نتایج جستجو برای عبارت :

فکر کنم مثل همیشه فقط تو میتونی کمکم کنی

خدایا منکه خبر ندارم چی برام مقدر کردی ولی میدونم حتما بهترین چیزه فقط تو راه اون بهترین چیز کمکم کن، کمکم کن که قوی باشم کمکم کن که ادامه بدم تو اون راهی که تو میخوای، برمیگردم سمتت و میدونم که تو ارامشمی میدونم که تو کمکم میکنی من حست میکنم من حست میکنم...
هرچند گنهکارم ، اما این بغض موقع شنیدن نام علی به من می فهمونه که می تونم همچنان امیدوار باشم ... 
خدایا تو رو به علی قسمت می دم، کمکم کن سال پیش رو علی وار زندگی کنم ...
کمکم کن بیشتر  بتونم با نماز دوست باشم ....
کمکم کن بیشتر به یادت باشم ...
کمکم کن لحظه هام رو دریابم ...
کمکم کن که زندگی کنم ...
+ التماس دعا
دانلود اهنگ کمکم کن ای خدا بدون اون بی وفا با کیفیت عالی همراه با تکست
دانلود آهنگ آرش نظم خواه بنام روز مرگم ، دانلود آهنگ غمگین آرش نظم خواه متن آهنگ روز مرگم فرا رسیده است. ... کمکم کن ای خدا بدون اون بی وفا بمونم تا انتها. آهنگ آرش نظم ...
دانلود آهنگ روز مرگم از آرش نظم خواه متن آهنگ غمگین روز مرگم فرا رسیده است همه با جامه های سیاه سرمزارم ... کمکم کن ای خدا بدون اون بی وفا بمونم تا انتها.
آهنگ فوق العاده زیبا احساسی و غمگین یار من دستش توی دست غ
چرا اینجا رو یادم رفته بود؟ چرا برام بی اهمیت شده بود؟
بعدا باید به این سوالا جواب بدم ولی قبلش باید بخوام از خدا و امام‌زمان که کمکم کنن ،من میخوام برم با بچه های هیئت برم رودهن ، و الان نیازمند اجازه ی بابا عم... و باید امشب اگه حالش خوب بود بهش بگم ، واقعا از خدا میخوام کمکم کنه و اجازه بده...♡
چون واقعا نیاز دارم به اجازه ش ، و واقعا آبرو بریه اگه نذاره، دوست دارم باشم تو هیئت و نقش داشته باشم...ایشالا که خدا کمکم کنه...
.
بعدا باید راجع به روز شک
وضع حال آدمی مثل من، وقتی خدا باهاش حرف می زنه، چه خوفناکه ..
چرا اینقدر کوبندس خدا جون؟؟
بندگی کردنه تو کار سختیه ..
خییییلی سخته ..
 
تمام تدابیر من غلط از آب در میاد .. خدایا چرا کمکم نمی کنی .. ؟؟؟!!!!!
اینم کار شیطونه یا نَفسَم که فکر می کنم کمکم نمی کنی؟؟ چطور تفکیک کنم اینا رو از هم ؟؟!!!
خدایا هدایتی ببببببببببببببببببببببببببببزرگگگگگگگگگگگگگگگگگگگ از تو می خوام 
تَل گناهام نمی ذاره تو رو ببینم !!!!!
حرفات هم نمی فهمم
قوه فهم و ادراک و تعقلم ا
پدربزرگم 97 سالشون بود . خدا بیامرزدشون .هیچ بیماریِ خاصی نداشتن اما دیگه خیلی پیر و ضعیف شده بودن و این آخری ها دائم بهشون سرم تقویتی می زدن ؛ چون نمی تونستن غذا بخورن و فقط مایعات استفاده می کردن . به همین خاطر همه برای رفتنشون خودمونو آماده کرده بودیم .  
اما قرار نیست همیشه مرگ تحتِ برنامه ای پیش بینی شده عمل کنه . ممکنه ناگهان بیاد سراغ آدم . ممکنه وسط تمام رویا پردازی هامون یه دفعه به خودمون بیایم و ببینیم پامون دیگه روی زمینِ دنیا نیست . تر
خیلی عجیبه در حد پیشنهاد بود و فکر نمی کردم بشه !
مدیر موافقت کرد یه ربع آخر یکشنبه هارو از معلم ها بگیره تا کتابخوانی داشته باشیم،کتاب سلام بر ابراهیم1 و 2
راوی هم قراره خودم باشم،برای پایه های7،8،9 دخترونه....
دارم فکر میکنم چه جوری بخونم جذاب تره و برای بچه ها دلنشین تره...آقا ابراهیم جونم خودت کمکم کن،همه رفیقا و بچه محلا و هم سنگریات میگن کارات اخلاص داشت،منم میخوام بچه ها بشناسنت با همین نیت پس کمکم کن خیلییییی کمکم کن
پ.ن:مخاطبان عزیزم،پیش
دانلود اهنگ کمکم کن ای خدا بدون اون بی وفا با کیفیت عالی همراه با تکست
دانلود آهنگ آرش نظم خواه بنام روز مرگم ، دانلود آهنگ غمگین آرش نظم خواه متن آهنگ روز مرگم فرا رسیده است. ... کمکم کن ای خدا بدون اون بی وفا بمونم تا انتها. آهنگ آرش نظم ...
دانلود آهنگ روز مرگم از آرش نظم خواه متن آهنگ غمگین روز مرگم فرا رسیده است همه با جامه های سیاه سرمزارم ... کمکم کن ای خدا بدون اون بی وفا بمونم تا انتها.
آهنگ فوق العاده زیبا احساسی و غمگین یار من دستش توی دست غ
‌کار تو موسسه رو به دختر فرانسویم هم پیشنهاد میدم....میدونم میدونم که اون شانسش از من بیشتره و ممکنه جای منو بگیره ؛ولی نتونستم بدجنس باشم....میدونی یه بارم گذشتم از چیزی که دوست داشتم بخاطر اون  ولی خیلی به نفعم شد چیزه بزرگتری رو بدست آوردم....
الانم همینه !قسمت باشه کار گیرم میاد....نتونستم بدجنس باشم برای ادمی که کلی کمکم کرده حتی برای کار ترجمه...خدای کمکم کن ....امروز سشنبس و من برای شنبه باید خودمو آماده کنم برای مصاحبه....نهایت تلاشم رو میکنم
امروز سخنرانی های آقای شجاعی را گوش میکردم.
چقدر قشنگ حرف میزنه. 
امروز یادم اومد که چقدر خوشبختم و چقدر نعمت دارم و حواسم نیست.
من کلا سعی میکنم به خدا خوش بین باشم و مشکلاتم را گردن خدا نندازم.ازش کمک بخواهم ولی سر خدا نگذارم.
امروز تصمیم گرفتم برای آرزوهایی که هنوز بهشون نرسیدم هم ناراحت نباشم.
من تمام تلاشم را میکنم. 
میدونم خدا حواسش بهم هست. میدونم خدا باورم داره. میدونم خدا نگاهم میکنه.
خدایا اگه تو بخواهی صبر میکنم ولی کمکم کن. کمکم کن ا
این آقای امیر عظیمی میگه:
چمدان دست تو و ترس به چشمان من است.
این غم انگیزترین حالت غمگین شدن است.
 و وای از این غم انگیزترین حالت غمگین شدن...
++++
 
خب جناب خدا که همیشه مواظبم بودی و برام بهترینارو جور کردی، وقتشه که حسابی بهم توجه کنی و هوامو داشته باشی. دارم میرم در یک دنیای جدید و غول پیکر که هیچ ایده ای ندارم چه شکلیه. کلی مواظبم باش. کمکم کن در مسیرش، تهش، بعدا خیلی خوشحال باشم ازین تصمیم و ریسکم. کمکم کن کلی بزرگ شم. چیزهای زیادی از دست ندم. ه
سلام خسته نباشید..من دختری هستم 17 سالهمن موقعی که بچه بودم به من تجاوز شد و در اون حالی که نمیدونستم تا بزرگ شدم تقریبا 14 سالم بود که همه چیز به کلی باور کردم ., توسط بعضی افراد که کمکم کردن و جراحی کردم.. و الان تقریباً ۳ سال از اون زمان میگذرد ولی نمیدونم چرا میترسم شبهایی حتی شده تا صبح گریه کردم...میخواستم کمکم کنید که من الان بعد اون جراحی سخت میتونم ازدواج کنم یا نه ؟!چون این مساله واسه من و خانواده ام خیلی مهم..لطفاً شوخی و یا توهین نکنید چو
مثل دیوونه ها برای بار صدم توی روز و بار هزارم توی ماه چک میکنم
نه روز ها و نه ساعت ها ک حتی ثانیه ها هم دیر میگذرن!
کی میشه که جواب منو بدی؟
+ ترس وجودمو گرفته...
کاش تمام سال محرم بود...
یا امام رضا 
قربونت برم که همیشه آخر کار دستم پیش خودت درازه
دوماه جدت دستمو گرفت
هی زمین خوردم هی بلندم کرد
هی خسته شدم هی امید داد
یا امام رضا
تو که همیشه با من مهربون بودی
آبرومو جلوی امام حسین بخر
کمکم کن تا محرم صفر بعدی بهتر باشم
کمکم کن درجا نزنم
کمکم کن یه ذ
مثل دیوونه ها برای بار صدم توی روز و بار هزارم توی ماه چک میکنم
نه روز ها و نه ساعت ها ک حتی ثانیه ها هم دیر میگذرن!
کی میشه که جواب منو بدی؟
+ ترس وجودمو گرفته...
کاش تمام سال محرم بود...
یا امام رضا 
قربونت برم که همیشه آخر کار دستم پیش خودت درازه
دوماه جدت دستمو گرفت
هی زمین خوردم هی بلندم کرد
هی خسته شدم هی امید داد
یا امام رضا
تو که همیشه با من مهربون بودی
آبرومو جلوی امام حسین بخر
کمکم کن تا محرم صفر بعدی بهتر باشم
کمکم کن درجا نزنم
کمکم کن یه ذ
سلام سیدالان که دارم اینو مینویسم تصورم اینه که در محضرتم و سرم پائینه / شرمندتم و شرمنده مادرت! / خیلی وقته بهت سر نزدم / قرار بود هفته ای یکبار بیام پیشت / نشد که بشه شرم حضور داشتم / ولی اگر فرض بگیریم امروز آخرین روز ساله من ۱۰ روزه که دارم بهتر و با گناه کمتر زندگی میکنم / از خدا میخوام، توهم کمکم کن و از بقیه برام کمک بگیر / کمکم کن بتونم مثل تو ( نه به اندازۀ تو ولی مثل تو) کار و تلاش کنم۱ / دلتنگتم / راستی جدیدا دارم به هنرم علاقه مند میشم (^_^) / ا
لطفا کمک کنید 
سلام به همه عزیزانبه خدای احد و واحد دروغ نمیگویم و قسط‌سرکیسه کردن کسی و ندارم برای،خرید جهیزیه دخترم به پول نیاز دارم البته نصفی،از،جهیزیه رو خردیم برای،باقیش موندم هر کس بتونه کمکم کنه یه دنیا ازش،ممنون میشم و دعا گوی او 
5058011227700850  بانک کوثر 
به نام حمید معصومی هر،مقدار که بتونی مالی کمکم کنید خواهش میکنم گلی،به جمال تون 
09101501940  شماره موبایل 
 
سلام دوستان 
من پارمیدا هستم ، چرا مامان ها یا بابا ها بچه های کوچک تر رو بیشتر دوست دارن ؟ سر کوچیک ترین موضوع تو باید  پاسوز بشی ، وای دارم روانی میشم ، تو رو خدا کمکم کنید .
روزی پنجاه بار آهنگ خدا پشتمه ماکان بند رو گوش میکنم ، زندگی ناممه فعلا !
کمکم کنید تو رو خدا
ادامه مطلب
خدایا شکرت که به من توفیق دادی این 28 روز شکرت رو به جا بیارم و تا بتونم و حسم خوب باشه باز هم توی دوره ی شکرگزاری شرکت می کنم و شکرت رو به جا میارم...
خدایا شکرت که آدم های اشتباهی رو از زندگیم بیرون انداختی و آدم های بی نهایت خوبت رو وارد زندگیم کردی...
خدایا شکرت که ذهنم و خودم ثروتمند هستیم...
خدایا شکرت بابت اینکه کمکم کردی به آرزوم کم کم برسم و هنوز هم دارم رشد میکنم....
خدایا شکرت بابت دوستای وفادار و عزیزم که کمکم می کنند ، کنارم هستندو هیچ منت
 
 
،  در تک تک لحظه ها ، لحظه ای خوب و لحظه ای هم شاید بد ، لحظه ای خوش و لحظه ای شاید  ناخوش ، این لحظه به لحظه ها دست بدست هم میدن و میشن لحظات عمر ما ، اونقدر زندگی کوتاهه و اونقدر آدمها در هیاهوی زندگی غرق میشن که هیچکسی هیچکدوم از دلشوره ها و نگرانی ها و رنج هایی رو که ما کشیدیمو یادش نمیاد ، آدمها رنجهای گذشته  خودشون رو هم در گذر زمان دیگه فراموش میکنن چه برسه به رنج هایی که ما متحمل شدیم ، آدمها همه فکر میکنن خیلی خوب رفتار کردن و حتی اونم
من دختری 29 ساله ام، نه کار دارم نه ازدواج کردم، دو سال پشت کنکور موندم، آخرش هم رشته ای که دلم میخواست قبول نشدم، بعد لیسانس هم یه سال دیگه برای کنکور سراسری خوندم، بازم قبول نشدم، دو سال و نیم رفتم سر کار و الان یک و سال نیمه بیکارم.
میخوام گذشته م رو بریزم دور و از نو شروع کنم میشه؟، کمکم میکنید. خیلی سرخورده شدم و اعتماد به نفسم رو از دست دادم. از من کوچیکترها کار دارند، زندگی دارند، موفق شدند، همه ش خودم رو با اون ها مقایسه میکنم و گریه میکن
وسقمی لا یشفیه الّا
طبک.
درد و مرضی که به جونم
افتاده رو جز تو کسی نمیتونه
طبابت کنه.
آن مریضی غرق شدن
در استخر آمال و آرزوهایی
که تمومی نداره.
آن درد اعتیاد به فضای مجازی.
آن جراحت و زخم قلب
دور افتاده از تو.
آن روان پریشان
آن روح آسیب دیده.
خدایا کمکم کن.
اقتضای اینکه می دانم نوشتنم حتی به درد خودم هم نمی خورد این است که چیزی ننویسم اما نمی دانم چرا می نویسم. واقعا هیچ دلیلی ندارم. در ذهنم مداوم در حال نوشتنم؛ از نوشتن پیام تبریک تولد تا فرارسیدن سال نو. جمله ها را مشخص کرده ام و ایموجی ها را در ذهنم گذاشته ام و بعد دکمه ی ارسال را زده ام. ذهنم جلوتر از زمان حرکت می کند. به بهار فکر می کنم؛ به شهریور که دفاع می کنم؛ به امتحان وکالت، به آزمون دکترا، به مراسم مریم، به بیست و شش سالگی، به لباسی که در
سلام.تو رو خدا بچه ها کمکم کنیدپسری 25 ساله ام و بیشتر شرایط ازدواج از قبیل: تحصیلات، کار آبرومند، فرهنگ بالا، روابط اجتماعی خوب، تیپ و قیافه خوب، و به قول دوستام با کلاس هم هستم!! اما شرایط مالی خوبی نداریم و در منطقه متوسط شهر مستاجریم! اما کاملا با آبرو با فرهنگ...2 ساله با دختری در محل کام آشنا شدم که روابطمون فقط یک خورده از یک همکار بیشتره در حد دوستیهای زمان دانشگاه! به ایشون علاقه دارم اما اون وضع مالی خونواده اش از ما بهتره (خیلی ثروتمند
امروز همکارا نبودن و تقریبا تنها بودم و به ارباب رجوع ها تا جایی که تونستم راهنمایی دادم.. الانم توی سکوت اتاق نشستم و فکر میکنم و مغزم از فکر باد کرده:)))خدایا کمکم کن بتونم کار اینجا را اصولی یاد بگیرم. به این کار و اومدن توی جامعه در درجه اول خیلی نیاز دارم و بعد حقوقش
امروز با یه مشاور صحبت کردم ولی خیلی نتونست کمکم کنه آخه راهکار نداد و فقط گفت درس بگیر از اشتباهتون و زمان بده؛ چیزی که خودم میدونم و حتی اجازه نداد حرفامو کامل بگم و فقط یه طرفه قاضی شده بود؛ گفت تو هیچ اشتباهی نکردی و کل اشتباها از طرف مقابلته چیزی که قبولش ندارم؛ مثلا میگفت طرف مقابل خلا عاطفی داشته و آدمیه که ثبات احساسی نداره و احساستون کاملا بدون شناخت بوده و اشتباه! و از نظر شخصیتی بلاتکلیف و خامه؛ حتی اجازه نداد همه چیو توضیح بدم و فق
دارم تمام سعی‌م رو میکنم که حتی اسمش رو هم سرچ نکنم و افسار افکار و احساسات‌م رو ندم دستش. به هرحال همیشه باید برای بدترین چیزها آماده بود.انتظارِ کشنده‌ای‌یه رو دارم تجربه میکنم.میدونم آخرش هم چیزی میشه که تو میخوای اما کمکم کن. خیلی.
میگفت قوی اگه بشکنه دیگه نمیشه شکسته هاشو جمع کرد
یامریض میشه
یادیوونه میشه
یا خودشو از بین میبره...
 
پ ن:من همشو امتحان کردم ،راستم میگفت دیگ نمیشد چسبوند
اما میشد دوباره از نو ساخته شد با تکه های جدید
میخوام از نو ساخته بشم
 
پ ن۲:خدایا کمکم کن❤
فردا آخرین و سخت ترین امتحان این ترمه.امتحان فیزیولوژی و کالبدشناسی.وای روی هم حدود 300 صفحه اند و منم هم تا حالا خوندن که چه عرض کنم ، حتی نگاهشون هم نکردم.خدا کمکم کنه.
وای الان توی دلم دارن رخت می شورن.وای خدا.امتحان فردا رو چی کار کنم حالا.خدایا لطفا خودت کمکم کن.
وای دوستان دعا کنید که این آخرین امتحان رو هم به خیر و خوبی بگذرونم.لطفا.
وای برم درس بخونم.وااااااای. :))))
نمیدونم اصلا چجور باید توضیح بدم.....
ولی واقعا غلط کردم واقعا غلط کردم
هیچ وقت بع کسی ترحم نکنید هیچ وقت به کسی که نمک نشناسه به کسی که کثافطه اینکارو نکنید.. 
خدایا خودت کمکم کن خواهش میکنم خداجووون.
از شریف ،شرافت و از کثیف ،کثافت بهت میچسبه ،دقت کنید حتی به چه کسی سلام میکتید...
یک روز صبح زود به کوه رفتم. روی کوه، دو رکعت نماز خواندم. با خدا حرف زدم و حرف دلم را برایش گفتم. گفتم «می دانم سخت است، ما کمکم کن روی زمین تو برای خودم یک خانه ای بسازم. خسته شدم از آوارگی».
 
شوهرم از صبح زود رفته بود کارگری. با نظر من موافق نبود و نمی خواست توی دل کوه خانه بسازم... لباسم را جمع کردم و به کمر بستم. روسری ام را محکم کردم و دستمالی به دهانم بستم. با خودم گفتم: «فرنگیس، از کار توی مزرعه که سخت تر نیست. نترس. قوی باش زن، تو موفق می شوی».
 
اینجا اینقدر خلوته که وقتی حرف میزنی صدا می پیچه...من این سکوت رو عاشقم...و حالا میتونم راحت فریاد بزنم و خالی شم و این خیلی کیف میده...
۴۷دقیقه خونه تکونی طول کشید و خوابم به تعویق افتاد تا الان...میخوابم و فردا صبح میرم پیاده روی...ورزش جز ارکان های اصلی برنامه منه!
خدایا کمکم کن...به نام تو که التیام بخش دل ها هستی...
برای با برکت بودن روزهایم تصمیم گرفتم بین الطلوعین ها بیدار باشم.
از اذان صبح تا طلوع آفتاب
با خودم قرار گذاشتم به مدت ۴۰روز بین الطلوعین بیدار باشم و اگه یه روز برنامه اجرا نشد ، برای تنبیه شدن دوباره از صفر شروع میکنم.
خدایا کمکم کن تو این مسیر
سلام دوستان
روز و شب تون بخیر... اسمم سهیله و ۲۵ سالمه. من یه مشکلی داشتم که جز اینجا نتونستم جایی مطرحش کنم. امیدوارم تک تک تون کمکم کنید چون واقعا کسی نبود که کمکم کنه... زندگیم کاملا فلج شده بخاطر این مشکل .
اولش بگم که من فوبیای اجتماعی دارم. اعتماد به نفس فوق العاده پایینی دارم و به شدت استرسی و منفی نگرم. و مشکل دیگه م تیروئید کم کار هم دارم. گفتم شاید بهم ربط داشته باشن علائم این دو تا بیماری.
من یه آرایشگرم که حدود ۸ ماهه کارم رو شروع کردم. طب
سلام وقت همگی بخیر 
من یه دختر پشت کنکوری هستم با امسال میشه ۳ سال، از این ۳ سال، سال اول که هیچی نخوندم و سال بعدش خوندم خیلی، عالی شروع کردم اما بنا به دلایلی از اسفند به بعدش نتونستم ادامه بدم ، مشاورم تنهام گذاشت چون نتونستم مطابق برنامه ایشون جلو برم، از من میخواستن ۱۷ ساعت درس بخونم و من از آخر تابستان شروع کردم و خسته بودم، نه خونوادم میذاشتن استراحت کنم نه مشاورم، و من کم آوردم و چشم هام زود زود تار میشد، حتی نمیتونستم کتابی رو جلو
سلام.
میخوام قالب رو با توجه به مشکلات خاصی که داره عوض کنم و یک قالب جدید مد نظرم هست اما عکس بالای  قالب (اسمش فکر کنم هدر هست) برای من همچین خوشایند نیست و میخوام عوض کنم عکسه رو . 
اما نمیدونم چجوری میشه عوض کرد . داخل کد ها هست ؟ نمیدونم. اگه کسی میدونه لطفا کمکم کنه.
ممنون میشم :)
ربنا ظلمنا نفسنا 
....
یا انیس من لا انیس له
....
....
پروردگارم کمکم کن توبه ام رو نشکنم. 
خدایا ما دو بنده کوچیک که قبلِ رسیدن به هم خوب بودیم رو از این گناهِ بزرگ نجات بده. 
کمک کن این گناه و همدیگرو ترک کنیم. 
....
 
خداروشکر که تونستیم این دعارو بکنم. 
قبلا شنیده بودم که وقتی یه بنده ای گناه میکنه تا خدا نخواد نمیتونه توبه کنه و اون گناه و ترک کنه. همیشه میگفتم مگه میشه خب آدم اراده میکنه و تمومش میکنه‌ تو این گناهِ شیرینِ خودم قشنگ دیدم که با وجود
دیشب تا ۳ بیدار بودم ، داشتم رفرنس میخوندم ، اما نه رفرنس کنکور ، اول میخوام عملیمو تقویت کنم ، بعد کنکور ، کارا پایان نامم مونده ، پژوهشی برداشتم ، هنوز تو پروپوزالم .. خدایا بهم توان و قدرت ونیرو بده...
معدلم مرزی هست ، خیلی فشار رومه   خدایا کمکم کن..
سلام دختری هستم 20 ساله و مجرد یه خواهر بزرگتر دارم  ک شوهرش بهم نطر داره برام پیامکای عاشقانه میفرسته من بلاکش کردم از همجا و جوابشونو هیچوقت ندادم باهاشون خیلی سرد برخورد میکنم ولی دس برنمیداره میترسم ب خواهرمم بگم زندگیشون بهم بریزه اخه یه دختر ۷ ساله هم دارن چیکار کنم کمکم کنید
I miss you
Uoyssimi
دلم برایت تنگ شده است. دیگر چیزی برایم نمانده است. جز خواری. خوار گشته‌ام و گذشته زیبا دیگر تکرار نخواهد شد
ساعت ۱۲:۲۱ است
و دلتنگی.........
 
متن بالا ترکیبی از دو متن است. بخش انگلیسی در روزی نوشته شد که سعی کردم به صورت رمز برایت پیام را بفرستم. و باقی آن هم مربوط به چندین روز پیش است. امیدوارم خدا کمکم کند که .... که چی؟
ارزش من اینا نیست پس تا موفقیت باید یکم خلاف میل بقیه رفتار کنم! هرچند خیلی ازشون دلم شکست، خیلی زیاد...خدا خودش بهتر میدونه.خدا کمکم میکنه.خدا پشت و پناه منه.فقط تورو دارم خدا.میدونم هرچی بخوام دلت نمیاد رد کنی، میدونم بهم میدی! 
دانلود مداحی بعضی روزا فکر میکنم بار گناهم
Download Madahi Bazi Roza Fekr Mikonam
دانلود مداحی بعضی روزا فکر میکنم بار گناهم از محمود کریمی از سایت پلی نیو موزیک
برای دانلود نوحه به ادامه مطلب مراجعه کنید …
تکست و متن مداحی بعضی روزا فکر میکنم بار گناهم
بعضی روزا فکر میکنم بار گناهم کاری کرده با من که پیش تو رو سیاهم
از خجالت بسته نگاهم درونم میسوزه از سوز گناهم
یاد گرفتاریم می افتم ، یاد اون لحظه ای که میبرنم
به یاد غسل و کفنم
یاد فشار قبرمو فریاد زدنم یاد ع
امروز خیلی حال و حوصله درس خوندن نداشتم.زورمو زدم ولی کلا با خودم حال نکردم.یه سری فایل صوتی انگیزشی پیدا کردم که امیدوارم در روزهای آتی کمکم کنه.
شیراز خیلی سرد شده اصلا نمیشه شب رفت بیرون!
سرم یه خورده درد میکنه.فکر کنم باد سرد خورده به کله مبارک!!!
امروز به خودم نمره ۵۵ از ۱۰۰ رو میدم.فردا باید خیلی بهتر باشم...
شب بخیر...
من تمام زندگی و خاطراتم با حدیثه بود
اون به من خیلی تو درس ریاضی کمکم میکرد
منم امسال سال آخرم بود میگفت که خودم بهت برنامه درسی میدم تا دانشگاه قبول بشی
گفت که هر هفته بهت زنگ میزنم میپرسم چی کارا کردی
اما فقط یه هفته زنگ زد و بعدشم که این اتفاق افتاد
اون میگفت که خدا کسی رو که خیلی دوست داره زود میبره پیش خودش تا سمت گناه نره
وقتی کاری بهم سپرده شده، به هر دلیل کند انجام میشه و یکی بتمن وار و زورو صفت وارد میشه که کمکم کنه جمعش کنم حالم از دو تا چیز به هم می‌خوره:
1. خودم، که چرا انقدر کندم!
2. خیّر محترم و طفلکی و دلسوز و آگاه به زمان‌بندی خروجی‌های تشکیلاتی! :دی
دست خودم نیست. کمال‌گرایی و تمامیت‌خواهی مجموعا من رو برده، انگشتام رو فرستاده برای خانواده‌م!
سلام...من اینجا رو برا این ساختم
 که هر وقت به سرم تو اینترنت بیام... اینجا بیام و فقط بنویسم.. و حرف بزنم با امام زمانم... الان روی قلبم قرآن گذاشتم.. چون میخوام بفهمم که این قرآن چیزیه که منو حفظ می کنه.. من به قرآن پناه میبرم.. درگاه و ملجا من قرآنه....خدایا خودت کمکم کن...عاشقتم...
داشتن یه خانواده خوب برای پیشرفت تو زندگی خیلی مهمه 
حتی خانواده متوسط هم خوبه 
نداشتن خانواده ای که تو رو ساپورت مالی و روحی بکنه برابر با نابودی و انتهای اون شخصه...اگه اون آدم ازدواج نکنه شرایط سخت تر میشه 
شرایط حادی رو دارم سپری می کنم. 
نه می تونم بی خیال بنیامین بشم و نه می تونم یه عمر رو برای رسیدن بهش تلف کنم ...
خدایا خودت کمکم کن
یا علی گفتیم و عشق آغاز  شد
امشب گفت یچیزی بگم ؟ دارم حس می کنم دوسش دارم.
خندیدم.
ولی تو دلم فرو ریخت!
اومدم یه سمت دیگه نشستم.
می خواستند چت کنن...
اومدم یه سمت دیگه نشستم.
به خودم گفتم چرا ناراحت شدی؟مگه قرار بود غیر این  باشه؟  بایدم دوسش داشته باشه.
آروم شدم.
رفتم پایین.
یه خورده با دوستم حرف زدم.
همین امروز بهش ماجرا رو گفتم.
خیلی تعجب کرد!
گفت خیلی صبر می خواد...
با بچه ها پایین  بودم. 
اومدم  بالا ،بعد از دو سه ساعت  هنوز دارن چت می کنن. حس بدی
در زمان ذخیره نتایج، معمولا اطلاعات را pickle می کنم. اما متاسفانه در حدود یک سال پیش فراموش کرده بودم از مد 'wb' استفاده کنم و فقط از 'w' استفاده کرده بودم! برای رفع مشکل، دستورات زیر به کمکم آمدند
with open('file.pickle', 'rb') as f: # tests = pickle.load(input_file) u = pickle._Unpickler(f) u.encoding = 'latin1' p = u.load()
گفت از تنهایی نمی ترسی؟
گفتم احساس تنهایی نمیکنم. ولی جمع گاهی خسته م میکنه و نیاز دارم بخزم در خودم تا سکوت بهم آرامش بده.
مامان و مریم و منصوره دوشادوش هم ده سال تلاش کردن کمکم کنن از رستوران و سینما و کنسرت و سفر و خرید به تنهایی _و بدون حضور دیگران هم_ لذت ببرم.
اونچه به زحمت آموختم نقطه قوت بزرگی شده که آغوش آرامش بخش من هست.
گاهی روزها و ساعتها رو با خودت کلنجار میری و به خدا قول میدی دیگه گرفتار اون خشم کذایی نشی اما بازم با یه اتفاق روزمره می‌ریزی بهم و چه حییییف که قولت یادت میره! امان از دست نفس سرکش...
 
خدایا فقط خودت زیر و بم دلمو میدونی همونطور ک باطن این کم صبری رو برام آشکار کردی خودت هم کمکم کن تا شکستش بدم و میدونم که باهامی....
 
پ. ن. جالبه ها هر سال یه بار بروز میکنم اونم توو آبان! امسال یه کم با تاخیر آذر ماه اومدم :) 
یکبار برای طلاق توافقی اقدام کردم مهریه ام را بخشیدم و حق طلاق را به وکیل داده بودم ولی در جلسه ی دوم مشاوره برای حفظ آبرو در محل کارم برگشتم همسرم معتاد است میخواهم دوباره برای طلاق اقدام کنم می توانم روی پرونده قبل اقدام کنم؟ چگونه خواهش میکنم کمکم کنین؟
دیروز که شیرینی به دست رفتم دانشکده پزشکی، حس می‌کردم دارم رو ابرا راه میرم. وقتی از اتاق دانشجوها مُهر پیدا کردم، تو آزمایشگاه سجاده پهن کردم و نماز شکر خوندم، انگار داشتم خواب می‌دیدم. وقتی از دکتر ع. با لحن شیطنت‌آمیزی پرسیدم "حالا از کی بیایم سر کلاس؟" جمله‌ای رو تکرار کردم که قبل از این هزار بار تو ذهنم تکرار شده بود. بهش گفتم کمکم کردین به آرزوم برسم، خدا بهتون خیر و طول عمر با عزت بده. همه خوشحال شدن از اینکه دانشجوشون شدم. همه یعنی دک
نمیدونم چرا نمیتونم مثل یه آدمیزادِ خرخون بشینم سر درس و مشقم!
جمعه ی هفته ی بعدی آزمون دارم و کلی درسِ نخونده و تلنبار شده. اگه اینطوری پیش برم همه چیزو میبازم. 
خدایا خودت کمکم کن بتونم اون رویاهای قشنگی که برای خودمو خیلی های دیگه دارم رو واقعی کنم. خواهش میکنم ازت...
خدایا یه کاری کن تهش قشنگترین اتفاقا بیفته. خودت که میدونی تنها امیدِ منی.
سلام.
امروز
سه مرداده من سرکارم و از اینجا دارم برات می نویسم.هم برای خدای مهربونم
می نویسم هم برای اونی که امروز سیزدهمین سالگرد اولین آشناییمونه.سیزده
سال گذشت از اولین روز دیدارمون. از رویش جوانه عشقمون.عشقمون شده یه درخت
سیزده ساله. با اینکه ندارمت اما امروز حس خوبی دارم. انگار جشنه.
خوشحالم.میدونی خدارو شکر میکنم که تو سر راه من قرار گرفتی چون خیلی چیزا
بهم یاد دادی. و بودنت و حتی نیودنت باعث شد من سمت خیلیا نرم و خیلی
کارارو نکنم که ب
این چند روز حالم یه جور خاصی بود ، حس میکردم به یه نیروی قوی احتیاج دارم یه انرژی واسه شروع دوباره زندگی
یه توبه
یه تغییر
یه بازگشت
یه نیرو محرکه
یه انرژی
جمعه غروب نماز جعفر طیار خوندم و توبه کردم و از خدا خواستم کمکم کنه.
چقدر زندگی با خدا لذت بخش و پر از آرامشه.
دریافت
سلام بچه ها..
خوب امیدوارم خوب باشین...
اینجا سایت دیگه امه..خوشحال میشم سربزنین...
http://www.sheytoon.blog.ir
این سایتو همین جوری زدم ...فقط دلم خواست همین
 
درضم یکیو میخوام که برام یه قالب کیوت بسازع..بعدش پاکش میکنم..
بعد ساخت قالب..تایلاجوسیووووووو چبلللللل
کمکم کنید..
 
ممنون..
نه خسته..☺
❤❤❤❤
خیلی روابطم با خدا بد شده..دلم سر یه قضیه ازش خیلی گرفته..
خیلی..
نیاید بگید حکمت و اینا.. 
الان نمیتونم بپذیرم واقعا ..الان بیاید کمکم کنید که روابطم بهبود پیدا کنه
چون من سر اون قضیه کم از کس دیگ نداشتم ولی اون شد ولی من نه. غرور له شد..
راهکار بهبود دارید؟ 
میشه کمک و دعا کنید.
حتی دوست ندارم دیگ برم گلزار.. یا امام زاده نزدیک محل..
برای ارائه امروز کلی زحمت کشیده بودم.
حدودا راضی هستم . هرچند استاد نذاشت وقت رو خوب مدیریت کنم و همه ی سرفصل هایی که اماده کرده بودم رو ارائه کنم . ولی مجموعا راضیم.
برگشتنی از دانشگاه دوست میخواست تخم مرغ بگیره ، منصرفش کردم که یه همبر بخوریم و بریم. به جای حدودا هفت هشت تومن مجبور شدم ۱۵ تومن هزینه کنم . 
و حالا منم و۲۵ تومن.
 
خدایا کمکم کن.
اومدم با یه من غر و گلایه د بغض
من چه هیرمی تری به کسی فروختم آخه؟
تو که میدونی من چقدر شکنتده ام ... تو که میدونی من حال و هوام بهم ریخته 
تو که میدونی بغض دارم تو که میدونی حسرت میخورم که میدونی عوض شدم که میدونی گم شدم که...
اشکهام امان نمیدن 
با تمام وجودم با تمام عجز و ناتوانی و بغض و گریه و نادمانه و هر چی که بخوای
زندگیمو بساز ... حالمو خوب کن 
آخه من کیو جز تو دارم بیام پیشش زار بزنم و کمک بخوام 
تموم شدم رفیق 
من آدم این روزا نبودم
بیا کمکم رف
از لحاظ روحی خوبم، همیشه زمستونا تپل و زرنگ میشم....
یاد گرفتم نترسم و رو به جلو برم و این خیلی برام خوبه 
یاد گرفتم قرار نیست زندگی من مث بقیه پیش بره و همیشه نتوان مث عرف جامعه پیش رفت ...یاد گرفتم راهی رو بسازم به جای اینکه توقع داشته باشم راهی برام ساخته بشه..و یاد گرفتم منتظر دست های خودم باشم نه هیچ اعجازی....
خدایا کمکم کن بتونم همینطور پیییش برم
خدایا! چرا مرا شکسته میخواستی؟ من که جز تو کسی را نخواستم... خدایا! مرا از بندگانت بی‌نیاز کن و به خودت برسان... خدایا کمکم کن که از ننگ و نام بگذرم و آنچه شایسته است انجام دهم.. سکوتم را غرق عطر یاد خودت کن و سخنم را سرشار از حضورت گردان... خدایا! من از چشم طمع و دشمنی این مردمان میترسم، از علم‌شان از جهل‌شان؛ نحوست سایه شرشان را از من دور کن.. خدایا! اگر هستم، وجودم را جز خیر و خوبی برای بندگانت قرار نده و اگر نیستم، مرا با رحمت و رضوان خودت در آغوش
چقدر به آدم حس خشکی دست میده 
اینکه با کسی که نمی دونی جنسش چطوریه صحبت کنی 
دقیقا عین اینه با کسی که حسی بهش نداری سکس انجام بدی.
فشار زیادی بهم وارد شده،  نتایج روانشناسی رو برای پدر نامزد فرستادم....
خیلی قلبم درد می کنه و اینکه هر روز به این نتیجه می رسم بنی برای بدست آوردن من چقدر سختی تحمل کرده و چقدر هوشمندانه همه چی رو کنترل کرده...
واقعا خودش می گفت ارتش یکنفره 
حالم بده
خدایا کمکم کن.
تو می‌شنوی صدامو
خودت گفتی تو دلای نگرانی..تو دل آدمای ناامیدی که جز تو کسی رو ندارن.
منم الآن جز تو کسی رو ندارم.
امروز که قرآن خوندم همون چیزایی که تا الآن حفظ کرده بودم ازشون خواستم از کلمه‌ها خواستم دعام کنن، ازشون خواستم بگن که یه روزی من بهشون متوسل شدم و الآن کمکم کنن به خاطر همون روزای هرچند کم و بی‌توجه.
نیمه‌ی شعبانه..می‌گن اماما جشن و شادی رو بیشتر دوست دارن، و بیشتر حاجت می‌دن.الآن که عیده و دلتون شاده دل مارم شاد کنید..خواسته‌ی
وقتى مى خوام عکس پست کنم مینویسه:
کاربر گرامی به نظر می رسد از صندوق بیان خارج شده اید.لطفا در ابتدا به مرکز مدیریت صندوق بیان وارد بشوید.در صورتی که مشکل برطرف نگردید، کوکی های (مربوط به صندوق بیان)مرورگر خود را حذف نموده و مجددا تلاش نمائید.ضمنا بررسی نمایید که third party cookies در مرورگر شما فعال باشد
 
 
 
 
 
 
 
چى کار کنم؟ 
کسى مى دونه؟ 
دیشب با بابا آشتی کردم، یعنی در واقع آشتی کرد،چون منکه قهر نبودم:))
یه پاستای فوق العاده خوشمزه درست کردم که وقتی بعد از صلح گفت شام بریم بیرون؟ سوپرایزش کنم و بگم نههههه یه شام فوق العاده تو آشپزخونه منتظرتونه:)))
امروزم رفتیم خونه باباجون اینا... خداروشکر بلاخره عمه ام اومد و تونستم باهاش حرف بزنم....
بهش گفتم چه غلطی کردم، البته قبلش قول گرفتم به بابام نگه،البته می دونستم نمیگه ولی خب میخواستم دلم قرص شه. 
خیلی عصبانی شد ،خیلی و کلی دعوام کرد
یه وقتایی، عیبی داری و نمیدونی و موجب رنجش بقیه ام هست و خب تا وقتی نفهمی، کاریشم نمیشه کرد! وقتی متوجه اون عیب میشی، میشه گفت ۷۰ درصد قضیه حله. سعی میکنی رفعش کنی.
حرف من ولی، سر اون ۳۰ درصده... اونجایی که میدونی و نمیتونی رفعش کنی و توی یه فرآیند فرسایشی بین رنجش و عذاب وجدان آونگ وار گیر‌ میکنی.
مشکل من با تلفن کردن چیه؟ خدایا کمکم کن وقتایی که تماس های وظیفه گونه صله رحمی رو دارم، بتونم انجامش بدم :(
روز ششم.
هرچه بیشتر به آرزوهات بپردازى کمتر خشمگین میشى.
 
پانوشت:
این آقایى که کامنت میذارن و کمکم میکنن یه حرف جالب دیگه اى زدن که دقیق بنویسم و لیست کنم چه رفتاریم بده و اونو تغییر بدم. من موقع خشم اولاً مسخره میکنم دیگران رو جلوى دیگران ثانیاً اجازه نمیدم طرف مقابل حرف بزنه و او رو شایسته حرف زدن نمیدونم. اینا رو علیرضا بهم گفت وقت نداشت بیشتر فکر کنه اما بیشتر که پیدا کنم لیست میکنم. ایده خوبى بود که این آقا دادن
بسم الله الرحمن الرحیم
شب جمعه همش کربلا بودم
البته توی خواب....
چند ساله دیگه ذکرم اللهم ارزقنی زیارت الحسین فی اربعین باشه؟؟؟
 
+الان سرکارم ولی اصلا تمرکز ندارم...اشک گوشه چشممو بزور نگه داشتم که نیفته روی گونه ام
قلبم درد میکنه...شاید بمیرم
شاید امروز یه اتفاقی بیفته...اتفاقی که برام سخت ترین اتفاق تا اینجای عمرم بوده
خدایا خودت کمکم کن
یا ارحم الراحمین
دعا دعا دعا لطفا دعا
 
 
بعضی وقتا دلم میخاد فقط چارشنبه بشه و خودمو برسونم خونه و زار زار گریه کنم
مث امروز که خسته بودم و نا امید و دلشکسته
اما وقتی میرسم خونه نمیتونم گریه کنم. نمیخام مامانم بفهمه چقدر ضعیف و الکی ام
بعد میام اینجا مطلب جدیدو باز میکنم و هی میخام حرف بزنم اما همون موقع مغزم خالی خالی میشه
خدایا یادته اولش چی خواستم ازت؟ یه اتفاقی بزار تو زندگیم ک تموم شه این بی خاصیتی و بی شوقی
دیشب که پشت چراغ قرمز شلوغ ترین خیابان شهر ماشین خاموش شد و روشن نشد به تو زنگ نزدم .مرد های غریبه شهر کمکم کردند اما به تو زنگ نزدم.زنگ زدم به کسی که همیشه بی هیچ منتی هست.راستش مطمن بودم تو کمک ام نمی کنی.
چمدان بسته ام. اما تو هرروز هفته عین خیالت نیست ..
رهات کردم و درگیر خودتی.
رفتم سر پدرت ...
قبرستان سکوت بود.گفتم برای اخرین بار امدم نمی بخشم .
عنوان: 
اما قلب حافظه ی خودش را دارد و من هیچ چیز را فراموش نکرده ام. آلبرکامو
یکی دو ساعت دیگه حرکت میکنم به سمت بندر.با اتوبوس میرم مثل دفعه قبل.نمیدونم چرا هر وقت باید یه کار مهم انجام بدم سردرد میگیرم.یه حسی بین سردرد و دندون درد هست!!!
اگه خدا کمک کنه و بندر خوش بگذره خیلی ممنونش میشم.اگه هم معجزه کنه و امتحان رو قبول شم که دیگه حرفی برای گفتن نمیمونه(حس می کنم همین الان یه بیلاخ گنده به طرفم گرفته).البته از شوخی گذشته دمش گرم خیلی جاها کمکم کرده حالا یهو دیدی اینجا هم دستمون رو گرفت.
هم کوپه ایم
با یه دانشجوی عقده ای،
یه سلیطه؛ ازینایی که هی داد و بیداد میکنن... و همش میگن ایران بده، عربا ملخ خورن، آلمان اقتصادش قویه ولی در عمل نهایتا نظرانشون درباره ی کاشت ناخن و شینیون عروس میتونه مورد قبول باشه..
و‌ یک آدم بی نهایت معقول و آروم.
درباره ی این نفز سوم چیز زیادی در دسترس نیست ، ولی درباره ی دانشجوی عقده ای میتونم بیشتر توضیح بدم :))
تا خود کوپه اومد و کمکم کرد :) بعدش صبر کرد قطار حرکت کنه، دست تکون داد! بعد رفت خونشون!
مدرس: آقای رفیفی پور
نماز نودبا می گوید: ظهور دوباره با گریه، به خدا سوگند، اما گریه نمی کند. می گوید آیا کسی هست که با ما گریه کند؟ آیا هیچ کمکی وجود دارد؟ آیا کسی وجود دارد که گریه کند و بگوید متاسفیم که کار اشتباهی انجام شده است؟
لینک دانلود
سلام 
نمیدونم چیکار کنم، بین دو راهی عقل و قلبم موندم، کمکم کنید.
آخرین باری که دوست پسر داشتم ۳ سال پیش بود با همکلاسیم به مدت حدود ۶ ماه دوست بودم و بعد به دلایلی کات کردیم، تصمیم گرفتم دختری باشم که اهل پسرها و ... نباشم، تو این ۳ سال با کسی کاری نداشتم هر کی پیشنهاد میداد میگفتم نه. 
تا این که با پسری آشنا شدم و یه مدت الکی الکی چت کردیم  یه مدت یعنی تقریبا ۱ ماه، حالا اون رابطه رو جدی گرفته، از طرفی منم یه حس هایی بهش دارم، ولی خب مشکلاتی ه
امام حسن مهربان سلام
این نوشته ایست از علی اصغر که چندین سده بعد از شما به این دنیا رسیده
چند شب پیش سالروز تولد شما بود. همین
میخواهم در مورد همین "همین" بنویسم
جرقه ی این حرفها وقتی زده شد که یک توئییت خواندم، که میگفت کسی سال گذشته در روز میلاد شما از بی عائلگی دلگیر بوده و دوستش به او میگوید که بیاید و از شما بخواهد تا شما از خدا برایش بخواهید و حالا امسال همسری دارد و فرزندی در راه...
چی شد دقیقن که از زندگی من کمرنگ شدید؟ چی شد که اهل توسل نی
چرا شعر؟
چون بدون موسیقى و شعر و کتاب "توان" ادامه دادن ندارم.
به محض قطع شدن این سه تا، احساس مى کنم احساساتم توان ابراز ندارند، احساس مى کنم روحم داره خفه میشه و نمیتونه پرواز کنه.
احساس مى کنم توى بتن ها و ماده ها گیر میفتم.
به جز اینها تنها چیزى که میتونه کمکم کنه طبیعته؛ نور، مه ، بارون، درخت، هواى خنک، آسمون، ....
و البته عشق...
 
چرا مینویسم؟
به خدا و پیغمبر قسم که خودم اونقدرا دلم نمیخواد بنویسم. اصلاً "نمى تونم" بنویسم؛ ناتوان و عاجزم. علیر
  6 #راهکار برای #کنترل_خشم به یاد داشته باشید :افکار شما باعث #خشم شما شده‌اند نه بقیه مردم بپرسید :آیا #عصبانیت م میتونه کمکم کنه که به اهدافم برسم؟بس کنید :از اینکه حالت دفاعی داشته باشید. به بقیه گوش کنید و سعی کنید آینده نگری اونارو درک کنید.فکر کنید :به موقعیت و میزان خشمتون تمرین کنید :نفس عمیق کشیدن و تکنیکهای ریلکسیشن اگر لازم بود :پیاده روی کنید تا آرام شوید.
یه حس بد تمام وجودمو گرفته
مث ی بختک روی قفسه سینه م
چرا مهدی مثل یه کوه آتش فشان یهو منفجر شد امشب؟
چرا انقدر تو دلش از خانواده من کینه س
چرا انقدر دیر و سخت فراموش میکنه؟
الان طرف منه اگر یه روز نظر من مخالفش باشه چی؟ اون موقع از منم کینه میگیره؟
چرا وقتی عصبانی بود هیچکدوم از حرفای من حالشو عوض نکرد؟
چرا جملات محبت آمیزمو ندیده گرفت؟
چرا براش مهم نبود که بهش گفتم منو چجوری صدا کنه؟
چرا برداشتن اینهمه مرز براش مهم نبود؟
دارم اشتباه میکنم؟
ان
امان از وابستگی، این زهر کشنده ی خلاقیت ها و تلاش ها و شکوفاییِ استعداد ها.
جدا وابستگی برای من سمه.
اینکه واسه چیزی منتظر باشم تا طرف مقابلم عشقش بکشه و اطلاعاتشو در اختیارم بذاره یا با انبر از دهنش حرف بکشم یا هر مدل اتفاق دیگه ای که منو واسه چیزی که میخوام معطل کسی کنه که میتونه کمکم کنه ولی دریغ میکنه.
نوچ من آدم ول معطل گذاشتن کسی نیستم و خوشمم نمیاد کسی معطلم کنه دیگه تمیزکاری زندگیم واسم سخت نیست پس راحت میتونم با یه جارو خاک انداز از ای
یک سال پیش بهم گفت مسعود من آخرین امیدتم ولی مادر جان من امیدم به شماست
این روزها واقعا مرگ رو نزدیک خودم حس میکنم
مادرجان سی و پنج روز سخت رو در پیش دارم خودت کمکم کن
مادر جان من هر چه قدر هم که بد بشم باز هم ته وجودم عشق به شما جریان داره و همین عشق نجاتم میده
اوقاتی هست که دلم جوری میگیرد و حالم آنگونه دگرگون میشود که دیگر زمام از دست خارج میشود.. نمیدانم به چه کسی رو بزنم، با چه کسی صحبت بکنم، خجالت میکشم، نمیخواهم باعث ملال کسی بشوم، بیش از این زحمت و بار کسی باشم.. حالم بهم میخورد، بهم میخورد زمینم تار میشود آسمانم و از دست میرود زمان... حتی الا بذکرالله هم انگار افاقه نمیکند... کاش صاحب نفسی بود به او رو میزدم، نمیدانم شاید یکی از شما که از سر اتفاق هم میخوانید یا دنبال میکنید هم دعایتان بگیرد.. خد
خدایا فکر کنم عید دوسال پیش بود ،توبه کردم که دیگه این کار رو نکنم ، با ائمه عهد بستم، خصوصا حضرت زهرا و امام حسن...
خب امشب دوباره مرتکب شدم ،ببخش خدا ،واقعا یه لحظه اصلا ،هیچ ،هیچ، هیچ نفهمیدم چی شد، به قرآن که پشیمونم...
خیلی عوضیه که با اینکه توبه کرده بودم میرفتم میدیدم ...! این‌چشمهای لعنتی ناپاک من!
خدایا امسال ۹۸ یه سال جذابه برام ،اینم میزارم روش ...قول قول قول !
به برکت حنانه ی حسین،یا حضرت رقیه کمکم کن...میدونم که خیلی کریمی، کمک کن...
به و
 یک تعداد دوست دارم که مثل سمباده هستند 
این دوستان برای زمانی هستند که 
به در و دیوار زندگی خوردم و
نیاز به صاف شدن دارم
یک تعداد مثل پتک هستند 
چندتا تلنگر ریز اما در
حد و هیبت یک پتک به من می زنند 
یک تعدادشون کمکم می کنند 
تاتکه های خودم رو جمع کنم و 
تبدیل بشم به یک ادم 
همه دوستانم رو دوست دارم 
خدا من رو براشون حفظ کنه 
امروز سعی کردم اعتیادم به گوشی را کنترل کنم.
و یاد گرفتم المان ماتریسی QED را حساب کنم... دست و پا شکسته، اما یاد گرفتم. ساعت 4 و 22 دقیقه صبح است. می‌دانم امروز کار زیادی نکردم و بیش‌تر توی تختم بودم. می‌دانم خواندن 15 صفحه ذرات برای یک روز خیلی کم است. خوش‌حالم که یاد گرفتم، ولی احساس می‌کنم خیلی کم است و خوش‌حالی‌ام احمقانه است. خیلی کم است... فصل 7 ام هنوز. باید تا 11 بخوابم. بعدش هم تمام آن مقاله‌ها و محاسباتشان. وای بر من که این‌قدر تنبلم. 
 
به
سلام به همه دوستان
من حدود ۷ ماهه با همکلاسیم که در مقطع ارشد همکلاس بودیم در ارتباطم برای آشنایی بیشتر و از ابتدا هدف هر دو ازدواج بود و با اومدن ایشون منزل ما و دیدارش با خانواده م، خواستگاری کردن من از خانوادم شروع شد.
خانواده م به خاطر اینکه ایشون از یک شهر دیگه هستن مخالف ازدواج ما هستن ولی ما به هم علاقه داریم و ایشون از من فرصت خواستن که شرایطی رو مهیا کنن که بیان شهر ما برای کار و زندگی و اون وقت دوباره بیاد خواستگاری.
چند ماه ایشون در ت
قبلا خونده بودم که خدا هیچ کدوم از خواسته های بنده هاشو بی جواب نمیذاره
واقعا هم درکش کرده بودم اما این دفعه توی شرایطی که چاره نداشتم خیلی با خدا حرف زدم و ازش خواستم واقعا کمکم کنه
امروز جواب دعامو گرفتم و واقعا خوشحال شدم...یاد گرفتم هیچکس ارزش این که بهش رو بزنی و نداره و فقط فقط یه چیزی و باید از خودش بخوای اگه میخواست بهت نده خودش دعوتت نمیکرد
بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را مگه میشه دعوتت کرده باشه و جوابتو نده آخه مگه داریم
 
من دلتنگتم!
توچی؟
یقین دارم تو دلتنگ تر از منی. 
تو همیشه ثابت کردی منو خییییلی دوست داری
و همین اطمینان باعث عذاب وجدانم میشه
که:
چرا به حرف کسی که بیشتر از خودم دوستم داره 
و بهتر از خودم میتونه موقعیتها را بسنجه؛ گوش نمیدم؟؟؟
دیگه از غفلتها و فراموشیهام خسته شدم
تو میتونی! کمکم کن
خدااااااا...
بسم الله الرحمن الرحیم
امروز چهار شنبه هفتم اسفند ماه سال ۱۳۹۸ میباشد امروز روز برگزاری سمینار البته بگم میکرو سمینار ما است ما که میگم دوازده نفری هستیم که در کلاس محتوا سازان هوشمند جناب آقای کیانی، استاد ارجمند شرکت کرده‌ایم و یک تیم ۱۲ نفره را تشکیل داده‌ایم البته من خودم میگم ۱۱ به اضافه یک منظور اینه که یازده نفر خانم به اضافه یک آقا، البته آقای ای هم که حضور دارند همسر یکی از دوستان ارجمندم می باشند خلاصه امروز روز برگزاری این ۱۲ می
امام حسن مهربان سلام
این نوشته ایست از علی اصغر که چندین سده بعد از شما به این دنیا رسیده
چند شب پیش سالروز تولد شما بود. همین
میخواهم در مورد همین "همین" بنویسم
جرقه ی این حرفها وقتی زده شد که یک توئییت خواندم، که میگفت کسی سال گذشته در روز میلاد شما از بی عائلگی دلگیر بوده و دوستش به او میگوید که بیاید و از شما بخواهد تا شما از خدا برایش بخواهید و حالا امسال همسری دارد و فرزندی در راه...
چی شد دقیقن که از زندگی من کمرنگ شدید؟ چی شد که اهل توسل نی
فکر میکنم مهم ترین و قشنگ ترین کاری که ادما میتونن انجام بدن حمایت و تشویق کردن عزیزانشون و من علت اصلی Auto phobia خانوادمه چون از بچگی تا الان سر هر جریان فقط و فقط نکات منفی،خطرات،تهدیدا و هرچی حس بد بود منتقل میکردن و میکنن و مدام یه ترسی تو وجود میزارن و تمام این سالها این ترسها جمع شده تو وجودم و الان ترسو ترین ادم شدم یکجایی که خودشونم دیگه از من قطع امید کردن...
از خودم بدم میاد چون ترسوام ،ساده ام و همیشه حس میکنم مثل احمق ها بنظر میرسم ... 
د
بدون تعارف رو دیشب دیدم، مصاحبه با خانواده شهید مرتضی ابراهیمی، شهید امنیت شهریار، با دو فرزند، یکی ۷ ساله و اون یکی ۴۳ روزه. چقدر سوزناک بود...خصوصا اونجا که همسرش میگفت، مرتضی پیش ماست، بچه رو میذارم زمین میگم مرتضی نوبت توعه، من خسته شدم‌. خیلی درک میکنم این جمله رو‌‌‌...من از صبح که همسری میره، لحظه شماری میکنم تا عصر که برگرده، تا کمکم باشه... حالا نمیتونم تصور کنم برگشتی در کار نباشه... :(( خدا صبر و توان بده به خانواده اش...
+ بعضی ازخودگ
خیلی یهویی صفحه‌ی وبلاگم رو باز کردم
و خیلی یهویی تصمیم گرفتم انتشار پست جدید رو بزنم...
من حالم بهتره
خیلی بهتر 
ولی هنوز دلم تنگ میشه
دلم‌میگیره بابت دوست نداشته شدن
بابت معشوق نبودن
یا بهتر بگم.. معشوقه‌ی کسی که عاشقش هستم بودن
من دلم این حس ناب رو میخواد
این رابطه‌ی عاشقانه رو
این نفس کشیدن رو
حس میکنم الان دارم اکسیژن حروم میکنم
حس میکنم یه چیزی توی زندگیم کم دارم
چیزی که بهم باور بده
کمکم کنه زندگی کنم
بهش تکیه کنم
من دنبال یه منبع آرا
از مسافرت برگشتم. از یه مسافرت شلوغ و پر برنانه. غمش تو دلمه‌. 
برگشتم به زندگی عادیم. به همه‌ی بدبختیام. به خودم میگم کاش همه چیو ول کنم برم خوش بگذرونم. گور بابای همه چی. مثل خوشگذرونیای این مسافرتم. ولی فردا باید برم سر کار، باید برم در اسرع وقت استاد پروژه‌م رو ببینم چون بنده خدا میخواد تو اپلایم کمکم کنه. باید بدون وقفه تافل بخونم و بعدشم جی‌آرای. باید برم دکتر. باید ازدواج کنم. باید ...
زندگیم زندانیه بین این همه خوش نگذروندن. کاش بگم گور ب
دلشوره دلشوره دلشورهههه
همیشه اضطراب همیشه احساس ضعف همیشه ترس از تنهایی و طرد شدن و بی ارزش شدن حس دوست نداشتن خود و ادمای اطراف...احساس شکست...
اینا یه مدتیه که ولم نمیکنه. مخصوصا استرس و اضطراب از این که مبادا گندی بزنم و اتفاق بدی بیفته و ....
شبا با این که خیلی خستم ولی تا ۱ اینا خوابم نمیبره از بس که فکر میکنم...
گوشه کنار موهام کاملا سفید شده. دیگه اینقد زیاد شدن که نمیشه با قیچی بریدشون 
من در حق خودم ظلم کردم همین الانم دارم ظلم میکنم ولی نم
امروز خیلی احساس تنهایی کردم. بیشتر از قبل. اینکه نتونی آرزوهات رو به واقعیت تبدیل کنی، واقعا دشواره. دیگه تحمل هیچی رو ندارم. فقط دارم زندگی می‌کنم چون مجبورم. چون محکومم به ادامه دادن و من هیچوقت دلم نمی‌خواست اینطوری بشه. اتفاقات خوب، قرار نیست بیوفتن انگار و اگرم بیوفتن، همیشه یه درصدی هست که آدمو راضی نگه نداره. تبدیل شدم به ابزاری که بقیه فقط ازم استفاده می‌کنن و وقتایی که بهشون نیاز دارم، حتی یک نفرم پیدا نمیشه که کمکم کنه. همین، ذهن
سلام جانکم:)
دیروز تو وارد چهار ماه شدی و سه ماهگیت تموم شد :)
توی این سه ماه اتفاقات کوچیک و بزرگ زیادی افتاده که از نظر بقیه خیلی سخت بوده اینقدری که هرکس که می دید مارو یا حتی می شنید اوضاعمون و طلب صبر حضرت زینب و برامون میکرد...
اما به نظر من همش شیرین بود همه ی شب و روزایی که توی بیمارستان بودی و خواب و خوراک برامون حروم شده بود، همه ی استرس هایی که توی یک ماه اول کشیدیم، همه ی بی خوابی ها و جیغ زدن هات تا صبح،  همه شیر برگردوندنات، شرایط خاصت
نمیدونم چرا شدم مثل دوسال پیش مثل شبایی که گریه میکردم برا اینکه نکنه بابام بمیره نکنه تنها شم نکنه درحقــم نامردی بشه نکنه های زیادی و مثل بارون اشک میریختم ...
الان بعد از دوسال مامانم کنارم خوابیده الان ولی من یه ریز درحال گریه کردنم نکنه مامانمم تنهام بذار وای من دیگه هیچکــی رو ندارم وای خدا من چیکار کنــم خدا خودت کمکم کن نمیدونم این فـرای مزخرف چرا میاد تو مخ من آخه ؟ خـدا نظرتو برگردون! من خیلـــــی گناه دارم ...
 مدتها از اسارت ما پشت این در ، پنجره‌ها میگذرد و هنوز این بیماری منحوس قصد رفتن ندارد کجای عالمی خدای
من که این کمترین مخلوق تو  روحم را در میان دیوارها به تسخیر کشیده است صدایم را می‌شنوی کاری بکن قبل
آنکه میان دیوارها دلم له شود و امیدم بمیرد خسته ام دلم آن آزادی‌های دیروز را می‌خواهد بهار آمد و من او را به
آغوش نگرفتم درختان شکوفه دادند و من عطرشان را نفهمیدم ، تن بیابان پر سوسن شد و من بر تنش، خدایا
دلم  مثل گذشته‌ها بهار را مثل گذشته
+گم شده‌ام. در برهوتی سرگردانم... نمی‌دانم از کدام راه آمده‌ام و حالا کدام راه را پیش بگیرم. در این کویر، بی‌لیدرِ ماهر چگونه قدم بردارم؟ یک فرد محلی که منطقه را بشناسد که از جهت ستاره‌ها، با شناخت منطقه بتواند کمکم کند، نیست. پیدا نمی‌کنم. انگار همه‌ی این‌ها بیگانه‌اند...تشنه‌ام... پاهایم بین نمک‌ها فرو می‌رود..از ترس اینکه بیش‌تر از این فرو نروم؛ این‌ پا و آن‌ پا می‌کنم.   با این پا و آن پا کردن‌هایم،  بیش‌تر فرو می‌روم و ساکن‌تر
میدونم فکر‌ کردید کلاس نویسندگی گذاشتم ولی نه،من خودم درست و حسابی نویسنده نشدم کلاس بخوام بزارم آخه؟؟حقیقتش یه سوالی داشتم میخواستم ببینم کسی تا حالا کلاس نویسندگی شرکت کرده؟و نظرش چی بوده؟
یه پیجی هست به اسم سندرم نویسندگی با همکاری یه موسسه فرهنگی کلاس مجازی آموزش نویسندگی گذاشته،میخواستم ببینم کسی تجربه داره در این مورد که بتونه کمکم کنه؟اصلا آشناست با این موسسه «یگانه فاخر توانا»؟
جدیدا بعضی وقتا به طرز عجیبی متفاوت میشم با خود عادی و همیشگیم.
و قسمت بد ماجرا اینجاست که ظاهرم از این متفاوت بودن چیزی نشون نمیده.
فقط درونمه که فرق میکنه و کسی از این ماجرا چیزی نمیفهمه که بخواد کمکم کنه، مگر اینکه خودم بخوام.
ادامه مطلب
 
 
همیشه تو گذشته م زندگی میکردم بنظرم گذشته خیلی شیرین تر از چیزی بود که الان درونشم،شاید یکی از دلایلش این بود که لذت بردن در لحظه رو یاد نگرفتم ،همیشه حسرت گذشته واتفاقهای نیوفتاده رو خوردم ...واز اونجایی که خیلی تو دارهستم بیشتر حرفهامو به کسی نزنم که کمکم کنه اینقدر در گذشته غرق نشم ..برای ما آدمها خیلی سخته نگاهمونو رو عوض کنیم یک جور دیگه نگاه کنیم ...مخصوصا برای من که همیشه از کل کل وانتقاد میترسم وتپش قلب میگرفتم...
 
اما حالا من ، منِ
اآقا جان دریاب مرا، ببخش که هنوز در درس عشق به تو لنگ می زنم و پی دنیایم. نتوانستم دلم را آسمانی کنم و دم از آسمانی بودن می زنم، می دانم راه زیادی تا آدم شدن و آسمانی شدنم مانده؛     سخت است بیرون آمدن از فکر هیاهوی این دنیا.        کمکم کن بتوانم یک بیابان تشنگی را درک کنم و عطشم را باشهادت سیراب کنم.  آقا جان دورم از شما کمکم کن به آسمان نزدیک شوم.
Imam del tempoای آفتاب سایه نشین لوای تو / هر شب جبین به خاک نهد پیش پای توبرخیز دلبرا بنشین در رواق چشم /
شوهرم معتاد است وداشتم جدا میشدم که تو جلسه های مشاوره که بودیم تو محل کارم مزاحمت ایجاد میکرد از ترس آبرو سازش کردم وبرگشتم ولی نمیشه میخوام طلاق بگیرم  می توانم روی پرونده قبل اقدام کنم؟ چگونه خواهش میکنم کمکم کنین؟

خیر .اگر وکالت در طلاق از همسرتان دارید می توانید دوباره اقدام نمایید ووکیل بگیرید

منبع: سایت وکالت دادراه
خیلی وقتا یه سری کارها اشتباست.خودت متوجه اشتباهت نیستی . یه اتفاق ساده یا یه تلنگر باعث میشه از خواب بیدار بشی و زندگیت از این رو به اون رو بشه. 
چند وقت پیش خیلی دلتنگ میم بودم یه پیام دادم .کلی تغییر کرده .از طریق چت کردنش متوجه شدم. یه کانال بهم معرفی کرد. کانال استاد شجاعی 
سخنرانی های کوتاه و خوبی داره .همین سخنرانی ها باعث شد یه عادت چند ساله رو برای همیشه کنار بزارم 
خدایا کمکم کن بهتر بشم

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها