نتایج جستجو برای عبارت :

اجازه نده یه چیز تو رو چند بار ناراحت کند!

دوماه بد سپری کردم، قرار نبود اینطور بشه ولی شد، مهم اینه پاشم دوباره خودم رو پیدا کنم. زندگی هنوز قشنگیاش رو داره. 
  اجازه نمیدم کسی منو ناراحت کنه
اجازه نمیدم کسی کنترل من رو به دست بگیره 
اجازه نمیدم افکار منفی منو از پا در بیاره
اجازه نمیدم دنیا منو بازیچه خودش کنه
اجازه نمیدم بقیه منو ابزار دست خودشون کنن تا به اهدافشون برسم
  پایان من این آدم ضعیف و بی اراده نیست.
پایان من رسیدن به تمام رویاهامه
ادامه میدم با قدرت ادامه میدم هزار بار هم
خود ماییم که به آدما یاد می‌دیم چطور باهامون رفتار کنن.
وقتی برای بار اول و دوم که اون رفتار رو می‌بینیم و علیرغم ناراحتی زیادمون، هیچ واکنش بدی نشون نمی‌دیم، خب معلومه که به تکرار اون رفتار ادامه میده و بعد که بهش بگی با این دست جملات مواجه میشی که: فکرش رو نمی‌کردم آدم اینجوریی باشی که سر این مسائل ناراحت بشی! فکرش رو نمی‌کردم انقدر بی جنبه باشی! فکر می‌کردم متوجه باشی که شوخیه...
ولی لطفا فکرش را بکنید!
بله من همینقدر بی‌جنبه هستم!
وقتی د
سعی کنید به آسانی ناراحت نشوید.اگر به چیزهای کوچکی از قبیل صف های طولانی، وضع آب و هوا فروشنده بد اخلاق و یا یک متصدی بی توجه اجازه می دهید شادیتان را بدزدند.روی این تفکر خطی بکشید و بگویید:میدانی موضوع چیست؟موضوع این است که من به هیچ وجه قدرتم را از دست نمی دهممن آرام، خونسرد و آسوده خاطرم
«... من می‌دونم دیگه.‌ من مطمئنم. یک دهم اون میزانی که من از نبودش ناراحتم، ناراحت نیست. به علی اگه یه بار فکر کنه به من. انقدر درگیر درس و پروژه و دوستاشه اصن یادش نمیمونه چیا گفتیم به هم. کسی که میشینه لست سین تلگرامشو چک می‌کنه منم. کسی که بوی عطرش که از لای کتابش می‌زنه بیرون اشکشو درمیاره منم نه اون. ناراحت نیستما. فقط یکم دلم میسوزه. همین...»
آقای رییس سلام
امروز که از من پرسیدی بیست دقیقه نیم ساعت تلفن صحبت میکنی و بچه ها رو تنها میگذاری ناراحت شدم. نه از توبیخ میترسم نه از کم شدن حقوق و نه ...
من فقط از ناراحت کردن شما میترسم و الان ناراحتتون کردم.
ارادتمند، اینجانب
میخوام یه دختر قوی باشم. یه دختر قوی که به مشکلات و درگیریهاش ـ هرچیزی که هست ـ اجازه نمیده تا حالشو بد کنن یا سنگی جلوی پاش بشن. میخوام یه دختر پرکار و شاد باشم! دختری که هیچ چیز نمیتونه مانع کار کردنش بشه و با تلاشش آرزوهاشو برآورده میکنه. میخوام دختری باشم این چنینی. که عزیزانش لذت ببرن از بودنش و زندگی کردنش. میخوام اونهارو هم خوشحال کنم. میخوام با هر سختی ای که هست ـ هرچیز ـ از زندگیم لذت ببرم و کار کنم و بجنگم و به ناراحتی هام اجازه ندم تا
خانوم زد رو شونه م گفت اگر داد زدم باعث ناراحتیت شدم ببخشید. گفتم نه من از دست شما اصلا ناراحت نشدم. چیز مهمی نبود.خوب چرا نمیپذیرم آسیب پذیریم رو و چرا واضح نمیگم بله ناراحت شدم و بده که شما روی رفتارت تسلط نداری و مکرر رفتار غیر محترمانه داری. چرا دروغ گفتم؟!
بیخودی از آدم ها دلسرد نمیشیم که!
اتفاقا چون بلد نیستیم خودمون رو چطور باید تربیت کنیم، از هر کسی ناراحت میشیم و به دل میگیریم و به کودک عزیز روان اجازه خمودگی میدیم.
به اصطلاح این ماییم که باید حساسیت ها رو در خودمون کنترل کنیم.
از آدم ها بدمون میاد چون یاد نگرفتیم باید از (عمل بدِ آدم ها) بدمون بیاد و در مقابل برای اینکه نفس خیال نکنه خیلی شاخه، بازم باید گذشت کردن و ندید گرفتن (تغافل و تجاهل) رو یاد بگیریم...
 وقتی بلد نیستیم از آدم ها ناراحت ن
بیخودی از آدم ها دلسرد نمیشیم که!
اتفاقا چون بلد نیستیم خودمون رو چطور باید تربیت کنیم، از هر کسی ناراحت میشیم و به دل میگیریم و به کودک عزیز روان اجازه خمودگی میدیم.
به اصطلاح این ماییم که باید حساسیت ها رو در خودمون کنترل کنیم.
از آدم ها بدمون میاد چون یاد نگرفتیم باید از (عمل بدِ آدم ها) بدمون بیاد و در مقابل برای اینکه نفس خیال نکنه خیلی شاخه، بازم باید گذشت کردن و ندید گرفتن (تغافل و تجاهل) رو یاد بگیریم...
 وقتی بلد نیستیم از آدم ها ناراحت ن
به او گفتم که توی رابطه هستم و دیگر نمی‌توانیم چیزی که قبلا داشتیم را داشته باشیم. ناراحت شد. برای من هم کمی ناراحت‌کننده بود. به خصوص که مدتی از او خوشم می‌آمد. من خوب می‌دانستم که دور و برم کسی نیست که بهتر از او واژه‌ها را بشناسد. او با واژه‌هایش خوب قلقلکم می‌داد. یکی از همین روزها مثل همیشه بی‌مقدمه به انگلیسی پیام داد «می‌دونی از چی متنفرم؟» پرسیدم «چی؟» در جوابم گفت «اینکه توی رابطه‌ای و کات هم نمی‌کنی.» به او گفتم مدتی‌ست که رابط
به خودم قول داده بودم در مورد هر موضوعی دو پاراگراف بنویسم، اما نمی‌دونم در این مورد می‌تونم اصلا بیشتر از یک جمله بنویسم یا نه.
ما وقتی که خیلی کوچیکیم- شاید مثلا تا پنج سالگی- فکر می‌کنیم توان هر کاری رو داریم- فکر می‌کنیم همه‌توانیم. برای ما نمیشه معنی نداره، باید بشه چون ما می‌خوایم.
اما امان از وقتی که ما بخوایم و نشه: لایه لایه انکار می‌تراشم و خودمون میریم اون وسط می‌شینیم و وانمود می‌کنیم که ما درد نمی‌کشیم. وانمود می‌کنیم همه چی
‏همیشه خوب بودن، آدما رو پرتوقع میکنه 
‏تا جایی ک دیگه ناخودآگاه نمیتونن بهت حق ناراحت شدن بدن!
به من حق ناراحت شدن نمیدن چون خودم خمیشه وانمود کردم خوبم
و دوست نداشتم کسی از چیزی که تو دلم هست اطلاع داشته باشه 
متاسفانه 
ولی من خودم رو تغییر میدم انسان ها قابل تغییر هستن
چقدر عجیب!
چهارشنبه بود، آخرین روز کلاس...
بچه ها از الان اشتیاق داشتن واسه روز معلم
واسه هدیه دادن
بهشون گفتم یادتون باشه شماها هدیه اید برای من، اگه دوست ندارین ناراحت بشم چیزی نخرین....
گذشت و امشب با پیام یکی از اولیا جا خوردم!
خانم پورابراهیم ، به بزرگی خودتون ببخشید، بذارید بچه ها براتون هدیه بخرن، شما که میدونید چقدر شمارو دوست دارن، وقتی اومده خونه زده زیر گریه، میگه خانم پورابراهیم گفته نیارین چون ناراحت میشه،نمیخواد ناراحتتون کنه ا
تو پست قبلی (لینک) گفتم که بیاین سعی کنیم به خود افعال نگاه کنیم ، نه به پیشفرضایی که از فاعلش داریم. حالا میخوام یه قید به جمله م اضافه کنم و تکمیل بشه: بیاین با حسن ظن به خود افعال و فاعلشون نگاه کنیم. اجازه بدین به همین جا اکتفا کنم و برم سراغ بحث بعدی.
امشب میخوام یه قدم بریم جلوتر. فرض کنین منِ عروس سعی کردم بدون پیشفرض به افعال مادرشوهرم نگاه کنم. فرض کنین با حسن ظن هم نگاش کردم. بالاخره با تمام این اوصاف یه شرایطی پیش میاد که من ناراحت بشم. ی
من میفهمم. فکر میکنید نمیفهمم. اشتباه میکنید. همه‌ی همتون در اشتباهید. من میفهمم سرمو کلاه میذارید. من میفهمم پشت سرم چی میگید و جلوی روم چی. من میفهمم اهمیتی براتون ندارم. من میفهمم که پیش خودتون میگید ولش کن آنه که ناراحت نمیشه. آنه که گله نمیکنه. آنه که قهر نمیکنه. من اینا رو میفهمم. من میفهمم همه‌چی رو و به روتون نمیارم. من میفهمم همه‌چی رو و به روتون نمیارم. شاید باور نکنید ولی منم ناراحت میشم! کی گفته نمیشم؟ همه‌مون از یه‌سری رفتارها نار
وقتی میگم کاری نمیکنم ناراحت شی یعنی کاری نمیکنم ناراحت شی     جیسوووگگگگگگ جونی

ببخشید من نوسان داشتم
گفتم پاک میکنم سایت رو ولی به خاطر دوستاممم نمیتونم پاک کنم
ولی موضوع سایتم و همچنین اسمش رو عوض میکنم

سایت پاک نمی شود
باشه، باشه، قبول می‌کنم قرار نیست همیشه موثر باشم، ولی یه شرط داره، تو هم باید قبول کنی همیشه موثری، باش؟پ.ن. اگه هی این‌جوری بگی، نمی‌دونم، نمی‌دونم اوضاع تا کی این‌طوری می‌مونه. هیچی بی‌خیال، خوشحالم که راستش رو می‌گی، بی‌خیال!
ب.ن. خداییش انتظار بی‌جا بود، خب تو هم تاثیر نداشتی این‌جا وگرنه باید ناراحت می‌شدم دیگه، نه؟
گاهی وقتا دلم از دستت خیلی ناراحت میشه، ولی اصلا نمیتونم باهات حرف بزنم، نمیذاری باهات حرف بزنم، زود ناراحت میشی، زود کوچیکم میکنی، زود حق حرف زدن و اظهار نظر رو ازم میگیری.... حتی اگه این جمله ها رو‌هم بگم اول به چیزی که تو فکر خودته فکر میکنی نه ناراحتی که تو دل منه
من میمونم و یه دنیا غم و یه شب که صبح نمیشه بگو براش چیکار کنم
این چه عشقیه که بغضم میگیره و نمیتونم هیچی بگم؟ 
خدا به موسی گفت: ده روز دیگه پیشم بمون!
موسی گفت: چشم
وقتی موسی برگشت پیش همراهاش، دید که اونا همراه نبودن. از همراه نبودن همراهاش ناراحت شد ولی...
ولی ده روز خدا همراهش بود، پس از تنها موندنش ناراحت نشد!
ده روز موسی تنها بود.
ده روز موسی با خدا تنها بود.
خدا موسی رو خیلی دوست داشت.
سلام
زندگی خیلی سخته، خیلی سخت.
محکم و استوار باقی موندن خیلی سخته، خیلی سخت.
مخصوصا وقت هایی که هیچی اونجوری که میخوای نیست، خیلی سخته امیدوار بمونی، ایمان خودت را حفط کنی و لبخند بزنی.
تازه باید مراقب باشی که کسی هم متوجه ناراحت بودنت نشه.
همیشه فکر می کنیم در بدترین روزهای زندگیمون هستیم ولی مدتی نمیگذره که وضعمون از اینی که الان هست هم سخت تر میشه.
 
امروز یکی از دوست های قدیمیم زنگ زد. گفت مادرش دو سال پیش فوت کرده. خیلی ناراحت شدم.
زندگی ه
سلام
زندگی خیلی سخته، خیلی سخت.
محکم و استوار باقی موندن خیلی سخته، خیلی سخت.
مخصوصا وقت هایی که هیچی اونجوری که میخوای نیست، خیلی سخته امیدوار بمونی، ایمان خودت را حفط کنی و لبخند بزنی.
تازه باید مراقب باشی که کسی هم متوجه ناراحت بودنت نشه.
همیشه فکر می کنیم در بدترین روزهای زندگیمون سختیم ولی مدتی نمیگذره که وضعمون از اینی که الان هست هم سخت تر میشه.
 
امروز یکی از دوست های قدیمیم زنگ زئ. گفت مادرش دو سال پیش فوت کرده. خیلی ناراحت شدم.
زندگی ه
یه چیزی چند وقتیه که ذهنم را خیلی مشغول کرده و واقعا ناراحتم کرده است.
چند وقت پیش سوار یکی از این تاکسی های آنلاین شدم و متوجه بوی بدی شدم. وقتی بیشتر توجه کردم فهمیدم که بوی عرق راننده بود. راستش خیلی ناراحت شدم که این فرد به نظافت خودش توجه نکرده است. بعدا وقتی دوباره و چند باره با این موضوع برخورد کردم، طوری که ایجاد ناراحتی و حس بدی نکنه با راننده شروع به صحبت کردم و از هر دری سخنی گفت. 
متوجه شدم این بندگان زحمت کش شب را درون همان اتومبیل ب
امروز شیفت ناراحت کننده ای رو پشت سر گذاشتم.یه دختر ۱۵ ساله رو آورده بودن که قرص برنج خورده بود.اولش خوب بود من ازش نوار قلب گرفتم ولی یه دفعه ای همراهش گفت نفس نمی کشه حالش خوب نیست.پرستارمون رفت بالاسرش بعد گفتن که باید مریض رو احیا کنیم.پرستارها و پزشک تمام تلاششون رو انجام دادن ولی مریض رو نتونستن برگردونن.
خیلی ناراحت شدم.یاد پدربزرگم افتادم که چند ماه پیش فوت شده بود.
همراهش انقدر ناراحتی کرد که قلب همه ی پرسنل رو به درد آورد
تو اطرافیان مون یه پسر بچه ی سه ساله داریم،گاهی یه کارایی می کنه که مامانش ناراحت میشه،می ره به باباش می گه: بابا، مامان ناراحت شده...
گاهی هم یه کاری می کنه که باباش ناراحت میشه،می ره به مامانش می گه: مامان، بابا ناراحت شده...
وقتی موقع ناراحتی باباش می ره پیش مامانش،این مامان میشهحلقه ی اتصال بین بچه و بابا...دست بچه رو می گیره می ذاره تو دست پدرش...
«این السبب المتصل بین الارض و السماء»
زمینبخواد به آسمون وصل بشه، حلقه اتصال میخواد...کسی رو می خ
فردا جشن فارغ التحصیلی مان برگزار میشود و من هم خوشحالم و هم ناراحت...خوشحال بابت تمام کردن یه مرحله از زندگی و ناراحت بابت تمام شدن دوران هر چند سخت اما شیرین دانشجویی...
امروز و دیروز با جبرانی رفتنم کاراموزی م هم تمام شد...و عملا تنها پروسه اداری فارغ التحصیلی باقی مانده...
و دل کندن از این همه دوست...از این همه خاطره عجیب سخت است...
فردا روز شاد و غمگینی ست برای من...
یه مدتی زندگی بدین منوال بود که: 
مرا آن دل که بر دریا زنم نیست
ز پا این بند خونین برکنم نیست
بعد به این صورت شد که بیچ مود رو روشن کردم و الان اگر یک انسان رو جلوم شرحه شرحه کنین هم ناراحت نمیشم. دریغ از قطره‌ای اشک. عصبانی چرا ولی ناراحت نه. عصبانی بابت اینکه خون پاشیده به لباس و عینکم. و احتمالا با موهای سر مرحوم پاک میکنم لباسو. اینا رو گفتم که بگم اگر فردا واسه یاد دادن ریضمو به بچه‌ها برم دانشگاه فقط محض رضای خداست. نه ناشی از حسی که به اون ب
اولین بار در سال ۱۹۹۹ ایده بازاریابی اجازه ای وارد بازار کار شد. اصل و اساس این نوع بازاریابی بدین گونه بود که در آن همه نیاز مشتری پرسیده  شود و قبل از آنکه از آنان اطلاعات کامل دریافت نکردند هیچ گونه پیام تبلیغاتی را برای مشتریان ارسال نکنند.
 
همان طور که از اسمش پیداست به نوعی از مشتریان خود اجازه می گیرند تا محصولات و خدمات خود را به آنها عرضه نمایند. بازاریابی اجازه ای قدرت را به مصرف کننده منتقل می کند. اینکه مصرف کننده اجازه بدهد تا شم
طنز خانومی تعریف می‌کرد:من و همسرم با هم بگو مگو کردیم؛از دست شوهرم ناراحت شدم و با سرعت از اتاق خارج شدم.لباسم رو از پشت گرفت و مانع خروجم شد. در حالیکه من به شدت ناراحت بودم گفتم: ولم کن...به خدا نمیخوام حرفاتو گوش بدم؛ سعی نکن منو راضی کنی بمونم؛ من خیلی از دستت ناراحتم..نمیخوام حتی صداتو بشنوم حتی یک کلمه، پس خواهش می‌کنم ولم کن...وقتی سرم رو به عقب برگردوندم دیدم پیراهنم به دستگیره درب گیر کرده و شوهرم سر جای خودش نشسته و از خنده روده بر شده
+ تصمیمم رو گرفتم. می‌رم انسانی. 
- انسانی، یا فرهنگ؟
+ انسانی!
- سولویگ، فرهنگ نمی‌تونی بریا. 
+ بابا می‌دونم!
- خب چرا ناراحت می‌شی؟
+ ناراحت نمی‌شم که نمی‌تونم برم. ناراحتم که فکر می‌کنید من خنگم. نفهمیدم همون دیشب که توضیح دادی!
- دیگه خودت دیدی که. نمی‌شه این جوری. 
+ مهم نیست. 
پ. ن. ولی یه چیزی تو دلم می‌گه مهمه. می‌گه نمی‌خواد سه سال بعدی‌شو تو این قبرستون ادامه بده. هرچع‌قدر هم بگن که مدرسه اون قدرا هم مهم نیست و مهم خود آدمه، مهم بودن م
بی دلیل خوشحالم 
حالم خوبه 
مینویسم تا حاله خوبم رو به شما هم انتقال بدم 
الان فکرم آزاده و فکر کنم همین باعث شده 
احساس خوشحالی کنم 
البته این به این معنی نیست که اصلا ناراحت نباشم 
چرا امروز یه لحظه ناراحت و دلخور شدم(مرور خاطرات و اینا دیگه**)
ولی خب دوباره به روال سابق برگشتم ^^
خب همین دیگه امیدوارم مثل من ناراحتیاتون رو از فکر و ذهن و قلبتون بیرون بریزین و خوشحال باشین هر چند کوتاه 
با بهترین آرزوها برای همه "دنیز"
 
 
آخه خدا... این چه رسمیه؟ 
حتّی نمی‌دونم از چی بیشتر ناراحتم. حتّی نمی‌دونم ناراحت باشم یا نه. کاش مطمئن بودم ازین که اونایی که باید براشون غصه خورد ماییم نه اونا. امّا الآن فقط امیدوارم. یعنی... نمی‌دونم. به خودم باشه، بارها دلم خواسته که بمیرم و بعد مرگم هیچی مطلق باشه. ولی می‌دونم که این خیلی مسخره‌ست. ناراحت‌کننده‌ست. پوچه.
آه. آخه این جوری که نمی‌شه. نمی‌شه این قد الکی باشه که. آه. چقد درد داره. چقد عزیزاشون دارن درد می‌کشن. آخه... آخه این
سپهر دیر رسید خونه. همه نگران و عصبانی بودیم. وقتی رسید عموش که برادر بنده باشن به ایشون گفتن دست و روت رو بشور شامت رو بخور حرف داریم.
به سپهر گفت فاطمه از شما ده سال بزرگتر هست میخواد دیر بیاد یا برنامه ش تغییر میکنع اجازه میگیره؛ به نظرت یه خانوم 28 ساله اجازه میخواد؟ سپهر گفت نه. گفت اجازه گرفتنش نشونه ی احترام هست. متوجه میشه ما نگرانش میشیم. شما حواست بود چقدر همه رو دلواپس کردی؟
خوشحال شدم نگفت فاطمه چون دختره اجازه میگیره. خوشحال شدم احت
سعی کرد پتو را محکمتر دور خودش بپیچد. سرما ریز ریز از فاصله‌ی پتو و تشک رد می‌شد و این اصلا خوب نبود. آدم‌ها می‌توانند از سحرخیزی بیزار باشند و همچنان آدم‌های خوبی محسوب شوند. صدای به هم خوردن لیوان‌ها، ریختن چای و بریدن نان‌ها با قیچی آشپزخانه آدم را راضی می‌کند از زیر پتو بیرون بیاید. بیرون آمد. دست گرفت به دیوار. هر قدر هم جای همه چیز را از حفظ باشد، هر قدر هم خانه‌ی خود آدم باشد، بالاخره باید گیجی دم صبح را جدی گرفت. از چارچوب در رد شد.
دلم میخواست اینو زود‌تر بهت بگم.
ولی! از دستت یکم ناراحت شدم و بخاطره همین جواب‌تونو ندادم.
با اینکه کاری‌هم نکرده بودی..
انی‌وی. میخواستم اینو بهت بگم. نشد اما اینجا میگم‌ش.
وقتی پرسیدی من یه لحظه‌دلم سوخت و خواستم بیام پیویت و بگم ولی خب:/
و حتی وقتی بخاطره تام ناراحت بودی و دلداری میخواستی بازم میخواستم بیام پیویت ولی بازم خب:/
یعنی یکم رفتارم عجیب میشد.. درنتیجه هیچی نگفتم.
❤️بعضی اشخاص از ابراز علنی احساسات خود هراس دارند. می توانید از همسرتان بخواهید تا درباره احساسات منفی خود توضیح بیشتری دهد. با این کار از شدت ناراحتی او می کاهید
❤️از او بپرسید از کدام عمل یا کدام حرف شما دلگیر شده است؟ وقتی به جواب او گوش می دهید حالت تدافعی نگیرید، به جای آن از روش برخورد همدلانه و شیوه خلع سلاح استفاده کنید. در عبارات او واقعیتی بجویید. اگر ناراحت هستید، اگر احساس می کنید که تحقیر شده اید، احساسات خود را همان طور که گفت
خواستم از درسی که امشب گرفتم بگم...
وقتی قبل ازین که مهمون ها برسن همه چیز آماده و ما هم آماده رسیدن مهمونا یه لحظه با خودم فکر کردم که آیا وقتی یکی میخواد وارد قلبمون هم بشه از قبل دعوتش میکنیم ؟ برا اومدنش برنامه ریزی میکنیم؟
یا عر کسی از راه رسید در قلبمون رو به روش باز میکنیم و اجازه ی ورود بهش میدیم؟
و به خوبی ازش پذیرایی میکنیم همه ی وجودمون رو براش تعریف میکنیم باهاش گرم میگیریم و بعد مدتی که خسته شد بدون به جا آوردن حق مهمان پا میشه میره
بسم الله الرحمن الرحیم
بلیط های سفر اربعین رو گرفتند. همونطور که آرزو داشتم! سهل، طولانی، زود!
و همراه با مادر همسر!
همیشه وقتی اشتیاقشون به زیارت رو می دیدم با همه وجودم از خدای مهربون می خواستم به ما توفیق بده ما ایشون رو به این آرزوشون برسونیم و به همسر میگفتم وظیفه شماست که ببریشون، حتی شده تنها، حتی قبل از اینکه ما رو ببری. 
حالا قراره همسفر بشیم؛ ایشون همراه و کمک ما باشند؛ ما هم در خدمتشون.
ایشون هم مثل پارسال من سفر اولشونه. خدایا! میش
من آدمِ مناسبتی نیستم!هیچ وقت از رسیدن شب یلدا و عید نوروز خوشحال نشدم!و حتی از رسیدن عید ناراحت شدم.شاید وقتی دیگر که مستقل باشم و تعطیلات به دلخواه خودم سپری کنم،شیرینی عید را حس کنم.
دیشب که ماه بانو وضعیت واتس آپ دوستان و فامیل را نگاه میکرد،ناراحت شدم!ناراحت شدم که کز کرده بود و ما یلدایی نداشتیم.خانواده پرجمعیت ما پراکندست و اخرین دورهمی که همه جمع بودیم برمیگردد به عید سال نود و دو! از ان به بعد همیشه یک نفر غایب داشتیم و من اینجور مواق
بدون اجازه:
روزی معلمی به شاگردانش گفت: چه کسی دوست دارد به بهشت برود .همه بچه ها دستشان را بالا گرفتند بجز یک نفر.
 
معلم به او گفت: چرا دستت را بالا نمی بری ؟
شاگرد گفت: چون مادرم گفته بدون اجازه او هیچ جا نروم.
 
جهت مشاهده ی طنز های مشابه کلیک کنید
 
منبع: قلم چی
 
 - ...حاج خانم! اگر روزی برسد که شوهرت بیماری سختی بگیرد و گوشه ی بیمارستان بیافتد؛ طوری که حتی ذرّه ای امید به زنده ماندنش نباشد، تو ناراحت نمی شوی؟
- خدا نکند حاج آقا! این چه حرفی است! خب معلوم است که یک دنیا ناراحت می شوم و اشک میریزم.- خب! اگر در همان روز ها، ناگهان خدا رحم کند و حالم کاملا سر جایش بیاید، طوری که انگار هیچ وقت مریض نبوده ام، خوشحال نمی‌شوی؟- اینکه نیاز به پرسیدن ندارد حاج‌آقا! در این صورت آنقدر شاد می شوم که انگار دنیا را به من
اگه اینجا یا به وسیله‌ی اینجا کسی رو آزار دادم یا ناراحت کردم از عمق وجودم عذر می‌خوام. شما بذارید به حساب اینکه متوجه نبودم دارم چیکار می‌کنم.
اگر قابل جبرانه یا اگر در ازاش می‌تونم کاری براتون انجام بدم بهم بگید.
شدیدا احساس می‌کنم کسانی از دست من ناراحت هستن و این قلبمو مچاله می‌کنه.
امروز جزء معدود وقتایی بود که حرفمو محترمانه و رک گفتم..
از دیروز مونده بودم چطوری بگم..
الان نوشتم پیام رو  و فرستادم..
بعد هی نگاه میکنم ببینم پیامو خونده ..واکنشش چیه 
و واقعا نگرانم ناراحت بشه،
خسته شدم از بس بخاطر اینکه بقیه ناراحت نشن از خودم زدم..
درباره این موضوعم کاملا حق طبیعیه منه اون چیزی که میخوام رو انتخاب کنم و نمونم تو رو دروایسی...
‍♀️‍♀️‍♀️‍♀️‍♀️
ولی فکر کنم باید منتظر تغییر رفتار باشم..
احساس می کنم بعضی چیزا توی وجودم مردن، یعنی خودم کشتمشون. فکر می کنم پیر بشم حسرتشون با من می مونن. الان البته هیچ حس خاصی ندارم :| 
یعنی هیچ ذوق و شوق خاصی ندارم در واقع.
وقتی اطرافیانم رو میبینم؛ به احساساتی که دیگه توی وجودم نیست، بیشتر پی می برم.
هیچ شور و ذوقی ندارم، فقط زنده ام ...
ولی یه زنده ای که ناراحت نکردن بقیه براش مهمه؛ حتی به قیمت ناراحت شدن خودش، این واقعا ناراحت کننده اس.
باید هزاران خط بنویسم اما فعلا این را از من داشته باشید تا بعد.
وقتی بین زمین و هوایی، زیر پایت تماما آبی دریاست و رو به روی چشمانت چراغ های اسکله می‌درخشد حقیقتا نمیتوانی احساس غرور نکنی از این‌که ایرانی هستی! بالاخره ما دوستت داریم مرزپرگهر. حقیقتا تمام زندگی‌مان را در خودت گنجانده‌ای:)
و بله. دیگر ناراحت نبودم وقتی می‌دیدم از دور شهر چراغانی شده به سان یک مجلس عروسی:)) یک مجلس عروسی با عروسک‌ها و ماشین‌های خیلی خیلی خیلی کو‌چک! آن‌قدر
سه بار به خوابش رفت و گفت بیا پیش خودم ببین درد هم نداره، سر من رو هم بریدن درد نداشت
*
زندان بود، توی خواب بهش گفت چرا برای دفاع از حرم من نمیای. بیدار که شد شاکی رضایت داده بود و آزاد شد و راهی دمشق شد.
*
همسرش اجازه نمیداد بره، خیلی ناراحت بود، شب عمه سادات به خواب همسرش رفت و گفت چرا نمیذاری سرباز ما بیاد؟
*
می ترسید به او قوت قلب دادند، در بند بود آزادش کردند، دنیا به پایش پیچیده بود، خلاصش کردند
وقتی کسی را دوست داشته باشند موی پیشانی اش را هم
از اتاق که اومدم بیرون ساعت از 12 شبم گذشته بود...اومدم که به گربه ها و سگا غذا بدم...یکم بعد از من اومد بیرون...برنگشتم نگاهش کنم فهمیدم که داره چایی میخوره
صدام کرد...با اسم کوچیک...اولین بار بود... و لبریز حس انزجار  شدم...از خودم و از اون
پرسید ناراحتت کردم؟بدون اینکه برگردم گفتم نه...ولی خانمتون ناراحت میشه...گفت نمیشه من میشناسمش...برگشتم نگاهش کردم...چشماش مست و خمار بود...مست مست...با تمام وجود با انزجار و نفرت از خودم نگاهش کردم وگفتم اگه من بودم
چقدر عجیب!
چهارشنبه بود، آخرین روز کلاس...
بچه ها از الان اشتیاق داشتن واسه روز معلم
واسه هدیه دادن
بهشون گفتم یادتون باشه شماها هدیه اید برای من، اگه دوست ندارین ناراحت بشم چیزی نخرین....
گذشت و امشب با پیام یکی از اولیا جا خوردم!
خانم پورابراهیم ، به بزرگی خودتون ببخشید، بذارید بچه ها براتون هدیه بخرن، شما که میدونید چقدر شمارو دوست دارن، وقتی اومده خونه زده زیر گریه، میگه خانم پورابراهیم گفته نیارین چون ناراحت میشه،نمیخواد ناراحتتون کنه ا
پر از خشم، دلهره و نگرانی ام.
از ثبات مزخرفی ک این اقتصاد کوفتی مملکت نداره عصبانی ام. از اینکه هی دارم میبینم چیزایی ک بهش دل بسته بودم داره دود میشه میره هوا ناراحت و خشمگینم. لعنت به همه شون!
از اینکه هس میکنم دست کم گرفته میشم و اون قدری ک اهمیت میدم بهم اهمیت داده نمیشه بدم میاد و ناراحت و غمگینم.
برای رفیقی ک حالش بد بوده و هی خبرای مختلف تایید نشده ای ازش بهم میرسه نگرانم.
و اینکه فردا اعلام نتایجه. لعنت بهشون. قلبم داره میاد تو دهنم.
آشفته
یا ولی الحسناتفصل دوم: مهارتهای ارتباط موثر
۷: در هر قصه ای نقش آدم بد را بازی نکنیم
مطمئن باشیم که به تعداد کافی آدم بی فکر ، در عالم وجود دارد.چه نیازی است که برای هر کار ناراحت کننده، حرف نیش دار و خبر بد ، ما فورا داوطلب شویم؟قبل از اینکه حرفی را به کسی بزنیم میتوانیم آن را در چندین حلقه از نای مورد بررسی قرار دهیم:
۱. در حلقه ی اول: آیا این حرف او را خوشحال میکند؟
۲.حلقه دوم: آیا این حرف برایش مفید است؟
۳. حلقه سوم: آیا نگفتن این حرف مشکلی ایجاد
این همه نق نزنید و ننالید از آدم ها و کم لطفی هاشون. اگر که به کسی محبت می کنید/ لطف می کنید/ کمک می کنید/ مهربانی می کنید  اما طرف یا طرف هاتون اهمیتی نمیدن/مغرور میشن و یا تغییر رفتار میدن، ایراد از شما نیست، ایراد از جمله ی محبت، محبت میاره نیست، ایراد از طرف مقابلتونه. طرف مقابلتون آدم حسابی نیست. 
+ آدم حسابی ها معنی مهربونی و عشق و محبت رو میفهمن. اگر نفهمیدن اگر بی توجه بودن اگر عوض شدن اگر فکر کردن خبریه بریزیدشون دور. بریزید دور این آدم ها
توی گروهی که با رفقای از بچگی تا الان داریم،پسرا گیر دادن بهش که چرا ناپیدایی?...بعد از یکی دو روز جواب داده درگیری کارم کم بود،فنر تخت اتاقم هم شکسته و درگیر تعویضش شدم و پدرم در اومدم تا سر هم کردمش...
کمیل طبق معمول زده بود به مسخره بازی و سر به سرش میذاشت که مگه چیکار کردی با اون تخت که به این زودی فنرش در رفت?سلام مارو هم به خواهران امریکایی برسون! و از این مزه پرونی ها...
و پسرک توی جواب دادن کم نیاورده و با خوندن پیامهاش کلی خندیدم...
حالا بعد
پر از خشم، دلهره و نگرانی ام.
از ثبات مزخرفی ک این اقتصاد کوفتی مملکت نداره عصبانی ام. از اینکه هی دارم میبینم چیزایی ک بهش دل بسته بودم داره دود میشه میره هوا ناراحت و خشمگینم. لعنت به همه شون!
از اینکه هس میکنم دست کم گرفته میشم و اون قدری ک اهمیت میدم بهم اهمیت داده نمیشه بدم میاد و ناراحت و غمگینم.
برای رفیقی ک حالش بد بوده و هی خبرای مختلف تایید نشده ای ازش بهم میرسه نگرانم.
و اینکه فردا اعلام نتایجه. لعنت بهشون. قلبم داره میاد تو دهنم.
آشفته
بیاین توی این سال ارامش روان خودمون!!!!فقط برامون اهمیت داشته باشه
اگه میبینید یکی داره با حرفاش با کاراش اذیتتون میکنه حذفش کنید اگه نمیتونید لااقل کمرنگش کنید
هی نگید فکر کنم ناراحت شد یا قرار ناراحت بشه ..اونجایی که میبینید همه راه رو درست اومدید این دیگه مشکل از حساس بودن اون فرد هست بیخیالش شید
اینا رو خودم تمرین میکنم که کمتر دیگه بابت رفتارای دوستام زجر بکشم 
سالتون پررررر از رنگ شادی
تعطیلات خیلی خوبی داشتم. آنقدر خوب که از تمام شدنش خیلی ناراحت شدم؛
کلی برنامه‌ریزی کردم که به کارهایم برسم، و تقریبا هیچ کدام را انجام ندادم :) عوضش خیلی خوش گذشت و پشیمان نیستم. خیلی خوب بود. این را مینویسم که یادم باشد چقدر چهارشنبه و پنج‌شنبه و جمعه و شنبه خوب بودند؛ مینویسم که اگر روزی ناراحت بودم این را بخوانم و خوبی ها یادم بیاید.
 
+چند تا چیز دیگه هم میخواستم بنویسم که طبق معمول یادم رفت. 
میتونم اینم بگم:
خواب من روی کتاب و صفحات باقی/
خداییش من دقت کردم دعواهایی که تو پست های مختلف میشه نود درصد مواقع یه شخص شروع کننده ست، یعنی یه حرفی میزنه که به دخترها بر می خوره، بعد دخترها ناچار میشن جواب بدن، بعد دوباره اون پسره یه جواب بدتر میده و همین جوری تا الی آخر یهو نگاه میکنی می بینی از صد و پنجاه تا کامنت هفتاد تاش اصلا ربطی به موضوع پست نداره. 
مثلا میان میگن دختر تو فلان سن به تجرد قطعی میرسه، چه میدونم بریم صیغه کنیم، یا دخترا مصرف کننده هستن!
...
پاسخ:
سلام
گاهی اوقات اصلا لا
۱،  دیروز اومدم وبلاگ خودمو باز کردم بعد از امارها اومدم آی پی مو دیدم زده بود تبریز :||| الان ینی من تبریزم؟؟؟؟  دیگه به اینم اعتمادی نیست
 
۲، ستاد کرونا بهم پیام داده که علیرغم تاکید فراوان رفتی سفر و اینا، اولا که سریع برنامه ریزی بازگشت از سفر انجام بده،  بعدم برو تو سایت تست بده :))  ناراحت نشدم که اصن درکم نمیکنه که چندماهه خونه نرفته بودم،  از این ناراحت شدم که بهم میگه برای بازگشت از سفر سریعن برنامه ریزی کن،  حتی ستاد کرونا وزارت بهدا
بسم الله الرحمن الرحیم
یا فارس الحجاز ادرکنی الساعه العجل
از علمای اهل سقیفه از اهل سنت عمروابابکر سوال میکنم اگر همسر شما آنچه در زیر لحاف ودرخلوت باشما انجام داده باشد را برای مردم نقل کند شما ناراحت نمیشوید؟وباز اورا زنی با حیا و راز دار میدانید؟چگونه است که در صحیح سنن ابن ماجه حدیث از عایشه نقل میکنید که گفت مالیدن ختنه گاه باعث جنابت شده و غسل را واجب میکند و بعد با بی حیایی کامل میگوید من با پیامبر ختنه گاهمان  را به هم مالیدیم و بعد
    چون درختان ایستاده در برابر تقدیر خویش 
       اجازه می دهم که شبی سرد و سیاه که ساکت می نماید 
    اجازه می دهم دستی که چرک و کبود و زمستانی است 
مرگ را ایستاده بر تنم کند 
    تا شاید جایی دیگر 
فصلی دیگر... 
در صبح و رویایی دیگر 
    با بهاری ترین شکل آمدنت بیدار شوم. 
ناتوانی کودکان در پذیرش شکست ۳ دلیل دارد، برخی از آن‌ها اعتماد به نفس پایین دارند، برخی کمالگرا هستند و یا از طرف خانواده تحت فشارند که از این طریق می‌خواهند توجه والدینشان را جلب کنند. اجازه برون ریزی احساسات را به فرزندتان دهید تا اگر ناراحت و عصبی است آن را نشان دهد و با جملاتی مانند "می‌دانم دوست داشتی برنده شوی، اما تلاش مهم‌تر است" با او همدلی کنید و از جمله‌هایی مانند " شکست مهم نیست، بازی برد و باخت دارد" استفاده نکنید.
 
ادامه مطلب
وقتی یه چیزی که دوست دارم رو به کسی ( منطقیه که هرکسی نه ! طرف از هزار و یک فیلتر رد میشه ) نشون میدممیدم بخونه یا گوش کنه یا ببینه
و طرف از بیخ و بن اونو اسپویل میکنه 
" همون شهید کردن خودمون "
.
.
.
حق دارم در این لحظه بمیرم :|
به این نتیجه رسیدم باید در برابر دوست داشتنی هام یک انحصار طلب به معنای واقعی کلمه باشم !
اینطوری نه کسی جرات اسپویل کردن دوست داشتنی هامو به خودش میده 
نه من ناراحت میشم 
.
.
.
ببین چقدر منطقی با رفتار بد ادما ( به زعم من بد ) کنار
اینکه وقتی فشارهای زندگی میان تو از اعتذال و حسن خارج نشی و از اعتبار و عیار نیافتی اتفاق مبارکیه، همون اتفاقیه که دنبالش هستم...
اینکه ناراحت نشم اگر مهمون سرزده و بدون اطلاع و اجازه ی من وارد اتاق خوابم بشه، اتاق خوابی که با عرف رایج جامعه خیلی فرق داره و همین فرق هم برای من یکم حل نشده ست و یه تضادی حس میکنم که اذیتم می‌کنه و بعد این اذیت سلسه وار باعث بشه به بچه ی مهمون اسباب بازی ندی و اون از لجش بچه تو محکم دوبار هل بده و بندازه زمین و اشک ب
من اکثر اوقات یه حالت یکنواخت دارم تو رفتارم یعنی نه خشمگینم نه خیلی خوشحال و شاد.بعضی ها مثل دخترخاله م رو که می بینم مثلا بعضی روزها شاد هستن بعضی روزها خیلی انگار سرحال نیستن اینجوری آدم می دونه فلانی الان خوشحاله یا ناراحت ولی من اینجوری نیستم یعنی می شه گفت همیشه یه جور هستم.یه بار یکی از دوستام گغت نمی دونم تو الان خوشحالی یا ناراحت.
شما کدوم رو ترجیح می دین؟یکی که اکثر اوقات یه جوره یا یکی که نمی تونه مثلا یه روز باهاش صحبت کنی ولی یه رو
چندمتر به دریای جنوب چین نزدیک می شوم. 
چندمتر از دریای جنوب چین دور می شوم. چندمتر به دریای جنوب چین نزدیک می شوم. چندمتر از دریای جنوب چین دور می شوم.                                                      
مجید اسطیری
 
+خیلی داستان نازیه به نظرم. چهار جمله‌ست، اما یه داستان کامله.
+فکر نکنم فردا دوباره یه پست دپرس دیگه بذارم، تموم شد. منم ناراحتم، مثل همه. منم همراه مامان پریروز تو خونه راه رفتم و صداش رو شنیدم که هر دو دقیقه یک بار می‌گفت: بد شد، خیل
إنَّ النَّبِیَّ قَالَ:‏ «إِنَّمَا فَاطِمَةُ شِجْنَةٌ مِنِّی یَقْبِضُنِی‏ مَا یَقْبِضُهَا وَ یَبْسُطُنِی مَا یَبْسُطُهَا».
ترجمه:
رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمودند: همانا فاطمه(علیهاالسلام) شعبه و بخشى از وجود من است. آنچه او را ناراحت کند مرا ناراحت می‌کند و آنچه وى را خوشحال نماید مرا خوشحال می‌نماید.
ادامه مطلب
یه اتفاقاتی یهویی میوفته که تو نمیدونی چی بگی و چیکار کنی!
فقط میتونی ببینی و بنشنوی
و نتیجه اش میشه سرد رفتار کردن،بی توجه بودن،بیخیالی،
در این موارد تاکید میکنم با کسی صحبت نکنید و زیاد سمت کسی هم نرید!
 شمایی ک حالتون این مدلیه با کوچک ترین حرفی ممکنه طرف مقابلون رو ناراحت و اذیت کنید!
مثل من! دچار همچین حال مزخرفی هستم و هیچی برام مهم نیست …
مشکل اینجاست ک دلم میخواد تمام این حس مزخرفم رو سر کسی خالی کنم، 
خداروشکر که هیچ وقت شارژ پولی ندا
دلایل مختلفی وجود داره برای غمگین بودن الانم... مثلا فیزیک و گسسته بلد نبودن... یه عالمه تستِ نزده و درسِ نخونده برا فردا... سر درد... کم خوابی... دست و پا چلفتی بازی که در آوردم... دندونپزشکی... 4 تا امتحان تو یه روز و روز قبلش تا 4:15 مدرسه بودن... نامهربونی یه دسته ادم بی مغز عوضی... اما همش یه پس گردنی می زنم به خودم میگم خاک تو اون سرت، هنوز اولشه. باید به خودم قول بدم حداقل ناراحت نباشم. ولی اخه مگه میشه؟ مث مشاورا که بهشون میگی "استرس دارم" میگن "استرس ن
چرا دیشب خواب میدیدم لنفوم نان هوچکین گرفتم؟؟؟بعد. رفتم شهر غریب زندگی کردم درسمم ول کردم و به هیچکسم نگفتم که لنفوم گرفتم بعد هم ناراحت بودم هم خوشحال که میدونستم کی قراره بمیرم...بعد درسو کارو گه ول کرده بودم گفتم اخر عمری خوش بگذرونم و گلدوزی کنم و خونه خودمو داشته باشم و ساز بزنم...خلاصه نمیدونم توخواب خوشحال بودم یا ناراحت...توخوابمم اخرش بابام فهمید که لنفوم گرفتم چون دکترم دوستش بود بهش گفته بود...شاید باورتون نشه من جوون که بودم فکر می
ناخودآگاه و از شدت دندان درد، در جواب سوال دختر کوچکم که پرسید: مامان جون کجا میری؟با عصبانیت و فریاد جواب دادم: میرم دندون بکشم!رها، ناراحت و سرخورده، بدون اینکه حرفی بزند، به اتاقش رفت‌.من که از درد دندان کلافه بودم، توجه ای به او نکردم. مشغول بستن بند کفش‌هایم بودم که رها با کاغذی در دست پیش من برگشت و گفت: بیا مامان جون، ناراحت نباش من برات کشیدم!نگاهی به برگهٔ کاغذ انداختم، یک دندان را نقاشی کرده بود. با شرمندگی نگاهی کوتاه به دختر کوچکم
بزرگ‌ترین دلیلی که باعث نابودی روابط‌م شده، خشم سرکوب‌شده‌ست. من ناراحت و عصبانی شدم، ولی با پیش‌فرض این‌که باید طرف خودش بفهمه سکوت کردم و سکوت کردم. و هربار یک تیکه از اون رابطه رو از درون خودم بیرون انداختم. و زمانی رسیده که طرف بالاخره ازم پرسیده «چی شده؟» و از پایان همه‌چیز ناراحت شده و من ماه‌ها بوده که اون رابطه رو دفن کرده‌بودم.
و برعکس، دوستانی دارم که همیشه وقتی ناراحت شدیم، با هم حرف زدیم، دعوای لفظی کردیم و حتی مدتی حرف نزدی
چند روزِ پیش که این فکر از ذهنم گذشت که نکند کامَک یک بیماری ترسناک داشته باشد و ترسیدم و اشک در چشمانم حلقه زد ، همه ی دنیا برایم بی ارزش شد. دیگر مهم که هیچ حتی قابل یادآوری هم نبود که بعضی حرف هایش ناراحتم کرده بود. اصلا چه ارزشی داشت که من چرتکه دستم گرفتم و حساب و کتاب کردم . میدانی دوست من هر چه که باشی و هر کاری که کرده یا نکرده باشی ، من از اعماق قلب لِه شده ام دوستت دارم. حالا که این فکر از ذهنم گذشته است ، دیگر نمی‌خواهم کنارش نباشم یا این
 
◀ تیغ به خفیه میخورم آه نهفته میکنم گوش کجا که بشنود ناله زار خامشان ▶
 
دیگه چن وقته ناراحت نمیشم؛ یعنی خیلی ناراحت میشم.
خب خیلی سخته بخوای هر روز فکرا کلیشه ای رو تو بشقاب فلزی زنگ زده
میل کنی ولی اینم مثل چیزا دیگه برام عادی شده 
نه عادت نکردم بهش فقط بی تفاوتم اون خنده متمایل به چپ صورتم رو بهش نشون میدم
تصمیم گرفتم یکم بدتر بشم،در واقع بدتر نفس بکشم.
ادامه مطلب
متوجه شدم که خودزنی زیادی میکنم تو رابطه ام.
اینجوریکه هی میگم اره تو که روابط اجتماعیت خیلی بیشتره، اره تو که خیلی بهتره کارت از من، اره تو که خیلی کار بلدتری از من، اره تو که خیلی بیشتر از من دنبالتن
متوجه شدم که این خودزنی رو تقریبا در تمامی روابطم داشتم. چون خوب با طرف خیلی مدت طولانی در روز، در ارتباطم و طبعا همه درد و دلام رو به اون میگم که یه مقداری ادم خودزنی هستم توی مغز خودم و این حرفها رو به اون هم میزنم و در میون میگذارم.
 
نکته بعدی ا
چه بی لیاقت!
چه احمق!
می دانستی که اگر میموندی و من دوست میداشتم چه لذتی می بردی!!
الحق که راست گفتن خلایق هر چه لایق!
اگر به من اجازه دوست داشتنت را می دادی، دیگه اجازه نمیدادم این حجم از آشفتگی تو چشمات بمونه. دیگه اجازه نمیدادم که بی قرار برنامه های زندگیت باشی، حیف واقعا که احمق بودی.
از دست دادی کسی که تمامش را به نامت میزد..
و برایت جان فشانی میکرد..
یه دختر ... عزیز و دوس داشتنی دارم، خیلی دوسش دارم و چند سالی ازم کوچیک تره... بهش پیام دادم که باهاش حرف بزنم... انگار فازش خیلی خراب بودو حال روحیش بهم ریخته... گرچه زیاد باهام حرف نزدم... اما میدونم غمگینه... خیلی دلم می خواد کمکش کنم.. ناراحتیش منو هم ناراحت می کنه... ای کاش هیچ دختری هیچ وقت ناراحت و غمگین نباشه... 
ادامه مطلب
داستان کوتاه دندان
 
ناخودآگاه و از شدت دندان درد، در جواب سوال دختر کوچکم که پرسید: مامان جون کجا میری؟با عصبانیت و فریاد جواب دادم: میرم دندون بکشم!رها، ناراحت و سرخورده، بدون اینکه حرفی بزند، به اتاقش رفت‌.من که از درد دندان کلافه بودم، توجه ای به او نکردم. مشغول بستن بند کفش‌هایم بودم که رها با کاغذی در دست پیش من برگشت و گفت: بیا مامان جون، ناراحت نباش من برات کشیدم!نگاهی به برگهٔ کاغذ انداختم، یک دندان را نقاشی کرده بود. با شرمندگی نگاه
داستان کوتاه دندان
 
ناخودآگاه و از شدت دندان درد، در جواب سوال دختر کوچکم که پرسید: مامان جون کجا میری؟با عصبانیت و فریاد جواب دادم: میرم دندون بکشم!رها، ناراحت و سرخورده، بدون اینکه حرفی بزند، به اتاقش رفت‌.من که از درد دندان کلافه بودم، توجه ای به او نکردم. مشغول بستن بند کفش‌هایم بودم که رها با کاغذی در دست پیش من برگشت و گفت: بیا مامان جون، ناراحت نباش من برات کشیدم!نگاهی به برگهٔ کاغذ انداختم، یک دندان را نقاشی کرده بود. با شرمندگی نگاه
سامورایی اومده و من باید رو اعصابم کار کنم. انتظار داره تو روز تعطیلمون هم کار کنیم. امروز یه چی گفت تو گروه ناراحت شدم ازش، دیگه ویس نفرستادم. گروه رو میوت کردم چون امروز آفم و اون حق نداره ازم انتظار کار داشته باشه. رئیس ۱ هم اکی داده که ۵ شنبه تعطیلم پس گه خوریش به اون نیومده به عبارتی!!
بعد از میوت کردن گروه نشستم برنامه ی زندگیم رو تا آخر سال نوشتم. من جدا از کارمند بودن یه انسانم که برای آینده م آرزو دارم و اون اهداف برام مهمتر از کار هستن. ب
سپهر تصادف کرد. من نرسیدم کتابم را تمام کنم. 
هول فردا برم داشته. همه مان صحیح سالمیم. من خوابالودم. ایده ای ندارم که کی قرار است کتاب را تمام کنم. 
نسترن با سپهر شوخی کرد که دم در بابت تصادفت دعوا شده. شوخی ناپسندی بود. سپهر ناراحت شد. نسترن ناراحت شد که سپهر ناراحت شده. 
من هیچوقت جنبه شوخی را نداشتم! خوابالودم و هنوز بیش از نیمی از یک کتاب چهارصد صفحه ای روی دستم مانده. اگر شوخی مسخره نسترن نبود، یلدای بدی نمیشد. 
خاطرم هست که باید از پنج شنبه پ
اجازه میدهی آرزویت کنم؟
من از خیرِ در آغوش گرفتنت گذشتم... بگذار دلخوشِ رویاهایم باشم بگذار همه بگویند "بیچاره دیوانه شده"
من کاری با این حرف ها ندارم فقط میخواهم صبح ها زودتر از تو بیدار شوم موهایت را شانه کنم دکمه های پیراهنت را ببندم دستم را روی صورتت بکشم.. وای دستم را رویِ صورتت بکشم... یعنی تا این حد اجازه دارم در رویاهایم نزدیکت شوم؟ 
من اصلا از تو توقعِ محبت هم ندارم میدانی دوست داشتنِ تو نیازِ من است مثلِ نیازِ ماهی به آب من بدون دوست دا
بسم الله الرحمن الرحیم
یافارس الحجاز ادرکنی الساعه العجل
در دعای افتتاح، به این نکته اشاره میکنیم که بدون اجازه خدا نمی‌توانیم بگوییم خدایا،اگر این قدرت را پیدا می کنیم نام خداوند را بر زبان و قلب جاری می کنیم تنها از سر لطف خداوند است...
چه افتخاری بالاترازاین و اثبات محبت به این واضحی ...
خدا اجازه میدهد تا (کونوقردة الخاسئینی)مانند من به درگاهش رود و بگوید خدا...
پس بدون شک درین اجازه محبت و توجه و استجابتی است...
و وای به حالم اگر حال دعا کرد
آیه الله ملا اسماعیل عقدایی از علمائ مشهور یزد که از شاگردان آیه الله بحر العلوم می باشد،زمانیکه در نجف بودند یک روز برای زیارت امام حسین علیه السلام وارد کربلا میشوند .وقتی نزدیک حرم میرسند مشغول خواندن اذن دخول میشوند.ملا اسماعیل به رفقای خود میگوید تا حضرت به او اذن ورود ندهد وارد حرم نخواهم شد ولذا روز اول اذن به اوداده نمی شود واو بر میگردد.وروز دوم همین کار راتکرار میکند وباز اجازه ورود داده نمی شود ،برای روز سوم می آید وبا دلی شکسته و
چرا اینجا رو یادم رفته بود؟ چرا برام بی اهمیت شده بود؟
بعدا باید به این سوالا جواب بدم ولی قبلش باید بخوام از خدا و امام‌زمان که کمکم کنن ،من میخوام برم با بچه های هیئت برم رودهن ، و الان نیازمند اجازه ی بابا عم... و باید امشب اگه حالش خوب بود بهش بگم ، واقعا از خدا میخوام کمکم کنه و اجازه بده...♡
چون واقعا نیاز دارم به اجازه ش ، و واقعا آبرو بریه اگه نذاره، دوست دارم باشم تو هیئت و نقش داشته باشم...ایشالا که خدا کمکم کنه...
.
بعدا باید راجع به روز شک
سلام
ممنون از کسانی که وقت گذاشته میخونن و نظر میدن.
با پسری آشنا شدم که علاقه دو طرفه داریم، و با خانواده‌ش صحبت کرده و از من خواستن که با خانواده‌م صحبت کنم تا اگه اجازه دادن‌ برای آشنایی بیشتر و بعد خواستگاری بیان...
یه مسائلی هست که میتونم باهاش کنار بیام، به نظرم مشکل‌ساز نیست، مثلا اینکه اهل دو شهر مختلفیم، فرهنگ متفاوتی داریم، و مکان زندگی مون حدود ۶ ساعت فاصله داره. یه مساله‌ای که منو خیلی نگران کرده اینه؛
یک ماه بعد شروع رابطه‌مون
بعضی وقتا یه سری حرفا بدجور آدم و بهم میریزه...
اما اینکه بهم میریزیم تقصیر خودمونهدرسته شاید حرف خیلی ناراحت کننده بوده اما روحمونم نباید اینقدر نازک نارنجی باشه اینکه یکم بهش بربخوره خب ولی حق نداره ناراحت شه و دیگه یادش نره
چون خیلی بزرگه اگه یادش بمونه و کینه بشه وسعتش زیر سوال میره روح ما انسان ها خیلی بزرگ و زیباس نباید با این چیزای کوچیک کوچیک خراب بشه
نمیدونم چرا ولی بعضی وقتا یادم میره اینا رو به و شدت از یه حرفی ناراحتی میشم اما تو د
 
 
موشی در منزل شخصی خانه کرده بود و در لانه خود روزهای خوبی را سپری می کرد ،یک روز که داشت از سوراخ لانه، حیاط را تماشا می کرد ،صاحب خانه را دید که با خود تله موشی را به خانه آورده است و فریاد می زند ای زن امشب از دست این موش مزاحم خلاص خواهیم شد ،زن صاحب خانه با خوشحالی به استثبال مرد آمد واز او به خاطر خریدن تله موش تشکر کرد .موش ناراحت به پیش حیوانات خانه رفت و از آنان خواست فکری بکنند . مرغ گفت :تله موش هیچ ربطی به من ندارد . گاو گفت : ما را با ت
چرا اینقدر دایره ی دوستام زیادن چرااا؟
دلم نمیخاد با هیچکدومشون حرف بزنم... نه ببینم... هیچی نشه پقی میزنم زیر گریه... دست خودم نی میزنم زیر گریه. گریه ای که بعدش همه چی دوبرابر خراب تره.
به چه زبونی بهتون بگم نمیخام باهاتون حرف بزنم و ناراحت نشید؟ سه باره اومدی پیویم سکوت تحویل گرفتی برو دیگه هروقت حالم خوب بود بهت پی ام میدم حرف بزنیم.
میخام تنها باشم. بخواید نخواید فقط شادیهام با شماس... اصن خواستن شما مهم نی... من نمیخام غمامو جز اون نفرات انگشت
بعد از اینهمه، قرار شد فردا بریم مشهد.
فکر میکنم آمادگیش رو ندارم. کمه کم ده روز قبل از مشهد باید یکم به مغزت رسیدگی کنی. همینجوری ریخت و پاشیده که نمیشه، میشه؟
.
.
ولی از یه جهت دیگه اون مشهد نیست این هفته :)
ینی نمیبینمش
فوق العاده اس، نیس؟
اینهمه راه تا شهرش برم ولی نبینمش
شاید این حتی از تمرکزی که میخواستم ده روز قبل از مشهد رفتن روی روحم بذارم بهتر باشه. اینجوری میتونم فقط به زیارت فکر کنم.
دروغ چرا، خیلی زور داره. ولی خیلی ناراحت نیستم. اینج
باید مراقبِ تک تکِ حرف ها و واژه هایی که توسط دستها و زبانمون زده می شه باشیم ، امّا بیشتر حرفم در این مطلب در مورد گپ و گفت هامون بصورت نوشتاری هست .
شاید روزانه دقیقه ها و یا ساعت ها می شینیم پای موبایل و سیستم و بالاخره در هر جایی که فعالیت کنیم ، شرایط طوری پیش می ره که مجبور می شیم یه نظر بذاریم ، کسی ازمون سوالی می پرسه که باید جوابش رو بدیم و امثال این ها امّا باید خیلی احتیاط کرد بالاخره ناراحت کردن ، اسمش ناراحت کردنه و فرقی نداره که بصور
روزی که قرار بود صیغه محرمیت بخوانیم بعد از محرم شدن به اتفاق خانواده‌های‌مان رفتیم یک ‌امام‌زاده زیارت  و بعد هم بیرون امام‌زاده نشستیم با هم صحبت کنیم  من که کنارش نشسته بودم، انگار کر بودم اصلاً هیچی نمی‌شنیدم، اما یادم هست خیلی از رهبر صحبت کردند بعد از عقد از اعتقاداتش گفت و از صحبت کردنش مشخص بود که خیلی طرفدار سرسخت آقاست  شدیداً نسبت به حضرت آقا غیرتی بود همه می‌گفتند «آقا ابوالفضل اصلاً ناراحت نمی‌شود واقعاً کسی ناراحتی آقا
فهمیدن پوچی زندگی ساختگی ذهن ما و محدود بودن زندگی واقعی ، خیلی برام برکت داشت. حتی نمی دونم دقیقا کی و کجا توی چند ماه اخیر همچین تو دهنی خوردم که چه خوب هم بود. شایدم یهویی نبود. شاید یه روند یا مسیری بود که سال ها طول کشید. چه راه سختی هم داشت. الان که فکر می کنم به نظرم هر دوتاش. 
هرچی هست ، دوست دارم پرنده های توی قفسمو آزاد کنم 
میخوام بهشون بگم نترسین برین ... بال بال بزنین ... پرواز کنین 
پرواز کنین هر جا که به دلتون قشنگ و روشنه ... اوج بگیربن
سلام 
دختری هستم که مدتی دیگه به عنوان دندونپزشک تو یه درمانگاه مشغول کار میشم. واقیعت اینه که از نظر دیگران حتی خانوادم و دوستام من به شدت مغرورم. من واقعا قصد دارم خودم رو اصلاح کنم اما نمیدونم چطوری. 
همیشه فکر میکنم اگه وضعیت دندون های مراجعه کننده نامناسب باشه یه چیز بگم ناراحت بشه یا اگه بیمارم بچه باشه زیاد لج کنه عصبی بشم. راستش گاهی به خودم حق میدم چون خیلی سختی کشیدم و درس خوندم.
سوالم از شما اینه که چه رفتارهایی از پزشکان و دندونپزش
خلاصه و کوچک شده‌ام. انقدر که حس می‌کنم همین اتاق یک وجبی برایم بزرگی میکند. خودم را در بیکران جهان هیچ می‌بینم. این بار بزرگی را از شانه‌هایم برمی‌دارد. حس خوبی دارد دور بودن از تمام کسانی که قدرت تحت تاثیر قرار دادن ِحالم را دارند. آن روزی که با من بد حرف زدی ناراحت شده بودم و حتی پیش خودم نمیخواستم ناراحتی‌ام را اعتراف کنم. مرا میکُشد اینکه با یک جمله‌ی تند تو اینقدر از خودم متنفر میشوم. روزهاست که ندیدمت. نه تو را و نه هیچ قهرمان دیگری ر
 
امروز خیلی ناراحت کننده بود، دلخوشی داشتم که اینجا [ایلام در خدمت سربازی] نمازم قضا نشده است، البته چه نمازی! یک مشت الفاظ را خواندن. نمازهایم اصلا روح ندارد و فقط ناراحت از نخواندن آن هستم. حالا یا روی عادت یا روی وجوب آن. برای تنبه خودم، صبح تا ظهر آب نخوردم.
 
ملاقات در فکه، زندگی نامه شهید حسن باقری ص 38
فروش ویلایی
شیخ بهایی،بر خیابان
۲۳۰ متر
جنوبی
۱۰ میلیارد
توضیحات :کلنگی قابل سکونتزمین ۲۰۰متر،تجاری ۳۰مترعرض زمین ۹متر،بر مغازه ۶متراجازه ساخت ۳طبقه روی پیلوتاجازه ساخت صد در صددو سند مجزاکد ۱۲۲۵ ۰۹۱۳۱۰۸۶۷۱۹ ۰۹۱۶۲۸۷۱۷۸۷
 
روزی چارلی چاپلین جوکی را برای تماشاگران تعریف کرد.
همه خندیدند.
سپس برای بار دوم آن جوک را تعریف کرد.
این بار فقط تعدادی خندیدند.
وقتی برای بار سوم آن جوک را تعریف کرد هیچکس نخندید،
سپس چارلی چاپلین جملات زیبایی گفت : اگر یک جوک نمی تواند چند بار تو را بخنداند چرا یک غم باید چند بار تو را بگریاند؟
#چارلی_چاپلین
ما را دنبال کنید.
2480 - «اسدا..
عَلَم» وزیر دربار و معتمد شاه در خاطراتش می‌نویسد: “عرایضم را شروع کردم و
در بین صحبت به اینجا رسیدم که مهمانی که قرار بود از آلمان برای ما برسد،
دیشب نرسید. شاهنشاه بی‌نهایت ناراحت و متغیر شدند. البته چیزی به من
نفرمودند، چون می‌دانستند که تقصیری نکرده‌ام. ولی اصولاً ناراحت شد‌ه‌اند،
به حدی که من فکر نمی‌کردم. به هر صورت اوامری فرمودند که بعدازظهر باید
به گردش برویم و ترتیباتی بده! عرض کردم، حتی الامکان سعی خواهم کرد و بع
کسانی که ساکن الهیه، بهداری و دادگستری هستن کم و بیش راننده های کارسان (بهشون باید گفت مینی، مینی بوس) رو میشناسن.
یکی از اونها اسمش مسعود بود. چند روز پیش رفتم سر ایستگاه منتظر شدم بیان دیدم هیچ خبری نیست. اومدم پشت جایگاهِ ایستگاه تا زیر سایه باشم. دیدم یه اعلامیه زدن. با دیدنش خشکم زد.
خودِ مسعود بود. "جوانمرگ مسعود ریخکی". دنیا رو سرم خراب شد. اینقدر ناراحت شدم که همون لحظه اشک تو چشمم حلقه زد. ناچار شدم با اتوبوس برم خونه. تو اتوبوس هم همه در
سلام خدمت کاربران خانواده برتر
من دختری دانشجو و حدود 22 ساله هستم، محل زندگیم یه روستا با فاصله ی خیلی کم از شهره (در حد چند دقیقه طول میکشه تا با ماشین به شهر برسی). همیشه کم و بیش تو خانواده مون تنش وجود داشته. پدرم همیشه وقتی از مادرم عصبی میشدن سرش داد میزدن و گاهی فحش میدادند و حرف های زشتی میزدن که مامانم دلش میشکست و من هم به خاطر مامانم خیلی ناراحت میشدم و گاهی گریه میکردم.
علاوه بر اینکه از جانب پدرم به خاطر این رفتارهاش با مامانم ناراح
✅بیانات حجت الاسلام صیادی دربحث آمادگی های قبل ازدواجPME
وقتی دختری بدون اجازه والدین و پنهانی با پسری ارتباط دارد، بعدها این ذهنیت منفی در ذهن پسر ایجاد میشود که دختری که بدون اجازه پدر با من ارتباط داشت،آیا همین فرد نمیتواند بدون اجازه شوهرش با فرد دیگر ارتباط پیدا کند...؟؟؟؟؟
یکی از اولیای گمنام خدا بود. تا وقی می توانست نمازش را در مسجد نزدیک خانه شان می خواند اواخر دیگر نمی توانست به مسجد برود ولی نیم ساعت قبل از اذان سر سجاده اش بود و نماز قضا یا مستحبی می خواند. چهار تا بچه را با نداری بزرگ کرده بود هیچوقت هم به همسایه ها نگفته بود نداریم میگفت خیلی شبها چیزی برای خوردن نداشتیم ولی صدای ظرف و قابلمه را در می آورد تا همسایه ها نفهمند غذا ندارند. به همه احترام می گذاشت از هیچکس ناراحت نمی شد. حتی یکبار انگشتر طلایش
حرف حق رو زدم 
مطمئنم
تک تک کلماتی ک بیان کردم حق مطلق بود
ولی خب اشتباهم تن صدای بلند و بغض اخر بود
که تهش مجبور شدم خودم برم معذرت بخوام
البته خب نه برای حرفی که زدم بلکه برا صدای بلندم
میدونید معتقدم حتی حق داشتن هم توجیه ناراحت کردن کسی نیست
نه اینکه بخوام همرنگ جماعت بشم یا از حقی کوتاه بیام
ولی خب توی بزرگ ترین هدفم که شاد زیستن( شادی دِل) این ناراحت نکردن و نشکستن دل کسی جز شرایط مهمه
ولی خب اصولا با اینکه خیلی ها دوستم دارن
و افراد خوب زی
اجازه اجتهاد

در سده‌های اخیر این امر تداول داشته است که به هنگام رسیدن طالب فقه
به مقام شایسته‌ای از علم، از سوی استاد یا استادان وی، تصدیقی غالباً به
صورت کتبی و احیاناً به طور شفاهی صادر می‌گردد که وصول او را به درجه
اجتهاد گواهی می‌دهد. این تصدیق را اصطلاحاً «اجازه اجتهاد» می‌نامند. اما
این اجازه ورای جنبه تشریفی و بازتاب اجتماعی، از دیدگاه علمی ارزش فراوانی
در بر ندارد، مگر از باب قول خبره یا به‌احتمال ضعیف از باب شهادت.
منبع:وب س
خدا گاهی کاری می‌کند که از همه بِبُری؛ از همه و حتی از خودت. آن‌قدر چیزهای ناراحت‌کننده نشان‌ت می‌دهد که از همه چیز و همه کس بدت بیاید؛ از همه چیز و همه کس و حتی از خودت...
اوایل خیلی بیش‌تر از الآن ناراحت می‌شدم و گله می‌کردم. اما زنده‌گی مگر چیست غیر از ابتلا و آزمایش؟ مگر زنده‌گی نقشه‌ی خدا نیست که برای هر کس نقش و جای‌گاهی را در نظر گرفته است؟ که اگر غیر از این بود، جبر جغرافیا و تاریخ و محیط همه ناعادلانه می‌نمود و خداییِ خدا را ناسز
به استناد سایت مشاوره حقوق خانواده دینا ، یکی از شرایط لازم برای ثبت ازدواج دختران ، اجازه یا رضایت پدر می باشد ؛ لکن گاهی پدر یا جد پدری بدون دلیل موجه از دادن اجازه ازدواج به دختر مضایقه می کند که در این شرایط ، دختر می تواند با ارائه دادخواست اجازه ازدواج به دادگاه خانواده و معرفی کامل مردی که قصد ازدواج با او را دارد ، برای ازدواج اجازه کسب کند . برای دریافت اطلاعات بیشتر و مشاهده نمونه دادخواست اجازه ازدواج دختر از دادگاه بر روی لینک زیر
دهان خشک  در صورتی که عصبی، ناراحت و یا تحت فشار باشید بوججود می آید. اما اگر برای مدت طولانی دهان خشک شود،  ناراحت کننده است و می تواند مشکلات جدی به همراه داشته باشد.خشکی دهان یک بخش طبیعی پیری نیست. علل عبارتند از بعضی از داروها، اشعه درمانی، شیمی درمانی، و آسیب های عصبی. بیماری های غدد بزاقی، سندرم شوگرن، HIV / AIDS، و دیابت نیز می تواند موجب خشکی دهان شود. درمان بستگی به علت آن دارد. چیزهایی که شما می توانید انجام دهید عبارتند از جرعه جرعه آب

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مطالب دکوراسیون داخلی پاتوپا