نتایج جستجو برای عبارت :

قیرت واقعن جالبه

1
دو فیلم before sunrise و before sunset رو دیدم و می خواستم دیشب سومیش که میشه before midnight رو هم ببینم که به جای این کار، الکی وقت تلف کردم و نهایتن فرصت نشد. واقعن زیبا بودن. به خصوص before sunset و مکالمه های تو ماشین celine و jesse. حس می کنم به تدریج دارم به تصویر درست تری از رابطه با یه آدم دیگه و چلنج هاش می رسم و این خیلی خوبه.
2
استریوتایپ. این واقعن منو رنج میده. واقعن شرمنده می شم وقتی می بینم یه سری موضوعات هستن که واقعن با پیش فرض بهشون نگاه می کنم حتی اگه طرف مقابل
1
دو فیلم before sunrise و before sunset رو دیدم و می خواستم دیشب سومیش که میشه before midnight رو هم ببینم که به جای این کار، الکی وقت تلف کردم و نهایتن فرصت نشد. واقعن زیبا بودن. به خصوص before sunset و مکالمه های تو ماشین celine و jesse. حس می کنم به تدریج دارم به تصویر درست تری از رابطه با یه آدم دیگه و چلنج هاش می رسم و این خیلی خوبه.
2
استریوتایپ. این واقعن منو رنج میده. واقعن شرمنده می شم وقتی می بینم یه سری موضوعات هستن که واقعن با پیش فرض بهشون نگاه می کنم حتی اگه طرف مقابل
1
من یه چیزی رو واقعن بر نمی تابم. اینکه یه نفر بهم غیرمستقیم یه چیزی رو بگه. واقعن خیلی بده. هرچی در مورد حس بدی که بهم میده بگم، حس می کنم حق مطلب رو ادا نمی کنه.
2
امروز صبح حالم خیلی خیلی بد شد. شروع کردم به نوشتن تو وان نوتم. یه دفتر درست کردم روی وان نوت به نام memories و در بی پرده ترین حالت ممکن، حس هام رو می نویسم. واقعن این نوشتن عجب سلاحیه. حالم خیلی خیلی بهتر شد. البته الان دوباره یکم بد شد. تو مکالمه ای یه حرفی رو نزدم که داره خفه ام می کنه.
3
کاش
حدود ۲۰ روز دیگ مونده و واقعن تنبلی بسه دیگ:)) میخام کل وجودمو بزارم براش. میخام اگ خسته شدم هم اهمیت ندم و ادامه بدم. کلی چیز میخام و کلی کار باید بکنم ولی وقتی ب عمل میرسه چی میشه؟هیچکی جز خود خدا نمیتونه کمکم بکنه. کاش پشتم باشه. کاش جواب ی سری کارای بدم رو تو این قضیه نده بهم. کاش خعلی بیشتر از همیشه باهام مهربون باشه. و واقعن همه چیز دست خودشه. اگ اون بخاد بدون خوندن رتبه یک میشی و با کشتن خودت ۵۰۰۰۰! کاش خیر تو چیزی باشه ک دوست داریم.
دیروز ک از
دیروز رفته بودم توچال کلن هم خیلی سخت بود یعنی واقعن پدرم در اومد هم کمرم داقون شد هم وام درد میکرد و همه جام هم سردش بود ولی فارق از این ها بهم خوش گذشت داشتم فک میکردم که واقعن چرا بهم خوش گذشت اخه واقعن هیچیزه جالبی نبود جز سختی به این نتیجه رسیدم که شاید از خود سختیش خوشم میاد یعنی مثل یه جور مازوخیست  بعد فرداش (که میشه امروز) یاده حرف یکی افتادم که میگفت وقتی اسایشت بالا بره مشکلات و دقدقه های ذهنیت هم پیچیده تر میشن مثلا اگه من همین چن وق
امشب مامان بزرگم فوت کرد همیشه فک میکردم تو این شرایط دیگه باید خیلی ناراحت بشم و گریه و اینا ولی واقعیتش داشتم کانتست میدادم و سر این که باید پاشم یا نه شک داشتم که البته یه هو vpn قطع شد و تصمیم گیری رو راحت  کرد ولی الان سواله برام واقعن این قدر سنگ دلم ؟ این تا کجا قراره ادامه داشته باشه. ادمای تا چقد نزدیک زندگیم بمیرن برام مهم نیست؟
 
بعد این با کلی از فامیلام اشنا شدم که واقعن ازشون خوشم اومد و نمیدونم واقعن چرا این مجموعهی مضخرف از فامیلا
امشب مامان بزرگم فوت کرد همیشه فک میکردم تو این شرایط دیگه باید خیلی ناراحت بشم و گریه و اینا ولی واقعیتش داشتم کانتست میدادم و سر این که باید پاشم یا نه شک داشتم که البته یه هو vpn قطع شد و تصمیم گیری رو راحت  کرد ولی الان سواله برام واقعن این قدر سنگ دلم ؟ این تا کجا قراره ادامه داشته باشه. ادمای تا چقد نزدیک زندگیم بمیرن برام مهم نیست؟
 
بعد این با کلی از فامیلام اشنا شدم که واقعن ازشون خوشم اومد و نمیدونم واقعن چرا این مجمعهی مضخرف از فامیلا
امروز برای اولین بار در عمر‌م یادم رفت برم کلاس. وقتی فهمیدم  که یک ساعت و نیم از شروع کلاس گذشته بود. ببین چه خانواده اعجوبه‌ای دارم که تا خودم نگفتم هیچکی حواسش نبود. این برای اولین باره که یادم رفته باید می‌رفتم کلاس. کلاسی که بیشتر از یک سال منظم رفتم.
خیلی جالبه...خیلی،جالبه!
من خیلی سر زدم اونجا
وقتی اوضاع خوب بود 
وقتی اوضاع بد بود 
و وقتی اصن اوضاعی نبود 
جالبه خودم پیدا کرده بودم 
تنها رفتم اولین بار و خو ۹۹ درصد موارد هم تنها بودم 
الا دوبار 
هوا چقدر عجیب شده 
دیلمان برف 
اینجا ۷ درجه 
جالبه 
اردیبهشت عجیبیه!
حتما مادرا جاشون جای خوبیه حتی وقتی نیستن 
امیدوارم باعث لبخند باشه برات زندگی دختر کوچولوت.
خیلی زیاد اسمشو شنیده بودم و هزاران بار پوسترشو دیده بودم. الان ک فصل یکش رو تموم کردم چندان ب دلم نشسته و فقط بخاطر اینکه بفهمم واقعن ته ماجرا چه اتفاقی رخ داده فصل ۱ رو تموم کردم...
اگه کسی هستین که از جریانات جنایی بر اساس واقعیت خوشتون میاد، از این سریال هم خوشتون میاد! اول هر اپیزود نوشته میشه که داستان بر اساس واقعیته و ب احترام کسایی ک مردن و ... داستان بر اساس اون واقعیتی که گفته شده یاخته شده و اون اسم ها تغییر کرده فقط. که البته ی سری جاه
خیلی جالبه دقیقا وقتی کتاب موج ها که داخلش به تله پاتی و پیشبینی و اینجور چیزا اشاره شده بود تموم کردم، توی دنیای سوفی به این قسمت رسیدم که این چیزا رو رد میکنه. یه بار دیگه، کتابا ما رو پیدا میکنن، یه بار دیگه یه کتاب منو پیدا کرد! جالبه که دنیای سوفی رو مدتهاست میخونم و هربار یه جاییش زو میخونم قبلش درباره اش اطلاع کسب کردم. البته نه همیشه ها. دفعه قبلی درباره وایکینگ ها بودش.
یعنی این کتاب صبر میکنه ون اول اطلاعات لازم رو بگیرم بعدش اون قسمت
خدایا ! همونطور که زمستون رو برای ما تابستون کردی ، تابستونمون رو هم زمستون کن ! آمین .
میگن در اروپا دمای هوا به 30 درجه میرسه ، تو خیابونا به مردم آب رایگان میدن ، اونوقت در ایران ، دمای هوا به 50 درجه میرسه ، برقا رو قطع میکنن (حرفی ندارم واقعن )
هنوز درک نمیکنم چرا باید ساعت 12 ظهر ، در اوج گرما بیان قرار بذارن که بریم با هم دیگه چیزی بخریم . خداییش دیگه من دمای 46 درجه رو انقدر شدید و مستقیم حس نکرده بودم .
یادمه آخرین آزمون سنجش بود به مدت ده دقیقه
بسم الله
رسول عزیز عزیزم
سلام
امروز مبعث سال 98 شمسی است که میشود 14 فروردینش. امروز مبعث شماست که چهل ساله بودید و گوشه نشین حرا. تا جبرئیل آمد و پیام خالق را آورد، خالقی که هم آفریده و هم میپروراند.
و من بنده ای هستم گمشده میان بنده ها، سرگشته ی بین دنیا و آن امر دیگر، پیروی شما (به خیال خودم!) که پیروی ام فقط مایه ی ننگ خودم و شما و سایر پیروان است
ما شیعه ها معمولن با شما حرف نمیزنیم چون حضرت علی و امام حسین و امام رضا برایمان دم دست ترند (خیلی فک
۱
امروز صبح حالم خیلی خیلی بد شد. شروع کردم به نوشتن تو وان نوتم. یه دفتر درست کردم روی وان نوت به نام memories و در بی پرده ترین حالت ممکن، حس هام رو می نویسم. واقعن این نوشتن عجب سلاحیه. حالم خیلی خیلی بهتر شد. البته الان دوباره یکم بد شد. تو مکالمه ای یه حرفی رو نزدم که داره خفه ام می کنه.
۲
کاش اون کتاب جستارهایی در باب عشق آلن دوباتن الان پیشم بود و هایلایتام رو دوباره می خوندم. فک کنم کلشو تو قطار خوندم که یه مقدار چایی هم متاسفانه اون روز روش ریخ
این هفته نه هفته ی پیش با دو نفر از گذشته دیدار کردم
با سید ع.س و م.م
خب نکته ی عجیب اینکه خیلی از چیزهایی که برای من از 8 سال پیش اتفاق افتاده و هنوز هم در جریانه برای اونها خیلی وقته تموم شده و حتی تو یادشون هم نیست! اما من هنوز درگیرشون هستم و برام تموم نشدن و اینکه یادشون نبود باعث شد دلم نخواد یادآوری کنم. چرا؟ چون شاید از بحث کردن بعدش پرهیز میکردم یا نمیخواستم یه تلخی رو بیارم بالا. یه مقداری هم این سوال که آیا اصلن مهم هست حالا که از یاد طرف
چند وقت پیش قرآن می‌خوندم. رسیدم به یه آیه‌ای. آیه‌ی ۳۶ سوره‌ی قیامة بود.
أَیَحْسَبُ الْإِنْسَانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدًى
آیا انسان می‌پندارد که به حال خود رها می‌شود؟
دوستش داشتم. یه حس امنیت خوبی می‌داد. هم حس امنیت می‌داد هم «حواست باشه چه غلطی می‌کنی طور»! :دی توی ترجمه‌ش یه تیکّه اضافه نوشته بود که «علی(ع) بسیار این آیه را می‌خواند و می‌گریست.» جالبه!
یه چیز دیگه هم که ازش خوشم اومد بحث توکّل‌ـه!
مثلن زمانی که المپیاد می‌خوندیم یکی از
شلغم یکی از مواد غذایی است که خواص زیادی دارد بخصوص کلسیم و در فصل سرما مثل آنتی بیوتیک طبیعی عمل می کنه
معمولا بچه ها خیلی دوستش ندارن ولی من جدیدا یک روش پیدا کردم که بویش را از بین می بره و احتیاج به پختنش هم نیست
شلغم را خوب بشورید و پوست گرفته و حلقه ای خرد کنید و داخل یک کاسه بریزید و رویش آب لیموی تازه بریزید تا شلغم ها به آب لیمو خوب آغشته بشوند. حالا آماده خوردن هستند جالبه هیچ بوی شلغمی را احساس نخواهید کرد
من با پسرم امتحان کردم جالبه
فکر میکنم اکثریتتون اسم این سریال رو شنیدین. ساخت نتفلیکس عه.اون قدر ک همه میگن نتونست منو مجزوب خودش کنه. اما درکل سریال خوبیه. مثلن ب اون حد از علاقه مندی نرسیدم ک ی شخصیت محبوب داشته باشم! همون کاپل اصلی سریال هنوز برام بیشتر از همه جذابن! 
بازی بچه ها ک شخصیت های اصلی این سریال حساب میشن فوق العاده اس. مخصوصا مایک و اِل (اسم بازیگر هارو نمیدونم.) فوق العاده اس. انگار تمام اون خوشحالی ها و خشم و هرچی ک هست رو واقعن میتونی تو صورت و رفتار اِل حس
ب این گوش کنید و صبر داشته باشید.
هم آرومم هم استرس دارم.
کنترل اوضاع رو دوباره ب دست آوردم و حتی وقتی هم دارم وقتمو تلف میکنم از روی آگاهیه، از روی استرس و ندونستن نیست.
فیلم میبینم تا آروم شم و وقتی گریه ام میگیره(ب خاطر اوضاع ناجور کاراکتر اصلی فیلم!) بیشتر از چیزی ک باید براش گریه میکنم. سعی میکنم استرسمو خالی کنم و واقعا کمک میکنه.
با مامان حرف میزنم. هیچ وقت حرف زدن باهاش اینقدر ارام بخش نبوده. و مامان واقعن داره کمک میکنه. بیش از اندازه امی
1
رفتم یه نوت تو google keep ام ایجاد کردم و دونه دونه چیزایی ک تا چند ماه دیگه، یک سال دیگه، دو/سه سال دیگه و ... رو باید انجام بدم، نوشتم تا نهایتن بتونم به خواسته نهاییم کانورج کنم! بعدشم اون note رو پین کردم تا همیشه اولِ اول باشه. باید هر روز که از خواب پا می شم، بعد قطع کردن زنگ موبایل، بازش کنم و مرورشون کنم و روزم رو شروع کنم!
2
خب من باید زمان باقی مانده رو بشینم و تمرکز کنم و مهم تر از همه صبر پیشه کنم. درسته بسیار احساس پوچی دارم از انجامش ولی باید
اقا چن روز پیش با تیمور ملقب به سلطان رفته بودم بیرون سلطان یه دوست دختر داره شایدم قراره داشته باشه اسمش ستاره هست من با این ۲ تا رفته بودم بیرون الته فقط این ۲ تا نبودن دیگه علی و علیرضا و یه سری دیگم بودن (ک=میدونم که به درکتون) حالا سلطان رو ستاره که غیرت داره ولی من مث که این قظیه رو خیلی جدی نگرفته بودم هیچی حالا سلطان اصابش خراب شده منم که کلا از فراینده فیرتی شدن خیلییییی عشق میکنم ولی این سری دیگه خیلی جدیه مثل این که .
حالا این سلطان نمی
جدن توی این عمر کوتاه به بیست نرسیده م، حداقل از سنی که یاد گرفتم حرف بزنم - و اینطور که از شواهد بر میاد خیلی هم زود بوده - یاد ندارم دلم میخواسته حرفی بزنم و نتونسته باشم. منظورم از لحاظ چیدن کلمه ها تو ذهن کنار هم و تبدیل کردنشون به صوته. تا یه سنی که کلن محدودیتی نداشتم. ابتدایی از مدرسه که میومدم انقدر حرف میزدم که مامانم ازم خواهش میکرد یکمی ساکت بشم. اما خب بعد یه سنی هم فقط جمله ها توی ذهنم مرتب می شدن، خیلی هاش به صوت تبدیل نمیشد، در بهتری
امشب یه حرکت گروهی عظیم رو که تیم براش  ۲۰ روز  زحمت کشیده بودو نابود کردم :((((((
و الان نمیدونم چه کار باید بکنم 
حس قاتل بودن دارم قاتله یه نحزت 
نمیدونم واقعن و فقط ناراحتم  بد ترش اونجاس که حتی تنبیه هم نمیشم و در عذاب وجدان خواهم سوخت 
فردا روز سختی‌رو در پیش دارم..
اسم‌ش هست "چِهِلُم" اما من میدونم نیست!
نمیدونم چرا تاریخش رو جلو انداختن ، راستش من از کاره بزرگ‌تر ها سر در نمیارم.
اونا واقعن عجیبن!..
کیا کتاب شازده کوچولو رو خوندن؟ 
اگه اون کتابو خوندی،حتما می‌فهمی چی میگم!:)
ادامه مطلب
گفتم به مناسبت این اتفاق ناگوار که مریض شدم و جون زیادی ندارم که فاصله زیادی از تختم بگیرم، یه پست بزارم و حداقل یکم بار فکری مو کم کنم. خوندنش نمیدونم چقدر برای شما جالب میشه یا نه. دیگه هرجور خودتون صلاح می دونید.
 
امروز میخوام یکم راجب کراش حرف بزنم. اصلا کراش چیه؟ به چه حسی میگیم کراش؟
یادم میاد وارد دانشگاه که شدم اصلا با این کلمه آشنا شدم. نمیدونم چقدر قدیمی تره ولی قدمتش بین ایران و ایرانی واقعن زیاد نیست. شما همین الان هم کراش رو به فار
سرگرمی یه آدم بیکاری که روز جمعه اطرافیانش رفتن پی کار و گردش خودشون و اونو تو خونه تنها گذاشتن، می‌تونه این باشه که بره تو دیوار بگرده و بخونه که ملت به چه دلایلی لوازم نوی تازه خریده‌ی خودشونو می‌خوان بفروشن.
جا ندارم
کادویی بوده، دوستش ندارم
اسباب‌کشی دارم
مهاجرت در پیش دارم
جهیزیه‌م بوده، بلااستفاده مونده
...
برام جالبه که برام جالبه.
سلام سلام
دوستان بعد از یه قرن اومدم بالاخره البته واقعن واقعن از همه معذرت میخوام واسه غیبت طولانیم یه مشکل جدی داشتم که خداروشکر حل شد به امید خدا در آینده جبران میکنم:)
.
.
.
الانم شما رو به یه میکس خفن از سریال تو فوق العاده ای دعوت میکنم
ادامه مطلب
 
برام خیلی جالبه این که یک سری از هم خانم‌ها ، نمیتونن یک هفته بدون‌ حضور یک مرد تو زندگیشون بگذرونن و هی از این رابطه وارد یک رابطه‌ی دیگه میشن ، و اگه بین دوتا رابطه چند روزی فردی تو دست و بالشون نباشه دائما ناله میکنن که من همیشه تنها بودم و فلان و بیسار. بعد با همچین شخصیت غیر مستقل و وابسته به جنس مخالف ، دم از حقوق زن و هشت مارس و این جور حرف‌های قشنگ قشنگ میزنن . نمیدونم آیا همه جای دنیا بین حرف و عمل مردم این همه تناقض وجود داره یا فقط
قدرت تو اینه ک میتونی ب صورت همزمان حال من رو خوب و بد کنی.
اینه ک میتونی منو خوشحال و ناراحت کنی.
میتونم همزمان دوستت داشته باشم و ازت متنفر باشم...
تو عجیب ترین، محبوب ترین و یکی از عزیز ترین های عالمی و حیف ک خودت نمیدونی... واقعن حیف!
واقعن برام سوال شده که ما که این همه مردممون دید سیاسی دارن، چه جوری تغذیه می‌شن و دیدشون دست‌خوش تغییر می‌شه.
اصلن چه جوری این دید درشون به وجود می‌آد؟
این بحث‌های سیاسی که می‌کنیم، چه تو مهمونی، چه تو تاکسی، چه دانشگاه و... واقعن تاثیری توی بینش سیاسی آدم‌ها می‌ذارن؟
یه خرده کلّی‌تر بگم، برام سواله که مردم چه طوری فکر می‌کنن؟ چه طوری تصمیم می‌گیرن با یه نظام/حزب/جریان که وجود داره، موافق/مخالف باشن؟
و خب یه سری رفتارها برام عجیبن. هر
برگشتیم به ده - پونزده سال پیش که برای باز شدن یه صفحه، باید دقیقه های طولانی صبر می کردیم و لعنت می فرستادیم به سرعت کند و اعصاب خورد کن اینترنت! بله بله می دونم که مودم های پیشرفته و اینترنت های پرسرعت رونق دارن، ولی واقعن همون چیزی که تبلیغ می کنند رو استفاده می کنیم؟ اگر شما مشکلی با اینترنتتون ندارید، پس عمیقن خوش به حالتون! 
خب متاسفانه به وضعیت پارسال دچار شدم. نخوندن رو میگم. راستش از اول سال فقط به رسیدن فکر میکردم. حتا الانش هم چیز دیگه‌ای تو ذهنم نیست و فقط به رسیدن فکر میکنم. ولی خب اگه به همین منوال پیش بره فکر نمیکنم. نه نه نمیخوام به نرسیدن فکر کنم. باید بشه. و خب نمیتونم این وضعیت رو به کسی بگم. دوستاییم که مثل خودم دانشگاه نرفتن هم وضعیتشون آنچنان از من بهتر نیست. اونایی هم که دانشگاه میرن فقط یه جمله بلدن. که امسال هرچی اوردی برو. مهم نیست بهشون بگم من امر
خب متاسفانه به وضعیت پارسال دچار شدم. نخوندن رو میگم. راستش از اول سال فقط به رسیدن فکر میکردم. حتا الانش هم چیز دیگه‌ای تو ذهنم نیست و فقط به رسیدن فکر میکنم. ولی خب اگه به همین منوال پیش بره فکر نمیکنم. نه نه نمیخوام به نرسیدن فکر کنم. باید بشه. و خب نمیتونم این وضعیت رو به کسی بگم. دوستاییم که مثل خودم دانشگاه نرفتن هم وضعیتشون آنچنان از من بهتر نیست. اونایی هم که دانشگاه میرن فقط یه جمله بلدن. که امسال هرچی اوردی برو. مهم نیست بهشون بگم من امر
نظر علما رو نمیدونم ولی واقعن همین روزای تعطیل آخر هفتست که اسلامو نگهداشته. قشنگ کارای کل هفته و البته خوابای کل هفته جمع میشن برای این روزا
+اینکه ازین استعدادای ادبی ندارم به کنار ولی واقعنم نمیخوام اینجا یسری خزعبلات غیر واقعی بنویسم. امیدوارم همش در مورد خودم باشع یا حداکثر چسناله هام
باشد که باشد
امروز بیرون بودم، بر خلاف اکثر جمعه های زندگیم یکی دوهفته ای هست که جمعه ها رو میرم بیرون و بهتره. انگار از بار سنگین غروبش کم میشه. هفته پیش که نه. این هفته ولی آره. از اون هفته تا این هفته زندگیم زیر رو شد. یه جوری که میتونم بگم الان سر خط 19 سالگیم وایسادم. ده سال عقب گرد! چقدر جذاب و قابل تامل واقعن. ولی خب نمیتونم کاری براش بکنم. چیزیه که اتفاق افتاده و من مجبورم باهاش کنار بیام. یا نمیدونم، هرچی! ولی به هرحال اینجوریه دیگه.
توی قلبم یه غم زیادی
من نمیدونم چه حکمتیه تا ما برنامه میریزیم برا مسافرت همه جا بارونی میشه جو هوا خراب میشه و سیل میاد :|  خانواده نظرشون اینه ک بذاریم خرداد بریم ک بارونا بند اومده :/ 
من نمیدونم واقعن چه حکمتیه :/ 
کاش میشد روتیشنمونو عوض میکردم.دلم میگیره وقتی بخوام هم گروهی اونا بشم :|  نمیدونم این چه حس مزخرفیه.بد نیستن اصلا مشکل از منه که دلم زودی میگیره.حس غریب بودن دارم.از بس متفاوتم :/ 
صبح رفتم دارآباد با روح الله و امیرحسین. قبلش فکر می‌کردم قراره خیلی کلاسیک بریم برسیم به چال مگس املت درست کنیم بخوریم برگردیم. ولی یه هو یه جاش امیرحسین از جادّه زد بیرون و رندوم شروع کردیم یه مسیری رو رفتیم. به جای جالبی رسیدیم! و دوست داشتم بدون هدف طی کردن مسیر توی کوه رو!
موقع برگشت هم تصمیم گرفتیم از همون مسیری که رفتیم برنگردیم. و واقعن اذیّت شدیم و حال داد. :))
ای کسایی که دوستون دارم لطفا مراقب خودتون باشید. کسی نمیتونه جای شما رو بگیره. واقعن اعصابم به هم میریزه وقتی حالتون خوب نیست.
با مامان دارم دعوا میکنم که چرا سهل انگاری کردی و رفتی اون بالای ارتفاع اخه چی کار داشتی اونجا الان خوب شد ازون بالا افتادی :((( نکنید دیگ نکنید.
مواظب خودتون باشید. بخش بیشتر حال خوب من حال خوب شماست:(
1
دیشب داشتم به این فکر می کردم که استریوتایپ واقعن اجتناب ناپذیره و ما هم نماینده های کامیونیتی هایی هستیم که توش خواسته یا ناخواسته عضو هستیم. نماینده به این معنا که وقتی رفتار های غلطی از خودمون نشون می دیم، ممکنه روی وجهه ی اون کامیونیتی که عضوشیم هم تاثیر بزاریم. مثلن یه نفری که مسلمونه و رفتارهای نادرستی از خودش نشون میده، باعث می شه آدمای دیگه مبتنی بر همون تجربه محدود بگن، ببین همه مسلمونا این جورین! یا همه پسرا این جورین! خیلی یه جور
بعد کنکورم، مث پارسال رفتم پیش میگو. میگو آدمه. یه اسم خوب و مناسبیم داره خودش. ولی من بهش میگم میگو و اینجام مینویسم میگو. شمام به همین قانع باشین. داره دوسال میشه تقریبن که با هم دوستیم و تو این دوسال به جاهای خوبی رسیدیم تو دوستیمون.
اون روزم بعد نمیدونم چند ماهف فک کنم از بعد اسفند، رفتم دیدمش. چون بسه به نظرم همین قد دیدن دیگه. کلن من آدم دوری و دوستیم بیشتر. ینی دوستیای برخط و آنلاین و چت کنیم و اینا رو بیشتر از روابط نزدیک دوس دارم و برمیگز
آیا ما بازیگران مومنه که حجاب واقعی دارد هم در خارج از منزل نداریم. چرا کسانی که نقشی را بازی می کنند، از خانم های بی حجاب و بی حیا هستند؛ در واقع. آیا در جامعه بازیگران خانم هستند که واقعن در دنیای واقعی درباره ی حجاب خود حساس هستند؛ یا این اطاعت را برای خدا در فیلم ها فقط انجام می دهند.
صبر کن تند رفتیم، بیا بگییم حجاب دارند اما خود مان را بازی دهیم گوییم بد حجاب. و بی حیا مگه میشه؛ یک چند تا هورمون، آن هم از نوع وارداتی هستش چون در تهاجم فرهن
یادمه قبلن ک فکر میکردم میگفتم من تا دو هفته بعد از کنکورم همش با دوستای مختلفم میرم بیرون کلی خوش میگذرونم و آدم های مختلفی رو ک تو این ۱۲ سال شناختم رو دوباره میبینم و اینا.
ولی الان بجز برای بیرون رفتن با بچه های زبان و دوستای مدرسه الان +پونه هیچ ذوق دیگ ای ندارم. ی اتفاقی افتاد ک پیش خودم ی دوستی تقریبا ۳ ساله رو تموم کردم و میخام واقعن بعد از تموم شدن مدرسه از ی دوست نزدیک ب ی اشنا تبدیلش کنم اونم برای سلامت روان و توهین نشدن ب شعور و شخصیت
همیشه خوشبخت‌ترین آدم‌ها در چشمم آن‌هایی بودند که تنهایی‌های طولانی را تاب می‌آورند، باکیفیت، بی این‌که دم از بی‌کسی و فقر لحظه‌هایشان از آدمی‌زاده‌ی دیگری بزنند؛ شاکی نیستند. با هزاری عالم و آدم در چالش و مواجهه و مراجعه، دست‌و‌پنجه‌ نرم نمی‌کنند و خیال باطل توطئه و خودشان‌ْمحوری این عالم نمی‌پزند. همیشه خوشبخت‌ترین آدم‌ها در چشمم آن‌هایی هستند که واقعن می‌دانند با لحظه‌لحظه‌های تنهایی‌ها چه کنند، با خودشان چه کنند، با ا
پرسیدم: «چند تا مرا دوست نداری؟» روی یک تکه از نیمرو، نمک پاشید. گفت: «چه سوال سختی.» گفتم: «به هر حال سوال مهمیه برام.» نشسته بودیم توی فضای باز کافه سینما. داشتیم صبحانه می خوردیم. کمی فکر کرد و گفت: «هیچی.» بلند بلند خندید. گفتم: «واقعا؟» آب پرتقالم را تا ته سر کشیدم. «واقعن هیچی دوستم نداری؟» گفت: «نه نه. صبر کن. منظورم اینه که تو جوابِ چند تا مرا دوست نداری، هیچی. یعنی خیلی دوستت دارم.» گفتم:«نه. اینطور نمیشه، تو گفتی هیچی.»
 تکه ای از ژامبونِ‌
یه آزمایشی کردن دانشمندا که نتیجه اش واقعا جالبه!!
میان جلوی بچه ها شیرینی میذارن، بعد میگن اینا رو نخورید.تو اون اتاق دوربین میذارن و از عکس العمل بچه ها فیلم می گیرن.
ززززززززززل می زنه آب دهن لب و لوچه آوییییییییییزون...خلاصه یه وضیعتیه قیافه ی بچه ها...
بعضیاشون آخر سر دیگه طاقت شون(بخونید قدرت شون) تموم میشهو شیرینی رو میخورن...
اما جالبه،وقتی محققا میان و نتایج و واکنش بچه ها رو بررسی می کنن،می بینن اونایی که کمتر به شیرینی نگاه کردنو کمت
خیلی وقته اینجا ننوشتم و الان که اومدم بنویسم دیدم که مث که مدیریت پنل بلاگ هم دچار یک باگ هایی شده. واقعن چرا سرویس های وبلاگ فارسی همش با مشکل مواجهن؟
دیروز مهمون داشتیم و یه نفر که بچه هم داره و همیشه تو مهمونیا همه درگیر این و بچه شن، غایب بود و واااااااقعن همه چی خیلی خوب بود. جالب اینه که بچه اش خیلی خیلی خیلی آرومه و اصن حتا خوب هم حرف نمیزنه که بگم مثلن شلوغه و اذیت میکنه، ولی کلن اینا بلد نیستن اصن با بچه بازی کنن و براش وقت بذارن. تربیت
سلام،من یک دختر محجبه و تحصیل کرده هستم،تمایل به ازدواج با یک مرد دارم که سپاهی باشن سن اصلا مهم نیست،ولی خودم کم سن هستم،واقعن کلافه شدم،هر خواستگاری که دارم سپاهی نیست و تمامی موردای سپاهی و نظامی بابت زیبایی من که یکم از این زیبایی مصنوعی هست و بقیه اش طبیعیه ،به مرحله ازدواج نمیرسه و فکر میکنند من اون ها را به خاطر خودشون نمیخام ،نمیدونم چطوری بگم باطن من از چشمای معصومم پیداست،
سلام
برای من خیلی جالبه بعضی از دختران نمی خوان جواب نه بشنون! ولی وقتی به یک پسر جواب نه میدن اصلا اون رو نمی فهمن!
این مطلب رو برای اون مطالبی ارسال کردم که دختره عاشق پسره شده بود و نمیدونست چطوری بگه و یا اینکه به پسره گفتن و بعد پشیمون شدن و پسره نه گفت و یا بعدا جوگیر شد و ...
بعد جالبه که دختران میان این جور جاها میگن که دختر نباید به پسر پیشنهاد بده! نه، وای چه کار بدی، چقدر آخه!، دختر غرورش میشکنه دختر فلان و بهمان ولی این طور نیست اصلا . 
ا
امروز خبر رسید که سهمیه‌ی بنزینِ بهداری رو حذف کردن! ظاهرا فرمانده کل از این دزدی باخبر شده (این که چطور باخبر شده یکم مفصله و از طرفی که حس می‌کنم چندتا از سربازهای قرارگاه توی کانال هستن ترجیح می‌دم فعلن نگم. ولی در موردش خواهم نوشت) و یه جلسه با فرمانده بهداری و مسؤول پشتیبانی (که آمبولانس‌ها در اختیارشه) گذاشته و بهشون گفته از قضیه مطلعه و کل سهمیه‌ی بنزین رو حذف کرده! واقعن از شنیدن این خبر خوشحال شدم. امیدوار شدم به اصلاحات. امیدوار شد
1
دیشب داشتم به این فکر می کردم که استریوتایپ واقعن اجتناب ناپذیره و ما هم نماینده های کامیونیتی هایی هستیم که توش خواسته یا ناخواسته عضو هستیم. نماینده به این معنا که وقتی رفتار های غلطی از خودمون نشون می دیم، ممکنه روی وجهه ی اون کامیونیتی که عضوشیم هم تاثیر بزاریم. مثلن یه نفری که مسلمونه و رفتارهای نادرستی از خودش نشون میده، باعث می شه آدمای دیگه مبتنی بر همون تجربه محدود بگن، ببین همه مسلمونا این جورین! یا همه پسرا این جورین! خیلی یه جور
یادم نیست دقیقن کجاها ولی کلن خعلی اسم این فیلمو شنیده بودم و خوب... یکم نت خریدم و دانلودش کردم و... حیف پولی ک خرجش شد:/
یه جایی بهش گفته بودن یه رُمَنس متوسطه... ولی من کاملن مخالفم. یه فیلم نه کاملن تینیجری و یه عاشقانه بسیار سطح پایینیه! و واقعن ارزش دیدن نداشت. توی کل ماجرا هیچ چیز جدیدی نسیبت نمیشد و پایانش... افتضاح تر از این ممکن نبود! و من منتظر بودم یه چیزایی از ادامه ماجرا رو توی تیتراژ عاخر ببینیم ک هیچی نبود:))
کلن نت‌تون رو حرومش نکنید چ
امروز دومینمان بود
ریزشِ نزدیک بِ حداکثری داشتیم؛ فقط من ماندم و رِ
بالا و پائین ولنجک را گز کردیم چون هوا برای رفتن بِ وعده گاهِ روزِ اول بیش از حد آلوده بود.
دستِ آخر هم بعد از پشت در های مسجدِ بزرگِ منطقه ماندن راهمان را کشیدیم و رفتیم کنجِ یکی از پارک های بزرگِ حوالی
خودش را بِ ظاهر ندیدیم، اما نمیتوانست خیلی دور باشد...
در ازدحام، گویی احتمالِ بِ سرِ قرار آمدنش بیشتر است!
چیزی کِ مهم است این است کِ وقتی میگوییم هر فلان روز، فلان ساعت، فلان
خب الآن گفتن چیزی که تو ذهنم‌ـه سختم‌ـه. ولی خب از اون جایی که «حرف نزنم می‌گن لالی» می‌گم. :-
به خودم اومدم دیدم که موقع دعا کردن این شکلی‌م که «بابا این همه مشکل ریخته سرم. چه وضعشه؟ کمک کن رفعشون کنم دیگه.» حالا خود عبارت موجود توی دعا، شاید خیلی فکر و حالت درونی موقع دعا رو منتقل نکنه. بخوام توصیفش کنم، این طوری بودم که انگار یه موجودیتی فارغ از خدا هست که داره این مشکل‌ها رو می‌ریزه سرم و من دارم عاجزانه به خدا التماس می‌کنم که کمک کن بز
داشتم به خودم می‌گفتم عه عه... دوره طلا هم تموم شدا... حداقل تا مرحله ۳ دیگه کاری با کمیته المپیاد نخواهم داشت! بعد گفتم که واقعن دوره طلا کیفیتش از اون چیزی که انتظار داشتم کم‌تر شد! بعد همین جوری فکرام ادامه پیدا کردن، گفتم یه جایی بنویسمشون!
به هر حال! این نوشته خیلی پوینتی نداره که بخواید بخونیدش. حتّی نمی‌دونم که چرا دارم می‌نویسمش و چرا دارم این جا می‌نویسمش! D:
بگذریم!
ادامه مطلب
 
چهارشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۱، ۰۷:۱۳ ب.ظ
در کمال نا باوری وبلاگ را از دست کثیف هکر ِ زشت و سیاه ِ بد ادا درش آوردیم !دی:از جناب شیرازی مدیر بلاگفا کمال تشکر را دارم ....فقط مانده ام انگیزه ی هکر جان واقعن ازقفل شکانی  این خلوت کده ای که چیز با ارزشی برای دیگران درش پیدا نمی شود چه بوده ؟/؟ گرچه وبلاگ ها به باد داده ام ولی این تنها دارایی ِ حرف های دلم را که  به دور از نگاه های تیزبود  سخت بود از دستش بدهم .از دوستان پیگیر در این رابطه هم ممنونم
اومدم بشینم پوستر اینا رو طراحی کنم، ولی دارم وبلاگ مینویسم. چون این روزا پیش نمیاد که بتونم پشت لپ تاپ بشینم زیاد. یا نمیدونم شایدم جلوش. به هرحال که دلم برای این مدلی تق تق تایپ کردن با این کیبوردی که جزیره ایم نیس و بیش از ده ساله زیر دس منه تنگ شده بود.
حالا چیزی که هست این اتفاقیه که این مدت افتاده برام، ینی یه جوری حق به جانب بودن خاصی دارم و اینو تو این مدت به دو سه نفری که بهم کار سفارش دادن و داشتن با نظرات تخیلیشون گند میزدن تو کار، نشون
می‌خوام برم امام رضا! خیلی وقته نرفتم. دلم تنگ شده. تازه کلّی تشکّر هم بدهکارم. و کلّی چیز جدید باید بخوام. :-پررو
نمی‌دونم... یه روندی تو زندگی‌م دارم. هر چند ماه یه بار برم پیش امام رضا. و این روزهایی که می‌رم اون جا واقعن شارژم می‌کنن. نمی‌دونم چرا... نمی‌دونم چی داره... ولی می‌دونم یه چیز خوبی داره که حسابی دلم براش تنگ شده. :د
شاید به جز ضامن آهو، ضامن آدم‌های گم‌شده هم باشه. دستشون رو بگیره ببره برسونه به خونه‌شون. :د
 
چرا بعضی‌ها به مشهد
خیلی جالبه
مثلا من داره ازم خون میره و دارم میمیرم
و مینویسم
بعد ملت همه میان میگن حتی وقتی غر میزنی، آخر همه قصه هات به خوبی و خوشی تمام میشه! و انرژی منتقل میکنی به ما و میریم میجنیم برای ادامه زندگی!!
خیلی خوشحالم که همه تان این حس را از من میگیرین.
. راننده ها هم وقتی ساکمو میبینن از مقصد سفرم
می پرسن. برام جالبه که بعضیاشون سوغاتیای شهرمونو میشناسن و حتی این بار
یکی گفت که از یکی از محصولات شهرمون استفاده میکنه. شهر ما شهر کوچیکیه.
نمیدونم چرا این راننده تاکسیا باید بشناسنش. خیلی لنتین!
چندتا ویدئو از نابودی محیط زیست دیدم.. اتش سوزی اخیر استرالیا و قبل از اونم مستندی بود که گویندش خیلی حرص میخورد که نهایتا منابع زمین تا ۱۰۰ سال دیگه میمونه نه بیشتر! و اینکه زمین داره کوچک و کوچکتر میشه و از بین میره و هیچ کسی هم هیچ کاری نمیتونه انجام بده..
اینکه حالا به این موضوع رسیدیم جالبه.. اینکه بابتش حرص میخوریم و استرس داریم و از همدیگه درخواست کمک میکنیم و ... هم جالبه
این چیزیه که خداوند وعده شو داده... یعنی قبلا گفته.. به مرور زمین کوچ
خیلی جالبه
یکی به تو بدی میکنه
بعد تو اولش ناراحت میشی
بعدش میگی اوکی بی خیال
ولی سر اون ادم همه اون بدیا میاد و بعدش تو میگی وای خدا چرا؟!
یعنی گریزی نیست. سر طرف میاد هر بدی ای به شما کرده.
اینقدر زنده میمونین تا شکستش رو ببینین.
دوست دارم همه چی رو طوری جلوه بدم انگار هیچ‌وقت همچین آدمی اصلا نبوده. اما عکس‌ها رو نگه می‌دارم که اگر روزی بخواد دست از پا خطا کنه بتونم یکم خدمتش برسم.
خیلی جالبه ها، هر کاری دوست داشته کرده با من و زندگیم. آخرش هم دو قورت و نیم باقی، بهم گفت هیچ وقت منو نمی‌بخشه و حرفام لایق خودمه! حالا جالبه من نه خیانت کردم و نه باعث خیانت شدم. من این وسط فقط آسیب دیدم. بعد خانوم تازه باید منو ببخشه. تازه آخرش هم منو به خدا واگذار کرد. واقعا این آدما خدا هم
روز به روز دارم بیشتر به این نتیجه می رسم که از خابگاه خوشم نمیاد و خابگاهی بودن سخته --___--
خوشبینی  و تغییر زاویه ی دید '_' و این چرت و پرتا رو که کنار بذاریم واقعن سخته
دبیرستان ک بودم واسه یک شب خابگاه بودن ذوق مرگ میشدم ولی حالا بعد از یک سال خابگاهی بودن اصلا احساس خوبی بش ندارم... گاهی وقتا خوبه ها...ولی کلا نمیارزه...
زندگی با 500 تا دختر دیگه خیلی مسخرس واقن
اونم تو یه اتاق 16 نفره
قبلنا با خودم میگفتم چقد خوب میشدا اصن جنس مذکری وجود نداشت اما ا
جالبه
ادم اینقدر زنده میمونه تا به فاک رفتن و بدبخت شدن همه کسایی که به نحوی اذیتش کردن،
رو ببینه.
 
کسایی که من الان دلم میسوزه براشون، کسایین که چند سال قبل به هر نحو ممکنی اذیتم میکردنو لذت هم میبردن.
حکمت دنیا.
اخر هفته تون عالی.
دوستون دارم.
تدریس برای دانشجویان ارشد با تدریس برای دانشجویان کارشناسی واقعا متفاوته
اولین تفاوت در تعداد دانشجویان ارشد هست.....
معمولا تعداد دانشجویان ارشد کمتر هست و خب صحیح کردن برگه ها راحت تر..(البته غیر از درسهایی که مشترکا با دانشجویان کارشناسی ارائه میشه)
دومین تفاوت در نمره قبولی هر درس هست.....نمره قبولی 14 هست...بهمین خاطر تلاش دانشجو بیشتر هست...
از همه مهمتر، لذتی هست که در درس دادن مطالب تخصصی تر برای دانشجویان ارشد وجود داره
مطالبی که سطحش با
جالبه! یه حسی بهم می گفت امروز قراره بالاخره اینجا پست بذارم! تاریخ آخرین نوشته ام رو نگاه کردم و دیدم که دقیقا 4 ماه گذشته از اون روز. 
یه چیزی بهم بگین لطفا. کتابی، موسیقی ای، فیلم یا سریالی،نقاشی ای هرچیزی که فکر می کنید زیباست برام بفرستید لطفا. نیاز دارم به چیزای تازه:)
امروز ک با محمد توی ماشین نشسته بودیم و برای اولین بار براش اهنگ گذاشتم و گوش داد و بهم گفت ک هندزفریم مزخرفه و حرف زدیم و دو تا اهنگ شان گزاشتم براش و عکس شان رو بهش نشون دادم(احتمالا حدس زده ک رو شان کراش زدم!). حالم رو خعلی خوب کرد:) فکر نمیکردم محمد هم ازین اهنگا گوش کنه و اینا هرچند من نتونستم تحمل کنم ک اون برام چیزی بزاره ک ایشالا دفعه بعد:))
حالم رو خعلی میتونه خوب کنه. حتی اگ کلن حرف خاصی با هم نزنیم و کار خاصی هم با هم انجام ندیم و ازینکه خو
همیشه فکر میکردم یکی از ویژگی‌هایی که خیلی در مورد خودم دوست دارم بی‌ پرواییمه. اینکه خیلی وقت ها خودم رو تو هیچ چارچوبی محدود نکردم و فقط برای رسیدن به چیزی که میخواستم کار کردم. نمی تونم بگم به هر چیزی خواستم تو زندگیم رسیدم ولی خیلی وقتا از خط قرمزام جلو تر رفتم و کارایی برای رسیدن به اهدافم کردم که وقتی به عقب فکر کردم با خودم گفتم: آیا این واقعن من بودم که این کار رو انجام میدادم؟ 
و تو لحظه ای که بهش فکر میکنم می بینم دیگه نمیتونم اون کا
امروز که درمورد critical thinking تو سایت philosophy میخوندم ، چندلحظه ذهنم پرت شد سمت مشاوری که پارسال اومد شهرمون و کلی سروصدا به پا کرد و پول خوبی انصافا به جیب زد!!
این آدم بنظرم واقعا باهوش بود! شهرما شهر خیلی بزرگی نیست ولی خب کوچیکم نیست و تقریبا کسی نبود که اسم این آدم رو نشنیده باشه یا لاافل یک بار تو همایش هاش شرکت نکرده باشه! اعتماد به نفس فوق العاده زیاد و ایده های عجیب و بحث برانگیزش ، اینکه باعث شده بود مدرسه ها و بقیه موسسات کنکوری واکنش نشون
خدا می‌گه: ما قرآن را برای «ذکر» آفریدیم...هوم... یعنی چی؟ یعنی خدا نشسته فکر کرده، گفته خب، من یه کتابی می‌خوام بفرستم که موندگار باشه... چی باشه خوبه؟ هوم... ذکر...ذکر یعنی چی؟ احتمالاً بشه معنی کرد به: یاد.خدا دوست داشته به یادش باشیم... یادمون نره که اونم هست...جالبه... انگار با یه داستان عشقی طرفیم... :)
خوب برم دیگه این هفته ای کاری توی شرکت چار هم تموم شد خوشبختانه برنامه نویس خانم اکرم قین هم نمیخواد آپدیت بذاره که من بخوام آپدیت کنم سایت هارو برم که باید برم یاناکار جالبه از صبح تا حالا بجز چای چیزی نخورده ام اما بازم گشنم نیست 
الآن که دارید این پست رو میخونید ممکنه بعضیاتون صدای کولر به گوشتون برسه و یا بادش بهتون بخوره.
جالبه بدونید اینجانب این پست رو درحالی مینویسم که یک جفت جوراب کلفت به پا، یک سوییشرت به تن، یک کلاه به سر و دو عدد پتو به رو! دارم.
دقیقا تو یازده خرداد هزار و سیصد و نود و هشت!
یه چند روزیه عذاب وجدان گرفتم که چرا انقدر پست های به درد نخور و به اصطلاح زرد تو وبلاگ منتشر میکنم، چرا پست هام جنبۀ آگاهی و اعتقادی و معرفتی نداره!؟ خیلی اذیتم میکنه! از اون طرف جالبه که این پست های زرد هم طرفدار دارن!از این به بعد سعی میکنم حق وبلاگ نویسی رو درست ادا کنم! به نظر شما پست های قبلی رو پاک کنم یا بذارم بمونه!؟
خودکارِ نشون شده‌،نیست.
خودکار نشون شده،شانس من برای ادامه امتحانات و درس خواندن بود.شیشه عمر کهکشانی‌من بود.حالا که گم شده،حس می‌کنم عمر من هم به سر آمده.
مثل همه قصه ها-یا حتی خدا را چه دیدی؟مثل غصه‌ها-که به سر می‌آیند.مثل دنیا.مثل مرگ دنیایمان.آن هم درست وقتی زندگی اطراف،ادامه دارد.
 
 
 
*حالا پست قبل به حاشیه نره.بخونید که جالبه و قابل تامل.#فتأمل
یچیزی که درمورد بلاگستان جالبه اینه که فکر کنم همه ی ما بر اساس نوشته هایی که از ادما میخونیم ازشون یه کاراکتر تو ذهنمون میسازیم و اونها رو اونطوری میشناسیم
کاراکتر من تو ذهن شما چه شکلیه؟ فکر میکنین من تو دنیای واقعی چه جور ادمیم؟ 
 
+همیشه دلم میخواسته بدونم پس لطفا اگه زحمتی نیست اکثرا جواب بدین :)
بعضی وقتها استرس و فشار کاری آنچنان به آدم حمله می کنه که صدای شکستن استخوانهایت را هم میشنوی. خیلی جالبه که آدم یادش میره که هیچ چیزی ارزش سلامتی را نداره
شرایط وقتی بد میشه انگار آدم هم قاطی می کنه و دیگه نمی تونه عاقلانه فکر بکنه
ادامه مطلب
چند وقت پیش یکی از مخاطب های وبلاگم بهم گفت عجیبه که هنوز تو وبلاگ و همچین فضایی می نویسی. و من فکر کردم واقعا عجیبه. نه تعلق خاطری ندارم نه وقتی می نویسم مخاطبی توی ذهنم هست که انگیزه بده. ولی همچنان ادامه میدم. جالبه. عجیبه. 
بابا یه سری پادکست گوش می‌ده جدیدا که شاهنامه‌خوانی‌ان. چون زیاد توی ماشینه، اینا رو گوش می‌ده تو راه که حوصله‌ش سر نره. کلا خیلی چیز خوبیه، آقاهه می‌خونه شعرا رو و توضیح می‌ده درموردشون. تسلطش خیلی خیلی بالاست، درمورد همه کلمه‌ها، داستانا و تاریخچه‌ها کلا خیلی می‌دونه.اون روز تو ماشین داشتیم یکی از قسمتای این رو گوش می‌کردیم که داشت درمورد تصحیح شاهنامه و جمع‌آوری‌ش و اینا حرف می‌زد. مثلا باید همه نسخه‌های موجود شاهنامه رو بردار
 
تا این دوره رد شه خواب صبح رو باید انتخاب کنم چون مراقبت لحظه به لحظه نیاز داره بابا.
همه تو فامیل ازم تشکر می کنن. من خیلی خسته میشم اما واقعن برام سخت نیست چون عاشق بابام و کاراش با همه سختی و هزینه هاش برام پر از عشق ه.
 
 
 
اوندفعه یه پستی گذاشته بودم در همین مورد. واقعن که به قول اون کتابه، "فراموشی دفاع طبیعی بدن است در برابر رنج" چون نه با اینجا موندن، نه با این آهنگا، نه حتا با بوی سیگار و اینطور نزدیک بودن پیازهای بویایی به لیمبیک، من دیگه هیچی جز یک سری تصویر بی معنی تو ذهنم ندارم. مثلن یادم میوفته چرا انقدر از بوی سیگار بدم میاد. نه اینکه چرا رفتن غریبه ها از زندگی آدم باید مهم باشه
+ دو تا مطلب خیلی مهم هست که امروز خیلی نگرانم کرده، ولی چون میدونم هیچ راهی
مدت طولانی ای بود که دانشگتاه ها از وضعیت سیاسی خارج شده بودند. خیلیا می گفتند که از این جوونا دیگه مباحث سیاسی در نمیاد. برای من همیشه عجیب بود ولی جالبه که باز هم دانشگاه ها هسته اعتراضات شده اند.
 
امیدوارم به زودی روزهای شاد را هم تجربه کنیم و از این شرایط غم بار خارج شویم.
سلام مهربونم 
دلم بدجووور داره مث سیرو سرکه میجوشه اینکه قراره چه انفاقی بیفته خیلی دیوونه کنندس خداجون خودتون کمک کنید مردم ما دیگه توان جنگ رو ندارن اونقد شرایط مردممون داغون هست که دیگه از جنگ دووم نیارن خدایا مهربونترینم خودتون کمک کنید که به خیر بگذره و این جنگ ادامه پیدانکنه فقط شمایید که میتونید یه تغییراتی تو یه مشت آدم دیوانه ایجاد کنید ک جلوی این کارو بگیرن مهربونم کشور ما پر شده از استرس و بدی برای مردممون واقعن دیگه تحمل این ی
علی اومده میگه مامان میدونی من بزرگ بشم میخوام چیکاره بشم؟میگم: نه. دوست داری چه کاره بشی؟
میگه: من میخوام شهید بشم!
+ : خب شهید که شغل نیست.
- : مدافع حرم که شغل هست. میرم مدافع حرم میشم. ((((((((((((((((((((((((((:
جالبه واسم من همچین حرفایی باهاش نزدم نمیدونم اینا رو از کجا شنیده 
فقط میدونم که عاشقشونم ((((((((((:
خراسان های شمالی و جنوبی جفتشون با ما در یک ناحیه هستن 
اما هیچ کدوم از دانشگاه هاشون تعهدی بابت خوابگاه نمیدن 
الان من باید چی بگم ؟؟ ناحیه بندیتون عالیه واقعن :///
مرسی واقعا ...
++حالا که میبینم ناحیه بد تر از اینجا هم هست و اون هم ناحیه 7 هست ://
برای داوطلبان این مناطق آرزوی صبر و شکیبایی دارم
مدت طولانی ای بود که دانشگاه ها از وضعیت سیاسی خارج شده بودند. خیلیا می گفتند که از این جوونا دیگه مباحث سیاسی در نمیاد. برای من همیشه عجیب بود ولی جالبه که باز هم دانشگاه ها هسته اعتراضات شده اند.
 
امیدوارم به زودی روزهای شاد را هم تجربه کنیم و از این شرایط غم بار خارج شویم.
دلیلش pms ئه.
تازگیا زیاد درگیرش میشم! 
قبلا من عین خیالم نبود داره شروع میشه یا تموم میشه!
ولی تازگیا زیاد منو میبره توی خودم.
امروز انقدر حواسم به حرف زدن های توی ذهنم بود که هرجا میخواستم حرص بخورم دیگه جمله رو ادامه نمیدادم و میگفتم من تنها نیستم و خدا هست و نمیذاره من از مراد دلم دور بمونم.
یه صدایی جدیداً داره خودنمایی میکنه تو گوشم.
صدا که همیشه تو کله ام بود، زیادم بود اما تاثیرگذار نبود! یعنی یجورایی حرف هیچکدومشون "برو" نداشت.
اما یه جدید پیدا شده، جالبه. به خودم میام میبینم دارم به حرفش گوش میکنم! من؟ آره!
ادامه مطلب
جالبه وقتی سراغ یه نفر که با هاش قطع ارتباطیم مریریم و چکش میکنیم. دو تا اتفاق رخ میده احتمالا 
اول اینکه ما حرص میخوریم‌ 
چرا؟
چون که ما داریم به اون فرد طبق قانون بازی های روانشناسی اپتیاز میدیم و اون پاسخی نمیده احتمالا چون اصلا ما رو نمیشناسه.
دو اینکه یاد اتفاقات گذشته ممکنه عصبیتون کنه.
بهر حال به قول دکتر چاووشی زندگی پر از ابهامه.
مهم اینه که خودتون رو باهاش تطبیق بدین.
انعطاف پذیر باشین
۱
از پدر و مادرم پرسیدم اگر قرار باشه که یک روز از زندگی تون رو دوباره تجربه کنید و هیچ اتفاقی از اون روز رو تغییر ندید، چه روزی رو انتخاب می کنید؟ هرکدوم یه مدتی فکر کردند و بعدش یه روزی رو گفتن. جالبیش این جا بود که اون روزهای مدنظر هرکدوم، امکان وجود برای من در این بیست و دو سال نداشتند ولی می تونن از این به بعد پیش روم قرار داشته باشن. یعنی معنیش می تونه این باشه که زندگی از این جا به بعد ممکنه جالب تر بشه. البته ممکنه هم نشه. کسی نمی دونه.
۲
د
یادم نمیاد ترکیب “نیمه‌ی تاریک وجود” رو اولین بار کجا دیدم، ولی اخیرا روزها و ساعت‌های زیادی بهش فکر کردم. نیمه‌ی تاریک آدما چی می‌تونه باشه؟ تموم آدمایی که دوستشون داریم، عاشقشونیم یا با دیدنشون پر از حس خوب می‌شیم، نیمه‌ی تاریکشون چه شکلیه؟ مهم‌تر از اونا، نیمه‌ی تاریک خودمون چطوریه؟ جالبه و ترسناک. 
یادم نمیاد ترکیب “نیمه‌ی تاریک وجود” رو اولین بار کجا دیدم، ولی اخیرا روزها و ساعت‌های زیادی بهش فکر کردم. نیمه‌ی تاریک آدما چی می‌تونه باشه؟ تموم آدمایی که دوستشون داریم، عاشقشونیم یا با دیدنشون پر از حس خوب می‌شیم، نیمه‌ی تاریکشون چه شکلیه؟ مهم‌تر از اونا، نیمه‌ی تاریک خودمون چطوریه؟ جالبه و ترسناک. 
شما شاید ندونید ولی من رابطه به شدت حسنه ای با پیشنویس کردن نوشته هام دارم :) اوپس! واقعا حس رقت انگیز بودن دارم یک وقتایی!
جدا من عاشق یک به بعدم! یه تلفیقی از منطق و جنون و شادی و رنج و امیدواری و ناامیدی احساس میکنم که جالبه. 
و اینکه از درجه سنسیتیو بودنم کاسته شده و این خوبه! چون میتونم رو کارم متمرکز شم.
همین دیگه. نوشتنم نمیاد.
یک موضوع ریاضی زیبا بخونید جورشدنش جالبه شاید تا بحال این سؤال براتون زیاد پیش اومده که جمعه روز زوج هست یا فرد؟ جواب حقیقی این پرسش اینه:جمعه نه فردِ و نه زوج. بلکه ترکیب فرد و زوجِ یعنی روز " فر + ج " اللهم عجل لولیک الفرج
ادامه مطلب
1
می دونی مشکلت چیه؟ مشکل تو اینه که دنبال پیدا کردن ارزش در بیرون از خودتی! انگیزه‌هات همه بیرونی ان. وابسته به آدمان! وابسته به چیزایی که این آدما تعریف کردن. تعریف هایی که با گذر زمان عوض می شه. ارزش هایی که بعضن قراردادی ان. ارزش باید همیشه در گذر زمان ارزش باشه! رجوع کن به خودت. ببین واقعن چی می خوای از زندگی؟ رسالت ات رو چی می خوای تعریف می کنی فرزندم؟!
2
اون روز داشتم با پارسا صحبت می کردم. در مورد یه سری آدم خیلی خفن و یه عده آدم دیگه که دست و
دقیق که میبینم میبینم راست میگفت هر انچه مینویسم مبتذل هست چرا؟
چون ابتذال رو نهادینه کرده ام درونم 
این هم حتی چرت بود نمیخاستم این را بگویم صرفا چون چیزی بود که میشد گفت گفتم ابتذال را دارم بالا میاورم روی این بلاگ چرا 
چرا که نه. واقعن مگر کار دیگری هم میشود کرد باید ادامه داد و مبتذل بود اگر مبتذل نبود پس چه بود اصلا که میگود مبتذل کیست و چیست عامه که مبتذل هستند و مبتذل پسند 
باقی هم که چون میخاهند عامه نباشند ابتذال بقیه رو به سخره میگی
جالبِ برام،شد دوبار! خیلی دوست دارم تو چنین شرایطی یکی ازم فیلم بگیره، حس میکنم آدما تو این حالت خنده دارن!
اولین بار تو اردوی مشهد اتفاق افتاد:)) دومین بار هم مدرسه!
از آموزش و پرورش اومده بودن ،آقای فلانی با سمت معلم، مدرس و تکنولوژیست آموزشی - مدیریت گروه آموزشی فلان مجموعه و خب گفته بودن که مجردِ...همکارها جمع و ایشون سخنرانی میکردن...صندلی های اول منو همکارم فائزه جون عین بچه درس خونا:)))منم با اخم بهشون گوش میکردم، اونم طبق عادت که جدی میشم
سلام
بعضی آقایون این جوری هستن ظاهرا(چون دقیقا توی یکی از پستها یکی هم یه همچین موردی رو داشت). نوشته بود که بعضی از ما مردها بعضی هامون دخترها رو طبقه بندی میکنیم واسه خودمون. مثلا یکی فقط برای رابطه جنسی, یکی برای در در و تفریح, یکی برای یه زندگی طولانی, یکی فقط دوست معمولی و ... .
حالا میخوام بدونم اینجور مردان، طبقه بندی رو بر چه اساسی انجام میدن؟، از همه جالب تر این بود که یکی رو فقط واسه در در و تفریح میخواسته. اونی که واسه در در و دور زدن میخو
گاهی روزها و ساعتها رو با خودت کلنجار میری و به خدا قول میدی دیگه گرفتار اون خشم کذایی نشی اما بازم با یه اتفاق روزمره می‌ریزی بهم و چه حییییف که قولت یادت میره! امان از دست نفس سرکش...
 
خدایا فقط خودت زیر و بم دلمو میدونی همونطور ک باطن این کم صبری رو برام آشکار کردی خودت هم کمکم کن تا شکستش بدم و میدونم که باهامی....
 
پ. ن. جالبه ها هر سال یه بار بروز میکنم اونم توو آبان! امسال یه کم با تاخیر آذر ماه اومدم :) 
این دور دور با ماشین که میگن هم واقعا خوش میگذره ها :) 
بعدِ عمری رفتیم یه دوری زدیم تو شهر، کاش همیشه جمعه بود و شهر انقدر خلوت. وای دلم میخواست هنوزم بگردیم :( 
جالبه وقتایی که اینجوری میریم تو شهر میگردیم موقع برگشتن یه "آخیش هیچ جا محله ی خودمون نمیشه" میگیم و محو زیبایی باغ میشیم که واقعا اگر نبود این شهر همون یه قرون هم نمی ارزید.
باید قدر این طبیعت توی این شهر بدترکیب رو بیشتر بدونم.
متاسفانه وضعیت این ویروس کرونا هر روز بدتر از روز قبل میشه و با سرعت بسیار زیادی در حال گسترش است. جالبه که هیچگونه کنترلی بر روی آن وجود نداره. داروخانه ها اصلا هیچگونه ژل و الکل و دستکش و ماسکی ندارند.
 
به نظر من تنها راه حل تعطیلی مطلق کشور حداقل به مدت دو هفته است و اینکه به مردم اطلاع رسانی صحیح شود.
 
کاش باز هم اینقدر طول ندهند که دیگه به هیچ وجه راه بازگشتی باقی نمونه
جالبه که همون روزی که من داشتم به آخرین پیامم نگاه می‌کردم پی‌ام بده هنوزم نمیخوای حرف بزنی؟و جالب‌تر اینکه واقعا برام فرقی نداشت. جالب بود که اون اعتماد به نفسی که قبلا برام جذاب بود الان روی اعصابم بود. فروتن بودن چیزی ازتون کم نمیکنه بچه‌ها.فروتن و متواضع باشیم.پیمان پیمان، فروتن باش الاغ.
با گروه چپ از دوستام رفته بودم و فرایند بیرون رفتن شامل مقدار زیادی بقل میشد و من واقعن به قدرت بقل اعتقاد دارم این دست دادن اصلا فایده ندارد کاش میشد همه را بقل کرد کاش این قدر دور نبودیم کاش میشد معلم ورزشم رو بقل کنم کاش میشد استاد ادبیاتم رو بقل کنم کاش میشد همه را بقل کنم ولی نمیشه کلی مرز هست کلی شرط هست البته نمیخام همه رو بقل کنما میخام همه رو بتونم بقل کنم کلی فرق هست مثلا استاد ادبیات و نصف ملت که بدیهتن بدشون میاد اون نصفهی دیگه هم ک
انشا درمورد ماه مهر ( دوره ابتدایی)
از خیلی ها پرسیدم ماه مهر یعنی چی؟ گفتند:(( یعنی بوی لبخند، بوی درس و مدرسه و مشق های ناتمام، بیدار شدن از خواب تابستونی و آغاز جنب و جوش مدرسه و تلاش و کوشش))
این ماه یه سی روزه ی جالبه که بچه ها را از خوش گذرونی های تابستونی جدا میکنه و اون هارو به درس و مشق و کتاب مشغول میکنه.
ادامه مطلب
توی بدنسازی چیزی که بیش از همه برام جالبه، توجه به جزئیاته. با هر تمرین متوجه یکی از قسمت های بدنت میشی و تلاش میکنی تقویتش کنی. همون عضله ای که تا دیروز نمی دونستی اونجاست، همون که هر روز بی تفاوت ازش استفاده میکنی؛ مثلا وقتی میخوای وسیله ای رو جابجا کنی، به بالاترین شاخه ی پتوس آب بپاشی یا بیرحمانه قطره های اشک رو از صورتت پس بزنی.
باشه، باشه، قبول می‌کنم قرار نیست همیشه موثر باشم، ولی یه شرط داره، تو هم باید قبول کنی همیشه موثری، باش؟پ.ن. اگه هی این‌جوری بگی، نمی‌دونم، نمی‌دونم اوضاع تا کی این‌طوری می‌مونه. هیچی بی‌خیال، خوشحالم که راستش رو می‌گی، بی‌خیال!
ب.ن. خداییش انتظار بی‌جا بود، خب تو هم تاثیر نداشتی این‌جا وگرنه باید ناراحت می‌شدم دیگه، نه؟

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

گروه ساختمان و تاسیسات