بلوچ زیب دار اِنت بلوچ ءَ گوں بَس وتی جامَگ ءُ پَشک ءُ دْوچ ءَ گوں بَس
نہ زیب اِیت بلوچ ءَ دِگر رَسم ءُ دْود بلوچ زیب دار اِنت بلوچ ءَ گوں بَس
زَیم بلوچ
حنابندان یکی از اقوام پدری بود. پیراهن بلند پر زرق و برقی پوشیدهبودم با ساپورت سیاه براقی که به پا داشتم. و کفشهایی بلند. خیلی بلند. روی پنجه قدم بر میداشتم. به زحمت از زمین کنده میشدم. و به سختی راه میرفتم. ما دیرتر رفتهبودیم. جشن باشکوهی بود. و انتهای تالار هیچ پیدا نبود. با روشنایی کم و چراغها همه زرد بودند. پیچیده در لوسترهایی گران و تیره. مجمعهها خاموش و نور خماری در تالار یله بود. آدمها در هم میلولیدند و هرم نفسهاشان فضا ر
درباره این سایت