نتایج جستجو برای عبارت :

اسمم

عاشق اسمم شدم
تا صدا کردی منو
روزی که داشتم از خیابون رد میشدم
اون L90 سفید رو دیدم، ولی بازم رفتم وسط خیابون
ترسیدی
اسممو بلند داد شدی
با جیغ و با ترس
ولی نمیدونی من او لحظه چقدر خوشحال بودم
اولین بار بود که اسممو صدا میزدی
عاشق اسمم شدم
تا صدا کردی منو
یادش بخیر :)
دانلود آهنگ اسمم داره یادم میره شادمهر با لینک مستقیم
دانلود اهنگ شادمهر اسمم داره یادم میره mp3
دانلود اهنگ اسمم داره یادم میره چون تو نگام نمیکنی
آهنگ جدید و زیبای اسمم داره یادم میره

شادمهر اسمم داره یادم میره 320
دانلود موزیک ویدیو اسمم داره یادم‌ میره
اهنگ اسمم داره یادم میره از شادمهرعقیلی
دانلود اهنگ اعتنا شادمهر
 
پویا بیاتی اسمم ایرانه
دانلود آهنگ جدید پویا بیاتی به نام اسمم ایرانه
Pouya Bayati - Esmam Irane
ترانه و موزیک : پویا بیاتی ؛ تنظیم : آرش آزاد
+ متن ترانه اسمم ایرانه از پویا بیاتی
اسمم ایرانه خاکم بوسیدن داره / شور شیرانم تو میدون دیدن داره
چی توی دنیا زیباتر از این تصویره / وقتی تا ابرا این پرچم بالا میره
 

ادامه مطلب
متن ترانه پویا بیاتی به نام اسمم ایرانه

اسمم ایرانه خاکم بوسیدن دارهشور شیرانم تو میدون دیدن دارهچی توی دنیا زیباتر از این تصویرهوقتی تا ابرا این پرچم بالا میرهاسمم ایرانه آهنگم شور انگیزه رستم ها دارم چون خاکم غیرت خیزهکی گفته ترس از میدون و سختی دارم من تو آغوشم میلیون ها تختی دارمایرانم کشور شیرانم ایرانم مهد دلیرانم ایرانم که به لطف یزدان جاودان میمانمایرانم کشور شیرانم ایرانم مرز دلیرانم ایرانم که به لطف یزدان جاودان میمانم
 
منبع
با سلام من اسمم امیررضاست و ۱۹سالمه و میخام یکی از ماجراهایی ک برام اتفاق اوفتادرو براتون تعریف کنم این داستان کاملا واقعیه بدون هیچ تخیل و دروغی خب اسم اصلیه من رضاست و به دلیل اینکه اسم داییم رضاست یه امیر اول اسمم اضافه کردن و ما سیدم هستیم.
ادامه مطلب
خواننده، ترانه و ملودی: پویا بیاتی
تنظیم: آرش آزاد
میکس و مستر: فربیرز خاتمی
ترومپت: حسن فراهانی
طراح: رضا یثربی
#آهنگ #ایران #سردار_سلیمانیتولید واحد موسیقی مصاف

دانلود آهنگ « اسمم ایرانه » - پویا بیاتی
کیفیت پیشفرض دانلود
زنگ زدم. نشناخت. بعد به حالت سوالی اسمم را صدا زد و در کسری از ثانیه که طول کشید تا از حرف اول اسمم به حرف آخرش برسد، صدایش خش گرفت و گریه کرد. اینبار نخندیدم. حرف زدیم. گریه کرد. وقتی میخواستم قطع کنم با گریه و التماس گفت: "نه. نه. نه. قطع نکن." قطع کردم. التماس صدایش دلم را لرزانده بود. از بلاک درش آوردم و بهش پیام دادم. تمام روز منتظر بودم حالا که بلاک نیست پیام بدهد. تمام روز از خودم پرسیدم "یعنی حالا چیکار میشه؟ آخرش چیکار میشه؟ چیکار کردی الهه؟ " 
روبرویت هستم.
در یکی از پاییزهای زرد و برگ ریز سال هشتاد و چهار همان روزها که از همیشه بیشتر سیگار می کشیدی و قلبت درد می کردتوی بزرگترین پارک شهر.برگ های سرخ و زرد و نارنجی همه زمین را پوشاندهنگاهم را به عادت و شرم پایین می اندازم بلافاصله اسمم را صدا می کنی تا من بگویم جان! و گره دو نگاه و لرزش دل و هنوز جمله به انتها نرسیده نگاهم پایین می افتد و دوباره اسمم را می گویی و دوباره جانِ من وگره نگاه و لرزش دل.و چه کیفی دارد این ضرب آهنگ قشنگ موس
وقتی بعد از سه سال منو با اسمم صدا زدی انگار واسه اولین بار شده باشم یکتا، یکتای تو ... خودم رو از بیرون می‌دیدم که لُپ‌هام گل انداخته و چشم‌هام برق میزنه و یه شوقی دویده تو وجودم که آروم و قرار رو ازم گرفته. همیشه ادعا داشتم بلد واژه هام ولی تو با نگاهت با کلماتت با مدل دوست داشتنت، یه جوری منو زیر و زبر میکنی که لال ترین میشم. اصلا تو که باشی، یادت که باشه، خیالت که جا خوش کنه من هول‌ترین و دست و پا چلفتی‌ترین معشوقه عالم میشم. باش... انقدر باش
و اسم من به صورت ناگهانی و یهویی..
وارد لیست المپیاد شد ...!
....
و حسم بهم میگه ...اینکه دم اذان وقتی صدای قرآن تو کل دانشکده پیچیده بود اسمم اونجا نوشته شد...حکمت خودته!
دلم گرمه به بودنت ...همه کسم...!❤
.....
به دعاهاتون احتیاج دارم...
 
 
" سلام محمدرضا
خوبی؟ "
 
 
این دو خط پیام الان دریافت کردم!
نه تنها اونی که این پیام برام فرستاده یه مدت زیاده خبری ازش نیست و یهو سر کله اش پیدا شده؛ بلکه اسمم کامل گفته!
نمیدونید خونه های امن وزارت اطلاعات شبی چند کرایه میگیرن؟!
 
اسمم داره یادم میره چون تو صدام نمیکنی؟ هوم. ولی میدونی تقدیرش چقدر منو یاد تو میندازه؟ اونجاش که میگه عطرت داره از پیرهنی که جا گذاشتی می‌پره. یا اونجا که میگه راضی به با من بودنت حتی از این کمتر نشی. هوم.
 
آخرین پست ناله‌ی عشقی. تامام.
حسام حسین‌زاده
انگار اسم کوچک معلم‌ها همیشه در مدرسه چالش‌برانگیز است. آن زمان که ما دانش‌آموز بودیم تنها در خفا می‌توانستیم اسامی کوچکشان را بر زبان بیاوریم اما حالا همه‌چیز فرق کرده است. البته این تفاوت برای همۀ مدارس نیست، هنوز هم در مدارس محلۀ ما و بسیاری از مدارس دولتی دیگر احتمالاً آوردن اسم کوچک معلم‌ها تبعات گران‌باری به‌دنبال خواهد داشت.
من هیچ‌وقت حساسیتی روی این ماجرا نداشته و ندارم، به خاطر همین همیشه جلسۀ اولی که وارد ه
اسم من ، اسمِ یه گله!میم کوچیکه خودش نیومد اما واسم گل اسمم رو طبق معمول فرستاد و منم که ذوووووووق ☆☆☆
هر وقت این گلها رو میبینم پر از حس خوب و عشق میشم.
اصلا فکرش رو نمیکردم امروز هم واسم گل بفرسته
دیوار خونمون دیگه داره پر میشه از گلهای من :)) اخه همه رو خشک میکنم نگه میدارم
فقط یه بار یکیشون پیشم خراب شد :( که جبران شد ؛)
خوشحالم کرد واقعا *_*
یه کلیپ می‌دیدم که مال یه برنامه‌ی طنز اون ور آبی بود. خب می‌گم دیگه، مال برنامه جیمی کیمل بود. درمورد یه بازیگری بود که جیمی کیمل می‌گفت ما ازش خواهش کردیم اسمای دیگه رو امتحان کنه و ببینیم همون تاثیر رو روی ما می‌ذاره یا نه. (لازمه بگم بازیگره کی بود؟)
اینو داشته باشید. 
بعد از دیدن این کلیپ نشستم به این فکر کردم که واقعا، اگر من همینی که الان هستم نبودم، اگه سولویگ نبودم یا اگه ....... (انگار اسم من رو نمی‌دونید!) نبودم، بازم من بودم؟ با همین
از اونجایی که خیلیا اطلاعاتمو میپرسیدن تصمیم گرفتم تو این مطلب همه چیو بگم.

همه من رو یه اسمarmy میشناسین من اولین بار این اسمو روز تولد شوگ تو سایت جیسوگ استفاده کردم .البته قبل از اون اسمی نداشتم.من چهارده سالمه  وتو یکی از شهرستانای کرمانشاه به اسم جوانرود زندگی میکنم.یه ارمی بوی متعصبم.به جز بی تی اس طرفدار هیچ گروهی نیستم.اسمم رامتینه.ممنون
با سلام خدمت شما...
من (اون) هستم.
من هر دفعه که یک وبلاگ جدید می نویسم اسمم تغییر میکنه..
میخواستم اولین پستم مصادف با عید سال ۹۹ باشه...
یک سوال داشتم خواهشا تو کامنت ها جوابمو بزارید:
عید پارسال رو در چه مکانی گذراندید؟
ممنون
 
ای دل بی‌قرارم. ای دل بی‌قرارم. بی‌تو ....
می‌دونی.... دلم می‌خواد که یه آهنگ برات بنوازم..... شاید اگه جامون عوض می‌شد من... از این که یه نفر حتی می‌خواد یه آهنگ برات بسراید، توی آسمون‌ها می‌پرید و از خوشی.... پرواااااااااز می‌کرد............
تو هم اسمم رو سرچ می‌کنی تا عکسم بیاد و بفهمی Online ام یا نه؟ 
ای عششششق.. ای دل تو خریداری نداری. عاشق شدی و یاری نداری
دل ای دل 
دل ای دل
دل ای دل
دل ای دل
آهاااااااا هاها اااااا ی
با بابا قهر کرده ام . با چشم های اشک بار رفته ام اسمم را از لیست مسافران خط زده ام . درس های جدید را نخوانده ام . کتاب  های غیر درسی ام را هم . دلم به نقاشی کشیدن نمی رود ‌. میزم بهم ریخته و نامرتب است .  دو روز است که دارم جزوه ی فیزیولوژی  را می‌نویسم و هنوز دوازده دقیقه ی دیگرش مانده .  همینجا و در همین دقیقه  ساعت زندگی ام خواب رفته اما روز هایم  با سرعت و بی حاصل  ، میگ میگ می کنند و از کنارم میگذرند‌‌‌‌..... 
به نام خدایی که روز و شب را در هم آمیخت
 
 
سلام،
این اولین مطلبم هستش یک جورایی وسواس دارم راجع بهش، یک معلمی داشتم که خیلی روی شروع جواب‌ها و نوشته‌ها و ... حساس بود و البته هنوزم هست. بهم می‌گفت شروع‌ها ما رو معرفی می‌کنن و تغییر دادن نگرشی که در اولین برخوردها پیش می‌آد خیلی سخته. از همین جهت تصمیم گرفتن برای این که پجوری و با چی شروع کنم یک مقداری درگیرم کرد. به سرم زد از مسائل روز و اینا بگم، بعد پشیمون شدم و گفتم معرفی کتاب بنویسم و یک بخ
گاهی وقتا باخودم فکرمیکنم مگر من به چه گناهی مرتکب شدم که گرفتار همچین پدر و مادری
شدم؟؟؟...هوومم؟دارم سزای کدوم اعمال زشت از بدو تولد میدم که باید گرفتار یه همچین 
پدرومادری بشم؟؟؟پدرومادری که درک از دنیای دخترونه یک دختر19ساله رو ندارند؟؟
پدرومادری که یک روزی به یک جایی رسیدم بگم با پشتیبانیه کی بوده؟؟
وقتی برای یک جا رفتن هیچوقت راضی نبودند و نیستند 
من تابه الآن به هرچی که خواستم رسیدم فقط و فقط با تلاش و پشتکار خودم بوده 
و چیزی جز این
امشب اسمم رو صدا زد و من هوش از سرم پرید :)) گفت چرا تو نمیگی چه کتابیه ! و من گفتم اتفاقا میخواستم ازت بپرسم چه کتابیه ! گفت چی رو ؟ و من بعد تر فهمیدم منظورش کتابیه که برا تولدش گرفتم و هنوز دستش نرسیده اون مشتاقه تا بدونـــه و بخونه ! گفتم الان فهمیدم چی رو میگی و اون قراش قراش شکلک خنده فرستاد و گفت خنگی و گفتم بعیر نیست که خنگ نشده باشم !  و ایـن بود مکالمه منو و اون :) 
عزیزم!
اسم من "مظاهر" نیست!
بهم نگو مظاهر، چون عادت می‌کنم فقط اسمم رو از زبون تو بشنوم، بعد بیا و درستش کن!
مظاهر.نوشت: عزیزم! من این‌ها رو برای تو می‌نویسم، برای تویی که هنوز وارد زندگیم نشدی، ولی یه روز میای و تنهایی‌هام تموم می‌شه.
 
من خوبم..باور کن:)
فقط سرجلسه امتحان یه لحظه مکث کردم
تا اسمم یادم بیاد...اسمم چی بود؟!! یادمه تو خوب بلد بودی صداش کنی..
من خوبم...باور کن...
وقت برگشتن همون راهی که ما دوتایی با هم رفتیمو
یک نفره برمیگشتم
دقیقا همون راهو
همون کوچه ها رو
تو نبودی، من حتی همون شعری که برات خوندمو زمزمه کردم
سردرد داشتم یکم ولی
من خوبم...باور کن...
از فروشگاه رد شدم
اون خانومه دید، تنها بودنمم دید
انگار سرشو انداخت پایین تا بیشتر ناراحت نشم
ولی من ناراحت نبودم
من خوبم..
بعد از سال‌ها فکر کنم حالا فرصت مناسب و خوبی برا دوباره وبلاگ‌نویسی باشه.
ساحل اسمیه که یبار دوستی برام انتخاب کرده بود. گفته بود بهم میاد اسمم ساحل باشه.
از خودم مینویسم، احوالات شخصی، تجربه‌های کاری، تحلیل‌های سیاسی و اجتماعی و خلاصه هرچی که دستم بیاد.
نمی‌دونم بعد این همه سال و با وجود شبکه‌های اجتماعی جدید وبلاگها چقدر مخاطب و خواننده دارند، ولی من می‌نویسم شاید روزی شنیده شد.
هشتم تیر ۹۸
رفتم سراغ سرچ صوتی گوشیم گفتم سلام سیری. گفت: جفتمون میدونیم که من سیری نیستم. یهو یادم اومد عه اره سیری مال اپلِ.بعدواسه اذیت دوباره بهش گفتم سلام سیری چه طوری؟ اونم واسه مسخره گفت سلام شکسپیر! تو چه طوری؟ دوباره گفتم سیری چیکار داری میکنی؟ دیگه عصبانی شد با سرفه صداشو صاف کرد، گفت من فکر میکنم تو منو با یکی دیگه اشتباه گرفتی من اسمم گوگل اَسیستنت هست. وااای خیلی بامزه بود عین ادما که وقتی میخوان جدی حرف بزنن صداشونو صاف میکنن 
 
بعد گفتم
صدای اون ور خط مکثی کرد و پرسید: are you French؟
من این ور خط فکر کردم، برای چی ممکنه کسی فکر کنه من فرانسوی باشم؟ مثلاً از روی اسمم ( Parissa ملت رو یاد Paris میاندازه)؟ یا این که هی به لیلی می‌گفتم مامان مامان؟
در هر حال اگه از نزدیک دیده بودیم هم رو، حدسش از کشورهای خاورمیانه فراتر نمی‌رفت :دی
پ.ن. اینجا هوا همچنان سرد است، سرمای استخوان سوز (البته از نحوه پوشش ملت این‌طور برنمیاد) :-/ ولی نه این‌که مشرفیم به ساحل دریای شمال طبیعت سبز و بهاریه، تو خونه هم
می خوام برم جایی که کسی نشناسه منو. می خوام برم جایی که اولین چیزی که ازم می پرسن اسمم باشه. می خوام برم جایی که پر از آدمای تازه باشه و من بعد از آشنا شدن باهاشون ذوق زده شم و شبا به این فکر کنم که یه روزی شاید بتونیم بهترین ها برای همدیگه باشیم. من می خوام برم جایی که آدمایی که می شناسمشون اونجا نیستن و من دیگه لازم نیست کل شب بی خوابی بکشم و بهشون فکر کنم و فکر کنم و آخرش به این نتیجه برسم که جایی که هستم رو دوست ندارم. من می خوام برم جایی که اولی
سلام بانو
از چادری که سرم کردی
تا همیشه ممنونم
با اینکه داغدار بودی
با اینکه همه معتقد بودن من لیاقتشو ندارم
اما شما اون چادرو سرم کردی
با اینکه اندازم هم نبود
اما اندازم شد
با اشکایی که از داغ نبودن دخترت ریختم
فاطمه نام
فاطمه نامِ تو، که توی نوجوانی رفته...
مُهر و مِهر و نماز و اون مسجد قدیمی
و اون نمازی که هنوزم نتونستم دوباره مثلشو بخونم
دلم میگه به حرمت اسمم دعام کردی...
دلم راست میگه
میدونم 
 
1_ یکی از دوستای مامانم سه تا دختر داره. هر چهار نفرشون اومدن خونه مون عید دیدنی. اینا جوری هستن که به کسی مهلت حرف زدن نمیدن. یه ریز حرف میزنن. حتی به همدیگه هم اجازه حرف زدن نمیدن و هی میپرن تو حرف همدیگه. وقتی مقابلشون باشی نمیدونی به کدومشون گوش بدی! فکر کنید چند نفر همزمان دارن باهاتون صحبت میکنن! من همیشه تقسیم بندی میکنم که نگاهم رو کدومشون باشه! چند ثانیه که به حرف یکیشون گوش دادم نگاهم رو میچرخونم رو نفر بعدی! همیشه هم نگران اینم که نکنه
یادمه از بچگی از اسمم خیلی خوشم نمیومد. نمیدونم چرا ولی به نظرم اسم «امیر» نسبت به اسم فعلی که دارم جذاب تر بود تو اون زمان. میدونی شاید جالب باشه ولی هر کسی که اسمش امیر بود و من میشناختمش، آدم به اصطلاح شاخی برای من تداعی شده بود!بزرگتر شدم و تا به این دو سال اخیر از عمرم تا حالا خیلی کسی من رو به اسم صدا نکرده بود! شاید چون خیلی آدم اجتماعی نیستم و با هیچکسی چه تو دنیای مجازی یا چه تو دنیای حقیقی معاشرت نداشتم.اما
ادامه مطلب
نوشتم و پاک کردم...همین بس که بعد از اون روزی که بابت آفت دهانیم به پزشک مراجعه کردم،امروز بدترین و سخت ترین روز حداقل یک سال اخیرم بود...از این به بعد انگیزه ام از درس خوندن قبولی نیست،هرچه زودتر فارغ التحصیل شدن و خط خوردن اسمم از لیست دانشجوهای نگون بخت این دانشگاه نکبتی هست که کلکسیونی از کارمندهای نفهم و ناآگاه به وظایف شون رو دور هم جمع کرده که خوراکی بخورن و در مورد مدل لباس نظر بدن...
هنوز مدارکم رو ندادن و این یعنی تا حداقل شنبه نمیتونم
سلام، من یه اسلات تنبل هستم!
نمیدونم چرا با وجود اینکه اسمم رو خیلی گُنده اون بالا حک کردم (با کلی صرف انرژی و چندخط کدنویسی!) باز دارم خودم رو برای شما معرفی می کنم!
شاید با خودم فکر کردم ممکنه موجودات یه سیاره ی دوردست خودشون رو اون جوری که هستن معرفی نکنن
ولی همین الان به شما بگم که من یه «اسلات تنبل» هستم، نه کمتر و نه بیشتر
اگه تو روزهای بعدی حوصله داشته باشم باز هم براتون اسلاتر میگذارم
 الان هم خیلی خسته م و باید برم استراحت کنم
شب به خیر
دانلود آهنگ   حجم: 7.46 مگابایت











متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.






param name="AutoStart" value="False">












خواننده، ترانه و ملودی:
خیلی چیزها هست که میشود در موردش نوشت و اینکه چرا نمی نویسم هم دلیل خاصی ندارد :) کمی تنبلی و کمی از خیلی چیزهای دیگر :) 
زندگی به تندی خیلی کند! می چرخد :) 
از همه رویدادها که بگذریم می رسیم به حس خوبی که از شنیدن اسمم می گیرم :)  احساس میکنم یک جور آشتی و آشنایی با خود است. بس که همیشه با اسم فامیل خوانده شده بودم. 
شاید درک این موضوع برای بقیه کمی مشکل باشد، ولی وقتی اسمت از اسامی خاص هست که در کشور خودت هم روتین نیست ولی اینجا با آهنگ درست تلفظ می
خستگی تا کجا؟!
قدیمی ها میگفتند آدم خیلی هم بیخواب باشد، آفتاب که میزند و هوا روشن میشود، بدن رفته رفته رها میشود و به خواب میرود. 
من میدانم، جنایتی زیر پوست من درحال وقوع است که مرا به کلی از چرخه انسانی و زیستی ام خارج کرده است. وگرنه مغز خر هم بود تا به حال میفهمید که آفتاب زده است. مگرنه؟ ساعت ۹ صبح است...
از همه چیز متنفرم. از اسمم گرفته تا هرچه به من وابسته باشد. حتی از جان کندن های ننه در یک متری خودم هم بیزارم. 
یک نفر بیاید آسمان را تا کند،
برای اینکه دوستم داشته باشیهر کاری بگویی می کنمقیافه ام را عوض می کنمهمان شکلی می شوم که تو می خواهیاخلاقم را عوض می کنمهمان طوری می شوم که تو می خواهیحتی صدایم را عوض می کنمهمان حرفهایی را می زنم که تو می خواهیاصلاً اسمم را هم عوض می کنمهر اسمی که می خواهی روی من بگذارخب حالا دوستم داری ؟نه ، صبر کنلطفاً دوستم نداشته باشچون حالا انقدر عوض شده ام که حتی حال خودم هم از خودم به هم می خورد
شل سیلور استاین
تا چندروز پیش نمی‌دانستم که تا چه میزان توسط آدم‌های اطرافم، نِرد به نظر می‌رسم. مرتضی همین چند روز پیش گفت دخترها و پسرهای جوانی که در کلاس مقاله‌نویسی و سایر جلسات مقابلم می‌نشینند، با تقریب قابل قبولی، احتمالا بیشتر از نصف دیالوگ‌‌هایم را نمی‌فهمند. یک بار هم «ن» در یکی از مطالب طنزش اسمم را آورد و گفت فلانی نرد است. هرچند که نرد بودن در فارسی -برخلاف انگلیسی- معنای اهانت آمیزی ندارد، اما خواص صاحبِ صفتِ نرد، در فارسی و انگلیسی و عبر
تا چندروز پیش نمی‌دانستم که تا چه میزان توسط آدم‌های اطرافم، نِرد به نظر می‌رسم. مرتضی همین چند روز پیش گفت دخترها و پسرهای جوانی که در کلاس مقاله‌نویسی و سایر جلسات مقابلم می‌نشینند، با تقریب قابل قبولی، احتمالا بیشتر از نصف دیالوگ‌‌هایم را نمی‌فهمند. یک بار هم «ن» در یکی از مطالب طنزش اسمم را آورد و گفت فلانی نرد است. هرچند که نرد بودن در فارسی -برخلاف انگلیسی- معنای اهانت آمیزی ندارد، اما خواص صاحبِ صفتِ نرد، در فارسی و انگلیسی و عبر
هر چقدر تلاش می‌کنم به خودم بقبولونم که بعضی چیزها تفاوت فرهنگیه و سعی می‌کنم باهاشون cool برخورد کنم، ولی باز هم بعضی چیزها آزارم می‌ده.
اوایل ورودم به دانشگاه دوست نداشتم کسی بدون این‌که بهش اجازه بدم، من رو به اسم کوچکم صدا کنه. قبلا همواره خانم + نام فامیلی صدا شده‌بودم و کسی جرات نداشت اسم کوچکم رو به تنهایی استفاده کنه برای مخاطب قرار دادنم. حتی پسرخاله‌ام که فقط 40 روز با من تفاوت سنی داره! حتی فلان دبیر آقا که به همه می‌گفت سارا، آیدا
سلام :)
خوش اومدید به وبلاگ ...
 
خب قالب عوض شد. خوبه ؟؟؟ با رنگ و فونت و ایناش مشکلی ندارید ؟
اسم وبلاگ چطور ؟؟؟ بعدا یه اعتراف راجع بهش میکنم ()
و البته من :)
خب منو خیلی هاتون میشناسید.
یک عدد دهه هشتادی ملقب به کیوت پیکاچو (مدیونید فک کنید تا حالا یه نفرم بهم نگفته) -دخترم- دیگه کسایی که منو میشناسن اسمم رو هم میدونن :)
لطفا اینجا منو با اسم اصلی م صدا نزنید. البته اسممو بگید سان میشه :) مرسی
 
انتظار نداشته باشید ادبی بنویسم چون اهلش نیستم.
این یک
 ساعت پنج صبح در چهارباغ، ده شب در اکباتان، دو نیمه شب روی پشت‌بام. در آسمان به دنبال تو می‌گشتم. رواق به رواق خراسان، از صحن جدید تا پنجره فولاد، سقاخانه، کاشی‌کاری‌ها. دوان در شبستان‌های مسجد گوهرشاد، دوان در زانو بغل گرفتن‌های زیر طاق ایوان مقصوره. سال‌ها دویده‌ام تا تو. آغازش را حتی یادم نمی‌آید. 
از حیاط خانه‌ی کوچه باغ امیریه‌ی تهران، نگاه می‌کردم از بین برگ‌های پهن تیره و در میان آبی‌ها نور را می‌جستم که او خودش از پشت دانه‌
تولد گرفته. بازهم همان همیشگی ها و بازهم همه شان کنارهم با لبخند به دوربین نگاه میکنند.دلم لحظه ای و فقط لحظه ای برای تک تکشان تنگ میشد. برای تمام روزهای گذشته برای جمع جیغ جیغو و پرسروصدایشان. اما لحظه ی بعد دلم حسادت میکند به جمعشان و به پایبندیشان و به نبود خودم درمیانشان. از همان روزی که یکیشان مهمانی گرفت و من از شنیدن اسمم میان پچ پچشان فهمیدم قرار نیست دعوت شوم و نشدم فهمیدم که فاتحه این رابطه خیلی وقت است خوانده شده حلوایش هم میل شده. ن
امسال تصمیم داشتم برای پیاده روی اربعین اسممو بنویسم. از آنجا که تو همه کارام دقیقه نودی عمل میکنم، زمانی رفتم برای ثبت نام که گفتن ظرفیت پر شده. اسمم رو جزو رزروی ها نوشتن تا اگه انصرافی داشتن ماها جایگزین بشیم. که البته دیگه خبری از تماسشون نشد.
به خودم گفتم اونقدر دست دست کردی که جا موندی!
اما...
کار نشد نداره! اگه قرار باشه بری، به هر طریقی شده کارت جور میشه و میری.
و اینطوری شد که با ماشین شخصی راهی شدیم.
فردا ان شاءالله حرکت میکنیم به سمت ته
بسم الله الرحمن الرحیم
محل کارمو دوست ندارم:(
منی که با کلی ذوق و شوق رفتم بد جور خورده تو برجکم
 
به خانوم دکتر پیام دادم:
+سلام فلانی ام (هم اسمم رو نوشتم هم فامیل)شماره فلانی رو لطف میکنید؟
_سلام (اسم کوچیکم)جان بجا نیاوردم
+کارشناس جدیدمرکزم دیگه :)
_کارشناس کجا؟
+فلان جا
_فکر کنم اشتباه گرفتی عزیزم
+مگه شما خانوم دکتر فلانی نیستین؟
_نه گلم من نه خانومم نه دکتر
من هیچ من نگاه:|
خب برادر شما که نه سر پیازی نه ته پیاز چرا هی سوال میپرسی و کشش میدی؟؟
هوالرئوف الرحیم
چند دقیقه. شاید یک ربع حداکثر زمانش بود:
خودم و بچه ها رو زائر کربلا تو اربعین تصور کردم.
کاخ رویاهام رو ساختم.  همینطوری آجر به آجر.
رسیده بودم به اینکه شیر خشک رو چطوری تهیه کنم که یهو...
رضا زد به شوونه مو بهوشم آورد...
اینطور بگم که انقدر غرق ماجرا بودم، شاید واقعا اونجا بودم. شاید اسمم نوشته شد...
 
 
 
 
جوونهایی که دارن می رن... 
تا می تونن لذتشو ببرن...
آرزوی خیلی هاست آنچه نصیبشون میشه...
خیلی از کسایی که حسابی زمینی شدننن...
نم نم بارون هست
منم تازه بیدار شدم و تنهام
جزوه هامو برداشتم میخوام برای میانترم بخونم
اما حسی ندارم چون روز سختی داشتم بهتره بگم روزای سخت
هنوز به این فکر میکنم و باید بگم ایشون اسمم به استاد گفته!
از این ناراحتم اگه من یه عکس رو خراب کنم سرانه عکس دانشگاه به فنا میره درصورتی اگه عکس  استادlong شه ایرادی نداره
از این ناراحتم بعد از 5روز هنوز هیچی یاد نگرفتم حس میکنم اونایی خوب شدن شانسی بوده
از اون دوتا95ایی که باهامون بودن این دو روز متنفرم(یج
تو دوران دانش آموزیم یه بار که مامانم داشت راجع به آیندم حرف میزد، در باب اسم همسرم یهو اسم سینا به زبونش اومد. از همون موقع این اسم موند! هروقت بحثی میشد با همین اسم بود.
در تمام عمرم شاید کلا دو تا سینا رو از نزدیک دیده باشم!
یه دوستی دارم، شیش سال و نیم پیش که درباره ازدواج ازش پرسیدم گفته بود خیلی دلش میخواد زودتر ازدواج کنه. جدیدا پروفایلاش بودار شده! ظاهرا داره ازدواج میکنه
طبق رسم بعضیا که تا مجردن عکس خودشونو ممنوع میدونن واسه گذاشتن رو
فکر کنم الان دیگه بهتر باشه یه چیزهایی رو بگم. بگم که سطح نوشته‌های اینجا یه‌هوا از دفترچه‌ام پایین‌تره و اگه با همین فرمون جلو برم احتمالاً خیلی بیشتر از وبلاگ‌نویسی موردنظرم فاصله می‌گیرم. بگم با اینکه از روز اول با اسم و فامیلی شناسنامه‌ایم نوشتم، اما احتمالش کم بود کسی بخواد اسمم رو گوگل کنه که به اینجا برسه؛ هرچند اون‌ زمانی که تو اینستا بودم لینک اینجا رو بالای صفحه‌ام گذاشته بودم؛ شاید بهتر باشه بگم چون تا چند وقت پیش گوگل کردن
 
دانلود آهنگ های جدید پویا بیاتی به نام اسمم ایرانه با لینک مستقیم + پخش آنلاین
Download New Music By Pouya Bayati Called Esmam Irane
+ متن آهنگ اسمم ایرانه از پویا بیاتی
 
 
 
برای دانلود این آهنگ ادامه مطلب رو کلیک کنید
دانلود ، موزیکها ، دانلود موزیک کیفیت بالا ، دانلود نوحه ها ، دانلود نوحه های جدید ، موزیکهای جدید ، نوحه ی جدید ، دانلود موزیکی جدید ، دانلود نوحه ها ، دانلود نوحه ها ، نوحه ها ، دانلود نوحه های جدید
 
ادامه مطلب
از اونجایی که برنامه ام خیلیییی خالیه یه مشغله تازه دیگه هم واسه خودم درست کردم و اونم این که اسمم رو کلاس طراحی نوشتم مدرسش از بچه های خودمونه که نقاشی های معرکه ای می‌کشه و داره فارغ التحصیل میشه. امروز به آقای ف.ب تکست دادم که من سر راه دارم میرم مداد B6 بگیرم اگر شما هم لازم دارین براتون بگیرم. تو راه بودم که زنگ زد سلام خانم فلانی خدا اصلا شما رو رسوند من میخواستم زودتر بیدار بشم ولی خواب موندم زحمتتون میشه اینطوری و کلی تعارف تیکه پاره کر
دارم به آدم بهتری در مسیر هدف تبدیل میشوم. امشب مادر گفت:« شقایق سعی کن امسال فرصت رو از دست ندی و برای اپلای تلاش کنی». حرفش یک حالت ملتمسانه ای داشت که از هر جمله ی انگیزاننده موثرتر بود. متوجه شدم حتی با پایه حقوق  ۴.۵  مادرم باز خوشحال تر است که من بروم. انگار راستی راستی باید بروم. دارم میروم.
شقایق(همکارم) استعفا داد ماه پیش. امروز بهم پیام داد و گفت عذاب وجدان داره که رفته و من رو دست تنها گذاشته. گفتم نداشته باشه و درکش میکنم. گفت رشته حقوق
اول چند تا نکته بگم بعد بریم سراغ ماجرای کارآموزی
اول اینکه یکی-دو روز تب داشتم که با سرم و کپسول ایبوپروفن فعلا الحمدالله وضعیت بهتری دارم.
دوم اینکه قالب رو تغییر دادم و اسمم رو از پایین پست‌ها برداشتم و قسمت نظرات رو از زیر پست‌ها برداشتم و عنوان وبلاگ رو عوض کردم؛ صرفاً جهت ردگم‌کنی! بلکه کارساز افتد!
سوم اینکه الان یه جوری نفخ کردم که هر کی ندونه فکر میکنه 5 ماهه حامله‌م! لااقل خودم که همچین حسی دارم :)
خب بریم سراغ ماجرای کارآموزی...
میش
نوشتهٔ آندره ژید ، ترجمهٔ مهستی بحرینی ، نشر نیلوفر
 
خب یجوری این که اسم کتاب با اسمم یکیه. اما من سعی میکنم زیاد در موردش فکر نکنم. به نظرم میاد کتاب خفنی باشه. هرچند که هنوز شروعش نکردمو جز مقدمه مترجم چیزی نخوندم. اما حس خوبی راجع بهش دارم. 
صبح کلی کارکردم بعد ساعت هشت اینطورا بیهوش شدم تا ساعت ده. اگه نمیخوابیدم نمیتونستم تمرکز کنم به خاطر همین خوندن کتاب دیر شد. بریم امروزو داشته باشیم. فکر میکنم با یه کتاب خفن طرفم. 
 
کاش کتابم به تو بیا
دوره ی پانسیون رفتن تموم شد.
خیلی از بچه ها دیروز خداحافظی کردن و وسایلاشونو جمع کردن و رفتن.
بچه های رشته ریاضی که پس‌فردا کنکور دارن هم دیگه حس درس خوندن نداشتن و بیشتریاشون رفته بودن،منم امروز وسایلام رو جمع کردم برگشتم خونه:( در غمگین ترین حالت ممکن به سر میبرم الان.
خداحافظی با تک تک کسایی که این دو سه ماه رو باهاشون گذروندم،آرزوی موفقیت کردن براشون،جدا کردن تک تک نوت هایی که روی میزم چسبونده بودم،جدا کردن برچسب اسمم،و یه نگاه آخر به او
در عملیات محرم در تپه های 175 بودم. سردار شهید قربانعلی عرب مسؤولیت آنجا را به عهده داشت. به نگهبان ها گفته بود هر کس را در شب دیدید و ایست دادید و اسم شب را نگفت، بدانید که از این عرب ها و عراقی ها هستند و باید تیراندازی کنید.یک شب برای سرکشی از خط حرکت می کند. در یکی از تپه ها یکی از نگهبان ها به او ایست می دهد و می پرسد کیستی؟ در جواب می گوید: عرب. نگهبان با شنیدن کلمه عرب شروع به تیراندازی می کند. خوشبختانه کنار او یک تخته سنگ وجود داشت و بلافاصله
خانه که60سال خالی بود . اسمم افسانه هست
 اونایی که اعتقاد دارن داستان رو بهتر درک میکنن .
مورخ 1386/10/19تصمیم گرفتیم خانوادگی به دیدار پدر بزرگم که در شمال کشور زندگی میکنه بریم شب رسیدیم پدر بزرگم منو خیلی دوست میداشت. کنارش نشستم اسرار کردم که فیلم ترسناک نگاه کنیم که پدر بزرگم نیشخندی زد،
ادامه مطلب
می دانم.چند روزی وبلاگ را از دسترس خارج کردم.بعضی پست ها را حذف کردم و بعضی دیگر را ویرایش.چند تایی کامنت هم غیرقابل رویت کردم.با سرچ اسمم می شد به نوشته های وبلاگ رسید.حس بدی بود.الان آرشیو سبک تر شده.شاید بعدا دوباره هم این کار را بکنم.چمیدانم.من خیلی احمقم.دو دل ماندم که عکس گوشه وبلاگ باشد یا نه.قالب هنوز به میلم نیست.هیچ برنامه ای برای موضوع بندی پست ها ندارم.خیلی مسخرست که من توی این حال و روز روحی دارم به این چیز ها فکر میکنم.دیروز هم افتا
 شروع؛ کلمه ای شاید هیجان انگیز. کلمه ای که باعث تحول های زیادی در طول تاریخ شده. و این کلمه برای من بهتره به صورت «شروع مجدد» به کار بره؛ چون بعد از وبلاگ قبلی تصمیم گرفتم همه چیو پاک کنم؛ قالبو عوض کنم و یه شروع مجدد داشته باشم. وبلاگی با یه حال نو. صفحات مستقل روهم به تدریج و سرصبر اضافه میکنم. اسمم هم که روی وبلاگ هست؛ هری:) شاید برای علاقه زیاد به هری پاتر و شاید...
در همین حد کافیه. ممنون که هریو دنبال میکنیدو نظر میدید D:
نمی‌دونم تازگی‌ها من دارم زیاد ناراحت می‌شم یا ناراحتی‌هام به جاست!مسئله‌ این‌جاست که با شخصی که باعث‌ش شده هم حرف نمی‌زنم،اصلا نمی‌دونم این مشکله یا درسته؟به‌هرحال الان از یه سری اشخاص به دلایلی ناراحتم،باهاشون حرف نمی‌زنم باهام حرف نمی‌زنن چون قطعا متوجه ناراحتی‌م نیستن.
این‌ها همه به‌کنار،چه‌قدر بدم می‌آد از شوعاف و چه‌قدر بدم میاددد که یکی بیاد به‌جای من این‌کارو بکنه [اصلا نمی‌دونم ساختار جمله‌م درسته یا نه ولی خب.]
خواهرها یک دفعه چشم باز میکنند ، می بینند برادرکوچولوی نیم وجبی ریزه میزه شان ، دارد از روی سفره برای همسرش سیب زمینی های ترد تر را جدا میکند . راست است که میگویند برادر کوچولو ها زود بزرگ میشوند!
 
 
+ از پاییز و عاشقانه هایش حرفی بزنم یا به اندازه ی کافی از این پست ها خوانده اید ؟
++ از عوض شدن اسمم از paradox به پارادوکس برایتان بگویم یا نیازی نیست ؟
+++ یک سوال ، عوض کردن آدرس وبلاگ خیلی بد است ؟آخر میخواهم عوضش کنم . 
++++ متن، تخیلی است .
دیروز می‌خواستم وبلاگم را به یکی از دوستانم نشان دهم. اسمم را که در گوگل جستجو کردم دیدم وبلاگم آمده به لینک سوم.
از طرفی خوشحال شدم که فعالیتم لینک وبلاگم را بالا آورده. از طرفی هم ناراحت و پشیمان شدم که چرا چند روزی است وبلاگم را به حال خود رها کرده و آن را به روز نکرده‌ام.
من وبلاگ نویسی را خیلی سخت می‌گیرم. به اندازه سایت نویسی. حتی برای مقاله یک سایت هم نباید بیش از اندازه وسواس به خرج داد.
کمالگرایی دشمن پرورش ایده هاست. حتی بهترین ایدۀ د
وبلاگ جدید ، اسم جدید ، آدم های جدید.....از هیچ کدوم ترسی ندارم جز اسم جدید اگر صدتا وبلاگ دیگه هم بزنم باز هم اسمم مبهم خواهد ماند....واقعا این رفتن ها بی فایده ترینه....اونی که از گذشته اش فرار کنه ترسوعه ، حکایت منه دیگه.....من از چی میخوام فرار کنم ؟؟؟ارشیو ؟؟با خودم حرف زدم، تصمیم یکی دو روز نبود که الان بعد پنج روز منصرف شه یا چی تصمیم شاید دو سه ماه قبل بود ولی باز هم دلم رضا نبود.....همه رو رد دنبال میزنم باز دوباره دنبال میکنم....نمی دونم یکجایی
متن اهنگ سینا درخشنده به نام دلبر شیرین
دنیام با تو یه دفعه چه جذاب شد واست مردن توی دل من باب شدعکس چشمات توی دل من قاب شد ای وای از دست تودوست دارم دلبر شیرینم حالم خوبه پیش تو که میشینمدل میگیره تورو که نمیبینم ای وای از دست توای داد از دلم آخه دل وامونده پیش تو که جا مونده این یعنی عشقای داد از دلم آخه همه چیمی تو عشق و زندگیمی تو این یعنی عشقای داد از دلم بین این همه آدم دلمو به تو دادم این یعنی عشقای داد از دلم عاشقت شدم کم کم چه خبره تو قلبم
برعکس مهم ترین هدف پارسال عیدم که عدم ازدواج و تمرکز بر رشد شخصی و از این جور خزعبلات باکلاس بود که بحمدالله حاصل شد، امروز  بهش گفتم: اگر امسال ازدواج نکنم، در پایان سال اسمم رو میذارم چقندر!! 
و از حالا باید فراخوان بزنم و بگردم دنبال کیس موردنظر چون با سلام و صلوات کیسی نمیاد دنبال آدم و اگر بیاد هم کیس غیرموردنظر خواهد بود... فلانی نذری درست کرده بود واسه پدر خدابیامرزش با این خواسته که امسال دیگه دخترش عروس بشه...من به این حرکت اعتراض داشت
برعکس مهم ترین هدف پارسال عیدم که عدم ازدواج و تمرکز بر رشد شخصی و از این جور خزعبلات باکلاس بود که بحمدالله حاصل شد، امروز  بهش گفتم: اگر امسال ازدواج نکنم، در پایان سال اسمم رو میذارم چقندر!! 
و از حالا باید فراخوان بزنم و بگردم دنبال کیس موردنظر چون با سلام و صلوات کیسی نمیاد دنبال آدم و اگر بیاد هم کیس غیرموردنظر خواهد بود... فلانی نذری درست کرده بود واسه پدر خدابیامرزش با این خواسته که امسال دیگه دخترش عروس بشه...من به این حرکت اعتراض داشت
بعضی وقتا که دارم فکر میکنم، خیلی عادی بدون هیچ شرایط خاصی، چیز های کاملا بدیهی خیلی خیلی عجیب میشم برام در حالی که اصلا نمیتونم درکشون کنم. مثلا اینکه من یه اسم دارم که صاحب اون اسمم. ان هر بار که بهم یاد آوری میشه مثل یه تلنگر مور مورم میکنه نمیدونم چرا ولی واقعا حس خوبی داره وقتی یه چیز خیلی خیلی عادی تو زندگیت یه دفعه اینقدر مورد توجه قرار میگیره. امروز به این فکر میکردم که ما ها بچه دار میشیم چرا بچه هامون رو پیش خودمون نگه میداریم؟ نباید
ای مرگ بر این ساعت بی هم بودن...
....
راستش را بخواهی عزیز دلم ...گاهی بدجور از دست عکس هایت کفری میشوم ...انقدر که دوست دارم بکوبمشان به دیوار و به لبخند وامانده ات که هیچ وقت از جایش تکان نمیخورد بدو بیراه نثار کنم ..‌.چطور میتوانی به من زل بزنی و بخندی و پلک هم نزنی ...چطور میتوانی گونه های خیسم را با خنده های آدمکشت به مسخره بگیری ؟؟؟واقعا چطور؟؟؟توی یکی از منفور ترین هایشان با آن کلاه لبه دار و دست هایی که همیشه به سینه میزنی به وسعت تاریخ لبخند ز
اکیپ های دانشگاه همش برام بی مفهوم ترین چیز بودن!
حتی قبل رفتنم به دانشگاه!
بودن با پسر و دختر هایی که فقط برای وقت گذرونی عه و اکثرا هیچ پایانی نداره و حتی خیلی وقت ها خوش هم نمیگذره و فقط جنبه ی تظاهر و فخر فروشیِ زندگی گذشته ی هر ادمو داره!
مثلا دغدغه ی این که امروز فلان مانتو با فلان رنگ رژ و فلان کیف و کفش رو بپوشم که شاید اقای xخوشش بیاد!
یا اینکه فلان پسر بهم نگاه کرد!اون یکی سلام کردم!این یکی اسمم رو بلد بود و ...
نمیخام بگم من خیلی فلانم و ای
امروز رفتم پیش استاد !
همزمان با یکی از اساتید رشته ادبیات هم صحبتی داشتم که ایشون به حرمت سه واحدی ترم یک و شعرهای تو حافظه من و کنفرانس هایی که واسه همون درس سه واحدی ارائه کردم رومو زمین ننداختن و گفتن برم پیششون !
از دور دیدم استاد نشستن و برگه من رو به روشونه و چشم ازش برنمیدارن !هنوز رو صندلی ننشسته بودم که گفت خانوم فلانی بالاخره اومدی؟ بیا این کلید سوالا و این برگت !و من فقط داشتم میرفتم تو زمین !
که این قوانین خاص از کجاااااااا اومده؟؟؟
متن آهنگ سینا درخشنده به نام دلبر شیرین
Sina Derakhshande Delbare Shirin

دنیام با تو یه دفعه چه جذاب شدواست مردن توی دل من باب شدعکس چشمات توی دل من قاب شدای وای از دست تودوست دارم دلبر شیرینمحالم خوبه پیش تو که میشینمدل میگیره تورو که نمیبینمای وای از دست توای داد از دلم آخه دل واموندهپیش تو که جا مونده این یعنی عشقای داد از دلم آخه همه چیمی توعشق و زندگیمی تو این یعنی عشقای داد از دلم بین این همه آدمدلمو به تو دادم این یعنی عشقای داد از دلم عاشقت شدم کم ک
خالی از زیبایی، خالی از هیچ حماسه ای. روی لبه ی تیغِ فراموشیِ این دنیا، صاحبِ معمولی ترینِ قصه ها، رایج ترینِ صورت ها .. من را نمی بینی، من نه نامرئی ـم و نه دست نیافتنی، نه روی بلند ترینِ قله ها خانه دارم و نه ساکنِ خالی ترینِ صحراها. من تنها، در کنار میلیون ها دانه شنِ دیگر، در یک شباهتِ بی اهمیت به وفور یافت می شوم و تو مرا نخواهی دید چراکه از من به تکرار زیاد است. توی تمامِ تاریخ من های بی شماری زیسته اند و تنها حال، غبار ـند. و تو همچون زمردِ د
 
 
اسمم نوشتم کاروان پیاده روی مشهد برای ایام شهادت امام رضا(ع) ...
ولی به این اسم ها و لیست ها من اعتقاد ندارم؛
اینا که میگن سال بعد اسم مینویسم کربلا و... همشون الکی میگن؛ دست اونا نیست اسم هارو کسی دیگه مینویسه!
شدیدا اعتقاد دارم به طلبیده شدن و دل نگرانم که راهم ندن یا وسط راه منو برگردونند...
تا با چشمام حرم نبینم باور نمیکنم منو طلبیده باشه...
دفعه قبل که رفتم دست به ضریح نزدم، گفتم چرا الکی اینو هل بدم اونو هل بدم ؟
گفتم به جا این کارها و وقت ت
خالی از زیبایی، خالی از هیچ حماسه ای. روی لبه ی تیغِ فراموشیِ این دنیا، صاحبِ معمولی ترینِ قصه ها، رایج ترینِ صورت ها .. من را نمی بینی، من نه نامرئی ـم و نه دست نیافتنی، نه روی بلند ترینِ قله ها خانه دارم و نه ساکنِ خالی ترینِ صحراها. من تنها، در کنار میلیون ها دانه شنِ دیگر، در یک شباهتِ بی اهمیت به وفور یافت می شوم و تو مرا نخواهی دید چراکه از من به تکرار زیاد است. توی تمامِ تاریخ من های بی شماری زیسته اند و تنها حال، غبار ـند. و تو همچون زمردِ د
گفتم پاشو درس بخون. گفتم نمی‌خوام. شعر می‌خوام. شعر. آقای فاضل، کجایی؟ اخوان جان...؟ قیصر، قیصر!! گفتم شعر بسه، پاشو. گفتم نماز. گفتم سفره. گفتم برو دوش بگیر. گفتم باشه، باشه، باشه. گفتم موهاتو شونه کن. گفتم نمی‌خوام. بذار همین‌طوری خشک بشه. گفتم چرا داری راه می‌ری؟ گفتم چرا دارم راه می‌رم؟ به دستام نگاه کردم و ازشون بدم اومد. انگار هرچه‌قدر هم صبر کنم زخمای دور انگشتام خوب نمی‌شن. گفتم حق دارن، مگه تو می‌ذاری خوب شن؟ تا میان یه ذره خودشونو ت
خیلی دوست دارم با قضاوت کم(بدون قضاوت، شعار بیهوده ایه) و بیشتر برای تحلیل و دونستن نظر شما، درباره نسل جدید آخوندهایی که تلاش خاصی برای جذب «همگان» میکنند؛ بنویسم.‌ آخوندهایی از جنس آقا میری و‌ نمونه های مشابه که کم کم به تعدادشون اضافه میشه. اما خب...هوای حوصله ام توی قرنطینه، نا پایدار شده. فعلا به این کامنت بسنده می کنم که به قاعده صدتا توئیت، من رو خندوند: آقا میری، تتلوی آخوندهاست! 
-------------------------------------------------
پ.ن: 
من حاجی رو از پیشوند
میمِ اسمم می گرفت و سینِ فامیلی ام می زد توی ذوق. برگشته بود، هم لکنت زبانم هم معلمم از مرخصی. هنر داشتیم. من با عشقِ تمام، گل و گلدان کشیده بودم. معلمم با حواس پرتیِ تمام، زنگ هنر را کرد زنگ انشا. من در مورد نان نوشته بودم و تمام نانوایی های اطراف خانه مان را توصیف کرده بودم، بربری و سنگک و ماشینی و عراقی‌. نوبت من بود، "سبزی" نه اول لیست بود نه آخر لیست، من به میانه ترین حالت ممکن مضطرب بودم و تمام حروف در دریای لکنتم غرق شده بود. گل و گلدانی که ب
بعد چند دقیقه دیدم که کامران فریاد زنان همونطور که اسمم و صدا میزم دویید از خونه بیروناروم از پشت درختا اومدم بیرون و رفتم سمت دربا دیدن من اومد جلو ومحکم خوابوند تو گوشمبا چشایی که خالی از هراحساس و سرد سرد بود زل زدم تو چشاش و هیچی نگفتمیه قطره اشکم نریختم خیلی وقت بود تبدیل شده بودم به یک سنگ-کدوم گوری بودی؟-رامو کشیدم و از کنارش رد شدم که دستمو گرفت وبا حرص گفت-گفتم کدوم گوری بودی؟-کور که نبودی ببینی از کدوم گوری دارم میام-دفعه اخرت باشه م
 
هو الحی
.
#قسمت_اخر
#قسمت_سی_و_پنجم
.
این که اینجاست الان رفیق شهیدمه 
محمد حسین
اسمم واسه اون شد محمد حسین
 
حرفاش که تموم شد صورتش پر اشک بود
چقدر خدایی شده بود
چقدر بزرگ شده بود
چقدر نورانی شده بود
 
گونه اش رو بوسیدم لبخند نشست رو لبش
سرم رو گذاشتم روی سینه اش 
با دو دست من رو تو آغوش کشید و سرم رو بوسید
- خانومم هیچ وقت رهام نکن بدون تو من می میرم
 
این جمله اش شیرین ترین جمله ی زندگیم بود
 
#راحیل
#رنگ_های_آسمان
#رمان #دانشجویی #ایرانی
رستاک می فرماید: درست یادمه، یادمه... ده و ده دقیقه بود رفت!
قضیه اونیه که گفت: من دیگه بهش فکر نمیکنم. سه ماه و دو هفته و چهار روزه که رفته و من کاملا فراموشش کردم. بهش گفتن: آخه مومن، اگه فراموشش کرده بودی که یادت نمیومد چند روزه رفتی. 
دارم از خودم می پرسم بعد از رفتنم ممکنه اسمم هم یادش نیاد یا بشینه روزهایی که نیستم رو بشماره؟ 
دارم با خودم فکر می کنم اصلا بود و نبود کسی مثل من براش مهم بوده؟ اصلا برای هیچکس دیگه مهم بوده؟ 
چقدر دوست دارم کسای
نمیدونم الان میشه بهم گفت دانشجو یانه!
اما از الان قصد دارم تا پایان تحصیلم هر اتفاقی که افتاد بنویسم باشد
که رستگار شویم:/ 
دیروز نتایج اومد و من دانشگاه کاشان رشته ادبیات فارسی قبول
شدم همون رشته ای  که عاشقشم:)
البته نمیدونم وقتی به امتحانا رسیدم و مجبور شدم کتابای قطور
بخونم بام این حسو دارم یا نه؟امیدوارم بمونه باهام.
بعد ازینکه نتیجه رو دیدم یه جیغ بلند کشیدم واقعا دستام داشت
میلرزید وقتی میخواستم روی اسمم کلیک کنم!چه لحظه ای بود
هیچ
یه جایی نوشته بود : «بعضی وقتا یکی رو اینقد دوس داری که حتی حقیقتم نمیتونه نظرتُ عوض کنه.»آره بعضی وقتا اینطوریه .ولی تو فقط یه احمقی.و اینکه آره من احمقم. می‌دونم چی باعث میشه اسمم احمق بشه، ولی نمیتونم چیز دیگه ای به جز یه احمق باشم . من خیلی سعی میکنم با حقیقت قانع بشم. ولی یه بخشی از مغزم نمیتونه .انگار برای ادامه ی زندگی ، گاهی به توهم احتیاج داریم .نمی‌دونم این پست چرا اینقدر خرد خرد نوشته میشه. ولی من راحت ترم که خیالبافیامُ باور کنم . الب
سلام خدمت شما عزیزان . نمیدونم چی شد که تصمیم گرفتم سایت بزنم ولی خب یه حسی بهم گفت که این وبلاگو بزنم و از تجربیات خودم براتون بگم.بذار از خودم بگم . من یه پسر 17 ساله هستم از اصفهان ، اسمم امیره . 
خب چیشد که این سایتو زدم؟
میدونین من تو زندگی خیلی سختی کشیدم و خیلی استرس داشتم و دیگه نمیدونستم چیکار کنم، به دنبال آرامش بودم ، دوست داشتم همه استرسام رفع بشه ، راه های زیادی رفتم ولی فهمیدم که تنها آرامش واقعی را وقتی به دست میاری که با خدا باشی. ی
سلام دوستان
روز و شب تون بخیر... اسمم سهیله و ۲۵ سالمه. من یه مشکلی داشتم که جز اینجا نتونستم جایی مطرحش کنم. امیدوارم تک تک تون کمکم کنید چون واقعا کسی نبود که کمکم کنه... زندگیم کاملا فلج شده بخاطر این مشکل .
اولش بگم که من فوبیای اجتماعی دارم. اعتماد به نفس فوق العاده پایینی دارم و به شدت استرسی و منفی نگرم. و مشکل دیگه م تیروئید کم کار هم دارم. گفتم شاید بهم ربط داشته باشن علائم این دو تا بیماری.
من یه آرایشگرم که حدود ۸ ماهه کارم رو شروع کردم. طب
کتاب‌چه را گذاشته‌ام جلویم. تنها نسخه‌ای است که توی خانه دارمش: «برزخ بی‌هویتی در سرزمین مادری». یک کتاب‌چه‌ی ۹۰ صفحه‌ای که حالا باید بگویم دیگر خاطره است. با محسن نوشتیمش. ابعاد مختلف مشکل بی‌شناسنامه بودن بچه‌های مادر ایرانی- پدر خارجی. چه توی ایرانی هاش چه بیرون ایرانی‌ها. بعد سیر تاریخی. مقررات بقیه‌ی کشورها. راه‌حل‌های پیشنهادی و... کتابچه‌ی جالبی شده بود. دست‌مان می‌گرفتیم و وقت دیدن آدم‌های مختلف یک نسخه به‌شان می‌دادیم ک
 
متن و ترجمه آهنگ sehrin Yolu از Ilyas yalcintas 
 
Bu aşkın tozlu yolunu bulduğum yerden
از مسیری پر از غبار که این عشق رو پیدا کردم
Gündüz gözü görmediğim çaldın benden
چشمم روز روشنی ندیده از من دزدیدیش
Sürgün gibi çekmediğim kalmadı senden
مثل یک تبعیدی چیزی نمونده که از دست تو نکشیده باشم
Ellerimle yazdım bu sonu
این پایان رو با دستای خودم نوشتم
Şimdi yerle bir şehrin yolu
الان جاده ی شهر با خاک یکسان شده
Gönlüme girdin ama son oldu yalancı gül sevemem
وارد قلبم شدی اما این آخرین بار بود نمیتونم یک گل دروغگو رو دوست داشته باشم
Bin kere
یکی از آدم‌هایی که در کارش خبره بود و حرفی برای گفتن داشت، به همه توصیه می‌کرد با آدم‌ها بیشتر در ارتباط باشید. بیشتر خودتان را به آشنایی بدهید. جایی به دردتان می‌خورند. شبکه‌ی‌ ارتباطی خود را گسترش دهید. دیده شوید. بیشتر و بیشتر. نامتان به گوش همه آشنا باشد. این یک جور وظیفه بود. اوایل از این که در کار به افراد مهم و جدید معرفی شوم برایم سختی نداشت. بعدها اما، این کار برایم دشوار شد. برای منی که همیشه خودم را، اسمم را از همه‌جا و همه‌کس مخفی
سلام
من از زمانی که دبیرستان میرفتم عاشق پسری شدم و این عشق رو تا الان که بین ۲۷ تا ۳۰ سالگی هستم تو دلم نگهش داشتم. جرات گفتش رو نداشتم چون یه نسبت فامیلی دور هم داریم و فکر میکردم اگه بگم ممکنه آبروریزی بشه.
رابطه ما در حد دیدن تو خیابون بدون حرف زدن بود. کسی رو هم نداشتم که بتونم به صورت غیرمستقیم حرفم رو بهش بگم. گذشت و همین چند وقت پیش آی دی اینستاش رو خیلی اتفاقی دیدم. همون آی دی رو تو تلگرام سرچ زدم و تلگرامش هم پیدا شد. بهش پیام دادم و گفتم
باشه مامان
قول میدم...
اونجور که دوست دارم زندگی کنم.
من دیگه اونی نیستم که تا می رفتی بیرون لپتاپو روشن می کرد.
دیگه یه درسخون تک بعدی نیستم.
نقاشی می کشم، با اینکه دوست ندارم. اتاقم همیشه مرتب شده، روزم برنامه داره، درسامو به موقع می خونم نه شب امتحان. حتی نماز می خونم.
به خاطر تو.
من مثل دانش آموزات نیستم که تا نصفه شب با دوستاشون چت کنن.
شاید یه زمانی میتونستم باشم...
ولی میدونی؟
دیگه زیر بالشم کتاب نمی ذارم، پنج تا کتاب نمی برم مدرسه، مثل یه کو
دورهم جمعند هرشب دلبر و دلدارها
خوش به احوال پریشان همه بیدارها
توبه کردم هی شکستم توبه‌ها را پشت هم
خسته‌ام من از خودم، از این‌همه تکرارها
درد دین دیگر ندارم، دل به غفلت داده‌ام
وای اگر اسمم رود در زمره‌ی بی‌عارها
َربّی ” اَفْنَیتُ شَبابی” دست خالی آمدم
ورشکسته بنده‌ام، سرخورده از بازارها
عاقبت این بنده‌ی آلوده لایق می‌شود
بی‌نتیجه که نمی‌ماند همه اصرارها
نا امید از رحمتت هرگز نبودم، نیستم 
بدتر ازمن را تو بخشیدی خدایا بارها
خست
دانلود آهنگ سینا درخشنده دلبر شیرین
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * دلبر شیرین * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , سینا درخشنده باشید.
دانلود آهنگ سینا درخشنده به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Sina Derakhshande called Delbare Shirin With online playback , text and the best quality in mediac
متن اهنگ سینا درخشنده به نام دلبر شیرین
دنیام با تو یه دفعه چه جذاب شد واست مردن توی دل من باب شدعکس چشمات توی دل من قاب شد ای وای از دست ت
روز هایی هست که بدون هیچ دلیلی ناراحتی. یه بدن سنگین که روی تخت مچاله شده. سرش پر شده از فکرای مختلف و بی صدا شروع به گریه میکنه اما هنوز هم عقربه ها و ثانیه ها شروع به حرکت میکنند!چشم هام رو میبستم و بهار هزاران مایل دورتر به نظر میرسید. اشکالی نداره‌‌...هر جوری که میخوای اسمم رو صدا کنمیگن زندگی فقط یه تراژدیه و تنها کاری که باید بکنی عدت کردن به این ماراتونه.روز هایی بود که انگار همه به جز من قوی به نظر میرسن. انگار که من تنها کسی ام که دارم سخ
سلام خانواده برتری های عزیز
این روزها همه مون با یه کم اضطراب و استرس و دلهره درگیریم، حالا یه سری زیاد، یه سری  کم. مجبورا ساعات بیکاری مون زیاد شده و اکثرمون بیشتر وقت مون رو با فضای مجازی پر میکنیم. یه چند ساعتی تو فکر و خیال بودم گفتم این پست رو ارسال کنم دور هم اعتراف کنیم!!!
بله اعتراف به شیطنت ها و کارهایی که از روی ندونم کاری، جو گیری، حسودی، عصبانیت و ... کردیم و دوست نداریم کسی بفهمه. یه جور بازیه، یه جور خود تخلیه کردنه، یه جور  دور همی
«اللهم غیر سوء حالنا بحُسن حالک»
سلام علیکم. نیمه ماه رمضان و ولادت با سعادت کریم اهل‌بیت امام حسن مجتبی علیه السلام را خدمت روزه‌داران عزیز و عاشقان خاندان عصمت و طهارت تبریک عرض می‌کنم. مناسب دیدم که خاطره‌ای تبلیغی که در ایام ولادت حضرت در یکی از سالها داشتم را خدمت سروران عزیز نقل کنم. امیدوارم از خواندن آن لذت ببرید و حسّ خود را در قسمت نظرات بنویسید. 
در ماه مبارک رمضان یکی از سالها میهمان مردم شهرمان در یکی از مساجد پر جمعیت و منظم ب
قبل از اینکه بروم حمام لباس هایی که بوی سیگار میداد را گذاشتم توی تراس. میز را دستمال کشیدم و پیچک عزیز تازه رسیده ام را رویش فرم دادم. کنار پیچک ها شمع چیدم. تازه از سفر رسیده بودم و وسایلم در اتاق نامظم بود، منتها حالا از کمال گرایی ام کم کرده ام و میدانم بنا نیست همه کارها را در یک لحظه انجام دهم. باقی جمع و جور را گذاشتم پس از مراسم! 
با کاموا روی میز مخفف اسمم را نوشتم. سررسید را گوشه راست گذاشتم . هدفون و دستبند سال تولد را گوشه چپ.
از حمام که
شب قبلش زنگ زدم خونه و به خانواده می‌گم دعا فراموش نشه و دعا کنید A بشم. و واکنش‌ها:
مامان: از تابستون داری زبان می‌خونی! اگه A نشی، احتمالا مغزت مشکل داره…
بابا: دو‌هزار ترم کلاس زبان رفتی، یعنی نمی‌تونی از پسِ یه تعیین‌ سطح بربیای؟
من: :| [ واقعا دل‌گرم‌کننده بود! ]
.
روز آزمون چند تایی (نمی‌دونم، چندتا!) رو کلا نزدم. بالغ بر ۱۰ سوال هم شک داشتم ولی با وقاحت تمام، هر ۱۰ تا رو جواب دادم. یه پسری هم بغل دستم بود، هی پیس پیس می‌کرد که بهش برسونم. م
دلم می خواد پنج سال بخوابم. دلم می خواد همه چی رو بذارم پست سرم و برم یه جایی که هیچ کس من رو نمی شناسه، اسمم رو نمی دونه و منتظرم نیست. دلم می خواد سوار قطار شم و برم تبریز. می خواد وقتی موسیقی می شنوم؛ گوشهام درد نگیره. دلم می خواد یکی برام شعر بگه، برام نامه بنویسه. یکی باشکوه دوستم داشته باشه؛ جوری که بپذیرم همین جوری هم خوبم و از جهان نترسم. دلم می خواد برم بالای کوه داد بزنم، اونقدر داد بزنم که صدام دیگه بالا نیاد. دلم می خواد با اینکه گوشها
خیلی ممنونم ازت بهترینم . به خاطر همه چی :)
به خاطر زندگی که به من دادی و به خاطر اینکه میذاری من شاد بمونم :)
امروز خبر خوب کم نشنیدم . هفته دیگه کلا تعطیل کردیم :دی
کلاس من و چند نفر دیگه رو میخواستن عوض کنن تایم اون کلاسه هم واقعا بد . 22 نفر جدید آورده بودن ، میخواستن از کلاس ما 10 نفر بردارن ببرن اون کلاس که شرط اینکه کلاس برگزار بشه ( حداقل 25 نفر) داشته باشن . خلاصه اون معاونی که میخواست این کار رو انجام بده اومد کلاسمون گفت که کسی داوطلب هست بره ا
بسم الله مهربون :)
 
اعلام نتایج شده و من دارم به اون سال و به ترم اولی که رفتم دانشگاه فکر میکنم. سال 95 نتایج نهایی 29 یا 30 شهریور بود که اعلام شدن. خب من دبیرستان که بودم به جز فیزیک و شیمی بقیه ی درس ها رو کلاس نمیرفتم. این عادت در من نهادینه (!) شده بود، ترم اول دانشگاه هم 70 درصد اوقات نمیرفتم! طوری بود که بچه های ورودی نمیشناختنم اصن، اگه منو میدیدن میگفتن نه بابا، این همکلاسی ما نیست :|| تا امتحانات میان ترم و ترمِ، ترم اول، که دیدن یه دختری هست ب
آدمی می‌شکند، قبل از هر چیزی، خرد می‌شود، قبل از فکر کردنتان و بعد از نفهمیدن‌هاتان، از حرف نزدنتان می‌شکند، از بعضی حرف‌هاتان می‌شکند، با دادها و بی‌دادهاتان، با بو و رنگ‌هاتان با آواهاتان می‌شکند... او همیشه شکسته، از خنده‌هاتان، از اشک‌های دورغینتان...خداهای صداهای طبقه پایین، ماه بودنتان و به خنده انداختنتان، و گاهی با ایما و اشاره هشدار دادنتان آدمی را ذوب کرده بود و حالا شکانده، بی‌شکل و نور...
خدایانِ سایه‌ی قضاوت، ساکنانِ ب
 بچه ها رفته اند بیرجند. تا شنبه توی اتاق تنها هستم. امروز بیدار که شدم شروع کردم به جمع و جور کردن. اتاق بی اندازه در هم و بر هم بود. دوست داشتم نامرتبی هایش را خودم به تنهایی مرتب کنم آن هم وقتی دیگران نیستند. بعد کمی درس خواندم. بیشتر وقتم را به روشی کاملا ناسالم هدر دادم. در خودم فرو رفتم و در افکار پرت و پلا غوطه ور شدم. تنم را منقبض کردم، پشتم را گرد کردم و همه ی تنش ها را ریختم توی دیافراگم و قفسه ی سینه ام. 
پیش پ نرفتم. اوایل دوست داشتم تنها
چند روز پیش کلافه بودم و داشتم سقفو می کاویدم که چرا من نمی تونم هیچ وقت یه اسم خوب پیدا کنم. شیشصد ساله دنبال یه اسمم که یه پیج بزنم که بهم انگیزه بده برای کارایی که دوستشون دارم
اما بالاخره پیداش کردم! دقیقا توی همون لحظه ها. البته یه اسم نیست یه جمله س! اما بهترین چیزی بود که می تونست باشه
امروز عکس پروفایلشو ساختم و اولین پستشم گذاشتم. فعلا دوست دارم کپشنام انگلیسی باشه. تا بعد
دوست دارم این روزها یه جا عکاسی هم برم. خیلی دلتنگم براش. البته ت
_شرکت در جلسه دفاع رفیق سال های دور و شنیدنِ تمجید استادها و گرفتن نمره کامل :)
_چشمک های "یکی یه دونه" که فقط مختص من بود،نه فقط لبخند که تمام خوشی های دنیا را به من میداد :)
_دیدن اولین دندان و راه رفتن های "یکی یه دونه"...هرچند مجازی و از راه دور اما باز هم سهم من تمام خوشی های دنیا شد....با "یکی یه دونه" که پنجمین نوه هست،جلوه زیباتری از خاله شدن را تجربه کردم :)
_صمیمی شدن با یلدا و شریکِ رازها و پچ پچ های دخترونه اش :)
_مسافرت ستاره به خونه...بیست روز ت
شماره یک
اسمم برای کربلا توی قرعه کشی دراومد اما پدر و مادرم هرکدوم به عناوین مختلف مخالفت جدی کردن ، مادرم گفت من خودم هم میترسم بچه دسته گلم رو نمی‌فرستم یه وقت زبونم لال کشته بشه و پدرم هم گفت اونجا واسه یه دختر تنها خطرناکه اگه میذاشتن همراه با خودت ببری مثلاً با امیر بری شاید روش فکر میکردم من اما همش توی حال و هوای بین الحرمین سیر میکردم یک هفته و به این همه بی لیاقتی خودم که شایسته زیارت شون نیستم
شماره دو 
 یکی از اقوام مون که BMI اش با
همیشه مرز بندی کردن برامون!
جدامون کردن از هم!
از اولین روزی که پامون و گذاشتیم تو مدرسه روی تخته سیاه نوشتن خوب ها و بدها...
هرکس یکم شیطنت کرد و خندید اسمش رفت تو بدها هرکس که ساکت شد و حرف نزد رفت تو خوب ها و مورد تشویق قرار گرفت!!!
از همون اولین روز مدرسه ترجیح دادم دختر شیطون کلاس باشم خودم باشم، حتی اگه اسمم بره جز بدها...
بزرگتر که شدیم دوباره جامعه دو دستمون کرد چادری ها مانتویی ها!!!
باز همون حساب کتاب خوب و بد!!!
نسبت به خواهرهام خیلی دیرتر چ

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

بهترین دوره ی آموزشی لاراول - بهترین آموزش لاراول