نتایج جستجو برای عبارت :

شکرت خدا!

خدایا شکرت بابت خواب ارومم...
خدایا شکرت بابت مهربونی صاحبخونه...
خدایا شکرت که توی سرمای افتابی عصر پاییز قدم زدم و نوک دماغم قرمز شد...
خدایا شکرت که الهه خانوم کلی در مورد تاریخ نیویورک برام حرف زد...در مورد تربیت بچه توی قلب امریکا...
خدایا شکرت که غرب نیویورک و زیبایی هاش رو دیدم...
خدایا شکرت بابت دین اون کلیسای خیلییی قشنگ...
خدایا شکرت بابت قدم زدن توی شب پاییزی و راک فلر...
خدایا شکرت که کلی میوه خریدم....
خدایا شکرت که اتاق کوچیکم گرمه...
 
شکرت که در خانه هستم نه در بیمارستان
شکرت که روی مبل نشستم نه در بستر بیماری
شکرت که راحت نفس می کشم نه با مشقت ودرد
شکرت که طعم غذاها را می چشم و لذت میبرم نه با بی میلی وبه زور غذا بخورم 
شکرت که دلتنگ عزیزانم هستم که یک ماهه ندیدمشون اما امیدوارم بزودی در آغوش بگیرمشون نه اینکه امیدی به دیداردوبارشون نداشته باشم 
شکرت که صدای عزیزان راه دوری که یکسال انتضار کشیدم تا نوروز ملاقاتشان کنم را می شنوم هرچند نبینمشان
شکرت که بهار را دوباره می بی
خدایا شکرت که به من توفیق دادی این 28 روز شکرت رو به جا بیارم و تا بتونم و حسم خوب باشه باز هم توی دوره ی شکرگزاری شرکت می کنم و شکرت رو به جا میارم...
خدایا شکرت که آدم های اشتباهی رو از زندگیم بیرون انداختی و آدم های بی نهایت خوبت رو وارد زندگیم کردی...
خدایا شکرت که ذهنم و خودم ثروتمند هستیم...
خدایا شکرت بابت اینکه کمکم کردی به آرزوم کم کم برسم و هنوز هم دارم رشد میکنم....
خدایا شکرت بابت دوستای وفادار و عزیزم که کمکم می کنند ، کنارم هستندو هیچ منت
جملات خدایا شکر
زندگیم زیباست 
و روز به روز، 
رو به کمال و شکوفایست،
چون من طراح زندگی خود هستم 
خدایا شکرتمتن زیبای خدایا شکرت کلیک کنید
 
Tags جملات خدایا شکر جملات سپاسگزاری از خدا خدایا شکر خدایا شکرت خدایا شکرت بابت همه چیز خدایا شکرت نعمت خدایا شکرت واسه تن سالم عکس نوشته خدایاشکرت متن زیبا خدایا شکرت متن کوتاه خدایا شکرت
مرسی که اومدی تو زندگیم و شدی همه کسم
شکر بابت بودنت
شکر بابت اینکه گاهی بی اخلاقیای منو تحمل میکنی
شکر بخاطر اینکه منو اینقدر دوست داری
شکر بخاطر اینکه اینقدر راحت احساستو بیان میکنی
خدایا شکر شکر شکر که علی رو اوردی سرراهم و گذاشتیش تو زندگیم
شکرت خدا
میدونم تو کارات بی دل نیست 
بودنش حتما دلیلی داره که سراهم گذاشتیش
و من چقدر خوشحالم از بودنش
خدایا شکرت
نمیدونم پطوری شکر کنم..میدونی چقدر محتاج بودم.نیاز داشتم
تو دستمو گرفتی خدایا ممنونم.
هوالرئوف الرحیم
طی دیشب و امروز دو نفر به شرایطم غبطه خوردن.
درسته که وقتهایی که عنان زندگی از دستم خارج میشه شروع می کنم به غر زدن از این همجواری، ولی واقعا تمام لحظاتی که هستن و خیالم راحته رو باید قدر بدونم. 
خدایا شکرت. شکرت. شکرت.
 
 
 
 
صبحی که از خونه زدم بیرون، باد لای شاخه های درختا پیچید، بعد اومد ونشست رو صورت من. یه لحظه نمی‌دونم چی شد ... یه شعف درونی توی وجودم پیچید. بعد از دهنم زد بیرون و نشست رو لب هام. یه لحظه ی بعدش زبونم چرخید به " خدایا شکرت به خاطر زندگی " 
 
خدای خوبم ....
بخشنده مهربونم شکرت بابت همه کس و همه چیز ...
شکرت... 
بابت اینکه دیگه آزاده آزادم و از حیطه فکر های مسموم خارج شدم و سنگینی چیزی ترس آور و بی اهمیت دیگه دنبالم نیست ....
این مساله می تونه چند وجه مفید داشته باشه ... و این خیلی خوبه ... هزاران بار شکر خدای مهربانم...
یه پژوعه از کنارم رد شد و یه بچهه سرشو از ماشین اورد بیرون و داد زد خدایا شکرت...
یاد چند شب پیش خودم افتادم
ساعت دوازده و ربع شب
وسط اتوبان
سرمو از پنجره اوردم بیرون و داد زدم
خدایا چقد من اینو دوس دارم
خدایا شکرت ...!
.
.
.
یه وقتایی دیدن لبخند رو لب یه نفر از صد تا خوشی ، خوش تره :)
من باید یاد بگیرم اجازه ندم دیگران و حرفهای محدود کننده شون بر روند مثبت زندگیم تاثیر بذاره، من برای خودم زندگی می کنم، مسئول زندگی خودم هستم، اینکه دیگران چه نظری نسبت به زندگی دارن مشکل خودشون هست. دنیای من قشنگی های خودش رو داره شاید برای بقیه خوشایند نباشه که هیچ ربطی به من نداره، اجازه نمیدم هیچ کس و هیچ چیزی منو از آرمان هام دور کنه. من بیشتر مسیر رو طی کردم چیزی تا مقصد نمونده، من یاد گرفتم موقع نزدیک قله شدن مشکلات چند برابر میشه بناب
چقدر خوبه که اینجا هست. و میشه توش نوشت.
بچه ها من اینا رو برا دل خودم مینویسم. دیگه اگه خوندین و باب دلتون نبود من نمیدونم. اینا عقاید شخصی خودمه‌
یه چیز جالبدرباره زندگیاینه که روز هایی که پدر ادم از تلاش در میاد و شب و روزو نمیفهمه بعد ها تبدیل به بهترین خاطرات میشه.
و تازه  روز های بد هم وقتی میگذرن ادم میگه خدایا شکرت از این جهنم خلاص شدم.
مردک اگه اینجا رو میخونی بدون ازت متنفرم.
 
 
خلاصه روز نوزدهم «هر روز صدها بار به خودم خاطر نشان می کنم که زندگی درونی و بیرونی من به تلاش سایر مردم، زنده یا مرده، بستگی دارد و من هم باید تلاش خودم را بکنم تا به همین اندازه ای که دریافت کردم، یا هنوز در حال دریافت هستم، از خودم مایه بگذارم.»راز موفقیت اینشتن شکرگزاری بود، امروز تو هم مانند انیشتین صد بار بگو: خدایا شکرت، و این کار را با برداشتن صد گام شگفت انگیز انجام بده.‍♀️‍♂️با اینکه ممکن است غیر قابل باور به نظر برسد که گام برداشت
خدایا شکرت که مسیر را برام روشن میکنی، خدایا شکرت که پیشاپیش من قدم بر می داری و موانع را از سر راهم بر می داری. تو که هستی نقشه راه برام مشخصه، من قوی هستم، من باهوش هستم، من تحصیلکرده هستم، من دارای روابط رویایی هستم، من دارای شغل ایده آلی هستم، من سالم و سرحال هستم، من داری زیبایی ظاهر و باطن هستم، من راستگو هستم، من درستکار هستم، من بسیار مهربان و صبور هستم...
امروز در حالی که از همه چیز و همه کس به تنگ آمده بودم؛ با رفیق جان رفتیم سر قرار همیشگی!!
آخرین روز پاییز....
یک قطعه از بهشت...
یک قطعه کم است ... اصلا خودِ خودِ خودِ بهشت...
آن جا اتفاقاتی افتاد که خدا آمد نزدیک ما دو نفر...
 +رفیق جان معتقد است که بعضی چیزها را نباید تعریف کرد و... من هم به احترام او صحبتی از آنچه امروز رخ داد، نمی کنم.
+خدایا شکرت چه پاییزی شد امسال عاشقانه... دلبرانه... شروعش با پیاده روی اربعین... پایانش با زیارت پرچم ارباب... خدایا شکرت.
سلام علیکم
این که پارسال این موقع کجا بودیم و الان کجا بماند این که الان یسال گذشت هم بماند 
ولی خداجون به حق این ماه عزیز که در راهه خودت گشایشی بده به احوالم به زندگیم و... خودتون از حالم خبر دارید 
 
چقدر خوبه که یکی هست از حال آدم خبر داشته باشه جیک و پوک و تمام زیر و بم آدم و بدونه
خدایا با این همه گناه و نامردی من فقط شمارو دارم کی از شما آقا تر برای ما آقای من شرمنده از اعمالم ولی امیدم به فرج شماست 
خدایا شکرت برای اون که دادی و ندادی شکرت م
تو یه روز سه تا مریض ببینی تو بخش سه تاش ی دندون ی جور ی شکل
بیماری ک برا جراحیت تعیین میکنن هم همین دندونه
ارائه بخشت هم موضوعش میشه همین
اصن علاقه مند شدم بهش :دی
کاش فردام چن تا بیاد
+ وقتی بیمارم هم سنم بود و عقلشو میکشیدم و چشماشو محکم بسته بود هی میگفتم خدایا شکرت ک سمت راستم میسینگ دارم سمت چپمم تو اکلوژنه. حس کردم چقدر خوشبختم ک جاش نیستم
+ چ روتیشن بندی قشنگی! جراحی ترمیمی اطفال
چقدر این سه تا رو دوس دارم!
تازه بعدش پروتز با تنها استاد پرو
تو یه روز سه تا مریض ببینی تو بخش سه تاش ی دندون ی جور ی شکل
بیماری ک برا جراحیت تعیین میکنن هم همین دندونه
ارائه بخشت هم موضوعش میشه همین
اصن علاقه مند شدم بهش :دی
کاش فردام چن تا بیاد
+ وقتی بیمارم هم سنم بود و عقلشو میکشیدم و چشماشو محکم بسته بود هی میگفتم خدایا شکرت ک سمت راستم میسینگ دارم سمت چپمم تو اکلوژنه. حس کردم چقدر خوشبختم ک جاش نیستم
+ چ روتیشن بندی قشنگی! جراحی ترمیمی اطفال
چقدر این سه تا رو دوس دارم!
تازه بعدش پروتز با تنها استاد پرو
اطراف ما پر از انرژی منفیه 
پر از خبرای بد 
پر از الودگی 
پر از خستگی 
همه نا امید و ازرده خاطرن.. 
اگر بخوایم تو این اجتماع رها باشیم میمیریم... 
پس 
بیایم از فردا 
میون تمام گل و لای و تاریکی ها 
دنبال یه نقطه نورانی و کوچیک باشیم! 
و بخاطرش خدا رو شکر کنیم.. 
نقطه نورانی میتونه شب خوابیدن و صبح بیدار شدنه! ..... خدایا شکرت که به من امید داری و من رو از نعمت زندگی محروم نکردی. 
نقطه نورانی میتونه نوشیدن یه لیوان چای گرم کنار خانواده باشه..... خدایا ش
هیچ وقت یادم نبود بخاطر وجود دماغم خداروشکر کنم بله درست فهمیدین دماغ
از وقتی سرما خوردم انگار وجود دماغم ناموجود شده بود 
و خیلی با سختی نفس میکشیدم اینقدری که گلوم مثه کویر لوت میشد هر دقیقه باید آب میخوردم  
یه شب وقتی از سوزش شدید گلو از خواب پا شدم یهو گفتم خدایا شکرت اصن یادم نبوده که اگه دماغ سالم نداشتم هرشب باید با همین درد باید از خواب خوشم پا میشدم و حیرون بودم
واااای خدایا چقدر نعمت داریم که یکم گوشمون پیچونده نشه یادمون نمیاد
خد
+کتاب دختری با هفت اسم رو در عرض یه روز خوندم. چون امروز حالم خوب نبود فقط کمی کار کردم و بعدش این کتابو تموم کردم. فکر میکردم خیلی چیزا از کره شمالی میدونم اما فهمیدم که از اونی که میدونستم بدتره.
 
+بالاخره به این نتیجه رسیدم پلنر نیاز دارم و یکی خریدم. خیلی هم ذوق زده ام، از رنگی رنگی
 
+امشب مامانم رو بغل کرده بودم و اتفاقی صدای قلبشو شنیدم، فهمیدم که چه خوشبختم مادر و پدر و خواهرم و مادربزرگمو در کنار خودم دارم. و چقدر باید قدردان تر باشم . من
+خوب شد این فرجه بود که من برم ابروهامو بردارم و دندونمو درست کنم!+دندونم یکم درد میکنه.
 
+عجیبه تا اومدم بنویسم با رویاهای بزرگ تو سرم چیکار کنم، خدایا خودت کمکم کن برسم بهشون؛ بعد همون موقع تو فیلمه خانومه و شوهرش به آرزوهاشون رسیدن و خانومه گفت خدایا شکرت و بزرگ‌ترین رویاهای ما واسه تو کوچیکه! وااای چقدر معجزه میبینم من. شکرت خدایا از بزرگی. همه چیو دست تو میسپرم همه چیییو.
 
+باید نخ دندون بکشم از این به بعد. 
 
+دیگه اینکه شنیدم اتیش سوزی ج
چرا بعد از عطسه الحمدلله میگوییم ؟!
علت گفتن الحمدلله بعد از عطسه اینست که ضربان قلب در هنگام عطسه متوقف میشود و سرعت عطسه 100کیلومتر در ساعت است و اگر به شدت عطسه کردی ممکن است استخوانی از استخوان هایت بشکند و اگر سعی کنی جلو عطسه را بگیری باعث میشود خون در گردن و سر برگردد و سپس باعث مرگ شود و اگر در هنگام عطسه چشم هایت را باز بگذاری ممکن است از حدقه بیرون بیاید!و برای آگاهی در هنگام عطسه همه دستگاههای تنفسی و گوارشی و ادراری از کار می ایستد و
حرف حق رو زدم 
مطمئنم
تک تک کلماتی ک بیان کردم حق مطلق بود
ولی خب اشتباهم تن صدای بلند و بغض اخر بود
که تهش مجبور شدم خودم برم معذرت بخوام
البته خب نه برای حرفی که زدم بلکه برا صدای بلندم
میدونید معتقدم حتی حق داشتن هم توجیه ناراحت کردن کسی نیست
نه اینکه بخوام همرنگ جماعت بشم یا از حقی کوتاه بیام
ولی خب توی بزرگ ترین هدفم که شاد زیستن( شادی دِل) این ناراحت نکردن و نشکستن دل کسی جز شرایط مهمه
ولی خب اصولا با اینکه خیلی ها دوستم دارن
و افراد خوب زی
هرگاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد، تو او را خراب کردی.
خدایا به هر که و به هر چه دل بستم، تو دلم را شکستی.
عشق هر کسی را که به دل گرفتم، تو قرار از من گرفتی.
هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم، در سایه امیدی، و به خاطر
آرزویی، برای دلم امنیتی به وجود آورم، تو یکباره همه را بر هم زدی و در
طوفان های وحشت زای حوادث رهایم کردی، تا هیچ آرزویی در دل نپرورم و هیچ خیر
امیدی نداشته باشم و هیچ وقت آرامشی و امنیتی در دل خود احساس نکنم ...
تو ا
دیشب یه فرصت مناسب پیدا کردیم کمی با هم حرف بزنیم ..حرف رسید به ذوق افراد!
ما فهمیدیم زوج با ذوق و خوش سفری هستیم.
دکتر ف با خونواده می رن تایلند .وقتی همسر ازش می پرسه چطور بود؟میگه "بعد از دو روز دلم میخواست برگردم خونه!
حالا اگه ما بودیم تمام وجودمون می شد چشم و گوش تا همون بخش کوچکی از جاذبه های فرهنگی و طبیعی و تاریخی و‌‌‌‌...در دل و جان و یادمان ضبط کنیم.اگه وقت می شد صدرصد پرنده نگری خاص اون منطقه رو انجام می دادیم و رکوردای جدید می زدیم و پ
پرفایل خدایا : وقتی از همه جا ناامید میشویم … وقتی به آخر خط میرسی ، وقتی بی نهایت به یک دست یاری دهنده ، یک تکیه گاه امن ، یک رفیق واقعی احتیاج داری ناخودآگاه از صمیم قلب زیر لب میخوانی «خدایا کمکن کن…» وقت هایی که از یک حس خوب ، برآورده شدن یک دعای همیشگی یا یک لبخند از ته دل میگویی «خدایا شکرت…» ، یا وقت هایی که دلشکته از یک جهان زیر لب میگویی  «خدایا دلم گرفته …» همیشه و همه جا نام خدا آخرین دلگرمی همه ماست … اینجا ما ۱۰۰ عکس پروفایل با مضا
چه حماقتی کردم امشب،
یه لحظه فقط یه لحظه بی احتیاط شدم.
وقتی مسیر مسابقه رو مشخص کردم به ذهنم رسید که توی جاده است شاید خطرناک باشه، اما توی یه لحظه این تهدید رو دست کم گرفتم،
با اینکه هزار بار با این بچه ها بازی کردم، هزار بار خوشحالشون کردم، با هم خندیدیم و و و..
این دفعه هزار و یکم، این یک لحظه، این بی احتیاطی من،
شکر خدا. خدا رو شکر. خدا رو شکر که اتفاقی نیافتاد.
یه لحظه حواسم رفت و بچه ها دویدن و یه ماشین لعنتی با سرعت پیچید توی جاده و آرمانی ک
یعنی وسط این "کرونابازی" ها و "قرنطینه" ها و "مرگهای جانسوزِ هموطنان" و "روز پدری که سوخت"، و "پدری که در اومد سر دندون درآوردن بچه"، و کلا تمامِ مزیدِ بر علت های این یکی دوهفته، تنها خبری که میتونست دلمون رو شاد کنه، خبر‌ِ خاله شدنمون بود :) اونم برای سومین بار :)
و تاریخ بنگارد که امروز، شنبه، هفدهم اسپندِ یکهزار و سیصد و نود و هشت، فاطمه زهرا خانومِ خاله پا به جهان گشود. یه نی نیِ گوگوجوی کوکولوی بگوری (اینا کلماتی هستن برای زمانی که زبان از توص
انصافا این چند وقت دچار کم خوابی ک نه ولی خستگی مضاعف شدم
میام خونه
تف تو ریا نمازی بر بدن زده
عصرانه ای میل نموده 
و ب سراغ رختخواب رفته
و ب مدت یکی دو ساعت بیهوش شده
سپس بیدار شده 
سریالی دیده
غذایی خورده
و دوباره بیهوش شده
 
شکرت خدا
گفت :فقط بهم بگو که دیدی.
گفت:دیدم.
آروم شد و همه راه تا خونه رو از پاییز قشنگ و هوای سرد و آسمون ابری و نم بارون و درختای رنگی حرف زد و خوشحال بود که باورش داشت.
حالش خوبترین حال دنیا بود و از ته دل فریاد کشید: خدایا شکرت.
 
#داستانک
#باور
#خدابامنه
بسم الله الرحمن الرحیم ./
صبح جمعه مون شاد شروع شد و بعد از دو سه ساعت ، خورد تو برجکم. اما خدا نذاشت ضد حال همینجوری بمونه. خونواده و خواهربرادرا رو جمع کردیم و مهمونشون کردیم جنگل ، رفتیم محمد آباد بساطمونو لب آب زیر سایه ی درختا پهن کردیم ، کلی گفتیم و خندیدیم و عکس گرفتیم و خوشحال بودیم و لذت بردیم از زندگی ، از لحظه هامون  از خانواده ، از سلامتی و ...
چه نعمتی ازین بالاتر ؟ 
اینکه بعد از دو سه سال ، خشک شدن یه سری از چشمه ها ، کم آب شدن رودخونه
خدایا درونیات متفاوتم رو حس می کنم 
استرس دارم 
اضطراب دارم 
عصبانیت هام رو دارم 
هیچکدوم کم نشدن 
اما یه چیزی فرق کرده 
چیزی که دلیل خاصی واسش وجود نداره جز اینکه خود خود خودت اینجا رو نگاه کردی 
و اون اینه که ته قلبم ناامیدی و غم نیست بیهودگی نیست
درسته که اون سه تای بالا همچنان پدردرآر هستن اما نبود این سه تای دوم اوننننننقدر بزرگ و دوست داشتنی هست که من الان همینجوری که اینجا نشستم یعنی لمیدم و هوا هم ابریه و قاعدتا باید دلگیر باشه اما م
خدایاااا شکرت!!!
میس آزی پیاممو جوا بداد. نوشته نمیخواد شنبه بیای خودمون بهتون زنگ میزنیم. 
اخیش خیالم راحت شد...
عمرا که تماس شنبه و یکشنبه اشون رو من جواب بدم. 
من دیگه یک دقیقه هم بدون پول و قراراد نمیرم اونجا 
مگه مغز خر خوردم؟؟؟؟!!!!!!!!!!
۱. Bonding time [+حیف هیکل به این قشنگیت نیس؟] [+ :*یهویی] + آب بازی با شلنگ:دی
۲. حس هوس کردن یه کتاب شعر با احساس [کسی پیشنهادی داره؟] + هوس ازین عینکا کردم که دور چشاش نی داره نوشیدنی دور میزنه توش:دی
۳. حس و حالم خیلی خوبه .. خدایا شکرت بابت همه این روزای خوب ♥ [ماشاالله]
بابا بخاری اتاقم که داده بود درستش کنن رو امشب وصل کرد. حالا هم هی میاد چک میکنه ببینه خوب شده یا نه:***مامان امروز بیرون بود با ستاره واسه خرید و بعدشم داییم رو بردن بیمارستان چون دلش درد میکرد. خلاصه کم خونه بود و من کلییی منتظرش بودم تا بیاد. اخر وقتی زنگ زدم گفت تو راهم انقد خوشحال شدم و رقصیدم
 
عصر با ستاره میوه کاکتوس خوردیم که هیچم خوشمزه نبود، اما عوضش هم مامان و هم بابا واسمون پسته تر محبوبم رو خریدن. اونم وقتی که فکر میکردم دیگه امسال
پیرو گلودرد بامنبع نامشخصی که یه هفتس امونم رو بریده، امروز به خفقون رسیدم و صدام به کلی قطع شده...
حالا فک کنید من که روزانه اینهمه  باعلی حرف میزنم، چطور منظورامو بهش میرسونم!فقط یه آواهای اهنجاری از ته گلوم میاد بیرون.
خدایا شکرت بخاطر تارهای صوتیمون
خدای من تو چقدر بزرگی در وصفت چه بگویم؟ خدایا شکرت این روزها ب من یادآوری می کنی زندگی جریان داره خدایا شکرت که بهم یادآوری می کنی که حواست هست خدایااا تو چقدر بزرگی ک از ماده ی لزج و چندش آور قدرتمند ترین موجوداتت رو خلق می کنیمن چقدر خوشحالم برای بارداری فاطمه وبلاگ چقدر خوشحالم برای دندانپزشک کوچک و بی صبرانه منتظرم صدای قلب نی نیش رو بشنویم چقدر خوشحالم برای مامان شدن مهرنوش من دارم اشک می ریزم یاد دعای سی و هفتم نهج البلاغه میفتم که مضم
خلاصه روز چهاردهم برای اینکه اعجاز انگیز ترین روز زندگیت را به چشم ببینی و آن را از سر بگذرانی، میتوانی قبل از اینکه روزت را شروع کنی بابت تمام روز خدا را شاکر باشی.برای داشتن روزی خارق العاده برنامه های کاری روزانه ات را مرور کن و عبارت اعجاز آفرین خدایا شکرت را برای هر کدام از آنها قبل از اینکه شروعشان کنی بگو. انجام آن فقط چند دقیقه طول میکشد، اما تغییری که در روزت ایجاد میکند مبهوت کننده است.شاکر بودن از پیش، از طریق قانون جذب روزی معجزه آ
یه روز و یه شب محمد حسینو ندیدم دلم براش تنگ شد . نباید به خاطر سختی داشتن بچه ناشکری کنم . خدایا شکرت به خاطر بچه های خوب و سالمی که به ما دادی ...
+ خیلی غصه دندون دردشو می خورم . می دونم خیلی از دندون پزشکی می ترسه اگه ببریمش . خداکنه یه جوری خودش خوب بشه !
اولین شب قدر سال98
شب 19 رمضون بعد از افطار ساعت23 رفتیم مسجد محله،موقع نشستن خیلی گشتم تا تونستم یه جا برا نشستن پیدا کنم اونم کنار دیوار،تو هم خیلی خوبو آروم بودی برعکس تصورم،ولی دوست نداشتی زو زمین بزارمت میخواستی همش بغل باشی و 80 درصد تو بغلم بودی،موقع قرآن به سر یه قرآن کوچولو هم بردم و به سرت گذاشتم،خیلی حس خوبی بود و خدایا شکرت،پارسال تو شکمم بودی و امسال تو آغوشمتنها ترسم این بود که موقع رفتن سختم باشه آخه موقع ورود به مسجد زمین خوردم ب
نباید لحظه هایی که ماندنی نیستند را عمیقا دوست داشت.
بالاخره خاطرات شیرین می گذرند، روز ها ممکن است شاد و غمگین بگذرند، باید پذیرفت... 
 
می پذیرم اگه گاهی سخت میگذره، می پذیرم اگه خوب نمیگذره :)
خدایا شکرت بخاطر هر حالی تو هر شرایطی.من تسلیم خواست توام
به رسم همه سال در تعطیلات عید یه مروری روی آنچه گذشت دارمتمام کارایی که تو سال گذشته انجام دادم و موفقیته ها و شکست ها 
و یک برنامه ریزی کوتاه مدت و بلند مدت در سال جدید!
در یک نگاه کلی:
میتونم بگم سال 97 تنها سالی بود که سراسر شکست بود برای من! چون به هیچ کدام از اهداف کوتاه مدتم نرسیدم و طبیعتا به اهداف بلند مدتم نیز نمیرسم! (البته تا فعلا)
و از نگاه دیگری سالی بود بسیار متفاوت .. پر از تجربه .. تنها سالی بود که شکست ها من رو ناراحت نکرد بلکه هر شکست
بعد این همه بدو بدو اومدم نقطه شروع...
تازه باید شروع کنم...یه شروع قوی...باید ثابت کنم که اگه منم مث شما ها بودم چه کارها که نمیکردم!
یکم دردش زیاده که تو این سن برسی به نقطه شروع بقیه، ولی خب اینم یه جوریشه...حتما برای من یه پلن دیگه داشته.
 
 
 
 
 
 
+خدایا شکرت...شکر
شاید بدترین سال زندگیم بود ، از همون اولش اتفاقات و اخبار بد و تلخ ردیف شدن تا همین الان ، لا به لاش اتفاق خوبم میفتادن ولی کوچیک و زودگذر بود ، و هر چی گذشت شرایط سخت تر و پیچیده تر و تلخ تری رو برای همه تعریف کرد تمام شو سال لعنتی مسخره و برای همیشه از حافظه همه مان پاک شو...ولی بازم این قدر بهانه برای شکرگزاری داریم که بگیم خدایا شکرت!
بعد از شونصدسال بالاخره درست شد *__* 
دست و جیغ و هورااااااا 
 
واقعاً هیچ کاری نمیتونستم کنم بدون لپتاپ. خدا هیچ نامسلمونی رو بدون لپتاپ نکنه. حالا انرژی و انگیزه دارم و میتونم کلی درس بخونم ^__^ شاید هم خیرش در این بود که من قدرشو بیشتر از همیشه بدونم و خداروشکر هنوز فرصت جبران دارم
 
خدایا شکرت :)
خدا رو شکر که نیروی جدید که من باعث جذبش شدم داره پیشرفت میکنه 
خدا رو شکر که تونستم با حرفهام امیدوارش کنم 
خدا رو شکر که کنار ما حالش خوبه
خدا رو شکر که نسبت به روزای اول کاریش کلی تغییر کرده و پر از حال و انرژی میاد تو جمع مااا
خدا رو شکر که امروز یه نتیجه عااالی رو ثبت کرد و من رو سر بلند کرد 
خدایا شکرت 
عاشقتم همکار جدید من 
شاید یه روز اینجا رو بهت نشون دادم تا بخونی :) 
"آخه خدا کریمی‌تو شکر! ... ببین پولو میدی به کیا!!!" ... این جمله را درباره‌ی راننده‌ی ماشین به قول معرفت خانم، «بالا بلند»ی که پیچیده بود جلویش، گفت. قبل‌تر، از توی کوچه که می‌خواست بیرون بیاید و نزدیک بود بچّه‌ای زیر ماشینش برود، بعد از "یا خدا"یی که گفت و ترمزی که به موقع زد، همان طور که چپ چپ مادر جوان را -که هنوز حواسش بیشتر به گوشی بود تا کودکش- نگاه می‌کرد، گفته بود: "خدایا شکرت ها!... ولی آخه... نه! آخه خدا، <اینو> برداشتی بهش بچّه دادی؟!؟!"
 
وسط هال خونه اى دراز کشیدم که واسه منه. با همه ى کم و کاستى هاش، با همه ى عیب و ایراداش، با همون دوتا پنجره اى که دلبرى کرد، دیگه خونه ى من شده و قرار روزهامو توش سپرى کنم... الان از خستگى چشمام داره میره و اومدم فقط بنویسم که امروز یادم نره که خب البته بعیده.. این بود یکى دیگه از آرزوهام که محقق شد.
آدمایى که این مدت کنارم بودن رو محاله فراموش کنم..
خدایا شکرت
 
‏وزیرکشاورزى در جواب به گرانى گوشت و مرغ گفته برید دعا کنید که هست!
قرار بود اووووووونچنان رونق اقتصادى ایجاد کنه که به یارانه احتیاجى نداشته باشیم
 حالا باید دعا کنیم که خدایا شکرت که با یارانه مون میتونیم نیم کیلو گوشت بخریم!!
سلام :)
خوب هستین همه؟
چه خبرا ؟
من هم خوبم و عالی :) 
یک غیبت کوتاهی داشتم و این غیبت هم ادامه خواهد داشت :))
اومدم سلامی بکنم و باز برم تا عید :))))
امیدوارم همگی شاد و سالم باشین :))
+ معدل 19/31 البته دو نمره کم کنین معدل واقعیم میشه :دی
خوب شدم نه ؟
سعی میکنم برای نهایی هم بخونم . خوب بخونم :)
خدایا شکرت  :)))))))))
عزیزم دارم راست می‌گم
من اگه می‌دونستم انقدر از شلدون و مدلش خوشم میاد هیچ‌وقت بیگ‌بنگ تئوری رو نگاه نمی‌کردم:))
به هرحال پنی هم زیادی بامزه‌ست.
فکر می‌کردم این حرفا نهایتا مال دوران راهنماییه! :دی
 
پ.ن: من خیلی خوشم میاد که کسی بتونه بخندونتم. البته کم هم پیش میاد با یه فیلم واقعا بخندم! خدایا شکرت که این سریال ساخته شده:]
عزیزم دارم راست می‌گم
من اگه می‌دونستم انقدر از شلدون و مدلش خوشم میاد هیچ‌وقت بیگ‌بنگ تئوری رو نگاه نمی‌کردم:))
به هرحال پنی هم زیادی بامزه‌ست.
فکر می‌کردم این حرفا نهایتا مال دوران راهنماییه! :دی
 
پ.ن: من خیلی خوشم میاد که کسی بتونه بخندونتم. البته کم هم پیش میاد با یه فیلم واقعا بخندم! خدایا شکرت که این سریال ساخته شده:]
امروز با معجزه بیدار شدم. مثه همیشه نبود. این دفعه بابت بیدار شدنم و اینکه چرا تو خواب نمردم دیگه به خدا غر نزدم. ب این وجود که شبش چقدر غمناک و سنگین گذشت...
خدایا شکرت بخاطر دو نفر تو زندگیم. یکی تو اون یکی مامانم. اگه مامانم نبود... بیخیال! حتی نمیشه نبودشو تصور کرد. میدونی.. دنیا هم نبود اون موقع
امروز با معجزه بیدار شدم. مثه همیشه نبود. این دفعه بابت بیدار شدنم و اینکه چرا تو خواب نمردم دیگه به خدا غر نزدم. ب این وجود که شبش چقدر غمناک و سنگین گذشت...
خدایا شکرت بخاطر دو نفر تو زندگیم. یکی تو اون یکی مامانم. اگه مامانم نبود... بیخیال! حتی نمیشه نبودشو تصور کرد. میدونی.. دنیا هم نبود اون موقع
آخ این مدل ادمایی که فقط بلند غر بزنن و شکوه و گلایه کنن کلافه ام میکنن 
هر طور هم که مثبت باهاشون حرف بزنی یه نکته منفی پیدا میکنن و جوابتو به منفی ترین شکل ممکن میدن
دو تا دوست دارم :
اولی فاطمه در یک خانه قدیمی ۵۰ متری با دو دختر ۸ و ۵ .فاطمه همدانی هست و خودش از خونواده خیلی پولداریه(نصف فامیلشون چندین دهه هست اروپا و آمریکان)آقا این بشر یک آدم مثبت باحالی هست که نگو...من و فاطمه که بهم می رسیم حرف از اخرین کتابی که خوندیم و فلان مسئله سیاسی و ا
"آخه خدا کریمی‌تو شکر! ... ببین پولو میدی به کیا!!!" ... این جمله را درباره‌ی راننده‌ی ماشین به قول معرفت خانم، «بالا بلند»ی که پیچیده بود جلویش، گفت. قبل‌تر، از توی کوچه که می‌خواست بیرون بیاید و نزدیک بود بچّه‌ای زیر ماشینش برود، بعد از "یا خدا"یی که گفت و ترمزی که به موقع زد، همان طور که چپ چپ مادر جوان را -که هنوز حواسش بیشتر به گوشی بود تا کودکش- نگاه می‌کرد، گفته بود: "خدایا شکرت ها!... ولی آخه... نه! آخه خدا، <اینو> برداشتی بهش بچّه دادی؟!؟!"
امروز به خواسته ام فکر میکنم ، سراسر شور و نشاط میشوم، من مزه رسیدن به آرزوهایم رو حس میکنم، این حس معجزه میکند. 
خدایا شکرت ، که همین تجسم و احساس مرا برترین مخلوقت قرار داده... 
مهربانترینم، به من یادبده درناامیدی مطلق ، لبخند زدن را...
یادم بده در دلشکستگی و رنجش بخشندگی را...
یادم بده فراموشی را ،چنانکه از یاد ببرم همه ی بدیها را....
من هر لحظه از هر لحاظ در حال پیشرفتم ......
خداوندا سپاسگزارم .
داشتم گوگل پلی رو زیر و رو میکردم و بین اَپ ها یه اپ یادگیری اسپانیایی نصب کردم. با اینکه اصلا قصدشو نداشتم که حالا حالاهآ دست به کار شم ولی اَپ رو باز کردم و ۵۰ تا لغت (جلسه ی اول) یاد گرفتم ;) خیلی سریع؛ زیر یه ربع! البته از قبل به خاطر آهنگای شکیرای عزیزم آشنایی نسبی داشتم ولی خُب خیلی رضایت بخش بود :) خدایا شکرت که حافظه م رو بهم برگردوندی. تمرکزم رو بهم برگردوندی :))
gracias Dios :* 
خدایا شکرت
از کی بخوام جُز تو؟!
بامرام

- تو با خدای خود انداز کار و دل خوش‌دار ... من به دستانِ خدا خیره شدم معجزه کرد :))

#شاگرداول‌شدن‌درمَد
#شاگرداول‌شدن‌درآموزشگاه [ Connect Book ]
#شاگرداول‌شدن‌درآموزشگاه [ Speaking class ]
#تجربه‌ی‌یک‌روزِکاری
امروز درس خوندنم خیلی بهم چسبید و خیلی حال داد تو یکی از کلاس های دانشگاه چون بچه ها برا فرجه ها رفتن شهرشون دیگه کلاس ها تعطیل هست و الان که بعد از ظهر و نزدیک های غروب هست خیلی حال و هوای قشنگی داره 
رو صندلی استاد با پنجره باز کلاس که صدای ماشین ها یا صدای شهر میاد و نسیم دل انگیزی که که میاد خیلی با حاله
خدایا شکرت
اولین شب قدر سال98
شب 19 رمضون بعد از افطار ساعت23 رفتیم مسجد محله،موقع نشستن خیلی گشتم تا تونستم یه جا برا نشستن پیدا کنم اونم کنار دیوار،تو هم خیلی خوبو آروم بودی برعکس تصورم،ولی دوست نداشتی زو زمین بزارمت میخواستی همش بغل باشی و 80 درصد تو بغلم بودی،موقع قرآن به سر یه قرآن کوچولو هم بردم و به سرت گذاشتم،خیلی حس خوبی بود و خدایا شکرت،پارسال تو شکمم بودی و امسال تو آغوشمتنها ترسم این بود که موقع رفتن سختم باشه آخه موقع ورود به مسجد زمین خوردم ب
خب امروز ساعت 5/30 رسیدیم به مشهد من صبح توی سوئیت موندم خاله با مادر با زینب و فاطمه زهرا رفتن حرم  بعد  ظهر من رفتم توی شهر دنبال شارژر چون شارژرم رو یاد کرده بودم بعد هر جا رفتم گیرم نیومد  بعد گفتم برم حرم شاید بعدش پیدا کنم رفتم حرم هم نماز خوندم هم رفتم کنار ضریح دعا کردم خیلی دعا کردم اون لحظه حال خوبی داشتم ...
خدایا شکرت....
دلم میخاد پیش از هرچیزی خودم،خودم رو پیدا کنم....هدف زندگی م رو پیدا کنم.براش تلاش کنم و از این زندگی بلاتکلیف دربیام.خوب دیشب خیلی فکر کردم که حیف وقت و زندگی منه.حالا که این همه تلاش کردم تا به اینجا برسم حیفمه واقعا که همه چیزو رها کنم که از دست بدم همه چیزو وقتی به چند قدمی رسیدم! سال دیگه این موقع ها باید استارت بزنم و بخونم برای دستیاری.باید از الان محکم قدم بردارم :) من روزای زیادی پیش رو دارم و هدف های دست یافتنی زیاد تری! 
یکی یود میگفت خو
امروز تو پیج آزاده یه استوری دیدم که تو هند یه جلسه ی پرسش و پاسخ بود و دختر جوانی از یه مردِ کهنسال از آنها که انگار زیر و بم های زندگی را بلدند پرسید گاهی در زندگی پیش میاد که احساس تنهایی و افسردگی میکنیم و انگار همه بر علیه ما هستند در اون اوقات باید چه بکنیم ؟
و استادش پاسخ داد که در این لحظات برای خیلی از آدمها پیش میاد که فکر میکنن در مقابل کائنات قرار گرفتن و این ابلهانه ترین کار ممکنه که با کائنات رقابت کنیم ...
)ادامه ی خرفاشونو در پست بع
خب اقای رئیس از یک ماموریت فوری برگشت و در کمال صحت و سلامت تشریف دارند... 
به همسر گفتم امروز که رفتم جلسه یهو دیدم رئیس نشسته سر میزش میخواستم بپرم بغلش کنم...! :))))
 
گاهی وقتی حضور بعضی ادمها در زندگی مثل یک معجزه میمونه 
گاهی فکر میکنم حضور این ادم تو زندگی من پاداش کدام کار نیک منه!؟؟؟
 
خدایا شکرت :) 
چقدر سخته که
یک روز صبح ازخواب که بیدار شدی
ببینی ...حرف بزنی....
اما نفهمی بقیه چی میگن!!!!!!
و سخت تر از اون اینکه
بقیه بهت بخندن و بگن دیوونه
و دخترات ذره ذره به این تمسخر;آب بشن...
امشب یادِ اون لحظه ای افتادم که
شامیا به اهل بیت "خارجی " گفتن....
یادِ روضه ی سر
یادِ رقیه.....!
قرار بود این روزا;روزای خوبی باشه
اما نمیدونیم چی میخاد سرمون بیاد....
#خدایا شکرت که به من اشک دادی
#الا بذکر الله تطمئن القلوب
حتی اتاق خودمم واسم غریبه س...
در و دیواراش،وسایلش؛انگاری هیچ کدوم مال من نیستند.
اینجا هم احساس آرامش و تعلق خاطر ندارم...
فکر میکردم امشب که بعد از سه هفته رو تخت خودم میخوابم خوشحال خواهم بود؛ولی باز هم گوله های اشک مهمون گونه هام شدن...
چه بی رحمانه تنهام...
 
 
** شکر نعمت نعمتت افزون کند/کفر نعمت از کفت بیرون کند **
++ خدایا هزارمرتبه شکرت میکنم واسه وجود مامان و بابام!
این چسناله ها رو رو حساب ناسپاسی نذار :(
سلام. امیدوارم حالتون خوب باشه. 
عیدی شکر خدا بد نبود. 
من که همش استراحت کردم. کارای عقب افتاده زیادی دارم. هر وقت میخوام مشغول بشم به درسی و چیزی یه افسردگی عجیبی منو میگیره. اینکه رنگ موهام مثل دندونام بشه بازم بیکار و عاطل باطل نشسته باشم مشغول درس خوندن محض و علاف خیلی منزجرم میکنه. 
نه عشقی نه حالی نه کاری نه باری..... خدایا شکرت سلامتیمونو بهمون ارزانی داشتی و ندادی دست یه عده که از توش نون دربیارن. 
دیشب کلی غرغر نوشتم 
خیلی! اینقدر که تهش میخواستم گریه کنم! از چی؟ شلوغی! 
اعصابم خرد شده بود 
تنها راهکارم این بود در برخورد با ارباب رجوعهام واسه دل خودم بگوبخند بازی در بیارم :| که بتونم سرشون غر بزنم! که چی کار می کنین شماها با خودتون؟ چی خوردی مریض شدی؟ و...
ولی تهش نمدونم کجا بود بالاسر یکی بودم
گفتم خدایا شکرت که سالمم، که هستم 
که بالاخره میام بالاسر اینها 




خدایا این قلیل از ما به کرمت بپذیر 
ممنونم از تک به تک دوستان بخاطر تبریکاشون برا قبولی من
خدایا شکرت بخاطر همچی بخاطر دادن خیلی چیزایی که دادی و خیلی از چیزایی که صلاح دونستی که بهم ندی
بازم شکرت ...
من انسانم و درستش اینه که انسانیت درونم باشه حتی شده به مقدار کم ولی مطمئنم که بیشترم میشه
خدایا ممنونم بازم بخاطر همچی
یاد گرفتم وقتی من درست میشم که یک چیز برای من عادت بشه اون موقع اس که حال من خوب خواهد شد مطمئنم
میخوام از حالا برای حال خوب خودم تلاش کنم حتی به مقدار کم شاید قب
خدایا چقدر این دنیا بالا و پایین داره
خدایا شکرت من همین امواج را می خواستم
این تازه اول راه عاشقیت... 
برای فتح دریای پرتلاطم الهی باید آماده شد... 
نه اشتباه می کنم
باید بتوانم در این تلاطمات آمادگی، تمرین کنم... 
تا بدون واهمه ای بتوانم در دریای مواج الهی با آرامشی الهی غرق شوم
و این تازه آغاز عاشقی و اول یک سفر بزرگه...
 
 
سال 99 درسته با کرونا و محدودیت های خاص خودش کمی غیر عادی هست، ولی برای من عالیه! عالیه چون با برنامه ریزی و هدف میرم جلو، عالیه چون تلاشم را برای بهتر شدن انجام میدم، عالی چون سعی میکنم سبک زندگیم رو عوض کنم، عالیه چون دارم خودم را تغییر می دم، عالیه چون فهمیدم کسی جز خودم نمیتونه بهم کمک کنه، خدایا شکرت بابت این نیرو و قدرتی که امسال تو وجودم هست و دارم زندگی و قشنگیاش رو درک میکنم.
با لپ تاپ می نویسم!!
کارهای روزمره ام را انجام دادم و با خیال راحت اومدم اینجا. آش رشته سیزده بدرمون را خوردیم و ولو شدم روی کاناپه و میخوام نرم افزار درسیم را بخونم و ایضا آهنگ گوش کنم... هرچند بیشتر دلم فیلم دیدن میخواد.. بینش هم دنبال قالب برای وبلاگم میگردم البته اگه نت همکاری کنه
 
الهی شکرت
امشب پرونده یک سال اعمالمون رو دست امام زمانمون دادن، خدایا برات کربلا رو نصیب همه آرزومندان کن، خدایا امیدوارم به کرمت که از گناهانم گذشته باشی، خدایا  من روسیاه هر سال با کوله باری از گناه میام به درگاهت، خدایا بگذر از گناهان منه ناسپاس. خدایا کرمت را شکر، خدایا داده هات رو شکر، خدایا نداده هات رو شکر. خدای مهربونم شکرت که تو قلبم محبت ائمه رو گذاشتی....
شنبه17/2/98
اولین بار که سینه خیز رفتی و ما ذوق زده شدیم دیگه نرفتی  و همش دست و پاهات رو مثل حالت پرواز بالا میگرفتی ،تا امروز که به عقب سینه خیز رفتی و با کمک دستات خیلی بلند میشی انگاری میخوای گوگله کنی و روح مارو شادتر کنی،کلا تو دختر زرنگ و باهوشی هستی وقتی ده روزت بود و من تلاش میکردم شیرمو بخوری ولی تو با پاهات محکم میزی به پای من و خودتو عقب میکشیدی دقتی به عمه سمیرا گفتم گفت این کار بچه بزرگاست نه نوزاد
خدایا شکرت
همه آهنگامو پاک کردم...سخت بود..خیلی سخت...مخصوصا که با کلی هاشون خاطره داشته باشی...
از این به بعد فقط آهنگ بی کلام...(:
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
param name="AutoStart" value="False">


 
 
پی نوشت:حالم خوبه..خیلی خوب(:
یعنی این عجیبه؟
یا شاید
شنبه هفته پیش بود که بعد از کلی آوارگی و ناراحتی نقل مکان کردیم به خونه جدید 
خونه پدرشوهر رفتن منتفی شد و یه خونه باب میل من پیدا شد یه خونه ویلایی و پر از پنجره که هر روز کلی نور میپاشن توی خونه
و الان بعد از یک هفته تلاش بی وقفه برای سامان دادن اوضاع و خوابوندن فندق نشستم روی مبل و دارم ساندویچمو میخورم 
دو هفته قبل داشتن همچین شرایطی برام مثل رویا شده بود و الان من به اون رویا رسیدم 
خدای من شکرت :)
خدای خوبم سلام
زمانی بود که نفس های عمیق می کشیدم، اکسیژن تازه وارد ریه هایم می کردم و یادم می رفت از تو تشکر کنم!
فکر می کردم نفس کشیدن حق من است.
هر زمان دلم میخواست فرزندم را در آغوش می فشردم و فراموش می کردم از تو بابت سلامتیش تشکر کنم
دلتنگی ها که سراغمان می آمد دورهمی می گرفتیم و از ته دل می خندیدیم، همدیگر را بغل می کردیم و می بوسیدیم و باز هم فراموش می کردم شکرت را به جا بیاورم
ادامه مطلب
شبه که سرپا نگهم داشته تا الان. نکنه دامنهٔ اتفاقای عجیب و غریب بکشه به شب؟! خدایا کمک کن شب‌ها آروم و بی‌خبر و سلامت بمونن. کمک کن دلم خوش باشه به دراز کشیدن پایین تخت اتاقِ بچه‌ها و شنیدن صدای نفس‌هاشون و جوریدن تو احوالات خودمو و ورق زدن اولین کتاب الکترونیکی‌‌ای ‌که با رغبت می‌خونمش، از بس که با شرایط الآنم سازگارتره.
خدایا شب‌ها رو مصون بدار لطفاً! مراماً!
خدایا شکرت خیلی خیلی خیلی زیاد !شاید اگه میشد خیلی خیلی بیشتر!
راستی بگمتـون هرکی رو دوسش دارید خواهشا ابراز علاقه نکنید اونم میذاره میره شمام بدون دوست و یـار میشید :)) ! حالا بعد از این همه مدت دعا میکنم پیامم رو نخونده باشه و من بتونم پاکش کنم ! کاش قابلیت های برنامه ها اینقدر زیاد میشد که میدونستی فلانی از اون بالا پیامتو خونده !
امروز یه روز فوق العاده بود واسم و از صبح با اینکه حالم روبراه نبود و بدن درد شدیدی داشتم همش ذوق کلاس بعدازظهر رو داشتم و نگاهم به ساعت بود.
تا اینکه راه افتادم برای کلاس، ساعت حدود یک و نیم بود که سوار اتوبوس شدم به سمت دانشگاه. توی این فکر بودم که حالا زود میرسم و توی گروه پیام گذاشتم هر کی زود رسید به من زنگ بزنه، میخواستم بگم مثلا من خیلی زود میرسم !
تا اینکه اتوبوس از پل فلزی که رد شد دیدم اوه اوه عجب ترافیکی!!! و گفتم عمرا اگه زود برسم و چرا
بسم الله
وقتی دو روز گوشی داری
ولی نداری!
 اندر احوالات هنگیدن پارس جان!
کارم به جایی رسیده بود هرکسی میتونست جواب تلفنش رو بده بهش غبطه میخوردم!
خلاصه این بازی کثیف با فلش کردن گوشیم تموم شد فعلا!!!
ولی راه همچنان ادامه داره
دکتر گوشی برگشته میگه: اینو از کجا آآوردی؟؟؟
:/
اینقد من سر داشتن پارس فحش خوردم و چشم غره دیدم که نگو!
خلاصه قدر گوشی هاتونو بدونین:)
ادامه مطلب
بسم الله الرحمن الرحیم
وای خدایا شکرت
الحمدلله رب العالمین.یعنی میشه که بشه؟؟
امشب یه نفر بهم قول داد مبلغی رو هرماه بده برای خیریه ای که میخوام به صورت غیر رسمی و دلی ایجاد کنم
و میدونم در خانواده چندین نفر دیگه هم این کمک رو میکنند
مشکلم الان شناسایی نیازمند و گرفتارِ واقعی هست
واینکه اصلا برای شروع چیکار کنم؟
منتظرما منتظر پیشنهاداتتون:))
«الّذینَ ینفِقونَ أَمولَهُم بِالّیلِ والنَّهارِ سِرًّا و عَلانِیةً فَلَهم أَجرُهُم عِندَ رَبّهم
با لپ تاپ می نویسم!!
کارهای روزمره ام را انجام دادم و با خیال راحت اومدم اینجا. آش رشته سیزده بدرمون را خوردیم و ولو شدم روی کاناپه و میخوام نرم افزار درسیم را بخونم و ایضا آهنگ گوش کنم... هرچند بیشتر دلم فیلم دیدن میخواد.. بینش هم دنبال قالب برای وبلاگم میگردم البته اگه نت همکاری کنه
الهی شکرت

بعدا نوشت: این هفته، خیلی کِش نیومده؟؟!!
دست میذارم روی شکمم، انگار که یه چیزی توش تکون میخوره
خیالم راحته که بچه ای اون تو نیست چون امکان نداره که باشه،
تکونا بخاطر حبابای نفخه توی شکمم. رفتم دکتر و قطره داد، بعد از هر وعده غذایی ۳۰ قطره با قطره چکان که جمعا میشه نصف قاشق مربا خوری
ذهنم درگیر باباست
ذهنم درگیر خودمه
ذهنم درگیر ازدواجیه که میخوام بکنم و ترس از اینکه به بلوغش نرسیده باشم هنوز
ذهنم دریگر خودمه
درگیر مامان
مامان که انگار افسردگی گرفته، داره میگیره، از اینکه کتاب نمیخ
امروز 
آخرین جلسه کلاس کتاب نویسی بودکلاس پر از خاطره وحسهای خوبیه.
امروز آقای دکتر زحمت کشیده بودن برای هر کدوم از ما یکی از کتابهاشون را آورده بودن جالبتر اینکه با شناختی که از ما داشتن یک صفت اخلاقی ما را در کتاب نوشته بودن برای من نوشتن
تقدیم به دوست قهرمان واثرگذارم،سرکار خانم فرزانه احمدی ،بهت افتخار می کنم بانوی قدرتمند
98/10/2
خدایا شکرت 
سلام
جوینده یابنده است.
این روزها اتفاقاتی برام میفته که واقعا به این جمله ایمان آوردم.
جوینده یابنده است.
هر قدم که جلو میرم خدا چراغ های بیشتری برام روشن می کنه. 
نمیدونم آخر راه کجاست ولی کاملا مطمینم و یقین دارم که در مسیر درستی قرار گرفتم.
این روزها شک از زندگی من کنار رفته و به یقین رسیدم.
خدا هر روز راه را به من نشون میده خیلی شفاف و آشکار.
ولی بعضی وقت ها معنی بعضی از کارهای خدا را درک نمی کنم ولی خب حتما به نفع منه.
خدایا بیشتر از همیشه شک
سلام
خیلی وقته که یهو توی فکر و خیالات فرو میرم
تا چند لحظه که به خودم میام و می بینم مدتی از دور و برم جدا شده بودم
اگه بگم خیلی تحت فشارم حتما بی راه نگفتم..
امروز توی راه یهویی فشار عصبی بهم امد و از یه درد زیاد از چشمم شروع و به سمت سر و شقیقه ام رفت
نزدیک نیم ساعت طول کشید و آبریزش بینی و اشک سرازیر شد
به سختی به خونه رسیدم
سردرد خوشه ای
اسم مریضیم اینه
از هر هزار نفر یک نفر ب این مریضی گرفتار میشن
از نور و صدای بلند باید دوری کنم
و هر لحظه ممکن
اومدم بعد مدت ها اینجا که بگم حالم خوبه از اتفاقات این اخرهفته.
تئاتر با امین و صدرا و بعدش لمیز و کیک شکلاتی که خریدی و قدم زدن و قدم زدن.
چقدر خوشحال ترم که گاهی ماشین نمیبریم و قدم میزنیم کنار هم...
دور دور با کالجی و شام طرقی و خاطرات  اون روز.
گرفتن سوغاتی و کیت کت و قشششنگ ترین اسکارف دنیا که برای من شده.
گل های نرگسی که اخرشب خریدی و عاشقش هستم.
جمعه صبحی که به زور پاشدم برای دیدن مهلا!
پارک نیاوران رو جمعه صبح ها دوست دارم.مثل پارسال مهر ماه
هی وبلاگ، معتاد شدم بنویسمت.
کم‌کم دارم فکر می‌کنم که همه چی سیاه نیست، قشنگیا تو راهن و دوباره ایمان می‌آرم که اشتباه فکر نمی‌کردم، اون افکار حقیقت دارن. منتظر همه‌تون می‌مونم، قول می‌دم. به‌موقع برسید. :>
پرانتز: بیایید همه چیز بهشت می‌شه؟ نه احتمالا. ولی قشنگ می‌شه. شاید یه بخشی از من بشید که بزرگتر می‌شه.
به‌نظر می‌رسه، سلامت روانم داره برمی‌گرده و روندش رو به بهبوده. خدایا شکرت. :)
پی‌نوشت: آهنگای گوشیمم قشنگنا. :)) انقدری که ساعت
جمعه98/1/2
امروز به اتفاق بابا و خاله ها و زندایی و عزیز رفتیم خونه اقا برای عرض تسلیت،اونجا خیلی شلوغ بود و همه ذوق تو رو داشتن،تو برای اولین بار گفتی مامان اونم تو سن پنج ماه و یازده روز،تو بغل خاله ایدا،خیلی ذوق کردیم من و بابا و خاله ها دنیا رو به من دادن از شادی ریش ریش شدم،دنیام فدای تووووو
مخصوصا تو گریه میگفتی ما ما ما،البته وقتی مسافرت نبودیم میگفتی ولی من باور نداشتم که حرف اومدی تا اینکه بقیه تاییدش کردن
خدایا شکرت
خدایا شکرت ده دقیقه پیش گفتم نمیشه رو بهارخواب خوابید خیلی گرمه 
بابا رفت تو اتاق و پنکه رو برد! 
هر شب تو هال می خوابه و پنکه قدیمیو میزنه (همین کوتاه ها) امشب گفتم منم میرم تو هال جلو پنکه 
رفت تو اتاق گفتم خوب تو اتاق رو تخت بخوابه پنکه قد بلنده رو می بره به درد من نمیخوره 
کوتاهه رو هم که اگه روشن کردم و فیلم و میتینگ شد که دو تا پنکه روشن نباشه و ما الان رو بهارخوابیم مشکل نداریم و... اصلا اگه پسر اول خواست تو اتاق خودش روشن کنه چی؟ 

خوب باد ب
+بعضی اوقات باید همه دل مشغولی ها رو کنار گذاشت و با خانواده بود.بودن با خانواده خیلی روحیه بخشه.دیشب با مادر و پدر خواهرم رفتیم بیرون.اون موقع احساس می کردم خوشبخت ترین دختر دنیام.خوشبخت ترین.خدایا ، لطفا همه ی خانواده ها رو همیشه سالم و سلامت و شاد نگه دار.
خدایا ، شکرت. :)
امروز را مرخصی گرفتم که خونه تکونی را جلو ببرم. تا ساعت ۱۲ خوب پیش رفتم ولی کاش قلم پام میشکست و نمیرفتم سمت ظروف قدیمی!!!! نمیدونم چطور شد ولی ۱۱- ۱۲ کاسه و یک بشقاب چینی پودر شد!!! خیلی شوکه شدیم.. من و میم خیلی ناراحت شدیم. عذاب وجدان داره نابودم میکنه..کاش مادربزرگ از این کاسه ها داشته باشه و بهمون میداد
 
عملا سر شدم و قورمه سبزی خوشمزه به دلم ننشست
 
قضا بلا بوده ولی یادگاری بود و کاش وسیله خودم جاش آسیب میدید!!!
خدایا شکرت. الهی ضرر به جون نیاد.
نشستم تو تاکسی، بیرون داره برف می‌باره البته برف چه عرض کنم چیزی شبیه بوران. یه پیرمرد که چشم‌هاشو عمل کرده و از این در چشمی‌ها که اسمش یادم نیست ولی شبیه دزدان دریاییه گذاشته. کت شلوار طوسی راه راه پوشیده. یه پلاستیک نارنجی رنگ گرفته دستش. رنگ و رو پلاستیک بخت برگشته رفته. به نظرم کاغذ و قبض مبض بیمارستان داخلش باشه که اینقدر محکم گرفتتش.  یه کلاه قهوه‌ای بافت هم سرشه. عه می‌خواد پیاده شه. ترمینال. پیرمرد روستایی. نزدیک بود در ماشین رو به
مثلا اینستا دی اکتیو کردم که درس بخونم. وسعی کردم کار جدید نگیرم. اما راستش حوصله ندارم درس بخونم .دلم می خواهد این ترم بیخیال شم.کار کنم و فکر کنم.و تصمیم بگیرم .و راستش این قدر تاریخ ازمون جامع را نزدیک اعلام کردند که امیدی هم به خوندن ندارم.
پاییز خوشگل و بارونی پشت پنجره ایستاده  و من می تونم لباس خوشگل پاییزی بپوشم و حال کنم اما پتو گرفتم دور خودم و درس می خونم.
چقدر امروز جمعه بود...
سه شنبه یه راز بزرگ بود باید از خدا تشکر کنم واسه سه شنبه ...
باید بگم که اصلا لذت نمیبرم از شغل تولید محتوا دیگه! یعنی نوشتن واسه اینستا و وبلاگم و خودم رو دوست دارم اما. نوشتن سفارشی رو نه. البته حتی تولید محتوا واسه کار خودم رو دوست دارما. خلاصه اینا رو مینویسم که بدونم این روزا واسه جمع کردن سرمایه کارم دارم زحمت میکشم! بعله. خدایا شکرت به هرحال. 
راستی امروز یه پروژه ایجاد کردم واسه اینستا، بعدا توضیح میدم.
 
 
هر آن که جانب اهل خدا نگه داردخداش در همه حال از بلا نگه دارد
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوستکه آشنا سخن آشنا نگه دارد
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پایفرشته‌ات به دو دست دعا نگه دارد
گرت هواست که معشوق نگسلد پیماننگاه دار سر رشته تا نگه دارد
صبا بر آن سر زلف ار دل مرا بینیز روی لطف بگویش که جا نگه دارد
چو گفتمش که دلم را نگاه دار چه گفتز دست بنده چه خیزد خدا نگه دارد
سر و زر و دل و جانم فدای آن یاریکه حق صحبت مهر و وفا نگه دارد
غبار راهگذارت ک
کتاب دویی همین الان تموم شد و از همون ابتدا عاشق گربه ها شدم. هرچند که این کتاب چیزی بیشتر از اون بود. داستان شهر اسپنسر بهم امید رو یاداوری کرد. و اخر کتاب بهم نشون داد از چیزایی که دارم راضی باشم و عشق از همه چی مهم تره البته. این کتاب جذاب، دوست داشتنی، بانمک و اموزنده بود. عاشق دویی هم هستم.
 
*امروز اتاقم رو هم درست کردم و عکس پستای اون هفته رو اماده. یه سری کار از هفته پیش مونده که باید تحویل بگیرم از فریلنسرا و تحویل بدم. همین. خدایا شکرت :) اه
نمیدونم الان کجایی!
اسمت چیه!
موهات چجوریه
نمیدونم به چی داری فکر میکنی و تو فکرت کدوم دختره
بارون میاد...
شدید...
جوری که دلم میخواد برم زیر بارون و خیس خیس بشم
بچرخمو گریه کنم و حالم خوب شه
میدونی...خیلی این روز بارونی دلم میخواست تو هم بودی
میومدی پیشم
باهم اینجا چایی میخوردیم
تو منو میخندوندی و من سرمو میذاشتم رو شونه هات
تویهم میگفتی چقدر دوستم داری
منم تو گوشت میگفتم که عاشقتم
بارون شدت گرفته!
باد میاد و یه ذره سرده
کاش بودی و خودمو تو
۱. آبگوشت با ترشی سیر ۱۳ ساله :آب دهن + چایی وانیل با نبات 
۲. کتاب Harry potter & the goblet of fire 2 ـو تموم کردم [اولا که کتاباش خیلی بهتر از فیلم توضیح داده دوم اینکه خوبیه کتاب نسبت به فیلم اینه که میتونی فکری که شخصیتا تو اون لحظه میکنن و علت کارشونو بدونی ولی خو در کل دیدن فیلمش برا داشتن یه تصور کلی از شخصیتا و مکانا چیز خوبیه]
۳. رفتم نشسم بالکن بارون که از آسمون میریخ خیابونا رو خیس میکرد نگا کردم .. به چراغای ساختمونا تو شب نگا کردم .. حس خوب سرمای بار
امروز اما حالا بعد ِ انجام تمرینا
انقدر خوبم که دیگه اجازه نمیدم هرکسی بیاد پیشم بشینه و
چسناله کنه و ناشکری که روم تاثیر بذاره...
خدایا به تو توکل کردم و هیچی نمیدونم فقط میدونم میتونی 
همه ی  خواسته هایی که ته دفترشکرگزاریم نوشتم رو بهم هدیه بدی..
خدایا شکرت، بی نهاااایت...
مثبت بودن رو باید از پروتون یاد گرفت؛ چون همیشه مثبته :) امیدوارم همیشه‌ی خدا با آدمای مثبت برخورد داشته باشید :)
تابستون با گرمی خاص و منحصر به خودش رسید :) اول تابستونتون مبارک... اگه اشتباه نکنم امروز طولانی ترین روزه ساله :) روزاتون پرکار :) امیدوارم تو این روزای گرم؛ دلاتون گرم :) و خوارکیاتون چیزای خنک مثل یخ در بهشت با طعم آلبالو باشه ^_^ تابستون همه چیش خوبه الا پشه هاش :/ همیشه اول تابستون یادی از مظلومیت پشه ها با این لطیفه می کنم: به پشهه م
امروز هم تانیا جان اینجا بود و کلی شیرین زبونی کرد. شب رفتیم بیرون همگی با کیانا و تانیا ، هوگر رزروش پر شده بود و یه رستوران جدید هم رفتیم که چای بخوریم، گفت اژ دو ساعت دیگه باز میشه. خلاصه که برگشتیم یه جا آیس پک و اب هویج خوردیم فقط . بعد کیانا اینا رفتن و ما رفتیم خونه مامان بزرگ جان. بعدش هم که اومدیم خونه. 
 
پ.ن: امشب بارون میاد :)
پ.ن۲: بابابزرگم در سررسیدی کارهای روزانه اش رو مینوشت. فکر کنم این عادت رو از اون به ارث بردم که اگر اینطوره، باعث
بسم الله الرحمن الرحیم ./
 
محمدحسین یک سالشه ! تب ِ بیرون رفتن داره بچه ... یه جا بند نمیشه ، هر وقت میخواد از خونه بزنه بیرون ، درو روش قفل میکنن ! مامانش میدونه که به محض اینکه پاشو بذاره بیرون سه طبقه پله رو میره بالا و میاد پایین ... احتمال میده بخوره زمین ... فقط احتمال ! اون یه مادره ، و عاشق بچه ش ... ازش‌ مراقبت میکنه :) خدا هم یه وقتایی همه ی درا رو رومون قفل میکنه ! فرقش اینه که خدا احتمال نمیده بلایی سرمون بیاد ، مطمئنه ... خدایا برای همه ی بلاها

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها