نتایج جستجو برای عبارت :

شرر به خرمن آل عبا زدی ای شمر

شکوه از عمرم ندارم، شکو ه از آب و گلم،
مشکل است آن، که نپرسی تو گهی از مشکلم.
روح توفانی من در بحر قلبم آرمید،
مد و جذر حادثاتش بگذرد از ساحلم.
شهر من آباد هست و شهر دل آباد نه،
از خراباتی خزانبادی وزد بر منزلم.
خرمن مه در گرفت از آه سوزان دلم،
مشت خاکستر بشد این خرمن بی حاصلم.
هم طبیب و هم حبیب از درد من نادیده رفت،
هم رفیق و هم عدو همدست شد با قاتلم.
خوشدلم، از خوشگلم بار ملامتها کشم
، خوشگلا حرف خوشی گو بر مراد این دلم.
۳۳۰- خرمن صبر من خرابم زغم یار خراباتی خویش     می زند غمزه او ناوک غم بر دل ریش گر چلیپای سرزلف زهم بگشاید     بس مسلمان که شود کشته آن کافر کیش با تو پیوستم و از غیر تو ببرید دلم     آشنای توندارد سر بیگانه و خویش به عنایت نظری … خرمن صبر – من خرابم زغم یار خراباتی خویش غزل — ۳۳۰
منبع : فالگیر
در روزگاران پیشین، شغلی بنام خوشه ‌چینی وجود داشت. آنها که دست شان تنگ بود و خرمن و مزرعه ای نداشتند، پشت سر دِروگر ها راه میرفتند و خوشه های جامانده را از زمین بر میداشتند و گاها صاحب مزرعه به دروگران دستور میداد که شلخته درو کنند تا چیزی هم گیر خوشه چین ها بیاید. حافظ نیز در شعرى چنین میفرماید : 
ثوابت باشد ای دارای خرمن
اگر رحمی کنی بر خوشه چینی
دستفروشان «خوشه چین» های روزگار ما هستند، آنهایى که در این هوای سرد چشم دارند به اینکه از جیب ما
در روزگاران پیشین،  شغلی به نام خوشه‌چینی وجود داشت. آنها که دست شان تنگ بود و خرمن و مزرعه ای نداشتند می رفتند و پشت سر دروگران راه می رفتند و خوشه های جامانده را از زمین بر می داشتند و گاها صاحب مزرعه به دروگران دستور می داد که شلخته درو کنند تا چیزی هم گیر خوشه چین ها بیاید. حافظ می فرماید :
ثوابت باشد ای دارای خرمناگر رحمی کنی بر خوشه چینی
 
فکر می کنم بسیاری از دستفروشان، «خوشه چین» های روزگار ما هستند، آنها که در این هوای سرد چشم دارند به
عاقبت کوتاه شد قصّه و آتش در خرمن ددان گرفت. آن خرمن ناپاک جهل و آن مزرع بی‌حاصل تکبّر. عاقبت کوتاه شد قصّه و گرچه همچنان صحنه زین دست نیست، باری چون تاس دل جفت آمده، تقدیر محتوم است. 
تقدیر چه خوش‌تر از خِرَد تکان و چه خوش‌تر از نابودی مردم جهل؟ چه خوش‌تر از انهزام استبداد مردمان رأی و خودخواهی؟ چه خوش‌تر از کوبیده شدن، آنگاه که کوبیده‌ای و به تاراج برده‌ای و انتظارت خوشی‌ست؟ چه خوش‌تر از غرامت، آنگاه که حرص دست از آستین بیرون کرده، به
"سوره باران"
مثل باران به تن خشک بیابان برگرد 
باغت آباد ! به آبادیِ ویران برگرد 
سبز بودیم ولی زرد چو گندم شده ایم 
قبلِ خشکیدن مان سوره ی باران برگرد
کوچه های دل خود را همگی ریسه زدیم 
ای سفر کرده به این شهر چراغان برگرد 
پای بر دامن غربت نکش از تنهایی
ای همه خلق تو را دست به دامان برگرد 
وعده های سرِ خرمن به دلم دادم دوست 
فصل خرمن که گذشته‌ است بهاران برگرد 
عید همگی مبارک :) 
#نیمه_شعبان
جای چرخیدن تو سایتای استخدامی و بغض برا چندرغاز پول دربرابر خرمن خرمن کار و تا کردن با توله های مردم،باید تو خونه خودم میشِستم،برا شوهرم غذا درست میکردم،با آرامش به برنامه ریزی برای تولید کار فکر میکردم و به امن ترین نحو ممکن با بچه ام بازی میکردم و از اختیار و حوزه قدرت خودم لذت میبردم و میوه شو سالهای آینده میچیدم.
این که نشد.
 میخواستم یه جای خواب داشته باشم که اختیار صفر تا صدشو خودم داشته باشم.
زندگی با اونچیزی که میخواستم،خیلی فرق داشت
شرر به خرمن آل عبا زدی ای شمرچه آتشی به دل ماسوی زدی ای شمر
مگر که زینت دوش نبی نبود حسینچرا قدم روی عرش خدا زدی ای شمر؟
حسین فکر نجات تو بود اما حیفلگد به بال و پرش بی هوا زدی ای شمر
هنوز جان به تنش بود مرتضی آمدبه ناله گفت: عزیز مرا زدی ای شمر
نفس نفس زد و ناله کشید "یا أماه" میان پهلوی او نیزه جا زدی ای شمر
نسوخت قلب تو از ناله ی " بُنیَّ حسین"به پیش دیده ی خیر النسا زدی ای شمر
حسین آب طلب کرد در ته گودالتو در عوض شه لب تشنه را زدی ای شمر
هزار و نهصد
 
طرح این دستگاه بر گرفته از کمباین جاندیر میباشد و کلیه ی قطعات آن از
 فروشگاههای لوازم یدکی کمباین قابل خرید میباشد.
نیرئی محرکه ی دروگر گندم(مانند خرمن کوب) از طریق تراکتور تامین میشود و
 این نیرو توسط لوله ی گاردان  به دیفرانسیلمنتقل میشود.
 با کار کردن دیفرانسیل فولی هایی که روی شفت آن نسب شده اند  شروع
 گردش کرده و توسط  چند تسمه کلیه ی قطعات دستگاه را وادار به کار میکنند
 قطعاتی چون: 1-لوله ی گرداننده ی چادر 2- سه راهی و تیغه های برنده ی
جای چرخیدن تو سایتای استخدامی و بغض برا چندرغاز پول دربرابر خرمن خرمن کار و تا کردن با توله های مردم،باید تو خونه خودم میشِستم،برا شوهرم غذا درست میکردم،با آرامش به برنامه ریزی برای تولید کار فکر میکردم و به امن ترین نحو ممکن با بچه ام بازی میکردم و از اختیار و حوزه قدرت خودم لذت میبردم و میوه شو سالهای آینده میچیدم.
این که نشد.
من فقط میخواستم یه جای خواب داشته باشم که اختیار صفر تا صدشو خودم داشته باشم.
پولم نمیرسه. یا اصن اختیار خودمم ندار
قدیمترا خرمن که میکوبیدند مترصد میشدند کی باد ملایمی بوزه و گندمها رو بزنند و از کاهش جدا کنند...
حتی میشد بستر وبالششونم رو با خودشون ببرند و همونجا بخوابند که مبادا باد مناسبی در طی روز بوزه و اونا بخوان از دستش بدن
روایته که میفرماید:
 إنّ لِرَبِّکُم فی أیّامِ دَهرِکُم نَفَحاتٍ، فَتَعَرَّضُوا لَهُ...
برای خدا هم اوقاتی ست که نسیم رحمتش در اون اوقات وزیدن میگیره خودتون رو در معرض اونها قرار بدین...
مسلما از مهمترین اون زمان ها شب و روزهای م
شاید هیچ عشقی را تا ابد نتوان پنهان کرد و شاید هر عشقی دوطرفه نباشد 
اما این عشق آتش به خرمن جان من زد و این شد که حال می نویسم اما چه سود ...!
یادداشتهایی برای یک سفید بخت ...
کسی که گذاشت و گذشت ...
من و یک دل شکسته...
من و آن مریم رفته ...
اورشلیم سبزپوش بود : خیابان‌ها ، پشتِ‌بام‌ها ، حیاط و میدان‌هایش ، جشن بزرگ پاییزی بود . اهالی اورشلیم ، هزاران خیمه از برگ‌های زیتون و مو ، شاخه‌های نخل ، کاج و سرو ، طبق فرمان خدای اسرائیل ، به‌یادبود چهل سالی که نیاکانشان زیر خیمه‌ها در بیابان سر کرده بودند ، ساخته بودند . هنگام خرمن‌برداری و انگورچینی سر آمده بود . سال به پایان رسیده و مردم تمامی گناهان خود را دورِ گردن نَرّه‌ بُزی° پروار آویخته و با انداختن سنگ ، سر در دنبال او گذاش
کرده ام بند زنجیر توان شیون رابسته ام با لب خود روزنه گُلخن‌ رامژده مرغان گلستان که زچشم تَر مَنکرده ام کُلشن فردوس بَرین دامن راگفته ام نام دلش آهن وخوش می دانمکرده ام جُرم که تهمت زده ام آهن راتَن نرمش بُوَد آزرده ز دیبا و پَرندمُژه حور نیاید نخ پیراهن رارستگاری است نصیب دل مَسرور سکوتلازم است قطع زبان ناحیه سوسن رامی کشد هر نفسم دوست به نحوی که نَکُشتدشمنی با همه خصمی نُکُشَد دشمن رافتنه چشم تو صَد خرمن و تاب دل منخوشه خوار خوشه کجا حوصل
دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد / چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد 
آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت / آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد 
اشک من رنگ شفق یافت ز بی‌مهری یار / طالع بی‌شفقت بین که در این کار چه کرد 
برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر / وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد 
ساقیا جام می‌ام ده که نگارنده غیب / نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد 
آن که پرنقش زد این دایره مینایی / کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد 
فکر عشق آتش غم در دل
نمیدونم این‌ هم وعده سر خرمن‌ باشه مث بقیه وعده هام یا نه
 
ولی خب از اونجاایی که ۶ سال گذشته از رفتنم به بندر
 
و حالا دارم برمیگردم دوباره به مشهد
برای یک‌شروع دیگه
حس‌میکنم وبلاگ هم‌دوباره برام‌احیا بشه
چون فکرمیکنم تو مشهد بیشتر حرف برای گفتن دارم
چون تو مشهد بیشتر به خودم‌نزدیکم
به نوشتن
به زندگی
 
پ.ن:امیدوارم وعده سرخرمن نباشه
نه به خودم
نه به وبلاگ
 
الان که فکر می کنم، می بینم که نیاکان ما پر بیراه نگفته اند:
- کار هر کس نیست خرمن کوفتن،
گاو نر می خواهد و مرد کهن.
در پست قبلی، به علت هیجانی که بعد از خواندن یک کتاب فلسفه برایم حاصل شد، عجولانه تصمیم گرفتم تا از فلسفه بنویسم و داد حقیقت سر بدهم! اما الان می بینم که فلسفه اصلا کار راحتی نیست و لباسش را مناسب هر قامتی ندوخته اند.
بااین حال، بی مایل نیستم که اندکی بگویم برایتان از احساس شیرین فلسفه خواندن؛ مثل هر احساس زیبای دیگری که به آدم دست م
رمان یغمای بهار
دانلود رمان یغمای بهار اثر الف.کلانتری (یاسی) با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با لینک مستقیم
دلای ایلیاتی با فرار از بند بند ، خود را به بهشت شانه های مردی رساند که کوه و سبیی ممنوع ... یک من ، یک تو و دنیایی حرف ... یک کلام ، درد و درد و درد ...
خلاصه رمان یغمای بهار
امروز پنجمین خرابکاریه ... مراسم چهلم خراب شه دودمان همه رو به‬ باد می‬دم ... ‫صدای فریادش آن قدر گویا و رسا بود که صدا از هیچ کس در نمی‬ آمد!
‫معمولا از زمانی که برگ
​​​
بی مرز تر از عشقم و بی خانه تر از باد
ای فاتح بی لشگر من خانه ات آباد
 
تا کی بنویسم که تو می آیی و هر بار
قولِ "سرِ خرمن بدهی" ، دست مریزاد
 
حافظ به تمسخر به دلم گفت فلانی
دیریست که دلدار پیامی نفرستاد
 
دور از تو فقط طعنه خورِ مردمِ شهرم
مجنونم و یک شاعرِ دیوانه ی دل شاد
 
دستم به جدایی برسد، رحم ندارم
بد شد "گذرِ پوست به دبّاغ نیفتاد"
 
با اینکه دلم گفته مدارا کنم اما
ای داد از این دوری و از عشق تو بی داد
 
تلخ است اگر دوریِ شیرین به خدا شکر
ا
بی تو ای سرو روان با گل و گلشن چکنم// زلف سنبل چه کشم عارض سوسن چکنم
آه کز طعنه بدخواه ندیدم رویت// نیست چون آینه ام روی ز آهن چکنم
برو ای ناصح و بر درد کشان خرده مگیر// کار فرمای قدر میکند این من چکنم
برق غیرت چو چنین میجهد از مکمن غیب// تو بفرما که من سوخته خرمن چکنم
شاه ترکان چو پسندید بچاهم انداخت// دستگیر ار نشود لطف تهمتن چکنم
مددی گر به چراغی نکند آتش طور// چاره تیره شب وادی ایمن چکنم
حافظا خلد برین خانه موروث منست// اندرین منزل ویرانه نشیمن چک
#مو:
خرمن موهایت را
پریشان نکن 
که شانه تُرد احساس برکه
تعادل نگاه شب را
به‌هم می ریزد 
هر تار موی تو

#اوج:
اوجِ جهل
کوتاه آمد
وقتی آفتاب علم
اوج گرفت

# تکرار:
تکرار میکنم 
این را بارها
جهانم بی تو
غمی تکراری است

#آمدنت:
آمدنت را برسان
اینجا مردی
تمام شعرهایش را
نذرِ آمدنت کرده است

#هوا:
در هوای تو سپرده ام
به بغض
شعرهای سر به هوایم را

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#شعر_سپکو
@ZanaKORDistani63
سپکوسرای میخانه
کانال شعرهای سپکو(سپید کوتاه) سعید فلاحی(زا
 
بی تو ای سرو روان با گل و گلشن چه کنم
زلف سنبل چه کشم عارض سوسن چه کنم
آه کز طعنه بدخواه ندیدم رویت
نیست چون آینه‌ام روی ز آهن چه کنم
برو ای ناصح و بر دردکشان خرده مگیر
کارفرمای قدر می‌کند این من چه کنم
برق غیرت چو چنین می‌جهد از مکمن غیب
تو بفرما که من سوخته خرمن چه کنم
شاه ترکان چو پسندید و به چاهم انداخت
دستگیر ار نشود لطف تهمتن چه کنم
مددی گر به چراغی نکند آتش طور
چاره تیره شب وادی ایمن چه کنم
حافظا خلد برین خانه موروث من است
اندر این منزل
#امیرالمؤمنین_علی_علیه_السلام 
#مرثیه 
#غزل 
کنار بسترم از اشک دیده‌تر نکنید
به پیش چشم یتیمان، پدر پدر نکنید
توان دیدن اشک یتیم در من نیست
نثار خرمن جان علی، شرر نکنید
اگر چه قاتل من کرده سخت بی مهری
به چشم خشم، به مهمان من نظر نکنید
اگر چه بال و پرکودکان کوفه شکست
شما چو مرغ، سر خود به زیر پر نکنید
از آن خرابه که شب‌ها گذر گه من بود
بدون سفرۀ خرما و نان گذر نکنید
به پیرمرد جذامی سلام من ببرید
ولی ز مرگ من او را شما خبر نکنید
زیادی دور نشو بیا کجاهارو میکنی نگاه
انگاری غرقی توی رویا حالتو میخرم
همه میرن تو میمونی پشتم گفتی نرو لفظتو نکشتم
 
دل تو اینجاس توی مشتم این دلو میبرم
اینا حرفای منه نمیگم جلو همه
ولی صد سالم اگه خیره شم تو چشمات کمه
اینا حرفای منه نمیگم جلو همه
ولی صد سالم اگه خیره شم تو چشمات کمه
دوس دارم باشی تو دلم جا شی
نگو چشمای گیرات بگو نقاشی
خوابم یا بیدار یه جورایی خب بیمار
نگو خرمن موهات بگو گندمزار
اینا حرفای منه نمیگم جلو همه
ولی صد سالم اگه خیر
دانلود آهنگ جدید مسعود صیقلی به نام تکیه گاه
Текст песни Tekyegah Masoud Seyghali
وقتی گل لبخندت پیدا میشه دل واسه داشتن تو شیدا میشهКогда цветок вашей улыбки найден, ваше сердце наполняется радостью
وقتی رها میکنی خرمن موهاتو مثل رقص باد روی گندم زار میشهКогда вы отпустите, ваши волосы будут расти, как пшеница, танцующая на пшенице
کاش یار من باشی مال خودم باشی خورشید من باشیو ماه شبم

ادامه مطلب
کار هر مرد نیست خرمن کوفتن.ِ
گرامیداشت یاد امام حسین با عزاداری در زمان کنونی کاری عبث است. بزرگترین درس امام حسین مسیله ی بیعت است. امام حسین قبل از عظیمت به کوفه از تک تک مردم بیعت و امضا گرفت. چون مسیله ی حق الناس در میان است.
الان حاکمان با داشتن بیش از 50 شرکت و .... بدون بیعت و امضای مردم با زیر پا گذاشتن حق الناس حکم میرانند. مثل حکومت عباسیان با بیعت های فرمالیته.
بزرگترین کار برای امام حسین پیاده کردن منش بیعت وی است
ساغر ارغوان گردش می سبو سبو ز ابر بهار بر چمن باده کشان قدح قدح نرگس و سرو و نسترن
دشت و دمن معنبر از بارش ابر آذری باد هوا معطر از لاله و بید و یاسمن
نخوت دی شکسته شد غنچه ی گل شکفته شد بلبل سرخوش از سمن بر سر شاخه نغمه زن
طرف بنفشه زار شد مست و خمار یار من نوش لبش سبوی می زلف کجش شکن شکن
حلقه ی طره تا گشود خرمن گیسوان نمود از خم شانه پشته شد تا به کمر رسن رسن
مطرب خوش نوای ما پرده ی خوش بنا نما شور دگر بپا نما جامه دران بزن بزن
گر نشکفته ام چو گل
دلم برای غم فقدان تو تنگ شده است . برای غمی که ما را به دوستی تو بدهکار می کرد. ما را خوشه چین خرمن درو شده ی تو می کرد.کاش ما را گذاشته بودند که عزاداری تو را بکنیم ..بیست و دوی بهمن که شد چهلمت را با افتخار با حماسه با برنامه ی دقیق و دقیق تر شده برای انتقام تو برگزار کنیم ...نشد ...اولین کسی که نگذاشت که همگی دسته جمعی خودمان را تو بدانیم ..یا با تو بدانیم.....همان کسی بود که شهادت عظیم تو را امضا کرده بود...غیرتی است جل و علا روی دوستانش...ممکن است آنها
الزامات غیرقراردادی یا خارج از قرارداد، به‌واسطه‌ ارتکاب جرم برای افراد ایجاد می‌شوند که به آنها مسئولیت کیفری گفته می‌شود یا بدون آنکه جرمی رخ داده باشد، یک شخص در مقابل شخص دیگر مسئول شناخته شده و تکالیفی بر عهده‌اش گذاشته می‌شود که به آن مسئولیت مدنی می‌گویند. مسئولیت مدنی نیز در مفهوم وسیع، گاه به‌واسطه‌ قرار‌داد برای اشخاص ایجاد می‌شود که به الزامات ناشی از عقد یا مسئولیت قرار‌دادی معروف است و گاه بدون اینکه قرار‌دادی بین اش
بسم الله الرحمن الرحیم ./

همه‌کس‌ کشیده محمل به جناب‌ کبریایت
 
من و خجلت سجودی‌که نریخت‌گل به پایت
 
نه به خاک دربسودم نه به سنگش آزمودم
به‌کجا برم سری راکه نکرده‌ام فدایت 
 نشود خمار شبنم می جام انفعالم 
 چو سحر چه مغز چیند سر خالی از هوایت 
 طرب بهار امکان به چه حسرتم فریبد 
 به بر خیال دارم‌ گل رنگی از قبایت 
 هوس دماغ شاهی چه خیال دارد اینجا 
 به فلک فرو نیاید سرکاسهٔ گدایت 
 به بهار نکته سازم ز بهشت بی‌نیازم 
 چمن‌آفرین نازم به ت
فتوکلیپ «خرمن خاطره» از داوود خانی‌خلیفه‌محله در اینستاگرام
می‌لَمَم
زیرِ طاقِ خاطراتِ کودکی‌و‌نوجوانی‌و جوانی‌ام
**
برگ‌های بید را
بادِ برخاسته می‌روبانَد.
پرتوان
می‌غرّد
رعدی از ابر بهار،
خرمنِ خاطره را
چشم‌برهم‌زدنی
برق می‌سوزانَد...
طاقِ خوشوقتیِ من می‌رُمبد.
شلمان، فروردین 1399 خورشیدی
چه خبر
 
ملت ساده سوآلش شده از من: چه خبر
باکس کامنت تلگرام، تمامن «چه خبر»
شیخ برخیر ز پستو و بیا فاش بگو
بعد زیرآبی و هی حاشیه رفتن چه خبر
جمعه هم رفت و شده شنبه، تو در خواب هنوز
چه خبر از تب و از سرفه‌ی میهن؟ چه خبر؟
آن همه ماسک و ژل و دستکشی که آمد
از امارات و کویت و بن و برلن چه خبر؟
گفته بودی: همه پاکند در اطراف تو، لیک
اخوی را بگو از پاکی دامن چه خبر
یک جوالدوز فرو کن به خود آنگاه بپرس
که عزیزان من از سوزش سوزن چه خبر
ملت گشنه‌ی تو پول ندارد ب
مختصری از زندگانى‌ حضرت امام صادق (ع)
امام‌ صادق‌ ( ع‌ )
حضرت‌ امام‌ جعفر صادق‌ علیه‌ السلام‌ رئیس‌ مذهب‌ جعفرى‌ ( شیعه‌ ) در روز 17ربیع‌ الاول‌ سال‌ 83 هجرى‌ چشم‌ به‌ جهان‌ گشود . 

پدرش‌ امام‌ محمد باقر ( ع‌ ) و مادرش‌ "ام‌ فروه‌" دختر قاسم‌ بن‌ محمد بن‌ ابى‌ بکر مى‌باشد. 
کنیه‌ آن‌ حضرت‌ : "ابو عبدالله‌" و لقبش‌ "صادق‌" است‌ . حضرت‌ صادق‌ تا سن‌ 12 سالگى‌ معاصر جد گرامیش‌ حضرت‌ سجاد بود و مسلما تربیت اولیه‌ او تحت‌ نظر آن‌ بز
سلیگمن سه مسیر را برای رسیدن به شادکامی معرفی کرده است. اولین مسیر دلپذیر، شامل تجربه هیجانات مثبت نسبت به گذشته (مانند: بخشش و قناعت) است. و خیام نیز طریقت اولیه و مطبوع را این‌گونه بیان نموده است.هم دانه‌ی امید به خرمن ماند                                      هم باغ و سرای بی تو و من ماندسیم و زر خویش از درمی تا بجوی                                       با دوست بخور ور نه به دشمن ماندخیام معتقد است که بخشیدن، روح را آزاد و ترس را از بین می‌برد. او با اش
هر چه از خوشه راحت که دل آورده بدستسوخت برق جگر سوخته از خرمن ما


حکمت ناله ی مرغان چمن مکشوف استاز شرارِ شُعَل آه تَف شیون ما

صاحب گلشن و گل ما وهزاریم ولیاشک چشمت گل ما دامن ما گلشن ما

میکشان را سرِ کاری به نصیحت مَنمودواعظ و قاضی وشیخ است زحق رهزن ما

هیچ بیمی نَبُوَد از ستم دوست مگرکه شود باعث شادی دل دشمن ما

عاقبت دست تطاول به تقاضای رقیبکرده یکباره قبا هیئت پیراهن ما

کرد درد و غم هجر تو جهان کبر آمدکه از او گشته کنون تیره دلِ روشن ما

(حس
بی مرز تر از عشقم و بی خانه تر از باد
ای فاتح بی لشگر من خانه ات آباد
تا کی بنویسم که تو می آیی و هر بار
قولِ "سرِ خرمن بدهی" ، دست مریزاد
حافظ به تمسخر به دلم گفت فلانی
دیریست که دلدار پیامی نفرستاد
دور از تو فقط طعنه خور مردم شهرم
مجنونم و یک شاعر دیوانه ی دل شاد
دستم به جدایی برسد، رحم ندارم
بد شد " گذر پوست به دبّاغ نیفتاد "
با اینکه دلم گفته مدارا کنم اما
ای داد از این دوری و از عشق تو بی داد
تلخ است اگر دوری شیرین به خدا شکر
این قرعه ی عشق است که
تو شکل دیگری هستی. شکل دیگری از انسان. شکلی کامل. چقدر کورند کسانی که تو را ندیده‌اند. و چه گناهکار آن‌ها که با یک نگاهت عاشق نشدند.
صحبت از نگاه نیست اما. صدای تو روح را می‌پروازاند. بوی تو گام‌ها را بی‌اراده‌ به سمت گل می‌کشاند. نامت آسمان را رنگ می‌زند. ای ستاره سرخ! من رفته‌ام. مدت‌هاست مرا از زمینم بیرون برده‌ای. مدت‌هاست... .
لب‌ها و نگاه‌ها، دست‌ها و صحبت‌ها، چشم‌ها و غمزه‌ها، صورت و نوازش‌ها، گیسو و کشتن‌ها، من و بی‌تابی‌ها، م
سعدی می گوید:
صد زلت از نظر خلق در حجاب بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنیم
بعضی از بزرگان علم اخلاق گفته اند ریشه اصلی ریاکاری حب جاه و مقام است که اگر ان را به دقت بررسی کنیم، به سه اصل باز می گردد:
1. علاقه به ستایش مردم از او. 2. فرار از نکوهش آنها. 3. طمع ورزیدن به آنچه در دست مردم است.
ریا، همچون آتش سوزانی است که گاه در خرمن اعمال انسان می افتد و همه را خاکستر می کند. نه تنها عبادت ها و طاعت های انسان را برباد می دهد، بلکه گناه عظیمی است که مایه روسی
اصلا خانواده مذهبی ای نیستیم اما پدرم کلا با کلاس موسیقی مخالفه . هیچ وقت علنی نگفته اما با کارهاش میشه فهمید . از مادرم شنیدم وقتی بچه بوده به پدربزرگم میگه که میخواد کلاس "ستار" اسم بنویسه اما بجاش یک کتک حسابی میخوره . اما ناامید نمیشه و میره چند خرمن گندم برمیداره میفروشه و با پولش ی دستگاه ستار میخره . تا چندین سال قایمش میکرده . توی فامیل ما همه تو کار ساز های سنتی هستن از نوازندگی و فروش گرفته تا حتی ساختش. ای کاش میدونستم که با اینکه یک رو
 کولی آواره در صحرای باران میزند پرسه
با لبی تیره ، دامنی بسته
می‌شود گم در میانِ پیچ و تابِ خرمنِ افشانده‌ی مویش
باد ساکت ، زانویش خسته
رقصِ کولی در میان قطره‌ها زیباست
فکر کرده راه دارد می رود ، انگار_
ابر دارد دُورِ یک نیلوفر وحشی
شیشه می اندازد ، به قصدِ حبس
کبک از زیرِ کمر ، فریادِ گرمی می کُند سر؛
«توی این اوضاع نباید خوب شد ، بد باش»
در میانِ سردی بارانِ آن دور
مثل یک خط
...همه چیز معمولی است
یک خرمن شعله در دور ، آب می سوزانَد
و دل را.
#حکایتی_بسیار_زیبا_و_خواندنی(شراکت با خدا) 
کشاورزی هر سال که گندم میکاشت، ضرر میکرد.تا اینکہ یک سال تصمیم گرفت، با خدا شریک شود و زراعتش را شریکی بکارد. اول زمستان موقع بذرپاشی نذر کرد که هنگام برداشت محصول، نصف آن را در راہ خدا، بین فقرا و مستمندان تقسیم کند.
اتفاقاً آن سال، سال خوبی شد و محصول زیادی گیرش آمد.هنگام درو از همسایه‌هایش کمک گرفت و گندمها را درو کرد و خرمن زد.اما طمع بر او غالب شد و تمام گندمها را بار خر کرد و به خانه‌اش برد و گف
به یاد «فرهاد خسروی» نوجوان کولبر
 
در سکوت درّه‎ها فریادها یخ بسته‎اندجان شیرین رفته و «فرهادها» یخ بسته‎اند
سینه‎ها صندوق ماتم، چشم‎ها دریای شورخاطرات دلخوشی در یادها یخ بسته‎اند
بر تن تازه درختان می‎خورد شلاق بادنونهالان در هجوم بادها یخ بسته‎اند
سوز سرمای زمستان، خرمن انبوه برفباغ را آتش زد و شمشادها یخ بسته‎اند
هیچکس کاری نکرد و هیچکس حرفی نزداز گلو خون آمد و نقّادها یخ بسته‎اند
-مُرد اما آخرین فریاد او یک مشت شداز هراس مشت‎ه
خویش را باور کنهیچکس جز تو نخواهد آمدهیچکس بر در این خانه نخواهد کوبیدشعله ی روشن این خانه تو باید باشیهیچکس چون تو نخواهد تابیدچشمه ی جاری این دشت تو باید باشیهیچکس چون تو نخواهد جوشیدسرو آزاده ی این باغ تو باید باشیهیچکس چون تو نخواهد روییدباز کن پنجره صبح آمده استدر ِ این خانه ی رخوت بگشایباز هم منتظری؟!هیچکس بر در این خانه نخواهد کوبیدو نمی گوید برخیز که صبح است، بهار آمده استخانه خلوت تر از آن است که میپنداریسایه سنگین تر از آن است که
 
خرما نتوان خوردن ازین خار که کشتیم
دیبا نتوان کردن ازین پشم که رشتیم
بر حرف معاصی خط عذری نکشیدیم
پهلوی کبائر حسناتی ننوشتیم
ما کشتهٔ نفسیم و بس آوخ که برآید
از ما به قیامت که چرا نفس نکشتیم
افسوس برین عمر گرانمایه که بگذشت
ما از سر تقصیر و خطا درنگذشتیم
دنیا که درو مرد خدا گل نسرشتست
نامرد که ماییم چرا دل بسرشتیم
ایشان چو ملخ در پس زانوی ریاضت
ما مور میان بسته دوان بر در و دشتیم
پیری و جوانی پی هم چون شب و روزند
ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشت
بسم الله الرحمن الرحیم دوست عزیز
زمینی که رویش راه می روی مین گذاری شده خیلی باید مواظب بودقدم برمی داری مین کانال تلگرام منفجر میشهاون ور تر قدم می گذاری کروکودیل نفس اماره باندازه قد و قامت شما دهان باز می کندتصمیمات جدی ای در اتاق فرمان دنیا گرفته شدهتصمیماتی که هیچیک از مسافرین دنیا حتی شما از آن مستثنی نیستید❗همه شماها رو می خواهند از این تفریحگاه دنیا اخراج کنند
اخراج حتمی است ❗بسیاری از شماها صلاحیت ماندن در این دنیا را ندارید!مسا
تا
که چشمت مثل موجی مسخ از من می گذشت
جـای خون انگار
از رگـهــایم آهـــن می گذشت
مـی گذشـتی از
ســرم گـویی که از روی کویر
با غروری سر به
مهر ابری سترون می گذشت
یا که عـزرایـیل
با مـردان خود با سـاز و برگ
از میــان نقـب
رازآلــود معـــدن مـی گذشـت
قطعه قطعه می
شـدم هر لحـظه مـثل جمله ای 
که مردد از لبان
مردی الکن می گذشت
ساحران ایمان می
آوردند موسی را اگر 
ماه نو از کوچه
ها در روز روشن می گذشت
شوق انگشتان من
در لای گیسوهای تو 
باد آتش بود و از
گی
    پروانه
خاطراتم روزهایی ساده بود         قصه های ساغی و پیمانه بود 
نبض عطر کوچه های احساس      قصه های عطر ناب و پونه بود
خانه ام خشت اسیابم ابی             هر سحر بانگ نماز اکنده بود 
پرچم صلح و سفید دهکده       روی هر بام  عطر یاس مستانه بود 
قصه ی   دور   اجاق    اتشی       خاطرات شمع  چون پروانه بود
بغچه ای از ریس ابریشم سفید   سفره ای از شور عشق ونان بود
واژ ها را کوچه های خاکی            هاله هاله مو به مو پیمان بود 
خرمن گندم کشت و چشمه نور    
 خواب پروانه
خاطراتم روزهایی ساده بود         قصه های ساغی و پیمانه بود 
نبض عطر کوچه های احساس      قصه های عطر ناب و پونه بود
خانه ام خشت  آسیابم ابی         هر سحر   بانگ نماز دلداده بود 
پرچم صلح و سفید دهکده     روی هر بام  عطر یاس مستانه بود 
قصه ی   دور   اجاق    اتشی       خاطرات شمع  چون پروانه بود
بغچه ای از ریس ابریشم سفید   سفره ای از شور عشق ونان بود
واژ ها را کوچه های خاکی            هاله هاله مو به مو پیمان بود 
خرمن گندم کشت و چشمه نور  
عباس نورزائی
 
من رام هستم در کف مردان بی‌باک            نی مردم سیلی‌خور هر خار و خاشاک
در پنجه‌ات بفشار دست تیشه‌ات را              همراه کن با این توان، اندیشه‌ات را
بار دیگر همهمه‌ی کبود آب، در اوج ناامیدی سیستانیان، امید برای ماندن و ساختن این دیار اهورایی را زنده کرد. هیرمند خروشان، لب بر صورت زیبای دشت و بستر هامون گذاشت. با به‌سر آمدن فراق بیست ساله، آرام گرفت و مخملی سبز برتن محبوبش گستراند. چهره‌های غمگین، از هم شکفت، در هر
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
param name="AutoStart" value="False">


از داغ غمت هر که دلش سوختنی نیست
 
از شمع رخت محفلش افروختنی نیست
 
در طوف حریمش ز فنا جامه احرام
 
کردیم که این جامه به تن دوختنی نیست
 
گرد آمده از نیستی این مزرعه را بـرگ
ایرانِ من ؛ زیبای من ؛ 
مام وطن ؛ مهرآوه ی آریایی نَسَب،
ای   شکوهمندِ شوریده جان ؛
پیراهنت یکسره پرگل
دامنت ؛ رنگین کمان رنگ،
 در پیچ وتاب؛ قشنگ .
خرمن گیسوانت  درتنگنایِ آغوشِ باد ،
ای  خوش صورت ِدیو ودلبر  کُش !
ای  رشیدِ رَشک برانگیز ؛
ای آرمان شهرِ بی آرام  ؛
 تاریخ ؛ تا ابدیت ،
شرمسار تلخ کامی توست !
ای نجیبِ افتاده ازنفس؛
پای  دربندِ دست درزنجیر !  
ای بیگانه ویار ، جدایت ؛ شکسته دل! 
 ای صبور صمیمی !
اینک ؛ این تویی ، رنجیده خاطر  ؛پاره پ
زرشک دانه اناری چیست ؟ و تفاوت آن با زرشک پفکی و سایر انواع زرشک برای مثال زرشک خشک سیاه در چه چیزی می باشد؟ در اینجا به اختصار این تفاوت ها را شرح می دهیم. 
 
تفاوت زرشک دانه اناری با زرشک سیاه در گونه زرشک می باشد.  گونه زرشک قرمز دانه اناری بربریس ولگاریس است و بی هسته می باشد. در صورتی که گونه زرشک سیاه هسته دار است. 
 تفاوت زرشک پفکی با زرشک دانه اناری اما بنیادی نیست. هر دو از یک گونه زرشک بدست می آیند. تنها فرق ان ها ، شیوه خشک کردن و چیدن زر
معنی نام های دوقلو پسر پسر
اسم پسرانه با معنی
سری اول اسامی دوقلو پسرانه را ببینید.
ماژان به معنی بزرگان با ریشه کردیماردین به معنی برج و کلات با ریشه آرامی
کایا به معنی صخره عظیم با ریشه ترکیآتیا به معنی متعلق به پدر با ریشه ترکی
شِروین به معنی  مانند شیر و معشوق مردمان با ریشه پارسیاَشوان به معنی کسی که راستگو و درست کردار است با ریشه پارسی
بِهناد به معنی کسی که از او به نیکی یاد می شود با ریشه پارسیبهاوَند به معنی دارنده نیکی ها با ریشه پار
به نام خدا
در بزرگداشت اول اردیبهشت که روز سعدی نام گرفته است
 
در وصف سعدی علیه الرحمه
حجره داری تو به بازار شکر؟
یا فروشی به فلان تیمچه زر؟
از ختن مشک به انبان داری؟
یا گلاب است تو را از قمصر؟
جای واژه نکند یک خرمن
سبزه داری و گل اندر دفتر؟
که متاعت بود این سان عالی
بار نقل است تو گویی،همه تر
سعدیا روی سخن با تو بود
که درخشی همه جا مثل قمر
چه نکونامی و نامیرایی
چلچراغی بر اصحاب نظر
هر دو باغ سخنت از گل پر
و اندر آن نغمه سرا مرغ سحر
چشمه جاری و هو
به نام خدا
در بزرگداشت اول اردیبهشت که روز سعدی نام گرفته است
 
در وصف سعدی علیه الرحمه
حجره داری تو به بازار شکر؟
یا فروشی به فلان تیمچه زر؟
از ختن مشک به انبان داری؟
یا گلاب است تو را از قمصر؟
جای واژه نکند یک خرمن
سبزه داری و گل اندر دفتر؟
که متاعت بود این سان عالی
بار نقل است تو گویی،همه تر
سعدیا روی سخن با تو بود
که درخشی همه جا مثل قمر
چه نکونامی و نامیرایی
چلچراغی بر اصحاب نظر
هر دو باغ سخنت از گل پر
و اندر آن نغمه سرا مرغ سحر
چشمه جاری و هو
ببین پروانه را ساقی، دل دیوانه را ساقی
گُشا میخانه را امشب، بخوان افسانه را ساقی
زدم دل را به صد دریا، نهادم سر به هر صحرا
ز حال این دل شیدا، بگو جانانه را ساقی
روم با دل به میخانه، که دل گردد چو پروانه
به دور زلف جانانه، ببین پروانه را ساقی 
جهان در چشمِ مست او، قلم در نقشِ دست او 
دلم شد می پرستِ او، بده پیمانه را ساقی 
بزیر طاق ایوانش، صبا در زلفِ افشانش 
چو گردد دل پریشانش، مخوان بیگانه را ساقی 
می و میخانه بر هم زن، دلِ دیوانه را برکَن
بزن
ببین پروانه را ساقی، دل دیوانه را ساقی
گُشا میخانه را امشب، بخوان افسانه را ساقی
زدم دل را به صد دریا، نهادم سر به هر صحرا
ز حال این دل شیدا، بگو جانانه را ساقی
روم با دل به میخانه، که دل گردد چو پروانه
به دور زلف جانانه، ببین پروانه را ساقی 
جهان در چشمِ مست او، قلم در نقشِ دست او 
دلم شد می پرستِ او، بده پیمانه را ساقی 
بزیر طاق ایوانش، صبا در زلفِ افشانش 
چو گردد دل پریشانش، مخوان بیگانه را ساقی 
می و میخانه بر هم زن، دلِ دیوانه را برکَن
بزن
شب که دست رحمتش را بر سر جنگل می‌کشید، همه‌ی عالم که می‌خوابید، او تازه بیدار می‌شد. تمام عمرش تنها بود. همدمی نداشت. بیدار که می‌شد، می‌رفت سر چشمه و با تصویرش در آب حرف می‌زد، چرا که تنها تصویرش او را می‌فهمید. یا لااقل چون چیزی نمی‌گفت، احساس می‌کرد می‌فهمد.
او فقط می‌توانست سر تکان دهد و حرف‌ها را تایید کند. شاید اگر او هم حرف می‌زد، متوجه می‌شد که او هم چیزی نمی‌فهمد.
شب که آغاز می‌شد، همه‌ی عالم که می‌خوابید، او تازه می‌فهمید
شب که دست رحمتش را بر سر جنگل می‌کشید، همه‌ی عالم که می‌خوابید، او تازه بیدار می‌شد. تمام عمرش تنها بود. همدمی نداشت. بیدار که می‌شد، می‌رفت سر چشمه و با تصویرش در آب حرف می‌زد، چرا که تنها تصویرش او را می‌فهمید. یا لااقل چون چیزی نمی‌گفت، احساس می‌کرد می‌فهمد.
او فقط می‌توانست سر تکان دهد و حرف‌ها را تایید کند. شاید اگر او هم حرف می‌زد، متوجه می‌شد که او هم چیزی نمی‌فهمد.
شب که آغاز می‌شد، همه‌ی عالم که می‌خوابید، او تازه می‌فهمید
رمضان است ، ماه خودداری
وقت خرمن و بهره برداری
گاه ترک معاصی و توبه
ماه روزه و خویشتن داری
ماه قرآن ، بهار دلها هست
ماه بخشیدن عطایا هست
ماه رجعت به اصل و گوهر خود
ماه ضربت به فرق مولا هست
ماهِ بخشش و ماه بخشیدن
ماه شادی و وقت خندیدن
ماه دلدادگی و عشق و سرور
میوه از باغ زندگی چیدن
ماه شبهای قدر و مولا هست
ماه خواهش از آسمانها هست
باز درهای جنّت است این ماه
ماه لطف خدای دانا هست
ماه قرآن ، عمل به آن کردن
ماه کم گفتن است و کم خوردن
ماه نزدیکی به خال
شعر کوکب رحمت‏
دکتر قاسم رسا
سحر از دامن نرگس بر آمد نوگلى زیبا 
گلى کز بوى دلجویش جهان پیر شد برنا
چه صبح آمد ز دریاى کرم برخاست امواجى 
که عالم غرق رحمت شد از آن امواج روح افزا
  خدا را ز آستین آمد برون دست درخشانى
که خط نسخ اعجازش کشیده بر کف موسى‏
سحر در نیمه شعبان تجلّى کرد خورشیدى
که از نور جبینش شد منوّر دیده زهرا
  قدم در عرصه عالم نهاد آن پاک فرزندى 
که چشم آفرینش شد ز نورش روشن و بینا
چه مولودى که همتایش ندیده دیده گردون
  چه فرزندى که
فعّالیّت هدی رستمی در اینستاگرام سابقه طولانی داشته و در طیّ چند سال به اشتراک گذاشتن تجربیّات خود از سفرها توانسته مخاطبین زیادی پیدا کند؛ چیزی نزدیک به 300 هزار نفر. وقتی صفحه اینستاگرام او را نگاه می کنید در یک نگاه ابتدایی تعدادی عکس با تنوّع رنگ بسیار بالا می بینید که چشم تان را خیره می کند. اکثر عکس ها همراه با یک متن چندخطّی هستند که پاره ای از تجربیات او در سفر را با زبانی ساده ولی روان و دوست داشتنی روایت می کنند.
زندگی ای که او از خودش
یه دستی به «خرمن سوخته» از تیزآبِ زمانه! کشیدم و گفتم: اگه همین چارتا خوشه‌ی تُنُک رو هم باد ببره چی؟
گفتم: هیچی... می‌رم پیشِ خدا!
خدا گفت: حالا هیچی نموندناتو! نذرِ ما می‌کنی؟
گفتم: آره دیگه. آخه نه اینکه تو شکسته و سوخته و درب و داغونی می‌خری
گفت: فقط درب و داغون؟
گفتم: نه... خوشگلیا و اساسی‌ها رو هم می‌خری که اونا رو همه خریدارند. ولی مسأله اینجاست که جز تو کسی درب و داغون بِخر نی...
خدا که خندید، من آروم شدم و دیگه خرمنِ سوخته از تیزآبِ زمانه،
مذمّت تاجگذاری رضاخان میرپنج
از مرحوم آیت‌الله حاج شیخ یوسف جیلانی  
(زندگینامه)
 
علم در این عصرِ هنر، علّه شد
جهل به ما از همه سو حمله شد
روز سیه‌بختی ما جمله شد
چرخ به کام امم سِفله شد
 
تاج کیانی به سرِ فَعله شد
 
 
تا که معارف شده ز اهل فجور 
معرفت و علم بود در کُسور
کار بلد یکسره نبش قبور
شهر شده مصطبه‌ای از شرور
 
مسجد ما مسخره‌الدوله شد
 
 
راه برِ راه، غلط شد غلط شد
کشور و این شاه، غلط شد غلط
خرمن بی‌کاه، غلط شد غلط
سال و مه و گاه، غلط ش
 


دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت


آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد


اشک من رنگ شفق یافت ز بی‌مهری یار

طالع بی‌شفقت بین که در این کار چه کرد


برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر

وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد


ساقیا جام می‌ام ده که نگارنده غیب

نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد


آن که پرنقش زد این دایره مینایی

کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد


فکر عشق آتش غم در دل ح
 


دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت


آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد


اشک من رنگ شفق یافت ز بی‌مهری یار

طالع بی‌شفقت بین که در این کار چه کرد


برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر

وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد


ساقیا جام می‌ام ده که نگارنده غیب

نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد


آن که پرنقش زد این دایره مینایی

کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد


فکر عشق آتش غم در دل ح
گفته بودی درددل کن گاه با هم صحبتیکو رفیق راز داری! کو دل پرطاقتی؟
شمع وقتی داستانم را شنید، آتش گرفتشرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتی
تا نسیم از شرح عشقم با خبر شد، مست شدغنچه ای در باد پر پر شد ولی کو غیرتی؟
گریه می کردم که زاهد در قنوتم خیره مانددور باد از خرمن ایمان عاشق آفتی
روزهایم را یکایک دیدم و دیدن نداشتکاش بر آیینه بنشیند غبار حسرتی
بس که دامان بهاران گل به گل پژمرده شدباغبان دیگر به فروردین ندارد رغبتی
من کجا و جرأت بوسیدن لب های ت
روانشناسی جنگاسترس در جنگ پیدایش علائم و نشانه‌های خاصی است که ممکن است پس از ضربه یا ضربه‌های روانی غیر عادی که خارج از ظرفیت انسان است پدید آید و پذیرش آن شرایط جنگ برای انسان سخت می‌باشد که در زمره روانشناسی جنگ مورد مطالعه قرار می‌گیرد.دیدکلیاهمیت توجه به مسائل روانی جامعه در حال جنگ به این علت است که بدانیم وجود فرد بیمار روانی به منزله عضوی در یک خانواده موجب اختلال جدی در روابط کل اعضای خانواده می گردد، در نتیجه کل مجموعه خانوادگی
<link rel="stylesheet" href="http://sidaa.ir/css/affcss.css" /><div class="affsbt2 affsbt"><div class="contnr"><a target="_blank" href="http://sidaa.ir/product/17892/تحقیق-پست-و-شبکه-های-فشار-قوی-و-متوسط/330" class="affsbtpic2"><img src="http://sidaa.ir/HPicturer.ashx?img=22003NjUzMzU_.jpg&w=150&h=150&path=~/content/productpic/" alt="تحقیق-پست-و-شبکه-های-فشار-قوی-و-متوسط" /></a><h5><a target="_blank" href="http://sidaa.ir/product/17892/تحقیق-پست-و-شبکه-های-فشار-قوی-و-متوسط/330">تحقیق  پست و شبکه های فشار قوی و متوسط</a></h5> <span>فرمت فایل دانلودی: </span> <b>.zip</b&
انفاق
و قریبه
آقا
ممکنه این قالیچه رو از من بخرید؟
حاج
ناصر:خانوم،زود این اَنگل رو از مغازه ی من بِبَر بیرون،مغازم رو پر کثافت کردی؟
به نظر میاد از توی آشغالی پیداش کرده باشی!
...
مسئول
جمع آوری کمک های مردمی:جمعا 3 تومن هزینه سقفمون میشه،اینم رسیدش خدمت شما،ضمنا
وا داشتم اسمتون رو،رویِ تابلو،سر درِ مسجد 
بنویسند.
حاج
ناصر:حالا روی تابلو لازم نبود،روی همون کاشی های مسجد کفایت می کرد،اصل مطلب خدا
ببینه کافیه.
...
آقا
رحیم:آقا این روزا کمتر به ما
قیمت جدید کمباین 1055
کمباین ماشین برداشت محصولات دانه دار کشاورزی است. این ماشین سه وظیفه درو کردن، خرمن کوبی و جداسازی دانه ها را انجام می دهد. برای انجام هر کدام از این وظایف باید سری های ماشین کمباین تعویض گردد. استفاده از ماشین آلات صنعتی در کشاورزی سبب کاهش هزینه های تولید محصول و قیمت نهایی می شود.
ماشین کشاورزی کمباین مدل های مختلفی دارد که یکی از آن ها مدل 1055 می باشد. در ادامه به بررسی مشخصات فنی این ماشین می پردازیم:
 مدل :  ۱۰۵۵ جاندیر
دیوارنوشت‌های من
+ مجالس
ما درس سحر در ره میخانه نهادیم محصول دعا در ره جانانه نهادیم در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد تا روی در این منزل ویرانه نهادیم در دل ندهم ره پس از این مهر بتان را مهر لب او بر در این خانه نهادیم در خرقه از این بیش منافق نتوان بود بنیاد از این شیوه رندانه نهادیم چون می‌رود این کشتی سرگشته که آخر جان در سر آن گوهر یک دانه نهادیم المنه لله که چو ما بی‌دل و دین ب
چند سالی هست که با یکی از شرکت های دیگه ، بعضی پروژه هامو به صورت شراکتی کار می کنیم .
اون شرکتی که میگم حدودا سابقه کاری بیست ساله داره و چند تا مدیرعامل به خودش دیده . اوضاع از وقتی به هم ریخت که مدیران جدیدی که اومدن روی کار ، نه سابقه ی کار مهندسی داشتن و نه سابقه ی مدیریت درست حسابی .
هر وقت سر می زدم به اون شرکت ، با کارمندا و کارگراش صحبت می کردم ، همه داشتن از همدیگه گله و شکایت می کردند . که مثلا فلانی کارش کمتر از منه ، ولی حقوقش بیشتره . فل
قصۀ کشتن قابیل هابیل را
آدم را از حوّا بیست حمل و به روایتی صدوبیست حمل فرزند آمد. هر حملی پسری و دختری. حق تعالی فرمود که دختری که از یک شکم بود به پسری دهد که از دیگر شکم آمده بود؛ و قابیل و اقلیما هردو از یک شکم آمده بودند و هابیل و لیوذا به یک شکم زاده بودند. هابیل و لیوذا جمالی نداشتند و قابیل و اقلیما بغایت و اجمال بودند.
خدای تعالی آدم را فرمود تا اقلیما به هابیل دهد و لیوذا را به قابیل دهد. آدم لیوذا بر قابیل عرضه کرد، نپسندید. گفت: «چونست ک
دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمی گیرد
ز هر در می دهم پندش ولیکن در نمی گیرد
خدا را ای نصیحت گو حدیث از مطرب و می گو
که نقشی در خیال ما از این خوشتر نمی گیرد
صراحی می کشم پنهان و مردم دفتر انگارند
عجب گر آتش این زرق در دفتر نمی گیرد:
سخن حافظ این است که:
من عاشق زیباییم
بیش از شِلی و کیتس
و بیش از گوته و بلیک
و بدون خیال و اندیشه زیبایی
مرا آرامش و آسایشی نیست
چه بسیار این دل رمیده را پند می دهم
که این سودای زیباپرستی را از سر بدر کن
و خود را به هزار فت
۸ قصه از امام جواد (ع) برای بچه ها مجموعه ای است از روایت ها و داستان های مختلفی که از سفر امام رضا(ع) به مرو شروع می شود و اینکه حضرت قبل از سفر، پسرشان امام جواد(ع) را به عنوان جانشین معرفی می کنند.
کتاب: ۸ قصه از امام جواد (ع) برای بچه ها
نویسنده: حسین فتاحی
انتشارات: قدیانی
احسان رضایی- حسین فتاحی، نویسنده ای است که چهار دهه از عمرش را صرف نوشتن برای کودکان و نوجوانان کرده و حدود ۲۰۰ عنوان کتاب داستانی برای گروه های سنی مختلف کودک در کارنامه اش
مأمون رقی نقل می کند:
روزی خدمت امام صادق علیه السلام بودم، سهل بن حسن خراسانی وارد شد، سلام کرده، نشست. آن گاه عرض کرد:

یابن رسول الله، امامت حق شماست زیرا شما خانواده رأفت و رحمتید، از چه رو
برای گرفتن حق قیام نمی کنید، در حالی که یکصد هزار تن از پیروانتان با
شمشیرهای بران حاضرند در کنار شما با دشمنان بجنگند!
امام فرمود:
– ای خراسانی! بنشین تا حقیقت بر تو آشکار شود.
به کنیزی دستور دادند، تنور را آتش کند. بلافاصله آتش تنور افروخته شد، به طو
بغض سنگین
یک بغض سخت و سنگین جامانده در گلویمتصویر کوچه ای هست پیوسته روبرویم
بی وقفه می چکد غم در آسمان قلبمماندم که از سقیفه یا از فدک بگویم
تصویرِ مادرم را در قاب چشم دارمباید به آب دیده این قاب را بشویم
دیدم که جسمِ خود را چون مرغ پر شکستهبا زحمتی فراوان می آورد به سویم
در کوچه روی مادر شد رنگ ارغوانیعمری است من به یاد رویِ کبود اویم
یک روزه روزگارم در کوچه شد سیاه ویکباره خودنماشد رنگِ سپید مویم
فواره می زد آن شب اشک از میان چشممشد قطره ق
بغض سنگین
یک بغض سخت و سنگین جامانده در گلویمتصویر کوچه ای هست پیوسته روبرویم
بی وقفه می چکد غم در آسمان قلبمماندم که از سقیفه یا از فدک بگویم
تصویرِ مادرم را در قاب چشم دارمباید به آب دیده این قاب را بشویم
دیدم که جسمِ خود را چون مرغ پر شکستهبا زحمتی فراوان می آورد به سویم
در کوچه روی مادر شد رنگ ارغوانیعمری است من به یاد رویِ کبود اویم
یک روزه روزگارم در کوچه شد سیاه ویکباره خودنماشد رنگِ سپید مویم
فواره می زد آن شب اشک از میان چشممشد قطره ق
مخاطب این نوشته نویسنده‌هایی هستند که در کانون حوادث نیستند و از سویی با قطع شدن اینترنت احساس خلأ می‌کنند.
 
چند روزی است اینترنت قطع شده است که به قول وزیر جوان، دودش به چشمِ سیستم می‌رود. هم دودِ امنیتی‌، هم دودِ تجاری‌. ولی فرصت مغتنمی است تا بزنیم بیرون. فرصتی است تا بیشتر معاشرت کنیم. هم‌زمان کتاب بخوانیم و راه‌حل چه باید کرد را از بین سیاهی‌های کاغذ و تحلیل‌های تاریخی و مشاهدات خیابانی بیابیم. دیگر کسی نیست که از طرف حکومت یا اپ
حرف اول پست - کلیپی پخش شده از ترامپ، که با شوخی روش جلوگیری از کرونا رو توضیح میده و با تأیید گرفتن از یک متخصص در خارج کادر دوربین، اعلام می کنه که روشهای پیشگیری کرونا مشابه روشهای مواجهه با ویروس آنفلوئانزا هستش.
بعضی کامنتا این نکته رو بولد کرده بودن، که ترامپ در اون جایگاه، قبل از اعلام این حرف از یک متخصص تأیید گرفت، در جمع، هیچ ابایی هم نداشت. چون تخصصش پزشکی نیست. اینجا ولی ما از تنها چیزی که نمی ترسیم، بدون تخصص حرف زدنه (خودم اولیش).
برنج به همراه گندم در ایران همواره جایگاه بسیار مهمی داشته که در سبد غذایی خانوارهای ایرانی جایگاه خود را از گذشته باز کرده است. خرید برنج ایرانی و بخصوص خرید برنج طارم هاشمی از نکات مهمی است که خانواده های  ایرانی هر ساله در برنامه های غذایی سالانه خود به آن اهتمام می ورزند و مچموعه عطر برنج سعی در ارایه محصولی باکیفیت و مطابق با نیاز مشتری ارزشمند ایرانی دارد. از این رو، مجموعه عطر برنج به عنوان بخشی کوچک از تولید کنندگان برنج طارم هاش
پادشاهی با غلامی عجمی در کشتی نشست و غلام دیگر دریا را ندیده بود و محنت کشتی نیازموده گریه و زاری در نهاد و لرزه بر اندامش اوفتاد چندان که ملاطفت کردند آرام نمی‌گرفت و عیش ملک ازو منغص بود چاره ندانستند.
حکیمی در آن کشتی بود، ملک را گفت اگر فرمان دهی من او را به طریقی خامُش گردانم گفت غایت لطف و کرم باشد
بفرمود تا غلام به دریا انداختند باری چند غوطه خورد مویش گرفتند و پیش کشتی آوردند بدو دست در سکان کشتی آویخت چون بر آمد گفتا ز اول محنت غرقه شد
شراکت با خدا

پیر مرد کشاورز نگاهی به خرمن محصولش کرد
و آه سوزناکی کشید . این هفتمین سال پیاپی است که در اثر خشکسالی ، زحمت چندین
ماهه اش ، سه چهار گونی گندم تکیده است که کفاف مصرف روزهای سرد زمستان خود و
خانواده اش را هم نمیدهد . چه برسد به عرضۀ محصول به بازار و حصول درآمدی هر چند
ناچیز برای باز پرداخت بدهی هایی که طی این چند سال در اثر همین عارضه ، بر دوش
پیرمرد سنگینی میکند .

با پاهای لرزان ، خود را به سنگی که در
کنار خرمنش که امروز به طرز عجیب
 
آه، ای خدای یگانه، خدای خوبی ها، خدای من! تو را می خوانم که نام شیرین تو حلاوت عشق را در کامم می نشاند.
تو را می خوانم که یادت آرام جان خسته من است.
تو را می خوانم که خود گفته ای بخوانیم تو را تا اجابت کنی ما را.
آه، ای آشنای دردهای دیرین من! ای تنها همدم لحظه های تنهایی! به سوی تو آمدم؛ به سوی تو آمدم؛ نه از پی اجابت آمال بی انتهای خود و نه از سنگینی آلام روزگار که جانم را به ستوه آورده، این بار اما تو را می خوانم تنها برای خودت.
خدایا! می خوانم و می
رویت آیینه ای ز صنع خداستخط سبزت سواد مشک خطاستسنبلت کابروی نسرین استبر گل تر ز مشک غالیه ساستآنچه در آب خضر پنهان استما بجستیم و در لبت پیداسترخت آراسته است کار جهانراستی را رخت جهان آراستقامتت را به سرو میگفتیمعقل باور کند حکایت راستعشق بالا گرفت از آن بالاسرو را نیز میل آن بالاستعشق از شمع می توان آموختکش سر از دست رفت و پابرجاستما به جنت فرو نمی آییمسر کوی تو جنت الماواستبا تو آتش و گل ریاحین استگل شمشاد بی تو خار و گیاستنرگس  و یاسمین
همانطورکه در مقاله های گذشته در رابطه با جاذبه های گردشگری ،مناطق ییلاقی، پارک های آبی، مراکز خرید و.... مشهد مقدس صحبت کرده ایم یکی دیگر از جاذبه های گردشگری که بسیار از مسافران علاقه به بازدید از این مکان را دارند موزه های می باشند در واقع موزه مکانی است که با به اشتراگ گذاشتن میراث گرانبها مانند دست نوشته ها، کتاب ها، مجسمه حیوانات و مجسمه های تاریخی ، اشیاء سنتی، تاریخی، طبیعی با هدف آموزش و یادگیری جمع آوری شده و سبب آشنایی با فرهنگ و تم
‍ درود همراهان گرامی#نقد_شعر #انجمن_ادبی_شعر_باران #مدیریت_برنامه ؛#بانو_مریم_راد #مورخ؛۹۸/۴/۱۸سه شنبه#ساعت_شروع ؛2⃣2⃣*⃣*⃣*⃣*⃣*⃣به بال چلچله ها تیر تن فروشی خوردبهار از وجناتِ رواق افتادهو کوچه ای که پر از انتظار موعود استپس از طلوع شب از اشتیاق افتادهو تازه اول یک اتفاق تودرتو ستنهیب سرکش ابری عجیب بارانزا«چگونه شرح دهم لحظه لحظه ی خودرا»که ماهِ روی تو دستِ محاق افتادهدو چشمه ای که پر از خاطرات تاریخندکه زنده رود بمیرد برای رکنابادچگونه
انسان ذاتا در فضا زندگی می کند در فضا تصور می کند و در فضای خیالی سیر
می کند، فضا بخشی از وجود انسان است که لاجرم خاطرات و حتا احساسات را با خود حفظ
می کند. اما همانطورکه  فضای انسانی با
خاطرات و احساسات ممزوج می شود انسان به آسانی برای احساسات نیز فضا می آفریند. بدین
سبب گویندگان شهر را می توان معمار دانست.
 
دو بیت از (حافظ) :
 
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

 آیا
بود که گوشه چشمی به ماکنند . . .
و
طربسرای محبت کنون شود معمور

 که
طاق ابروی یار من
استانبول از بسیاری از جهات یک تقاطع محسوب می شود؛ تقاطع دریا و خشکی، اروپا و آسیا، معماری بیزانس و معماری اسلامی، گذشته و حال. از هر لحاظ، این تنوع و لایه های تاریخی، یکی روی دیگری قرار پژمرده و در سراسر ده کرد واضح کرده است. به همین دلیل است که  تور استانبول درون هر دوروبر و تا اینکه هر فصل از سال، جزو پرطرفدارترین تورهای خارجی میان گردشگران ایرانی محسوب می شود. زمانی که درون استانبول هستید و از تماشای معبر بسفر حیرت کرده اید، باید بدانید ک
1- اولین دیدارمان با سهیل بود. این پسر آن‌قدر یادگرفتنی بود که آن شب گذشت زمان را نفهمیدیم. از ما بزرگ‌تر بود. ولی دوست دارم بهش بگویم پسر. کچل کرده بود. کلاه پره دار به سر گذاشته بود. حتم به خاطر دوچرخه‌سواری در فصل تابستان و شرشر عرقی که موها را چرب‌وچیلی و بدگل می‌کند. مددکار اورژانس اجتماعی 123 بودنش به حد کافی داستان بود؛‌ چه برسد به این‌که اسطوره‌ی دوچرخه‌سواری در تهران هم باشد.
2- از خاطرات دوچرخه‌سواری‌هایش داستان‌ها داشت. مرزهای ا
چند روستا نابود شوند بهتر است یا یک شهر؟ یک تصمیم اخلاقی سخت است. تصمیمی که در این چند روز پیش روی استاندار خوزستان قرار گرفته. احتمالا متغیرهای هزینه ی زیرساخت ها و تعداد افراد صدمه دیده بود که باعث شد تا او تصمیم بگیرد که سیل بندهای چند روستا از بین بروند. سیل بندها شکسته شوند تا آب برود توی زمین های کشاورزی و خانه های آن روستاییان و به شهرها آسیب نرساند.
عقلانی به نظر می رسد. اما اتفاقی که در واقع افتاده این بوده: روستاییان تا پای جان و کشت و
گزارشی از استقرار نیروها در تنگه و احداث خاکریز داخلی تنگه و درگیری از شب گذشته تا صبح را دادم و گفتم: «جناب سرهنگ بچه‌ها تا اینجا با چنگ و دندان جنگیدند، ولی باید نیرو و امکانات برسد. آتش پشتیبانی زمینی و هوایی هم ندارم.»   سرهنگ صیاد هنوز متوجه پاهای من نبود چون ایستاده بودم. نقشه‌ای را از داخل هلیکوپتر آورد و روی زمین پهن کرد. تا آنچه را که از آسمان دیده بود توضیح دهد. وقتی نشستم پاهای مصنوعی‌ام را دراز کردم، پرسید: «برادر سلگی پاهایت؟» 
گزارشی از استقرار نیروها در تنگه و احداث خاکریز داخلی تنگه و درگیری از شب گذشته تا صبح را دادم و گفتم: «جناب سرهنگ بچه‌ها تا اینجا با چنگ و دندان جنگیدند، ولی باید نیرو و امکانات برسد. آتش پشتیبانی زمینی و هوایی هم ندارم.»   سرهنگ صیاد هنوز متوجه پاهای من نبود چون ایستاده بودم. نقشه‌ای را از داخل هلیکوپتر آورد و روی زمین پهن کرد. تا آنچه را که از آسمان دیده بود توضیح دهد. وقتی نشستم پاهای مصنوعی‌ام را دراز کردم، پرسید: «برادر سلگی پاهایت؟»
 
بسم رب الرفیقپ.ناین پست خیلی خیلی خیلی طولانی، خسته کننده و مفید(!) می باشد! خود را درگیر نفرمایید!+روزی بازِ پادشاه مسیر خودش رو گم میکنه و تووی خرابه کنار جغدها میشینه؛ جغدها به ناله و افغال در میان که ای وای باز اومده تا جای مارو در این خرابه بگیره و باز رو اذیت و آزار میکنند.باز به جغدها میگه: من و با خرابه شما چه کار؟! اینجا خرابه است! و در نظر شما آباد و زیباست. من تووی قصر زندگی و میکنم و جایگاهم روی ساعد پادشاهه! و هرگاه صدای طبل ارجعی را بش
 
 
فروش بذر گیاه دارویی-سیاهدانه
 
سیاهدانه با نام علمی Nigella sativa گیاهی است علفی یکساله با گل های منفرد که چندین گونه به عنوان زینتی کشت می شود، برای افزایش شیر استفاده می شده است. در جنگ های تاریخی از گیاهان این خانواده در مسموم کردن آب شهرهای محاصره شده استفاده می کرده اند. در ایران در نقاط مرکزی کشت می شود. بیشتر در اراک به صورت خودرو می روید و در اصفهان در مناطق شهرضا، سمیرم و مبارکه کشت می شود.
سیاه دانه گیاهی است یکساله با ساقه های ایستاده
ایران زمین از دیرباز مهد تفکرات عرفانی و تاملات شرقی بوده است . یکی از بزرگان نام آور این سرزمین ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و یا مولوی رومی نیز نامیده می شود . عنوان رومی از آن رو است که وی سالیان دراز در مملکت روم سکونت گزیده بود و از قرن هشتم نیز بدان شهرت یافته است .
مولانا در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شده است .پدر او مولانا محمد بن حسین خطیبی است که به بهاء الدین ولد معروف شده است . و نیز او را با لقب س
ا
     به خواب     که می اندیشم     عقاب    در من    بال می گسترد
       نوشتاری بر   صدای پای مردم  در آندیشه ی شعری بانو پروین اسحاقی
        هرمز فرهادی             بابادی
         هر صبح       شکنج شانه ام        را     از پرچین پیراهنم    پرواز می دهم      به خواب       که می اندیشم       عقاب       در من       بال می گسترد
از پرچین به عقاب رسیدن غروری است که هر شاعر باید داشته باشد اما این صعود به آسانی به دست نمی آیدپر  پرواز می خواهد و جرئت سیمر
بزازی:بررسی شغل بزازی یا همان پارچه فروشی در شوش نشان می دهد که ابتدای تشکیل شوش مغازه ای به این شکل وجود نداشته است.مطالعات نشان می دهند که شکل کاسبی در این زمینه مخلوطی از سایر خدمات بود.به طور مثال در مغازه ای که پارچه وجود داشت انواع خواروبار نیز موجود بودند.بنابراین در ابتدا نمی توان فردی را به عنوان بزاز خالص نام برد.
کنگاش من از سایر افراد، دلیل را در این موضوع متمرکز کردند که چون در آن زمان بیشتر مشتری ها از روستاهای اطراف بودند و هر م
تا به حال متن کامل شعر محتشم کاشانی در باره قیام کربلا ( باز این چه شورش است که در خلق عالم است) را خوانده‌اید؟ فکر نمی‌کردم اینقدر بلند باشد. هر چند وقتی می‌خواندمش احساس می‌کردم اکثر ابیاتش را در مداحی‌ها شنیده بودم. اگر مایل بودید که بخوانیدش به ادامه مطلب رجوع کنید!
 
 
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است
این صبح تیره باز دمید از کج
 
 
 
 
««   دغدغہ هـاے فڪرے   »»
 
 
 
 
 

 
 
عهد برین
 
 
 
 
زمان
محو جریان ِعبور است
و ڪسے نیست بڪاهـد
سرعت هـَرولہ اش را
سوے پایان مسیر ِگذران
 
لحظہ اے نیست
بماند
تا ڪہ از سهـم حیاتم
تڪہ ایے سنگ بگیرم
برَوم تا لب ِجریان زمان وُ
روے تندآب خیالی
بہ هـمان ژست پدر روز جوانے ...
بزنم صاف بہ پیشانے سرمست زمان وُ
بدَرم حلقہ ے گرداب ِ روان وُ
بزنم نعرہ بہ پرخاش :
""" زمان نگذرد اے ڪاش ... """
 
 
لحظہ هـا میگذرد
بے منُ بے آنڪهـ
اندڪے مڪث ڪند ...خیرہ شود روے
 
 
 
 
««   دغدغہ هـاے فڪرے   »»
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
عهد برین

 
 
 
 
زمان
محو جریان ِعبور است
و ڪسے نیست بڪاهـد
سرعت هـَرولہ اش را
سوے پایان مسیر ِگذران
 
لحظہ اے نیست
بماند
تا ڪہ از سهـم حیاتم
تڪہ ایے سنگ بگیرم
برَوم تا لب ِجریان زمان وُ
روے تندآب خیالی
بہ هـمان ژست پدر روز جوانے ...
بزنم صاف بہ پیشانے سرمست زمان وُ
بدَرم حلقہ ے گرداب ِ روان وُ
بزنم نعرہ بہ پرخاش :
""" زمان نگذرد اے ڪاش ... """
 
 
لحظہ هـا میگذرد
بے منُ بے آنڪهـ
اندڪے مڪث ڪند ...خیرہ شو
شعر در مورد بلبل
در این مطلب از سایت جسارت سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد بلبل برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
بغیر از گل که خندد در چمن بر گریه ی بلبل                نپندارم که در گیتی لب خندان شود پیدا
شعر بلبل
دلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش باد
که در چمن همه گلبانگ عاشقانه تست
شعر در مورد بلبل
چشم   عاشق  نتوان  دوخت که معشوق نبیند            نای  بلبل  نتوان  بست   که  بر  گل    نسراید
شعر
 
 «وبا» در طول تاریخ ۷ بار در جهان عالمگیر شد. این در حالی بود که قبل از قرن ۱۹ محدود به شبه‌قاره هند بود و در سال ۱۸۲۱ میلادی برای نخستین بار به واسطه تجارت انگلیسی‌ها وارد ایران شد و مصیبت زیادی به کشورمان وارد کرد.

 به گزارش مشرق، بیماری همه‌گیر به بیماری‌ای گفته می‌شود که احتمالا کل جمعیت جهان در معرض این عفونت بالقوه خواهند بود و بخشی از مردم بیمار می‌شوند. با توجه به ورود کروناویروس به ایران و احتمال همه‌گیری آن، اگر به تاریخ مراج
فضه خادمه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیهما
نقل است از شیخ عبدالله مبارک که گفت وقتی به مکه معظمه می رفتم وقت نماز صبح از راه بیرون شدم تا به امر حق مشغول شوم از طرفی صدای ناله بگوشم رسید، پیش رفتم زنی را دیدم چادری از پشم بر سر کشیده گوش دادم که چه می گوید: این آیه را می خواند «امن یجیب المضطر اذا دعاه» من بگوشه رفتم و نماز گذاردم پس پیش رفتم و گفتم السلام علیک ـ از آیه قرآن جواب داد «سلام علیکم طبتم فادخلوها خالدین ـ سلام علیکم کتب ربکم علی نفس

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دانلود گزارش تخصصی معلم