نتایج جستجو برای عبارت :

مرد خودش!

به شدت احساس می کنم هنوز ارتباط با آدم ها رو یاد نگرفتم 
به شدت احساس می کنم اگه الان ازدواج کنم مجدد به خاطر عدم مهارت ارتباط درست می بازم 
دلسوزی در جای خودش و به حد خودش 
غرور در جای خودش و به حد خودش 
کینه در جای خودش و به حد خودش 
مهربونی در جای خودشو به حد خودش
اینا مواردی هستن که من تو زندگیم در عمل بلد نیستم و همیشه برعکس کار می کنم 
باید بدونی که برای دیگران باید تعارف بود و نه دلسوزی 
تکلیف کسی که راه رو چهل ساله به طور ظالمانه ای در حق خودش رفته، و زمینه ظلم دیگران در حق خودش رو فرآهم آورده .. و نه کسی می تونه اونو نجات بده و نه به نجات خودش فکر میکنه .. چیییییه؟؟!!! 
کسی که با روش تربیتی مسخ کننده به علاوه جهل و عادت های ویرانگر خودش هر روز ضربه ای مُهلک بر پیکر حیات خودش وارد می کنه، و منفعلانه حیات و زندگی خودش رو دست همه سپرده .. چطور به خودش برمی گرده؟؟؟!!!
 
وَلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْف
نمى دونم چرا دختران زیبایى رو فقط در حالت هاى خاصى درخودشون می یابند ...
به نظرم انسان اگه زیبایى خودش رو از زاویه هاى مختلف نتونه ببینه، هنوز تمام خودش رو پیدا نکرده...
زیبایى خودش رو وقتى کثیف و هپلیه
زیبایى خودش رو وقتى موهاى بدنش بلند شدند
زیبایى خودش رو وقتى ناخنهاش بدقواره شدند
زیبایى خودش رو وقتى اندامش شبیه ظرف هاى مادربزرگها چهل تیکه و رنگ و رو رفته و استفاده شدند 
زیبایى خودش رو وقتى خوابالو بیدار شده یا خستگى داره ازش شره مى کنه
زیب
هر چیزی سر جای خودش و تو زمان خودش قشنگه، زمان اش همون موقعی هست که مشتاق شی، بعد اون دیگه فرقی نداره باشه یا نه، انگار وجود آدم خودش رو با نداشتن اش تطبیق میده،دل به نداشتن اش خو می گیره و مغز تصور داشتن اش رو از سلول های خودش حذف می کنه به قول خواجه شیراز، دولت آن است که بی خون دل آید به کنار، ور نه با سعی و عمل باغ جنان این همه نیست
یکی بود، یکی نبود. یکی بود که ته یه چاه خودش رو قایم کرده بود. اون چاه یه کتابخونه بزرگ و بلند بود. بالای چاه یه دایره بود که می‌شد از توش، آسمون شب و روز رو دید. و حقیقت اونجا بود، دنیای واقعی اون بیرون بود. ولی اون شخص نمی‌خواست بره بیرون. همون جا موند. هرروز خودش رو بین داستان‌ها گم کرد. شب‌ها کف زمین می‌خوابید، جایی شبیه قبر که بین خاک‌ها برای خودش کنده بود. سردش بود. پایان.
نوشته بود: «شما روانشناس هستید؟»
من با خودم فکر کردم من روانشناسِ روانِ خودم هستم.
اصلا هر آدمی بهترین روانشناس خودش است. هیچ آدمی مثل خود آدم، خودش را نمی‌شناسد.
هر کسی می‌تواند به همه دروغ بگوید، نقاب بزند به چهره، فیلم بازی کند، اما نمی‌تواند به خودش دروغ بگوید، خودش را گول بزند.
نوشته بود: «...من با خودم مشکل دارم...»
دلم می‌خواست برایش بنویسم: «چون با خودت مهربان نیستی، خودت را دوست نداری...»
دردها از جایی شروع می‌شود که خودمان را نمی‌بی
آدمها با خودشون و زندگی هاشون چکار می کنند؟ من با زندگیم چکار کنم؟ سخت ترین کار تو دنیا روبرو شدن آدم با خودش، با زندگیشه، با چیزهایی که درست کرده و وای به اون روزی که بفهمه هیچ چیزی درست نکرده فقط خودش و خودش و یه هیچ کامل اطرافش درست کرده.
بسم او ...
خودش شاید نمی داند اما از اولین باری که دیدمش برایم باعث خیر شد. کمک کرد راهم را پیدا کنم. هرچند که خودش دیرتر از من رسید. کمک، واژه ایست که با اسمش در ذهنم عجین شده. چه خودش بخواهد و چه نخواهد به من کمک می کند. با حرف هایش، با کارهایش و گاهی حتی با نگاه کردنش...
ادامه مطلب
دوران دبیرستان یه رفیق داشتم که همه مسخره‌ش میکردن.نه قیافه‌ش بد بود، نه لباس پوشیدنش، نه درسش... مسخره‌ش میکردن چون با خودش حرف می‌زد! سر کلاس از خودش می‌پرسید امروز امتحان شیمی داریم؟ خودش جواب می‌داد آره... زنگ تفریح از خودش می‌پرسید نوشابه می‌خوری؟ خودش می‌گفت آره... بعد از امتحان از خودش می‌پرسید چند تا غلط نوشتی؟ خودش جواب می‌داد یکی... وقتی با کسی حرف می‌زد مثل همه بود ولی امان از وقتی که تنها می‌شد. شروع می‌کرد حرف زدن با خودش... ب
رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَإِسْرَافَنَا فِی أَمْرِنَا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ
 
 
برای کسی که داره با ظلمات اطرافیانش امتحان میشه
شاید بهترین دعا باشه
آدمی در مرحله ای از زندگیش، از ظلمات درون خودش، ظلمی که خودش به نفس خودش کرده لازمه بیرون بیاد 
و زمانی با ظلمات همراهانش امتحان پس میده تا بتونه ظلمات بیرون از خودش رو، در بستر اجتماع و جمع انسان ها کنار بزنه و حق رو ببینه
 
الهی به شدت
میدونین،
 
آخه وقتی پسر گنده،
 
40 ساله،
 
اینقدر میتونه تحت تاثیر یه دختر که هزاران کیلومتر ازش دوره قرار میگیره،
و نه تنها همه عکساشو دیلیت میکنه به حرف اون دختر (یعنی اینقدر خودش رو قبول نداره که یه عکسم نمیتونه پیدا کنه از خودش بذاره یا بگیره)، بلکه وضعیت خودش رو به نامعلوم تغییر میده، از بقیه چه انتظاری باید داشت؟!
گفتم خدا اگر وجود داشته باشه برای خلق کردن شما به خودش می باله.
جواب داد: لطف داری ولی خدا اگر باشه برای بارون و بستنی شکلاتی و لبخند باید بیشتر به خودش افتخار کنه تا من! 
خجالت کشیدم به خودش بگم که برای من مثل بستنی شکلاتی هست و دیدنش تحمل تمام تلخی های جهان رو ممکن میکنه.
یک فلسفه ای هست که اعتقاد دارد مرگ با تولد آدم آغاز می شود. آدم یک جایی همراه با مرگ زاده می شود و آنقدر ادامه می دهد که فقط مرگ می ماند. فکر مرگ از آن جنس فکرهایی است که حداقل در مقطعی از زندگی فکر هرکسی را به خودش مشغول میکند. فکر خودکشی در آدم های کمتری بروز می کند. ولی آدمی را سراغ ندارم که در رابطه با مرگ فکر نکرده باشد.*مناسب ترین ساعت برای شام بلافاصه بعد از شروع شب است. و شام در انتهای شب نه تنها ضرر دارد بلکه ساعت طبیعی بدن را مختل میکند. من
میم همکلاسی من در آموزشگاه خیاطی است. وسواسی، دقیق و کمی خنگ و بی‌سیاست. بی‌سیاست در زندگی فردی و خانوادگی. اما یک ویژگی مهم دارد. او ناتوان است از بزک کردن خودش و اینکه خود را جوری دیگر نشان دهد. 
ادای مادرهای موظف و فداکار را در نمی‌آورد. خودش است. خستگی‌اش از بچه‌داری و غرغرهای متوالی سارا را پنهان نمی‌کند. دخترش را دوست دارد ولی دوست داشتنش را اغراق نمی‌کند. میم آنقدر خودش است که دلم برایش در آینده بسیار تنگ می‌شود.
مادر، خودش میدونه که هیچکس تو دنیا، مهربونتر از خودش نسبت به بچش نیست... واسه همین دلش قرار نمیگیره که امورات بچه رو به کسی واگذار کنه! دوست هم نداره که بچه واسه رفع نیازاش به غیر از خودش پناه ببره...
خدایا!
ما تنهاییم، جز تو کسی رو نداریم...
 هیچکس اندازه ی تو، غصه ی ما رو نمیخوره... 
خوب میدونیم که به کسی غیر از خودت واگذارمون نمیکنی ... خودت پناهمون بده...
حرف برای گفتن زیاده
خییییییلی زیاد اما دیگه به این نتیجه رسیدم وقتی برای طرف مقابلم اهمیتی ندارم چرا مدام یه حرفیوبزنم
وقتی طرف اینقدر از خود متشکر هست ک دائم از خودش تعریف وتمجید میکنه ویه لحظه پیش خودش نمیگه شاید من اشتباه کردم چرا خودمو زجر بدم
ولی میدونی آدم اونجایی قلبش به در میاد که طرف ادعا داره
برای خودش هرجور دلش بخواد قضاوت میکنه 
اما بازم دلم خوشه یه خدایی هست❤
هر بچه ای، از یک جایی به بعد،کم کم از خانه و خانواده فاصله می‌گیرد و به خودش اجازه می‌دهد که با آدم های دیگر هم ارتباط داشته باشد.آدم هایی جز همان هایی که هر روز در خانه ملاقات‌شان می‌کند.به گروه هایی از انسان ها جذب می‌شود و تلاش می‌کند که بین آنها پذیرفته شود.وقتی خودش را جزئی از یک گروه می‌بیند،حس خوبی نسبت به خودش و هم گروهی هایش پیدا می‌کند.همان جمله ی معروف و تکراری که انسان موجودیست اجتماعی.اما اگر این فرایند با مشکل روبرو شود چه؟م
از بی‌رحمی‌هایی که فرد می‌تونه در حق خودش کنه، می‌شه به این مورد اشاره کرد که با علم به ناملایمی‌های روزگار و شرایط نامطلوب، انگشت یا انگشت‌های اتهام رو بگیره سمت خودش، اون هم خیلی محکم؛ چراکه دستش از همه‌جا کوتاهه و فقط به یقۀ خودش می‌رسه. این روش از یه جهت باعث سبک شدن و از چند جهت دیگه باعث سنگین شدنش می‌شه؛ مثلاً شاید کمی قفسۀ سینه و سرش خالی بشه؛ اما حجمی از مواد نادیدنی و بعضاً ناشناخته گلو و چشمش رو پر می‌کنه. بعد از گذشت چند ثانی
ادم از اولین روز تولدش هم باید یاد بگیره روی پای خودش وایسه
خودش و خودش..
وابسته به کسی نباشه..
اینو تو مخش فرو کنه که هیچکی به جز خودش نجات دهنده زندگیش نیست..
خودش باید خودشو جمع کنه ،ببره بالا بدون اینکه به بقیه نگاه کنه و منتظر و چشم انتظار دستی برای کمک باشه..
چون اگه زود این چیزا رو در نیابه یهو وسط زندگیش میفهمه که دیگه اون دستا کمک کنندش نیست و حتی اون چشما دل نگرانش..
بالاخره هر کس دغدغه های زندگی خودشو داره...نمیشه هم انتظار داشت
:)
 
        انسان، مربی خود
انسان یک فلز یا یک سنگ گران قیمت نیست که او را به دست یک صنعتگر ماهر بدهیم و همه آرایش و پیرایش او را از آن صنعتگر بخواهیم،
⤵️ انسان‏ یک گیاه نیست که او را بدست باغبان بسپاریم و فقط باغبان را مسئول همه‏ چیز او بدانیم،
 ⤵️انسان از آن جهت که انسان است علاوه بر قوای نباتی و احساساتی حیوانی، دارای قوه عقل و اراده است، عقل و اراده نمی ‏گذارد که‏ صد در صد تابع عوامل خارجی باشد، مانند یک فلز و یک سنگ تابع حرکات‏ دست یک صن
من درک نمى کنم چرا بعضى آقایون اینقدر تعجب میکنن از دیدن خانومى که اگر رستوران، کافه یا هرجاى دیگه اى میرند، خودش دوست داره هزینه ى خودش رو پرداخت کنه؟! خیلى قابل تشکر هست این احترامى که قائلن و سعى میکنن مودبانه رفتار کنن ولى اینکه وقتى یه خانوم خودش به اینکار اصرار داره و اونها جورى برخورد میکنند که انگار با این رفتار بهشون توهین شده و زیر بار نمیرن رو نمیتونم درک کنم!
فرﻫﻨ یعنی:ﺑﺬﺮﻢ ﻪ وجود ﻫﺮ ﺲ ﺩﻭ ﺑﺨﺶ دﺍﺭﺩ ...
ﺑﺨﺶ ﺍﻭﻝ:
ﺰﻫﺎ ﻪ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺧﻮﺩﺵ ﻧﺴﺘﻨﺪ 
ﻭ ﺑﻄﻮﺭ ﻃﺒﻌ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﺪﻧﺪﻭ ﻧﺒﺎﺪ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﺷﻮﻧﺪ ...
ﺑﺨﺶ ﺩﻭﻡ:
ﺰﻫﺎ ﻪ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺧﻮﺩﺵ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺭﺑﻄ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ... 
براتراند راسل
همونجوری که ضرباهنگ نور سفید - باران سیاه، آهسته منو تو خودش میکشه، دقیقا همونجوری، کم کم بی‌حس از تنم فاصله میگیرم و دیگه تعلقات معنایی ندارن. حتی اینکه بهت بگم زندگیم پوچ و دردناک شده هم مسخره به نظر میاد. می‌ره بالا و دور خودش می‌چرخه.
بر شاخ امید اگر بری یافتمی
 هم رشته خویش را سری یافتمی
 تا چند ز تنگنای زندان وجود
 ای کاش سوی عدم دری یافتمی؛ خیام
من در کدام نقطه قرار دارم؟! آیا سرنوشتم را خراب کردم؟! آیا سرشتم را ضایع کردم؟! نمیدانم، هر چه هست راه بازگشتی نیست.. من از این شبهای سیاه طولانی به تنگ آمده‌ام.. من از این روزهای نافرجام به زحمت افتاده‌ام.. رضایت من چه فرقی میکند وقتی اوضاع راضی‌کننده نیست.. من باخته‌ام، من به هیچ باخته‌ام... دیگر راه پس و پیش را نمیدانم.. هرکسی ک
دختر 5 ساله دارم میخوام حضانت کاملش رو بگیرم چکار کنم که بتونم بدون مشکل این کار رو انجام بدم ؟ واینکه دخترم میتونه خودش مشخص کنه که دوست داره با کی زندگی کنه ؟ در چه سنی بچه میتونه خودش بگه با کی زندگی کنه ؟

تا هفت سالکی حصانت باشماست وپس از ان باشوهرت تا بلوع و رشد که خودش انتخاب میکند

منبع: سایت وکالت دادراه
ترم آخر و آخرین درس معارف را با استادی گذراندم که از فرهنگ حافظ صحبت می‌کرد. خاطرات کسانی که به او ضربه زده بودند را تعریف می‌کرد و نام آن‌ها را ابلیس می‌گذاشت. آخر ترم فهمیدیم که خودش یک ابلیس حرام خور است. موقع سحر از اتاق بیرون آمدم و دیدم گنجشکی خودش را به مهتابی سالن می کوبد. از یک مهتابی به سمت مهتابی دیگر می رفت و خودش را به آن می کوبید. همه پنجره ها را باز کردم و چراغ ها را خاموش کردم. رفت بیرون. بعضی جاها ما انتظار خیر دارید اما شر می رس
 
پسرک کنار پنجره روی صندلی میشنید
درحالیکه غرق در اینده و حواشی ذهنش است سیگارش را روشن میکند و اندکی از حواشی دنیا ذهنش را میرهاند
پسرک غرق در اینده و اهدافش است اهدافی که نمیداند واهی و شدنی است یا پوچ و نشدنی
ایا پسرک این بار به اهدافش پایند خواهد بود؟! یا مثل قدیم در میانه های راه از اهدافش دست میکشد و تسلیم اینده ای مجهول ونامشخص خواهد شد یا این بار با اراده و مصمم تن به اینده ای جدید از زندگی
«کسی که دروغ می گوید و دروغهایش را هم باور می کند، دیگر هرگز نمی تواند حقیقت را دریابد، نه در خودش و نه در اطرافیانش؛ در نتیجه هم حرمت خودش را از بین می برد و هم حرمت دیگران. وقتی کسی رعایت حرمت خودش و دیگران را نکند، دیگر کسی را دوست نخواهد داشت و در نبودن عشق موقعی که می خواهد خود را سرگرم کند به شهوت و گناه رو می آورد، آنوقت در فساد و تباهی حالتی حیوانی پیدا می کند و همه این ها از دروغ گفتن به خود و به دیگران ناشی می شود.»
برادران کارامازوف، فئ
آدمی به هر کسی که بخواد دروغ بگه، و خودش رو انکار کنه، برای خودش دیگه نمی تونه این انکار رو ادامه بده!! هر چی هست، هر کی هست، خود آدم به این موضوع آگاه تره ..
 
 
البته یه تفاوتی که می کنه اینه که انسان وقتی به رشد و بلوغ بیشتر برسه می تونه همه این حقیقت رو وجدان کنه
اما تا جایی که توانایی شناخت داره، نمی تونه حقیقت خودش رو انکار کنه.
دلیل رفتارهای خام و ناپخته! و بی جای خیلی از ماها هم همین موضوعه، به جای اینکه واقعیت خودمون رو بپذیریم، خودمون رو
2643 - بعد از آنکه یکی از کارشناسان تلویزیون ماهواره‌ای «ایران فردا» با مستندات تاریخی به گوشه‌ای از چپاولگری «رضا شاه» اشاره کرد، «علیرضا نوری زاده» مدیر این شبکه  در دفاع از اقدامات موسس رژیم پهلوی، ادعا کرد: “رضاشاه زمین‌ها را بالا کشید؟ زمین کشور خودش بود. حداقل زمین مال مردم خودش بود. او زمین خودش را گرفت. بعد هم زمین‌ها را گذاشت برای پسرش و رفت!!”لینک کوتاه منبع:  www.tiny.cc/mzdr109
دانلود فایل اصلی
ایستاده بود جلوی آینۀ کوچک روی میز و سعی می‌کرد خودش را ببیند. خودش را خم می‌کرد، از گردن به پایین را نمی‌دید، راست می‌ایستاد، صورتش را نمی‌دید! از اینکه فقط می‌توانست بخشی از خودش را ببیند عصبانی شد که: "من می‌رم خونه‌مون، آینۀ شما منو درست نشون نمی‌ده!"...
راست می‌گفت، آینه کوچک بود.
**
موقع رفتن، آینۀ قدّی جلوی در را دید، مکث کرد، خودش را دید؛ تمام و کمال. خندید و رفت.
 
حاشیه:
با این کارش، مثالی که همیشه می‌شنیدم را به چشمم دیدم؛ انسان را
بعضی وقتا یه هدف داری، یه هدف بزرگ که کل زندگیت شاید دنبالش بودی، کلی تلاش کردی براش کلی کار کردی کلی از زندگیت زدی از تفریحت تا بهش برسی، حالا دو حالت پیش میاد در نهایت یا بهش میرسی که خیلی حال میکنی با خودت فک کن برا یه هفته ماکسیمم ، حالت دیگه اینه که نمیرسی، همین.ولی میدونی داستان چیه؟ داستان اینه که تو هر دو حالت تو برنده ی زندگیتی، باور نداری؟ برگرد نگاه کن به مسیرت. واقعیت زندگی اون مسیرس یکم که دقت کنی خودش تفریحه خودش مشکله خودش صورت م
پیرمرد یک نوار داشت که هروقت دلش پر میشد و تنهایی اش سر می‌رفت، به آن گوش می‌داد. یک شب که خسته بود، نوار را گذاشت توی دستگاه اما با دست لرزانش به جای کلید پخش، کلید ضبطش را زد و با این فکر که اول نوار خالی است، بی اعتنا رفت سراغ خودش. آخر شب هم نوار را فراموش کرد و از خستگی خوابش برد.
صبح که بیدار شد فهمید با دست خودش چه کرده. نوار را گذاشت. دید صدایی نیست جز راه رفتنش، تنهایی غذا خوردنش، مسواک زدنش... و سکوتش. پیرمرد  سکوت خودش را ضبط کرده بود. و ح
پیرمرد یک نوار داشت که هروقت دلش پر میشد و تنهایی اش سر می‌رفت، به آن گوش می‌داد. یک شب که خسته بود، نوار را گذاشت توی دستگاه اما با دست لرزانش به جای دکمه ی پخش، دکمه ی ضبطش را زد و با این فکر که اول نوار خالی است، بی اعتنا رفت سراغ خودش. آخر شب هم نوار را فراموش کرد و از خستگی خوابش برد.
صبح که بیدار شد فهمید با دست خودش چه کرده. نوار را گذاشت. دید صدایی نیست جز راه رفتنش، تنهایی غذا خوردنش، مسواک زدنش... و سکوتش. پیرمرد  سکوت خودش را ضبط کرده بود.
می‌رود توی پارک، سوار تاب می‌شود، فکر می‌کند بگذار یک عکس هیولای مامانی از خودِ خفنم بیندازم، دوربین گوشی‌اش اما خسته، خودش بی‌هنر و تنش کوفته است. سرش را به بچه‌بازی‌های خودش تکان می‌دهد و با مهربانی زمزمه می‌کند: «برو به درک بابا.»
گوشی را پرت می‌کند توی سوراخ کیفش، جفت دست‌ها را می‌چسباند به زنجیرها، نیشش را تا ته باز می‌کند و لنگ در هوا می‌رود به نوک آسمان که خورشید بگیرد.
صبح یک لحظه صابون جدید رو بو کردم و رفتم به بیشتر از پونزده سال پیش! بوی صابون دوران ابتداییمو می داد. همونی که توی جاصابونی صورتیی بود که هنوز دارمش.
چقدر مغز چیز عجیبیه. خاطره ی یک بو رو برای سال های سال درون خودش نگه می داره... و بعد بهت یادآوری می کنه هم اون بو رو هم شاید اتفاقی مربوط بهش رو و هم قدرت خودش و خالقش رو...
من متوجه شدم که هر چقدر ادم رو خودش کار کنه و خودش خوب باشه و مغزش اروم و هر چی، نمیتونه بگه من ادم خوبیم، ادمهای مسموم کنارم نمیتونن روم تاثیر بگذارن.
مثل اینکه موهات رو کلی خوشکل کنی و بعد بری توی باد وایسی و بگی من موهام خوشکله، امکان نداره بهم بریزه.
این چیزی بود که دیشب باز هم بهم ثابت شد.
حتی ذره ایی از انسانهای مسموم، برای من خوب نیست.
پیرمرد یک نوار داشت که هروقت دلش پر میشد و تنهایی اش سر می‌رفت، به آن گوش می‌داد. یک شب که خسته بود، نوار را گذاشت توی دستگاه اما با دست لرزانش به جای کلید پخش، کلید ضبطش را زد و با این فکر که اول نوار خالی است، بی اعتنا رفت سراغ خودش. آخر شب هم نوار را فراموش کرد و از خستگی خوابش برد.
پیرمرد صبح که بیدار شد فهمید با دست خودش چه کرده. نوار را گذاشت. دید صدایی نیست جز راه رفتنش، تنهایی غذا خوردنش، مسواک زدنش... و سکوتش. پیرمرد  سکوت خودش را ضبط کرده
حیطه شخصی-اجتماعی در کودکان 5 ساله
پیش از پاسخ دادن مطمئن شوید که هر فعالیت را در مورد فرزندتان مشاهده یا تجربه کرده اید .١- آیا با استفاده از وسایل آشپزخانه و غذاخوری برای خودش غذا می کشد. به عنوان مثال بااستفاده از یک قاشق بزرگ ماست را از یک کاسه بزرگ بر می دارد و در طرف خود می ریزد؟٢- آیا کودک بدون کمک و به تنهایی ، دست و صورتش را با استفاده از صابون می شوید و باحوله خشک می کند؟٣-آیا کودک حداقل ۴ مورد از موارد زیر را بازگو می کند؟١)نام خودش ٢)نا
داشتیم با صابر و لیلی از مرکز شهر بر می‌گشتیم خانه، یک‌ هو نگاه صابر جلب شد به خانمی که با قلاده‌ی سگ در دست به سمت خیابان می‌رفت، پرسید: این شهردار نبود؟من: اوه، چرا :) خودش بود!
خودش بود! بدون محافظ، بدون خدمه، بدون زرق و برق، بدون راننده! 
باید یک سری پست بنویسم با هشتگ_یاد_بگیریم :دی 
حس الانم  شبیه آخرین دکتر فعال روی زمینه . دکترای دیگه ام هستن که اتفاقا خیلی هم ماهر ترن ، اما کرونا واسشون اهمیتی نداره و تو قرنطینه ی خونگی به سر می‌برن . دکتر خودش مریضه اما داره از آخرین مریضای کرونایی مواظبت می‌کنه . دلخوشیش اون لحظه ایه که مریض هاش سالم و سلامت ازش تشکر مس‌کنن و می‌رن . تا اینکه آخرین مریض مرخص میشه ، خودش می‌مونه و خودش . یه چند دقیقه بعد آخرین زانو می‌زنه و حالش بد می‌شه . و در حالی که داره داره نفس نفش می‌زنه و هنوز
بغض‌های نگفته‌ای دارد
همه‌شان بابت همین شهر است
هی صدا، صدا و بعد سکوت
آدمک باز با خودش قهر است
 
در میانِ راه نرفته‌اش مرده است
این طرف، پشت گورهای سپید
چشم گرداند برای پریدنی از نو
سرخوش از درد، و باز هم نپرید
 
گشت دنبالِ دلیلی از بودن
در قیاسِ «خودش» و «تو» و «شما»
از میان موج خون صدا آمد:
ما همه مُرده‌ایم، تو زود نیا!
 
گیر و دار جهان پر از باد است
در هیاهوی این تن مرده
چشم‌هاش سال‌هاست بسته شدند
آدمک باز هم رکب خورده.
 
-ف.میم.
گاهی،کسی که آرام ترین ظاهر دنیا رو داره،از درون،از خشم در حال متلاشی شدنه و گاهی هم،کسی که از بیرون بسیار عصبانیه،فقط خودش میدونه که چقدر درونش آرومه و خودش در حال فیلم بازی کردنه،پس نمیگم از روی ظاهر قضاوت نکنید بلکه می خوام بگم:هرگز گول ظاهر دیگران رو نخورید.
آدمی که می‌خواهد دنیا را تغییر بدهد، اگر عاقل باشد می‌فهمد که برای این کار زیادی کوچک است؛ آن وقت تصمیم می‌گیرد خودش را عوض کند (او دچار سندرمی است که بر اساس آن، بالاخره یک چیزی باید بهتر شود). آدمی که آن که طور که باید، نمی‌تواند خودش را عوض کند، راه می‌رود و از تغییر نکردن دنیا حرص می‌خورد و خودش را به اندازهٔ خودش مقصر می‌داند. آدمی که تغییر نکرده، از بقیه می‌پرسد:«شما چطور می‌توانید انقدر خوب با اضطرابِ تغییر ندادن دنیا، با هولِ عوض
در دریای فکر دست و پا می‌زدم که به تحلیلی مادی در تایید اخلاق کانتی رسیدم. قائده‌ی طلایی اخلاق یا تقارن انسان‌ها با یک‌دیگر مورد خدشه‌های مختلف وارد می‌شود. یکی از این چالش‌ها آن است که هر شخص منی دارد که بین خودش و دیگران ترجیح ایجاد می‌کند. یعنی اگر انسان می‌فهمد که دیگری نیز باید غذا بخورد ولی به واسطه‌ی این که خودش است ترجیح می‌دهد خودش غذا بخورد. یعنی همان‌طور که می‌فهمد دیگری هم باید غذا بخورد می‌فهمد که بدن خودش نسبت به بدن دیگ
ویکتوریا بکهام می گوید برای این وارد طراحی لباس و دنیای مد شد که بتواند لباس هایی که خودش دوست دارد بپوشد را برای خودش طراحی کند. من هم با این گند اخلاقی ها و خرده گیری های نشریات و وبلاگ ها و گروه های ادبی باید ادب شوم و بشینم سرجایم و خودم یک گلی به سر ایده های درب و داغانم بگیرم.
دقت کردین به اخبار؟
سطح آب دریاچه ی ارومیه تو ده سالِ گذشته به بالاترین حد خودش رسیده! یعنی تقریبا بحرانش داره حل میشه!
اصلا این بشرِ دوپا، اگه دوسه ماه بشینه تو خونه ش و سرش به کار خودش باشه، همه مشکلاتِ طبیعت خودبخود حل میشه!
فک پایینم را نوازش کرد. زیر لب گفت شت. یعنى ازش خوشش مى آید. از کنار گوشش، به چراغ ماشین ها نگاه میکردم که لا به لاى درخت ها جا به جا مى شدند. صورتم را سمت خودش کشید. لب هایم را بوسید. قلبم تند میزد. رهایم کرد. نوازش را ادامه داد. دوباره صورتم را سمت خودش کشید. این بار زبان هم بود. رهایم کرد. نوازشش را ادامه داد. براى بار سوم صورتم را سمت خودش کشید. لب بالایش را خوردم این بار. زودتر از دو دفعه قبل رهایم کرد. بلند شدیم و تا یک جایى با من پیاده آمد و بعد جد
کنکور را می بینم  که با فاصله ی دو سال ایستاده است
با آن لبخند اعصاب خوردکن
و با غرور
با نگاه بی شرم و شرور
و سری که پر از سوداست
و پر از آرزو
آرزوی خانه نشین کردن نوجوانانی که آینده سازان کشورند
آرزوی تک بعدی کردنشان
آرزوی وفق دادنشان با جزوه نویسی، حفظ کردن نکته های تستی و فرمول های طولانی و عجیب و غریبه جای فهمیدن مطلب درسی با عشق و علاقه، حفظ کردن به جای درک کردن، خواندن نه برای فهمیدن و فقط و فقط برای کنکور
فقط برای کنکور
کنکور ایستاده و خو
ممنونم از هیوای عزیزم و رفیق نیمه راه بابت دعوت به این چالش دوست داشتنی :)
میتوانم بیست سال دیگر را ببینم، همین نبات خوش قلب و مهربان را که لباس قشنگش را می پوشد و جلوی آیینه موهایش را می بافد و برای خودش دلبری می کند، بیست سال دیگر همین نبات مهربان و خوش ذوق را می بینم که رابطه اش با خدا فوق العاده است و با تمام وجود تسلیم خواست اوست، همین نبات دوست داشتنی را می بینم که با هیجان زندگی می کند و به دنبال یاد گرفتن چیزهای تازه است، می توانم نبات بی
بازم سلام
از اونجایی که در نبودم یه اتفاقایی افتاده و طی اشتباهی(نمیدونم کی ولی مهم نی)فرم پاک شده تصمیم بر این شد که
_هرکی خواست بیوگرافی بنویسه خودش با هر روش و شیوه خلاقانه ای به ذهنش میرسه یه بیوگرافی از خودش تنظیم کنه و به پی ویم بفرسه بعد مشخص شدن اعضایی که میمونن رو وب رمز گذاشته میشه و فقط اعضا رمز رو خواهند داشت و اون موقع بیو هارو پست میکنیم^~^
برین ببینم چیکار میکنین
هوا که خنک میشود، ترس این را دارم که پرنده ها از بس خودشان را باد کرده اند، بترکند. میترسم که نگاهم به یک جا خشک شود و با بهار سال دیگر آب بشوم. میترسم خونم یخ بزند و در رگهایم متوقف شود. من در خودم دیده ام که قلبم در خودش مچاله شود و خودش را در آغوش بگیرد. دستش را جلوی دهانش بگیرد و «ها» کند. بعد هم گلیم مندرس همیشگی اش را دور خودش بپیچد و پشتش را به دنیا کند و بخوابد. آرام بخوابد. و تا بهار سال دیگر برف های زمستان امسال روی جنازه اش بماند.
 
 
+اصلا
خیلی دل می خواهد دل کندن از دنیا
خیلی دل می خواهد 
که داشته هایت برابر با نداشتن شود
خیلی دل می خواهد
دل دل نکنی برای وقتِ رسیدن به خواسته هایت
خیلی دل می خواهد که
نرسیدن ها حالِ دلت را دگرگون نکند
خیلی دل می خواهد که
ماندن و رفتن ها در تو اثر نکند
خیلی دل می خواهد که
صورتِ عزیزت را به خاک بزنند
و توببینی و از اعماقِ دلت
رهایش کنی و بروی
خیلی دل می خواهد که
حرف ها بشنوی از همه کس و
انگار نه انگار که چیزی شنیدی
خیلی دل می خواهد که
دنیا بی رنگ شود بر
کاری به کار همدیگر نداشته باشیم...باور کنید تک تک آدم ها زخمی‌اند....هرکس‌ درد خودش را دارد،دغدغه‌ی خودش را دارد
 
مشغله‌ی خودش داردباور کنید...ذهن‌ها خسته‌اند قلب‌هازخمی‌اند,زبان‌ها بسته‌اند
 
برای دیگران آرزو کنیم بهترین‌ها را....راحتی را....
 
همه گم شده‌ایم یاری کنیم همدیگر را
 
تا زندگی برایمان لذتبخش شود..
 
آدم ها آرام آرام پیر نمیشوند..
 
آدمها در یک لحظه ..با یک تلفن...با یک جمله ...با یک نگاه ...
 
 
 
با یک اتفاق....با یک نیامدن..بایک دیر
یه اخلاق خوبی که نجمه جون داشت این بود که تو کارهای خیر همیشه پیش قدم بود.مثلا من جریان در قوطی پلاستیکی ها که جمع میکردن و باهاش ویلچر هدیه می‌دادند و از اون شنیدم. حتی توی سلف هر جا در قوطی میدید فوری جمع میکرد که بتونه به یه ناتوان کمک کنه.
یا مثلاً اصلا غذا رو حروم نمی‌کرد. می‌گفت نعمت خداست. حتی نمی‌خواست خودش بخوره با خودش می‌برد به حیوون ها بده.
 
یه وقت هایی آدم به خودش دلداری میده که همه مشکلات دیر یا زود یه روزی تموم میشن... بعد میبینه همیشه یه مشکلی یا مسئله ای هست برای دغدغه فکریش! 
یه وقت هایی عصبانی میشه از تموم نشدن این بدبختی ها! با خدا، با دنیا، با خودش حتی دعوا میکنه و قهر میکنه!
یه وقت هایی دوباره دلش نرم میشه، راه میفته به همون امیدی که از اول داشت، که تموم بشن این چیزا!! 
یه وقتایی حتی تکیه میکنه به بعضی چیزا و آدما و لذت همنوع دوستی و محبت رو حس میکنه!! 
یه وقتای زیر شونه اش و
سالهاست که با رنج و سختی زندگی کرده
طوری که خودش .. نمی دونم باور داره یا نه!!
کمرش دو تا شده
برای دیدنش رفته بودیم، بدون اینکه از ما بخواد که براش کاری انجام بدیم (حق بزرگیْ، به گردن ما داره )، می خواد کلی خودش به زحمت بندازه 
 
 
الان توی سی سی یو بستریه ..
خدایا حداقل آرامش رو به این مسافر قدیمی .. عطا کن، که این روزها خستگی راه رو از تن ببره ..
بعضی وقتها خود طبیب هم مریض میشه ولی با این حال  مریض رو هم درمان می کند.
اما تا حالا به این فکر کردید که کسی که گرفتار  مشکلات اخلاقی است روح خودش مریض باشد نمی تواند درس اخلاق به کسی بدهد 
یعنی در واقع کسی که خودش رو تربیت نکرده نمیتواند کسی دیگر رو تربیت کنده ( حتی فرزندان خودش رو)
 پس قدم اول برای اصلاح خانواده و جامعه اول تربیت خودمان هست بعد دیگران
 بقولی « خفته را خفته کی کند بیدار»
اما آنچه باید انسان بیدار انجام دهند این است که آن کس ک
نوبخت: علت افزایش تورم موجود در جامعه بخاطر هجوم عده‌ای سرمایه‌دار بود که قیمت کالاها را با تهدید امریکا بالا بردند.
یعنی اگه علم الهدی این حرف رو زده بود، تاجزاده خودش رو از برج میلاد پرت میکرد پایین، زیباکلام با مرگ موش خودکشی میکرد، آشنا هم خودش رو مینداخت زیر تریلی ۱۸چرخ!
خیلی کم دیدم توی وبلاگ یا شبکه های اجتماعی کسی بیاد و از خودش نقد کنه ، یکم درباره خصلت های بد خودش حرف بزنه ، همش در مورد این که فلانی فریبش داده یا دلش رو شکسته حرف زده می شه ، از این که بهش بی احترامی شده صحبت می شه یا تمام زمین و زمان رو می دوزه که بگه من مقصر نیستم !!
که البته در واقعیت هم همین مسئله وجود داره ؛ فقط من موندم اگر همه خوب هستن و افرادی دارن در حق این همه ظلم می کنن پس اون افراد ظالم دقیقا چه کسایی هستن ؟
متاسفانه هیچ کس نمی خواد بپ
حتما شما هم دیدید و شنیدید، بعد از چهلم سردار وصیتنامه ی ایشون منتشر شد. امشب اون رو خوندم و ذهنم درگیر یک سری از مواردِ این وصیتنامه شد. پیشنهاد می کنم اگه نخوندینش، حتما بخونید.
یه نکته ای که خیلی ویژه، توجّهم رو جلب کرد این بود که سردار اصلا خودش رو ندیده، با این همه فعّالیت و رشادتِ همراه با اخلاص، کوله بارش رو خالی می بینه و از خدا درخواست کمک می کنه! اصلا انگار نه انگار که جزو محبوب ترینِ افراد بوده، خودش رو در حدّی هم ندیده که بخواد بگه ا
مرادی جهانگیری معروف به مرادی روباه درطی حبسش به علت درگیری وشرارت درزندان وتعبیدگاه های سراسرکشورازجمله رجایی شهر.ندامتگاه کچویی.اردوگاه میناب.زندان مرکزی گرمسار.کهریزک وقزل الخصارتعبیدشد..
باوجوداینه مرادی روباه این زندان هاراهمه تعبیدشدولی بازگردن کلفتی وقلدری های خودش رابیشترکرده ولی کمترنکرده...جالب اینجاست که همه قلدری درگیری وشرارت هایی که توسط مرادی روباه صورت گرفته شخصی به اسم فرزادشاهی که یکی ازنوچه های 
مرادی چه درحبس وچه
هر شئ وقتی آرام می‌گیرد که به موطن خودش برگردد.
بحثش را هم می‌توان در طبیعیات یافت لکن حرف من چیز دیگر است!
این گم‌گشتگی همان عدم بازگشت به موطن اصلی و سکنی در غیر موطن او را آشفته نموده و همین شده که آن یکی لباس پاره بپوشد و دیگری در کوی و برزن عربده بزند.
آن‌کس که موطن خودش را بیابد، آرام است و به بودن او باقی آرامند ولی امان از گمراهان که موطن را گم کردگانند...
انس با قران در ماه مبارک رمضان توصیه شده است. مومن باید خیلی با نفس خودش از راه مدارا پیش برود. اگر به نفس خودش یکباره فشار بیاورد، این نفس پس می ‌زند و تمام داشته ‌های معنوی خودش را از دست می ‌دهد. در مسیر سیر و سلوک و قرب الهی، نیاز به مربی راه رفته آشنای با راه می ‌باشد.

ادامه مطلب
یه روزهایی هست 
وقتی اسمون ابی رو نگاه میکنی همراه با ابرهای سفید و پنبه ای 
دلت میخواد میون این اسمون پرواز کنی و نفس عمیق بکشی 
با یه لبخند بزرگ وجود سرشار از نشاط خودتو نشون بدی
خلاصه دلت میخواد جیغ بزنی، بپری و این شادی رو با عالم و ادم قسمت کنی:)
یه روزهایی هم هست آسمون همون آسمونه
با همون ابرهای پنبه ای کوچولو کوچولو
ولی نه پای پریدن داری
نه پر پرواز
دیگه حتی یدونه تاپ تاپ قلبتم برات میشه یه کار سخت
ولی رفیق 
قسم به همون آسمون
قسم به  قلب
نام:آشور
ژانر:عاشقانه،هیجانی(تریلر)،تفکر سنتی
نویسنده:نیلوفر قائمی فر
خلاصه:آشور یا آشوب،آشوب سمر،بالاخره سر و کله اش پیدا میشه و روز و شب سمرو از خودش پر می کنه.سمر می خواد نباشه ولی اون سمر  و وابسته ی خودش می کنه،مال خودش می کنه،مال آشور.چون آشور معتقده <مال اون یا مال خودشه یا از بین می برتش.>سمر میشه سمر آشور.
دانلود رمان آشور
معاویه راه می رود و صدایش حالا به فریاد: «ابوبکر خلیفه بود، روزگار را حرام کرد بر خودش و رعیتش، مُرد و نامش هم با خودش زیر خاک رفت. عمر هم، ده سال بر گرده مردم سوار بود، او هم مُرد و نامش هم با خودش دفن شد...» متعجب نگاهش می کنم. می فهمد که منتظر ادامه ام. «اما محمد...» انگار خسته، خودش را رها می کند روی تخت: «سال هاست که مرده اما... اما نامش را تا کنار نام خدا بالا برد...» آه بلندی می کشد: «عجب همتی داشتی محمد! که اکنون هر روز بر سر مأذنه ها، نامت را بعد
چند روزه که یک سوال ، عجیب ذهنم رو درگیر کرده ، امام از شهادت خودش اگاه بوده؟؟ علم کامل به واقعا کربلا؟؟ پس چطور وقتی حضرت قاسم (ع) در مورد شهید شدن خودش پرسید،امام جواب دادن!؟الان هم اتفاقی یک سخنرانی در این زمینه پیدا کردم ، شما سخنران خوب نمی شناسین عایا!؟
 
 
 
پ.ن:آخرش مغز من آتیش میگیره از فکر  و خیال
فارغ از دنیای آدم ها توی خیابان ها قدم می‌زد. البته که قدم زدن‌های دو یا چند نفره هم جزئی از برنامه روزانه رفت و برگشت از محل کار تا جهنم شخصی‌اش بود. ولی وقت هایی لازم است از دنیای آدم‌ها خرج شوی و کمی روی زحل قدم بزنی، به صدای لغزیدن پیک یک گیتاریست دیوانه گوش کنی و بی‌توجه به نگاه‌های اطراف کله تکان بدهی و زیر لب با خواننده فریاد بکشی.جدا از این‌ها انسان‌ها چیز جدیدی برای ارائه دادن نداشتند الا دروغ‌هایی که هر از چندگاهی با نوع جدیدی ا
طبی که بنای خودش را بر تجربه گذاشته امروز ناتوانی خودش را بیشتر از هر روز نشان داده.
وقتی از او می پرسیم: فلان چیز مفید است یا نه؟ می گوید: اثبات نشده!
آن یکی چطور؟ : تحقیقی صورت نگرفته!
آن دیگری چطور؟ : معلوم نیست.
فلان ترکیب... : باید تحقیق شود...
مگر تجربه کردن اینها چقدر وقت می برد؟ بعد از چند ماه انگار در مورد هیچ چیز تحقیق نکرده اند. یا اینکه اصلاً بنا گذاشته اند در مورد بعضی چیزها تحقیق نکنند!!!
خوش انصاف هایشان می گویند: نمی دانیم! بی انصافهایش
مردی دو پسر داشت. یکی درسخوان اما تنبل و تن پرور و دیگری اهل فن و مهارت که همه کارهای شخصی خودش و تعمیرات منزل را خودش انجام می داد و دائم به شکلی خودش را سرگرم می کرد. روزی آن مرد شیوانا را دید و راجع به پسرانش سر صحبت را بازکرد و گفت: «من به آینده پسر اولم که درس می خواند و یک لحظه از مطالعه دست برنمی دارد بسیار امیدوارم. هر چند او به بهانه درس خواندن و وقت کم داشتن تنبل است و بیشتر کارهایش را من و مادر و خواهرانش انجام می دهیم اما چون می دانم که ا
چوپان بیچاره خودش را کشت که آن بز چالاک از آن جوی آب بپرد نشد که نشد. او می‌دانست پریدن این بز از جوی آب همان و پریدن یک گله گوسفند و بز به دنبال آن همان...عرض جوی آب قدری نبود که حیوانی چون نتواند از آن بگذرد… نه چوبی که بر تن و بدنش می‌زد سودی بخشید و نه فریادهای چوپان بخت برگشته!پیرمرد دنیا دیده‌ای از آن جا می‌گذشت وقتی ماجرا را دید پیش آمد و گفت من چاره کار را می‌دانم. آنگاه چوب دستی خود را در جوی آب فرو برد و آب زلال جوی را گل آلود کرد.بز به
بالاخره بعد از دو هفته، دکتر س. رو هم گیر آوردم و برای پایان‌نامه‌ی آقای الف. (این کلا یه الف. دیگه‌س! :دی) ازش امضا گرفتم و امضاهای مربوط به دو صفحه‌ی اول پایان‌نامه‌ش تکمیل شد. حالا فقط مونده‌بود امضای خودش و بعد هم تحویل پایان‌نامه به آموزش تا ۲۰ آبان. که خب خودش کجا بود تو این وضعیت که همون تاریخ تافل داره و سرش شلوغه؟ از قبل بهم گفته‌بود که این امضای آخر رو خودم باید بزنم. در واقع باید جعل کنم :|
بعد از این که از دو صفحه‌ی اول و امضاهای تک
هر چی فکر میکنم نمی‌فهمم که چرا یک نفر باید علاوه بر پاک کردن پیام‌های خودش، تیک گزینه برای طرف مقابل هم پاک کن رو توی تلگرام بزنه. پاول دوروف در دفاع از این آپشن گفته باید به آدم‌ها فرصت بدیم گذشته‌شون رو فراموش کنند. اما این فیلسوف ارزنده به این فکر نکرده که شاید ما (طرف مقابل) همچنان نیاز به یادآوردن ماجرایی، دیالوگی، گفتگویی، خاطره‌ای، ابراز عشق و علاقه‌ای از لای همین پیام‌ها داشته باشیم. من هنوزم از کاری که سینا کرده شوکه‌ام. به خود
بسم الله الشکور
جلوى آینه ایستاده. یک لنگه جوراب بنفش ساده را در دستش گرفته. طبق عادت همیشگى به جاى اینکه خم شود، پایش را بالا می آورد و جوراب را میپوشد.همین که سرش را بالا مى آورد، چشمانش در آینه به خودش می افتد. کمى مکث میکند و از خودش میپرسد باورت میشود که نوزده ساله شده اى؟
ادامه مطلب
وقتی یه سنگ بندازیم تو دریا،
دریا اصلا به روی خودش نمیاره 
که سنگی به سمتش پرتاب شده!
اما گاهی وقتها ما،
یک حرف یا رفتار کوچیک 
ناراحتمون میکنه!
یادمون باشه که؛ 
وقتی آدم بزرگ بشه و عمیق،
بزرگترین مشکلات رو هم در خودش
غرق میکنه،
نه اینکه خودش غرق مشکلات بشه!
 خدایا دل های ما را دریایی کن!
چه میشد گفت؟ وقتی میخواست سن و سال خودش را به رخ من بکشد و با گفتنِ «پسر گلم» انگار با یک کودک پیش دبستانی حرف میزند و بنابراین از جواب دادن طفره رفت. تازه توصیه ایی هم داشت که کمی هم تاریخ بخوانیم بد نیست! من کم و بیش کتاب تاریخی می خوانم، اما حتما باید بیشتر بخوانم. اما ای کاش خودش هم به توصیه ی خودش گوش میکرد. و اسیر این پیش فرضهای توطئه نمیماند وتازه یک خط بعد به جای «ملت ما» تصمیم نمیگرفت که همیشه گول میخورند. خودش گول حرفهای خودش را میخورد. 
گاهی وقتا لازمه یه صدا یه صدای آشنا تو رو بکوبه و بکوبه تا به خودت بیای تا به خودت یادآوری بشه که کجای کاری که داری خودت با خودت چیکار میکنی 
خیلی وقتا ما خودمون مسبب حال بد خودمون میشیم نه هیچ کس دیگه ای
و اینو انگار لازم بود که یکی بهم یادآوری کنه که بهم بگه کجای زندگیم وایسادم که بهم بگه حواسم به خودم نیست اصلا هم نیست 
که منو اونقدر بکوبه تا به خودم بیام و بگم دیگه نمیخوام مثل اون من قبلیه باشم کسی که به خودش اهمیت نمی داد کسی که خییلی وقت بو
اول قرار بود کاریکاتور عمو عزت الله باشه. بعد اینقدر شکل خودش در اومد که دست و دلم لرزید تغییرش بدم! خیلی سخته یه چیز متناسب رو از تناسب در بیاری! خلاصه که نتیجه یه چیزی دراومد مابین خودش و کاریکاتورش :))
مبحث فنی: توی کاریکاتور از اول باید با اغراق کشید، نه این که اول شکل اصلی و بعد تغییرات!
فکر کنم برای تکلیف فردا باید یکی دیگه بکشم :|
♦ دروغ از دیدگاه بهلول :
کسی که سخنانش نه راست است و نه دروغ ،*فیلسوف است*
کسی که راست و دروغ برای او یکی است، *چاپلوس است*
کسی که پول می گیرد تا دروغ بگوید، *دلال است*
کسی که دروغ می گوید تا پول بگیرد، *گدا است*
کسی که پول می گیرد تا راست و دروغ را تشخیص دهد، *قاضی است*
کسی که پول می گیرد تا راست را دروغ و دروغ را راست جلوه دهد، *وکیل است*
کسی که جز راست چیزی نمی گوید، *بچه است*
کسی که به خودش هم دروغ می گوید، *متکبر است*
کسی که دروغ خودش را باور می کند، *
باز خان‌عمو به ستار روی کرد و پرسا گفت :
- مغز حرف تو یعنی این است که ارباب‌ها ... این ارباب‌ها به‌خودی‌خود نمی‌توانند کاری از پیش ببرند ؟
ستار به جواب گفت :
- می‌توانند ... چرا ، می‌توانند ! اما ... این جماعت فقط با قدرت خودش به جنگ حریف نمی‌رود ! علاوه بر همه‌ی کثافتی که دارد ، چیزهای دیگری هم دارد . خیلی رذل و بی‌چشم و رو است ؛ بدتر از گربه . برخلاف آنچه می‌نماید ، خیلی هم بزدل و ترسو است . از همه‌ی اینها گذشته ، خیلی ملاحظه‌کار است ‌. یعنی این
سالی که گذشت از پرتجربه‌تربن سالهای عمرم بود تا به الان، سالی که در ابتداش حتی قسم می‌خوردم به اعتبار و اعتماد آدم‌هاش که الان بسی پشیمانم، سالی که میگفتم بدون فلان جا یا فلان فرد یا فلان دوست و فلان فامیل دنیا سخت میشه و من زندگی بدون اینا رو نمی‌خوام الان به جایی رسیدم یا مرا به جایی رساندند که از کارهای کرده و نکرده‌ام پشیمان شده‌ام! گاهی می‌خواهم فریاد بزنم که مگر خودت شاهد نبودی چه بر سرم آمد و یا آوردی پس این همه اصرار برای ماندنم ب
پرسش:بچه
ها در مدرسه می پرسند اگرهمه چیز را خدا آفریده پس خدا را کی آفریده؟ با
چه مثالی می توان به زبان ساده این موضوع را به آنها فهماند؟چون وقتی از ذات و هستی خدا سخن می گوییم هضم آن برایشان سخت است. 
پاسخ:اینطور نیست که هر کسی که دارای
چیزی هست آن را از دیگری گرفته باشد، مثلا ما هر غذایی را که می چشیم و می
بینیم شور است می فهمیم این شوری را از نمک گرفته است، اما دیگر نمی پرسیم
این نمک شوری اش را از چه گرفته است؟ چون میدانیم شوری نمک از خودش اس
چندتا فیلم دیدم که معرفی شده توسط یک هنرمند بود :
فیلم ژانر وحشت ایرانی به نام " شب بیست و نهم" در سال خودش و موضوع خودش ترسناک بود و به قول خانم هنرمند میشه گفت خیلی از المان های فرهنگ ایرانی رو تو خودش جا داده بود و فیلم خوبیه البته من پسندش نکردم چون ریتم داستان خیلی کند بود.
فیلم ژانر هارور_بادی Ichi the killer
بعد از old boy این یکی از بهترین فیلم هایی که دیدم. واقعا از همه لحاظ عالی بود و همون سبک فیلمیه ک من خیلی دوست دارم " خون خون خون" . تو old boy و همین
تنقلات در تناسب اندام
تنقلات برای بدن شما مفید نیستن بلکه مضر هستن باید سعی کنید در طول روز از اونها استفاده نکنین چونکه باعث میشه که چاق شید و چاقی همه بیماری ها رو همراه خودش میاره
بیشتر تنقلات دارای قند های ساده هستن که خاصیت چاق کنندگی دارن و البته پر از مواد شیمیایی نگه دارنده هستن
مواد شیمیایی انواع سرطان ها رو همراه با خودش داره
قند ساده دیابت و چربی خون رو همراه با خودش داره
قند ساده چاقی رو همراه با خودش داره
 
#هر_روز_با_شهدا 
❇️ شهید مهدی زین الدین 
⭕️ جاذبه ی عجیب در ساختن افراد
در چند ساله ی جنگ که بنده با شهید زین الدین برخورد داشتمف هیچ گاه ندیدم نیرویی را طرد کند. جاذبه عجیبی داشت و در ساختن افراد، استعدادی خارق العاده.
اگر می دید کسی در مسئولیت خودش از لحاظ مدیریت ضعیف است، طردش نمی کرد؛ او را از آن مسئولیت بر می داشت، می آورد پیش خودش در فرماندهی. آن وقت هر جا می رفت ، او را هم با خودش می برد؛ و به این شکل روحیه ی مسئولیت پذیری و حسن انجام و
پوف محکمی کرد و چشماشو بست و به پشتی صندلی تکیه داد، با خودش فکر کرد:_اخه الان چه وقت خراب شدن کامپیوتر بود تو این گیر و دار.
دوباره ذهنش جوابشو داد:
_این بیچاره دیگه عمرشو کرده،از همون اول هم که دست دو خریدیش،تا الان هم دووم آورده خودش کلیه.
ادامه مطلب
بسم الله
 
فکر می کرد که کنار آمدند با مسیر زندگی اش
اما نه...
بحث کنار آمدن آنها نیست
بحث خودشه ...خودش هنوز با خودش کنار نیومده
اگه خودش با خودش کنار بیاد همه چی درست میشه
مگر یادت نمی آید آشنایانت را؟
مگر مجید صنعتی کوپایی را یادت نمی آید؟
مگر مرتضی عطایی را یادت نمی اید؟مگر مصطفی کاظم زاده؟ طلایی؟
همه شان سیم خاردار وابستگی و دلبستگی امان شان را بریده بود...وابستگی برایشان شده بود قفس...
 
مگر نشنیده ای که می گویند : اگر خداوند اراده کند بر ان
و اگر قرار باشد از ۴آذر اینجا نگویم درش را نیامده باید گل بگیرم‍♀️
 
الغرض که ما هیچ نمی‌دانستیم از گردش روزگار...
تو نمیدانی ادمی که سهمت از شناخت او، فقط لبخندهاییست که بعد هر تلاقی نگاه عمیق بر لب می‌نشیند...
گردش روزگار او را عزیزترین زندگیت می‌کند...
مهم این است که کار را بسپاری دست کاردان... خووش در بهترین وقت ممکن، بهترین را می‌گذارد عمیق‌ترین جای قلبت... خودش نگهش می‌دارد... خودش مراقب همه چیز هست...
ما را بجز تو در همه عالم عزیز نیست...
دیشب که پشت چراغ قرمز شلوغ ترین خیابان شهر ماشین خاموش شد و روشن نشد به تو زنگ نزدم .مرد های غریبه شهر کمکم کردند اما به تو زنگ نزدم.زنگ زدم به کسی که همیشه بی هیچ منتی هست.راستش مطمن بودم تو کمک ام نمی کنی.
چمدان بسته ام. اما تو هرروز هفته عین خیالت نیست ..
رهات کردم و درگیر خودتی.
رفتم سر پدرت ...
قبرستان سکوت بود.گفتم برای اخرین بار امدم نمی بخشم .
عنوان: 
اما قلب حافظه ی خودش را دارد و من هیچ چیز را فراموش نکرده ام. آلبرکامو
اینقد به خاطر دیروز ناراحت بودم که از صبح شدن و حاضر شدن وحشت داشتم ولی چقد تو خوبی دختر. دخترم شب ۱ ساعت زودتر خوابید صبح خودش درحال دست زدن بیدار شد وقتی رفتم تو اتاق دیدم نشسته تو جاش دست میزنه. بعد در حال نی نای نای حاضر شد داروشو بدون خون و خونریزی خورد. با کمک کلیپ آقا خرگوشه لباس پوشید . تو مهدم فقط خودش تنها بود میتونه راحت بازی کنه و بخوابه. خداروشکر
به نام خدا
خواستم حاجتم رو بهش بگم خجالت کشیدم. البته خودش که می‌دونه. یعنی همیشه همین طوری میشه. تا میام برسم به اون حالی که حرفم رو بهش بزنم و ازش چیزی بخوام خجالت می‌کشم! به خودم میگم: "بعد چند صباحی پیدات شده که بشینی جلوش و خواسته‌هات رو ردیف کنی و بگی اینا رو می‌خوای؟ درسته که خودش می‌دونه چی میخوای! ولی یادت رفته این کارت شبیه معامله است؟ اصلا تو چه جوری روت میشه چیزی بخوای؟" تا میام خودم رو قانع کنم که خب پس از کی بخوام؟ میگم: "تا اینجا
امروز کشیک بودم و فراموشم شده بود. همگروهیم با اینکه دید نیومدم اما اصلا زنگ نزده بود بهم یادآوری کنه. آخرش بعد اینکه خودش آف گرفته و رفته بوده بهم پیام زده رزیدنت دنبال شماست زود برید پیشش! دنائت و حسادت تا چه حد؟! سری قبل خودش زود میخواست بره رزیدنت گفت یکیتون باید بمونه وگرنه آف نمیدم من گفتم من هستم شما برید و اینم جبران خوبیم. کلا آدما خیلی خوب خوبیامونو بهمون برمیگردونن. :)
پ.ن: حتا تو هم خوب خوبیامو جواب میدی. ؛)
امروز کشیک بودم و فراموشم شده بود. همگروهیم با اینکه دید نیومدم اما اصلا زنگ نزده بود بهم یادآوری کنه. آخرش بعد اینکه خودش آف گرفته و رفته بوده بهم پیام زده رزیدنت دنبال شماست زود برید پیشش! دنائت و حسادت تا چه حد؟! سری قبل خودش زود میخواست بره رزیدنت گفت یکیتون باید بمونه وگرنه آف نمیدم من گفتم من هستم شما برید و اینم جبران خوبیم. کلا آدما خیلی خوب خوبیامونو بهمون برمیگردونن. :)
پ.ن: حتا تو هم خوب خوبیامو جواب میدی. ؛)
هرکسی باید یکیو داشته باشه تا بتونه به زبان خودش باهاش حرف بزنه، به زبان خودش باهاش درد دل کنه و به زبان خودش باهاش بخنده.
شبیه این مکالمه ی من با آرشیدای ۵ ساله که از وقتی که برادر ۱۴ سالش آیفون ۱۰ دار شده گوشی قبلیش رسیده به اون (!) و می تونه دایرکت بده و ساعت ها باهم حرف بزنیم؛ به زبانی که مخصوص خودمونه..
+ شک نکن اگه آدمی رو داری که زبان مخصوص حرف زدن خودتونو دارید، یکی از آپشنای خوشبختی رو داری
من آزاد تر از تو بودم و نمی‌تونستی تحملش کنی.
.
یک سری وقت‌ها نمی‌دونم چیزی که دارم می‌گم، فکر‌ می‌کنم، احساس می‌کنم مال خودمه یا مال شخص دیگه‌ای؟.
با هربار صدای شکستن یه ظرف و دیدن خرد شدنش، چیزی هم بین ما می‌شکست. و بعد با خودت فکر می‌کردی این شکستگی اصلا قابل ترمیم هست؟
.
بعضی معذرت خواهی ها هم اینطوری اند که شخص نمیتونه تحمل کنه که به کسی به هر دلیلی اسیب زده و برای همین معذرت خواهی میکنه تا فقط وجدان خودش رو سرسری رها کنه و نذاره وجه ا
هیچ کس برای من نبود و نموند. هر کسی تا خودش خواست بود و موند. چون خودش خواست بود و موند. من این وسط یه بهانه بودم و این بودن و موندن موقت هم چیزی بود برا بریدن بهانه های من. 
دیگه هیچ کس رو راه نمیدم. هیچ کس رو... 
قلبم از شدت غصه درد میکنه. خیلی دل خونم. خیلی از همه آدما ناراحتم. همه ی همشون. بدون استثناء... 
حالم بده و اینجا موقتا تعطیله. این موقتا شاید یه ساعت بشه شاید یک سال شاید یک عمر...
+ دلم برای دلم میسوزه... :(
خدای امروزِ من ، همون خدای دیروزمه . همون که به من گفت ازدواج کن ، غمت نباشه ، من هواتو دارم . گفت ببین بنده ی من ! حتی اگه فقیر باشی ، من ، خدای قدرتمندِ تو ، بی نیازت می کنم ... خودش به من گفت که از فقر نترسم و بچه دار شم . خودش بود که به من این اطمینان رو داد که بچه روزیشو با خودش میاره .
خدای مهربونم دروغ گو نیست . به خودش قسم که تا همین امروز ، تا همین لحطه زیر قولش نزده ... همیشه هوامو داشته ، هوامونو ... می دونم روزی میرسه ، یقین دارم . چون خدا گفته ...
"در کارگه کوزه‌گری رفتم دوش"
دیشب به جهانِ هستی وارد شدم.
"دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش"
هر کسی یا مشغولِ خودش بود یا گهگاهی هم می‌خواست خبری از اسرار بگیره!
"ناگه یک کوزه برآورد خروش"
ناگهان یکی به خودش اومد و هُشیار شد:
"کو کوزه‌خر و کوزه‌گر و کوزه‌فروش!"
که کجاست اونی که من رو شکل داده و اونی که مالک منه و اونی که من رو می‌بره پیش خودش؟!
ادامه مطلب
بهش میگم تو چه جوری انقدر خیالت راحته؟  ذره ای واسه چیزی فکری نمیشی ؟ جای تو بودم نابود شده بودم :/
میگه همون انرژی که صرف منفی بافی میکنی ، صرف خوش بینی کن! هیچی هم که نباشه به اعصاب خودت فشار نمیاد ...
دلم میخواد بزنم دهنش رو خرد کنم با این کلیشه هاش ... ولی خب ! راست میگه . شعار نمیده . این خنده ی همیشگیش نشانی از درون تحت کنترل و به صلح رسیده اشه... خب این واقعا هنره. غم خودش میاد ،فکر و خیال خودش میاد ...
شاید هم ژنش اینجوریه...هوم؟ 
 
خرس خیاط صبح به صبح، وقتی همه مردم خوابند چند قطره اشک می ریزد. این قطره اشک همراه با سیلی از آب بینی و  درد قفسه سینه همراه است. 
گاهی وقتی لقمه پنیر و خیار مانده از شب قبل را می گذارد دهنش یک قطره اشک هم مانند سس روی لقمه اش می چکد و می خورد.
خرس خیاط عادت دارد دل برای خودش بسوزاند. چون هیچ کس خبر ندارد چه بر سر زندگی و روزگارش آمده. هیچ کس خبر ندارد در جزیره ی تنهایی اش چه می گذرد. همه از کم پیدا بودنش شاکی اند و فکری که خودشان دلشان می خواهد را
جواب معمای کلاههای رنگی
 
تنها کسی که رنگ تمبر پیشانی آن قابل تعیین است C است. اگر تمبر C قرمز می بود در آن صورت B از راه استدلال می دانست که رنگ تمبر خودش قرمز نیست، یعنی با خودش می گفت که اگر تمبر من قرمز میبود، در آن صورت A با دیدن دو تمبر قرمز می فهمید که تمبر خودش قرمز نیست؛ اما A نمی داند که تمبرش قرمز نیست بنابراین تمبر من نمی تواند قرمز باشد.این ثابت می کند که اگر تمبر C قرمز میبود در آن صورت B میفهمید که تمبر خودش قرمز نیست. اما B نمیدانست که
✅ قناعت اسلام
استاد علی صفایی حائری
و قناعت اسلام به معنای کم به دست آوردن نیست، که کم برداشتن و به همراهان رسیدن است. قانع آن نیست که روزی ۵ تومان به دست می آورد؛ چون این فقیر است. قانع کسی است که با تمام استعدادش کار می کند، وگرنه احتکار کرده و تمام داراییش را برای او[خدا] خرج می کند، وگرنه اسراف کرده است.
قانع کسی است که برای همه می کوشد و به اندازه ی خودش برمی دارد. و این است که قناعت عزّت می آورد و ثروت می آورد. کوشش زیاد و برداشت کم، ثروت و مس
پس از تحقیقات فراوان، به این نتیجه رسیدم که بهترین سن جدا کردن جای خواب کودک، چهارده ماهگیه.
و دیشب 99/1/27 زهراساداتم در سن 14 ماه و 10 روزگی توی اتاق خودش، روی تخت خودش خوابید :)
و البته من در حالی که سرشار از استرس بودم به خواب رفتم و شونصد بار با صدای گریه اش بیدار شدم و آرومش کردم :|
اما ..
این یکی از مراحل سخت مادری بود که باید طی میشد.. انشاالله خدا همه ی پدر و مادرها رو کمک کنه که توی تربیت فرزند موفق باشن و گام های درست بردارن و نتایج خوب هم ببینن
به جایِ کوچک کردنِ دیگران ؛خودت بزرگ شو !به جایِ آرزویِ شکست ، برایِ افرادِ موفق ؛خودت هم تلاش کن و موفق شو !و به جایِ نشستن و حسرت خوردن ؛بلند شو و برایِ آرزوهایت بجنگ فراموش نکن ؛کسی که توهین می کند ؛ خودش را زیرِ سوال برده ،کسی که تحقیر می کند ؛ خودش را خوار کرده ،و کسی که می رنجاند ؛ دیر یا زود ، تاوان خواهد داد .نه خرافاتی ام ، نه سطحی نگر !اما لا به لایِ این سیلِ منطق و روشنفکری ؛به چوبِ انتقامِ خدا بدجور اعتقاد دارم ،بدجور !

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها