نتایج جستجو برای عبارت :

گفتا من آن ترنجم

گفتا من آن ترنجم داستان زندگی مولاناست، از منظر و زبان حسام الدین چلبی که از مریدان خاص مولانا بوده و در سالهای پایانی زندگی وی، به عنوان خلیفه انتخاب می شود.کتاب تالیف محمد قاسم زاده است و انتشارات روزبهان که همان انتشارات نادرابراهیمی است، آنرا چاپ کرده.نثر کتاب روان و خواناست...از پله پله تا ملاقات خدای عبدالحسین زرین کوب، روان تر است. قاسم زاده صرفا به داستان پرداخته و سعی کرده مانند زرین کوب، از ارائه تحلیل و نظریات ادبی دور بماند. در ک
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر سر آید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز
گفتا ز خوب رویان این کار کمتر آید
گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم
گفتا که شب‌رو است او، از راه دیگر آید
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید
گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد
گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید
گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت
گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید
گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد
گفتا مگوی با کس تا وقت آ
امروز بعد از یه هفته رفتم حرم .. خیلی فرق داشت با همیشه .. بعد یه مدت سختی و جدال با خودم 
محبت و عشق هیچ وقت توی زندگی از ما بنده ها گرفته نمیشه
یه وقتایی خودمون قهر کردیم .. 
قهر هم که می کنی باز خدا بیشتر میاد سراغت 
باهات حرف میزنه .. 
 
گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم
گفتا که شب رو است او از راه دیگر آید
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید
گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد
گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید
گفتم به تمنای تو ام ، جان به لبم ای گل زیباگفتا که نیابی تو مرا هرچه کنی صبر و تقلاگفتم که حدیث می و مطرب من و ساقیکم بود گلی تا که به عشقش بشود حل معماگفتا که ز اسرار ازل ، یکی خلقت عشق استباید بشوی کنده ازین خاک و بیایی به تماشاگفتم که اگر دل بدهم قطع شود ریشه خاکی گفتا که بیا زنده و جاوید شو در عالم بالا
از صدقه سری ِ افرادِ فوق ِدلسوز،
اشک شوقی سرازیر شده که بیا و ببین...
نمیتونم توصیف کنم که چه سیلی راه انداخته این بسته های حمایتی ِ
آقای x  و خانم ِ y .
شرمنده که اگر زبانم قاصره... !!!

#: گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید

گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز

گفتا ز خوب رویان این کار کمتر آید...
گفتم به مهدی بر من عاشق نظر کن
گفتا تو هم از معصیت صرف نظر کن
 
گفتم به نام نامیت هر دم بنازم
گفتا که از اعمال نیکت سرفرازم
 
گفتم که دیدار تو باشد آرزویم
گفتا که در کوی عمل کن جستجویم
 
گفتم بیا جانم پر از شهد صفا کن
گفتا به عهد بندگی با حق وفا کن
ادامه مطلب
گفتم به مهدی بر من عاشق نظر کن
گفتا تو هم از معصیت صرف نظر کن
 
گفتم به نام نامیت هر دم بنازم
گفتا که از اعمال نیکت سرفرازم
 
گفتم که دیدار تو باشد آرزویم
گفتا که در کوی عمل کن جستجویم
 
گفتم بیا جانم پر از شهد صفا کن
گفتا به عهد بندگی با حق وفا کن
ادامه مطلب
   در یک شبِ سردِ زمستانی این اتفاق حادث شد ، و من تا سپیده دَم آشفته بودم .
 
         
         در بَزمِ شاعرانه ی من
 
   امشب غمیست بر دل ، چون بَحرِ بیکرانه
   سر رفته در گریبان  ،  تنها به این بهانه
    گفتم  که بیقرارم  ،  از  بَهرِ وَصلِ رویَت
   گفتا که در دلِ من  ،  هرگز  مَشو روانه
   گفتم که شاعرم من ، در بَزمِ شعرِ من آی
   گفتا بخوان برایم   ،  یک شعرِ عاشقانه
   گفتم که این لبانم ، میسوزد از تَبِ عشق
   گفتا بگیر از این لب  ،  یک کامِ
نیمه شب پریشب گشتم دچار کابوس
دیدم به خواب حافظ توی صف اتوبوس
گفتم سلام حافظ گفتا علیک جانم
گفتم کجا رَوی تو؟ گفت والله خود ندانم
گفتم بگیر فالی گفتا نمانده حالی
گفتم چه گونه ای تو گفتا در بند بیخیالی
گفتم که تازه تازه شعر وغزل چه داری
گفتا که می سرایم شعر سپید باری
گفتم زدولت عشق ؟ گفتا که کودتا شد
گفتم رقیب پس چی؟ گفتا که کله پا شد
گفتم کجاست لیلی؟ مشغول دلربایی؟
گفتا شده ستاره در فیلم سینمایی
گفتم بگو زخالش؟ آن خال آتش افروز
گفتا عمل نموده
 
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
param name="AutoStart" value="False">


 
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز
گفتا ز خوب رویان این کار کمتر آید
گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم
گفتا که
دیدی که یار چون ز دل ما خبر نداشتما را شکار کرد و بیفکند و برنداشتما بی‌خبر شدیم که دیدیم حسن اواو خود ز حال بی‌خبر ما خبر نداشتما را به چشم کرد که تا صید او شدیمزان پس به چشم رحمت بر ما نظر نداشتگفتا جفا نجویم زین خود گذر نکردگفتا وفا نمایم زان خود اثر نداشتوصلش ز دست رفت که کیسه وفا نکردزخمش به دل رسید که سینه سپر نداشتگفتند خرم است شبستان وصل اورفتم که بار خواهم دیدم که در نداشتگفتم که بر پرم سوی بام سرای اوچه سود مرغ همت من بال و پر نداشتخا
سحرگاهی شدم سوی خرابات
که رندان را کنم دعوت به طامات
عصا اندر کف و سجاده بر دوش
که هستم زاهدی صاحب کرامات
خراباتی مرا گفتا که ای شیخ
بگو تا خود چه کار است از مهمات
بدو گفتم که کارم توبهٔ توست
اگر توبه کنی یابی مراعات
مرا گفتا برو ای زاهد خشک
که تر گردی ز دردی خرابات
اگر یک قطره دردی بر تو ریزم
ز مسجد بازمانی وز مناجات
برو مفروش زهد و خودنمائی
که نه زهدت خرند اینجا نه طامات
کسی را اوفتد بر روی، این رنگ
که در کعبه کند بت را مراعات
بگفت این و یکی درد
عشق در ادبیات فارسی، از جنبۀ عشق حقیقی و عشق مجازی در شعر شاعران، مورد بررسی قرار می‌گیرد. عشق ودیعه‌ ای الهی است که در وجود انسان نهاده شده و با ذات و فطرتِ وی عجین شده است. گفته شده که عشق، راه رسیدنِ انسان را برای رسیدن به سعادت و کمال میسر می‌سازد و اساساً خداوند آدمی را خلق کرده تا عاشق باشد و از تفاوت های اصلی انسان با فرشته در این است که فرشته از درکِ عشق عاجز است و عشق، خاصِ انسان است و از روز ازل در وجودِ او نهاده شده است. سعدی شاعر شی
ای دوست زمن بردلِ بیمار،چه گفتی؟
ازماتمِ این عشق گهربار، چه گفتی؟
گفتی همه را؟راست وخدایی، که نگفتی!
زین قلبِ پرازدردِ ستمکار ،چه گفتی؟
آن لحظه ی دیدارکه ازسوی تو آمد
هرگز نروداز دلِ بیزار، چه گفتی؟
آیینه نشستم، همه ازخیرگذشتم
ماهیچ خودت،از هنرِ مار،چه گفتی؟
گفتا که چو مُردم تونیا بر سرِقبرم
گفتا که توگفتی! ببری عار ،چه گفتی؟
دیدارقیامت شدو از هم چو بُریدیم
خوش باش،دوصد بار،به یکبار ،چه گفتی؟
گویم که چو مُردم تو بیا بر سرِقبرم
آغوش گشا،غ
آخر ندارد ای جان این راه آسمانیدیشب به خواب دیدم آن جلوه‌ی نهانی در خود تپیده بودم از انعکاس رویشدر پیش لوح آتش، در پس مه شهانی صد گونه خُرد و خاموش در خاک می‌خزیدمتا روی عشق دیدم، آن هیبت جهانی خلقت به منظرم بود چون خوابگاه راکدجانم چو موج برخاست زان باد کهکشانی دیگر نه خویش دیدم زنجیر چرخ مزدورسقف فلک شکستم وین چرخ استخوانی
ساقی به کف پیاله باز آر تا ببینمنقش و خطوط دیرین در جام ارغوانی تا قصد باده کردم بر باد رفتم از عشقتو بادبان بر ان
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.



اَسَلامُ عَلَیکَ یا صاحِبَ الزَمان(عج)گفتم به مهدی بر من عاشق نظر کنگفتا تو هم از معصیت صرف نظر کن
گفتم به نام نامیت هر دم بنازمگفتا که از اعمال نیکت سرفرازم
گفتم که دیدار تو باشد آرزویمگفتا ک
۴۷۰ – ساقی بیار باده گفنت برون شدی به تماشای ماه نو     ازماه ابروان منت شرم باد رو عمریست تا دلت زاسیران رلف ماست     غافل زحفظ جانب یاران خود مشو مفروش عطر عقل به هندوی زلف ما     کانجا هزار نافه مشکنی به نیم جو تخم وفا ومه ردین کهنه … ساقی بیار باده – گفتا برون شدی به تماشای ماه نو – غزل ۴۰۶ – ۴۷۰
منبع : فالگیر
به شکوه گفتم:
برم زِ دل
یادِ رویِ تو
آرزویِ تو ...
به خنده گفتا:
نرنجم از
خلق و خوی تو
یادِ رویِ تو
ولی ز من دل چو برکنی
حدیثِ خود بر که افکنی
هر کجا روی
وصله ی منی
ساغرِ وفا
از چه بشکنی؟
پ.ن: ظهر جمعه ی خود را به جای خطابه ی نماز جمعه با صدای نامجو نگذرانید، افسرده بشید کی گردن میگیره؟ ولی چه خوب و اثر گذار میخونه :( اَه! دارم متنبه میشم!
در قیامت ، عابدی را دوزخش انداختند
هر چه فریادش، جوابش را نمی پرداختند
 
داد میزد خوانده ام هفتاد سال، هرشب نمازپس چه شد اینک ثواب ِآن همه رازونیاز
 
یک ندا آمد چرا تهمت زدی همسایه اتتا شود اینگونه حالت، این جهنم خانه ات
 
گفت من در طول عمرم گر زدم یک تهمتی.ظلم باشد زان بسوزم، ای خدا ڪن رحمتی
 
آن ندا گفتا همانڪس ڪه زدی تهمت براوطفلڪی هفتاد سال، جمع ڪرده بودش آبرو
امشب چو حق زنده می داده به خیراتیمست است و خراباتی این روح سماواتی از مغرب پیمانه جان را خبری آمدآن عالم ناپیدا دیدیم به اصواتی دیدیم همه حلقه در بند و به تاراجندگفتم که چه باشد این، صد کیش و دو صد ماتی بگذشت سویم پنهان، گفتم به کجا ای جانپاسخ بده آنم را بنشین تو به ساعاتی بنگر همه در خوابند، بی آینه می‌تابندخواهند تو بت باشی گردند به طاعاتی گفتا علف هرزند، یک سایه نمی‌ارزندامّا دم حق باشد این سایه‌ی سقراطی گفتم همه اسرارت بفروخته‌اند
میگه :
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
بعد باز میگه :
پرسیدم از طبیبی احوال دوست گفتا
فی بعدها عذاب فی قربها السلامه
 
بعد من فکر میکنم، بلد نیستم عاشقی کنم. اما عمیقا دوست داشتن رو بلدم. و امیدوارم ملامت نیاد بعد از این کاری ک به انجامش تصمیم گرفتم. 
 
بعد باز تاکید می کنه:
دنیا وفا ندارد ای نور هر دو دیده...
غزلی ناب از مولوی، دیوان شمسای دل چه اندیشیده‌ای در عذر آن تقصیرهازان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفازان سوی او چندان کرم زین سو خلاف و بیش و کمزان سوی او چندان نعم زین سوی تو چندین خطازین سوی تو چندین حسد چندین خیال و ظن بدزان سوی او چندان کشش چندان چشش چندان عطاچندین چشش از بهر چه تا جان تلخت خوش شودچندین کشش از بهر چه تا دررسی در اولیااز بد پشیمان می‌شوی الله گویان می‌شویآن دم تو را او می‌کشد تا وارهاند مر تو رااز جرم ترسان می‌شوی و
دل باز ده، آغاز مکن قصه‌ی نو
افکند هزار دل ز هر حلقه‌ی زلف
گفتا دل خود بجوی، بردار و برو
#شاطرعباس_صبوحی
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
مشاهده مطلب در کانال
غزلی ناب از مولوی، دیوان شمس
ای دل چه اندیشیده‌ای در عذر آن تقصیرهازان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا
زان سوی او چندان کرم زین سو خلاف و بیش و کمزان سوی او چندان نعم زین سوی تو چندین خطا
زین سوی تو چندین حسد چندین خیال و ظن بدزان سوی او چندان کشش چندان چشش چندان عطا
چندین چشش از بهر چه تا جان تلخت خوش شودچندین کشش از بهر چه تا دررسی در اولیا
از بد پشیمان می‌شوی الله گویان می‌شویآن دم تو را او می‌کشد تا وارهاند مر تو را
از جرم ترسان می‌ش
ساقیش گفتا مرا بی‌هوش باد
ای خدا از ساقیان #بزم غیب
در دو عالم بانگ نوشانوش باد......
#مولانا
#بزم
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
مشاهده مطلب در کانال
او گفت:زندگی چیست؟
گفتم همان که آدمی مزه آن را میچشد و آخر سر هم باآن وداع می کند.
گفتا: آسان است؟
گفتم زندگی کردن آسان و زندگی واقعی دشواراست.
بگفت:چرا با اینهمه سختی که داری زندگی را دوست داری؟
گفتم نه برای خود برای عشق است:)
 
ساقی چمانه* پر کن کان دلبر چمانی*
بر من نظر فکنده با چشم خود نهانی
 
دل در گرو سپردم خرقه به می سِتُردم*
تا بر دلم ز عزت آرد نظر زمانی
 
مطرب بزن نوائی تا برکشم سماعی
دلداده و خرابم زان زلفِ شعشعانی *
 
تشنه ی شهد شیرین کُشته ی خال زیرین
غافل که درد هجرش بر دل کشد جهانی
 
گر او شود نگار من غمزه کند به کار من
بر هم زنم جهان را با جامِ ارغوانی *
 
ای دل تو شکوه داری خاطر به فتنه داری
بر من نظر کند حال آن یارِ جاودانی
 
گفتم که رنجِ هجران دل میکند پریشان
آمدم بنویسم «ماه‌های متمادی رغبتی و اشتقاقی به سرودن و نوشتن نداشتم ...» ترسیدم بشود آخرین پست وبلاگم! همانطور که یک سال و هفتاد و شش روز از آخرین پست اینستاگرامم می‌گذرد و هنوز پستی را در معرض قضاوت دیگران قرار ندادم!
آمدم بنویسم «چرا نوشتن تا این حد سخت است؟» دیدم باید ترس خوانده شدن و پاسخ نشنیدن اما قضاوت کردن را کنار بگذارم!
دیدم همیشه که نباید منتظر ماند ذهنمان یک متن تحلیلی و ادبی طویل با ردیف واژگان پرطمطراق تحویلمان دهد و گاهی هم با
به خنده گفتا 
نرنجم از خلق و خویِ تو، یاد روی تو 
ولی ز من دل چو برکنی
حدیث خود بر که افکنی؟ 
_آره، حدیث من فراوانه و کنون چه کنم با خطای دلم؟
 
مکانیزم های دفاعی 
حفاظت از ایگو 
توهم یا واقعیت؟ تشخیص. 
اینجاست که به ساخت یک ایگوی سالم با فرمون گرفتن از یه روانکاوی، دادرسی، فریادرسی، نیازه. 
 
#آتش عشق تو جهان را!
گفتا صفت عشق جهان‌سوز چنین است...
#فروغی_بسطامی
چهارشنبه سوری مبارک
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✦ @Parsa_Night_narrator ✦
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
[فایل ۲۱ کیلوبایت]
مشاهده مطلب در کانال
 
 
باسمه تعالیچلچراغقضاوتقصیده ۹آنچه مردم درظواهر شاهدند، گشته ملاکبا قضاوتهای بی جا، می کنند مردم هلاکسخت باشد، تا که یابی واقعیت را نخستنیت است تنها ملاک صحت اندر اصطکاک
 
عاشقی در گفتن و ابراز عشق و عشوه نیستاین بود یک ظاهری از عشق و عاشق شد هلاکبین ربا و بیع را، داد و ستد باشد عملظاهر یکسان، کجا دارند معنی اشتراکآنچه می بینی، نمی باشد ملاکی در قضامستند باید سخن گفت و مکن مرده خوراکگر کسی ساکت بود، هر گز مگو نالایق استمی نمایاند خودش ر
        بسم الله الرحمن الرحیم
 
        به جای اینکه در انجام اموربگیم
          این چی میگه اون چی میگه یا
         در نهایت من چی میگم. ببینیم
              خدا چی میگه
 
     
تا شدم حلقه به گوش این و آن
مشکلاتم یک به یک آمد عیان
هر کسی گفتا چنین در وصف من
دیگری گفتا به وصفم آن چنان
هر چه کردم تا به دست آرم دلی
 بر دهانم خیل دل ها زد عنان
هیچ کس از کار  من راضی نشد
خود فزودم بر خودم بار گران
دل حرم کردم به خود آید دلم
تا شوم حلقه به گوشش آنچنا
 
باسمه تعالینیایشدعای عهدغزل۵هر که خواهد برگزیند یار خود را در جهانچون امام و حجت حق در دو عالم همزمانابتدا باید کند پیمان و عهد خود جدیدتا شود تجدید عهدش، در اطاعت بی امانگفت صادق این دعا را، بهر یاران اماممی کنی اظهار آنرا با عمل،هم با زبانعهد ما بر جا بود، حتی پس از ترک دیارگر نباشم در ظهور حضرت صاحب زمانبعد دستور قیام حضرت رب عظیمباز می گردم به دنیا، بار دیگر جان فشانمردمان بر مصطفی و آل او گویند درودتا شود دین خدا بر پا و گردد حق عیانگ
ساقی دل و سبوی چشماناین کیست شبان به کوی چشمان
این مردمکان که خواب دارندما لیک تَکان به توی چشمان
دیدی که چه بی‌بخار برخاستخلقی پی آبروی چشمان
ما جلوه و آبرو ندانیماشک‌ایم نهان به جوی چشمان
خاموش که وقت کارزار استبرپای به های‌و‌هوی چشمان
گفتا دم باده نیست حلمی؟گفتم سر جان، به روی چشمان
 "شعر کودکانه جوجه من"جوجه پر طلاییزرد و سرخ و حنایی
پرهات رنگا رنگهراه رفتنت قشنگه
ای جوجه قشنگمجوجه رنگارنگم
حناییه سر توچه خوشگله پر تو
   بیشتر بخوانید: "شعر کوتاه برای کودک 2 ساله"
 
**********اشعار کودکانه**********
 
"جوجه نافرمان"
گفت با جوجه مرغکی هشیارکه ز پهلوی من مَرو به کنار
گربه را بین که دُم عَلم کردهگوش ها تیز و پشت خم کرده
چشم خود تا به هم زنی بردتتا کُله چرخ داده ای خوردت
جوجه گفتا که مادرم ترسوستبه خیالش که گربه هم لولوست
گربه حیوان خو
        بسم الله الرحمن الرحیم
 
        به جای اینکه در انجام اموربگیم
          این چی میگه اون چی میگه یا
         در نهایت من چی میگم. ببینیم
              خدا چی میگه
 
     
تا شدم حلقه به گوش این و آن
مشکلاتم یک به یک آمد عیان
هر کسی گفتا چنین در وصف من
دیگری گفتا به وصفم آن چنان
هر چه کردم تا به دست آرم دلی
 بر دهانم خیل دل ها زد عنان
هیچ کس از کار  من راضی نشد
خود فزودم بر خودم بار گران
دل حرم کردم به خود آید دلم
تا شوم حلقه به گوشش آنچنا
        بسم الله الرحمن الرحیم
 
        به جای اینکه در انجام اموربگیم
          این چی میگه اون چی میگه یا
         در نهایت من چی میگم. ببینیم
              خدا چی میگه
 
     
تا شدم حلقه به گوش این و آن
مشکلاتم یک به یک آمد عیان
هر کسی گفتا چنین در وصف من
دیگری گفتا به وصفم آن چنان
هر چه کردم تا به دست آرم دلی
 بر دهانم خیل دل ها زد عنان
هیچ کس از کار  من راضی نشد
خود فزودم بر خودم بار گران
دل حرم کردم به خود آید دلم
تا شوم حلقه به گوشش آنچنا
هفته‌ها وحشیانه می‌آیند و بدونِ آن‌که بفهمم، تمام می‌شوند. اما به نظر می‌رسد من میان چرخ‌دهنده‌های زمان گیر کرده‌ام و زمانی از من نمی‌گذرد. حدود بیست و پنج روز می‌گذرد که دل‌خوشی‌های احمقانه‌ی خودم را تحریم کرده‌ام اما برای من انگار بیست سال گذشته. تمام همین بیست سالی را که هرگز نفهمیدم دارم زنده‌گی می‌کنم. ترکِ سر زدنِ مدام به بعضی گوشه‌ها خیلی سخت شده. عادت داشته‌ام هر چیز را جمع کنم و بسته‌بندی کنم، بگذارم توی جعبه‌ی نامه‌ها
        بسم الله الرحمن الرحیم
 
        به جای اینکه در انجام اموربگیم
          این چی میگه اون چی میگه یا
         در نهایت من چی میگم. ببینیم
              خدا چی میگه
 
     
تا شدم حلقه به گوش این و آن
مشکلاتم یک به یک آمد عیان
هر کسی گفتا چنین در وصف من
دیگری گفتا به وصفم آن چنان
هر چه کردم تا به دست آرم دلی
 بر دهانم خیل دل ها زد عنان
هیچ کس از کار  من راضی نشد
خود فزودم بر خودم بار گران
دل حرم کردم به خود آید دلم
تا شوم حلقه به گوشش آنچنا
 
 
باسمه تعالیچلچراغقضاوتقصیده ۹
 
گفته ها و دیده های این و آن گشته ملاکبا قضاوتهای بی جا، مردمان در اصطکاکآنچه می بینی، نمی باشد ملاکی در قضامستند باید سخن راند و مکن مرده خوراک
 
سخت باشد، تا که یابی واقعیت را نخستنیت است تنها ملاک یک دلی و اشتراک
 
می شود تحریف بعضا در احادیث و اثرزین سبب باشد قضاوت، بی سبب آن درد ناک
کسب علم و معرفت افزون کند ادراک مادور گشتن از حقیقت، می کند ما را هلاک
شخصیت ها را قضاوت کن نه بر مبنای حرفجستجو کن، مشورت ک
 
 
باسمه تعالیچلچراغقضاوتقصیده ۹
گفته ها و دیده های این و آن گشته ملاکبا قضاوتهای بی جا، مردمان در اصطکاک
آنچه می بینی، نمی باشد ملاکی در قضامستند باید سخن راند و مکن مرده خوراک
سخت باشد، تا که یابی واقعیت را نخستنیت است تنها ملاک یک دلی و اشتراک
می شود تحریف بعضا در احادیث رجالزین سبب باشد قضاوت، بی سبب آن درد ناک
کسب علم و معرفت افزون کند ادراک مادور گشتن از حقیقت، می کند ما را هلاک
شخصیت ها را قضاوت کن نه بر مبنای حرفجستجو کن، مشورت کن، مس
ادامه قسمت اول 
روز دیگر هر که از آنجا گذشت 
چشم خود بر هم نزد وانجا نشست 
هر یکی فریادی از روزن کشد
ولوله در کوچه و برزن کشد 
عاقلی گفتا که این مرد شریر
بیشک از جان خودش گردیده سیر
همهمه گردد که او دیوانه است
همچو شیطانی ز حق بیگانه است 
چون یکی گفتا، که ای آدم نما
راز و اسرار خودت، افشا نما
از چه رو داری تو آتش را به کف 
گو تو شیطانی، و یا اصحاب کهف 
گفت ای پیران حق ای عاقلان
جملگی باشید ، همچون اَحولان *
هر که در دستم نبیند انبری
شیهه ای از دل ک
ادامه قسمت اول 
روز دیگر هر که از آنجا گذشت 
چشم خود بر هم نزد وانجا نشست 
هر یکی فریادی از روزن کشد
ولوله در کوچه و برزن کشد 
عاقلی گفتا که این مرد شریر
بیشک از جان خودش گردیده سیر
همهمه گردد که او دیوانه است
همچو شیطانی ز حق بیگانه است 
چون یکی گفتا، که ای آدم نما
راز و اسرار خودت، افشا نما
از چه رو داری تو آتش را به کف 
گو تو شیطانی، و یا اصحاب کهف 
گفت ای پیران حق ای عاقلان
جملگی باشید ، همچون اَحولان *
هر که در دستم نبیند انبری
شیهه ای از دل ک
آمد به میان به جان آتشافروخته شد روان آتش یک جلوه ز دلبری چو بنمودمن بودم و امتحان آتش هنگامه‌ی وصل چون بر آمدنابود شدم به سان آتش زان چشم سیاه شعله‌افکندل سوخته شد به خوان آتش
در روح چو خرقه باز کردمآن خرقه شد آسمان آتش ای چنگ‌نواز خامه‌افروزمهمان کن‌ام آن لسان آتش رویای تو پخته شد سحرگاهمن ماندم و آن نشان آتش گفتم چه سزای عاشقی بوداین قصّه‌ی دلسِتان آتش؟ گفتا سر عاشقان ندیدیآویخته از دهان آتش؟ خاموش شو و زبان مرنجانتا ره بردت عنان
ماه محرم شال عزا  به  سر  ز  عزای  محرم  استخون گریه گر کنی به نظر باز هم کم استتنها  نه جن و انس در این غُصه  سوگوار در عرش بانگ نوحه از این حجم ماتم است هر سال  با شکوه تر از سال های  پیش افراشته به لطف خدا  قد  پرچم  است آری !  حسین از  من  و  او  پاره  تنم گلواژه از رسول همان ختم اعظم است باید دوباره رخت عزا  را به تن  نمود "باز این چه شورش است که در خلق عالم است "هفتاد و دو ستاره  به روی زمین نشست در خیمه العطش به فراسوی  شبنم است سرها چه
باسمه تعالیزندگی نامه منظومدکتر علی رجالیامور اجراییقسمت(۹)یک هزار و سیصد و پنجاه و هفت شمسی استمن شدم مشغول تدریس وحضورم رسمی استدو به چل خدمت نمودم، کار من تدریس محضگرچه خشک باشد ریاضی، می برم لذت و حضکاربردی از ریاضی را، زمان کار خویشدر مدیریت به پا کردم، با افراد بیشگام اول در خصوص جذب استادان گذشتکادر می گردد دوچندان، بر مراد ما بگشتبعد یک سالی ز برگشت فرنگ و کسب علمدکترا دایر نمودم، با تلاش و صبر و حلممن معاون گشتم و کارم دو چندان، آن
شیخی به زن فاحشه گفتا مستی
هر لحظه به دام دگری پا بستی
گفتا شیخا هر آنچه گویی هستم
اما تو چنان که می نمایی هستی
خیام
دیشب نزدیکای صبح، حدودا ساعت چهار و نیم بود که با صدای زنگ از خواب پریدم. سعی کردم دوباره بخوابم که بعد از چند دقیقه دوباره صدای زنگ شروع شد و این مسخره بازی تا ساعت پنج و نیم که دادم دراومد ادامه داشت...
مادری عادت داره شب ها تو گوشیش واسه نماز صبح آلارم با صداهای نابهنجار برای اطمینان از بیدار شدن میگذاره، عادت داشت گوشیشو کنارش
هرجا نظر اندازم، طرحی­ست ز فیزیکش  هم نوع کوانتیکش هم نوع کلاسیکش
بر سفره ی درویشان، پنهان ز بداَندیشان  پیدا شده بر ایشان، طرحی ز مکانیکش
از میکده واماندم، دانشکده­ شد جایم تقدیر بزد گولم، با شیوه و تکنیکش
از جانب میخانه، رفتم به رصدخانه  با خنده­ ی مستانه، دلشاد ز اُپتیکش
دیدم ز تلسکوپ هم پنهان شده آن مه­ رخ  گفتا بُود این خارج، از قدرت تفکیکش
این شاعر شوریده، زان زلف کوانتیده هرچند جفا دیده، کی آمده دَر جیکش؟!
چشمش شده چون لاله، خیس
آخ. عزیزم، سلام.
از آخرین باری که برات نوشتم مدت‌ها می‌گذره. اصلا یادم نمیاد آخرین بار کی بود که خوب بهت گوش دادم. که شنیدمت. دیشب شب سختی بود، مهم نیست چرا، مهم اینه که الان من روی صندلی چرخدار روبه‌روی پنجره اتاق، روبه‌روی درخت انار و شمعدونی‌های مامان نشستم و خورشید با دست های گوشتالو و گرمش صورتم رو نوازش میده. و آسمون رو می‌بینم که یک‌پارچه حریر آبی رنگ روی خودش انداخته، چشم‌های خمارش رو بهِم میدوزه و با لبخند نفسش رو بیرون میده، ن
چنین راهی که ققنوسان بزایدهزاران تن بگیرد جان بزاید
چنین ماهی که خون از دل فشاندبگیرد هر چه این تا آن بزاید
چنین وصلی مرا تا صبح رقصیدمپنداری که شب آسان بزاید
به شیطانی که تیغ عشق دارددلی دادم که الرّحمن بزاید
بزاید تا بزیَد تا بپایدبه پاییدن چه خون‌افشان بزاید
بدین ساعت که جان از رنج توفیدشه‌ام گفتا شبان این‌سان بزاید
شبان گشتم که از صد شب گذشتمشبانی این چنین توفان بزاید
به حلمی گفته بودم عشق این استنهایت هم شبی جانان بزاید
موسیقی:‌ Shye
یافتند آن بُت که نامش بود لات // لشکر محمود اندر سومنات
هندوان از بهر بُت برخاستند // ده رهش هم سنگ زر می‌خواستند
هیچ گونه شاه می‌نفروختش // آتشی بر کرد و حالی سوختش
سرکشی گفتش نمی‌بایست سوخت // زر به از بُت ، می‌بایستش فروخت
گفت ترسیدم که در روز شمار // بر سر آن جمع گوید کردگار
آزر و محمود را دارید گوش // زانک هست آن بُت‌تراش این بُت‌فروش
گفت چون محمود آتش برفروخت // وآن بُتِ آتش‌پرستان را بسوخت
بیست من جوهر بیامد از میانش // خواست شد ازدست حالی ر
یافتند آن بُت که نامش بود لات // لشکر محمود اندر سومنات
هندوان از بهر بُت برخاستند // ده رهش هم سنگ زر می‌خواستند
هیچ گونه شاه می‌نفروختش // آتشی بر کرد و حالی سوختش
سرکشی گفتش نمی‌بایست سوخت // زر به از بُت ، می‌بایستش فروخت
گفت ترسیدم که در روز شمار // بر سر آن جمع گوید کردگار
آزر و محمود را دارید گوش // زانک هست آن بُت‌تراش این بُت‌فروش
گفت چون محمود آتش برفروخت // وآن بُتِ آتش‌پرستان را بسوخت
بیست من جوهر بیامد از میانش // خواست شد ازدست حالی ر
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرسکه چنان زو شده‌ام بی سر و سامان که مپرس
کس به امید وفا ترک دل و دین مکنادکه چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس
به یکی جرعه که آزار کسش در پی نیستزحمتی می‌کشم از مردم نادان که مپرس
زاهد از ما به سلامت بگذر کاین می لعلدل و دین می‌برد از دست بدان سان که مپرس
گفت‌وگوهاست در این راه که جان بگدازدهر کسی عربده‌ای این که مبین آن که مپرس
پارسایی و سلامت هوسم بود ولیشیوه‌ای می‌کند آن نرگس فتان که مپرس
گفتم از گوی فل
شعر وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها-22
**************
غلامرضا سازگار
گویند فقیری به مدینه به دلی زار
امد به در خانه ی عباس علمدار
زد بوسه بر ان درگه و استاد مؤدب
گفتا به ادب با پسر حیدر کرار
کی صاحب این خانه یکی مرد فقیرم
بیمار و تهیدست و گرفتار و دل افکار
هر سال در این فصل از این خانه گرفتم
بر خرجی یکساله ی خود هدیه ی بسیار
گفتا به زنان ام بنین مادر عباس
با سوز دل سوخته و دیده ی خون بار
کز زیور و زر هر چه که دارید بیارید
بخشید بر این مرد فقیر از ره ای
غزل ای دوست علامه حسن زاده آملی
دارم هوس وصالت ای دوست / دائـم منـم و خیالت ای دوسـت
ایـن مرغ زجــال هــا رهـیــده / افتاده عجب به جالت ای دوست
رنـدی چـو مـرا بـدیـد این حال / گفتا که خوشا به حالت ای دوست
در چـال فتــاده ای ولیــکــن / پـرواز دهـنـد وبالت ای دوست
پــرواز بـرون ز حــد احـصــا / آنی چو هزار سالت ای دوست
دیــده به امیــد ایـن نویــدش / دارم به ره نوالـت ای دوسـت
در خـواب روم مـگـر که بیـنم / باچشم دگر جمالت ای دوست
در وصف تو هرکه را ک
ای عاشقان ای عاشقان، پیمانه را گم کرده‌ام زان می که در پیمانه‌ها، اندر نگنجد خورده‌ام مستم ز خمر من لدن، رو محتسب را غمز کن مر محتسب را و تو را، هم چاشنی آورده‌ام ای پادشاه صادقان، چون من منافق دیده‌ای با زندگانت زنده‌ام، با مردگانت مرده‌ام با دلبران و گلرخان، چون گلبنان بشکفته‌ام با منکران دِی صفت، همچون خزان افسرده‌ام ای نان طلب در من نگر، والله که مستم بی‌خبر من گرد خنبی گشته‌ام، من شیره‌ای افشرده‌ام مستم ولی از روی او، غرقم و
ای عاشقان ای عاشقان، پیمانه را گم کرده‌ام زان می که در پیمانه‌ها، اندر نگنجد خورده‌ام مستم ز خمر من لدن، رو محتسب را غمز کن مر محتسب را و تو را، هم چاشنی آورده‌ام ای پادشاه صادقان، چون من منافق دیده‌ای با زندگانت زنده‌ام، با مردگانت مرده‌ام با دلبران و گلرخان، چون گلبنان بشکفته‌ام با منکران دِی صفت، همچون خزان افسرده‌ام ای نان طلب در من نگر، والله که مستم بی‌خبر من گرد خنبی گشته‌ام، من شیره‌ای افشرده‌ام مستم ولی از روی او، غرقم و
«١٨٦»وَ إِذا سَأَلَکَ‌ عِبادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ‌ أُجِیبُ‌ دَعْوَةَ‌ الدّاعِ‌ إِذا دَعانِ‌ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَ لْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ‌ یَرْشُدُونَ‌ و هرگاه بندگانم از تو درباره من پرسند(بگو:)همانا من نزدیکم؛دعاى نیایشگر را آنگاه که مرا مى‌خواند پاسخ مى‌گویم.پس باید دعوت مرا بپذیرند و به من ایمان آورند،باشد که به رشد رسند. نکته‌ها: برخى از رسول خدا صلى الله علیه و آله مى‌پرسیدند:خدا را چگونه بخوانیم،آیا خدا ب
نوای بلند آزادی؛ عشق. نوای بلند عدالت؛ همین که جاری‌ست بر زمین. آواز رسای خداوند بر زمین، در هر ثانیه، در هر دل؛ بیایید ای آلودگان و برکت یابید، و ای زهدپیشگان و ای مفسدان و مختلسان وهم و پروا، بمیرید و در دادگهان عدل الهی، تواضع و محبت و یاری بیابید. 

این روحانیون، این شیاطین ملبّس رنگارنگ، گفتا یک دو روزی خوش باشند، فردا حصر و حبس و تعزیر و غرامت، به دستان خویش. و این مردمان، یک دو روزی از کرده‌ی ناصواب خویش در رنج و ندامت، فرداشان شادی و ن
این مثل بشنو که شب، دزدی عنید
در بن دیوار حفره می‌برید
 
نیم‌بیداری که او رنجور بود
طقطق آهسته‌اش را می‌شنود
 
رفت بر بام و فرو آویخت سر
گفت او را در چه کاری ای پدر؟!
 
خیر باشد نیم‌شب چه می‌کنی
تو کیی گفتا دهل‌زن ای سنی
 
در چه کاری گفت می‌کوبم دهل
گفت کو بانگ دهل ای بوسبل
 
گفت فردا بشنوی این بانگ را
نعره‌ی یا حسرتا! وا ویلتا!
 
آن دروغست و کژ و بر ساخته
سر آن کژ را تو هم نشناخته
 
بعضی کارها واقعا همین‌طور است، امروز انجام می‌شود اما فردا
آبروی حسین به کهکشان می‌ارزد، یک موی حسین بر دو جهان می‌ارزد، گفتم که بگو بهشت را قیمت چیست، گفتا که حسین بیش از آن می‌ارزد.
 
السلام علیک یا اباعبدالله : دیباچه عشق و عاشقی باز شود ، دلها همه آماده پرواز شود ، با بوی محرم الحرام تو حسین ، ایام عزا و غصه آغاز شود . آغاز محرم حسینی را تسلیت عرض مینمایم.
 
دانلود نوحه لکی 1
دانلود نوحه لکی 2
دانلود نوحه لکی 3
دانلود نوحه لکی 4
برای دانلود نوحه های بیشتر به همراه متن به کانال @nohelaki مراجعه فرمائید.
 
افسوس که نامه جوانی طی شد 
و آن تازه بهار زندگانی دی شد
وآن مرغطرب که نام او بود شباب 
فریاد ندانم کی آمدوکی شد خیام
 
یک عمر به کودکی به استاد شدیم
یک عمر زاستادی خود شاد شدیم
افسوس ندانیم که ما را چه رسید
از خاک بر آمدیم و بر باد شدیم خیام
 
در کارگه کوزه گری بودم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
هر یک به زبان حال با من گفتند
کو کوزه گر و کوزه خرو کوزه فروش خیام
 
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حرف معما نه تو دانی و نه من
هست از پس پرده گفتگ
عید است و غــدیرش ، علی والا است ، علیدل تشنه عـــــدل است و او دریاست ، علیجشن است و مبارک ، علی گشته است ، ولیدنیا همـــه را شادی که مـــــولا است ، علی 
***********
پیام نور به لب های پیک وحی خداستبخوان سرود ولایت، که عید اهل ولاست‏بیا شراب طهور از خم غدیر بزن،خدا گواهست که ساقی این شراب خداست!عید غدیر مبارک
***********
آغاز علی بود و علی حُسن ختاماو اول و آخر است به دین اسلامدر عید غدیرخم فرستد صلواتهر کس که و را علی ولی گشت و امام
 
***********
بر عید غدی
                          باسمه تعالی
غزلیات مشترک دکتر علی رجالی و حسن میرزایی
                  تازه ترین سروده مشترک                         احکام اسلامی                              قصاص                               غزل۵
                         قصاص
تلافی کردن ِ عین عمل، حکم ِ قصاص استاگرچه عفو و بخشش، بهتر از کین و تقاص است
اگر این حکم ِ قرانی شود جاری به دنیاره آوردش، حیات ِ شخص عام و شخص ِ خاص است 
به قران آمده هر کس که ظلمی رفت بر اوتلافی گر کند، جانش، ز حس
 
 
باسمه تعالیچلچراغامام زمانقصیده ۱۰
ای که هستی جانشین و مالک لیل و نهارصاحب عز و جلال و مظهر پرودگار
از نظر ها غایب و در جان مردم جان توستکی شود ظاهر رخ گلگون و یابم من قرار 
با قیامت می شود عالم پر از نور و صفاعدل تو جاری شود، هر گوشه و کوی و دیار
عاشق روی و جمال تو سراپا گشته ایملحظه ای بر ما نظر کن، در حجابیم و غبار
ای عزیز فاطمه، منجی و هادی در جهانمی کنی محروم ما را از ولایت در نظار
می شود روزی بگویی قبر مادر در کجاست؟نیست جای دفن او معلوم
دیروز می خواستیم بریم باغمون برای برداشت محصول که کلامی نغز از پدر شنیدم. وقتی داشتیم می رفتیم من عجله داشتم و بابا عین نظامی ها محکم و جدی پشت فرمون نشسته بود و آروم آروم به راهش ادامه می داد، انگار تانک می روندش :)  به بابا گفتم: بابا من شیش و نیم باید باشگاه باشما؟!! گفت: سر وقت به اونم می رسیم و آرامشی عمیق در چهرش موج میزد :) داخل پرانتز هم بگم که هر وقت بابا بگه سر وقت یعنی تعطیل یعنی کنسل و هیچی الا اون کار. نزدیکیای باغ بودیم که بابا گفت: مهم
معین تبریزی
با یک نگاه خود ، دل ما را ربود و برد
بنگر که یک نگه چه مصیبت به پا کند
____________
معین تبریزی
به کار ما نمی آید وفای دوست با اکراه
به ترک من اگر قطعیست تصمیم تو ، بسم الله
_____________
معین تبریزی
درد مرا کسی نتواند دوا کند
باید طبیب نیز برایم دعا کند
_____________
معین تبریزی
به پای او نشستم سال ها ، شاید که برگردد
و او برگشت اما در کنار دیگری برگشت
________________
معین تبریزی
مرا امّید وصلت نیست ، با هجران خوشم دیگر
تو هم با دیگری زین پس برو ای بی وفا خوش
* در باب شیوع ویروس کرونا در ایران و احتکار ماسک
 
نه دست مردم محتاج گیردنه از حرص و طمع سیری پذیردهر آنکس احتکار ماسک کرده کرونایی شود فوری بمیرد 
 
***
چنین گفتا مرا آن یار سرمستتو را بهر سلامت نکته‌ای هستتو کز کالای چینی شسته‌ای دستکرونا را بکش با شستن دست 
 
***
نه واهمه از آنفلوآنزا داریمنه ترس از این موج کرونا داریمما پوستمان کلفت شد از بس کههر روز از این جور قضایا داریم 
 
حسین شادمهر
 
#کرونا #کرونادرایران #کرونایی 
 
حضرت رقیه سلام الله علیها، هر لحظه گریانم

 
گفتا رقیه عمه جان من زار و نالانم، هر لحظه گریانم

چون بلبلی کنج قفس سر در گریبانم، هر لحظه گریانم

 
از فرقت روی پدر تا کی بنالم من، بشکسته بالم من

یا رب چه سازم روز و شب منزل به ویرانم، هر لحظه گریانم

 
ادامه مطلب
 
اندر گمان نیاید لیلیِ چون توئی را
وندر جهان نگنجد مهرویِ چون توئی را
 
صورتگری ز چین هم نقشی نبیند از تو 
چون ماهِ نو ندارد، ابرویِ چون توئی را 
 
آن چشمِ مستِ ساقی از شرم بر هم افتد
تا در پیاله بیند، جادویِ چون توئی را
 
هر مست شد غلامت تا در خیالِ خامش 
در گوش حلقه سازد یک مویِ چون توئی را 
 
آهوی مُشک افکن، مُشکش دگر نخواهد
زیرا شنیده وصفِ، گیسویِ چون توئی را 
 
چشمان مست خوبان مستی ز کف بدادند
تا دیده اند چشمِ، دلجوی چون توئی را 
 
من در خی
این داستان در چند سایت بصورت نثر و خیلی کوتاه نوشته شده که بنده به صحت حقیقت داشتن یا نداشتن آن مطمن نیستم
 آن را مطالعه کردم متوجه شدم  که هر نویسنده  فقط از منظر خاص خودش به آن پرداخته و در آنها اختلافاتی وجود دارد به این خاطر تصمیم گرفتم داستان را بصورت مثنوی  و از دید گاهی دیگر مورد قضاوت قرار دهم ، دوستان میتوانند 
این داستان را با همین عنوان در گوگل مطالعه کنند ، و دیدگاه خود را 
اگر مایل بودند با بنده در میان گذارند ،
در ضمن به علت طولا
شاعر مهدی زراعتی این بار گفتم از چه دلم غرق ماتم استگفتا عزای مادر سادات عالم استباید دوباره کار خود از سر بگیرمُمثل همیشه اذن ز حیدر بگیرمُزان پس وضو ز چشمه ی کوثر بگیرمُرخصت به ذکر نام تو مادر بگیرمُکودک صفت به مادری ات عشق می کنمکودک نشد به نوکری ات عشق می کنمعطری که از حوالی جنت رسیده ایموجی که تا کرانه ی عصمت رسیده ایسیبی که بر درخت نبوت رسیده ایچون لشکری که بهر ولایت رسیده اینُه سال با پیمبر و نُه سال با علیدادی به هر دوشان زِ ازل دستِ
جلال الدین محمد بلخی ، معتقد بود که کائنات در تحول دائم است ، و اساس هستی در نیستی و بقاست . این سیر تحولی تا جهان ،جهان است ،خورشید و ماه و ستاره در افق مشغول نورافشانی است به نام تحول و تکامل ، ادامه خواهد داشت : 
آدم از خاک است ، کی ماند به خاک 
هیچ انگوری نمی ماند به   تاک 
نطفه از نان است ؛کی ماند به نان ؟ 
مردم از نطفه است ، کی باشد چنان ؟ 
هیج اصلی نیست مانند اثر 
پس ندانی اصل رنج و درد سر 
در کلیه پدیده های طبیعت ، آثار تغییر و تحول به چشم می


دستی به قلم گیرم با حال پریشانیریزم ز درون بیرون صد عقده پنهانی
زآستین برون آمد دستی ز در فتنهزین فتنه جهان را کرد شور وشرر افشانی
با تیر بلای او سروی به زمین افتاددر خون خودش غلطید سردار سلیمانی
در ثلمه او رهبر اینگونه سخن فرمودگفتا که تو در خیل و آغوش شهیدانی
بر لشکر جندالله سردار سپه بودیدر جنگ بدی پیروز در جبهه و میدانی
دشمن شده است مسرور از بود نبود تویاران تو اَند مغموم بادیده ی گریانی
آسوده بخواب اینک از دغدغه دنیاهستند به راه تو ی
.
                          باسمه تعالی
غزلیات مشترک دکتر علی رجالی و حسن میرزایی
                  تازه ترین سروده مشترک 
                        احکام اسلامی
                              قصاص
                               غزل۵


                         قصاص

تلافی کردن ِ عین عمل، حکم ِ قصاص است
اگرچه عفو و بخشش، بهتر از کین و تقاص است

اگر این حکم ِ قرانی شود جاری به دنیا
ره آوردش، حیات ِ شخص عام و شخص ِ خاص است 

به قران آمده هر کس که ظلمی رفت بر او
تلافی گر کند، جان
.
                          باسمه تعالی
غزلیات مشترک دکتر علی رجالی و حسن میرزایی
                  تازه ترین سروده مشترک 
                        احکام اسلامی
                              قصاص
                               غزل۵


                         قصاص

تلافی کردن ِ عین عمل، حکم ِ قصاص است
اگرچه عفو و بخشش، بهتر از کین و تقاص است

اگر این حکم ِ قرانی شود جاری به دنیا
ره آوردش، حیات ِ شخص عام و شخص ِ خاص است 

به قران آمده هر کس که ظلمی رفت بر او
تلافی گر کند، جان
ره به کوی دلبر خود در نهان باید گرفت 
نِی به ظّن و یا هیاهو و گمان باید گرفت 
سر به هر راهی سپردم ره به مقصودم نَبُرد
آخر ای آرام جان این ره چسان باید گرفت 
یک بگفتا بوی زلفت، وان دگر گفتا ز لعل
ناوکِ بی باکت* اما، از کمان* باید گرفت 
نرگس مستت اگر آشوبگر یا جان ستان 
شهد شیرین از لبانت را نهان باید گرفت 
باده ی نابی که من را همچو رسوا کرده است
رطل مرد افکن* آن کوی مغان باید گرفت 
بر سر آنم شبی جام اَنَالحق* را زنم 
زانکه چون منصور* تیغش را عیان بای
 
 
باسمه تعالیچلچراغامام زمانقصیده ۱۰
ای که هستی جانشین و مالک لیل و نهارصاحب عز و جلال و مظهر پرودگار
از نظر ها غایب و در جان مردم جان توستکی شود ظاهر رخ گلگون و یابم من قرار 
با قیامت می شود عالم پر از نور و صفاعدل تو جاری شود، هر گوشه و کوی و دیار
عاشق روی و جمال تو سراپا گشته ایملحظه ای بر ما نظر کن، در حجابیم و غبار
ای عزیز فاطمه، منجی و هادی در جهانمی کنی محروم ما را از ولایت در نظار
می شود تبیین کلام وحی و اسرار درونچون امام است و بود عالم
 
 
باسمه تعالیچلچراغپند و اندرزقصیده ۱۲
می سرایم از پدر ، من یک قصیده بهرتانتا که فرزندان کنند اعمال و باشد راهشان
پند و اندرز پدر را بشنو از ما ای پسرتا شود درسی برای نسل ما، در این زمان
راستی را پیشه کن در زندگی و کار خویشتا توانی از دروغ بگریز و دوری کن از آن
گر سخن لهو و لعب  باشد، مگو بهر عمومتا توانی گو کلام اولیا و عارفان
گر بود کاری صلاحت، جستجو در آن مکنگر بدانی عیب این و آن، مگو بر دیگران
چونکه اسراف است تبذیر و بود آن ناثوابحد اوسط
آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند
بر جای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کند

اول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام وی
وان گه به یک پیمانه می با من وفاداری کند

دلبر که جان فرسود از او کام دلم نگشود از او
نومید نتوان بود از او باشد که دلداری کند

گفتم گره نگشوده‌ام زان طره تا من بوده‌ام
گفتا منش فرموده‌ام تا با تو طراری کند

پشمینه پوش تندخو از عشق نشنیده‌است بو
از مستیش رمزی بگو تا ترک هشیاری کند

چون من گدای بی‌نشان مشکل بود یاری چنان
سلطان کجا عی
#_ارتباط_و_انس_با_امام زمان(عج)_11
راه های ابراز محبت قلبی :
1 - دعا کردن برای محبوب و درخواست خوبیها برای او: و این از مهمترین آثار ونتایج محبت ظاهری است. همچنان که در روش والدین نسبت به فرزندانشان میبینیم که محبت قلبی آنان را وادارمی کند که برای فرزندانشان دعای خیر کنند.
ممکن است برای بعضی سوال پیش بیایدکه چون امام زمان (عج) وسیله رسیدنبرکات به مخلوقات است ،بنابراین از مردم بی نیاز است،بنابراین چه نیازیبه دعای مردم هست❓
این شبه را به چند شکل پا
حکایت بختیار و دختر قزوینی
 
شنیدم اندر این دیار
پهلوانی بود نامش بختیار
 
تا که روزی از سر تفریح و گشت
از قضا از شهر قزوین می گذشت
 
ناگهان در خلوت یک کوچه ای
دلبری را دید چون آلوچه ای!
 
چشم چون آهو و گیسایش کمند
از میان باریک و از بالا بلند!
 
پس چو چشم بختیار بر او فتاد
عقل و هوشش همگی از دست داد
 
در پی اش رفت و بگفتا ای زری
از نسیم نو بهاری خوشتری!
 
آن دو چشمت همچو مروارید ناب
چون نگین در حلقه آغوش آب
 
کاش می شد با تو من خلوت کنم
بوسه ها از آن ل
حضرت رقیه سلام الله علیها (هر لحظه گریانم)
 
گفتا رقیه عمه جان من زار و نالانم، هر لحظه گریانم
چون بلبلی کنج قفس سر در گریبانم، هر لحظه گریانم
 
از فرقت روی پدر تا کی بنالم من، بشکسته بالم من
یا رب چه سازم روز و شب منزل به ویرانم، هر لحظه گریانم
 
ادامه مطلب
حضرت رقیه سلام الله علیها، هر لحظه گریانم


 

گفتا رقیه عمه جان من زار و نالانم، هر لحظه گریانم

چون بلبلی کنج قفس سر در گریبانم، هر لحظه گریانم


 

از فرقت روی پدر تا کی بنالم من، بشکسته بالم من

یا رب چه سازم روز و شب منزل به ویرانم، هر لحظه گریانم


 
ادامه مطلب
نوحۀ حضرت ابالفضل العباس ع
وَاللهِ اِن قَطَعتُمو یَمینی اِنّی اُحامی اَبَداً
عَن دینی
 
در کربلا چون سرو و یاسمینی
دیدم یکی سقای دل غمینی
سردار شاهنشاه بی قرینی
گفتا چو خود را دید بی مُعینی
وَاللهِ اِن قَطَعتُمو یَمینی

ادامه مطلب
گفتم که علی، گفت بگو سِرُّ الله                   گفتم که علی، گفت بگو عین الله
گفتم که به وصفش چه بگویم گفتا              لا حول و لا قوه إلّا بالله
 
******************************
 
بر عید غدیر عید اکبر صلوات
بر چهره‌ی نورانی حیدر صلوات

بر فاطمه 'س' این عید هزاران تبریک

بر یک یک اهل بیت کوثر صلوات

عید سعید غدیر خم مبارک باد
*خواب بودم نیمه شب در بسترم*
سایه ای افتاد ناگه بر سرم
*خواب بر چشمم هنوز تحمیل بود*
سر بلند کردم که عزرائیل بود
*رنگ از رخسار گلگونم پرید*
آب پیشانی به دامانم چکید
*دست و پایم سست، تن خیس از عرق*
خِس خسی در سینه، جانم بی رمق
*التماسش کردم و گفتم : امان*
گفت : امر است از خدای آسمان
*زندگانی بر سرت پایان گرفت*
از تو باید این دقیقه جان گرفت
*گفتمش : مال و منالم مال تو*
تا رها یابم من از چنگال تو
*گفت : نه هنگامه ی هجران توست*
آنچه داری سهم فرزندان توست
*ساله
خری آمد بسوی مادر خویش *** بگفت مادر چرا رنجم دهی بیش 
 
برو امشب برایم خواستگاری *** اگر تو بچه ات را دوست داری 
 
خر مادر بگفتا ای پسر جان *** تو را من دوست دارم بهتر از جان 
 
ز بین این همه خرهای خوشگل *** یکی را کن نشان چون نیست مشکل 
 
خر از شادمانی جفتکی زد *** کمی عرعر نمود و پشتکی زد 
 
بگفت مادر به قربان نگاهت *** به قربان دو چشمان سیاهت 
 
خر همسایه را عاشق شدم من *** به زیبائی نباشد مثل او زن 
 
بگفت مادر برو پالان به تن کن *** برو اکنون بزرگان را خبر
من خون نریزم با قلم بر کاخ ظلم آتش زنم 
بنیاد هر ظلم و ستم با این قلم بر هم زنم 
 
در هم کِشم کاخ ستم کوخی ز حق بنیاد کنم
وانگه از این کوخم شبی صد شعله در آهم زنم
 
در جان هر عاشق ز می میخانه ای برپا کنم
خود ساقی جان ها شوم زهد و ریا بر هم زنم 
 
من مِی خورم مستی کنم جان را پر از هستی کنم 
پرچم به کف گیرم ز حق آتش بر این عالم زنم
 
در سر ندارم من ریا این دل بُوَد پر از وفا
با عشق حق رطلی گران با هور و با خاتم زنم
 
من میروم در آتشش تا خود گلستانش کند
با ای
به کعبه ای که خلیل خُدا بُدش بانی
همان خدا زعلی کرده است مهمانی

ز بس که بت بنهادند در دل کعبه
نهاد مرکز توحید روبه ویرانی

چو خواست مرکز توحید را کند آباد
نمود مولد آن بت شکن که می‌دانی

به پای کعبه دعا کرد چون که بنت اسد
که وضع حمل کند او به خیر و آسانی

شکاف خورد به دیوار کعبه خانه حق
که میهمان خدا داخلش شود آنی

چو دید فاطمه این امر غیر عادی را
یقین نمود که درّ اوست سرّ پنهانی

چو بود عارفه آن فاطمه به خود گفتا
که دعوتی است ز من از خدای رحمانی

چ
 
 
 
اولین مظلوم عالم آه را گم کرده است
رهبر راه خدا همراه را گم کرده است
یک توقف پشت در صد بغض مانده در گلو
تا کنار قبر مخفی چاه را گم کرده است
هیچ فانوسی دگر در کوچه ها روشن نبود
نیمه شب خورشید یثرب ماه را گم کرده است
انتهای شب صدای زخمی اش آید بگوش
اختیار از ناله ی شبگاه را گم کرده است
تا اذان صبح از بس ناله زد خوابش گرفت
خواب دید آن شب حسینش راه را گم کرده است
ابرهای بی صدا از دیده اش دریا گرفت
رعد و برق نعره اش ناگاه را گم کرده است
یاد آن روزی ک
نوای محرم در منبر کرتی
 
 
 
 
برای دانلود روی نوحه مورد نظر کلیک کنید
 
نوحه ذوالجناح از حاج محمد درفش
 
 
نوحه با فغان گفتا از حاج محمد درفش
نوحه بر عقاب از حاج محمد درفش
 
نوحه ببین چشم ترم از حاج محمد درفش
نوحه چون حر نام آور از حاج محمد درفش
 
نوحه ای دریغا از حاج محمد درفش
نوحه قتل شاهنشه  از حاج محمد درفش
 
کاری از گروه فرهنگی امام زمان عج  منبر کرتی          
 
 
پادشاهی با غلامی عجمی در کشتی نشست و غلام دیگر دریا را ندیده بود و محنت کشتی نیازموده گریه و زاری در نهاد و لرزه بر اندامش اوفتاد چندان که ملاطفت کردند آرام نمی‌گرفت و عیش ملک ازو منغص بود چاره ندانستند.
حکیمی در آن کشتی بود، ملک را گفت اگر فرمان دهی من او را به طریقی خامُش گردانم گفت غایت لطف و کرم باشد
بفرمود تا غلام به دریا انداختند باری چند غوطه خورد مویش گرفتند و پیش کشتی آوردند بدو دست در سکان کشتی آویخت چون بر آمد گفتا ز اول محنت غرقه شد
در عکس نوشته تبریک ازدواج حضرت علی و فاطمه شما کاربران عزیز سایت عکس نوشته امروز به مناسبت سالگرد ازدواج حضرت علی و فاطمه الزهرا می توانید زیباترین عکس نوشته های مناسبتی را همراه با متن تبریک سالگرد ازدواج حضرت علی و زهرا را مشاهده کنید و …
عکس نوشته تبریک ازدواج حضرت علی و فاطمه
دیدم که در عرش شور و شوق برپاست
برپاگر این بزم شرف ذات خداست
گفتم به خرد چه اتفاق افتاده
گفتا که عروسی علی و زهراست
سالروز ازدواج حضرت علی ع و زهرا س مبارک باد
 
دید
روز-حیاطِ مشرف به حمام فینِ کاشان
پسربچه هفت هشت ساله: بابا چرا اومدیم اینجا؟ برای چی مهمه؟
باباش: آخه اینجا جاییه که امیر کبیر رو کُشتن.
پسر بچه: امیر کبیر کی بود؟
باباش: یه مَردِ بزرگی که برای ایران خیلی زحمت کشید. چون آدم خوبی بود، نامردها و آدم بدها کُشتنش
پسر بچه: امام خمینی هم برای همین کُشتن؟
باباش میخنده(من و همسر هم که دو سه قدم جلو تر بودیم و میشنیدیم خنده‌مون میگیره) نه پسرم کی گفته امام خمینی رو کُشتن؟
پسر بچه: عمو حسین
باباش حرفو عو
 
مشاعره در کلاه قرمزی
فامیل دور: چی بگم؟!آقای مجری: اگر در بند در ماندو نه! اون قبول نیست!فامیل دور: اونو میخواستم بگم آخه! اینو میگم حالا: از در درآمدی و من از خود به در شدم...پسرعمه زا: سلطان غم مادر، بی تو پسر نمی‌شود!آقای مجری: نه بچه جان! یه شعر قشنگ؛ باید میم هم داشته باشه.پسرعمه زا: می تو پسر نمی‌شود... خوبه؟!فامیل دور: ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده‌ایم...آقای مجری: این دیوونم کرد از دست این دره!پسرعمه زا: سلطان غم مادر!ببعی: مرنجان دلم را که
قیامت بی حسین غوغا ندارد"شفاعت بی حسین معنا ندارد"حسینی باش که در محشر نگویند"چرا پرونده ات امضاء ندارد——————
عالم همه قطره و دریاست حسین ، خوبان همه بنده و مولاست حسین ، ترسم که شفاعت کند از قاتل خویش ، از بس که کَرَم دارد و آقاست حسین——————
عالم همه محو گل رخسار حسین است ، ذرات جهان درعجب از کار حسین است . دانی که چرا خانه ی حق گشته سیه پوش ، یعنی که خدای تو عزادار حسین است——————
آبروی حسین به کهکشان می ارزد ، یک موی حسین بر دو جهان م
ز کوهی خسته از فرهاد و تیشه
بر آید ناله ها از سنگ و شیشه
چنین باشد حکایت های خفته 
چنین آمد حدیث نا نگفته 
که کوهی خسته از تیشه ی فرهاد
بر آرد ناله ها از ظلم و بیداد
که من هم عاشقم بر روی دلدار
بر آن خال لب و ابروی دلدار
از آن روزی که او پالایشم کرد
ز قلّه تا به بُن آرایشم کرد 
سپس با عشق خود کرد آشنایم 
که در دل تا ابد من با وفایم 
کنون آمد یکی عاشق به میدان
که چون پتکی زند بر روی سندان
به هر ضربه که تیشه مینوازد 
تو گوئی جان شیرین میگُدازد
بگفتش ک
 
 
باسمه تعالیزندگی نامه منظوم پروفسور علی رجالیسه و پنجاه روم بهر رجا دانشگاهسعی و کوشش بنمودم برای این راهعاشق علم ریاضی بدم و کسب علومشرط لازم علاقه است، سپس علم رقومرتبه ای اول دانش شده ام در تحصیلنیست فرصت و زمانی که بگویم تفصیلدر سه مقطع شدم رتبه ای اول در درسمن ندارم هراسی ز ریاضی ، چون ترسدوره ی ما عجب دوره ی پر باری بوددوره ای سخت ، پر از استرس و کاری بودفارغ از درس در این دوره شدم،پنجا هفتمن شدم عضو گروه و سه سالی هم رفتقصد من بود ک
..............................امر ظهور واقع نخواهد شد مگر پس از آزمایشهای شدید و بزرگی که برای مومنین رخ خواهد داد. 
این امتحانات احتمالاً در صورتی انجام میگیرد که:  
بسیاری از مومنین که ادعای محبت و انتظار نسبت به اهل بیت (ع) و به خصوص مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را دارند و احیانا از اوضاع بد زمانه و فساد و ظلم موجود هم ناراضی هستند، و به درگاه خداوند هم دعا میکنند و از او میخواهند که در فرج حضرت تعجیل نماید و احتمالاً ادعا هم میکنند که خود را ب
- شیح محمد لاهیجی می گوید : 
بی نشان شو از همه نام و نشان 
تا به بینی صورت حق را عیان 
هر که از قید تعیین وارهید 
بی من و ما  ، خویش را مطلق بدید 
شیخ شبستری می گوید : 
تعیین نقطه وهمی است بر عین 
چو عینیت گشت صافی ، غین شد عین 
. عین : جشم ، جشمه ، ذات شیئی
. غین : تاریکی و پوشیده شدن آسمان است 
پس عین ، ضد غین است و امتیاز آن از این به نقطه ای است و چون آن نقطه را از میان برگیری ، غین همان عین است . هم چنین است امتیاز ممکن از واجب که به تعیین است و تعیین ا
- شیح محمد لاهیجی می گوید : 
بی نشان شو از همه نام و نشان 
تا به بینی صورت حق را عیان 
هر که از قید تعیین وارهید 
بی من و ما  ، خویش را مطلق بدید 
شیخ شبستری می گوید : 
تعیین نقطه وهمی است بر عین 
چو عینیت گشت صافی ، غین شد عین 
. عین : جشم ، جشمه ، ذات شیئی
. غین : تاریکی و پوشیده شدن آسمان است 
پس عین ، ضد غین است و امتیاز آن از این به نقطه ای است و چون آن نقطه را از میان برگیری ، غین همان عین است . هم چنین است امتیاز ممکن از واجب که به تعیین است و تعیین ا
گفتم با آن همه دروغ که گفتی ! کس میخورد دوباره فریب تورا ؟ گفتا هنوز هم !
*************************
میتوان زیبا زیست . . .نه چنان‌سخت که از عاطفه دلگیر شویم ! نه چنان‌بی مفهوم که بمانیم میان بد و خوب .لحظه ها می گذرند . . .گرم باشیم پر از فکر و امید عشق باشیم و سراسر خورشید . . .زندگی همهمه ی مبهمی از رد شدن خاطره هاست هر کجا خندیدیم ، هر کجا خنداندیم زندگی آنجاست . . .
****************************
یادخوبان کار ماست ...هر پیامی حکم یک دیدار ماست  ؛این نفس فردا نمی آید بدست ،پس
به نام خدا
وقتی پیشینیان ما با تلاش پی گیر خود ارزش ها را به ما رسانده اند چه می شود که ما نیز خدمتی شایسته به جامعه اسلامی ارائه کنیم تا هم خود بهره بریم و مردم موحد و خدا پرست دنیا نیز با کلام خدا و هنرنمایی او آشنا شوند.
دیگران کاشتند و ما خوردیم *** ما بکاریم و دیگرا بخورند
در این زمینه داستانی بخوانیم از جامع التماثیل:
آورده‌اند که عبدالملک سالی به حج رفته بود بعد از فراغ از حج پرسید که در مکة معظمه در این زمان زاهدترین و عابدترین خلق کیست گ
به نام حضرت دوست که هرچه داریم از اوستسلاماز اون جایی که خودم وقتی داستان رو میخوندم کنجکاو بودم ادامشو ببینم چی میشه یک شب در میان سعی میکنم قسمت جدید از داستان لیلی و مجنون رو ارسال کنم.
لیلی و مجنون 
قسمت اولقسمت دومقسمت سوم
پدر مجنون عزم قبیلۀ لیلی می‌کند و اهالی قبیله که از آمدن سید عامری باخبر می‌شوند به استقبال او می روند.سران قبیله لیلی دلیل آمدن سید عامری را پرسیدند و او پاسخ داد:
گفتا که مرادم آشناییست
آن هم ز پی  دو روشناییست
 سپس

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها