نتایج جستجو برای عبارت :

چرا دیگر همسرم را دوست ندارم ؟

چرا دیگر همسرم را دوست ندارم ؟ دلزدگی زناشویی چیست ؟چرا دیگر همسرم را دوست ندارم ؟ علایم دلزدگی زناشویی چیست ؟ چرا دلزدگی زناشویی پیش می آید ؟ با دلزدگی زناشویی چکار کنیم ؟ راه درمان دلزدگی زناشویی چیست ؟ آیا می توان دوباره به همان شور و نشاط اول زندگی مشترک برگشت ؟ آیا طلاق راه چاره هست یا خیر ؟ 
ادامه مطلب
چرا دیگر همسرم را دوست ندارم ؟ دلزدگی زناشویی چیست ؟چرا دیگر همسرم را دوست ندارم ؟ علایم دلزدگی زناشویی چیست ؟ چرا دلزدگی زناشویی پیش می آید ؟ با دلزدگی زناشویی چکار کنیم ؟ راه درمان دلزدگی زناشویی چیست ؟ آیا می توان دوباره به همان شور و نشاط اول زندگی مشترک برگشت ؟ آیا طلاق راه چاره هست یا خیر ؟ 
ادامه مطلب
چرا دیگر همسرم را دوست ندارم ؟ دلزدگی زناشویی چیست ؟چرا دیگر همسرم را دوست ندارم ؟ علایم دلزدگی زناشویی چیست ؟ چرا دلزدگی زناشویی پیش می آید ؟ با دلزدگی زناشویی چکار کنیم ؟ راه درمان دلزدگی زناشویی چیست ؟ آیا می توان دوباره به همان شور و نشاط اول زندگی مشترک برگشت ؟ آیا طلاق راه چاره هست یا خیر ؟ 
ادامه مطلب
من و همسرم 8ساله که ازدواج کردیم در این مدت همسرم اصلا سازش نداره مدام بد اخلاقی میکنه من میترسم که از او بچه دار شوم میگم بیا توافقی جدا بشیم میگه مهرش رو اجرا میگذاره من شرایط مالی خوبی ندارم 
اگر مهر اجرا بزاره برای طلاق چقد معمولا پیش میگیرن و اینکه چند ماه یا چند وقت طول میکشه که طلاق انجام بشه؟
الان نزدیک به 3 ماهه عقد کردم به تازگی پی بردم همسرم با زنی که سوهر داره و در زندگیش مشکل داره در ارتباطه و کلا اون خانم بچه هاش هم درجریان در جریانند دو تا دختر داره نوجوون و کودک من اون خاتم رو هم میشناسم قبلا هم فهمیده بودم همسرم توی گذشته اش باهاش دوست بوده اما قسم خورد که از وقتی من اومدم تو زندگیش دیگه به اون خانم کاری نداشته تا همین یک هفته پیش گفت خانمه بود باهاش دوست بودم تهدیدم میکنهمنم گفتم چرا مگه تو نگفتی تموم شده و گفتم پیامها رو ب
شهریورماه 1394 من و همسرم عقد کردیم . بعد از گذشت 5 ماه در بهمن ماه 1394 موقع تولد همسرم رسیده بود . یه جش تولد برای همسرم در خانه پدرش گرفتم و شام ( چلومرغ ) دادم . مهمونای تولد همسرم ، داداش ها و آبجی های دو طرف به همراه پدر و مادرهامون بودند . کادوی من برای همسرم یه گوشی موبایل سامسونگ مدل G5 بود که 530 هزار تومان خریدم .
 
***
 
 
او میگفت که پس از سالها زندگی مشترک، همسرم از من خواست که با زن دیگری برای شام و سینما بیرون بروم. زنم گفت که مرا دوست دارد، ولی مطمئن است که این زن هم مرا دوست دارد. و از بیرون رفتن با من لذت خواهد برد. زن دیگری که همسرم از من میخواست که با او بیرون بروم مادرم بود که 19 سال پیش بیوه شده بود ولی مشغله های زندگی و داشتن 3 بچه باعث شده بود که من فقط در موارد اتفاقی ونامنظم به او سر بزنم.


ادامه مطلب
سلام به همه دوستان
من دختری هستم که سنم بین 25 تا 30 هست، دکتری داروسازی دارم و شاغلم در داروخانه و درآمدم هم خوبه، میخواستم بدونم برای یک دختر مثل من این معیارها برای ازدواج مناسبه یا نه؟
1- اخلاق و ایمان و خانواده همسرم خیلی برام مهمه دوست دارم از این نظر هم کفو باشیم
2- تحصیلات و درآمدش  از من کمتر نباشه
3- مهریه سکه نمیخوام دوست ندارم ابزار فشار برای همسرم باشه، فقط میخوام یک خونه بنامم بزنه اونم هر وقت که خونه دار شدیم، دوست دارم خونه به نام م
دوست ندارم دیگه مانتوهای رسمی بپوشم و مقنعه سر کنم 
دوست ندارم 
دوست دارم رنگی باشم دقیقا شبیه اون زنی که توی رویاهای دختربچگیم بود
دوست دارم بخندم و کاری که دوست دارم انجام بدم 
دوست دارم کار های قشنگم دیگرانو خوشحال کنه 
دوست دارم ... دوست دارم 
دوست دارم قلبم زنده باشه ... پیروز باشم 
دوست دارم آسمونو ببینم 
دوست دارم ستاره ها رو بشمرم 
دوست دارم دور از هیاهو بقیه عمرمو زندگی کنم ...

+ البته نه اون رنگی رنگی شکل اینفلوئنسرهای خز و بی معنی ای
7 سال با یک مرد معتاد ورفیق باز زندگی کردم دوست همسرم پیشنهاد ارتباط داد قبول نکردم با همسرش از من حق سکوت گرفتن برای حفظ آبرو در محل کارم 6 میلیون دادمخانواده همسرم فهمیدن ومجبور به طلاق وبخشش مهرم شدم همسرم ترک کرده منم برگشتم یکسال تمام مخارج خونه با من بود دوباره معتاد شده میخوام جدا بشم ولی تهدیدم میکنه که باکسی هستی تلفنی با یه نفر صحبت می کردم می ترسم اما می خوام اقدام کنم باید چه کنم رو پرونده قبل که تو مشاوره هست میشه اقدام کنم؟ تو پر
عزیزانِ جان سلام و عرض ارادت خدمت همه اعضای وبلاگ وزین و محبوب خانواده برتر
به طور کلی سوال من می تونه این باشه که آیا هدف از ازدواج باید صرفا فرزند آوری باشه؟، بذارید کمی بیشتر توضیح بدم. من پسری هستم در شرف ازدواج البته اگر قسمت باشه.
موضوع از این قراره که خانواده ی بنده علاقه زیادی به بچه دارن و حتی قبل از شروع شدن پروسه ازدواج من، همیشه به شوخی و یا توی بحث ها گوناگون تمایل و توقع خودشون از من برای داشتن دو یا سه فرزند را بیان می کردن. 
حالا
چند روزه دلشکسته هستم 
دلم میخواد برم پیش یک مشاور ولی از هزینه هاش میترسم کاش یه آدم منصف پیدا بشه بتونه راهنماییم کنه. 
من و همسرم با عشق ازدواج کردیم ولی الان نسبت به هم سرد شدیم .دیشب حتی دوست نداشتم بغلم کنه . چقدر بده چرا من نمی تونم دوسش داشته باشم . کاش بتونم دوباره پر از عشق باشم بتونم با عشق برای همسرم و بچه هام غذا درست کنم برنامه تفریح بذارم برنامه سفر و گردش بذارم . فکر میکنم اینکه مربی پسرم گفت فعلا برای آزمون سنجش آماده نیست در روح
نه!
کاری به کار عشق ندارم! 
من هیچ چیز و هیچ کسی را
دیگر
در این زمانه دوست ندارم 
انگار
این روزگار چشم ندارد من و تو را
یک روز
خوشحال و بی ملال ببیند
زیرا
هر چیز و هر کسی را
که دوست‌تر بداری
حتی اگر که یک نخ سیگار
یا زهر مار باشد
از تو دریغ می‌کند...
پس
من با همه وجودم
خود را زدم به مُردن
تا روزگار، دیگر
کاری به من نداشته باشد
این شعر تازه را هم
ناگفته می‌گذارم...
تا روزگار بو نَبَرد...
گفتم که
کاری به کار عشق ندارم!
قیصر امین پور
نه!
کاری به کار عشق ندارم!
م
ن هیچ چیز و هیچ کسی را
دیگر
در این زمانه دوست ندارم
انگار
این روزگار چشم ندارد من و تو را
یک روز
خوشحال و بی ملال ببیند
زیرا
هر چیز و هر کسی را
که دوست‌تر بداری
حتی اگر که یک نخ سیگار
یا زهر مار باشد
از تو دریغ می‌کند...
پس
من با همه وجودم
خود را زدم به مُردن
تا روزگار، دیگر
کاری به من نداشته باشد
این شعر تازه را هم
ناگفته می‌گذارم...
تا روزگار بو نَبَرد...
گفتم که
کاری به کار عشق ندارم!
قیصر امین پور
سلام به دوستان خانواده برتر
وقت تون بخیر. شما روزها برنامه تون چیه تا شب؟، چرا من انقدر بی انگیزه و بی حس شدم؟، شما با چی انرژی میگیرین، با چی آرامش پیدا میکنید، چرا من اصلا حوصله رفت و آمد و خاله بازی! ندارم.
اصلا دوست ندارم خونه کسی برم یا کسی بیاد خونم که حداقل تنوعی بشه. مهمونی ... تولدی ... . اینم بگم که متاهلم و همسرم تحت تاثیر من مجبوره که رفت و آمد نکنه. با وجود اینکه خیلی اهل رفت و آمده. میدونید یه جورایی استرس جمع دارم. یا حوصله ندارم‌. از خ
در ۹۹٪مواقعی که با همسرم وارد دعوا و مشاجره و بگو مگو میشم،نهایتا چیزی که میاد تو ذهنم اینه که ارزششو داشت؟ارزش داشت سر فلان چیز بی مورد با همسرم دعوا کنم و آرامش زندگیمو بهم بزنم؟همیشه هم جوابم اینه که نه ارزششو نداشت.
مشکل من اینه که تحمل بی نظمی و گیج بازی و حواس پرتی برام سخته و دیدن اینها از همسرم باعث میشه از کوره در برم و اون هم بهش برمیخوره شدیدا...
 
آخ چقد این تپش قلب اذیتم میکنه...
سال نو مبارک
من عید نوروز امسال ( 1399 ) به همسرم 100 هزار تومان عیدی دادم . عید نوروز 1399 اولین عید نوروز زندگی من و همسرم می باشد که عروسی گرفتیم و اومدیم خونه خودمون . البته متاسفانه بخاطر شیوع بیماری کرونا در ایران و حتی در کشورهای جهان امسال دید و بازدید عید را منع کردند و انشالله این بیماری ریشه کن خواهد شد .
 
 
سلام خسته نباشید
من دختری هستم 27 ساله، حدودا هفت ماه هست که نامزد کردم، خانواده همسرم خیلی حساسن روی رابطه ی منو همسرم... تو خانواده شون به اینکه ما با هم بخندیم، شوخی کنیم، پیش هم بنشینیم، با هم تماس فیزیکی داشته باشیم و ... نگاه خوبی ندارن، میذارن پای بی حیا بودن....
همسرم هم خیلی حساسه رو نگاه خانواده ش، نمیخواد اون ها از این فکرها بکنن، کاملا محتاطانه عمل میکنه...، یادمه روز اولی که رفتم خونه شون حتی سر بلند نکرد منو نگاه کنه...، من یه گوشه نشس
7سال با یک مرد معتاد زندگی کردم تمام وسایل زندگیم رو فروخت در این بین دوست همسرم گفت از ش جدا بشم وایشون هم از همسرش جدا میشه وبا هم زندگی کنیم قبول نکردم با همسرش از من اخازی کردند ومنم برای حفظ آبروم در محل کارم 6میلیون پول دادم این موضوع را خانواده ی همسرم فهمیدند ومجبور شدم با بخشش مهریه طلاق بگیرم بعد از مدتی همسرم که ترک کرده بودخواست که برگردم منم برگشتم یک سال خرج زندگیش رو دادم ولی بازم به مواد برگشته میخوام طلاق بگیرم وقتی فهمیدتهدی
جشن فارغ‌التحصیلی می‌تواند یکی از قشنگ ترین مراسم‌های تحصیلی باشد به همراه احساسات خوشایند زیاد؛ من هم همین را تصور می‌کردم اما هر روزی که به تاریخ موعود نزدیک می‌شوم، حجم اعصاب خوردی و احساسات بدم شدیدتر می‌شود.
جشن فارغ‌التحصیلی را دوست ندارم چون هم کلاسی‌ها با رفتارهای رئیس‌مابانه احساس بدی به من منتقل می‌کنند و احساس ناراحتی می‌کنم.
جشن فارغ‌التحصیلی را دوست ندارم چون با رویاهایم خیلی متفاوت است، همراهی نیست تا کنارم باشد و م
سلام
من به تازگی نامزد کردم. در دوران تجرد دوست دختر نداشتم و کاری نمیکردم که با نگاهم، رفتارم و زبونم دختری رو بترسونم، الان هم با دختری که عاشقش بودم نامزد کردم . خیلی عاشقش بودم و یک سال رفتم و اومدم و شرایطم رو بهتر کردم تا اینکه به من دخترشون رو دادن، حالا میخوام بدونم این جور رفتارهایی که عرض خواهم کرد ، که تو وجود من هست ، نشون از غیرت افراطیه ؟
من دوست ندارم کسی از نامزدم عکس بندازه، دوست ندارم بدون من یا بدون مادرش بیرون بره، دوست ند
سلام
دوستان من مدت یک سال و یکی دو ماه هست که عقد کردم. مشکل من اینه که خانوادم خیلی برام مهمتر از همسرم هستن و با اینکه با عشق و علاقه همسرم رو انتخاب کردم ولی علاقه و وابستگی ای که به خانوادم دارم رو نسبت به همسرم ندارم و احساس میکنم عاشقش نیستم.
چون همه کارهایی که خانوادم برام انجام دادن و میدن رو با همسرم مقایسه میکنم نسبت بهش سرد میشم. من مسأله مالی رو ملاک انتخاب و ازدواجم قرار ندادم و الآن پشیمونم. چون بخاطر این موضوع همسرم خودخواه شده و
من 34 سال دارم خانومم 40 ساله هست و4ساله که داریم به همراه فرزندان همسرم زندگی میکنیم ولی از لحاظ مالی تحت فشار هستم حتی از نظر ارتباطی هم تحت فشارم چون بچه ها بزرگ هستند نمیتوانم با همسرم سکس داشته باشم به خاطر حضور بچه ها به همسرم گفتم بچه ها با پدرشون باشن قبول نمیکنه ومیگه توافقی جدا بشیم من و خانومم هیچ مشکلی باهم نداریم فقط من دیگه نمیتونم با بچه ها زندگی کنم. من از همه چیم زدم از مسافرت از خوشی از لباسم و اینکه با وجود این بچه ها من نمیتون
چیزی ک نگرانش بودم اتفاق افتاد
اونوقتی که به همسرم بله گفتم، نمیدونستم ک همچین چیزهایی هم ممکنه پیش بیاد
اون هم انقدر زود
طول مدت محرمیت مون دو و نیم ماه بود که حدود 20 روز و در سه مرتبه، طعم فراق رو چشیدیم.
بعد از عقد هم، خیلی...! 
تلخ ترین تجربه ی زندگی من همین فراق 24 روزه ی بعد از عقدمون بود.
و هنوز به آرامش نرسیده دوشنبه شب همسرم گفت همون که نگرانش بودیم شد زهرا...
گفتم چی؟
گفت حوزه ترم تابستونه ارائه نمیده.
و این، برای همسر شهرستانی من یعنی بی ج
اگر بخوام زندگیم رو تا به امروز به سه بخشِ مهم و تأثیرگذار  تقسیم کنم میشه:
زندگیم قبل از آشناییم با همسرم
زندگیم بعد از آشنایی با همسرم(بزرگترین هدیه خدا)
زندگیم بعد از آشنایی با شخصیتِ شهیدِ مدافعِ حرم "محمد حسین محمدخانی" 

+ آتــــقی!
              ازت ممنونم!!!
ینی باید بگم عاااشق خودمم:))))
داشتم  پست قبل رو می نوشتم که دیدم صدای قرآن خوندن میاد و گویا کسی فوت شده....
بعد هم دیدم برق نیست....
گوشی رو برداشتم زنگ زدم به همسرم و گفتم سلام،کجایی؟...گفت رفتم شاهپور...
گفتم چرا برق نیست.؟...گفت من چه میدونم چرا؟:/
گفتم کی مرده؟.....گفت من چه میدونم؟:/
گفتم چرا نرفتی جواب آزمایش مامانم رو بگیری؟....گفت میام میام...
گفتم بیمه ها رو ریختی به حساب؟....گفت تا ظهر میام میریزم...
خلاصه وقتی گوشی رو قطع کردم خنده م گرفت،...آخه هنو
همسرم قبول نمیکنه خانواده من بهتر هستند
خانم بنده همواره اصرار دارد تا در زمان خرید هدایا برای خانواده‌های مان کاملا یکسان و برابر برخورد کنیم، حال آن‌که خانواده این جانب همواره به نسبت خانواده همسرم لطف بیشتری به ما دارند، چه از لحاظ تعداد و دفعات هدیه دادن و چه از لحاظ ارزش مالی. خانمم قبول نمی‌کند که خانواده من از خانواده او در این زمینه بهترند. با این‌که این موضوع را بارها برایش توضیح داده‌ام اما با توجیهاتی همچون تفاوت سطح مالی دو خ
سلام
خانمی 28 ساله هستم و نزدیک به 5 ساله که ازدواج کردم، مشکلی که میخواستم مطرح کنم این بود که من وقتی تو دوران دانشجویی با همسرم آشنا شدم مجذوب شخصیت پخته و شوخ طبعی همسرم شدم، وقتی هم به خواستگاری اومدن من خیلی راحت پذیرفتم و یه جورایی اون زمان تحت تاثیر احساساتم هم کمی بودم و فکر نمیکردم اختلافات فرهنگی ما بتونه مشکل ساز بشه. 
من خودم از خانواده ی مقیدی هستم، پدر و مادرم اهل نماز و روزه هستن البته خودم نمیخونم، یا حجابم کامل نیست و تو دوران
من و همسرم داریم توافقی جدا میشیم, دادگاهش هم انجام شده ودر دادگاه قرار بر این شد در عوض بذل مهریه مبلغی را نقدا در محضر همسرم به من بدهد, وحکم دادگاه هم مبنی بر عدم سازش صادر شد, حالا اگه همسرم مبلغ را نپردازد و در محضر حاضر نشود, مهریه اولیه من هنوز پابرجاست؟ و ما هنوز زن و شوهریم؟

سلام بله هستید هم زن وشوهر هم مهر پابرجاست

منبع: سایت وکالت دادراه
از بی تفاوتی بدم میاد اما بدجور بی تفاوت شدم
دوست ندارم این اوضاع رو
راستش نمیدونم چی دوست دارم اما این اون چیزی نیست که من میخواستم 
دلم از اون مسافرتای تنهای تنها میخواد فقط یه مدت اصلا دلم میخواد مثل فیلم cast away یه جای دور افتاده باشم 
فقط یه مدت
اینا نشانه های کودک درون پودر شدست فک کنم
به یه روانشناس ماهر نیاز دارم
سلام چطورید دوستان
من یه دخترم، ۱۸ سالمه، راستش میخوام ازتون مشورت بگیرم.
من متوجه شدم که تمایلی به ازدواج ندارم. یعنی دوست ندارم همسر باشم. اصلا با روحیاتم سازگار نیست. خیلی از آقایون علاقه دارند که همسرشون را از لحاظ مادی و مالی و جسمی و روحی و ... حمایت کنند و خانم ایشان هم از کدبانویی و تربیت فرزند و وظایف همسرداری برایشان کم نگذارد (خب امیدوارم همه کسانی که طالب ازدواجی به این سبک هستند به آن برسند)
خب بریم سراغ خودم؛
قضیه این هست که من کلا
شدیدا دوستش دارم ولی جرأت ندارم... فقط گریه ست آثارم ولی جرأت ندارم...
 
 سکوتی لعنتی بین من و او...دهد هر باره آزارم ولی جرأت ندارم...
 
 دلم فرمان دهد: تو صحبتی کن!بله! دل کرده اجبارم ولی جرأت ندارم...
 
 بگوای دل بگو که دوستش دا...همین دل کرده احضارم ولی جرأت ندارم...
 
 دگر کارم به سمتی رفته کـِ ـمْروزدگر سر، داده اخطارم ولی جرأت ندارم...
 
 خدایا سختتر از بی کسی چیست؟!سکوتم... قلب اِدبارم... ولی جرأت ندارم...
 
دو جمله از سخنهایم بداند،شود مجموع اشعار
خط کش دستمه
بیا بیا هوپ
Just 30 cm
لطفا 
keep distance
ممنون
دوست ندارم جلوتر برم
جلوتر بیای
به آدما که نزدیک میشی گندش درمیاد
بهت که نزدیک میشن گندش را در میارن
با لایه های اول ات اوکی هستم
  
Just 2 mins not more
بهتره ندونی زیر نقاب خوشگلش چیه 
آره دوست ندارم نزدیکم بشی
نزدیکت هم نمیشم 
Respect my privacy

روح وحشی
+حوصله ی ارتباط نزدیک با دیگران را ندارم .
هر چی دورتر بهتر و safer
++مثل لاکپشت توو خودم قایم شدم
دیگه هیچکس دلمو نمیبره
من وهمسرم دایم طلاق توافقی میگیریم گواهی عدم سازش هم صادر شده قرار بر این شده که در عوض بذل مهریه همسرم در دادگاه  مقداری پول به من بدهد 
حالا اگه همسرم مبلغ را نپردازد و در محضر حاضر نشود, مهریه اولیه من هنوز پابرجاست؟ و ما هنوز زن و شوهریم؟
بسم الله...
واقعا معضل بزرگی شده این بچه...فکر و ذهنم خیلی درگیره
ان شاالله هیچ وقت تو این موقعیت قرار نگیرید خیلی سخته
روابطمون اصلا مثل یه زن و شوهر در آستانه فرزند دار شدن نیست...حس ها به صفر رسیده تقریبا
مثل دوتا غریبه :((
باورم نمیشه این من باشم اصلا این من برام خیلی غریبه...
منی که بود و نبود همسرش براش مهم نیست
قبلا که میرفتیم مهمونی یا بیرون همش به همسرم نگاه میکردم میرفتم پیشش دوست داشتم کنارش بشینم و غذا بخورم...دوست داشتم دوتایی لحظاتی رو
در دوران عقد هستیم وهمدیگه رو دوست داریم ولی به دلیل اعتیاد من خانواده همسرم تقاضای طلاق دادند خواستم ببینم با وجود سن کم زوجه پدر خانمم میتواند برای همسرم تصمیم نهایی بگیرد یا همچی به زوجه ربط دارد سنش هم 15سال دارد... ممنون میشم راهنمایی کنید؟

سلام. موضوع طلاق امری کاملا شخصی است. و به زوجین مربوط میشه. اما ترک اعتیاد نه تنها ضرری ندارد که با عث حفظ سلامتی هم می شود

منبع: سایت وکالت دادراه
رویایی از که به موهایت بافته ام...به باد رفت...مثل مانتوی جلو باز اما باحیاء تو.
دوست داشتم اولین ها را با تو تجربه کنم.دوست داشتم ذوق اولین ها را در چشم های سیاه تو ببینم.تو قبول نداری چشم هایت سیاه است.اما برای من مثل شب مرموز و عمیق.دوست داشتم اولین جاها را با هم میرفتیم.دوست نداشتم تنهایی بروی.تنهایی یعنی بدون من.یعنی بی هم.دست در دست هم.یعنی پا به پا کنار هم.اینقدر راه را گز کنیم تا تو یک جا کم بیاوری و بگویی خسته شدم.بیا چند دقیقه استراحت کنیم
میشناسم
ساقی را 
عاشق است 
از این رو 
مرزی ندارم ...
 
عشق به این دنیا بده کارم 
با اینکه
از کسی
قرضی ندارم ...
 
به کفر من شک نکن 
خمره ایمان من محکم و مستحکم است
لرزی ندارم
 
 
دلبر من دائمن بر در دل حاضر است 
هر چه که گفتید 
بگویید
 
من
با شما
عرضی ندارم ... 
 
 
 
 
 
الان ساعتهاست در مورد نوشتن برای ماد فکر می کنم اما دریغ از نوشتن حتی یک خط، قطعا که تشکر از مادر با هزاران جلد کتاب هم ممکن نیست. 
هنوز چند روزی بیشتر از فوت مادربزرگ مهریان همسرم نگذشته و ذهنم همچنان درگیر نبود او، یادم نمیره زمانی که قرار بود برای خدمت سربازی به  کرمان اعزام بشم حدود دو سال پیش همراه همسرم برای خدا حافظی پیش مادر بزرگ خانمم رفتیم، چه لحظاتی بود،
پیرزنی مهربان و هرچند فرتوت که با کوله باری از عشق و تجربه روی تخت خودش نشسته
اربعین به خانواده ام گفته بودم امسال کربلا نمیرم حتی به برادرم گفته بودم که نمیام
تا اینکه تو یکی از وبلاگ ها دبدم که یه بنده خدایی میخواد بره کربلا هنوز دو دل بودم
خلاصه با اینکه فکر نمی‌کردم راهی شدم و حالا همون سفر بیشترین امید زندگیم شده
هر کس بهم میگفت ازدواج میکنی میگفتم نه
حالا تو اون سفر چیزی دیدم که من رو به این یقین رسونده که سال بعد اربعین در کمال ناباوری با همسرم میرم کربلا
ناباوری از این جهت که بقیه شاید باور نکنن و الا خودم ایما
ا
گفت همسرم هروقت میاد خونه فقط یکی رو میخواد که کارهاشو انجام بده.
لباساشو بشوره،براش غذا درست کنه
پذیرایی کنه و ماساژش بده خستگی کار از تنش بیرون بره.
گفت همسرم میگه چون من خرجتو میدم تو باید تموم کارهای خونه رو انجام بدی.
کمر درد داشت و گفت دکتر بهش گفته نباید اینقدر بشور و بساب خونه انجام بده، دکتر گفته باید استراحت کنی.
 
وقتی از مطب برگشتن همسرش گفته بلندشو شام درست کن...!
میگفت تموم زندگیم شده وقف یه نفر! تموم شب و روزم باید تو خونه آدمی ک
هر روز بلند می‌شم می‌رم جایی که دوست ندارم تا کاری که دوست ندارم رو انجام بدم. هر روز تلاش می‌کنم مهارت‌ها و دانسته‌هام رو در مورد کاری که دوست ندارم، تو جایی که دوست ندارم، بیش‌تر کنم.
نمی‌تونم نصفه ولش کنم چون هیچ وقت تو‌ زندگیم نتونستم کار مهمی رو نصفه ول کنم؛ یا خودم نتونستم یا بقیه نذاشتن و حالا هم نه خودم می‌تونم نه بقیه می‌ذارن.
شیش ماهه می‌رم سر کار و‌ هنوز سر سوزنی درک نکردم لذت «عوضش پول درمیاری و‌ دستت می‌ره تو جیب خودت» کجا
بسم الله 
دیشب از راه که اومد شروع کرد به غرغر کردن که الان داری شام درست میکنی؟؟
ظرفارو چرا نشستی؟؟
دلم شکست وقتی از آشپزخونه رفت بیرون اشک هام بدون صدا میومد
اما متوجه شد و از هال داد زد کی میخوای بفهمی گریه دردی ازت دوا نمیکنه؟؟
چیزی نگفتم و شام رو آوردم و خیلی زود رفت خوابید
دلم شدید گرفته بود تا دیر وقت خوابم نبرد
صبح موقع نماز صبح دیدم داره دنبال گوشی من میگرده
به روی خودم نیاوردم و خوابیدم
گوشیمو زیر و رو میکنه و میبینه یک پیام رسان نصب
هر روز بلند می‌شم می‌رم جایی که دوست ندارم تا کاری که دوست ندارم رو انجام بدم. هر روز تلاش می‌کنم مهارت‌ها و دانسته‌هام رو در مورد کاری که دوست ندارم، تو جایی که دوست ندارم، بیش‌تر کنم.
نمی‌تونم نصفه ولش کنم چون هیچ وقت تو‌ زندگیم نتونستم کار مهمی رو نصفه ول کنم؛ یا خودم نتونستم یا بقیه نذاشتن و حالا هم نه خودم می‌تونم نه بقیه می‌ذارن.
شیش ماهه می‌رم سر کار و‌ هنوز سر سوزنی درک نکردم لذت «عوضش پول درمیاری و‌ دستت می‌ره تو جیب خودت» کجا
قبل از ازدواج یکی از ترس‌هایم پرجمعیت بودن خانواده همسرم بود. برای منی که چندان حوصله رفت و آمدهای خانوادگی را نداشتم، ورود به خانواده‌ای با پنج خواهر و برادر کمی ترسناک بنظر می‌رسید. ترسم از این بود که بیفتم در چرخه مهمانی‌ها و دورهمی‌های خانوادگی و مولودی‌ها و روضه‌های زنانه که با توجه به فضای مذهبی خانواده‌اش، چندان دور از ذهن بنظر نمی‌رسید. می‌ترسیدم صبرم تمام شود یا مجبور شوم آنی باشم که نیستم، که دوست ندارم باشم. اینطور نشد ولی
معمولا یکی دو روز قبل از شروع پریود،اعصابم به شدت بهم میریزه و مثل یه کوه مواد منفجره میشم که یه جرقه کوچولو کافیه تا منفجرش کنه.به این صورت که حالم کاملا خوبه(با وجود همه درد و کسالتی که دارم)و فقط یه کم بی حوصله ام و اصلا تحمل ندارم کسی سر به سرم بذاره یا باهام بحث کنه.تنها چیزی که از همسرم انتظار دارم یه کم درک وضعیت و محبت و مهربونیه که متأسفانه علیرغم اینکه هزار بار در موردش باهاش صحبت کردم،هیچوقت ازش ندیدم.در نتیجه من بیشتر عصبی میشم.
یعن
ازدواج من و همسرم خیلی سنتی بود. زن برادرم خواستگاری دختری روستایی از طایفه خودشون رفتند. همسرم لهجه داشت و من دوست داشتم راهش بندازم. در واقع اصلا فارسی یاد نداشت صحبت کند. چند ماه باید روش کار میکردم. میبردمش با مهندس ها و شرکتی ها با بهترین دوستام که باهاشون معاشرت داشتم، تا فارسی یاد بگیرد. بعد، آشپزی بلد نبود. بردمش و زیر دست یک آشپز آمریکایی آموزش گرفت. الآن خیلی ازش راضیم.
یادمه اون اوایل گاهی شب های تابستان رو با هم رو پشت بوم و زیر نور
بگو چرا بنویسم به دفتری که ندارمهنوز هم غزل از حال بهتری که، ندارم غم آنچنان نفسم را گرفته‌است که اینکامید بسته‌ام اما، به ساغری که ندارم دلم هوای تو دارد ولی چگونه ببندمهزار نامه به پای کبوتری که، ندارم؟ به رغم آن که نبودی، همیشه پایِ تو ماندمکه سخت مؤمنم اما، به باوری که ندارم اگرچه بافتنی نیست راه ِتا تو رسیدنبه جز خیال، ولی کار ِدیگری که ندارم شبیه ابر بهاری، دلم عجیب گرفتهکجاست شانه ی امن ِبرادری که ندارم؟ #سجاد_رشیدی_پور
وبلاگ نویسی رو دوست دارم! دلم میخواد لحظه به لحظه این روزها رو ثبت کنم، بگم چقدر حالم خوبه، چقدر ذوق دارم برای دیدن دوباره عزیزام!نمیگم وقتشو ندارم، اما فعلا این وبلاگو دوست ندارم! 
زمانش برسه همه چیزُ ثبت میکنم:) 

خدارو شکر برای تک تک این ثانیه های متفاوت زندگیم:)
این حال خوبو برای همه آرزو میکنم^_^
یا نور
 
بچه ها عجب رعد و برقی بود حوالی ساعت 4 و نیم اینجا
به به
 
[ یک عدد ذوق کننده از باد، باران، رعد و برق... و البته چیزهای دیگر]
 
پ. ن
عمری فک میکردم پاییز رو از همه فصل ها بیشتر دوست دارم. 
حالا فهمیدم که بهار رو عاشقم
 
پ. ن2:
40 نامه کوتاه به همسرم و کتاب "مثبت" هر دو امشب تموم شدن.
 
میدونید زشت ترین قسمت زندگی من کجاست؟
 
اینکه من "حق ندارم عاشق بشم" و "عشق رو تجربه کنم"
 
من اجازه ندارم کسی رو دوست داشته باشم
 
اجاره ندارم واسه لذت بردنم انتخاب کنم
 
و همواره محکومم به اینکه در برابر خواسته های خانواده م سر تسلیم فرود بیارم
 
من بی اختیار ترینم
 
این ظالمانه ترین و وقیح ترین قسمت زندگی منه
دوست داشتن تو دنیا رو جای امن تری میکرد. دوست داشتم چون مثل همیشه خودخواه بودم. دوست داشتن تو رو دنیا رو جای امن تری می‌کرد. باعث میشد نترسم. دوست داشتن تو گرمم می‌کرد. باعث میشد حس نکنم تنهام. حس نکنم پناهی ندارم. که نصفه شب یارو چرت و پرت می‌گفت و به تو پناه آورده بودم. پناهم دادی و بم گفتی نترسم، که هیچ تقصیری ندارم و طرف لاشیه. دوست داشتن تو دلمو گرم می‌کرد. خودخواه بودم، میخواستم دوسم داشته باشی که دووم بیارم. که آدمی رو داشته باشم که براش
یه پست امروز خوندم ازاینکه خوشحال بود بعد از ۲۶سال تنهایی اشک ریختن الان کسی هست که اشک گوشه چشمشو ببینه پاک کنه دلشو آروم کنه...
اما من بعد از ۷ سال متاهلی در سن ۲۴ سالگی اگر دو لیتر اشک هم بریزم هیچ همدمی ندارم تنهای تنهای تنها
باید همه چیز رو فقط درون خودم نگه دارم و تنهایی اشک بریزم
چه از رنج هایی که مربوط به زندگی مشترکم نیست چه رنج هایی که از طرف همسرم بهم میرسه...
غبطه خوردم به حالش ...
اولین جایی که تو سال جدید رفتم محل کارم بود، نه شیفتم و نه آنکال، ولی نیاز بود که برم. همیشه اولویت اولم تو همه چی حال خوب خودم بوده و رضایت مندیم، حتی اگه هیچ کس اهمیت نده، حتی اگه فقط خاطره شه. بعضی وقتها حس میکنم خدا منو آفریده برا تجربه کردن اولین ها، هیچ وقت دوست ندارم خیلی چیزها رو توضیح بدم، چون خیلیا تصوری ازش ندارن و منم تصور ساختن تو ذهن بقیه رو دوست ندارم. حس خوبی به سال 98 دارم.
آقای هستم، چند وقته از دورادور متوجه شدم که همسایه مون به زنم تهمت ناموسی زده که همسرم رو آره ... ، منظورم از دورادور اینه که چند بار اشخاصی که از محل کارم رد میشدند به صورت غیر مستقیم اشاره به این موضوع داشتند و بعد از نگاه مردم و طرز بر خورد شون فهمیدم که این تهمت رو زدند.
چون که شاهد و مدرک ندارم نمیتونم بزنم دهنش رو سرویس کنم و بعدش شکایت کنم، محلی که زندگی میکنیم کوچیکه بد آبرومون رو بردن، خیلی خود خوری مینکم، در ضمن همسرم زن پاکدامن و باحیا
من یه مشکلی دارم، دوست ندارم اصلاً کار کنم، هیچ انگیزه ای برای آینده ندارم، یعنی اصلاً اهمیتی نداره چه اتفاقی میخواد بیافته، فقط دوست دارم یه گوشه ای بگیرم بخوابم، همه به من میگن چرا اینقدر بی حالی، ولی من واقعاً نمیفهمم چرا اینو میگن؟
پیش روانشناس رفتم میگه هرمون های مردانه ضعیف کار میکنه، ولی به نظرم حرفش بی ربطه، راستش یه حسی هم همیشه دارم، میگم من که لیاقت بهترین ها رو ندارم هر چقدر هم تلاش کنم موقعیت خوب برای دیگرانه، اصلاً دوست ندارم
از وقتی که از خواب بیدار شدم یک بند در مغزم با خودم حرف زدم ، هر وقت این حالت را پیدا میکنم ، یک نفر درون من می‌گوید : اوف نه توروخدا دوباره شروع نکن ، حوصله نق زدناتُ ندارم:/ شاید من کودک درون ندارم ، به جایش یک بالغ درون دارم که خیلی کلافه و خسته شده.و کودکم بیرون است:// من نق هایم را به جان خودم میزنم .حرص هایم را سر خودم خالی میکنم. مثلاً همین الان اینقدر وراجی کسی درون مغزم زیاد است که صداهای اطراف شبیه صدای ناخن کشیدن روی شیشه است و من باید با
سلام
19 سالمه، امسال به احتمال زیاد دانشگاه قبول میشم، نمی شه گفت میخوام سوال بپرسم ولی میخوام در مورد یه موضوعی که چند روزه ذهنم رو درگیر کرده حرف بزنم ...
همیشه درس خوندم و درس خوندم، تا حالا دوست پسر نداشتم، اینکه بگم تا حالا به پسری فکر نکردم یه دروغ محضه، خب بوده که در مورد کسی با دوستامون با هم حرف زدیم، مسخره کردیم و خندیدیم ولی تا حالا با کسی دوست نبودم و تا حالا کسی رو دوست نداشتم، یعنی عاشق نشدم، اینکه بگم وای من فلانی رو خیلی دوست دارم
نگاهی پر از خستگی
به تمام خستگی های آخر هفته روی میز
کلی کار عقب مانده
کلی برگه و خط خطی و مداد و خلاصه ..
یه اتاق بهم ریخته !
همچنان افسرده ولی ساکت تر !
همچنان بهم ریخته ولی پر احتیاط تر !
رک بگویم
برگشتنم را دوست ندارم
دوباره شروع کردن به نوشتن را دوست ندارم
حس میکنم اینجا محدود شده..
کاش میشد یک سری چیز ها را حل کرد
یک سری حرف ها را پس گرفت
یک سری حرف ها را پس داد !
تمام مطالب قدیمی را میخوانم و اگر خوب بود میگذارم باشد..
کمی طول میکشد ولی تمام م
اوایل زندگی جیپ روبازی داشتم که وقتی می‌رفتم دنبال خانومم با اون می‌رفتم. کلا خیلی دوست داشتم اروپایی رفتار کنم. نه فقط اینکه رفتار کنم، دوست داشتم برای چند روز هم که شده با خانومم بریم پاریس و برج ایفل را از نزدیک ببینیم. حتی یک مدتی هم خودم و هم خانومم روی زبان فرانسوی کار میکردیم. عشق من اون زمانی بود که ma femme و mon mari را یاد می گرفتم. هر چیزی مربوط به خانوم، معشوقه و نامزد می شد را روی هوا می قاپیدم.
از چیزهایی که وقتی سن بالا می رود، برایت می
به نام خدای مهربون
سلام
قبل از هر چیز خیلی خیلی خوشحالم که همچین جایی وجود داره که آدم میتونه پیش پا افتاده ترین سوالاش رو هم بپرسه!، خیلی هم ازتون ممنونم و معذرت میخوام اگه سوالام از این دسته سوالاست!
دختری بیست ساله م که حدود سه هفته پیش برام خواستگار اومد. البته اولین خواستگاری رسمی بود که برام پیش می اومد. جلسه ی اول فقط مادرشون بودن و خودشون و اصلا با هم صحبتی نکردیم. یه جورایی فقط در حد آشنایی اولیه بود. جلسه دوم بود که با هم صحبتی کردیم.
ق
سلام.
نماز و روزهاتون مقبول درگاه حق
دوستان به تازگی زندگی مشترک رو شروع کردم و از کمبود اعتماد به نفس اذیت میشم و احساس میکنم کم کم تو زندگیم داره تاثیر میذاره، با وجود این که مشکلی در ظاهرم ندارم اما نسبت به خانم های دیگه خیلی خودم رو دست کم میگیرم و اینکه همه ش میگم همسرم فلان خانم رو دید از من زده نشه، با من مقایسه نکنه؟ چقدر فلان دختر بلند و واصح حرف میزنه... 
این باعث میشه خیلی خودم رو کم ببینم و خدا نکنه اون خانم فامیل باشه و با همسر من هم
با همسرم به توافق رسیدیم که مهرش را ببخشد وطلاق بگیریم  چه متنی را میتوانیم تنظیم نمائیم که در روند طلاق ادعا یا مشکلی ازطرف همسرم ایجاد نشود. متشکرم.


باسلام شما میتوانید در دفتر اسناد رسمی اقرار به بخشش مهریه و غیر قابل رجوع بودن مهر نمایید

منبع: سایت وکالت دادراه
بسم الله
به گمانم حال بدم برای کتابهایی است که مدت هاست نخوانده ام. حدودا یک ماه
کتاب های الکترونیکی را دوست ندارم.
کتابخانه هایی که عضو هستم کتابهای مورد علاقه ام را ندارند.
و بعلت گرانی کتاب و مابقی وسایل بیشمار کارم، امکان خرید همه کتابهایم را ندارم.
و افسرده ام از کتاب هایی که نخوانده ام .
روزهای کشدار و گرم تابستان طعم گس ی دارد . و همینطور طعم تنهایی
پایان نامه نیمه کاره ای که اصلا حوصله تکمیل کردنش را ندارم.
همسرم قیمه درست کرده است.ترکیب جالب دارد.لپه ی افغانی،برنج پاکستانی،زردچوبه ی هندی،سیب زمینی ترکیه ای،لیمو عمانی ایرانی،ربّ گوجه ی سوری.یک ترکیب خاورمیانه ای.وقتی در قابلمه میجوشید،هر قلپ قلپش انگار بمب و موشک بود که در خاورمیانه می ترکید و گوشت هاش تکه های بدن مردمانش.
~علیرضا روشن
 
پ.ن:با قطع تلگرام درس خواندنم دچار مشکل شده و به ویس ها و جزوه هام دسترسی ندارم...سکوت میکنم.
پ.ن:دیو پشت دیو...فرشته ای در کار نیست.
پ.ن:هیچ چیز به اندازه ی تغییر
بی پناه شدم که دوباره سراز وبلاگم دراوردم
 
توخونه ی خودم غریبم
 
تو خونه ی خودم اختیار بچه م رو ندارم
 
یک کلمه حرف بزنم تز سمت همسر متهم میشم به نامهربون بودن
 
به بد بودن
 
دلم یه گوش میخواد که باهاش حرف بزنم بدپن اینکه قضاوت بشم
 
بدون اینکه دنبال مقصر بگردن
 
بدون اینکه بهم بگن تو فقط باید از اون خونه بری
 
دلم گریه میخواد
 
دلم دادکشیدن میخواد
 
حتی گاهی دلم میخواد بزارم برم، برم و به هیچکی نگم کجام
 
میدونم نیاز به مشاور دارم
 
ولی امکان ر
بابا ماشینش رو فروخته .همون که عید کم مونده بود آتیشمون بزنه اگه من بودم عید میفروختمش...
حالا هر کی چپ میره راست میاد میگه بهار ماشین بخر.
من ماشین نمیخرم اصلا دوست ندارم ماشین بخرم از اون طرف اگر ماشین بخرم میشه یه چیزی تو مایه های بی آرتی و اتوبوس هر کی بگه ماشین بده باید بدم بره و اگر هم ندم میشم آدم بده .چرا باید پولی رو که ریال ریال جمع کردم و بدم یه جا چیزی رو بخرم که هیچ وقت رویای داشتنش رو نداشتم؟ دیگه دارن میرن روی اعصابم
اصرار می‌کنند که سحر هم پیششان باشیم. مادر همسرم می‌گوید یک لقمۀ محبت‌ست همه با هم می‌خوریم و می‌داند من چقدر عاشق این دو کلمه "لقمۀ محبت" هستم. سر ساعتی که تعیین کرده‌اند می‌رسیم. با لبخند و به گرمی استقبال می‌کند و در حالیکه به ساعت نگاه می‌کند چند تا پسته و بادام کف دست من و همسرم می‌گذارد و با لبخند می‌گوید این هم جایزۀ به‌موقع آمدنتان. همانطور که سفره را می‌چینیم با خوشحالی زیر لب زمزمه می‌کند "آدم خستگی از تنش در میره وقتی شماها ب
به نام خدا
دلم میخواست الان یه سه چهارتا بچه داشتم کنار همسرم با عشق زندگی میکردیم
همیشه دوست داشتم دوروبرم شلوغ باشه
خدایا ینعنی میگذره این روزای سخت؟؟؟
یا سختی فقط صدسال اوله؟:))
بعد از مرگ قراره تازه طعم زندگی رو بچشم
نه امکان نداره چون معتقدم کسی که این دنیاش برزخ و جهنمه اون دنیا هم وسط جهنمه
تا چند وقت پیش فکر میکردم من هنوز جوونم سنی ندارم که
اما الان واقعا احساس پیری و فرسودگی دارم سنمم کم نیست بیست و چهاااااااااار ساااااااال
۶ سال دی
سلام
28 سالمه و یه دختر 3 ساله دارم. این روزها خیلی دلم پره، دلم گرفته، از سادگی و بی سیاست بودن در ارتباطاتم خسته شدم. دختر ساده ای ام برخلاف ظاهرم که دختر اجتماعی و سر و زبون داری ام. تودار نیستم و هیچی رو تو خودم نگه نمیدارم، ولی درگیر آدم های به شدت پیچیده ای شدم. از همسرم گرفته تا خانواده اش تا جاری هام و ... .
گاهی اوقات دلم برای سادگی خودم میسوزه، هیچ کس برای حرف هام تره خرد نمی کنه، بحث حسادت نیست، بیشتر درد و دله. خسته شدم از آدم های تودار
دیروز حدود ده تا مطلب نوشتم
ولی نذاشتم اینجا
دیروز صبح همسرم رفت
و تا چهل روز
نمی بینمش...
هیچی نمیگم
هیچی نمیتونم بگم
فقط این روزها به شدت دل نازکم...
*
بهش گفتم
به قولم عمل کردم
جلوی هیچکس گریه نکردم
* این یعنی تو خلوتت گریه کردی؟
_ آره دیگه...
صداش یکم گرفته شد. گفت برا خدا گریه کن.
میدونستم داره قوی ام می‌کنه.
گفتم من هنوز مثل شما انقدر روحم بزرگ نشده...
نمی‌تونم...
*****
بعد ازدواج مون
من میتونم شدت ایثار همسران شهدا رو حس کنم
همسرم هم میگه الان دار
همسرم با خانواده ام رفتار خوبی ندارد
در مواقعی که بین همسران اختلافاتی بروز می کند بهتر است که پای خانواده زن و یا شوهر به میان کشیده نشود و حتما سعی کنید به خانواده همسرتان بی احترامی نکنید
ادامه مطلب اینجا را کلیک کنید
www.holoo1.ir
از کودکی مهربان و بااخلاق بود.
ما خانواده‌ای مذهبی هستیم.همسرم نیمی از قرآن کریم را حفظ بود.
اهل خمس و نماز_شب بود و دوست داشت پسرانمان پاسدار شوند، در کل همگی در هیئات‌ مذهبی و مسجد حضور فعال داشتیم.
روح الله آدم شوخ طبعی بود.
در منزل و محل کارش خیلی خوش اخلاق بود.بیشتر روزها مأموریت بود. آن وقت‌هایی هم که در منزل بود.به بچه‌ها رسیدگی می‌کرد.
از روز اول که به خواستگاری‌ آمد گفت:من فدایی رهبرم هر وقت رهبر دستور دهد جانم را فدایش می‌کنم. ✌️.
10 دی
 
صبر کردم که ننویسم این روزهارو شاید تموم بشهامروز تا عصر 3 بار دعوا کردیمداد زدمهلش دادمگریه میکرد اشک میریخت رفت زیر میز نهارخوری قایم شدی کم بعد خودش اومد بیرون اومد بغلم کنه. گفتم از جلو چشمم دور شوگفت میخاد پیشت باشمگفتم فقط برورفت پشت اپن ک هم نزدیک باشه هم جلوی چشمم نباشه. نشست همونجاحس میکنم وظیفمه یه کارایی رو بکنم. از رو وظیفه نه اینکه با عشق باشه.گفت تو بهترین مامان دنیایی ولی داد هم میزنییه حس بدیه ادم حس کنه بچه خودشو دوست ن
تحمل آدم ها رو ندارم. اصلا دوست ندارم توی منظره ی جلوی چشمم آدمی باشه. میخوام تا جایی که چشم کار میکنه فقط درخت و خاک و آسمون ببینم. حتی قارقار کلاغ رو هم به همصحبتی با بشر دوپا ترجیح میدم. کاش فردا چشم باز می کردم و می دیدم توی یک جزیره ی دورافتاده ی نامکشوف هستم.
رسم هر سالۀ اینجا، جمع شدن سر سفرۀ افطار خانۀ پدری همسرم ست. هر شب دعوتیم به نان تازه و پنیر و سبزی و چای و خرما. نان تازه را مردها می‌آورند، سبزی را هم هماهنگ می‌کنیم که هرکس بتواند، هر روز، به قدر نیاز بخرد. سفرۀ ساده و دلچسبی‌ست و به قول مادر همسرم بی‌هیچ تکلّف و سختی، هر شب میزبان روزه‌داران‌ست و به خودش می‌بالد و آشکارا ذوق می‌کند و حاضر نیست میزبانی را به ما یا برادر همسرم واگذار کند...
نشسته بودیم سر سفرۀ افطار. میزبان حواسش به همۀ مه
با گذشت ۲-۳ هفته از اون دعوا و فشار عصبی هنوز نمیتونم بخوابم و هرشب خواب دعوا و قتل و... میبینم . هنوزم دلم باهاش صاف نیست و دوست ندارم باهاش حرف بزنم حتی یک مقدار پول دارم میخوام با کمکش لپ تاپ بخرم ولی تو ذهنم کلا قیدش زدم چون نمیخوام باهاش حرفی بزنم . به جز سلام ذاتا هیچ حرف دیگه ای باهاش ندارم . دلم میخواد یا این زندگی تموم شه یا عمر من . چون واقعا درعذابم دیگه تحمل دعوا ندارم ... حالم خوش نیست :( 
به نام خدا
تا به حال هویتم را در فضای مجازی تکه پاره می کردم و با هرتکه ای یک جایی بودم. دلابانوی بلاگفا و بعد بلاگ، مرضیه ای که در گروه دوستان جامعه الزهرا بود، مرضیه گروه همکلاسی های جامعه شناسی دانشگاه شهید بهشتی، مرضیه ای که در گروه همکلاسی های سابق برقی بود و.... هرکدام تکه ای از من و هویت و زندگی ام را در بر داشت. اما این بار می خواهم با اسم خودم و با یک هویت یکپارچه در فضای مجازی و به تبع آن در فضای واقعی زندگی کنم.
به گمانم محافظه کاری شدیدم
امروز ، نبمه ی شعبانه ، روز میلاد آقامون ، در حالی که همسرم و پسرم با دوستاش رفتن پارک و من تو خونه تنهام و مشغول روزمرگی های همیشگی ، یکی زنگ در خونه رو زد . درو باز کردم و با یه دختر بچه ی حدود سه ساله مواجه شدم که از اون مقنعه های بچگونه هم سرش بود . رنگشم صورتی بود . اون پشت گوشه ی یه چادرِ مشکی هم دیده می شد . به نظر میومد با مامانش اومده و با همسرم کار دارن . خودمو پشت در غایم کردم و گفتم "بله بفرمایین" . یه هو این دختر خانوم کوچولو دستشو آورد جلو
با خانومی که 4 سال از من بزرگتر است واز ازدواج اولش دوتا بچه ی بزرگ داره ازدواج کردم 4سال از زندگیمون میگذره من دیگه توان مالی ندارم وکلا وجود بچه ها توکیفیت زندگیم تاثیر گذاشته همسرم هم قبول نمیکنه بچه پیش پدرشون برگردن طلاق میخواد من و خانومم هیچ مشکلی باهم نداریم فقط من دیگه نمیتونم با بچه ها زندگی کنم. من از همه چیم زدم از مسافرت از خوشی از لباسم و اینکه با وجود این بچه ها من نمیتونم اقدام به بچه دار شدن کنم. راهنماییم کنید یک دنیا ممنونتو
دانستنی؟
آیامیدانید؟ احتمال دارد درسال 6000میلادی علم به حدی پیشرفت كند كه خودرو ها دیگر استفاده نشوند و انسان توسط موج برروی زمین باسرعت بالا حركت كند!!!!!!!!!!
آیامیدانید؟ ترانزیستور قطعه ای الكترونیكی است كه توسط این قطعه انقلابی درجهان ایجادشد وباعث بوجود آمدن عصر اطلاعات وارتباطات شد.تمام وسایل الكترونیكی ارتباطی برای ایجاد ودریافت امواج ازاین قطعه استفاده میكنند.
آیامیدانید؟اگر از زمین فراتر وبسیار زیاد دور شویم  آسمان ها را به صورت
با سلام
دختری‌ 30 ساله هستم، مدت 10 ماهه عقد کردم و هنوز سر زندگیم نرفتم و هفته ای یک بار خونه مادر شوهرم میرم، با همسرم مشکلی ندارم ایشون آدم بسیار خوب و آروم و متشخصی هستن، اما مادر همسرم هر دفعه باعث ناراحتی من میشه.
مثلا هر سری به من میگن که ما فرد دیگری رو برای پسرمون در نظر داشتیم و مایل بودیم با اون شخص ازدواج کنه، اما پسر ما اصرار کرد که باید تو رو بگیره، یا به راحتی اجازه دخالت تو هر مساله ای رو به خودشون میدن و کلا عاشق بچه خودش، منو غریب
یکیو داری که شب کنارش دراز بکشی و حرفای جدی باهم بزنین؟
از زندگی بگین؛از گذشته،آینده،احساساتت،برنامه هات و ....
نخودی و ریز در گوش هم بخندین و تمام تلاشتونو بکنین که صداش به گوش بقیه نرسه...
اگه داری خوشبحالت!
دو دستی بچسب بهش و خدا رو شکر کن
 
 
من که ندارم :(
 
اصلا هم منظورم نیست که حتما پسر باشه؛حتی شده یه دوست خوب و همیشگی و هم جنس!
ندارم...
وقتی کرونا اومد، چند روز اولش بیرون می رفتم، یعنی می رفتم سر کار اما بعدش دیگه خونه نشین شدم. تنها موندن تو خونه سخته. کسی نیست باهاش حرف بزنی و کم کم احساس می کنی داری افسرده میشی.
من آدم کم حرفی هستم. اما از این بدم نمیاد که کسی با من حرف بزنه. دوست دارم حرف بزنه من گوش بدم و اگر حرفی اومد تو مغزم بزنمش. یادمه وقتی مجرد بودم و تو خونه ی خودمون زندگی می کردم، این جور موقع ها که حالم خوب نبود به بابام می گفتم حرف بزنه. بابام مثل من کم حرف نیست و کلی ح
ما مردها نباید به زنان به چشم یک کسی که قرار هست فقط شهوت خودمون رو با اون رفع کنیم نگاه کنیم، نباید زن رو به چشم یک زندانی ببینیم که باید در خانه ما باشه و حالا چه برای خودش یا کل خانواده فقط آشپزی و کار خانه انجام بده. نباید زن رو فقط یک تکه گوشت ببینیم و به چشم یک عروسک جنسی نگاهش کنیم تا فقط باهاش...، نباید زن رو مثل یک کالا ببینیم و نباید زن رو مثل یک مامان ببینیم! نباید زن رو مثل یک حمال و نوکر ببینیم.
ما باید به زن برای کارهایی که انجام میده ا
این روز ها به مرگ زیاد فکر میکنم گاهی وقت ها انقدر از زندگی و آدم ها ناراحتم که دوست دارم بمیرم .....
اخیر یه سریال دیدم به اسم آهنگ مرگ اگر دوست داشته باشید قبل از نقد سریالی پست بذاریم که شما ایده هاتون  درمورد اسم سریال به اشتراک بگذارید ^_^ 
من عمری طولانی نمی خوام داشته باشم .....چون واقعا خستگی عمر طولانی ندارم تا ۲۴ _۲۵  زنده باشم راضی ام ....
۱_خب اول از همه دوست  دارم یه بار دیگه کنکور بدم و دکتر بشم ( محاله ) 
۲_ همه  نذر و نیاز هامو برآورده کنم
زندگی الا کلنگ اع
حالم از کلمه «زندگی» بهم میخوره 
زندگی یهو میبرتت بالا توی اوج 
یهو میارتت پایین و جوری میکوبتت زمین ک تا فیها خالدون ات درد میگیره
یروزی اونقدر عشقه و خوب ک دوست داری عمر جاودانه داشته باشی
یروز اونقدر حال بهم زن ک دوس داری همین ثانیه نه ثانیه بعدی تموم شه 
خیلی کثیف و چرکو اع زندگی
زندگی یه هاله ی مشکی و تاریک و کثیف و چرکو اع 
دوسش ندارم 
خیلی بد اع
مزخرف اع
خودشو دوس ندارم
ادماشو دوس ندارم
پول رو دوس ندارم
پول باعث شده اد
ادم های زیادی هستند که بسیار دوستم دارند
ادم های زیادی هستند که دوستم دارند
ادم های زیادی هستند که از من بدشون که نه، فقط خوششون نمی آید
ادم های زیادی هستند که بسیار دوستشان دارم
ادم های زیادی هستند که دوستشان دارم
ادم های زیادی هستند که حسی بهشون ندارم
تا به حال نسبت به هیچ کس حس تنفر نداشته ام
 فقط نسبت به بعضی که لایق دوست داشتن نیستند حسی ندارم
مگرنه من آن پیرمرد عطار که همیشه کتاب حافظ دستش هست با آن عینک ته استکانی را از صمیم قلب دوست دا
سلامی دوباره!
من هیجده سالمه و حدود شصت و چند روز دیگه کنکور تجربی دارم. اوایلی که وارد راهنمایی شدم بخاطر یک سری اتفاق( بعدا مینویسمشون) میخواستم پزشک بشم. خواسته اون موقع من فقط بخاطر عشق و علاقه و اون اتفاقی که قراره بنویسم بود.
چند وقت بعد دوست داشتم یک فیزیک دان بشم. گذشت و فهمیدم فیزیک دوست ندارم و علاقه اصلی من شیمیه.
شیمی جان چهار ساله که عشقمون پایداره، سایه ات مستدام عزیزم!
ولی بازم طی یک اتفاقاتی(که اینم مینویسم) شیمی رو خیلی دوست ندا
خانومه در یکی از هزاران پیج اینستاگرام که فعالیت و سرگرمی در خانه معرفی می‌کنند برای ایام قرنطینه: حتی می‌تونید موشک بسازید!
لیلی: نه من موش دوست ندارم.
من: موشک، موش نیست‌ها، منظورش از این هواپیما کاغذی‌ها بود.
لیلی: گفت موشک، مثل موش موشک دیگه :-| گفتم که موشک دوست ندارم :دی
آمار خودکشی در این شهر احتمالا بالا خواهد رفت! آخه آقا گلزار اینجا کنسرت دارن چند روز دیگه:)مورد داشتیم پیام داده که توروخدا معصومه برو کنسرت من طاقتشو ندارم اون اونجا باشه ولی تو نری!!!!! :|الان من دوست ندارم برم اصلاااا ،ولی اون طاقتشو نداره من نرم خووووو :)
پ.ن:نخییر! چشمای رنگی خیلی برام عجیب نیست!بابام چشم رنگی بودن و جفت داداشام چشم رنگی هستن! یعنی فکر کن چنین موضوعی فقط جذابیت باشه:| ولی آقا احسان بیاد میرم:))علیخانی:))  ، اجججراشو دوست دارم
خاطره قرار ملاقات با امام رضا ع
در عصر یک روز زمستانی سال ۱۳۸۶ که در خانه پدر بزرگ همسرم در گیلان بودیم، با خانواده تصمیم گرفتیم به زیارت آستانه اشرفیه برویم.به نیت رفع مشکلی که برای همسرم ایجاد شده بود  به داخل حرم رفته و  سلام کردم و از ایشان خواستم که ازخدا بخواهد مشکل ما  حل شود و بعد نماز زیارت، کتاب تاریخ انقلاب سید اشرف را در باره  زندگی ایشان خریدیم و به  خانه پدر بزرگ همسرم بازگشتیم که تقریبا نیم ساعت فاصله داشت.فردا  بعد از اذان، نم
بهم میگی مجبور نیستم همه رو دوست داشته باشم

نمیدونم شاید ... 
اما میخام اینو بدونی که من همه رو دوست ندارم 
کلا دایره دوستای من خلاصه میشن ب ۴ نفر ... 
۴ نفری ک ازشون فاصله گرفتم ... اونم خیلیی زیاد 
بی معرفتم . بی مرامم احمقم همه اینارو میدونم و بخاطرش هم متاسفم
اما تنها چیزی ک میخام بدونی اینه که من هنوزم دوستون دارم و بهتون فکر میکنم
یاسمن . تارا . نرگس و گوهر شماها تنها ادمایی هستین ک دلم میخاد همیشه داشته باشم.... 
انتظار باور ندارم اما این حرفا
برای اولین بار  نقش حنا زدم . یک برگ ساده ...نگاهش می کنم و غرق میشم تو رویاهایی که داشتم و دیگه ندارم ...
 
مثل یک کلاف سردرگم بهم پیچیده ام ...
دلم می خواهد به جای نگرانی بابت زندگی و کار و زبان و مشکلات مالی و عاطفی ..نگران این بودم که بچه ام کدوم مدرسه ثبت نام کنم یا فردا ناهار چی بپزم ...
 
پ ن :چرا چاپخانه ها زیر 1000 برگ سفارش نمی گیرند....چقدر هزینه چاپ گرون شده ...
پ ن : دوست ندارم عکس بگیرم ..احساس می کنم ..پیر شدم ...
خسته‌ام از این شلوغی، از این میل به خواسته شدن، از این تمنا و نیاز و البته گریزی هم ندارم. دلم یک زندگی ساده می‌خواد که بچسبم به شوهرم و همه‌ی زندگیم بشه اون و کارم. من اما جوره دیگه‌ایم و از این بودنم خسته و پریشانم. من دوست ندارم هرزه باشم لااقل جامعه و میم من رو اینجور می‌بینند اگر بدونند. دوست ندارم آدم بده‌ی زندگی من باشم. چرا اینجور شد؟ چش خوردیم؟ اونهمه عشق، چی بیشتر می‌خوام آخه؟ کدوم مردی با زنش اونجوره که میم با من؟ چرا من اینقدر زی
 
پس از ۲۱ سال زندگی مشترک ، همسرم از من خواست که با زن دیگری برای شام و سینما بیرون بروم. زنم گفت که مرا دوست دارد ولی مطمئن است که این زن هم مرا دوست دارد و از بیرون رفتن با من لذت خواهد برد. آن زن مادرم بود که ۱۹ سال پیش از این بیوه شده بود ولی مشغله های زندگی و داشتن ۳ بچه باعث شده بود که من فقط در موارد اتفاقی و نامنظم به او سر بزنم…آن شب به او زنگ زدم تا برای سینما و شام بیرون برویم ولی مادرم با نگرانی پرسید که مگر چه شده ؟ او از آن دسته افرادی
سلام دوستان جان 
دوستان من یه دختر مجرد و درونگرا هستم و همیشه سرزنش میشنوم از این که من چرا غیر اجتماعی ام. دیگه خسته شدم از بس شنیدم بهم میگن منزوی... 
دوستان من زیاد اهل رفت و آمد با کسی نیستم، البته اگه شرایط اقتصادیم اجازه بده دوست دارم زن داداشم و خواهرم که دوست شون دارم برای شام و ناهار دعوت کنم، ولی خودم دوست ندارم برم خونه شون. 
از طرفی ام با فامیل مادر و پدرم اصلا ارتباط ندارم و دوست ندارم عروسی چیزی میشه برم. دور از جون مراسم ختم و این
 Artist: Weki Meki | Music Name: I dont like your Girlfriend | Genre: Pop | Released: 2017 | Album: Weme | Weki Meki – I dont like your   Girlfriend Music Video
هنرمند: ویکی میکی | نام موزیک: دوست دختر شما را دوست ندارم | سبک: پاپ | تاریخ انتشار: 2017 | ملیت: کره جنوبی
موزیک ویدیو کره ای گروه  (ویکی میکی) Weki Meki با نام (دوست دختر شما را دوست ندارم) I dont like your Girlfriend
ادامه مطلب
همین الان دلم برایت پرکشید.دوست دارم کلمات را رها کنم و بپرم توی آغوشت.بگویم ک چقدر مستاصل شده ام.بگویم که روبروی تو از خودم بیزارم.بگویم که تا دهانم را باز کردم که بگویم آن کلمات قبلی را و یک لحظه درنگ...تو محرم کلماتی.گنا من را هرگز فاش نساخته ای.من را رسوا نکرده ای..پس من هم چنین حقی را به خودم نمیدهم..
 
نه حالا نمیخواهم که پری آن قصه باشم.دوست ندارم مدام ورد ها را تکرار کنم .دوست ندارم که بنویسم تا دیگران بخوانندم دوست ندارم بنویسم برای نوشتن
سلام
نمیدونم چرا اینجوریه....اما حتی الانم که بیشتر تلاش میکنم هنوزم دوستای خوبی ندارم. این حالتو دوست ندارم. این که تا بهم نیاز نداشته باشن میرن. این که فقط من به این که میتونیم دوست های خوبی باشیم فکر میکنم. حال همدیگرو فقط وقتی موضوعی برای حرف زدن باشه میپرسیم. حس میکنم روابطمون پسته .یا حداقل ادمایی که من باهاشون دوستمو ارتباط دارم. شایدم دارم یکه به قاضی میرم. شاید منم بدم و دارم این مسئله رو درباره خودم نادید میگیرم. 
نمیدونم....فقط خسته کن
ما در قبیله مان پیغام دوستت دارم را با دود به هم می رسانیم!
نمی دانم آن سو تکه چوبی برای تو هست یا نه؟
چون من اینجا جنگلی را به آتش کشیده ام… . .
یه جایی این مطلب رو میخوندم و به این فکر میکردم نکنه آینده ها در مورد ما بنویسن در گذشته مردم برای ابراز دوست داشتن همدیگه رو بغل میکردن!
 
پ.ن: توی یه پروڗه برقکار ساختمانی بود وسط صحبتهاش بین شوخی و جدی گفت: باور کن از موقعی که این ویروس منتشر شده همسرم حتی طرف من هم نمیاد!
 
#همین
الان ساعتهاست در مورد نوشتن برای ماد فکر می کنم اما دریغ از نوشتن حتی یک خط، قطعا که تشکر از مادر با هزاران جلد کتاب هم ممکن نیست. 
هنوز چند روزی بیشتر از فوت مادربزرگ مهریان همسرم نگذشته و ذهنم همچنان درگیر نبود او، یادم نمیره زمانی که قرار بود برای خدمت سربازی به  کرمان اعزام بشم حدود دو سال پیش همراه همسرم برای خدا حافظی پیش مادر بزرگ خانمم رفتیم، چه لحظاتی بود،
پیرزنی مهربان و هرچند فرتوت که با کوله باری از عشق و تجربه روی تخت خودش نشسته
سلام دوستان عزیز خانواده برتری
یه مسئله‌ای برام پیش اومده کمک و مشورت میخوام، سعی میکنم خلاصه بگم؛
من و همسرم یک‌ سال‌ و نیم هست که با هم ازدواج کردیم؛ همسرم قبل از ازدواج با من، حدودِ دو سال پیگیر بودن برای ازدواج و چند جا هم خواستگاری رفتن، اما خب به دلایلی نشده؛ فقط یکی از جاهایی که خواستگاری رفتن قضیه جدی شده و هم دختر خانم راضی بوده و هم همسرم، اما وقتی میرن جلسه‌ی آخر برای صحبت‌هایِ نهایی، خانواده دختر خانم حرفای جدیدی میزنن و میگن
الهی و سیدی و مولای
من آدم خوبی نیستم
من اصلا کسی نیستم
اندوخته ای ندارم
الهی
تو خود شاهدی
که از بلای موجود هیچ شکایتی ندارم
جز آنکه از نعمت حضور در جمع بندگان خالصت
که نگاه در چهره هایشان محبوبم را به خاطرم می آورد محروم شده ام
و توفیق حضور در هیئت را از دست داده ام.
مولای من
در این شبها از هیچ چیز جز دلتنگی بر امام زمانم (عج) شکابت ندارم
گناهکارم
چشمانم آلوده به گناه و اعمالم پر از سیاهیست
اما چه کنم؟!
با محبت حسین(ع) 
با دلتنگی بر امامم؟!
ای محب
یکیو داری که شب کنارش دراز بکشی و حرفای جدی باهم بزنین؟
از زندگی بگین؛از گذشته،آینده،احساساتت،برنامه هات و ....
نخودی و ریز در گوش هم بخندین و تمام تلاشتونو بکنین که صداش به گوش بقیه نرسه...
اگه داری خوشبحالت!
دو دستی بچسب بهش و خدا رو شکر کن
 
 
من که ندارم :(
 
اصلا هم منظورم نیست که حتما پسر باشه؛حتی شده یه دوست خوب و همیشگی و هم جنس!
ندارم...
 
 
 
بعدانوشت:دیشب این اتفاق افتاد،خدایاشکرت!

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها