نتایج جستجو برای عبارت :

خود آزاری رو تمومش کنیم یا زوده؟

رسیدم خونه و خوابیدم
طرفای 6 غروب بیدار شدم
تو همون لحظاتی که من داشتم از تختم میومدم پایین و بیدار میشدم
توهمون لحظات
داشته طنابو چک میکرده که محکم بسته باشتش
گره ملوانی زده اینطور که میگفتن
و طبق محاسباتم تو تایمی که داشتم دست و رومو میشستم
اون صندلی رو از زیر پاش کنار زده و تمومش کرده
 
 
تموم شد
تمومش کرد
الان سردشه تو اون یخچال؟
امشب گوشیشو نمیذاره رو فلایت مود؟
کوکش نمیکنه واسه هفت صبح؟
فردا مربای هویج نمیخوره؟
دیگه پودینگ شکلاتی درست
قرار بود دیگه منفی نویسی نکنم اما نمیتونم...خیلی احساس بدبختی میکنم خیلی...
احساس میکنم سربار خانواده م و این احساس هم درسته....هیچ چیز برای افتخار کردن ندارم جز بغضی که بعد مدت ها شکسته و یکم اروم ترم میکنه.
اونقدری احساس بدبختی میکنم که الان اگر فرشته مرگ بیاد سراغم با سر میپرم بغلش و میگم تمومش کن لعنتی... تمومش کن...
احساس خواری میکنم .احساس ذلت... نمیتونم توضیح بدم چون واژه ای ندارم...
خدایا لطفا اگر واقعا همه چی درست میشه فردا بیدارم کن...اگر ال
من هنوز تموم نکردم. نمیدونم چرا اصرار دارم تمومش کنم :/ ولی وای اگه قیافمو ببینی انگار تو جنگ بودم. مخم دیگه  به نکشیدن رسید. دیگه اینه که اومدم استراحت. تا صبح  بیدارم قطعا. من میخوام بخونمش و زودتر تمومش کنم حالا هرچی شد الان رو اون دنده ام. خیلی لفتش دادم میخوام تا قبل از خرداد تمومش کنم. نه که فقط بخونمشا طول کشیدنش واسه فهمیدنشم هست که اینقدر کند پیش رفتم. همین. خبر دیگه ای نیست جز این که کلا گیر سفر به قرون وسطاوو در حال ملاقات کشیشهام بعدشم
1. کاری که بلد نیستم را هیچ وقت قبول نکنم
2. طراحی نشریه خیلی انرژی میبره مثل همون طراحی مکانیکیه دفعات بعد یه جعبه شکلات کنار دستم تعبیه کنم
3. نمیدونم چرا کلا کار کردن میره رو اعصابم همون مرض "تمومش کن"
4. برم کخاف مرض " تکمیلش کن" را دوا کنم
- نمیدونم "تکمیلش کن" و "تمومش کن" با هم چه جوری ممکن میشه ولی حالا شده دیگه
*کخاف: کتابفروشی خاک پای فرهنگیان
در حال خوندنش هستم . چقدر روال زندگی اون زن برام قابل درکه . چند خط و بند که می خونم کتاب رو می بندم ! طاقباز کف اتاق دراز میکشم و به سقف خیره میشم . به خودم که میام می بینم دقایق طولانی به هیچ چیزی فکر نکردم ... 
هنوز تمومش نکردم . برای خوندن کتاب باید سرم دنج باشه . فعلا انواع صداها توی سرم موج مکزیکی میزنه ... تمرکز خوندن کتاب رو ندارم ولی دلم میخواد تمومش کنم ... اطلاع از عاقبت سرنوشت اون زن برام جالبه . 
ولم کن . هیچ جا سراغمو نگیر . تا وقتی بودی نمیتونستم عاقل باشم. دیگه میخوام‌عاقل باشم. لطفا تمومش کن.
 
اینقد که حرفات ازارم داد. اینقد که دوست داری حرصم بدی رفتنت سخت نبود. 
تا ابد برو پستهای پیج سپهر خدابنده که به من مربوطه لایک کن من میکوبم خودمو از اول درست میسازم. 
 
http://sakhamusic.ir/music-puzzle-band-jaaddeh/
اگه یادتون باشه چند پست قبل داشتم از این می‌نالیدم که چرا می‌گن عروسی خودت و فلان. چند شب پیش خبر رسید که یکی از هم‌کلاسی‌های دوره‌ی دبیرستانم بچه‌اش اومده دنیا. :|
نمی‌دونم می‌تونید تصور کنید چه شوک عظیمی به همه‌مون وارد کرد یا نه. از اون‌جا که همه‌مون اساتید مسخره‌بازی هستیم و این خبر هم توسط یکی از استاد بزرگان این فن تو گروه گذاشته شد، هیچ‌کس باورش نشد. ولی بعد که خود مادر بچه اومد و خبر رو تایید کرد و چندتا عکس فرستاد، متوجه شدیم ک
کتاب وقتی رفتم و اینفلوئنسر تموم شد. وقتی رفتم جالب بود اما غمگین. به هرحال تونستم زود تمومش کنم. اینفلوئنسر نکات خوبی داشت اما نه خییییلی خوب و فکر کنم بیشتر به درد خارجی ها میخورد. دیگه اینکه کتاب خانه که در آن بزرگ شدیم رو شروع کردم توی فیدیبو که خیلی بده. الان صفحه ۲۰۰ هستم، خب توی الکترونیکی بیشتره صفحه هاش. اما اصلا لذت نمیبرم ازش و به زور دارم میخونم. نمیدونم امیدوارم تمومش کنم. روان درمانی اگزیستانسیال رو هم دارم ادامه اش رو میخونم که خ
خداوندپس از سختیآسانی قرارخواهد دادسوره طلاق - آیه۷کو‌ پس؟ما پونزده شب توی سختی برنامه رفتیم، چرا به اون آسونیِ موعود نمی‌رسیم پس؟ زوده؟می‌رم عقب‌تر...ما یکساله داریم با دلار بالای ده هزار تومن‌ به سختی زندگی می‌کنیمکو پس آسونیِ بعدش؟اینم زوده؟آقا ما شیش ساله رای دادیم و سختی کشیدیمنون و تره خوردیم که به نون و کره برسیم.سربالایی رفتیم که بعدش بیفتیم‌ توی سرپایینی.کو پس؟بازم زوده؟ عقب‌تر بریم؟ما سی ساله بعد از جنگ داریم سختی می‌کشیم
وقتی من اومدم اینجا کوچیکترین بودم تقریبا.اما بعدش اینجا پر بچه کوچولو شده که هنوز دارن شیر میخورن.ممکنه فک کنید ودت چرا اینجایی.من عقلم زیاده.اینا فقط اومدن.یخورده کوشولو ان زوده براشون.و هنوز نباید فضای مجازی بیفته دستشون.
 
 
 
 
#صرفا جهت شوخی.
اومدن خونتون. از روز قبلش توی فکرم بود که چه کار‌هایی با هم می‌کنیم. ولی نکردیم. همه چیز خیلی پاک و زیبا بود. صبح یه صبحانه ساده، کلی حرف زدن و بازی با دارت. بعد از ظهرش پیتزا و بازم بازی با دارت. همه این پنهان‌کاری ها زیبا‌یی‌های خودش رو داره.
بهت گفتم که دلم می‌خواست که چیکار کنم باهات. بهم گفتی قلبت نامنظم می‌زنه. دوستت دارم چیزی بود که گفتم و میمیرم برات جیزی که تو گفتی.
I have you now. But still...............I will never really have you.
تو رفتی پیش یه مشاور و بهت گفته
به نظرت میتونم امروز هیچ کاری نکنم فقط کتابمو تموم کنم؟ ۲۵۰ صفحه مونده. و منم خب از این طولانی بودنو کشدار بودنش خسته شدم. یعنی خودم لفتش دادم. دلم میخواد یکسره بشینم پاش. البته به شرطی که بفهمم. صبح تا ساعت شیش بیدار بودم. دفترم رو نوشتم و تمومش کردم البته چیز زیادی ازش نمونده بود چقدر خوشحالم انجامش دادما حیف بود خودم نداشته باشم. کتابمم جلو برم شیش خوابیدم فکر کنم ۹-۱۰ بود بیدار شدم دوباره. و خوندم تا الان. مخم یه دره خسته شده نمیکشه. خیلی اسم
هیشکی از من هیچی نمیدونه:)
نصفشم که پرسیدن که شاید هیچیشم حقیقت نداشته باشه
دیگه هیچی اهمیت نداره هیچی:)
هیچی:)
زندگی تلخ تر از دیروز و امروز...
باچیزی که شنیدم دیگه قلبم اروم و قرار نداره و زندگی من تمام خواهد شد...
یکم زجر کشیدن زوده....
خدا هستی؟
کاش نفسم قطع شه...
هیشکی از من هیچی نمیدونه:)
نصفشم که پرسیدن که شاید هیچیشم حقیقت نداشته باشه
دیگه هیچی اهمیت نداره هیچی:)
هیچی:)
زندگی تلخ تر از دیروز و امروز...
باچیزی که شنیدم دیگه قلبم اروم و قرار نداره و زندگی من تمام خواهد شد...
یکم زجر کشیدن زوده....
خدا هستی؟
کاش نفسم قطع شه...
فکر کنم یه خورده زیادی سحر خیز شدم! به هر حال که امروزم شروع شد. نمیدونمم با چی شروع کنم. احتمالا با زبان. احساس میکنم خیلی زوده ولی اصلا خوابم نمیاد. خب یه روزاییم اینجوری میشه دیگه. از ساعت سه نصف شب شروع میشه :ددی.  شایدم دفترمو بنویسم. چند برگ آخرش هست. حالا خودمم دارم و نمیدونی چقدر برام با ارزش هستش. 
واسه ناامیدی و فاز منفی دادن خیلی زوده هنوز...تمام تلاشمو میکنم که هرجایی که هستم،هرجوری که هستم،با هر توانایی که دارم،بهترین باشم!من که هنوز سنی ندارم،چرا انقدر احساس میکنم لحضه ها رو از دست دادم؟؟شدیدا به انرژی مثبت واقعی نیاز دارم...
واسه ناامیدی و فاز منفی دادن خیلی زوده هنوز...تمام تلاشمو میکنم که هرجایی که هستم،هرجوری که هستم،با هر توانایی که دارم،بهترین باشم!من که هنوز سنی ندارم،چرا انقدر احساس میکنم لحضه ها رو از دست دادم؟؟شدیدا به انرژی مثبت واقعی نیاز دارم...
ری ری امروز رفت برا مامانش کادو بگیره، منم امروز رفتم برا مامانم گل خریدم و عاشق گلفروشی شدم، صبا هم رفت سر خاک مامانش... ۱۶ اسفند میشه یک سال. و جواب من برای همه «صبا چرا نیومد کلاس؟» ها افتادن دفتر کتابام رو زمین بود و خم شدن برای برداشتنشون و دیگه هیچوقت پا نشدن.
+ به چوب شور پیشنهاد ازدباج بدم یا زوده؟
+ خرس و شکلات بخوره فرق سرتون که پدر مارو در آوردین :)))
+ مچ دستم تا فردا وقت داره خوب شه، در غیر اینصورت میرم خونه بابام.
* بعد از کلی درد کشیدن می‌تونم بگم که خوب شدنه حالمو فقط در تموم شدن این رابطه می‌بینیم!
* به جرعت می‌تونم بگم که پشیمونم ازینکه برگشتنش رو قبول کردم!
* قرار بود با برگشتنش حال اونو خوب کنیم.. قرار نبود همه چی بدتر بشه..
* البته شاید هم اون بین تمام درگیریهاش، که من هنوزم نمی‌دونم دقیقا چی هستن، این بدتر شدن رو حس نمی‌کنه.. و من واقعا نمی‌دونم اینو چجوری بهش بفهمونم⁦‍♀️⁩
* و خیلی چیزای دیگه که تو مغزم گره خوردنو نمی‌دونم چجوری از هم بازشون ک
* بعد از کلی درد کشیدن می‌تونم بگم که خوب شدنه حالمو فقط در تموم شدن این رابطه می‌بینیم!
* به جرعت می‌تونم بگم که پشیمونم ازینکه برگشتنش رو قبول کردم!
* قرار بود با برگشتنش حال اونو خوب کنیم.. قرار نبود همه چی بدتر بشه..
* البته شاید هم اون بین تمام درگیریهاش، که من هنوزم نمی‌دونم دقیقا چی هستن، این بدتر شدن رو حس نمی‌کنه.. و من واقعا نمی‌دونم اینو چجوری بهش بفهمونم⁦‍♀️⁩
* و خیلی چیزای دیگه که تو مغزم گره خوردنو نمی‌دونم چجوری از هم بازشون ک
به دوباره پشت کنکور موندن فکر نکن
به دوباره پشت کنکور موندن فکر نکن
به دوباره پشت کنکور موندن فکر نکن
همین امسال تمومش کن
همین امسال تمومش کن
همین امسال تمومش کن
36 روز مونده، هنوز وقت داری
36 روز مونده ،هنوز وقت داری
36 روز مونده ،هنوز وقت داری
خودت رو باور کن هیوا
خودت رو باور کن هیوا
خودت رو باور کن هیوا
میشه!
میشه!
میشه!
اگه دوباره به پشت کنکور موندن فکر کنی به خودت خیانت کردی!
اگه دوباره به پشت کنکور موندن فکر کنی به خودت خیانت کردی!
اگه دوب
- این واسه اینه که یه بخشی از وجودت عمیقا از من متنفره و می خواد بهم آسیب بزنه چون من قبلا بهت آسیب زدم. وقتی کنار منی رنج می بری ولی در عین حال اصلا تو شخصیتت نیست که به خاطر خودت بهم حمله کنی.
+ولی من ازت متنفر نیستم.
- شاید بهتره باشی.
اون روزا...بهت پیام دادم...یادته؟ 
گفتم :همین روزا اگه شنیدی مردم شکه نشو...خودم خواستم...این پیامو تو‌این دنیا فقط می تونستم به تو بدم...
جواب دادی: پس اگه می تونی فقط تا فردا صبر کن... تا فردا نمیر، کارت دارم.
لعنتی...فقط تو می تونستی اونجوری وسط گریه بخندونیم، وسط فکر مردن....
فرداییش اومدی ، رفتیم بام....
بهم گفتی تو یکی از اونایی هستی که تنهایی می تونی دنیا رو تکون بدی سارا...ولی اگه تصمیمت جدیه بگو‌ قرار بذاریم با هم تمومش کنیم. حله؟ 
گفتم کارت همی
We lost each other just because of her boyfriend
هه واقعا متاسفم.
نه دلم میخواد و نه حوصلم میشه که رابطمونو درست کنم.حتی وقتی میدونم به قیمت تنهاییه خودمه.
ماجرا از اونجا شروع شد که به خاطر از دست دادن دوست پسرش بعد از سه ماه تمام غم هایی که خورده بود، رو هم جمع شد و یهو افسردگی شدید گرفت و دلش نخواست با هیچ کس در ارتباط باشه.بعد من خیلی ناراحت شدم یهو یه هفته هیچ حبری ازش نبود در صورتی که قبلش هر شب و هر لحظه باهم بودیم.و اینکه منم وابستش شده بودم.خب اولش درکش کردم گف
اینکه چندساعت پیش بارون اومد، یعنی دنیا هنوز قشنگه؛ یعنی هنوز زوده واسه جا زدن؛ یعنی حتی فکر بیخیال شدن و مچاله شدن توی حدفاصل کمد و تخت، هم مغزمو مورمور می‌کنه. یعنی بزن بریم که امروز تقسیم‌یاخته رو ببندیم و خب تستای میتوزو نمی‌تونی بزنی؟ عب نداره. تا منو داری غم نداری:))تا وقتی میشه رفت کنار پنجره و بوی خاک نم‌خورده رو فهمید، چرا باید واسه یه‌سری چیزای بی‌سروته ناراحت موند؟ 
سلام
بعضی وقت ها  خودت تصمیم میگیری تمومش کنی.
خودت پیشقدم میشی.
خودت  بلاک میکنی. 
دلایل قانع کننده پیدا می کنی...
همیشه دلایل کافی پیدا میشه...
مهم اینه که بخوای
یاد روزهایی میفتی که بلاکت کرده بود...
کسی را بلاک میکنی که هیچوقت فکر نمیکردی ...
آره
تو تغییر می کنی
یاد میگیری بعضی وقت ها باید از چیزایی که دوست داری بگذری
راحت نیست
درد داره
ولی میگذری
و سکوت
اومدم پنل و یهو ترس برم داشت،میخواستم پست قبلی رو ادیت کنم،حواسم نبود که تایم انتشارش رو واسه ساعت صفر امروز گذاشته بودم،امروز به خیلی چیزا فکر کردم،به اینکه کاش پستهایی که مربوط به کتابها میشد با اتفاقای چرت و پرتی که واسم افتاده و نوشتم قاطی نمیشدن.اما بعد یادم اومد هدف من از نوشتن توی این صفحه معرفی کتاب نیست،من قادر نیستم به خوبی اینکارو انجام بدم.این هفته برای ن.ف پارت های یه سریال مزخرف ترکی رو جمع میکردم و فکر کنم وقت فردا رو هم بگیره
هفته دوم دانشگاه میره که شروع بشه...
زندگی خوابگاهی مخصوصا با عدم وجودامکانات اولیه مثل تخت و کمد و در یک اتاق کوچک واقعا اذیت کننده است.
اما نمیخوام این آغاز دلگیری های من باشه
هنوز زوده برای این حرف ها...
از خدا ظرفیت تحمل سختی های پیش رویم را می خواهم...
اللهم ادرکنی...
به همه گفتم حالم خوبه هیچیم نیست خیلی هم خوشحالم. هرقدرم بخوام گریه کنم و نگار باشه که بغلم کنه مهم نیست. این قضیه بین من و خودمه. من باید با کمک خودم فقط تمومش کنم. هیچکس نمیتونه کمکی کنه. از الان به بعد قرار نیست کسی حس درونی منو بدونه. سخته. ولی میتونم. نقطه.
بهم گفت: اگر من جای تو بودم و این‌جوری خواب میدیدم، ادعای پیامبری می‌کردم. 
ریز ریز خندیدم. تو گویی خنده‌ای بود آغشته به شرم و حیا. 
چندی بعد خواب دیدم که با هم حرف می‌زدیم. گفت: همش اجبار بود. یه روزی تمومش می‌کنم. 
و هرروز تعبیر جدیدی از خوابم پیدا می‌شود. کاش به پایانش نرسد. 
گوش کنید. 
یعنی من یک سال مداومه دارم هی به سوالات تکراری جواب میدم.
تهش یا باز حالیشون نمیشه، یا قضیه رو نمیگیرن و باز یه سوال هپرا تر میپرسن.
یا اصلا فراموش میکنن بعد دوباره دفعه ی بعد روز از نو و ....
خدایا رحمی... این بازی رو تمومش کن این هفته؛ به ستوه اومدم..
من این مدت صبر ایوب به آپشن هام اضافه شده اما نتیجه ش تپش قلب و لرزش بدن و عصبی شدن مفرط و مداومه.
 
سلام.
من پس از کلی فکر بالاخره به این نتیجه رسیدم که وبلاگ رو به روز نگه دارم. پس از این به بعد فقط آموزش های مربوط به آخرین نسخه گیم میکر استودیو یعنی GaneMaker Studio 2
رو درس بکنم و قرار بدم.
البته بعد از مدارس، ولی دو تا فیلم خارجی دارم که تا اون موقع اونا رو میذارم.
ولی اگه فکر می کنید هنوز زوده می تونید از تو اینتر نت کلی آموزش پیدا کنید.
اینم یه نمونه فارسیش:
https://learnfiles.com/course/دوره-آموزش-بازی-سازی-با-game-maker/
رایگان هم هست!!!
مردم کی میخوان خودشون و توانایی و صلاحیت خودشون رو باور کنن و دست از این توهین به خودشون بردارن که میگن: « از همه خانوما میخوام بهم رای بدن» یا «از همه همشهریام میخوام بهم رای بدن»؟
یعنی فکر میکنم اگه نخوایم بگیم بالا اومدن و انتخاب بعضی از این مسئولان کم برخوردار از شعور و انسانیت که به مردم توهین میکنن یا نمک به زخم میپاشن و هیچ خاصیتی هم عملا ندارن، قشنگ حاصل چنین دیدگاه  های فضایی هستن!، قطعاً اینکه هنوز چنین باورهایی در این سطح «وجود» دا
سلام به همگی ^_^امیدوارم حال همه‌تون خوب باشه و روزای آخر سال رو به بهترین نحو بگذرونید و خوشحال باشید.قراره بشینم تو تعطیلات فیلم ببینم و ازتون خواهشی که دارم اینه که هرکسی بهترین فیلم سینمایی (حتی انیمه سینمایی) تو عمرشو پیشنهاد بده تا من ببینم.خیلی ممنون! حیف این ۱۰۰ گیگ زود باید تمومش کنیم...
چند دقیقه پیش فصل اول انیمه اتک آن تایتان رو تموم کردم 
اصلا انیمه ای به غایت زیباست به شخصه هیجان و کمی ترس رو تجربه کردم.
وقتی خودمو گذاشتم جای آدمایی که پشت دیوار ها زندگی میکردن و تصور می‌کردم که یه تایتان یهو دیوارو بشکنه بیاد کلی از آدمایی که نمیشناسم رو بخوره تازه منم به سختی راه فرار داشته باشم واقعا ترسیدم !!!
وقتی خودمو گذاشتم جای واحد شناسایی که برگام ریخت قشنگ -___-
دلم میخواد برم همه قسمتای فصل دوم رو دانلود کنم اما میترسم نتم تموم
باید از اول شروع کنی. همه همین را میگویند. اما زندگی که شطرنج نیست؛ آدم وقتی محبوبش را از دست میدهد که دیگر واقعاً نمیتواند از اول شروع کند بیش‌تر چیزی است شبیه ادامه دادن بدون او...
+اولین تماس تلفنی از بهشت
در تاریکى متوجه نشده بودم پدرم کنارم نشسته است
با حسى شبیه گناهکاران زمزمه کردم:
این اواخر بعضى شب ها بى خواب مى شم.
با مهربانى زمزمه کرد: مى گذره. هنوز جوونى. هنوز خیلى زوده که به خاطر غصه هات بى خواب بشى. نترس. اما وقتى به سن من برسى چیزهایى
جنایت و مکافات/داستایفسکی؛ مهری آهی
کتابی که از پارسال دست گرفته بودم بخونم اما پیش نمی رفتم. هم اینکه معمولا وقت آزادم آخر شب بود و خسته بودم و کتابشم نیاز داشت که با دقت خونده بشه و هم اینکه شرایط راسکلینکف ناراحتم میکرد!بالاخره به دلیل قرنطینه وقت آزاد بیشتری پیدا کردم و تونستم تمومش کنم. خوشحالم و از خوندنش لذت بردم.
اقا حالم گرفتست :( کتابمو تموم نکردم خورده تو حالم که نتونستم. خب تقصیر من چیه مطالبش زیاده یعنی ادم کند میخونتش. دستم به کار نمیره. اومدم رو تخت یه ذره بخوابم یه خورده هم به این فکر کنم اگه از الان تا دوازده شب کار کنم کلی از کتابو پیش بردم و به خودم دلداری میدم که میتونم از پسش بر بیام. خب عجله ای نیست ولی من میخواستم قبل از خرداد تمومش کنم و خیلی دیگه طولانی شده بود خوندنش. 
من دیشب تا یک بیشتر نتونستم بیدار بمونمو مغزم نکشید :/ رو به بیهوشی بودم. الانم هنوز خوابم میاد ولی دیگه بیدار شدم. هنوز صبحونمو نخوردم اونو بخورم خواب از سرم بپره پاشم کار کنم که امروز دیگه بتونم تمومش کنم. کاش خوابم از سرم بپره.
امروز 
جایی که هستم
آرزویم بود
و
شاید آرزوی خیلی ها باشه
اللهُ اعلم... 
اما خسته شدم از بلا تکلیفی
چه می شه آخرش 
کدام پلن زندگیم رو اجرا باید بکنم
یادم می آد اولین بار که کربلا رفتم... از حضرت خواستم سرو سامون زندگیم دست خودش باشه و دلم به این فرجام خوشه... 
 
چه کنم که دلم گرفته 
از این پایان نامه پاگیر 
تمام زندگیمو تحت شعاع قرار داده 
امیدوارم زودتر تمومش کنم
دیشب تا ساعت ۴ صبح داشتم این رمان جذاب میخوندم خیلی قشنگ بود سیر طبیعی زندگی با اتفاقات جذاب!قابل باور بود من که خیلی خوشم اومد تو کل رمان هی همش حواسم به "سهیل" داستان بود :)))  امروز از صبح تا الان دیگه تمومش کردم.زندگی معصومه و ارمیا هم جذابیت خودش داشت.
پیشنهاد میشه رمان مرد من نویسنده یگانه اولادی. حدودا ۷ فصل بود.
#عاشقانه #اجتماعی
 
عملا از هیچ فیلم طنزی در طول زندگیم اونقدر که همه لذت میبرن لذت نبردم بیشتر از اون عذاب دیدم، از اونایی که دوست داری پاشی بری فیلم رو ول کنی ولی برای اینکه نصفه تمومش نکنی میمونی، همین باعث شده  توی زندگیم هیچوقت از جری (تام و جری) و میگ میگ و باگز بانی و...خوشم نیاد، وقتی liar liar رو میدیم متکام رو گاز میزدم.
در کل نمیخواستم به چیز خواصی برسم ولی فیلم های طنز رو در کل دوست ندارم.
این بار اما دلم می خواد چشمام رو روی اشتباهاتم ببندم و به خودم اجازه ارامش بدم. این بار می خوام به کودک درونم بگم تنهات میذارم اروم شی. 
می خوام توی لحظه زندگی کنم. می خوام راهی که نتونستم تمومش کنم رو تموم کنم. می خوام ارزوهایی که انجام ندادم رو انجام بدم. این بار می خوام خودم باشم و خودم.
 
+بابت اشتباهاتم اما تو ببخشم. بابت بد حرف زدنم تو ببخشم.
قرار بود اولین پست رمز دار خودمو بنویسم و یه خبری بدم از یه حرکت که زدم و برای خیلی از بیانی ها میتونه مفید باشه اما باز حساب کتاب کردیم دیدیم هنوز هم زوده!
این بماند!
 
 
اون پست ( اینجا )که گفتم برای خواهرزاده ام همیشه انیمیشن دانلود میکنم رو یادتونه؟
کلی حساب کتاب کردم دیدم واقعا بدجوری وابسته اینا شده
نتیجه اینکه دیگه براشون انیمیشن دانلود نکردم!
میرم براشون از کتابخانه کتاب میگیرم و البته فعلا استقبال خوبی شده و بیخیال تلویزیون شدن!
میخو
دلوم خیلی چیزا میخواد : 
.
.
.
.
.
خیلیه نمیدونم از کجاش شروع کنم!
اجالتا پاشم تمیزکاری رو تمومش کنم بعدش برم بند و بساط تخته شاسی و کتاب طراحی رو بیارم بچینم چندروزه دلم میگه برم بیارمش ممکنه فکر و خیال هامو یادم ببره.
کاش فنی حرفه ای دوره های دولتی خیاطی داشت خیلی دلم میخواد کامل یاد بگیرم صفر تا صدشو و یه مانتوی مشکی برای خودم بدوزم!
دلم سنگینه از حرف های نگفته از حق های گرفته نشده از بی عدالتی ها از جنگ با آدم کر و کور.
یادم باشه که...
این مسئله تنها مختص من نیست!
ممکنه هر کس دیگه ای روی این کره خاکی یا حتی هر حیوانی!دچارش بشه...
و یا حتی آدم فضایی ها هم نیز!!!
و اصلا کی میدونه شاید تو یه بعد دیگه کسانی زندگی میکنند! و اون ها هم عمیقا درگیر این مسئله اند!
شاید حیات موجودات هوشمندی هست که
ما نات آنلی هنوز کشف شون نکردیم بات آلسو وجود همچین حدی از حیات برامون غیر قابل درک باشه!!
و البته ممکنه اون ها هم در حال کشتی گرفتن با این غول بی شاخ و دم باشند!
 
آره خب!ممکنه هر کسی
امروز تونستم ساعت چهار این طورا دوباره بیدار شم. هووورااا. خب فکر میکردم خواب میمونم اما بیدار شدم‌. دارم شهرام ناظری گوش میدم هنوز شروع نکردم البته نوشتم اول کارایی رو که باید انجام بدمو تا شب که بیخودی هدر ندم وقتو. احتمالا یا امروز یا فردا کتابم تموم میشه. خیلی زوده نه؟ چون نشستم پاش یعنی خب این کتابو دوست دارم چون در مورد چیزی هست که بهش علاقه دارم و دغدغه امه. اینقدر گشنمه که الان نمیتونم کار کنم. منتظرم حاضر شه چایی. همین امروز رو شروع کن
دانلود آهنگ و بسیار زیبای احمد سعیدی به نام وابستت شدم
متن آهنگ وابستت شدم از احمد سعیدی
این قدر چهرت پر احساس که دردمو میبره حسی که من دارم به تو از یک عشق ساده بیشتره این قد زیباست لبخندت که اخم منو میشکنه من خموشم اما مطمئنم که قلب تو روشنه واسه یک بار بشین به پای حرفم از ته قلبم تو رو می‌خوام وابستت شدم و به تو کردم عادت دیونتم عشقم تو باید مال من باشی‌ این قدر مهربونی که هیچ کی‌ نمیخواد از تو بگذره حسی که من دارم به تو از یک عشق ساده بیشتر
چقدر تلخ بود.. کتابو میدیدم میخواستم ازش فرار کنم :(
از کتابخونه امانت گرفته بودم و دوبار تمدید کردم از ی طرف نصفشو که خوندم دیگه نمیخواستم بخونمش و از طرف دیگه نمیخواستم کتاب رو کامل نخونده تحویل بدم ..تو این دو روزه تمومش کردم ..خوب شد کامل خوندمش ..
چقدر گریه کردم برای مرگان و هاجر ..
ولی میدونم ما آدما قدرت تحملمون بالاس ..وقتی چاره ای نداری ، نداری دیگه..
خب من امسالمو با خوندن یه مقاله شروع میکنم. فعلا که تو خونه ایمو خبریم نیست شب میریم خونه باباحاجی تا شب وقت دارم بخونم. هنوز باورم نمیشه سال نو شده. براش کلی ذوق دارم. دلم میخواد خوب شروعش کنم خوب ادامه بدم و خوب تمومش کنم. یعنی میشه امسال سال پر کاری برام باشه؟ اسم مقاله مدرنیته و هویت شخصی هست : خود و جامعه در عصر مدرن متاخر نوشتهٔ آنتونی گیدنز ترجمهٔ فرشید آذرنگ. 
نمی فهمم چرا تمام اشتباهات متن هایی که توی وبلاگم می گذارم درست بعد از انتشار به چشمم می آد 
مثل آخرین نوشته ام خیلی لذت بخش است نظاره گر تماشای تازش آب :/ ینی اگه هزار بار هم پیش از انتشار اون متن رو بخونم محال اشتباهاتم به چشمم بیان شما رو نمی دونم من که این جوری ام می نویسم و انتشار و ذخیره و می نویسم بعد میام دوباره می خونمش و می زنم تو سرم...:/
گاهی وقتا این قدر اشتباه داره که کلا پاکش می کنم ،متنرو ویرایش می کنم بعد می گذارمش چون من یه جای دیگ
میگفت اگه قراره وقتی حالم بده شعر بگم، حاضرم همه ی عمرم رو تو این وضعیت روحی نکبت بگذرونم.
من شاعر نیستم ولی واسه نوشتن دو خط متن هم یه حالی لازمه که تهش به اشک برسه.
اتفاقا یکی دو شب پیش داشتم به آخر قصه امون فکر میکردم، انقد تلخ واسه خودم تمومش کردم که گریه تنها چاره اش بود.
ولی فرق داره. حال نوشتن فرق داره. حال تلخ نوشتن فرق داره.
تلخ نیستم این روزا.
همین.
.
.
بماند که گاهی امیدی به این زندگی نیست..
واقعا این روزا به یه چیز فوق العاده نیاز داشتم،این کتاب همون بود.
خیلی خیلی حالم رو خوب کرد.
مجبور به گریه م کرد و منو سبک کرد.
 همینقدر بگم که واقعا بکمن خیلی خوبه!
توی پست های قبلی گفتم!اولای کتاب حسابی حرصی شده بودم و پشیمون بودم از خریدنش،اُوِه برام یه پیرمرده اعصاب خورد کن رو تداعی میکرد که دوست داشتم وجود نداشته باشه،به خوندن"مردی به نام اُوِه"ادامه دادم و کم کم متوجه محشر بودنش شدم.
اگر سلیقه من توی مطالعه ی کتابای قبلی شبیه تون بوده،ای
کنار اومدم؟ کنار اومدم. 
هیچ چیز مثل خیال و توهم زیبا نیست و هیچ چیز مثل واقعیت و عقلانیت ضرورت نداره. یعنی در هر جهان ممکنی از خیالاتت هم واقع بشی باز هم امکان درد و رنج و اشتباه هست و تمسک به عقلانیت در اون جهان ممکن خیالت تنها ضرورتیه که نباید فراموش بشه.
درسته که هنوز بچه‌ام اما نیازه که عاقل و بالغ شم پس دست بکش و بچسب به واقعیت. یک سال و نیمه بدجور داری با زندگیت بازی می‌کنی و همه از م شروع شد و بعد ح و حالا مح اما دیگه بسه باید تمومش کنی ای
میدونین وقتی شما دارین مرتکب یک اشتباهی میشین تا زمانی که متوجهش نیستین اون فقط یک اشتباهه ولی وقتی متوجه میشین و هنوز ادامه ش میدین میشه حماقت
الان حس میکنم من چند ساااال داشتم حماقت میکردم 
فقط از این خوشحالم که دیگه ادامه ش ندادم و تمومش کردم
بعضی آدمارو باید انداخت از زندگی بیرون حتی اگر تنها بشی حتی اگر تا آخر عمرت تنها بمونی حتی اگر اذیت بشی 
همه ی اینارو آرامشی که این تنهایی و نبود اون آدم اشتباه بهت میده خنثی میکنه
امروز چقدر هوا خوبه امروز چقدر من خوش حالم امروز چقدر زیبا میبینم و چقدر خوشتیپم توی این پیرهن آبی
امروز چقدر راحت از چشمای دخترا به دلشون مهمون میشم
امروز چقدر حال دلم سنگی و آبشاریه و چقدر جادوی عجیبی اطرافم داره
امروز چقدر عاشق هست و چقدر بعد از ظهر مثل بهشت آبیه
امروز همه میخندن و همه میمیرن واسه دیدن هم
امروز کارمو میکنم و چقدر باهاش حال میکنم 
امروز پاهامو میذارم توی آب و چقدر غزل توی سرمه
امروز چقدر خوبه ولی باید گذاشتشو رفت چون اومد
بالاخره بعد از چیزی حدود یازده ماه یا یک سال دولینگو رو تموم کردم. حالا این به این معنی نیست که دیگه نرم سراغش اما این بار برای مرور میرم تا چیزهایی که تا حدی یاد گرفتم فراموش نشه چون می دونید که زبان گریزپاست :) بسی خوشحالم که به قولم عمل کردم ^_^ 
بیست روز از اردیبهشت ماه باقی مونده؛ شروع کردم به خوندن ینی هیتیت یک و امیدوارم تا آخر اردیبهشت حداقل دو سومش رو تموم بکنم. برای این نمی گم کل کتابو باید تمومش کنم چون با اینکه اولاش خیلی راحته اما نمی
نه که دوام نیاوردم توی این زمینه کلا همه چیز بهم ریخت و من باز برگشتم به دنیای اینستاگرام !نکه سست باشم توی کارام نه ولی نیاز بود !
باید تا چهار روز آینده دوام بیارم از یسری حرفا و تیکه و کنایه ها بگذرم و بعدش یه خدافظی معمولی ! از خدا میخوام که کلیر خودش به خواسته خودش اونجایی که هست نباشه ! امیدوارم که هفته های بعد نه من ببینمش نه اون منو ببینه !
  یه حجم کم صد صفحه ای از کتابم مونده هنوز !اگه امروز تا امشب بتونم تمومش کنم که خیلی خوب میشه ولی اگه
دیشب خیلی عصبی بودم. خیلی زیاد. همش احساس میکردم میخوام پریود بشم. ولی تقویم میگفت زوده. دیر خوابیدم و صبح پا شدم دوباره درس بخونم. وااااای که چقدر از شب امتحانی خوندن متنفرم. بعدش هم که سلام بر پریود.
رفتم امتحان دادم و اومدم. نمیدونم دلیلش یا وسواسه، یا بلد نبودن زیاد، یا بلد بودن! امتحانای این ترم رو خیلی مینویسم. دوشنبه استاد بهم گفت بسه دیگه همه رو نوشتی! امروزم برگه رو که دادم استاد یه لبخند عجیبی زد، نمیدونم نشونه خوبیه یا نه.
 
یه انیمه
من اومدم. جات خالی واقعا، خیلی خوش گذشت. میخواستم امشب قبل این که تصمیم بگیریم بریم بیرون نوشتهٔ سونتاگ رو که در مورد بنیامین نوشته دوباره بخونم. نمیدونم چرا یهو هوس کردم. الان زوده بخوابم نه؟ یه خورده خوابم میاد اما شاید بخونمش دیرتر بخوابم. اره میخونمش بعد میخوابم. خود کتابو هنوز نخوندم :/ بعدا میخونمش شاید اصلا بعد این کتاب اکران اندیشه. نمیدونم حالا ببینم چی پیش میاد. 
احساس میکنم با این آدما دارم زندگی میکنم. مثل دوستامن حتی نزدیکتر. انگ
دیشب هیوا از خودش خسته شد. نشست با خودش صحبت کرد!گفت ببین هیوا تکلیف من رو روشن کن !ایا هدف داری !ایا وجودت تمناش رو میکنه؟! نمیگم حتما داشته باش! فقط تکلیف من رو روشن کن!میخوای یا نه ؟!حاضری تلاش کنی یا نه؟!
هیوا سکوت کرد.جوابی نداد. چون خودشم نمی دونست!
اما دیگه نمیتونست توی بلا تکلیفی باقی بمونه! با خودش یه قرار گذاشت. گفت ببین هیوا میخوایم بفهمیم با خودت چند چندی ؟! امشب سعی کن این کتاب رو کامل یه دورهمراه جزوش بخونی ! خیلیه میدونم ! هفت هشت ساعت
اینجا خبری نیست جز این که دلم میخواد زودتر دور شم. از همه چیز. از همه کس و شاید از همه جا. انگار هیچوقت وجود نداشتم. انگار وجود ندارم. نیست نیست باشم. انگار هیچکس نشناستم. هیچ آشنایی نباشه. هیچ معاشرتی نباشه. این رویایی هست که هیچوقت محقق نمیشه. با این حال همیشه وقتهایی که حالم خوب نیست بهش فکر میکنم .این که یروز اتفاق میفته. دلم میخواد زندگی کنم. فراموشی بعد مرگ رو دوست ندارم. قبل از مرگ رو میخوام. شاید یه روز اگه پیر بشم تنها باشم. تنهای تنها با
 چی میشد الآن تو جاده شمال (بعد از گرگان/تاقبل گرگان شمال نیست!) بودیم و شیشه ماشینو میدادیم پایین و باد خنک با بوی دریا و بارون میخورد تو صورتمون؟ (کاش الان شمال بارون بیاد)
 
+ خدایا! جون هرکی دوست داری کمکم کن این کارو تا آخرش برم و خیالم راحت بشه! (تازه شروع کردم زوده جا بزنم)
++شاید یکی از عللی که درس نمیخونم اینه که جزوه نمینویسم وعصرم حوصله ندارم وویس گوش کنم پس منتظر کمیته علمی میمونم و شب امتحان شروع میکنم و این سیکل معیوب همچنان ادامه دار
 مدتها از اسارت ما پشت این در ، پنجره‌ها میگذرد و هنوز این بیماری منحوس قصد رفتن ندارد کجای عالمی خدای
من که این کمترین مخلوق تو  روحم را در میان دیوارها به تسخیر کشیده است صدایم را می‌شنوی کاری بکن قبل
آنکه میان دیوارها دلم له شود و امیدم بمیرد خسته ام دلم آن آزادی‌های دیروز را می‌خواهد بهار آمد و من او را به
آغوش نگرفتم درختان شکوفه دادند و من عطرشان را نفهمیدم ، تن بیابان پر سوسن شد و من بر تنش، خدایا
دلم  مثل گذشته‌ها بهار را مثل گذشته
اقا یه اتفاق خوب قراره بیفته. یکشنبه ی دیگه یه نشست تو دانشگاهمون هست که قراره آیدین رحیمی پور آزاد بیاد ، در مورد عکسها و کتاب ها. دانشگاه هم که به من نزدیک شده راحت میرم میام :دی خیلی ذوق دارم براش خب میخوام ببینم چجوریه و چی میشه. منو این همه خوشبختی محاله :دی اون از کنسرت که جور شد. این از نشستی که قراره برگزار بشه و توسط یه ادم درست حسابی.خب ادم خوشحال میشه دیگه. 
کتاب رو از صبح تا حالا کلی خوندم الان پدر سرگیم. امشب تمومش میکنم. 
خب دارم کار میکنم. بعد از پست قبلی دوباره خوابیدم تا ساعت سه. هوا ابری قراره طوفان بیاد نمیدونم برم عکاسی یا نه. اخه اگه ابری باشه فایده ای نداره. اون چیزی که من میخوام نیست. اگه آفتاب شد میرم. فعلا کتاب برادران کارامازوف رو میخونم. اینقدر تنبلی کردم که الان تازه صفحه ی چهلمم. میشه تو دوروز تمومش کرد به خصثص این که داستانیه. خب از الان میشینم پاش. هرچقدرش که شد تا شب میخونم. هرچند کرختم. حالم خوب بودا یهو اینجوری شد :( هی میخوام درستش کنم. بیخیال. ر
دو تا همکلاسی داشتم خیلی درس میخوندن ولی درس خوندن احمقانه
مثلا یه سری یکیشون جزوه تایپ کرده بود برلی بچه های کلاس اونجاهایی رو هم که استاد گفته بود نخونید رو هم نوشته بود
یا قرار بود کنفرانس بدن،کنفرانسی که نهایت وقتش بیست دقیقه بود،بعد بیست دقیقه استاد به یکیشون گفت تمومش کنید دیگه که اون یکی گفت استاد یه ساعت هم من باید کنفرانس بدم
تنها خوبیِ زمانی که سرما خوردی اینه که نمیخواد همش نگران باشی که: وای، سرما نخورم یه وقت!
 
پ ن: اواسطِ اردیبهشتِ 98 هم رد شده و برگشتم خونه و چسبیدم به پروژه، که اگه بشه تا هفته ی بعد خیلی پیش ببرمش و برم به شهرِ دانشگاه که تمومش کنم و دفاعش کنم. ناکجایِ عزیز...  چقدر دوست دارم اون شهرِ کوچیکِ خلوتو... حتی بیشتر از شیراز و بیشتر از هر شهری که تا حالا بیشتر از چند هفته توش زندگی کردم.
پ ن2: سرماخوردگیِ سگی. 
پ ن3: اون دو هفته ای که خونه ی او بودم یک کلمه
یهو خوشحالم یهو حالم گرفته میشه یهو کار میکنم یهو دستم به هیچ کاری نمیره یهو میخندم یهو گریه میکنم یهو از زندگی کردنم راضیم یهو ناراضی میشم و کلی از این یهویی های متضاد که مدام و مدام مثل یه چرخه به ترتیب انگار سراغم میان. و من بیحوصله فقط نگاه میکنم. منی که طبق عادتش رفته اون ته مهای مغزم نشسته و فقط ناظره. خسته شده. خیلی خسته. الانم تو فاز گرفتگی حالمم. دستم به هیچی نمیره. دوباره کیک درست کردم اما فایده ای نداشت. حتی میلم نکشید به خوردنش. دلم می
هر سال اول مینویسم در سال گذشته چه گذشت
تا حس و حال و مدل تعریف یک سال رو پیدا کنم
بعد مینویسم سال بعد چه شکلی میشه
 
بیشتر برای خودم هدف های واقعی از کارای چرت و پرت رو جدا میکنه
الان میخوام بشینم پایان نامه 98 رو بنویسم
 
*****************
 
سال 98 مهمترین اتفاق خود قطعا ازدواجم بود
سختی هایی که در تخیلم هم نمیگنجید!
و ظاهرا، در این هفته های اخر داره یه مقدار این سختی ها حل و فصل میشه
ظاهرا
امیدوارم واقعا باشه
اضافه کنم که همین ماجرا ها جزو معدود رشد شخص
این مقدار از رک بودن بعید و دور از انتظاره!پری روز و دیروز از بدترین روزهای این ماه بودن!
خب زندگی گاهی خیلی به ادم تنگ میگیره شایدم ادم خودش به خودش تنگ میگیره‌.
خیلی واسه خودم خوشحالم که خودم رو بخشیدم و به خودم اجازه دادم فکر کنم و فکر کنم و فکر کنم.
100 صفحه از "مردی به نام اُوِه"باقی مونده فقط صبر کنید تا تمومش کنم.
اونقدر اشک از چشمام اومد که گردنم خیس شد،خیس به معنای واقعی.
نمیدونم الان خوب شدم یا نه اما آدم شدم.
یادتونه چند وقت پیش گفتم رابط
چقدرررر این وضعیت بی نتی بده! واقعا افتضاحه یعنی. البته من کتاب شنل رو میخوندم و حسابی لذت بردم . اصلا فکر نمیکردم که انقدر سختی کشیده باشه. هنوز تمومش نکردم اما تحت تاثیر قرار گرفتم. هرچند نمیتونم این فکر رو از سرم بیرون کنم که اگر اون مردا بهش کمک نمیکردین بازم این همه موفق میشد یا نه؟ البته با این وجود قطعا ادمی با این استعداد راه خودشو پیدا میکرد به هرحال. اما خب سواله دیگه. 
به جز این قسمت که کتاب خوندم حسابی، بی نتی خیلییییی بده. و البته ام
متن آهنگ هفت دولت میلاد بهشتی
هی چطوری طاقت بیاری مگه دوسم نداریچرا تنهام میذاری چی سر عشقمون اومد دلت سنگ شدتا این حد تمومش کردی راحت یکی مثل من ساده که از چشم تو افتاده یجوریدل بهت داده که از هفت دولت آزاده همه میگن دیوونستتو کاراسات بچگونست اینا کار زمونست
.: بزودی :.
ادامه مطلب
امروز شروع شد من از پنجو نیم بیدارم تا وسایل کتابخونه رو حاضر کنمو غذارو بکشم تو ظرف یه یه ساعتی طول کشید. غذارو خودم درست نکردم به مامانم گفتم من درست میکنم الان گفت زوده بعد خودش وایساد همون موقع درست کردن منم وقتی دیدم خیلی عصبانی شدمو دعوامون شد تهشم من باهاش حرف نزدمو اومدم تو اتاق های های گریه کردم بعدم خوابم برد. بگذریم. دیگه هفت در اینجارو باز میکنن ما سه تا هم طبق معمول زود رسیدیم حتی با این که بابا رفت نون هم خرید قبل از رسوندن ما. 
ام
موزیک درمانی و غذا درمانی تا حدی جواب داد. تا حدی هم نه. دیشب و امروز "ب" خیلی سعی کرد حواس منو پرت کنه و حالم رو خوب کنه. "سین" هم چند روزیه که حالش چندان خوب نیست ولی من با این وضعیت خودم نمی تونم کمک خوبی براش باشم. بیرون صدای رعد و برق و بارون میاد. اگه امروز می رفتم دانشگاه تو این طوفان گیر می کردم. ده دقیقه دیگه ساعت رسمی کلاسایی که نرفتم تموم میشه و من دارم حساب می کنم که چقدر درس خوندم :/ به اندازه یکی از سوال های عملی. حداقل با حاشیه های دانشگا
لباسای رنگی رنگی و شاد بپوش.بهترین ساعت خواب 10 شب تا 4 صبحه، اما حتی اگه شب و دیر خوابیدی، صبح زود بیدار شو.زیر بارون راه برو! نترس از خیس شدن!بهترین صبحانه یه لیوان آب و بعد نیم ساعت خوردن مقداری میوه است.صبحانه ات رو ببر تو حیاط. بقیه رو هم صدا بزن بیان.فقط و فقط آهنگ هایی گوش کن که ملودی شاد و متن مثبت دارند.روزی چند دقیقه با یه آهنگ شاد و دلچسب برقص.توی حموم آواز بخون! آب بازی کن ، چه اشکالی داره؟!بی مناسبت برا خودت و دیگران کادو بخر!تلفن رو برد
قرار بود از امروز استارت خونه تکونی را بزنم ولی حس و حالش را ندارم‌. هیچ ذوق و انگیزه ای واسه عید ندارم 
فقط میدونم هر سال بدتر شدم نسبت به سال قبلترش
خدایا دست مهربونت را بر سرمون بکش. امتحان سخت و کش داری ازمون گرفتی و ما نمره قبولی نگرفتیم لطفا تمومش کن
هنوز تو عمرم اینجوری قرآن سر نگرفته بودم!
که وسط بک «یا الله» گفتن ها، نقش شورای حل اختلاف بین علی و دخترخاله اش زینب رو ایفا کنم که کی بطری آب صورتی دستش باشه، کی بطری سبز!
و وسط «بمحمد بن علی» گفتن هام، ماشین قدرتی رو از کیفم دربیارم، و بدم به علی، تا بلکه قائله رو بخوابونم ! بعد که ببینم اوضاع بدتر شد، کرم کوکی رو بدم به علی و ماشین قدرتی رو بدم به زینب!
و وسط «بعلی بن محمد» گفتن ها، علی بزنه زیر گریه، و من سریع و نجویده خدا رو به حق بقیه معصومی
امشب ب اندازه کافی غمگین و افسرده بودم که خبر مرگی رو دیدم که واقعا براش ناراحتم خبر مرگ یک پدر 
پدر کسی که احترام زیادی براش قائلم
اتفاقای بد همیشه وقتی میفتن که تو مطمئنی که وقتش نیس ..هنوز نه ..زوده بابا.. :(
مرگ سخته ن بخاطر نابودی، بخاطر جدایی بعدش
بخاطر دوری ش
اوه خدای من ..
تمامم بغض میشه و چنگ میزنه ب گلوم از فکر دیگه نبودن ها 
 
+استرسایی که ی دوره ای میکشی باعث افسردگی توی مرحله بعد میشه..هههه!!
من حالا افسردگی پسا امتحان دارم حالم خیلی خر
نمیدونم چیکار کنم چشام تار میبینه موقع خوندن از شدت خواب اشک تو چشم جمع میشه دستام بی حسن و درد میکنن و تیر میکشن. تمرکز کردن تو این شرایط واقعا سخته. ولی من نباید بخوابم چقدر خواب اخه. چیکارم کرده خواب تا الان که برای بقیه عمرمم اثری داشته باشه. من فقط میخوام کار کنم. چرا اینجوریم. دلم میخواد کتابمو راحت بخونمو بفهمم این همه بی حسی مسخره رو تجربه نکنم که حتی نمیتونم کتابو دست بگیرم. میگی چیکار کنم من میخوام و دارم تلاش میکنم اما خیلی کندم اما و
برای میم نوشتم: «فکر می‌کنم بهتره تمومش کنیم. به زور نمی‌شه.» دو نقطه‌ ستاره فرستاد. بعد دو نقطه دو ستاره فرستاد.
چیزی نگفتم. چند بار رفتم تو چت‌باکسش و چند خط تایپ کردم و بعد نتونستم به «چه فایده؟» جواب بدم و پاک کردم. نوشتم که شرمنده‌ام و ناراحتم که این‌قدر بی‌فایده‌ام. نوشتم که دوست داشتم با هم بمونیم ولی من اشتباه‌ترین آدمی هستم که هر آدمی می‌تونه باهاش باشه. نوشتم فایده‌ای نداره ولی اصرار دارم بدونی دوستت دارم. و خواهم داشت. نوشتم و
دو روز اول همه چی خیلی سخت بود خودم رو الکی مقصر میدونستم 
حالا همه چی بهتر شده یکم که فکر میکنم میبینم اصلا فکرام منطقی نبود خدا رو شکر تموم شد دیگه اون حس قبلی رفت. ما برا هم ساخته نشده بودیم.
وووووو به جز قانون رابین که میگفت بعد هزارامین ابجو همه چی اکی میشه قانون من میگه بعد len()/60 روز عقل باز میگرده :)) و میشه قانون طلاییم =))
 
و قانون طلاییم میگه توی این len()/60 روز از این به بعد بهش میگیم دوران قاراشمیش(می‌خواستم دوران به‌گایی باشه ولی دیدم ذ
سلاااممم:)
کتاب آخرین روز خانم بیکسبی رو تموم کردم:)
خییییلییی خوشگل بود...ولی آخرش معلمه فوت کرد و غم انگیز بود...:((
ولی کارای توفر(کریستوفر) ـ برند ـ استیو   و همکاری ها شون باهم و اینکه همش پشت هم بودن خیلی خوب بود... 
این کتاب رو شروع کردم و با امتحانات تداخل کرد و طول کشید تمومش کنم...
جالبه...
توصیه می شود که بخونیدش:))
روز و شبتون پر از کتاب های قشنگ...
یاعلی...
بالاخره اباء کلیسا تموم شد. من موندمو فلسفه ی افلاطونی در قرن پنج و شش میلادی. هرچی میخونم احساس میکنم تکراری میخونم بس که شبیه همن :/ اعتراف میکنم فقط اولش جذاب بود. بیشتر حول و محور خدا میچرخه و کلیسا و مسحیت. من فکر میکردم مسیح  روی صلیب کشته میشه چیز بدی منتها اینا میگن باید اینجوری میشد که گناه انسان پاک بشه قربانی شده مسیح :/ خلاصه که داستانی داریم ما. راستش در خودم نمیبینم تمومش کنما اما فعلا دارم جلو میرم. همین الان نشستم تو آفتاب ویتامی
من یک عدد ادم ذوق زده شدم. باورت نمیشه نتیجه ی تستم برای خودم عالی به نظر رسید چون دقیقا چیزی بود که هماهنگ با اهدافم هست. همون چیزی که میخوام کلی ذوق دارم براش. خدااا. باورم نمیشه جدا از اون کلی انگیزه گرفتم برای ادامه دادن کار کردن. درس خوندن عشق کردن. دوباره ذوق شروع رو دارم. برای این شش ماه روبرو. از پسش بر میام میدونم. قرصامم سر گرفتم دوباره. حالم خوب میشه. الانم میخوام کتابمو بخونم تمومش کنم بعد کتاب لذت متن رو بخونم دوباره. واقعا نیاز داشتم
خب دیشب آقا پسر مامانشو از خواب بیدار میکنه که مامانی پاشو من دیگه دارم میام
مامانشو میارن بیمارستان و صبح ساعت 10:50 کوچولومون دنیا میاد
مامانم 8 صبح زنگ زد و گفتش که اومدن بیمارستان ولی پسره هنوز نیامده
هرچی گفتم مامانی ما راه بیفتیم گفت نه زوده :/
ساعت 9 بابام زنگ زد و مامانم گفت بیایید :/
دیگه تا بابام رفت ماشینو برد کارواش و من وسیله جمع کردم شد ی ربع 11
داشتیم از خونه میامدیم که مامانم زنگ زد پسرههههه اووووومد
دیگه با خوشحالی به سمت شهر خواهر
سلام دوستان تو این آموزش یاد می گیرید که چطوری قالب بلاگ بیان رو واکنش گرا کنید به صورت حرفه ای. قالبی که تو این آموزش واکنش گرا می کنیم قالب "تمدن 1" هستش، واکنش گرایی این قالب خیلی ساده است. اول منوی قالب رو واکنش گرا می کنیم.و بعد به بقیه ی جاهاش می رسیم.این آموزش رو سعی میکنم توی دو بخش تمومش کنم، بخش اول واکنش گرا کردن منو بخش دوم واکنش گرا کردن ستون ها.
پیش نیاز این دوره یاداشتن کمی html و css هستش.
این آموزش هنوز رکورد نشده اگر متقاضیان به 5 نف
دیشب وسط نوشتن پستم خوابم برد و صفحه گوشیم روشن مونده بود. زیاد اتفاق افتاده که وسط کار با گوشی بخوابم ولی هیچ‌وقت دیگه دستم نخورده به صفحه. خیلی مسالمت‌آمیز من و گوشیم باهم کنار اومدیم:دی. این‌دفعه پستم منتشر شده بود و واقعا خیلی تعجب کرده بودم. 
فاطمه اومد بهم گفت دیشب گوشیت آلارمش زنگ خورد و اومدم برات قطع کردمش. گفتم فاطمه امکان نداره من خوابم خیلی سبکه:)) گفت نمی‌دونم دیگه. تازه یه چیزی داشتی می‌نوشتی برات ذخیره رو زدم:)) گفتم لطف کردی و
سلاااممم:)
کتاب آخرین روز خانم بیکسبی رو تموم کردم:)
خییییلییی خوشگل بود...ولی آخرش معلمه فوت کرد و غم انگیز بود...:((
ولی کارای توفر(کریستوفر) ـ برند ـ استیو   و همکاری ها شون باهم و اینکه همش پشت هم بودن خیلی خوب بود... 
این کتاب رو شروع کردم و با امتحانات تداخل کرد و طول کشید تمومش کنم...
جالبه...
توصیه می شود که بخونیدش:))
#کتابخوانی:)
روز و شبتون پر از کتاب های قشنگ...
یاعلی...
میدونی سونتاگ گفته بود داستانش مثل آخر شعر ریلکه است این که باید زندگیت را تغییر دهی. به اینجا رسیدم من که هم زندگیمو باید تغییر بدم هم خودمو و این یه پروسه ی یک یا دوروزه نیست بلکه چندین ساله است. 
هیجان زدم به خاطر انتخابایی که دارم. به خاطر‌ تغییراتی که میخوام بکنم. ولی فکر میکنم جایی از قلبم تایید میکنه که درسته و باید شجاعت به خرج بدمو انجامش بدم. با تمام محدودیت ها و نقص هام. یسری چیزارو باید از صفر شروع کنم. یسری چیزارو باید کاری کنم از د
کنار پنچره ی کلاس خالی از دانشجوهایی که برای استراحت رفتند
زل میزنم به اتوبانی که از پشت درخت های قدکشیده ی چنار دانشکده دیده میشه
بادی که نوید پاییز سرد بی خورشید امسال رو میده به صورتم میخوره
نگاهم کشیده میشه به ماشین های پارک شده گوشه پارکینگ 
دیدن صحفه سیاه گوشیم برای بار هزارم 
صدای خنده ای  توهمین پاییز گذشته توهمین کلاس میپیچه  تو گوشم 
بیشتر توی خودم میپیچم 
کلاس دوباره شروع میشه 
بچه ها برمیگردن 
روی صندلی میشینم
به صحفه ی گوشی
بابت مساله ای اضطراب داشتم و نمیتونستم روی درس متمرکز باشم.هر نیم ساعت یکبار بی هدف دست به موبایلم میبردم...بچه ها توی گروه کلاسی درحال بحث در مورد چند و چون جشن بودن...عکسهای خنده داری از ترم های اول تا همین ترم آخر رو میفرستادن تا برای کلیپ ازشون استفاده بشه....دلم میخواست در جواب عکسهایی که میکول میفرستاد استیکر خنده بفرستم...دوست داشتم من هم جزئی از این بدو بدو میبودم...
مادرم گفت بدون گرفتن جشن چطور میخوای فکر کنی این هفت سال تموم شده و از فر
نمیدونم اصلا باید بگم یا نه؟ اما یه آدم با ابراز محبت روزای الانمو خراب کرده. هی با خودم میگم برگردم و این مطلبو پاک کنم و از پرتالم خارج شم اما حس میکنم گفتنش بهتر باشه.
اعصابمو خورد کرد. چندشم شد ک انقدر واضح از احساسات عجیب و از نظر من بچگانه اش حرف میزد. چجوری ی آدم میتونه ب کسی که تا بحال یک کلمه هم باهاش صحبت نکرده این حرفارو بزنه؟
حتی الان ک دارم مینویسم و هی یاد حرفاش میفتم عصبی میشم
اول با احترام باهاش برخورد کردم. وقتی دیدم هی رو حرف خو
میگفت توی دهه 20 سالگی برای هر کاری فک میکنی زوده و هنوز خیلی وقت داری.
میگن برو سراغ یه کار ثابت میگی هنوز کار مورد علاقه مو پیدا نکردم.
میگن اذدواج کن میگی هنوز کلی وقت دارم.
میگن برو ورزش کن میگی هنوز عضله هام تحلیل نرفتن.
میگن سبزیجات بخور غذای سالم بخور میگی  بذار فعلا یه فست فود سفارش بدم.
میگفت دهه 30 سالگی وقتیه که میبینی برای خیلی کارها دیره!
شاید به روی خودت نیاری و بگی خوشحالی اما از اینکه خونواده تشکیل ندادی، از اینکه ورزش جزویی از روت
سلام
سربازیم تموم شد دیروز!!!!
چقدر دور جزیره پیاده روی کردم. چقدر زحمت کشیدم. یعنی کل استرس و عرق کردن و اذیت شدن سربازی یه طرف ، تسویه کردن هم یه طرف.
من سربازی بودم که اذیت نمیکردم و کارامو خوب انجام میدادم و اضافه خدمت هم نداشتم و نگرفتم، ولی نمیدونم باز چرا اینقدر اذیتم کردن.
یعنی این روزا همه رو دارن اذیت میکنن. آخه مگه مریض هستین!
واقعا شرایط بدی بود. ولی این روز آخرو تمومش کردم و الان یه مرد آزاد هستم
خدایا شکرت
البته نه شکرکه این مرحله رو
با خودم می گم چه قدر لوس شدی دختر. شاید هم لوس بودی، هوم؟
دارم مریض حالی چاوشی رو گوش می دم و این رو می نویسم.
مامان گفت اون کمد عروسکا خاک گرفته، درشون بیار تمیزش کن. 
گفتم باشه.
طبقه بالا، عروسکا. درشون آوردم و کفش رو تمیز کردم. دوباره چیدمشون سرجاشون.
طبقه وسط، عروسکای پولیشی و نرمالو.
یکی دو تاشون رو درآوردم.
یهویی خاطره ها هوپ هوپ تو سرم ظاهر شدن و تند و تند، هوپ هوپ ترکیدن. مثل حباب.
_عه، این فیله! کلاس دوم، خانوم الف... مسابقه بنیه علمی.
_عههه،
دانلود آهنگ جدید مهدی احمدوند به نام خیال با بهترین کیفیت در سمفونی. مهدی احمدوند هنرمند قدیمی کشورمان که در سبک پاپ کار موسیقی خود را آغاز کرده است. میتوانیم از آهنگ جدید این هنرمند به نام خیال که جدیدترین موزیک این هنرمند بزرگ هست اشاره کنیم که معرفی آهنگ موزیک جدید خیال برای هوادارن خود در فضا ی مجازی منتشر کرده است.شما عزیزان و دوستداران موسقی میتوانید این آهنگجذاب و شنیدنی را با دو کیفیت 128 و 320 دانلود و یا بصورت آنلاین در سمفونی در پایی
وااای پشتم باد خورده مگه میشه بشینم یه دقیقه هی حواسم پرت میشه نمیدونم چجوری باید بخونم:/ نوبرم واقعا نباید استراحت میدادم به خودم وقتی جنبه اشو ندارم. حالا خوبه یه کتاب داستانی میخوندم بی هیچیم نبود. حالا چیکار کنم؟ باید سخت بگیرم مائده تو میتونی دختر تلاشتو کن. از اول اول شروع کن و اصلا کار نداشته باش که تکرارین. انجامش بده حتی اگه سخته. خب وقت درست یادگرفتن کنکورو که قشنگ امسال خوشگل کردی اومدی سال دیگه نباید از این داستانا باشه ها وگرنه ک
امروز روز خوبی بود به همه ی کارام رسیدم تقریبا. پیاده روی هم رفتم حتی آشپزیم کردم. یه غذای جدید. فقط دو فصل دیگه مونده از کتابم شاید بشینم پاش از الان تا صبح تمومش کنم شایدم خوابم بگیره نمیدونم. به نظرت چیکار کنم. کتابخونمو هم مرتب کردم همه کتابایی که نخونده دارمو گذاشتم یه جا دیدم چقدر کتاب میتونم بخونمشون تا برم کتاب بخرم. اما بعد از این کتابم اول کتاب کوچولوئه ی سونتاگ رو میخونم بعدش شاید اکران اندیشه رو بخونم بعد اون دکارت رو بخونم شایدم ا
صبحی داشتم میرفتم شرکت (بخاطر مراسم امروز ما آماده باش هستیم) توی مسیر یه پیرمردی رو دیدم که اون موقع صبح کنار خیابون منتظر تاکسی بود ؛سوارش کردم گفتم: حاجی کجا میری
گفت: میرم واسه راهپیمایی
گفتم: حاجی الان که خیلی زوده!
گفت:یخورده بعد خیابونا بسته میشه تاکسی گیرم نمیاد
گفتم: خب اتوبوس هست دیگه، همشون هم مجانی میبرن تا مسیرهای راهپیمایی
گفت: من با این پا نمیتونم اتوبوس سوار بشم
گفتم : حالا برا شما واجب نیست که با این شرایط بری راهپیمایی
گفت
خب من هنوز بیدارمو از ساعتی که شروع کردم بدون وقفه کار کردم چقدرم مزه میده اینجوری. تازه الان گفتم یه استراحتی به خودم بدم. شایدم بخوابم وقتی بیدار شدم ۵۰ صفحه آخرشو بخونم. خیلی کتاب باحالی اگه ادم حوصله خوندنشو داشته باشه خیلی چیزا بهت یاد میده خیلی جاها فکرتو میبره. یسری چیزاش مسخره میاد یه جاهایی عجیب یه جاهایی خوشت میاد یه جاهایی خلافشو قبول داری. در مورد خدا هم همه جور پیش فرضیو میخونی :دی
اگه بتونم بخونم بیدار میمونم ولی اگه ببینم نمیف
یا دلیل المتحیرین
(ای راهنمای متحیران)
 
 
دلم میخواد دهه اول محرم و فقط برم عزاداری.
و همش مجبور نباش به کارهایی که دارم فکر کنم!
 
 
فصل دوم اون پایان نامه که گفته بودم رو آورد. باید تا 24 ام تمومش کنم. کتابای کتابخونه تا 24 ام مهلت داره. و همون روز کلاس های ترم جدید شروع میشه:/
 
 
جای پشه خوردگی های آخر، اون حس خارشش که تموم شد، دوباره 10 تا خوردگی جدید :/ ینی دیگه حالم داره ازشون بهم میخوره :/
چقدر زبانم خوب شده خودم باورم نمیشه اصلا. تونستم یک صفحه بنویسم یعنی این قرار رو با خودم گذاشتم هرچقدر که بلدم روزی یک صفحه بنویسم. قبلا ها نه میتونستم و نه میخواستم و نه حتی بلد بودم که بخوام انجام بدم همچین کاری رو. جدا از این چه فرانسوی و چه انگلیسی میخوام به پادکست یا تدتاک هم گوش بدم. خب کلی هیجان زدم. الان که به دفترم نگاه میکنم میبینم چقدر کار انجام دادم دمم گرم. امروز روز من هست انگار. تازه کتابهای انگلیسی هم میخوام بخونم بدون ترجمه کردن
امروز دیر شروع شد. از قضا دوشنبه ها همیشه روز شلوغ و پرکاریه. دیر بیدار شدنم فقط به ضررم تموم میشه. درستش میکنم حالا. الان ساعت ۱۱:۳۵ مین هست. من ساعت ده اینطورا شروع کردم به کار کردن اول تکالیف زبان رو انجام بدم. خیلی طول کشید. ولی دارم راه میفتم. باید کلی از کتابمم پیش ببرم. فردا میرم پای تخته باید حسابیم براش بخونم چون فکر کنم تنها کسیم که تا حالا نرفته. خلاصه که میبینی سخت مشغولم. دوست دارم فردا هم زبان تموم بشه بتونم با خیال راحت کتابمو بخونم
کتابو تمومش کردم و الان حال عجیبی دارم!
یه مردِ عجیبِ!خوندنش شنیدنش خسته کننده نیست!قرار بود این هفته 5شنبه یعنی امروز بریم مزارشهدا،بریم پیش ابراهیم هادی ولی نشد،بهتر که نشد چون نصف کتابو نخونده بودم،امروز این کتابو تموم کردم و الان دلتنگش هستم بیشتر از همیشه، مشتاق دیدارش هستم بیشتر از همیشه...قرار شده هفته بعد5شنبه بریم.دل تو دلم نیست،کاش جور بشه و بریم...
داداش ابراهیم چقققدر حسودیم میشه به هرکسی که...هیچی ولش کن....

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها