نتایج جستجو برای عبارت :

خیلی زشته!

اینکه ملت هنوز ازین اگهیا میذارن
Pet and gay friendly!!:)
که بگن که هم با سگ و گربه مشکلی نداریم م با آدم هم جنس گرا،
نشون میده که مردم تورنتو و کانادا احتمالا، هنوز دز عقب افتادگی به سر میبرن. این لینکشه.
Gay friendly ad
خیلی زشته نوشن این حرف.
خیلی زشته که تو گی رو بذاری کنار بقیه مواردی که ممکنه ممونع باشن:
no smoking
no pets
no laundry
no gay!
خیلی زشته
انگار من بگم 
no Iranian
no ....
واقعا اینها آدمای بد درونی هستن. شاید هم نادان. نمیدونم.
تا امروز چهار روز میشه که اینترنت قعطه من زیاد وابسته اینترنت نیستم قبل اینا هم ماه های میشد که اینترنت نداشتم ولی واقعا زشته برا کشوری که خودشو قدرت منطقه میدونه و چهار روزه اینترنت جهانی رو قطع کرده خیلی دوست داشتم تو این روزا خبرا رو میخوندم (خبرای واقعی البته)ولی تنها خبری که میتونم بخونم خبر صدا سیما است 
 
بچه ها
شما به ادمی که
باشخصیت ماننده
جنده باز نیست
باسواده
درسته مغرور و خودخواه و خودبرتربینه و گاهی بی رحم ولی بلاخره ادم باکیفیتیه
 
چطوری میتونین محترمانه بگین که عزیزم
اون کسی که با وزنه گذاشتی توی پروفایلت و لباس ورزشی هم تنت کردی 
خیلی زشته
خیلی immature هست
خیلی صورتت پف داره
چشمات خیلی زشته توش
 
انگار جنده بازی
هیزی
شبیه ادمای کوته فکر و کودن شدی
 
و حال ادم به هم میخوره ازین عکس؟
 
لطفا برش دار؟!
قلبم رو میشکونه، به تعدد... بغض تو گلوم میشکنه و چشمام نم میشن. اما زشته، دختر باید بخنده، زشته جلو مردم... بغض رو رسوب میدم تو گلوم و نم چشمام رو پاک میکنم و زورکی... 
دلم میخواد پیرهن چارخونه آجری آستین کوتاه بابا رو بگیرم تو دست و تو بغل این مرد زار بزنم. چه فایده؟ دل پرعاطفه اش رو آتیش میزنم فقط. 
همیشه میگه : 
پند گفتن با جهول خوابناک / تخم افکندن بود در شوره خاک 
چاک حمق و جهل نپذیرد رفو / تخم حکمت کم دهش ای پندگو!
قربون درک و فهمت مرد... 
متن ترانه سام به نام دو آتیشه

 
دل منو جدیداًبرده یکی شدیداًچی بگم از نگاهشچشمای اون پدیده اندنگیر ازم نگاتورواله همه چی با تودیگ کسی تو قلبممحاله بگیره جاتومن طرفدار دو آتیشمبیا تو فقط بمون پیشمتو نباشی زشته شوخی شمدیگه چی بگم بفهمی اون که عاشق منمآخه هرجا که میرم از تو فقط حرف میزنمچرا هیچ جوره نمیشه از تو من دل بکنمدیگه بد راه نده اصلا به دلت من پیشتمبدون حسم به تو هیچ جوره اصلا نمیشه کمتا ابد دلم میخواد که ما بمونیم پیش هممن طرفدار دو آ
یه بادکنک رو پر از آب میکنیم و به زور می چپونیم توی یک جعبه ...
یه سگ گرگی رو قلاده می زنیم و تربیتش میکنیم تا دست بده ...
یه بچه را که داره اذیت میشه و میخواد داد بزنه که بابا منو نبوس هی سقلمه می زنیم که ای داد بده زشته بذار ببوستت خب ...
دخترمون میخواد وسط خیابون کرکره خنده سر بده . میگیم ای وای زشته مردم چی میگن ...
پسرمون میخواد بجای لباس مجلسی با تیشرت و جین بره عروسی.  میگیم وای آبروم رفت ...
کلا به همه میگیم اونی نباش که هستی چون مموش و حرف گوش کن و
یادم می آید ترمک که بودم، وقتهایی که سرکلاس خوابم می آمد و سرم را روی میز می‌گذاشتم، بغل دستی ام سقلمه ای میزد که زشته! نخواب سر کلاس! مجبور میشدم تا آخر کلاس سیخ بنشینم و زجر بی‌خوابی بکشم. 
بعد از 3، 4 سال که آب دیده تر شده ام، فهمیده ام آنچه زشت است، اعتنا به حرف و سلیقه مردم و نداشتن استقلال روحی است. حساب کرده ام هر 5 دقیقه خواب سرکلاس معادل 1 ساعت خواب در خوابگاه است! برای صرفه جویی در وقت و افزایش تایم مفید در خوابگاه، به کار می آید.
مورد داش
یادم می آید ترمک که بودم، وقتهایی که سرکلاس خوابم می آمد و سرم را روی میز می‌گذاشتم، بغل دستی ام سقلمه ای میزد که زشته! نخواب سر کلاس! مجبور میشدم تا آخر کلاس سیخ بنشینم و زجر بی‌خوابی بکشم. 
بعد از 3، 4 سال که آب دیده تر شده ام، فهمیده ام آنچه زشت است، اعتنا به حرف و سلیقه مردم و نداشتن استقلال روحی است. حساب کرده ام هر 5 دقیقه خواب سرکلاس معادل 1 ساعت خواب در خوابگاه است! برای صرفه جویی در وقت و افزایش تایم مفید در خوابگاه، به کار می آید.
مورد داش
دختری در مھمانى ب مھمان گفت،،میخوای عروسکامو ببینی؟
مھمان...آره
دختر عروسکاشو آورد و نشون داد،،،مھمان،کدوم دوسدارى؟حتما این باربیھ
دختر...ن این   مھمان،،،این؟زشته که،،،دستوپاندارھ
دختر....آخه اگه دوسشش نداشته باشم کسی دوسش نداره یدفھ دلش میشکنھ
 
خب؛ عزیزم ،
بعید میدونم تو تن به خوردن اون قرصه که مقدار استروژن و پروژسترون رو بالا می بره و دیواره رحم رو ضخیم میکنه(خیلی زشته که اسمش رو نمیدونم؟ LD?) و درنتیجه پریود شدن رو به تعویق میندازه و ظاهرا عوارض زیادی داره بدی،
درنتیجه این پریود شدن های قبل آزمون هارو به فال نیک بگیر.
سلام دوستان 
میخوام در مورد یه سری مسائل نظر خانم ها رو بدونم؛
اگه مردی تو خونه ظرف بشوره و بعضی اوقات غذا درست کنه، زشته؟؛ من الان حدود هفده سالمه, میخواستم این عادت رو داشته باشم یا نه؟
چون مادرم معمولا خیلی زحمت میکشه برای غذا درست کردن و من خودم گاهی اوقات ظرف میشورم و بعضی اوقات کتلت درست میکنم تو خونه و بقیه غذا ها رو هم دارم یاد میگیرم!
آیا این کار زشته برای یک مرد؟، من منطقم بهم اجازه نمیده که همیشه مادرم این کارها رو انجام بده چون اون
سلام
حتما شما هم توی زندگی تون از یه سری حرف ها و رفتارها رنجیدین که هیچ علت منطقی نداشتن یا تنها دلیل شون این بوده که سنته٬ عادته٬ جلوی مردم زشته٬ مردم چی میگن؟ و ... ،  یه سری افکار متعصبانه یا رفتار اشتباه که معلوم نیست کی و کجا و چطور وارد زندگی مون شده .
ازتون میخوام اگه مثالی از این رفتارها یا طرز فکرها که فقط باعث آزار دادن خودمون و هم نوع مون میشه ٬ به ذهن تون میرسه در میون بذارین تا کم کم یاد بگیریم انجام ندادن شون زشت نیست٬ انجام دادن شو
من از ۷۹ درصد دلسوزی تشکیل شدم ولی نباید سواستفاده کنه. اینکه جوابشو نمیدم نه از سر جلب توجه‌ئه نه مهر طلبی‌. فقط خسته شدم. دیگه نمی‌خوام اهمیت بدم به کسی که حال بدش تو حیطه‌ی وظایف من نیست. اگر بلاک نمی‌کنم یا زنگ نمی‌زنم سر فحش و فضاحت رو بکش بهشون فقط برای اینه که تو عالم در و همسایگی زشته و احترام نون و نمکی که با هم خوردیم رو نگه می‌دارم.
آروم‌ترم و بیشتر میتونم خشمم رو کنترل کنم و اینا علاوه بر تلاش خودم تاثیرات عرفانه.
انقدر بدم میاد به بعضیها که سالگرد ازدواج یا کلا ازدواج و نامزدی و ... شون رو تبریک میگی در جواب میگن : ایشالله روزی خودت :|واقعا با خودشون چی فکر میکنن همچین جوابی میدن؟
شاید اصلا طرف نخواد ازدواج کنه یا هزار تا دلیل دیگه.
نگید آقا نگید...زشته
یا نور

خیلی زشته تا میشنون معدل یکی بالا شده (19 یا 20) میگن خب، لابد درسا آسونه. استادا خیلی کمک کردن و ...
مورد داشتیم بهم گفتن :«اینجا که تو میری، همچین فرقی هم با دبیرستان نداره البته. عجیب نیست معدلت بالا میشه.»
 زشته کوچیک دیدن کار کسی که نه حتی درس هاشو دقیق میدونین چیه و نه سختی های رشته شو

یکی بهم میگفت درسای شما که کاری نداره! معلومه معدلت خوب میشه
گفتم چقدر با درسامون آشنایی داری که اینجوری میگی؟
گفت همون عربی و فلان و بهمانه دیگه. اوووه.
دلم رابطه جنسی میخواد!
میدونم زشته این حرفا رو زدن، ولی خب وبلاگمه و دوست دارم توش بنویسم.
واقعااااااااااااااااااا دلم رابطه جنسی میخواد و تمام بدنم و فکرم و همه چیم بهش معطوفه و به شدت درد دارم.
متاسفانه هرگز خودارضایی نکردم و یه بارم در جوانی خواستم انجام بدم و دیدم اصلا خوشم نیومد و به روحیاتم نمیخوره.
جدا دلم رابطه جنسی میخواد.
احتمالا از تاثیرات زیاد درس خوندنه این پست ولی یه نکته علمی میگم و فضا رو پوکر ترک میکنم:)اونایی که ورزش حرفه ای میکنن از جمله دوندگان حرفه ای بیشتر در معرض استئوآرتریت زانو و هیپ قرار دارن:)خلاصه بگم که کاش زودتر بقول سیستول مضرات ۷:۳۰مورنیگ و کلاس و خلاصه این چیزارم کشف کنن :) جدا واسه سلامتی ضرر داره شدید:)پ.نون:دوستم کادوی تولد یه قاب بهم از عکسمون ک فقط من توش بد افتادم-_-از این رفقا خلاصه:)
نمیفهمم واقعاااا،طرف فقط ۱ساعت وربع با خونه پدرمادرش فاصله داره بعد چقدرررر گریه و زاری میکنه همش.....اخرهفته ها هم همیشه خونه مادرش ایناست...
خدایاااا پس ما دل نداریم؟؟؟؟؟
بعضی وقتها دلم برای خودم میسووزهاااا میسوزه.....
والا بخدا...
دست تنها....
تو مملکت غریب....
صبح تا شب میدویم که بتونم به درس و کار و زندگیمون برسیم...
شب وقتی سرمون به بالش میرسه،اول میمیریم بعد میخوابیم....
زشته بخدا.....یکم رو ظرفیتمون کار بکنیم....
هنوز چشمم گرم نشده بود که مادر صدا می زد: «پاشو دختر. این دفتر دستک رو از اطرافت جمع کن زشته مهمون میاد».
حرکتی کردم و خواب و بیدار به بهانه جمع نکردن جواب دادم: «مامان! کتاب و دفتر و خودکار زشته ولی دوتا کاسه شکسته بخریم بزاریم دکور زشت نیست؟ کلی با کلاسه. عید ملت رفتند مسافرت و مهمونی ما هم نشستیم سر کتاب و دفتر. کجاش زشته؟»
- «پاشو دختر این حرف ها فایده ای نداره. الان بتول خانم میرسه آبروی منظم بودنت میره».
- «کی؟ بتول خانم دیگه کیه؟».
- «بتول
جلو بچه ها همدیگه رو بوس نمیکنن چون زشته 
ولی جلو بچه ها تا بخوای دعوا میکنن
مگه غیر از اینه که بچه ها از بزرگترا یاد میگیرن ؟
خب چرا به جای محبت کردن به همدیگه ، دعوا رو یاد بچه ها میدیم ...؟
+ خیلی از رفتارای ما ادما مثل یه چرخه ست 
اینکه بزرگ میشیم و یه سری کارا رو میکنیم و یه سری رفتار ها رو داریم بازتاب خیلی اتفاقات بچگیمونه خب بیایم یه جا با این اتفاقات خاتمه بدیم ! هوم ؟
+ از خودم شروع کردم ، تو رفتارم با دور و بریام ! تهش اینه که نتیجه نمیگیرم
زشته که آدم 29 سالش شده باشه و دفعه اولش باشه که میره شمال؟؟اینجا جاده چالوس، سیاه بیشه! الان از فرط مه غلیظ صبحگاهی، چشم چشمو نمیبینه! شماها چطوری زندگی میکنید اینجا؟
نصفه شب مارو از جاده چالوس آوردن، از کل لذت زیباییهای این جاده فقط تهوع پیچ در پیچش نصیب ما شد! مخصوصا که پشت سریمون هی میگه تو رو خدا! چرا اینجوری میره؟؟ و شوهرش مدام تذکر میده که راننده جوری نمیره! جاده این‌جوریه!
به نام خدای مهدی (عج)


یک روز ابراهیم را در بازار ؛ در وضعیتی دیدم که خیلی تعجب کردم.دوکارتن بزرگ اجناس روی دوشش بود.جلوی یک مغازه ؛ کارتن ها را روی زمین گذاشت.وقتی کارش تمام شد ؛ جلو رفتم و سلام کردم. بعد گفتم : آقا ابراهیم برای شما زشته ، این کار باربرهاست نه شما!نگاهی به من کرد و گفت: کار عیب نیست، بیکاری عیبه، این کاری هم که من انجام میدهم برای خودم خوبه، مطمئن میشوم که هیچی نیستم!!! جلوی غرورم رو میگیره! گفتم: اگه کسی شما رو اینطور ببینه خوب نی
تا حالا شده یه اتفاقاتی براتون بیوفته و شما موفق بشید که اژدهای خفته درونتون رو ببینید؟
مثلا یه حسد اون گوشه دلتون زیر فرش باشه
یا مثلا یه کوچولو تکبر 
یا حرص و ولع و...؟
واااای مثل فیلمهای تخیلی و ترسناک مخصوصا بری سینما اونو 3 بعدی ببینی !
وااای اصلا باورت نمیشه خودتی!
بعدش که ناگزیر باورت شد
میری تو سکوت با دنیا 
بعدش خدا اون وسط مسطا یه نور میفرسته 
دوباره دستتو میگیره 
اما حواستو جمع کن 
زشته هعی اژدها راه بدی تو دلت 
بابا مگه طو...ست؟

زیر
کاش یاد میگرفتیم وقتی بچه ای رو بغل میکنیم، لااقل جلوی مادرش نگیم اخییی چقدر سَبُکه :|
یا زل نزنیم تو چشمای مادرش و با یه حالت طلبکارانه بگیم چرا انقدر بچت ضعیفه :|
ضعیف ؟
خودتی !
دیگه نگم اونایی که به شوخی یا جدی میگن بچه ات زشته چه بلایی سر مادرش میارن!
کاش یاد بگیریم اینقدر با زبون مون دل کسی رو نشکونیم..
کاش منم یاد بگیرم اینقدر دخترمو با پسرعمه اش که ازش کوچیکتره ولی تو خیلی مراحل مثل نشستن یا چهاردست و پا رفتن جلوتره، مقایسه نکنم :|
وقتی اون
یه جوری هم کلاسی هام دارن با هم couple میشن انگار از قافله ای چیزی جا موندن دیگه حالا هر چی شد تو هوا میگیرن. بعضیاشونااا بعضی دخترامون مخصوصا ! با کسایی جفت میشن که نگم براتون.  بعضیاشون انقدر تعجب آوره برام بعد از دیدنشون با هم فقط دو سه دقیقه همین جور منگ وار به یه نقطه خیره میشم . امروز یکی رو دیدم ... دلم میخواست برم گردن دختره رو بچسبونم به دیوار بگم احمق!  اینو اگه مفت هم بهت میدادنا، ارزش نداشت نگاش کنی 
نمیگم وای وای زشته این کارا چیه... میگم
اینکه الان اینطوری میکنن بده، زشته حق داری ناراحت بشی، اما خوب فکر کن، قبلا کم باهات مهربونی نکردن، کم سنگ صبور نبودن کم تلاش نکردن که بهت خوش بگذره، یادت میاد؟ خوب فکر کن قبلا نشده که خودتم اشتباه کنی؟ نشده رفتارت زشت باشه؟
اونا آدمن، اتو هم همینطور 
میبینی همه ممکن الخطاییم به شرط مجازات
از خودت شروع میکنی؟ دوس داری شروع کنی جبران کردن اشتباهات خودت ؟ این به سعادتمندیت نزدیکتر نیست ؟
اینطوری قشنگتر و شایسته تره درسته؟
آفرین که این راهو ا
غلام خیلی پسر گلی هستش و به مدرسه میره و درسشم خوب بود ولی از موقه ای که به سن بلوغ رسیده حس میکنه زشته و تو درسا ضعیف شده فکر میکنه همه چیز توی چهره ی زیباست و اعتماد به نفسش رو از دست داده حس میکنه قشنگ نیست و با خدا و عالم و آدم قهر کرده و عکس های بازیگران مشهور رو میزنه به دیوار خونه وساعت ها بهشون فکر میکنه و فکر میکنه اگه خوشگل بود بازیگر میشد و همه چیزش رو در بازیگر شدن و زیبا بودن میدونه و میگه ای خدا چرا منو زشت آفریدی چرا من نمیتونم بازی
همیشه کسایی که ارتودنسی می کردن رو مسخره می کردم می گفتم 
نگاه کن چقدر زشته دندوناشون شبیه گراز شدن =/ تا اینکه خودم عضوی
از اون گرازا شدم‌. الانم یه ساعتی هست از دندون پزشکی بر می گردم. 
تو این یه سال ارتودنسی خیلی به دندون علاقمند شدم 
دانشگاه مورد علاقمم که شیراز =)
دیگه این یه سال قول دادم تموم بهونه ها رو بذارم کنار که پشیمونی 
نمونه برام.
یک بار برای آخرین بار به خاطر یک راه برای یک هدف 
دندون پزشکی شیرازم آرزوست 
فکر می کنم در حق خودم کوتاهی کردم 
چون بازم دارم دچار افسردگی میشم 
البته بی دلیل نیست شاید چون کارام زیاد شدن و پولام کم ..
پول در آوردن خیلی سخته 
میشه به بنی بگم واریز کنه اما زشته ...
و دلیل دیگه ش دفاع نکردن از حق خودمه 
به خودم قول دادم دفاع کنم ...ولی مث احمقا سکوت کردم.
وقتی دروغ و دورویی و یکیو میبینم همش از خودش تعریف میکنه حالم بهم می خوره و امان از سکوت....
البته تغییر فصل هم بی تاثیر نیست گاها با اومدن بهار دلم میگیره
خلاصه نمی دونم چه مر
یادداشتای قبلی رو پیشنویس کردم
میخوام از نو شروع کنم
دارم به تغییر سبک فکر میکنم
 
تصمیم دارم ازین به بعد داستانای کوتاه منتشر کنم
احتمالا هم مفیدتره هم اینکه باعث میشه بیشتر فک کنم
***********************************************************
از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون از 5نفر مختلفم با یه آی پی نظر دریافت کردم
نمیفهمم چرا این اتفاق افتاده فقط خیلی بهم برخورده...
اول میخواستم کلا وبلاگو حذف کنم
هرسه تاشونو
بعد دیدم درست نیست
هم من مخاطبامو دوس دارم هم اینکه او
+ امروز باز کلاس ent رو نرفتم خیر سرم زبان بخونم برا امتحان میانترم فردا. تا ظهر تو پختن ناهار و کارای خونه به مادر کمک کردم و تا الان خواب بودم. :|زبان غیبت هام تموم شده. هیچی هم نخوندم. هیچی هم بلد نیستم :(من تو زبان هیچ پخی نمیشم :((
 
+ دلم خیلی درد میکنه... راستی سرماخوردگیم خیلی بهتره. اون دو روزی که بستری بودم خوب پذیرایی شدم :))
 
+ دلم برای مزار داداشم تنگ شده :(((
 
+ با خواهری بحثم شد. الکی. سر جمع کردن سفره ! :| برم منت کشی...:|
 
+ تصمیم گرفتم آدمایی که
دفعات قبل برام مهم نبود بمیرم یا نمیرم، امشب ولی ترسیدم... چون چندوقته یه امیدی به آینده دارم، و یسری چیز جدید برای از دست دادن... همین وضعیت رو تا پارسال ضعف صداش می‌کردم!
پ.ن|
یه استکان آب گذاشتم کنارم، هی داره موج ریز میخوره... پس لرزه چقدر زشته! اه. 
توی خوابم نگاهش می‌کردم. وسایل‌م رو مرتب می‌کردم و نگاهش می‌کردم. می‌خواستم چیزی بهش بگم. همه می‌دیدن چه اخمم رفته توی هم و اشاره می‌کردن که نگو، زشته. مهمونه. شاید خودش یادش رفته، یادآوری نکن...
نگاهش کردم. نشسته بود مبل کنار در تراس. توی شلوغی داشت به چیزی که شنیده بود یا شاید خودش تعریف کرده بود، می‌خندید.
از دهنم پرید. پرسیدم "می‌دونی بعدش چی می‌شه؟"
جمله و نیم جمله‌های بعدی یکباره سر ریز شدن. "... می‌دونی بیدار که بشم، تو نیستی؟"
[از جای
خیلی ناناحنم و هی میخوام به روی خودم نیارم و بگم بابا چیزی نشده که،باطری تلفنم رو به اتمام اما باید یه چیزایی رو بنویسیم اول صبح،دانشگاه فنی حرفه ایه شهرم درحال ساخته و خوب به نظر میاد،نمیفهمم چرا باید اینقدر بدشانس باشم که رشته ای که میخوام رو نداره،تبدیل شدم به یه ادم پیگیر کَنه کلاسای ccna رو مرکز استان توی دانشگاه رایگان برگزار میکنن اما پیش زمینه ش  + network دیگه خودتون تا تهش رو برید که تو مغزم چی میگذره و چی میخوام.بابِ لعنتیه لعنتی مدام ی
نمیدونم از کجا باید شروع کنم! 
 
واژه ها ذهنم و پر کردن و درهم پرهم ریختن توی کاسه مغزم و نمیتونم چندتای ناقابلشو جدا کنم و بچینم کنار هم تا بتونم امروزم و توصیف کنم.
 
بخش اطفال برخلاف قشنگی درو دیوارش خیلی زشته، خیلی زشت
فرشته های کوچولویی که به گناه ناکرده گرفتار درد شدن... از امیر عباس کوچولو شش ماه که زیر یه حجم بی رحم از دستگاه بود تا یسنا هفت ساله که طعم زندگی و نچشیده پیوند قلب کرده و حالام مشکل جدید ریه هاش..
 
دختری که بی پدر شد و زجه هاش
خیلی فکر کردم در مورد ازدواج و اینکه چه چیزی میتونه من رو مطمئن کنه از طرف مقابلم که واقعا خانواده اش میخوان دخترش زندگی کنه و اینکه چقدر مذهبی هستن و اینکه چقدر عنصر تفکر توی خانواده مهم تلقی میشه ...
و اینکه اصن چنان که می نماین هستن؟؟!
پس از سال ها جستجو و پرسش به این رسیدم ... اگه میخوای کسی رو بشناسی ببین چقدر مهریه اش هست؟؟! ببین واقعا خانواده اش چی میگه؟؟! 
چرا اینقدر امار طلاق توی  خانواده های مذهبی زیاد شده؟!
خب معلومه چون مذهبی نیستن چون
نمیدونم از کجا باید شروع کنم! 
 
واژه ها ذهنم و پر کردن و درهم پرهم ریختن توی کاسه مغزم و نمیتونم چندتای ناقابلشو جدا کنم و بچینم کنار هم تا بتونم امروزم و توصیف کنم.
 
بخش اطفال برخلاف قشنگی درو دیوارش خیلی زشته، خیلی زشت
فرشته های کوچولویی که به گناه ناکرده گرفتار درد شدن... از امیر عباس کوچولو شش ماه که زیر یه حجم بی رحم از دستگاه بود تا یسنا هفت ساله که طعم زندگی و نچشیده پیوند قلب کرده و حالام مشکل جدید ریه هاش..
 
دختری که بی پدر شد و زجه هاش
نمیدونم از کجا باید شروع کنم! 
 
واژه ها ذهنم و پر کردن و درهم پرهم ریختن توی کاسه مغزم و نمیتونم چندتای ناقابلشو جدا کنم و بچینم کنار هم تا بتونم امروزم و توصیف کنم.
 
بخش اطفال برخلاف قشنگی درو دیوارش خیلی زشته، خیلی زشت
فرشته های کوچولویی که به گناه ناکرده گرفتار درد شدن... از امیر عباس کوچولو شش ماه که زیر یه حجم بی رحم از دستگاه بود تا یسنا هفت ساله که طعم زندگی و نچشیده پیوند قلب کرده و حالام مشکل جدید ریه هاش..
 
دختری که بی پدر شد و زجه هاش
تانیا زنگ زده میگه منو بوس نکنیا همه میگن کروناس! بعذم میگه میخوام بیام خونتون ولی الان نمیشه بایذ برم کارامو بکنم زشته همه نگام میکنن! یا اینکه عمو حمید برو مسافرت. بابام بهش گفت واست کیک میگیرم گفت نه من با ماشین خودم میام تو با ماشین خودت بیا! گفتم مگه رانندگی بادی گفت اره گفتم خب ببرم دَ دَ اول گفت باشه بعد گفت نه :))) خودت برو
اخه عشق منههههه :****امروز کلی کار کردم و امتحان گرافیک و... و تازه بعدشم عکس واسه محتوای سایت درست کردم که خوب شد اما او
در حالیکه همه دنیا ، حتی عقب افتاده ترین ممالک هم نهایت سعی خودشون رو میکنن تا به بهترین شیوه ممکن برای رفع مشکلات احتمالیشون از علم ارتباطات استفاده کنن و نهایت تلاششون رو بکار میبرن تا مبادا در عصر ارتباطات، با غفلتی خواسته یا ناخواسته ازسایرین عقب نمونن، ولی در کشور همیشه سرفراز من برعکس بقیه دنیا عمل میشه ! خلاصه بگم : تا تقی به توقی میخوره ، اولین عکس العمل خسروان مملکتی ( مسئولین گرامی) اینه که اینترنت رو قطع میکنن، راه چاره را ، در قط
میرم اینستاگرام و کادوی تولدش ، همونیه که کادوی تولد من بود
میرم اینستاگرام و میبینم جمله هاش ، هموناست که خودم میگفتم
حتی تر میرم اینستاگرام و میبینم سه روزه هر روز داره عکس گل میذاره:))))
فکر کنم نشسته به من نگاه کرده بعد رفته بهش گفته من اینا رو دوست دارم! بخر برام :))) زیباست واقعا زیباااست :)))
دنیایی شده که ملت عاشقانه هاشون هم کپی میکنن.>_<
الان که دارم فکر میکنم توی خیلی از مسائل زندگیم همین بودم.اولش انقدر تو یه چیزی خوبم که الگوی ملت میش
 
زشته بگم من هر شب شاهد سیل جمعیتی از سران سوسک های ریز و درشت از دریچه ی بوققق  کولر اتاقمم؟!:|:/:(( 
  
زشته نه؟!
ببخشید که گفتم :| خجالتم کشیدم که اینا رو اینجا گفتم :((
( بعدا یه عکس از دریچه رو ، نشونتون میدم )  
اینجور که تا میخوای استراحت کنی یهو عینهو زلزله و سیل میزنن بیرون و من تا خودم
صبح همزمان که از صدای زلزله اول چشمام به خواب نمیره یا اگر میره از صدای این موجودات چندش آوررر  خوابم‌ میپره و تا صبح رسما بیدارم :|:((
 
رسما دیگه دارم دیوووو
گفتم که یکی بود داشتم روش کراش پیدا میکردم بعد ماشینشو دیدم و انقد شاخ بود که بیخیالش شدم؟
عاقا طی تحقیقاتی مشخص شد طرف واقعا خانوادش خیلی شاخن.باباش فوق تخصص داره و مامانش متخصصه.خیلی معروفن تو شهر دانشجویی و اساتید ماهم ازشون حساب میبرن حتی و اینو هرجور شده پاسش میکنن.و گویا دوست دخترم داره از همکلاسیاش که فکر میکنم بدونم کیه خیلیم زشته اصن(آیکون حسودی)
خلاصه که پرونده این مورد بسته شد.
یه مورد دیگه ام دوتا از رزیدنتای جراحی دانشکدمون هر ر
عروسی دختر خاله ام بود و رفته بودیم خونه خاله ام
عموی دخترخاله ام اومد تو و گفت جلوی این جماعت چادری نمیشه رقصید نه؟
اینو که گفت خیلی بهم برخورد
از رقصشون میشد گذشت ولی از توهینشون به چادر مادرم حضرت زهرا سلام الله علیها نه
به برادرم گفتم سوئیچ ماشین رو بده میخوام برم تو ماشین
برادرم بهم گفت زشته ها
گفتم من نمیتونم
گفت منم سختمه ولی چاره ای نیست ولی من کار خودم رو کردم و رفتم
یه بار دیگه این ترویی رو که یوش داره رو به افق محو میشه رو ببینم تو استوریاتون بلااستثنا بلاک
انگار خودتون قبلا اونطوری نبودین حالا برا فالوراتون استوریش میکنید ک چی‍♀️
خیلی دلم میخواس اینو منم استوری کنم براشون
منتها گفتم زششته بی عصابیمو بکنم تو چش بقیهِ فالورای قشنگم
 
همچنین زشتههه که وقتی یکی بهتون اعتماد کرده و حالا ک بینتون بهم خورده برین ازاعتمادش سواستفاده کنین. میفهمین زشته؟ الان که من شخص سوم بودم و این ماجرا جلو چشمام رخ داد
این روزا ما برای اولین بار بیشتر از ۱۰ روز روستا موندیم و خب میدونم که خیلی زشته که اینطوری میریم بیرون ولی جز در کوه و دشت نبودیم که البته خب توجیهه و نشون میده ما خیلی بی فرهنگیم و البته درگیر با عذاب وجدان...این عکسا مال امروزن و بمانند اینجا به یادگار:)

پ.ن: امروز هیچ کار مفیدی نکردم و فقط اینور و اونور چرخیدم 
پ.ن: کیفیت عکسامو به فنا داد...
 
#هر_روز_با_شهدا 
 
❇️ شهید ابراهیم هادی
 
در یکی از مغازه ها مشغول کار بود .یک روز در وضعیتی دیدمش که خیلی تعجب کردم. دوکارتن بزرگ اجناس روی دوشش بود.جلوی یک مغازه کارتن ها را روی زمین گذاشت
 
وقتی کار تحویل تمام شد .جلو رفتم و سلام کردم .بعد گفتم: آقا ابرام برای شما زشته ، این کار باربرهاست نه کار شما!نگاهی به من کرد و گفت:کار که عیب نیست ،بیکاری عیبه،این کاری هم که من انجام میدم برای خودم خوبه، مطمئن میشم که هیچی نیستم.جلوی غرورم رو می گیره!
 
[مادربزرگ با جدیت قربوت صدقه ی نوه اش میره که بستری NICU هست و من میرم برای معاینه ی نوزاد]من:اه اه اه این دختر زشتت دیگه قربون صدقه هم داره?:))
مادربزرگ:زشت خودتی،دخترم به این خوشگلی!!
من:نه نیگا دماغشو چقدر بزرگه...موهاشو...وای چقدر زشته!!
مادربزرگ:هرچی باشه دخترم از تو خوشگل تره حسود خانم!!
من:اصلنم...دختر زشتت به خودت رفته و زشت شده!
مادربزرگ:بذار دخملم مرخص بشه میگم بیاد حالتو بگیره!
و این مکالمه تا مدتها کش میاد و ما انقدر میخندیم که من یادم میره
صبح زنگ زده میگه من نمیتونم بعد از ظهر بیام سر کار... این چه وضعیه ؟؟؟؟شما رفتید سر کار از اینکار و نکنین ... زشتهبنابراین رفتم تو لیستا ببینم کی دیگه به درد میخوره 
یه مورد دیدم  اوکازیون همون زمینه ای که میخوام... قیمتم توافقی :)
+سلام 
-سلام 
+ واس کار زنگ زدم (توضیحات لازمه رو دادم)
- اکی هس 
+ فقط من n تومن می تونم بدم 
- اما من n+1 تومن کار میکنم با این قیمت نمی تونم بیام 
+ اکی مشکلی نیست ... پس چرا رو فرم زدین توافقی!؟! الان مینویسم  n+1 
شما ها فرمم پر
پی اس به پست قبلیم:
طرف الان با این عکس وزنه برداری رضازاده فقط شبیه جنده بازهای هیز نیست
شبیه جنده بازهای خنگ و احمق و بچه سوسوله.
کودنی از قیافه ش میباره.
حقیقتش من قبلنا یه ایمپرشنی داشتم و یه زبون.
مثلا میرفتم بهش میگفم زنت بهت نمیگه این عکس رو بردار یکی دیگه جاش بذار؟
 
و اون درجا عوض میکرد.
 
و یه چیز دوست داشتنی میذاشت سر جاش.
 
الان سنمون بالاتر رفته.
 
و من فهمیدم که بابا ادما سنشون میره بالا سرسخت میشن.
 
میخوان ظاهرا بگن که نه حرف گوش نم
ناهار آبگوشت بود.ته کاسه رو سر کشیدم.همونطور که سرم رو به همراه کاسه آوردم پایین، دیدم چهارچشمی داره نگاهم می کنه.خندیدم.‌ از اون مدل خنده هایی که از سر تعجب روی صورتم نقش می بنده.با صدای بلند گفت حلالت! من هیچ وقت این کار رو نمی کنم. فکر می کنم زشته و بقیه نگاهم می کنن!گفتم اسمت چیه؟!گفت احمد.گفتم ببین احمد، همه این دانشجوها فردا منو فراموش می کنن. حالا فردا نه پس فردا. دیگه ته تهش سال دیگه یا اصلا ده سال دیگه. اونوقت من می مونم و این ذهنیت اشتبا
خب از مزایای قطعی این روزای اینترنت میتونم به صفر مورد اشاره کنم که فقط و فقط مانع پیشرفتن کارای پایان نامه بنده شده
 
از این هم پشیمونم که چرا مودمم رو قرض دادم به خانم دکتر، اصلا فکرشد نمیکردم نت ثابت رو زودتر از همراه وصل کنند و من همچنان در انتظار وصل شدن این اینترنت کوفتی باشم. 
 
فردا اولین میانترمم استارت میخوره و وارد یه دوره امتحانی دیگه میشم، حسم میگه این ترم قطعا متفاوت تر و بهتر از ترم های دیگه قراره پیش بره.
 
امتحان فردا استادش ا
هفته ی قبل در چنین شبی لحظات شیرینی را در جوار هم تیمی ها و مربی مان گذراندیم ، به ذوق فردا هایی پرگل با پیروزی های بسیار ، غافل از شکست های تلخی که انتظارمان را میکشید ... 
شرح گفتن قصه نیست ، اما یکی از بازیکنان خوبمان که البته بازیکن اصلی نبود اما کلیدی بود ، و اتفاقا دقایق زیادی نیز به میدان رفت ، دیشب خبر باردار شدنش را داد ، البته باردار بود ، آن هم  زمانی که تکل های سهمگینش دروازه را نجات میداد ، موجودی را درونش با خود میکشید ، در واقع تیم
بهراد-اه اه چقده شما این دختره ی زشته و لوسش میکنینباران-زشت خودتی بی تربیتبعدم از بغل بهرام پرید پایین رفت تو بقل بابا نشستباران-بابا مگه من زشتم؟-نخیرم دخترم از ماهم خوشگلتره مگه نه بهار خانومبه باران لبخندی زدم و گفتم بله-حالا بدو بیا بشین ناهارتو بخورباران-سیر شدم ابجی میخوام تک تک بخورمبا اخم نگاش کردمو گفتم-اول ناهار بعد تک تکلباشو برچید و نگام کرد -بااین نگات خر نمیشم بدو بیابهراد-تو خر خدایی هستی باباجان-جوننننننننننننننننننننننن
بعد از گذراندن یک ترم، یعنی 4ماه سپری کردن با هم کلاسی های آقا و تک دختر بودن در کلاس به نتایج ذیل دست یافتم!
1)اقایان هزار سالشان که باشد هنوز هم بچه اند وانگار دانش آموز مقطع دبیرستانند و به همان شدت به سر و مغز یک دیگر میکوبند و هم دیگر را ترور شخصیتی میکنند.
2)بر عکس دختران در تعطیل و کنسل کردن کلاس ها بسیار متفق القول بوده و کافی است بگویند فلان روز کلاس نیایم..در همان دقیقه تصویب میشود که کلاس فلان روز تشکیل نخواهد شد تکرار میکنم بر عکس اکثر
[مادربزرگ با جدیت قربوت صدقه ی نوه اش میره که بستری NICU هست و من میرم برای معاینه ی نوزاد]من:اه اه اه این دختر زشتت دیگه قربون صدقه هم داره?:))
مادربزرگ:زشت خودتی،دخترم به این خوشگلی!!
من:نه نیگا دماغشو چقدر بزرگه...موهاشو...وای چقدر زشته!!
مادربزرگ:هرچی باشه دخترم از تو خوشگل تره حسود خانم!!
من:اصلنم...دختر زشتت به خودت رفته و زشت شده!
مادربزرگ:بذار دخملم مرخص بشه میگم بیاد حالتو بگیره!
و این مکالمه تا مدتها کش میاد و ما انقدر میخندیم که من یادم میره
تکست داد که از فلان گروه پیداتون کردم میشه آشنا بشیم بیشتر. 
قصدم بیشتر این بود سرکار بذارمش خدا بگذره از سر تفصیراتم 
گفتم بفرمایید. شروع کرد گفت از خودش و من که دور و برم پر شده از پسرهایی که ۵-۶ سال کوچکترن ازم پیچوندمش تا بفهمم چند سالشه بعد سنم رو بگم ۸ سال از من بزرگتر بود متولد اوایل دهه ۶۰. خلاصه من هم سنم رو گفتم و شروع کرد گفتن که من قدم بلنده ها شما قدتون چنده بعد که گفتم گفت: قدتون بلنده ولی میتونم بپرسم چند کیلو هستین؟! گفتم نه متاسفم
توو این شرایط قرنطینه خانگی و رعایت دیوانه‌کننده بهداشت و اینا... لپ‌تاپ خریدم و خیلی خوشحالم.
اما خب الان دارم به این فکر میکنم که، خوشحالی چرا؟ شاید دارم بزرگ میشم... شاید دنیای اطرافم خیلی زشته.
دارم به این فکر میکنم وقتی خیلی‌ها نون شب ندارن که بخورن، من چرا باید لپ‌تاپ ان تومنی داشته باشم؟ البته اینو خودم نخریدم، که خب بدتر! لپ‌تاپ قبلیم هم فعلا خیلی خوب کار میکنه، صرفا پدر گرامی فکر میکرد اینو اگه الان نخره بعدا باید کلی بیشتر بابتش ب
سلام به وبلاگم و سلام به کسانی که گذرشون موقع قدم زدن بین صفرو یک ها به اینجا می افته :) 
(همیشه میخوام متفاوت باشم )
نظرات پستهای قبل رو الان تایید کنم و جواب بدم خیلی زشته؟!
در این حد ناامید از اطرافیانم که خودم استوری گذاشتم ملت یادشون بیوفته تولدمه
یادش بخیر پارسال تو وبلاگِ پاراگرافِ اقایِ قاسمی  صحبت شد که امسال 14خرداد خیلی خفن میشه عید فطر و سالگرد رحلت امام یکی هست و یه چندتا اتفاق دیگه هم صحبتش شد برای سال98.
خب قربون خدا و ماه برم که رخ
اگه دوست داریم با کسی دوست بشیم یا به هر نحو و با هر هدفی وارد زندگیش بشیم  ، اینو بدونیم که اون طرف زندگی خودش رو داره.... اخلاقیات خودش رو داره...
یکسری ویژگی های خوب و بد داره که ما حق نداریم سعی کنیم اونا رو تغییر بدیم!
وقتی وارد زندگیش شدین توقع نداشته باشین زود روال زندگیش رو بخاطرتون تغییر بده...زود باهاتون راحت باشه‌‌...
اگه میگیم : امیدوارم دوست خوبی باشم برات ، یعنی تصمیم گرفتیم کم کم با اون طرف دوست بشیم...
وقتی اعتمادش رو جلب می کنیم بهت
آقای گرجی پور بعد از خوردن ناهار تشکر بسیار
گرمی از همسرش کردوبه اتاقش رفت برای رسیدگی به کاراش برعکس دردونه اصلا لب به
غذاش نزده بود

میترسید مادرش از پودرا به خوردش بده وقتی شادی
خانم متوجه شد بشقاب رو جلو دردونه برداشت وچندتا قاشق ازاون خورد وگفت خیالت راحت
بخور من

چیزی نریختم دردونه که خیالش راحت شد سمت مادرش
رفت وگونه هاشو بوسید وبعد تند تند شروع به خوردن کرد مثل قحطی زده ها .

شادی خانم چشم غره ای بهش رفت و گفت وا دختر از
قحطی اومدی؟

هن
یه صفه
ایش این زنه چنقد زشته من بهتر بودم بخدا 
اووو جیمین ووووو وارد میشود
و
یحلنتتینقحتبتبن
تهتهههههههه
جووووون 
چه خشن:'
اوهههه نامجونوووو
صداااشوووووو استا...
عرررر صدای  جیمیییننننن
 
کوکیووووووووووو
نههه
جینننوووووو 
اوووههه همشون.این ارمی به ابدیت رفت ولی روحشم من 
تحوبگبنمیتسنتیکیت
او جی هدوووپپپپپ
شلوراش چرا باد کردهه♥_♥
 
ازون پشت ته ته معلدمهههه
شوگا چه عوض شدهههه
جوننن لقت زد بچههه
جیمیننن
تهته مگه مست کردی انقد لقیییی
جون
به این نیاز پیدا کردم که Netbeans رو نصب و برای مدّتی ازش استفاده کنم. بعد از نَصب با این موضوع مواجه شدم که فونتی که توی محیط Netbeans دیده میشه به شدّت زشته و آدم رو از کامپیوتر و هر چی که هست بیزار می‌کنه :))
پس از گشتن‌های بسیار و امتحان‌روش‌های محیر العقول و نگرفتن نتیجه در نهایت ویکی آرچ لینوکس به دادم رسید و گفتم برای اینکه اگه کسی مشکلی شبیه به من داره بتونه بدون دردسر حلش کنه اینجا هم بنویسمش.
خُب کافیه که  فایل netbeans.conf توی مسیر /etc/netbeans-X.Y/  رو
کارورزی قضاوت معلق بودن بین شاکی- متهم-وکیل  و قاضی بودنه!یکی از معلق بودن ها که گاهی عادی میشی گاهی قاضی با نگهبان دم درب هست! یعنی با عوض شدن ترکیب سرباز ها باید توضیح بدی که چرا گوشی تحویل نمیدی!؟ البته حق هم دارند بالاخره مامورند و معذور* که کسی با گوشی وارد نشه!نمیشه گوشی هم تحویل به سرباز ها داد خصوصا روز های اول کاروزی که خب خانواده احتمالا زنگ و پیام بدند خیلی زشته بگی تحویل نگهبانی دادم!یکی دیگه از این معلق بودن ها  پیش مردمی که میان د
آقا ما نذرمونو ادا کردیم
همین امشب، تو مهمونی آبجی مریم، رفتیم دوکیلو بستنی به انضمام یه پاتیل فالوده خریدیم برای ذی القربامون(حضرت آقا گیر داد که فالوده هم بدیم،اعتقاد داشت زشته! بعد هم که من مخالفت کردم قول داد که خودش فالوده رو بخره، الان زده زیر قولش. ینی ترامپ هم به این سرعت زیر حرفش نمیزنه :| )
بستنیش درسته که سه رنگ نبود، ولی جاتون خالی پرخامه بود و خوشمزه (دلتون نخاد یه وخ)
برای اونایی که دنبال حساب و کتابش بودن عرض کنم که دوکیلو بستنی ش
هر موضوع به یک الی چندین پست متصل است، که با کلیک یا اشاره روی آن ها می توانید به پست های مربوطه دسترسی پیدا کنید.
در صورتی که مایل هستید موضوعات پیشنهادی خود را مطرح بفرمائید تا بعد از بررسی، در صورتی که پست های مرتبطی در خانواده برتر یافت شد به لیست زیر اضافه شوند.
مربوط به خواستگار:
خواستگارم دیپلم داره - خواستگارم قدش کوتاهه - خواستگارم رفت - خواستگارم زشته - 
در حال بروز رسانی ...
دیروز یک اتفاق ساده افتاد، ساده از این نظر که شاید بدون هیچ فکری پیش اومد و شاید برای خیلی ها هم اتفاق بی افته اما برای من خیلی هم ساده نبود و پشت حرفی که شنیدم رو خیلی بهش فکر کردم
اتفاقی که افتاد این بود که دیروز یکی از دوستام مهمون داشت و چند نفریمون که صمیمی تر بودیم باهاش زودتر از بقیه رفتیم کمکش کنیم. قبل اینکه بقیه بیان و وقتی همگی داشتیم حاضر میشدیم صاحبخونه آروم بهم گفت «تو خیلی آرایش نکن زشته».
لازم هم هست بگم که بقیه دوستای من ازدواج
تو این یکی دو روز که اینترنت قطع شد کلی چیز جالب برام پیش اومد که هی دلم خواست برم درموردشون تو کانالم (@spotlightz) بنویسم، ولی نشد. مثلا، یکشنبه که می‌خواستیم با پاکان بریم شهرشون، کنار جاده ایستادیم منتظر ماشین، که یهو یکی از بازیگرای پایتخت جلو پامون ترمز کرد!:)) اصلا خیلی هیجان‌انگیز بود!:)) سوار شدیم، سلام علیک کردیم. هر کی هم بعد از ما می‌خواست سوار شه تا راننده رو می‌دید یه لبخند می‌زد بعد سوار میشد. همه می‌شناختن. خییییلی آدم باحال و مهرب
همه‌ی حرف های قشنگی که می‌زنم برای من دو بعد داره‌. یه بُعدِ قشنگ داره. چون اون حس برای من قشنگه. ابرازش هم. یه بُعد زشت هم داره. منو یاد موقعیت خودم و عین می‌ندازه. ولی برعکس. و خیلی زشته اونجا‌. وقتی به این که ممکنه ه در اون رابطه در موقعیت من در اینکه رابطه باشه و همون شکلی نگاه کنه دلم میخواد هیچ حرف قشنگی نزنم. رها کنم برم. خاک کنم. یا اصلا هیچ بشه ناگاه. ولی یه حسی بهم میگه فرق داره.
+ میتونم یه روز یکی دیگه رو واقعا دوست بدارم؟
++ کاش در گذشته
و توش نوشت به دخترهایی که بی ادبی به والدینشون می کنن و گاو و زر نزن و خفه و چیزایی که زشته آدم بنویسه نمیگن مبارک 
خوب اونقدر خوشحال شدم که با خودم تصمیم بگیرم دیگه بهش فوش ندم 
ولی خوب اون هنوزم حرف نمیزنه 
حتی یه بسته شکلات شیک مجلسی خریدم و بهش تعارف کردم فقط یکی برداشت و هیچی نگفت 
سلام هم که کردم جوابی نشنیدم 
شکلات رو خودم تعارف کردم و بعد بردم قایم کردم 
چون اصصصصصصلا دلم نمیخواد دختر کوچیکه برداره
و مامان فاطمه (خواهر دومیم) 
اگه تو ب
گفت: چه شکلیه؟
گفتم: موهاش بلنده. ریش و سبیل هم داره. ببینیدش متوجه میشید.
گفت: شبیه توعه؟
گفتم: نه! خیلی هم زشته!
گفت: حالا که دارم به جات میرم، این قدر منو ازش نترسون.
گفتم: من خودم چون می‌ترسم، نمیرم!
***
برگشت. گفت: باهاش حرف زدم. بهش گفتم حداقل تا کنکور دست از سرت برداره. خیالت راحت باشه. الان هم می‌رسونمت خونه. راستی... موهاش بلند نبود. همه رو از ته زده‌بود. کچل کچل! ریش و سبیلش رو هم زده‌بود.
تعجب کردم. چه معنی داشت این کار؟  گفتم: خب پس زشت‌تر شد
هیچ وقت ،هیچ وقت سعی نکن خیلی به حریم خصوصی یه سری ادم ها نزدیک بشی...
این چیزیه که همیشه میگم‌به خودم،  ولی خب آدم با آدم فرق داره ، سه چهار نفری که باهاشون میری بیرون ، نون و نمک هم دیگر رو میخورین، و باهم صحبت میکنیم و به حرفاشون گوش میدی که مثلا نرو سر کلاس و  درس نخون و اینا ، بخاطر حرمتی که براشون قائلی ، 
بعد به خود اجازه میدی باهاشون راحت تر باشی ، بعد میبینی که نه...! اونا دستت رو گذاشتن تو حنا...نمیخوان مثل خودت باهاشون راحت باشی... ،اینا ر
از این که چرت و پرت مینویسم اینجا شرمسارم و دوست دارم بیام یه مطلب به دردبخور بنویسم ولی انقدر همه چیز درهم برهمه که فعلا فقط ترجیح میدم حدالاقل یه ثبت خاطره جزئی داشته باشم اینجا ، حالا از کجا شروع کنم ؟ ...
اولین و مهم ترین اتفاقی که افتاده اینه که دفاع پایان نامه ام افتاد واسه بهمن ، خدا میدونه با این روال ممکنه بازم تمدید بشه یا نه
دومین اتفاق و مهم تر از اتفاق بالایی که لایق واژه مهم ترین نیست اینه که من انگلیسیم در حد ترجمه مقاله نیست یعنی
بغ کرده بودم ک چرا از خواب بیدارم کرده عاخه؟بعد کظم غیظ نمودمک زشته بداخلاق باشی ـ
و اینگونه بود ک سعی نمودم بداخلاق نباشم و
 از خویش راضی گشتم:))
#بداخلاق_نباشا
الله اکبر از این همه برکت
ماشاالله،
یعنی همینطور خیره که داره به لطف خدا میریزه
#داره_میریزه
گف من روت خیلی حساب میکنما!
گفتم چرا؟
گفت چهره ی ادما باهات حرف میزنه...
حالا بیا ثابت کن نه باو،چهره ی من پرچونه اس توجه نکن
بعدترش حاج خانوم سپردنم دست خدا
 گفتن مراقب خوبیام باشم
حالا درسته ح
همسایه‌ی کوچه روبه‌رویی‌ست. دبیرستانی که بودیم هر وقت با پانته‌آ از یکی از پسرها که همیشه‌ی خدا طوری تعریف می‌کرد که انگار هزارسال است پسره دنبالش می‌دود و نامه‌های فدایت‌شوم می‌نویسد؛ حرف می‌زدیم و قضیه به جای حساس می‌رسید، در را باز میکرد و با شلنگ جلوی در حیاط را می‌شست.سفره‌ی نذری همیشه توی خانه‌شان جای خودش را داشته، هیئت دارند.
موقع پذیرایی چای می‌گوید دستم می‌لرزد و خواهش می‌کند چای را کنارش بگذاریم. دستش به شعاع پنج سانت
میتونم بگم بد ترین کار ها رو سال نود و هفت کردم 
بد ترین تصمیم ها رو گرفتم  
تصمیم ها و کارهایى که واقعا میتونم دربارشون بگم اگه یه بچه ى ده ساله جاى من بود بهتر واکنش میداد بهتر برخورد میکرد 
واقعا نمیتونم براى خودم این موضوع رو هضم کنم که اینقدر خودم رو کوچیک کردم که با یه مشت ادم هایى که واقعا نمیشه بهشون گفت ادم معاشرت کردم و اجازه دادم وارد زندگیم بشم و حتى باهاشون حرف بزنم ! نمیخوام به ادمى توهین کنم اما واقعا بعضى از رفتار ها از ادم ها وا
مامانم رفته پارچه خریده، صدام کرده میگه بیا گربه کارت دارم. پارچهه چطوره؟خوشت میاد؟
نگاهمو با تردید به گیپور دوختمو با اخم در یه حرکت انتحاری گفتم: به شدت زشته:| (و موج منفی احساساتم با غلظت اضافه جو خونه رو سیاه کرد)
یهو قیافه ی مامانم آویزون شد، خشکم زد با تردید پرسیدم  برای خودته؟؟ بیرحمانه تایید کرد(موج منفی پرغلظت بر سرم آوار شد)
احساس میکنم به کل روز مامانم گند زدم و این حس بد که یه خرید ناموفق داشته و پولشو هدر داده رو به جونش انداختم.
پا
 ... حالا نخند کی بخند! آراد با چشمای گشاد شده در حالی که نفس نفس می زد زل زده بود به من ... اصلا یادش رفته بود لباس تنش نیست ... لبشو محکم گاز گرفت و گفت:- می کشمت به خدا ... 
اینو که گفت وحشت کردم و پا به فرار گذاشتم ... آراد همینطور که دنبالم می دوید پیرهنش رو از چوب لباسی چنگ زد و تنش کرد ... من بدو ... اون بدو ... رفتم سمت حیاط ... آراگل با چادر نمازش از اتاقش مامانش پرید بیرون و با دیدن ما با وحشت گفت:- وای یا پنج تن! چی شده؟وقت نداشتم جوابشو بدم ... پریدم توی ح
برنامه این روزها اینجوریه که تا قبل ظهر و یک ساعت بعد ناهار درس نمیخونم. برخلاف من گذشته ام که محال بود جایی به جز پشت میز سفیدم بتونم درس بخونم، الآن کم بازده ترین نوع خوندم شده همون مدل. مجبورم که بزنم برم کتابخونه. 
میرم کتابخونه ی بیمارستان. نمیدونم بخاطر جوه یا چی که انقدر قشنگ همه چیز سریع میره تو کله ام. ضمن این که محیط بیمارستان رو دوست دارم. از بچگی بوی بیمارستان رو دوست داشته ام برعکس بابام! بابا بوی بیمارستان حالش رو بد میکنه چون یاد
فرمانروا جانم، دور بگردم، میگم میشه خواهش کنم مریضا رو شفا بدی؟ میشه؟
لطفا....خواهش....
مرسی
خب اگه لطف میکنی، بقیه هم مریض نشن،خب؟! هوم؟ 
و وقتی اینطور شد، ما هم قدر قدرت تو رو بدونیم
الانم بدونیم ولی میگم ینی ناسپاس نباشیم اونوقتم، اینجور که تو قرآن میگفتی بعضی از ما آدما وقتی تو  کشتی گیر میفتیم و راه فراری نداریم، توبه میکنیم و  ازت کمک میخوایم بعد که به ساحل نجات میرسیم همه چیزو فراموش میکنیم، آخه زشته واقعا آدم فرمانروایی به زیبایی و م
روی پای خانم مُسنی که جلوی تاکسی نشسته بود، سبدی حصیری بود که گربه لاغری وسط آن نشسته بود و به خانم مسن نگاه می‌کرد ! پسربچه‌ای که با مادرش عقب تاکسی نشسته بود از خانم مسن پرسید : «چرا گربه‌تون اینقدر زشته؟» زن گفت : «اینکه خیلی خوشگله، تازه نابغه هم هست!» مادر پسربچه گفت : «نابغه است؟» زن مُسن با افتخار گفت : «بله... جدول ضرب رو حفظه.» پسربچه گفت : «دروغ نگو.» زن مسن رو به گربه گفت : «دو دو تا؟» گربه چهار تا میو گفت. زن مسن گربه را ناز کرد و گفت : «س
سلام
 من اعتقاد دارم معنی واقعی عشق اینه که شما کسی رو به خاطر خودش دوست داشته باشی، این یعنی عاشق خودش هستی و عشق واقعی رو عشق به خدا میدونم.
چون شما که خدا رو دوست داری خدا هم خود شما رو دوست داره و اگر خیلی خدا رو دوست داشته باشیم خدا عاشق مون میشه و ما رو میبره مثل شهید حججی و در عشق های زمینی هم عشق مادر به فرزندش عشق حقیقیه و یک مرد رو میتونه فقط مادرش به خاطر خودش دوست داشته باشه.
مادر کاری نداره فرزندش زشته یا زیبا، چاقه یا لاغر، کوتاهه یا
    
      دخترکی راه راه قسمت اول . 

ادما تو زندگی در برخورد با دیگران رفتار و اخلاقهای متفاوتی از خودشون نشون می دن و به نوعی با محیط اطراف و اتفاقات پیرامونشون ارتباط بر قرار می كنن در واقعه هر كس اخلاق خاص خودشو داره
مثلا بعضیا می تونن خیلی خشك و جدی باشن مثل بابای خدابیامرزم انقدر خشك و جدی كه اگه یه شب با كمربند به جون مادربد بختم نمی یوفتاد شام از گلوش پایین نمی رفت
و یا خیلی شوخ طبع و بذله گو.............. مثل اقای كیهانی دربون شركت
حرافترین
برای مراسم ختم شهید شهبازی راهی یکی از شهرهای مرزی شدیم. طبق روال و سنت مردم آنجا، مراسم ختم از صبح تا ظهر برگزار می شد. ظهر هم برای مهمانان آفتابه و لگن می آوردند! با شستن دست های آنها مراسم با صرف ناهار تمام می شد.
در مجلس ختم که وارد شدم، جواد بالای مجلس نشسته بود و ابراهیم کنار او بود. من هم آمدم و کنار ابرهیم نشستم. ... در پایان مجلس دو نفر از صاحبان عزا، ظرف آب و لگن آوردند. اولین کسی که به سراغش رفتند جواد بود.
ابراهیم در گوش جواد، که چیزی از
امروز یک ربع به پنج بیدار شدم بخاطر تصمیمی که گرفته بودم.پنج و نیم میم پاشد و صبحانه خورد و رفت.۶ موطلایی بیدار شد و هفت راهی شد و بعد که رفت دیدم هوا تاریک و ابریه.چراغ ها رو خاموش کردم و دراز کشیدم و فیلم "اتاق تاریک" رو دیدم.فیلم خوبی بود و ارزش یکبار دیدن رو داشت.بازی پسر خردسال تو فیلم بسیار باورپذیر و عالی بود.(برخلاف بازی ساره بیات و سهیلی) و موضوع فیلم هم تازه و جدید بود.
صحنه هایی که پدرومادر بچه رو دعوا میکردن و داد میزدند برام خیلی ناراح
کلیک کنید
11
[ T y p e h e r e ]
همسایهی پری
سلام عرض شد مردم از خوشی «: مژگان در حالی که نیمه تعظمی کردگفت
لیلا خانوم پشت چشمی نازک کردویه »!... اینقدر مارو تحویل نگیر بابا
اول از همه آش « : کاسه اش مقابل او گذاشت و رو به پرینار گفت
همسایه جدید رو بده حتما تا حالا بوش بهشون رسیده، سلام برسون و
مژگان کاسه ی » بگومامانم سر فرصت برای سرسلامتی خدمتتون میرسه
آشی راکه لیلا خانوم به دستش دادبود را روی پله گذاشت ....
-پریناز منم میام کمکت...
چند دقیقه بعد هردوی انها
شروع روزهای خوب
 
مدتها بود تصمیم داشتم یه وبلاگ برای دل خودم بسازم وبنویسم چون من عاشق نوشتن بودم عاشق شعر گفتن ونویسندگی ولی چی شد یهو اوایل نوجونی ولش کردم ؟!!!!شاید چون عدم  اعتماد بنفس چیزی که مدتهاست ندارمش و نذاشت! شاید چون مورد تمسخر قرار گرفتم وفکر کردم شعرهام زشته 
اما الان شاید دیگه نتونم شعر بگم ویا حتی متن زیباوخاص بنویسم اما تصمیم گرفتم انجامش بدم این کار فقط وفقط بخاطر دل خودمه .خودم که مدتهاست حواسم بهش نیست وکم اهمیت تر از بق
سلام
من یه دختر ۱۹ ساله هستم. زندگی خوبی دارم، در ظاهر همه چی عالیه و رو به راهه. اما یه مشکل بزرگی که دارم اینه که با جنسیتم نمیتونم کنار بیام، خیلی ناراحتم از دختر بودنم. نمیتونم خودم رو با تفاوت ها وفق بدم. همه ش یه موضوعاتی میاد تو ذهنم باعث میشه بغض کنم عصبی بشم.
مثلا اینکه چرا باید محدود بشم؟!، خیلی ها البته محدودیتی ندارن. اما خیلی ها هم دارن مثل من. من پدرم رو رفت و آمدم حساسه، دوست نداره تنها برم جایی، همه ش میگه با خودم بریم. یا اینکه چر
سلام
خواب نمیرم
میخوام بازم برات بنویسم
از زندگی مجردی برات بگم.
هم خونم پسر بدی نیست..اهل تسنن ولی اهل نماز و قران
هیچوقت فکر نمیکردم بتونم با یه نفر که حتی اعتقاداتش بامن فرق داشته باشه بتونم زندگی کنم...ولی زندگی از همونی که میترسی سرت میاره
آشپزیم خیلی خوب شده
لباس هامو با دست خودم میشورم
اتو میکشم
ظرف میشورم
ولی دوری از خانواده سخته
راستش تا ازشون دور نباشی نمیتونی بفهمی که چقدر دوسشون داری
الان زاهدان بودنت رو بیشتر درک میکنم
توی امامز
سلام
۲۸ سالمه و چند ماهه عقد کردم، مشکل من سخت گیری بیش از حد خانواده خانومم و اینکه نمیذارن عروسی مون رو زودتر بگیریم هستش. من و همسرم راه مون از هم دوره و یک ساعت فاصله داریم. پدر و مادرش زیاد راضی نیستن که من یا خانوادم بریم و الان یک ماهه هم دیگه رو ندیدیم. البته نمیگن ولی از رفتارشون معلومه، وقت هایی هم که اون جا هستیم بهش اجازه نمیدن بیاد پیش ما بشینه و بیشتر از چند دقیقه نمیاد.
وقتی هم بهش میگم چرا نمیای هر بار یه بهونه ای میاره، البته بهش
انحصارطلبی! قلدربازی!
دلم گرفته... سنگین گرفته...
چرا این قدر همه جا این دو تا دیده می‌شن؟ :(
المپیاد رو ببین! کنکور رو ببین! هیات علمی دانشگاه رو ببین! تشکّل‌های دانشگاه رو ببین! اصلن چرا این قدر سطح پایین؟! قلدربازی کشورهای پیشرفته رو ببین!
نمی‌گم خودم پیامبرم یا معصومم... ولی واقعن... چی می‌شه که یه آدم به خودش حتّی اجازه میده که قلدربازی دراره؟ :( بابا آخه هیچچچچی نیستی! دست بالا رو بگیریم ماکسیمم یه قرن می‌خوای عمر کنی، بعد دغدغه‌ت اینه ثاب
سلام
واقعیتش سوالی برام پیش اومده که پسر خوشگل از نظر دختر ها چیه؟، بعضی پسر ها که از نظر ما پسرها به اصطلاح بچه خوشگل هستن، وقتی نظر دخترها رو درباره شون میپرسیم میگن بابا این ها انگار دخترن و جذاب نیستن.
یا مثلا من یه دوست چشم آبی دارم عین هری پاتره!، به بعضی دخترها تو تلگرام نشونش میدم غرق میشن که چقد خوشگله و یه کم بزرگتر بشه چی میشه. بعضی ها هم میگن مرد باید جذاب باشه و این جذاب نیست. خب مگه خوشگلی همون جذابیت نیست؟، اگه خوشگله پس چرا جذاب
1.کاش ماه رمضون یه آپشن بهش اضافه میشد و یه ساعت خواب محدود تعیین میکرد و میگفت اگه بیش از این ساعت خوابیدین یا حسش بهتون دست داد  باطل است روزتون :|
این بهار و خواب الودگیش بدبختمون کرد:|

2.هر موقع ماهی قرمزمونو میبینم یادم میره به گذشته ها..
 زمان بچگی هر موقع ماهی عیدمون میمرد میبردم خاکش میکردم توی باغچه کلی خاک میریختم روش یه کوچولو هم اب میریختم بعدم یه علامت میذاشتم که گمش نکنم بعد ها و بعدش براش گریه میکردم:))
هر روزم نبش قبرش میکردم ببین
یازو...امروز روز بد و سختی بود. بد از جهت اینکه حس های بدی داشتم. و سخت از این جهت که نمیگذشت. امروز هوا تو شرکت به شدت گرم بود و تحمل کار همزمان با گرما خیلی سخت بود. فشار کار هم یهو زیاد شد روم. از من چند تا کار میخواستن و من کشش و وقتشو نداشتم. یازو من امروز گریه کردم. از این گریه ها که بند نمیاد و خالی نمیشی. من زود گریم میگیره. ولی این گریه فرق داره. من وقتی اینجوری گریه میکنم از اعماق وجودم رنج میبرم. گلوم پر بغض شده بود و اشکم سرازیر میشد. خیلی و
هر موضوع به یک الی چندین پست متصل است، که با کلیک یا اشاره روی آن ها می توانید به پست های مربوطه دسترسی پیدا کنید.
در صورتی که مایل هستید موضوعات پیشنهادی خود را مطرح بفرمائید تا بعد از بررسی، در صورتی که پست های مرتبطی در خانواده برتر یافت شد به لیست زیر اضافه شوند.
اعتقادی:
حضرت فاطمه (س) - نماز خوب خواندن - طلسم شدن - توکل به خدا - نفرین کردن - 
خودسازی:
عزت نفس - 
تحصیلات:
آینده شغلی فیزیوتراپی -
تناسب اندام:
روش های چاق شدن -
مربوط به خواستگار:
خ
برای چندمین بار با بابام بحث کردم
چقدر بد واحمقانس که تفکرت باخانوادت فرق داشته باشه
بابای من از اون مردایه که همه کارارو برای مردا صحیح برای زنا بد میدونه
مثلا پسرخالم میگفت فلانی وفلانی عکسای خودشونو تو وضع نامناسب گذاشتن تو اینستاگرام پیجشونم قفل نیست دخترای بدوخرابین :/
منم گفتم خب اون اولا بتو ربطی نداره دوما اگ میگی اشتباهه چرا تو میبینی حالا این وسط بابام میگ اشکال نداره ماببینیم ولی اشکال داره اون بذاره
مرد فرق داره واین حرفا...
سرا
این روزها مثل همیشه ارزومه برام دعا کنی تا خوب بشم هنوز یادم هست هر وقت دعا میکردی چقد زود جواب میداد و زود براورده میشد
لطفا هرجا رفتی دعا و یا هر وقت دلت شکست برام دعا کن
اما در باره روز تولدت من خیلییییی میخوابم بعضی وقت ها دو روز پشت سر هم برای همین کلا تاریخ رو گم کردم از اونجایی که همش خونه هستم و جایی تمیرم روز های هفته رو هم گم کردم خدایش نیازی هم ندارم بدونم چندم هست یا چند شنبه، حتی رفتم شهر شکلات از این ویپ ها بخرم اومدم تاریخ بزنم پرس
سلام
دختری ۱۸ ساله هستم. اطرافیانی دارم که درک کافی ندارند، البته بعضی اشون که متاسفانه دیدن شون دست من نیست. جالبه که در سنین مختلف هستند از کوچکتر از خودم مثلا ۱۰ ساله تا ۷۰ ساله .
مثلا یکی از همین ها یه پیرمردی بود که من همیشه بهش احترام میذاشتم، یه بار که توی جمع بودیم بهم گفت چرا انقدر صورتت زشته! در حالی که من زشت نیستم، انصافا زشت نیستم! یکی دیگه از این دوستان دائم جوری که نتونم جواب بدم منو دست میندازه و کلا از بچگی مثل بعضی ها که کتک خور
امشب مهمونیه و من خوشحالم که اینجام. هرچند که ممکن از دیدن بعضیا اصلا خوشحال نشم و اصلا دلم نمیخواد ببینمشون اما خب بهتره به نکته ی مثبتش فکر کنیم.  هیشکی هنوز نیومده. منم حاضر همه کارام کرده. کلی کار کردم امروز. یه ذره هم کتاب خوندم. میخواستم بیشتر وقت بذارم اما نشد مامان دست تنهابود. مهام البته بود. ولی دوتایی کمکش کردیم تعداد زیاد بود خب. خلاصه که امیدوارم شب خوبی باشه. 
هنوز کتابام نیومده کاش برام زودتر میفرستادن شاید خودم بهشون بگم فردا ا
یعنی گشاد بودن هم حدی داره...خودش ایستاده اونوقت منی که نشسته ام میگه بلندشو برو پیاز بیار
خب این یعنی چیییی؟چه اسم دیگه ای میشه روش گذاشت؟من که هرچی فکرمیکنم چیزی به ذهنم نمیرسه
این ته محترمانه بودنه که میشه رواین دوتا آدم اسم گذاشت
پدرم هستی که هستی،مادرم هستی که هستی اما این دلیل نمیشه من هممه کار براتون انجام بدم 
وقتی خودت میتونی انجامش بدی و هییچ مشکلی نداری خب انجام بده عزت نفستون کجارفته؟
هی میگن اینو الگوی خودتون قرار بدین و فقط خو
ماجرایی که میخوام تعریف کنم مربوط میشه به دو سه روز اول بعد آشنایی با محمد رضا در مورد گفتن یا نگفتنش خیلی کلنجار رفتم ولی به نتیجه ثابتی نرسیدم فقط احساس کردم کفه ی گفتنش سنگین‌تره حالا تعریف میکنم هرچند ممکنه بعد خوندنش بعضیا بگن دخترجون تا حالا واژه خجالت به گوشت خورده؟ اصلا چشیده ای درکش کرده ای؟
اوایل  آشنایی با محمدرضا اینقدر جذبش شده بودم و اینقد معنویتش  منو گرفته بود که از 12 شب تا 4 صبح در موردش سرچ میکردم یه جایی مادر عزیزش یه خاطر
دوباره اینجوری شدم. ولی این بار چرا؟ دوباره دستام درد گرفته به سمت بی حسی میره. انگار کم کم تو کل بدنم بی حسی پخش میشه. پاهام گز گز میکنه. سرم درد میگیره و چشام میپره. فکر کنم حداقل ماهی یک بار اینجوری میشم اما این ماه که دوبار شد. نشد؟ دلم میخواد خوابم ببره. هرچند که نسبت به خواب زیادی که داشتم هنوز خسته ام اما دیگه انگار خوابمم نمیبره. نمیتونم کتاب بخونم چشام روی سطرها لیز میخوره چیکار میشه کرد اینجور وقتا؟باید حواس خودمو پرت کنم شاید. ولی با چ
آفتابم...
ای شعله‌ی مژگانت، شلاقِ صورتِ دوزخیانِ وامانده در زمین
ای زیبایی‌ات کورکننده
آه که چشم‌هایم از دیدن رخ زیبایت خواب به خواب رفته‌اند اما
اما
اما
اما سردرد و تشنگی چنان بر من غلبیده‌اند که خواب ندارم
نه... نه... نه از سردرد و تشنگی
که از عطش وصال تو است که پلک بر هم نتوانم گذاشت
ای تنها معشوقی که لحظه‌ی دیدارت رفع تشنگیِ سال‌ها دوری نمی‌کند که هیچ، پدرِ صاحابِ جدِ آبِ بدن را در می‌آورد
عشقت چنان بر تنِ روح سنگین است 
که شلپ شلپ،
 عر
وارد نیست ولی من واردش میکنم...اعتراضم سیاسیه ولی اول اون اعتراض با دوز پائین و میگم...چرا هرچیز خوشگل و قشنگی هست دخترونه است!؟ ما باطنمون زشته!؟ نمی گم که دیگه لباسای گل گلی بپوشیم (که عیبی هم نداره پوشیدنش) اما چرا چیزای خوشگل دخترونه است!؟ چرا چیزای خوشگل پسرونه نداره!؟ همش مردونه!؟ یه پلنر میخوای بخری همش دخترونه! ما باید عین این مردای گنده سر رسید خشک و با قلب مرده و رو استفاد کنیم!؟ واسه چی همه چی جنسیتی شده!؟ چرا تو کشور هیچی سرجاش نیست!؟ -_
چندی پیش توی یوتوب‌گردی‌هایم رسیدم به ویدیویی که آموزش اصلاح موهای بدن به وسیله‌ی تیغ بود! شاید چنین عنوانی در نگاه اول مسخره به نظر برسد، اما از کجا معلوم که شما اشتباه نمی‌زنید؟! از آن ویدیو رفتم به ویدیویی دیگر و حتی آموزش اصلاح صورت زنان با تیغ. مدتی بود که از درد و کثافت‌کاری اپیلاسیون خسته شده بودم؛ خریدن پد مخصوص، گرم کردن موم، بویی که در خانه می‌پیچید، دردی که باید برای هیچ تحمل می‌کردم، دقتی که باید به خرج می‌دادم تا موم روی ف

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آژانس گردشگری چوبین