نتایج جستجو برای عبارت :

وقت گذروندن.

سلام دوستان 
حد و حدود وقت گذروندن برای من پسر ۱۸ ساله چه قدره ؟ خیلی از دوستام همه ش از صبح تا شب این ور و اون ور می چرخند، همه ش پی خوش گذرونی هستند ولی من نهایتش هفته ای ۲ بار میرم بیرون، همش حس میکنم خیلی از اونا عقبم و اون جور که باید نیستم . 
از یه طرف هم میگم رفیق بازی زیاد عاقبت نداره، همش فکرم درگیره ، سوال دیگه م هم اینه که برای دختر ها رفیق باز بودن خواستگار شون مهمه یا نه ؟
بعد از گذروندن چند روز سخت توی شبکه های اجتماعی، دیشب پس از مدت ها به وبلاگم سر زدم، شعرهامو خوندم و حس آرامش کردم.حسم میگه همونطور که به کاغذ و کتاب کاغذی گرایش داریم، دوباره روزی به وبلاگ های قدیمی هم گرایش پیدا خواهیم کرد. :)
خب اومدم اعتراف کنم. اعتراف کنم که اشتباه کردم. نشستم یه قسمت دیگه از سریال دیدم. طاقت نیاوردم. و نتونستم درست از صبح کار کنم زمانو از دست دادم. خب جدا از اون من نت خطمم هست اونوقت پول گوشیمم زیاد میاد. دیوونگی بود کارم. یعنی خودم هیچ لذتی نمیبرم یعنی در لحظه چرا ولی این فقط وقت گذروندن. بیهوده گذروندن. دلم نمیخواد زمانمو اینجوری از دست بدم یعنی آدم باید دیوونه باشه تا زمانی که داره رو اینجوری هدر بده. الانم ساعت حدودای سه هست. خیلی دیر شده خیلی
  واقعا زنده بودن بی فایده است برای کسی مثل من،  از صبح که بیدار شدم هیچ کاری نکردم لباسامو پوشیده ام اومدم شرکت و همه ش  نشسته ام ولی درد دارم؟  خب وقتی همیشه درد داری چه فایده ای داره این زندگی که بخوایی لحظه، لحظه شو با درد سپری کنی؟  هان چه فایده ای داره این زندگی با درد گذروندن
یکی از مرض هام هم اینه که نمیتونم دوتا کار رو با هم منیج کنم!
حالا موندم چطور برنامه بریزم که هم از درس خوندنم عقب نیفتم و هم پروپوزالم رو برای دفاع آماده کنم و هم برای امتحان صلاحیت بالینی بخونم و هم یه فکری کنم که بعد از گذروندن یک ماه زنان،گوش شیطون کر دو کلمه بخونم که سر راندها مثل بُز به بقیه زُل نزنم!
اجالتا تا حداقل ده روز آینده رو قراره با استرس بگذرونم!
شب های شیراز رو توی باغ آلوچه میون انبوه درختای سرسبز گذروندن خیلی دلچسبِ       امشب ازون شبایی بود که میشد خیلی خوب باشه      اما بچه ها اصلا با هم جور نشدند و حسابی روی اعصاب همه قدم زدند       اما از همه بدتر اعصاب داغون من بود
بعضی وقتا کاملا متوجه میشم که شبیه مامان خانم شدم    عصبی و پرخاشگر  ☹   از دست خودم عصبی شدم. چرا نمیتونم کنترل خودمو به دست بگیرم☹
بنگ‌بنگ‌کن
بنگ‌بنگ‌کنی که در ۲ روز برگزار شد~! همتون لذت بردید؟
ممنون از همه آرمی‌هایی که با تکان دادن آرمی‌ بمب‌هاشون در اتاقشون خوش گذروندن!
# بنگ‌بنگ‌کن # کنسرت بی‌تی‌اس در خانه 
# در خانه بمانید بنگ‌بنگ‌کن 
# هر گوشه هرجا بنگ‌بنگ‌کن # همراه ما باشید
در زمان هایی که حالم خوبه برای زمان هایی که حالم بده برنامه و دستورالعمل بنویسم. 
در زمانهایی که حالم بده بدون فکر کردن یا بهانه آوردن به کارهایی که قبلا نوشتم عمل کنم. 
کار دیگه ای هم که باید حتما انجام بدم، کار کردن مداومه 
کار دیگه ای اکه دیگه هرگز نباید انجام بدم، تنبلی، تن پروری، یکجا نشینی، وقت به بطالت گذروندن ، بی حالی، بی حوصلگی و غیره است. 
هوالرئوف الرحیم
آقا اولین شبمون گره خورد به حضرت قاسم. تو مزار شهدای گمنام.
چقدرررررر کیف کردم.
عالی بود.
هم رضوان هم فسقل خیلی خوب همراهی کردن.
و رضا هم در نهایت امر.
کلی سپاسگزاری کردم ازش و نتیجه اش این شد که کله سحر بیدار شد بدون قر و ادا لباس پوشید و بردمون مراسم شیرخوارگان مصلی.
اول بگم که برگزار کنندگان کارشون عالی بود. اصلا اذیت نشدیم. فیض اکمل بردیم. کلی صفا کردیم. بچه ها خوش گذروندن و اومدیم.
باز از رضا سپاسگزاری فراوان.
 
 
 
 
 
 
میون این همه روزای تاریکی که با سرعت از بیخ گوشم میگذرن ، صدای هیچ بادی شنیده نمیشه
به قیمت گذروندن ثانیه هایی که از نور سریعترن درحالی که نفس های اخر این زندگی رو میکشیم
لای این همه دروغ که مثل دود اطرافمون رو پر کرده
خنده هایی محو از جنس نقابی که روش با یه فونت درشت نوشته "Made in your heart" !
و دلتنگ بوی نفس هاش
آخ که وقتی زل میزنم به شعله‌ی وحشی فندک موقع روشن کردن سیگار ، جای سیگارم فقط خودمم که میسوزم
میسوزم و بی صدا آب میشم میون شعله های این اتیش
مهر که میاد نمیدونم چرا همه تو اینستاگرام اصرار دارن از خاطرات مدرسه شون بگن. معلوم میشه حتی برای اونایی هم که ازش خاطرات تلخی تعریف میکنن روزای موندگاری بوده! من که اساسا نه روزای خوبشو یادمه نه روزای نحسشو. نه تنها مدرسه که از دانشگاه هم خاطره خاصی رو برای خودم هی مرور نکردم تا چنان تو مغزم تثبیت شه که انگار همین دیروز اتفاق افتاده. وقتی بزرگ شدم و فهمیدم نظام آموزش و پرورش مملکتم تا چه حد قاتل استعداد و انسانیت و اخلاق آدماس، تا چه حد آلوده
روزگار طاعونه؟ چرنوبیله؟ جنگه؟ چیه؟
 
خدایا طاقت گذروندن این روزها رو بهمون بده. 
حرف خیلی زیاده درمورد کرونا و هلند و اروپا و شوک ما از مدیریت بحرانشون و ... . ولی فعلا حوصله‌ای نیست. فعلا سینه‌م تنگه. قرنطنیه خونگی و ورک فرام هوم واسه کسی خوبه که تنها زندگی نکنه. برای من دوراهی انتخاب بین کرونا (اگر برم بیرون) و افسردگی (اگر بمونم خونه)ه. 
 
دلم میخواست اونایی که وقتی اسم ایرانو میشنون میگن ها؟ عراق؟ بالاخره اسم ایرانو یاد بگیرن. ولی دلم نمیخ
یه مرضی هم هست، به نام مرض دیوار!
بیمار مبتلا به، ابتدا کاملا تفننی و صرفا برای وقت گذروندن هی میره تو دیوار، منظورم برنامه ی دیواره ها!!
کم کم بهش اعتیاد پیدا میکنه، و برای دیدن قیمت اجناس، وقت و بی وقت باز هی میره تو دیوار...
یه کم که بیشتر میگذره، دیگه حس میکنه بدون دیوار استخون درد میگیره، در اینجا بیمار ما دچار وابستگی جسمی شده!! و باید ببریدش کمپ و ترکش بدید!
پ.ن۱: ام شهرآشوب هستم، یه ساعته که پاک پاکم! به خودم قول میدم دیگه نرم تو دیوار!
پ.ن۲:
بسم الله
 
امشب مستند "نان گزیده ها" راجع به کارگران هپکو رو دیدم و بغض کردم.اولش بغضم به خاطر روزهای خوبِ از دسته رفته ی این خاک به خاطر دزدی های ناتموم این آدم ها بود.ولی بعدش بغضم به خاطر ناتوانی خودم بود.که انگار هیچ کاری از دستم برنمیاد و فردا صبح همه ی این ها از یادم میره.از یادم میره و انگار اصلا وجود نداشته.میرم گم میشم تو زندگیِ پر از هوس و لذتِ خودم.انگار نه انگار که کلی آدم همین امشب شب رو با عذاب گذروندن و من هیچ کاری براشون نکردم.یه جا
 
دنیا گذاشته رو اسلوموشن و سرعتش کم شده، انگار همه چیز داره با یه طمأنینه پیش میره. تقریبا ترک دنیای مجازی هم کرده بودم، برعکس آدم هایی که این روزا بیشتر از همیشه غرقش شدن. هر بار یکی از این شبکه ها رو باز میکنم یکی داره از بهینه گذروندن، یا به بطالت گذروندن این روزا میگه. اما این ذهن شلوغ و درهم من خیال اسلوموشن نداشت. کلی درگیری فکری و عملی، که گاهی اوقات دلم میخواست بزنم زیر میز و برم یکم با خودم تنها بشم.
حالا به لطف این حال ناپایدار واقعا ه
 داشتم نت گردی می کردم که یاد لیوان چای کنار دستم افتادم. چای ریخته بودم و فراموش کرده بودم بنوشم. یک قلوپ کشیدم در دهانم. دوباره برگشتم سرکارم و بازهم فراموش کردم، کمی سردتر شده بود. هربار یک قلوپ می نوشیدم و بلند مدتی حضور لیوان چای را فراموش می کردم، هربار سردتر می شد. آدم ها هم اینطورند مگر نه؟ روابط و آدم ها وقتی فراموششان می کنی، سرد می شوند.
ته لیوانم هنوز چای مانده بود ولی از سردی اش دیگر ننوشیدم. گذاشتم دور ریخته شود.
 
...
 
اینکه اون دل
یه عزیزی نوشته بود کاش برگردیم به دورانی که نهایت غممون شکست عشقی بود...بعد سوالی که برام پیش اومد اینه که مگه شکست عشقی آسونه؟ من سر شکست عشقیم رسما متلاشی شدم..یعنی برای من اینجوری بود که انگار زنده زنده داشتم جون میدادم حالا نمیدونم شایدم من خیلی لطیف و حساسم به هر حال.طول کشید تا تیکه تیکه هامو جمع کنم و خودمو پیدا کنم...ولی انقدر اون روزها تلخن که حتی نمیخوام یادم بیاد...البته دروغ چرا...وقتی مرور میکنم که چه روزایی رو از سر گذروندم و بالاخر
طراحی آرم و لوگو اصلی ترین عنصر در خلق هویت یه برنده . طراحی لوگو یا نشان نیاز به دانش و مهارت های مختلف داره . در این دوره ی آموزشی کاربردی هنرجو با ساختار صحیح طراحی لوگو و ست اداری آشنا میشه . بعد از گذروندن این دوره هنرجو میتونه به صورت شخصی یا همکاری با یه شرکت به طراحی لوگو بپردازه . در پایان این دوره هم اصول طراحی اوراق اداری یا همون ست اداری آموزش داده میشه تا به صورت همه جانبه بتونین در این زمینه کار کنین .
ادامه مطلب
مثل حس اون مرد و زنِ هفتاد و خورده‌ای ساله که تمام عمرشونو کنار هم گذروندن و تمام کارای دنیا رو کردن و تمام حرفای دنیا رو زدن با هم. حالا دیگه فقط دست در دستِ هم می رن محله‌ی قدیمی. جایی که بچه‌هاشونو توش بزرگ کردن، مدرسه گذاشتن، دانشگاه فرستادن. می‌رن تو اون محله‌ی قدیمی و صاف می‌رن سروقتِ کریم سگ‌پز و سفارشِ دو تا ساندویچ مرغ و مغز می‌دن و مرد دستشو می‌کنه تو جیبشو چند تا اسکناس مچاله می‌آره بیرون و می‌ده دستِ کریم. زنم لبخندی می‌زنه و
کدام کلاس عکاسی در تهران بهتر است؟ 
 
با روی کار اومدن دوربین های دیجیتال و علاقه مند شدن مردم به هنر و حرفه ی عکاسی ، خرید و فروش دوربین عکاسی افزایش پیدا کرده . به طبع نیاز به آموزش عکاسی هم بعد از این موضوع جزو نیاز های افرادی که دوربین خریدند به حساب میاد . طبق آمارهای گرفته شده بیشترین شهری در ایران که فروش دوربین عکاسی داره تهران است پس نیاز به کلاس عکاسی در تهران بسیار احساس میشه .
کلاس های عکاسی گوناگونی در تهران برگزار میشن حال چه به ص
هوالرئوف الرحیم
امروز به یکی گفتم که فسقلک خیلی زود داره بزرگ میشه و من انقدر کار دارم وقت نمی کنم ببینمش.
گفت بجای کوکی پختن و لباس دوختن به لچت نگاه کن.
فکر کردم که شاید بعضیا با نفس کشیدن زنده بمونن. ولی من با این کارها.
مخصوصا که کوکی پختن روشی بود برای وقت گذروندن با رضوان. که بسیار مشتاقشه. ولی از کارهام نمی گذرم. اما اون زمانی که توی روز برای فسقلک و رضوان تخصص دادم رو با وسواس بیشتری سپری می کنم. لحظه هاش رو می بلعم و با چشمهام تمام ثانیه ه
به هرچی دلم بخواد ایمان میارم. هرچی دلم بخواد گوش میکنم. هرجور بخوام وقت میگذرونم. من دلم میخواد زندگیمو صرف چیزایی که خوشحالم میکنه، کنم. من میخوام بریزمش دور. وادفاک؟ دلم میخواد هدرش بدم. میخوام به روش مدی هدرش بدم. میدونی چرا؟ چون ایتس فاکین ماین. برام مهم نیست اگه وجودم هدر دادن وقت و هزینه و اکسیژن باشه. هل، بذار باشه. این سهم من از این دنیائه. چون من به دنیا اومدم. و نمیتونن این حقو ازم بگیرن. من به دنیا اومدم، و وظیفه ندارم مفید باشم. نه،
کلی با خودم فکر کردم که باید واسه بار اول چی بنویسم وچی بگم!!
راستش چون اولین باریه که دارم واسه ی وبلاگ خودم متن مینویسم خیلی استرس داشتم که چی کارا باید بکنم
بعد کلی فکر کردن و کلنجار رفتن تصمیمم بر این شد که در مورد اسم وبلاگ براتون حرف بزنم :))
به نظر من ادم هرچقدر هم روز سختیو داشته باشه اما اگه بیاد خونه و یه دوش اب گرم بگیره و چای داغ لب ونجره بخوره همه خستگی روز از تنش در
میره و ارامش خاصی تو وجود ادم رخنه پیدا میکنه که حتی شده واسه چند لحظه
من مرجع هر عکس‌ام و به همین دلیل است که وقتی خود را مخاطب این پرسش بنیادین قرار میدهم که: چرا من در این احظه زنده ام ؟ دچار حیرت می شوم. 
 
منم خیلی وقتا شده این سوالو از خودم میپرسم نه فقط با دیدن عکسها. یجور حس غریبی به آدم دست میده که تو نه قبل از خودتو درک میکنی و نه بعد از خودتو. این بین در لحظه میمونی و به دنیا میای ،میگذرونی و در آخر میمیری. آدم هایی که میانو میمیرن. یه ذره ترسناک نیست؟ نه ترس از مرگِ از این تعداد شاید از این جمعیت که فقط می
خب خب .. سلللااام 
ام خب باید بگم امروز اخر هفته است ...و باید برای هفته بعد که میاد یه چالش انتخاب کنم ... تصمیم گرفتم چالش این هفته رو " طبیعت " انتخاب کنم .
یکم تعجب بر انگیزه  ..درسته ..اخه دلم میخواد اولین هفته از تعطیلاتم رو با گذروندن وقتم توی طبیعتبه پایان برسونم 
هر شب ساعت 9/30 لیست کارهای فردام رو مینویسم تا شما هم اگه خواستید پر از حس خوب با طبیعت باشید   
امسب هم لیست کار هام رو مینویسم 
دوست کاناداییم هفته‌ی پیش مصاحبه داشت برای اینترنشیپ Facebook و به شدت براش استرس داشت. ایمپاستر سیندروم شدید بهش حمله کرده بود و داشت خودشو تخریب می‌کرد و هی می‌گفت که شانسی اومده اینجا و دیگه سهمیه ی شانسش تموم شده و بقیه‌ی زندگیش پر از شکست خواهد بود. و ما سعی می‌کردیم بهش امید بدیم تا مصاحبه رو بگذرونه. بک‌گراندش ریاضیه و تجربه ی کدینگ زیادی نداره و این خیلی براش استرس‌زا بود. اینقدر بهش انرژی دادیم تا بهمون قول داد یک هفته‌ براش تمام وق
فکر می‌کنم لابد یه بخشیش به خاطر اینه که با آدمایی می‌گردم که منو نمی‌فهمن.همیشه لازم نیست بفهمن آدما.شوخی کردنای ساده و وقت گذروندن و حرف زدن این حرفا رو نداره.می‌دونم خوشحال نبودنم به خاطر این چیزای درونیمه ولی امشب به سرم زد شاید به خاطر اینه که اطرافیان مناسبی پیدا نکردم.راستش یه بخشیش به نظرم واقعا به خاطر اینه که بزرگتر از سنمم.بخش اعظمش هم به خاطر حال بدمه.دروغ چرا وقتی بهم می‌گن بزرگتر از سنمم خوشحال میشم چون یه جورایی «فهمیدن» هم
فکر می‌کنم لابد یه بخشیش به خاطر اینه که با آدمایی می‌گردم که منو نمی‌فهمن.همیشه لازم نیست بفهمن آدما.شوخی کردنای ساده و وقت گذروندن و حرف زدن این حرفا رو نداره.می‌دونم خوشحال نبودنم به خاطر این چیزای درونیمه ولی امشب به سرم زد شاید به خاطر اینه که اطرافیان مناسبی پیدا نکردم.راستش یه بخشیش به نظرم واقعا به خاطر اینه که بزرگتر از سنمم.بخش اعظمش هم به خاطر حال بدمه.دروغ چرا وقتی بهم می‌گن بزرگتر از سنمم خوشحال میشم چون یه جورایی «فهمیدن» هم
سلام،یه تایم خیلی طولانی میشه که چیزی ننوشتم،نه بخاطر بی معرفتی یا هرچی،فقط سرم خیلیییی شلوغه،انقدر که وقت کافی پیدا نمیکنم نه تنها برا نوشتن،بلکه برا استفاده از گوشیم:/ولی یجورایی خوبه،این شرایطو دوست دارم،وقت گذروندن با کسایی که دوسشون دارم:) خوندن کتابایی که از خوندنشون خسته نمیشم،دیدن فیلمایی که حالمو خوب میکنن و کلی کارای دیگه که از بین مفید تریناش میتونم به درس خوندن(بسی بسیار) اشاره کنم-_- که تا حدودی لذت بخشه!و اینکه مشغول تمرینای
اتفاق برای تعریف کردن زیاده،اما راستش رو بخواید بدنم به حالت کارخونه برگشته و دوباره دوستان میتونن منو پانکو صدا بزنن،و چقدر خوشحالم که دیگه مجبور نیستم آلارم ساعت رو بذارم برای 6 صبح و با دیدن اون علامته که اعلام میکنه ring in 7 hours ناله کنان به تخت نمیرم.
به طور میانگین بخوایم حساب کنیم،از شنبه ی بعد کنکور تا الان،از 24 ساعت شبانه روز من شاید 6 الی 7 ساعت بیدار باشم،بقیشو خوابم. 
اون وقتایی هم که بیدارم گیج خوابم:)))
هیچ برنامه ی خاصی فعلا برای گذر
کدام کلاس عکاسی در تهران بهتر است؟ 
 
با روی کار اومدن دوربین های دیجیتال و علاقه مند شدن مردم به هنر و حرفه ی عکاسی ، خرید و فروش دوربین عکاسی افزایش پیدا کرده . به طبع نیاز به آموزش عکاسی هم بعد از این موضوع جزو نیاز های افرادی که دوربین خریدند به حساب میاد . طبق آمارهای گرفته شده بیشترین شهری در ایران که فروش دوربین عکاسی داره تهران است پس نیاز به کلاس عکاسی در تهران بسیار احساس میشه .
کلاس های عکاسی گوناگونی در تهران برگزار میشن حال چه به ص
۱۰ چیز که خوشحالم میکنه:
نقاشی کردن و هر انچه به نقاشی مربوط باشه! مخصوصا مدادرنگی
آهنگ گوش دادن
کتابا و فیلمای خوب
کره جنوبی
اتاقم
عروسک‌های پشمالو و بغل کردنی
گوش دادن به قصه های بابا
بارون
وقت گذروندن و حرف زدن با آدمای مورد علاقه ی زندگیم که شامل وبلاگم هم میشه
سکوت شب و زل زدن به ستاره ها اونم وقتی حس کنی مثله میلیون ها زنگ کوچولو میخندن
 
۵ چیز که براشون شکر گذارم:
آرامش و سلامتی
خانودم
دوستای صمیمیم، چه مجازی چه واقعی
انتخاب رشته علوم
حسن ختام این‌هفتهٔ درب و داغون، فقط و فقط طلا گرفتن آنه میتونست باشه که به‌اندازهٔ قبولی رشته‌ای که میخوام، خوشحالم کرد و اصلاً نمیتونم حتی توصیفش کنم که چقدررررررر امیدوار شدم و خوشحال شدم براش۸_____۸ خیلی زیاد. یعنی قشنگ میتونم بگم این خبر، اون هفته رو شست و برد پایین.بعد تصمیم گرفتم این‌هفته رو به‌خودم تلقین کنم که قراره خیلیییی خوب باشه. 
حالا آخر هفته میام میگم که دقیقا چه تاثیری داشت این:دی اگرچه این‌هفته هم پتانسیل داغان بودن رو دا
عـݪـۍ:
◔͜͡ عڶـــےِِ͜͡◔:
میگن اگ عقاب ،میخواد کلاغ نباشه و همچنان عقاب بمونه میتونه تا 60 سالگی هم زندگی کنه ولی برای رسیدن به این سن باید تصمیم بزرگی بگیره!ظاهرا وقتی عقاب  سنش از نیمه میگذره،چنگال های بلند و انعطاف پذیرش دیگ نمیتونن شکار رو بگیرن و نگه دارن ؛ نوک بلند و تیزش تاب دار و کند میشه؛ شهبال ها بر اثر زخیم شدن پرها؛ به سینش میچسبن  و پرواز برای عقاب دشوار میشه .....
درست توی این موقعیت ؛  عقاب تنها دو گزینه در پیش رو داره؛ یا باید بمیر
سلام
دوستان اینجا کسی مهندسی کامپیوتر خونده؟
راسش من تازه تموم کردم درسم رو، ولی حس میکنم چیزی بلد نیستم و واقعا هم بلد نیستم، فقط در حد گذروندن واحدها. البته دانشجوی ضعیفی نبودم ولی از ترم سه به بعد علاقه م به این رشته کاملا از بین رفت و دیگه فقط قصدم این بود که کارشناسیم رو بگذرونم و الان بیکارم.
از طرف خانوادم هم تحت فشارم که کار کنم. ولی خودم میخوام آزمون آموزش و پرورش شرکت کنم برای آموزگاری. ولی حس میکنم به اون هم علاقه ندارم، یعنی در واقع
درود ...
 
می خوام تو این مطلب راجع به اینکه من چجوری شبکه رو شروع کردم بنویسم :)
 
من تا قبل از ورودم به دانشگاه کلا با مبحثی به عنوان شبکه هیچ اشنایی نداشتم. کلا یه دید کور نسبت به اینکه چی هست این قسمت از کامپیوتر.
تابستون 97 یه دوره تکنسین فنی شرکت کردم ، بحث اصلی دوره راجب عیب یابی کلی کامپیوتر و به میزان خیلی کمی شبکه. تو طول دوره کم کم به
قسمت های فنی و بحث های مزتبط با شبکه علاقه مند شدم ، تا اینکه تابستون سال بعد یعنی سال 98 تو یه شرکت کامپیوتر
دانلود سریالSetous S 
 
مشخصات :
فصل دوم ستوسه فصل اول دانلود
تعداد اپیزود : 13
کیفیت 480
زیرنویس انگلیسی smi
خلاصه : کونگ فارغ التحصیل شده و تو به کمپانی کار میکنه. ارتیت برای گذروندن دوره انترنی وارد همون کمپانی میشه و....
 
برای اینکه راحتتر دانلود کنین هر قسمتو تو یه فایل زیپ زدم . هم ساب هم پارتای سریال. برای بازکردن زیپ از برنامه archiveZ استفاده کنین. برای پیسی یادم نمیاد اسمشو میگم بعدا.
 
روزهای اپلود این سریالو از جدول زمان بندی   ببینید 
دانلود  
ایستگاه فضایی بین المللی یا ISS روی یک مداری در شعاع ۴۰۰ کیلومتری زمین در حال گردشه .
از این ایستگاه بیشتر برای ازمایش های نمونه های پزشکی، کشاورزی و .... در خارج از فضای جو زمین استفاده میشه.
ظرفیت این ایستگاه بین سه تا شش نفر هست که بعد از دیدن اموزش های لازم و گذروندن دوره های مناسب اماده ی رفتن به این ایستگاه بوسیله
فضاپیما soyuz میشن.
ISS در هر شبانه روز 16 بار کل زمین رو پیمایش میکنه یعنی هر یک ساعت و نیم دیدن طلوع و غروب خورشد.
پیاده روی های فضایی
 
متاسفانه مخالفان استاد رائفی پور وقاحت و بی شرمی رو از حد گذروندن و چند وقتی است با ساختن اکانت هایی موهوم قصد تخریب ایشان رو دارند برای نمونه با وجود تذکرهای مکرر موسسه مصاف ایرانیان و همچنین کاربرهای دیگر برای عوض کردن اسم  اکانتی که در تصویر می بینید و پاک کردن توییتش ، اما ظاهرا قصد این اکانت هزینه سازی برای استاد رائفی پور هست و توسط افراد معلوم الحالی ساخته شده که بعدها قراره به همین اکانت ها استناد کنن
در جریان هستید که اسم رمز حمل
این روزها عجیب حوصله ام سررفته و نمیدونم چیکارکنمتموم کتاب هایی رو که جدیدا خریده بودم رو خوندم و تمومشون کردم
از فیدیبو کتاب ملت عشق رو خریدم اما حوصلم نمیگیره سرگوشی بخونمش 
تازه ب اشتباهم پی بردم که چرا کتابشو نخریدم و پی دی افشو خریدم:-|
امشب شدیدا حوصله ام سررفته و نمیدونم چیکارکنم
یکم پیش خانوادم نشستم دیدم هیچی به هیچی...
اومدم سرکامپیوتر،یکم وب گردی کردم هیچی نداشت و حوصله اینستارو هم نداشتم 
و تلگرامم که سکوت و کور...گفتم بشینم یکم س
سلام دوستان
من یه دختر بیست ساله م، به مدت چند ماه با یه پسر هم سن و سالم در ارتباط بودیم. رابطه ما رابطه سالمی بود و ایشون هم پسر خیلی خوب و موجهی بودن، اما ازدواج کردن چیزی نبود که برای ما ممکن باشه.
به هم علاقه داشتیم ولی من خواستم جدا بشیم. با هم حرف زدیم و بعد از یه ماه تلاش این اتفاق افتاد. من سعی کردم با منطقم تصمیم بگیرم اما قلبم نمیذاره حس خوبی داشته باشم. از طرفی میترسیدم بیشتر وابسته بشم، از طرفی نگران احساسات اون بودم.
پسرها مثل ما دخت
_شرکت در جلسه دفاع رفیق سال های دور و شنیدنِ تمجید استادها و گرفتن نمره کامل :)
_چشمک های "یکی یه دونه" که فقط مختص من بود،نه فقط لبخند که تمام خوشی های دنیا را به من میداد :)
_دیدن اولین دندان و راه رفتن های "یکی یه دونه"...هرچند مجازی و از راه دور اما باز هم سهم من تمام خوشی های دنیا شد....با "یکی یه دونه" که پنجمین نوه هست،جلوه زیباتری از خاله شدن را تجربه کردم :)
_صمیمی شدن با یلدا و شریکِ رازها و پچ پچ های دخترونه اش :)
_مسافرت ستاره به خونه...بیست روز ت
دوستان سلام ... 
یه کانالی رو آنیابلایت معرفی کرده راجع به تیپ شخصیتی mbti . انقدر ذوق کردم که یه مقداریش رو با شما هم به اشتراک میذارم. تیپ من: intp
 
#INTP #ENTP #ENFP #ISFP #ISTP #ESFP #INFP #ESTP 
یا دیر از خواب بیدار میشن و وحشت زده میشن و تو ده دقیقه سریع آماده میشن 
یا زود از خواب بیدار میشن و انقدر لفتش میدن ک دیرشون بشه و بازم ده دقیقه‌ایی آماده میشن
 
[ #AgustD ✨: @FarsiMBTI]
 
#ENTP #ENFP #INFP #INTP 
تناقض عجیبی بین اینکه انتخاب کنن ک با مردم وقت بگذرونن یا ولشون کنن و برن بخوابن
چیزی که از آخر هفته میخوام یه آخر هفته‌ی شلوغ و معاشرت با آدم‌هاییه که دوستشون دارم. همون چیزی که این آخر هفته داشتم.
 
پنج‌شنبه یه دورهمی خانوادگی تو خونمون داشتیم که ساعت‌ها با بچه‌ی محبوبم تو دنیا وقت گذروندم و باهم بازی کردیم و شعر خوندیم و نقاشی کشیدیم و برای همدیگه لاک زدیم. وقت گذروندن با نیکا کوچولو همیشه روحم رو صیقل میده.
دخترخاله‌ها و دختردایی‌های محبوبم رو دیدم. از همه قشنگ‌تر خواهرم مجردی اومده بود شمال و برعکس وقتایی که با
مدتی کلافه و سردرگم و کم تحمل شده بودم. تصور بازی چند دقیقه ای با برنا هم برام سخت بود.
در حال تعقیب و گریز با خودم و آدمها بخصوص برنا و همسرم قرار گرفته بودم.
چندباری حتی رفتاری که مورد پسند خودم نبود و مغایر شخصیت خوب برنا، با پسرم داشتم که دیگه این خیلی منو مستأصل کرده بود.
با یکی از مامانهای کلاس پسرم تماس گرفتم برای همفکری... برام یه مقدار چالش بود! بعد از مدتها  خیلی تونسته بودم اجازه بدم ضعفم رو شخصی بغیر از همسرم و تراپیستم ببینه.
الهه عزی
آره، حق با توئه فرمانروا جان، من نباید عصبانی میشدم، نباید داد میزدم، نباید حسودی میکردم، نباید گلایه میکردم از همش بدتر نباید در نبود مقصر گلایه میبردم به مامان که اصلا چاره ای نداشت
ببخشید، حالا قبل ازینکه دوباره برم هم آبروی خودمو پیش تو ببرم هم دل تو رو بشکنم از ناسپاسی و بی ادبی و ....پرخاشگری و....اومدم با خودت حرف بزنم
دلم شکسته که تبعیض میبینم، نگاه های تحقیرآمیز، لحن پر از کنایه، و چشم هایی که روی گذشت کردنام و دوست داشتن هام بسته هستن
 
باسلام...
نکته مهم***
 چت روم فقط یک مکان وفضایخیالی ومجازی وبازی وسرگرمی هست زیادجدی نگیریددر واقع برای گذروندن وقت اضافه هست
 
پس  مکان دوست یابی نیست امیدوارم دقت درپیشنهادمن داشته باشید
درضمن
!!!مشکل فیلتری ما حل شد کلیک  کنید !!!!!!!!!!!!!!!!
حالا
 
    برای ورود به تندیس چت  روی بنر زیر کلیک کنید
 
باسلام
دوستان و همراهان عزیز سایت،جوجه عروسهای این دوره هم آماده فروش شدند همگی با بهترین رژیم غذایی بزرگ شده اند و آماده برای تمرین سخنگویی هستند.همگی در سلامت کامل و فوق العاده رام رام و دستی و هیچ احتیاجی به سرلاک و هزینه های اضافه ندارند.همگی تمامی دوره های انتی بیوتیک ها رو گذروندن و هیچ احتیاجی به واکسن هم ندارند.
لینک کانال تلگرام: کلیک کنید

aroos_n@

قیمت: تماس بگیرید



 همگی فروخته شدند
از بچگی بهش میگیم مادر! گاهی هم مادر ثریا
مامان مامانمو میگم 
اون و مامان چند شبی پیش منن و خب خونه بوی خوب زندگی میده
مادر با لهجه ی بانمک یزدی کرمانیزه شده ی خودش دلبره! قدیما که گویا خیلی دلبر بوده و دل باباجون پدربزرگ مرحومم رو میبره! یه خانوم ماما که برای گذروندن طرحش میره به یکی از شهرای کرمان و اونجا با پسری که چند سال از خودش کوچیکتر بوده اشنا میشه و عشق و عاشقی آغاز میشه و باباجون مردونه میگه من این دخترو میخوام و جلوی همه ی خونواده‌ش
امروز باید پیش دکتر وکیلی میرفتم برای مراحل انتهایی کارمون ولی خب اون موقعی که داشتم قرار میزاشتم اصلن حواسم نبود که نمیتونم چون بیمارستان کلاس مهارت ها دارم و خب نشد برم.
صبح زود بیدار شدم اما نه اونقدر زود که بتونم قبل رفتن همه کارامو کنم و بین ضدآفتاب زدن و درست کردن دو تا ساندویچ واسه صبونم که توی راه بخورم دومی رو انتخاب کردم. توی اتوبوس جا برای نشستن نبود و فقط بین قائم و امام رضا تونستم بشینم و سریع دوربین سلفی گوشیمو گرفتم جلوی صورتم
من از اون دسته آدمای «تافته جدا بافته»ام
من از اون آدمای «متضاد رو مخی»ام
مثلا،فکر میکنم نرگس صرافیان طوسی و قاضی نظام و صابر ابر صرفا آنلاین‌نویس هستن.
من «بیشعوری» نخوندم،«نیچه» و افکارشو قبول ندارم.
به نظرم «ملت عشق» شاهکار ادبی نبود.
«رادیو چهرازی» یه پادکست معمولی بود.
عاشق پنیرم ولی «پیتزا» خیلی دوست ندارم.
به نظرم «قهوه» اصلا خوشمزه نیست،یه نوشیدنی با ظاهری قشنگه،خستگی رو هم رفع نمیکنه.هیچی جای «چایی» رو نمیگیره.
بعضی موقعا ترجیح
خب لیست کردن 10 تا از چیزهایی که منو خوشحال میکنه
1 - گذروندن وقتم کنار آدمایی که دوستشون دارم
2 - هدیه دادن و انجام دادن کاری که یکیو واقعا خوشحال کنه
3 - دیدن یه فیلم خیلی خوب یا یه موسیقی خیلی زیبا
4 - خرید کردن
5 - خط چشم کشیدن ! (با اینکه هنوز خوب نمیکشم ولی دوسش دارم!)
6 - داشتن روز شلوغ ولی روی برنامه (از روزایی که خیلی بیکارم خوشم نمیاد)
7 - دوچرخه سواری یا دویدن
8 - نقاشی کشیدن
9 - تولد و عروسی نزدیکا (رقصیدن تو این مراسما حال میده)
10 - هرچیزی که به من ح
حالا که بعد چند ماه برگشت دلم میخواد شونصد تا مطلب بنویسم 
یکی از پستام راجع امتحان تاریخم بود یادش بخیر جوگیر بودم میخواستم کلشو بخونم :| ولی بیشتر صفحات مهمی که معلممون گفته بود  (که تقریبا شامل کل میشد !) رو خوندم 
بگذریم مدرسه منم تموم شد و حتی کنکورمم دادم و الان منتظرم ببینم نتایج دانشگاه چی میشه ^^ دلم میخواد علاوه بر اینجا یه کانال هم تو تلگرام داشته باشم از وقتی که پامو میزارم تو دانشگاه تا آخرش و بعد ترش رو ثبت کنم برای کسایی که میخوان
بعد از شهادت قاسم خان سلیمانی من احساساتم به هم ریخته و واقعا حس میکنم تعلقی به این دنیا ندارم . تو یه گروه واتس اپ خانوادگی عضو بودم و دو تا از پسر عمه هامو که از قضا تموم زندگیشون رو با پول مفت گذروندن بلاک کردم ، شماره هاشونو پاک کردم و به همسرم گفتم و تو وصیت نامه ام هم مینویسم : این دوتا به اضافه دو تا از عمه هام بمیرن من سر قبرشون نمیرم ، منم بمیرم راضی نیستم تو مراسم من باشن . دیگه حاضر نیستم جایی که این داعشی ها هستن برم ( کسی که دشمن قاسم سل
هر زندگی آغاز و پایانی دارد. خیلی ها از این فرصت داده شده نهایت استفاده رو میبرن و خیلی های دیگه بدون بهره بردن از زندگیشون به پیشواز مرگ میرن. فطرت همه ی ما میل به رستگاری داره و همه دوست دارن که موفق بشن. ولی همه اونقدر تلاش نمیکنن تا انتظارات خودشونو براورده کنن.اکثر انسان ها میل به موفقیت دارند ولی خیلی ها قدمی برای رسیدن به موفقیت بر نمیدارن. همه ی انسان های موفق مسیر متفاوتی برای نزدیک شدن به هدفشون انتخاب نکردن. یسری از اونها از مسیر عا
از بچگی جای بابا وقتی میرفت صبححانه یا میرفت ناهار و باید سرویس هم میداد، توی مغازه اش مثل یک شاگرد تازه کار وایمیستادم و مشتریها رو به حرف میگرفتم تا بابا کاراش رو انجام بده و برگرده بیاد. اونموقع ها یادمه 4-5 سالم بود. و چون کار و کاسبی بابا فنی بود، علاقه داشتم که بفهمم چی از چی و چجوری ساخته شده و یا چجوری میشه درستش کرد.
مدرسه که رفتم، تابستونها رو مجبور بودم تا زمان صبح تا ظهر رو جای کسی توی سوپرمارکتیش واستم و کلا مغازه رو بگردونم. این دیگ
اون درسی بود که تو پست قبل بهش اشاره کردم گفتم احتمالا ۱۲ میده تا پاسم کنه ولی معدلم رو خراب کنه
الان دیدم ۱۱.۷۵ داده(هنوز ثبت قطعی نکرده) که هم بیافتم و هم معدلم رو خراب کنه
استاد عقده‌ای و مصداق بارز مدرک شعور نمیاره دکتر احمدی هستند
تو درخواست سامانه گلستان نوشتم براش که:
°سلام
من تو امیرکبیر هم اینجوری گذروندم و اساتید محترم اونایی که من رو میشناختند بابت چیزهایی که بلد بودم و نه چیزهایی که  نوشتم نمره محاسبه می‌کردند
فقط هم یکبار بابت ن
فکر میکنم اکثریتتون اسم این سریال رو شنیدین. ساخت نتفلیکس عه.اون قدر ک همه میگن نتونست منو مجزوب خودش کنه. اما درکل سریال خوبیه. مثلن ب اون حد از علاقه مندی نرسیدم ک ی شخصیت محبوب داشته باشم! همون کاپل اصلی سریال هنوز برام بیشتر از همه جذابن! 
بازی بچه ها ک شخصیت های اصلی این سریال حساب میشن فوق العاده اس. مخصوصا مایک و اِل (اسم بازیگر هارو نمیدونم.) فوق العاده اس. انگار تمام اون خوشحالی ها و خشم و هرچی ک هست رو واقعن میتونی تو صورت و رفتار اِل حس
خیلی هاتون ممکنه یه سری از این مدل  آدم ها رو دیده باشد یا شاید بعد یه مدت طولانی تجربه کرده باشید که بسته به زمان براتون رخ داده. افرادی که دائم نِق میزنن ، جای باهاش میرید خرید ینی نمیشه که به فروشنده بعد از خارج شدن بهش گیر نده به جنسش به هر چی که بتونه دستش بیاد ، یا مثلا رستوران رفته باشی باش و به هر چیزی که بشه بهش گیر داد گیره بده ، یا نه داخل دوره یا سمیناری شرکت کرده باشی و این بعد از خارج شدن از اون فضا شروع به نِق زدن راجب شخص سخنران کرد
سلام ... نمیدونم چجوری باید نامه رو شروع کنم
حقیقتا تا حالا به این فکر نکرده بودم که بهت چیزی بگم
تو زندگی نسبتا عجیبی رو پیش رو داری
از آدمایی که انتظارشو نداری ضربه خواهی خورد
آدمایی که دوستشون داری ولت میکنن و میرن
و دوستیایی که فکر میکنی پایدار هستن تموم خواهند شد
به خوندن کتابای مورد علاقت توی کتابخونه ادامه بده
هرچقدر دوست داری دایره المعارف بخون و راجب همه چی کنجکاو بمون
همون آدم قوی و مغروری که اشک هرکی اذیتش میکرد رو در می آورد باش
سلام ... نمیدونم چجوری باید نامه رو شروع کنم
حقیقتا تا حالا به این فکر نکرده بودم که بهت چیزی بگم
تو زندگی نسبتا عجیبی رو پیش رو داری
از آدمایی که انتظارشو نداری ضربه خواهی خورد
آدمایی که دوستشون داری ولت میکنن و میرن
و دوستیایی که فکر میکنی پایدار هستن تموم خواهند شد
به خوندن کتابای مورد علاقت توی کتابخونه ادامه بده
هرچقدر دوست داری دایره المعارف بخون و راجب همه چی کنجکاو بمون
همون آدم قوی و مغروری که اشک هرکی اذیتش میکرد رو در می آورد باش
چارشنبه سوریه گویا!!
اصلا حواسم نبود...
حواسم این روزا به هیچی نیس!!
روزا دارن کش میان انگار! در عین حال یهو نگاه میکنی و میبینی دوماه گذشت!!
وقتی دقیق تر به خودم نگاه میکنم، میبینم هیچ کار مفیدی کت دارم انجام نمیدم هیچ، خیلی هم برای زندگی مضر تشریف دارم!!
ولی توو گیر و دار گذروندن همین روزای کشدارِ خاکستری...
بهترین اتفاق و غیر منتظره ترین اتفاق ممکن افتاد!
یه کامنت...
توو وبلاگی که تقریبا میشه گف داره خاک میخوره...
کامنتی که خبر از برگشتنِ رفیقِ هم
آموزش جامع بوت استرپ Bootstrap
در این دوره آموزشی به مباحث فریم ورک بوت استرپ (‌Bootstrap) به طور
کامل خواهیم پرداخت و بعد از بررسی تمام مباحث فریم ورک از جمله اسکریپت ها
– المان ها (شامل جداول – فرم ها – تایپوگرافی – تولتیپ – لایت باکس – تب
ها و …) به طراحی دو تم Landing Page و ‌Magazine میپردازیم.
باتوجه به این که در این دوره دو پروژه حرفه ای پیاده سازی خواهد شد،
شما در انتهای دوره با زیر و بم کار آشنا خواهید شد و انتظار ما این هست
که بتونید بعد از گذروند
بعضی وقتها فقط باید حقیقت رو قبول کرد. فرقی نمیکنه در مورد چه موضوعی باشه. خوب باشه ویا بد. فقط باید پذیرفت و یه نقطه گذاشتو دوباره از نو شروع کرد. 
در یه موضوعی اشتباه کردم. باید اعتراف کنم اعتمادم نسبت به خیلی چیزها از بین رفته اما مدام به خودم میگم باید فرصت بدی تو اشتباه میکنی بی اعتمادیت اشتباست اما تهش میبینم دقیقا همون درسته من باید به خودم اعتماد داشته باشم. و این که خودمو نادیده میگیرم بده. 
من دوستی داشتم که میتونستم تمام و کمال جلوش
خاله برگشته میگه ماجده حالا چی میخوای بخونی؟
میگم در مرحله اول،احتمالا آی تی یا مهندسی کامپیوتر میخونم...
میگه:خوبه مخصوصا واس تویی که انقدر بهش علاقه داری و...
-خب در مرحله دومم احتمال زیاد میرم علوم پایه میخونم که اونم دیگه اینجا نمیمونم^_^
میگه:خخخ خوبه پارتی پیدا کردی بیا ما رو هم ببر اونور؛)
-بعدشم که روانشانسی...ولی خب احتمالا روانشناسی رو فقط برای خودم میخونم و به عنوان شغل آیندم بهش نگاه نمیکنم...
در آخرم اگه هیچییی قبول نشدم،کلاسای علی ر
از خواب بیدار شدم، خیلی آرام، بدون آن‌که چشمم را حتی باز کنم. به سرعت خوابم را مرور کردم :
"...بازگشته بودم، در گرگ و میش در شهر قدم زدم، در خلوت‌ترین لحظات شهر. در طبقه دوم آن کافه بسیار کوچک، یک سفارش گران‌قیمت دادم... در خوابگاه بودم، به قصد خارج شدن برای خریدن یک خودکار آماده شده بودم، وارد آسانسور شدم، با دو نفر مواجه شدم، روحانی خوابگاه، آقای کاف و پسرک سال‌پایینی، در حال همراهی آقای کاف. آقای کاف گریه می‌کرد، پرسیدم اتفاقی افتاده؟ گفت "
سلام سلام دوستان
 
باز بعد نود و بوقی برگشتم با رشته ی گسسته ای از هر چی در جریان بود و قابل نوشتن.
 
کلی بخوام از احوالاتم بگم باید بنویسم آروم و نیمه خوب و در انتظار رفتن و درحال تلاش برای بهتر بودنم.
 
به مناسبت تموم شدن اون دو تا کار شماره دوزی که چند ماه بود دستم بودن و پیش مشتری بدقول شده بودم ؛ اگه به کل شهر ساندویچ سالاد الویه با فانتا بدم رواست!
در این حد شونه هام از بارشون خالی شده و از نتیجه ی کار هم بسیار راضی بودم و عکس یکیشونو تو اینست
دیشب با بچه ها توی اتاق علی جمع شدیم. علی پیانو زد، با هم خوندیم و خندیدیم ، هندوانه خوردیم. بر سر مالکیت گل هندوانه( بخش مرکزی و قرمز هندوانه و مقدس ترین چیز در خوابگاه بعد از ته دیگ سیب زمینی زیر ماکارونی) یه دعوای خونین به پا شد و با زخمی شدن حسین و یادآوری سن و سالمون آتش بس کردیم ، چشامون رو بستیم و تصور کردیم که اگه به جای اینجا یه جایی مثل هلند به دنیا اومده بودیم چی میشد و باز هم خندیدیم...خندیدیم و برای چند ساعت بچه شدیم، چشم از آینده ی تا
چقد دلم واسه این خودم تنگ شده بود
واسه اینکه بشینم یه گوشه تو تنهایی لب تاب فکستنیمو بزار روی پام و با استرس اینکه یهو وسطش هنگ کنه از زندگیم تایپ کنم
چقد گذشنه از آخرین باری که تو این حال بودم
زندگی کلی تغییر کرده 
کلی آدم اومدن تو زندگیم و رفتن 
کلی داستان داشتیم
کلی خنده 
کلی گریه
کلی اینور اونور رفتن
پیجوندن
خوش گذروندن
قهر کردن
بی پولی
پولداری
کلی چیزای جدید تجربه کردم
یکم بزرگ تر شدم
لاغر تر شدم
خوشگل تر شدم
خوشتیپ تر شدم
ولی نمیدونم خو
مکالمه ی اینجانب(اینترن اطفالی که فردا مورنینگ داره) با مجتبی اینترن طب اورژانس!
_سلاااام بر آقای دکتر خوشتیپ گرل کیلر!
+بگو?(به حالتی به تخمم وار)!
_میگم چیزه...خوبی?
+کاری داری بگو،میشنوم...
_مجتبی جون مادرت تا صبح برا اطفال ویزیت نذارین ما مورنینگ داریم...
+اوه،گرون تموم میشه...
_تو جون بخواه عزیزم...بعد اتمام کشیکت قرار دم بوفه:D
+حالا تا فکرامو بکنم...
_مجتبی لوس نشو خداوکیلی نذارینا...
+دیگه داری وقتمو میگیری خانم دکتر...
:////
*تو بیمارستان اصولا خر ا
به پلی‌لیست‌های جدید نیاز دارم برای گذروندن این دوره، به این‌که صبح از خواب بیدار شم و هلاکویی گوش بدم تا به جای ذهنم بتونم تو جهان واقعی زندگی کنم و بجنگم، که یادم نره واقع‌بین بودن رو، آروم ولی همیشه رفتن رو. واقعا وقتی یه چیزی رو نخوای اتفاق می‌افته؟ یا وقتی که تا سر حد مرگ می‌خوایش؟ نمی‌دونم. همین‌جا هلاکویی می‌گه :«فقط وقتی اتفاق می‌افته که براش تلاش کنی؛ اگه قراره هزار تا واسه‌ش بری، هر هزار تا رو بری، آروم، آهسته، پشت سر هم. نه ا
مها پیوسته اصرار میکنه که برم تهران باهاش و جمعه برگردیم! اما من تازه افتادم دوباره رو مود کار کردن اگه برم همه زحمتام کشک میشه :/ پس نمیرم ، راستش حتی اگه ناراحت بشه امیدوارم درکم کنه. مها مجبوره بره چون وقت دکتر داره و من اینجا تنها میمونم. که یه ذره از خدامم هست نمیترسم از وقتی اومدیم اینجا این زندگیو تجربه کردم دیگه نمیترسم از زندگی تو شهرای دیگه یا جدا از خانوادم. من خیلی بزرگ شدم و تغییر کردم. قبلا ها حتی دوست نداشتم برم سوپری چیزی بخرم. ر
دست میبرم ب نوشتن 
جملات را مرور میکنم ک مبادا چیزی از قلم نیفتد. دوست دارم بنویسم که در سال جدید چ میخواهم ؛؛ جملات پی در پی را میپرورانم. در نهایت هیچی چیزی نمینویسم شاید بشود زندگی را ساده تر بگیرم. راحت تر خو بگیرم. شاید نوشتن و تکرار کردن مرا بیشتر اسیر دلمشغولی هایم و خواسته هایم کند شاید......... حتی جملاتی که اکنون مینویسم باز پاک میکنم. پس نمینویسم از خودم. از تو مینویسم:
کوچولوی من
چند ساعتی از سال جدید میگذرد که دارم برایت مینویسم
چقدر ه
دلم میخواد از سوگ بگم؛
دلم میخواد از سوگ بنویسم؛
دلم میخواد کاغذهایی داشتم که می فهمیدن نویسنده چه احساساتی رو پشت این برگهای الکترونیک پنهان کرده و با چه دردها و رنج هایی میتونه کلمات رو پشت هم ردیف کنه تا متنی درست شه و مخاطب برداشت ودرک درستی از فهم نویسنده اش بکنه.
دلم میخواد از رنج هایی بنویسم که پاهام توان تحملش رو نداشت اما انگار بعضی خلق شده اند برای درد و رنج کشیدن؛
انگار این رنج ها بخشی از زندگیت شده که باید بکشیش تا زندگیت بگذره؛
ک
از خواب قیلوله ظهر اعضا خونواده استفاده کردم تا کمی به کارهای خودم برسم، من اینروزها کمتر به کارهای خودم میرسم، البته تکرار مکرراته که بگم من هم دیگه زندگی کارمندیم رو پذیرفتم ولی خب در کنارش هم یاد گرفتم که چطور از فرصتهایی که گاه و بیگاه پیش میاد استفاده کنم و برای خودم زمان بخرم.مثلا همین امروز بعد از نیم ساعت خودم رو از آغوش خواب کشیدم بیرون تا توی سکوت خونه زمانی رو برای خودم داشته باشم که بخونم و بنویسم.
توی همین فرصت هم ظرفهای ناهار رو
نام سریال:TheSpanishPrincessژانر: درامسازندگان:KimYoung-Hyunستارگان:Jang Dong-Gun,JungJae-Won,SongJoong-Ki,KimJi-Wonسالهای پخش: ۲۰۱۹امتیاز: ۸ از۱۰شبکه پخش کننده:TVNوضعیت: فصل اولکیفیت:WEB-DLاطلاعات بیشتر: کلیک کنیدخلاصه داستان:داستان سریال تاریخ آرتدال درباره یک سرزمین خیالی به نام آرث و ساکنان شهر باستانی آرتدال می باشد. یون سام (سونگ جونگ کی) با سرنوشت شوم و آرتادل به دنیا اومده که مادرش اون رو نجات داده. اون بعد از گذروندن سختی های زیاد سال ها بعد برای تحقق سرنوشتش به آرتدال ب
اینکه ما تمام عمرمون دوست داریم بهترین ورژن خودمون باشیم یه خواسته مشترک بین همه آدم هاست جدای از هر آب و خاک و نژادی که باشیم و شاید همین میل به پیشرفت و رشد هست که ما هر سال کلی برنامه و ایده داریم برای سال جدید و میخوایم اونی بشیم که همیشه خواستیم باشیم. و خب کم هم پیش میاد ما بتونیم پایبند به هدف هایی باشیم که برنامه ای برای عملی کردنشون نداریم!
خیلی ها معتقدن که اساس بولت ژورنال تلاش برای رشد یا به تعادل رسوندن یکی از شش حوزه زندگی هست. در و
ازم پرسیدید چرا خلاصه هیچ کدوم از کتابایی که میخونم اینجا نمینویسم،راستش با خلاصه نویسی زیاد راحت نیستم و فقط دوست دارم به کسی در واقعیت کتابی که میخواد شروع کنه به خوندن و من اون کتاب رو خوندم بگم که ایا از دیدگاه من این کتاب ارزشش رو داشت یا نه،صرفا هیچ وقت به کسی نگفتم این کتاب رو نخون چون من دوستش نداشتم،سلایق متفاوتِ چون دیدگاه ها متفاوتِ،دیدگاه ها متفاوتِ چون سلایق متفاوتِ.
"رویا در شب نیمه ی تابستان"رو تموم کردم.فکر کنم اولین بارم بود
قسمت چهارم
هنوز همان حالت تهوع را داشت حتی زمانی هم که داخل اتومبیل بود یکباری بالا آورد. اتومبیل کثیف شده بود برگشت و به راننده گفت :ببخشید شرمنده، بخاطر اینکه ماشینتون کثیف شده هر هزینه ای بگید تقبل می کنم
راننده پاسخ داد : خواهر نمی خواد ، مبارک باشه
زن تعجب کرد ! چه چیزی مبارک باشد اما به روی خودش نیاورد فقط گفت : ممنون
به بیمارستان که رسید یک ویزیت برای پزشک عمومی گرفت هنوز چند کلامی با پزشک صحبت نکرده و از احوالش نگفته بود که پزشک میان حرف
ارسالی از اعضای گروه
آقا سینا دانشجوی ترم اول پزشکی دانشگاه گوتینگن هستن، و لطف کردن تجربه شون رو در مورد پروسه خاص پذیرش پزشکی از دانشگاه گوتینگن از کالج هانوفر توضیح دادن. ایشون با مدرک ب2 وارد آلمان شدن و در اولین و آخرین تجربه آزمون ورودی کالجشون یعنی کالج هانوفر موفق عمل کردن و موفق به ورود به کالج هانوفر برای کورسِ ام شدن. ایشون یک سری توضیحات اولیه در مورد دانسته های خودشون دادن، بدین شکل:
تاجایی که من اطلاع دارم، دو نوع سیستم هست برای
دستم به نوشتن نمیره. توی این بیست و چند روز حتی یک بار هم سعی نکردم بنویسم. تمام رمقم رو سر و سامون دادن به خونه و حال خونواده گرفته و حالا برگشتم سر درس و امتحانم. روزهای خوبم بود. مسافرت خوب بود. اسب سواری خوب بود. شب رو تو خونه روستایی گذروندن و صبح رو وسط جنگل پر از مه بالای یه کوه بلند بیدار شدن خوب بود. از سرما زیر لحاف خزیدن خوب بود. نوازش کردن اسب ها خوب بود. سر رو شونه بابا گذاشتن خوب بود. شمسِ باباجی رو گرفتن خوب بود. بندر و پیش آیدا موندن خ
صدای زوزه ی باد از بیرون میاد، به اضافه صدای مقوایی که پدر برای بستن دریچه کولر روش کشیده. کار هر سال پاییز و زمستونشه. دریچه رو می بنده و روش مقوا می کشه تا گرمای تو خونه ازش خارج نشه. بیرون هوا خیلی سرده. این صدا و این هوا رو دوست دارم. مخصوصا وقتی خودمو می پیچم لای پتو و گرمای رادیاتور هوای اتاقو مطبوع می کنه. آدما گاهی در ابعاد کوچیکم خودخواه ترینن. مثه من وقتی غرق این لذت دلم می خواد فراموش کنم و به روی خودم نیارم ممکنه همین هوا و این سوز بر
آموزش کامل Jquery
اگر در زمینه طراحی وب سایت مشغول هستید و یا اینکه به این حوزه علاقه مند هستید ،
به احتمال بسیار زیاد اسم کتابخانه محبوب زبان جاوا اسکریپت یعنی جی کوئری
رو شنیدید ! اگر در رابطه با جی کوئری اطلاعتی ندارید لطفا مقاله جی کوئری
چیست را در آکادمی آی تی مطالعه بفرمایید .
به طور حتم در حال حاضر بیش از ۹۰% وب سایت ها از این کتابخانه استفاده
میکنند !! شاید برای شما دوست عزیز سوال پیش آمده باشه که چرا باید ۹۰% وب
سایت ها از این زبان استفاد
دلم میخواست باهاش حرف بزنم امشب خیلیم دلم میخواس 
اهنگ جدید شادمهر اومده بود قفلی زد روش دلش گرفت گفت اهنگای شادمهر همش با حال و هوام یکیه حس کردم خوب نیس دلش گرفتس 
پیام دادم بش دلم طاقت نیاورد گفتم خوبی ؟؟
گفت آره بدک نیستم گفتم میخوای حرف بزنیم ؟ 
گفت نه چیز گفتنی نیست گفتم باشه هر وقت خواستی کلا میتونیم باهم حرف بزنیم 
نمیدونم ... نمیدونم چیزی ... خیلی وقته ندیدمش دلم براش تنگ شده کلی ... راستیا این روزا چقد دلم تنگ میشه برا ادمای زندگیم ... چق
1

اگه بگن از اعجابات مربیت بگو،بایدبگم بعد این همه سال ورزش هنوز وقتی یه هفته دیر برم کلاس،یعنی یه جاهایی از بدنتون میگیره یا میبنده که فکرشم نمی کنید
واگه ازم بپرسید از قشنگیای ورزش و تناسب اندام کدومش جداب تره؟قطعا سیکس پک نیست!بلکه اون خط کانال مانند که روی ستون فقرات پشت کمره در اثر تقویت فیله و عضلات کمر تشکیل میشه و از وسط کتف تا پایین کمر معلومه از جذاب تریناست:دی
خیلی جذابه،شوهر ورزشکاری که اینو داشته باشه چهار هیچ از همه جلوتره
این
نام فیلم: Kardesim Benimژانر: کمدی، درامکارگردان: Mert Baykalستارگان: Murat Boz, Asli Enver, Ahmet Gülhanمحصول کشور: ترکیهسال انتشار: 2016امتیاز: 6.2 از 10مدت زمان: 115 دقیقهاطلاعات بیشتر: کلیک کنیدخلاصه داستان: هاکان که شخصیت آرام و مرموزی داره، هنرمند مشهوری هستش که 30 سالشه و موسیقی آلترناتیو کار میکنه. هر چند که در تلاشه تا به دور از رسانه ها زندگی بکنه، مسئله ی قهرش با برادرش اوزان، توجه رسانه ها رو جلب میکنه. اوزان هم ستاره موسیقی پاپه که 28 سال داره. برعکس برادرش، شاد، ش
سکوت.
آدمها ازش فرارین. یا حداقل من اینجوری دیدم. وقتی با کسی هستیم نمیذاریم زیاد سکوت بینمون باشه. یعنی حاضریم تقریبا هرچیزی بگیم اما سکوت نکنیم چون به نظرمون مسخره میاد که هیچی نگیم یا حرفی نداشته باشیم. انگار ازار دهنده باشه و هر دو طرف توی یک خلا گیر بیفتیم که سعی میکنیم اون خلا رو با حرف زدنمون پر کنیم. دستو پا میزنیم توش. ترجیه میدیم همو ترک کنیم وقتی حرفی نداریم تا این سکوت بینمون شکسته بشه. حداقل خودمون با خودمون باشیم نه شریک توی سک
ساعت چهار ونیم صبح هست و برف شدیدی میباره. هوا سردِ و سوز داره. منم نشستم توی آشپزخونه و دارم اماده میشم برای شروع یه روز جدید. از دیروزم اصلا راضی نیستم. داشتم فکر میکردم چقدر این که روزها از پس هم میان ترسناک. این که پشت هم چشم برهم زدن میگذرن ساعتها تا چشم باز میکنی میبینی شب شده و وقت خواب هست. احتمالا با چشم بر هم زدن هم سالها پس از هم میگذرند. میبینی؟ دو ماه دیگه سال ۹۹ میرسه و من هنوز کلی عقب موندگی و نقص دارم. میدونم نباید زمانو از دست بدم
امروز مواردی ذهنم را مشغول به خود کرد که به نظرم اگر یادداشت بشنوند بهتر است، فلذا این مطلب شکل گرفت
 
/صبح بیدار شدن
به جرئت و با قاطعیت می‌گویم که صبح زود بیدار شدن هم باعث سرحالی و بازدهی بالاتر می‌شود و هم کل روند سیکل روزانه منظم و قابل تحمل تر می‌شود. روزایی که لنگ ظهر از خواب بیدار میشیم فقط به درد وقت تلف کردن و به بطالت گذروندن میخوره، بنابراین اگه میخوای آدم مفیدی باشی سحر خیز باش!
 
 
/تغییر عادات و علایق
برای منی که از طفولیت تفریح
امروز مواردی ذهنم را مشغول به خود کرد که به نظرم اگر یادداشت بشنوند بهتر است، فلذا این مطلب شکل گرفت
 
/صبح بیدار شدن
به جرئت و با قاطعیت می‌گویم که صبح زود بیدار شدن هم باعث سرحالی و بازدهی بالاتر می‌شود و هم کل روند سیکل روزانه منظم و قابل تحمل تر می‌شود. روزایی که لنگ ظهر از خواب بیدار میشیم فقط به درد وقت تلف کردن و به بطالت گذروندن میخوره، بنابراین اگه میخوای آدم مفیدی باشی سحر خیز باش!
 
 
/تغییر عادات و علایق
برای منی که از طفولیت تفریح
از راهنمایی می شناسمش.اون موقع مثل کارد و پنیر بودیم اما چون مسیر خونمون یکی بود با هم میرفتیم و بر می گشتیم.همیشه منتظر بود من با ذوق از یه چیزی تعریف کنم تا بزنه توی ذوقم و حال منو بگیره.بیشتر سال با هم قهر بودیم اما با این حال همیشه وقت شروع سال جدید اون برای من جا می گرفت منم برای اون همیشه هم هم میزی بودیم حتی با اینکه قهر بودیم.وقتی رفتیم دبیرستان اون مدرسه اش عوض کرد ولی بعد یه سال چون اون مدرسه رشته ریاضی نداشت دوباره اومد پیش ما.اینبار د
شینیون یکی از انواع رایج و پرطرفدار حرفه آرایش مو در تمام دنیا است. در اصل این واژه یه واژه فرانسویه و یه جورایی یعنی پسِ گردن. چون قدیما موها رو جمع میکردند و با سنجاقی چیزی پشت گردن یا بالای سر، اون ها رو میبستند.
در این مقاله قصد داریم شما رو با دوره آموزشی شینیون مو آشنا کنیم و بهتون بگیم که چه جوری میتونید از این هنر پول در بیارید. پس با سالن زیبایی الماس نشان همراه شوید.
شینیون چیه؟
بر اساس یه قاعده کلی، شینیون یعنی اینکه شما موهای خودتون
1. من معمولا زیاد دنبال چیزهایی می‌گردم که به زندگیم نظم بدن و تا حدودی آسون‌ترش کنن (اپلیکیشن، پادکست، ...). ولی وقتی این‌ها رو به بقیه هم معرفی می‌کنم و بعدا بهم می‌گن که چقدر خوششون اومده یا چقدر به دردشون خورده، خیلی ذوق می‌کنم و از ته دلم خوشحال می‌شم.

2. لذت کشف کردن
یه گارد خاصی نسبت به فالو نکردن آدم‌هایی دارم که چند صد k فالوور دارن. برای همین نصف وقت گذروندن‌هام به این می‌گذره که یکی رو پیدا کنم با تعداد مخاطب کم، یکی که هنوز آدم‌
هر چه بیشتر در فیلم کارآگاه دروغگو دقیق بشیم ، بیشتر به این نکته می رسیم که قصد یوروس بیشتر ارائه ی پرونده ی خودش به شرلوکه تا کمک به حل پرونده ی فیث اسمیت!
قدم زدن شرلوک با یوروس رو که یادتون میاد؟یک شب تا صبح رو این برادر و خواهر که سال ها دور بودن با هم گذروندن.
 
 
-می دونی چرا پرونده ات رو قبول کردم؟چون یه حرف غیرممکن زدی.
 
 
-کدوم حرف غیرممکن؟
 
 
-گفتی زندگیت با یک کلمه تغییر کرد.
 
 
اون یک کلمه به احتمال خیلی زیاد "شرینفورد" بوده.کلمه ای که
۱. رییس یه تست شخصیت شناسی از کارکناش گرفت. خلاصه چیزی که برای من دراومد، این بود: کارگر خوبی هستی 
نه که ندونماااا یا کارگر بودن بد باشه ولی وقتی همکارت هوش برتر محسوب میشه یه جورایی به فنا میری.
۲. امروز نیم میلیون تومان از قرضمو پس دادم. و بابتش خیلی خوشحالم. کرونا هر قدرم بد بود ولی سودش برای من جمع شدن پولم بود. 
۳. اوضاع بورس یه جوری تخماتیکه که نمی دونی باید ریسک کنی یا نه. چون بدهکارم ترجیح می دم ریسک نکنم و همین مقدار هم به فنا ندم.
۴. این ف
فرق یه دانشجوی راه دورِ حرفه ای و قدیمی با یه تازه دانشجو تو دونستن جای دستشویی بین راهیِ خوبه! 
تو دونستن روش گذروندن وقت به بهترین شکل و کم زجرترین حالته
به داشتن بهترین پادکستا و موسیقیا به صورت آفلاینه 
به داشتن یه گوشی فول شارژ و یه پتوی نازک برای کشیدن روی خوده
به پیدا کردن بهترین ویو و بهترین پنجره ها برای نگاه کردنه
من بعد چهار سال و اندی رفتن و اومدن روشای مختلفی رو امتحان کردم
به فراخور توان و موقعیتم
یه بارشو نصف بیشتر با بنفش تل
فرق یه دانشجوی راه دورِ حرفه ای و قدیمی با یه تازه دانشجو تو دونستن جای دستشویی بین راهیِ خوبه! 
تو دونستن روش گذروندن وقت به بهترین شکل و کم زجرترین روشه
به داشتن بهترین پادکستا و موسیقیا به صورت آفلاینه 
به داشتن یه گوشی فول شارژ و یه پتوی نازک برای کشیدن روی خوده
به پیدا کردن بهترین ویو و بهترین پنجره ها برای نگاه کردنه
من بعد چهار سال و اندی رفتن و اومدن روشای مختلفی رو امتحان کردم
به فراخور توان و موقعیتم
یه بارشو نصف بیشتر با بنفش تلف
امروز ب معنای واقعی کلمه رگ وسواسیم زد بالا و اونچه ک نباید میشد شد.
از
اتاق وسطی شروع کردم.ساعت12 نون پنیرخوردم و بعداز نماز دست ب کار
شدم.هدفم سروسامو گرفتن اوضاع لباسام بود ولی تو مو میبنیی و من پیچش
مو...فقط اون اهنگی اویزی توی کمد دوباری میخواست دماغمو خورد کنه ک
نتونست.دستام ...پاهام...تمام بدنم...درد دارن. دیگه مثل سابق توانایی ب
جور کشیدن این همه بارسنگین زندگی رو ندارم و زیرش خیلی سریع خورد
میشم.اتاق ک تموم شد افقی شدم.یکم نوشتم خوندم ح
 
موسسه فنان برگزار کننده دوره های آموزشی عکاسی در شهر شیراز 
 
مدتها هست که به دنبال یک کلاس عکاسی خوب در شهر شیراز میگردم اما نمیدانم که یک موسسه عکاسی خوب چه ویژگی هایی دارد ؟
 
قبل از این که در دوره های عکاسی ثبت نام کنید خوب تحقیق کنید و بعد از آن بهترین کلاس را انتخاب کنید .
 
یک موسسه خوب عکاسی چه ویژگی هایی رو داره ؟
 
1-معتبر باشه 
 
یعنی چی ؟ خیلی از موسسات هستند که از اعتبار کافی و لازم برای برگزاری دوره ها برخوردار نیستن و اصلا شناخته
احساس میکنم به یه نقطه ی عجیبی تو زندگیم رسیدم...
یه چند روزیه یه جوره خاصی شده اوضاع!انگار خودم از این جسمم خارجه!و انگار خودم داره خارج از گود میبینه!
دارم یاد میگیرم!دارم برنامه ریزی کردن .... درس خوندن... فهمیدن....مدارا کردن...صبر کردن...شناختن...ساختن رو یاد میگیرم!
من ادمیم که یه هفته پیش خانواده بودم یه دعوایی میکردم!الان یک ماه و ۲۲ روزه که خونم بدون دعوا!
برنامه ریزی کردن رو بالاخره یاد گرفتم!یادگرفتم روزی حداقل یه ربع کتاب بخونم!یه برنامه ی
هوا را میبینی؟؟؟؟تکلیفش با خودش معلوم نیست....می‌بارد....نمی‌بارد...گرم است.....
سرد است.....طوفان میکند... می‌سوزاند....درست مثل تو....
یک ناپایداری مطلق.........
علی قاضی نظام
//////////////////
پ.ن1:
بعد از ظهری توئیت زده بودم که:
"کاش میشد امروز نرم سرکار بشدت نه حال دارم نه میتونم فکر کنم
برم بازده خاصی نخواهم داشت احتمالا :/ " 
ی خورده بعد ترش در حالی که کشون کشون خودم رو به در دانشگاه میرسوندم تا برم سرکار تو راه نوشتم که 
"کاشکی من با **** بودم و الانا میومد پیش
زمانی که بعد از یک روز پر کار و فشار کاری به خانه برمیگردید و با یک خانه کثیف و بهم ریخته رو به رو میشوید و ان قدر خسته اید که انرژی تمیز کردن خانه را ندارید نه تنها خستگی از تنتان بیرون نمیرود بلکه تصور تمیز کردن این همه بهم ریختگی خستگیتان را دو چندان میکند.
تصور کنید بعد از یک روز سخت کاری،‌ به خونه برمی‌گردید و با خونه‌ای به‌هم‌ریخته و کثیف مواجه می‌شید؛ قطعا خستگی کار به تن‌تون می‌مونه و انقدر خسته‌اید که حتی حال تمیزکاری و نظافت منز
سالن که تموم شد بچه هایی که کوچیک بودن رو سوار ماشین خودم کردم و برون در خونه هاشون یکی پیاده کردم و منتظر بودم تا زنگ خونه رو بزنن و در باز کنن و برن داخل تا خیالم راحت بشه و بعد می رفتیم در خونه ی نفر بعدی...
این رسم هر هفته بود و همیشه این کار رو می کردم اما اینبار وقتی بچه ها رو می رسوندم متوجه شدم کسی خونه امیر حسین نیست ازش سوال کردم. گفت همه رفتن روستا عروسی...
گفتم پس چرا تو نرفتی ، گفت میخواستم با شما بیام بخاطر همین نرفتم عروسی ، من مونده ب
سالن که تموم شد بچه هایی که کوچیک بودن رو سوار ماشین خودم کردم و برون در خونه هاشون یکی پیاده کردم و منتظر بودم تا زنگ خونه رو بزنن و در باز کنن و برن داخل تا خیالم راحت بشه و بعد می رفتیم در خونه ی نفر بعدی...
این رسم هر هفته بود و همیشه این کار رو می کردم اما اینبار وقتی بچه ها رو می رسوندم متوجه شدم کسی خونه امیر حسین نیست ازش سوال کردم. گفت همه رفتن روستا عروسی...
گفتم پس چرا تو نرفتی ، گفت میخواستم با شما بیام بخاطر همین نرفتم عروسی ، من مونده ب
این گزارش بیشتر یک شرح ما وقع هست... :)
 
خواب تا ساعت 9:00
ساعت 12:00

سوالات زیاد فلسفی، تکنیکی، فیزیکی و غیره‌ :)))
ابرها چرا اون بالا که هوا سرده نیاز به الکتریسیته دارن برای بارون شدن؟!!
پنگوئن‌ها چطور می‌شینن؟ چرا زانو ندارن؟ :)))

عشق و لبخند :)مادربزرگ، کتاب و حتی قهوه‌ی فوری :)

شنیدن. بیش از چیزی که عادت و انتظار داشتم...صداهای یواش و دور، صدای بارون، صدای آب خوردن یحیی از توی آشپزخونه!...
حتی بویایی قوی‌تر
شنیدن دقیق‌تر ندای درونم...برو بغلش کن،

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها