نتایج جستجو برای عبارت :

ما را به سخت جانی خود این گمان نبود

امام رضا (علیه السلام):
« به خداوند گمان نیک ببر؛ زیرا خداى عزّ و جلّ مى فرماید: من نزد گمان بنده ی مومن خویشم؛ اگر گمان او به من نیک باشد مطابق آن گمان نیک با او رفتار کنم و اگر بد باشد نیز مطابق همان گمان بد با او عمل کنم. »
اصول کافی، جلد 2، صفحه 72
 
با او دلم به مهر و مودت یگانه بودسیمرغ عشق را دل من آشیانه بودبر درگهم ز جمع فرشته ، سپاه بودعرش مجید جاه مرا ، آستانه بوددر راه من نهاد نهان دام مکر خویشآدم ، میان‌ حلقه آن دام دانه بودمی خواست تا نشانه‌‌‌ لعنت کند مراکرد آنچه خواست آدم خاکی بهانه بودبودم معلم ملکوت ، اندر آسمان‌،امید من به خلد برین جاودانه بودهفتصد هزار سال به طاعت ببوده اموز طاعتم هزار هزاران خزانه بوددر لوح خوانده ام که یکی لعنتی شودبودم گمان به هر کس و برخود گمان نبو
در دنیای بزرگتر ها دیگر خبری از هفت سنگ نبود
دیگر صدای سوک سوک قایم شدن زیر تخت نبود
دیگر خبری از دفتر نقاشی و مداد رنگی نبود
دیگر شوق تعطیلی در یک روز برفی نبود
دیگر داغ شدن پاها از بازی فوتبال نبود
دیگر شوق گرفتن عیدی بعد هر سال نبود
دیگر خبری از کتاب های تن تن و قهرمان بازی نبود
دیگر خبری از کل کل بچه ها سر قرمز و آبی نبود
دیگر خبری از سر زدن  و زنگ زدن و گل خشکیده داخل نامه نبود
دیگر پشت سرم رفیق و هم بازی که نه حتی سایه ام نبود
دیگر زندگی ام ب
امام رضا ع فرمود بخدا خوش گمان باشید زیرا خدای عزوجل میفرماید من نزد گمان بنده  مومگ خویشم اکر گمان او خوبست  رفتار من خوب واگر بد است رفتار من هم بد است  رفتار من بد باشد 4 سفیان بن عیینه گوید شنبدم امام صادق ع فرمود حسن ظن بخدا اینستکه بغیر خدا امیدوار نباشی و جز از گناهت نترسی1 موسی بن جعفر  ع بیکی از فرزندانش فرمود پسر جانم همواره کوشش کن مبادا خودت را در عبادت و طاعت خدای عزوجل بی تقصیر دانی زیرا خدا چنانکه شایسته است پرستش نشود 
دارم به رکوع نمازی می روم که نرسیدم به جماعت اقامه کنمش. در گیر و دار این فکرها که امروز چه کرده ام که ... پرت ِ صحبت های امام جماعت قرآن دوست قرآن شناس مسجدمان می شوم. دارد از سوره طه می گوید. دوباره از موسی و خدایش ... ناگهان در رکوع حس می کنم آنقدر بی رمقم که نمی توانم خودم را به سمع الله لمن حمده برسانم. دارم فرو می ریزم. تمنا می کنم که مغزم گردش خون را به پاهایم برساند و سرپا شوم و سرپا می شوم و ... 
نماز تمام می شود و گره می خورم به چشم های زنی که دا
کاش که این ساده دل عاشق و رسوا نبودکاش که چشمان تو این همه زیبا نبودکاش رها میشدم از غم دلدادگیصورت آن آشنا این همه بیتا نبودگرد جهان گشتم و غیر تو ام خواست نیستکاش که لبهای تو شککر و حلوا نبودگفتمش این راز و از خون جگر ها که رفتگفت که اسرار عشق حل معما نبود
گلی زیبا نمایان در چمن شد شب میلاد مولایم حسن  شدشدم امشب سراپا مست نامش      یقین مرغ دلم گردیده رامشنمی دانم چه گویم از وجودش         تمام عـــرشیان محو سجودش حسن رالطف یزدان بی حساب است    که قدر وشان ایشان در حجاب استحسن تنهاترین  سردار دین است          که ایشان بی گمان حبل المتین است
ز مدحش بی گمان قاصرزبان است    حســـن دوم  امام شیعیان است
 
 
گمان مکن دل شبها دو چشم تر دارم/**/شبیه شمعم و در سینه ام شرر دارم
تو می‌روی و مرا هم نمی بری آری/**/پس از تو همدم چاهم خودم خبر دارم
تنت سبک شده اما غم تو سنگین است/**/چگونه اینهمه غم را به شانه بردارم
چطور داغ تو را روی سینه بگذارم/**/مگر به وسعت هفت آسمان جگر دارم
سحر نیامده از خانه ام سفر کردی/**/تو فکر میکنی اینجا دگر سحر دارم
چقدر مثل توام من خودت تماشا کن/**/اگرچه خیبری ام دست بر کمر دارم
تو نتوانستی!
این واضح‌ترین عبارتیست که حال و حالت مرا توصیف می‌کند. من در یک جنگ نابرابر شکست خوردم و این جنگ، کنکور نبود. این جنگ، درون من شکل گرفت. ریشه گرفت. فریب داد و جلو آمد. حریف، دو راه بیش‌تر بلد نبود و من، همه‌ی راه‌هایم را باخته بودم به او. گمان کردم، با این پای زخمی، با این صورت کبود، با این ریشه‌های معلق در هوا، می‌توانم بر او غلبه کنم و جشن مرگش را به نظاره بنشینم. گمان می‌کردم روز کنکور، زمینش خواهم زد و در اعلام نتایج تدفینش خ
این روزها خیلی به تغییر سبک زندگیم فکر میکنم. به اینکه اهداف جدیدی برای خودم تعریف کنم و برم دنبالشون. در آستانه 33سالگی نگاهم به زندگی این هست که هیچ وقت برای ایجاد تغییر توی زندگی دیر نیست و اگر پنجاه سالمون هم شده باشه و احساس کنیم مسیری رو داریم اشتباه میریم نباید از آینده ناامید باشیم و سعی کنیم مسیرمون رو اصلاح کنیم. نگاهی که متاسفانه توی خیلی از آدم های دور و برم نمیبینم. نمیدونم اگر من هم توی سن و سال اونا بودم آیا مثل اونا فکر میکردم یا
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی
سال ها طی شد و دل، زائرِ محبوب نبوداین همه سال نشستن به دعا خوب نبودنه غم قحطی و نان داشت، نه داغ پیریجز غم دوری یوسف، غم یعقوب نبودهرچه گشتم عملی هدیه به آقام کنمبین بار عملم، توشه ی مرغوب نبودحاجت از چشم ترم خواند و دعایم فرمودگرچه حاجت به دلم مانده‌ و مکتوب نبوداز ازل سینه ی زهرایی ما سینه زنانجز به آقای نجف، ملحق و منسوب نبودنکند راه حرم، راه نجف، بسته شودسال ها بود دلم این همه آشوب نبودچشم خشکید
تا که سر به روی پیکرم گذاشت، جز قلم، سری به دستِ من نبود
هیچ درد سر نداشتم، اگر: این زبانِ سرخ در دهن نبود
دستِ بی‌اجازه‌ی پدر، بلند... وای از زبانِ تلخِ مادرم
کاش در زبان مادریِّ من، زن بُنِ مضارعِ زدن نبود
مادرم وطن! بگو کدام دیو، بچه‌هات را به مرزها فروخت 
مادرم وطن! بگو پدر نبود، آن که هرگز اهلِ این وطن نبود
پای حجله‌های خون، برادرم، پاش را فروخت، یک عصا خرید 
او بدونِ پا به جشنِ مرگ رفت، بس که هیچ پای‌بندِ تن نبود
توی واژه‌نامه جای جنگ،
گاهی گمان نمی کنی ولی خوب می شودگاهی نمی شود که نمی شود که نمی شودگاهی بساط عیش خودش جور می شودگاهی دگر، تهیه بدستور می شودگه جور می شود خود آن بی مقدمهگه با دو صد مقدمه ناجور می شودگاهی هزار دوره دعا بی اجابت استگاهی نگفته قرعه به نام تو می شودگاهی گدای گدایی و بخت باتویار نیستگاهی تمام شهر گدای تو می شود…گاهی برای خنده دلم تنگ می شودگاهی دلم تراشه ای از سنگ می شودگاهی تمام آبی این آسمان مایکباره تیره گشته و بی رنگ می شودگاهی نفس به تیزی شمش
گاهی گمان نمی کنی ولی خوب می شودگاهی نمی شود که نمی شود که نمی شودگاهی بساط عیش خودش جور می شودگاهی دگر، تهیه بدستور می شودگه جور می شود خود آن بی مقدمهگه با دو صد مقدمه ناجور می شودگاهی هزار دوره دعا بی اجابت استگاهی نگفته قرعه به نام تو می شودگاهی گدای گدایی و بخت باتویار نیستگاهی تمام شهر گدای تو می شود…گاهی برای خنده دلم تنگ می شودگاهی دلم تراشه ای از سنگ می شودگاهی تمام آبی این آسمان مایکباره تیره گشته و بی رنگ می شودگاهی نفس به تیزی شمش
بسم رب الرفیقپ.ن
اسم کلاس ِ امسالمون "امید" هست.از پسرک‌های تازه آشنا شده پرسیدم: به نظرتون امید یعنی چی؟می‌خواستم از برآیند نظراتشون پل بزنم به اسم کلاسمون و نتیجه ی خوب خوب بگیرم ولی فکر نمی‌کردم اون وسط یکیشون روضه بخونه همین روز اوّلی...جواب داد: خانوم یعنی یکی رفته بعد امید داری برگرده که وقتی نمیاد میشه بی‌امیدی.#خاطرات_شنیداریپ.ن.2
شب های هجر راگذراندیم و زنده ایمما را به سخت جانیِ خود، این گمان نبودپست آخر امسال. یاعلی
واسه ناهار امروز، ۲ نوع غذا درست کردم، یعنی در کنار برنج یه آش کوچولو هم بار گذاشتم صرفا بخاطر رو کم کنی و از بین بردن غر احتمالی بخاطر تکراری بودن غذا
 
اللَّهُمَّ اجْعَلْ لِی مِنْ أَمْرِی فَرَجاً وَ مَخْرَجاً وَ ارْزُقْنِی مِنْ حَیْثُ أَحْتَسِبُ وَ مِنْ حَیْثُ لَا أَحْتَسِب‏
خدایا! در این کار من و مشکل من برایم گشایشى قرار ده و سببى براى بیرون شدن از آن فراهم آور و مرا هم از آنجایی که گمان توانم برد و هم از آنجا که گمان ندارم روزى ده.
خدایا سلام..امتحان و صورت سوال جدیدی رو ک برام نوشتی نمیفهمم..
بغض و غصه ی تونستن و درنگ و نرفتن...
بغض جاموندن و دلتنگی...
اما حالا بعد از امتحان و واگذاری امور به خودت ...و موفقیت ...ترسانم ...ب گمانم ک باید بمانم...ب گمانم باید انتخاب کنم..
 دلتنگم..ازینهمه گیجی و نفهمیدن امتحانت دلتنگترم..
راهنمایم باش..
مولایم ..
تویی ک از جایی ک گمان نمیکنی میبخشی..
بفهمان کدام راه صحیحترین است؟
باید بروم؟؟؟؟؟ این همان است ک میخواهی؟
میخواهی تا آنها خود را ارتقا ده
از غم خبری نبود اگر عشق نبوددل بود ولی چه سود اگر عشق نبود
بی رنگ تر از نقطه ی موهومی بوداین دایره کبود اگر عشق نبود
از آینه ها غبار خاموشی راعکس چه کسی زدود اگر عشق نبود
در سینه ی هر سنگ، دلی در تپش استاز این همه دل چه سود اگر عشق نبود
بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود؟دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود
از دست تو در این همه سرگردانیتکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود
از قیصر امین پور
 
به عشق نوجوانی اعتقاد دارید؟؟؟
«ما را به سخت جانی خود این گمان نبود»
من کیستم از خویش به تنگ آمده ای
دیوانه ٔ با خرد به جنگ آمده ای
دوشینه به کوی یار از رشکم کشت
نالیدن پای دل به سنگ آمده ای .
#شکیبی_اصفهانی
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
مشاهده مطلب در کانال
روزی روزگاری در ناکجا آباد، چند نگهبان نمای کتاب، به جهت رهایی از تعهدات و بی‌اطلاع از چند و چون کار و به یقین نادانسته و در پی خشنودی والا مقامات چنان آب در هاون کوبیده که گویی نان حلال را نشانه می‌روند‌.کتب را ندیدند مگر بر زیر هنرها و حرفه ها، و چه شادمانند که خدمت می‌نمایند.نادانی از سر تجسس سوالی نمود که ای بزرگواران آش دوغ را با چند کتاب برابری می‌کند؟ خانم والده هفت روزی، هشت وعده آن را به خوردمان می‌دهد؛ خود گمان می‌برم نیمی از اد
گمان مکن دل شبها دو چشم تر دارم/**/شبیه شمعم و در سینه ام شرر دارم
تو می‌روی و مرا هم نمی بری آری/**/پس از تو همدم چاهم خودم خبر دارم
تنت سبک شده اما غم تو سنگین است/**/چگونه اینهمه غم را به شانه بردارم
چطور داغ تو را روی سینه بگذارم/**/مگر به وسعت هفت آسمان جگر دارم
سحر نیامده از خانه ام سفر کردی/**/تو فکر میکنی اینجا دگر سحر دارم
چقدر مثل توام من خودت تماشا کن/**/اگرچه خیبری ام دست بر کمر دارم
ما ملتی هستیم درد آشنا؛ اما نه به درد، تن سپرده و خو کرده.حکایت، همان حکایت قدیمی پرنده است و قفس؛ پرنده‌ی بسیار آشنا با قفس؛ اما نه معتاد به قفس، و نه شوکت باغ از یاد برده، و نه تن به دیواره‌ی قفس کوبیدن را دمی فرونهاده؛ گرچه در لحظه‌هایی چنین می‌نماید که خستگی، به نشستن و آب از آبدان قفس نوشیدن و ارزن از دانه‌دان قفس برچیدن را برجنگیدن به خاطر آزادی ترجیح داده است؛ اما ما ملتی هستیم با هشیاری‌های تاریخی شگفت انگیز، و به همین سبب، آن دانه
امروز رازی به من گفته شد.رازی که سال­ها از آن گذشته بود و رازی که دیگر مثل قبل گرم نبود.
سوزان نبود.
زننده نبود.
اما هنوز هم رازی­ست که باید مخفی شود.به خوبی و با دقت.تنها میان آدم­های مورد اعتماد.
متاسفانه شما میان آن­ها نیستید و هرگز این راز را نخواهید فهمید.
بعضی چیزها برای هیچکس نیست... افکار شبانه است و چون می خواهم فراموش نشود برای خودم می نویسم.
مقولات جهان به نظر من شامل چند دسته است البته فعلا و در این زمان :
1_اساطیر و افسانه های پیشینیان
2_علم و دانش
3_فلسفه و حکمت
4_ادیان و علوم الهی
5_سحر و جادوگری
در خصوص اساطیر و افسانه های پیشینیان که گاها خرافه نیز در آنها موجود است بایستی بگویم جنس انها احتمالا دو گونه باشد، یا از جنس ظن هستند ،(ظن =گمان و گمان باطل) و یا جنس انها در یک دوره ای از جنس علم و د
من اصلا عصر جدید را ندیده بودم. فقط تکه هایی از آواز های پارسا را شنیده بودم. امشب اما ... به پهنای صورت گریه کردم پای اجرای خانم عبادی. اشک، از چهره ام به موهایم چکه کرد و دست آخر، با موهایی خیس از جایم بلند شدم. بابا اگر نبود، مامان اگر نبود، خواهر اگر نبود با بلند ترین صدای ممکن زار می زدم! 
دست آوردهای عاشور
اگر عاشورا و فداکاری خاندان پیامبر نبود، بعثت و زحمات جان فرسای نبی اکرم صلی الله علیه و آله وسلم را طاغوتیان آن زمان به نابودی کشانده بودند. ابوسفیانیان می خواستند قلم سرخ بر کتاب وحی بکشند و یزید، یادگار عصر تاریک بت پرستی، به گمان خود با کشتن و به شهادت کشیدن فرزندان وحی امید داشت اساس اسلام را برچیند و با شعار صریح «لا خبرٌ جاء ولا وحیٌ نَزَلَ» بنیاد حکومت الهی را برکند. اگر عاشورا نبود، نمی دانستیم به سر قرآن کریم و اس
 
در درون پیله او خواب و به سر بیداری استکرم ابریشم گرفتار شبی تکراری است
پوشش پیله اگر چه باشد از جنس حریرآن به شب خفتن میان این حریر اجباری است
خواست تا رخساره را تابان کند روی همهپیکر نارَس هویدا کردنش، بیزاری است
خنده‌ی تلخی به گوش کرم در پیله رسیدبی‌خبر خفته به پیله، آن گمان بیماری است
ناگهان آن تن دگرگون گشت و او جانی گرفتحاصل آن صبر ایوب این نکو معماری است
از درون پیله چون شهباز روی آمد پدیدباور این تن شکافی در بَدان دشواری است
عاقبت
نوجوون که بودم...کسایی بودن که دوسم داشتن...یادمه...وقتی سفر میرفتیم...عمه...شوهرعمه...بچه هاشون...دوسم داشتن...:)شوهرعمه هم بعضی وقتا بداخلاق میشد...ینی...دوسم نداشت؟...نمیدونم...یه نفر تو دنیا...بهم ثابت کرد دوسم داره...هرچند کم...براش مهمم...اون قلب دومشو بهم داد...طلسم محافظت برام ساخت...حتی تولدمو فراموش نکرد و خواست بیاد پیشم...اون...اون خیلی مهربونه باهام...ولی من خستش کردم...بازم...دلخورم ازش...قرار نبود خسته شه و ترکم کنه...قرار نبود بگه خستم ازت...قرار ن
شاعر لالی بودم که هرگز حامل پیام دلخواهی برای مردم نبود. رسولی که مردمی که عاشقانه بهشون عشق میورزید با سنگ زدن بهش پاسخ میدادن. من معلمی بودم که رنج های زندگی خودش رو از یاد میبرد تا آینده کودکانی رو روشن تر ترسیم کنه اما جز بی مهری و بی رغبتی پاسخی دریافت نمیکرد.
بیش از اندازه سکوت کردیم.
بیش از اندازه بخشیدیم.
توی خودمون ریختیم.
خودمونو بین خواسته های بقیه مدفون کردیم.
اونقدر که گمان کردن لالیم.
کوریم.
بی رویا و بی باوریم.
ضعیفیم.
اما درست تو
چند وقتی بود ک دیگر یک لا لباس نداشت. لباس های فاخر میپوشید. ولی هنوز پا برهنه بود. به حرف دیگران توجهی نداشت ولی دیگرانی وجود نداشتند ک بخواهد مراعات حال کند. کلبه اش پس از طوفان خرابه ای بود و از دشت گلهای زرد کوچ کرده بود به پای کوهی. سنگ بر سنگ و آجر بر آجر ساخته بود و ذکر گفته بود. دیگر نگران فصل ها نبود. نبودِ درویش اتفاق غمگینی نبود و دلش برای تکه هاش بر روی تپه ماه تنگ نمیشد. در کتیبه اش ذکر مینوشت. روز و شب. شب و روز. از احوالات گذشته و اوصاف
امروز با معجزه بیدار شدم. مثه همیشه نبود. این دفعه بابت بیدار شدنم و اینکه چرا تو خواب نمردم دیگه به خدا غر نزدم. ب این وجود که شبش چقدر غمناک و سنگین گذشت...
خدایا شکرت بخاطر دو نفر تو زندگیم. یکی تو اون یکی مامانم. اگه مامانم نبود... بیخیال! حتی نمیشه نبودشو تصور کرد. میدونی.. دنیا هم نبود اون موقع
امروز با معجزه بیدار شدم. مثه همیشه نبود. این دفعه بابت بیدار شدنم و اینکه چرا تو خواب نمردم دیگه به خدا غر نزدم. ب این وجود که شبش چقدر غمناک و سنگین گذشت...
خدایا شکرت بخاطر دو نفر تو زندگیم. یکی تو اون یکی مامانم. اگه مامانم نبود... بیخیال! حتی نمیشه نبودشو تصور کرد. میدونی.. دنیا هم نبود اون موقع
تیر آخر، شباهنگام، که گام‌هایم خسته بودند و اندیشه‌هایم افسرده، بر جانم نشست. 
عشق در ضعف آمیخته بود. مدت‌ها بود که این دو، همدیگر را ملاقات کرده بودند و جایگاهشان را به دیگری وا گذاشته بودند و من در این میان، حیران، به هردو می‌نگریستم و مبهوت می‌گریستم و مسحور، درد را می‌خریدم. و درد را، چه گران می‌دهند.
+ و او، شگفتانه، حرکت‌هایش را، با صبوری تمام، می‌چیند. تو را می‌برد در یک دانشگاه صنعتی-فنی، که حتی جزو گمان‌هایت هم نبود. اما تو می‌
 
 
گاهی گمان نمیکنی ولی خوب میشود
گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود
گاهی بساط عیش خودش جور میشود
گاهی دگر تهیه بدستور میشود
گه جور میشود خود آن بی مقدمه
گه با دو صد مقدمه ناجور میشود
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود
گاهی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست
گاهی تمام شهر گدای تو میشود
گاهی برای خنده دلم تنگ میشود
گاهی دلم تراشه ای از سنگ میشود
گاهی تمام آبی این آسمان ما
یکباره تیره گشته و بی رنگ میشود
گاهی نفس به تیزی شم
از کاکتوس تنها می گفتم. از صخره بی کس می گفتم. از رود آواره می گفتم. نه انتظارش نبود، تجربه کنم. انتظارش نبود، بغض کنم. 
آدمی کم انتظاری هستم از دیگران ولی حالا در انتظار یک نفرم. با امید آمدنش، نفس می گیرم و با خیال رفتنش، اشک می ریزم.
بچه ها عاشق کسی نشید که ازتون دوره، وگرنه اگه حسی بهتون نداشته باشه، هر بار که میگید: دوستت دارم. اون فقط سین می کنه...
باسمه تعالیحاج قاسم سلیمانیمن نمی دانم چرا اشکم شده آبی رواناین خلوص حاج قاسم باعث حزنی چنانمن که باشم وصف او گویم سخن یا گفته ایاو قیامش چون حسین ابن علی در این زمانیاد او ،افکار او، چون راه زهرا و علی استمردم ایران چه زیبا پاس می دارند از آنعلت اصلی که شد باعث، شوی سردار دلدر خلوص است و ریاضت با درونت بی گماناو شهیدی دیگر از یاران جدش کربلاسید و آقای ما باشد قاسم در میاندر قیاس کشتگان کربلا، عاجز منمآنچه ماند از جسد ،انگشتر جدش چه سانوعده
 
اینکه بگیم خدا چرا ب فلانی ، فلان چیزو داد ب من نداد یعنی حسن ظن نداریم ب خدا یعنی گمان مون ب خدا خوب نیست
  
در اهمیت این فضیلت اخلاقی همین بس که
 
امام رضا”علیه السلام” در این رابطه می‌فرماید: فَأَحْسِنِ الظَّنَّ بِاللَّهِ فَإِنَّ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ”علیه السلام” کَانَ یَقُولُ مَنْ حَسُنَ ظَنُّهُ بِاللَّهِ کَانَ اللَّهُ عِنْدَ ظَنِّهِ بِهِ وَمَنْ رَضِیَ بِالْقَلِیلِ مِنَ الرِّزْقِ قَبِلَ مِنْهُ الْیَسِیرَ مِنَ الْعَمَلِ؛
 
گ
۱- وموسی(ع) گفت : اگر شما و هر که در روی زمین است همگی کافر شوید ؛ بی گمان ، خداوند بی نیاز ستوده است.
۲- و روز قیامت چون کار از کار گذشت و داوری صورت گرفت ، شیطان می گوید : در حقیقت ، خداوند به شما وعده داد وعده راست ، و من به شما وعده دادم و با شما خلاف کردم ؛ و مرا بر شما هیچ تسلطی نبود ، جز اینکه شما را دعوت کردم و اجابتم نمودید . پس مرا ملامت نکنید و خود را ملامت کنید. من فریاد رس شما نیستم و شما هم فریاد رس من نیستید . من به آنچه پیش از این مرا در کار
ذره ای در نزد خورشید درخشان تو ایمتشنه ای در حسرت یک جرعه باران تو ایمسالها نان خورده ایم از سفره ی اولاد توروزی ما می رسد چون بر سر خوان تو ایمگوشه ای از صحن آیینه و یا صحن عتیقهرکجا هستیم گویی کنج ایوان تو ایمزائران دختر تو زائران فاطمه اندتا ابد ممنون این لطف دو چندان تو ایمما غذای خانه هامان هم غذای حضرتی ستدرمیان خانه هم در اصل مهمان تو ایمبی گمان ایل و تبارت عزت این کشور انددر حقیقت اهل جمهوری ایران تو ایمبچه های تو در ایران پادشاهی میک
هوا آلوده شد، گفتن فلان مقاطع تعطیلن، بقیه نه              آخه ما آبشش داشتیم
الانم میگن مدرسه ها تعطیله
بعد تبصره اش میاد که وقتی گفتن مدرسه، یعنی دانش آموزان، معلمان باید باشند!!!
بعد تبصره بعدیش میاد که مدارس غیرانتفاعی معلماش هم نیان!!                        ما دولتی ها آنتی کروناییم!!
بعد تو گروه همکارها همه قیل و قال میکنن، که یکی جوابشون میده مرخصی برای این روزهاست دیگه، مگه از سلامتی مهمتر هم هست، بعد میای سرکار، میبینی اولین نفر
از آب رفته هیچ نشانی به جو نبود
دیگر شکسته بود دل و در میان ما
صحبت بجز حکایت سنگ و سبو نبود
او بود در مقابل چشم ترم ولی
آوخ که پیش چشم دلم دیگر او نبود
#شهریار
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
مشاهده مطلب در کانال
اینجا آمدم. شب بود، تاریکی بود، حجاب بود. عشق نبود، موسیقی نبود، زندگی نبود. عاشق بودم، شب بودم، معنای زندگی بودم. نور شدم، حجابش افکندم. موسیقی شدم و به همه سو باریدم. 
تا اینجا بودم، از این نیز بالاتر روم. به خشکی نیندیشیدم، به تلخی نیندیشیدم. بر چهره‌ی خفتگان ننگریسیتم و راه خفتگان به هیچ‌ نگرفتم. رقصیدم و رقصان از این معبر و دروازه‌ی تار گذشتم، تا آن سرزمین که مرا به خود می‌خواند. 
اینجا آمدم، گِل بود و گِلزار. گُل و گُلستان به بار آوردم.
پیامبر(صلی الله علیه وآله):خداوندازشخص تندرست بیکار که نه درکاردنیاست ونه سرگرم آخرت, نفرت دارد.
پیامبر(صلی الله علیه وآله):هیچ عبادتی جزء بایقین ارزش ندارد.
پیامبر(صلی الله علیه وآله):سوگندبه خدایی که جزءاوخدایی نیست , هیچ بنده مؤمنی به خداگمان نیک نبرد, مگراینکه خداوندمطابق همان گمان بااوعمل کند, زیراخداوندکریم است وهمه خوبیهابه دست اوست وشرم داردازاینکه بنده مؤمنش به اوگمان نیک بردو اوخلاف گمان وامیدبنده رفتارکند.
امام حسن(علیه الس
بسم الله
إنا لله و إنا إلیه راجعون...
پ.ن یک. فرمود "ترجعونها إن کنتم صادقین" (سوره ی واقعه). هر چه تلاش کردیم و کردند، نشد... نمی شود، نمی توانیم؛ باید تسلیم بود.
پ.ن دو. نقل است که حضرت امیر فرموده اند "من یَمُت یَرَنی". با حسرت به چشمان مادر نگاه می کردم.
پ.ن سه. ممنون از بزرگوارانی که دعا کردند... گم شود تدبیر عاقل پیش تقدیر خدا
پ.ن چهار. اگر در قید حیات هستند، هوای مادر و پدرتان را بیشتر داشته باشید... حتی اگر روزی ده بار دستشان را ببوسید، شاید فردا حس
شبى مهتابی مردی صاحب قوز از خواب برخواست. گمان کرد سحر شده، بلند شد و به حمام رفت. از سر آتشدان حمام که گذشت صدای ساز و آواز به گوشش خورد. اعتنا نکرد و به داخل رفت.وارد گرمخانه که شد جماعتی را دید در حال رقص و بزنم و پایکوبى. او نیز بنا کرد به آواز خواندن و رقص و شادى.در حال رقص چشمش به پاهاى جماعت رقصنده افتاد و متوجه سم آن ها شد و پى برد که این جماعت از اجنه هستند. گرچه بسیار ترسید اما خود را به خدا سپرد و به روی آنها نیز نیاورد.از ما بهتران نیز که
می خواهم از مردی بنویسم ، مردی که مالِ رویا ها نبود ، مال افسانه ها و قصه ها نبود ، بلکه غمخوار غصه نشینان بود.مردی بود از دیار خدا ، و از کوچه ی پیامبران ، اما پیامبر نبود. کوه ایمان را در وجودش خدا محکم نموده بود و بر این کوه درخت تنومند شجاعت سبز شده بود ، درختی که خزان و خشکیش فقط در فصل خدا بود . در قلب او هیچ گل سرخی بهر بوئیده شدن از سوی دنیا ، نروئیده بود .
در آسمان دل "او"هزار هزار دسته پرنده به عشق خدا ولی بی هیچ منتی برای مردم ، آواز می خوان
می خواهم از مردی بنویسم ، مردی که مالِ رویا ها نبود ، مال افسانه ها و قصه ها نبود ، بلکه غمخوار غصه نشینان بود.مردی بود از دیار خدا ، و از کوچه ی پیامبران ، اما پیامبر نبود. کوه ایمان را در وجودش خدا محکم نموده بود و بر این کوه درخت تنومند شجاعت سبز شده بود ، درختی که خزان و خشکیش فقط در فصل خدا بود . در قلب او هیچ گل سرخی بهر بوئیده شدن از سوی دنیا ، نروئیده بود .
در آسمان دل "او"هزار هزار دسته پرنده به عشق خدا ولی بی هیچ منتی برای مردم ، آواز می خوان
کاش حال خراب مثل لباس کثیف بود ، میدونستی که تهش با شستن خوب میشه .‌ کاش میشد مثل موهای چرب که هرروز به خاطرش میریم حموم کاش میشد این حال بد رو با حموم رفتن ، با شستنش از بین برد . چیه این آدمیزاد ، چقدر عجیبه وغریبه‌.‌ چقدر عجیبه از حالی که دم به دقیقه تغییر میکنه و چقدر غریبه ، تو جایی که زندگی میکنه ، با کسایی که زندگی میکنه و حتی گاهی با خودش ، چقدر غریبه . 
دوست داشتم مینوشتم از چیزای باحال و حال خوب کن ولی نیست .چیزای خوبی وجود نداره ، حداقل
او دزدى ماهر بود و با چند نفر از دوستانش باند سرقت تشکیل داده بودند. روزى با هم نشسته بودند و گپ مى زدند.در حین صحبتهاشان گفتند: چرا ما همیشه با فقرا و آدمهایى معمولى سر و کار داریم و قوت لایموت آنها را از چنگشان بیرون مى آوریم؟! بیائید این بار خود را به خزانه سلطان بزنیم که تا آخر عمر برایمان بس باشد. البته دسترسى به خزانه سلطان هم کار آسانى نبود. آنها ...تمامى راهها و احتمالات ممکن را بررسى کردند، این کار مدتى فکر و ذکر آنها را مشغول کرده بود، ت
یا راحم من لا راحم له
 
هر کسی این انقلاب را، خودش را و راه ش را به چیزی می فروشد. یکی به پول، یکی به قدرت، یکی به مقام، یکی به زن، یکی به آبرو، یکی به عشق، یکی به رفیق، به شوهر، یکی به همسر، یکی به فرزند، یکی ... دام ها زیادند. انقلاب را و راه را هر کسی به بهانه ای تنها می گذارد و می رود به راه خودش. این حسی بود که آخر فیلم ماجرای نیمروز: رد خون با آن بغض کردم و گریستم. برای تنهایی های مان. برای تنهایی انقلاب مان... (آیا ما تا آخر هستیم؟ یا رفته ایم و خو
اگر داغ رسم قدیم شقایق نبود اگر دفتر خاطرات طراوت پر از رد پای دقایق نبود اگر ذهن آیینه خالی نبود اگر عادت عابران بی‌خیالی نبود اگر گوش سنگین این کوچه‌ها فقط یک نفس می‌توانست طنین عبوری نسیمانه را به خاطر سپارد اگر آسمان می‌توانست، یک‌ریز شبی چشم‌های درشت تو را جای شبنم ببارد اگر رد پای نگاه تو را باد و باران از این کوچه‌ها آب و جارو نمی‌کرد اگر قلک کودکی لحظه‌ها را پس انداز می‌کرد اگر آسمان سفره‌ی هفت رنگ دلش را برای کسی باز
خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت
به قصد جان من زار ناتوان انداخت
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود
زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت
به یک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد
فریب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت
شراب خورده و خوی کرده می‌روی به چمن
که آب روی تو آتش در ارغوان انداخت
به بزمگاه چمن دوش مست بگذشتم
چو از دهان توام غنچه در گمان انداخت
بنفشه طره مفتول خود گره می‌زد
صبا حکایت زلف تو در میان انداخت
ز شرم آن که به روی تو نسبتش کردم
سمن به دست صبا
«١٣٩»قُلْ‌ أَ تُحَاجُّونَنا فِی اللّهِ‌ وَ هُوَ رَبُّنا وَ رَبُّکُمْ‌ وَ لَنا أَعْمالُنا وَ لَکُمْ‌ أَعْمالُکُمْ‌ وَ نَحْنُ‌ لَهُ‌ مُخْلِصُونَ‌ 
(اى پیامبر! به اهل کتاب)بگو:آیا درباره‌ى خداوند با ما مجادله مى‌کنید، در حالى که او پروردگار ما و شماست و اعمال ما براى ما و اعمال شما از آنِ‌ شماست و ما براى او خالصانه عبادت مى‌کنیم. 
نکته‌ها: 
این آیه،هشدار به اهل کتاب است که از ادّعاهاى بى‌دلیل دست بردارند.آنها مى‌گفتند:ما به خدا نزد
ایا حسین بن علی علیه السلام برای فسق حاکم (یزید) سر و سرباز و سردار خود را فدا کرد؟
پس چرا امام سجاد و امام باقر دربرابر ظلم امویان سکوت کردند مگر نبود عبدالملک مروان که سوگند میخورد من شراب میخورم وهرکس مرا به تقوا دعوت کند او را گردن میزنم؟مگر نبود که هشام اموی کعبه را قرق میکرد و با کنیزکان خود روی سقف کعبه گناه میکرد؟
و مگر نبود مهدی عباسی که گاهی به زبان شعر میگفت:یعقوب وسخنان او را رها کن و با شراب گوارا دمساز باش(منظور یعقوب بن داود وزیر
هنگامی که ناخدا جریلو فرمان یافت ناوچه توپدارش، بنجمین کنستانت را به باداما، واقع در بخش باتموی گوارامادما، ببرد و برابر طارعون مورچگان به ساکنان آن دیار کمک کند، گمان کرد نکند مقامات (نظامی) او را دست انداخته و مسخره کرده اند. موضوع گرفتن ترفیعش، هم خیلی رومانتیک و خیال پردازانه و هم بر خلاف قاعده و اصول بوده است، یعنی علاقه ویژه‎ی یک بانوی بلندپایه‎ی برزیلی و چشمان خمار و زیبای خود ناخدا نقش مهمی در این ماجرا بازی کرده بود، و در دیاریو -(
اگر زندگی این همه جادو نداشت؟ اگر شاخهٔ نوجوانهٔ امروز، فردا شکوفه نمی‌داد؟ اگر آسمان آفتابی یکباره ابری نمی‌شد؟ اگر شهر باران‌زده و طوفان‌دیده، پر از پروانه‌های رنگی نمی‌شد؟ اگر بعد از سکوت و غم، صدا و ساز و خنده نبود؟ اگر پسِ هیاهوی عاشقی، آرامش و قرار نبود؟ اگر بعد از تکرار و تمرین، مهارت و دانایی نبود؟... زندگی به گذرِ خیال‌انگیزش زیباست.
فرشته‌های کوچک عشق، من، کی سبکی بال‌هایتان را حس می‌کنم؟
این همه ناله های من ، نیست ز من ، همه از اوست 
کز مدد می لبش ، بی دل و بی زبان شدم 
گفت " چرا نهان کنی عشق مرا ، چو عاشقی ؟ " 
من ز برای این سخن ، شهره عاشقان شدم 
جان جهان ز عشق تو ، رفت ز دست کار من 
من به جهان چه می کنم ؟ چونکه از این جهان شدم 
 
 
- تا که اسیر و عاشق آن صنم چو جان شدم 
دیو نیم ،پری نیم ، از همه چون نهان شدم ؟ 
برف بدم ، گداختم ،تا که مرا زمین بخورد 
تا همه دود دل شدم ، تا سوی آسمان شدم 
نیستم از روان ها ، بر حذرم ز جان ها 
جان نکند حذر ز ج
 
 
مصرّانه به این معتقدم که انسانها غالباً شدیدترین زخم زبانها و مایه ریش دل شدنها را از نزدیک‌ترین افرادشان، خانواده و دوستانشان، می‌بینند و میشنوند. حرفهایی که در قالب نصیحت بوی شماتت میدهند و قضاوتهایی که گاه به جای تشریح موقعیّت و راه و کار، نمکی بر زخم و تیغی برای گشوده‌تر شدن جراحت میشوند.. و از این نکته نباید غافل بود که دیدن سردی نگاه در چشم کسی که دوستش میداری و دوستش میپنداری از آتش خشم و نفرت صد پشت دشمن گدازنده‌تر و پذیرشش بر
چند صباحی بمان، یا حسن عسکریبار مبند ای جوان، یا حسن عسکریلحظه ی دردسرت، آمده بالاسرتمهدیِ صاحب زمان، یا حسن عسکریشکرِ خدا در گذر، حضرت نرجس ندیددست تو در ریسمان، یا حسن عسکریتشنه لب سامرا، ماه ربیعت چراگشته شبیه خزان؟! یا حسن عسکریدر دل زهرایی ات، خاطره ی محسنشریخته داغی گران یا حسن عسکریداغِ دلت این شده، از غم محسن شده...فاطمه، قامت کمان، یا حسن عسکریرنگِ رخت را عجیب، زهر بهم ریختهتشنه لبی بی گمان، یا حسن عسکریخورد اگر ظرف آب، بر لب و دند
هزار بار پیش اومده که به خودم گفتم دیگه واقعا امشب صبح نمیشه این دفعه حتما دق می‌کنم.
+ به شکل احمقانه‌ای زندگیم مزه آدم‌های بی‌خود و بی‌خیال و بی‌هدف رو میده در حالی که واقعا نیستم. گمان کنم فقط بیمارم، البته که جسم نه.
+ پُک: پست کوتاه.
خداحافظ تو.
با اینکه هنوزم...
خداحافظ تو 
میسوزوندم آتیش خاطرات
خداحافظ تو
تا قلبم به تنهایی عادت کنه.
تا اشکم به چشمام خیانت کنه
خداحافظ تو
قرارمون نبود تنها تنها بری تو
قرارمون نبود بی تو بمونم
قرارمون نبود فاصله باشه
قرارمون نبود بی تو بخونم
خداحافظ تو
خداحافظ تو 
میسوزوندم آتیش خاطرات
خداحافظ تو
تا قلبم به تنهایی عادت کنه
تا اشکم به چشمام خیانت کنه
خداحافظ تو...
تصور شد جزئیات را درک می توانیم؛پس گفتند بالاتر از سیاهی رنگی نیست!
گمان بردیم برای برتر بودن باید به سیاهی پیوست و اینچنین سفیدی ها نزد ما روسیاه شدند تا قاعده رنگ ها به هم بریزد.
هرچه گفتند خطاب به در بود لیک پاسخ از دیوار آمد و آنچه دیوار پاسخ داد شماتت در بود!
باج به شغال ندادیم تا عزتی باشد،آنچه حاصل شد ته مانده ی سفره ی کفتارها بود.
روزگار به نفع ما چرخید و چاقوشان دسته خود را برید،به ظن خود در مسیر پیروزی بودیم غافل از اینکه قرار است سرما
خدایا این گمان را به تو ندارم که مرا در حاجتی که عمرم را در طلبش سپری کرده ام، از درگاهت بازگردانی
«مناجات شعبانیه»
-حواسمون به آرزوهامون هست!؟
-این یه خط،امان از این یه خط مناجات، چند ساعت فقط باعث شد فکر کنم و فکر کنم و فکر کنم...
-همین
ادامه مطلب
معبود من
روزگاری ک در خیالم رنگ ها تمیزو دست نخورده بودند برایت شبانه روز از رنگین کمان مینوشتم,از زلال قلب های روان در دستم..
از نگاه سبز تو
از دوست داشتن های بی چون وچرا
قرار نبود سنگ روی سنگ بندنباشد!
قرار نبود روزگار مارا حواله ی هندوانه ی سر بسته کند...
 
هر آنچه بوده برام با ارزشه... اما هر چه نگاه کردم امیدی نبود‌... تقاطع مشترکی نبود... آخرین خرده تکه ها رو هم ریختم دور... از وجودم... اگر تونسته باشم... و این قطعا پایان خطه.
 
+واقعا چبه این بشر؟ آدمی از شناخت خودش هم عاجزه ...
++ خدایا... نکنه یه روز حس کنم انسانِ درستی نیستم؟
روزگارم سخت ودنیایم پرازاندوه است
دردلم درد و غم و دغدغه ها انبوه است
سالهاست ازنامرادی حال و روزم خوب نیست
هیچ چیز زندگی برای من مطلوب نیست
همچو من آزرده از دنیای خود بسیار است
مردمی که زندگی برایشان غمبار است
بی گمان بودن در اینجا خود دلیل حال ماست
هرکه اینجاست بی گمان از آنچه بیند نارضاست
البته در هر جهنم عده ای هم راضیند
آن جماعت که در آن در حال یکه تازیند
عده ای کین نابسامانی از آنان حاکم است
این سیاهی ارمغان حاکمانی ظالم است
اکثریت مرد
الحمدلله علی کل حال.الحمدلله علی نعماعه اجمعین.خدایا لطف تو اگر نبود از هلاک شدگان بودم.عین خواب و خیال همه اش از منظر چشمم داره رد میشه.وقتی پیامک نظام وظیفه اومد که مشکین شهر خودتو معرفی کن چطور به فاصله یک هفته تا کنکور دنیا سرم خراب شد.چطور با چشم گریون و بدنی خسته مینشستم پای کتاب و مجبور بودم بخونمشون.چطور دو ماهی که مرخصی گرفته بودم برای کنکور بخونم،ی پام نظام وظیفه بود ی پام دانشگاه قبلی برای توجیه غیبت .آخر سر هم درب و داغون میرسیدم خ
به نظرم ارزشمندیِ هر چه به غم‌انگیز بودنش است. یعنی گمان می‌کنم هر چیزی که غم‌انگیز‌تر باشد، ارزشمندتر است. البته تعریف هر کس از «ارزش» ممکن است متفاوت باشد [که ناگزیر است]، ولی هر کس یا هر چیزی که باعث بشود انسان به چیزی فراتر از سطح معمول زندگی بیاندیشد ارزشمند است. غم چنین کاری می‌کند. البته غمی که نتیجه‌اش چیزی شبیهِ مادیاتِ جهانی‌مان نباشد. غمِ روحانی شاید. غمِ فرادنیایی. انسان‌های غمگین از حرص و جوش دورترند. تقلا نمی‌کنند برای به د
۱۶۴- لایق صحبت خشتگان را چو طلب باشد و قوت نبود   گرتو بیداد کنی شرط مروت نبود ما جفا از تو ندیدیم و تو خود نپسندی     آنچه در مذهب اصحاب طریقت نبود خیره آن دیده که آبش نبرد گریه عشق       تیره آن دل که درو شمع محبت نبود دلت … لایق صحبت – خـستگان را چـو طلـب باشد وقوت نبود – غزل ۱۹۹ – ۱۶۴
منبع : فالگیر
توحید واقعی در کلام امام صادق علیه السلام و رد وحدت وجود
شیخ صدوق رضوان الله علیه روایت کرده است که امام صادق علیه السلام فرمودند:
ومن زعم أنه یعرف الله بحجاب أو بصورة أو بمثال فهو مشرك  لأن الحجاب والمثال والصورة غیره وإنما هو واحد موحد ، فكیف یوحد من زعم أنه عرفه بغیره ، إنما عرف الله من عرفه بالله فمن لم یعرفه به فلیس یعرفه ، إنما یعرف غیره ، والله خالق الأشیاء لا من شیء ، یسمى بأسمائه فهو غیر أسمائه والأسماء غیره ، والموصوف غیر الواصف فمن
گمان می کنم
من همان قاب عکس خاک خورده ی روی دیوار خانه ی مادربزرگم که در خانه ای متروک به خاطرات خود با بهت می نگرد
به گمانم من همان دلتنگی ماهی کوچک درون تنگم که از کنار پنجره به بیرون می نگرد و آبی آسمان هم او را به یاد دریا می اندازد
یا من همان لحظه ی غم انگیزم که به شکل اشک از چشمان عاشقی دور مانده از معشوق می چکد
چقدر من شبیه به حسرت آدمی خسته از روزمرگی هایش در هنگام دیدن بازی کودکان سبک بال درون پارک ام
و شاید من همان نفس های آخر فردی چ
در این مخروبه ی پر از رنج، عیار آدم به نوع دردی ست که توی گنجه ی دلش پنهان کرده. برای من که غم بازم، برای من که چراغ به دست می گردم دنبال آدمی که دردش از شکم و زیر شکمش بالاتر رفته باشد، تحمل این روزها و آدم های اطرافم سخت شده، خیلی سخت. عصبی شده ام. گمان می کنم دارم می گندم. 
راز میگویم و من سرزده و حیرانمباده عشق به من داد از آن عطشانم
فاش شد این که دو بال از سر جودش بخشیدحالیا میروم و در دو جهان پر رانم
سیر آفاق و عدم هر قدمش آگاهیستاو دمی داد که در رقص و طرب سییالم
گفت صوفی مگر این باده ی انگور نبودگفتم این باده نبودست در این بادیه من میدانم
دیشب واقعا حالم خوب نبود. هنوزم حالم خوب نیست. نوشتن راجع بهش برای این نبود که بخوام مثلا خودمو نشون بدم یا ترحم کسیو جلب کنم. من فقط بی اندازه ناراحت بودم. دیگه اینجا هم نگم؟؟؟ اینجا که تمام زندگیم تو زیرو بمش هست؟ همیشه که همه چی خوب نیست. منم حالم همیشه خوب نیست. تازه تقصیر من نبود. هیچکس منو نمیفهمه :((( دلم میخواد دیگه تنها باشم اون حس مزخرف تنهایی بهتر از تو جمع بودنه :((( بگذریم. برم کار کنم. منو دور کنه از این فکرو خیالا. 
امام صادق(ع):
هیچ مردی(و زنی)آخرین آیه سوره کهف « قل انما انا بشر مثلکم(تا آخر)»را پیش از خواب نخواند،مگر اینکه هر ساعت از شب بخوابد،بیدار می شود.
شیخ بهایی:
بی گمان،این از راز های شگفت و تجربه شده است.
علامه سید عباس کاشانی:
این روایت، متواتر است و من،خود،بارها آن را تجربه کرده ام.
یکی بود یکی نبود ، زیرِ گنبدِ کبود
اونکه عاشقش بودم ، اما عاشقم نبود
یکی بود که الآن نیست ، میدونم نگران نیست
اما من حالم بده ، توو قلبم ضربان نیست
رفتی و تنهایی یقمو گرفت
دنیا شاید ازت حقمو گرفت
نیستی و هیچ چیزی خوشحالم نمیکنه
صفر ضربدر هر چی بشه بازم میشه صفر
نردبون بودم که واست پله شدم
حالا برگشتی میگی که ازت زلّه شدم
تقصیرِ منه پَر و بالت دادم
پریدن بلد نبودی خودم یادت دادم
یکی بود یکی نبود ، زیرِ گنبدِ کبود
اونکه عاشقش بودم ، اما عاشقم نبو
دوست ندارم پیرامون افکارم درباره زندگی با کسی صحبت کنم، شاید تنها یک نفر وجود داشته باشد که بداند من زندگی را چگونه می‌بینم، آن یک نفر هیچ‌گاه قرار نیست، ببینم.
گمان میکنم که در ناخودآگاه تصور میکنیم ورود به زندگی، غلبه بر عدم‌ست؛ من این‌طور فکر نمیکنم، عدم مغلوب‌ناشدنی‌ست، ورود به زندگی، تجربه درگ عدم‌ست، نه مغلوب ساختن آن. اینگونه ببینید که شما متولد می‌شوید، تا عمری به زندان افکنده شوید، سپس به تیغ گیوتین خطا‌ناپذیر اعدام شوید. ا
اولین کسی که با دیکتاتوری عظیم فرعون دلیرانه به پا خواست؛
مرد نبود بلکه یک زن بود ... «بانو آسیه»
اولین کسی که مکه و کعبه را آباد کرد؛
مرد نبود ... بلکه یک زن بود ... «بانو هاجر»
اولین کسی که مبارک ترین آب روی زمین (زمزم) نوشید؛
مرد نبود ... بلکه یک زن بود ... «هاجر خاتون»
اولین کسی که به محمد مصطفی(ص) ایمان آورد؛
مرد نبود ... بلکه یک زن بود ... «بانو خدیجه»
اولین کسی که خونش برای اسلام ریخته شد و شهید شد؛
یک مرد نبود ... بلکه یک زن بود ... «بانو سمیه»
اولین
«٧٦»بَلى‌ مَنْ‌ أَوْفى‌ بِعَهْدِهِ‌ وَ اتَّقى‌ فَإِنَّ‌ اللّهَ‌ یُحِبُّ‌ الْمُتَّقِینَ‌ آرى، هرکس به عهد خویش وفا کند و تقوا داشته باشد،پس بى‌گمان خداوند پرهیزکاران را دوست مى‌دارد. نکته‌ها: وفاى به عهد در تمام موارد زیر لازم است: الف:
ادامه مطلب
من از سپاه راضی هستم، و به هیچ وجه نظرم از شما برنمی‌گردد. اگر سپاه نبود، کشور هم نبود. ۲۹ مرداد ۱۳۵۸
إنی راض عن عمل حرس الثوره و لن اغیر رایی فیکم ابداً، فلو لم یکن حرس الثوره، لماکانت البلاد ۲۶ رمضان ۱۳۹۹
I am pleased with the #Guard_Corps, and I will never show disfavor toward them. If there did not exist the Guard Corps, there would not exist a country either. 20 August 1979
             
 امام على (علیه السلام) فرمودند :
✅بهترین مردم کسى است کهاگر او را به خشم آورند، بردبارى کندو چنانچه به او ظلم شود، ببخشایدو چون به او بدى شود، خوبى کند...
✅ اگر درهاى آسمان ها و زمین بر روىانسانى بسته باشندو او تقواى الهى پیشه کند،خداوند، راه گشایشى در آنها براى اوفراهم مى کند و از جایى که گمان ندارد،روزى اش مى دهد...
اینجا آمدم. شب بود، تاریکی بود، حجاب بود. عشق نبود، موسیقی نبود، زندگی نبود. عاشق بودم، شب بودم، معنای زندگی بودم. نور شدم، حجابش افکندم. موسیقی شدم و به همه سو باریدم. 

تا اینجا بودم، از این نیز بالاتر روم. به خشکی نیندیشیدم، به تلخی نیندیشیدم. بر چهره‌ی خفتگان ننگریسیتم و راه خفتگان به هیچ‌ نگرفتم. رقصیدم و رقصان از این معبر و دروازه‌ی تار گذشتم، تا آن سرزمین که مرا به خود می‌خواند. 

اینجا آمدم، گِل بود و گِلزار. گُل و گُلستان به بار آوردم
 
 
بسم اللّٰه الرحمن الرحیم
 
گر چه در چشمان تو عمری فقط تردید بود 
آنچه در قلبم همیشه داشتم امّید بود 
 
توی دنیا لحظه ای را با تو بودم ، بعد آن 
تا قیامت بر سر آن لحظه ها تشدید بود 
 
با تو شیطان هم خیال سجده دارد در سرش 
ما همه سیّاره و چشمان تو خورشید بود
 
بس که شیرین است و خوش موسیقی گفتار تو 
هر زمان نام مرا بردی همان دم عید بود
 
زیر بار وسوسه این توبه را خواهم شکست 
بی گمان لب هایت آن میوه که حوّا چید بود 
 
با سخن چینان بگویید او نمی افتد
​​​​گمان می کنم
من همان قاب عکس خاک خورده ی روی دیوار خانه ی مادربزرگم که در خانه ای متروک به خاطرات خود با بهت می نگرد
به گمانم من همان دلتنگی ماهی کوچک درون تنگم که از کنار پنجره به بیرون می نگرد و آبی آسمان هم او را به یاد دریا می اندازد
یا من همان لحظه ی غم انگیزم که به شکل اشک از چشمان عاشقی دور مانده از معشوق می چکد
چقدر من شبیه به حسرت آدمی خسته از روزمرگی هایش در هنگام دیدن بازی کودکان سبک بال درون پارک ام
و شاید من همان نفس های آخر
تقریظ رهبر انقلاب بر رمان «آن مرد با باران می آید» منتشر شد: بسیار خوب و هنرمندانه و پرجاذبه نوشته شده است. تصویری که از ماههای آخر مبارزات نشان میدهد، درست و روشن و واقعی است. به گمان من همه جوانها و نوجوانهای امروز به خواندن این کتاب و امثال آن نیاز دارند. از نویسنده کتاب باید تقدیر و تشکر شود ان شاءالله.
شبیه زلزله در سینه ام چه غوغایی ستدوباره حرف قلم والهی و شیدایی ستشبیه غنچه عشقی که در شکوفایی ستهوای این دل بی خود شده تماشایی ستتمام قلب من امشب شده پر از احساسفضای سینه معطر شده از عطر یاسدلی نمانده برایم ، چه دلبری آمد!رقیب دُرٌ و گرانمایه گوهری آمدبرای ارض و سما ماه انوری آمدصدای پای قدم های دختری آمدبرای ختم رسل از خدا چه اعطایی ست!که نازدانه و بی حد و حصر ، بابایی ستسرور سینه و تاج نگین خاتم اوستبلند مرتبه بانوی هر دو عالم اوستتمام معن
شبیه زلزله در سینه ام چه غوغایی ستدوباره حرف قلم والهی و شیدایی ستشبیه غنچه عشقی که در شکوفایی ستهوای این دل بی خود شده تماشایی ستتمام قلب من امشب شده پر از احساسفضای سینه معطر شده از عطر یاسدلی نمانده برایم ، چه دلبری آمد!رقیب دُرٌ و گرانمایه گوهری آمدبرای ارض و سما ماه انوری آمدصدای پای قدم های دختری آمدبرای ختم رسل از خدا چه اعطایی ست!که نازدانه و بی حد و حصر ، بابایی ستسرور سینه و تاج نگین خاتم اوستبلند مرتبه بانوی هر دو عالم اوستتمام معن
اولین presentation پروفشنال زندگی‌ام امروز بود. عالی نبود. بد نبود. یکی از بچه‌ها را دعوت کرده بودم. دوتایشان خودشان را دعوت کردند. اما ده دقیقه قبل از شروع ارائه یک گروه بزرگ از بچه‌های نجوم آمدن! یکی از پروفسورها هم آمده بود. بخیر گذشت. میتوانست بدتر باشد. سوال پرسیدند و بد نبود. باقی حضار از رشته‌های دیگر ساینس بودند و خطری نداشتند :) بعد از ارائه رفتیم و پوستر جو را دیدیم. از جو کنار پوسترش عکس گرفتیم. 
حالا اینجام. روز یادبود رئیس قبلی دانشگاه ا
 
زمانی می پنداشتم انسان بزرگی خواهم شد! شهرت برایم در اولویت نبود، اما سودمندی برای جامعه ، برای بشریت جزو اولین ملاک هایم بود! 
کمی گذشت و آن جامعه ای که برای سودمندی اش تلاش می کردم، تقلیل یافت به خودم و خانواده ام و دوستانم! 
خواستم طوری تلاش کنم که خانواده ام افتخار کنند به داشتنم، دروغ چرا؟ خواستم دوستانم ببینند موفقیتم را!‌‌‌ و مهم تر از این ها، خواستم وقتی به گذشته ام‌نگاهمیکنم، ببینم جایی 
الان واقعا ایمان اوردم تنها کادوی تولدم بهت کادوم بودم. کاموم چی بود؟
هیچی!
 ابجیم رفته بود اردو. مامانم هم بیمارستان بستری بود. بابام هم همراهش بود.منم یک روز و نیم خونه تنها بودم در سکوت بدون نق و دعوا و غر و لجبازی.
#یکی نیست بگه نونت نبود اب نبود اینستا بستنت چی بود اخه
بسم اللّٰه الرحمن الرحیم
گر چه در چشمان تو عمری فقط تردید بود 
آنچه در قلبم همیشه داشتم امّید بود 
توی دنیا لحظه ای را با تو بودم ، بعد آن 
تا قیامت بر سر آن لحظه ها تشدید بود 
با تو شیطان هم خیال سجده دارد در سرش 
ما همه سیّاره و چشمان تو خورشید بود
بس که شیرین است و خوش موسیقی گفتار تو 
هر زمان نام مرا بردی همان دم عید بود
زیر بار وسوسه این توبه را خواهم شکست 
بی گمان لب هایت آن میوه که حوّا چید بود 
با سخن چینان بگویید او نمی افتد ز چشم 
او تما
بسم اللّٰه الرحمن الرحیم
گر چه در چشمان تو عمری فقط تردید بود 
آنچه در قلبم همیشه داشتم امّید بود 
توی دنیا لحظه ای را با تو بودم ، بعد آن 
تا قیامت بر سر آن لحظه ها تشدید بود 
با تو شیطان هم خیال سجده دارد در سرش 
ما همه سیّاره و چشمان تو خورشید بود
بس که شیرین است و خوش موسیقی گفتار تو 
هر زمان نام مرا بردی همان دم عید بود
زیر بار وسوسه این توبه را خواهم شکست 
بی گمان لب هایت آن میوه که حوّا چید بود 
با سخن چینان بگویید او نمی افتد ز چشم 
او تما
وسایلم رو جمع کردم که برم حمام، اطلاع دادن که آب گرم قطع شده! بعد از اون حدود ۲ روز آب گرم خوابگاه قطع بود، از کلاس بر می‌گشتیم و آبی برای حمام رفتن نبود، از پیاده‌روی می‌اومدیم و آب نبود، کلاس داشتیم و آب نبود، لباس کثیف داشتیم و آبی برای شستن نبود!امروز صبح اطلاع دادن که آب گرم وصل شده ، زیر دوش آب گرم ایستاده بودم و فکر می‌کردم به اینکه همین آب گرمی که حداکثر ۲ روز ازش بی‌بهره بودم هم عجب نعمت بزرگیه، همین آب گرمی که همیشه در دسترس بود اما
 
 
  حال و روز خوبی نداشتم کسی دورم نبود  همه افراد زندگیم شبیه سایه از کنارم رد می شدن نه دنیا نه ادماش وجود خارجی داشتن توی دنیایه دیگه که خیالم بود حداقل ادماش واقعی بودن  دلم واسه دیدن زندگی لک زده بود اما کسی نبود زندگی نبود داشتم داغون تر می شدم خیال زندگی کردن نداشتم اما ناگهان دو نفر وارد زندگیم شدن زندگی روی خوشش رو بهم نشون داد رویی که من رو از گِل در اورد اون دوتا شدن نجات من امید دو باره زندگی کردنم همه چیه من زندگیم دوستام ادمای د
مدتی که کلا فعال نبودم در واقع کلا زندگیم فعال نبود
به هم ریختگی هایی داشتم
مشکلی نبود
بهم ریختگی بود
رفع شده خداروشکر

خداروشکر هنوز بیشتر از نصف ماه رمضان مونده و وقت هست استفاده کنم از این فرصت خونه بودنم
ببخشید کامنت دادید و جواب ندادم
امیدوارم از این جا به بعد برنامه ها عالی پیش بره
به امید خدا
جوانی و زندگانی . غنیمت بدانشان حیدر ! حالا که فکرش را می‌کنم ، می‌بینم که همه‌اش ، سر تا پایش ، هر کار کرده‌ام و هر کار که خیال داشته‌ام بکنم ، همه‌اش برای زندگانی بوده . زندگانی حیدر ! نعمتی است زندگانی حیدر ، نعمتی است که فقط یک‌بار به‌دست می‌آید و همان یک‌بار فرصت هست که قدرش را بدانیم . نه ؛ اصلاً مخواه که تو را همراه خودم ببرم وقتی یقین دارم که عاقبت کارِ این جنگ زندگانی نیست . ببین عزیز برادر ، من حتی تفنگچی‌هایم را نخواستم به قماری ب
@the52hertzalone1 چه خوش گفته شاملو “سکوت سرشار از ناگفته هاست”مشکوکم اگر تاریخ ایران زمین ،ناگفته ها را بگوید چرا که لب دوخته ایم در درون در هم آواره ایم به سخت جانی مان این گمان هست که مغرورانه  به روزهای خوش ناکجا امیدواریم...#انتشارات_پنجاه_دو_هرتز_تنهایی#احمدشاملو#گفتند #که#نمی#خواهیم#بمیریم#the52whale#the52hertzalone#the52hertzwhale
انفجار زخم مرا می‌بینی؟‌ چه اندازه به فواره‌های سبز نگاه تو شباهت دارد. ببین چقدر آستانه‌‌ی من به گل‌دسته‌‌های تو نزدیک است و مذهب ابتداییم از پیامبران دوره گرد خیال تو الهام می‌گیرد.اگر از فلات‌های خون‌فشان سپیده گذشتی به خواهران شوی‌مرده‌ام بسپار تا عطش واحه‌ناپذیر مرا با یک لیوان سرب داغ فروبنشانند.آیا آن شامگاه روشن را به خاطر می‌آوری که نگاه ما بر آن قافله بی‌بازگشت بود و در چشم‌‌انداز ما جز برق دشنه‌ها  قهقهه شیاطین چیز
خواب سنگین انفرادی بود
و زنی نیمه جان در آغوشش
آخرش کشته ام تو را وقتی 
خواب بودی کنار تن پوشش
گفته بودم هوای موهایش
شانه ات را به باد خواهد داد
کندم از خود که زندگی بکنم
مرگ بود عشق و اتفاق افتاد
پوست انداختم که دل بکنم
از تنم لایه لایه کند تو را
گریه هام از شبم بلند شدند
توی زخمم قدم زدند تو را
به خیالت که طاقتم طاق است
روی آوار من خراب شدی
بغض سنگین سایه ات شدم و
مرد همسایه ام حساب شدی
او زنی بود بی‌گمان می خواست
با صدایش تو را بغل بکند
من زنی
چسبید! خیلی هم چسبید! فوتبال را می‌گویم! فوتبالی که با تیم مضیف العتبه العلویه بازی کردیم! بالاخره پچ‌پچ‌ها و کری‌خوانی‌های داخل مطبخ کار خودش را کرد و ما را به مستطیل سبز فوتبال رساند! فوتبالی که پرشور بود ولی پرحاشیه نبود! جنجالی بود ولی کل‌کلی نبود! رقابت بود ولی حسادت نبود! فوتبالی که می‌توانستی اتحاد و همبستگی، عشق و صفا بین دو کشور را نه‌تنها ببینی بلکه لمس کنی!
 خواب دیدم...
آشفته بودم از اینکه حتی توی خوابم هم تو را باید شریک شوم.
تو را قایم می کردم و همه را پس می زدم...
 
پ.ن:
خوب شد کسی توی خوابم نبود تا یادم بیاورد که توی بیداری اصلا هیچ سهمی از تو ندارم چه رسد که...، خوب شد کسی نبود تا یادم بیاورد وگرنه حتما دق می کردم.
بسم اللّٰه الرحمن الرحیم
گر چه در چشمان تو عمری فقط تردید بود 
آنچه در قلبم همیشه داشتم امّید بود 
توی دنیا لحظه ای را با تو بودم ، بعد آن 
تا قیامت بر سر آن لحظه ها تشدید بود 
یک طرف زلفی پریشان ، یک طرف عطر بهشت
زندگی در چشم من تردید در تردید بود
با تو شیطان هم خیال سجده دارد در سرش 
ما همه سیّاره و چشمان تو خورشید بود
بس که شیرین است و خوش موسیقی گفتار تو 
هر زمان نام مرا بردی همان دم عید بود
زیر بار وسوسه این توبه را خواهم شکست 
بی گمان لب های
توی دریاااایی از کتاب و جزوه و لباس و اسباب‌بازی و شلوغی و آشغال(:/) غرق شده‌م.
۴۱ تب کروم همزمان باز دارم که هر کدوم یه موضوعِ مربوط به این رشته‌ است که گوگل کردم که شاید این تو مصاحبه بیادااا! 
آخه دخترم نونت نبود، آبت نبود، این همه تغییر رشته‌ت واسه چی بود؟ :/
+مرتبط
فکرش را بکنید اگر خیار نبود سالاد شیرازی هم نبود و اگر سالاد شیرازی نبود لوبیا‌پلو و کلی از غذاهای خوشمزه دیگر هم صفایی نداشتند. بعد از گوجه فرنگی، کلم و پیاز، خیار یکی از اصلی‌ترین سبزیجاتی است که در سرتاسر جهان کشت می‌شود.
این میوه - سبزی سرشار از مواد مغذی مختلف مانند لیگنان‌ها و فلاوونوئیدها می‌باشد. این ترکیبات خواص آنتی‌اکسیدانی، ضد التهابی و ضدسرطانی دارند. در این مقاله می‌خواهیم بیشتر راجع به فواید خیار صحبت کنیم. لطفاً با ما هم
اعتراف عمرو عاص و معاویه به حقانیت امیر المومنین علیه السلام و لجاجتشان برای حب دنیا و کشف عورت عمرو عاص از ترس رویارویی با امیر المومنین علیه السلام (به اعتراف اهل سنت عمری)
مسعودی مورخ نامی اهل سنت عمری می‌نویسد:
چون خبر [کشته شدن دو تن از شجاعان لشکر شام] به معاویه رسید گفت: «لعنت بر لجاجت که مایه زحمت است. هر وقت لجاجت کردم بیچاره شدم.» عمرو بن عاص گفت: «بیچاره آن دو لخمی بودند و مغرور کسی است که تو فریبش بدهی، بیچاره تو نیستی.» معاویه گفت: «

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها