نتایج جستجو برای عبارت :

فرقِ اول

و هنوز می اندیشیم که
عِلم بهتر است یا ثروت...؟!
صداقت بهتر است یا بکارت...؟!
و هنوز نمیدانیم
فرقِ درد و لذّت را ،
فرقِ عشق و شهوت را ،
فرقِ پرستش و بَع بَع کردن را...
و همه تلاش ها بیهوده است .
✅ما را ،
تا از فَرقِمان بیرون نکِشند ،
هیچ فرقی را نخواهیم فهمید !!!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✦ @Parsa_Night_narrator ✦
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
من امروز‌ ظهر خوشحال بودم، چون فکر می‌کردم که نماز ظهر عاشورا رو همون‌طوری قراره بخونم که هزار و سی‌صد سالِ پیش خونده شد. یعنی به جماعت، در فضای باز، توی هوای گرمِ یک شهر کویری، و زیر آفتابی که بی‌رحمانه می‌تابید و موها و پیراهن مشکیم رو داغ می‌کرد. بعدش فهمیدم که چقدر تفاوت وجود داره. اولین تفاوت رو توی همون رکعت اول فهمیدم. لب‌های من خشک نبودن.
به قلم دامنه. پست ۷۵۶۶. لیف روح. به نام خدا. فرقِ فردِ خوشبین با بدبین در چیست؟ یڪ فرق‌شان درین است، که می‌گویم. نمی‌روم سراغ بزرگان دین و اخلاق؛ زیرا آن مخزن، سرشار از حڪمت‌های زلال است و مؤمنان با آن همیشه انیس‌اند و همراه. یڪ‌راست می‌روم روی یڪی از گفته‌های وینستون چرچیل ڪه در وصف بدبینان می‌گفت:
 
«یڪ‌ نفر بدبین، به‌ مشڪلاتِ سعادتی ڪه نصیبش شده می‌اندیشد،»
 
ولی هم‌او در وصف خوش‌بینان معتقد بود:
 
«اما یڪ‌ نفر خوش‌بین در جستجوی سع
به قلم دامنه. پست 1566. لیف روح. به نام خدا. فرقِ فردِ خوشبین با بدبین در چیست؟ یڪ فرق‌شان درین است، که می‌گویم. نمی‌روم سراغ بزرگان دین و اخلاق؛ زیرا آن مخزن، سرشار از حڪمت‌های زلال است و مؤمنان با آن همیشه انیس‌اند و همراه. یڪ‌راست می‌روم روی یڪی از گفته‌های وینستون چرچیل ڪه در وصف بدبینان می‌گفت:
 
«یڪ‌ نفر بدبین، به‌ مشڪلاتِ سعادتی ڪه نصیبش شده می‌اندیشد،»
 
ولی هم‌او در وصف خوش‌بینان معتقد بود:
 
«اما یڪ‌ نفر خوش‌بین در جستجوی سعاد
... همیشه این بوده که وقتی بر مغز میکوفتند، مرد می مُرد و بس.

ولی حالا با بیست زخم کاری بر فرقِ سر، از جا برمی خیزد و ما را تارومار می کنند...


... هنوز این جا بوی خون می دهد.

همه ی عطرهای عربستان هم به این دست کوچک بوی دیگر نخواهند داد...


شکسپیر، مکبث
 
راه درازی در پیش دارم ،
سه سال ناسازگاری و آزار و اذیت رو نمیشه یک روزه جبران کرد .
یا شاید اصلا نشه جبران کرد 
 
خودم کردم که لعنت بر خودم باد .
اون روزی که فرقِ بین مرد و نامرد رو نفهمیدم
و نمک خوردم و نمکدون شکستم ،
اون روزی که خامِ حرفهای یه انسانِ پست و آشغال شدم ،
فکرِ این روز رو نکرده بودم .
اشتباه کردم حالا هم باید تاوانش رو بدم . . . 
 
 
توی فضای مجازی یکی به کرد بودنش افتخار می‌کنه، یکی به ترک بودن و دیگری به لر بودن.
به نظرم چنین تفکری بیهوده‌اس!
آدم باید به انسان بودنش افتخار کنه.
تفکر من هم بیهوده‌اس! 
چون که انسان بودن هم افتخار چندانی نداره!
کافیه یه نگاه به اطرافتون بندازید تا منظورم رو متوجه بشید.
 
پ.ن: فکر کنم بهتر باشه از این به بعد، پست‌ها رو به زبان عامیانه بنویسم. اینجوری هم راحت‌تر میشه با منظور نویسنده ارتباط برقرار کرد هم اینکه فرقِ پست‌های روزمره‌ام با پس
 فرقِ روشنفکری امروز [نه فقط ایران، جهان] با روشنفکری دهه‌های قبل این است که روشنفکری امروز عمیقاً زنانه است. و به همین دلیل به موضوعات بی‌خطر می‌پردازد. موضوعاتی که هیچ شک و اختلاف نظری در آنها نیست: حقوقِ انسان، حقوق زن، حقوق همجنس‌گراها، حقوق آب و علف و گیاه...  همه‌ی این چیزها، در بسته‌بندی‌های خوشکل موشکل و ظریف به ما عرضه می‌شوند و ما آنها را مدام نشخوار می‌کنیم و بالا می‌آوریم و دوباره و دوباره...

حُلقوم ما دیگر آن حلقوم دوره‌ها
دلم میخواد همه ی فکرهای منفیِ توی سرم رو بریزم تو کیسه ی زباله، درش رو گره بزنم، بذارم بیرون پیش پوشکای تولیدیِ علی، تا حضرت آقا آخر شب ببره بذاره سرِ تیرِ برقِ دمِ در! ولی متاسفانه تهِ کیسه زباله سوراخه و همه ی فکر منفیا میریزه رو فرش! و باز بال درمیاره و برمیگرده تو مغز خودم!
دلم میخواد با پشه های پررویِ خونه رفیق بشم و بهشون به چشم هم خونه نگاه کنم... ولی وقتی انقدر رو دارن که میچسبن به قاشقم، دیگه جایی برای صلح نمیمونه!
دلم میخواد چشمامو که م
خواہشِ فکر ہے بس جذبہِ دل کی تالیف
گو کہ گفتار ہے اسلاف سے حد درجہ ضعیف
سوزشِ عشق پکاری اے خدائے قاسمؑ
لفظ وہ دے کہ ادا جن سے ہو حقِّ توصیف
شکر کی جاء ہے کہ پوری یوں ہوئی میری دعا
عشق نے کردیا اک مطلعِ نو یوں تصنیف
مطلع دیگر
راہیِ جادہِ عرفاں جو ہوئی فکرِ لطیف
بہرِ قاسمؑ یوں ثناء خوان ہوا کلکِ شریف
نازشِ فرقِ عبادات، اطاعت میں حنیف
ضامنِ حرمتِ عبد اور وفا کی تشریف
حسن ڈھالا گیا قرآن کے سانچے میں ترا
حسنِ یوسفؑ میں کہاں تاب بنے تیرا حریف
مثلِ وال
#طنز
یادُش بخیر
آخُرین روزهای تابُستان دهه‌ی شصت معروف بَ
تازه، مالان صَحرا دِ بیامی بیَن که با ضَربِ زور طِوله‌ای میان جا بُدام و اوشانیب چی داکُردُم و دِبیَم دَس و رو بَشورُم که آبّا بگوت:
خا مَهَندِس... ایسه بگو بِی‌نُم فرقِ «کولی» و «کَل» و «چَپُش» چی هسته؟
گردَنِ تاب بُدام و کَله رِ جَر بیوردُم و جواب بگوتُم: کَل، کو بُزِ نَریه که بوورمِه نَکُرده باشُن، کوولی دی هامون کیچیکه بُزغالِیه که هنوز شیرخواره، امّا بُزغاله‌یِ دو ساله رِ چَپ
به پروسه ی گواهینامه گرفتنم نگاه میکنم .پُر بود از پشت گوش انداختن ها .بعد از کنکور در کلاس ِ اموزشی شرکت کردم .۷ جلسه اش را رفتم و دیگر دلم نخواست و نرفتم .تا شد تابستانِ سالِ بعد و کلِ پروسه آئین نامه و اموزشی باز ادامه پیدا کرد .آن موقع هم که یادم می آید اولش پر بودم از انگیزه و بعد در طول مسیر خالی بودم .ولی به خاطرِ حرف بابام و اینکه تمام دوستام گواهینامه داشتن ادامه دادن و بالاخره گواهیناممو گرفتم ....
به پروسه ی این فکر میکنم که تو پنج سال او
 (فراسوی نیک و بد، نوشتۀ نیچه، ترجمۀ داریوشِ آشوری)
۲۶
هر انسانِ برگزیده، بنا به غریزۀ خویش، در پیِ دژ و نهان‌گاهِ خویش است، یعنی جایی که در آن از شرِ توده و بسیاران و بیشینگان (اکثریت) نجات یافته باشد، جایی که در مقامِ استثنا، «انسانِ» به‌قاعده را فراموش تواند کرد ـ مگر در یک مورد، یعنی هنگامی که در مقامِ دانش‌پژوه، به‌ معنای بزرگ و عالیِ کلمه، غریزه‌ای نیرومندتر یکراست او را به‌سوی این «قاعده» براند. هرآن‌کس که در نشست‌وبرخاست با مرد
کشو را باز می‌کند. یک دنیا نوار کاست، به تعداد تمام مو های تمام سر های تمام آدم‌ها. بعضی کهنه‌تر، بعضی نو؛ روی هرکدام یک شماره ی- کسی چه می‌داند چند رقمی؟ برخی پوسیده و رنگ و رو رفته، از آن‌ها که می‌دانی ضبط صوت به میانه‌هایش که برسد - اگر برسد البته - با یک صدای گوشخراش متوقف می‌شود و نوار را تف می‌کند بیرون، یا که سوزن‌اش روی یک واژه گیر می‌کند، تا ابد (خیلی هایشان بی سوزن و بی گیر اینطورند البته. حکایت خیلی از سال‌های زندگی‌هامان. تکرا
قسمت قبل مطلب را در اینیستاگرام (goleyekta@) بشنوید
ای بابا
ملت اعصاب ندارنا ، باشه قبول میریم سرِ فرعِ مطلب ، شماها که قانع نمیشید من خودم
رو به قناعت میزنم ، فقط یادتون باشه تا وقتی به این جزئیات اهمیت ندیم مسائل و
مشکلات بزرگمون رو هم نمیتونم حل کنیم ، گفتم نگید نگفتی!
گفت:من
اهل دختر بازی نیستم
تو دلم
خوشحال شدم گفتم اصلا نمیشه از روی ظاهر قضاوت کرد واقعا چه آدمهای خوبی پیدا میشن
، البته او ادامه داد پسرا راحت ترند!
من که
گفتم نباید زود قضاوت کر
جوانی به رنگ رسول (ص)
 اوج کمال تو را در قامت سروگون و خُلق رسول گونه‌ات باید جست. آنگاه که بین «‏صورت » و «سیرت» و زیبایی «جسم» و «روح» جمع کردی، و جوانی شدی در حد کمال که مولوی فرمود:
جمع صورت با چنین معنی ژرف     نیست ممکن جز ز سلطانی شگرف 
تاریخ، تو را مانندترین جوان به اشرف مخلوقات می‌داند و به خلق و خوی احمدی، نزدیک‌ترین. و آنگاه که صحیفه عاشورا ورق می‌خورد، و آخرین گفت‌وگوی تو با پدر مرور می‌شود، تنها تو را می‌یابیم که آتش اشتیاق پدر
جوانی به رنگ رسول (ص)
 اوج کمال تو را در قامت سروگون و خُلق رسول گونه‌ات باید جست. آنگاه که بین «‏صورت » و «سیرت» و زیبایی «جسم» و «روح» جمع کردی، و جوانی شدی در حد کمال که مولوی فرمود:
جمع صورت با چنین معنی ژرف     نیست ممکن جز ز سلطانی شگرف 
تاریخ، تو را مانندترین جوان به اشرف مخلوقات می‌داند و به خلق و خوی احمدی، نزدیک‌ترین. و آنگاه که صحیفه عاشورا ورق می‌خورد، و آخرین گفت‌وگوی تو با پدر مرور می‌شود، تنها تو را می‌یابیم که آتش اشتیاق پدر

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها