نتایج جستجو برای عبارت :

میخوام کمکش کنم

دیشب تو مسجد دیدم که یه گوشه نشسته و تو خودشهرفتم پیشش و بهش گفتم چکات برگشت خورده؟انگار دوست داشت بهم یه چیزی بگه و نمیتونستمیگفت یه مشکلی دارم ولی نمیگفت چیبهش گفتم اگه دوست داشتی رو کمک من حساب کن و ازش جدا شدم و رفتم تو صف نمازبعد از نماز اومد پیشم و گفت مشکلش چیهمشکل خودارضایی داره و بهم گفت هر کاری میکنه نمیتونه ترکش کنهاز دیشب ذهنم درگیر همین مسئله است و خیلی ناراحتمدوست دارم کمکش کنم ولی نمیدونم چه جوری+به دلیل اینکه حتی دیدن این پست
دنبال زندگی بهتر دوییدن چقدر سخت شده . ولی همیشه سعی کردم قوی باشم .  همیشه سعی کردم توی هر کاری که شروع می کنم نهایت سعیم رو بکنم . امروز یک نمونه کارم رو فرستادم و با این متن روبرو شدم که نمونه کارت به درد ما نمی خوره . مهم هم نیست . گاهی فکر می کنم برم با کسی و کمکش کنم کاری کنه و هرچی سود کردیم نصف نصف . دوست داشتم مثل یکی از دوستام ویدیو یوتیوب بسازم و استریمر بشم . ولی کامپیوترش رو ندارم که بازی کنم . ندارم که استریم کنم . اصلا همین وبلاگ رو هم با
حدود یکسالی هست که بعضی شب ها با خانمم میرم شبستان و اونجا چایی و غذا میخوریم . شبستان یک سفره خانه سنتی هست . الان دیگه من اونجا خودمانی شدم و میرم توی آشپزخونه کمک میکنم . آخه به من میگه بیا با هم اینجا شریک بشیم ولی من میگم خب پول ندارم . میگه : 40 یا 50 میلیون تومان هم بیاری خوبه . میگم خب الان هیچی ندارم . بهش میگم آخه خونه درست کردم و ماشین هم خریدم همش با وام هست و قرض . حسن به من میگه تو خودتو خشک میگیری میدونم خیلی پول داری .
خلاصه حسن فعلاً در ش
هادی امروز بعد از نمازش دعا کرد. برای خودش، خانوادش ودوستش سعید. گفت: خدایا دوستم سعید
رو خیلی کمکش کن در مسابقه دو اول بشه. خدایا کمکش کن درساشو خوب بخونه. خدایا....
بچه ها، پدر و مادر ها، وقتی هادی برای خانوادش و دوستش دعا می کرد، خدا یه فرشته ای رو مامور
کردبرای دعاهای هادی امین بگه.اون فرشته می گه: افرین هر دعایی که برای دیگران می کنی برای 
خودت هم بر اورده می شه.
در همین رابطه پیامبر(ص) فرمودند: دعایی که کسی پشت سر برادر دینی خود می کند، با هفت
پدر روزهای آخر در دو دستش  عصا میگرفت. راه که میرفت، عصاها را روی زمین، پشت سرش میکشید. ولی نمیگذاشت کسی کمکش کند...
میگفت: مرد باید هزارتا از خدا بخواد، ولی یکی از بنده اش نخواد!
پی نوشت: کاش این درد آرام میگرفت و من احساساتم را منتشر نمیکردم. خوش ندارم ناراحتی هایم را به دیگران انتقال بدهم. خدایا مدد کن...
هر وقت دیدی تو زندگی یکی داره بهت ظلم می کنه، بدون جایی از زندگیش بد جوری تحقیر شده.(شهاب شادابی/بوی باران)داشتم از این زاویه نگاه میکردم! اگه هر وقت یکی اذیتمون کرد فکر کنیم از روی قدرت نیست از ضعفِ، از دردِ،از غصه س از مشکلاتیِ که تو زندگیش رقم خورده...اونوقت شاید هیچوقت دنبال تلافی نباشیم و حتی کمکش هم کنیم!
دنبال یکی بود که همه چیز رو بندازه گردنش، میخواست مقصر همه نرسیدن های زندگیش رو پیدا کنه. و من اون رو بهش دادم. گذاشتم مقصر بدونه، چیزی نگفتم، دفاعی نکردم. این براش خوب بود، براش مفید بود. میتونست خودش رو سر من خالی کنه، یکیو داشت که ازش انتقام بگیره...گذاشتم انقدر ادامه‌اش بده که خیالم راحت شه هرچی که داشتم رو گذاشتم وسط، حتی اگه هیچکی ندونه... می‌ذارم تا ابد کشش بده، چون کمکش می‌کنه.
آقا جون سلام ....
پارسال همین موقع ها بود یادتونه ... به انسیه گفتم تو اون شرایط سخت که دنبال راه نجات بود از شما کمک بخواد... بهش اطمینان دادم که کمکش میکنید 
اما امسال خودم تهِ چاهم ... آقا جون با بغض و اشک دارم مینوسیم ... وسط دعاهاتون منو یادتون نره ... میدونم آدمِ بدیم ... ولی اینجا یکی هست که تحمل این روزا رو نداره 
آقاجون من هر جا گرفتار شدم شما بهترین رفیقم بودین ...اینجا تنهام نذارین ... قلبم داره منفجر میشه 
آقاجون ...
سلام
یه سوال، شما اگه امکانش رو داشته باشین برای خودتون و امواتتون چه کار خیری میکنین؟؟
+ دلم خیلی واسه بابام تنگ شده، هفته دیگه دو سال میشه که از دستشون دادم، این مدت فقط یه بار بخوابم اومدن، نمیدونم کجان، چطورن، چی کار میکنن؟؟ حال بابام خوبه؟ غذا اینا چی میخوره؟ جاش گرم هست؟ کسی هست بالش بذاره زیر پاش؟ پتو از پشتش نیافته یه وقت پشتش سرما بخوره! اگه بخواد بره دسشویی کی میره کمکش کنه؟ ویلچره بابا رو کی هل میده.....
:((((
سلام دوستان خوبم
چند وقت پیش سوالم رو پست توی فرهنگ ما کسی مثل من حق عاشق شدن نداره، مطرح کردم و راهنماییم کردید.
حالا بعد از گذشت چند مدت اون آقا چند شب قبل اومد و با کلی حاشیه رفتن و خجالت حرف دلش رو بهم گفت و ازم خواست که کمکش کنم، گفت دیگه بیشتر از 4 سال نمیتونسته حرف دلش رو نزده بذاره بمونه و دلش رو زده به دریا.
در مورد چند مساله مهم با هم حرف زدیم و مخالفت مادر ایشون خیلی پر رنگ بود و از من خواستن کمک شون کنم تا مادرشون راضی بشه؛
اول بگم که خ
بسم الله الرحمن الرحیمسلام
گفتم:
+ بفرمایید...
در رو باز کرد دیدم فاطمه هست. بلند شدم از روی تخت و رفتم کمکش کردم و زیر بغلش رو گرفتم و آوردمش روی صندلی کنار تخت نشست. چون یه پاش شکسته بود.
دوباره وِلو شدم روی تخت. یه کم حرف زدیم و یه کوچولو تونستم خنده رو لبهاش بیارم تا از فضای شوکی که بهش وارد شد و درونش سپری میکنه بیاد بیرون کم کم...
ادامه مطلب
با گذشت ۲-۳ هفته از اون دعوا و فشار عصبی هنوز نمیتونم بخوابم و هرشب خواب دعوا و قتل و... میبینم . هنوزم دلم باهاش صاف نیست و دوست ندارم باهاش حرف بزنم حتی یک مقدار پول دارم میخوام با کمکش لپ تاپ بخرم ولی تو ذهنم کلا قیدش زدم چون نمیخوام باهاش حرفی بزنم . به جز سلام ذاتا هیچ حرف دیگه ای باهاش ندارم . دلم میخواد یا این زندگی تموم شه یا عمر من . چون واقعا درعذابم دیگه تحمل دعوا ندارم ... حالم خوش نیست :( 
مرد همسایه ما دارد می‌خواند: شیرین شیرینا! خانوم خانوما! چه خوشکل شدی امشب! خنده‌ات شکره!  لب‌هات عسله! مثل گل شدی امشب!

آپارتمان‌هایی را که درب واحدها، بغل هم چسبیده و بخواهی کفش بپوشی باید دم در مردم باسن‌ات را هوا کنی و بپوشی را دیده اید لابد؟!
 از آن آپارتمان‌های فقیرانه با دیوارهایی که فقر را به رخ‌ات می‌کشند.
 از آن آپارتمان‌هایی که ساکنانش از همه لحاظ در فقر به سر می‌برند، حتی از نظر محتویات مغزی!!!
آره. حتی دارد بشکن هم می زند که ص
من هیچی از این دنیا نمیخوام 
فقط میخوام خانواده مون دور هم جمع باشه من مامان بابا ابجی و داداش و‌مهربون‌ و خوشحال 
دلم میخواد داد بزنم جیغ بکشم بگم که این رسمش نیس ک انقد شأن و شخصیت خودمو میارم پایین ... انقد خودمو دست کم میکیرم ... باید بیشتر از اینا خودمو دوس داشته باشم
خدایا این رسمش نیس ک داداشم انقد احساس بدی داشته باشه ب خاطر اتفاقایی ک براش افتاده درسته یه کارایی کرده امااا خودت کمکش کن و حقشو بگیر به همون وجهی که خودت بهتر از همه میدون
جوانی با دوچرخه اش با پیرزنی برخورد کردو به جای اینکه از او عذرخواهی کند و کمکش کند تا از جایش بلندشود، شروع به خندیدن و مسخره کردن او نمود؛سپس راهش را کشید و رفت! پیرزن صدایش زد و گفت: چیزی از تو افتاده است.جوان به سرعت برگشت وشروع به جستجونمود؛ پیرزن به او گفت: زیاد نگرد؛ مروت و مردانگی ات به زمین افتاد و هرگز آن را نخواهی یافت..
"زندگی اگر خالی از ادب و احساس و احترام و اخلاق باشد، هیچ ارزشی ندارد""زندگی حکایت قدیمی کوهستان است!صدا می کنی و می
همه آدم‌ها تلاش میکنن که کسی رو که باهاش وارد رابطه شدن رو به هیچ قیمتی از دست ندن.هیچکسی حاضر نیست مقدمات دور شدن عشق زندگی‌اش رو فراهم کنه و بعد در آتش دلتنگی خود بسوزه!
ولی من آن یک آدمم که یک قیمت برای از دست دادن طرف مقابلم دارم. قیمتی به نام «خوشحالی او»...
حاضری اگه بدونی طرف مقابلت کنار یک آدم دیگه خوشحال تره، کمکش کنی بهش برسه؟؟؟ 
برای نگه داشتنش تمام تلاشت رو بکن، تمام تلاشت رو بکن، تمام تلاشت رو بکن؛ اما اگه نشد، واقعی دوست بدارش...
د
 مدتی بود که اصرار داشت یک موتور مدل بالاتر بخرد و 5/3 میلیون پول لازم داشت، هر چه اصرار کرد من ندادم. 
اما روزی که زنگ زد تا برای پاسپورتش 2 میلیون واریز کنم از او سؤال کردم برای چه کاری می خواهی سریع و بی وفقه، توضیح داد برای سوریه، عراق، کربلا، دمشق، برای پیاده روی اربعین و آنقدر تند تند توضیح می داد که من مبادا نه بیاورم. 
و من هم بلافاصله واریز کردم و دوستانش تعریف می کردند که بعد از پیامک من آنقدر خوشحال شد و تک و تک دوستانش را بوسید.
در حقیق
مردی از خانه ای که در آن سکونت داشت زیاد راضی نبود، بنابراین نزد دوستش در یک بنگاه املاک رفت و از او خواست  کمکش کند تا خانه اش را بفروشد ، بعد از دوستش خواست تا برای بازدید خانه مراجعه کند.دوستش به خانه مرد آمد و بر مبنای مشاهداتش، یک آگهی نوشت و آنرا برای صاحب خانه خواند. [خانه ای زیبا که در باغی بزرگ و آرام قرار گرفته، بام سه گوش، تراس بزرگ مشرف به کوهستان، اتاق های دلباز و پذیرایی و ناهار خوری وسیع. کاملا دلخواه برای خانواده های بچه دار]


اد
یه همکلاسی دارم که همیشه خدااااا موقع امتحانا به من اویزونه و از من کمک میخواد
کلا اینجوری بنویسم موقعی که کاری داره من ادم خوبیم
بعد من از اون بیشعورترم هردفعه میگم خوب این اخرین باره کمکش میکنم ولی باز پس فردا این میاد و من خر میشم باهاش خوب تا میکنم:(
+ینی من وبلاگاتونو میخونم انگیزمو واسه ادامه دادن از دست میدم:(همش تقصیر اون مشاوری بود برام انتخاب رشته کرد:(نمیبخشمش
کاش میتونستم انتقالی بگیرم 
کاش شهر خودم نبود
کاش
کاش
کاش
اینقدر غمگینم
 واسه رفتن همیشه وقت هستولى اگه برى شاید هیچوقت نشه برگشتو یه عمر به خاطر کار اشتباهت خودتو سرزنش میکنى..شاید تو ندونى و یه نفر از اطرافیانت حالش خوب نباشهشاید هر روزو هر شب به خودکشى فکر کنهشاید هرشب گریه کنه و نا امید باشهشاید فقط به یه آغوش نیاز داشته باشه.... شاید به یکى نیاز داشته باشه که ساپورتش کنهچقدر بهتر میشه تا وقتى آدما زندن و کنارمونن مراقبشون باشیمشما باید بفهمین.... تنها نزارین دوستاتونوشاید ارزش خودتونو براى دیگران ندونینولى..
یک عالمه سوال تو ذهنم دارم، سوالایی مه مول یک ویروس زیاد میشن
حس میکنم مغزم داره میترکه، سوالای بیجوابی که مدام جلو چشمم هستن
راستی یکی از بلاهایی که عجوزه سر مادر اورد سر خودش اومد
یادمه سالی که مامانم میاست صفرا عمل کنه مجبورش کرد هرچی زودتر عمل کنه، بدون این که کمکش کنه یک دکتر خوب پیدا کنه( چند وقت پیش مامان رفت پیش پورسیدی بخاطر مشکلاتش دکتر بهش گفته بود عملت اشتباه بوده اگه مجرای صفرارو به جای دیگه ای برده بود الان اینقد مشکل و درد نداش
خیلی اهل معاشرت و برخورد هاست . آدم ها و مشکلاتشون اولویت درجه ی اول اونه . به شکل های مختلف سعی داره براشون یه کاری بکنه . اخیرا زده تو کار نامه نگاری . برای دوستاش و جوونای فامیل نامه می نویسه و سعی می کنه با حرفاش کمکشون کنه ...
من برعکس اونم . آدما و مشکلاتشون خیلی سخت به چشمم میان . و زود فراموش میشن :( نه از سر غرور و تکبر ، نمی دونم اسمش رو چی باید بذارم ...
بهم پیشنهاد داد کمکش کنم . نامه هاشو برام می خونه ، صوتشو می فرسته و منم تایپ می کنم و شیک و
امسال که سوم دبیرستانم این خاطره رو ساعت ده شب مینویسم
امروز بعد مدرسه تو راه داشتم میومدم که تو پارک مسیر مدرسه دیدم سر و صدا زیاده 
چند نفر هم ایستاده بودن داشتن داد میزدن کنجکاو شدم اخه ساعت 2 و نیم ظهر کی میتونه باشه؟
نزدیکتر شدم دیدم یکی از هم کلاسی های من که همیشه ادعای لاتیش میشد و چند باری منو اذیت کرده بود
رو زمین افتاده و دو نفر دیگه دارن لگد میزنندش
اون دو نفر رو هم میشناختم از مدرسه بغلیمون بودن 
یه لحظه دلم خنک شد ولی فوری حالم بد ش
بزرگتر داشتن لازمه این زندگی پرپیچ و خمه...
هر آدمی ، به یه بزرگتر احتیاج داره که تو لحظه‌های حساس و بحرانی، تو اون نقطه باریکی که گاه بین درست و غلط هست کمکش کنه‌‌...
هر جمعی یه بزرگتر میخواهد... خانواده بزرگتر میخواد... گروه، تشکل هر چیز این شکلی بزرگتر میخواد... مدیر نه‌ها... بزرگتر
بزرگتری که بزرگتری کردن بلد باشه... حواسش به همه باشه... بتونه به موقع به داد بقیه برسه... جمع کنه آدم‌ها رو کنار هم... نگه داره رابطه‌ها رو ... کارو جمع کنه...
من کم ندید
یه دختر ... عزیز و دوس داشتنی دارم، خیلی دوسش دارم و چند سالی ازم کوچیک تره... بهش پیام دادم که باهاش حرف بزنم... انگار فازش خیلی خراب بودو حال روحیش بهم ریخته... گرچه زیاد باهام حرف نزدم... اما میدونم غمگینه... خیلی دلم می خواد کمکش کنم.. ناراحتیش منو هم ناراحت می کنه... ای کاش هیچ دختری هیچ وقت ناراحت و غمگین نباشه... 
ادامه مطلب
سلام به همگی
دختر خاله ی من از مادر بزرگم و مادرم فشار خون به ارث برده. یک بازه ی زمانی ای رو یادمه که دختر خالم همش غش می کرد و یک جا یک دفعه پس می افتاد. من راستش با دختر خالم بزرگ شدم چون مامانم و خالم هر روز پیش هم بودن. دختر خالم خیلی اهل مسخره بازی در آوردن بود. یک بار یادمه که خونه مادر بزرگم، طبقه بالا خونشون بودیم که یک دفعه دختر خالم افتاد روی زمین. منم سریع داد زدم تا از پایین مامانم و خالم بیان بالا. مامانمو خالم داشتن داد می زدن: چی شده چ
به سیل ماشین ها و چراغای رو به روم خیره میشم. حس میکنم دلم یه کنجی میخواد که بشینم همینجوری سلام چطوری طور با خدا حرف بزنم. سم میگه که از کجا ما انقدر دلسرد و دور شدیم ازش و من باز میرسم به همون تابستون کذایی دو سال پیش. 
الان گیرم سر اینه که ناامیدم از کمکش راستش. پیش خودم میگم هر چی هست و نیست گند خودمونه خودمونم باید جون بکنیم جمعش کنیم. سامان میگه اره ولی اون حواسش بهت هست. یادته همون سال تابستون هم، حاضر بود تو ازش متنفر شی و زندگیت به باد نر
یه خاطره پررنگ من از کودکیم دارم.یه دوستی بود که موقع فوتبال بازی کردن دو تا تیردروازه گل‌کوچیک داشت که با کمک بچه‌ها میاورد چند تا خیابون اونورتر فوتبال بازی می‌کردیم. یه بار سر یه مسئله‌ای بچه‌ها با این دعوا کردن دروازه‌هاشم پرت کردن سمتش. تنهاترین شده بود عملا، من کمکش کردم دروازه‌هاش رو تا خونه برد، اونم خیلی ازم تشکر کرد. ولی حس اون لحظه‌ای که همه چیز جلوی چشمش خراب شد، استیصالش وقتی دروازه‌ها رو انداختن سمتش و جوش یه طرف یکی از در
وقتی زیر میله هالتر میره هیچوقت اجازه نمیده کمکش کنم، فقط میگه بالاسرم وایسا. آخرین بار توی آخرین ست که میخواد میله رو بیاره بالا تموم زورشو میزنه، قرمز میشه، بازوهاش به رعشه میفتن ولی اجازه نمیده کسی کمکش کنه. بهش میگم خب بزار کمک کنم اینجوری یکی بیشتر هم میزنی. گفت" میدونی فرق اصلی پرس هالتر با دمبل چیه؟ " خندیدم  وگفتم خودت بگو استاد. گفت فرقش توی ترسه. گفت وقتی با دمبل پرس میزنی آزادی داری، میتونی هروقت خواستی اون دوتا دمبل رو رها کنی بندا
باز از سیارش خارج شده و معلق شده تو فضا!
نمیتونم چیزی بهش بگم.. یکم دست خودش نیست!
یه وقتایی اعصابمو میریزه بهم.. یه وقتایی دعواش میکنم ولی همزمان بهش میگم دوسش دارم. نمیخام وقتایی که دعواش میکنم ازم متنفرشه. آخه بخاطر خودشه.. چون دوسش دارم.. چون میخام دوسم داشته باشه. چون میخام بدونه اگه یه روزی هم هیچکس نبود، من هستم. میخام بدونه من همیشه هستم.
بعضی وقتا میریم با هم چراغارو نگاه میکنیم. این چراغای دور رو..
مامان میاد و فکر میکنه حواسش سمت گذشتس! ف
دانلود مینی دراما  En of love mechanics 
 
مشخصات : 
ژانر : بوی لاو/ عاشقانه 
تعداد اپیزود : 4
خلاصه : مارک بعد از اعتراف به بار و جواب منفی شنیدن اوضاع خوبی نداره و وی میخواد کمکش کنه ولی اتفاقی میفهمه که ...
چهار-قسمت-قبلی-رو-ازینجا-ببینین
کیفیت 720 بجز یکیش 
زیرنویس فارسی چسبیده
روزهای اپلود با ساب فارسی نامشخص ولی نزدیک
ممنون از دلارام عزیز برای زمانبندی
ناموصا حمایت نکنین دیگه زیرنویس فارسی نمیزنیم 
لطفا دوسش داشته باشین
 
دانلود  
 
Ep1 - persian sub
شب های مهتابی رو خیلی دوست دارم،دیدن ماه کامل به من حال عجیبی میده اون هم وقتی دور و برم کاملا تاریک باشه،انگار روشنایی تمام عالم رو در اون ریخته اند.دیشب حال غریبی داشتم،از خانه بیرون آمدم و یک ساعتی قدم زنان خیابان ها را پیمودم،اندک آدمی را دیدم آن وقت شب و هیچ کدامشان آشنا نبودند...چند بار میخواستم به "محمد رضا" زنگ بزنم تا  با هم قدمی بزنیم اما نزدم...در آن روشنایی ماه کامل و آن حال اضطرار عجیبم تسبیح بدست گرفتم و ذکر گفتم...:"من یتق الله یجعل
بعضی وقت‌ها، مخصوصاً وقتی صاحبش عجله دارد، مداد تقاص تمام این عجله‌ها را می‌دهد و سَرَش می‌شکند، سری که برایش مثل دست‌های بنا، انگشت‌های قالی‌باف و پاهای فوتبالیست است.
مداد آه می‌کشد، چون این اتفاق، یعنی از دست دادن سَرِ نازنینش، مساوی است با رویارویی با دشمنش، تراش!
تراش در واقع خیرخواه مداد است، اما مداد این را نمی‌داند. دوست خوب در نگاهش، پاک‌کن است. وقت‌هایی که خراب‌کاری به‌ بار می‌آورد، پاک‌کن کمکش می‌کند و قبل از این‌که ک
امروز خواهر کوچولوم آسمان خانم  داشت شعری از نیما یوشیج به نام پرواز رو حفظ میکرد
و بعد از مدت کمی  تمرین بالاخره این شعر رو حفظ کرد
ولی علت اینکه شعر رو حفظ کرد تنها یک چیز بود و اون هم هوش سرشار و حافظه قوی او بود و بس.از کودکی هم این نبوغ و استعداد در او هویدا بود‌.میخواد در آینده فوق تخصص جراحی بشه و با جدیت درسش رو میخونه لازم به ذکره که 
از لحاظ هوش خیلی قویه و چن وقتیه دارم کمکش میکنم تا ذهنش بارورتر و خلاق تر بشه.
تاریخ:۱۴ آذر ۹۸ شب جمعه
بیان یه سری مسائل تو جامعه ما تابو محسوب میشه اما گاهی گفتن یه سری چیزها از نگفتنشون بهترهتو وب قبلیم از یکی از دوستام نوشتم که تو مسجد دیدمش و بهم گفت به گناه خود ارضایی دچاره و ازم کمک خواستاون روز مونده بودم که چیکار کنم تصمیم گرفتم بیام و تو وبلاگم این مسئله رو مطرح کنم و از کمک مخاطب هام استفاده کنمبا راهکارهایی که دوستان دادن خدا رو شکر تونستم مشکلش رو تا حدی حل کنم و تعداد دفعات خودارضایی رو کم کرد منم ولش کردم و چسبیدم به زندگی خودم تا
دیشب به مامانم گفتم اگه چیزی پرسید حتما بگه خانوم مشاور گفته باید برم ولی خب تا امروز صبح چیزی نگفت ولی صبح دوباره شروع کرد به داد زدن و فحش دادن که چرا اونموقع که تاریک شده بود بیرون بوده؟ (منو میگفت.)خب آخه مگه تقصیرِ منه؟! ساعت پنج قرار بود اونجا باشم و یک ساعت کارم طول کشید. بعدشم مجبور شدم پیاده برگردم چون اصلا هیچ ماشینی نبود که بخوام سوار بشم ولی گفتم با تاکسی برگشتم که بیشتر عصبانی نشه. از شدت سرمای دیروز و زمانای طولانی پیاده روی ها
همیشه معتقدم با هر ابزاری که میشه باید به کودک درون کمک کرد
‌.
تنها چیزی که منبع انرژی زندگیه، خلاقیت به کار و کسبتون میده، عشق رو به زتدگیتون دعوت میکنه، و صلح رو به دنیا هدیه میده... کودک درونه
.
با چه چیزایی میتونید کمکش کنید؟
۱.از خودتون بپرسید یه بچه از چی خوشش میاد؟...از نمادهای کودکانه مثه اسباب بازی، تنقلات، چیزای رنگی، نقاشی و غیره 
۲.یه بچه باید محیطش تمیز و زیبا باشه...پس اگر به خودت نمیرسی و بهداشت رو رعایت نمیکنی و بدنت رو در حالت درد
دانلود مینی دراما  En of love mechanics 
 
مشخصات : 
ژانر : بوی لاو/ عاشقانه 
تعداد اپیزود : 4
خلاصه : مارک بعد از اعتراف به بار و جواب منفی شنیدن اوضاع خوبی نداره و وی میخواد کمکش کنه ولی اتفاقی میفهمه که ...
چهار-قسمت-قبلی-رو-ازینجا-ببینین
کیفیت 720 بجز یکیش 
زیرنویس فارسی چسبیده
روزهای اپلود با ساب فارسی نامشخص ولی نزدیک
ممنون از دلارام عزیز برای زمانبندی
ناموصا حمایت نکنین دیگه زیرنویس فارسی نمیزنیم 
لطفا دوسش داشته باشین
 
دانلود  
 
Ep1 - persian sub
Ep2 - pe
به نام خدا
برای او می‌نویسم که حتی اگر مرگ بر من چیره گردد ، قلب من هرگز از عشقش تهی نخواهد شد.
در بهترین روز های دوران نوجوانی و جوانی‌ام ، در تمام سال‌های ۹۰ تا ۹۴ ؛ مهربان استادی داشتم به لطافت برگ درخت .
برای او می‌نویسم که این «من» را وام‌دارِ نگاه و کلام پر مهر اویم.
 معلم ادبیات فارسی بود و خودش یک دیباچه گلستان...
منت خدای را عزّوجل که تو را برای من آفرید...
حالا ، بعد از آن سال‌هایی که گذشت ، تنها یادگاری‌اش عکسی است در آلبوم (به اینجای
 
اگر کسی در حالت سکته قرار گرفت قبل از حمل به بیمارستان، با سوزنی تمیز سر 10 انگشت او را زخمی کنید تا دو قطره خون بیاید و از لخته در مغز جلوگیری شود .توصیه های یک پروفسور چینی:یک سرنگ یا سوزن در خانه نگه دارید : یک روش غیر قراردادی و شگفت انگیز برای بهبود سکته. این متن را بخوانید شاید روزی توانستید به کسی کمک کنید.
متحیر کننده است. لطفا این متن را در دسترس بگذارید توصیه های بسیار خوبی هستند . چند دقیقه صرف مطالعه آن بکنید هرگز تصور نمی کنید که ممک
وقتی که رخ تنها میشه و دیگه هیچ مهره اى نیست که کمکش کنه وقتی همه امیدش براى پیروزى رو از دست داده و خسته شده،خودش رو نابود می کنه تا بازى مساوى بشه. تو شطرنج به این وضعیت میگن رخ فداکار، یک اسم دیگه اى هم داره که من اون اسم رو بیشتر دوست دارم
رخ دیوانه...
پ.ن:
دیالوگ ابتدایی فیلم رخ دیوانه به کارگردانی ابوالحسن داوودی هست، اگه وقت دارید ببینیدش فیلم جالبی هست ظاهرا واسه دانلود رایگان هم گذاشتنش
 
همیشه از موراکامی خیلی یاد گرفتم . یادمه از وقتی که کافکا در کرانه رو خوندم ، حسابی فکرام عوض شد . می خواستم بلند بشم برم خودش رو پیدا کنم باهاش حرف بزنم . می خوام پیداش کنم ازش تشکر کنم که مثل یه استاد صبور به من کلی درس داد. کتاب هاش می تونه یه درمان باشه برا آدم. مخصوصا وقتی که حس همزاد پنداری داشته باشی .
یکی از درس هایی که ازش گرفتم از نوشتن بود که چطور می تونه نویسنده رو درمان کنه و از کلی فکرهای مزاحم و خواب های چرت و پرت آزادش کنه . از تجربه
 
شاید نسلهای بعد گونه ی ما رو نبینند
 
توی گونه ی ما مواردِ خاص و کمیابی مشاهده شده
 
مثلا تصور کن وقتی عشقت تب کنه تو بمیری
وقتی پای عشقت در میون باشه...
... دیگه نه کارت مهمه، نه خودت مهمی...
 
تصور کن همه چی شو زیبا ببینی
عشقت
هر چی از عشقت می بینی برات زیبا باشه
هرچی
چیزایی که بقیه به خاطرش عشقت رو سرزنش می کنند
ولی تو به جای سرزنش، سرسلامتی بهش بدی و کمکش کنی تا زیباترش کنه
 
به نظرت گونه ی ما در حال انقراض نیست؟
 
نع
 
در حال انقراض نیست
به جاش ی
 
هو الحی
.
#قسمت_سیزدهم
.
امتحانای میان ترم تموم شد
نمره ی کارن تو تمامش الف شده بود
کارن با بچه های اکیپ در غیاب من صحبت کرده بود و راضیشون کرده بود که کمکش کنن
یه جورایی قسم خورده بود واسشون که راست می گه
 اون ها هم با شرط قبول کرده بودند
وقتی رفتم سمت بچه ها کارن رو اونجا دیدم
- تو اینجا چی کار می کنی
ادامه مطلب
نوید پسر نماز خون و خوشکلیه ولی بیشتر از خوشکلیش جذابه و اینه که دخترها و زن ها زیاد بهش فکر میکنن اونم نامردی نمیکنه تو ذهن با دستاش اونارو نوازش میکنه و حتی دیده شده دوستاش و نیروهای غیب هم کمکش میدنن نه اینکه خودش تنها بتونه از دور زن هارو نوازش کنه و حتی ذهنش رو یک زن یا دختر نیست فقط اولش یه دختر میاد به ذهنش بعد نمیدونم از کجا زن ها پیداشون میشه و میپرن تو ذهنش تا به اونا فکر کنه خلاصه شده کیسه کش زن ها و دخترها البته درسته خودشم لذت میبره
صبح که پا شدم یادم نبود دوازدهمه. 
گوشی رو که برداشتم و تاریخ رو دیدم، و بعد از اون پستای بعضیای دیگه رو، استرس ریخت تو جونم. 
فردا کنکور داره. دخترعمه. 
اصلا نمی‌دونم من چرا این قدر استرس دارم. پارسال هم پسرعمو کنکور داشت، اما عین خیالم نبود. اصلا نمی‌دونستم روز کنکور کیه. چند سال پیش هم که دایی کنکور داشت، با این که طبقه بالا بود اصلا نفهمیدم کی رفت، کی اومد، کی قبول شد. اما امسال، دل‌پیچه گرفتم. دارن تو دلم رخت می‌شورن.
شاید امسال بالاخره ی
امشب یاد اون صحنه ای افتادم که اردلان با چشمای خونِ خیس ولو شده بود و چیز زیادی تنش نبود. سیگار میکشید و روی پای خودش خاموششون میکرد. چهره‌اش حس خاصی نداشت. نه، حتی درد اینم باعث نمیشد درد بزرگتر درونش برای یه لحظه ساکت بشه. والرین این وسط زنگ زده بود و اولش خوب بود. اردلان با محبت عمیقی که بهش داشت جوابشو میداد. مثل همیشه. بعد والرین یهو تلخ شد و حرفای تندی زد. اردلان به روی خودش نیاورد.‌ چیزی نگفت. گذاشت بگه. تموم که شد چشماش رو‌ بست. جایی نداش
آقازاده بود.
پسرِ سردارداودقربانی
نه جایی می‌گفت که پدرش چه کاره است، نه از پدرش می‌خواست که برای ورود به سپاه کمکش کند.
۲ سال طول کشید تا از راه معمول وارد سپاه شد.
روحیه‌اش در مقایسه با بعضی از آقازاده های امروز عجیب و خاص بود.
بله هنوز هم هستند کسانی که تقوای‌الهی پیشه می‌کنند و می‌شوند محبوب خدا ..
شهید مدافع حرم
روح ‌الله ‌قربانی     
@Modafeaneharaam
 
خـوشحالی یک وضعیت خاص ذهـنـی اسـت.... هـر فـردی درزنـدگی خـود روزهـایی را تجربه  نموده که برایش خوشایندنبوده است. بـه خـوشـحال بـودن فـکر کـنـیــد تا احساس و ظاهر بهتری بدست آورید. دراین قسمت نکته هایی وجود دارند که شمارا در این کار یاری می  نمایند:
1. خوش بین باشید: بـه زنـدگی با دیـدی مثـبـت نگـاه کـنـید  تـا خـود را بـه دلیل احساس انرژی و خوشحالی بسیار زیادی کـه نصیبتان خواهـد شد.
2. دید وسیعی داشته باشید:اجازه ندهید مسائل کوچک  شما را آش
به لطف یکی از دوستانم به تلگرم دسترسی دارم. فقط می‌توانم با خودش چت کنم. هیچکس آنلاین نیست. خیلی اتفاقی رسیدم به کانال توییتر فارسی. این کانال و امثال آن تا مدت‌ها برایم نفرت‌انگیز بودند. توییت‌های ما را بدون اجازه کپی می‌‌کردند. گاهی حتی متن را سانسور می‌کردند. و از این راه کسب درآمد می‌کنند! خلاصه. خبرها را خواندم. ایرانی‌های مقیم خارج، نگران و غمگین هستند. از خانواده‌هایشان بی‌خبرند. یکی نوشته بود «شما که نمی‌تونید وصل بشید چقدر جات
هیچ وقت نتونستم با بچه ها اونطوری که باید، ارتباط برقرار کنم. فکر داشتن خواهر یا برادر کوچیک هم کلافه‌م میکنه؛ انگار که از نداشتنش یه درجه خوشبخت‌ترم!
همیشه باخودم میگم چی میشه بقیه انقدر عاشق بچه ها هستن و من همونقدر ازشون فراریم. باور دارم که بچه ها معصومن اما یه‌جورایی برام موجودات ترسناک و غیرقابل تحملی هستن. شاید تو وجودم یه نقطه کور هست که تا حالا اجازه نداده هیچ بچه ای(مطلقا هیچ) رو عمیقا دوست داشته باشم. یادمه یکی بهم گفت اینطوری نب
بیماری روز تعطیل پریشی اومده بود سراغ اعضای حاضر خانواده. من، خواهر و مادرم. یکهو مامانم از آشپزخانه گفت: ایکاش یه ربات آشپز داشتیم.
باران کله اش را از توی کتاب در آورد: ایکاش یه ربات مشق بنویس داشتیم.
من و هلن هم از توی تنهایی مان گفتیم:ایکاش یه ربات دوست داشتیم که با هرکس همونطور بود که دلش میخواست. مثلا از مغزامون اسکن می گرفت.
قبل از اینکه فکرم بکشد به حسگر ها و ربات و هوش مصنوعی، ناگهان جواب را یافتم. ما یک همچین رباتی داشتیم....
ناگهان تلفن ز
چند ماه پیش با رفیقم رفته بودیم یه جایی برای استراحت، یکی از دوست‌هام یه سایت فروشگاهی راه انداخته بود اما هنوز خیلی چیزا رو نمیدونست.
اون روز بهم زنگ زد و درباره تولید محتوا چندتا سوال پرسید. منم سعی کردم با یه زبون ساده جواب سوالشو بدم که هم موضوعو درک کنه و هم بتونه کمکش کنه.
تلفنو که قطع کردم رفیقم گفت : برای مشاوره ای که بهش دادی چقدر پول میگیری؟
منم گفتم هیچی همین طور مرامی بهش گفتم.
گفت : آدم باید خل باشه تا چیزی رو که میدونه رایگان به بق
اخطار: این روزنوشت برای کسانی که ناراحتی قلبی دارند و برای افراد حساس جامعه، دارای محتوای آزاردهنده‌ست.غمگین‌ترین لحظه تاریخ رابطه‌مون بود... اصلا متوجه نشدم که چی شد؛ تا به خودم بیام زمین پر از خون شده بود. توی یه جابجایی ساده (که با باز شدن چهار تا پیچ می‌تونست انجام شه) دیواره تخت افتاد روی پای محیا و شد آنچه نباید می‌شد.خودش که تحت تاثیر بازی تاج و تخت احساس می‌کرد پاش‌ قطع شده! اما خوشبختانه از انگشتان پا، فقط ناخن یکی آسیب دیده بود، و
در این نوشته می خوام ابزاری معرفی کنم بهتون که به کمکش در الکسا رتبه میتونین بگیرین. قیمت این ابزار ۸۰۰ دلاره که من در این جا میخوام رایگان بهتون ارایه بدم. یک ابزار فوق العاده خوب و ارزشمند ولی رایگان. بله درست شنیدین. ۱۰۰٪ رایگان بدون پرداخت حتی یک ریال! ولی چطوری؟
رتبه ترافیک الکسا به چند دلیل مهم است. این امکان را به شما می دهد تا ببینید که چگونه محتوای شما نسبت به سایر سایتها عملکرد دارد. اگر رتبه ترافیک الکسا شما در حال بهبود است ، می توان
خیلی صحبت کردیم، از همه چیز گفتم و سعی کردم بدون هیچ نقاب و ملاحظه ای حرفهامو بزنم و ازش بخوام که کمکم کنه، راهنماییم کنه و نذاره این حس وحال بمونه همیشه.
من معمولا آدمی ام که نمیتونه راحت خودشو برای کسی توضیح بده ولی برای استادم سعی کردم و تمام تلاشمو کردم که بتونم خودم باشم و خودم رو توضیح بدم، چون به کمکش احتیاج داشتم
فکر میکردم حالا میگه تو خیلی کار داری یا حتی فلان اختلال رو داری، چون طبق تشخیص های خودم حس کردم دارم کم کمOCDمیشم.
ولی جالبه
خواب دیدم مامان بزرگم حالش خیلی بد بود همونطوری که داخل بیمارستان دیدمش نمیتونست حرف بزنه فقط با چشماش بهم التماس میکرد که کمکش کنم 
تو خوابم به همین حالت بود
یه حالت التماس که فقط عموم زنده بمونه 
منم تو خواب از اینکه میدونستم عموم میخواد بره گریه میکردم
خیلی خواب تلخی بود 
ولی کاش فقط خواب بود 
وقتی از خواب پریدم صورتم خیس شده بود پاشدم که عمو رو بغل کنم ولی نبود...
الان  ده ساله که عمو نیست
خیلی زیاد دلتنگشون هستم .......
از اینکه رفتم بیمارس
چند روزه با بابا زدیم به تیپ و تاپ هم
سرِ هیییییچ و پوووچ
اما ییهو تصمیم گرفتم همین هیچ و پوچه رو گنده ش کنم که بشه بهونه واسه سگ اخلاقی حداقل یه ماه آینده م
صبح حساب کار دستش اومده بود یا هرچی رفته بود برام لپ تاپ قیمت گرفته بود که از خر شیطون پیاده م کنه
یه ماهه منو ساییده نمیره قیمت بگیره
الان به صرافت افتاده
ظهر اومد خوشحال و اینا فک کرد الان بگه رفتم برات لپ تاپ قیمت کردم و اینا همه چی حل میشه و قربونشم می رم و ماچ و بوس و اینا
ولی دید از این خ
قسمت اول را بخوان قسمت 4
چندتا از بچه هایی که جفتمون رو میشناسن، برامون هو می کشن و توجه بقیه ام جمع می شه و امیر بدون ترس و خجالت، دستم رو محکم می گیره و جوابشون رو میده:
-ها، چیه؟ خانممه ناسلامتی!
همه می دونند ازدواجی در کار نیست و شروع به سوت و جیغ و خنده و تیکه پرونی می کنن. با این که این یک ساله رابطه مون رو به عمد مخفی نداشتیم ولی طوری هم نبود که همه بدونن و حالا جلوی همه اعلام کرد و به زبون بی زبونی بهشون گفت که صاحب منه و غرق ذوق و لذتم کرد.
ه
قسمت اول را بخوان https://t.me/peyk_dastan/14692
قسمت 166
روبه رویم زانو می زند. دست هایش را روی دست هایم می گذارد. دوری نمی کنم از این گرمایش، که همیشه به دنبالش آواره و حیران بوده ام.
-ببخشید عزیزم. آره من مقصرم. من تو رو یکدفعه رها کردم. مقصر من بودم. ولی حال روحیم آنقدر خراب بود که نتونستم بیام دنبالت. من فقط به دنبال این بودم اسم هانیه را از زندگیم خط بزنم. بعدش هم برای داشتن آرسام تلاش کردم. وقتی که اوضاع روبه راه شد آمدم دنبالت. درست همون روز عقدت.
اشک هایم
 
مث همیشه دقیقه نود کارو اعلام کردن و سپردن به یکی، اونم هیشکی نیس کمکش کنه. ده تا کار هم که با هم میخوان انجام بدن. تا یه اتفاق بدی نیفته کوتاه نمیان.
ازونجایی که ید طولایی در طغیانگر نمودن نیروهاشون دارم بهش گفتم هیچ وقت اینطوری کار قبول نکن وقتی خبر نداری قراره چی بشه. الانم دو سری نیرو بچین؛ پشتیبانی، فکری. به اونام هیچ توضیحی از جزئیات کار نده. اگه بدونن نمیذارن، بعدا که فهمیدن میگن دمت گرم!
برای وقت های آزاد بشین با بچه های فکری برنامه بر
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست
 
جامعه ما طوری برنامه ریزی شده که آدم‌های برون‌گرا را طبیعی‌تر فرض کند و به همه توصیه کند مثل آن‌ها زندگی کنند.
من دوران نوجوانی خودم را تقریبا توی یک فضای خاکستری عذاب‌آلود گذراندم و اگرچه به شدت اهل فوتبال بازی کردن توی کوچه بودم و رفقای زیادی داشتم اما اگر یک ساعت کتاب دستم می گرفتم که بخوانم فکر می کردم دارم یک کار غیرمعمولی انجام می‌دهم. همه‌ش فکر‌می‌کنم اگر اعتماد به نفسش را داشتم مثل خودم باشم حا
ساعت دو و نیم نیمه شبه.
تازه اومدم تو رخت خواب،از کوروش فاصله دارم،پاهامو تا جا داشت جمع کردم و به هم فشار میدم که گرم بشن اما جونم نمیگیره پاشم برم یه شلوار ضخیم و بلند بپوشم...
هوامون برفی شده و از سر شب تا حالا شاهد ذره ذره سفید شدن حیاط همسایه ها بودم... اما خوب هیچ تماشای برفی،اندازه ی وقتی خونه ی بابا باشم برام لذت بخش نیست...
 
سیستمم دقیقا تو مودِ افسردگی و قاطی بودنه.این دکتر نقیاییِ جان برام چندین تا چالش و فکر و ذکر دست کرده.آروم و قرار ن
بعد ازاون کابوس وحشتناکی که دیشب دیدم وازخواب 
پریدم بدنم میلرزید،عمیقا دلم خواست پ میبود تا
بغلش میکردم واونم قول میداد هیچ اتفاقی نمیقته
تنها کسی که حس امنیت بهم میده درحال حاضر وهوامو
دارع اونه... 
خواب دیدم سین در بدر دنبال پیداکردن من بود،رفته بود
کردستان روگشته بود و دوتادختر رو هم بدبخت کرده بود
ودراخر اومداین سمت کشور وپیغام داد پیدات میکنم و
میگف اول دستاتوقطع میکنم تاهیچکسو جزمن بغل نکنی وچشاتم
کور میکنم تااخرین نفری که میبینی
های گایز ( یکی پیدا شه کلیشو بفروشه منو ببره وطنم آمریکا)
داشتم به این فکر می کردم اگه تو کشوری غیر از ایران بدنیا می اومدم بازم میومدم تجربی؟
انتخاب من چی بود؟پزشکی؟دندون؟دارو؟ شایدم حالم از این رشته ها بهم می خورد!
من پتانسیل پزشک شدن رو ندارم.چون روحیه اش رو ندارم.نمی تونم مرگ یک گربه رو
تحمل کنم من زیادی احساساتی ام! نمی تونم دیدن مرگ آدما رو به چشم ببینم و ببینم کاری
از دستم برنمیاد که براشون انجام بدم.اگه پزشکی و مشتقاتی که عرض کردم پول ن
هر کسی در زندگی قطعا دچار اشتباه شده و یا خواهد شد که دعا می کنم اگر اشتباهی هم قراره در آینده رخ بده یک طرفش خدا باشه نه بنده خدا ( الهی آمین ) چون خدا خیلی مهربون هست و بدون هیچ چشم داشتی حتی با اهدای خیر و نیکی توی زندگیت مهر تاییدی بر بخشیده شدنت می زنه ..
این که آدمی مرام و معرفت داشته باشه که سر خم کنه و اشتباهش رو بپذیره و بخاطرش عذرخواهی هم کنه جای شکر داره که با تاکید مجدد امیدوارم سرتون همیشه جلو خدا کج باشه نه بنده خدا !!
اما بهرحال دست تق
از آدم هایی که شبیه جیبشون حرف نمی زنند بدم میاد 
همیشه در حال آه و ناله از فقر و نداری اند و بعدش صداش درمیاد که طرف قراره به زودی تشریف ببره خارج از کشور 
همونی که تا دیروز پول نداشت یه جنس 50 تومنی بگیره امروز فلان چیز 500 تومنی رو "کادو" گرفته !
اینکه چطوری یهویی از ناکجاآباد یکی همون چیزی که تا پریروز داشت حرفش رو میزد براش کادو گرفته هم دیگه از درک ما آدم های فانی خارجه !
امروز اینقدر بدبخت بود که حتی نمی تونست خرج تعمیر موبایلش رو بده 
و من کل
در این نوشته می خوام ابزاری معرفی کنم بهتون که به کمکش در الکسا رتبه میتونین بگیرین. قیمت این ابزار ۸۰۰ دلاره که من در این جا میخوام رایگان بهتون ارایه بدم. یک ابزار فوق العاده خوب و ارزشمند ولی رایگان. بله درست شنیدین. ۱۰۰٪ رایگان بدون پرداخت حتی یک ریال! ولی چطوری؟
رتبه ترافیک الکسا به چند دلیل مهم است. این امکان را به شما می دهد تا ببینید که چگونه محتوای شما نسبت به سایر سایتها عملکرد دارد. اگر رتبه ترافیک الکسا شما در حال بهبود است ، می توان
بهترین وضعیت آپ کردن وبلاگ هم؛ به طور دمر دراز کشیدن روی تخت بالا، همراه با باد کولر که دریم کچرای بالای پنجره رو تکون میده و دیدن منظره ی بلوار پشت پنجره و عبور ماشینا توی پس زمینه و گوش دادن آهنگای مورد علاقس. که البته الان به دلیل شرایط سری و وجود مهمون ناشناخته ی توی پذیرایی که مطمئنن نمیشناسمش و الان دارم صداش و به عنوان پس زمینه ی شرایط ایده آلم میشنوم، نمیتونم قسمت آخر رو اجرا کنم.
بماند که این روزا شرایط چقدر تحت کنترل ام نبوده، ولی هن
سلام من مخ سوخته هستم
همه بگید سلااااااااام مخ سووووختههههه
 
 فکر کنم من دیگه کارم از توقف زمان (برنارد) و بازگشت به عقب گذشته نیاز به تولددوباره دارم دوباره از صفر. نمیدونم چطور میشه به آینده امیدوار بود قبلا یه بار نوشته بودم (اونجا) آینده آن چیزی است که میآید به سوی بنده، اما الآن میتوانم بگویم آینده همان چیزی است که اکنون هست البته شاید هم هر دو.  آینده آن چیزی است که در امتداد خودم میآید به سوی بنده یعنی هدف ما و در کنترل ما نمیتواند با
دوباره اعتماد کردم.... البته نه! اعتماد نه! فقط تضمینی برای 6 ماه بعد خودم و اتمام حجتی برای همه کسانی که گلایه ی بی اطلاعی برای حل مشکل داشتند.
سه روزه که برگشته و اینقدر سریع همه چی اتفاق افتاد که همه دوستان و فامیلم و حتی خودم دچار تحیر و بحران روحی شدیم. دو روز یکسره جلسه و محضر و تعهد..    
این دو روزه از رفتارش مشخصه که خیلی سختی کشیده ولی از کاهل بودنش مشخصه که هنوز هم نمیدونه باید چیکار کنه یا فکر می کنه لازم نیست کاری به جز گفتن چند کلمه عاش
سلام
من پسری ۲۷ ساله هستم، راستش از نظر من، بعضی از پسرها (دقت کنید گفتم بعضی) وقتی میگن دخترها سخت گیرن بهونشونه، تو هیچ چیز قانون صد و صفر وجود نداره، صد در صد دخترها سخت گیر نیستن، صد در صد پسرها سخت گیر نیستن، من براتون ۴ مورد رو مثال میزنم؛
خودم ، دوستم ، برادرم با پسر داییم
مثلا پسر داییم ، وقتی سنش زیر ۲۲ بود دنبال ازدواج بود، ولی از ۲۲ تا ۲۶ میگفت من پول ندارم ، باباش میگفت من کمکت میکنم، بعدش هم میگفت دخترها سخت گیرن. با اینکه حداقل پ
 
 
﷽.مداح بود.تمام روضه‌ها را از بَر بود.انگار قسمت بود که همه روضه را از بر باشد؛ روزی به کارش می‌آمد!مخصوصا روضه علی اکبر(ع)مخصوصا اربا اربامخصوصا کمر خمیدهمخصوصا عبا و تن چاک چاک__________.ماشین که منفجر شد، همه مات و مبهوت مانده بودند.همین دو دقیقه‌ی قبل #روح‌الله به رویشان لبخند زده و گفته بود:«اگر خدا بخواد همینجا، همین جلوی مقر شهادت رو روزیم می‌کنه»حالا چطور می‌توانستند باور کنند ماشینی که جلوی چشمانشان می‌سوزد، قتلگاه رفقایشان اس
 
.
مگذار که عشق، به عادتِ دوست داشتن تبدیل شود.مگذار که حتی آب دادنِ گلهای باغچه، به عادتِ آب دادنِ گل های باغچه بدل شود.عشق، عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتنِ دیگری نیست ، پیوسته نو کردنِ خواستنی ست که خود پیوسته ، خواهانِ نو شدن است و دیگرگون شدن.تازگی ، ذاتِ عشق است و طراوت ، بافتِ عشق . چگونه می شود تازگی و طراوت را از عشق گرفت و عشق همچنان عشق بماند ؟عشق، تن به فراموشی نمی سپارد ، مگر یک بار برای همیشه .جامِ بلور ، تنها یک بار می شکند . میت
می گویند روزی یک پسر کوچک که تازه به کلاس پیانو می رفت و یاد گرفته بود چند قطعه را بنوازد، برای اولین بار همراه مادرش به یک کنسرت پیانو رفت. آن ها در ردیف جلو نشستند و وقتی مادر سرش گرم صحبت با یکی از دوستانش شد، پسر بچه از روی کنجکاوی به پشت صحنه رفت و آن جا پیانو بزرگی دید که هیچ کس روی صندلی آن ننشسته بود. پسرک بی خبر از همه جا پشت پیانو نشست و شروع به نواختن قطعه ساده ای نمود که تازه یاد گرفته بود. صدای پیانو همه ی حاضران در سالن را به خود آورد
سلام دوستان
میدونم که آدم نباید خودش را به خاطر کسی عوض کنه و در نهایت باید خودت باشی، اما برای ایجاد و شکل گیری رابطه ای مثل ازدواج این سوال برام پیش اومده.
شما نظرتون راجع به دختری که بیش از اندازه مهربون باشه چیه؟، اصلا جنبه تعریف نداره شاید حتی خوب نباشه برای همین به هیچ وجه حمل بر خودستایی قرار ندید، خدا را شکر من را هم که نمیشناسید. ببینید شاید این بیش از اندازه مهربون بودن باعث شده خیلی وقت ها خودم اذیت بشم.
من ارشد هستم و درسم دیگه تمام
"در زندگی نیازی به جست و جوی معنا نیست
زندگی نه بی‌معناست نه با معنا
معنا یک چیز ذهنی است
زندگی یک طعم است
آیا تا به حال فکر کرده‌ای طعم چه معنایی دارد؟
به هنگام خوردن اسپاگتی، آیا میپرسی که طعم آن چه معنایی دارد؟ 
به هنگام نگاه کردن به غروب آفتاب، با رنگ‌های بسیار زیادش که در تمام افق پخش شده است، آیا پرسیده ای که غروب آفتاب چه معنایی دارد؟
سوال اشتباه بپرس تا به جواب اشتباه برسی."
اوشو
از یه قسمت از شخصیتم به شدت متنفرم... اینکه وقتی با آدمای
آدم عمق تنهاییش رو وقتی می‌فهمه که اتفاق بدی واسش میفته و نیاز داره کسی دستشو محکم بگیره و فشار بده و بهش بگه: از پسش برمیای.  ولی پیدا نکنه چنین شخص امنی رو برای خودش. تلگرامو باز کنه و بالا و پایینش کنه و دنبال کسی بگرده که تو این موقعیت میتونه کمکش کنه ولی پیدا نکنه کسی رو. بعد مجبوره خودش خودشو بغل کنه و تو اوج تنهایی به این فکر کنه که واقعا از پسش برمیام؟ نمی‌شه همین الان زندگیم تموم بشه و لازم نباشه بعد از این اتفاقو ببینم؟ نمیشه تموم شه ه
بعد از مدت ها اومدم غر بزنم و برم خخخخ
دیشب دوستی که براش کارای فصل چهارش رو انجام میدادم بهم پیامی داد که باعث شد خواب نرم... ظاهرا پیامش مشکلی نداشت اما منظورش برام دردآور بود منی که هر وقت هرکی چیزی ازم خواسته کمکش کردم منی که همیشه بنا رو بر اعتماد گذاشتم منی که سعی کردم اطرافیانم رو راضی نگه دارم چطور میشه که حالا کسی به خودش اجازه میده اینطوری باهام حرف بزنه؟ چرا ناراحتم میکنه؟ چرا برای اون مهم نیست که من ازش راضی نباشم؟ میدونین چیه؟ گور
دانلود رایگان انیمیشن Abominable 2019 با لینک مستقیم
دانلود انیمیشن نفرت انگیز 2019 کیفیت عالی 1080p
دانلود نسخه کم حجم انیمیشن Abominable 2019
لینک دانلود به زودی ...
مطابق با قوانین جمهوری اسلامی
 
موضوع فیلم : انیمیشن بسیار زیبا و جذابی که بر اساس داستان موجود عجیبی است که از خانواده خود دور افتاده است و بچه ها سعی میکنند که کمکش کنند تا به آغوش گرم خانواده اش برگردد
البته به این آسانی ها هم نیست و ماجرا از این قرار است که ……
ادامه مطلب
این ادامه بحث قبلیست !
شاید دومین فاکتوری که روی این زندگیِ چارچوب مندی که توش جامعه الگوی خودش رو به تو ارائه میده تاثیر گذار باشه تا بیشتر زهرمارش بکنه ، سرعت و ریتم تند زندگی باشه .
تکنولوژی یکی از عوامل زیادی هست که باعث شده تا ریتم و سرعت بالای زندگی در قرن 21 رو تجربه کنیم .
به عنوان یک مثال اگر 500 سال پیش قرار بود از شیراز برن مشهد شاید روزها طول میکشید و این مسیر بود که بخشی از سفر میشد ، اما الان با هواپیما فقط چند ساعت طول میکشه . در واقع
انیمیشن گرینچ
خلاصه داستان : 
درباره یک موجود سبز بنام گرینچ که بسیار عبوس و بداخلاقه و به شدت از کریسمس متنفره! شاید در کریسمس های قبلی اتفاق های خوبی براش پیش نیومده و از این روز واقعاً متنفره. او در نزدیکی یک روستا زندگی میکنه یک سگ داره که در کارهاش کمکش میکنه. اون در این روزها اذیت کردن مردم براش تبدیل به یک کار روتین و روزمره شده حالا هم که میخواد کریسمس رو برای مردم خراب کنه و اینگونه به آزار مردم دهکده بپردازه…
برای دانلود به ادامه ی م
ماه های بهمن و اسفند جزو ماه های شلوغِ کاریِ ما هست، بهرحال بازار پوشاک توی این دو ماه رونق بیشتری می گیره و از اون طرف کار ما هم بیشتر می شه. طی خریدی که صاب کارم از تهران داشت توی این چند روز اخیر کلی بار اومده و حسابی گرفتار هستیم (خدا رو شکر)، امّا بهرترتیب آدمی هرچقدر هم که در خلوت و آرامش به خودش قول بده که توی شرایط سخت، روی رفتار و کردارش کنترل داشته باشه وقتی شرایطش برسه به ضعف خودش پی می بره.
دیروز با وجود این که چند کیسه داخل بود صدای زن
هوالرئوف الرحیم
دیشب که لباسهاش رو عوض کردم، چون نازک بودن؛ وقتی خواستیم بریم خونه مامان، سویشرت دگمه دارش رو بهش دادم تا بپوشه. 
اومدم کمکش کنم که مانعم شد؛ و به چشمهام دیدم بعد از یکبار اشتباه، "درست پوشید". 
***
عصری مشغول خوابوندن فسقلک بودم و باباشونم خوابش برده بود. صدایی از رضوان نمی اومد. فسقل که خوابید رفتم بیرون دیدم سویشرتش رو پوشیده و داره جلوی آینه تمرین می کنه دگمه هاش رو ببنده.
وای که مردم براش.
تازه می خواستم براش وسایل کمک آم
سر ظهر که یارا از کلاس نقاشی برگشت، نفس نفس زنان خودش را به درگاهی اتاقم رساند، هراسیده گفت:"مانا یه خبر بد!". نگاهش کردم و گفتم "چی شده؟". نشست لب تختم و با غصه زیرلبی گفت:
-یه کلاغ افتاده پشت در پارکینگ. نمی تونه پرواز کنه. هرچی خاله خواست کمکش کنه، نتونست بپره.
-ینی بالش شکسته؟
لب ورچید:
-نمیدونم ... نکنه؟
شانه بالا انداختم و گفتم "مریضه بیچاره. خوب میشه.". یک مرتبه با دلواپسی از جا پرید و سمت تلفن دوید:
-نکنه بابا با ماشین بیاد لهش کنه؟ باید بهش زنگ
امشب پاییز فصل آخر سال است، اولین کتاب نسیم مرعشی رو خوندم. چقدر خوش‌خوان و جذاب و درست نوشته شده بود. از اون متن‌ها بود که خیلی دوست دارم ورژن مردونه/پسرونه‌ش رو بنویسم.در مورد مهاجرت خیلی توی تولیدات فرهنگی و هنری کم کار کردیم. در حالی که دغدغه بزرگی‌ه و نسل ما خیلی زیاد باهاش درگیره. کم نیستند دوستان و همکاران و هم‌کلاسی‌ها و آشناها و فامیل‌هامون که ذره ذره وجودشون رو برداشتن و رفتن و تبدیل شدن به کاراکترهای مجازیِ پشت خطِ تماس‌های
چهارسال پیش امروز...
همه لبخند داشتیم...همه خوشحال بودیم...همه به هدفی که ماه ها براش تلاش کرده بودیم رسیده بودیم...همه فکر میکردیم تا آخر باهمیم،دیگه سختی ها تموم شده،همه یه طوری برا خودمون رویایی ساخته بودیم که مطمئن بودیم بهش میرسیم،اما سرنوشت نخواست...نخواست خوشحالیمون رو ببینه... نخواست شاهد خنده هایی باشه که از ته دل بودن.
از هم جدا افتادیم...
الانم خوشحالیم اما بعد از شکست هایی که هنوز که هنوزه ازش یه چیزایی باقی مونده...
هنوز بعد از چهارسا
جشن تولد بچه ش بود, ده بیست بچه دیگه رُ مهمون کرده بود, بچه ها سرو صدا میکردنو شیرینی و ...
همسایه دست چپی اومد به اعتراض که مرد حسابی این چه وضع سرو لباس خونوادته, اگه پول داری به اونا برس, باغچه جلو خونتو درستش کن و ...
مرد اومد به گله گی نزد همسایه سمت راستیش که عاقله مردی بود از صحبتای همسایه دست چپی.
همسایه دست راسنی گفت به دل نگیر, این به کانون گرم خونواده تو, ایمانت خودت و بچه هات و ... حسادت میکنه, اومده اینجوری نیشش رو به توبزنه, فقط براش دعا کن
بسم رب الشهدا
.
#قسمت_چهارم
.
شب تا صبح فکر کردم
ثبت نام نزدیک بود 
دوست نداشتم برم علوم قرانی ولی برای ایستادن جلوی خواسته های بابا و مامان قدم خوبی بود 
حداقل حرف اونا نمیشه
بعدش یه فکری می کنم که از این رشته هم خلاص شم
روز ثبت نام رسید 
استرس زیادی داشتم 
دلم رو زدم به دریا و از خونه زدم بیرون
بو هر قدم قلبم تند تر می زد
مترو شلوغی های تو واگن
واقعا تمام این آدم ها برای چی زندگی می کنند
همشون هدف دارند
دارند کجا می رند
بالاخره رسیدم از مترو که ا
 
 
 
   همۀ ما می­ دانیم که به فرمودۀ رسولِ اکرم، صلّی الله علیه و آله، عدمِ اهتمامِ جدّی به امورِ مسلمانان، ما را از دایرۀ اسلام خارج می­ کند:
 
   مَنْ أَصْبَحَ لاَ یَهْتَمُّ بِأُمُورِ اَلْمُسْلِمِینَ فَلَیْسَ مِنْهُمْ وَ مَنْ سَمِعَ رَجُلاً یُنَادِی یَا لَلْمُسْلِمِینَ فَلَمْ یُجِبْهُ فَلَیْسَ بِمُسْلِمٍ.(1)
 
   در این ایّام، صدای تظلّم و دادخواهیِ مسلمانانِ مظلومِ هند، به گوشِ همۀ ما می­رسد؛ امّا بسیاری از ما بی­ تفاوتیم و یا ساکت!
داریم وارد فازِ اسباب کشی میشیم
و من میمونم و یه عالمه فکر و خیال و یه عالمه اثاث (بخونید اتینا)
و پسربچه ای کنجکاو و بازیگوش که طبقِ ژنهایی که از داییش کش رفته، میخواد از هممممه چیز سردربیاره و طرزِ کار همه ی برقی های توی کابینت و اون اوفایی که تو کشوها قایم کردم رو خودش تنهایی کشف کنه!
و خواهری که پا به ماهه... و احتمالا به دوهفته نمیکشه که فارغ میشه پس چندان کمکی از دستش برنمیاد
و خواهر شاغلی که خودش یه وروجک داره هم قد علی!
و مادری که دستش درد
تو تهران به دنیا اومدم و بزرگ شدم و عاشق تهرانم.تهران برگ و پایتخت ایران این روزا اصلا حالش خوب نیست و داره از دود خفه میشه.داره کم کم به بزرگترین پارکینگ دنیا تبدیل میشه، شهری که شده پر از ماشین ها یتک سرنشین و تنها.از 5 صبح ترافیک و ماشین شروع میشه تا 2 شب.اینا به کنار از کارخونه ها نگم که اونا چه بلایی دارن سر شهرم میارن.هر چی از اذیت شدن های تهران بگم کم گفتم اما شهری به این زیبایی خیلی حیفه کمکش نکنیم اول برای اینکه در مورد زیبایی خای تهران ب
وقتی داشت از رازی کع داشت خفش میکرد و بیست سال تو گلوش مونده بود و مثل خوره روح و جسمش و میخورد صخبت میکرد دلم میخواست فقط زار بزنم
اینکه پنج ساله بوده که پسرداییش بهش تجاوز میکنه
پدر مادرش شاغل بودن میذاشتنش خونه داییش
و بعد از اون از هفت تا دهذسالگی برادرش به زور بهش تجاوز میکرده...
کتکش میزده و به زور...
 و این رفتار ها تاثیرات خودش و در زندگی این فرد گذاشته
باهوش بالایی که داره نتونسته درس بخونه و درس و رها کرده
و تو زندگی زناشویی هم نمیتونه
باید زیورآلاتم رو قبل از رفتن به سالن ورزشی درمیآوردم اما نتونستم, گوشواره با سنگهای عقیق مرا به مریم وصل میکرد و حلقه به مردی که دوسش دارم و ساعت را پریزاد سر عقد با دستهای کوچک مهربانش بهم هدیه کرد.
گردنبند اسم قشنگش رو خودم از دستفروش مترو خریدم, و همانجا هم به گردنم بستمو دیگه باز نکردم...
دیدم توان درآوردنشون رو ندارم, دیدم که چه وصلم به این یادگاریها, خاطره ها, آدمها...
با هر حرکت گنجشکهای روی گوشواره تکان تکان خوردند و هر بار که مربی گفت ب
روزنوشت عزیزم امروز با یه خبر بد اومدم. باباجی خونریزی داره و الان دارن میبرنش بیمارستان فقط ارزو کن هیچیش نباشه و زود خوب بشه. مامان شرایط خوبی نداره. منو مها هم اگه اتفاقی بیفته داغون میشیم و طاقت نداریم. خیلی نگرانم کاش هیچیش نباشه. :( 
مامان تو خونه خیلی کار داره و من باید کلی از برنامه بزنم تا کمکش کنم. فقط برای خوشحالی و ارامشش نه چیز دیگه. الانم که رفت بیمارستان یه بخشهایی از دیوار رو باید رنگ درست کنم و بزنم و درستش کنم خیلی کم هستن و کوچ
اتفاقا دیشب داشتم با نل صحبت میکردم. گفتم دوستدارم تو یه فرصتی ارشیوم رو به اینجا انتقال بدم. البته قابل کتمان نیست که کامنت ها و خیلی چیزها رو نمیشه مجددا برگردوند.  خب بله. بیخود نبوده وقتی حذف وبلاگ میزدم، انگار داشتم جون میدادم!
علاوه بر ارشیو خودمون، ارشیو بقیه هم ما رو تو خودش نگه میداره و بابت همینه که همیشه معتقد بودم بلاگر حق نداره وبلاگی که کامنت داره یا حتی پستی که کامنت داره رو حذف کنه. خب پس چرا حذف کردم؟ به تو چه مخاطب عزیزم؟:) 
خ
کانال ما را دنبال کنید
نوجوان که بودم عاشق یک دختری بودم که سال‌ها از من بزرگ‌تر بود!من در خیالم روز به روز به او نزدیک‌تر می‌شدم و او ... در خیال او اصلاً من جایی نداشتم ...من تلاش‌های فراوانی می‌کردم، حتی شعر هم می‌گفتم، شعرهایم یکی از یکی افتضاح‌تر بود و اصلاً واژه‌ی "چیز شعر" را از روی شعرهای من برداشتند.یک روز دختر بهم پیغام داد که از یکی خوشش آمده، گفت تپل است، خوشتیپ است، بامزه است، یک وقت‌هایی شعر می‌گوید و ...نمی‌دانم چرا من یک لحظ
امشب مهمونیه و من خوشحالم که اینجام. هرچند که ممکن از دیدن بعضیا اصلا خوشحال نشم و اصلا دلم نمیخواد ببینمشون اما خب بهتره به نکته ی مثبتش فکر کنیم.  هیشکی هنوز نیومده. منم حاضر همه کارام کرده. کلی کار کردم امروز. یه ذره هم کتاب خوندم. میخواستم بیشتر وقت بذارم اما نشد مامان دست تنهابود. مهام البته بود. ولی دوتایی کمکش کردیم تعداد زیاد بود خب. خلاصه که امیدوارم شب خوبی باشه. 
هنوز کتابام نیومده کاش برام زودتر میفرستادن شاید خودم بهشون بگم فردا ا
سلام 
من پسری ۱۸ ساله هستم، مشکلات زیادی با پدر و مادرم دارم، کلا خیلی بد باهام صحبت میکنن،  مخصوصا بابام، اصلا احترامی قائل نیست، هر موقع که دلش بخواد بهم میگه تو عقل نداری و اگه آدم بودی ...
این مال حرف زدن عادی ایشونه، وقتی عصبانی بشه هر تحقیر و توهینی به آدم میکنه، مثل تو هیچی نیستی، به هیچ دردی نمیخوری، هیچ ... نمیشی و این ها. بعدش انتظار داره هیچ اعتراضی هم نکنی، در صورتی که من وقتی به هم سن و سال هام نگاه میکنم واقعا پسر بدی براش نبودم، نه
     اخیرا متوجه میشم با پسرم چند مورد بد رفتاری داشتم! کجاها؟ جاهایی که سرسخت رو نظر مخالفش با خودم پافشاری کرده؛ بخصوص که اگر جایی مثل استخر جلوی دید دیگران بودیم و تایممون رو به اتمام بود!
     یادمه تو خونه پدری آنقدر حرفم و نظرم نادیده گرفته میشد تا جائیکه حق انتخاب پوشش و مدل لباس خودم رو نداشتم، که همیشه برای ساده ترین مسائلی شخصیت میبایست زور زیادی میزدم تا با عصبانیت تا بتونم کمی از حریم دفاع کنم و بخصوص که خودم و نظرم رو اثبات کنم!
 
قبل از این که حوصله کنم لباس از تن قالب پیش فرض این جا در بیارم، باید سریع چند خط از هجوم فکر هایی که تو مغزم هر روز رد می شن کم کنم.
این مدت ، از وقتی که تقریبا اومدم میلان تلاش کردم که مثبت نگر تر باشم، مهربون تر باشم و به این باور برسم که همه چیز تا وقتی زنده ایم قابلیت بهتر شدن و لذت بردن رو داره. که اتفاق بد وجود نداره فقط تعبیر های ما از اتفاقات اون ها رو خوب یا بد نشون میده. این که این وسط واقعا هم اتفاق هایی با برچسب رایج بد برام می افته، به ن
نیست هوایی جز هوایت در هوایم/  مر میشود شود هوایی در هوایم؟
__
دیروز 5 نفر دیگه از دوستانمون رفتند:)امروز هم یه نفر دیگشون و هفته قبل هم یه نفر دیگه
دیشب خیلی مزخرف بود و اعصابم داخان،اون از دانشگاه که آخر رفتیم،این از خدمتمون که باز آخریمدیگه از دیدن رفتن ها خسته شدم، اونقدر به هیچ کدومشون وابستگی نداشتم که بگم آخ دلتنگشون میشم و از این بچه بازی ها، اینکه رفتند و من موندم فشار روم اومداونقدر اعصابمون خراب بود که دیشب هیشکی سمتمان نیامد:|
دیشب
سلام ۲۳سالمه. ۱۷سالگی عاشق پسری شدم خیلی بهم علاقه داشتیم چند بار خواستگاری اومد پدرم نپذیرفت.حماقت کردم گفت ما مال هم هستیم اشکال نداره رابطه جنسی داشته باشیم…… حالا عوض شده میگه نمیخوامت هرچی التماس میکنم که بیا عقد کنیم جدا بشیم که من توجیهی برای رابطه جنسی که باهم داشتیم، داشته باشم نمیپذیره. منم تحت هیچ شرایطی نمیخوام خانوادم بدونن. الانم خواستگار خیلی خوبی دارم اما نمیتونم ازدواج کنم سلام
سال جدید رو به شما تبریک عرض می کنم.
از مشکل
اعتراف می کنم
دلیل اینکه این چند وقت همه چی خوب و قشنگ و فلافی به  نظر اومده این بوده که من اصلا چشمامو بسته بودم. چطوری میتونستم ببینم چقدر همه چی داره از پایه فاسد میشه؟
خودم رو با انیمه خمار نگه می داشتم. یه کم کتاب می خوندم که فقط بگم میخونم، و هیچی نمی نوشتم. کتابم عقبه، باید تا حالا هزار بار تمومش می کردم و فقط...همه چی رو تلف کردم. بهترین سال زندگیم، دوم راهنمایی رو دارم تلف می کنم. حتی الان که دارم اینا رو مینویسم می فهمم.
کتابم هیچ مفهومی
سلام ۲۳سالمه. ۱۷سالگی عاشق پسری شدم خیلی بهم علاقه داشتیم چند بار خواستگاری اومد پدرم نپذیرفت.حماقت کردم گفت ما مال هم هستیم اشکال نداره رابطه جنسی داشته باشیم…… حالا عوض شده میگه نمیخوامت هرچی التماس میکنم که بیا عقد کنیم جدا بشیم که من توجیهی برای رابطه جنسی که باهم داشتیم، داشته باشم نمیپذیره. منم تحت هیچ شرایطی نمیخوام خانوادم بدونن. الانم خواستگار خیلی خوبی دارم اما نمیتونم ازدواج کنم سلام
سال جدید رو به شما تبریک عرض می کنم.
از مشکل

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Dreamer