بر دامنهی کوهباد که میپیچدانگار هزار برگ، از هزار تاریخبی هیچ تحریف به زبان میآیندآه، اگر روزی کوهها سخن آغاز کنندصفحههای بیشماری از تاریخ را باید پاره نمودصفحههای بیشماری را باید به تاریخ افزودآه، اگر روزی کوهها سخن آغاز کنندتمام پرچمهاسرافکنده خواهند شد+ جلال همدانی
البرت چه زیبا میگوید ....
انگاه که عشق تو را میخواند ، گام به راهش نده ! هر چند راهی پر نشیب . انگاه که تو را در گستره بال هایش پناه میدهد ، تکمین کن ! هر چند تیغ پناهش جانکاه . انگاه که با تو سخن اغاز کرد بدو ایمان بیاور ! حتی اگر اوای او رویای شیرینت را در هم بکوبد ، مانند باد شرطه که بوستانی را ...
هر چند که این سخن البرت عجیب باشد اما من ان را دوست دارم .. نمیدانم چرا ؟؟ :)
وقتی مدام خودارضایی میکنی یعنی در حالِ سخن گفتنِ مدام با
خویشتنی، و این خویشتنگرایی، سمی است خطرناک که آدم را بیشتر و بیشتر
به درون سوق میدهد.درونی که در آن هیچ چیز نیست. مثلِ یک جعبهی
توخالی که صرفِ بسته بودنش جذاب است و تو راجع به محتوای آن خیالبافی
میکنی و شطحیات میگویی.
شطح یعنی سخنِ از خالی به خالی. و خالیهای جهان چه جذاب است.
دروننگری،
ختم به مالیخولیا میشود و سودا و هوس، هوسهای مارگونهی سبزپیکر،
هوسهای پیچکطور
کدام وامدار ترید؟
دین به تو، یا تو بدان؟
هیچ دینی نیست که وامدار تو نیست.
دری که به باغ ِ بینش ما گشوده ای
هزار بار خیبری تر است.
مرحبا به بازوان اندیشه و کردار تو
شعر سپید من، رو سیاه ماند
که در فضای تو، به بی وزنی افتاد
هر چند، کلام از تو وزن می گیرد
وسعت تو را، چگونه در سخنِ تنگمایه، گنجانم؟
تو را در کدام نقطه باید بپایان برد؟
تو را که چون معنی نقطه مطلقی.
(علی موسوی گرمارودی)
توی « سخنِ سردبیرِ» نشریهی بچهها، نشریه رو تقدیم کردم به مسافرانِ پرواز هفتصد و پنجاه و دوی اکراین. بالاخره براشون نوشتم. قراره چاپ بشه. قراره بره زیر دستِ مردم. قراره کسی روی ورقهی کاغذ و زیرِ یک آرمِ رسمی بخونتش. مرثیهسراییِ کوتاهی بود. با هزار ترس بود. با « شهید» خطاب کردنشون بود. اما مرثیهسرایی بود. حس میکنم هیچروزی رو توی این سهماه از این لحظه سبکتر نبودهم. گریستم و نوشتم و با یادآوریِ دوبارهش کلِ بدنم لرزید. اما نوشتم. ج
ای عزیز ترینم! با بغضی که از پس سالیان با هم بودن تنها مونس شبهای تاریکم گشته، برای تو مینویسیم از لحظات دلگیر چند قدم دور بودنت.مینویسیم از هوا که چه عجیب سرد میشود بدون هرم نفس هایت.عزیزکم! قلب کوچکت اگر مرا در آغوش نگیرد در وجود تیره خود غرق میشوم وهیچکس را یارای آن نخواهد بود که منِ به قول تو بسیار ضعیف را خلاصی بخشد.جانِ دلم!میخواهم بگویم که اگر تو نباشی یانگ من ین درونش را میبلعد،روزهایم همه شب میشود،آبراکساز دیگر خداوندگ
عاصی و محتاجِ ترّحم شدم راهیِ بیتالکرمِ قم شدم رد شدم از وحشتِ دشتِ کویر رد شدم از تشنگیِ گرمسیر کیست که اینگونه جلا میدهد بوی غریبیِ رضا میدهد پارهای از بارگهِ شاه طوس! فاطمه ای خواهر «شمسالشّموس»! عمّهی مظلومهی «صاحب زمان»! روشنیِ نیمهشبِ جمکران! از سفر سختِ کویر آمدم شاعر و رنجور و فقیر آمدم اذنِ زیارت بده بانو! به من رو به تو کردم، بنما رو به من اذنِ نمازم بده، بانویِ آب! روضهی معصومیت آفتاب! «شیعه» به نام ت
عاصی و محتاجِ ترّحم شدم راهیِ بیتالکرمِ قم شدم رد شدم از وحشتِ دشتِ کویر رد شدم از تشنگیِ گرمسیر کیست که اینگونه جلا میدهد بوی غریبیِ رضا میدهد پارهای از بارگهِ شاه طوس! فاطمه ای خواهر «شمسالشّموس»! عمّهی مظلومهی «صاحب زمان»! روشنیِ نیمهشبِ جمکران! از سفر سختِ کویر آمدم شاعر و رنجور و فقیر آمدم اذنِ زیارت بده بانو! به من رو به تو کردم، بنما رو به من اذنِ نمازم بده، بانویِ آب! روضهی معصومیت آفتاب! «شیعه» به نام ت
بله، درست خواندهاید، در مَثل مناقشه هست، بدجوری هم هست. هرکه اولین بار گفته است «در مَثل مناقشه نیست»، سهواً یا عمداً به شرطی مهم اعتنا نکرده و صرفاً حرفی کلی زده است. تنها زمانی در مَثل مناقشه نیست که مَثلآور از آن بهعنوان شاهد و حجت و نمونه استفاده نکند، بلکه مَثل را فقط برای تفهیم بِهْترِ مضمون کلامش بهکار گیرد؛ آن هم مضمون کلامی که صحتش پیش از مَثلآوری نیز نزد دوطرف محرز باشد.
اما آنچه هنگام کاربستِ این زبانزد میبینیم،
غرورِ کاذب، مگر غرور صادق و کاذب دارد؟ غرور یک خصلتِ اخلاقیِ بد است که هر چه هم رنگِ زرد رویش بپاشی قناری نمیشود. یک آقایی که با ما سرِ دعوا دارد دائما حرف از غرور کاذب و صادق میزد و حتی ابایی هم نداشت که بگوید: «آره من مغرورم، چون این قدر کتاب خوندم»
آقای محترم که نمیخواهم اسمت را ببرم چون سعی میکنم اسمت را حافظهام پاک کنم لازم است به شما عرض کنم که امام علی(ع) در نهج البلاغه میفرماید: اگر غرور خوب بود خداوند به پیامبرانش میگفت مغرو
به فرمودۀ حضرتِ جواد، علیه السلام، سکوتِ جاهل، مانعِ اختلافِ مردم است: لَوْ سَکَتَ الْجاهِلُ مَا اخْتَلَفَ النّاسُ1. سخن گفتنِ نادان، آتشی است که لهیبش، تر و خشک را با هم می سوزانَد. بر زبان آوردنِ کلامی که نباید گفت، بر جهل و غفلتِ افراد بی خبر و غیرِ محقّق، می افزاید؛ امّا دانایان و آگاهان نیز از زبانه های این نارِ جهنّمی، مصون نیستند! همان گونه که سخن گوییِ بذرافشان های انحراف و خروج در سپاهِ امام علی، علیه السلام، جز فتنه پراکن
هیفده. مقدمۀ هیفده میشود اینکه پدرم باید قبل از عید بازنشسته میشد. اما خب از آنجایی که نمیشود یکهو بچههای مردم را رها کرد، اصولن معلمهایی که وسط سال تحصیلی بازنشسته میشوند تا پایان آن سال تحصیلی کارشان را ادامه میدهند تا هم خدا را خوش بیاید و هم کمی آموزشوپرورش را بدهکار کنند! پدر من هم خودش را از این قاعدۀ نانوشته مستثنا نکرد... اما اصل سخنِ هیفده میشود اینکه یکیدو ساعت پیش، داخل اتاق، پشت میزم نشستهبودم و
کویریات
7234
به قلم دامنه. به نام خدا. هفت کولِ (۱۰۷) از بحث های روزانه ام در مدرسۀ فکرت. بیآنکه دربارهی مرحوم نکوگویان _مشهور به رجبعلی خیّاط که در سال ۱۳۴۰ درگذشت و در ری به خاک سپرده شد_ قائل به غلوّ، تقدّس و کراماتِ آنچنانی باشم، اما وی را به عنوان یک انسان خوب، عرفانپیشه و دارای پندهای اخلاقی عامیانه، مورد ستودن و پاییدن میدانم. دستکم بسیاری از ماها، سفارشها و نداهای قابل قبولی ازو خوانده و یا از زبان ناقلان شنیدهایم. پنج ا
شنیده میشود که «فتنه ۹۸» در کار است؛ مخالفان به میدان میشوند و آشوب خواهند کرد. اما ماجرا دقیقا چیست؟
تسبیح سیاهم در دست میچرخد، ریشهایم را کوتاه نکردهام؛ شلوار کتان و پیراهن آستینبلند راهراهی زیر کشبافِ سورمهایم پوشیدهام. با میم و رضا داخل میشویم. رضا در ننوی پلاستیکیاش خفته است. پتوی نازک را کنار میزنیم تا حال رضا را دریابیم. صورت گردِ بچه از زیر کلاهِ آبی بزرگش پیداست. بوتیکدار لبخند میزند: «خوش به حالت؛
ساسکین در کتاب «ایمان، یقین و ریاست جمهوری جرج بوش» 2004 از قول کارل راو انسانها را به دو گروه تقسیم می کند: کسانی که واقعیتها را می یابند و کسانی که واقعیتها را خلق میکنند یا آنها را میسازند. او می نویسد:
"راو گفت نسل ما "در آنچه جامعة واقعیتمحور مینامیم" بزرگ شدیم، که به عنوان آدمهایی معرفی میشوند که "بر این باورند که راهحلها با مطالعة بیطرفانة واقعیتِ قابل مشاهده پدید میآیند". من با سر تأیید کردم و چیزهایی در مورد اص
ساسکین در کتاب «ایمان، یقین و ریاست جمهوری جرج بوش» 2004 از قول کارل راو انسانها را به دو گروه تقسیم می کند: کسانی که واقعیتها را می یابند و کسانی که واقعیتها را خلق میکنند یا آنها را میسازند. او می نویسد:
"راو گفت نسل ما "در آنچه جامعة واقعیتمحور مینامیم" بزرگ شدیم، که به عنوان آدمهایی معرفی میشوند که "بر این باورند که راهحلها با مطالعة بیطرفانة واقعیتِ قابل مشاهده پدید میآیند". من با سر تأیید کردم و چیزهایی در مورد اص
یک نوع از جنگهای عصر خلفا، جنگهای خارجی و با هدف کشورگشایی بود. نخستین مسئله مهمی که درباره این جنگها بایستی درباره آن بحث شود، موضع معصومان و بهویژه علی علیهالسلام در برابر فتوحات خلفا است.
سیره پیامبر (ص) نشان میدهد که آن حضرت در تمام دوران 13ساله مکه، اجازه درگیری نمیداد و تنها در پی پرورش شخصیتهای ناب اسلامی بود و پیوسته با بیان معارف عالی اسلام، در پی نشر اسلام بود. حتی پس از آنکه پیامبر (ص) در مدینه مستقر شد و تشکیل حکومت دا
علی تقی زاده {گروه تربیت}
وقتی به متون و مباحث فقهای گرانقدر رجوع میکنیم، معمولاً نقش قرآن در فرآیند دین شناسی و فقاهت را در حد استظهارات موردی و گزارهای مشاهده میکنیم. مثلا فقهای بزرگوار در بحث ارث، آیاتی که در آن حکم ارث آمده است را به عنوان گزارههایی فقهی در کنار سایر ادله در روند فقاهت خود دخیل میکنند. البته برخی از فقها سیاق آیات را نیز بررسی کرده و آیه را در بستر ارتباط با سایر آیات با استظهار گزارهای دقیقتری بررسی کرده
1
وقتی از جریانِ جاری زندگی سخن می گوئیم از چه چیزی نام می بریم ؟ آیا زیستن به خودی خود نوعی از راهی بودن را در راه ما به نشانه گٌذاشته ؟ راه زندگی همان سطحِ صافِ زیستن به وقتِ رفتن و قدم زدن باشد . گهگاهی زمینِ مٌسطح متنوع و متفاوت از روالِ پیشین گردد و بدان شکل می توان سختی زیستن را به نام زندگی نامی نشاند . آدمیان وقتی در حالِ پویشِ دائمی برای کوششِ مسائل ِ زندگی خود حاضرند و "تنها" هستند و بر یک انتخاب و تفاوت و تنوع ایام را می گٌذرانند . زنی را
درباره این سایت