جادوی چشمانت مرا سحر کرد.از خانه و شهر اواره کرد.مرا سرگشته رخ زیبای توماه را پیش من بی اعتبارشب را روز و روز را شبهمه فکرم چشمان توهمه ذکرم نام توای که چشمانت دریای نورای که لبخندت باغ گلای که صدایت اواز خوشای که اسمت معنی عشقجادوی چشمانتاریجادوی چشمانت.
حسین.میم
من درتلاطم چشمانت،خدا را دیدم!شاید او هم،عاشق چشمانت باشد!چشمانی که میگریزند،از نگاهم،و ای کاشکه من،چون ماهی کوچکی،بهره ای داشتم!نمیدانم، که چرا، همچنان سکوت کردهای؟!مگر دریایت متلاطم نیست؟!
شاعر: سینا جوادی
عکس از Matthias Oberholzer
در گوشِ درد هایمبه گوش نمیرسدصدای باران اشکهایتفقطاین منمایستاده در بزرگ راهیپر از خاطراتویک چراغ قرمزبدون احساس
ایستاده امبه تماشایچراغ سبز چشمانت
اماتنها درگوشمزجر میکشدسکوت
و آه گوشه ی دلممزه مزه می کنددرد را #پروین اسحاقی
شد رود ستاره راهی چشمانت
قربان نگاه تو که اقیانوسی
افتاده به #تور ماهی چشمانت
جلیل صفربیگی
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
مشاهده مطلب در کانال
امروز داشتم دفتر شعر "در بندر آبی چشمانت" از #نزار_قبانی رو می خوندم که به این شعر برخوردم:
گناه من، بزرگترین گناه من،
ای شاهزاده دریا چشم من
دوست داشتن تو بود،
آنگونه که کودکان دوست دارند.
(بزرگترین عاشقان کودکانند)
+کاش یکی بود کودکانه دوستمون میداشت، بی هیچ کلکی، بیهیچ دلیلی، از ته قلب و صادقانه دوستمون میداشت
چشمانت در یاد مانده
همان چشمانی که خنده هایت را معنا میبخشید
همان چشمانی که سال ها من را بیتاب تو گردانده
همان چشمانی که آرامش من را گرفته است
همان چشمانی که آرزوی دیدنش را دارم
همان چشمانی که با آن ها حرف دارم
چرا حسرت دیدن دوباره ات به دلم مانده است
دلم برای نگاهت تنگ شده است
دگر تا کِی باید با خودم درد و دل کنم
نگاهم کنای غمزه ی پرخاشمرا از توسن سرکش نگاهت گریز نیست / منکوب توامنگاهم کنای موج کولاکمرا از ژرفای دریای نگاهت پرهیز نیست / مغروق توامنگاهم کنای معبود برملامرا از صلیب امتحان نگاهت گزیر نیست / مصلوب توامنگاهم کنای عشقای شهسوار چشمانت / مردآور شهزادگان فاتحای خمکده ی چشمانت / قبله گاه مستان مردای چشمانت چشم و چراغ ایل / در تاریکخانه ی شبمرا بنگرای سحر نگاهت رعشه ی شعربر باریک اندام واژگانم / ساحر منیمرا بنگرای تغزل نگاهتطلیعه ی الهام بر شب
دانلود آهنگ جدید غمگین و احساسی چشمانت مرا سپرده دست رویا (هوروش بند) با کیفیت بالا Mp3
Ahang chashmanat mara seporde dase roya az Hoorosh Band
دانلود آهنگ چشمانت مرا سپرده دست رویا (هوروش بند) با کیفیت بالا Mp3
نیست بجز هوای تو در سرم...♪
با تو خوشم ای همه ی باورم
آرام جان من تویی بمان کنار من همیشه.....♪.♪
مرا از این شبای نیلوفری...♪
از خواب خوش تا به کجا میبری...♪
نفس تویی و بس فقط بمان کنار من همیشه
چشمانت مرا سپرده دست رویا...♪
♪♪♪ ♫♫♫ ♪♪♪
نیست بجز هوای تو در سرم...♪
ب
این منم در شب، گمشده ای در این خروار خروار سیاهی که در پی گمشدهایست در این خروار خروار سیاهی؛ افسوس اما تو پلک بسته. اگر میدانستی درخشش چشمانت در آسمان زندگیام خورشید را بیقرار میکند، ماه را پشت ابر ها پنهان میکند، اگر میدانستی عسلی چشمانت جهان را شیرین میکند..آخ اگر میدانستی خواب برایت معنی نداشت.
میجنگم در این خروار خروار سیاهی تا پیدا کنم فروغی که اگر نباشد آسمانم تاریک، زندگی ام کور و جهانم تلخ میشود. اگر باور کنی چشما
آینه چشمانت مرا مسخ خودش ساخت
من در آنها چیزی را دیدم که وصف ناشدنی بود
من خودی را دید چون تو و توی را دیدم چون من
من که بودم گه مسخ در آینه چشمانت به نظاره نشستم
و در آنها خدایی را دیدم که مرا مهربانانه دوست میداشت
من خدایی را دیدم که سرای زیبایهایی بی پایان بود
من در آنجا ندای را شنیدم که نا گفتنیست
من در آنجا بودم و خودی را دیدم
آری آن من بودم
منی که بی نهایتها را به نظاره نشسته بودم
بی نهایت عظمت
بی نهایت شکو
بی نهایت بزرگ
برایت می نویسم ک بخوانی روزی. برایت می نویسم چون نیست جز تو برایم گوشی. برایت می نویسم ک هوا بس ناجوانمردانه سرد است. هم اکنون به وقت تنهایی هامان ساعت چند است؟ می نویسم برایت، چون ک حرف هست، زیادش هم. می خواهم ببینی خط های روی ساعدم را هم. می خواهم بدانی ک بعد تو، شب ها.. فرقی نکرد. با تو هم تنها بودم و بعد تو تنهایی نه، فرقی نکرد. می خواهم پهن شود لبخند به صورتت، بی قرص. نه زندگی کردن درون شب ها را، بی صبح. از یاد برده است چشمانت روشنایی را، غرق در
قسمت نشد تا در کنار هم بمانیمقسمت نشد تا در هوای هم بمیریمتا سرنوشت ما جدایی رو رقم زدای یار عاشق از جدایی ناگزیریمفرصت نشد غمگین ترین آواز خود رادر خلوت معصوم چشمانت بخوانمفرصت نشد غمگین ترین آواز خود رادر خلوت معصوم چشمانت بخوانمصد سوز پنهان مانده در سازم که یک شببا گریه در چشمان گریانت بخوانمآیینه ام چین خرده از رنج جداییاز تو سرودن یعنی فصل آشناییتو رفته ای تا صد بهار ارغوانیبعد از تو دشت و خانه را بر بگیردبعد از تو ای عاشق ترین هر کوچه
متن ارسالی کاربران: کرمی
تقدیم به خواهرم و تمام دختران قالی باف سرزمینم
بزن جا خود زدم دوتا ول ابریشم آبی پیش آمد عنابی پیشرفت با مشکی کور کن همیشه از کناره کناره می گرفتم در حاشیه ماندن غذابم می داد تو اما ماندی تو بودی روز به روز رج به رج گره به گره نقش بود و نقش رنگ بود و رنگ از کناره تا حاشیه را با چه ذوقی نقش می زدی رسیدن به زمینه شادت می کرد طراوت دستانت را به لطافت گلها دادی و فروغ چشمانت را به نقش ها سپردی چشمانت آنقدر در تار و پود گره خو
1))
وزیدن گرفت نسیمی شرجی
تب داغ شب را
و امید روییدن
سار بر صنوبران
علف ها بر زمین
و من در پوست خود
نمی گنجم
مژده می دهد دل
باز لبخندی خواهد شکفت
بر اندوه ماه
و ژیبا خواهد شد
در چشم های خورشید
نسیمی خنک
بر پوست داغ تنم
خاطره ی نفس هایت
در داغ ترین شب
هنوز زخم است روحم
و جای دندان هایت خونین
نسیمی میوزد
عطر تو میپیچد در اتاق
تکرار میکند ساعت
تیک تاک را
به همراهی لبانم
که تکرار می کنند نام تو را
...
نام ام را بخوان
پاسخی خواهم داد
آرام جانت
..
متن آهنگ عماد محمدی به نام خاطره
تکست آهنگ خاطره از عماد محمدی
♫
از خاطره هایم خبری جز تو ندارم
ابری تر از آنم که به تدریج ببارم
ابری تر از آنم که بترسانی ام از سیل
در سوگ تو میبارم و بارانی ام از سیل
دلواپس دلتنگی و دلواپسی ام باش
هم بستر و هم بغض شب بی کسیم باش
از فاصله گفتی و از این فاصله مردم
جز خاطراتت به کسی دل نسپردم
بعد از تو پر از خواهش چشمانت شب آرامش
بانو جان دل منکو
بعد از تو تلخ و غمگینم سردرگم بی تو من اینم
دل تنگم بی تو بانو
تو
دریا را دیده ای چه ابهتی دارد ؟
وقتی به آن مینگرم یاد ابهت چشمانت میوفتم ،چشمانی که برای خودش دنیایی داشت گویی که من را در خود گم میکرد .
هرچه را فراموش کنم مگر میشود چشم هایت را فراموش کنم
آن چشم هایی که میپرستیدم وفراموش کنم ؟؟؟
به خیالم از خاطراتت فرار کردم به گوشه ای از این دنیا
ولی بیخبر از آنم که خاطراتت هیچ چگونه رویات را هر لحظه از سرم بیرون کنم ؟؟
به کیلومتر ها فاصله از تو پناه بردم تا شاید بتوانم فراموشت کنم ،اما هرچه دورتر می شو
به من بگو صدای باد چگونه است؟ زمانی که تو می خوانی و نسیمی که آن را می وزانی به چهره ام می خورد. به من بگو چگونه گوشه ای ننشینم و صدایت که سرشار از آرامش و عشق است را ستایش نکنم؟ به من بگو چگونه در چشمانت نگاه نکنم و غرق در زییایی که مرا محو خودش کرده است نشوم. به من بگو چگونه خورشید به خودش اجازه ی درخشیدن می دهد زمانی که تو زیباتر و پرشکوه تر از هر شخص دیگری می درخشی و چشمان ما را از شکوهت متبرک می کنی. به من بگو چگونه تک تک اعضای تو را نباید یک
Ehaam
Vay Az In Halam
#Ehaam
من عاشق تو لیلا تو ای ماه زیبا
من اینجا تو آنجا من ابرم تو دریا
تو آن جام شرابی عجب باده ی نابی
منم مست تو ای یار عجب حال خرابی
منم آواره و بیچاره چشمانت
منم آن در به در گوش به فرمانت
سرمه چشم تو این قلب مرا برده
چه شود گر بشوم مهمانت
تو آن جام شرابی عجب باده ی نابی
منم مست تو ای یار عجب حال خرابی
تو آن جام شرابی عجب باده ی نابی
منم مست تو ای یار عجب حال خرابی
دلبر و دلدار عاشقم ای یار
تویی مرهم به تن خسته ی این بیمار
وای از ای
کمی بمان!
کمی به من نگاه کن!
نگاهت تنها دلیل آرامشم است!
در چشمانم نگاه کن
دراین چشمان اشک آلود
که همیشه درپی رفتن تو
چشم انتظار به آمدنت بود
حال که دوباره آمدی ؛
چرا این چنین مرا از خود می رانی ؟
چرا چشمانت را از من نگاه می داری؟
دیگر تاب و توان سکوت ندارم
حس فریاد در من به اوج رسیده است
فریاد دوستت دارمِ صدایم را گوش کن
درحالی که حرفی نمی زنم
به چشمانم نگاه کن
حرفهایم را از نگاهم بخوان
آیا چیزی هست که در آن ببینی؟
آیا پاسخ دردهایم را در آن می یاب
نباید دلتنگت باشم اما هستم، نباید به چشمانت فکر کنم اما میکنم، نباید آهنگ صدایت را بهیاد بیاورم اما میآورم، نباید لبخندت گاه و بیگاه جلوی چشمانم جان بگیرد اما میگیرد. چرا اینگونه زندهای در من؟ هر شب فغانم به آسمان میرود از دست خاطراتت. نمیتوانم فراموشت کنم، نمیتوانم دنیا را بدون تو بهیاد بیاورم، نمیتوانم به دستهایت فکر نکنم. دارم دیوانه میشوم بدون تو؛ دارم کم میآورم، دارم هلاک میشوم از دلتنگی. بیا و به من بازگرد
اسمتونو جمع کنید ببینید چه شعری ساخته میشه!
الف..........ای مهربان یارم
ب............باعشق تو میمانم
پ............پای خسته ای دارم
ت............تا هستی منم هستم
ث............ثابت میکنم هستم
ج.............جان من فدای تو
چ.............چند وقتی بمان بامن
ح.............حال از من نمیپرسی
خ.............خوابم با تو شیرینه
د.............در جانم زدی رخنه
ذ.............ذره ذره آبم کن
ر.............رسوای جهانم کن
ز.............زلف خود پریشان کن
ژ.............ژنده جامه ای پوشم
س...........سر برشانه ام بگذار
ش...........شوق من دو چندا
بسم رب المهدی
پروانه های سوخته / ۴
حسین جان! برایت لشکر آورده ام...
خودت می دانی که تو تمااااااام عمر و زندگی زینبی؛ پس چه باک از اینکه طفلانم را پیشکش به آستانت کنم؟طفلانم، نذر چشمانت...طفلانم، نذر بودنت...طفلانم، نذر ماندنت...
سرت سلامت برادر...سرت...سرت...
چهارم_محرم_۱۴۴۱
بسم رب المهدی
پروانه های سوخته / ۴
حسین جان! برایت لشکر آورده ام...
خودت می دانی که تو تمااااااام عمر و زندگی زینبی؛ پس چه باک از اینکه طفلانم را پیشکش به آستانت کنم؟طفلانم، نذر چشمانت...طفلانم، نذر بودنت...طفلانم، نذر ماندنت...
سرت سلامت برادر...سرت...سرت...
چهارم_محرم_۱۴۴۱
روزهای زندگیام گرم میگذرد با تو، به گرمای لحظههایی که تو در آغوشمیبا تو گرم هستم و نمیسوزد عشقمان، ای خورشید خاموش نشدنیهمچو یک رود که آرام میگذرد، عشق ما نیز آرام میگذردو تویی سرچشمه زلال این دل، ساعت عشق ما تمام لحظههای زندگی استثانیههایی که پر از عطر و بوی عاشقیست
ای جان منمهربانی و محبتهایتوفاداری و عشق این روزهایتامیدی است برای خوشبختی فردایتمیدانم همیشه همینگونه که هستی خواهی ماندمثل یک گل به پاکی چشمهایتب
با چشمانی که به تیرگی شب شبیخون زده اند به کدام نقطه از تاریخ نقب زده ای که بودنت، فرسنگ ها بعید است و دور، به کدام قصه عاشقانه سفر کرده ای که مجنون بر لیلی نگاهت کرنش می کند، به کدام جوخه فرمان آتش داده ای که هویدا حلاج وار سر دار را طلب میکند و در کدامین آیه نازل شده ای که سهراب محمد وار به معراج می خواندت.
یکی است و دیگر نیست. صراط را میگویم!
هر روز میگوییم خدایا ما را به صراط مستقیم هدایت کن!
و هر روز راه رفتن روی صراط دشوارتر و سختتر میشود... تازه اگر فراموش نکنیم از خداوند چه خواستهایم!
سخت است راه رفتن روی صراط!
گاهی تصمیم میگیری بایستی و چشمانت را ببندی و تنها بیندیشی! زیاد بیندیشی وقت از دست رفته است و خلاص!
گاهی تصمیم میگیری سریع حرکت کنی پایت را پیشپیش میگذاری و باز هم خلاص!
یا از این طرف احتمال افتادنت هست یا از آن طرف!
یا سمت
متن آهنگ هوروش بند بنام شبای نیلوفری
صدا بزن منو بگیر ازم غمو شانه به شانهپا به پا بیا بگیر دست مرا ببر تو رویای شبونتنوازشم کن و دوباره عاشقم کن وبرای روییدن خنده رو لبات دلم میخواد خودم بشم بازم بهونتنیست بجز هوای تو در سرم با تو خوشم ای همه باورمآرام جان من تویی بمان کنار من همیشهمنو از این شبای نیلوفری از خواب خوش تا به کجا میبرینفس تویی و بس فقط بمان کنار من همیشهچشمانت منو سپرده دست رویابیا بشین در بر من تا خیره بشم به موج گیسوی چو دری
بی تو عذابیست خنده هایی که به روی صورتم همچون نقابیست
کار من عشق است و کار چشم تو خانه خرابی
چشمانت آرزوست از سر نمی پرد
تو را ز خاطرم کسی نمی برد
به خاک و خون کشیده ای
مرا ز من بریده ای، مرا
به دل نشسته ای چه کردی با دلم
به گل نشسته ای میان ساحلم
به خاک و خون کشیده ای
مرا ز من بریده ای مرا
چشمانت آرزوست / ایهام
دانلود آهنگ جدید غمگین از هوروش بند به نام نیست بجز هوای تو در سرم ارام جان من تویی بمان کنار من همیشه با کیفیت بالا 320 لینک مستقیم mp3 موزیک صوتی همرا با متن ترانه
Ahang nist be joz havaye to dar saram aram jan man toei n\beman kenare man az Hoorosh Band
دانلود آهنگ نیست بجز هوای تو در سرم ارام جان من تویی بمان کنار من همیشه (هوروش بند)
نیست بجز هوای تو در سرم
با تو خوشم ای همه ی باورم
آرام جان من تویی بمان کنار من همیشه
مرا از این شبای نیلوفری
از خواب خوش تا به کجا میبری
نفس تویی و بس فق
جانا! تب جامجهانی چشمان تو حتی در ما طایفهی گریزان از اضطراب هم رسوخ کرده است، لطفی کن و آن توپ قهوهای چشمانت را به کرنر بفرست، آخر گلکم این تور پوسیده کجا طاقت ضربه های محکم مژگان تو دارد؟
خودت بگو! کجای دنیا رسم است لشکری از رونالدوها مقابل بیرانوند تنها قد علم کنند؟
پن : راستش از دیروز خیلی تلاش کردم یه متن خوب و طولانیتر بنویسم ولی تهش فهمیدم این روزها اوضاع و احوال خودمم چیزی کم از همین بیرانوند تنها نداره، از بیرانوند چه توقعی
ما ادمها خیلی شبیه خورشیدیمهرروز در حال بیرون امدن از پشت کوه هاییم.و در حال پنهان شدن در لابه لای کوه های سنگی و سخت.با هر درخششی بیرون میاییم و با هر تاریکی و مشکلی در خود فرو میرویم و غروب میکنیم.و وای ب حال ما که دورنگیم.ب زردی طلوع و ب سرخی غروب.همین است ک شادی نداریم و در حال رد شدنیم.بدون ان ک زیبایی بالا امدن.و رنگ زعفرانی غروبمان را ببینیم.و یک روز خاموش میشویم...اصلا
من عشق را هم به خورشید تشبیه میکنم.همان گونه زیبا و پرنور و خیره کنن
ما ادمها خیلی شبیه خورشیدیمهرروز در حال بیرون امدن از پشت کوه هاییم.و در حال پنهان شدن در لابه لای کوه های سنگی و سخت.با هر درخششی بیرون میاییم و با هر تاریکی و مشکلی در خود فرو میرویم و غروب میکنیم.و وای ب حال ما که دورنگیم.ب زردی طلوع و ب سرخی غروب.همین است ک شادی نداریم و در حال رد شدنیم.بدون ان ک زیبایی بالا امدن.و رنگ زعفرانی غروبمان را ببینیم.و یک روز خاموش میشویم...اصلا
من عشق را هم به خورشید تشبیه میکنم.همان گونه زیبا و پرنور و خیره کنن
تمام بغض من آنجاست کنار رد پاهایتمیان خاطراتی که مرور اش کردم هر ساعتمنم ، تنها ترین آدم بدون تو که حوا ایکدامین سیب را باید ببویم تا شوم راحتنگاهم کردی و گفتی تو را با من که کاری نیستتمام کار من بودی و من در بند چشمانتنمیخواهم شبی دیگر تو را در خواب ودر رویابیا در صبح صادق باش به تنهایی نکن عادت
تمام بغض من آنجاستکنار رد پاهایتمیان خاطراتی کهمرور اش کردم هر ساعتمنم ، تنها ترین آدمبدون تو که حوا ایکدامین سیب را بایدببویم تا شوم راحتنگاهم کردی و گفتیتو را با من که کاری نیستتمام کار من بودی و مندر بند چشمانتنمیخواهم شبی دیگرتو را در خواب ودر رویابیا در صبح صادق باشبه تنهایی نکن عادت
سلام!امیدوارم که حال خالهایت خوب باشد. برایت مینویسم تا بگویم من هنوز فرم لبها و چینهای کنار چشمانت را فراموش نکردهام. به خال روی سرشانهات سلام برسان و مراقب انگشتهای پاهایت باش.
پ.ن: سومین پست امشب. قبلی؛ برایم گام ماژور خندههایت را بنواز
Hoorosh Band
Shabhaye Niloofari
#HooroshBand
صدا بزن منو بگیر ازم غمو
شانه به شانه پا به پا
بیا بگیر دست مرا
ببر تو رویای شبونت
نوازشم کن و
دوباره عاشقم کن و
برای روییدن خنده رو لبات
دلم میخواد خودم بشم بازم بهونت
نیست بجز هوای تو در سرم
با تو خوشم ای همه باورم
آرام جان من تویی
بمان کنار من همیشه
منو از این شبای نیلوفری
از خواب خوش تا به کجا میبری
نفس تویی و بس فقط بمان کنار من همیشه
چشمانت
منو سپرده دست رویا
بیا بشین در بر من تا
خیره بشم به موج گیسوی
چو در
فریاد چشمانم،
در وسعت دشت سکوتت،
گوش آسمان را شیدا کرد!
در لابهلای شبنم چشمانت،
حضورم عدم باشد!
و من هرگز،
در تاریکی زلال دیدهات،
راه عشق را گم نکردهام.
و قطار زمان را،
تو اینگه با موهایت،
بر ریل عشق،
تراز کردهای!
و هیچ ابری چون صورتت،
اینگونه بیآرایش،
پا به جهان نگذاشتهاست.
من هیچ چیز حسادتم نشد،
جز باد؛
که موهایت را لمس کند.
من در خط به خط دفتر چشمان تو یک دنیا مکر و حیلهی عاشقانه میبینم!
گویا که مردمک چشمانت دانه، پلک و مژههایت دام و چشمان من بیتاب هم صید...
.
پینوشت: تا میای که خودت رو قانع کنی که سمتش نری، آروم آروم از کنارت رد میشه و میگه که من هنوز هستم! اگه میتونی منو بگیر!!!
پینوشت: به قابلیت تشخیص فقط با احساس حضور رسیدم!
و هنگامی که عشق آفریده شد، زیباترین جاذبه اش سهم چشمانی شد که برق نگاهش از آن دلبری های کسی است که نیمه دیگرت را در آسمان چشمانش خواهی یافت.
و دوست داشتنش عطری است که بر دل و جان ات آغشته میشود و نامش بر صفحه دلت حک میشود.
به گفته رئوس انسان ابتدا با چهار دست وپا ودو سر آفریده شد، سپس خداوند او را به دو نیم کرد، و هر کس نیمه ای بیش نشد.از آن پس است که هر کس به دنبال نیمه گم شده خود میگردد، تا او را پیدا کند و کامل شود.
حیاتی دوباره میشود آنگاه که الف
دیروز که دیدمت داشتم فکر میکردم تو هم اگر مرا میدیدی قلبت مثل من شروع به تپیدن میکرد؟
(بله میگویم شروع به تپیدن. تند تر زدن مال کسیست که قلبش خود به خود بتواند کار کند. نه من.)
یا تو هم بغض گلویت را میگرفت؟
یا تو هم پاهایت را به زور نگه میداشتی که سمت من مسیرشان را کج نکنند؟...
دلم را خواستم به این ها خوش کنم اما یادم آمد تو حتی من را ندیده باشی هم من میتوانم دو ساعت تمام به تصویر کارتونی ات خیره شوم و هی طراحش را فحش بدهم که چرا چشمانت را خوب
خستم از زندگی بى تو
خواب را دوست دارم ......تنها جایی که فعلا .فقط ب من متعلقى ،،،آنجاست!
گرمای وجودت...لبخندت.....چشمانت....ھمگى من را برایت زنده نگه داشته ...
ب آرزوى روزى ک دستت در دست در یک روز بارانى در پارک کنار خانهمان ...عاشقانه قدم میزنیم...
تماشای شب،
عمر زیادی را
از من دزدیده است!
اما هیچ شبی را،
سیاهتر از چشمانت ندیدهام؛
و هیچ مهتابی را،
کاملتر از رویت؛
من،
روزها را زیاد،
به تماشا ننشستهام!
اما همان کافی بود،
که بفهمم،
هیچ آفتابی،
چون تو،
به من زندگی نبخشیدهاست!
چشمانت سادات من بود و بوسه ات تبرکی برای برکت لبهایم
این عید قرارمان باشد یادآوری نرسیدنها...
فصلی که با رسیدنش انگار می رسند
دستان من به دامن "سادات" چشم تان
راستش تو برایم بسان خورشیدی بودی با و من زمینی با 92،935،700 مایل فاصله!
اوضاع رو براه تر از اینها نمی شود
ما و شما و خواب و خیالات چشمتان!
پ.ن۱:
از روزِ عزا گرفته تا عید سعیـد
از حوزه ی قم بگیر تا کاخِ سفیـد
هر گوشه و هر زمان تو را می بوسم
تا کور شود هر آنکه نتواند دید!
پ.ن۲:
شعر و پس
جمعه 22 شهریور 1398 - تهران - پارک شهر
اولین قرار نهار بیرون خوردنمان را می گذاریم. باقالی پلو پخته ای. با کمبود امکانات دانشجوانه. از جمله ظرف حمل غذا و زیرانداز! وسط چمن ها یک جای خشک پیدا میکنیم زیر سایه درختی بزرگ و کوله پشتی ات را باز می کنی. غذا، ترشی (که به گفته خودت انگیزه غذا خوردنت است!)،یک فلاسک چایی، یک لیوان (و یک لیوان هم درِ فلاسک)، 2 چنگال و نهایتاً یک قاشق. کلی میخندیم. توی خوابگاه یک قاشق داشته ای و چون هم اتاقی هایت نیستند قاشقشان را
❆ #زمستان:
به زمستان همجوانه خواهم زد،به گرمای خورشیدی کهگاه گاه میتابداز روزنه ی چشمانتبر پیکره ی زمستانی ام...
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)#شعر_سپکو@ZanaKORDistani63سپکوسرای میخانهکانال شعرهای سپکو(سپید کوتاه) سعید فلاحی(زانا کوردستانی)https://t.me/sepkomikhanehhttps://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametaghttp://mikhanehkolop3.blogfa.com
در کنارِ همهء دغدغه هایِ زندگی
من دغدغهء دیگری دارم
بنام عِشق
حروفِ مقدسی که مجنونم میخوانند
و من به این جُنونِ پُرافتخار! دُچارم
در هر شبی که اشک همخوابه ام میشود
و هرروزی که با یادت راه می روم
می نشینم
بلند میشوم
صبحانه میخورم
لقمه دستت میدهم!
با من از دیوانگی حرف به میان نیار
که مجنون هم ،بیچاره مجنون!دوباره جُنون می یابَد
در هر سویی که من میتوانم وجود داشته باشم
شعری
برای توست
و سایه ای در روانم
و قدومی در این پُرسرو صداییِ اصوات که گُم ان
برای تو می نویسم
ای فرشته رویاهای زندگیم
برای تو ای آرزو
برای تو ای حسرت سالهای عمر
برای تو می نویسم
توکیستی که چنین رشته افکارم را به خود مشغول کرده ای
تو کیستی که از میان زنان عالم تنها به تو می اندیشم
شبانگاهان را به صبح و صبح را به شب می رسانم
در خلوت خود با تو ساعتها گفتگو می کنم
به امید پیامی از تو ثانیه ها را می شمارم
تو کیستی که آرزوی دیدار چشمانت
شنیدن صدایت
و بوییدن عطر لطیف زنانه ات
مرا از همه زیبارویان عالم بی نیاز کرده
تو کیستی که در
ناز چشمان قشنگت اینچنین مستم نکن
گوشه ی میخانه ها با باده پیوستم نکن
من به اغوش تو بدجوری که عادت کرده امیا که پا بندم نکن یا رفته از دستم نکن
در افق های نگاه تو که من گم بوده ام با ستمهای زبانت اینچنین سختم نکن
چون سحر با بوسه هایت روزه هایم دیدنی ست وقت افطاری که شد با باده هم بستم نکن
اخر ای عالیجناب قصه های این غزل با نفسهای خودت اما چنین مستم نکن ...
هنوز به آخر داستان نرسیده بودم اما، احساس میکنم فصل جدیدی از زندگیم آغاز شده است،گاهی نیاز است کتاب بیارزشی را نصفه نیمه رها کنی و یک کتاب پرمغز را در دست بگیری،گاهی یک تلنگر چشمانت را به سمت حقایق میگشاید،قدم در راه پرخطری گذاشتهام ،اما پیش از این گفتهبود هر مسیری که بروم هوایم را خواهدداشت:أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ
حال که دارم مینویسم دستانم خونیست. ردی از پاهای خونیام نیز روی زمین برجای مانده. خون تو زیباست، زیباترین سرخیای که تاکنون دیدهام. هربار که به دستانم نگاه میکنم، تضاد پوست سفیدم و سرخی خون تو وجودم را میلرزاند.
هیچگاه چنین میل شدیدی برای کشتن در من نبوده. یادم میآید در کودکیام چند باری گلوی بچهگربهها را تا مرز کشتن فشردم اما در آخر رهایشان کردم. حقیقت این است که تا چندی پیش هنوز نمیدانستم فرو کردن چاقو چه لذتی دارد. شکافته
به چشمانت خیره میشوم.میخواهم بفهمم درونت چه میگذرد.میگویند چشمها دریچهای به روح آدمیاند.اما هرچه بیشتر زمان میگذرد بیشتر چیزی نمیبینم.در چشمانت خبری نیست و میدانم این یعنی خیلی دور شدهایم.آنقدر دور که دیگر نمیتوانم بفهمم درونت چه میگذرد.همه درها و پنجرههایی که به درونت راه دارند را بستهای.
دیگر حتی مطمئن نیستم که اگر بدانم درونت چه میگذر اوضاعمان بهتر شود.هیچ موقع انقدر دور نبودهایم و تلاش برای کم کردن فاصله بی
پای تو که در میان باشدزمان از میان می روددر اوج خوابآلودگی ام که باشمبرق چشمانت که چونان ستاره ی آسمان شام کویر چشمک بزندشب را به یکباره صبح میکنیو من مات و مبهوت از شعبده ات
+پ ن: عکس ساختهی خویش است و بابت ضعف در طراحی عذر میخواهم#آنی
#دلساخته_های_آنی
امروز در هوای چشمانت و تپش های قلب مهربانت
دلم می خواهد به نسیم بگویم؛
زنها را باید بویید و بوسید و نوازش کرد ورای جنس و جنسیت
زنها را باید محکم بغل کرد و به آغوش کشید و موهایشان را شانه زد و انگشتان خود را در میان پیچ و تاب مواج گیسوانشان به رقص درآورد و ملودی روحشان را نواخت
آری، به زنها باید بغل بغل آرامش و امنیت داد ورای تمام حس زن بودنشان
این مدل مردها عجیب لایق ستایش و عشق هستند
عجیب...
رزق چیست؟
رزق کلمه ای است بسیار فراتر از آنچه مردم می دانند. زمانی که خواب هستی و ناگهان،به تنهایی و بدون زنگ زدن ساعت بیدار میشوی رزق است.چون بعضیها بیدار نمیشوند.
زمانی که با مشکلی رو به رو می شوی خداوند صبری به تو میدهد که چشمانت را از آن بپوشی،این صبر، رزق است.
ادامه مطلب
من تمام دنیا را گشتهامحتّی به اتیوپی رفتهامامّا هرگز هیچ چیز مانند چشمانت ندیدهامآن زمان که به من نگاه میکنی.چه گونی تن کنی چه جامهی زرّینجامههایت قدر مییابندوقتی در آنها به عشوه گام برمیداری.هر که تو را میبیند میگوید: تنها او را بنگرید!
تو یک جواهری، یک یاقوتهر که تو را دارد شادمان استهر که تو را مییابد هرگز تأسّف نخواهد خوردبرای او که تو را از دست داده است.برکت باد بر والدینت که تو را بار آوردهاند.مرگ هماره زود میرسدا
باران که ببارد دلتنگ می شوم چشمانت را..... آخرین بار که نگاهم به نگاهت گره خورد چشمانت بارانی بود.باران که ببارد دلتنگ می شوم؛ دلتنگ نگاهت،دلتنگ صدایت،دلتنگ نفس هایت...باران که ببارد شال و کلاه می کنم و دوان دوان خودم را می رسانم به همان قرار قبلی خودمان و منتظر می مانم تا تو با همان ظاهر همیشگی ات بیای و آن گل های زرد زنبق را به سمتم بگیری... و این منم که ذوق میکنم از دوباره دیدنت با آن لبخند همیشگی....بعد هراسان می نشینم پشت دوچرخه ات می گویی بر
زندگی زیباست واگر با قوانین و رازهای آن آشنا شوی چشمانت بروی همه زیباییها گشوده خواهد شد...
زندگی یک آرزوی دور نیست..
زندگی یک جستجوی کور نیست...
زیستن در پیله ی پروانه چیست؟
زندگی کن،زندگی افسانه نیست...
گوش کندریا صدایت میزند..
هر چه ناپیدا ،صدایت می زند...
پیله ی پروانه از دنیا جداست..
زندگی یک مقصد بی انتهاست...
هیچ جایی انتهای راه نیست..!
اینتمامش ماجرای زندگیست...
#از_میان_نامه های_عاشقانه
خیلی طول کشید. اما یک روز به خودم راستش را گفتم. رفتم جلوی آینه، در چشمهای خودم ذل زدم و گفتم:«گول نزن خودت را. این ماجرا دقیقا همانی است که فکر میکنی نیست.» از آن به بعد دویدم تا برسم به تو. تو دیدی؟ دیدی. آن چشمانی که از من دلبری کرد، دید خوبی داشتند. من به تو رسیدم. اما نگاهت. امان از چشمانت در لحظه رسیدن. چه داشت که پاهایم را میخ زمین نکرد؟ ماندم اما. در حالی که انگار تو وسط فرشین های از گدازه ایستاده بودی و من مد
نه تنها ماه رمضان،اکنون دو سالی است که من روزه دارم. از پس این روزهام بی قرارم. خبری از افطاری نیست و آری بی افطارم، در پس نبودنت جان میسپارم.کاش می بودی و با بوسه بر لبانت افطار میکردم. کاش در مستی چشمانت خودم را انکار میکردم. کاش همه شب تا سحر عشق بازی با تو رو تکرار میکردم. کاش سجده بر سینه ات میگذاشتم و بر پرودگارم جلوه عشق به آفریده اش را اقرار میکردم. کاش می شدم خودم را از این کابوس بیدار میکردم!!!تو رفتی و من را با خود بردی. یک بار هم نپرسید
در اعماق چمنزار، زیر درختِ بید
رختخوابی از چمن، بالشی لطیف و سبز
سرت را بگذار و چشمان خواب آلودت را ببند
وقتی دوباره چشمانت باز شدند، خورشید طلوع خواهد کرد
اینجا امن است، اینجا گرم است
اینجا گل های آفتابگردان محافظ تو خواهند بود
اینجا رویاها شیرینند و فردا آن ها را به واقعیت تبدیل می کند
اینجا جاییست که من تو را دوست دارم
«مسابقات عطش»
می خزی روی زمین. با دستان گِلی ات روی آرواره های درختان تنومند جنگل.
آن ها که از خاک بیرون زده اند. خشک اند اما خیس...
تو به میانه ی دشتی میمانی که در آنجاست. کمی دورتر... همانجا...
با دستان گِلی ات، با چشمانت که کمین کرده به دور، اشاره میکنی.
شروع همان جاست.
و تا شروع فاصله ای نیست. خبری نیست. رازی نیست. حرفی نیست.
شکی نیست. تنها یک چیز هست...
که کسی همراه تو نیست.
حال...
مبارز ها می خزند.
یکی یکی می روند.
در حالی که تماشا میکنی...
خودت را در همین حال میبینی.
گاهی به وسعت یک شهردلتنگم و هیچ عنصری قلب و روحم راارام نمیکند،بیقرارم واسه کی وواسه چی رو نمیدانم فقط به خوبی میدانم باید شب خیلی زود بخوابم و تمام دلتنگیهایم رادرخواب بگذارم وبه روزبعدی قدم گذارم،میدانی منِ خواب با منِ بیداریهافرسنگهافاصله وتفاوت دارد،نمیگویم در دنیای خواب حالم خوب است نه!گاهی درد کشیدنهاحتی در خواب خیلی شدیدتروعمیقتراست وجای جراحتش حتی روی دل میماند،گاهی خوابها را نمیشود فراموش کرد درست مثل یک زخم یایک خاطره قدیمی
ولا تحسبن الذین قتلو فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربهم یرزقون
صبح روز جمعه جامعه اسلامی یتیم شد
چشم های بهت زده ملت داغدارمان خیره به دلاوری بود که فاتح سرزمین های اسلامی بود و این تنها دلیل محبوبییتش نیست دلیل محبوبیتش اخلاق است اخلاق نشانه ایی که در رفتار و عمل و منش او بارز بود اری شهادت مزد بهترین مردان خداست
اقتدا به امیر المومنین چیزی جز این را همراه ندارد شیعه مولا علی میتواند به جایی برسد که فاتح زمین و دل ها باشد
ایران م
شبیه کشتی در گل نشسته آرامم به دست موج بلایت به میل خود رامم من آن کسم که خودم را نمی شناسم هم و بی تو پاک شد از ذهن عالمی نامم برایم ارزشی افزون تر از خودم داری به جان خریدمت ای تلخی سرانجامم اگر که رفته ای از یاد دوست یعنی مرگ به خاک سرد غریبی فرو شد اندامم ز رنگ موی سیاه تو شب پدید آمد که مثل هم شده اوقات صبح و هر شامم دریغ هر چه سرم رفته از دل خود رفت زمانه خون دل تنگ ریخت در جامم تنم سلامت و روحم هزار تکه شده ز , زهر تلخ است
نگو که دوستم داری اما قدرت جنگیدن به خاطر مرا نداری
نگو که عاشق منی اما کشته شدن به خاطر مرا نمی خواهی
نگو که دلت پر از گریه است اما اشکی به چشمانت نمی آید
نگو که شیرینی دوست داشتن را طالبی اما تلخی هایش را نمی خواهی
دوست داشتن، همان جنگیدن است.
جنگیدن، کشته شدن است.
کشته شدن، یتیم ماندن بچه هاست و بی فرزند شدن مادر ها.
تمام شدن، تنها منزلگاه عاشق است.
+آنچه کرده ایم، خود می گوید که چه می خواهیم.
"آتشِ بدونِ دود/نادر ابراهیمی"
نفس هایت ناقوسی بود که
در کلیسای قلبم نواخته شد. من راهبه دیر تو هستم. بگو تا معبد چشمانت چقدر راهست؟صلیب عشق تو گردن آویز من هست.ای مسیح من،
بگوچگونه،
بر روح مرده من دمیدیکه زنده شدمو
متولد شدم با درد عشقت و
از پیله تنهایی ام بدر آمدم.بگو،
با من سخن بگوآنسان که ناقوس ها نواخته می شوند؛آنسان که آتشکده ها روشن می شوند؛آنسان که حرم ها با گلاب شسته می شوند.آنسان سخن بگو ،آنسان،
من روشن می شوم،
نواخته می شوم،
و شسته می شوم.
شاعر: اکرم احمدی(
تماشای شب،
عمر زیادی را
از من دزدیده است!
اما هیچ شبی را،
سیاهتر از چشمانت ندیدهام؛
و هیچ مهتابی را،
کاملتر از رویت؛
من،
روزها را زیاد،
به تماشا ننشستهام!
اما همان کافی بود،
که بفهمم،
هیچ آفتابی،
چون تو،
به من زندگی نبخشیدهاست!
شاعر: سینا جوادی
عکس از Noah Silliman
چقدر دلم برایت تنگ است. و چقدر تو در نبودنت قهرمانى. و چقدر خوب قدرت نمایى مى کنى در بى توجهیت. و چقدر من هنوز احمقم در عاشق شدن به انسان هاى قدرتمند در بى توجهى به من. و چقدر همه چیز بى معنى اما سرشار از شور زندگیست. چقدر دوستت دارم و چقدر خوشحالم که با تو زندگى نمى کنم. که قرار نیست جنونت را تحمل کنم که قرار نیست تنها گذاشتن هایم را درد بکشم که قرار نیست بى پرده حرف زدنت خفه کند گلویم را از اضطراب که ترسهایت مهمتر باشند از باهم بودن. زخمهایت را دو
تمام ما مترسک ها
لباس کهنه میپوشیم
و از فضل جهان گاهی
دو پیکی باده مینوشیم
تمام ما مترسک ها
شبیه جانور هستیم
درون مزرعهٔ هامان
فقط دل را به خود بستیم
از آن سو باد می آید
شبیه راز می آید
منم میلرزم و گاهی
صدای ساز می آید
دمی شاد و دمی نالان
دمی رازی قرنطینه
ولی نه ، مال آدم هاست
اینگونه غم و کینه
تمام ما مترسک ها
به شادی دل نمی بندیم
دو چشم مبتلا داریم
و هرگز ما نمی خندیم
پر و بال سیه دارد
همان که بیگدار اینجا
نترسد آخر قصه
کلاغ داستان ما
دوست داشتم تو را در اتوبوسی ببینم،حواست نباشد و خوابت ببرد،من هم زل بزنم و زیر لب بگویم:چه غوغایی به پا کرده چشمانت...اگر ناگهان بیدار میشدی و مرا می دیدی،هرچقدر هم صدایم می کردی باز هم نمی شنیدم،سخت است جدایی از فکر رویاها،مگر اینکه اتوبوس سرنوشت ناگهان از حرکت بایستد،تو پیاده شوی و سرنوست من بپیچد داخل کوچه ی علی چپ،راستی گندمی،چند نفر تابحال با این قدر فاصله ناگهانی هم را در اتوبوس دیده اند؟یا چند نفر زنده از کوچه ی علی چپ بازگشته اند؟
ن
دیده حسن روی تو دیده منور میشود،
عالم از بوی خوش مویت معطر می شود.
گرد دامان تو گردم، دامن افشانی ز من،
سر به سودایت زنم، درد سرم سر می شود.
دیده چشمان ترت چشمان من تر می شود،
بوسه از لبهای تر گیرم، دلم تر می شود.
آبرویم ریزی و از تو نشویم دست هیچ،
آبرو با آب جو گرچه برابر می شود.
تشنه تر گردم، ببوسم از لبان تشنه ات،
بوسه خوش باشد برایم، مرگ خوشتر می شود.
کاش با چشم دلت بینی جهان عشق را،
پیش چشمانت جهان از عشق دیگر می شود.
امروز حالم بد بود خیلی بد بعد از اینکه درسم تمام شدرفتم بوفه یک خانم اومد طرفم گفت خانم چادرت خاکی شده بزار کمکت تمیزش کنم تعجب کردم بعد غذا گرفتیم رفتیم پشت یک میز نشستیم گفت چکار میکنی رشته ات چیه انگار فرشته بود آمده بود حرفاهایم را بشنود هدایتم کند و برود اسمش هم زهره بود از همسایه هایم گفتم از آزارشان از مسیر سخت رفت و آمدم چه در تهران چه تهران به شهر خودمان خلاصه تمام دردو دلم را گفتم کلی راهنمایی ام کرد و بعد گفت سه ترم است استقامت کن ا
تو همان آشوب بزرگی که به دلم آمد و بر دلت نمیشیند مهار این آشوب ،چشمان تو فال است و به تماشایش نشسته ام و چشمان تو اما ما را نمیبیند/گفتند در شهر آشوب شده است و ندیده میدانم کار قدم هایت بوده وقت گذر از کوچه ی آدم ها/گاهی حکم گناه را میشود صادر کرد،وقتی میشود دنیا را به نفع خود امضا کرد /اجازه ی امضای چشمانت را به نفع دلم میدهی آیا ؟؟/زلزله گشت و این خانه به آوار نشست ،خانه ات آباد خاک این خانه پای قدم یار نشست .گاهی میشود حکم گناه را صادر کرد الها
امروز حالم بد بود خیلی بد بعد از اینکه درسم را خواندم رفتم بوفه یک خانم اومد طرفم گفت خانم چادرت خاکی شده بزار کمکت تمیزش کنم تعجب کردم بعد غذا گرفتیم رفتیم پشت یک میز نشستیم گفت چکار میکنی رشته ات چیه انگار فرشته بود آمده بود حرفاهایم را بشنود هدایتم کند و برود اسمش هم زهره بود از همسایه هایم گفتم از آزارشان از مسیر سخت رفت و آمدم چه در تهران چه تهران به شهر خودمان خلاصه تمام دردو دلم را گفتم کلی راهنمایی ام کرد و بعد گفت سه ترم است استقامت ک
بـا من بـرنـو به دوش یـاغی مشروطه خواه
عشق کاری کرده که تبریز می سوزد در آه
بعدها تاریخ می گوید که چشمانت چه کرد؟
بــا مـن تـنـهـا تـر از سـتـارخـان بـی سـپـاه
موی من مانند یال اسب مغرورم سپید
روزگـار من شـبـیـه کـتـری چوپان سیاه
هرکسی بعد از تو من را دید گفت از رعد و برق
کـنـده ی پـیـر بـلـوطی سوخت نه یک مشت کاه
کاروانی رد نشد تا یوسفی پیدا شود
یـک نـفـر بـایـد زلیخا را بیاندازد به چاه
آدمـیـزادست و عشق و دل به هر کاری زدن
آدم ست و سی
*سحرنوشت ۶*آسمان بوسه زد به روی دلتربنا آتنا سبوی دلتیاد تو از خیال شهر گذشتمست شد کوچهها به بوی دلتاستخاره زدم به چشمانتتا شوم گرم گفتگوی دلتکنج خانه، دخیل سجاده ستعاشقت غرق جست و جوی دلتاشهد انک خدای منیاشهدُ روی من به سوی دلتتشنگی در دلم زبان واکردروضه ای خواند با گلوی دلتروضه تا سمت علقمه پیچیدمشکی افتاد روبروی دلت با خودش گفت با غم بسیار:نرود کاش آبروی دلت!بغض سنگین توست باران شدمن بمیرم، چه هاست توی دلت!به خودت میدهم قسم شایدبپذیری
مثلاً وسط این هیاهو، آهنگ به سوی تو علی زند وکیلی پخش شود و تو همانجا میخکوب شوی و بیخیال تمام کارها... هرچه توان داری در اختیار بگیری تا صدایش را نشنوی، تا با ترانه اش همخوانی نکنی و غرق در خاطرات نشوی. اما راه گریزی نیست، به ناچار تسلیم میشوی. بغض بیخ گلویت را میگیرد، احساس خفگی میکنی و پرده اشک جلوی چشمانت دنیا را تیره میکند.صدای شکستن میآید. به خودت می آیی و به خرده شیشه های استکان کف زمین نگاهی می اندازی. خم میشوی تا آنها را جمع کنی، تکه ها
دانلود آهنگ جدید ایهام به نام چشمانت آرزوست با لینک مستقیم + پخش آنلاین
Download New Music By Ehaam Calle Cheshmanat Arezoost
برای دانلود این آهنگ ادامه مطلب رو کلیک کنید
دانلود ،
موزیک ،
دانلود موزیک ،
دانلود آهنگ
،
دانلود آهنگ جدید ،
موزیک جدید ،
آهنگ جدید ،
دانلود موزیک جدید ،
دانلود مداحی ،
دانلود نوحه ، نوحه ،
دانلود نوحه جدید
ادامه مطلب
هفته گذشته هفته خاصی بود. به قول خودم در رویا هم نمیدیدم که چنین اتفاقی بیفتد. سفر... خوابیدن زیر ستارهها، چادر تاریک، آبانبار... قرار ملاقات در شهر خودش، پارک آبشار، اسلایدر، آهنگ شهرام شکوهی،مشاهده غروب خواجو، نماز مغرب و عشا، موبایل کافی، کوهصفه، دراز کشیدن روی چمنها و صحبت در مورد نحوه آشنایی با همسر و دغدغهها و ... آبمیوه خوشمزه.
خوابیدن لای چمنهای پر گل در میان دشت. گرفتن عکسهای متنوع.
آخرین خداحافظی را یادت میآید؟ -آیا ا
هفته گذشته هفته خاصی بود. به قول خودم در رویا هم نمیدیدم که چنین اتفاقی بیفتد. سفر... خوابیدن زیر ستارهها، چادر تاریک، آبانبار... قرار ملاقات در شهر خودش، پارک آبشار، اسلایدر، آهنگ شهرام شکوهی،مشاهده غروب خواجو، نماز مغرب و عشا، موبایل کافی، کوهصفه، دراز کشیدن روی چمنها و صحبت در مورد نحوه آشنایی با همسر و دغدغهها و ... آبمیوه خوشمزه.
خوابیدن لای چمنهای پر گل در میان دشت. گرفتن عکسهای متنوع.
آخرین خداحافظی را یادت میآید؟ -آیا ا
باید هزاران خط بنویسم اما فعلا این را از من داشته باشید تا بعد.
وقتی بین زمین و هوایی، زیر پایت تماما آبی دریاست و رو به روی چشمانت چراغ های اسکله میدرخشد حقیقتا نمیتوانی احساس غرور نکنی از اینکه ایرانی هستی! بالاخره ما دوستت داریم مرزپرگهر. حقیقتا تمام زندگیمان را در خودت گنجاندهای:)
و بله. دیگر ناراحت نبودم وقتی میدیدم از دور شهر چراغانی شده به سان یک مجلس عروسی:)) یک مجلس عروسی با عروسکها و ماشینهای خیلی خیلی خیلی کوچک! آنقدر
چشم هایم دروغ می گویند
سارق اشک ها هستند
جرم دل از دروغ می شویند
راه آب از سر دلم بستند
یک نفر گفت ، چشمانت
می شکافد به هرکجا نگری
گفتم ای دوست چشم برّنده
می کند در دل کسی اثری ؟
دل او ، آه ، خوش به حالِ دلش ...
با نگاهش چقدر هم سخن است
حرفِ دل در نگاهِ او پیداست
اشک هایش چو آب بر چمن است
ما جرای دلِ من و دل او
مثلِ زندانی و ملاقاتی است
حیف ، گوشیِ سمتِ زندانی
یا خراب است یا که اسقاطی است !
بینگاهت بینگاهت مرده بودم بارهاای که چشمانت گره وا میکند از کارهامهر تو جاری شده در سینهی دریا و روددور دستاس تو میچرخند گندمزارهاباز هم چیزی به جز نان و نمک در خانه نیستبا تو شیرین است اما سفرهی افطارهاباغ غمگین است لبخندی بزن تا بشکفندیاسها، آلالهها، گلپونهها، گلنارهابرگهای نازکت را مرهمی جز زخم نیستدورت ای گل سربرآوردند از بس خارهابعد تو دارد مدینه غربتی بیحد و مرزخانههای شهر، درها، کوچهها، دیوارهانخلهای بی
چه عجیب است این روزها
انگار که جسمی با چگالی نامعلوم باشم؛ سرگردان در جام روزگار بالا و پایین می شوم.گویی یکدفعه در تاریکی دریای عمیقی فرو روی و ندانی برای نجات در کدام جهت دست و پا بزنی.
زندگی در قالب کودکی دردمند به پیش چشمانت تلف می شود و تو به دستان بی شکلت می نگری که هیچ حالت مدارایی ندارند.روزها می گذرند و بیشتر در باتلاق وجودت فرو می روی و چه صد حیف که پیغمبری نیست و فرزندان آدم همه غرق گندابشان نالش می کنند.
دانلود آهنگ جدید صدا بزن منو بگیر ازم غمو شانه به شانه پا به پا (هوروش بند) کیفیت بهترین
Ahang seda bezan mano begir azam ghamo az Hoorosh Band
دانلود آهنگ صدا بزن منو بگیر ازم غمو شانه به شانه پا به پا (هوروش بند) کیفیت بهترین
صدا بزن منو بگیر ازم غمو شانه به شانه پا به پا بیا بگیر دست مرا ببر تو رویای شبونت
نوازشم کن و دوباره عاشقم کن و برای روییدن خنده رو لبات دلم میخواد خودم بشم بازم بهونت
نیست بجز هوای تو در سرم با تو خوشم ای همه باورم آرام جان من تویی بمان کنار من ه
به هرسو قدم میگذاشتی پیکرهای کبود زمین را فرش کرده بودند. خورشیدْ بیتفاوت اشعههایش را همچو سیخ داغی توی چشمانت فرو میکرد و شیون زنی چون شمشیر بُرندهای هوا را میشکافت. فریاد ها متواضعانه گوشهایت را در آغوش میگرفتند و سرگیجهٔ سنگینی تورا آرام آرام در خود حل میکرد. برای احدی مهم نبود که نفس چگونه درون سینهات میشکند و عرق سردی که تمام بدنت را پوشانده چگونه دستت را ماهیوار از دست دیگری جدا میکند. آنگاه که التماس میکردی بر
همین چند سال پیش بود.
میانه ی اردیبهشت، اوج بهار، همراه رایحه ی شکوفه ها آمدی.
هوا گرم بود، آسمان آبی و هیجان دیدنت نفس گیر.
نمی دانم تو چند بار جلوی آینه دست روی ته ریشت کشیدی؛ اما من ده بار رنگ شالم را عوض کردم.
بار اول را می گویم. هوا گرم بود، قلبم پر از طپش تو و دستانم از اضطراب دیدنت سرد.
تو خجالتی بودی و من کم حرف.
لبخند زدم و گفتی:
"چه جو سنگینی! تا به حال اینجوری نشده بودم!"
تا به حال؟ و من آن قدر محو چشمانت بودم که نپرسیدم:
"تا به حال؟ مگر چند
بسم او ...
غم را نمی توان پنهان کرد حتی اگر پلکهایت را محکم ببندی تا مبادا کسی از خطوط چشمانت بخواند غمت را.
غمها زندان چشم ها را تاب نمیآورند. اشک میشوند و میلغزند و خودشان را به همه نشان میدهند.
هیچ کس هم از این قاعده مستثنا نبوده و نیست.
مرد و زن ندارد. آدم خام و دنیادیده هم ندارد.
ادامه مطلب
آن قسمت از وجودم که مازوخیستی زیر پوستی دارد هر لحظه فریاد برمیآورد که آهای دختر!
های دختر!
باید این روزها و شبها را به یاد سال گذشته و این روزها و شبهایش، سیاه و تباه کنی.
باید افسردهی افسرده شوی و آسمان دلت را ابری کنی و بگذاری چشمانت ببارند.
این روزها و شبها بخشی از وجودم مصرانه میخواهد زانوی غم بغل گیرد.
پ.ن: دیروز خوشحال بودم، امروز منتظر دو چیز بودم، تو بیخبری و نشدن گذشت! غمگینترین شدم. انگار که قراره غمگینترین هم بمونم ت
سفید که میشوی دورت را پر از سیاهی میبنی !
جز چهار قدمی ات انگار اشنایی نیست !
دلت پر میکشد برای همرنگ شدن و کمی کم تر بالا و پایین کردن.
سیاه می شوی ...
با یک نفس عمیق چشمهایت را باز میکنی به امید پیداکردن خوشبختی " همرنگ_بودن_با_دیگران" !
اما دستهایت فوری جلوی چشمانت را میگیرند.
سفیدی دور و برت کر کننده به نظر میرسد .
و بی شک تو همانجا خواهی مرد !
بدرود !
****
#سفید#
#خاکستری#
#سیاه#
سالها دل طلب جامجم از ما میکرد وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنّا میکرد
هر چه از بیرون میگیری شاید برای لحظاتی از تو کوهی از انگیزه بسازند اما با گذر زمان جز مقداری سنگ و صخره از این کوه نمیماند! پس شاید بهتر باشد نگاهت را به سمت خودت متوجه کنی و نیروی محرکه مورد نیازت را داخل خودت جست وجو کنی، با این کار آتشفشان انرژی و انگیزه خودت خواهی شد و چشمانت دیگر به کف زدنها و سرتکان دادنهای دیگران نخواهد بود.
+سید علیرضا مصطفوی
کتاب علی الحسابشاعر: امیرحسین طاهر
✍
کنارم باش تا حالم شود از خوب هم خوب ترنباشی دلخوشی کم نیست، اما با یاد تو غم بهترنباشی یاد تو هر دم مرا دیوانه می سازدنباشی پیش من پایان دم یا بازدم بهتراگر دستم رود توصیف هد کس جز شما بانوبخشکد جوهر شعرم، بخشکد این قلم بهتراگر روزی میان مرگ یا بی تو شدن ماندمبدون مکث می گویم بمیرم لاجرم بهترو من هم می شوم مثل همه مقتول چشمانتندارد عدل و قانون جز تو دیگر متهم بهتر
برای تهیه ی این کتاب می توانید به پیج این
تمام زندگی امانگار،عشقی که از پهلوی من چکه چکه می ریزد بر سرزمین های فراموشی!
کنار قرمزی هزاران خاطره عشق،
چه رنجی دارد رنگ خاکستری تنهایی!
با من بمان!بی من نرو!با من بیا!می خواهم در شب بوسه های چشمانت پنهانی دستان سحر را با عریانی خورشید عشق پیوند زنمو دیگر،هیچ از خواب لرزان آهوان عاشق نیایم بیرون!
اگرچه پاییز لانه کرده در افکار شعرهایم من از جنس بهارانم هنوز!می خواهم تا حومه های اردیبهشت زنده باشم!یادت هست،تو باران را دوست داشتیم
هنگامی که علی اکبر را داخل قبر گذاشتند، او را به علی اکبر حسین (ع) قسم دادم و گفتم: «پسرم! چشمانت را باز کن تا یک بار دیگر تو را ببینم. آن گاه چشمانش را باز کرد» و این چنین شهید علی اکبر صادقی، پیک لشکر 27 محمد رسول ا... آخرین درخواست مادرش را اجابت کرد و برای ما تصاویری به یادگار گذاشت که بدانیم «شهدا زنده اند».
راوی: مادرشهید
منبع: روزنامه جمهوری اسلامی، تاریخ:23/7/1381
شده از چشم کسی سست شود دستانت؟
یا که از دیدن او لزره بیفتد جانت؟
شده در شهر خودت مثل غریبی باشی!
به تمنّا برسد قسمتِ آبت ؟نانت؟
شده با درد شبی همدم گریه بشوی؟
یا که یک زخم قدیمی بکند گریانت؟
شده یک خاطره ات زخم جدایی باشد
که به ذهن آوری و رود شود چشمانت؟
روز و شب مُردم و در خاطره ها در حبسم!
شده یک خاطره عمری بشود زندانت!؟
پارمیدا مقیسه
همه داستان از آنجایی شروع شد که جادوی تبسم نگاه آسمانیت دل زمینی مرا لرزاند، نگاهم به لب هایت دوخته شده بود که شاید حرفی بزنی، و مرا از این برزخ گفتن و نگفتن رها کنی، اما تو نیز سکوت را انتخاب کردی، سکوتی که جای مرهم، زخمی بود بر تن رنجور و قلب تیپا خورده ام. نمی دانم در کدامین غروب دلگیر پاییز، در اندیشه چشمانت فنجای چای ام سرد شد، نمی دانم در کدامین سحرگاه سرد زمستان دلسرد از دنیا و آدم هایش دیگر دلگرم نشدم به وعده بهار و اردی بهشت. یادت نمی آ
بسم الله الرحمن الرحیم
حسین اقیانوس چشمانتنور الله ست ...تو را بدین سان دوست میدارم ای طلیعه ی زیبایی هامن تفسیر کهیعص را از سجده ی عشق تو دریافتم ...آغوش دستانت فقط زیبنده ی فرشته شهادت ستتو با من چه کردی حسین !!!هزار وچهارصد سال ست که در انتظار نرگس تو هستیم ...
به یاد سید شهیدان اهل قلم
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم وأهلک اعدائهم الاجمعین
دستهایت را تمییز بشوی!چشمانت را که پیش از اینها سهراب گفته بود، شاید فلسفه اش این باشه که بشویی تا آنچه دیدنی است بهتر ببینی و آلودگی چشمانت به بدی های اطرافت پر و بال ندهد..این روزها مردم شهرم مدام در حال ترسیدن و فرار کردن هستند.گویی قحطی و خشکسالی دوباره به خواب یوسف شهر آمده.دروغ چرا من هم گاهی می ترسم..گاهی از بیماری و قرنطینه شدن و گاهی از ترس از دست دادن..دوری، آدمی را به زمین گرم می زند خودش می شود و خودش..انگار این زمین گرد یک آدمی داد ؛ ه
گاهی دست خودت را بگیر و به خرید برو!
برای آخر هفته ات برنامه ی سینما و تئاتر بچین!
خودت را به نوشیدن یک قهوه در کافه ای که دوست داری دعوت کن!
چشمانت را ببند و برای خودت یک موزیک آرام بگذار!
بیخیال ماشین و اتوبوس و مترو، مسیر تکراری هر روز را قدم بزن!
کتابی که دوست داری را به خودت هدیه کن!
برای گلدان اتاق خوابت، گلهای خوشبو بگیر!
در دفترچه ی روزانه ات بنویس:
تو قرار است از لحظاتی که میگذرد لذت ببری!
خلاصه که به خودت، به علایقت احترام بگذار!
میدانی چی
نیمکت عشق:
تقدیر صنوبرها
مرگ نیست
نیمکتی است
که عشق میفهمد.
پنجره:
افسردگی مزمن گرفته است
پنجره!
سال هاست
تنها خاطره اش
غروب آفتاب است.
انتظار کشنده:
کشنده تر از گلوله
نبودن تو است
وقتی
تمام روزهای سال را
به انتظار نشستم و نیامدی!
کابوس نیامدنت:
دوستت دارم هایت
کهنه شده اند
رد پایت روی سینه ام
سنگینی می کند
و کابوس نیامدنت سالهاست
بی خواب کرده،
شبهایم را.
زمستان رفتنت:
- با قلبی مالامال از درد، تقدیم به شهید ناصر دورویی.
حتی شکوف
#سر:
سر به هوایم کردی
به خیالت بگو
گاهی در تب و تاب رویا
سری به خواب من بزند
#چشم:
مژگان چشمانت
عشق را ماهرانه
بر ایوان مداین دل
و آب و آیینه چشمم دوخته است
#سکوت:
به دیوار ترک خورده سکوت
تکیه داده ام
واژه های دلتنگی
همراهی میکنند
با آواز پر هیاهو غصه
قصه سکوت ام را
#دلتنگی:
طوفان دلتنگی
شاخه های صبرم را
به پنجره خاطرات میکوبد
و تو فراموش کرده ای
در قهقهه ی خوشیهایت
هق هق دلتنگی ام را
#خدا:
آغوش خدا همیشه باز است
اگر بنشینی
عاشق وار پشت درب
با
نفس هایت ناقوسی بود که
در کلیسای قلبم نواخته شد. من راهبه دیر تو هستم. بگو تا معبد چشمانت چقدر راهست؟صلیب عشق تو گردن آویز من هست.ای مسیح من،
بگوچگونه،
بر روح مرده من دمیدیکه زنده شدمو
متولد شدم با درد عشقت و
از پیله تنهایی ام بدر آمدم.بگو،
با من سخن بگوآنسان که ناقوس ها نواخته می شوند؛آنسان که آتشکده ها روشن می شوند؛آنسان که حرم ها با گلاب شسته می شوند.آنسان سخن بگو ،آنسان،
من روشن می شوم،
نواخته می شوم،
و شسته می شوم.
شاعر: اکرم احمدی(
میخواهمتمثل رود که دریا رامثل ابر که رعد را، که برق رامثل شاخه که پرنده را، مثل پرنده که شاخه را
معنای بودنی، معنای جاودانگیهمیشگی و هر لحظه تازهتولد و مرگپیوند ناپیوستنیهاست لبخندتآن لحظه که شعله میکشد اشک در چشمانت
و بغض در گلویت
و آن لحظه که پسش میزنی
جان منست که بر لب می آید و بر نمی آید، از تنی که غوطه میخورد میان دریا
و نمیداند میماند یا میرود، و زندگی دیگری را ورای بودن و نبودن تجربه میکند
میخواهمت بیش از زندگی، ورای بودن و نبودن
اینه
برای توی مینویسمبله، خود خودت. همان جوهر. همان که آدمها نمیفهمندش. من میفهمم. میدانم.من فروغ چشمان تو را میشناسم. پشت صدای بلندت، ضربان نازک قلبت را میشناسم. خندههای تو حتما به معنای خندهی چشمانت نیست. من خندههای قلبت را میشناسم. تو همان آشنای دوری که دیر دیدمت. ای تو که دلت به وسعت دریاست، به کوچکی قرص ماه از روی زمین و به نازکی ساقهی گندمی در تابستان. با توام. تویی که بوی تلخ تنهاییهای دنجم را میدهی. و رنگ دوست داشتنهایت تاریک است
بسم الله
دوست داشت بخوابد برای همیشه. دوست داشت خاک شود، خاک باشد. بی گذشته، بی آینده، بی هیچ اندیشه و فکر و احساسی ، فقط خاک.
دوست داشت از خاکش درختی بروید . درخت احتمالا میوه های تلخی خواهد داشت. ولی اگر کمی صبر کنی لابلای آن همه تلخی مزه ای خواهی یافت شبیه خاطره ای مبهم، طعمی آشنا، تصویری که وقتی چشمانت را می بندی پشت تاریکی ها از جلویت رد می شود. شبیه یک زندگی... وقتی ... وقتی زندگی نشد ...
درباره این سایت