..ولی من یکی عاشق این جور چیزام.. کم فیلم و سریالی از marvel , DC هس ک ندیده باشمشون و همیشه ب خالق هاشون حسودیم میشه..ک چنین مغز فعالی دارن.. و اینقد آزادانه دنیا رو تفسیر میکشن...و تو چ دنیای دوس داشتنی زندگی میکنن..من کلن به آدمای هنرمند غبطه میخورم، ب واسطه فعل و انفعالاتی ک تو مغزشون صورت میگیره...ادمایه خلاقی ک از خلق کردن نمیترسن..
الان دون
"خدای قشنگم...سبیلوی از جآن عزیزتر...صبر و طاقتم رو بیشتر کن...تحمل بنده هات روز به روز سخت تر میشه و زخم هاشون عمیق تر و تن من خسته تر...توانم بده جانم...عزیزترینم"
+من کمتر پیش میاد به حال کسی غبطه بخورم اما اعتراف میکنم به تمام کسانی که مجبور نیستن توی یک سیستم گروهی که نتیجه ی کارت وابسته به کیفیت کار دیگرانه کار کنن حسادت میکنم...خسته ام از همکشیکی هایی که جز سختی و رنج چیزی برام نداشتن...از تک و توک پرستارهای ناجنسی که بدی هاشون باعث شد خوبی های
رسول خدا ص فرمود دوستی کنانبرای خدا در دوز قیامت روی زمین زبر جدی سبز زیر سایه عرش سایه رحمت خدا سمت راستش باشند و هر دودست او را ست است چهره انها بسیار سفید ونورانی تر از خورشبد درخشانست وهر فرشته مقرب وپیغمر مرسلی بمقام انها غبطه میبرند مردم گویند اینها کیانند و بانها گفته شود دوستی کنان برای خدا یند شرح پر واضح است که اضافه دست بخدا یتعلی در قران و اخبار سبیل مجاز و استعمار ه میباشد و مراد از ان نعمت یا قدرتست وچون دست چب از دست راست نقصا
اگر به خواب زمستانی فرو رفته بودم الان ۹ روز بود که از جهان بی خبر بودم.از این جهان پر آشوب و دل آشوب و از خودم که دارم با دنده ی سنگین، کامیون قرمز و فرسوده ی جسم و جانم را از سربالایی های از خدا بی خبر بالا می کشم.اگر نوک انگشتهایم را از روی پدال بردارم دیگر نیازی نیست به خواب زمستانی خرس ها و درختها غبطه بخورم.اما باید از نوک انگشتهایم خواهش کنم ادامه بدهند شاید بعد از این همه سربالایی یکی با سورتمه آمده باشد دنبالم مثل لوسیَن که آنِت را
روزی، سنگتراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت می کرد، از نزدیکی خانه بازرگـانی رد می شد. در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد و با خود گفت: این بازرگان چقدر قدرتمند است! و آرزو کرد که مانند بازرگان باشد.در یک لحظه، او تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد. تا مدت ها فکر می کرد که از همه قدرتمند تر است، تا این که یک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد، او دید که همه مردم به حاکم احترام می گذارند حتی بازرگانان.
1-ما نویسندگان خوبی در بیان داریم که هیچ وقت دیده نشدن .برای اینکه خود اونا نمی خوان دیده بشن.وبلاگهای با عمر ۵ ساله:).امروز وبلاگهای بروز شده رو میدیدم..
نویسندگانی در بیان هستند که قلم خوبی دارند....غبطه خوردم به این قلم ها
2-چن وقته هر ظلمی به من میشد سکوت میکردم اونقدر اذیتم کردند که سکوتم رو شکوندن
امشب بهترین شب بود ...البته دوست ندارم حال کسی گرفته بشه ولی گاهی اوقات لازمه :)
3-شخصیتهای رمانم رو گم کردم چند روز باید رمان رو بخونم تا بتونم بنو
1-ما نویسندگان خوبی در بیان داریم که هیچ وقت دیده نشدن .برای اینکه خود اونا نمی خوان دیده بشن.وبلاگهای با عمر ۵ ساله:).امروز وبلاگهای بروز شده رو میدیدم..
نویسندگانی در بیان هستند که قلم خوبی دارند....غبطه خوردم به این قلم ها
2-چن وقته هر ظلمی به من میشد سکوت میکردم اونقدر اذیتم کردند که سکوتم رو شکوندن
امشب بهترین شب بود ...البته دوست ندارم حال کسی گرفته بشه ولی گاهی اوقات لازمه :)
3-شخصیتهای رمانم رو گم کردم چند روز باید رمان رو بخونم تا بتونم بنو
آیین خیلی زودتر از هم سن و سالهاش توی فامیل زودتر به حرف اومد و شروع به جمله سازی کرد، کلماتی را به کار میبره که ما بهش یاد ندادیم و خودش از محیط دریافت کرده.
امروز به مریم میگفتم فکر میکنم آیین نسبت به هم سنهاش خیلی خوشبخته، چون میتونه خواستههاش و احساساتش را بیان کنه، ولی اونها نه، اگر چیزی بخوان باید با گریه و ایما و اشاره بفهمونن که خب خیلی سختتره. اما آیین چیزی توی دلش نمیمونه، موقع بازی با اسباببازیهاش حرف میزنه یا
من پسر 14ساله تمام بی علاقگی ها به محیط مدرسه را با چشمان خود دیده ام.
تمام عشق نورزیدن هارا ،تمام دل زدگی ها از کتاب و مدرسه و امتحان را.
من پسری هستم که با تمام وجوداین بی علاقگی ها را حس کرده است،تمام تمامشان را.
وقتی ویدیو ای را از مدارس کشور های اروپایی را تماشا می کنم به آن ها غبطه می خورم.
من فرزند شهری کم برخوردار امید دارم تا با مطالب این وبلاگ بتوانم مدارسی شاد در شهرم،استانم وحتی کشورم ،به وجود بیاورم
تا دانش آموزان برای رفتن به مدر
با اون لهجهی شیرین مشهدیش که با لحن عالمانهی یه طلبهی درسخونده قاطی شده، در آخرین شب شهادت حضرت زهرا سلامالله علیها که درکش کرده و ظاهراً کاست اونشب بین مشهدیها با توجه به وصیتی که توش میکنه معروف شده به «نوار وصیتنامه» با یه حال خاص که بعد این همه سال که از شنیدنش میگذره هنوز بهش غبطه میخورم میگه:
یک وقت یکی درد دارد، کس هم دارد. دستشو میگیره، میگه: بشین! بشین! میخوام برات ناله کنم، بشین! بشین! میخوام برات دردهای د
گدای کوی کریمیم و نان بهانهی ماستنظر به منظر جانان مراد و منظور استچقدر غبطه خورم بر کبوتران بقیعشکسته بال و پرم… قبر خاکی اش دور استبه قبر خاکی او سایبان بدهکاریمبرای گنبد و گلدسته نقشهها داریممرضیه نعیم امینی
آید آنروز که آییم به ایوان طلاتبا چراغ و علم و پرچم و گلدان طلاتچارده صحن بسازیم برای حرمتچارده باب شود باز به دالان طلاتاسم هر باب بنام یکی از معصومینزینت سر درِ هر باب به عنوان طلاتوسط صحن که افتد حرم پیغمبردور تا دور بسازیم
اینار با کوله باری از سکوت آمده ام...
دیگر نوشته هایم به دردت نمیخورند...
بهتر است کمی سکوت بنویسم.. .
پس به احترامت فقط.... نگاه خواهم کرد...
دیگر نوشتن کافیست...
.
.
کاش به جای زلزله و سیل یه گردباد عظیم بیاد جمعمون کنه ببرتمون
سویسی سوئدی... راحت شیم ب ابلفض
فردا صب میرم پیرانشهر تسویه حساب کنم انگار بدهی دارم کارتم نیومده
یه سری هم ب دوستام بزنم...
بعدش میرم مهاباد.... شایدم احمد رو هم دیدم یکم اونجا گشتیم البته اگه وقتشو داشتم... لامعصب همیشه
امام خمینی ره که بنیانگذار بسیج است جملات بسیار زیبا درباره بسیج دارند:
بسیج شجره طیبه و درخت تناور و پر ثمری است که شکوفه های آن بوی بهار وصل و طراوت یقین و حدیث عشق می دهد. بسیج مدرسه عشق و مکتب شاهدان و شهیدان گمنامی است که پیروانش بر گلدسته های رفیع آن، اذان شهادت و رشادت سر داده اند. بسیج میقات پابرهنگان و معراج اندیشه پاک اسلامی است که تربیت یافتگان آن، نام و نشان در گمنامی و بی نشانی گرفته اند. بسیج لشکر مخلص خداست که دفتر تشک
غبطه بخوریم یا حسود باشیم؟
یکی از اموری که قرآن کریم به آن می پردازد بررسی علل و عوامل انحرافات انسانی است. خداوند مهربان علاوه بر این که انسان را به علت های انحراف آشنا می سازد به درمان و معالجه ی آن نیز می پردازد.
از جمله انحرافات اخلاقی که در بین مردم رواج دارد و قرآن نیز به آن می پردازد ویژگی حسد است.
حسد را علمای اخلاق این گونه تعریف کرده اند: «حسادت همان تمنای سلب و قطع نعمت از دیگری است که به صلاح او باشد به عبارتی حسود علاقه مند است ک
هیچوقت، به زندگی هیچکس غبطه نخور...
تو نمیدونی اون چه سختی هایی رو توی زندگی از سر گذرونده
نمیدونی چه شبایی رو با اشک به صبح رسونده
نمیدونی چه لحظاتی رو ترسیده، یا چه سالهایی رو تنها مونده
شاید اون عادت نداره از رنج هاش برای کسی بگه
شاید اگه تو جای اون بودی، اونه مه رنج و غصه رو طاقت نمی آوردی...
هیچوقت ظاهر زندگی دیگران رو با باطن زندگی خودت مقایسه نکن...
وقتی دوستی رو که فک میکردم از خوشبخت ترین آدمای کره زمینه بعد از چندسال تو خیابون دیدم، چنا
بهرام یه شعر خوب داره که میگه: منو میبینی؟ جلوی پام هیچ رد پایی نیست!
بعضی وقتا به بچه هایی که دارن باهام کار میکنن نگاه میکنم و به حالشون غبطه میخورم. لااقل برای اونا یه حسین مداحی هست بره جلو راها رو باز کنه امتحان کنه که برن دنبالش احتمال شکستشون کمتر شه.
برای من کی بود؟ از روزی که یادم میاد با آزمون و خطا اومدم جلو و همچنان با آزمون و خطا دارم پیش میرم. خیلی سعی کردم یکیو پیدا کنم که با تجربه باشه بتونه راهو نشونم بده. ولی نبوده. هیچکی حاضر ن
روز دهم قرنطینه ویروسی یا به عبارت دیگری روز نهم قرنطینه تنبیهی و روز دوم قرنطینه مرگبار!
ما، یا حداقل من، پیوسطه مشغول قرنطینه ام/ایم . گاهی خودم گاهی اطرافیان و گاهی دل و احساسِ طفلکی بی پناهم.
غرور مادرِ سخت گیرِ با تجربه ایست اما اگر بفهمد کجا باید کودک نفهمش را توبیخ کند و کجا نه! مادری مهربان شود و بگذارد طبیعت راه خودش را پیش بگیرد ..
حقیقتش "غبطه" احساس بزرگیست! و البته سنگین و سخت و ما عموما راحت طلب! که راحتیِ غبطه همان "حسادت" خودما
ز بهشت که بیرون آمد، داراییاش فقط یک سیب بود. سیبی که به وسوسه آن را چیده بود.و مکافات این وسوسه هبوط بود.فرشتهها گفتند: تو بی بهشت میمیری. زمین جای تو نیست. زمین همه ظلم است و فساد. و انسان گفت: اما من به خودم ظلم کردهام...زمین تاوان ظلم من است. اگر خدا چنین میخواهد، پس زمین از بهشت بهتر است.خدا گفت: برو و بدان جادهای که تو را دوباره به بهشت میرساند، از زمین م
دوس نداره اشک دخترشو ببینه...
شاید برای اولین بار، دیروز فهمیدن که من واقعا چی میخوام...
که همیشه به جای مسافراتا و تیپ و قیافه های لاکچری بعضیا، به چارتا لوح تقدیر که روش نوشته "فرهیخته ی گرامی..." غبطه خوردم...
با اینکه به نظر خودش خالیه، ولی من آرزو داشتم جای اون باشم...مریدشم یه جورایی
میدونین قشنگ ترین قسمت بحث دیروزمون چی بود؟!
اینکه گفت "بزرگترین شانس زندگی من، مامانته :) "
عشق موج میزد بینشون...
اینکه گفت من به داشتن همهتون افتخار میکنم...
با
بعضی وقتا با خودم فکر می کنم که اگر عزم و اراده ی نوزادها و بچه های کوچیک مثل اکثر آدم بزرگا بود چی می شد ؟ آیا واقعا می تونستن راه برن ؟ یا حتی صحبت کنن ؟
وقتی انقدر تلاش و جنب و جوش بچه ها رو می بینم بهشون غبطه می خورم .. از این که نسبت به حرف دیگران بی اهمیت هستن ، برای خواسته هاشون هرجور شده تلاش می کنن حتی شده با سر و صدا و گریه به هدفشون می رسن ! قبل از این که قدرت راه رفتن رو بدست بیارن انقدر با پشت می خورن زمین اما باز می جنگن و تلاش می کنن !
حال
ساغر نفر اول قلم چی شهرمون هستش .امروز وقتی معلم ازش پرسید چرا امتحان گوارش ندادی برگشت گفت:نمیشد! یعنی فکر کنم دیوونه شدم! همه از حرفی که زد تعجب کردیم.باهوش بود.درس خون بود. هنوز هم هست هنوزم نفر اول شهر...هنوزم ترازش بالای 7000می گفت تو خونه بودم به دیوار خیره شدم.
بعدش از مهدیه شنیدم به خاطر خواهرش روحیه اش انقدر خراب شده می گفتن خیلی می خونده..انتظار رتبه دو رقمی رو ازش داشتن مثل اینکه خراب می کنه کنکورشو..ساغر می گفت خواهرش براش الگو بود او
به حال الف و میم غبطه میخورم ...که هنوز فرصت دارن برای انتخاب و تجربه ی حس های خوب ... دوست داشتم جای اونا بودم ...به شدت دوست داشتم جای الف بودم ...
بهانه هامو به پای ناسپاسی نذار ، روزا و ماه ها و سالهایی که باید برام شیرین میگذشت تبدیل شدن به بدترین اوقات عمرم که همش رنج یه حسرت عمیق با من بود که بار سنگینی هم بود ... تنها موندم و غصه هامو تنها به دوش کشیدم و تنهایی گریه کردم ...به مرگ فکر کردم ...این حسرت عمیق با من موند ...شد جزئی از افکارم ...بیشتر از هم
بسم الله الرحمن الرحیم-نظریات شخصی است- از ظریفی درجاده کلام عشق پرسیدم –وقت نماز است- فرمود- نماز رفت ولی یار هست- ان چشم وابروی لعبت گفت اشارتی است که علم کلام است- درپنچ ثانیه قدرتی خدا نشان داد که واحد احد قهار است- از کوچه دخالی ونزدیک تپه شنی حوریانی امدند که خاک هنوز پر زمرزو راز است نسلی جوان از اباده بیتی خواند که هوش رفت گفتم اش به یاران برس که هنوز هوش هست- دربهشت غبطه خورند بهشتیان که اسان به دینا امدند و ساده رفت
به روشنا می گم : " وقتی زنگ می زنم و صدای پسر رو می شنوم که با یک حالت درماندگی و غم عجیبی "بابایی" صدام می کنه و میگه بیا منو ببر خونه ، خیلی دلم براش می سوزه . کاش الآن کنارش بودم ... "
و روشنا بهم می گه : " بچه های شهدای مدافع حرم ک رفتن و شهید شدن مگه بچه هاشون باباشونو دوس نداشتن و براش گریه نکردن؟ اما هدف باباهاشون مهم تر بود از دل بچه ها ... " . روشنایی که می دونم خودش دلش بیشتر از بچه ها هوای خونه و زندگیشو کرده ... وقتی روشنای امروز رو با روشنای 6 سال
با خودم دارم اعمالمُ میسنجم و تهش متأسف میشم. از طرفی به خودم حق میدم، من دورهی طولانیای معتقد نبودم، طبیعی ه که در اون دوره به خوبی احکامُ رعایت نکنم، علارغم محافظهکار بودنم. از طرفی هم میگم الان که اوضاع خوبه، پس دوباره شروع کن به تقوا پیشگی، دوباره شروع کن به خودسازی. میخوام، اما انسانم، ضعیفم، از خدا دل و جرئت و شهامت میخوام.
و من یاد تو میافتم، یاد اون روز، یاد همین تقواپیشگیات، چیزی که باعث شد بخوام بیشتر بشناسمت، چه ط
دیمپل پلاستی (عمل جراحی چال گونه)
جای سؤالی نیست که وجود چال گونه تبدیل به یک ویژگی غبطه برانگیز شده که معمولا با جذابیت در ارتباط است.
اکنون راهی بهنام دیمپل پلاستی وجود دارد تا چال گونهای که همیشه میخواستید را، داشته باشید.
نتایج طبیعی و محافظه کارانه بدست میآورد که گویی در تمام طول زندگی خود چالگونه داشتهاید.
برای اطلاع بیشتر در مورد این روش همین امروز با مرکز ما تماس بگیرید.
ادامه مطلب
۳۵ موضوعی که در پیریانسان به آنها غبطه خواهد خورد!
یک ضربالمثل قدیمی میگوید جوانی را جوانها به هدر میدهند. شاید اگر بدانید پیرها به چه چیزهایی غبطه میخورند بتوانید بهتر جوانی کنید:
۱. چرا وقتی میتوانستم سفر کنم، نکردم!۲. چرا زبان دومی نیاموختم!۳. چرا وقتم را به خاطر رابطهای تمام شده تلف کردم!۴. چرا از خود در برابر نور آفتاب محافظت نکردم تا پوست سالمتر و بدون چروکی داشته باشم!۵. چرا برای دیدن خوانندگان مورد علاقهام به ک
گویند که ابراهیم یک روز که هیچ یک از افراد شهر نبودند به بتخانه رفت. همهی بتهای مورد پرستش را با یک تبر خرد و تکه تکه کرد.گویند که سالها بعد گفتی اسماعیلت را ذبح کن، پس چنین کرد. اما تو بر او بخشیدی. چون که گفتهاند تو بخشایشگری.گویند که شب قدر است و سرنوشت یک سالهی آدمها را میچینی.گویند که شب قدر است و از گناهانمان، اگر توبه کنیم در میگذری.گویند که شب قدر است و قرآن را هم یکباره در همین شب نازل کردهای.نمیدانم که تو چه فکر می
مدتی است به این موضوع فکر می کنم که جهان با وجودِ من جای بهتری شده یا بدتر...؟ نمی دونم شاید طبیعتِ این سن و سال و حسرتی که از عمر گذشته داری باعث میشه این سوالات به ذهن برسه...
چند وقت پیش به یه دوستی می گفتم من میدونم که در زندگی اشتباهات زیادی داشتم ولی مشکل اینه که حس می کنم اگه برگردم به گذشته احتمالا باز همون اشتباهات رو تکرار می کنم ...
یکی از چیزهایی که خیلی به من ضربه زد و هم چنان میزنه احساساتی بودنه دوست داشتم میتونستم این مشکل رو حل ک
از عِشق چه میگوینداین هرزه گویان..وقتی عاشق زبانش عاجز میماند در توصیفشو عشق چیستجز کابوسیجز سکوتیو جز سِرّی که عاشق و معشوق هردو دانند و اما ندانند!
مظلوم ترین ناشناخته ی عالم..عشق است
..که همدیگر را به این کلمه هر چه بیشتر صِدا میکنند بیشتر نبودش را میتوان فهمید..
عشق را نمیشود با هر زبانی خواند..
عشق باید ناشناخته ای بماند..
رازی میانِ عاشق و معشوق فقط!
که ایشان هم ندانند جز معشوقِ یگانه
که بداند
چه در جانِ معشوق
و چه در روانِ عاشق می روید..
ای
جوکر، انگل، پلتفرم، بلک میرر، سرمایه سالاری، آلن دوباتن، اروین یالوم و ... چه ارتباطی با هم دارند؟! منتقد نظام سرمایه سالاری اند یا بهترین و پیچیده ترین طرفدار آن؟!
«جوکر» اثری است که سرنوشت تلخ و تاریک یک فرودست را نشان می دهد، جامعه به نمایش درآمده در جوکر، نه یک آمریکای رویاگونه و آرمانی بر محور قهرمان چنان که در فیلم های کمپانی «ماروِل» می بینیم، بلکه پر از فقر و تلخیِ بر محور ضدقهرمان است، ممکن است هنگام دیدن فیلم جنگ ستارگان غبطه بخو
یکی از دوستانم با یک زن بازیگر معروف که فوقالعاده زیبا است ازدواج کرد.اما درست زمانی که همه به خوشبختی این زن و شوهر غبطه میخوردند، آنها از هم جدا شدند.
طولی نکشید که دوستم دوباره ازدواج کرد. همسر دومش یک دختر عادی با چهرهای بسیار معمولی است.
اما به نظر میرسد که دوستم بیشتر و عمیقتر از گذشته عاشق همسرش است.
عدهای آدم فضول در اطراف از او میپرسند:...فکر نمیکنی همسر قبلیات خوشگلتر بود؟
دوستم با قاطعیت به آنها جواب میدهد: نه! اصلا
راستشو بخوای فکر نمیکردم دیگه آدم هایی ببینم با این سطح از مسئولیت پذیری و تواضع حتی در جایی که می تونست جا خالی بده. توی حکمت 217 حضرت امیر دارن که در دگرگونی روزگار، گوهر شخصیت مردان شناخته می شود. خیلی حقه این حرف. توی روزگاری که آدم ها مسئولیت تصمیم های اساسی و یا حتی حرف های روزمره ی خودشون رو هم به عهده نمی گیرن خیلی مردونگیه کار یک افسر جزء رو فقط به خاطر این که رئیسشی به عهده بگیری. من بر دستان سردار حاجی زاده بوسه می زنم. همین دستانی که رف
یک وقت هایی میشود که عمیقا میخواهم ناخن هایم را در گوشت بدنش فرو کنم و جوری خط بیندازم که رگه های خون روی پوستش دلبری کند و خورده پوست های کنده شده خون الودش که زیر ناخن هایم مانده عذاب وجدانم را ده برابر کند...میخواهم جوری در گوشش داد بکشم که موهایش سیخ شود و چشمهایش اشک بزند...میخواهم مثل سگ هار دهان کف کرده جوری گازش بگیرم که گوشتش کنده شود و درد کل بدنش را بی حس کند ...میدانید او مرا حرصی میکند..نمیتوانم ببینم اعصابش خراب است نمیخواهم اینطوری
ه نام انکه زیباست و زیبایی را دوست دارد..او را خلق کرد..نه از اتش ... نه از گل... بلکه از جنس لطیف زیبایی....او را در قالبی مخمل گون خلق کرد...و سپس از روح توانمند خود در او دمید.... روحی بس والا..روحی سرشار از ظرافت و زیبایی و پاکی....روحی توانمند تر از ادم....بر او نظری انداخت..چقدر دلکش...چنان زیبا بود که دل جن و انس به درد امد....دردی نه از سر رنج...نه دردی از حسادت... نه دردی از سر غبطه....بلکه......دردی از رنگ و بوی دلبری...خدای من... این مخلوق چه بی پروا در برابر خ
چند وقتی هست که در بحرِ داستان اسارات من زنده ام هستم، و با تک تکِ کلمات معصومه خود را نیز مانند اسیری حس میکنم که غمناک و گوشه گیر خود را در دستِ تقدیر الهی قرار داده و اما روزنه ای که هیچوقت در وجودش نمی خشکد، امید. معصومه در دلِ تاریکی و قفس به خدا نگاه میکند، و با شعار مرگ یک بار شیون یک بار با اعتصاب غذایی هجده روزه تقدیر خودش را تغییر میدهد...اولش تهِ دلم با اعتصابِ چهار خواهر راضی نبود، گفتم شاید اشتباه باشد، اما وقتی دیدم که تا آخرین لحظه
احسان محمدی فاضل: دیگر دوبشکم خدا رحمتش را جاری می کند یا در بسته ای در این جهان گذاشته که برداریم حال بعضی دسترسی بهتری دارند یا توانایی بیشتری از آن برداشت می کنند و برای خود و مردم بهینه استفاده می کنند و برخی نه بر خود می خواهد نه دیگری.
حالِ این روزهای ایران اینگونه است، دیگر غیرمستقیم نه بلکه در چشمان زل میزنند و می گویند اگر می خواهید بهتر زندگی کنیدبروید همانجاهایی که بهتر زندگی می کنند. غبطه می خورم به مردمی که حکمرانانشان حتی برای ت
احسان محمدی فاضل: دیگر دوبشکم خدا رحمتش را جاری می کند یا در بسته ای در این جهان گذاشته که برداریم حال بعضی دسترسی بهتری دارند یا توانایی بیشتری از آن برداشت می کنند و برای خود و مردم بهینه استفاده می کنند و برخی نه بر خود می خواهد نه دیگری.
حالِ این روزهای ایران اینگونه است، دیگر غیرمستقیم نه بلکه در چشمان زل میزنند و می گویند اگر می خواهید بهتر زندگی کنیدبروید همانجاهایی که بهتر زندگی می کنند. غبطه می خورم به مردمی که حکمرانانشان حتی برای ت
کدام را ترجیح میدهیم ؟!
سالهاست یکسری نقیصه هایی نه چندان کوچک را در میان مردم کشور گل و بلبل و باستانی خودم میبینم که در ینگه دنیا ندیده ام .
نه اینکه خودم به این مشکل آلوده نباشم . نه ! که اگر آلوده نبودم اساسا متوجه اش نمیشدم !
پس با فرض اینکه خودم را مبرا نمی دانم مرا بخوانید .
وقتی پای بحث و گفتگو بویژه با افراد کتابخوان و با تحصیلات آکادمیک قابل قبولی مینشینم دو حس غلیظ بر من غلبه میکند :
- خوشا به حالشان عجب حافظه ای دارند !
-چرا ورودی و خرو
رنجی که خدا در زندگی ما قرار میدهد و بنا دارد ما را با آن #رنج رشد دهد دقیقا بر اساس آن چیزهایی است که روی آنها حساسیم. گاهی خدا به یک آدم مذهبی، #همسر یا #فرزند غیر مذهبی میدهد. گاهی به دو همسر شیک و زیبا فرزندی ناقص و زشت میدهد. گاهی به یک آدم متشخص آبرودار یک فرزند یا داماد بیآبرو میدهد. گاهی فرزند یک شخصیت انقلابی، منافق و ضدانقلاب از آب درمیآید. از این رنجهای سنگین کمرشکن خدا برای بعضی از بندگان خوبش کنار می گذارد تا دلشان را ا
میدونید سختترین کار دنیا تو این برهه زمانی چیه؟
اینکه بخوای اطلاعات غلط خانوادتو درست کنی
اطلاعاتی که منشاش گلین گلین و گیزمیز و پیجای فیک اینستاگرامه
اینقدر من پستای مستانه رو براشون فوروارد کردم اینقدر این بنده خدا به زبون ساده درباره دستکش و الکل صعنتی توضیح داد
اینقدر از جاهای معتبر براشون چیز میز میفرستم..اینقدر هی میشینم چیزای بدردبخوری که میدونم تصور غلطی دارن براشون پیدا میکنم به زحمت با گوگل ترنسلیت ترجمه میکنم
اخرش داداشم میاد
تو زندگی واقعی مجبوری با بعضی از آدمها معاشرت کنی که هر چقدر هم که مناعت طبع داشته باشی، آخرش هم بخاطر دغدغه های کوچیکشون اونقدر بهت فشار میارن که تو هم سطح دغدغه هات به همون اندازه پایین بیاد. یهو به خودت میای و میبینی که داری با هزار فکر بزرگ که توی سرت هست، درباره ی چیزهای کوچیک غصه می خوری...
این جور وقتها خیلی انرژی صرف خوم میکنم تا دوباره خودمو از این پستو بالا بکشم.
این جور وقتها خیلی به اخلاق گند شرلوک غبطه میخورم.
کاش میشد به همون راحتی
به نام انکه زیباست و زیبایی را دوست دارد..او را خلق کرد..نه از اتش ... نه از گل... بلکه از جنس لطیف زیبایی....او را در قالبی مخمل گون خلق کرد...و سپس از روح توانمند خود در او دمید.... روحی بس والا..روحی سرشار از ظرافت و زیبایی و پاکی....روحی توانمند تر از ادم....بر او نظری انداخت..چقدر دلکش...چنان زیبا بود که دل جن و انس به درد امد....دردی نه از سر رنج...نه دردی از حسادت... نه دردی از سر غبطه....بلکه......دردی از رنگ و بوی دلبری...خدای من... این مخلوق چه بی پروا در برابر
با سلام خدمت همه دوستان و بر و بچ علوم آز 98 ، چه اونایی که قراره ترم بعد برن و چه اونایی که قراره بمونن.
فعالیت اینجا شروع میشه ، اول از همه با نگاهی به پایان آن.
نمیخام داستانو احساسی اش کنم ولی....
یه چند وقتی هست که تو فکر و خیالم که به آینده سفر میکنم ، میبینم که وای خدای من، این 4 سال،این 8 ترم، چقد زود گذشت.و ما توی 6 ماه اول هممون با هم مشکل داریم سر مچ شدن و هماهنگ شدن با هم و ما توی 6 ماه اخر چقد مشکل داریم که این هماهنگی رو بهم بزنیم و از هم دی
اول. رفاقت عمیقی با دندونپزشکیا دارم. بیشتر از همدانشکدهایها. امین و سعید هم خب نزدیکترینا هستن. و متفکران و مفیدهای دندون. همیشه غبطهی دانشکده ما رو میخورن. سعید به خاطر خیل متفلسفین و استارتاپیهای دانشکدهمون. امین به خلطر استادای ۱۰ مقالهای و اچایندکس ۹ای. به خاطر سلطه بیچونوچرای ما، به پژوهش دانشگاه. و باید بگم که منم افتخار میکنم به این موضوع. بیراه نیست اگه بگم دانشکده ما، با توجه به حجمش، فعالترین دانشکده دانش
بدلیجات رزینی، آموزش قدم به قدم
آموزش قدم به قدم ساخت بدلیجات رزینی متنوع و جذاب 2018 در منزل و با کمترین هزینه به همراه ویدیو الهام بخش و آموزشی رو ببینین!
همه ی شما بدلیجات و جواهرات رزینی رو در بوتیک ها و مغازه های مختلف و حتی شبکه های اجتماعی دیدین و خب شاید غبطه خوردین که چرا شما نمی تونین داشته باشین و یا به سلیقتون نمیخورده و از خریدش صرفه نظر کردین. ممکنه فکر کرده باشین که چقدر سخته که بتونین همچین جواهرات دست ساز و زیبایی رو خلق
مقدمه
١ - خداشناسى
٢ - یاد خدا
٣ - رابطه با خدا
٤ - قرآن
٥ - پیامبر
٦ - ائمه
٧ - نماز
٨ - روزه
٩ - امر به معروف
١٠ - جهاد
١١ - توکل
١٢ - دعا
١٣ - شکر
١٤ - تقوا
١٥ - نیت
١٦ - دانش
١٧ - نادانى
١٨ - عقل
١٩ - مکارم الاخلاق
٢٠ - اخلاق
٢١ - وفاى به عهد
٢٢ - گذشت
٢٣ - راستگویى
٢٤ - دروغگویى
٢٥ - گشاده رویى
٢٦ - حیا
٢٧ - مدارا
٢٨ - انصاف
٢٩ - دوستى
٣٠ - مشورت
٣١ - شجاعت
٣٢ - بردبارى
٣٣ - خشم
٣٤ - مردانگى
٣٥ - سخاوت
٣٦ - اسراف
٣٧ - قناعت
٣٨ - حرص
٣٩ - رحم
٤٠ - غبطه
٤١ - حسد
٤٢ - امانتدا
توصیف روایات از کارکردها و ضرورت های امر به معروف و نهی
از منکر، به واقع انسان را در سر جای خود میخ کوب می کند و انسان را متعجبانه به
فکر فرو می برد که آیا ارزشی والاتر و بالاتر از این در دین وجود دارد؟ کسی که امر
به معروف و نهی از منکر می کند، جاشین خدا و پیامبر او در روی زمین است. تمام
کارهای نیک از جمله جهاد در مقابل امر به معروف و نهی از منکر، همچون آب دهان در
برابر دریای پهناور معرفی شده است. از رسول خدا روایت شده است که کسانی هستند که
نه پیام
سالهاست که " فراق" بر تنم تازیانه می زند .
آرام جانم...
من...
این روزها...
دور از تو...
با خیالت زندگی می کنم...
در خیالم تو را به آغوش می کشم...
زمانی که دلم می گیرد ...
با تو...
با خود تو...
درد و دل می کنم...
شکوه می کنم از هر آنچه مرا آزرده...
سرم را روی شانه های خیالی ات می گذارم و بلند بلند می گریم...
و اینگونه میان آغوش خیالی ات ، آرام می گیرم....
تمام خیابان ها و کافه های شهر را، دست در دستان خیالی تو ، پرسه می زنم...
روی صندلی های ایستگاه اتوبوس می نشینم و به
پارسال رفتیم ملاقاتش شیمی درمانی کرده بود تمام موهاش و تراشیده بود
باب شوخی و باز کرد و خندید و بحث رفت سمت موی سر...
خواهرزاده ها و خواهرش موهاشون و نشون دادن و اون هم میخندید که دیگه غصه شامپو خریدن نداره و راحت شده
اصرار کردن که منم موهام و نشون بدم موهای من از همشون بلندتر بود
تازه هم هایلایت کرده بودم اتفاقا سشوار هم کشیده بودم
وقتی اومدم خونه خیلی ناراحت شدم گفتم کاش موهام و بازنمیکردم
عذاب وجدانم به قدری بودکه یه وجب از موهام و کوتاه ک
◾️ با بال های گشوده فرشتگان از آسمان می آیند تا تو را دربر گیرند و زمینیان همچنان غبطه آسمانی شدنت را بخورند.
◾️سرداران شهید جهان اسلام، سپهبد حاج قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس می آییم تا با شما تجدید بیعتی مجدد کنیم و بگوییم همچنان در راه و اهداف شما گام خواهیم برداشت و هیچگاه علی زمان را تنها نخواهیم گذاشت. همه ما مالکان اشتری خواهیم شد که ذوالفقار حیدر را به اهتزاز درمیآورند و بر فرق شیطان بزرگ فرود می آورند.
◾️ما می اییم تا با جانش
از تاریخ تولدش هم پیداست؛ قرار نیست از حسین جدا بماند.
از کودکی یاور حسین بود و تا آخر پای او ایستاد و به هیچ امان نامه ای
تن نداد.
آخرین ذکر لب عطشان او هم قبل از شهادتش یاد برادر بود.
ابالفضل هیچ گاه از حسین جدا نماند، جز در مزار و بارگاهش.
مزار او اندکی با حرم اباعبدالله فاصله دارد و دارای بارگاهی مستقل است
و نگاه ها را به خود خیره می سازد تا یادمان نرود که گفته اند: "همه شهدا به
مقام عباس غبطه می خورند."1
1-وَإنَّ لِلْعَبّاسِ عِنْدَ اللَّهِ تَب
متن زیر رو حتما بخونید و برای افراد مهم زندگیتون بفرستید فریب زندگی #اسلایسی را نخوریم.یک نفر عکسی از پاهای تُپل نوزادی را در توئیتر به اشتراک گذاشته و زیرش نوشته: اگر میخواهید گاز بگیرید برید ته صف!صدها نفر برای این پاهای بامزه غش و ضعف رفتهاند. چند نفر نوشتهاند همین فردا میرم «شوور»! میکنم، دو_سه نفر نوشتهاند اصلاً من به عشق همین پاها میخوام بچهدار شم و...مردی روی نوک کوهی ایستاده و دستهایش را باز کرده و نوشته: زندگی یعنی فتح قله
سهیلا دشتی هم که از مریده های معروف رجوی است، خواسته سهم الارثی از 52 قربانی رجوی در کمپ اشرف ببرد و برای این کار مقاله ای بنام ” خوشبخت ترین انسانها ” بر روی سایت های رجوی نوشته است.او ضمن یادآوری خاطراتی که با برادرش – که او هم ظاهرا در راستای خودکامگی رجوی جان باخته- نوشته است :” خوشبختی در داشتن هدف والا یعنی هدفی که فقط برای خود شخص نباشد و تلاش برای رسیدن به آن هدف است. برای برادرم کوتاه از مطالبی که خوانده بودم را تعریف کردم. می دانم و به
با سلام خدمت همه دوستان و بر و بچ علوم آز 98 ، چه اونایی که قراره ترم بعد برن و چه اونایی که قراره بمونن.
فعالیت اینجا شروع میشه ، اول از همه با نگاهی به پایان آن.
نمیخام داستانو احساسی اش کنم ولی....
یه چند وقتی هست که تو فکر و خیالم که به آینده سفر میکنم ، میبینم که وای خدای من، این 4 سال،این 8 ترم، چقد زود گذشت.و ما توی 6 ماه اول هممون با هم مشکل داریم سر مچ شدن و هماهنگ شدن با هم و ما توی 6 ماه اخر چقد مشکل داریم که این هماهنگی رو بهم بزنیم و از هم دی
مثلا انقدر حرف تو دِلت جمع شده باشه که نتونی بزنی و ندونی که از کجا باید شروع کنی و سکوت رو ترجیح بدی،مثلا بیکار باشی ولی کلی کار داشته باشی،مثلا ناخواسته تمام احساسات منفی بهت هجوم بیارن و تبدیل بشن به غبطه خوردن(شایدم حسادت!)،مثلا از یه جایی به بعد فقط لبخند بزنی،لبخند زدن همیشه به معنی اوکی بودن نیست.مثلا انقدر دلسرد شده باشی که دیگه حتی نخوای شانست رو امتحان کنی و بقول "سین" تیری توی تاریکی بزنی!مثلا حتی شادترین آهنگ ها هم واست غمگین ب
شاید شما هم از اون دسته افرادی باشید که به عقل و هوش و خرد بالای بعضی آدمها غبطه میخورید. و یا به افرادی که همیشه حاضرجواب اند.
اگه میخواید قدرت مغزی و فکری خودتون رو بالا ببرید و مثل این افراد بشید باید بگم که چنین آرزویی اصلا محال نیست. راه حلش هیپنوتیزمه. سری به این لینک بزنید:
خود هیپنوتیزم تقویت توانایی های مغزی (بمب ذهن)
یا شاید در کنارش دوست داشته باشید قدرت سخنوری تون و فن بیان و نفوذ کلامتون رو مثل بعضی افراد بسیار بالا ببرید و همه رو تح
از تلویزیون ، سیاه پوش شدنِ حرم امام رضا(ع) را نظاره کردم...
و باز هم غبطه به حال مردمانی که آنجا بودند تا به امامشان تسلیت بگویند و درکنارش عزاداری کنند در سوگ اباعبدالله(ع)...
من هم لباس سیاه به تن کردم..در سوگ امامم..
وخونِ پاکِ ۷۲ تن بنده ی برگزیده..
اما کاش این دل ، بیشتر سیاه پوش شود...
کاش این قلب سنگی بشکند و کمی حُریّت بیاموزد ؛
برخیزد...
سربند "یا حسین(ع)" بزند
و هر لحظه در راه حسین(ع) بتپد...
کاش این لباس مشکی نشان
فکر میکنم کمتر کسی باشه که در دنیای واقعی و مجازی شخصیت یکسان و ثابتی داشته باشه، کمتر کسی باشه که توی دنیای مجازی خوب باشه و به دنبالش توی دنیای واقعی هم عالی باشه... مگر آدم هایی که روح پاک و بی آلایش دارن.. و تظاهر به خوب بودن براشون معنایی نداره..
من که جزء این دسته نیستم بدبختانه.. اما حسودیم نمیکنم چون این افراد اونقد دوست داشتنی هستن که حسادت رنگ میبازه..اما غبطه میخورم به چنین افرادی.. افرای که مریض فکری نیستن و ظاهرشون با اون چیزی که توی ذ
امشب به یک نویسنده "کمی" غبطه خوردم. مخصوصا وقتی گفت معمولا هفت- هشت تا کتاب را با هم پیش میبرد. طول میکشد تا تمام شوند ولی، سالی یک کتاب دارد. کتاب که می گویم فیکشن و نان-فیکشن هایی هستند که بشود بهخاطرشان جلسات نقد گذاشت یا شرکت کرد. قدرت تخیل و خلاقیتش تحسین برانگیز است. سوال کلیشه ای به ذهنم رسید که چه شد اصلا نویسنده شده؟ خیلی جدی گفت: «هیچی بار خورد! چون کار دیگه ای بلد نبودم.» شاید علت موفقیتش هم همین است. حالا چون خلاف دیدگاههای امثا
تو کیستی که حرمت اسلام بند توستمعصوم، مستِ وصف مقام بلند توستبدو تولدت چه شد ای ماه هل اتیبوسه به دست های تو زد شاه لافتیتو کیستی که معرفتت عین واجب استدستت به دست فاطمه روز محاسبه استای عبد صالحی که شدی منتهای عرشرفعت گرفت ذکر تو در ماورای عرشدر دل به جز "علی" به کسی جا نداده اینزد "احد" به گفتن "دو" پا نداده ایممسوس ذات بی بدل پنج تن شدیهر لحظه جان فدای حسین و حسن شدیروز جمل کنار حسن تا قدم زدیآرایش سپاه جمل را بهم زدییک عمر می شود شهدا در تحی
ازدواج، می تواند نقطه عطف مسیر باشد. خاستگاه تحول باشد. شاید به دو دلیل؛ اولی، اینکه کسی را به همراهی می گیری و همراهش می شوی تا حواسش به تو باشد تا هر وقت نوسان کردی دستت را بگیرد و کمکت کند به تعادل برسی و چنین نیز تو باشی برای او. دومی هم اینکه کلا انسان همیشه دنبال "اتفاق" است تا بهتر شود؛ شلختگی هایش را بکاهد، افکارش را سامان دهد، کتاب های نخوانده اش را بخواند و چه می دانم شاید ماشین نداشته اش را ببرد کارواش. این اتفاق می تواند «وقوع فردا» ب
حضرت امام سجاد علیهالسلام:
برای عباس علیهالسلام نزد خداوند
جایگاهی است که در روز قیامت
همهی شهیدان به آن غبطه میخورند.
میلاد حضرت امام حسین علیهالسلام
و برادرش حضرت عباس علیهالسلام
و فرزندش حضرت امام سجاد علیهالسلام
مـــبـــارک بـــاد
انشا درباره ى هرکه بامش بیش برفش بیشتر
صفحه 46 کتاب نگارش پایه هفتم ضرب المثل: «هرکه بامش بیش برفش بیشتر»
مقدمه : صبح یک روز آفتابی، محمد تقی از خواب بیدار شد و به مزرعه کوچکش که کنار خانه اش بود، رفت تا سبزی هایی که رسیده و قد کشیده بودند، بچیند و آنها را به شهر برده و بفروشد.
بند : وقتی به آنجا رسید، چشمش به حشمت افتاد که در مزرعه بزرگش در حال چیدن گوجه بود. حشمت حسابی عرق کرده بود و با اینکه فقط چند سبد گوجه چیده بود، اما حسابی به هن وهن افتاده ب
مقام والای حضرت ابالفضل العباس سلام الله علیه در بیان امام سجاد علیه السلام
شیخ صدوق رحمه الله روایت کرده است:
۱۰۱- حدثنا أحمد بن زیاد بن جعفر الهمدانی رضی الله عنه قال: حدثنا علی بن إبراهیم بن هاشم، عن محمد بن عیسى بن عبید، عن یونس بن عبد الرحمن، عن ابن أسباط، عن علی بن سالم، عن أبیه، عن ثابت بن أبی صفیة قال: قال علی بن - الحسین علیهما السلام: رحم الله العباس یعنی ابن علی فلقد آثر وأبلى وفدى أخاه بنفسه حتى قطعت یداه فأبدله الله بهما جناحین یطی
ترکیبی بود از هنر و تکنولوژی و مسائل فکری-نظری، انقد به نظرم جالب بود که بهش پیشنهاد کردم این رشته هم هست. همون یه دونه رو وسط یه عالمه انتخاب گنجوند و از قضا همون رو قبول شد. اما از اونجایی که رشته جدیدی بود تو ایران، و کلا رشته ی خیلی به روزی بود و ما هم نظام آموزشی مون پوسیده، خوب تدریس نشد. همیشه از من شاکی بود که تو اینو تو دامن من گذاشتی.
بعدا شرایطی پیش اومد که واسطه ورودش به دنیای کاری توی همین رشته شدم. راضی بود، خیلی. میگفت این همون چیز
به مریض کوچولوی ارتودنسی میگم دوست داری چیکاره بشی؟
میگه دوست دارم کارای محیط زیستی انجام بدم
میگم مثلا چه کار محیط زیستی ای؟
میگه درختا رو ببرم مداد درست کنم
(وی به محیط زیست علاقه ی وافری داشت)
+مامان بیمار اومده میگه ساعتایی که کلاس ریاضی و علوم داره نمیارمش...
براش توضیح میدم که دخترتون مشکل اسکلتی فک دارن و اگه تا یک سال دیگ درمان فانکشنال براش انجام نشه بعداً باید جراحی فک انجام بده و منم هر روز این بخش نیستم...
که میگه شما خودتون تحصی
هوا سرد بود و برگهای خشکِ خیسشده رو لگد میکردم. هوای بوی رمانهای خونآشامی میداد و شاید اگه دقت میکردم دم یه گرگ رو میدیدم که سریع از لای درختها رد میشه.
یکی از هم اتاقیام عاشق شده. من نگاهش میکنم و کیف میکنم و غبطه میخورم. گلدون خریده که برای تولد اون توش گیاه بکاره. تعریف میکنه که چطور دست هاش رو مشت میکنه تا دستای اون رو نچسبه. چشماش وقت حرف زدن راجع بهش برق میزنه و تن صداش اهنگین میشه. و اون، هنوز حتی نمیدونه...
کاش عاشق میشدم. دلم میخو
درباره این سایت