نتایج جستجو برای عبارت :

تو جوونه بزن، رشد کن.

امروز ولادت حضرت علی اکبر بود و روز جوان و ظهر بعد از رفتن مادرم مامانم با هدیه اش غافل گیرم کرد و برام یک دست لباس و شلوار ست خرید :) 
+روز جوان رو به همه اونهایی که جوونن و دلشونم جوونه/جوونن دلشون پیره یا پیرن دلشون جوونه تبریک میگم ^_^
دیروز صبح، وقتی میخواستم ظرفها رو بشورم متوجه یه تخم خربزه شدم که دم راه آبِ کنار سینک بود. من سریع برش داشتم و در کمال تعجب دیدم که عهه تخم خربزه جوونه زده و ریشه کرده! و من با خشونت هر چه تمامتر پرتش کردم یه طرف تا بعدا بندازمش دور...
ولی بعدش یادم اومد که چند وقت پیش، توی فلان پیج اینستاگرام اون شخص که اسمش سبا بود وقتی با چنین صحنه ای مواجه شده بود، جوونه رو یه نشونه دیده بود و گذاشته بود توی آب تا جوونه بزنه و بعدترش هم کاشته بودش توی خاک...
ب
نشستم وسط اتاق و از بین سه گلدون کوچک مرجانی که خریده بودم، قشنگ ترینشون رو انتخاب کردم. گلدون سرامیکی رو آوردم جلو و گل رو با احتیاط از گلدونش در آوردم و گذاشتم تو گلدون سرامیکی. بعد با بیلچه خاک رو آروم آروم ریختم دورش. خوب نگاهش کردم و ازش خواهش کردم تا چند روز دیگه که قراره تو دست های تو آروم بگیره مراقب گل هاش باشه. به دوتا جوونه گل جدیدی که زده بود سلام کردم و ازشون تشکر کردم که ذوق حیات دارن، دست کشیدم روی سرشون و بهشون گفتم دووم بیارید، ه
یادمون باشه: آدما متفاوتن+ آدما تغییر میکنن.
با اینکه یه مقدار دپ هستم ولی باید مهم ترین کاری که بیشترین تاثیر مثبت رو رو روند کل زندگیم داره رو این روزا انجام بدم.
باید شادی درونی بدست بیارم بقیه چیزا کشکن، با یه فوت می خشکن.
خوبه آدما گاهی ضعیف باشن ...
مدام که ادای قوی هارو درمیاری توقع اطرافیان ازت بیشتر میشه.
تایکم توخودت میری و سکوت میکنی میگن چته باز؟؟ لوس نکن خودتو بهت نمیاد!!
آره، بهت نمیاد!
کی دیده زمستون بمونه؟؟
صبح متوجه جوونه های ریز رو درخت های کوچمون شدم. 

ادامه مطلب
مادر یکی از بچه‌های دانشکده‌مون بخاطر خطای پزشکی کماست و الان بنده خدا توی قلب و ریه و مغزش تعداد زیادی لخته خون جمع شده ممنون میشم دعا کنید خوب شه بنده خدا هنوز خیلی جوونه واقعا وقتش نیست که الان بخواد بمیره یا توی زندگی نباتی بمونه... 
 
 
بی مقدمه بگویم ؛ می خواهم امروز ، برایتان  اشک تمساح بریزم 
 
سفره دلم بدجوری پر شده است .  انقدری که دیگر نمی دانم از کجا بگویم و از کجا گریه کنم ؟   
.
از چشمانم ؟ 
 
نه  . وقتی گل و گیاه دارم ، چرا از خودم مایه بزارم  . 
.
 
گیاه اشک تمساح یا بریوفیلیوم  یا اشک شب یا کالانکوا دیاگِرمونتینا ( خداوکیلی اگه سه بار پشت سر هم گفتی 100 تومن میدم  )یا  مادر هزار فرزند  یا  هر فلان چیزی که بهش میگن، (اه)
 
ماشالله یگ گیاه هست  و هزار تا القاب ( که هرکدو
بعد از قلمچی با بچه ها قرار داشتم گفتم تا اونا بیان من برم ناهار بخورم چون میدونستم نمیخوایم زود بریم خونه. ناهارم نبرده بودم.یه چرخی تو اسنپ فود زدم اول ولی بعد بیخیال شدم گفتم تا بیاد طول میکشه.از همین روبه روم که بیرون بر میخرم.اولین بار بود ازش خریدم و خب افتضاح بود غذاش مزه ی اب میداد.کلا هیییچ طعمی نداشت.
وقتی رفتم تو اول یکم دورو برمو نگاه کردم زود نرفتم بگم سلام سفارشمو بگم.صندوق دارش یه پسر جوون بود که عقب وایساده بود و سرش تو گوشی بود.
با افتخار اعلام می‌کنم که تونستم صبح ساعت 8 ازخواب بیدار شم ^^ و پس از ماه‌ها اومدم دفتر نقلی خودم  و همانا انجام دادن کار مورد علاقه ت نه تنها تکراری نمیشه بلکه هر روز یه کشف جدیده :)) اگه بخوام شاعرانه ترش کنم باید بگم جوونه های وجودتو شکوفا میکنه ^_^
ببین به درجه ای از عرفان رسیدم که صبح پست میذارم :دی
پ ن : کاش کرونا تموم شه بتونم بیشتر از این فضای پرآرامش استفاده کنم..
 بی ربط نوشت: حساسیت بهاره خر است خرر :|
 
 
 
بی مقدمه بگویم ؛ می خواهم امروز ، برایتان  اشک تمساح بریزم 
 
سفره دلم بدجوری پر شده است .  انقدری که دیگر نمی دانم از کجا بگویم و از کجا گریه کنم ؟   
.
از چشمانم ؟ 
 
نه  . وقتی گل و گیاه دارم ، چرا از خودم مایه بزارم  . 
.
 
گیاه اشک تمساح یا بریوفیلیوم  یا اشک شب یا کالانکوا دیاگِرمونتینا ( خداوکیلی اگه سه بار پشت سر هم گفتی 100 تومن میدم  )یا  مادر هزار فرزند  یا  هر فلان چیزی که بهش میگن، (اه)
 
ماشالله یگ گیاه هست  و هزار تا القاب ( که هرکدو
سلام دوستان عزیز
من این پست آخر را با چشم های اشک بار می نویسم . همه ی شما می دونید که عمر وبلاگ نویسی با آخرین تکنولوژی که جناب وزیر جوان از آستین بیرون کشیدند به پایان رسید و از فردا اگر پهبادی پشت پنجره تون دیدید، نترسید و دچار شک نشوید و مبهوت نمانید . لطفن پنجره را باز کنید و یک کم کف اتاق دونه بپاشید تا پهباد بیاد داخل یک گوشه بشینه . اونوقت آروم پنجره رو ببندید و پهباد رو بگیرید .نوشته های من داخل اونه . می تونید اونا رو بگیرید و بخونید . دیگ
اون دوستم که مریض بود باهام تماس گرفت، از دردها و ناراحتی های موقع جراحی باهام حرف زد. قشنگ می تونستش درکش کنم باهاش همزاد پنداری می کردم. یاد خودم و همه سختی هاش افتادم. ولی واقعا یه تحربه فوق العاده بزرگه تو زندگی♥️ واقعا ادم بعد از هر سختی قوی تر میشه
البته بعضی وقتها دهنمون سرویس میشه کثیف
* در آستانه بهار گلدون هامو سرو سامون دادم. برای سال نو هم گندم گذاشتم جوونه بزنهسبز شه
** همراه بابایی رفتم تکمیل پرونده و این من همش چشم انتظار آقای پ
عیدی امسال مدرسه مثل هرسال گلدون بود  گلدون های سبز با گل های گلبهی صورتی قرمز و سفید من گلبهی رو انتخاب کردم و و گذاشتمش روی میزم فکر میکردم بعد یه ماه خشک میشه چون من ید طولانی تو این زمینه دارم و اینقدر حواس پرتم و ذهنم شلوغه که یادم میره که بهش آب بدم اما این گلدون هنوز هست گاهی وقتا خیلی پژمرده میشه و تا مرز خشک شدن پیش میره اما من یهویی یادم میاد که ای وای من یه گلدون دارم و باید بهش آب بدم و همیشه فردای اینکه بهش آب میدم سبز میشه برگای جدی
۱. دفاع از پایان نامه و صادر شدن شماره نظامم
۲. به دنیا اومدن نیکان و ریحانه، دوتا جوجوی خوشمزه‌ی دوستای جون جونیم
۳. خاطرات شیرین گلستان
۴. همتِ شروع و خیز برای موفقیت در آزمون رزیدنتی
۵. بهبود علی از پنومونی
۶. خریدای اینترنتی پشت سر هم و فراوون آخر سال!
۷. گلدون مرکباتم و جوونه‌های قشنگش
۸. حال خوب مریضام بعد از بهبود... من که واقعا کاره‌ای نبودم ولی این یکی از بهترین حس‌هاییه که هرچقدر تجربه‌ش کنم کهنه نمیشه. یه نعمت فوق العاده ارزشمنده که
بسم الله مهربون :)
دلم میخواد استاد پاتولوژی کنارم باشه، بگیرم بکشمش رو آسفالت بلکه کمی دلم خنک شه. آخه بی انصاف مگه زبان اصلی درس میدی که زبان اصلی امتحان میگیری؟ خب من زبانم خیلی قوی نیست، بلدم ولی نمیتونم جواب بدم ~_~
یه کیسی داده بود گفته بود یه خانوم جوونه که سابقه درمان با کورتون داره، حالا مفصلش ورم کرده، قرمز شده، درد داره، در همه ی جهات حرکتش محدوده، نمیتونه تکونش بده، تب هم داره! تشخیص و اقدامتون چیه؟
اولش فکر کردم نقرس داره، بعد فکر
روز های بهتری می آید
چون اعتقاد دارم که روزگارِ آفتاب سوخته پوست می اندازد.
چون اعتقاد دارم  اگر غصه هست یواش یواش جاشو خوشحالی میگیره، اگه دلتنگی هست خیلی آهسته اما بالاخره دیدار رو میرسونه و اگه بغض هست به مرور لبخند ها واقعی تر میشه.
  اعتقاد دارم ، چون میدونم همونقدر که خوشحالی عمر داره، غم هم یه زمانی داره، میمیره، تموم میشه، میریزه و دوباره برگ های سبز ِ حال خوش جوونه میزنن.
 چون دیده بودم روزایی رو که تموم شد و روزگار، پوست تازه ای به خ
هنوز تنم درد میکنه...
دیشب از سخت ترین شبهای کشیکم بود...
تا ساعت ۱ صبح همه چیز آروم بود...
زنگ زدن که دارن از جاده مورد cpr ترومایی میارن (یعنی کسی که بر اثر تصادف دچار ایست قلبی ریوی شده) 
جلوی در اورژانس منتظرش بودیم و تا اومد دیدم یه دختر جوونه ! 
بردنش تو اتاق احیا و دویدم بچه ها رو صدا کردم گفتم دختر جوونه بیاین کمک...
عملا مرده بود ...
کورس گذاشته بودن تو جاده ؛ خورده بودن به تیر چراغ برق و آنچنان ماشین له شده بوده که فقط ۴۰ دقیقه طول کشیده بود آتش
تمام سعی ام بر اینه که از امید بگم . از لحظات خوب ، از حس‌های خوب ، از تموم نیمه‌های پر لیوان‌هایی که دور و برم هست ؛ تا حسِ مثبتِ زندگی جریان داشته باشه اینجا و حالِ کسی به خاطر خوندن نوشته های من بد نشه ‌. اما یه بار یه جا خوندم که نوشته بود ، گاهی از غم‌ها و سختی‌هامون حرف بزنیم تا بقیه‌ی کسانی که درحال تجربه‌ی اون سختی‌هان ، فکر نکنن تنهان . فکر نکنن که فقط اونان که دارن با سیاهی‌ها میجنگن ، فقط اونان که ناامید و خسته ان‌. گاهی وقت‌ها ان
نهالای موزی که خریدیم....
از اولش ...دوتا بود...
دوتا نهال در هم تنیده ...که اوایل که کوچیک بودن و جثه شون در برابر گلدون سفارشی و بزرگی که از لالجین خریدیم حکایت فیل و فنجون بود؛ پیش خودم میگفتم اینا میشن مثل اون درخت دوستی ...توی هم پیچ میخورن و میرن بالا....
نمیدونم شما میدونید یا نه...اما این نهالا برای اینکه نمیدونم چی بهشون برسه و چی و چی که ...باید ماهی یه بار یه پاکت شیر با خاکشون قاطی کنی ...
این ماه سر یه سری قضایا و مریضیا و فلان و فلان...به زور ح
بسم رب الشهدا
.
جوونیه و هزار تا عشق و امید
اما یه سری جوون ها، پای غیرت و امام و وطنشون وایسادند و دل به دریا زدند و از تمام تعلقات دنیاشون گذشتند
یه عده تو صف دلار ایستادند 
اما اینا تو صف شهادت صف کشیدند
.
آره جوونه و هزار تا آرزو اما اینا آرزوشون رو با فانوس آرزو فرستادند به اوج آسمون که برخلاف بعضی های دیگه فانوسشون بره و دیگه برنگرده
آرزوهاشون رو سوزوندند تا آرزو های بقیه ی آدم ها جون بگیره
.
آره شهادت یه شهد شیرینه که هرکسی بهش داده نمی شه
همین دیروز آمار بازدید وبلاگ از مرز 500 هزار گذشت، هر چند این روزا به دلیل مشغله‌های متعددی که دارم نمی‌رسم وبلاگ رو آپدیت کنم اما همچنان مثل یه صندوقچه اسرار اینجا رو دوس دارم، مثل یه فرزند عزیز که آدم مجبور شده بذارش و بره مسافرت، هنوز کامنت‌ها رو روزانه جواب میدم و حواسم به آمار وبلاگ هست، ریشه‌های اینجا هنوز توی وجودم جوونه میزنن.... 
بدون تردید برخی از بزرگترین اتفاقات زندگی من، اینجا توی همین وبلاگ رخ داده... 
من از خودم فاصله میگیرم
دیوار نزدیکتر میشه
میخندم و دردامو میشمرم
تلخه ولی شاید دلم وا شه...
 
فالوش کرد و تا ابراز علاقه بهش هم مطمئنا چیز زیادی  نمونده :)
دریغ از یه جوونه تو وجودم ....
از همون خونه ۳۰ متری و تو اولویت بودن و وحشی بودنش! از مورد توجه پسرا بودن و تا پیشنهاد پدرش به پسره و جرات گفتن اینکه فکر نکنی ازت خوشم میاد :) و شروع زندگی پر از همه چیز و رفاه و پسر دار شدنش و همیشه و همه جا همراه بودن ... تا خواستنش برای همیشه تا مامان اون موفرفری
شرایط وحشتناکیه ادم ها میمیرند هرروز تعداد مرده ها بیشتر میشه و ادم های بیشتری مبتلا میشن هر آهنگی که مربوط به بهار و عید باشه رو دانلود کردم و باهاشون بغض میکنم با اهنگ های ایرانِ من هم همینطور اما یه آهنگ افغانستانی هست به اسم سرزمین من با اون بیشتر از همه گریم میگیره برای ایران برای کابل برای سوریه برای ما ادمها که توی لجن خاورمیانه دست و پا میزنیم . معلوم نیست کنکور چه زمانیه و راستش من واقعا خسته ام از هیچ کاری نکردن و درعین حال استرس داش
این قدر استرس دارم ، نگرانم ، ناامیدم .انگار به ته خط رسیدم. نه کرونا نگرفتم.
متوجه شدم سینا با یه خانم در ارتباطه
انگار دنیا رو سرم هوار شده
هنوز زخم قبلی خوب نشده ، یه زخم دیگه
زندگیمون داشت جوونه میزد دوباره
آخه چرا این کارا رو میکنید؟ امید و زندگی زن خونه رو از بین میبرید؟
دیگه حتی تو تصورم هم نمی گنجه که مردا وفادار باشم ، نمیگنجه که مردی پای زنش بایسته
باور نمیکنم مردا زن را به خاطر خودشان دوست داشته باشم ، و...
این همه سال واسه زندگی وقت بز
یادم میاد یه چند باری گفت" ماها خودمون انتخاب میکنیم که غمگین باشیم یا شاد " میدونی هر دوی اونا همیشه هستن و بودن ولی  مثل دو فرشته ای که رو شونه هامون کارهایی که انجام میدیم رو مینویسن که البته اسم فرشته ای که خوبی ها رو مینویسه رقیبه و اسم اونی که بدی ها رو مینویسه عتیده ؛ میدونین این ما هستیم که انتخاب میکنیم بد باشیم یا خوب! که رقیب شروع کنه به نوشتن یا عتید! اینکه بازم ما هستیم که شادی رو انتخاب میکنیم یا غم رو! ولی میخوام بگم تو دلتون کلی بذ
قبلنا اسم های آدما ،چهره هاشون ،حرفاشون و تموم گذشته ای که با هم داشتیم لحظه به لحظه تو ذهنم بود.تو هر لحظه میدونستم قبلا چی گفته چی فکر میکرده و نظرش چیه.خب این ویژگی تا حدیش خوبه ولی از یه جایی به بعد آزار دهنده میشه؛یه اشتباه رو میخوای ببخشی نمیشه چون هر لحظه جلو چشمته ،میخوای تغییرش رو بپذیری نمیشه چون با تموم گذشتش تو ذهنت داریش و طرز فکرت سایه میندازه رو آدمی که الان جلوته  و نمیتونی واقعیت رو تفکیک کنی.
نمیدونم آگاهانه بود یا نه ،ولی حد
که یه روز بلاخره میونِ این درد ریشه می‌کنیم، جوونه می‌زنیم، رشد می‌کنیم، بزرگ می‌شیم ولی فراموش نمی‌کنیم. چون این فراموش نکردنه لازمه‌یِ رشده. که این درد چیزیه که خودمون انتخابش کردیم، پس چرا باید ازش فرار کنیم؟ ما باقی می‌مونیم کنارِ این درد و همراهِ باهاش رشد می‌کنیم. اونقدری که بلاخره یه روز زل بزنیم تویِ آیینه و با افتخار بگیم این آدمیه که خودمون ساختیمش. که این حجم از تغییر، انتخاب خودمون بوده. که باید بزرگ بشیم همپایِ این درد، به
تو اینروزا،لبخندم محو شده ،کامم تلخه،جوری ک هیچی پر رنگش نمیکنه،هیچی شیرینش نمیکنه،انقد خستم که هرچی بیشتر میخوابم بیشتر بدن درد میگیرم....کاش تموم شه اینروزا،حق اردیبهشت نیس....
 
امروز نزدیک هشت و نیم خوابم برد و عصر با تگرگی ک میومد از خواب پریدم ولی باز خوابم برد تا هفت که یکم لشینگ بودم و بدن درد داشتم رفتم دوش گرفتم اومدم افطار کردیم و حس درس نداشتم،کتابم نداشتم و بیخیال شدم،و کلا اتفاق خاصی نیوفتاد جز اینکه درخت گیلاس محبوب جلو در خون
این روزام خیلی قشنگ داره میگذره،98 سال خیلی قشنگی بود برام، من تو این سال رشد کردم، جوونه زدم، قد کشیدم و بزرگ شدم و حالا چیزی نمونده که شکوفه هامو لمس کنم :)
خاطره تک تک روزایی که برای زندگی جنگیدم تو قلبم میمونه، حالا هیچ چیزی برای حسرت خوردن وجود نداره، من سرشار از انرژی و انگیزم، خدا هر لحظه کنارمه و من حسش میکنم، 98 سالی بود که تمام تلاشمو کردم حالم خوب بمونه، چیزی قشنگ تر از این هم وجود داره؟  :)
یاد گرفتم ببخشم، یاد گرفتم دوست داشته باشم، ی
روز اول دانشگاه و انتخاب واحد ترم اول
میگن عمیق ترین دوستیا از حرص درار ترین و گاهی وقتام بدترین روابط جوونه میزنه و شاید این درست ترین حرفی بود که تو این بیست و چند سال عمر با عزتم با پوست و استخونم حسش کردم.
روز اول دانشگاه بود و ولوله ثبت نام.جلوی من ایستاده بود و با عینک گرد ته استکانی و نگاه موربِ حاصل از گردن کج و تیکِ ناخواسته ی دستش وقتِ جابجا کردن عینک حسابی شبیه آبجی کوچیکه هری پاتر شده بود.گوشامو تیز کردم و فهمیدم هم رشته ایم.نوبت من
اتا یار بیتمه اونور مله
ونه دست دیئه هفت بند لله
چنده من بتجم سر بادونه
چنده من بکنم کلسی برمه
 
ذوبیده پاشو لا بنداز مه ره خو بیته
ذوبیده ره خو بیته
دو دست افتو بیته
بورده چشمه او بیته
ذوبیده پاشو لا بنداز مه ره خو بیته
 
کیجا ته هر ده دست طلا بگرده
کیجا ته وجود بی بلا بگرده
هرکی خوانه ته ره از من بیئره
وشونه عروسی عذا بگرده
 
ذوبیده پاشو لا بنداز مه ره خو بیته
ذوبیده ره خو بیته
دو دست افتو بیته
بورده چشمه او بیته
ذوبیده پاشو لا بنداز مه ره خو بی
❌نام واقعی : JEON JUNGKOOK ( عشق من )نام استیج: JUNGKOOKتاریخ تولد: september 1st 1997 ( میشه 20 سالش )(وجدانن خییییلی جوونه )گروه خونی: Aنام مستعار: jungkookieخانواده: مامان ؛ بابا؛ برادر بزرگترغذای مورد علاقه :  پیتزا رنگ مورد علاقه: قرمز، سیاه، سفیدچیز های مورد علاقه: کفش؛ آرایشلذت ها:رنگ قرمزنقاشی کشیدنعدد یکیه هوای آفتابی با یه نسیم خنک ( کلا تو فاز رمانتیکه )توانایی: رانندگیجایگاه در گروه: کوچکترین عضو گروه(مکنه گروه)، رپربا وی و جیمین رابطه خوبی داره ولی به جی هوپ
امشب سه بار تو دلم گریه کردم، مثل موقعی که داشتم از پدر و مادرم خداحافظی می کردم.
وقتی داشتن وسایلشون رو جمع می کردن که با اتوبوس ساعت ۹ برن، من مجبور بودم که زودتر برم شرکت.
کیفمو که برداشتم و برم اومدم دید و بوسی کنم باهاشون، یهو گریم گرفت و اشکم جاری شد. اصلا دست خودم نبود و نمیدونستم دارم چی کار می کنم. از گریه من مامانم هم گریه کرد. چشمای بابامم که مرد بزرگی و جز در عزای امام حسین اشک نمی ریزه بارونی شد.
جلوی در که رسیدم و خودمو تو آینه دیدم،
تو زندگی آرزوهای زیادی بوده که بهش نرسیدم؛ آرزوهایی هم بود که بهش رسیدم ولی بعد به خودم گفتم کاش نرسیده بودم، چون اون چیزی که فکر می‌کردم با اون چیزی که در واقعیت وجود داشت و اتفاق افتاده بود زمین تا آسمون فرق داشت! اونجا بود که فهمیدم اون به صلاح نیستی که گاهی میگن یعنی چی! 
با همه‌ی این‌ها بازم وقتی که فکر می‌کنم می‌بینم حسرت اون‌هایی که بهشون نرسیدم، ای‌ کاش‌هایی که بعدش سرتا پای زندگیم رو گرفت بیشتر از درد اون‌هایی بود که بهشون رسید
بیشتر از اینکه به عکس گرفتن از آدما علاقمند باشم، به عکس گرفتن از اجسام و اشیا علاقمندم!
توی گالری گوشی م عکس هایی هست که فقط خودم متوجه میشم حس و حال اون لحظه چی بوده.
عکس جوونه ای که تازه روییده شده و ماه ها منتظر بودم سبز شه، عکس یه بستنی که تو یه روز گرم تابستونی حس خوبی بهم داده، عکس اولین باری که تو قلکم یه سکه انداختم، عکس از نوت های روی دیوار، که خواستم چیزی رو به خودم یادآوری کنم و... .
گالری گوشیم پر از حس و حال ها متفاوته، هر چند فقط خودم
سلام دوستان عزیز!
من این پست آخر را با چشم های اشک بار می نویسم . همه ی شما می دونید که عمر وبلاگ نویسی با آخرین تکنولوژی که جناب وزیر جوان از آستین بیرون کشیدند به پایان رسید و از فردا اگر پهبادی پشت پنجره تون دیدید، نترسید و دچار شک نشوید و مبهوت نمانید . لطفن پنجره را باز کنید و یک کم کف اتاق دونه بپاشید تا پهباد بیاد داخل یک گوشه بشینه . اونوقت آروم پنجره رو ببندید و پهباد رو بگیرید .نوشته های من داخل اونه . می تونید اونا رو بگیرید و بخونید . دی
یا خیر حبیب و محبوبیک وقتهایی بعد از کلی بالا و پایین و آشفتگی، آدم میرسه به یه موقعیت به نسبت دلپذیر و دوست داشتنی، هم خودش خوشحاله هم فکر میکنه خدا رو راضی و خوشحال نگه میداره توی اون اوضاع؛ اما مدتیه دارم فکر میکنم موندن توی اون وضعیت درست و خوبه، یا مثل آب زلال و شفافه که سکونش به مرور شفافیتش رو ازش میگیره. شاید موندن توی این وضعیت خوشایندِ خوب من رو از فرصت بدست آوردن موقعیت های خوب تری غافل کنه.قبل ترها اصولا آدم گذر بودم نه ایستادن؛ ام
 
یه پذیرش از ام ای تی شعبه بوستون دارم، با استادی که بی اندازه ناز و دوست داشتنیه. عین استاد فوقمه، سفیده، کچله، پیره، مثل باباهاست. درازه، دقیقا شمایل یک پدر رو داره.
 
یه پذیرش از ام ای تی شعبه اصلی دارم، با استادی که جوونه و یه دیکتاتور به تمام معنا به نظر میرسه. خیلی واسه خودش منم منم داره. 
استاد پیره باسواد و دوست داشتنی و نازه.
 
از یه طرف بوستون رو دوست دارم.
 
از طرفی اگه همه چی خوب پیش بره میخوام بمونم کانادا و رشد کنم. البته باید ببینم
به نام خداوند رنگ ها❣️
دوستان مهربون و همراهان همیشگی من سلااااام ❣️ امیدوارم که هر روزتون بهتر از دیروز باشه❣️
امروز وقتی از کلاس بر میگشتم دیدم درخت هایی که تو فصل پاییز زرد شدند و افتادند پایین و تو فصل زمستون لباس خواب زمستونی به تن کردند و عریان شدند با نزدیک شدن به فصل بهار جونی دوباره گرفتند و جوونه های سبز رنگ در اونها دیده میشه. یاد این نکته افتادم که سال جدید با اتفاقات قشنگش دوباره داره میاد. سال قبل با اتفاقات تلخ و شیرینش گذشت
خانم ق گزینۀ پیشنهادی من به دکتر ش به‌عنوان سرویراستار جایگزین خودمه. امروز که داشتیم با هم کار می‌کردیم یهو بحث مهاجرت و فرصت تحقیقاتی و فاند و این حرف‌ها پیش اومد و بعدش به وضعیت کارمون و تصمیم من برای ترک مؤسسه کشیده شد. خیلی حرف زدیم، بحث هی شاخ و برگ پیدا کرد و... بگذریم.
میون حرف‌هاش حداقل دو بار این مثال رو زد؛ گفت تو یه بذر پیدا کردی، چاله کندی، بذر رو کاشتی، روش خاک ریختی، بهش آب دادی، نور خورشید بهش رسیده، حالا که جوونه زده می‌خوا
بعد از #صد_سال_تنهایی و #طریق_بسمل_شدن، #استونر سومین کتابی بود که تا نصفه‌ها خوندم و رهاش کردم. صد سال تنهایی و طریق بسمل شدن رو چون نمی‌فهمیدم گذاشتم کنار، استونر رو چون می‌فهمیدم!.استونر که توسط #جان_ویلیامز نوشته شده، داستان یه پسر جوونه که برای سر و سامون دادن به زمین های کشاورزی شون می ره دانشگاه تا کشاورزی بخونه، اما عاشق #ادبیات می شه و سال دوم تغییر رشته به ادبیات می ده، همون کاری که من همیشه توو زندگیم حسرت انجام ندادنش رو می خورم. ای
یه مرد آسمونینهالی کاشت میونباغچه مهربونی
می گفت سفر که رفتمیه روز و روزگاریاین بوته یاس منمی مونه یادگاری
هر روز غروب عطر یاستو کوچه ها می پیچیدمیون کوچه باغابوی خدا می پیچید
اونایی که نداشتناز خوبیها نشونهدیدن که خوبی یاسباعث زشتی شونه
عابرای بی احساسپا گذاشتن روی یاسساقه هاشو شکستنآدمای ناسپاس
یاس جوون بعد اونتکیه زدش به دیوارخواس بزنه جوونهاما سر اومد بهار
یه باغبون دیگهشبونه یاسو برداشتپنهون ز نامحرماتو باغ دیگه ای کاشت
هزار ساله
هر روز از کنار درخت شاه‌توت گوشه‌ی حیاط عبور می‌کنم اما تا همین صبح امروز شاه‌توت‌‌های تازه متولد شده‌اش را ندیده بودم، برگ‌های سبز گلدان خشک‌شده‌ام را هم، حتی گل‌های زرد و گوجه‌های کوچک بوته‌های گوجه‌ی مادر که حالا بزرگ و زیباتر شده‌اند را هم ندیده بودم، اصلا انگار بوی بهارِ درختان حیاط به مشامم نرسیده بود! 
حالا اما یک گوشه نشسته‌ام و در وزش آرام بادی که خبر از آمدن بهار می‌دهد به جوانه‌های سبز شده‌ی باغچه‌ها نگاه می کنم و از
قبل از این که حوصله کنم لباس از تن قالب پیش فرض این جا در بیارم، باید سریع چند خط از هجوم فکر هایی که تو مغزم هر روز رد می شن کم کنم.
این مدت ، از وقتی که تقریبا اومدم میلان تلاش کردم که مثبت نگر تر باشم، مهربون تر باشم و به این باور برسم که همه چیز تا وقتی زنده ایم قابلیت بهتر شدن و لذت بردن رو داره. که اتفاق بد وجود نداره فقط تعبیر های ما از اتفاقات اون ها رو خوب یا بد نشون میده. این که این وسط واقعا هم اتفاق هایی با برچسب رایج بد برام می افته، به ن
بچه که بودم، یه عمه داشتم که در حقیقت عمه مادرم بود، البته دختر عمه مادرم بود، ولی همگی عمه صداش میکردیم، عمه دلشاد. خدا رحمتشون کنه، یه خانم پا به سن گذاشته بود که چهره مهربون و معصومی داشت. سه تا پسر داشت که بدون سایه پدر بزرگشون کرده بود. دو تا پزشک و یک مدیر موفق. از بازنشسته های کارخونه ارج بود. وقتی میومد خونه ما، صبح زود یکی از پسرها میاورد و خودش میرفت، آخر شب هم میومدن دنبالش. صبح های زودی که با اومدن عمه دلشاد شروع میشد خیلی دل انگیز بو
 
 
 
هر آدمی با پاگذاشتن به دنیات ، ردِّ پای مخصوص خودش رو به جا میذاره
ردّ پاهایی که درد همراه خودشون میارن ویک عمر تلاش میکنی پاکشون کنی، هرچه محوتر، آرامش‌بخش تر
اما بعضی ردِّ پاها خواستنی‌اَن، دلت میخواد که به تمام وجودت پا بذارن
جای جایِ ساحلِ اقیانوسِ قلبت قدم بزنن 
و هیچ وقت پاک نشن، وهروقت بهشون نگاه میندازی، تو دشت قلبت، گلهای لبخند جوونه بزنن وگوشه‌ی لبهات بشکفند
مثلِ ردِّ پای خدا که روحت رو جلا می‌ده
ردِّ پاهایی که ردّ درد و
پرده‌رو بزن کنار، بیرون رو نگاه کن، ببین هیچ کبوتری رو در حال دویدن میبینی؟ به اون کلاغ نشسته روی آنتن ساختمون روبرو نگاه کن، به نظرت عجله داره؟ یا اون گربه‌ی توی کوچه، در حرکتش بین زیر این پراید تا اون پژو شتابی میبینی؟ اصلا شده هیچ‌وقت موقع سریع ردشدن بهت تنه‌ بزنه؟ توی تمامی مستندهای حیات‌وحش فیل قدم میزنه، زرافه راه میره و جغد آروم نگاه میکنه، حتی سریع‌ترین حیوانات هم فقط به وقتش میدوئن، چون دیوانه نیستن، تنها دیوانه‌ی زنده‌ی دنی
پرده‌رو بزن کنار، بیرون رو نگاه کن، ببین هیچ کبوتری رو در حال دویدن میبینی؟ به اون کلاغ نشسته روی آنتن ساختمون روبرو نگاه کن، به نظرت عجله داره؟ یا اون گربه‌ی توی کوچه، در حرکتش بین زیر این پراید تا اون پژو شتابی میبینی؟ اصلا شده هیچ‌وقت موقع سریع ردشدن بهت تنه‌ بزنه؟ توی تمامی مستندهای حیات‌وحش فیل قدم میزنه، زرافه راه میره و جغد آروم نگاه میکنه، حتی سریع‌ترین حیوانات هم فقط به وقتش میدوئن، چون دیوانه نیستن، تنها دیوانه‌ی زنده‌ی دنی
میبینی طرف جونه هو مجرد, میگی چرا؟ میگه شرایط سخ شده!(حالا کاری ندارم که دلیلاش چقد دُرسته و چقد نادُرس),
.......
چن وخ بعد میبینی توی انتخابات که میشه, معیار انتخابش اینه که کی بهتر میتونه مشکلشُ حل کنه(تا اینجاش یعنی آدم فهیمیه) ولی توی انتخابش!
میره به یه زنی که عشق به وکالت موجب شده قید شوهرُ تربیت بچه هاشُ بزنه و 24 ساعته تبلغ خودشو کنه,
لذا جوونه رای میده باین استدلال که:"آره این جونه هو میفهمه دردمنو" افس که این زنه اگه ازدواجو قبول داش که بای
بعد از یه روز شلوغ وقتی چشمم به کرنومترم افتاد ته دلم یه امید جوونه زد. این همه ساعت درس خوندن یه طرف و اینجاش برام مهمه که کلش رو هندسه و فیزیک خوندم. دو درسی که واقعا معمولا ازم انرژی زیادی میگیره ! 
از طرف دیگه با دلهره و بغض به برنامم خیره شدم که علاوه بر دو دور مرور ،خوندن یه سری از مباحث آزمون بعدی هم بود اما من تازه فردا صبح تموم میکنم و در خوشبینانه ترین حالت بتونم یه دور خونده هام روتو یه روز و نیم مرور کنم.
دلهره ی عجیبی برای آزمون جمعه د
دانلود آهنگ باغ سیاه از فرشاد عزیزی
 
ترانه و آهنگ جدید بسیار زیبا و شنیدنی باغ سیاه از فرشاد عزیزی با کیفیت اورجینال
 
و لینک مستقیم و پر سرعت به همراه تکست و متن آهنگ + پخش آنلاین
 
 
download new song from farshad azizi called baghe siyah
 
متن آهنگ باغ سیاه از فرشاد عزیزی
 
در شوق گلی در نفس سبز جوونه
 
این باغ خزون، پشت خزون، پشت خزونه
 
نه حوصله ای مونده که از عشق بخونم
 
نه زمزمه ای مونده واسه بغض شبونه
 
نیستی تو و جز اخم کسی همنفسم نیست
 
امروز که تو سینه من قل قل
بچه که بودم، یه عمه داشتم که در حقیقت عمه مادرم بود، البته دختر عمه مادرم بود، ولی همگی عمه صداش میکردیم، عمه دلشاد. خدا رحمتشون کنه، یه خانم پا به سن گذاشته بود که چهره مهربون و معصومی داشت. سه تا پسر داشت که بدون سایه پدر بزرگشون کرده بود. دو تا پزشک و یک مدیر موفق. از بازنشسته های کارخونه ارج بود. وقتی میومد خونه ما، صبح زود یکی از پسرها میاورد و خودش میرفت، آخر شب هم میومدن دنبالش. صبح های زودی که با اومدن عمه دلشاد شروع میشد خیلی دل انگیز بو
پرم از افکار منفی و مضخرف
فیلمی ک میبینم هم بی تاثیر نیست
همه پوچی دنیارو جلوی چشمم چند برابر کرده
و اون بعد خفته وجودمو فعال
جدا از همه چیز حالم خوب نیست
حس میکنم به یه روانشناس نیاز دارم
اسم این حالاتمو چیزی جز افسردگی نمیتونم بذارم
زندگی من ماه هاست که راکد مونده
نزدیک یک سال میشه ک امید خاصی تو زندگیم جوونه نزده!
شبیه مردن میمونه... این ک حتا انتظار داشتن عشق رو نمیکشم و چیزی ب این اسم تو آیندم تصور نمیکنم!
انگاری ک همه احساسات و رویاهای دخت
شروعش وقتی بود که داشتم برای شصتادمین بار می‌دیدمش. یهو حالم ازش بهم‌خورد. یهو گفتم: اه، این چیزیه که تو بهش می‌گی موردعلاقه؟ 
گالری‌م رو بالا پایین کردم. همه فیلما بهم حالت تهوع دادن. همه‌شون به نظرم چرند و سخیف اومدن. 
پلی‌لیستم رو بالا پایین کردم. چندشم شد. 
پستای وبلاگم رو مرور کردم و منزجر شدم. 
به گمونم دچار حالتی شدم به اسم خودبیزاری. از خودم و تمام چیزای مربوط به خودم متنفرم. حالم از همه‌شون بهم‌ می‌خوره. دلم می‌خواد تبلت رو برگرد
خوشحال و  خرسند نه از اینکه دیروز روز ِ بوسه بود و اصلا به من چه ؟، بلکه از اینکه دیگه شبها تنها نیستم که تا خود طلوع خیره بشم به پنجره تا آرامشی که فرار کرده از خونه‌ام  با اولین پرتو نور بریزه تو وجودم و بعد آروم چشمامو ببندم و بخوابم، خوشحال از اینکه دیگه خواب شب اومده تو تاریکی و روز شده «زمانی برای تلاش بی وقفه » و خوشحال از اینکه داریم پا به پای هم کار می‌کنیم و پایان نامه رو پیش می‌بریم و  با شعار ِ تو دلم :" که من تا شهریور دفاع میکنم ! " خ
 
1
یکی از آقایون ترم بالایی آموزشگاه بخاطر خوب بودن سطح زبانش داره کلاسای اساتید مختلف رو آبزرو میره تا کم کم تدریس شروع کنه! یه جوونه به شدت پرحرفه، ازونجایی که از تدریس من راضین این سومین نفری بود که برای دیدن روش تدریسم برای تدریس سرکلاسم اومد،کلاسای ترم اولیا هرجلسه بارها حروف تکرار میشه روزی که سر کلاس ترم اولیای من اومد برا آبزرو شاد و خوشحال
با بچه ها تکرار میکرد و براش جالب بود وایوقتی به اخراش رسید خصوصا نیم ساعت آخر قشنگ پوکر فیس ب
با شروع کرونا، اعلام شد که آزمون تخصص ما هم از ۱۵ اسفند به ۴ اردیبهشت جابه‌جا شده. خوشبینانه میتونست یه فرصت تازه برای یه مرور دیگه و کم کردن استرس باشه اما انگار حق با بچه‌ها بود که از همون اول تو سروکله خودشون زدن. ماها هرکدوم یا سرکار پاره وقتیم یا کشیک یا یه تایم مرخصی چند ماهه گرفتیم و درس خوندیم تا بالاخره برسیم به اسفند که خب ... بگذریم هرچی بیشتر ازش بگم داغونتر میشم. فشار روحی و استرس توی این چند ماه، کم بود که کرونا هم اضافه شد. کم و ب
شاملو میگه
تمامی الفاظ جهان را در اختیار داشتیم ،
و آن نگفتیم که به کار آید ...
....
من در پی کلمه ای که دل شکستن را بلد نباشد ...
من در پی جمله ای که کسی را کوچک نشمارد ...
من به دنبال عبارتی که شادی های کسی را حقیر نکند ...
غم هایش را بزرگتر نکند ...
....شادی تو دل آدم غمگین یه جوونه اس که هنوز ریشه نزده تو خاک دلش !با یه دست کاری کوچیک میمیره !
انگیزه های تازه !یه گرمای کوچیکه !یه شعله باریک و کم سو...که اگه حواست نباشه با یه فوت خاموش میشه !
خاموش میشه !
من ضعی
سلام من هیچ من نگاه،قشنگ یه پست نوشتم کامل حتی شاد باشین تهشم نقطه گذاشتم پاک شد:////
خداجون
دوباره میگم
دیروز هرکاری کردم خوابم نبرد و خلاصه تا هشتونیم یکم فلسفه خوندم یکم آب جوشونده رو گذاشتم خنک شه پای گلدونا ریختم و باهاش پتوس و غبار پاشی کردم و شمعدونی و(لبخنداشون رو از غنچه های نیمه باز قرمز و لوله های سبز برگهایی که رو ساقه بودن بهم نشون دادن )سرگوشی و اینستا و فیلم گرفتن از امیدها و جوونه های کاکتوس و سینگونیوم و پتوسم بودم و کلاسام و گو
تکیه دادم به پشتی تخت و دارم آروم آروم پرتقال میخورم و می‌نویسم، و فکر می‌کنم به کرونا.
ولی نمی‌ترسم. خیلی مطمئن نیستم چرا،شاید چون الان دارم ویتامین سی میخورم، شاید چون خوندم که هرچی سن پایین تر باشه احتمال مبتلا شدن هم پایین تره، شاید چون درصد کشنده بودنش 3وخرده ایه، و تا حالا ویروس های خطرناک تری هم بوده که حتی قدرتش 10% بوده ولی چون اینقدر رسانه ای نشده بود ماهم چیزی نفهدیم و آروم زندگی مونو کردیم..
نیم ساعت دیگه یعنی ساعت 10ونیم باید برم ب
معلومه؟
معلومه که گلابیه داره دستاشو می‌کشه به سمت بالا تا برسه به زردآلو و بتونه بغلش کنه؟
معلومه که لپای اون از خجالت این سرخ شده و این از عشق اون سبز؟
اگر از بهار یه چیزش رو دوست داشته باشم، همین جوونه‌هان. همین کوچولوهایی که دارن آروم‌آروم بزرگ می‌‌شن، دوباره زنده می‌شن، دوباره سبز می‌شن.
آخرین بار که رفتیم خونه میلیحه خانوم و حاج‌آقا، اواخر بهار یا اوایل تابستون بود به گمونم. خودم درست یادم نیست، ولی می‌گن که حاج‌آقا به من می‌گفت
سلام
_ حاج خانمِ مسجد، گفته بودن فردا عیده، مولودی داریم. لباس خوشگلاتون رو امروز بپوشین و بیاین مسجد! روسری مشکی سر نکنید هااااا....
فکر کنم من از همشون ندید بدیدتر بودم با اون مانتوی شیری و روسری صورتی یاسیم! بقیه هم رنگی پوشیده بودنا، اما نه به تابلویی من! به نظرم همش تقصیر خاله محدثه است، مسئول هیات دخترا، که ما رو این مدلی بار آورده :)
_ یکی دو ماه قبل از ماه مبارک، وقتی خواهرم و مادرم اینا حرف  مشهد رو زدن، با نا امیدی تموم از ذهنم بیرونش کرد
 
 
 
بعد از این مدت ؛ دلم خواست اینجا بنویسم ؛ البته یکی دو بار دیگه هم دلم خواست اینجا بنویسم ولی الان یادم نمیاد چرا ننوشتم . البته یدونه هم تو پیش نویس ها مونده .
چند شب پیش اینکه چطوری نیکولا " نیکولا"  شد ؛ رو خوندم از وبلاگش . بعد دیدم شاید واقعا باید چند بار رفت و محو شد و  از نو جوونه زد .
حالا اینا مهم نیست . همین که الان دلم خواسته اینجا بنویسم و دریابم تا بعد ؛ بالاخره یه چیزی می شه . چون این دقیقا همون چیزیه که دارم تمرینش می کنم . در حال زن
تقریبا دو سال پیش بود (شایدم بیشتر) که اون خمیرهای ژله ای مانند/ ژله های خمیر مانند :) (slime) تازه تو اینستا مد شده بود و هی از صداهاشون فیلم میذاشتن این خارجی ها و من که حتی اون موقع اسمشم نمیدونستم در به در دنبالشون می گشتم که فقط یبار بتونم بهشون دست بزنم... اونقدر پیدا نکردم که به کل یادم رفت و دیروز خواهرزاده ی همسایه مون داشت از سفرشون به مشهد تعریف میکرد که یهو گفت از این اسلایم ها هم خریدم... و بالاخره به آرزوم رسیدم و کلی باهاش بازی کردم :)
یکی
داشتم همین چند لحظه پیشیک فلش بک میزدم به قبل از شروع بخش و تمام کارهایی که قرار بوده انجام بدم اما به بیشترشون نرسیدم. یک نگاهی هم کردم به لیستی که برای خودم نوشته بودم و دیدم و افسوس خوردم و هی تو خودم رفتم و دوباره فکر کردم و یه چندتا فحش کوچیکم دادم ، رفتم پای لپ تابم یه فیلم دیدم . یعنی تا یکم حالت افسردگی و بغض منو میگیره میرم سراغ فیلم . فیلم pianist رومن پولانسکی رو دیدم و بازم بیشتر احساس بدبختی بهم دست داد.الان میخوام فیلم جدید رو شروع کنم
سلام
چند وقتی بود که داشتم به زندگی فکر میکردم. زندگی چیه؟ هدفش چیه؟ و الان همه چیز برام معنی داره. میدونم دقیقا چه خبره. مینویسم براتون، شاید موافق باشید شاید نباشید. 
اول با چیزای بیسیک شروع میکنم. 
چه موقعی احساس خوشحالی میکنیم؟ 
موقعی احساس خوشحالی میکنیم که چیزی رو دوست داشته باشیم. این دنیا هم یه جگری ساخته شده که انواع خیلی زیادی از دوست داشتن رو میشه توش تجربه کرد. 
یک مدل دوست داشتن، دوستی بین دو نفره
یک مدل دوست داشتن کمک کردن به بقی
سلام:)
روزمرگی امروزم مثل هر روز مینویسم اما چون حس میکنم خیلی این روند داره کسل کننده میشه و خب تو این مدت قرنطینه من فرصت دارم میخوام غنیمت بدونم این فرصت رو و یه سری سوالایی که ازم کردین بعضیاتون و مبسوط و مفصل جواب بدم و دربارش بنویسم و کلا یه سری موضوعاتی که تقریبا میدونم همه مون ازونجایی که همسن و سالیم درده مشترکه و شاید اقتضای سنمون هم باشه،
الان روزمرگی و مینویسم
و چند ساعت بعد یعنی بین روزمرگی ها این پستایی ک گفتم با عناوین بالارو کم
یک. باید می رفت جلوی چند تا از اساتید از پایان نامش دفاع می کرد. در واقع یه جور مسابقه بود. باید حواسش به زمان، لحن بیان، جمله بندی ها و خلاصه همه ی تکنیک های یه ارائه خوب می بود. زنگ زد گفت استرس دارم. به نظرت اونجوری که موقع دفاع ارائه دادم خوب بود؟ گفتم آره خوب بود. گفت آخه برای دوستم ارائه دادم گفت خیلی بی رمق توضیح می دی. گفتم فکر کن می خوای به یه اسکیمو یخ بفروشی. چطوری باید ترغیبش کنی ازت یخ بخره!؟ همونجوری ارائه بده!! زنگ زده می گه کاش بودی.
میدونی این طبیعی هست که فکر کنی من برای در اومدن از این وضع که دچارشم هیچکاری نمیکنم. چون احتمالا بهبودی برام هنوز اتفاق نیفتاده. اما من هر روز که بیدار میشم فقط با این امید چشم باز میکنم که بتونم روز بهتری رو بسازمو بیشتر کار کنم. به خودم تشر میزنم که باید بلند شمو دست از خوابیدن بردارم. بعضی وقتها واقعا همین یک فعل که برای بقیه شاید ساده باشه برای من سخت ترین چیز ممکن هست. این که مست خواب میشم و بعدش بیهوش. یا این که اگه باز به خودم باشه یسری کا
اومدم ترمینال که برگردم خونه
تو راه سر ایستگاه تاکسیای ترمینال که تقریبا شروع پایین شهر محسوب میشه، یه مغازه ی کوچولو موچولوی  قهوه فروشی دیدم
ذوقمند شدم شدید
3 چیز تو دنیا هست که با دیدن خودش یا اینکه کسی میخورتش هوسش میکنم
سومیش قهوه س
(اولیش پیاز خام و جایگاه دوم هم مشترکن تعلق میگیرد به آش رشته و سیر خام)
((میدونم خیلی مسخره و درهم برهم میشه این پست ولی تو دوتا پرانتز همین لحظه بگم که تو ماشین نشستم تا حرکت کنه بعد فقط من تو ماشینم  و یه عاغ
خب اول از سر و شکل عاغا برادر گوگولی همسفرم بگم
 
در ماشینو باز کردم دیدم یکی تنها نشسته و دیگر هیچ
پس با محاسبات من حالاحالاها را افتادنی نبود ماشینه
از همون تک سرنشین تنها پرسیدم حاجی راننده ش کو پ
گفت نمیدونه، کوله موله و کیف میفمو گذاشتم رو یکی از جفت صندلیای پشت و پریدم پایین دنبال راننده
اثری از آثارش نیافتم و دست از چیز درازتر برگشتم سوار شدم
بالاخره ش این شد که راننده هه خودش پیداش شد و گفت هآو اور نیم ساعت دیگه حرکت میکنه
نیم ساعتش شد
 
 
کپک زده بوداون همه هیبت و بزرگی ک با یه کت قهوه ای رنگ چارخونه به چشم میخورد کپک زده بودمیدونی یعنی چی کپک زدگی ...یعنی تموم کارهایی ک شروع نکردییعنی تموم کارهایی ک نیمه کاره رها کردیامروز وسط مهمونی عموی بزرگ خانواده یکی پس از دیگری از این خاطره ب اون خاطره بهم نشون داد ک چه ادم حسابی ای بوده .از خاطراتش با دکتر رزمجو و رئیس فلان اداره و بهمان اداره تعریف میکردمیگفت دکتر معتمدی قبل رفتنش به امریکا ازش خواسته براش هماهنگ‌کنه دندون پزشکی ا
فرکانس شب‌هایی که اگه به پهنای صورت اشک نریزم امکان این‌که سکته کنم می‌ره، داره خیلی زیاد می‌شه. تا چند وقت پیش فکر می‌کردم این توهمه که خیال می‌کنم خنجری به پهلو خوابیده تو عمق بطن راستم و پهلو به پهلو می‌شه، فکر می‌کردم منشا این سوزش چیز دیگریه. دیگه چجور به آدم باس بگن میدونو خالی کن و آدم نخواد که خالی کنه؟ بابام می‌گفت صدام یزید کافر یک‌سری آٔدم‌های مهم رو که اعترافات مهمی داشتند و اعتراف نمی‌کردند رو اینجور شکنجه می کرد که میز
یه وانت داره که پشتش بساط فلافلی راه انداخته. یه بنر کوچیک هم زده رو در پشتی وانت به این مضمون: فلافل سعید
سعید یه جوونه تو سن و سال من.
 شاید بزرگتر شاید هم کوچیکتر.کلی شیشه نوشابه با جعبه های زرد رنگ قدیمی (که البته لیموناد با شیشه سبزرنگ هم توشون پیدا می شه)، یه دبه خیار شور، یه دبه سس خردل (از همون دبه های جای سرکه وردا) و یه جا نونی و البته دستگاه کارت خوانش محتویات انتهای وانت سعیده. 
یه گاز چهار پایه که اطرافشو برای در امون موندن از وزش باد 
سال نود و چهار که اومد خواستگاری من هنوز دانشجوی ارشد بود. بابا در مورد شغلش پرسید و محمد از سرپرستی گروهی حرف زد که اون زمان هنوز تمام و کمال شکل نگرفته بود. هیچوقت چهره‌اش رو در اون لحظه فراموش نمیکنم. بشقاب میوه رو گذاشت روی میز و آرام و با جزییات از کارش گفت و اینکه چرا به فکر ایجاد همچین گروهی افتاده. برای بابا قبول چنین شرایط شغلی‌ای دشوار بود و البته حق هم داشت. چیزی که محمد از اون حرف می‌زد هنوز یه هسته کوچیک بود و اونقدر پایدار و قابل
چند وقته میخوام بیام و چندتا فیلم خوب بهتون معرفی کنم، اما فرصتش نمیشد تا این که امروز به صورت معجزه آسایی وقت پیدا کردم :) و اما قصه از کجا شروع شد؟ از گل و باغ و جوونه. بعله...
۱. Last Christmas 2019 
همون گل و باغه، ولی گول بازیگرای خوبشو نخورید. یه داستان ساده و معمولی و لوس داشت که اصلن دوسش نداشتم. البته باید بگم به املیا کلارک نقش های طنز و خوش خنده خیلی خیلی بهتر میاد تا نقش "ملکه اژدهایان" ! 
راستی ویدئو جیسون موموآ رو دیدین؟ احساس میکنم بهم خیانت ش
چنان جایی هستم که نه می تونم بمونم و نه می تونم برم
بین منصرف شدن و تلاش کردن، دقیقاً بین سیاه و سفیدم...
در شرف از دست دادن و در مرز یک زندگی جدیدم...
اگر بمونم درد می کشم و اگر برم زندگیم نابود خواهد شد. | مولانا
[ متن، قسمت سوم Hercai ]


+ می تونی بفهمی بعد از دو هفته تعطیلاته کریسمس! بالاخره از انتظار در بیای و بلافاصله دوباره بری توی آب نمک چه حسیه؟! :| بحث سر آدما و جامعه نیست که، موضوع من، دل خوشیه من، اون حسه فراغته بعد از درس خوندنم، اون جنسه لعنت
ول چرخیدن و عمر سوزی های من دو حالت داره، یه حالتش کاملا ابویس :)) آشکاره. اینطوری که مثلا در ۲۴ ساعت گذشته، یه کلمه درس نخوندم، دائم آنلاین بودم! جالبیش اینه که هیچ کسی هم نیست که مثلا با چت کردن وقتم تلف شه!! تو اینستا اکثر پست های سینا رو دیدم و مثلا خندیدم.. کلیپ مزخرف عروسی و لباس عقد و ... واتس رانگ ویت می؟:) جرقه‌ش شاید از دیروز بود سر کلاس م استرس داشتم و دو سه بار ازم سوال پرسید که خب نتونستم جواب بدم! خیلی ابلهانه رفتم نشستم پیش گایی که کتا
دست خودش نبود همه چیز یهو به هم ریخت. هر چی فکر کرد نتونست علت رفتار طرف مقابلش رو درک کنه. روزهای سختی رو پشت سر هم گذاشته بودند و حالا که زندگی داشت روی خوشش رو نشون میداد این اتفاق حالش رو حسابی خراب کرده بود.
دلش می خواست بزنه به دل خیابونها و میون همهمه آدمهایی که به ویترین مغاره ها زل زدند و راجع به جنس مورد علاقه اشون حرف میزنند فریاد بکشه.
رفت و رفت . تو خیابون های شلوغ و پر از آدمهای جور و اجور . از کنار مغازه ها و دستفروش های کنار خیابون ب
نجوایِ بی پروا شهریور ماه ساخته شده بود ، قرار بود همان ماه کلی خوشحالی سرازیر شود به خانه یِ دلم اسمم را گذاشتم خانوم لبخند :)خودم میدانستم که قرار نیست اتفاقی بیوفتد اما به گفته کسی باورم شد و به خاطر اتفاق خوبی که قرار بود برایم بیوفتد به دلم صابون زده بودم ...اما یک دفعه ورق برگشت و همانی نشد که میخواستم همان موقع آنشرلی را دانلود کردم و نشستم تمامش را دیدم به امید اینکه از دیدنش امیدی تو دلم جوونه بزنه ..اما من شدم دخترِ بی انگیزه و ناامید ک
اصلا حالم عجیب گرفتست، دستم به نوشتن نمیره
برای عکس ریه میخواستم اقدام کنم دوست پزشکم گفت فقط اسکن ریه جواب قطعی رو میده وقتی کیت تست در دسترس نیست و عکس به درد نمیخوره همین تست بالینی و صدای ریه از عکس مهمتره، گوشیشو گذاشت ده بار گوش داد از ترسش نمیتونست دقت کنه نگران آلوده شدن خودش بود گفتم نمیخواد خودتونو در معرض قرار بدین اسکن بنویسید میرم انجام میدم یکدفعه یه نفس عمیق کشید و گفت قبلا هم خس خس سینه داشتی، بخاطر مشکل قلبی پرسیدم، گفتم نه
98 جان کوله بارت را بستی ؟ چیزی را فراموش نکرده باشی ! مثلا خاطره ای ، دردی ، غمی! غم این روزها! حواست باشد همه را برداری ، درِ چمدانت را محکم ببندی! 98 جان بودنت کافی است وقتت تمام شده! دلمان پوسید از این همه غم ...پس معطل نکن پستت را تحویل بده که 99 پشتِ در است!کاش انقدر قدرتمند و زورگو نبودی که غم هایت را تحویل 99 بدهی و بروی!
اما حالا که زمستان درحال رفتن است بیا موهایش را شانه کنیم..سردی دستهایش را بسپاریم به دل های گرم مان ، بیا قطره های بارانش را به
قصه کادو تولد پلنتیوم
قصه‌ایی که تو دل کادو تولد جا بگیره پر از حرف‌های خوبه. 
ما براتون از باران گفتیم، از مهربانی بی بدیلش که روزی همۀ کسانی میشه که دل بهش بسپارن.
براتون از شادی گفتیم که از میون خندۀ آدم‌ها میاد و روی دل‌هاشون میشینه. از تپش قلب‌هایی گفتیم که حتی از فاصله‌های دور به عشق هم می‌تپن.
همین شد که جوونه‌ها دونه دونه سر براوردن و سبز شدن.
چون اون‌ها هم عاشق قصه‌ها شدن.  پلنتیوم‌هایی که برای دیدن عشق آدم‌ها به هم عجله داشتن.
خب خیلیهاتون احتمالاً بدونید
که من از اداره محل کارم تقریباً بیزارم
یعنی خیلی اذیت میشم بابت
وقایع این اداره
ولی خب به قول معروف چاره
چیه، باید ساخت
بعضی وقتها برای اینکه خودمو
آروم کنم می‌شینم و خوبیهای اطرافمو میشمُرم
حالا اندر مزایای این اداره
یکیش اینه که مکانِ فیزیکی اداره مون در بَرّ و بیابونهاست
درسته از امکانات دوریم و
بعضاً به خاطر همین دوری دچار زحمت میشیم
اما حُسنش در اینه که از آرامش و
هوای خوب بیشتری برخورداریم
و اینکه...
اطرا
این مسئله که چرا انقدر سن ازدواج بالارفته مدتی فکرم رو
 مشغول کرده بود یکم که فکرکردم سئوالم عوض شد،حالا
 همش از خودم میپرسم این چندتا ازدواج برای چی اتفاق
می افته؟
مزایای ازدواج مال وقتی بود که بین دخترها و پسرها یه عالمه
 حریم بود،مال وقتی که یه دختر پسر وقتی می تونستن باهم
 حرف بزنن،شوخی کنن و احتمالا بخندن که حتما یه رابطه ی
 شرعی بینشون برقرارباشه!
یکبار یه متحجری میگفت:"قدیما اطراف ما پر بود از یه عالمه
 پیرزن چروکیده و فرتوت،سرعقد ی
این مسئله که چرا انقدر سن ازدواج بالارفته مدتی فکرم رو
 مشغول کرده بود یکم که فکرکردم سئوالم عوض شد،حالا
 همش از خودم میپرسم این چندتا ازدواج برای چی اتفاق
می افته؟
مزایای ازدواج مال وقتی بود که بین دخترها و پسرها یه عالمه
 حریم بود،مال وقتی که یه دختر پسر وقتی می تونستن باهم
 حرف بزنن،شوخی کنن و احتمالا بخندن که حتما یه رابطه ی
 شرعی بینشون برقرارباشه!
یکبار یه متحجری میگفت:"قدیما اطراف ما پر بود از یه عالمه
 پیرزن چروکیده و فرتوت،سرعقد ی
این مسئله که چرا انقدر سن ازدواج بالارفته مدتی فکرم رو
 مشغول کرده بود یکم که فکرکردم سئوالم عوض شد،حالا
 همش از خودم میپرسم این چندتا ازدواج برای چی اتفاق
می افته؟
مزایای ازدواج مال وقتی بود که بین دخترها و پسرها یه عالمه
 حریم بود،مال وقتی که یه دختر پسر وقتی می تونستن باهم
 حرف بزنن،شوخی کنن و احتمالا بخندن که حتما یه رابطه ی
 شرعی بینشون برقرارباشه!
یکبار یه متحجری میگفت:"قدیما اطراف ما پر بود از یه عالمه
 پیرزن چروکیده و فرتوت،سرعقد ی
دانلود آهنگ ناصر عبداللهی بهار بهار { کیفیت 320 و 128 }
امروز ترانه ای زیبا با صدای استاد ناصر عبداللهی بنام بهار بهار همینک از جاز موزیک
Exclusive Song: Naser Abdollahi | Bahar Bahar With Text And Direct Links In jazzMusic.blog.ir
متن آهنگ بهار بهار از ناصر عبدالهی
بهار بهار صدا همون صدا بودصدای شاخه ها و ریشه ها بود
بهار بهار چه اسم آشناییBahar Bahar Che Esme Ashenaei
صدات میاد اما خودت کجاییSedat Miyad Ama Khodet Kojaei
وا بکنیم پنجره ها رو یا نهتازه کنیم خاطره ها رو یا نه
وا بکنیم پنجره ها رو یا نهتازه کنیم خ
آدمی نیست که عاشق نشود وقت بهار...
سلام :)
عاشق پستهای اول و آخر سالم...
پستهای آخر سال چون ارزیابی طورن و انگار نتیجه ی تمام سالتو تو یه صفحع میگنجونی...
پست های اول سال چون انگار سرآغاز رسمیِ سال جدید؛اهداف جدید و برگه ی جدیدی از کتاب زندگیه :)
این روزها همش احساس آنشرلی بودن میکنم... خصوصا تو حیاط پدری که فرش سبز رو زمین پهن شده و هر لحظه یه گلبرگ سفید رقص کنان و چرخ زنان از درخت های شکوفه پوش خودشونو به سبزه ها میرسونن و از درخت جدا میشن که زیبایی
شاید بارها گفته‌باشم که در دیدگاه من عشق وجود نداره و انسان‌ها اسم احساس یک‌طرفه‌شون رو می‌ذارن عشق. و همون‌طور که قبلا گفتم من هیچ‌وقت دوتا آدم عاشق ندیدم، همیشه یکی دیدم. به قول معروف، زیر این گنبد کبود، همیشه یکی بود و یکی نبود!
[من عادت دارم برای بیان بهتر نظرات خودم از مثال‌های روزمره استفاده می‌کنم، پس معذرت می‌خوام ازتون اگه در خطوط بعدی ارزش‌های والای انسانی‌تون رو در حد اجسام پایین میارم!]
عشق در نظر من شبیه بنزینه. اگه یک راب
بعد از دو روز مشغول شستن ظرف‌ها شدم. داشتم درِ ظرفِ غذاساز رو می‌شستم؛ که دیدم لکه‌هاش پاک نمی‌شه. شیرِ آبِ داغ رو روش باز کردم که یکهو جیغِ بلندی کشید و گفت:" آی سوختم...م! چی‌کار می‌کنی ورپریده؟! از خواب بیدارم کردی هیچ، باید این‌جوری هم می‌سوزوندیم؟"
به اسکاچ مایع بیش‌تری زدم و محکم‌تر روی سر و کله‌ش کشیدم و گفتم:" هیس...س حرف نزن که حسابی کثیف شدی. دو روزم که به حال خودت ولت کردم. چیه؟ نکنه می‌خوای از کثیفی و چرک، جلبک بزنی؟"
چشمانش که خم
امروز خیلی روز شلوغ و سنگینی بود برام نسبت به چند روز گذشته‌،صبح کلاس مجازی زبان داشتم و بعد تموم شدنش بدو بدو رفتیم بانک سرمایه و یه کارت جدید واسم صادر شد چون کارت قبلیم به اسم بابام بود و منقضی شده بود و خلاصه تند تند فرم پر کردم ک نم بارون میزد و تمام مردم که از شیشه بانک نگاه میکردم با ماسک و دستکش ک اغلب بدون دستکش و ماسک واقعا شهرو ترسناک کرده بود و خلاصه عکس تو کیف پولمم داشتم ازین شناسایی طورا گرفتم که خیلی باحاله
بعد یک ساعت، یک ساعت
از تمام اون صحنه های غریب که از شدت فشار صورتم رو آتش زده بود، از لا به لای تمام اون جسدها، با رشادت مردن ها، عشق ها، حسرت ها، خون هایی که ریخته شد، مبارزه ای که تا آخرین لحظه ادامه پیدا کرد، آدمایی که از جون خودشون گذشتن، حرکت های کوچیکی که شاید تکی معنایی نداشت اما وقتی جمع شد مثل یه سیل همه چیزُ با خودش برد، از تمام حسرت ها و آرزوهایی که توی دست های مشت شده و سینه های تیر خورده دفن شد، از تمام چیزی که یه انسان داشت که اون زندگیش بود و وسط گذاشت
 
من با یه اهنگ عاچقانه فوق غمگین نشستم برای هدفم گریه کردم :)))) خل شدم خل :)))
مثلا اونجایی از اهنگ که میگفت :
"گرمی نمیفهمی هنوز بعدا حالیت میشه با چی عوض کردی منو که عاشقت بودم :( "
خب داشتم به این فکر میکردم هدف لنتیم داره به من میگه :)))))) بعد هی نشستم لبام اینجوری :( برگشت .
یا اونجای اون کلیپ که مذکره داشت به مونثه میگفت : من هیچ کاری نکردم ! تو منو خرد کردی و رفتی .
بازم لبام برگشت :(
چون فکر کردم هدف لنتی ام بازم داره به من این جمله رو میگه :(
یا اون جا
پس از 25 سال که از تولد امام رضا(ع) گذشته بود، حضرت فاطمه معصومه(ع) در اولین روز ماه ذى قعده سال 173 هـ ق، در شهر مدینه‌ی منوره به دنیا آمدند. آن حضرت به همراه امام رضا(ع)، هر دو در دامان پاک یک مادر بزرگوار به نام حضرت نجمه خاتون(س) که از مهاجران مغرب بود، رشد و پرورش یافتند. این در حالى است که پدر بزرگوارشان پیوسته در زندان هارون الرشید به سر مى‌بردند و سرانجام در همان زندان ، هنگامى که حضرت معصومه(س) ده ساله بود، به شهادت رسیدند و از آن زمان به بعد
امروز از صبح تا شب توی خونه بودم و مشغول تایپ صوت کلاسم. همش منتظر یه اتفاق بودم و چون توی خونه بودم حس میکردم چیزی نمیتونه نظرمو جلب کنه که امروز واسه شما بنویسمش.
تا اینکه اونقدر حوصلم سر رفت که زنگ زدم مامانم و واسه شام دعوتشون کردم و گفتم که بیان خونمون. از اون انکار و از من اصرار که تو رو خدا بیاین و تعارف نکن. تا راضی شد و 2 ساعتی گذشت تا اونا رسیدن.
توی این 2 ساعتی که منتظر بودم کارهای مختلفی انجام دادم و خودمو واسه پذیرایی ازشون آماده میکرد
از تمام اون صحنه های غریب که از شدت فشار صورتم رو آتش زده بود، از لا به لای تمام اون جسدها، با رشادت مردن ها، عشق ها، حسرت ها، خون هایی که ریخته شد، مبارزه ای که تا آخرین لحظه ادامه پیدا کرد، آدمایی که از جون خودشون گذشتن، حرکت های کوچیکی که شاید تکی معنایی نداشت اما وقتی جمع شد مثل یه سیل همه چیزُ با خودش برد، از تمام حسرت ها و آرزوهایی که توی دست های مشت شده و سینه های تیر خورده دفن شد، از تمام چیزی که یه انسان داشت که اون زندگیش بود و وسط گذاشت
 

در مکالمات و زندگی روزمره بسیار اتفاق میافتد که ما نیاز پیدا
میکنیم تا کسی را توصیف کنیم. در این مقاله می خواهیم درباره توصیف ظاهری
افراد صحبت کنیم.

 
کلمات رایج برای توصیف ظاهر اشخاص
Good looking 
خوش قیافه
Attractive
خیره کننده
Skinny
لاغر و استخوانی
Obese
خیلی چاق 
Muscular
عضلانی
Broad shouldered
شانه پهن
Sun tanned 
آفتاب سوخته 
Rosy cheecked 
لپ گلی
Thin faced
صورت باریک
Round faced
صورت گرد 
Bald 
کچل 
Scruffy
شلخته 
Dry hair/ greasy hair
موی خشک/ چرب 
Freckles
کک و مک
Arched brows
ابرو کمانی
High cheekbones
گ
دیروز صبح توی خونه، طبق معمول، تنها بودم. دخترداییم یک هفته‌ای هست که اومده. زنگ زد و گفت بیا با هم بریم بیرون. من هم از خدا خواسته شال و کلاه کردم و منتظر موندم تا بیاد دنبالم. ساعت ۸.۵ اومد و توی محدوده‌ی خونه‌هامون یه ذره گشت زدیم. بعدش تاکسی گرفتیم و رفتیم یه منطقه‌ی دورتر، مطب دکتر پوست من! دخترداییم چند سوال پرسید و از مطب که خارج شدیم ساعت ۱۰ بود. از اونجایی که جفتمون بیکار بودیم به بیهوده چرخیدن توی خیابون‌ها ادامه دادیم تا این که دخت
سلام، امروز نسبت به روزهای قبل حالم بده چون بیکارم، ولی اتفاقات دست به دست هم میده که من از اینکه به شهرستان برگشتم پشیمونم و بعید میدونم بتونم طولانی مدت دوام بیارم!!
موضوع مدیر انگار قرار نیست تمومی داشته باشه، گویا مدیر بایه خانمی اشنا هست و همکارن، و... ایشون هم اهل یکی از روستاهای بندر هست که از قضای روزگار دقیقا شوهر سابق، دخترعمو پسرعموی ایشون هم میشه!!! در این حد اشنا مثلا!!!
جریان طلاق دختر عمو رو بهتون گفتم قبلا همون که سر جریان من و پس
تا گوشیمو روشن کردم اس ام اس اومد .
- منتظر موندنتو دوست دارم ؛ ظهر بهت میگم کجا بیای .
 
ساعت نزدیک 10 صبح شده بود ای بابا ؛ این کلا داشت رو اعصابم میرفت مرتیکه عوضی ؛ از دیشب تا حالا استرس داشتم ؛ 12 میلیون پول تو حساب داشتم ؛ سه میلیونم از ساناز قرض کردم . جای هیچ فرصتی برای سوال هم براش نذاشتم ؛ الانم که بیکارم نمیدونم چه جوری پولشو برگردونم . اگه صدرا یه کم ؛ فقط یه کم دیروز رفتار دیگه ای داشت کلا بی خیال این یارو میشدم ؛ چون مطمئن بودم هیچ غلطی ن
دانلود آهنگ جدید شاهین نجفی به نام طاعون با کیفیت بالا
Download New Music Shahin Nagafi - Taoon
 
جهت دانلود آهنگ جدید طاعون از شاهین نجفی به ادامه مطلب مراجعه فرمایید
 
متن آهنگ شاهین نجفی بنام طاعون
طاعون ♬طاعون  اگه من گشنه‌ام  ♬اون نون منه که تو یخچال توئه ♬
♬♬طاعون اگه فرش زیر پام نیست ♬تو زدی که قالی زیر  پای توئه ♬اگه من بی هیچ چیزم بی همه چیز ♬همه چیزم مال توئه♬طاعون خاکستر عمر من ♬از آتیش‌بازی امثال توئه ♬ عددی نبودیم یه مشت صفر  
دانلود آهنگ جدید شاهین نجفی به نام طاعون با کیفیت بالا
Download New Music Shahin Nagafi - Taoon
 
جهت دانلود آهنگ جدید طاعون از شاهین نجفی به ادامه مطلب مراجعه فرمایید
 
متن آهنگ شاهین نجفی بنام طاعون
طاعون ♬طاعون  اگه من گشنه‌ام  ♬اون نون منه که تو یخچال توئه ♬
♬♬طاعون اگه فرش زیر پام نیست ♬تو زدی که قالی زیر  پای توئه ♬اگه من بی هیچ چیزم بی همه چیز ♬همه چیزم مال توئه♬طاعون خاکستر عمر من ♬از آتیش‌بازی امثال توئه ♬ عددی نبودیم یه مشت صفر  
سلام
پارسال
همچین روزی، بیست و هفتم اسفند نود و هفت، صبح زود راهی شدیم به سمت جنوب، اردوی
راهیان نور! اردو رو با یکی از خواهرام رفته بودیم که عجیب در عین سختی هاش خوش
گذشت! سالی که با زیارت شهدا شروع شد. بعد از اردو، مادر پدر و دو تا خواهر دیگه
هم دو سه روزی بهمون اضافه شدن و اطراف دزفول و اندیمشک گشتیم.
همزمان
با برگشت ما از سفر، سیل لرستان شروع شد. یعنی درست روزی که از خرم آباد گذشتیم،
خبر خرابی پل اطراف پلدختر رسید. از سیل گلستان بخاطر اینکه ه
دانلود آهنگ ماکان بند خدا پشتمه
♫♫ Download Ahang Macan Band Khoda Poshtame ♫♫
دانلود آهنگ خدا پشتمه با صدای ماکان بند از سایت
♫♫میم موزیک♫♫
 
آهنگ خدا پشتمه از ماکان بند که میتوانید با دوستان خود به اشتراک بزارید؛ ممنون
همچنین میتوانید برای درج نظرات خود مربوط به آهنگ خدا پشتمه در پایین صفحه نظر خود را ارسال فرمایید.
آهنگ خدا پشتمه رو میتونید از سایت میم موزیک با دو کیفیت ۳۲۰ و ۱۲۸ بصورت رایگان دانلود کنید
 
متن اهنگ خدا پشتمه ماکان بند
من خود او

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها