نتایج جستجو برای عبارت :

هم خونه ای نداشتن

هر شب
وقتی هم خونه ایم خسته از کار برمیگشت
فرنی و شامی که براش (ّرای خودمون) پخته بودم رو میخورد
 
برام چایی درست میکرد
 
گاهی من براش درست میکردم اون بیشتر پیتزا و استیک درست میکرد
 
و هر شب برای من ازین حرف میزد که دخترای وایت ادمای مزخرفین و میخواد با یه میدل ایسترنی یا اسیایی یا افریقایی دیت کنه.
 
و اگه نشه
میخواد بره همجنس گرا بشه.
 
الان من با کی هر شب حرف بزنم؟
 
من امادگی رفتن به اپارتمان تنهایی رو نداشتم!
 
عمری هم خونه ای داشتم.
 
باید بر
خونه پر از حال خوش بود. خونه به اعتبار آدمهاش خونه میشه و صدای خنده هاشون دوباره خونه رو خونه کرد...علی و پرهام فوتبال دستی بازی میکردن. فرشید و بابا حکم؛ سپهر و سعید شطرنج. مریم و ستایش و ترمه ترنم هم منچ...
شما تصویری از این قاب که توصیفشون کردم می دیدین عاشقشون نمیشدین؟!
هر چیزی سر جای خودش و تو زمان خودش قشنگه، زمان اش همون موقعی هست که مشتاق شی، بعد اون دیگه فرقی نداره باشه یا نه، انگار وجود آدم خودش رو با نداشتن اش تطبیق میده،دل به نداشتن اش خو می گیره و مغز تصور داشتن اش رو از سلول های خودش حذف می کنه به قول خواجه شیراز، دولت آن است که بی خون دل آید به کنار، ور نه با سعی و عمل باغ جنان این همه نیست
- درود در این ویدئو آموزشی یاد خواهید گرفت هنگامی که آیکن کانتر 1.6 رو از دسکتاپتون حذف کردید یا بدلایلی آیکن رو از دست دادید مشکل باز نشدن کانتراستریک از آیکن موجود در ... اموزش حل کردن مشکل نداشتن چت در سرور کانتر 1.6.
در این پست برای شما کاربران عزیز آموزش حل کردن مشکل نداشتن چت در کانتر ۱٫۶ را آموزش داده ایم ، در ادامه همراه باشید.
در ابتدا کلید پ را بزنید در کنسول hud_saytext_internal 1 تایپ کنید.
آموزش حل کردن مشکل نداشتن چت در کانتر استریک
حل مشکل نداش
- درود در این ویدئو آموزشی یاد خواهید گرفت هنگامی که آیکن کانتر 1.6 رو از دسکتاپتون حذف کردید یا بدلایلی آیکن رو از دست دادید مشکل باز نشدن کانتراستریک از آیکن موجود در ... اموزش حل کردن مشکل نداشتن چت در سرور کانتر 1.6.
در این پست برای شما کاربران عزیز آموزش حل کردن مشکل نداشتن چت در کانتر ۱٫۶ را آموزش داده ایم ، در ادامه همراه باشید.
در ابتدا کلید پ را بزنید در کنسول hud_saytext_internal 1 تایپ کنید.
آموزش حل کردن مشکل نداشتن چت در کانتر استریک
حل مشکل نداش
صدای بارون میاد
از پشت پنجره اتاق خوابگاهی که دیگه سوت وکور شده حالا من موندم فقط یه دوست دیگه که هیچ کاری برای انجام دادن نداریم شب ها تا دیر وقت از خاطرات میگیم بقیه روزهم میگذرونیم بره
نه دل درس خوندن 
نه دل بازی کردن نه دل خوش گذورنی
حتی توان جمع کردن یه چمدون کوچیک و راهی خونه شدن رو ندارم!!
بنظرم تنهایی خوابگاه ، نداشتن امتحان، نداشتن جایی برای رفتن، نبودن بچه ها و اینترنت بهترین فرصت برای اروم کردن این افکار افسارگسیخته هست!
 
+گواهینا
از تیتری که انتخاب کردم ناراضی ام. من توی خونواده ای بزرگ شدم که توی زمان به دنیا اومدن من رفت و آمدی نداشتن، چون بستگانی توی اون شهر نداشتن، و خیلی چون های دیگه. توی خونه مون همه ساکت بودیم. ساکت بودن یه مزیت محسوب میشد. به دلایل مختلف.  سفر نمیرفتیم. به دلایل مختلف. حالا من، همون دختری که از ۱۰ سالگی توی اون خونه ساکت تر از ساکت که همه بچه هاش رفته بودن و فقط من مونده بودم و یه برادر آروم تر از خودم، همون دختری که سال ها توی خوابگاه به غربت و تنه
- درود در این ویدئو آموزشی یاد خواهید گرفت هنگامی که آیکن کانتر 1.6 رو از دسکتاپتون حذف کردید یا بدلایلی آیکن رو از دست دادید مشکل باز نشدن کانتراستریک از آیکن موجود در ... اموزش حل کردن مشکل نداشتن چت در سرور کانتر 1.6.
در این پست برای شما کاربران عزیز آموزش حل کردن مشکل نداشتن چت در کانتر ۱٫۶ را آموزش داده ایم ، در ادامه همراه باشید.
در ابتدا کلید پ را بزنید در کنسول hud_saytext_internal 1 تایپ کنید.
آموزش حل کردن مشکل نداشتن چت در کانتر استریک
حل مشکل نداش
هم خونه ایای من،
کاملا قادر بودن همه وسایلشون رو بریزن توی دو تا چمدون و برن!
چون هم دولت بهشون کلی پول میده و میتونن برن باز نو بخرن
هم چیز خاصی نداشتن جز یه عالمه ات و اشغال
حالا پدر و مادرشون هم دو بار وسایلشون رو به خونه اشون جا به جا کرده بودن
باز هم پدر و مادرشون رو مجبور کردن که یه کامیون کرایه کنن که وسایلشون رو جا به جا کنن!
برام خیلی عجیبه.
احساس میکنم حالا یه پدر و مادر مفتیه افتاده اونجا و یه پول مفت دیگه هر کاری دوست دارن میکنن.
نه حس م
هرگز پیش نیامده برسم کلید خونه رو پرت کنم روی میز یا گوشه کناری؛ کلیدهای خونه مثل یک راز عزیز هست که فقط من و چند نفر دیگه داریمش...خیلی عزیزه. جا نمیگذارمش، گمش نمیکنم. مثل شناسنامه م مهمه و مثل تصویر آدمهای خونه همیشه در نظرم هست و برای من زیباست.
- درود در این ویدئو آموزشی یاد خواهید گرفت هنگامی که آیکن کانتر 1.6 رو از دسکتاپتون حذف کردید یا بدلایلی آیکن رو از دست دادید مشکل باز نشدن کانتراستریک از آیکن موجود در ... اموزش حل کردن مشکل نداشتن چت در سرور کانتر 1.6.
در این پست برای شما کاربران عزیز آموزش حل کردن مشکل نداشتن چت در کانتر ۱٫۶ را آموزش داده ایم ، در ادامه همراه باشید.
در ابتدا کلید پ را بزنید در کنسول hud_saytext_internal 1 تایپ کنید.
آموزش حل کردن مشکل نداشتن چت در کانتر استریک
حل مشکل نداش
اموزش حل کردن مشکل نداشتن چت در سرور کانتر 1.6
آموزش حل کردن مشکل نداشتن چت در کانتر
در این پست برای شما کاربران عزیز آموزش حل کردن مشکل نداشتن چت در کانتر استرایک ۱٫۶ را آموزش داده ایم ، در ادامه همراه با ما باشید.
در ابتدا کلید پ را بزنید در کنسول hud_saytext_internal 1 تایپ کنید.
حل کردن مشکل نداشتن چت در کانتر ۱٫۶
منبع : میهن گیمینگ
اموزش حل کردن مشکل نداشتن چت در سرور کانتر 1.6
آموزش حل کردن مشکل نداشتن چت در کانتر
در این پست برای شما کاربران عزیز آموزش حل کردن مشکل نداشتن چت در کانتر استرایک ۱٫۶ را آموزش داده ایم ، در ادامه همراه با ما باشید.
در ابتدا کلید پ را بزنید در کنسول hud_saytext_internal 1 تایپ کنید.
حل کردن مشکل نداشتن چت در کانتر ۱٫۶
منبع : میهن گیمینگ
اموزش حل کردن مشکل نداشتن چت در سرور کانتر 1.6
آموزش حل کردن مشکل نداشتن چت در کانتر
در این پست برای شما کاربران عزیز آموزش حل کردن مشکل نداشتن چت در کانتر استرایک ۱٫۶ را آموزش داده ایم ، در ادامه همراه با ما باشید.
در ابتدا کلید پ را بزنید در کنسول hud_saytext_internal 1 تایپ کنید.
حل کردن مشکل نداشتن چت در کانتر ۱٫۶
منبع : میهن گیمینگ
دیگه کارش به جایی رسیده که توی خونه سیگار میکشه!
توی خونه!
توی خونه آخه لامصب؟!؟!؟!؟!
بلند شو برو تو حیاط خب بکش اینقدر بکش که سرطان بگیری! ولی چرا من بدبخت نباید تو خونه خودم هم احساس آرامش کنم؟!
کی میشه اپلای کنی بری راحت شم از دستت
پنج روز از ۹۸ گذشته حس میکنم تبریک نداره وقتی نه برنامه ای دارم و نه تا الات کار مفیدی انجام دادم
دلم برای انگشترم تنگ شده و حیف که نمیشه اینجا بندازم دستم
دلم واسه دانشگاه تنگ شده ... واسه شلوغیش... والبته داشتن برنامه ش...
حالم از ابن فکرا هم بد میشه...... چند نفر مثل من هستند که دانشگاهشون از شهرشون انقد دور باشه و همونقد که اونجا دلشون واسه خونه تنگ میشه ؛ تو خونه دلتنگ دانشگاه بشن.
اصن این که حس تعلق و عدم تعلقت هردو هم زمان به دو جا باشه خوبه یا
#اشتباهات_استراتژیک_و_مهلک_مدیران...
1.نداشتن هدف، برنامه و چشم انداز مشخص
2.نداشتن نظم در کارها و زمان
3.بی توجهی به قوانین و مقررات
4.خود محوری و اعتقاد نداشتن به مشورت در تصمیم گیری
5.اعتماد نکردن به کارکنان و تقسیم کار
6.عدم استفاده از مدیران شایسته به جای افراد نزدیک و تملق گو
7.بی توجهی به موفقیت و پیشرفت های کاری کارکنان
8.دور بودن از کارکنان و اختصاص ندادن وقت خود به آن ها
9.جدیت بیش از اندازه در مدیریت و برخورد با کارکنان
10.مقاومت  و یا ترس ا
خونه بی تو خونه نیست. قهر کن؛ دل دارم که دلبریها و جفات رو بخرم و ببرم.
اصلا چه اهمیت داره حق با کی هست وقتی اهل یه خونه ایم و بلدیم همدیگه رو تاب بیاریم. من که خدا نیستم حق فقط با من باشه. حقی اگر هست با همه ی ماست. یکی کمتر یکی بیشتر. حق کوچک من تحقه ی درویشی آستان شما. من و خونه شما رو مشتاقیم. مقصود شمایی اقا. کعبه و بتخانه بهانه ست. بیا باز هم چای بخوریم...کلیدت باید باز هم در قفل بچرخه که خونه بعد از بارون گرم بشه. همه ی اجزای خونه دلتنگت هستن؛ ر
از امروز که بوی قورمه سبزی توی این خونه پیچید...
از امروز که گردوهایی که از  باغمون اورده بودم رو شکستم و گذاشتم توی یخچال...
این خونه خونه ی من شد....
فقط پلوپر برقی من با اداپتور خوب کار نمیکنه...و این شد که بعد دو ساعت برنجا رو نیم پخته تحویل داد....منم چشمام رو بستم و گفتم فرض کن داری ریزوتوی ایتالیایی میخوری...میشه همون برنج نیم خام خودمون با کلی سس و قرتی بازی...
شنبه هفته پیش بود که بعد از کلی آوارگی و ناراحتی نقل مکان کردیم به خونه جدید 
خونه پدرشوهر رفتن منتفی شد و یه خونه باب میل من پیدا شد یه خونه ویلایی و پر از پنجره که هر روز کلی نور میپاشن توی خونه
و الان بعد از یک هفته تلاش بی وقفه برای سامان دادن اوضاع و خوابوندن فندق نشستم روی مبل و دارم ساندویچمو میخورم 
دو هفته قبل داشتن همچین شرایطی برام مثل رویا شده بود و الان من به اون رویا رسیدم 
خدای من شکرت :)
امروز به خونه‌ی پدری رفتم. خونه‌ی گرم و قشنگی که کودکی ونوجوونیم توش گذشته. هر بار که میرم سعی می‌کنم هر گوشه‌شو حتی اگه کوچیک و بی اهمیت باشه به خاطر بسپارم با تموم جزییات و حتی نقص‌هاش. این فقط به خاطر سپردنِ  یه تصویر خالی نیست،‌ هر کنجی از این خونه یه  تیکه از خودِ منه. به هر جاش که نگاه می‌کنم -‌علی‌رغم تغییرات زیادی که توی این سالها داشته-‌ یه قاب از خودمو می‌بینم که شاید زمین تا آسمون با من‌ِ الانم متفاوت باشه اما دوستش دارم و می‌
۱) یه نفر به من بگه راه فرار از خونه تکونی کدوم وره؟
از هر طرف که میرم این خونه تکونی سر راهم سبز میشه! O_o
سالی یه بار نداشتن خواهر رو خیلی احساس میکنم اون هم آخر ساله -_-
اصلا یه کثیفیایی توی خونه تکونی پیدا می‌کنی که در طول سال حتی یه بار هم ندیده بودیشون! :|
ولی میدونم روزی میرسه که دلم واسه این روزا تنگ میشه. پس قدرشو میدونم ^_^
Tolooeman.blog.ir
۲) این روزا دلم لک زده واسه رفتن به رستوران و کافی شاپ! حالا نه اینکه مواقع دیگه همیشه میرفتم ها! اما خیالم راحت
حرمت حریم خونه، بیشتر از حریم دل آدم نباشه، کمتر نیست
سالهاست نامَحرم ترین!! خود خوانده رو گذاشتیم در راستای قبله خونه .. و هوش از سر اهالی خونه پرونده!!
 
 
نکنیم ..
قبله دل 
قبله خونه 
فقط برای خداست ..
نکنیم
اینقدر خودمونو نزول ندیم ..
خدا چیزایی خییییییییلی بهتر تدارک دیده برامون
چرا از دست بدیم؟؟!
هیچ میدونی چرا خیلی وقتا میرم کنج اتاقم، گوشه ی پناه و آرامشم و باهات حرف میزنم؟ چون حس تو برابری میکنه با اون حد از امنیت. شبیه وقتی که بعد از پوشیدن لباسای رسمی میای لباس راحتی میپوشی و لم میدی یا مثل وقتایی که بعد از یه مدت دوری از خونه یهو برمیگردی خونه ی خودت و به قول مامان با خودت میگی هیچ جا خونه ی خود آدم نمیشه...
من غریبم توی این دنیا و تو واسم مثل وطن میمونی...
خدا حفظت کنه :)
دوست داشتن یه نفر مثل اسباب کشی به یه خونه جدیده. اولش عاشق همه ی چیزای جدیدش می شی. هر روز صبح از اینکه همه این خونه مال خودته سر ذوق می آی. هر لحظه دلت شور می زنه که نکنه سر و کله ی یه نفر پیدا بشه و بگه یه اشتباه وحشتناک اتفاق افتاده و از اول قرار نبود که تو صاحب یه همچین خونه ی شگفت انگیزی بشی. بعد در گذر زمان، دیوارها هوازده می شن، تراشه های چوب اینجا و اونجای خونه می ریزه، و اینجاست که تو کم کم نه عاشق بی نقصی این خونه، که عاشق همه ی نقص هاش می
پا شدم زنگ بزنم خونه، حرف بزنم یه کم دلم باز شه. برادر عزیز گوشی رو برداشت و با بی حوصلگی تمام گفت کسی خونه نیست، منم خوابم...این دور از مرام و معرفته :)
فردا برمیگردم خونه، چشم من رو دور دیدن :)
نمی دونم چرا از وقتی در شرف ازدواج قرار گرفته دیگه محل نمی ده :)
مادر جان بعدش زنگ زد البته، میگفت چند ساعت پیش میخواسته زنگ بزنه ولی برادرزاده های عزیز تنظیمات گوشیش رو بهم ریختن، نتونسته زنگ بزنه. خیالم راحت شد :)
دوست داشتن یه نفر مثل اسباب کشی به یه خونه جدیده. اولش عاشق همه ی چیزای جدیدش می شی. هر روز صبح از اینکه همه این خونه مال خودته سر ذوق می آی. هر لحظه دلت شور می زنه که نکنه سر و کله ی یه نفر پیدا بشه و بگه یه اشتباه وحشتناک اتفاق افتاده و از اول قرار نبود که تو صاحب یه همچین خونه ی شگفت انگیزی بشی. بعد در گذر زمان، دیوارها هوازده می شن، تراشه های چوب اینجا و اونجای خونه می ریزه، و اینجاست که تو کم کم نه عاشق بی نقصی این خونه، که عاشق همه ی نقص هاش می
امروز بالاخره بعد از چندین روز متوالی مامان خانوم زنگ زدن بهم!
بعد کلی سوال و جواب و نصحیت و این چیزا بهم گفت که آخر هفته رو بیا خونه،اما حوصله نداشتم برم و الکی گفتم که درگیر درس و امتحانای میانترم هستم و وقت نمیکنم بیام! اما درس کجا بود؟! :))
کی حال داره این همه راهو بره تا خونه و یکی دو روز بعد دوباره برگرده تهران... من کلا این مدلیم که وقتی یه مدت یه جا بمونم عادت میکنم به اونجا و واسم عادی میشه مثلا وقتی میرم خونه بعد دوباره برمیگردم این خوا
آموزش حل مشکل صدا نداشتن گوگل کروم
نرم افزار گوگل کروم یکی از پرطرفدارترین مرورگرهای حال حاضر دنیاس که عده خیلی زیادی از اون استفاده میکنن و یکی از مشکلاتی که شاید خیلی ها باهاش سرکار دارن نداشتن صدا هستش که با تو این مطلب به شما کمک میکنیم که این مشکل رو حل کنید
ادامه مطلب
شوهرم هر وقت دلش می خواد میاد خونه!
خانمی اومده با بچه اش درباره همسرش میگه که ۱۵ سال است ازدواج کردند و جز دو سال اول زندگی باقی زمان ها شوهر گرامی در خونه نبوده.
اولین غیبت ها از یک هفته شروع شده و طولانی‌ترین مورد به ۳ سال رسیده است و در این مدت ۱۵ سال زندگی مشترک، تنها با کلی ارفاق ۶ سال زندگی با هم را تجربه کرده اند.
یه دختر ۱۴ ساله و دختر دیگه ۴ ساله دارند.
شوهر الان تو زندان است و هیچ کسی برای ضمانت وی اقدامی نمی کند. حتی خانواده خودش هم به ن
خونه رو تمیز کردم در حد خونه تکونی حالا نشسته ام و با نگاه کردن ب خونه غرق در لذت می شوم بوی مایع لباس شویی ک رایحه ی  گل دارد پنجره ها باز هستند و صدای جیک جیک گنجشک ها می آید عود روشن کردم خانه در آرامش کامل بوی عشق و زندگی می دهد و من شکر گزار پروردگارم هستم بابت زنده بودن، بابت عشق، بابت زندگی ، بابت همه چیز خدایا ممنونتم
بابام دوباره شروع کرده :))))
ولی من تو بازیش شرکت نمی‌کنم!
 
چند ماه پیش که من خونه نبودم و به اصرار خود پدر نشستیم چند جلسه صحبت کردیم که من اصلا کی هستم و تحت چه شرایطی برمی‌گردم به خونه‌ش، این مواردی رو که الآن دوباره داره بابتشون ناراحتی می‌کنه و بخاطر تاثیر نداشتن ناراحتیش روی تصمیمات من باهام قهر کرده رو کاملا روشن کرده بودم....
پس من کاری که باید بکنم رو کردم.. بقیه‌ش رو مسئولیت خودم نمی‌دونم :) نه عذاب وجدان می‌گیرم بابت عمل کردن به توا
هر طور که فکر میکنم میبینم آرزوی خونه دار شدن رو با خودم به گور میبرم. واحد آپارتمان ۱۰۰ متری در حاشیه شهر، ۴۰۰ فاکینگ میلیون تومان
اگر تمام درآمدی که دارم رو پس انداز کنم و هیچی نخورم، هیچی نپوشم و قیمت خونه هم الی الابد همین بمونه، حدودا ۳۰ سال دیگه خونه دار میشم. 
زیبا نیست؟ 
خونه مادر بزرگه ...
خونه ملت سه ساله داره چند تا نخاله ...
ورژن جدید خونه مادر بزرگه ... را از طریق اینجا مشاهده بفرمائید.
واقعا خیلی از نمایندگان زحمت میکشن تو خونه مادر بزرگه.
( اگه خونه ملت بود ... والا که ملت راضی نیستن)
واقعا مدیونید اگه فکر کنید منظورم نمایندگان مجلسه...
فامیلای من به جز ناراحت کردن ادم نقشی نداشتن واسه من 
از وقتی یادم میاد همین بوده اصلا از اولشم من از یه جهان دیگه اومدم قاطی اینا شدم..
آقا من بد...
بابا ولم کنین بخدا ولم کنین مگه پا رو پای شما گذاشتم چرا عذاب میدیی ادمو..
با این سوالای مسخرتون..
چیکار میکنی تو خونه
چرا فلان
چرا بهمان 
چرا بیکاری 
هزار تا چرای دیگه
الان تنها هدفم اینه  برم جایی که نبینم هیچ کدومتونو
توی دنیا هیچ چیزی به اندازه یه میز نامرتب منو حرص نمیده و اذیت نمی‌کنه، بله، خبر دارم که این رفتار نشون دهنده وسواسه، ولی نمی‌تونم میز شلخته رو تحمل کنم، و با این وجود، انگار هرکس هرچیزی که دستشه رو بایددد بیاره روی میز من بذاره :) هرروز صبح که از خواب بیدار میشم چیزای نامربوط که بقیه گذاشتن و معمولا تکراری هست رو برمیدارم و مرتب می‌کنم، حتی وقتایی که دیرم شده، و وقتی به خونه برمی‌گردم می‌بینم اوضاع میز بازم به هم ریخته است. از معایب نداشت
این ویروس کرونا بد جوری ما رو خونه نشین کرده.
البته بدم نیست . شب عیدی جهت  فریضه ی خانه تکانی در حالت آمادش باش کامل در رکاب همسر عزیز هستیم.
به دور از شوخی توی خونه موندن اولش حال میده ولی وقتی طولانی بشه خیلی خوشایند نیست. مرد باید صبح از خونه بره بیرون دست کم ساعت سه بیاد تو خونه. خسته و کوفته.
ناگفته نماند که ما معلما با خونه نشینی خیلی غریبه نیستیم . نوروز و تابستون خود گواه بر این ماجراست.
ولی خب اونجا آدم تکلیفش را میدونه برنامه ریزی میکن
قدیم اصلا ازدواج کردن این جوری نبود . شما میرفتی تو یه خونه ای واسه امر خیر ، دست خالی برنمیگشتی بیرون . بالاخره یکی رو بهت میدادن بری.حتی اگه دخترهم نداشتن باز نا امید از در اون خونه نمیومدی بیرون .یه بار با بچه ها تو کوچه فوتبال بازی میکردیم، توپ افتاد تو خونه همسایه. رفیقم رفت توپ رو بیاره ، برگشتنی با یه توپ پلاستیکی و همسرش از خونه اومد بیرون .
ادامه مطلب
"مثلا بنویس: برگرد خونه منتظرم."
نشستیم هی برات شعر خوندیم، شعر نو، غزل، مثنوی، دو بیتی‌های زیر لبی، حافظ، مولانا، حتی آقا شاملو! گفتیمت "دلبرا، صنما، جان جانا؟" دلبرونه خندیدی. گفتیم "اون قلب قشنگت خونه ماست، نشه یه‌وقت بیرونمون کنی بگی دیگه نمی‌خوامتااا! قلبت که هیچی، آخه خودتم خونه‌ی مایی! هرجا که بریم تهش برمی‌گردیم و ختم می‌شیم به خودِ خودت." ایندفعه دلبرونه نگریستی. چیزی که یه عمرِ تموم منتظرش بودیم! زیر لبی گفتی: 
"پس برگرد خونه منتظ
دیر برگشته بودم خونه؛ خیلی زیاد.
رسیدم خونه و مامان هیچی نگفت. بابا هم. آخر شب که چای قبل از خواب رو با مامان میخوردیم گفتم مامان مهم نبود براتون دیر اومدم؟ نه تذکری نه اعتراضی. گفت آدمی که خونه ش رو دوست داره آسمون رو به زمین میدوزه کارهای واجبش رو زودتر تموم کنه برسه خونه. به زور نمیشه بهت بگم دوستت داریم خونه ت رو دوست داشته باش. بچه که نیستی. گفتم مامان من خونمون رو دوست دارم. گفت دوست داشتن یعنی وقت گذاشتن. آدمی که دیر میاد وقت نداره که کسی و
دانلود آهنگ خونه ی مادر بزرگه با کیفیت بالا
Download Ahange Khooneye Madar Bozorge
دانلود آهنگ شاد خاطره انگیز قدیمی خونه ی مادر بزرگه – دانلود اهنگ خونه ی مادر بزرگه هزارتا قصه داره
شعر خونه ی مادربزرگه هزارتا قصه داره – دانلود آهنگ کارتون خونه مادر بزرگه نوستالژیک
برای دانلود آهنگ به ادامه مطلب مراجعه کنید…
متن آهنگ خونه ی مادربزرگه هزارتا قصه داره
خونه ی مادربزرگه هزار تا قصه داره خونه ی مادربزرگه شادی و غصه داره♪♪♪
خونه ی مادر بزرگه حرفای تازه داره
انقدر خسته و ناراحتم که از خونه بیرون زدن هم حالمو خوب نکرد
الانم برگشتم خونه و کلید نداشتم و کسی هم خونه نیست .
اومدم یه جزوه ی گیتار رو کپی کنم والکی طولش میدم و میشینم تو مغازه تا وقت بگذره بقیه برسن خونه.
خسته م اندازه ی میلیون ها سال.
پ.ن : یکی از رتبه های تک رقمی از فرزانگان رشت بود. براش خیلی خوشحالم و بی نهایت غبطه میخورم .
روزی پدر و پسری بالای تپه ی خارج از شهرشان ایستاده بودند و آن بالا همان طور که شهر را تماشا می کردند با هم صحبت می کردند. پدر می گفت: اون خونه را می بینی؟ اون دومین خونه ایه که من تو این شهر ساختم. زمانی که اومدم تو این کار فکر می کردم کاری که می کنم تا آخر باقی می مونه. دل به ساختن هر خانه می بستم و چنان محکم درست می کردم که انگار دیگه قرار نیست خراب شه. خیالم این بود که خونه مستحکم ترین چیز تو زندگی ما آدماست و خونه های من بعد از من هم همین طور میم
همسرم راننده ی ماشین سنگین بود، به من گفت بیا پشت فرمون بشین تا یاد بگیری،بعد از یکم رانندگی یادمون افتاد باید جایی بره و منو خونه پیاده کرد‌. تنها بودم که داداشم اومد پیشم. مشغول صحبت بودیم که صدای جلز ولز اومد دویدیم تو آشپزخونه و چشمتون روز بد نبینه، نمیدونم کی بادمجون رو با یه عالمه روغن رو گاز گذاشته بود، بادمجونا سالم بودن ولی کل خونه ی ما رو دوده ی سیاه گرفته بود. تند تند وسیله ها رو جمع میکردم که بشورم یهویی از تخت خوابمون یه عالمه آب
توی خونه‌ای که همسر/ مادر خونه منبع آرامش که نبود هیچ، خونه‌ی امن و امان رو کرد جهنمی که محل تنش و فرسایشه، اعضای اون خونه اگر تبهکار و جانی و دزد و قاتل شدند، بهشون خرده نگیرید.
 
پ.ن: بله می‌دونم و متوجهم که هر کی اختیار داره و خیلی از علما و بزرگان، زن‌های تلخی داشتند اما در نظر بگیرید که این ماجرا قشنگ صفر و صدیه، از اون طرف بزرگانی داریم که اگر همسران پایه و همراه و باعرضه‌ای نداشتند، هیچی نمی‌شدند. جون سالم به در نمیشه برد از تبعات ای
بعضی وقت ها با خودم میگم چطوری بعضی ادمها انقدر پولدارن ؟ از کجا میارن ؟ چرا ما هر چی میدویم به جایی نمی رسیم ؟
اجاره نشینی واقعا سخته و سخت تر هم شده واسه ما
کاش ما هم یه روزی دستمون به خونه برسه بتونیم خونه بخریم از این فلاکت رها بشیم
امروز (یعنی در واقع دیروز) روزی بس شلوغ بود.
صبح ساعت هشت اینا بیدار شدم یعنی هلیا بیدارم کرد. چند روز بود میگفت کنکور دادی بعدش تو منو ببر کلاس زبان و بیار !حالا خوبه کنار خونمونه! بچه چپ دسته و میخواست که بپرسم از اموزشگاه که صندلی چپ دست دارن یا نه و نداشتن. قرار شد دوتا صندلی برداره کنار هم بذاره:)
بعدش رفتم بانک بغل خونه که حساب باز کنم و حدود یک ساعت و نیم اونجا بودم . خدارو شکر که یه کارمند خیلی خوب و وظیفه شناس به پستم خورد
بعدش خرید و ارایش
به روشنا می گم : " وقتی زنگ می زنم و صدای پسر رو می شنوم که با یک حالت درماندگی و غم عجیبی "بابایی" صدام می کنه و میگه بیا منو ببر خونه ، خیلی دلم براش می سوزه . کاش الآن کنارش بودم ... "
و روشنا بهم می گه : " بچه های شهدای مدافع حرم ک رفتن و شهید شدن مگه بچه هاشون باباشونو دوس نداشتن و براش گریه نکردن؟ اما هدف باباهاشون مهم تر بود از دل بچه ها ... " . روشنایی که می دونم خودش دلش بیشتر از بچه ها هوای خونه و زندگیشو کرده ... وقتی روشنای امروز رو با روشنای 6 سال
من از یه جهت داشتن هم خونه ای رو دوست دارم.
تا وقتی نخوام ازدواج کنم هم میخوام همچنان هم خونه ای داشته باشم.
هر هم خونه ای یه زندگی جدیده، یه دنیای جدیده.
هر بازه سنی ویژگی ها و پیچیدگی های خودشو داره.
یه هم خونه ای داشتم که هر روز صبح ساعت 6 از خواب بیدار میشد و تا هشت همینجوری صبحونه میپخت.
از هشت نا نه صبحونه میخورد.
و از نه تا ده ظرف و اینها رو میشست و...
بقیه هم خونه ایام از دستش اسایش نداشتن.
یه بار صبح وقتی داشتیم صحبت میکردیم توضیح داد که چرا ص
از ۲۵ یا ۲۶ بهمن که از خونه زدم بیرون و عازم خدمت اجباری سربازی شدم دیروز بعد از دو ماه دوباره پام به خونه باز شد و با اجازتون ایام عید رو تو زندان جزیره به سر بردم و این پست هم برای اینکه فروردین ماه بدون یادداشت نمونه نوشتم تا ببینم کی دوباره وقت بشه و از تجربیات خدمت اجباری بنویسم...
فعلا، شاد باشید
۱. هر بار میگن محمد منصوری خانومش بارداره...
یا میگن محمد منصوری اینو گفت اونو گفت...
میخوام بگم محمد؟ محمد در پناه تو؟
یعنی الان مریم بارداره؟
یعنی الان خوشبختن محمد و مریم؟
 
۲. اتفاقی نیفتاده جز دیدن چند تا خونه...یه خونه گرون مرغی وسط منهاتن و یه اتاق از خونه یه پیرزن که دختراش لس انجلس و سان فرانسیسکو زندگی میکنن و دلش نمیخواد تنها بمونه تو خونه...
هنوزم در حال گشتنم...
یکی از علت هایی که دلم می‌خواد به خاطرش زودتر برم سر خونه زندگیم اینه که قفسه های کتاب خونه م دیگه جا نداره و داره ازش کتاب نشتی می‌کنه!
فکر کنم در حقیقت دلم می‌خواد برم سرِ کتاب‌خونه و زندگیم! :)

پ.ن: نه کتاب نه هیچ چیز دیگه ای به مثابه هوو نیست! ☺
خوش‌شانس فقط یکی از بچه‌های فامیل ما...
اوایل اسفند ازدواج کرد...
بعد بخاطر کرونا، کارش تعطیل شد...
نامزدش هم که همه‌ش خونه‌ست... اینم همه‌ش خونه نامزدش!
نشسته داره واسه کنکور ارشدم می‌خونه!
بهترین قرنطینه قرن رو داره این بشر! یعنی کرونا فرصت نهایت استفاده از همه چیز رو با هم بهش داد!
یه روز شاملو میاد خونه می‌بینه آیدا هنوز نیومده و از اونجایى که اون موقع تلفن نبود براش یادداشت می‌ذاره: «ایدا من ساعت٦:٣٠ اومدم و الان٧:٣٠ه. تو هنوز نیومدى، تحمل خونه بدون تو سخته. میرم بیرون چرخى می‌زنم، امیدوارم برگشتم تو درو برام باز کنى، خونه بدون تو جهنمه!»
یکی از فانتزیهای زندگیم اینه که ببینم آدمای مختلف، توی خونه‌های مختلف و یا خونه‌های مشابه یک آپارتمان چطوری وسایلشون رو داخل خونه چیدن؛ مثلا دلم می‌خواد درِ واحدهای مختلف ساختمانمون رو بزنم و برم ببینم که هر واحد چه مدلی رو برای وسایل خونه‌ش استفاده کرده. به نظرم دیدنش هم باعث میشه حس و حال هر خونه‌ای رو حس کنی و ایده بگیری و هم اینکه از چیدمانش میتونی احساس اهالی خونه رو درک کنی.
خونه چیزی بیشتر از یک چهاردیواریه، ساکنین خونه میتونن به
آخرین حرکت مترو بود.ساعت نه شب.
پیرمرد با یک کیسه پلاستیک که فقط یک دونه پیراشکی تهش بود نشست جلوم.ی لیوان آب خورد و به با مهربانی به من تعارف کردم.بهش نگاه کردم و گفتم خسته نباشید :)
رفت تو فکر،پولایی که از صبح سر پا بوده و به خاطر بار خدا میدونه چند کیلویی رو جابجا کرده از جیبش بیرون آورد و شمرد.همه اش هزار تومانی و دو هزار تومانی و ی دونه ده هزار تومانی اون ته.
چقدر دلم براش سوخت.چقدر با شرف و با غیرت بود با اون سن داشت کار می کرد.چقدر اذیت میشم ا
از چهارشنبه اون هفته تا امروز به غیر از شنبه که ۲/۵ ساعت تلفنی صحبت میکردم و خونه بودم، درگیر بیرون رفتن و خرید عقد دوست و عقد دوست و خرید خونه و نوبت دندونپزشکی و رفتن به شهر مجاور گذشت
به استراحت و خواب زیاد نیاز دارم
خونه تکونی هنوز انجام نشده و ای کاش میشد کمکی زبر و زرنگی داشت که همپای من کار کنه
مامانم توی راه هست و فردا احتمالا یا وقتی من خونه نیستم میرسه یا همزمان با من *__* انقدر خوشحالم انقدددر خوشحالم که نگووقتی مامان خونه نیست همه چیز واسم غریبه ... حتی از پدرم هم که خیلی بیشتر باهاش در ارتباطم خجالت میکشم! فکر کن
مسئولیت تمام خونه با من بود این چندین روزی که گذشت.این فشار هم کمتر میشه حتی :))) 
کلاسم هم که روز آخرشه حتی ....
خلاصه که دو تا اتفاق جالب پیش رو داریم !
عکس های خونه بیشتر از هر چیزی به وجد میارنم و میتونم مدت ها توی پینترست نگاشون کنم و هربار بیشتر غرق بشم، میتونن بهم انگیزه بدن که سگدو بزنم واسه داشتن گوشه های دنج و خونه ای که هر جای دور یا نزدیک بری، برگشتن بهش هست و از معدود چیزهای ثابتیه که انتظارت رو میکشه.
سفر قشنگه اما ترجیح من به ساختن و داشتن خونه و گوشه های دنجم، بعد پول جمع کردن واسه سفره، تا که تو هر سفری بدونم خونه ی قشنگم انتظارم رو میکشه.
دیروز داشتم فکر میکردم چرا انقدر باید واس
به تو می اندیشم و به صبر و درایت تو
نمی‌دانم شاید هم صبر نیست، بلکه بی علاقگی توست به قلب من
اما هر چه هست، گویا تو خوب هوای قلبت را داری که درگیر آدمی چون من نشود. 
حق هم داری شاید، آدم هایی چون من ساده هستند و صادق،  برق علاقه در چشمانمان داد می‌زند و نمی‌توانیم تپش قلب مان را پنهان کنیم و ساده عبور کنیم. ما همیشه پر حرفیم و پر از شیطنت،  به جایگاه شما نمی‌خوریم. خوبان و پاکان و اهل سکوت با شما بیش از ما رفت و آمد دارند. 
میدانی بیش از آنکه از
مرده زنگ میزنه خونه، میگه عزیزم من بعداز ظهر با دوستم میام خونه…زنش میگه 
خونه ریختوپاشه مرده:  میدونمزنه:  ظرفا کثیفهمرده: میدونم زنه:  توى یخچال هم هیچی نداریم …مرده:  میدونم !!!زنه:  تو ک همه رو میدونی پس چرا دعوتش کردی؟
آخه هوس زن گرفتن کرده، گفتم،بیاد وضعیتمو ببینه شاید پشیمون شه ….!?
دلایل خواستگار نداشتن دخترها چیست ؟
 
1- هیچ مردی کامل نیست :اگر شما از آن دسته از دخترها هستید که برای مرد مورد نظرتان چک لیستی از ویژگی ها شامل : شغل ، دیدگاه ، شخصیت ، خانواده ، مدل ماشین ، درآمد و … را درست کرده اید باید بدانید ممکن است تا آخر مجرد بمانید چون هیچ مردی کامل نمی باشد .
ادامه مطلب
دلایل خواستگار نداشتن دخترها چیست ؟
 
1- هیچ مردی کامل نیست :اگر شما از آن دسته از دخترها هستید که برای مرد مورد نظرتان چک لیستی از ویژگی ها شامل : شغل ، دیدگاه ، شخصیت ، خانواده ، مدل ماشین ، درآمد و … را درست کرده اید باید بدانید ممکن است تا آخر مجرد بمانید چون هیچ مردی کامل نمی باشد .
ادامه مطلب
دلایل خواستگار نداشتن دخترها چیست ؟
 
1- هیچ مردی کامل نیست :اگر شما از آن دسته از دخترها هستید که برای مرد مورد نظرتان چک لیستی از ویژگی ها شامل : شغل ، دیدگاه ، شخصیت ، خانواده ، مدل ماشین ، درآمد و … را درست کرده اید باید بدانید ممکن است تا آخر مجرد بمانید چون هیچ مردی کامل نمی باشد .
ادامه مطلب
احساس میکنم بیان خیلی سوت و کور شده !!توی این ۱۰ روز گذشته دو سه شب خونه بابا اینا بودم . عجیب اینکه اصلا یادم نمیاد اونجا زندگی کردن ( مجردی ) چجوری بود :/ امروز ظهر برگشتم خونه ، یه کم تمیز کاری کردم ، غذا پختم و ازین کارا . یه کم ( خیلی کم ) استراحت کردم . در واقع دامادک چنان با خشم در خونه رو باز کرد که من از خواب پریدم و تا چند دقیقه تپش قلب داشتم ...دلم برای روزانه نوشتن تنگ شده بود ...
هم خونه ای من یه اقای 80 ساله هست که صاحب خونه هست. هیچ کس رو نداره.
یه خونه دو طبقه (دوپلکس) خیلی خیلی بزرگ داریم که حدود 600 متری میشه.
بچه های محله ما مطابق معمول suburbia هست
صاحب خونه م یه اقای کانادایی هست که پدر پدربزرگش و مادربزرگش سالها قبل از انگلستان امده اینجا و اینها اینجا به دنیا اومدن همه شون.
هم از طرف پدرش هم مادرش هر دو از انگلستان اومدن.
کلا یه دونه pet داریم
اونم یه خرگوشه!
یه خرگوش سفید خوشگل چشم آبیه!
کلا همون یه خرگوش!
یادتونه تو خونه
متن آهنگ عشق تو صدام از مازیار فلاحیعشق تو صدام مثله غم تویه بارونه زندگیم شده شبو روزای وارونهاز حاله من کسی چیزی نمیدونه، وقتی نیستی خونه، خونه ساکتو آرومهشب تو خیالم سر تو رویه زانومه، برگرد بیا به خونه، خونه بی تو زندونه

ادامه مطلب
امروزو نصفه نیمه شروع کردم. الان دیگه بشینم پاش تا عصر وقت دارم. شب خونه زندایی بابام دعوتیم! ما با اینها بیشتر ارتباط داریم تا خاله هام یا عمه هام. مامانم اولش گفت نمیریم بعد یعنی من راضیشون کردم میخوام به مناسبت سالگرد ازدواج مامان بابام کیک درست کنم. خلاصه که وقت زیادی ندارم برای خوندن. خوب شد زبانم این چند روز کار کردما. استرس دارم براش احتمالا تا عصری فقط زبان برسم بخونم :/ اشتباه کردم گفتم بریم به نظرت؟ اخه دیدم مامان همش شیفتی میره خونه
کاش میشد وقتی به دنیا میومدی یه فرم بهت میدادن میگفتن دو تا خواسته بگو. خب قطعا من میگفتم تولد در یکی از کشور های اسکاندیناوی اونوقت میتونستم وقتی بعد از ظهر برمیگردم خونه با این حال که آسمون پر از ابرهای سیاه هست و خورشید پشت این ابرها کاملا مخفیه کلید مینداختم و وارد خونه میشدم  در حالی که هیچکس خونه نیستپ.ن 1: این اتفاق سالی یکی دوبار میفته و هر بار که مواجه میشم باهاش قند تو دلم آب میشه
پ.ن 2: هنوز به خواسته دوم فکر نکردم
همسر اومد خونه و گفت فلان شرکت کارشو تحویل داده و چندتا خونه که قبلا محل نیروهاشون بوده الان خالیه. یه شماره گرفته بود که زنگ بزنه و ببینه میتونه یکی از اون خونه‌ها رو اوکی کنه یا نه.
مسئول مورد نظر گفت همه اون خونه‌ها تحویل داده شدن به پرسنل بی‌خونه. (که خب خدا رو شکر. تو این شهر بی‌خونه بودن خیلی سخته) اما یه کارگاهی بوده که قبلا توش کابینت میساختن و اون الان متروکه‌س! برید دنبال اون.
و باز من خوشحال شدم! (شاید مشکل همین خوشحال شدن منه؟!! شای
دلایل خواستگار نداشتن دخترها چیست ؟
 
1- هیچ مردی کامل نیست :اگر شما از آن دسته از دخترها هستید که برای مرد مورد نظرتان چک لیستی از ویژگی ها شامل : شغل ، دیدگاه ، شخصیت ، خانواده ، مدل ماشین ، درآمد و … را درست کرده اید باید بدانید ممکن است تا آخر مجرد بمانید چون هیچ مردی کامل نمی باشد .
ادامه مطلب
دلایل خواستگار نداشتن دخترها چیست ؟
 
1- هیچ مردی کامل نیست :اگر شما از آن دسته از دخترها هستید که برای مرد مورد نظرتان چک لیستی از ویژگی ها شامل : شغل ، دیدگاه ، شخصیت ، خانواده ، مدل ماشین ، درآمد و … را درست کرده اید باید بدانید ممکن است تا آخر مجرد بمانید چون هیچ مردی کامل نمی باشد .
ادامه مطلب
✅استاد علیدوست، از اساتید درس خارج حوزه:هیچ فقیهی نیست که اگر بخواهد به صورت دقیق فقاهت کند، از روش شناسی مستغنی باشد.کم فقیهانی نداریم که در روش شناسی روش ثابتی ندارند و در برخی مواقع روش اخباریون را دنبال می کنند و در برخی مواقع خود را اصولی نشان می دهد، در جایی تاریخ را مورد بررسی قرار دهد و در جای دیگر از تاریخ سراغی نگیرد!بزرگانی را می بینیم که وقتی بحث روش شناسی می شود، اشکالاتی به طرف مقابل می گیرند که ناشی از نداشتن روش شناسی است.
می خوام یه اعتراف کنم!من چند سال پیش دیوانه وار عاشق شدم، وقتی که فقط ده سال داشتم؛عاشق یه دختر لاغر و قد بلند شدم که عینک ته استکانی می زد و پانزده سال از خودم بزرگتر بود! اون هر روز به خونه پیرزن همسایه می اومد تا پیانو یاد بگیره...از قضا زنگ خونه پیر زن خراب بود و معشوقه دوران کودکی من زنگ خونه ما رو می زد، منم هر روز با یه دست لباس اتو کشیده می رفتم پایین و در رو واسش باز می کردم، اونم می گفت ممنون عزیزم، لعنتی چقدر تو دل برو می گفت عزیزم!
ادامه
مامان بزرگ تو خواب و بیداریش ...چشمش به من که افتاد لبخند زد ...
فقط منو میشناسه تو این حال ...میگه فاطمه ام...تنها کلمه مفهومش اینه!
نتونستم بمونم...
اومدم خونه...دارم دق میکنم...
نمیدونم شاید الان من باید اونجا میبودم...
چون مامان با چشمای اشکیش هزار بار ازم خواست بمونم...
نتونستم...
دست من نبود...می موندم عین چی اشک میریختم و فین فین میکردم که چی بشه؟که هی با هر فاطمه گفتن بگم جان و جون بدم؟
نباید میومدم خونه ...
خدایا بگو که خوب میشه حالش ...
بگوووو....یه ا
 
بعد از ۴ ماه و اندی زندگی زیر یک سقف دیشب زد به سرم اینجا رو داشته باشم برا نوشتن
مدیونید فک کنید جرقه‌ش بخاطر یه روز خوب بود :))))
ولی امروز که از خواب بیدار شدم و یادم اومد تو خواب جنازه خودمو دیدم و در ادامه روز قشنگم وقتی داشتم لباس می‌شستم که جمع کنم فردا برم خونه بابام ( برا تغییر حال و هوا + نداشتن حوصله مهمون‌داری) در کمد لباسو باز کردم و با کمد کپک زده و لباسای نم‌دار کپکی مواجه شدم و متوجه شدم زندگی گندتر از این حرفا هم ممکنه :)))
 
+ پلشت
زندگی ثابت کرد که همیشه نمی‌تونی رو بقیه حساب کنی و یه وقتایی هست که فقط خودتی و خودت، تنها و بی‌یاور.
یه رفیق می‌خواستم همیشه گوش باشه و حرفام پیشش مثل یه راز بمونه. درددل کنم و سبک بشم و حالم خوب شه.
یه دوست نادیده‌ای تو توییتر گفت اونروز که بازگشت به خونه می‌تونه حس خوبی داشته باشه بعد این‌ همه سال. خونه نیست اما جایی شبیه به‌ش می‌تونه باشه.
#خونه
دلایل خواستگار نداشتن دخترها چیست ؟
 
1- هیچ مردی کامل نیست :اگر شما از آن دسته از دخترها هستید که برای مرد مورد نظرتان چک لیستی از ویژگی ها شامل : شغل ، دیدگاه ، شخصیت ، خانواده ، مدل ماشین ، درآمد و … را درست کرده اید باید بدانید ممکن است تا آخر مجرد بمانید چون هیچ مردی کامل نمی باشد .
ادامه مطلب
این خونه به من حس خیلی خوبی داد.
 
یاد خونه دانشجوییمون افتادم که از صبح تا شب توش میگفتیم و میخندیدیمو شد یکی از بهترین خاطرات زندگیم.
 
راستی پاییز داره آفیشلی میاد :)
 
این خونه دقیقا کنار اقیانوس قرار داره.
 
دقیقا.
 
زیباست.
 
 
احساس نداشتن به همسر : موضوع مهمی است که می تواند تمامی ابعاد زندگی را تحت تاثیر قرار دهد.
در زندگی زناشویی، برای هر دو طرف هیچ چیز سخت تر از شنیدن عبارت “من شما را دوست ندارم” نمی باشد.
اگر این علائم را در زندگی با شریک زندگی خود مشاهده کنید، به همسر خود را کمی بیشتر دقت کنید.احساس نداشتن به همسر
نشانه های عدم علاقه به همسر چیست؟ هیچ چیز سخت تر از شنیدن “دوستت ندارم” از جانب همسر نیست.
عشق عامل اصلی زنده ماندن زندگی است، که گاهی اوقات در بین
شاید اسباب کشی هم یه جور مرگ باشه... انتقال از خونه ای به خونه ی دیگه... از جهانی به جهان دیگه...
درسته که سکرات موت سخته، ولی به رفتن به یه جای بهتر می ارزه! (البته اگه بریم جای بهتر)
پ‌ن۱: از شب آرزوها، فقط خرس کشیِ یه سری رختخواب و سماور و دستگاه سبزی خرد کن و سطل زباله به ما رسید! نه روزه ای، نه نمازی، نه ذکری، نه دعایی... اینم از رجبی که آرزوشو میکردم! :(
پ‌ن۲: سه شبه که بی خانمانیم... شبی خونه ی داداش کارفرما پلاسیم، شبی خونه ی آبجی زهرا... و  این منم
واکنش مردهای دور و بر موقع خوردن غذای همسر1- مرد همون طوری که لقمه اول به نیمه های زبونش رسیده: خانم. میگم جدیدا دستت لرزش پیدا کرده? یا شاید بازم موقع ریختن نمک ادویه غذا حرفای اقدس خانم از پشت تلفن حواست و پرت کرد?- خانم خونه: :/ :| میگم اصلا این غذا به پرزهای چشایی شما برخوردم کرد?2- مرد که در حال خوردن آخرین قاشق غذاشه میگه: الحمدلله.+ خانم خونه که از لقمه اول به دهان مبارک همسر خیره شده میگه: طعمش خوب بود? خوشمزه بود?- مرد خونه که لقمه اش رو قورت د
میدونین چرا اتاقها توی ونکوور ارزون تر از تورنتوئن، در عوض خوشگلترن و امکانات بیشتره انگار وارد قصر شدی؟
دلیلش اینه که اینقدر این ایرانیا و چینیا پول دزدی اوردن توی ونکوور
و خونه خریدن و خونه ها خالی موندن
استان بریتیش کلمبیا یه قانون تصویب کرد
که به موجب اون اگه تو خونه ت خالی از سکنه باشه بهش مالیات سنگینی بسته میشه
برای همین هست که تو میای توی خونه
میبینی قصره!!! قصر!
و کلا یه نفر توش مثلا زندگی میکنه و حتی گاهی اون یه نفرم زندگی نمیکنه
و اج
من هیچ وقت نفهمیدم زن بابابزرگ دوستش داشت یا نه اما الان تقریبا مطمئن شدم که دوستش نداشت... وقتی عملش کردیم مدام زنگ میزد اما تنها چیزی که می گفت این جمله بود نیاریدش خونه!! آوردیمش خونه خودمون اما یه روز قبل از عید گفت من میخام خونه خودم باشم نه اینکه اونجا راحت باشه نه خجالت میکشید .. فقط ده روز دووم اورد ... بابا قبول نکرد خونشون ختم بگیریم... ختمشا اینجا گرفتیم خونه خودمون... وقتی زن بابابزرگ از در اومد تو شروع کرد به گریه کردن اون لحظه با خودم ف
یادمه بچه بودیم تو روزای عید همش دوست داشتیم بریم خونه این و اون 
چرا دروغ بگم دوست داشتیم عیدی بگیریم!
اون موقع ها 50 تومن و 100 تومن خیلیییییی پول بود برامون!
یادمه یکی از دوستای بابا که سید هم بود همیشه اسکناسهای نو و تا نکرده میداد اونم زیاد یعنی 500 تومنی و 1000 تومنی!
یادمه بابا و مامان خونه یسری از فامیلها ما رو نمیبردن و میگفتن خودمون میریم زود بر میگردیم شما خونه باشید یوقت مهمون میاد!!
بعدها که بزرگتر شدم فهمیدم بابا مامان نمیخواستن ما رو ا
سختیه توی خونه پدر و مادر زندگی کردن و بچه ی ته تغاری بودن اینه که بقیه متاهلای خونواده دیگه دعوا های ریز و درشت خودشونم یه سرش رو میکشن توی خونه ی بزرگترا و گند میزنن به روح و روان و دو دیقه راحت توی خونه نشستنت. بچه دار هم که بشن بدتر دیگه، میارن بچه هاشونم میفرستن خونه ی پدربزرگ مادربزرگ، خودشون میرن پی خوش گذرونیشون؛ اصلا خوش گذرونی نه پی کارا و گرفتاریای خودشون. اونوقت باید دعوای فسقلی هاشونم تحمل کرد، مواظبشونم بود که یه وقت نخورن به در
اعتماد کردن به آدما توی شهر غریب خیلی سخته!
من از مخالفان سرسخت خونه‌های اجاره‌ای ام|:یعنی حاضر بودم تو پارک چادر بزنم .. سگ‌آ دوره ام کنند .. ولی واسه یه خونه ی ای که کاملا مجزا نیست ( توی یه اتاقش صاحب‌خونه هست ) ۱۲۰ تومن پول ندم!!ولی چه کنم .. وقتی داداشم وسواس داره و امشبُ باید حتما حموم می‌کرد( عاخه مرد هم ایقد چیز!! )
الانم مامانم از حس بدی که داره (نمیدونم اسم حسش رو چی بذارم ترس یا اضطراب) واسه ما برنامه نگهبانی چیده!!میگه ممد تو تا یک بیدار ب
بعد از برخورد به یک مشکل درسیستم های حفظتی و نظارتی مهمترین کار عیب یابی آن است . چه این مشکل در حین انجام کار ب وجود بیاید و چه بعد از نصب به وجود بیاید.
دوربین های مداربسته:
هنگام انجام کار :
1- نداشتن تصویر است که قبل از هر چیز باید مطمئن باشیم که ولتاژ به دوربین می رسد که با استفاه از اهم متر می توان آن را تست کنیم در صورت نداشتن ولتاژ اول آداپتور را بررسی می کنیم و سپس با استفاده از اهم متر سیم ولتاژ را بررسی می کنیم و عیب را بر طرف می کنیم. در ص
یکی از کارایی که همیشه میخواستم انجام بدم ساختن پادکست بوده حتی به پیشنهاد یکی از دوستان قرار بود پادکست با موضوع فیلم و سینما بسازیم ولی خب هیچوقت نشد عملی بشه شاید بیشترین ایراد از من بوده که نداشتن امکانات و جایی واسه ضبط و حتی تسلط نداشتن روی نقد فیلم رو بهونه کردم نمیدونم شاید از تنبلیم بوده. خب اما هیچوقت ایدش از ذهنم خارج نشد و هنوز کنارش نذاشتم هنوزم امید دارم روزی انجامش بدم کسی چه میدونه.
سلام
پسری ۳۳ ساله هستم که از بچگی کار کردم و الان خونه و پس‌انداز دارم... چند وقته از دختری تو آشناها خوشم اومده و میخوام برم خواستگاریش، اما مسئله اینجاست که نمی‌دونم بهش بگم خونه دارم یا نه...،  می‌ترسم واقعیت رو بگم و این خانم به خاطر پول من به من جواب بله بگه و بعدش به عنوان مهریه کل داراییم رو ازم بگیره... .
سوالم از دخترها اینه که وقتی یه پسر خواستگاری تون میاد که خونه و ماشین داره چه ذهنیتی بهش دارید؟ به نظرتون بهش بگم که خونه و ماشین دارم
یادش بخیر پارسال این موقع ها آخرین ترم دانشگاه بودم و یه شب که از دانشگاه برمیگشتم خونه تا رسیدم کرج بارون گرفت و تا رسیدم سر خیابون که سوار تاکسی شم شدت گرفت و تو این مواقع هم تاکسی ها غیب میشن و (حقم دارن انقدر ترافیک و خطر تصادف بالا میشه که میرن خونه هاشون) منم کلی کنار خیابون وایستادم و منتظر ولی دریغ از یه تاکسی از اونجایی هم که اهل سوار ماشین شخصی ها شدن نیستم دیگه بیخیال شدم و پیاده تا خونه رفتم بماند که هرکی از کنارم رد میشد هرچی سوره و
توی این اوضاع شلوغ و قمر در عقرب دوست دارم دوباره برگردم نگارستان خودمون.
پبش آقای زارع و بچه ها.
چند روز پیش رفتم سر زدم. انگار برگشته بودم خونمون! خونه دومم!
و تصمیم گرفتم هر وقت فرصت داشتم به اونجا هم برم و  کلاسمو ادامه بدم...
امروز اومدم پیش مادر بمونم. 
چقدر این خونه بدون آقام دلگیره. ازون موقع تا الان فقط نشستیم پای تلویزیون. 
نه تلفن میتونه این دلگیری رو رفع کنه نه هیچ چیز دیگه. آدم دلش میخواد این خونه شلوغ باشه.
الان میفهمم آقام تو این دو ماه چی کشید. حداقل قبل کورونا پا میشد میرفت مغازه.
چقدر پیری سخته.
آدم چشم انتظار این و اونه.
الان اگر خونه بودم با مهدیار بازی میکردم بعدم پا میشدم میرفتم بالا اینترنت بازی.
اما الان یادم نمیاد با اینترنت در حالتی که خونه بودم
امروز وقتی رفته بودم بدوئم، یاد یه چیزی افتادم
میدونستین که کامران جعفری کلا دو سال کالج خونده (نه حتی یه لیسانس بگیره) و هومن هم کلا دیپلم داره؟!
یعنی این دو تا حتی نمیدونن دانشگاه چیه؟!
فکر نکنین دانشگاه شوکت و چیزیه. نخیر. بزرگترین تاثیرها رو توی زندگی من کسانی گذاشتن که حس و حال دانشگاه نداشتن.
و کلاس کامران هومن با امیر تتلو فرق داره. آدمای مودب و ظاهرا باشخصیتی هستن درسته که رگ و ریشه ندارن و برای پول و شرهت دست به هر کاری میزنن.
ولی میخوا
به نام‌ خدا
سلام
من‌ دختری‌ هستم‌ دم‌ بخت، از بچگی در خانواده‌ای بزرگ شدم که پدر و مادرم خیلی زندگی سختی داشتند خدا را شکر الان وضع نسبتا بهتری داریم، خودم شاغلم، در روز با دو شیفت کار میتونم پنج میلیون در ماه در بیارم، شرایطی برای خواستگارانم در نظر گرفتم که به نظرم منطقی و عادلانه است با توجه به شرایط فعلی جامعه می‌خواستم نظر شما را در رابطه با آن شرایط بپرسم و اگر لازم شد تغییراتی در آن بدم.
با فرض اینکه خود اقا پسر و خانواده شون مورد
فروردین رییسم گفت مرخصی بگیر کنار مادرت باش.
گفتم نیاز نیست. ایمان دارم خوب میشه میاد خونه می بینمش.
خوب نشد و با آمبولانس بهشت زهرا اومد خونه
خونه هم که نه! از پارکینگ بالاتر نیومد
ایمانم شد شناسنامه ی آدمی که بهش میگفتم خانوم! اجازه میدین عاشقتون بشم؟
شناسنامه رو بهشت زهرا سوراخ کرد با پست فرستاد خونمون.
ایمانم با روزنه پانچ سوراخ نشد؛ با شناسنامه ش باطل شد.
مامانم همه ی ایمانم بود.مرد
 
 
شده ام بت پرست تو
شده ام بت پرست تو
شب هجرون دیگه تمومه  گل مهتاب بر سر بومه
عاشقی جز بر تو حرومه که برای تو زنده ام
آه  که برای تو زنده ام
شده ام بت پرست تو قسم به چشمون مست تو
به کنج میخونه روز و شب شده ام جام دست تو
آه شده ام جام دست تو
به تو چون سجده میکنم شرر تو هر سینه میزنم
به قصه میخوام که بعد از این بت روی تو بشکنم
آه  بت روی تو بشکنم
شب هجرون دیگه تمومه گل مهتاب بر سر بومه
عاشقی جز بر تو حرومه که برای تو زنده ام
آه که برای تو زنده ام
روم از هر
خیلی وقته که دم به دقیقه دلم میگیره و یه بغض لعنتی میاد خفه ام میکنه. میدونم دلیل همه ی این حال بد ها چیه.دلیلش آدم هایی هستن که باهاشون تو یه خونه زندگی میکنم.دلم میخواد برم دور بشم ازشون واسه همیشه یا برن دور بشن ازم واسه همیشه.از اینکه با وجود همه فشار های فکری خودم واسه خودم مجبورم اونارو هم ببینم حالم بد میشه.این حال میدونی از کِی با منه؟ از دبیرستان! آره اون موقع ها ساعت 13:45 که زنگ مدرسه میخورد و همه خوشحال بودن برن خونه من واقعا بغضم میگر
دیروز جمعه بود و روز تعطیل من... دیروز تو خونه بازم سر تو دعوا شد. تا
یه دعوای کوچیکی بینمون اتفاق میفته سریع به سمت تو بسط میده! راستی اون
عکس دو نفری آخری که فرستاده بودی رو چند روز پیش به آرزو نشون دادم. صرفا
واسه اینکه فکر نکنن زشتی. انگار نظرش عوض شد!
الان که بهت پیام میدم
تو سرویس شرکت نشستم ولی از موقعی که از خونه در اومدم معده ام درد میکنه.
سوار که شدم بدترم شد. نمیدونم دیشب تو خواب چی دیدم ولی فکر کنم تو هم تو
خوابم بودی. اینجوری که میشم
یه اتفاق بدی که تو دوره ی تاهل دیدم میفته ؛ بریدن از اطراف و چسبیدن به هم دیگه اس... 
مثلا طرف حتی شام و نهاریم درست نمیکنه ، خونه ای تمیز نمیکنه ، کلا کار خاصی نمیکنه ، اما نه دیگه بیرون میره ، نه کاری ! همه کار با شوهر! 
میگی بیا یه شب دور هم ، نه شوهرم هست... 
بریم پیاده روی ، نه شوهرم خونه خوابه :/ ... 
چه کاریه من نمیدونم :/ 
تنبل میشن شدییید... 
یعنی فقط تو خونه ان با شوهر ، نهایت بیرون با شوهر :/ 
یه وضعی عصن...
اینجور آدمها رو میبینم قلبم درد میگیره ع
خونه مامان جاییه که تو احساس گرما می کنی 
پنجره هال بازه 
در را هم باز می کنی 
و دقیقا به ۵ دقیقه نمی کشه! که مامانت از خیابون میاد و بعد تعویض لباس میره پنکه رو خاموش می کنه و سیمش را هم از برق می کشه! 
تا حالیت شه پنکه رو هم اون باید اجازه بده 
سلام 
من یه دختره هفده ساله هستم، از وقتی چشم هام رو باز کردم خونه پدر باباییم بیشتر میرفتم، اما هی که بزرگتر شدم کلا سردی عمه ها رو نسبت به خودم درک کردم تا اینکه یه روز یکی از عمه ها به مادرم بی دلیل حرف ناشایست زد ....
اون جا بود که منم دیگه نسبت به عمه هام سرد شدم، اما بازم مادرم میخواست رابطه منو با خانواده پدریم خوب کنه، حتی من تا چند هفته از ترس همین عمه خونه پدربزرگم نمیرفتم، بله شاید مسخره به نظر بیاد ولی من اون موقع چون سنم کم بود یه ترس
چند روز پیش یلدا شیرازی ازم پرسید حست به بوشهر چیه؟ گفتم حس غربت! گفت اونجا که باید حالت بهتر باشه! نزدیکتری به شیراز! گفتم خونه‌م ته دنیاس. من به ته دنیا خو گرفته بودم...
ته دنیا که بودیم عاشق تعطیلات بودم. عاشق اینکه چند روز پشت سر هم همسر خونه باشه... یه جورایی انتظار داشتم تعطیلات اینجا هم مث تعطیلات ته دنیا خوش بگذره. اما قضیه اینه که اینجا نه اون دوستایی که ته دنیا داشتیم رو داریم که روزای تعطیلاتو یه روز در میون خونه ما و خونه اونا مهمون با
گربه ها رو تو حیاط خونه نگاه میکردم. مادر و بچه ها رفته بودن بالای میز بچه گربه کوچکتر از همه  هم میخواست بره پیششون ولی نمیتونست. اونا هم توجهی بهش نداشتن. همشون تو این سرما به هم چسبیده بودن و کنار هم خوابیده بودن فقط این پایین مونده بود با خودم گفتم برای من که کاری نداره برم اینو با دستم بذارم روی میز ولی بعد گفتم بالاخره اونم باید مثل بقیه یاد بگیره خودش بره بالا.بچه گربه همه روشهارو امتحان میکرد ولی نتیجه نداشت .
تو دلم گفتم احتمالا خدا هم
مرگ از رگ گردن نزدیک تر است ! 
خاصه زهرای عزیزم که حتی نمیتوانم تسلیتی به او بگویم... 
خبر خیلی بدی بود ، من از باباش خیلی خوشم میومد برعکسِ مامانش ، یه آدم مهربون خوش اخلاق که کاری به هیشکی نداشت ، حتی یکبار از همسایه ها چیزی راجبش نگفتن...!
نمیدونم چه حکمتی قسمتی خواست خدایی بود 
اما از خدا میخوام صبر زیاد بهشون بده ، داغشون کم شه...! بی پدری خیلی سخته، بی پناهی ، پشت نداشتن ، حمایت گر نداشتن...
با این وضعِ ناقصِ خودم حتی نمیتونم برم پیشش، اصلا روی

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها