نتایج جستجو برای عبارت :

همشو بدین!

من هنوز بیدارم. کلی به نظر خودم کار کردم اما جمله ساختن واقعا سخت خب ادم کم کم یادمیگیره تعداد لغتاش بالا میره. سه تا درسو من درآوردم دو تارو مها. باورت میشه دیگه برام عذاب آور نبود. تموم شدن حالا خوندنشون مونده. ادم باید بتونه فکر کنه من هنوز راه نیفتادم اونجوری کاش آسون باشه امتحانمون. کلی ذوق دارم واسه فردا که کتاب میخرم. یه لیست نوشتم اما همشو نمیخرم. ببینم چجورین. هوووف. بعد از چند ماه بالاخره میرم مولی. هووورااا ^___^ همشو نمیخرم چون میخوام
خب برای من غیرقابل تصور بود قبل قرنطینه که همین مترو به دانشگاه رفتن و یا یک غذا بیرون یا یک پاساژگردی و خرید و یا خونه فامیل رفتن چقد میتونه حالمو خوب کنه و الان با اینکه به صورت مجازی تقریبا همشو دارم ولی واقعا مث قبل نیست 
میگفت قوی اگه بشکنه دیگه نمیشه شکسته هاشو جمع کرد
یامریض میشه
یادیوونه میشه
یا خودشو از بین میبره...
 
پ ن:من همشو امتحان کردم ،راستم میگفت دیگ نمیشد چسبوند
اما میشد دوباره از نو ساخته شد با تکه های جدید
میخوام از نو ساخته بشم
 
پ ن۲:خدایا کمکم کن❤
فیلم ذهن زیبارو دیدم دوباره. چون نت خرابه و نمیشه چیزی دانلود کرد. درسته یسری چیزاش مطابق با واقعیت نیست ولی خب من از نش خوشم میاد و یجورایی اون بخش از توهم زدنشو هرچند خیلی کمتر احساس میکنم درک میکنم. حس مزخرف بعدشو. تفکرات بقیه راجع بهت رو. تنهاییتو. و درک نشدن از جانب اطرافیانتو. بیخیال. چطور میتونم کار نکنم؟ جز این کارا چی دارم. زندگی من همینهاست. بدون اینها هیچی نیستم و وجود داشتنم بی مورده. و نمیدونم چرا میخوام زندگی کنم. با تموم تجربه های
اولین دادخواست سال ۹۹ رو مینویسم....
البته تا شب...چون الان به شدددت خوابم میاد!
خوابم میاد...و بابا دوباره شده استاد شائولین...
میگه باید از حفظ بگی پرونده به کدوم ماده ها میخوره...
و من فقط ماده ۱۹۰ یادمه...!
امروز از اون‌روزاس که ممکنه تاشب هزار تا پست بذارم...و فردا همشو پاک کنم!
البته قبلا هم گفته بودم
ولی با توجه به واکنش ها باز هم میگم
در تمام مدت نبودن اینجا
البته صورت پست گذاشتن
من در اینستا بودم
با این آیدی dasttanak
اونجا نوشتم و پست کردم
شاید از تنبلی بود که همشو اینجا منتقل نکردم
خلاصه میخواستم بگم گذرتون اگر اونجا میفته
هست اون اکانت
داشتم تو کتاب خونم رو نگاه میکردم یه دفتری رو دیدم ماله دورانه کلاس هفتم برام خیلی جالب بود روش با ماژیک نوشته بودم غلط بنوسیسم با فاز ک*خل نامه و بعد این رو من شروع کردم به نوشتن که یه روز اومدم خونه دیدم مامانم اینو کرفته بود دستش و روی اون فوشش رو خط زده بود و بهم گفت که از این حرفای بد نزنو و اینا خلاصه که سر این دفتر کلی آب شدم 
بعد حالا اینا اصن مهم نیست اون چیزایی که توش نوشتم خیلی جالب تره ولی زیاده حسش که طبیعتن نیست همشو بنویسم ولی کلیت
_ریحانه می گه یه بار رفتم قسمت هایی که از فیلم دونگی سامسونگ کردن ببینم، بیشتر از دویست تا بود!
+یعنی انقدرسامسونگ می کنند؟ من دوست داشتم همشو ببینم...
_شاید قسمت های خیلی عشقولانه هاش بوده!
+شاید هم خیلی بچه گانه بوده که حذفش کردن!
 
*. چشم و دل ماماناتون روشن! از جمله خودم :\\\
من دلم میخواست امروز مث هرسال گیسای داداشامو می کشیدم که همه ترقه ها مال خودمن و جیغ میزدم که هرکی دست بزنه بهشون ایشالله به حق پنشتن سوسک شه. بعدم بریم و من با قیافه پوکر زل بزنم به ترقه ها و بگم اینا چجوری روشن میشن؟ بعد اونا گیس منو بکشن و همشو خودشون بترکونن و به من منور بدن حاضرم الان همون منورو داشتم ولی الان اینجوری شبیه سوسک غمگین زیر پتو نبودم‌.
در این کتاب همه اکشن ها و اونت ها و تنظیمات و ... توضیح داده شده.
به دلیل زیاد بودن این چیز میزا من نتونستم همشو توضیح بدم و یک کتاب آماده قرار دادم که از سافت گذر دانلود کرده بودم.
....................................
دانلودحجم: 1.21 مگابایت...................................
 
راستی یادم رفت بگم خریدای اینترنتی ام رسید و تقریبا راضی بودم... لباسهای تو خونه ایم را واسه عید تنم کردم
چند روز قبل عید یکی از گلخانه داران، ۶۰ شاخه گل رز برامون اورد و سهم من ۱۲ شاخه گل بود و چقدر خوشحال بودم و به وجد آمدم از اینهمه گل رز و دلم میخواست همشو بزنم بغل و خودمو توی عطرشون و رنگشون خفه کنم
سلام
در گوشی میگه:
+ همیشه بهم آرامش میدی... ممنونم ازت!
_ چرا بس خودم اصلا آرامش ندارم؟
+ تو همه ی آرامشت رو به دیگران منتقل می کنی!!!
_ تا خودم آرامش نداشته باشم که نمی تونم به دیگران بدم؟! باید درون خودم باشه تا بتونم به بقیه بدم؟
+ نه! تو مثل انقلابی، که همشو صادر کردیم، هیچیش رو برا خودمون نگه نداشتیم!!! :))))
ب.ن. : خواستم جریان سفر رو بنویسم اما بس که جزییات قشنگ داشت و دلم نمیاد از خیر نوشتنشون بگذرم، خیلی طولانی میشه! بنابراین از خیر کلش احتمالا م
از هیجان فقط تونستم از پای لپ تاپ بلند شم تا اینو بنویسم. میخوام یه حماسه رو براتون تعریف کنم. یه اعلان جنگ! داستانِ تایچی و آراتا و چیهایای انیمه چیهایا فورو. *اسپویل هم داره.* که یه تاریخ طولانی و مهم باهم دارن، که من الان نمیخوام بگم. چیهایا هیچ وقت تایچی رو نگاه نمیکنه. انقدر به بودنش و حضورش عادت داره که خودشم نمیدونه تایچی چقدر براش مهمه. نگاه چیهایا همیشه به اراتا بوده. اراتا که تو کاروتا تقریبا از همه کشور بهتره و کاروتا رویای چیهایاست.
من چقدر دور استعداد ها داشتم 
تو این قرنطینه هر کاری بگید کردم.اشپزی قنادی ژیمناستیک
اینقدر تو کامپیوتر و گوشی و اینا حرفه ای شدم که خودم باورم نمیشه 
تو این مدت هر کاری کردم غیر تمیز کردن اتاقم اصلا شتر با بارش گم میشه 
شب ها یه کوه وسیله رو از رو تخت می ریزم پایین میخوابم 
صبح دوباره همشو می زارم رو تخت میام بیرون 

شما چ میکنید؟
یادتونه گفتم:یه خونه پاستلی دارم وسط ابرا؟؟؟
الان همونجام با یه دندون درد یک هفته ای!!،ی عالمه فکر و خیال از تنظیم خواب به ساعت ۷ واسه از خواب نپریدن و خراب نشدن روز، تعادل بین درس و کار و دوست و خانواده  تا ریختن ی برنامه ۱۵ روزه کمی مشخص برای اینکه حداقل دستم بیاد تو این چتد روز چیکاره ام و ....
این ۱۵ روز ک گذشت ‍♀️
عاشق برنامه ریزیم و تا حالا ی بارم همشو با موفقیت تموم نکردم
شما چه میکنید ک انقدر بابرنامه پیش میرید؟من ک‌ول معطلم بس ک اتفاق خ
دلم یه پدربزرگ میخاد...
مثل این پدربزرگه تو تبلیغ عالیس
گارسون بیاد بگه : 
چی میل دارید؟ 
چنجه بدم؟ 
سلطانی بدم؟ 
چلوگوشت بدم؟ 
چلوماهی بدم؟ 
ماهیچه بدم؟ 
کدومو بدم؟؟؟
بعد پدربزرگه بگه : هممممشو بدید!!
متاسفانه نه تنها پدربزرگم رستوران نمیبردم، و نه تنها برام چنجه نمیخره، بلکه اصلا پدربزرگی ندارم :|
کلیک کنید ^^
 
ممنون می شم اگه شرکت کنیددددددددد ^^ و اینکه لطفا با اسمه خودتون شرکت کنید و تقلب نکنیدد چون خودم می دونم چوری میشه تقلب کرد و همشو 10 گرفتتت کککککک
 می خوام بدونم چقد منو شناختین تو این 200 و خورده ای روزی که باهاتون بودم ^^
پاس کردن درس های سخت دانشگاه معمولا یکی از نکاتی هست که باید یاد بگیرید.
تو این نوشته میخوام بهتون بگم چجوری اونا رو پاس کنید .
رشته ی من کامپیوتر بود و متنفر بودم از طراحی الگوریتم و نظریه و ... .
خلاصه با هر سختی که بود بعد از 12 ترم همشو پاس کردم و فقط مونده بود طراحی و نظریه . این دو تا رو هم ارائه به استاد کردم.
خواستم بگم اگه یه درسی رو دوس ندارید تا میتونید اونو بیفتید بعدش بار آخر استاد دلش میسوزه و پاستون میکنه .
اگه هم نشد بذارید واسه ارائه ب
من تو کشوری زندگی می کنم که جواب "چرا دخترا نمی تونن برن استادیوم؟" ، "چون مردا فحش میدن." ـه.
+ تف میکنم تو صورت هر مردی که بعد از این فاجعه پا بذاره تو استادیوم! تف میکنم! یه کاری نکنید دنیا روتون برچسب بی غیرت بزنه.
صد خط نوشتم همشو پاک کردم.
الان پا نشید بگید فلان -_- خودم میدونم با کیم -_- 
#دختر_آبی
 
پست های با ستاره (*) نظراتش تایید نمیشن
شرمنده که زحمات یک سالتونو به fuck دادم چقدر مطلب نوشته بودید نزدیک 200 تا همشو پاک کردم الانم صندوق بیان میخوام پاک کنم خخخخ اگه مشکلی نیست؟
هرکاری از هرآدمی بر میاد!! پس جای نگرانی.
چندتا بچه سال جم شدن تیم تشکیل دادند :| بشینید سرجاتون نمیخواد انوزش بزاریدD: اون خنگول دیگه دکی )dr.cyber32) توککه حوا اسکرسپت و.. فعال کردی محدودیت نویسنگان هم فعال میکردی احمق 
...
هیچ چیز بهتر از تنهایی نیست...
 
کص ننه ی ویروس32 دورو بریاش کرده  ویروس نوبت تو هم میرسه هر ط
سلام سلام.الوعده وفاااااا
من امروز برای ناهار اردور جگر و برای پیش غذا هم برانی خیار درست کرده بودم.
برانی خیار فووووووق العاده خوشمزه بود.طعم خامه‌ای و سبکی داشت و همه پسند کردن.
اردور جگر هم بد نبود اما باید تو دستورش یه سری تغییرات بدم!
خدا رو چه دیدی! شاید به روزی منم یه کتاب آشپزی مخصوص خودم نوشتم
بچه‌ها،لطفا اینستاگرام منو فالو کنین.(afra_midas)
حتما هم دایرکت بدین و بگین که از این بلاگ اومدین.براتون سورپرایز دارم
راستی،عکس غذاها و دسرهایی
باز مودم تنظیماتش به هم خورد
منم اعصاب خورد؛ میخواستم برم تمرین امروز نرفتم نشستم اینو درست کنم
همشو خودم درست کردم ولی یه جا یه سوتی خیلی بد دادم :/ بعد مجبور شدم زنگ بزنم به کارشناس اپراتور و فلان. بعد فهمید چیو سوتی دادم :/ بعد با اینکه اصلا نه معلومه اون کیه نه معلومه من کیم :||| خیلی خجالت کشیدم و از دست خودم ناراحتم سر همچین سوتی ای. دیگه همین.
 
حساسیت دارم و خیلی میخوابم.
Flo  میگه هنوز 6 روز مونده ولی من شدیدا PMS میبینم توو خودم. خیلی عصبیم.
از
دلم میخواد از تمام دستفروش ها چیزی بخرم 
دلم میخواد از بچه ها 
پیرها 
زن ها 
معلول ها 
که دارن زیر آفتاب دستفروشی می کنن چیزی بخرم با خودم همیشه میگم من چه حقی دارم که پولِ اضافی دارم؟ کاش همشو می تونستم با خرید کردن عزتمندانه بدم به دیگران 
خیلی از خودم ناراحتم 
خیلی از خودم بدم میاد 
کی اینو درک می کنه که چه حسی دارم :( 
که درآمدم اینقدر بیهوده است 
که اینقدر پوچم...
اینقدر زندگیم پوچه 
آاااه :((
یه زندگی روزمره 
برو سرکار و برگرد 
هراز گاهی ق
 
یه اف اموی هات از کینگم تهیونـــــگ 
 
 
در اصل کیفیتش 720 بود.. چون اول تو نماشا آپلودش کردم کیفیتش اومده پایین :| بعدی هارو سعی میکنم تو سایت ها آپ کنم که بی کیفیت نشن :)
اف ام وی هایی که قراره بزارم همشو خودم میسازم ^^
 
و یه چیز دیگه! همه تون پستامو میبینین چرا نظر نمیدین؟! =(دریافت اف امویحجم: 7.13 مگابایتتوضیحات: آپلود اصلی در نماشا 
شاخصه‌ی سبک‌مغزان سطحی‌نگر در طول تاریخ، انعطاف‌ناپذیری و بی‌استعدادی در تشخیص اهم  از مهم و برنتابیدن تغییر تکلیف است. در نگاه آنها ظاهر قرآن مطلقا محترم است، حتی اگر روزی به حکمیت صفین بیانجامد؛ خون مسلمان مطلقا حرام است، حتی اگر بر امیرالمؤمنین(ع) خروج کرده باشد؛ مناسک حج مطلقا خط قرمز است و باید به اتمام رساند، حتی اگر حسین بن علی(ع) قصد ترک مکه را کرده باشد؛ صلح با دشمن مطلقا گناهی نبخشودنی است، حتی اگر این صلح تصمیم حسن بن علی(ع) با
این مطلبی که قراره بنویسم قراره خیلی طولانی باشه، قراره خیلیم پراکنده و نخراشیده باشه، چون به زبون ذهنم ترجمش نکردم،... دستامو گذاشتم رو کیبورد و اجازه دادم با صدای محکمترین باورا و قویترین احساساتم برقصن. ازت میخوام همشو دقیق بخونی، حتی اگه بنظرت چرتوپرت اومد، یا اگه ادامه دادنش اذیتت میکرد... چون ممکنه این مطلب اخرین مطلبی باشه که تو این خونه به دیوار زده میشه...
Updated
2X
3X
4X
5X
یه کامنت به بلاگت فرستادم، اگه نیاز داری بهش فکر کن. هر چقدرم خواست
برای تموم شدن و خالی کردن ناراحتیم پاشدم زدم از خونه بیرون راه رفتمو بستنی یک کیلویی خریدمو اومدم خونه با مها همشو خوردیمو ترکیدیم. :دی فقط سخت بودن قضیه منو ترسوند. نشدنش... ولی دیگه بهش فکر نمیکنم یعنی پذیرفتمش که رشته ای که انتخاب کردم سخت هست و نیاز به زمان ، انرژی و تلاش زیاد داره. پس باید هرجوری که هست وقت بذارم از این به بعد تصمیمم اینه شبها دیر بخوابمو صبح ها زود بیدار بشم و وقت هم هدر ندم برای یک سال حداقل. دیگه هرچه شد. اگر نشد باز تلاش م
و اما یه عادت بد از من : من همیشه تو هر چی ( همه ی مواردی که هر شخصی تو زندگیش میتونه بهش فکر کن )  همشو میخواستم یکی که دائم فِک میکرد همه چی رو میتونه داشته باشه و هر روز هر روز به این موارد اضافه میشد بهش فکر میکرد تا این که بارها بارها شکست خورد ، شکست شکست شکست وفتی میگم شکست یعنی مرز جنون که چرا من نمیتونم همشو داشته باشم و این بسی برام رنج آور بود .و حال این روز هام زیاد به این سمتی هست که دارم مینویسم  این که دغدغه های فکریم در لحظه به چیزی ها
تصمیمو گرفتم 
میخوام شغلمو بزارم کنار 
شاید از نظر خیلیا احمقانه باشه 
اما این ریسکو میپذیرم و میزارمش کنار و فقط کاریو میکنم ک بهش علاقه دارم 
این کار نیس
 ی عشقه 
باید بهش بها بدم 
اگر بهش بها ندم نابود میشه 
مهم نی از نظر مالی چقد اذیت میشم 
هر چند ک میدونم ی روز خیلی بیشتر ازینا بدست میارم 
ولی مهم اینه ک چندیدن سال بعد ک ب الان فکر میکنم از خودم راضی باشم 
ک درست ترین تصمیمو گرفتم 
البته 
قرار نی خوش بگذره 
بی پولی هس 
حرف مردم هس 
بی کسی
 چقد دلم میخواد عین قدیما صدات کنم ماماااااان!!!درد دل کنم باهات
 قدیما  وقتی که بچه همسایه اذیتم میکرد  بهت میگفتم مامان ؟
 یکی منو زده،یکی ناراحتم کردهبهت  میگفتم و دعواش میکردی
چقد سبک میشدم ! 
چه دلگرمی و پشت گرمی عجیبی بود
الان روبرومی ولی چیزی نمیتونم بهت بگم!
مامان؟دلم میخواس دردامو بهت بگم!همشو
آخخخخخخ چقد دلم میخواد الان  بغلت بودم وعین بچه ها با صدای بلند گریه میکردم  و...!
مدتی بود که وبلاگم رو ننوشته بودم اما دست از نوشتن برنداشته بودم و فعالیتم رو به شکل دیگه ای ادامه میدادم
واین اتفاق به یمن اتفاق مبارکی بود ، داشتم کتابم رو تموم میکردم و به لطف خدا تمام شد و به خوبی همه چیزش پیش رفت
اینکه تونستم کتابم رو تموم کنم و تو این مدت این همه مطالعه روی یه موضوع داشته باشم خیلی خوشحالم میکرد 
موضوع کتابم آرامشِ ، موضوعی که مدت ها ذهن منو به خودش مشغول کرده و بود دنبال این بودم که این واژه یعنی چی ؟
راه رسیدن بهش چیه؟ ا
داداشم فردا کنکور داره، بالای تخته وایت برد تو اتاقش نوشته: به نامِ عادل ترین
دارم فکر میکنم منظورش چیه؟ یعنی داره میگه خدایا همون اندازه ای که تلاش کردم نتیجه بگیرم؟ یا می‌گه خدایا اگه یه جای زندگیم کم گذاشتی اینجا عدالت به خرج بده و برام جبران کن؟ :))
واقعا هم تلاش کرد و من امیدوارم نتیجه ش رو خیلی با برکت تر ببینه! ولی من بودم شب کنکورم یه همچین حسی داشتم که : خدایا من که اونقدری که باید نخوندم و بلد نیستم، احساس میکنم همشو یادم رفته :/ خودت ب
امروز زیاد حالم رو براه نیست. هرچند باید بهش توجهی نکنم تا درست شه. اما نیچه رو دست گرفتمو دارم میخونم. بعدشم ظهر میریم خونه بابابزرگم نوبت مامانه و غذا رو اونجا میخوریم. بعدش میام خونه وباقی کارها دیروز فقط دو سه تا کارمو نرسیدم که کوچیکم بودن تنبلی کردم اما امروز همشو انجام میدم. خلاصه که همین. خبر دیگه ای نیست. بابا بزرگم حالش زیاد خوب نیست :(( امیدوارم زودتر خوب بشه. خیلی ضعیف شده. همشم تقصیر اون زنه هست. همش بهش قرص خواب اور میدادو غذا هم هی
خدایا خودت میدونی چی میخوام...
نمیام هِی الکی همشو برات بازنویسی کنم.بیکار هم نیستم.خودت میدونی این روزها چقدر گرفتارم.حتی یه مدته فرصت نکردم به آرزوهام فکر کنم...
آرزوهام تغییری نکرده ، همون قبلیان...همونا که هیچ وقت نشد.همونا که داره از یادم میره...
خدایا ، بعضی وقتا حس می کنم میتونی ولی کاری نمی کنی...ببخش رُک حرف میزنم.من اصولا آدم رُکی نیستم.اما امشب فرق میکنه.امشب شب آرزوهاست ، پس لطفا لَج نکن باهام.انصاف نیست...
سال ۹۸ نزدیکه...همون دم تحویل
تنهایی ینی وقتی عموت میره یه دنیای دیگه وقتی بهترین عموت دیگه پیشت نیست هیچی نمیگی فقط تو تنهاییات گریه میکنی
میری پیش دوستات و میخندی و وقتی میگن چرا مشکی پوشیدی فقط لبخند میزنی و میگی دیدم بهم میاد مشکی پوشیدم
تنهایی ینی به هیشکی نمیگی چی شده و با همه غمی که تو دلت داری به درد و دلای بقیه گوش میدی و سعی میکنی بخندونیشون
تنهایی یعنی تنهایی به خاطراتی که عموت برات ساخته فکر کنی و یه شونه واسه غصه هات نداشته باشی یکیو نداشته باشی بهش بگی دیگه
إن علامة السفهاء السطحیّین على مرّ التاریخ، هو الجمود وعدم قابلیّتهم فی تشخیص الأهم عن المهم وعصیانهم على تغییر التكلیف. فإنهم یحترمون ظاهر القرآن مطلقا، ولو دعا إلى الحكمیة فی صفّین. ویحترمون دم المسلم مطلقا، ولو خرج على أمیر المؤمنین(ع). ومناسك الحج عندهم خط أحمر مطلقا، ولو كان الحسین(ع) مغادرا مكّة. والصلح مع العدوّ عندهم ذنب لا یُغفَر مطلقا، ولو كان الإمام الحسن(ع) قد اتخذ هذا القرار. لا یعقلون أن تارة یجب الصراخ وتارة یجب السكوت، وتار
سلام
_ حاج خانمِ مسجد، گفته بودن فردا عیده، مولودی داریم. لباس خوشگلاتون رو امروز بپوشین و بیاین مسجد! روسری مشکی سر نکنید هااااا....
فکر کنم من از همشون ندید بدیدتر بودم با اون مانتوی شیری و روسری صورتی یاسیم! بقیه هم رنگی پوشیده بودنا، اما نه به تابلویی من! به نظرم همش تقصیر خاله محدثه است، مسئول هیات دخترا، که ما رو این مدلی بار آورده :)
_ یکی دو ماه قبل از ماه مبارک، وقتی خواهرم و مادرم اینا حرف  مشهد رو زدن، با نا امیدی تموم از ذهنم بیرونش کرد
1_۱۶ روزه یه وعده غذایی کامل نخوردم. یا یه ملاقه سوپ بود یا یه تیکه نون و پنیر
سلامتی بهترین نعمت. چند وقت پیش وقتی بعد خوردن غذا حالت تهوع می گرفتم متوجه شدم 
معدم تحمل غذای چرب و سنگین رو نداره.برای همین سعی کردم این چن وقت سبک بخورم تا یه مقداری حالم بهتر بشه.امروز می خواستم برم دکتر، یکم بهتر بودم غذا با حجم کم،  ولی دو بار هم بین روز غذا خوردم.مدام شکم قار و قور می کنه:( تلافی این چند روز سبک خوردن رو می خواد جبران کنه 
2_دلم می خواد برم یه جا و
ضمن تبریک بابت قبولی در دانشگاه، توجه بفرمایید(این نکات رو هر سال یادآوری می کنیم باز یه عده رعایت نمی کنن!):
 
1- سر کلاس حتما گوشی هاتون رو خاموش کنید چون ما خوابیم!
2- واسه توالت رفتن اجازه نمیخواد بگیرین!
3-استادا رو خانوم یا آقا صدا نکنین!
4- زنگ تفریح نداریم بهش میگن آنتراک!
5-درسا رو هموشونو قرار نیست دفه اول پاس کنین، پس اگر افتادین نگران نباشین!
6- عاشق نشین کلا!  اگر سست عنصر هستین بذارین از هفته دوم سوم عاشق شین چون خوشگلا از هفته اول نمیان!
بسم الله الرحمن الرحیم 
20/12/98
سلام و درود و روز بخیر و حال احوالتون رو به راه انشالله 
 
امروز خودکوچی کردم 
دیریدیدن ... کی من یاد گرفتم خود کوچی کنم ؟؟؟؟
از وقتی که دیدم خونه نشینی داره روم اثر میذاره 
کتابخونه ها هم بسته بود 
خونه عمو کوچیکه که نمیشد بری اون همش بیرونه خونشونم باران داره نمیشه تمرکز کرد
خونه عمو بزرگه هم که ترنم دارن فایده نداره 
خونه عمو وسطیه خیلی خوبه لعنتییییی ولی حیف که شمالی تو خونشون دارن کرونا میگیرم 
موسسه هم که پش
گفته بودم بهتون؟ من پنجاه روز پیش بیست و پنج ساله شدم
و درسته که بیست و پنج سالگی تا حالا گند پیش رفته، ولی انصافا شروع فوق العاده ای داشت، آخه میدونین، من بیست و پنج سالگیمو از دست یار تحویل گرفتم
من یه روز فوق‌العاده داشتم، مردی داشتم که حواسش بود گل قرمز دوست دارم، حواسش بود کادوی کاغذ پیش شده دوست دارم و گذاشت نیم ساعتی هدیه باز کنم، حواسش به چیزهای ریزی که دوست داشتم بود و گذاشت من دونه دونه کادو باز کنم و بغض کنم از ذوق، بهم ناهار سوپر ل
چند شب پیش، یه بشقاب حلوا فرستادم برای صاحبخونه.
امشب پسرش در خونه رو زد، در رو که باز کردم، بوی گل محمدی خورد توی دماغم. این بشقاب به انضمام محتویاتش دستش بود. از دیدنش گل از گلم شکفت. 
انقدر با این گلا ذوق کردم که تا نیم ساعت فقط در حال بو کردن و عکس گرفتن از حالات مختلفش بودم. اصلا دلم دلی دیگه شد. چقدر محبت قشنگه :) عین این گلهای زیبا و خوشبو :)

حضرت آقا نیم ساعت در حال مسخره کردن و خندیدن به من بود، که واسه چی از دیدن این بشقاب گل اینقدر ذوق زده
یکشنبه 5/8/98دیروز بود بابا کمکت میکرد که راه بری تو هم در حد دو قدم میرفتی و بعدش اروم مینشستی،و ما هم تند تند تشویقت میکردیم و میگفتیم آفرین دختر شجاعمون تو هم ذوق میکردی،تا امروز بود که، وقتی داشتم جارو برقی میکشیدم تو 'تو حال و هوای خودت دست گرفته بودی به مبل و ایستاده بودی و خیلی اروم دستت رو رها کردی و یه کم رقصیدی و بعدش آروم آروم قدم برداشتی،وقتی میوفتادی باز میرفتی سمت مبل و کارت رو تکرار میکردی،واااای وقتی این صحنه رو دیدم از شدت ذوق و
گفت اینجوری هم نیس که حالمون هیچ وقت خوب نباشه، فقط هیچ وقت دوومی نداره، و اینجوریم نیس که هیچ وقت در هیچ وقتش بشه همیشه، منفی در منفیش مثبت نیس، مث صفر میمونه، یه وقتایی میخوره توی صورتت، صفر عادی میشی،  یه خالی گنده میشی با کلی دیوار دورت و بی هیچ دری، که هیچ کسی رو هم راه نمیدی توش، حتی خودتم توی خودت نیستی، هی انگار باد بیاد، صدای سوت زدنش بپیچه توی گوشت، گوشات سوت میزنه، انگار اول اون آهنگ فرهاد باشه ولی یه آدم ناشی همشو قر و قاطی زده باش
برای پیدا کردن سوزن در انبار کاه چند راه به ذهنت میرسه ؟خوب  چند تا روش داریم گوگل جون یکی این که کل انبار رو آتش میزنیم کاه ها خاکستر میشه سوزن رو بر میداریم میریمروش دوم اینه میریزیم تو فرغون میریم لب دریا همشو میریزیم تو دریا سوزن میره کف دریا کاه ها میان رو میپریم تو آب تا سوزن رو آب نبرده برش میداریمروش سوم اینه یه آهنگ ربا میخریم مثل دیونه ها میریم تو کاه ها میچرخیم که شاید سوزن چسبید به آهن ربا روش چهارم اینه یه سوزن دیگه میخریم چکاریه
چند روز پیش , یه نفر یه سری چیز گذاشته بود برای فروش ...
یه سری قاب عکس کوچولو داشت که خیلی قشنگ بودن :))
من در اون لحظه خواب بودم :))
و بعدش بیدار شدم و دیدم ملت هم خیلی خوششون اومده و همشو خریدن ... :( 
خلاصه , یکیش فقط مونده بود که اونو گرفتم :))
یه نفر بود که تو کامنتا دیدم که اکثریتشونو خریده بود :))‌ خیلی فوشش دادم :))
یکی دو روز بعدش توی آسانسور بودم و اون یه دونه ای که شده بود مال من دستم بود :))
و یه نفر دیگه هم تو آسانسور بود 
گفت می شه اینو ببینم ؟
گفت
به نظر شما نقش دانشگاههای کشور ما در فراهم آوردن بستر مناسب برای شکوفایی استعدادها چقدر است؟
فکر میکنید اگر در کشوری علوم فنی- مهندسی گسترش پیدا کنند بی آنکه به علوم انسانی بهایی داده شود، نتیجه چه خواهد شد؟
خوندن زندگی نامه بزرگان خیلی خوبه باعث میشه بهمون انگیزه بده ولی تا کی!
به خودت بیا.
تلاش کن.
شکست بخور.
بلند شو.
.
.
.
آره آره همشو بلدین ولی خیلی چیزای دیگ هست که باعث پیشرفت فرد میشه ولی اینجا نمیشه گفت،پس یه جورایی این مطالبو به ما تلقین
 
+تغییر باید چی باشم که بشه اسمش رو گذاشت تغییر ؟
+مثلا همین احساس پختگی آخرای دهه بیست زندگی که این روزا احساسش میکنم و خوندن پست های سال پیش و پیش ترش ثابت کرد یه الهام متفاوت بودم تا الهام امروز ... دغدغه ها، احساسات،درگیری های ذهنی یه روز یه چیز دیگه بوده و حالا یه چیز دیگه 
+ یه روز با ذوق از حرف زدن تک کلمه ای آنا اینجا مینوشتم اما حالا اونقدر خانم شده که میره به مهد و با افتخار از دستاوردهای جدیدش تو زندگیش تعریف میکنه :)) و من هرروز برای ب
چند وقت است که مدام به این فکر میکنم که بالاخره چه‌کار که بکنم بهتر است؟به دنبال یک ایده باشم برای راه اندازی یک استارت آپ ؟
پروژهایی که از مدت ها پیش روی دستم مونده و هنوز تموم نشده رو تموم کنم ؟
برم سراغ کسب مهارت جدید؟
مهارت هایی که دارم رو ارتقا بدم؟
ساعت کاریم رو بیشتر کنم؟
به شغل های دیگه و پیشنهادات دیگران فکر کنم یا تمرکز کنم روی شغل فعلی و اصلیم؟
اصلا ول کنم برم کتاب بخونم ؟
همشو باهم انجام بدم؟

این همه سوال و بسیاری دیگه که ننوشتم هر
امروز ساعت هشت این طورا مها اومد بیدارم کردو با هم صبحونه خوردیم. اولش نمیدونستم چیکارم. اصلا همین که کتاب بعدیمو انتخاب نمیکنم میره رو مخم تا ساعت ده یازده درگیر بودم برم کتاب بخرم یا نه :/ احرش تنبلیمو گذاشتم کنارو رفتم. سه تا کتاب خریدم از شانسم مولی جانمان همشو داشت.  حالا چیا خریدم :
اولیش کتاب بدایة الحکمة اثر علامه سید محمد حسین طباطبائی ، ترجمهٔ دکتر علی شیروانی نشر دارالفکر 
دومی کتاب تاریخ فلسفه جلد یکم که درمورد یونان و رم هست نوشت
+ دیروز من نرفتم دیگه باهاشون. خودشون جواب بیوپس رو بردن. همون طور ک از اول هم معلوم بود متاستاز بودن اون توده ها. فعلا حرفی در مورد پرتو و اینا نزده. ولی یه سی تی ساده و یه عکس هسته ای برا هفته دیگه باید برم انجام بدم ببرم تا بعد معلوم کنه میخواد چکار کنه. منی که نه میخوام برا اینا دارو بخورم نه میخوم پرتو ببرم این عکس و سی تی رفتن هم بیهوده است دیگه! چه کاریه آخه!؟!
+ خدا جونم. به جون خودت لازم نیست همشو با هم سرازیر کنیا! من هستم تو هم هستی... کسی جای
 قبولی در آیین نامه 100%
 
این نرم افزار شامل ۲۴ آزمون ۳۰ سواله که مجموعا ۷۲۰ سوال داره و اگه همشو فرا بگیرید مطمئنم ۱۰۰% تو آزمون قبول میشید درضمن خودمم با این برنامه قبول شدم و اصلا نگاه کتابم نکردم!
قابلیت های کلیدی نرم افزار:
1- گردآوری 720 سوال (تابلو+متنی) که شامل چندین سال برگزاری آزمون رانندگیست
2- قابلیت آزمون گرفتن در خود برنامه
3- قابلیت آزمون تصادفی از بین همه آزمون ها
4- آموزش تابلوها و قوانین و مقررات رانندگی درون خود برنامه
5- قابلیت اج
سلام عزیزان
اینم تمام آهنگ های سریال شکارچی شهر در فایل زیپ
برای دانلود اینجا کلیک کنید
دوست عزیزی که این آهنگ رو درخواست کردی ، من نمیدونستم دقیقا کدوم آهنگ رو میخوای ، برای همین همشو گذاشتم .
ممنون از همراهیتون
نظر یادتون نره
رسیدیم حرم . خیلی ها اومده بودن . همه پشت درب های بسته ، هر کسی یه گوشه رو به گنبد امام رضا (ع) نشسته بود . معنای واقعی آواره بودن رو میشد حس کرد ؛ و معنای واقعی غربت رو ... . با حمید یه گوشه روی خاک ها نشتیم و گفتیم و گفتیم . با این که چند ساعت از کشیدن دندونم نگذشته بود و صحبت کردن کمی مشکل بود اما این صحبت ها ارزشش رو داشت ... اولش می خواست بی خیال این بشه که هر شب بیایم حرم ، اما نمی دونم چه چیز تو نگاهم یا حرفام دید که نظرش عوض شد . شاید دلش به حال درمون
کارآموزی مزخرفم تموم شد.واقعا دوست داشتم همشو آزمایشگاه باشم،ولی بخشای دیگه هم رفتم که به نظر خودم کار مفیدی نکردم.و من با هر عملی که مفید نباشه و خنثی باشه مشکل دارم و عصبی میشم.اینم یه نوع درسه دیگه:تقویت اعصاب،عصبی نباش،اگر اوضاع بر وفق مراد نبود چه کنیم؟از تجربیاتی که کسب کردم بگم براتوووون:۱.چگونه با آتش و الکل حرکات نمایشی انجام دهیم؟۲.چگونه شربت های خانگی درست کنیم؟۳.در محیط کاری مردانه چگونه خود را موفق نشان بدهیم؟۴.چگونه از زیر (بی
امروز پیام‌داد دهنت سرویسسسس فلانقد پول گوشی دادم 
وبهش گفتم ب منچه خودت جوگیر شدی گفتی گوشی بگیرم؟ 
منم گفتم فلان مدلا خوبن وقیمتشونم مناسبه ن اینکه بری شیائومی
مدل بالا بگیری 
بعد گف رز سفید و قرمز گرفته بودم واسش،بردمش جیگرکی،بعدم
رستوران و کلی دور زدیم حالش بهتر شد ولی بازم تو خودش بود
خاک برسر خرم ک نفمیده بودم ک منو دوس داره واقعا
بعدم ب من گف هی الوچه بندری ب حرفات گوش دادم همشو عمل
کردم 
گفتم افرین راضیم ازت میگه فقط ده میلیون امرو
وقتِ بی برکت یعنی اینکه صبح کله ی سحر از خواب پاشی، بری تو آشپزخونه که چای درست کنی بخوری و بشینی پای زدن فاکتورها و کارهای نیمه تمامت، و در کمال چندش، ببینی یه سوسک نازیبا داره روی کابینتای آشپزخونه ت رژه میره! پس همه کارات رو ول کنی و با دمپایی صورتی بیفتی دنبالش و اون دوان دوان همه ی روکش آشپزخونه ات رو آلوده کنه، سپس بعد از اینکه کشتیش و جنازه ی متوفی رو جمع کردی، روکش کابینتا رو جمع کنی و همشو بشوری!
 
و یا اینکه وقتی داری لباس میندازی توی
داشتم دفترمو میخوندم رسیدم به جایی که نوشته بودم مصاحبه رابرت ادمز خب من فارسی سرچ کردم و خب انگلیسیم اگه سرچ میکردمو میومد احتمالا خیلی چیزاشو حالیم نمیشد به هر حال تو گوگل سرچ کن به فارسی مصاحبه ی رابرت ادمز چند تا ویدئو میاد که همشو من دیدم. نمیدونم منظور استادم همینها بود یا چیز دیگه ای بود اما همین اینها منو کلی درگیر کرد. من من من من من. باید گوش بدی تا بفهمی من چی میگم. نمیتونم توضیحش بدم فکر نمیکردم همچین ادمی باشه و با این چی میگن ذهنی
امروز برای اولین بار در یک روز تعطیل تو خونه تنهام. خیلی عجیبه که همسایه‌هامون نیستن، سمیرا هم نیست و من موندم تنهای تنها و خیلی خوشحالم حقیقتا :)))))) 
 از صبح کللی کار مفید کردم. مفصل و سر حوصله نشستم صبحونه خوردم، خونه رو طی کشیدم، سیرهای اتاق رو عوض کردم ( :)) )، یه حموم ۲ ساعته‌ی سر صبر رفتم، کلی ماسک و تونر و کرم و این حرفا گذاشتم رو صورتم، لباس و ملافه‌هام رو شستم و پهن کردم و اگرچه که دیدم ساعت شده ۴ ولی رفتم برای خودم ناهار گذاشتم و الان نش
خب بعد دوروز دیگه وقت شد تازه الان بیام اینجا بنویسم. دیروز و امروز کنکوری داشتیم :دی دیروز مها امروز من. مال من که اولن که جریان چیه میگردن بدن آدمو؟ از این اداها نداشتا. حداقل تا جایی که من یادم میاد. دیگه جایی نبود دست نزنه :/ بعد این که من فقط ۲۶ تا سوال جواب دادم :/ تازه اونم همشو شک داشتمو مطمئن نبودم اینو گفتم که فکر نکنی یه وقت قراره رتبه بیارم و یا کنکورم خوب بشه :(. خب خوب شد رفتم یکی این که نحوه ی سوالارو فهمیدم بعد این که با فضا جو جلسه اشن
واکنش‌های ما، شیوه‌ی اندیشیدن ما، شهودهای ما، به موضوعی که بر پهنه‌ی آن می‌آید بستگی دارند، همان که روان‌شناسان تکاملی آن‌را زمینه موضوع یا رویداد می‌خوانند. کلاس درس یک زمینه است؛ زندگی واقعی زمینه‌ای دیگر. ما به اطلاعات نه بر پایه‌ی بار منطقی‌اش، بلکه از روی چارچوبی که آن‌را در میان گرفته است  و اینکه چگونه در سامانه احساسی-اجتماعی ما ثبت می‌شود واکنش نشان می‌دهیم. ما ممکن است با یک مسئله منطقی واحد، در سر کلاس یک‌جور برخورد کنی
 
ب طور مثال یه ظرف میوه خوری می خریم می زاریم کنار سالن ب عنوان دکور ، بعد تا یه نفر از کنارش رد میشه ، تن و بدنمون میلرزه که نکنه بخوره بهش بیفته بشکنه ، این یعنی مال مون داره ب ما حکم رانی میکنه و ما اسیر مال مونیم! و هیچ لذتی از مال مون نبردیم! :// انفاق رو امام حسن مجتبی علیه السلام فهمیده بود که تو طول عمرش سه بار تمام داراییش رو بخشید! ما اگه یه فقیر جلومونو بگیره بین دو تومنی و پنج تومنی و یه سکه 500 تومنی ، سکه رو میدیم!؟ :] ولی من خدایی دو توم
روز نوشت :
لباس مجلسی هنوز نخریدم حسابی کلافم.دست اخر لباس گیرم نمیاد.راستی لباس مجلسی چرا اینقدر گرونه؟کم ترین مدلی که پوشیدم یک و نیم بود و با بودجه من سازگاری نداشت.بقیه هم فقط قیمت میکردم با یه لبخند ژکوند از مغازه بیرون میومدم 
امتحان ها بد نیست.دینی احتمالا میوفتم.بقیه هم با ده پاس میشم.علت کمی نمره هام تنبلیه تنبلی.مثلا امتحان فیزیک امروز صبح فقط سه ساعت خوندم 
خوش خوابم که مرد.همونروز اونقدر گریه کردم که نایی برام نمونده بود.بابامم
سلام 
تعطیلات تموم شد خدارو شکر باید برای سه ماه سخت اماده بشم خیلی کار دارم انشالله برسم همشو انجام بدم 
اما چرا  دفتر زندگی چرا از این تشبیه استفاده کردم  نمیدونم شاید چون قشنگ بود 
ولی  وقتی به گذشتم نگاه میکنم میبینم که زندگی واقعا مثه دفتر مشقه اون دفترایی که موقع اول سال با ذوقو شوق جلدشون میکردم و گیره میزدم تا نشه  یادمه وقتایی که خیلی خوش حال بودم و حالم خوب بود  خوش خط و قشنگ مینوشتم با چند رنگ ولی وقتایی که حالم خوب نبود و حوصله ند
‌چند وقتیه موضوع‌های مختلفی میاد به ذهنمولی چون همون موقع شرایط نوشتن فراهم نیست، یادم نمی‌مونه بعدا همشو که بتونم بنویسم.دو مورد خیلی برجسته طی این مدت؛ یکیش دانش‌اموختگی(فارغ التحصیلی سابق که حقا عبارت مناسبی نبود) کارشناسیم بود و دیگری فراق؛هر کسی که دوران کارشناسی رو گذرونده، متوجه می‌شه آخرین روزش چقدر غریبه...روزی که آدم می‌فهمه دوره بچگیش تمومه و باس من بعد بیشتر زندگی رو جددی بگیره...بعدش انتخابای مهم‌تری جلوروش قرار می‌گیره
آه. بسه دیگه! اگه بگم که چقدررر نوشته ام در این مدت، شاخ بر کله‌ات سبز خواهد شد. اوووو. فایلای وردی که این ور اون ور ذخیره شده، دفترچه های مختلف، درفتهای بیان، درفت های اون ور، یادداشتهای گوشی... هی میگم اینو باید فلان موقع بذارم. اینو باید بشینم سانسور کنم. اینو باید درست کنم. اینو باید عکس بهش اضافه کنم.... اووو کی میره این همه راه رو.
چهل دقیقه تو رختخواب غلت زدم تا به این نتیجه رسیدم که ساعت هشت یه مقدار برای خواب زوده و باید راه بهتری برای فرار
بازم مثل همیشه سرماخوردم..به مامان که داشت کابینتا رو تمیز میکرد نگاه کردم:مامان دسمال کاغذی نداری؟مامان از آن نگاه هایی که یعنی تو این اوضاع که جعبه ها رو هنوز باز نکردیم که وسایلو بدونم کجاست بهم کرد  و رفت کابینت بعدی رو بازکرد..متعجب برگشت بهم نگاه کرد و گفت:دلت خیلی پاکه ها ماجده..بعدم ی مشنبا داد دستم و ی لبخند کاشت رو لبم...
بابا  لای خرید هاش خیار هم خریده بود..مگه میشه بدون نمک خورد؟:/رفتم سمت جعبه ها و درشونو باز کردم...رو بود..جعبه بعدی
‌چند وقتیه موضوع‌های مختلفی میاد به ذهنمولی چون همون موقع شرایط نوشتن فراهم نیست، یادم نمی‌مونه بعدا همشو که بتونم بنویسم.دو مورد خیلی برجسته طی این مدت؛ یکیش دانش‌اموختگی(فارغ التحصیلی سابق که حقا عبارت مناسبی نبود) کارشناسیم بود و دیگری فراق؛هر کسی که دوران کارشناسی رو گذرونده، متوجه می‌شه آخرین روزش چقدر غریبه...روزی که آدم می‌فهمه دوره بچگیش تمومه و باس من بعد بیشتر زندگی رو جددی بگیره...بعدش انتخابای مهم‌تری جلوروش قرار می‌گیره
 
تابستون بود که تربیت 1 برداشتمباید تابستون صبح اول صبح از رخت خواب دل میکندم و میرفتم دانشگاه گاهی انقدر خلوت بود دانشگاه که میترسیدمدانشکده تربیتم ته دانشگاه بود  انگار که تو بیابون بود گاهی میشد صدای سگ شنید..میخواستم بهترین باشم. برا همین اگه یه دور نرم دویدن بود و یه دور پیاده روی من همشو تند میدوئیدم چون من مربی گری داشتم به اونا نمی گفتم ولی پیش خودم بهش فکر میکردم که من بهترمو خب دوئیدن زیاد اول صبح باعث میشه طعم خون توی دهنت حس کنی..
من آشپزی رو دوست دارم،واقعا دوست دارم ولی امشب دیگه مطمئن شدم تو قراری که سر آشپزی کردن تو این ایام گذاشتیم سرم کلاه رفته -_- 
ناهارا با منه شاما با بابا...بعد ناهارا چی‌ میخوریم:
قیمه،قرمه سبزی،سبزی پلو با ماهی،لوبیا پلو و غیره...
شاما چی میخوریم:
املت، تخم مرغ و آویشن، نون و پنیر و تربچه-_- ، سیب زمینی پنیری، بخوام‌منصف باشم یه شبم لازانیا درست کرد یه شبم ماکارونی:/ 
حالا قبل این ماجرا مرغ شکم پر هم درست میکردا، الان که دیگه همش خونه اس فقط شام
‌چند وقتیه موضوع‌های مختلفی میاد به ذهنمولی چون همون موقع شرایط نوشتن فراهم نیست، یادم نمی‌مونه بعدا همشو که بتونم بنویسم.دو مورد خیلی برجسته طی این مدت؛ یکیش دانش‌اموختگی(فارغ التحصیلی سابق که حقا عبارت مناسبی نبود) کارشناسیم بود و دیگری فراق؛هر کسی که دوران کارشناسی رو گذرونده، متوجه می‌شه آخرین روزش چقدر غریبه...روزی که آدم می‌فهمه دوره بچگیش تمومه و باس من بعد بیشتر زندگی رو جددی بگیره...بعدش انتخابای مهم‌تری جلوروش قرار می‌گیره
روز معلم سخت ترین روز برای من!
بماند که چهارشنبه با اینهمه تأکید باز هدیه خریدن! اما شنبه ادامه داره! وای خدایا!
اصلا نمیدونم چرا انقدر این روز برام سخته!در اوج شرمندگی هدیه رو می گرفتم و فقط خودمو می‌ رسوندم دفتر پشت میزم.معلم ها که جمع میشدن هدیه ها باز میشد و ذوق زدگیشونو دوست داشتم!اما من اصلا باز نکردم هیچکدوم از هدیه هامو!
آوردم خونه،فقط گل رو با اشتیاق از مامانم خواستم بذاره گلدون.بقیشو گذاشتم گوشه اوپن و رفتم اتاق که چادرمو آویزون کنم.
خب نمیدونم وقتی همش خوابم چی باید بگم. با این حال حالم نمیگم خوب اما در وضعیت وحشتناکیم نیست. حداقل من اینجوری فکر میکنم اگه سوختگی و سرماخوردگی همراهشو فاکتور بگیریم! میخواستم عکس بگیرم از همینجایی که مدام در یک حالت مجبورم بخوابم. اما تمام رمهای دوربینم شماله. باید به مها بگم برام بیاره همین الان رفت بیرون تا ساعت دو حرکت کنه سسمت شمال. فردا شب هم بر میگرده دوباره تهران. فردا باید برم حموم بعدشم دکتر دعا کن ویزیتم کنن. بخشنامه اومده مریضای
چند هفته پیش داشتم برای بار چندم 3گانه‌ی ماتریکس رو می‌دیدم... فقط این بار تفاوتش توی این بود که به فیلم به چشم یه فیلم اکشن و ماجرایی و جذابِ هالیوودی نگاه نمی‌کردم! بیش‌تر از جنبه‌های رزمیش به حرفاشون گوش کردم... حرفای مورفیوس، حرفای اوراکل، حرفایی که نئو با آرکیتکت زدن....
حرف زیاد داره و اگه بخوام همشو بگم باید یه کتاب بنویسم (برای توجیه حرفم شما رو به کتاب "ماتریکس و فلسفه‌ی زندگی" ارجاع میدم!)
اما چند تا از نکته‌هاییش که برای خودم خیلی ع
آنجا، هیچکس جز خدا - فقط خدا- سلطنت نخواهد داشتخوش دارم که در نیمه های شبدر سکوت مرموز آسمان و زمین به مناجات برخیزم ... با ستارگان نجوا کنم و قلب خود را به اسرار ناگفتنی آسمان بگشایم ...آرام آرام به عمق کهکشانها صعود نمایم ...محو عالم بی نهایت شوم ...از مرزهای علم وجود در گذرمو در وادی ثنا غوطه ور شومو جز خدا چیزی را احساس نکنم ...
شهید دکتر چمران
+چقدر جالب چند روز پیش بود که یه پستی نوشتم ولی منتشر نکردم
که مضمونش قدرت مطلق خدا بود و رب العالمین بو
 

‌چند وقتیه موضوع‌های مختلفی میاد به ذهنمولی چون همون موقع شرایط نوشتن فراهم نیست، یادم نمی‌مونه بعدا همشو که بتونم بنویسم.دو مورد خیلی برجسته طی این مدت؛ یکیش دانش‌ آموختگی(فارغ التحصیلی سابق که حقا عبارت مناسبی نبود) کارشناسیم بود و دیگری فراق؛هر کسی که دوران کارشناسی رو گذرونده، متوجه می‌شه آخرین روزش چقدر غریبه...روزی که آدم می‌فهمه دوره بچگیش تمومه و باس من بعد بیشتر زندگی رو جددی بگیره...بعدش انتخابای مهم‌تری جلوروش قرار می‌گی
دندون درد یجوری امون برده بود ک متر میکردم خونه رو و اشکام میرخ همینجور
دهنمو باز کردم سپردم دست دکتر
سوراخ کرد عامل درد و ریخت بیرون همشو
ب خودم اومدم دیدم از ترس چادرمو مشت کردم تو دستم
تموم ک شد میخواستم سر بخورم اب بشم ...ک اخیییشششش
دیگ حس نمیکنم چیزی!
انگار صد سال خسته باشم...
 
تو گیر و دار دندون درد فرصت راهیان نور از دست رفت مثل اینکه...
منم نپرسیدم ینی تموم که تموم؟هیچی به هیچی؟
 
ینی زندگی اینجوریه؟
ک وسط یه درد عمیق برا امروز و فردا
فرص
دیروز ساعت ۹ونیم بود که از سرو صدای بچه های اتاق بیدار شدم دوستم با هیجان و سرو صدا میگفت هواپیما رو خودشون زدن
کمی غر غر کردم و پتو رو بیشتر روی سرم کشیدم و چشم بسته گفتم :بابا بذارید اطلاعات اون جعبه سیاه بیاد هنوز معلوم نیست
و خواستم بقیه خوابم رو برم که گفت: خود رئیس جمهور گفته. اینو که گفت نشستم سر جام فقط و گوشی رو برداشتم.
تو گروه ابجیامم فرستاده بودن خبرو ..ابجیم همینجورتو گروه صدا میزد طیب 
ولی من چند دقیقه کاملا شوکه شده بودم.
تو این سه
بعد از داستان اغتشاشات اخیر، امروز اولین جلسه کلاسم با نهمی ها بود...امروز سر کلاس افکار پراکنده وپراز سؤال بچه هارو با صدای خودشون شنیدم،کاملا صدای بزرگترها بودن و اینو می فهمیدم. با اینکه نباید و شاید جاش نبود نتونستم مقابل بعضی از این صداها ساکت باشم. کمی از رهبر گفتم و دیدم بچه ها چقدر شبیه دوران خودمن، میخوان از انکار به معنا برسن و چقدر ذاتا دوست داشتن حرفای منو بشنون تا حالشون بهتر باشه... بعد از یه سری صحبت ها گفتم فقط اینو بدونید من با
HTML رو قورت بده!
تو این دوره طی جلسه های سه دقیقه ای ،
پله به پله Html رو یاد میگیریم !
با جهش همراه شو ...
این دوره در حال تکمیل شدنه ....
  در ادامــه مطـلـب  
 
لینک :   مشـاهـده دوره در آپـارات  
و یا می‌تونید اینجا همشو مـشـاهـده کنید :
 
قسمت 1
 
امیدوارم براتون مفید واقع شده باشه ...
سلام جانکم:)
دیروز تو وارد چهار ماه شدی و سه ماهگیت تموم شد :)
توی این سه ماه اتفاقات کوچیک و بزرگ زیادی افتاده که از نظر بقیه خیلی سخت بوده اینقدری که هرکس که می دید مارو یا حتی می شنید اوضاعمون و طلب صبر حضرت زینب و برامون میکرد...
اما به نظر من همش شیرین بود همه ی شب و روزایی که توی بیمارستان بودی و خواب و خوراک برامون حروم شده بود، همه ی استرس هایی که توی یک ماه اول کشیدیم، همه ی بی خوابی ها و جیغ زدن هات تا صبح،  همه شیر برگردوندنات، شرایط خاصت
"بسم رب المهدی" 
 
یکی دوماه دیگه میشه سومین سالگرد جدا شدنم از خانواده !اوایل خیلی سخت بود . دو ماه زودتر اومدم که به شرایط عادت کنم ( هرچند قبل از اون هم تجربشو داشتم)
اعتماد بیش از حد خانواده سنگین بود برام. هر لحظه باید مراقب این میبودم که خراب نشه. کاری نکنم که ذره ای کم بشه ... 
به هر سختی و جون کندنی بود گذروندم ( فکر میکنم دلم برای اون روزا تنگ شده)
الان که 2 ماهی هست دوباره خانواده سه نفرمون دور هم جمع شده، دوباره دارم به این شرایط عادت میکنم.
هفته پیش از یه رستوران معروف غذا سفارش دادم... ولی با اینکه کلی هم پولش شد یه کباب سوخته تحویل گرفتم و یه بوی ضخم هم میداد.. خلاصه حتی یه تیکه شو هم کامل نتونستم بخورم و همشو انداختم دور.. و فقط با نون و سبزی و برنجی که همراهش فرستاده بودن خودمو سیر کردم.. یکم گذشت گفتم چرا اینو به رستوران نگم؟؟ چون حس بدی هم داشتم به خودم اگه هیچی نمیگفتم، احساس میکردم به شخصیتم توهین شده.. دیگه زنگ زدم و گفتم من یه انتقادی میخواستم به غذاتون بکنم... اونقد با شخصی
دیشب تنها بودم تو اتاق؛ چون زینب رفته بود همکف پیش دوستاش بخوابه. منم گفتم آره فردا هر چی دلم بخواد آلارم میزام،‌صبح زود بیدار میشم درس حتی شاید بخونم و اینا ها:)))‌ولی خب آلارمای تا ساعت 6 و 50 رو که اصلن روحمم خبردار نشد:)))‌و دیرتر از موقع عادی هم بیدار شدم. یعنی ۷ و نیم پا شدم تازه:)))
من که رفتم سرویس صورتمو بشورم اینا برنا کاملا آماده شده بود:))
از شب قبلش میدونستم قراره چی بپوشم و بخاطر همین سریع اماده شدم. فقط وقت نشد ضدآفتاب بزنم و صبحونه بخو
آه دختر ، یه مدت مینشستیم با هم از عمیق ترین دردایی که روح آدمو نابود میکرد حرف میزدیم ، حالا اون ازدواج کرده و دیگه حرفی برای زدن نداریم ! یه ساعتی که با هم بودیمو همشو با "چه خبر؟سلامتی" سر کردیم.
اون راجب قیمت ماشین ظرف شویی حرف میزد . مثه اینکه ماشین ظرف شویی‌ها چندتا کلاس دارن که کلاس آخرشون ظرفارو خشکِ خشک تحویلت میده ! چه نعمتی! منم برای اینکه بگم تو جریانم گفتم اره همه چی خیلی گرونه!فر بوش شده ۱۶ملیون ! اینم از یکی شنیده بودم !به هرحال نبا
سلام
سال جدید رو با سبزه شروع کنیم که ان شاء الله سال پیش رومون به برکت دعای باب الحوائج آقا موسی بن جعفر علیه السلام، سالی پر از نور و خرمی و شادی و سلامتی باشه و چشم هامون به ظهور نور دیده شون آقا صاحب الزمان علیه السلام روشن بشه ان شاء الله
بالاخره بعد عمری منم تونستم سبزه بگذارم!!! و برسونم به سفره هفت سین.... البته بگم به ندرت پیش اومده سفره بچینم، هم خیلی مقید نبودم بهش، هم بیشتر سال ها موقع سال تحویل خونه نبودیم!
اما امسال با همین بهونه ها،
خدایا نذار امید هامون ناامید بشه
امشب به خاطر جمله ی یه کسی خیلی ...
به اوضاع احوالمون دلسوزای انقلاب سوخت...
که دارن یه جور هدر میرین میسوزن و کسی هم نیست از نیت های پاکشون  از درستکاریشون استفاده کنه !
وسط فیلم ایستاده در غبار پاشد رفت خونشون
حین رفتن حس منو دید و میدونست دغدغ هی منم چیه یه جور غریبی داشت گلایه میکرد
انگار که هنوز هم با این سن امید داره یه جا به کار گرفته شه یه گوشه ی کار رو بگیره زیر لب با خودش میگفت
خب که چی داره میگه که یه هم
نمیدونم چقدر وقته ننوشتم. یه نوشتنِ واقعی. یه نوشتنی که دو دقیقه بعد از تموم کردنش پاکش نکنم، یا حتی بتونم تمومش کنم و بیشتر از چهار خط بنویسم. یاد سالهایی افتادم که وبلاگ داشتم و فعال بودم. با اینکه همیشه وبلاگامو پاک میکردم و یه جدید میساختم و از اول مینوشتم، مثل کسی که خونه اش رو هی عوض میکنه چون آدما آدرسشو یاد میگرفتن، و توی تنهایی امنیت بیشتری رو حس میکنه. من حتی از نوشتن برای خودم هم میترسم چه برسه به اینکه آدمای دیگه بخوان نوشته هامو ب
بعد از شهادت قاسم خان سلیمانی من احساساتم به هم ریخته و واقعا حس میکنم تعلقی به این دنیا ندارم . تو یه گروه واتس اپ خانوادگی عضو بودم و دو تا از پسر عمه هامو که از قضا تموم زندگیشون رو با پول مفت گذروندن بلاک کردم ، شماره هاشونو پاک کردم و به همسرم گفتم و تو وصیت نامه ام هم مینویسم : این دوتا به اضافه دو تا از عمه هام بمیرن من سر قبرشون نمیرم ، منم بمیرم راضی نیستم تو مراسم من باشن . دیگه حاضر نیستم جایی که این داعشی ها هستن برم ( کسی که دشمن قاسم سل
علی یاسینی تبر ، دانلود آهنگ علی یاسینی تبر ، Download Music Ali Yasini Tabar ، به همراه متن ترانه آهنگ تبر میریزه بهم انگار همه چی / صورتت که میوفته یادم چیزی نمونده واسم عمر و جونو / همشو پای تو دادم بس که سادم
 دانلود آهنگ تبر علی یاسینی
علی یاسینی تبر ، دانلود آهنگ علی یاسینی تبر ، Download Music Ali Yasini Tabar ، به همراه متن ترانه آهنگ تبر میریزه بهم انگار همه چی / صورتت که میوفته یادم چیزی نمونده واسم عمر و جونو / همشو پای تو دادم بس که سادم
 دانلود آهنگ تبر علی یاسینی
طبق معمول همیشه،کلی خرید کرده بود برام و همشو رو میز اشپزخونه بود و درحال پک شدن بود.....در چمدونِ زرشکیم رو باز کرده بودم....رفتم سمت وسایل که ببرم انتقالشون بدم به چمدون....
-مامان ، اوکیه دیگه؟ببرمشون؟
+اره اره ببرشون...
از اونطرف بابا رفته پایین که ماشین رو روشن کنه و بریم به سمت فرودگاه....
از اینطرف تو خونه چندتا مهمون نشستن که برای خداحافظی از من اومدن.....
حین بردن وسایل،یهو مامان اومد از کنارم رد بشه که بهم گفت ساعت پروازت چنده عزیزم؟ و من واق
روز معلم سخت ترین روز برای من!
بماند که چهارشنبه با اینهمه تأکید باز هدیه خریدن! اما شنبه ادامه داره! وای خدایا!
اصلا نمیدونم چرا انقدر این روز برام سخته!در اوج شرمندگی هدیه رو می گرفتم و فقط خودمو می‌ رسوندم دفتر پشت میزم.معلم ها که جمع میشدن هدیه ها باز میشد و ذوق زدگیشونو دوست داشتم!اما من اصلا باز نکردم هیچکدوم از هدیه هامو!
آوردم خونه،فقط گل رو با اشتیاق از مامانم خواستم بذاره گلدون.بقیشو گذاشتم گوشه اوپن و رفتم اتاق که چادرمو آویزون کنم.
شاملو میگه
تمامی الفاظ جهان را در اختیار داشتیم ،
و آن نگفتیم که به کار آید ...
....
من در پی کلمه ای که دل شکستن را بلد نباشد ...
من در پی جمله ای که کسی را کوچک نشمارد ...
من به دنبال عبارتی که شادی های کسی را حقیر نکند ...
غم هایش را بزرگتر نکند ...
....شادی تو دل آدم غمگین یه جوونه اس که هنوز ریشه نزده تو خاک دلش !با یه دست کاری کوچیک میمیره !
انگیزه های تازه !یه گرمای کوچیکه !یه شعله باریک و کم سو...که اگه حواست نباشه با یه فوت خاموش میشه !
خاموش میشه !
من ضعی
از ترس بیکاری و توی خونه نشستن و همچنین به خاطر اینکه زودتر مدرکم رو بگیرمترم تابستونه گرفتم.راستش برنامه من اینه که در وهله اول بعد از لیسانس اپلای کنم برای کانادا و خب اگه قبول نکنن مجبورم فوق رو هم بخونم و بعدش برم.
تمام زورم رو دارم میزنم تا زودتر زبانم رو تموم کنم و بتونم ایلتس بگیرم.
از طرفی کلاس اتوکد میرم و بعدش باید ریویت و اسکچاپ و 3D مکس و ICDL رو بگیرم و دارم زور میزنم مدرک های بین المللی همشو بگیرم تا به دردم بخوره.
از یه سمت دیگه هنوز
بسم الله الرحمن الرحیم
یه مدت مربی باشگاهمون براش کاری پیش اومد و باشگاهو سپرد به من!
من هم اولین کاری که در جهت مربیگری و رئیس بازی کردم این بود که اون فلش لامصب رو با اون آهنگای جفنگش به یغما بردم و اسپیکرو به گوشیم وصل کردم ...حالا هرچی گوشیمو زیرورو میکنم دریغ از حتی یه آهنگ ملایم
فقط سخنرانی و مداحی...
آقا ما اومدیم ازون مداحی قشنگامون گذاشتیم ...موج غرغرات سرکار الیه ها به سمتم سرازیر شد
بنده هم با زبون نرم خامشون کردم و راضی شدن
درگام دوم م
امروز قراره برای گوشم بعد سه چهار سال برم دکتر. به نظر خودم بدتر شده. دنبال شنوایی سنجیم بودم که همشو از اول پیدا کردم. فکر کردم شاید ماجرا از اینجا شروع شده باشه :
 
 
میبینی فقط یه ضایعه تو گوش راستم بود . اما از سال ۹۴ هر دوتا گوشم ضعیف شد . چرا من اینقدر بدشانس بودم؟ اصلا این چیه که به شانس ربط داشته باشه مائده . حالم گرفته است . میترسم برم بگن کاریش نمیشه کرد. میترسم خبر بدی بگیرم اما نباید مثل احمقا رفتار کنم. شاید راهی باشه. شایدم باید تکلیفم
یا حکیم
 
 
سلاااام
وای که چقد دلتنگتون بودم بچه ها
اولا سال نو مبارک
ثانیا همه اعیاد دیگه ای ک گذروندیم و پیش روست هم مبارک
 
کامپیوترمون خراب شده☹️ من با کامپیوتر پست میذاشتم همیشه
دیگه الان گفتم نمیشه که. معلوم نیست کِی درست شه. بیام براتون بنویسم یکم. 
الان با گوشی اومدم :)
 
 
دختر پارسال من برنامه ریزی سالانه کردم. که طی سال میخوام چه کارهایی انجام بدم، چقد کتاب بخونم و.... 
برنامه امسالم رو با توجه به توانی که از دو سال برنامه ریزی 97 و 98 ان
موضوع پست امروز من خیلی خسته ام این روز ها است واقعا هم همینه موضوعی است که خیلی من را ناراحت می کند اونم اینه که وقتی معلمی درسی یا امتحانی ازم میگیره یا می پرسه اگه شفاهی باشه همه دانش اموزان میگن این چقدر حفظ می کنه به قول امروزی چقدر این خر خونه یا میگن این برگه ها رو در ابجوش ریخته و قرقره کرده و خورده یعنی شده ابروی من رو در کلاس ببرن یعنی از هر نفر یک نفر جمله میگن یعنی ما که 30 نفر در کلاس هستیم همشون یک جمله حرف می زنن این من رو خیلی ازرده
موضوع پست امروز من خیلی خسته ام این روز ها است واقعا هم همینه موضوعی است که خیلی من را ناراحت می کند اونم اینه که وقتی معلمی درسی یا امتحانی ازم میگیره یا می پرسه اگه شفاهی باشه همه دانش اموزان میگن این چقدر حفظ می کنه به قول امروزی چقدر این خر خونه یا میگن این برگه ها رو در ابجوش ریخته و قرقره کرده و خورده یعنی شده ابروی من رو در کلاس ببرن یعنی از هر نفر یک نفر جمله میگن یعنی ما که 30 نفر در کلاس هستیم همشون یک جمله حرف می زنن این من رو خیلی ازرده
موضوع پست امروز من خیلی خسته ام این روز ها است واقعا هم همینه موضوعی است که خیلی من را ناراحت می کند اونم اینه که وقتی معلمی درسی یا امتحانی ازم میگیره یا می پرسه اگه شفاهی باشه همه دانش اموزان میگن این چقدر حفظ می کنه به قول امروزی چقدر این خر خونه یا میگن این برگه ها رو در ابجوش ریخته و قرقره کرده و خورده یعنی شده ابروی من رو در کلاس ببرن یعنی از هر نفر یک نفر جمله میگن یعنی ما که 30 نفر در کلاس هستیم همشون یک جمله حرف می زنن این من رو خیلی ازرده
موضوع پست امروز من خیلی خسته ام این روز ها است واقعا هم همینه موضوعی است که خیلی من را ناراحت می کند اونم اینه که وقتی معلمی درسی یا امتحانی ازم میگیره یا می پرسه اگه شفاهی باشه همه دانش اموزان میگن این چقدر حفظ می کنه به قول امروزی چقدر این خر خونه یا میگن این برگه ها رو در ابجوش ریخته و قرقره کرده و خورده یعنی شده ابروی من رو در کلاس ببرن یعنی از هر نفر یک نفر جمله میگن یعنی ما که 30 نفر در کلاس هستیم همشون یک جمله حرف می زنن این من رو خیلی ازرده
سلام آقا. امیر ، سرور ، مولا.یا علی ، خوبین شما؟ تو اون دنیا خوش میگذره؟ کاش کنار ما بودین شما!علی جان ، سرور همه ی ما ، آخه این رسم روزگاره؟ دو روز پیش یه تکستی خوندم نوشته بود "حالا دیگه مطمئنم خدا گذاشته رو حالت پرواز چون این حجم از بی توجهی به بشر سابقه نداشته" ، میبینی علی جان؟ دیگه مردم با خدا هم جوک میسازن!علی جان میخوام یکم از خودم بگم ، تا حالا نشده بود که من به شما رو بندازم ، همیشه حرفامو مستقیم به خود خدا که اعظم تر ازش نیست میگفتم ، ولی
امروز جمعه است. یه جمعه با یه آفتاب طلایی. اینجا هوا خنک حسابی هم گرمت نمیشه هم کیف میکنی از وجود آفتاب. ساعت سه بیدار شدم اما یه ذره خوندم بعدش خوابیدم تاااا ساعت فکر کنم هفت اینطورا بود نشستم پای کارم دلم میخواد سخت تر رو سخت ترو سخت تر کار کنم. دلم میخواد شبو روزمو برای هدفم بذارم. دلم میخواد بگم میشه دیر تر از بقیه هم شروع کنی ولی بتونی. شاید من از ۱۵ سالگی شروع نکردم اما میشه از همون بیست دو سالگی هم شروع کردو تونست. دلم میخواد به رویاهام بر
چیز زیادی تا کنکور نمونده و من هنوز با مشکلات مطالعه درگیرم  :|
من از مهر شروع کردم و هر چن روز یه بار عمیقا درس میخونم
اما الان اونطوری که باید باشم نیستم
درصدام در حد 20 30 40 فوقش 50 با 60هستش
الانم هزچی میخونم حس میکنم بی فایدست
به هیچ کدوم از دروس کامله کامل مسلط نیستم
واسه یه درصده خوب باید به اون درس کاملاً مسلط بود
ینی خورده باشی اون درسو، حفظه حفظ باشی
اما من همه رو خوندم اما تو همشو در حد متوسطم( گاهی هم متوسطه رو به پایین)
تو تست زدن سرعتم به

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها