نتایج جستجو برای عبارت :

اوهام

اصل‌اش خاصیت آدمی به همین ذهن مشوش پر از اوهام‌اش است; این را که از او بگیری که دیگر چیزی‌ ‌نمی‌ماند. مثل بیرون کشیدن جوهر کلمات از لای کاغذ کتاب، مثل ربودن ماه رخشان از دل آسمان تیره‌ی شب،  مثل تهی کردن پرنده از پرواز‌، مثل رمیدن من از تو... . با همین وهم می‌شود مرز باریک خیال و واقعیت را زدود. با همین وهم می‌شود دنیای خاکستری دودآلود را رنگ زد. راست‌اش حتی می‌شود دروغ گفت، که بَه، چه همه چیز جور است و به میل. بلکه مسکنی باشد برای درد تلخی
خروج از صحنه‌ی انسانی مصادف است با ورود به پشت‌صحنه‌ی روح؛ خروج از جهان اوهام و ورود به جهان حقیقت. انسان یک بازتاب از روح و اوهام یک پرده از حقیقت است. سرانجام زمان آن‌ می‌رسد تا روح از بازیگر صحنه‌ها بودن به مقام کارگردانی و صحنه‌گردانی تقدیر خویش نائل آید. 
حلمی | کتاب لامکان
کتابهای حلمی را می توانید در اینجا بخوانید.
ایستاده ام درانبوهی از خیالات و اوهام . روبه رویم آیینه ایست که انعکاس تصویر تو در ان پیداست . چه می بینم ؟ 
تو نیمی از من و من نیمی دیگر از تو . انعکاس تو در من و من در تو   . اکنون من" دوم شخص " دیگری هستم که در انعکاسی دوباره به آیینه رجوع می کند .  من  تصویری به غیر از تو نیستم . انگار همه ی حجم تو در من هویدا می شود . من زاده ی افکار تو ام و تو انعکاس تصویر من در باورهابت . یکی شدن تصویری از عشق در ما می شود .  یک روح می شویم در دو جسم . عشق یعنی یکی شدن.
برو آسمان خود باش که زمین تو را نمانددو هزار بار مُردی و چنین تو را نماند چه گرفته‌ای ره زیر به سراب و خواب و اوهاممَلِکی و ماهتابی،‌ گِل چین تو را نماند تو که نامدار بودی به جهان روشنی‌هاچه شد این چنین شکستی؟ برو این تو را نماند سر شک ز جان جدا کن به سرشک آفتابیتکاین سَم گلاب‌بوی شکرین تو را نماند برو اوج روح دریاب که کرانه‌ها بگیریفلکت به تاب‌تاب کمرین تو را نماند حلمی از قرارگاه غزلت خطاب آمدبرو آسمان خود باش که زمین تو را نماند
دفن میکنم اکنون پوست انداخته شده سال بیست و دو را و هرآنچه قبلش بوده. قد کشیده و ذهن کوتاه مانده در چارپاره ی در قدم ننهاده به دنیای بیست و سه سالگی رغبت برگشت ب عقب ماندن در گذشته ی همین دیروز که بسان بادی سرد و سنگین که تکثیر شد بر پیکره ی اوهام و اوصاف حال دنیای جدیدم. آماده نیستم میخواهم جلوی زمین را بگیرم که هی دور خورشید نچرخد یا اصلا میخواهم بروم فضا شنیده ام آنجا عمر دیر به دیر میگذرد. مرا هوس کثیفی فراگرفته که خیال پخته دیروز و دنیای خا
همون معلم این پستم یه سری دیگه یه داستان خیلی جالب راجع به خیالات برامون تعریف کرد که هنوز با وجود این همه سال تو ذهنم مونده.داستان یه شیرفروشی رو تعریف میکرد که یه روز برای استراحت کوزه شیرش رو میذاره کنارش و به تنه درختی تکیه میده و میره تو عالم خیالتو عالم خیال میبینه پولدار شده و ازدواج کرده و دو تا هم بچه داره و زندگی خوب و خوشی داره تو همین خیالاتش غرق بوده که پاش میخوره به کوزه شیر و اون چیزی رو هم که داره از دست میدهاین داستان رو برامون
این که همیشه سردرد با تمام ثانیه هام عجین شده رو حتی سینوزیت هم نمیتونه گردن بگیره، اصلا در توانش نیست.
بعد هر گریه و خنده و عصبانیت و سرما و گرما و هرچیز دیگه ای از نوع عمیقش، یه موجود عجیب الخلقه مثل gollum میشینه روی سرم و با همون استایل ترسناکش شروع میکنه به بردن دستش زیر پوست و استخون جمجمه و بعدش فشار دادن. اونم انقدر عمیق و طاقت فرسا که غیرقابل تصوره...
ولی هنوزم میگم که همه ی این دردا نمیتونه سینوسی باشه؛ یه جایی هجوم فکر و سردرگمی ذهنی باع
این که همیشه سردرد با تمام ثانیه هام عجین شده رو حتی سینوزیت هم نمیتونه گردن بگیره، اصلا در توانش نیست.
بعد هر گریه و خنده و عصبانیت و سرما و گرما و هرچیز دیگه ای از نوع عمیقش، یه موجود عجیب الخلقه مثل gollum میشینه روی سرم و با همون استایل ترسناکش شروع میکنه به بردن دستش زیر پوست و استخون جمجمه و بعدش فشار دادن. اونم انقدر عمیق و طاقت فرسا که غیرقابل تصوره...
ولی هنوزم میگم که همه ی این دردا نمیتونه سینوسی باشه؛ یه جایی هجوم فکر و سردرگمی ذهنی باع
رویای با تو بودن را نمیتوان نوشت، نمیتوان گفت و حتی نمیتوان سرود. با تو بودن قصه ی شیرینیست به وسعت تلخی نداشتن و...و من همچون غربت زده ای در دامان بیکران دریای بی کسی به انتظار ساحل نگاهت مینشینم و میمانم تا ابد و تا وقتی شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشویند و چه احمقانه و چه مشتاقانه در انتظار آن روزم یاد تو پرچم صلحیست میان هجوم بی امان این همه فکر ولی در هیاهوی بی نغمه ی وجودم کسی فریاد میزند. یک روز میاید که من دیگر دچارت نیستم، از ص
حرف خاصی نیست برای زدن صرفا، اینجایم چون ک اینحایم. عادت به نشستن روی این صندلی و شنیدن صدای تق تق این دکمه ها، بی هیچ فکر قبلی و هیچ طرحی. فقط، خود را رها کردن و بیرون ریختن کلمات و آخر سر ک می خوانمشان می بینم ک تنها سمت تو را دارند. جالب است نه؟ فکر نمی کنم، نه دگر بعد این همه سال. نه دگر بعد آنکه گفتی وقتش است تمام شود این بلاگ و من هم. و شدم. وقتی وقت نبودنت شده باشد. وقتی وقتِ سکوتت باشد، تنها چشم شدن و توی تاریکی ها نشستن. همانطور ک تو بودی. تنه
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی فاطمیه ۹۸
در لجن زار معاصی، از بها افتاده ایمدور از مولای خود در تنگنا افتاده ایمراه را گم کرده و بیراهه دائم می رویمدر غل و زنجیرِ اوهام خطا افتاده ایمکیست بیچاره تر از ما بندگان بی پناه؟!از امام عصر، از مولا جدا افتاده ایمبرکت از اموال مردم رفت، مشکل از کجاست؟!گیرِ مال شبهه و مال ربا افتاده ایمرنگ ایمان رفته از این شهر، تقوا رفته استوای بر ما... شاید از چشم خدا افتاده ایممنتقم، خون شهیدان ریخت، دیگر
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی فاطمیه ۹۸
در لجن زار معاصی، از بها افتاده ایمدور از مولای خود در تنگنا افتاده ایمراه را گم کرده و بیراهه دائم می رویمدر غل و زنجیرِ اوهام خطا افتاده ایمکیست بیچاره تر از ما بندگان بی پناه؟!از امام عصر، از مولا جدا افتاده ایمبرکت از اموال مردم رفت، مشکل از کجاست؟!گیرِ مال شبهه و مال ربا افتاده ایمرنگ ایمان رفته از این شهر، تقوا رفته استوای بر ما... شاید از چشم خدا افتاده ایممنتقم، خون شهیدان ریخت، دیگر
بچه که بودم مامانم اجازه نمی‌داد هر فیلمی ببینم. از جمله فیلم‌هایی که هیچ وقت نشد ببینم سه‌گانهٔ «ارباب حلقه‌ها» بود. بعدم دیگه اون فیلم از دور خارج شد و منم ندیدمش تا همین یکی دو هفته پیش که به سرم زد بعد این همه سال دانلود کنم ببینم چیه.من همین طوریشم با هالیوود مشکلات اساسی دارم. به نظرم عمدهٔ تولیدات هالیوود نمی‌گم درکی از حقیقت (اون که به کلی پیش‌کش!) حتی درکی از واقعیت هم ندارن. یه کارخونهٔ تولید اوهام ابلهانه است. وهم «کامل بودن دنیا
امام باقر ع فرمود هر مذهبی شمارا براهی نبرد بخدا که شیعه مانیست جز انکه خدای عزوجل را اطاعت کند شرح در زمان امام باقر ع بدعتگران و دین سازان گمراه عقایدو افکار با طلی در.میان مسلمین انتشار میدادندکه نمونه یی از انها در این زمان هم در میان عوام مسلمین دیده میشود مانند عقیده باینکه تنها قبول تشیع با محبت امیرالمومنبن ع یا امیدواری بخدا یا گریه برای امام حسین ع بدون هیچ طاعت  عبادت دی گر موجب سعادت ونجاتست امام باقر ع با یک چمله کوتاه تمام رشته
اعتماد مظلوم بر وعده های ظالم، کشنده تر از توپ و شمشیر است
 
 
+و نه آنم که به پوسته علم اکتفا کنم و مغز آن را رها کنم. رسالتم را همان رسالت رسول الله و در ادامه آن می دانم. می خوانم که روزی زنجیر اوهام و خرافات از عقل انسان بردارم و آن ها را از چاه بردگی برهانم.
 
+برای این رسالت باید چون رسول باشی؛ عقل کل و لب الالباب؛ رئیس حکما و اسوه تقوا. اگر چنین نباشی، خلق الله را به خود خوانده ای، نه به خدا.
 
 
بخشی از گفتگوی میان «شیخ مرتضی انصاری» و «سید جم
محمدرضا علیقلی از آهنگسازان پر کار آن سال‌های بود و برای یک فیلم جنگی معمولی به نام پناهنده موسیقی ساخته بود. در این میان این دو قطعه هم وجود داشت که شاید برای خیلی‌های مهم نبود اما برای من نوجوان دبیرستانی بارها و بارها تکرار شد و مرا به شعر حافظ و مولوی وصل کرد. اوهام هم در گام بعدی همین نقش را داشت.
امشب این موسیقی را بیت‌تونز شنیدم و تعجب کردم از کجا پیدا شده؟ و آیا کسان دیگری هم هستند چون من این موسیقی برای‌شان خاطره انگیز باشد؟
«پناهن
دو هفته است آگهی‌های استخدامی روزنامه رو چک می‌کنم. یکی ستون پزشکی و درمان، یکی هم ستون آشپز و شیرینی‌پز!!! انقدر امروز وسوسه شدم که برم یکی از این قنادی‌ها برای بردست قناد، شرایطش رو ببینم، اما منصرف شدم. می‌دونم که اگه برم و قبولم هم بکنن، کارم شستن مقادیر وحشتناکی ظرف و ظروفه و ایضا جارو و تی و اینا :/ حالا با ارفاق شاید بذارن شکر هم بریزم تو تخم‌مرغ‌ها! ظرف شستن باز یه چیزی، جارو و تی که فکرشم نکن بتونم انجام بدم!
الان نمی‌تونم برای قناد
چه خبر
 
ملت ساده سوآلش شده از من: چه خبر
باکس کامنت تلگرام، تمامن «چه خبر»
شیخ برخیر ز پستو و بیا فاش بگو
بعد زیرآبی و هی حاشیه رفتن چه خبر
جمعه هم رفت و شده شنبه، تو در خواب هنوز
چه خبر از تب و از سرفه‌ی میهن؟ چه خبر؟
آن همه ماسک و ژل و دستکشی که آمد
از امارات و کویت و بن و برلن چه خبر؟
گفته بودی: همه پاکند در اطراف تو، لیک
اخوی را بگو از پاکی دامن چه خبر
یک جوالدوز فرو کن به خود آنگاه بپرس
که عزیزان من از سوزش سوزن چه خبر
ملت گشنه‌ی تو پول ندارد ب
آنکه خم شود به دستگیری کمتر از خود، آنکه سر به زیر کند، تن به زیر کند، نه به سجده‌ی ترس و اوهام و عذاب،‌ نه چون بزدلان، که همچو دلیران تن فرو کشد به دستگیری آنکه نمی‌تواند، بهر او بهشت‌ها سر خم می‌کنند و آسمان‌ها دامن می‌شکنند و به رقص در می‌آیند و آغوش می‌گشایند.
آنکه عربده‌کشی کند، و دامن و پرچم این و آن آتش زند و عوعو و عرعر کند و از دیوارها بالا رود، ادّعا و تظاهر و زاهدی و بوزینگی کند،‌ چنین پست و حقیر و «گریزان» - چنان که دیدید و خواه
لشکر صاحب زمان گمنام نیست
منتظر در جستجوی نام نیست
حک شده در لوحِ محفوظ است او
سرفرازان را غم اعلام نیست
روح هستی بوده چون ظاهر شود
زندگی بخشیده ؛ استفهام نیست
جایگاهش برجِ عاجِ امنیت
حق عنایت کردو از اوهام نیست
جاده های انتظارِ منتظر
شادمانی بوده از آلام نیست
شِرک و شَر میلرزد از اعزاز او
ترسی از شیطان و صدها دام نیست
ارتش برپائی عدل علی ،
دائماً رزمیده و آرام نیست
جاری همچون رود ؛ خیرِ مستَمر
خیر را فکری بجز انجام نیست
مثل شاهین در ورای باو
دعای روز بیست‌ونهم ماه مبارک رمضان

هر شروعی را پایانیست و هر آمدنی را رفتنی. ضیافت الهی رو به پایان است و دل مشتاقان روشن به طلیعه عید فطر، اما محزون از پایان این ضیافت. آنچه در این میان مهم است، این است که معرفت برگرفته از این ضیافت را توشه راه زندگی‌مان سازیم، که اینگونه، ماه رمضان همواره در زندگی‌مان جاری و ساری خواهد بود. الهی! توفیق را رفیق راه زندگی‌مان ساز تا دل‌هایمان به نور معرفت منور شود و از تاریکی‌های جهل و نادانی در امان بمان
تا تو حقارت خود نپذیری آغاز به بزرگ شدن نمی‌کنی. تا تو ندانی کمی، کودنی، کوچکی، عزم عظمت نمی‌کنی. سفیران از راهها گذشته‌اند ای طفل نازپرورده‌ی گهواره‌نشین. تو خود را همانند ایشان مدان. تو نیز باید از راهها بگذری.

اوهام همانند می‌کند. می‌گوید من نیز چون او رفته‌ام. نه، تو هیچ نرفته‎ای. تو به سراب یازیده‌ای، تو سرابِ رفتن کرده‌ای. چرا که کبر، چرا که حسد، رفتن نمی‌داند، ماندن می‌داند و ثبات می‌داند، بر آنچه که نیست. 
کودن، قیاس می‌کند.
در دریایی از عبث گم شده بودم دریایی تا نصفه غرق شده در طعم شرین خیال داشتن تمنا. درون قایقی چوبی نهاد، هندزفری توی گوشم و قدم زنان دوره میکردم خاطرات شیرینی از عشق واقعی ام که روی عرشه ی آن کشتی ای بود که ازش جا ماندم. آب جمع شده در حفره دهانم را قورت میدهم چه شیرین راحت الحلقوم می شود. چشم در پشتت دارم تو میروی نه با قلبت ولی میروی همان دم که می روی وجودت به اینجا عادت ندارد دنبالت تلوخوران راه می افتد. انگار نه میتوانی همه دلت را با خودت ببری نه
بسم الله الرحمن الرحیم
پیشنهاد علامه طباطبایی برای نفی خواطر و تمرکز بر یک موضوعی:یکی جای آرام و ساکت بدون نور و صدای مزاحم رو انتخاب میکنی و میشینی به طوری که مشغول چیزی نباشی. بعد به یک موضوعی که دوست داری فکر میکنی(مثلا حرف «ا» =الف را تصور میکنی) این کار رو ادامه میدی میبینی که افکار دیگه مزاحم میشن. میگی نه! من باید به یک موضوع فکر کنم. این کار ادامه میدی و همینطور افکار دیگه رو کنار میزنی.
 
نتیجه را از کلام خود علامه بخوانید:
اگر چند روزى ک
 کتاب جهنمی را به آخر رسانده‌ام. با جان‌کندن، با خراش‌دادن دیواره‌های روحم. یک لیوان چای پررنگ ریخته‌ام و بو می‌کشم، شاید سنگینی ریه‌هایم را بردارد. با خودم فکر می‌کنم چرا کسی باید این‌ها را برای یک نوجوان بنویسد؟ کتابی که روز اول وقتی بیست صفحه از آن خوانده بودم، پروازکنان رفتم و به دوستانم گفتم که چه نوشتار معرکه‌ای دارد، چه نثر گیرایی! البته که در تمام طول کتاب همین‌گونه است. شکل‌گیری داستان، مواجهه با شخصیت‌ها و روند تغییرشان،
با سلام خدمت همه خانواده برتری های عزیز
گاهی وقت ها حس بدی به خودم پیدا میکنم، چون نسبت به چند سال پیش تا حالا خیلی تغییر کردم.
اون موقع ها خیلی درسخون بودم و از اینکه همه جا نامبر وان بودم حس عالی داشتم. هیچی برام مهم تر از درسم نبود. شب ها حتی بیدار میموندم و درس میخوندم تا کسی ازم جلو نزنه و خودم شاگرد اول باشم. نماز هام رو با عشق به خدا میخوندم، حجابم رو کامل رعایت میکردم و خلاصه دختر خیلی خوبی بودم ...
تا اینکه از یه جایی به بعد توی زندگیم همه
آنطور نگاهم نکن میرزا. نه، راه گم نکرده ام. البته خواندن این نکته که از دستم دلخوری از روی چشمانت از خواندن «از سرعت خود بکاهید» تابلوهای جاده ای ساده تر است و به زمان کمتری نیاز دارد. ریحانه نگاهم میکند و میگوید ازهای جمله قبلت زیاد شد. اما حقیقت، من عادت ندارم چیزها را بیش از یک بار بنویسم. بگذار به حساب تنبلی ذاتیم. 
راستی ریحانه اینجاست.همین جا. بالاخره از لایه های عمیق هذیان و وهم کشاندمش بیرون و حالا دایما جایی حوالی واقعیت میپلکد. من هم
لب نمی‌گنجد که حقیقت بگوید. جان نمی‌جنبد که به حقیقت جامه پوشاند. چرا که آن لبها که عمری به حروف عبث جنبیده را چه صنم به حقیقت؟ چرا که آن جانی را که به بطالت و اندوختن و حسرت و لاف و خلاف پیچیده را چه جنم حقیقت؟ 

بی‌جنم در درون مرزها زندانی‌ست. بی‌جنم را چه به پرواز؟ چه به آموختن؟ بی‌صنم را چه به کار، بار، دیدار یار؟
هنرنیاموخته چه کند جز اوهام وصال؟ موسیقی‌نشنیده چه بشنود جز ناله‌های حشیشی؟ آن بانگ‌ها نشنود جان بنگ‌زن. هنر را چه صنم با ب
الباطن: یعنی پوشیده ذات او از دریافت ابصور اوهام، هر که خواهد احصای
این نام کند باید خود را چنان بخلق بنماید که در باطن نزد خدای تعالی باشد ( یعنی
ظاهر و باطن اویکی باشد). و هر کس هر روز 33000 با این اسم را خواند از همه چیز بی
نیاز گردد.( حداقل تا 40 روز)
الباطن: یعنی پوشیده ذات او از دریافت ابصور اوهام، هر که خواهد احصای
این نام کند باید خود را چنان بخلق بنماید که در باطن نزد خدای تعالی باشد ( یعنی
ظاهر و باطن اویکی باشد). و هر کس هر روز 33000 بار این اسم را خواند از همه چیز بی
نیاز گردد.( حداقل تا 40 روز)
هو
 
روضه‌ی عاشورای امسال جان‌‌کاه‌تر از تصورم بود. آن‌قدر که نیمی از روضه را از خود بی خود شده بودم و فقط فریاد بود و شیون. آن هم نه فقط من، تمام آن‌هایی که از ابتدای روضه دل داده بودند به سرایش غمبار نوحه‌خوان. امسال همه چیز خیلی روضه‌تر از هر سال بود، همه‌ی روضه‌ها، زمینه‌‌ها، حتی شورها... از همان شب اول که بیش‌تر صلابت است و دلتنگی عزای حسین. امسال که عجیب‌تر از هر سال دل‌ سنگ ما در روضه زیر و رو می‌شد. امسال عصر عاشورا از همیشه جان‌
 
 
عکس روی تو چو در آینه جام افتاد
عارف از خنده می در طمع خام افتاد
حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد
این همه نقش در آیینه اوهام افتاد
این همه عکس می و نقش نگارین که نمود
یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد
غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید
کز کجا سر غمش در دهن عام افتاد
من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم
اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد
چه کند کز پی دوران نرود چون پرگار
هر که در دایره گردش ایام افتاد
در خم زلف تو آویخت دل از چاه زنخ
آه کز چاه برون آمد و
همیشه خوشبخت‌ترین آدم‌ها در چشمم آن‌هایی بودند که تنهایی‌های طولانی را تاب می‌آورند، باکیفیت، بی این‌که دم از بی‌کسی و فقر لحظه‌هایشان از آدمی‌زاده‌ی دیگری بزنند؛ شاکی نیستند. با هزاری عالم و آدم در چالش و مواجهه و مراجعه، دست‌و‌پنجه‌ نرم نمی‌کنند و خیال باطل توطئه و خودشان‌ْمحوری این عالم نمی‌پزند. همیشه خوشبخت‌ترین آدم‌ها در چشمم آن‌هایی هستند که واقعن می‌دانند با لحظه‌لحظه‌های تنهایی‌ها چه کنند، با خودشان چه کنند، با ا
معجزه تکلم و شهادت حجر الاسود به امامت امام سجاد علیه السلام
مقدس اردبیلی رضوان الله علیه عالم بزرگ شیعه می‌نویسد:
این مشهور است که محمد بن حنفیه ادعای امامت داشت و بعد از رحلت امام حسین علیه السلام با امام زین العابدین علیه السلام بر سر امامت نزاع نمود و وصایت را حق خود می‌دانست و نزاع در میان ایشان ممتد شد تا آنکه به حُکم حَکَم قرار داده به نزد حجر الاسود رفتند و اول محمد بن حنفیه دعا کرد و از حجر جواب نشنید و ثانیا امام علیه السلام دعا فرم
شرح دعای روز بیست و نهم ماه مبارک رمضان‏
آیت‌الله گرامی در شرح دعای بیست و نهمین روز ماه مبارک رمضان از ارزش توبه و نقش و آثار منفی تهمت به دیگران سخن گفته است.
اللَّهُمَّ غَشِّنِی فِیهِ بِالرَّحْمَةِ وَ ارْزُقْنِی فِیهِ التَّوْفِیقَ وَ الْعِصْمَةَ وَ طَهِّرْ قَلْبِی مِنْ غَیَاهِبِ التُّهَمَةِ یَا رَحِیماً بِعِبَادِهِ الْمُؤْمِنِین‏. 
اى خدا، در این روز مرا به رحمت خود درپوشان و هم توفیق و حفظ از گناهان روزى فرما  و دلم را از تاریکی‌
یا عالم السرفصل اول: کلیات و اصول تفکر و تعقل
۱۳: سکوت و توجه ، عمق ایجاد میکند.
هشام، کم سخن گفتن، حکمت بزرگی است. خاموشی را از دست ندهید، زیرا خاموشی آسایش زندگی و کم گناه کردن و سبک بالی از خطاست. امام کاظم ( ع)امیرالمومنین(ع): چه بسا سخنانی که جوابش سکوت است.
زیاده گویی و قیل و قال فرصتی برای اندیشه نمیگذارد. کسی که مرتب حرف میزند، ذهنی پراکنده پیدا میکند. از هر دری سخنی میگوید و به سراغ موضوع بعدی و حرف بعدی میرود.اندیشه نیازمند توجه و تعمق اس
شرح دعای بیست و نهم - آفتی برای دین‌داری



 
       اللَّهُمَّ غَشِّنِی فِیهِ بِالرَّحْمَةِ                    ای خدا در این روز مرا به رحمت خود درپوشان
                                 وَ ارْزُقْنِی فِیهِ التَّوْفِیقَ وَ الْعِصْمَةَ          و هم توفیق و حفظ از گناهان روزی فرما 
                                 وَ طَهِّرْ قَلْبِی مِنْ غَیَاهِبِ التُّهَمَةِ           و دلم را از تاریکی‌های شک‌ها و اوها
به نظر من برچسب کم عقلی تعبیر صحیحی نیست. همچنان که عقلِ بسته نیز تعبیر صحیحی نیست...
اگر دریچۀ عقل انسان بسته باشد، حتماً دیوانه است. با این همه، دلیل کم عقلی این است که گاهی لایه هایی از ترس و خودخواهی و تکبر و گاهی هم پرده هایی از اوهام و احساسات کاذبانه، بر عقل انسان سایه می اندازد و او را از اتخاذ یک تصمیم صحیح و شجاعانه باز می دارد. تا جایی که حتی نمی تواند نفع و ضرر شخصی خود را تشخیص دهد. اونوقت ما به غلط او را کم عقل یا بی تدبیر و یا ناکار
به نظر من برچسب کم عقلی تعبیر صحیحی نیست. همچنان که عقلِ بسته نیز تعبیر صحیحی نیست...
اگر دریچۀ عقل انسان بسته باشد، حتماً دیوانه است. با این همه، دلیل کم عقلی این است که گاهی لایه هایی از ترس و خودخواهی و تکبر و گاهی هم پرده هایی از اوهام و احساسات کاذبانه، بر عقل انسان سایه می اندازد و او را از اتخاذ یک تصمیم صحیح و شجاعانه باز می دارد. تا جایی که حتی نمی تواند نفع و ضرر شخصی خود را تشخیص دهد. اونوقت ما به غلط او را کم عقل یا بی تدبیر و یا ناکار
چه ماهرانه زمانه فریب می دهدت
برای لغزش تو وعده سیب می دهدت
سوار بال خیالش کند بچرخاند
نوید یک کفنی با دوجیب می دهدت
.
بگوید از سحر امّا بسوی شب ببرد
به وادی ظلماتت به صد تعب ببرد
رفیق ره شده همدرد لحظه ها ، آنگه 
به دست توطئه های رقیب می دهدت
.
به لطف خود به تو فرصت دهد به پروازی
تو در گمان که توانی جهان نو سازی
درست لحظه ی اوجت به تو بفهماند ،
همان که برده به اوجت نشیب می دهدت
.
بدام بازی ایّام می کشد وَ سپس
به سرزمین عجایب بَرَد به سعی عَبَث
غمین
هوالجمیل
 
نه هر دل کاشف اسرار «اسرا» ستنه هر کس محرم راز « فاوحا» ست
نه هر عقلی کند این راه را طینه هر دانش به این مقصد برد پی
نه هرکس در مقام «لی مع الله»به خلوتخانهٔ وحدت برد راه
نه هر کو بر فراز منبر آید«سلونی» گفتن از وی در خور آید
«سلونی » گفتن از ذاتیست در خورکه شهر علم احمد را بود در
چو گردد شه نهانی خلوت آراینه هرکس را در آن خلوت بود جای
چو صحبت با حبیب افتد نهانینه هرکس راست راز همزبانی
چو راه گنج خاصان را نمایندنه بر هرکس که آید در گشای
داشتم دنبال یکجای باصفا توی دانشگاه می گشتم که بنشینم و از هوای سرد و باد سوزناکی که می وزید لذت ببرم و مسائل کتاب مدیریت مالی ام را حل کنم که به زمین فوتبال دانشگاه رسیدم.
و در کمال تعجب دیدم که یک بازی در زمین سبز و قهوه ای در جریان است. نمی دانستم بازی بین دو دانشگاه بود یا بازی بین دو دانشکده یا اینکه آیا دروازه ای هم باز شده یا نه. تعداد تماشاگرها هم چشمگیر نبود. هر کدام هر جا که دلشان خواسته بود، روی پله های عظیم و سفیدرنگ دور تا دور زمین با
بیداری میان اوهام شبانه ات، زندگی توی دنیای ویرانه مقابلت. در من هست اثری، از گذشته های دور. در من مانده است خاطره ی قرمزِ لبخندِ دوست. در من نجوای زمزمه هایش، لبِ گوش، در من غلغلکِ لمس لب هایش، دمِ پوست. در من آرمیده خیالت، زیباست. در من مانده اثری از آن شب، پیداست؟ چهره ام بعد آنکه باز کردی در را، یادت هست؟ خجالت تنها شدنم با تو آن شب را. یادت هست؟ در من آرامشِ آغوش بچگانه ای بود، از سویت. حال، دگر چیزی نمانده ازت برایم، جز بویت. در من میلی به اد
بیداری میان اوهام شبانه ات، زندگی توی دنیای ویرانه مقابلت. در من هست اثری، از گذشته های دور. در من مانده است خاطره ی قرمزِ لبخندِ دوست. در من نجوای زمزمه هایش، لبِ گوش، در من قلقلکِ لمس لب هایش، دمِ پوست. در من آرمیده خیالت، زیباست. در من مانده اثری از آن شب، پیداست؟ چهره ام بعد آنکه باز کردی در را، یادت هست؟ خجالت تنها شدنم با تو آن شب را. یادت هست؟ در من آرامشِ آغوش بچگانه ای بود، از سویت. حال، دگر چیزی نمانده ازت برایم، جز بویت. در من میلی به اد
بیداری میان اوهام شبانه ات، زندگی توی دنیای ویرانه مقابلت. در من هست اثری، از گذشته های دور. در من مانده است خاطره ی قرمزِ لبخندِ دوست. در من نجوای زمزمه هایش، لبِ گوش، در من قلقلکِ لمس لب هایش، دمِ پوست. در من آرمیده خیالت، زیباست. در من مانده اثری از آن شب، پیداست؟ چهره ام بعد آنکه باز کردی در را، یادت هست؟ خجالت تنها شدنم با تو آن شب را. یادت هست؟ در من آرامشِ آغوش بچگانه ای بود، از سویت. حال، دگر چیزی نمانده ازت برایم، جز بویت. در من میلی به اد
عشق را ساحت‌هاست!

اما برترین، همان عشق حقیقی است!

چیزی عجیب! سخت عجیب !

چیزی که توصیفش تنها به دیوار کوبیدن سری است که سودای عاشقی دارد!

چیزی که اگر نباشد، چنان بر نبودش می‌گریند که توگویی عالم به سرانجام رسیده است و اگر باشد، چنان آرامشی تو را و تمامیت تو را فرا می‌گیرد که انگار جهان سال‌هاست که به پایان رسیده است و تو فارغ‌بال از تمام اوهام و ایهام و ابهام، کنون، در کنج گرم چوب‌کلبه‌ای در دل جنگل کز کرده‌ای و موسیقی نیم‌نواخت آتشی در
من آدم دقیق منظمی که برنامه‌های دقیق و درست داشته باشه و بهشون پایبند باشه نیستم متاسفانه. ساعات زیادی از وقتم به کارهای بیهوده می‌گذره و هنوز که هنوزه برنامه‌ریزی درست و عمل کردن بهش رو خوب بلد نیستم. کلی از کارهام رو به تعویق می‌اندازم و یک سری برنامه‌های مهم عمل‌نشده دارم که واقعا آزارم می‌دن.
اما، تو سه تا مقوله تقریبا هیچ‌وقت به خودم تخفیف ندادم؛ فیلم، کتاب و موسیقی.
ممکنه خیلی از اوقاتم به کارهای الکی بگذره (که اصلا خوب نیست و طبعا
زندگی چنان آکنده از نمایش است که گاه خنده‌دار می‌شود: در واقع امر، همه در این اَبَرنمایش مشغول بازی هستیم؛ با این حال، بیش‌ترمان نمایش را چنان جدی می‌گیریم که، اولاً یادمان می‌رود نمایش است، ثانیاً آن را به‌جای واقعیتی می‌گیریم که در پشت‌صحنه جریان دارد.
دنبال شعاردادن نیستم؛ یک‌لحظه از مناسبات روزمره بیرون بیایید، تا به‌روشنی ببینید همگی‌مان نقشی را عهده‌دار هستیم: کارگر، کارمند، مدیر، بقّال، نجّار، رنگ‌مال (افغان‌ها این واژه
دانلود آهنگ های شهاب رمضان
جدیدترین آهنگ های شهاب رمضان با لینک مستقیم و کیفیت بالا
دانلود تمام آهنگ های شهاب رمضان
 
 
شهاب رمضان (زادهٔ ۲۸ شهریور ۱۳۵۸) خواننده سبک پاپ و آهنگساز است.
زندگی‌نامهشهاب رمضان در سال ۱۳۵۸ خورشیدی در تهران به دنیا آمد. علاقهٔ زیاد او به موسیقی در دوران کودکی و نیز حمایت و تشویق پدر و مادرش که همواره خود را مدیون آنها می‌داند موجب گردید تا تحت نظر استادان برجسته‌ای نظیر استاد مهدی شمس نیکنام و آندره مرادیان در ز
پسرم:
اگر میدانستم در سن ازدواج عقلی قوی نداری و ممکن است دچار مقایسات شیطانی شوی و مثل خیلی از ماها گاهی اوهام بر تو غلبه کند به تو پیشنهاد میدادم در ظاهر همسرت هم توجهی جدی کنی تا همسری را انتخاب کنی که ظاهرش هم به دلت بنشیند و یک زیبایی متعارفی داشته باشد... تا مبادا دچار مقایسه ظاهر همسرت با زنان دیگر شوی که در این شرایط از "شر وسواس خناس" برای تو بسیار نگرانم...
اما اگر بدانم عقل قوی ای داری و دچار قیاسات شیطانی نمیشوی به تو توصیه میکنم فقط ب
به طور اتفاقی دو کتاب ظاهرا متفاوت را در چند روز گذشته خواندم. اولی «سفر به دور اتاقم» نوشته‌ی «اگزویه دومستر» از نشر ماهی که اخیرا از نمایشگاه کتاب یزد خریده بودم و دومی «حواس پرتی مرگبار» نوشته‌ی «جین واینگارتن» که به عنوان هدیه‌ی همراه فصلنامه ترجمان به دستم رسیده بود.
ماجرای کتاب نخست که در سال ۱۷۹۴ نگارش شده از این قرار است: افسری جوان در دوئلی پیروز می‌شود و دادگاه او را به ۴۲ روز اقامت اجباری در اتاق خودش محکوم می‌کند. او از این فرص
از سوی دیگر، این رویا میتواند دال بر این باشد که شما نیاز به ریلکس کردن، و جلوگیری از کوره در رفتنتان دارید. این رویا که شما بستنی ترش یا با مزه­ای بد بخورید به معنی ناراحتی، ناامیدی و خیانت است. دیدن آب شدن بستنی در خوابتان نماد شکست در بدست آوردن علایق و آرزوهایتان است.
همچنینین بخوانید:
فال روزانه در روز 1 آبان 1398
فال عشق برای متولدین ماههای مختلف
شاید در خوابتان این موارد را تجربه کنید…
شما در حال خوردن بستنی هستید.
افراد زیادی بستنی میخو
 
 
اینترنت که قطع می‌شود دوران یقظه می‌آید؛ دوران برخاستن از خواب و دریدن اوهام. دیگر کسی تا نیمهٔ شبْ عروسک‌های مشهور را دنبال نمی‌کند. دیگر کسی از زکام شدن فلان بازیگر تا حرف‌های بی‌ارزش فلان فوتبالیست پهلو به پهلو نمی‌شود. هشتگ‌ها مثل برگ خزان می‌ریزد. «کپی-پیست»ها از کار می‌افتد و قلم در دست اهلش می‌افتد و می‌چرخد. مردم به کتاب‌ها مراجعه می‌کنند. دانشجویان پاسخ سوال‌شان را از درون کتاب‌هایشان (حالا کتاب کاغذی یا الکترونیکی فر
رشته کوه معنوی
 
7311
 
به قلم دامنه: به نام خدا. این متن را در  روز بزرگداشت جلال‌الدین بلخی -مولوی- نوشتم. یک اشارتی است به مثنوی معنوی او. در دفتر ششم مثنوی -از بیت ۲۰۴۴ تا بیت ۲۱۵۲- مولوی از مُریدی حکایت می‌کند که از طالقان راه می‌افتد و به خرقان (در جاده‌ی شاهرود به آزادشهر) می‌رود و در کنار بیشه با شیخ ابوالحسن خرقانی ملاقات می‌کند که خواندن آن خوب و لذیذ است. من دو بیت از سراسر این حکایت انتخاب کرده‌ام که از نشانه‌ها و وصفِ یک عارف واقعی
.
ای غزل‌سرای بداهه‌ی عشق،
در این انزوای معصومانه‌ی ستارگان،
وانهاده‌ام بر اوهام غریبانه‌ات،
بلوغ زودرس تمام شب‌ها را؛
که مرا تا اوج خفتگی در آغوشت،
به بوسه‌ای بر لب‌هایم طلب‌کار می‌کند!
.
•••••••
.
ای قصیده‌‌ساز حماسی،
به میعادگاه خدایان شب قسم؛
تب می‌کند تمام حسرت‌های کودکی‌ام،
گر رحم نکنم بر آن لبی،
که از شرابه‌های عاشقانه‌ی ما، تر شده است!
من،
نمی‌دانم که هوس،
چگونه از شراب بزم عاشقان می‌نوشد؛
لیک،
می‌بندم پلک غریبه‌ای
تعبیر خواب بستنی: انواع تعبیر کامل خواب بستنی
 
تعبیر خواب بستنی و خوردن آن در رویایتان به معنی شانس، موفقیت در عشق، و رضایت عمومی در زندگیتان است.
شما باید از لحظه لذت ببرید و در مورد آن شاد باشید.
از سوی دیگر، این رویا میتواند دال بر این باشد که شما نیاز به ریلکس کردن، و جلوگیری از کوره در رفتنتان دارید. این رویا که شما بستنی ترش یا با مزه­ای بد بخورید به معنی ناراحتی، ناامیدی و خیانت است. دیدن آب شدن بستنی در خوابتان نماد شکست در بدست آوردن ع
باز سکوت، باز تاریکی و تنهایی و صدای یکنواخت روشن و خاموش شدن کولرها و زوزه گوش خراش خنک کننده ها در جمع مردگان. معلوم نیست در آن روزهای گرم تابستان، این سردخانه با چند موتور خنک کننده در حال کار کردن است که سوز سرما در هوایش موج می زند و به اجبار می خواهد مرا با خود به خواب عمیقی ببرد.
دختر جوانی را در لباس سپید عروسی دیدم. بلند بالا و کمند ابرو. چونان پری در میان بهشتی از گل و سبزه. لبخندی نمکین به روی لبها داشت و چشمانش پر بود از اشک. جوانی مقبو
خاطره ای از یک دوست هراتی (روزی که بی پدر شدیم!)
تا به حال دقت کرده اید! جدای از دلایل سیاسی و نظامی و ژئوپلتیک و البته اقتصادی، جنگ زده های سوریه در ایران، حتی برای مدت کوتاه و موقت پذیرایی نشده اند! فی الواقع اگر  انقلاب اسلامی نشده بود و  امام_خمینی در این کشور نیامده بود، رفتار ما با برادران مسلمان و خویشاوندان ایرانی مان بسیار اسفناک تر از امروز بود. ما مهمان پذیر هستیم اما از چشم آبی های فرنگی!
از دوره پهلوی در گوش ما کرده اند که ایران یعن
بعضی وقتا، کاملا غیر قابل پیش بینی، احساس خفگی توام با ناامیدی می‌کنم. حس می‌کنم توی جعبه‌ی کوچکی محبوسم و برای رهایی باید به دیواره‌های جعبه ضربه بزنم. دلم می‌خواد به راحتی نفس بکشم اما نمی‌شه. اینجور مواقع احساس می‌کنم نیاز دارم به حرف زدن و از یاس هام گفتن. از یاس‌های بی شمارم گفتن. دلم می‌خواد حس بدم رو نسبت به سرنوشت خودم و عزیزانم فریاد بزنم. احتیاج دارم به شنیده شدن توسط کسی که مانع سقوط بیشترم به عمق سیاهی و تاریکی بشه. کسی که مچ د

مرد عینک را از روی چشمانش برداشت، کتاب را بست، به رو به رویش خیره شد و کمی بلندتر از یک گفتگوی درونی نجوا کرد: باید زودتر می‌خوندیمش.زن ناخودآگاه و با کمی حواس پرتی و دلهره، انگار چیز مهمی را از دست داده باشد، پرسید: چیزی گفتی؟+ گفتم کتاب خوبیه. باید زودتر می‌خوندیمش.زن به تا کردن پر ملایمت لباس‌هایش ادامه داد و چیزی نگفت. به پیشنهاد‌ کتاب‌های مرد عادت کرده بود و اگرچه چیزی نمی‌گفت اما این موضوع خیلی وقت بود که دیگر جذابیتش را برایش از دس
 
 
از کتاب connectography.در دنیایی که مرزهای سیاسی، که در اون تنها دولت‌مردها قدرتمند و تعیین‌کننده هستند، کم‌کم درحالِ فروپاشیه، و به‌جای اون مرزهایی براساس قانونِ اولیه و ساده‌ی عرضه و تقاضا درحالِ شکل‌گیریه، درهای تمام دنیا به روی ما بسته‌ست. قانون عرضه و تقاضا اجازه میده در بدترین حالت عنان زندگیِ فقیرترین افراد که هیچ حق انتخابی برای شغل یا نحوه زندگی‌شون ندارن، به دست آدم‌هایی بیفته که می‌خوان سودِ خودشونو حداکثر کنند، اما قوانین
و باز هم محمود دولت‌ابادی و رمانی نو از ایشان. «بیرون در» تازه‌ترین اثر محمود دولت آبادی است که بیشتر به داستانی بلند شباهت دارد تا رمان. «بیرون در» با گیجی و سرگردانی دختری شروع می‌شود که خود را نشسته پشت یک میز در خانه‌ای نااشنا می‌یابد. دختر سیر رویدادهایی که طی شب گذشته از کافه قنادی فرانسه در خیابان انقلاب تهران وی را بدان جا کشانده در ذهن مرور می‌کند؛ اصلاً چه رویدادهایی؟ رویدادی نبوده جز یک نشستن در کافه قنادی، البته به تنهایی،
توضیح: این شعر را در ایام بحبوحه حملات
تروریستی داعش به اروپا (در سال 1394) سرودم. قالب شعری اش را نمی دانم، اما
امیدوارم قالبِ دل خوانندگانش باشد.

سوره زنبور


برخیز! که این بار دِگر صحنه عجیب است

باز همهمه‌ی دشمن و هنگام فریب است

مظلوم ولی باشد و حقا که غریب است!

در بُهتِ جهانی که رجوعش به صلیب است...


«اسلام شده آلت
دست سگ مزدور

سَلمان! تو به پا خیز و کُنَش دور»


از بطن یهود، کودک نارَس زده بیرون...

سیراب نمود طفل حرامش، به کفی خون...

بالغ شده ا
سال ها فعالیتم در عرصه هایی که مردم حتی از یاد کردن آن هراس دارند، به من آموخته که جهل انسان ترسناک ترین پدیده تاریخ بشریت است. انسان از چیزی که نمی شناسد می ترسد.
شما اگر بدانید در اتاق کناری تان  یک حیوان وحشی وجود دارد که شما آن را می شناسید و مثلا می دانید گرگی است که با نور چراغ قوه فراری می شود یا خرسی است که با اسلحه از پا در میاید آنقدر ها هم برایتان ترسناک نیست. اما به شما می گویند در اتاق کناری یک موجود عجیب و غریب هست مخصوصا اگر به قدر
یه چیزی قبلا نوشته بودم؛ اینجا بذارم باشه.
 
از کتاب connectography، پاراگ خانا.در دنیایی که مرزهای سیاسی، که در اون تنها دولت‌مردها قدرتمند و تعیین‌کننده هستند، کم‌کم درحالِ فروپاشیه، و به‌جای اون مرزهایی براساس قانونِ اولیه و ساده‌ی عرضه و تقاضا درحالِ شکل‌گیریه، درهای تمام دنیا به روی ما بسته‌ست. قانون عرضه و تقاضا اجازه میده در بدترین حالت عنان زندگیِ فقیرترین افراد که هیچ حق انتخابی برای شغل یا نحوه زندگی‌شون ندارن، به دست آدم‌هایی ب
بیوگرافی مارال فرجاد

مارال فرجاد بازیگر ایرانی، زادهٔ مرداد ۱۳۶۱ در تهران است. وی دختر جلیل فرجاد و خواهر مونا فرجاد بازیگر ایرانی می‌باشد.
تولد: ۱۳۶۱ تهرانملیت : ایرانی
پیشه : بازیگر
زمینه فعالیت :سینما
سال‌های فعالیت : ۱۳۷۷ تاکنون
والدین : جلیل فرجاد
تأثیرات : مونا فرجاد (خواهر)
فیلم‌شناسی
مارال فرجاد فارغ‌التحصیل رشته عکاسی است. وی فعالیت سینمایی خود را در مقام بازیگری از سال ۱۳۸۴ با فیلم شام عروسی آغاز کرد. این هنرمند در فیلم‌هایی چو
سردمداران فرقه ضاله بهائیت به هیچ عنوان به خدا یا دین باوری نداشتند و ادعاهای گزافی مانند دعوی الوهیت و خدایی که از آن ها سرزد این مطلب را کاملا تایید می کند. آن ها خود می دانستند که بر مسیر باطل قدم گذاشته اند  و این لفاظی هایی که می کنند جز مشتی خیالات و اوهام پوچ نیستند.

رهپویان هدایت: جدای از بی ایمانی، بی اخلاقی و
گمراه کردن ساده لوحان از دیگر ویژگی های این مدعیان دروغین می توان به بی تابی و
بی قراری آن ها در مشکلات اشاره کرد تا جایی که رو
و باز هم محمود دولت‌ابادی و رمانی نو از ایشان. «بیرون در» تازه‌ترین اثر محمود دولت آبادی است که بیشتر به داستانی بلند شباهت دارد تا رمان. «بیرون در» با گیجی و سرگردانی دختری شروع می‌شود که خود را نشسته پشت یک میز در خانه‌ای نااشنا می‌یابد. دختر سیر رویدادهایی که طی شب گذشته از کافه قنادی فرانسه در خیابان انقلاب تهران وی را بدان جا کشانده در ذهن مرور می‌کند؛ اصلاً چه رویدادهایی؟ رویدادی نبوده جز یک نشستن در کافه قنادی، البته به تنهایی،
فتنه ای که سردمداران فرقه ضاله در ایران ایجاد کردند به جایی نرسید و نه تنها در بین مردم مسلمان با اقبال مواجه نشد بلکه از همان ابتدا صفوف مسلمانان با وابستگان به فرقه ضاله بهائیت کاملا متمایز و جدا گردید.
رهپویان هدایت: سردمداران فرقه ضاله بهائیت که از
هشیاری مردم ایران در مواجهه با خود رنجیده خاطر بودند با اظهار سخنان تحقیر آمیز
در مورد ایرانیان سعی در عقده گشایی داشتند.

عبد بها با حقد و نفرتی که از ایرانیان دارد می
نویسد:

"اگر ایرانیان گو
ازم میپرسه:
مهندس مدتهاست خواب نمی بینم... به نظرت چرا خوابهام قطع شده؟
میپرسم: خوابهای خوب؟!!! یا کلا هیچ خوابی نمی بینی؟
میگه: خوابهای خوب!!!
توی ذهنم چند عامل برجسته میشه اما نمیدونم چرا از بین اون همه عوامل فقط همین عامل رو میگم:
خوابهای خوبت رو برای دیگران تعریف میکنی؟
میگه: آره، چند نفر هستن که براشون تعریف میکنم...
میگم: سعی کن تعریف نکنی... خوابِ تو، سِرِّ تو هست... سِرِّت رو برای هر کسی بازگو نکن... اگر این اتفاق بیفته ممکنه دیگه سِرِّت رو برا
 کلاغ‌ها از نوک بلندترین کاج درون پارک محتشم رو در روی دَکَ‍‌ل ها و ستون‌های مخابراتی عَربَده‌کشان فحاشی میکنند . . درمرکز شهر عقربه های کوتاه و بلند ساعت گرد دیواری همچنان در دایره ی زمان سرگردانند و لنگ لنگان بر خط تقارن زندانی بی امان بوسه میزنند . 
 شبانگاه بر صبحگاه قرینه میگردد تا صدای آونگ ناقوس برج شهرداری سکوت را جر دهد . نبش پاساژ طلاکوبی پاسبان پیر نشسته بر نیمکتی چوبی تکیه به دیواری نمور و فرسوده زده و با دهانی نیمه باز و چشما
 
تولستوی می گوید زندگی‌ام متوقف می‌شد، انگار نمی‌دانستم چگونه باید زندگی کنم و چه باید بکنم. خودم را گم می‌کردم و درمانده می‌شدم. ولی این حالت می‌گذشت و زندگی را به شیوه پیشین ادامه می‌دادم. سپس این دقایق سردرگمی بیشتر و بیشتر شد و درست به همان شکل. این توقف‌های زندگی همیشه به شکل پرسش‌های یکسانی بروز می‌یافت: برای چه؟ خب، بعد چه؟ … پرسش من، همان پرسشی که مرا در پنجاه سالگی به خودکشی سوق می‌داد، پرسش بسیار ساده‌ای بود که در وجود هر ان
«داخلش بزرگتر از اونیه که از بیرون به نظر میاد.» هرکس که وارد تاردیس می‌شود این را می‌گوید. دنیای درون من هم مثل تاردیس است یا کیف منجوق‌دوزی هرمیون که با افسون گسترش تشخیص‌ناپذیر جادو شده یا گذشته از همه‌ی این‌ها، مثل کهکشانی که گستره‌اش بی‌پایان، ناشناخته و اسرارآمیز است و جا شده در درون من. می‌دانید که چه‌طور ما وقتی به چیزی توی ذهنمان فکر می‌کنیم، یک فضای خالی توی سرمان فرض می‌کنیم که انگار چیزی در آن است؟ مال من یک فضای تاریک خلا
 

تولستوی می گوید زندگی‌ام متوقف می‌شد،
انگار نمی‌دانستم چگونه باید زندگی کنم و چه باید بکنم. خودم را گم می‌کردم و
درمانده می‌شدم. ولی این حالت می‌گذشت و زندگی را به شیوه پیشین ادامه می‌دادم. سپس
این دقایق سردرگمی بیشتر و بیشتر شد و درست به همان شکل. این توقف‌های زندگی همیشه
به شکل پرسش‌های یکسانی بروز می‌یافت: برای چه؟ خب، بعد چه؟ … پرسش من، همان پرسشی که مرا در پنجاه سالگی به خودکشی
سوق می‌داد، پرسش بسیار ساده‌ای بود که در وجود هر ا
 
 
انگار رسیده‌ای به دوگانه عشق و نفرت؛ همان صفر و یکی خودمان. نه دیگر نمیشود بیتفاوت بود، باید انتخاب کرد... تحملّت بریده؟ تمام شده؟ طاقتت طاق شده؟ چرا؟ چه شده است مگر؟ شده است اینکه در کنکاش این نکته هم بیفتی که چرا و چگونه که تنها اضافه شدن بار غم و مشکل شدن مساله است..‌ نمیشود دیگر گذشته را زخم زد که چرا و چطور، مگر تو همان مرد دیروزین نیستی؟ البته با کمی انباشت غم و از دست‌دادگی امید.. گمان میکنی یک باتری‌ای هستی که تمام انرژی‌اش را داده
:white_check_mark:چند ذکر مفید هدیه ای برای شما * برای گرامی شدن نزد مردم و خوب شدن روزتون:هنگام خروج از خانه 12 بار :"یا عَزیزُ ذوالعِزِّ وَالِاقتِدارِ اَعِّزنی" * استخاره امام زمان(عج) :سه صلوات – میانه تسبح را بگیر : جفت آمد بده .* دعای عطسه :"الحَمدُ للهِ علی کلِّ حال و صَلی اللهُ علی مُحَمَّدٍ و آلِهِ اَجمَعین"* قوی شدن همت :مداومت بر اذکار :" الشَّدید ، ذوالقوَّة ، القاهِرُ ، اَلمُقتدِرُ" * رفع خیالات و اوهام :مداومت بر :” اللـَّطیف” * رفع بی خوابی :"سُب
بلوغ چند نوع می باشد: «جنسی، جسمی، روانی، اقتصادی و اجتماعی و شرعی. منظور از بلوغ جسمی، رشد و تکامل اعضای بدن است که طی آن رشد استخوان و سایر اندام ها به مرز نهایی خود می رسد. شایع ترین نشانه های بلوغ در این مرحله ظاهر می شود، علائم بلوغ جنسی، ظهور صفات ثانویه ی جنسی است. بلوغ روانی نوعی تکامل روحی است که قدرت تشخیص مسائل و مصالح زندگی را به انسان می بخشد، در این حالت فرد، قبول مسئولیت های اجتماعی قدرت رویارویی با مشکلات پیچیده پیدا می کند. هنگ
If these trees could talk - The here and hereafter

گیج خوابم. مثل همه شب‌های گذشته. تنها پناه آدمی عاصی و هیجان‌زده مثل من، همیشه خواب است، اما من دیگر نمی‌خواهم آن موجودیت مدرنی باشم که از سرِ ناچاری به چیزی پناه می‌برد، می‌خواهم شب را مثل آنچه که هست به جایی برای پیچ و تاب‌خوردن، برای مُردن و بازگشتن، برای بیقراری مبدل کنم. می‌بینی که کلماتم هنوز دقیق نیستند اما خواهند شد. من محتاجِ ثانیه‌های بی‌شماری‌ام تا دوباره بدانم زبانم چیست و کلمات خودم را پیدا کن
 
«انسان چه بخواهد و چه نخواهد مجبور است فلسفه‌پردازی کند. به رغم مشکلات عظیمی که در این راه وجود دارد، فلسفه‌پردازی یکی از زیباترین و اصیل‌ترین چیزهای زندگی انسان است. هر کس که با یک فیلسوف واقعی فقط یکبار دیدار کرده باشد، همواره احساس می‌کند که به سوی خاطره آن دیدار کشانده می‌شود.» من هنگامی معنای درست این عبارت را درک کردم که در کلاس‌‌های فلسفه استاد بزرگوار، دکترغلامحسین ابراهیمی دینانی، حاضر شدم.ایشان یکی از موفق ترین اساتید فلسف
برنامه
گروه فرهنگ و اندیشه رادیو ایران تقدیم میکند.
******************************************
به افق آفتاب
******************************************
به نام خدا و سلام
********************************************
این میزبانی ِ دوباره ما از شماست در خانه ای از جنس ِ آسمان ِ
************************************************
با آرزوی ِ وقت و ایامی خیر و دلی سرشار ِ از آرامش در فرصتی دوباره  شریک ِ  روز ِ خوب ِ شما هستیم، روزی که ان شاء الله زندگی براتون با شیرینی سپری بشه.
*********************************************
گفتم شیرین ، و یادم اومد که به
 +آسمان را می‌بینی چه زیباست! شبی زمستانی با این همه ستاره دیوانه‌کننده نیست؟
-  بله همینطور است!  + فقط همین؟ " بله همینطور است" ؟! چرا ذوق مرگ نمی‌شوی؟ -  خب مگر همینطور نیست؟! ذوق زده شدم اما ذوق مرگ را دیگر شرمنده، آنقدر چیز عجیب و غریبی نیست که ذوق‌مرگ شوم! +  خیلی خب ولش کن اصلا.  تا حالا فکر کردی زندگی‌های ما بیشتر از همه چه کم دارد؟  - اوهوم... خب، آرامش... یا عشق... یا شاید جنون! +  همان آخری را یک‌بار دیگر تکرار کن.
-  جنون؟ جنون را می‌
وقتی ما زندگی انسانی را به ذهن می‏آوریم، رنج‏ها و مشکلات حصه بزرگی از
زندگی او را در برمی‏گیرند. همانطور که یک کوهنورد ماهر برای رسیدن به قله
کوه مراحل سختی را می‏گذراند یا یک شناگر موج‏های متعددی را پشت سر
می‏گذراند و به هدف خویش دست پیدا می‏کند، انسان‏ها هم در مواجهه با مشکلات
و مصائب هستند. بعضی با فائق آمدن بر مشکلات پیروز می‏شوند و بعضی در
مقابل آنها سر تسلیم فرود می‏آورند.امروز در جامعه ما جدایی از جامعه جهانی مشکلات عدید های
دانلود کتاب من او را دوست می داشتم
«من او را دوست داشتم» نوشته آنا گاوالدا(-۱۹۷۰)، نویسنده فرانسوی است. این رمان داستان خانواده‌ای است که پدر خانواده به‌طور ناگهانی همسر و دو دخترش را ترک می‌کند و ماجراهایی را رقم می‌زند که موجب واکاوی و شناسایی شخصیت واقعی پدر، مادر و روابط آن‌ها در طول زندگی مشترکشان می‌شود. گفت وگویی طولانی میان زنی جوان و پدرشوهرش است. پدرشوهر به او می‌گوید چگونه عشق بزرگش را به دلیل اشتباهاتش از دست داده است. نویسند
پیش‌نوشت1: خب اگه وصل نشدن نت رو کنار بذاریم،خداروشکر  ظاهرا با واریز شدن پول به حساب ملت(که البته ما اونم ندیدیم!)، رو هوا رفتن و پوکیدن بخش زیادی از اموال عمومی در شهرهای مختلف، تزریق یه تورم جون‌دار به اقتصاد،حل شدن مشکل آلودگی هوا، تحول خودروها به خودروهای استاندارد و پاک و... تا حد زیادی آتیش‌ها خوابید و می‌تونیم با تدبیر و امید مثل سابق به کار و زندگیمون بپردازیم. بهتر از این نمیشه :)  فکرش هم نمی‌کردم انقدر زود به آرامش برسیم، ولی خدا
 
آغاز علاقه من به علم به جامعه ترویج علم در ایران مرتبط نبود، اما دیدن جامعه ترویج علم و نتایج کار آنها برایم هیجان‌انگیز بود، از این جهت که افراد دیگری پیگیر جدی علاقه من هستند. با این همه باز پیگیری علاقه‌ام به علم مستقل از این جریان پیش رفت، به مرور طعم جدی‌تری از علم را چشیدم و برایم جالب‌تر شد و در دانشگاه هم این ماجرا را جدی‌تر پی‌گرفتم. اما علایقم مرا به وادی فلسفه علم کشاند و از طرف دیگر در همین دوران ارتباط نزدیکی با جامعه ترویج ع
 
آغاز علاقه من به علم به جامعه ترویج علم در ایران مرتبط نبود، اما دیدن جامعه ترویج علم و نتایج کار آنها برایم هیجان‌انگیز بود، از این جهت که افراد دیگری پیگیر جدی علاقه من هستند. با این همه باز پیگیری علاقه‌ام به علم مستقل از این جریان پیش رفت، به مرور طعم جدی‌تری از علم را چشیدم و برایم جالب‌تر شد و در دانشگاه هم این ماجرا را جدی‌تر پی‌گرفتم. اما علایقم مرا به وادی فلسفه علم کشاند و از طرف دیگر در همین دوران ارتباط نزدیکی با جامعه ترویج ع
برای دانلود فایل پی دی اف این موضوع روی دریافت کلیک کنید.
دریافتحجم: 970 کیلوبایت
 
سازندگان : سینا صادقی،مهبد  یعقوبی
موضوع: آسیب های مواد مخدر                                            سال: 1398
وبلاگ: اسپیس شیپ (صفینه فضایی)
Spaceship.blog.ir
 
 
 
آسیب های مواد مخدر
مقدمه
متاسفانه امروزه در جامعه ما مصرف مواد مخدر خطرناک از قبیل تریاک، هروئین، کوکائین، حشیش یا ماری‌جوانا و ال. اس. دی - مخصوصاً در بین نوجوانان و جوانان - دائماً در حال افزایش است و
رئیس اسبق
شورای اسلامی شهر شاهین‌شهر گفت: «دو چهرگان» چهره واقعی گروه موسوم به
«عدالت‌خواهی شاهین‌شهر» به همراه تحلیل اتهام افکنی اخیر ایشان است.


به گزارش پایگاه خبری صدای جویا از اصفهان، دکتر
حمیدرضا مقدسی رئیس اسبق شورای شهر شاهین‌شهر در  پاسخیه چهارم خود به
ادعای مطرح‌شده از سوی جریان موسوم به عدالت‌خواهی شاهین‌شهر راجع به پروژه
موسوم به سمبلیک طی یادداشتی تحت عنوان «دوچهرگان» به شرح زیر پاس
 افسردگی، واژه‌ای سیاه رنگ که در عصر ما بیشتر افراد به آن مبتلا هستند، این بیماری روحی بر اثر اتفاقات گوناگونی پدید می‌آید که یا از تنهایی و طرد شدگی نشات گرفته است و یا از بی هدفی و یکنواختی زندگی، به گونه‌ای که شادابی و طراوت را از فرد می‌گیردت و او را به سیاهی و تنهایی سوق می‌دهد. اما واقعا افسردگی چیست؟
افسردگی بیماری بسیار شایع عصر ماست و در تمامی جهان روندی فزاینده دارد. این در حالی است که حدود نیمی از مبتلایان به افسردگی یا از بیمار
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم، قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ، مَلِکِ النَّاسِ، إِلهِ النَّاسِ، مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ، الَّذی یوَسْوِسُ فی‏ صُدُورِ النَّاسِ، مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ»
به نام خداوند بخشنده مهربان، بگو: پناه مى‏برم به پروردگار مردم، به سلطان و حاکم مردم، به معبود مردم، از شر وسوسه‏گر پنهانى، آن عقب رونده عودکننده، آن که در سینه‏هاى مردم وسوسه مى‏کند، چه از جن باشد و چه از انس.
شیطان و نفس امّار
همشهری/ در سالی که به‌طور مداوم اخبار فوری درباره خشونت و مرزبندی در جوامع از رسانه‌ها می‌شنویم و همگان در این فضای خشن در تلاشند تا هویت خود را حفظ کنند، نویسندگان شناخته شده و نویسندگانی که به‌تازگی به‌خاطر آثارشان در میان کتابخوان‌ها شناخته شده‌اند با داستان‌هایی از عشق متعالی، رویارویی شجاعانه با قدرت و اتفاقات تاریخی که نباید آن‌ها را فراموش کرد، به میانه این بحث‌ها و جدل‌ها آمده‌اند و کتاب‌هایی نگاشته‌اند که ما با مطالعه آ
فروردین یعنی نوزاد طبیعتسمبل: برّه
عنصر وجود: آتش
شعار: من هستم
سنگ خوش یمن: الماس
سیاره: مریّخ
فلز وجود: آهن
شخصیت: کاردینال
رنگ محبوب: زرد
الهام پذیر
فعال و پیشرو
راهنمای ایده آلیست
مردان متولد فروردین به اندازه ای آشکار، واضح، پر جنب و جوش هستند که در اولین برخورد شاید بتوانید فروردین ماهی بودن او را حدس بزنید.
خصوصیات مردان متولد فروردین ماه
مردان فروردین ماه، در مواردی بسیار مردانی برونگرا، شاد، پر حرارت و پر از انرژی هستند. قدرت طلبی بخ
«وَ اتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّیاطینُ عَلی مُلْکِ سُلَیْمانَ وَ ما
کَفَرَ سُلَیْمانُ وَ لکِنَّ الشَّیاطینَ کَفَرُوا یُعَلِّمُونَ النَّاسَ
السِّحْرَ وَ ما أُنْزِلَ عَلَی الْمَلَکَیْنِ به بابلَ هارُوتَ وَ مارُوتَ
وَ ما یُعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّی یَقُولا إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ
فَلا تَکْفُرْ فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ما یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ
الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ وَ ما هُمْ بِضارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ
بِإِذْنِ
جلسات بزرگداشت شهدا، ادامه‌ی شهادت است

پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR به مناسبت بازگشت و تشییع پیکر ۱۳۵ شهید دوران دفاع مقدس، گزیده‌ای از بیانات رهبر انقلاب اسلامی درباره‌ی بزرگداشت یاد شهیدان را منتشر می‌کند.
 گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیستشهید، چیز عظیم و حقیقت شگفت‌آوری است. ما چون به مشاهده شهدا عادت کرده‌ایم و گذشتها و ایثارها و عظمتها و وصایا و راهی که آنها را به شهادت رساند، زیاد دیده‌ایم، عظمت ای
 
از کودکی برایم سوال بود که چرا در ایام محرم عده ای عادت دارند گوشه ای بایستند و عزاداران را نگاه کنند؟ اگر عزاداری خوب است که پس خود باید به جمع آن ها بپیوندند و اگر بد که دیگر تماشا ندارد.
امروز اما به نیکی دریافته ام که همیشه تعداد تماشاچی ها بیشتر از میدان دارهاست؛ چونان که در سال شصت و یک هجری نیز بسیار بودند کسانی که دلشان با حضرت عشق بود و شمشیر های شان در نیام. در عرصه ورزش نیز همیشه تماشاچی ها بیشتر از ورزشکاران هستند. تشویق کننده ها ب
  
 داوود هفت سال داشت که یکروز سرد و مه آلود در اواسط آ ذر ماه سال ۷۳ از خواب برخواست تا مثل همیشه به مدرسه برود اما روزگارش دستخوش حادثه شده بود و او هرچه جست دیگر هرگز نتوانست مادرش را بیابد...
   سی تقویم بعد....
[] درون پارک محتشم روی نیمکت چوبی ، پسرکی خسته از خستگیاش ، درمانده از دلبستگیاش ، درون دفترچه ی دلنویسش مینویسد ؛ 
نیست که نیست ,مادر گویی قطره ی آبی گشته و رفته زیر زمین ، در امتداد بیست تقویم دم به دم در هر قدم نامش برده ام . من بدنبال
احمد الحسن رهبر جمعیت مذهبی انصار المهدیاست.
احمد الحسن
شناسنامه
نام کامل
احمد اسماعیل صالح

نام مستعار
یمانی

زادروز
۱۹۶۸

زادگاه
بصره،  عراق

دین
اسلام-شیعه

اطلاعات سیاسی
سمت
رهبر جریان انصار المهدی

فعالیت‌ها
حمایت از تظاهرات 2016 و 2018 در عراق

وبگاه رسمی
https://www.almahdyoon.co

ن
ب
و

او که مدعی است نسبش به امام مهدی باز می‌گردد، در بصره و جنوب عراق متولد شده‌است. او ادعا می‌کند از علم امام مهدی بهره برده و در پایان سال ۱۹۹۹ و با دستور امام مهدی
این یک روایت حقیقی ست که بدلیل غیر معمول بودنش سبب میشود آنرا به واژه و واژه گان را به خط بکشم تا شاید بتوانم وظیفه ی اخلاقی خویش را برابر خطرات ،پنهان در کوههای جنگل پوش غرب گیلان و حوادث سانسور شده ای که کسی از ان اگاه نیست مطلع و به گوش شما برسانم .   
  نکته؛ بنده مراد نوری زاده فرزند عبدالل¬ه متولد سینزدهم فروردین 1348 سه کلاس سواد اکاور ، سبب عدم توانایی در نگارش صحیح مطالب مورد نظر میشود، از اینرو به فردی تواناتر و آشناتر رجوع نموده ام و ت
به نام، نام نامی

بخش اول تحلیل چند موضوع
بین ستاره قبل از شروع نقد فیلم باید نقدی در مورد اسم فیلم شود.قابل توجه باشد که هر خطایی که ممکن است اتفاق بیافتد احتمال وقوع اش زیاد است.سوالی که من می خواهم ذهن های هاج و ماج شما را به سمتش سوق دهم و بتوانم برویش موح سواری کنم انجا است که ایا در این فیلم میان ستارگان اتفاقاتی نمی افتد.شاید دو برادر نولان قصد دارند علم را زیر یوق طناب هنری فیلم خود برده و ان را به بردگی بگیرند.این فیلم در میان چند کره به
به نام، نام نامی

بخش اول تحلیل چند موضوع
بین ستاره قبل از شروع نقد فیلم باید نقدی در مورد اسم فیلم شود.قابل توجه باشد که هر خطایی که ممکن است اتفاق بیافتد احتمال وقوع اش زیاد است.سوالی که من می خواهم ذهن های هاج و ماج شما را به سمتش سوق دهم و بتوانم برویش موح سواری کنم انجا است که ایا در این فیلم میان ستارگان اتفاقاتی نمی افتد.شاید دو برادر نولان قصد دارند علم را زیر یوق طناب هنری فیلم خود برده و ان را به بردگی بگیرند.این فیلم در میان چند کره به
به نام، نام نامی

بخش اول تحلیل چند موضوع
بین ستاره قبل از شروع نقد فیلم باید نقدی در مورد اسم فیلم شود.قابل توجه باشد که هر خطایی که ممکن است اتفاق بیافتد احتمال وقوع اش زیاد است.سوالی که من می خواهم ذهن های هاج و ماج شما را به سمتش سوق دهم و بتوانم برویش موح سواری کنم انجا است که ایا در این فیلم میان ستارگان اتفاقاتی نمی افتد.شاید دو برادر نولان قصد دارند علم را زیر یوق طناب هنری فیلم خود برده و ان را به بردگی بگیرند.این فیلم در میان چند کره به
به نام، نام نامی

بخش اول تحلیل چند موضوع
بین ستاره قبل از شروع نقد فیلم باید نقدی در مورد اسم فیلم شود.قابل توجه باشد که هر خطایی که ممکن است اتفاق بیافتد احتمال وقوع اش زیاد است.سوالی که من می خواهم ذهن های هاج و ماج شما را به سمتش سوق دهم و بتوانم برویش موح سواری کنم انجا است که ایا در این فیلم میان ستارگان اتفاقاتی نمی افتد.شاید دو برادر نولان قصد دارند علم را زیر یوق طناب هنری فیلم خود برده و ان را به بردگی بگیرند.این فیلم در میان چند کره به
داستان اوّل★             
(مختصری از شوکت، مادر شهریار)         
 زمان_ (سال ۱۳۳۸شمسی)
         _شوکت دختر یک بزرگزاده و  رگ ریشه‌اش از خاندانی اصیل و نامدار بود. او جد در جد ، اهل و ساکن این شهر شـــمالی و بارانــزده بود   شوکت از کودکی دوشادوش با پدربزرگش در پناهِ سایبان یک چتر ، زیر ریزش قطرات نقره تاب ، و بروی زمینی خیس و باران خورده برای سرکشی به املاک مستغلات و هجره های متعددشان روانه‌ی بازار میشد. او از همان ابتدا جَنَم و شهامتی منحصر بفرد
اپیزود داوود، شهروز براری صیقلانی
داوود هفت سال داشت که یکروز سرد و مه آلود در اواسط آ ذر ماه سال ۷۳ از خواب برخواست تا مثل همیشه به مدرسه برود اما روزگارش دستخوش حادثه شده بود و او هرچه جست دیگر هرگز نتوانست مادرش را بیابد...
بچه موشی از عمق سوراخِ دیوار ظهور کرده و لحظه‌ای بعد با قدمهای تند و تیز ناپدید میشود.
جوجه کلاغ عجول قصه از شوق پرواز بود که چندی پیش لانه اش را ترک کرد به امید پرواز تا اوج آسمان اما بعد از سقوط ناباورانه اش از لانه اش د
اپیزود داوود، شهروز براری صیقلانی
داوود هفت سال داشت که یکروز سرد و مه آلود در اواسط آ ذر ماه سال ۷۳ از خواب برخواست تا مثل همیشه به مدرسه برود اما روزگارش دستخوش حادثه شده بود و او هرچه جست دیگر هرگز نتوانست مادرش را بیابد...
بچه موشی از عمق سوراخِ دیوار ظهور کرده و لحظه‌ای بعد با قدمهای تند و تیز ناپدید میشود.
جوجه کلاغ عجول قصه از شوق پرواز بود که چندی پیش لانه اش را ترک کرد به امید پرواز تا اوج آسمان اما بعد از سقوط ناباورانه اش از لانه اش د

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها