نتایج جستجو برای عبارت :

روزای نخودی بودنمو میخوام

میدونی من اون بُعد عوضی بودنمو دوست دارم یعنی یجورایی باهاش حال میکنم 
میگم
عوضی نه اون عوضی که تو ذهن بقیه جا افتاده این عوضی که تو ذهن منه این
آدمی که منم من تازگیا تو خودم کشفش کردم منی ک یوقتا یه کارایی میکنم که
خارج از خط قرمزامه این آدم منظورمه !
دوستش دارم :) 
ولی باید کنترلش کنم که فراتر نره عوضی تر نشه باید مواظبشم باشم !
به قدری حال این روزام بده و سردرگمم که دلتنگ بچگیامم! دلم هوس خوردن آمپول با وعده اینکه از مغازه مسلمی برات سُک سُک می خریم کرده! می ترسیدم از آمپول ولی می دونستم تهش یه جایزه می گیرم.من رو برگردونین به دوران طفولیت حاضرم بازم بدون نق زدن لباس سفید بدون طرح یقه اسکی دارو بپوشم در حالی که احساس اینو داشتم یکی دستاشو انداخته دور گلومو داره خفم می کنه.حاضرم جورابایی که توشون نخ نخی بود و همیشه یه نخ بین شست پا و انگشت کناریش گیر می کرد رو هزار بار
ترجیح میدم ازین به بعد از کارهایی که انجام دادم پست بزارم و توضیح بدم در موردشون تا اینکه از قبل اینجا بیان کنم ولی عمل نکنم .
حداقل اینجوری خودم بیشتر از خودم راضی ام .
شاید براتون سوال باشه که چرا اکثرا نمیزارم پست هام بیشتر از دو یا سه روز بمونه ؟
چون من ادمی هستم که ممکنه در عرض چند روز کل تصمیمامو عوض کنم و اکثرا هم اینحوریه که یه تصمیمی میگیرم و میام اینجا مینویسمشون ولی به علت تنبلی یا هرچیزی اونارو انجام نمیدم و میام حالا دوباره برای عم
به نظرت من در نظر بقیه چجور آدمی میام؟ خب فکر کنم آدمی که اینجارو خونده یجور منو میشناسه و آدمی که نخونده هم یجور. اما میخوام ببینم چجوری به نظر میام توی هر دوتا نگاه. دلم میخواد ضعف هامو میدونستم. نه برای این که نقاب بزنم. نه خیلی وقت بدون هیچ نقابی جلوی آدما میام بدون ترس، خیالم راحت تره. اما این باعث نشده دلم نخواد چجوری بودنمو بدونم. شاید باید خودمو از بیرون ببینم خودم. شایدم چه با نقاب چه بی نقاب آدما در هر صورت منو نشناسن. همیشه یه بخشی سان
بهش میگم:به نظرت من با چادر میرم دانشگاه یا نه؟
میگه:چه فرقی میکنه..تو خیلی وقته که چادر رو کنار گذاشتی  دیگه تک و توک سرت میکنی...دیگه تو خیابونم سرت نمیکنی...مدرسه...هیچ جا...
راست میگفت..اونقدر راست گفت که یهو چشمام تار شد...چی شد که دیگه چادر سرم نکردم..چی شد که ی ماهه چادرم اتو نکشیده افتاده تو کمد...مگه خودم نبودم که انتخابش کردم؟ مگه خودم نبودم که توی چهار ، پنج سالگی مادربزرگمو راضی کردم به زور برام چادر بخره و رفتم باهاش عکس هم گرفتم که بمونه
بچه تر که بودم فکر میکردم ۲۷ سالم که بشه چه آدم بزرگیم. خودمو یه فرد بالغ میدیدم مثل اطرافیانم. چقدر رویاهای متفاوتی داشتم. به هیچ عنوان اینجوری که الان هستم نبوده رویاهام. این روزا با این که هنوز به ۲۷ سال نرسیدم ولی یه کم خورده تو ذوقم. دلم میخواد بزرگ تر باشم. اما انگار آدم با سن تغییر زیادی نکنه. البته این اشتباست از خیلی جهات میدونم که رشد کردم و درکم بیشتر شده ولی هنوز جای کار داره قبول دارم. دلم میخواد رشد کنم به بلوغ برسم. به بلوغ سی سالگ
از این که کم کم دارم راه میفتم تو پوست خودم نمی گنجم. از این که دوباره میتونم کتاب بخونم از این که هیچکاری اگه نمیتونم کنم ولی کتاب میتونم بخونم حتی خوشحالم از این که دوباره زبان فرانسوی رو شروع کردم از تین که نگاهی به عکسها میخونم از این که دفتر استادم هنوز که هنوزه برام تکراری نشده و میخونمش. میدونی چند سال پیش آرزو کردم هیچ هیچ بمونم اما از مسیری که استادم نشونم داد خارج نشم. من هنوزم پای حرفم هستم. بعضیا خب به هر قیمتی شاید خیلی کارا کنن به
این روزا احساس میکنم گم میشم در خودم. توی این زندگی و لحظه هایی که میگذرونم. با این که هستم. میفهمم بودنمو اما گم میکنم مابین این هست بودنها خودم رو. نمیخوام سخت بگم. اما حال این روزها اینه. دیگه غمگین نیستم اما شادهم نیستم. یه جور خنثی ، یه جور بی حسی. بیدار میشم، صبح های زود کار میکنم استراحت میکنم بلند میشم کار میکنم فکر میکنم به برنامه هام تا شب و میخوابم. یجور حس مردگی دارم با این که فعالم. با این که توی دنیام اما گاهی اوقات انگار حس کرختی تما
                              
همیشه فکرمیکردم اگه با همه مهربون باشم زندگی رویه خوششو بهم نشون میده...محبتم نسبت به دیگران حروم نمیشه و مطمئنا یه روزی جواب خوب بودنمو میبینم... تومدرسه به دوستام کمک میکردم... حتی اگه مشکلی داشتم به رویه خودم نمی آوردم و با رویه خوش جواب بقیه رو میدادم... یه دوست دارم اسمش نازگله..همیشه از این اخلاقم بدش میومد.. میگفت نمیگم بداخلاق باش... فقط میگم بعضی از آدما جنبه اخلاق خوبتو ندارن...میگفت مهربون بودن خوبه.. ولی زیادی
روزنوشت عاشقانه سه بهمن
 
 
 
این روز نوشت هم ویژه ی کسایی هست که دچارن ... دچار که میدونی یعنی چی ؟ یعنی ع ا ش ق 
برای ارامش  نزدیک شدن به معشوق طوفان بغل کردن 
 
اینو از اون قسمت روزم تلخیص کردم که داشتم با 
مسیر طوقچی به زینبیه رو در حال صحبت کردن با فرزانه(دوست دلبرم )  پشت تلفن طی می کردم .
من میدونم اخرش یه روزی همه به فرزانه میگن دلبر از بس که من دلبر صداش میکنم ...
 
 
میدونی از کی عاشق کلمه دلبر شدم از اون روزی که کلیپ حسین پناهی رو دیدم 
همون
    
      دخترکی راه راه قسمت اول . 

ادما تو زندگی در برخورد با دیگران رفتار و اخلاقهای متفاوتی از خودشون نشون می دن و به نوعی با محیط اطراف و اتفاقات پیرامونشون ارتباط بر قرار می كنن در واقعه هر كس اخلاق خاص خودشو داره
مثلا بعضیا می تونن خیلی خشك و جدی باشن مثل بابای خدابیامرزم انقدر خشك و جدی كه اگه یه شب با كمربند به جون مادربد بختم نمی یوفتاد شام از گلوش پایین نمی رفت
و یا خیلی شوخ طبع و بذله گو.............. مثل اقای كیهانی دربون شركت
حرافترین

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

بهترین متخصص ارتودنسی در کرج