نتایج جستجو برای عبارت :

دلم روشنه.

اینا حرفاییه که به یکی از دوستام گفتم؛
پیچک:یه چیزی بگم...
درسته که غم دارم ولی نمیدونی چه قدر دلم روشنه.
یه جور غم پویا
از جنس هوای خنکی که وقتی از روضه امام حسین علیه السلام بیرون میای وارد سینه ت میشه.
هنوز اشکت خشک نشده
جاش خنک میشه و دلت سبک
خیلی دلم سبک و روشنه
هرچند هی بغض میکنم و اشک توی چشمم میاد و میگم قتل الله قوماً قتلوک
 
 
 
هرچی دقت میکنم میبینم جنس غم حضرت آقا هم هرچند خیلی عظیم و سخته ولی از همین جنسه. چون وسعت دل ولی خدا به وسعت دل
#لباس نو_محسن چاووشی
نه هوای تازه و نه لباس نو میخوام♫هفت سین من تویی من فقط تورو میخوام♫دلم امشب از خدا جز تو هیچ چی نمیخواد♫کاش یکی ما دوتا رو باهم آشتی میداد♫شبِ عیدی آسمون وقتی که میباره♫بیشتر از شبای پیش عطرِ قرآن داره♫ببین امشب، قلبم مثله آینه روشنه♫آینه ی زلال من دیدن عید منه♫سال نو یعنی تو وقتی از در توو میای♫نذر کردم، امشب سفره چیدم که بیای♫شبِ عیدی آسمون وقتی که میباره♫بیشتر از شبای پیش عطرِ قرآن داره♫ببین امشب قلبم مثله آ
98 هم شبیه سال‌های قبل تمام شد. حرف خاصی ندارم. امیدوارم که خودتونو مقابل قوی کنید و همیشه ثابت قدم باشید=)
 
پ.ن: آهنگ لباس نو از آقای چاووشی(دانلود)
نه هوای تازه و نه لباس نو میخوام♫هفت سین من تویی من فقط تورو میخوام♫دلم امشب از خدا جز تو هیچ چی نمیخواد♫کاش یکی ما دوتا رو باهم آشتی میداد♫شبِ عیدی آسمون وقتی که میباره♫بیشتر از شبای پیش عطرِ قرآن داره♫ببین امشب، قلبم مثله آینه روشنه♫آینه ی زلال من دیدن عید منه♫سال نو یعنی تو وقتی از در توو
چی به سرت اومد که از اون آدم پر جنب و جوش، انقد ساکت شدی و برای هز چیزی نگرانی؟‌ مگه نمی‌گفتی که اگه یه کوه جلوت باشه، شروع می‌کنی به کندن؟ حالا که کوهی نیست، همه‌ی مسیر‌ها هم حداقل هموار به نظر میان، پس چرا شروع نمی‌کنی؟‌
منتظر چی هستی؟ تضمین؟‌ نیست. وجود نداره. ممکنه اینبار از دفعه قبل محکم تر بخوری زمین. ممکنه تو مسیر همه چیزت رو از دست بدی. ممکنه همین اندازه اعتماد به نفسم که برات مونده بره. ممکنه  یجور بخوری زمین که دیگه هیچ وقت بلند ن
معجزه، معجزه، معجزه! معجزه محمد (ص)، معجزه عیسی (ع)، معجزه ابراهیم (ع)، معجزه موسی(ع)
تعریفمون از معجزه‌ها چیه؟ معجزه‌ها کی اتفاق می‌افتند؟ آیا تا به حال در زندگیتون معجزه رخ داده؟ 
تعریف من از معجزه در زندگی اینه: " افتادن یک اتفاق درست در زمانی که امیدی به رخ دادنش نیست!" 
به نظر من قرار نیست توی زندگی معمولی ما، عصایی تبدیل به اژدها بشه، ماه از وسط نصف بشه یا آب رودی شکافته بشه! چون من یک ولی نیستم، من یک آدم معمولی‌ام. همین که صبحت رو با صدای
دانلود | Download

راس راسکی عاشق تو
دارم میشم دیوونه
این حس بینمون
تا آخرش میمونه
حواسم نبود یهو دیدم
تو هوات غرقم
با تو آروم شدمو
تند زد رو تنت قلبم
شب ماله منو توعه
ناز کردنا مال توعه
قلبم ماله توعه
اسمم تو فاله توعه
منو سفت تر بگیر که بدجوری ما چفت همیم
تو کل خیابونا داد میزنم عشق منی
آسمون ما با یه نور ماه
روشنه و آرزومه باشی کنار من
من به یادتم
من کنارتم
واسه ی همیشه
آخه بی تو که نمیشه
آخه وجود من عشق من
جز تو کی میشه
من 
تو
ما
دنیا
آغوشت
به عشق
آ
دارم به همه ی چیزای قشنگی که میشه توی اون دو روز تجربه کرد فکر میکنم و میبینم چقدر میشه ۲ روز رو قد خیلی وقتای دیگه زندگی کرد، کاش از داشتنش مطمئن بودم تا حالمو قوی و محکم نگه میداشتم تا به اون موقع، اما من دلم روشنه براش.. حس میکنم قراره تموم اون خوشیا رو احساس کنم..
 
- این پسره چشم روشنه هست که توی عصر جدید مجریه
+ احسان علیخانی؟
- آره، که میگی چشماش شبیه دوستته
+ لباش هم مثل دوستمه، خب؟
- تو شبیه اونی
+ من؟! کجام شبیهشه؟!
- دماغت
+ الآن از من تعریف کردی یا از اون ایراد گرفتی؟
- هیچکدوم. قبلاً به برادرت هم اینو گفته بودم. واقعا دماغاتون مثل همدیگه است.
+ خیلی ممنون :)))
 
 
 
- مامان
+ من
از پشت تلفن صداش رو می شنوم و دلتنگ میشم براش .
" شبا تنها میخوابم البته برق توی هال روشنه  آخر شب مامان خاموشش میکنه . نصفه شب اگه تشنه ام بشه خودم پا میشم آب میخورم . مامان توی اتاق خودش میخوابه . نمیره که . هستش . نصفه شب میخواد کجا بره آخه ؟ بابا هم بهم جایزه داده . برام لاک صورتی خریده . "
مهسا - اسفند 1398 
فردا چه روزیه؟ روز اول ترم جدید و با جبر شروع می‌شه. جبر عزیزم، خوشحالم که بعد از مدت‌ها انتظار و دعوا با این و اون، دارم می‌آم سراغت که بخونمت. :) دلم روشنه که خوب پیش می‌ریم با هم. امیدوارم قلق هم زود و خوب دستمون بیاد.
تعطیلات بین دو ترم جالبی نبود، با خستگی، نگرانی، حرص و بی‌اعتمادی گذشت.
ولی الان، ما توی بغل هم گریه می‌کنیم که ادامه بدیم. ادامه می‌دیم چون چاره‌ای نداریم؛ چون تازه یاد گرفته‌یمش. ادامه می‌دیم و دعا می‌کنیم، همین. خدا پش
در تمام زندگیم
از ازل
تا الان
من عاشق و شیفته دو نفر شدم
توی کل عرصه رسانه و مدیا و موسیقی و هرچی
کامبیز حسینی وقتی بالای 37 سال بود
مکابیز وقتی بالای 40 سال بود.
به جز این دونفر من هرگز و هرگز به هیچ کسی علاقه نداشتم چه ایرانی چه خارجی.
جفت اینها هم بدبختی رنگ پوستشون خیلی روشنه و حس جنسی نداشتم بهشون. 
تامام.
یک شب میاد که تو کنارمی. وقتی شب شده، آسمون پر ستاره‌تر از همیشه‌ست و خدا روی دنیا، پتوی سیاه کشیده و همه خوابیدن. تو دل کوهستان اما، با نورِ مهتاب روشنه. دره‌ها، صخره‌ها، رودها... وقتی همه‌ تو خوابِ نازن، کنارت دراز میکشم و زل میزنم به سبزِ خوشرنگِ چشات. صدای زوزه‌ی گرگ از دلِ دره های عمیقِ کوهستان بلند میشه. مچاله میشم تو بغلت. از همه‌چیز، موی من و چشم تو و فضا و رویا، بوی کاجِ قطع شده میاد و خواب، ما رو هم میبره.
امشب کل قسمت پیامهای وبلاگ خودمو تو بلاگ اسکای رو واسه چند سال اخیر مرور کردم کلی پیام ریز و درشت و پیغام به روز شدن وبلاگهای کسایی که دنبال میکردم و به این فک میکنم شاید یکم فقط یکم دقت لازمه واسه اینکه بشه فهمید وقتی انقد همه چیز مثه روز روشنه.
دلم روشنه...
این دنیا ارزش ناراحتی اون دل خوشگلت رو نداره به سمت کمترین روزنه نور زندگی کن و عشق بورزمبادا فریب های دنیا از زندگی کردن محرومت کنه با قدرت زندگی کن و از اون چیزی که داری لذت ببر و به سمت هدف تلاش کنترس هاتو بکش 
دلم روشنه...
این دنیا ارزش ناراحتی اون دل خوشگلت رو نداره به سمت کمترین روزنه نور زندگی کن و عشق بورزمبادا فریب های دنیا از زندگی کردن محرومت کنه با قدرت زندگی کن و از اون چیزی که داری لذت ببر و به سمت هدف تلاش کن تا اون چیز های هم که نداری هم به دست بیاری... ترس هاتو بکشیه حس خوب همیشه تو وجود هست میتونی حسش کنی اره اونو به کار بنداز اون حس روشن و نورانی حس های تاریک و کسل کننده رو دور بریز 
میدونید خوبیه یکی مث بوقول خدابیامرز و سفید برفی و سیندرلا و نخودی و قمری ها و پرستو های حیاط پشتی چیه؟
اونا دروغ نمیگن، خیانت نمیکنن، امضا جعل نمیکنن، اسناد غیر واقع نمیسازن، اونا تحقیر نمیکنن اونا رشوه نمیدن و نمیگیرن فخر نمیفروشن...مزدور نمیشن...دزدی نمیکنن
حرز نمیشکنن، حریم بقیه رو خورد وخاکشیر نمیکنن
اونا...حیونن
ولی "اشخاصی" که این کارو میکنن چی هستن؟؟؟؟؟میفهمید؟ فرق شخص با فرد خیلی روشنه، نه؟
در یک سری مسائل داره تغییرات مهمی رخ میده. تغییرات در ظاهر فقط اقتصادی هستن اما....
***
مثل یک زمین شناس خبره ی خل و چل که وقتی مهندسها دارن سازه ی عظیمِ یک سد رو معرفی میکنن، در یک قسمت از پلی که برای عبور موقت ساخته شده خم میشم رو زمین و به یه شکاف کوچیک که رنگِ میله ی کناریش پوسته داده، نگاه میکنم.
ادامه مطلب
یه شتبه جدیده، یه فرصت جدید برای این که این هفته بیشتر خودت باشی. پالتویی که دیشب ته جیبش رو دوختم رو میپوشم، مقنعه خاکستری و شلواری کهه جدد تر از بقیه خزیدم و آبی روشنه. با پیرهن مردونه صورتی. زود از اتاق خارج میشم و یواش یواش میام پایین. کنار بلوار ۴ تا پلاستیک سیاه بزرگه که توش پر برگه. فکر میکنم به قبر دسته جمعی فکر نکنم به چی فکر کنم؟ مجبور نیستی فکر کنی. از آدمی که بقیه منو به اون تبدیل کردن خوشم نمیاد ولی میخوام اون نباشم و میدونم که تا الا
وقتی این خانه ویلایی که رو رخت خواب اتاقش دراز کشیدم و به پنجره رو به روم زل زدم رو اجاره کرده بودیم از اینکه قرار بود بعد ۶ سال خونه ای که قبلا در اون مستاجر بودیم رو ترک کنیم ناراحت بودم و فکر نمیکردم خیلی ساده با خونه جدید کنار بیام!!!
ولی گذر زمان و شرایط من رو با خونه جدیدمون وقف داد‌. حالا اتاق تاریکم که تو شب تاریک تر از قبله رو به روی یک اتاق با لامپ روشن در ساختمان جلوییه...کسی که دلتنگشم فاصلش از من خیلی دوره ولی شب ها به اون پنجره زل میزن
مهمونی ما همینقدر با شکوهه. مگه نه؟
"منم مث تو مات این قصه ام.... " 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد. توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
هفته ی قبل فکر می کردم دارم بدترین جمعه ی عمرمو میگذرونم.امروز فهمیدم اشتباه کردم.از صبح تلویزیون روشنه و دائم یه خبر تکراری پخش میشه.از صبح تو اتاقمم و دارم فیلم میبینم که نشنوم.چند ساعت پیش رفتم یه قلپ چای بخورم و نتونستم تحمل کنم.رفتم قرصمو بخورم که قرص اشتباهی خوردم.فقط دلم میخواد فرار کنم.برم جایی که تلویزیون نباشه.تا این همه وقاحت و حماقت رو با هم نبینم و نشنوم.قاعدتا باید آدمی هم نباشه.
هفته ی پیش دکتر بهم  گفت ممکنه به خاطر دارویی که ب
۱. تلویزیون روشنه و نهار درست میکنم.
۲. شبکه سه برنامه‌‌ای نشون میده که یک گروه جهادی تو تهران آبمیوه طبیعی تولید میکنن و میفرستن واسه کادر درمان بیمارستانا. 
۳. یه پرچم قرمز رنگ روش نوشته : یا زینب ...  پارچه متبرک شده است به مرقد امام حسین(ع)  حضرت زینب(س).
۴.‌ بعد از آماده شدن آبمیوه‌ها پرچم رو بلند میکنن و  رد میکنن از بالای آبمیوه‌ها. 
۵. چند روز پیش دو جلسه از سخنرانی دکتر سروش رو گوش میکردیم راجع به خرافه. جدا از اینکه خیلی خوب صحبت میکنه
یه زمانی، رویای یارِ امان زمان شدن داشتم.هنوزم ته دلم، دارمش؛ ولی هر روز این چراغ بیشتر به سمت خاموشی می‌ره.نه این که اعتقادم به امام کمتر شه... نه... اعتقادم به خودم کمتر می‌شه... می‌فهمم یار مناسبی نخواهم بود... آدم توانایی نیستم توی رکابش... یعنی، اینقدر دور و برم آدمای خوب‌تر و باهوش‌تر و تواناتر و مؤمن‌تر هست، که از خودم خجالت می‌کشم...ولی، هنوز کورسوی امیدی تهِ دلم روشنه...واسم باارزشه‌... نمی‌خوام خاموش شه...می‌دونم از لحاظ اسلامی، آدم ا
دلم روشنه به سال جدید
سالی که با حضرت باب الحوائج شروع بشه، معلومه که قراره منبع خیر و برکت باشه. بیاید نسبت به سال جدید خوشبین باشیم و تفال بزنیم.
چقدر قشنگه که لحظه تحویل سال توسل پیدا کنیم و دست به دامن امام موسی بن جعفر بشیم، و رفع همه گرفتاری ها رو از ایشون بخوایم... شده با هدیه کردن چندتا صلوات، با خوندن نماز، با هر راهی که دلمون سبک میشه.
پ.ن. چشمام داره میسوزه، اگه لحظه تحویل سال خوابم برد دیگه خودتون عیدتون مبارک باشه!
پ.ن۲: یه نماز چهار ر
هر وقت بابام می‌دید لامپاتاق یا پنکه روشنه و من بیرون اتاقم، می‌گفت: چرا اسراف؟ چرا هدر دادن انرژی؟ آب چکه می‌کرد، می‌گفت: اسراف حرامه! اطاقم که بهم ریخته بود می‌گفت:تمیز و منظم باش، نظم اساس دینهحتی در زمان بیماریش هم تذکر می‌داد
تا اینکه روز خوشی فرا رسیدچون می‌بایست در شرکت بزرگیبرای کار مصاحبه می‌دادمبا خود گفتم اگر قبول شدم، این خونه کسل کننده و پُر از توبیخ رو ترک می‌کنم.
صبح زود حمام کردم، بهترین لباسم رو پوشیدم و خواستم برم بیر
برای یک حسم دلیل منطقی و عرفی دقیقی پیدا نمی کنم:
همسرم اگر بزرگترین اشتباهات رو بکنه یا اشتباهاتی بکنه که برام هزینه داشته باشه (اعم از روحی... عاطفی... مادی...)
باز هم خط قرمزمه...
کما اینکه کاملا برام روشنه اختلافات فکریمون... حتی از روزهای اول محرم شدن اینها رو فهمیدم...
گاهی حتی افکار اشتباهش واقعا خسته ام میکنه...
گاهی واقعا حس خفگی پیدا میکنم... اما...
اما همیشه خط قرمزم بوده...
همیشه حس پدرانه قوی ای نسبت بهش داشتم...
حتی آزارهای کوچیکی که توی زند
۱. شهر داره پر میشه از جونور های هالووینی...از مترسک و اسکلت و کدو تنبلای بزرگگگ....
۲. سه روز تعطیله...نصف روز برم خرید...موزه....پارک...انشالله...
۳. انتظار گاهی کشنده نیست اما ازار دهنده است...امروز زخمش بی درده اما فردای دور دردناکه و چرکی....
۴. صدای این خواننده جدید که اسمش هنگامه برچی هست رو میشنوم و یه جایی انتهای قلبم میلرزه....
۵. موهامو شاخه شاخه میکنم و میریزم توی سطل اشغالی که کنارمه...و چه قدر این کار لذت بخشه....
۶. بعد از مدت ها IP کسایی که میان و
هوالرئوف الرحیم
دیروز با رضا کل شهرک رو پیاده روی کردیم. 6 و نیم راه افتادیم، با احتساب زمانی که با داداش حرف زدیم و سون خرید کردیم و آخرم رضوان رو بردیم پارک،  سر اذان مغرب رسیدیم خونه. 
این ساعت از شبانه روز که شاید ماها خیلی بهش توجه نکنیم، توجه رضوان رو به خودش حسابی جلب می کنه.
زمانی هست که هنوز هوا روشنه ولی دارن اذان مغرب می گن. همیشه این موقعها ازمون سوال می کنه:
الان شبه یا روزه؟
 
 
 
 
یه پروژه رو میخوام شروع کنم دنبال شریک میگشتم 
چون ریسک پروژه بالا بود و از طرفی هم سود خوبی توش هست نیاز داشتم یه ادم همراه و همگام باشه که وسط کار حاشیه و اعصاب خوردی و دبه و اینا نداشته باشه!
 
یادم به یکی از هم دانشگاهی های فدیم افتاد که سر چند تا کار خیلی با هم به چالش رسیده بودیم ولی نمیدونم چرا قبولش داشتم هنوز و میدونستم پای کاره حالا دفعه های قبل به یه گیر و گوری خورده بودیم ولی دیگه کسی رو سراغ نداشتم که بتونم تو این شرایط ازش بخوام هم
بعد مدت ها سلام!
هوای پاییزییتون بی آنفولانزا :|
حقیقت اونقدر حرف ها دارم ک نمیدونم از کجا سر ریزشون کنم تو این پست..
از دانشگاه و امتحان ها بگم؟ از گذر  درسِ غولی ترم یک و دو بگم یا برم سراغ شلوغی سرم تو این روزها تو مسئولیت شبه پروژه؟!
خلاصه چی بگم؟
راسی بگید ببینم کسی بوده ک تو انجمن ها مسئولیت داشته باشه یا نه؟
خوبه مسئول شیم یا هیچ منغعتی نداره!؟
سود و زیانش چیه مثلا؟
بهم گفتن در حد اینک یه پیچ اینستا هم بزن براش و مدیریتش کن!
انجمن مسخره ای ن
رفتم که سردرگمی و بیقراری تموم شه. رفتم که بگه بابا من حالم از تو یکی به هم میخوره اصلا...
میگم بگو ازت خوشم نمیاد که برم. 
میگه این و بگم درست نیست بار منفی داره.
میگم اینجوری نشد که اومده بودم این و بگی.
میگه ببخشید اونی که میخواستی رو نگفتم. 
و میره... و میفهمم درست که نشد هیچ، خراب ترم شده.
ولی یه دختر پررو اینجاست که بعد رفتنش همون جایی که هست دراز میکشه، آهنگ گوش میده، میخنده و پشیمون نمیشه :)))
نتونستم هرچی تو دلمه بگم و به قول موراکامی به "بیما
 میگن یکی از این سه گزینه باعث پیشرفت میشه:
1) عشق
2) پول
3) انتقام
من گزینه سوم رو انتخاب میکنم
انتقام از کسایی ک نفرت و کینه رو ایجاد میکنن، کسایی ک حسادت رو به جونشون میخرن، کسایی ک از کوچیکترین مسائل مسخرشون پست و استوری میزارن درصورتی که کارهاشون هیچ ارزشی نداره
خیلیا از کارهای من خبر ندارن، خیلیا نمیدونن من الآن کجام و حتی قرار هم نیست بدونن
خسته ام از این همه تکبر و فخر فروشی و طبل تو خالی بودن، اهداف پوچ و مسخره ای ک هزاران نفر اون رو داشت
ساعت پنج صبح پاشدم دیدم تلوزیون روشنه شبکه خبر خبر فوری زده که ایران پایگاه آمریکا تو عراقو زد. بابام هم که ترسو -_- هی میگفت سرتونو سمت پنجره نذارید ، صدا اومد نترسید و...
​​​​​​منم که دیشب زود خوابیدم دیگه خوابم نمیبره دارم به این فکر میکنم که کلی آدم صبح از خواب پاشن جای گل و بلبل این خبرو میشنون و از چند ساعت دیگه دوباره جنگ لفظی بین مردم خودمون آغاز میشه :| 
خدایی اولش ترسیدم یکم بعدش اوکی شدم . برم صبحونمو حاضر کنم
الکی دارم می نویسم
الکی خوشحالم انگار سیم کشی های مغزم بهم ریخته
ساعت 2 ناهار خوردم
ساعت 4 گرسنه ام شد
ساعت 5 یه وعده دیگه خوردم
الان به معنای واقعی گرسنمه
ساعت 7 تازه
یعنی تا شام زنده می مونم
و تازه اصلا هم وزن اضافه نکردم
هیچ حس میکنم دارم وزن کم میکنم
ولی الکی خوشحالم
چی بخورم خخخخ
دقیقا چند روز سیستمم بهم ریخته نمی فهمم چرا
اصلا برای همین می ام اینجا می نویسم
مغزم بیش از حد فعاله نمی فهمم چرا
پشت سر هم روشنه دارم همش کار میکنم فکر میکنم
ولی
...دلم میخواد کتاب بخونم ولی هی عقب
میندازم...چرا؟؟؟به دو دلیل..دلیل اول کاملا منطقیه دلم نمیخواد الان که
موتور درس خوندنم روشنه خاموشش کنم و وقت تلف کنم...دلیل دوم اینه که
تابستون بگذره یا حداقل برسیم به اواخر شهریور و بعد برم سراغ کتابا...چون
حس خوبی نسبت به شهریور و فصل های پاییز و زمستون دارم...باید ریشه یابی
کنم ببینم این علاقه از کجام میاد دقیقاااا...
دو سری پست هم میخوام
شروع کنم براتون ولی فعلا وقت نمیشه...اولیش پست های قرار های عاشقونه
دیشب آخرین نفر بودم که کارم توی آزمایشگاه تموم شد
تا اینجاش یادمه که لامپ ها رو خاموش کردم ولی قفل کردن در!!؟؟
اصلا یادم نیست...
ساعت 12 نگهبان رفته چک کرده ظاهرا در باز بوده
و از قضا من یه کیف اینجا گذاشتم که فقط واسه کلاس زبان ازش استفاده میکنم
چون همیشه کوله لپ تاپ همراهمه نمیتونم دوتاشو باهم ببرم خوابگاه و بیارم
آقای نگهبان  اومده کیف رو دیده و ظاهرا کل دانشکده رو گشتن دنبال صاحب کیف:|
و چون سرور هم روشن بوده و اینا نمیدونستن همیشه روشنه کلی
رفتم که سردرگمی و بیقراری تموم شه. رفتم که بگه بابا من حالم از تو یکی به هم میخوره اصلا...
میگم بگو ازت خوشم نمیاد که برم. 
میگه این و بگم درست نیست بار منفی داره. به نظرم ما باهم مچ نیستیم. 
میگم میدونم ولی با این حال باز از سرم نپرید.
میگم اینجوری نشد که اومده بودم اون و بگی.
میگه ببخشید اونی که میخواستی رو نگفتم.
و میره... و میفهمم درست که نشد هیچ، خراب ترم شده.
ولی یه دختر پررو اینجاست که بعد رفتنش همون جایی که هست دراز میکشه، آهنگ گوش میده، میخند
رفتم که سردرگمی و بیقراری تموم شه. رفتم که بگه بابا من حالم از تو یکی به هم میخوره اصلا...
میگم بگو ازت خوشم نمیاد که برم. 
میگه این و بگم درست نیست بار منفی داره. به نظرم ما باهم مچ نیستیم. 
میگم میدونم ولی با این حال باز از سرم نپرید.
میگم اینجوری نشد که اومده بودم اون و بگی.
میگه ببخشید اونی که میخواستی رو نگفتم.
و میره... و میفهمم درست که نشد هیچ، خراب ترم شده.
ولی یه دختر پررو اینجاست که بعد رفتنش همون جایی که هست دراز میکشه، آهنگ گوش میده، میخند
عمده افرادی که می شناسم از جمله خودم دچار ضعف بزرگی بنام انداختن تقصیر به گردن دیگری هستیم ، یعنی شده زمین و زمان را به هم می دوزیم تا به طرف مقابل اثبات کنیم که من مقصر نیستم ! این دیگری صرفا یک شخص نیست بلکه هر چیزی می تواند باشد مثل روزگار ، شانس ، گربه ی سر کوچه ، درخت همسایه و امثالهم ..بعضی ها در جریان این موضوع هستن و حداقل خودشون هم که شده می دونن دارن سر خودشون شیره می مالن اما بعضی ها نه ؛ یعنی چنان با اطمینان و اعتماد به نفس از علت هایی ک
میدونی خوشبختی یعنی چی؟! :)وقتی عشقم میره اتاق مامان اینا بخوابه تامن تو اتاق خودم یکی دوساعت درس بخونم بعدیه ساعت که فکرمیکنم خوابه یهو صدام کنه بگه بیا کنارمن باش تا من خوابم ببره بعدش برو به درست برس!بدون تو خوابم نمیبره .. :)
وچه لذتی داره نوازش کردن موهات و صورتت چشم رنگی من...
کی فکرش رو میکرد من تو این وبلاگ همچین پستایی بزارم؟! :)
داره بارون میباره ... فکرکنم تواین حوالی فقط چراغای خونه ی ما روشنه !!! خب چیکارکنم تنهایی تو اتاق میترسم !!! :) چرا
شبکه سه روشنه. سه چهارمش، پره از مردم. از وحدت و دوستی مردم. از علاقه مردم به کشورشون.
نشانه واقعی یکی برای همه، همه برای یکی.
کشور باید برای مردمش باشه. هر کدوم از ادمای ریز تلوزیون. مردم هم همه باید برای کشور و همدیگه باشن.
خب ما که هستیم. شما کجایید؟
تیکه چهارم تلوزیون، مصاحبه با فرزند و همسر شهیده.
فرزند و همسر شهیدی که زندگیشونو، عزیز ترین کسشونو برای حفظ امنیت از دست دادن. 
نه فقط همین همسر شهید، خواهر و برادراشون، پدر و مادرشون، چه بسیجی چ
سلام
موضوع خیلی مهمی که مایلم راجع بهش بنویسم، موضوع ماهواره است، من نمیدونم هنوزم تو خونه های مردم ماهواره هست یا نه، نمیدونم چند درصد مردم ماهواره دارن، نمیدونم چند درصد هنوزم نگاه میکنن ولی ...
بذارید اینطوری شروع کنم، چند روز پیش چند تا کلیپ از منوتو رو دیدم، از بفرمائید شام تا سمت نو و اتاق خبر حتی، یعنی چقدر این برنامه‌ها ضد خانواده و ضد همه ارزش های بدیهی و اولیه آدمیه، زنیکه تو سمت نو میگه، مادر من روزا سرکار میرفت شبا هم دانشگاه شبا
 
به برنامه‌ی آذر ماهم نگاه میکنم ، به ۱۳۸ساعت اضافه کارم ، به روزهایی که خالی نیستن تا من به کارهای موردعلاقه‌م برسم .. دلم میخواد همین حالا کسی رو سفت بغل کنم و به حال زندگی به فنا رفته‌ام زار بزنم . غمگینم.. تمام روزهام دارن توی اون بخش کوچیک لعنتی با ادم‌های لعنتی میگذرن و من چطور باید به آینده امیدوار باشم؟ کجاست یه روزنه‌ی کوچک تو من ازش دنبال نور بگردم؟ با کدوم کلمه‌ی دروغین باید روح نابود شده و تکه‌پاره شدمو وادار کنم که باز فردا صب
دومین ماه رمضان من در هلند از نیمه گذشته و من شکرگزار خدام. من نمیتونم روزه‌های ۱۹-۲۰ ساعته بگیرم و به همین خاطر با ساعات شرعی مکه روزه می‌گیرم. واقعیت اینه که این ماکزیمم حد توانمه و امیدوارم که خدا همین رو که ازم برمیاد بپذیره ازم.  خیلی خیلی عجیبه حس اینکه وقتی آسمون روشنه و هنوز خورشید تو آسمونه آدم افطار کنه! ولی دیگه به این هم عادت کردیم. فکر کنم حداقل تا یکی دو سال آینده مجبورم به همین سیستم پایبند بمونم تا روزها کوتاه‌تر بشن. مسئله‌ی
متن آهنگ روزبه بمانی بنام یعنی تموم
 
یعنی تموم حس میکنم این آخرین روزای با هم بودنه
یعنی تموم باید برم وقتی دلت با رفتنه
میروم ولی هرجا برم رویای تو صد ساله دیگه ام با منه
میروم ولی یادم بیوفت هرجا چراغی روشنه
من آرزویی بعد تو ندارم بخوام کنار تو بزارم بری
دووم نمیارم این زندگی رو بعد تو نمیخوام
آخه برام همه دنیام تویی دارو ندارم
میری تحمل میکنم تنهاییو با اینکه میدونم دلت با خونه نیست
میری میمونم بهت ثابت کنم هرکی تحمل میکنه دیوونه نیست
رو
خب امشب از اون شبهای تنهاییه 
اقای همسر برای اولین برای بدون من رفتن سفر 
چون من بهش گفتم آخر ماهه و باید حساب کتاب ماه رو ببندیم از سر جام تکون نمیتونم بخورم!! ولی شما میتونی بری عزیزم. 
و خب ایشون هم رفت 4 روز تعطیلیه شوخی نیست! :)
و خب منم که دست رو دست نمیذارم که از صبح هر چی زنگ میزنه پیام میده جوابشو نمیدم گفتم تا تو باشی منو تنها نذاری خودت بری ددر !
میگه باباااا خودت گفتی بروووووووووووو گفتم از کی تا حالا حرف من شده وحی منزل!؟ 
خلاصه که تو ف
هنوز ده ساعت کامل نگذشته از این که بیرون نرفتم و تو خونه نشستم و حقیقتا تحملم سر اومده-_-باید تا دو ساعت آینده حتما برم و یکم قدم بزنم وگرنه دیوونه میشم،اینم عادت بد منه دیگه،راستی دلم میخواد دوباره برم کتابخونه چون می خوام چند تا کتاب فلسفی جذاب بخرم اما نمیدونم کتابخونه پنج شنبه ها تا ساعت چند بازه،احتمال میدم بسته باشه:(
همین الان به خواهرم گفتم بیا بریم سینما و گفت:نه گفتم چرا؟ گفت:بچه های دانشگاه هم میخوان برن سینما من باهاشون نمیرم...و ه
یا نور لیس کمثله نور
 
"مومن باید شادی ش توی چهره ش و غمش توی دلش باشه"این جمله ( که نقل به مضمونه و فکر میکنم از امیرالمؤمنین ع) چند وقتیه خیلی توی ذهنم چرخ میخوره و بهش فکر میکنم. دور و اطرافمو که نگاه میکنم یکی دو نفر رو میشناسم که خیلی خوب بلدنش؛ جدای از اینکه به نظرم خیلی سخت میاد، به فکرم رسید پس اونطوری مومن چقدددر تنها میمونه، چقدر درداش سنگین میشه رو دلش، حتی شاید انقدر که بره و با چاه درد و دل کنه.اما بعد،  بعد چند وقت دوباره خوردم به یه
اینروزا خیلییییی میخوابم. حس میکنم یه مرضی گرفتم. امروز هم حول و حوش ۵ رسیدم خونه، دیگه گرفتم خوابیدم از شیش. بعد دیگه حالیم نشده بود ساعت چنده. همینجور خواب بودم. تو خواب خواب دیدم که نعنا کتری رو زده به برق و صدای قل قل اب میاد. من گفتم چه عجب نعنا اینموقع صبح بیدار شده. بعد چشامو باز کردم و دیدم چراغا روشنه. نعنا هم نبود. گفتم حتما کتری رو زده به برق و رفته بیرون. ولی چرا چراغا روشنه ساعت چار صبح؟ و یهو یادم اومد الان ساعت چار صبح نیست!!!!! بلکه من
سلام
موضوع خیلی مهمی که مایلم راجع بهش بنویسم، موضوع ماهواره است، من نمیدونم هنوزم تو خونه های مردم ماهواره هست یا نه، نمیدونم چند درصد مردم ماهواره دارن، نمیدونم چند درصد هنوزم نگاه میکنن ولی ...
بذارید اینطوری شروع کنم، چند روز پیش چند تا کلیپ از منوتو رو دیدم، از بفرمائید شام تا سمت نو و اتاق خبر حتی، یعنی چقدر این برنامه‌ها ضد خانواده و ضد همه ارزش های بدیهی و اولیه آدمیه، زنیکه تو سمت نو میگه، مادر من روزا سرکار میرفت شبا هم دانشگاه شبا
[برداشتی از فیلم سینمایی بمب؛ یک عاشقانه ]
شبا که موشکا مثل ستاره ها
میان تو آسمون مهمونیِ منه
برقا که قطع بشه کوچه خیابونا
تاریک تر بشه تکلیف روشنه
وقتی کنارمی ‌از گوله و ترکش
از سایه‌ی ارتش وحشت نمی‌کنم
تو مهمونِ منی جز تو کسیو به
این شب نشینیا دعوت نمی‌کنم
وقتی که رادیو با بوقِ ممتدش
اعلام می‌کنه وضعیتِ منو
پناهِ من تویی کسی به جز خودت
تضمین نمی‌کنه امنیتِ منو
پناهگاه من شو تا رو شونه‌ی تو کِز کنم
بذار با دستای خودم وضعیتو قرمز کنم
جنگ
 
نویسنده و محقق : اشکان ارشادی از کرمانشاه 
رادیوی آقام روشنه و صبحها اذان گوش می‌کنم، برنامه‌های « قند پارسی » ، تقویم تاریخ ، و... گوش می‌کنم. بخصوص اخبار گوش میدم.  اینقدر که از گوش کردن رادیو لذت می برم که حد نداره. 
« قند پارسی » جدیدا خیلی بی نمک و بی مزه شده و اصلا حکایاتش معنی نداره!!! اینقدر حکایتهاش بی معنیه که در ذهن نمیمانه!!! از آقا می پرسم : دقیقا چه گفت ؟؟ چه شد ؟؟ که آقام هم میگه : ای آقا ، تو با این ذهن فوق‌العاده قویت!! بیاد نماند و
بباف دارم را و روزگارم را سیاه کن انگاه ...مرا بکش بالا چنان که خرخره ام جریحه دار شود .......فردا راهی امامزاده ایم ...
عزیز دلم ...
میخواستم بدانی که این چند وقت ...
سر به هر ضریح مقدس نامت را با ترس و شرم صدا زدم ...
از امامش تا هر امامزاده ای ...
از کربلا و نجفش بگیر ...تا مشهد و قمش ...
تا همین امامزاده کوه خودمان...
نامت را همه‌میدانند ...
بگذاربگویم پیرزن آن روز توی صحن حضرت بانو چه گفت؟وقتی سرم را به دیوار حرم تکیه داده بودم و مادر فکر میکرد خسته راهم ...ا
متن آهنگ احمد سعیدی به نام وابستت شدم
Text Music Ahmad Saeedi – Vabastat Shodam
♫♫♫
انقد چهره ت پر احساسهکه دردامو می برهحسی که من دارم به تواز یه عشق ساده بیشتره
انقد زیباست لبخندتکه اخمامو میشکنهمن خاموشم اما مطمئنمکه قلب تو روشنه
ادامه مطلب
خان های فندق جانم هم تموم شد خدا رو شکر. رستم ۷ تا خان داشت، ولی فرآیند بچه داری،با اغماض ۱۲ تا :))
امروز واکسن ۴ ماهگیشو زدیم و الان در حال تاب دادن گهواره اش و سردرد ناشی از گریه هاش و گریه هام دارم مینویسم. دیدن دردش سخت تر از درد کشیدنه.‌.. هرچند به خودم دائم میگم، مامان باید قوی باشه، ولی سخته، خیلی سخت...
دو تا خان آخر مربوط به خودم بود، هرچند خوب خوب نشدم ولی به شدت امیدوارم به بهبودی و دلم روشنه که ان شالله تا یک ماه دیگه کامل خوب میشم. برای
نمیدونم ما ادمها چرا جنس مون اینجوریه! 
تا وقتی یه چیزی رو داریم قدرش رو نمیدونیم به محضی که از دستش میدیم دلمون براش تنگ میشه و ناراحتی هاش سراغمون میاد.. 
حالا این چیزی میتونه کسی هم باشه! 
گاهی این دلتنگی یه پایانی داره چون مثلا دو روز یا دو هفته یا دو سال دیگه اون شخص رو میبینیم و همین اروم مون میکنه.. 
اما اگر خدا ناکرده این دلتنگی پایانی نداشته باشه.... 
همسر امروز صبح که من خواب بودم رفت سفر و فردا شب برمیگرده.. 
قرار بود دیروز عصر بره و من
دانلود آهنگ علیرضا پویا – نشونی
Download New Music Alireza Pouya – Neshooni
 
 
دانلود آهنگ علیرضا پویا نشونی

 
دانلود آهنگ علیرضا پویا نشونی
متن آهنگ علیرضا پویا با نام نشونی
 
گرفتی خستگیامو با نوازشت بستی دل شکستگیامو
سرد شدم سخت گذشت حوصله کردی شنیدی صدامو
عشق تو شانسه مث معجزست واسه من
خنده خاصت قول بده تا ابد
لحظه به لحظه بهم باشه حواست
مث خورشیدی مرسی از اینکه رسیدی
هستی و انگیزه میدی روشنه با تو شبام
مث بارونی با تو قشنگه جوونی
میشه همیشه بمونی عالی
دانلود آهنگ علیرضا پویا – نشونی
Download New Music Alireza Pouya – Neshooni
 
 
دانلود آهنگ علیرضا پویا نشونی

 
دانلود آهنگ علیرضا پویا نشونی
متن آهنگ علیرضا پویا با نام نشونی
 
گرفتی خستگیامو با نوازشت بستی دل شکستگیامو
سرد شدم سخت گذشت حوصله کردی شنیدی صدامو
عشق تو شانسه مث معجزست واسه من
خنده خاصت قول بده تا ابد
لحظه به لحظه بهم باشه حواست
مث خورشیدی مرسی از اینکه رسیدی
هستی و انگیزه میدی روشنه با تو شبام
مث بارونی با تو قشنگه جوونی
میشه همیشه بمونی عالی
دانلود آهنگ علیرضا پویا – نشونی
Download New Music Alireza Pouya – Neshooni
 
 
دانلود آهنگ علیرضا پویا نشونی

 
دانلود آهنگ علیرضا پویا نشونی
متن آهنگ علیرضا پویا با نام نشونی
 
گرفتی خستگیامو با نوازشت بستی دل شکستگیامو
سرد شدم سخت گذشت حوصله کردی شنیدی صدامو
عشق تو شانسه مث معجزست واسه من
خنده خاصت قول بده تا ابد
لحظه به لحظه بهم باشه حواست
مث خورشیدی مرسی از اینکه رسیدی
هستی و انگیزه میدی روشنه با تو شبام
مث بارونی با تو قشنگه جوونی
میشه همیشه بمونی عالی
سلام به همه
میخوام یه کم از مشکلم با پدرم بگم شاید به درد یکی خورد؛
همیشه وقتی میان خونه منم مثه بچه های دیگه خوشحال میشم ولی بعدش که یادش میافتم ناراحت میشم. بیشتر اوقات از بوی بد لباس یا دهن ایشون نمیتونم نزدیک به هم بشینیم یا گاهی بلافاصله بعدش نمیتونم تحمل کنم با هم صحبت کنیم.
وقتی سیگارش روشنه سرم درد میگیره ،شب ها صدای خس خس نفس کشیدن پدرم رو میشنوم همه ش نگرانم دور از جون رگ های قلبش مسدود بشه یا سرطان ریه بگیره...، خودم هم دیگه بعضی شب ه
امروز خیلی اتفاقی یاد وبلاگم افتادم. در طول زندکیم وبلاگ و وبسایت زیاد داشتم اما این وبلاگ رو دقیقا زمستون بعد از ارشد ایجاد کردم و حس میکردم ادامه بدم. اخرین پست در دوران نزدیک به انتخابات ۹۶ بود. یادش بخیر چقدر سینه سپر کردیم اما....
امروز در حال گوش دادن به پادکست بسیار جالب تحت عنوان ارن استوارتز با صدای گیرای علی بندری بودم که به ذهنم رسید وبلاگ رو دوباره راه بندازم. در مورد این پادکست حتما پستی میذارم چون خیلی جذاب بود برام.
امروز هم مشاب
نسبت به ده روز پیش که خیلی آشفته و پر استرس بودم خیلی آرومم.اون قدر آرومم و اون قدر ذهنم نسبت به اتفاقاتی که افتاده روشنه که هیچ نیازی به نوشتن پیدا نکردم.یکی از دلایل بهتر شدن حالم خاموش شدن تلویزیونه.اون سه روزی که عزای عمومی اعلام شد بابام بیست و چهار ساعته تلویزیون رو روشن نگه داشته بود.من پناه برده بودم به اتاقم و کتاب میخوندم اما صدای تلویزیون خیلی بلند بود.دو بار از شدت استرس مجبور شدم قرص بخورم.دائم کمیک نگاه می کردم که حواسم پرت شه.
هف
آخرین کلمات یک الکتریسین : خوب حالا روشنش کن…

آخرین کلمات یک انسان عصر حجر: فکر می‌کنی توی این غارچیه؟

آخرین کلمات یک بند‌باز: نمی‌دونم چرا چشمام سیاهی میره…

آخرین کلمات یک بیمار: مطمئنید که این آمپول بی‌خطره؟

آخرین کلمات یک پزشک: راستش تشخیص اولیه‌ام صحیح نبود. بیماریتون لاعلاجه…

آخرین کلمات یک پلیس: شیش بار شلیک کرده، دیگه گلوله نداره

آخرین کلمات یک جلاد: ای بابا، باز تیغهء گیوتین گیرکرد…

آخرین کلمات یک جهانگرد در آمازون: این نوع
امروز بر خلاف هر روز صبح صبحونه نخوردم با خودم گفتم حالا یه چیزی می خورم دیگه ..
ساعت 10 این اینا بود که یکم انگور خوردم .
ساعت 11 دیدم یه کم حال ندارم گفتم شاید به خاطر گرسنگی باشه می خواستم از این شکلات ژله ایا بخورم بعد گفتم ولش کن الکی قند مصنوعی به خورد خودت نده چیزی نمونده تا ناهار ..
سرکار بودم و شلوووغ ..
یه خانمه وسط صحبت جدی من یهو گفت صداتم قشنگه .. من :||||||  
اگه منو تو اون لحظه می دید هییچ وقت همچین حرفی نمی زدا تازه از ترس سکته هم می کرد :)
ال
گمونم ۸ یا ۱۰ ماه پیش فهمیدم یکی از بچه ها شیطنت میکنه و گاهی یه سری وسیله با خودش میبره 
با هزار بالا و مایین تونستم نگهش دارم و صرفا جاشو تغییر دادم
خیلی باهوش و فنی بود 
واحدم که عوض شد 
آوردمش پیش خودم بابت کارای روزانه 
عالی بود 
دیروز فهمیدم باز...
تمام دیشب با معده درد به خودم پیچیدم 
حس تلخی بود لگد زدن به اعتمادم 
من از خودم و آبروم مایه گذاشته بودم و نه تنها نگاش داشته بودم با خودم منتقلشم کردم
واقعا شکست بود برام 
براش توضیح دادم منط
فهمیدن پوچی زندگی ساختگی ذهن ما و محدود بودن زندگی واقعی ، خیلی برام برکت داشت. حتی نمی دونم دقیقا کی و کجا توی چند ماه اخیر همچین تو دهنی خوردم که چه خوب هم بود. شایدم یهویی نبود. شاید یه روند یا مسیری بود که سال ها طول کشید. چه راه سختی هم داشت. الان که فکر می کنم به نظرم هر دوتاش. 
هرچی هست ، دوست دارم پرنده های توی قفسمو آزاد کنم 
میخوام بهشون بگم نترسین برین ... بال بال بزنین ... پرواز کنین 
پرواز کنین هر جا که به دلتون قشنگ و روشنه ... اوج بگیربن
تشریح موقعیت:
1. همه جا بهم ریخته است و کثیف، طوری که چندشت میاد راه بری.
2 . صدای حرف زدن و چسب زدن به کارتنا میاد.
3 . هیشکی نیست بحرفیم. ینی هستن ولی بغ کرده دراز کشیدن، نمی دونم از من متنفرن یا از موقعیت.
4 . چندتا اتاق اونورتر چراغا خاموشه و همه خوابن.
5 . حالا حالا ها من باید صدای جیر جیر چسب 5 سانتی رو تحمل کنم.
6 . خوابم میاد، سرم درد میکنه ولی ملت دارن وسیله هاشون رو جمع می کنن و حالا حالاها چراغ روشنه.
7 . جیک هیشکی درنمیاد.
8 . دیروز این موقع تو خونه
خیلی وقت بود که سعی کرده بودم و البته موفق شده بودم که زود عصبانی نشم ...
تمرین کرده بودم که بتونم صبور باشم ...
امروز دوباره یهو در لحظه ی اول زدم به سیم آخر و این یعنی رسیدم به پله اول دوباره؟؟
امیدوارم چنین نباشه ...
عصبانی که میشم تمرکزم کمترمیشه و این برام تو سال کنکور سمه ...
امروز انقدری که بارون شدید بود دلم نیومد به مامان بگم بره برام یه خط بگیره ...
امیدوارم برادرم از رفتار تند امروزم ناراحت نشده باشه ...
هرچند اطرافیان اخلاق گند منو میشناسن
یکی دو دوز پیش نوشت:
رفتیم سرکوچه نماز رو ب جماعت خوندیم و افطار کردیم. روزی چهارصد بار دارم استغفار میگم
وقتی ب ماه رمضان نزدیک میشم
میگم واااای دوباره چجور اخه من روزه بگیرم واقعا دوباره شروع شد
بعد وقتی شروع میشه ب طور خیلی خوبی میتونم روزه بگیرم و هیچیم نمیشه و ی جوری هم هست ماه رمضان چشم رو هم بزاری تموم شده. بعدش ب خودم میگم عه این ک چیزی نبود تموم شد من همونی بودم ک میگفتم ای واااای داره شروع میشه؟؟؟
و دعای مورد علاقه ام جوشن کبیر ک هر سا
نووووش داروی این روزهای کرونایی که  ازعزیزامون دور موندیم و یه بیقراری نچسب سایه انداخته رو کل زندگیامون رو کل شهرمون 
 
 
 
همیشه جای شکرش هست 
همه چیمون ازینکه هست 
میتونست بد ترم باشه 
این عشقی که به هم داریم 
واسه هم وقت می ذاریم 
میتونست کمترم باشه 
یه چیزی میشه دیگه 
غصه هاتو بس کن 
یه چیزی میشه دیگه 
حالتو عوض کن 
به این روی سکه چشامونو ببندیم 
یه روزی می رسه که به این روزا میخندیم 
یه چیزی میشه دیگه 
یه چیزی میشه دیگه 
بجنگ واسه ی لب
صبح اولین صدایی که به گوشم می‌رسد، اولین صدای انسانی، صدای سعید هست. امروز صبح یک پیام صوتی یازده ثانیه‌ای داشتم که با لحن خیلی ملایم آدمی که روبروی دشت وسیعی نشسته به آرزو کردن می‌گفت "اوایل شب خوابتو دیدم که اومدی. بعد یهو کلید انداختی اومدی تو" کلمه به کلمه همین. ترکیب شاعرانه‌ای نیست. من اما توی تختم ذوب شدم. لحن بیشتر از صدا آمد و پیچید توی مغزم و من را هم با خودش پیچاند. نماز خواندم و توی تاریکی سحر داشتم به خوشبختی آن عصرهایی فکر می‌کر
یه عادت خیلی بدی که دارم، هر ایرادِ ظاهری ای در کسی ببینم میرم بهش میگم. مثلا «آقا زیپت بازه» «درِ کیفت بازه» بابات تیـ...
یا مثلا یه موتور که رد میشه چراغش روشنه با دست از دور اشاره میزنم «چراغت روشنه»، شده گاهی یکی رسیده بهم و از بغل رد شده و گفته «به تو چه؟»
یا مثلا دارم با یکی حرف میزنم و میبینم از گوشش یه چیزی که نباید زده بیرون یا از بینیش هم همینطور. 
بهش میگم. 
نه اینکه جار بزنم  ها. ولی باید بگم. نگم میمیرم.
یا مثلا یکی یه رفتاری داره که اذ
جان نش فردی بود که چیزی به نام تعادل نش رو مطرح کرد و در کاملتر شدن نظریه بازی ها کمک کرد. نظریه بازیها روابط میان انسان ها رو با این پیش فرض بررسی میکنه که انتخاب ها و رفتارهای افراد متاثر از رفتارهای و انتخاب های افراد دیگر هست. روابط انسان ها رو به صورت یک بازی توضیح میده.
تعادل نش کمک زیادی به اقتصاد دان ها کرد.
جان نش برنده جایزه نوبل شد. در حالی که قسمت زیادی از زندگیش رو گرفتار بیماری اسکیزوفرنی بود. بیماری ای که توانایی تشخیص واقعیت رو خی
"چه‌بسا حقیقت این است که تا کسی ندیده‌باشدمان، وجود نداریم؛نمی‌توانیم درست حرف بزنیم، تا وقتی کسی به حرف‌مان گوش بدهد، و در یک کلام،کاملا زنده نیستیم، تا زمانی که دوست داشته بشویم..."آلن دو باتنجستارهایی در باب عشق خب فصل تاپ و شلوارک پوشیدنو خوابیدن زیر پتو وقتی کولر روشنه تموم شد و من از این اتفاق بسی خوشحالم... هوای سرد، نیم بوت و بافت، ابرهای سیاه، برگای زرد، بارون، بارون، بارون... چطور میشه اینروزا رو دوست نداشت؟! حال دلم بده و حس م
بودنشون شبیه وزش یه نسیم خنکه ..شبیه غروبای پاییز وقتی هوا هنوز تاریک روشنه و صدای آرش می‌پیچه تو گوشمون‌.بودنشون شبیه خوردن بستنی تو روز گرم تابستونه..بودنشون آدمو آروم می‌کنه آدمو خوشحال می‌کنه.درست‌تر این‌که نمی‌ذارن غمگین بشی.نمی‌ذارن با خودت روراست نباشی..نمی‌ذارن به خودت دروغ بگی.
می‌دونی یه غمی هست که بعد از بودن آدما میاد سراغت‌، غم از دست دادن.در عین حال که همه‌ خوشحالن اون‌جایی که همه دارن بلند بلند می‌خندن تو ساکت می‌شی
و به پایان رسید این مدرسه:)
دیروز اخرین روز مدرسه ام بود و تموم شد
چقدرم زود تموم شد..مخصوصا این سه سال دبیرستان
حس خنثی بودن دارم..هم ناراحتم و هم احساس گنگ و مبهمی نسبت به آینده ام
ازاینجا به بعد آینده ام مشخص میشه..نمیدونم چیکارکنم واقعا...
دستپاچه ام و دارم کتاب های این دو سه سال رو جمع میکنم و تمام وسیله های بقول مامان اضافیو جمع میکنم
خیلی دلم میخواد که دانشگاه قبول بشم و برم دانشگاه..چون آدمی هستم درس خوندن رو دوست دارم
اما خب بعضی وقتها شر
دانلود آهنگ جدید نشونی از علیرضا پویا به همراه متن از رسانه رز موزیک با بالاترین سرعت و قابلیت پخش آنلاین در قالب mp3.
از بخش آهنگ های علیرضا پویا بازدید کنید.
Download Music Alireza Pouya–Neshooni + Lyrics
بزودی همراه با دمو..
گرفتی خستگیامو با نوازشت بستی دل شکستگیامو
سرد شدم سخت گذشت حوصله کردی شنیدی صدامو
گرفتی خستگیامو با نوازشت بستی دل شکستگیامو سرد شدم سخت گذشت حوصله کردی شنیدی صدامو عشق تو شانسه مث معجزست واسه من خنده خاصت قول بده تا ابد لحظه به لحظه بهم
همیشه آرزوم بیشتر از خوشبختی خودم خوشبختی تو بود
همیشه نگران تو بودم بیشتر از خودم گاهی
از ته دل میخوام خوب باشه حالت، فقط نمیدونم چرا بغض لعنتیم ول کن نیست
توی یک شوک ام شاید هنوز باور نمیکنم داری عروس میشی بلاخره، نمیدونم باید نگران این باشم که ازم دور بشی یا نه ولی زیاد نگران این نیستم
نگرانم نتونی کنارش احساس خوشبختی کنی ولی دلم هم روشنه که میکنی
ضد و نقیض توی وجودم زیاده که همش باهم شده همین بغض
فقط ، فقط ، فقط کاش خوشبخت باشی
میدونم هیچ
پستاى قبلى همه یه بازدید و پنج تا و سه تا... بعد یهو این قبلیه ٢٩ تا! چرا؟
خیلى جالبه که من توى ایران مینویسم و اینهمه IP خارجى! همتون با فیلترشکن میاید؟ چرا؟ منم باید با فیلترشکن بیام وبلاگاتون؟
از رومانى آخه کى میاد وبلاگ من به جز یه فیلترشکن زیبا؟٦٠ درصد اونایى که میان اینجا از کشور دوست و همسایه آمریکان! جل الخالق!
اینکه نوشته سیستم عامل فلان یعنى از کامپیوترشون میان؟ یعنى میرن کامپیوتر رو روشن میکنن واسه دیدن وبلاگ؟ آهان لپ تاپ هم میتونه ب
یک سال دیگه‌هم گذشت و امروز آخرین روزشه.
 
قبل اینکه به ادامه‌ش فکر کنم، به این فکر کردم که احتمالا آخرین روز عمرم، تلخ‌ترین روز زندگیم خواهد بود.
چرا همیشه توی ذهنم آخرین‌ها شاخصه؟ چرا همیشه وقتی توی شرایط آخرین قرار می‌گیرم به فکر استفاده از عبارات "چه حیف"، "چقدر زود گذشت"، "کاش بیشتر حواسم بود"، "چند سال دیگه باید بگذره و .." و ... می‌افتم.
یه لحظه،
جمله قبلی رو بخونین، حتی چرا الآن جمله بالا توی ذهنمه؟
 
بگذریم.
امسال اتفاق نو کم نداشت. یقی
برای دیدن یه دوست نباید از هفته‌ها قبل برنامه‌ریزی کرد که تو کی می‌تونی؟من کی می‌تونم؟ و بعد از این‌که چند بار به خاطر مطابقت نداشتن برنامه‌هاتون نشده همو ببینین در نهایت مجبور بشین یه روز ۴بعدازظهر توی یه کافه‌ی رسمی قرار بذارید..برای دیدن یه دوست نباید از چند ساعت قبل درگیر این بشیم که مرتب‌ترین لباسامون رو بپوشیم و همه‌چیز رو با هم ست کنیم و آخرش یک ربع قبل از قرار سر جایی که باید با یه بسته هدیه منتظر باشیم..من به این نمی‌گم دوستی..
این روزا که میریم دنبال خونه، احساس خواستگارایی بهم دست میده که میرن خونه های مردم، یه نیگا به قد و بالای دختره میندازن، یه نیگا به شیرآلات خونه، یه نیگا به مدرک تحصیلیش، یه نیگا به اتاق خواب و کمدیاش، یه نیگا به وضع مالی پدره و اینکه آیا پسرشونو ساپورت خواهدکرد یا نه، یه نیگا به کابینت‌های آشپزخونه! 
آخر سرم لب و لوچه شون رو کج و کوله میکنن و هیچی نمیخورن، ینی که ما نپسندیدیم!
واقعا نمی‌دونم چی در حکمت خدا نهفته ست، که این اتفاقات برای قضیه
گاهی دلم میخواد برم یجای دور, دلم میخواد همینجوری خیلی ریلکس ادامه بدم ,هیراد ناراحته و من هیچ کاری نمیکنم ,عصبیه و منتظره ازش دلجویی کنم باز هم کاری نمیکنم,حالم خوبه احساس میکنم میتونم به اندازع تمام این سال ها که دختر احساساتی بودم ,بی رحم و قوی باشم,پس به هیراد زنگ نمیزنم ,اسمس نمیدم,جواب اسمس های طلبکارانه اش رو با تاخیر و در حد دو کلمه میدم,خییلی خوب نیست اوضاع ,اما اون شوهرمه ولی من دیگه توانشو ندارم که ضربه بخورم یا گریه کنم پس سوار اتوب
طرف به دلیل چت غیراخلاقی تمام اکانت‌هاش تو برنامه مسدود میشه، با ایمیل اون یکی اکانتش با لحن مظلومانه!! به پشتیبانی پیام میده چرا مسدود شدم من که کاری نکنم. نمیدونه ما تمام متخلفین رو با جزئیات زیر نظر داریم و ادعای دروغ اونها برای ما کاملا روشنه.
 
مورد داریم اکانتش مسدود شده، یه اکانت ناشناس دوم از قبل داشته و ما هم میدونستیم، اما از اونجایی که تخلفش در حدی نبوده که تمام اکانت‌هاش مسدود بشه دیگه پیگیری نکردیم. حالا اسمشو به یه غریبه آشنا ت
صدای منو از خونه میشنوید :)
خونه جایی که وقتی میرسی توش حس کنی تو آرامشی!
یه حس امنیت فوق العاده!
دلم نمبخواد مامان بابام برگردن :(
عمیقا دوس داشتم شرایط اینجوری که هست نباشه
مثلا انققققد با داداشام خوب و دوست بودم که ارزو میکردم هر لحظه پیشم باشن یا مجبورشون میکردم بیان تهران اصن!
یا اصلا تک بچه بودم!
نمیدونم شرایط اگه یه کوچولو فرق میکرد واقعا برام بهشت میشد!شاید برا اینکه زیادی خوشی نباید بزنه زیر دلم اینجوریه!
الان که دارم مینویسم یاده حرف
بعضی وقتا، بعضی از وبلاگ‌نویسا رو دوست داشتم، از نزدیک ببینم. یعنی از متنی که می‌نوشتن، حس میکردم شخصیت جالب و جذابی داشته باشن. یکی از اون وبلاگ‌نویسا آوو کادو نویسنده‌ی وبلاگ اعترافات یک درخت بود. یکی از آهنگ‌هایی که تو یکی از پست‌هاش گذاشته بود و من خیلی خوشم اومده بود آهنگ «اینجا چراغی روشنه» از داریوش بود که یه مدت پیش یه کلیپ واسش درست کرده بودم.
 
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.ت
نفیسه و آیلین : ممنون به خاطر دعوتتون :)من رابطه‌م با روز ها خیلی بهتر از سال هاست.می‌تونم روز ها رو لمس کنم ولی سال ها رو نه.پس به منِ هفت‌هزار و سیصد روز بعد فکر می‌کنم.حقیقتش،تصور کردن منِ یک ماه بعد برام خیلی دشواره،چه برسه به منِ یک سال،ده سال، یا بیست سال بعد تر.احتمالا برای همه همین‌طوره،دلیلشم فقط‌ تغییره.پس دینز داره بر اساس افکار و نظراتِ هزار و سیصد و نود و نه‌ش حرف می‌زنه و نه طرز فکر هزار و چهارصد و نوزده‌ش.که طبیعتا زمین تا آس
سلام.
چرا این‌قدر دیر رسیدی؟ یه ساعت و نیم پیش زنگ زدی.
پیدا کردن آدرس برام سخت بود. پارک رازی رو که رد کردم حواسم نشد خیابون مخصوصم رد کردم. مجبور شدم برم از اون سه‌راهی بعد پل دور بزنم. اونجا هم کیپ تا کیپ ماشین بود. پوستم کنده شد. 
اولین‌بارته؟ 
چطور مگه؟
پس اولین‌بارته. از الان بگم پول این یه ساعت و نیمم پای توئه.
باشه. دفعه بعد یادم باشه پشت در رسیدم زنگ بزنم. خب الان باید چیکار کنم؟
فعلا برو اون اتاقه که لامپش روشنه الان میام.
حله
راستی چیز
بسم رب الشهدا
.
#قسمت_دهم
.
یکم که گذشت سرم رو از رو پاش بلند کردم و خودم رو پرت کردم یه طرف دیگه ی تخت بالشت رو بغل کردم 
_خیلی دوست دارم مامان مهری
_خسته ای بخواب منم میرم
مهری خانوم بلند شد چراغ رو خاموش کرد و رفت بیرون
اصلا دلم نمی خواست بخوابم
نمی دونستم چی کار کنم
فردا صبح اولین کلاس هامون بود
نمی خواستم از ایران برم
خدا آخه چی کار کنم 
یه بار هم شده منو کمک کن 
فقط یه بار
چرا اصلا منو نمیبینی
چرا حتی یه ذره توجه نداری بهم 
می خواستی ولم کنی اص
نفیسه و آیلین : ممنون به خاطر دعوتتون :)من رابطه‌م با روز ها خیلی بهتر از سال هاست.می‌تونم روز ها رو لمس کنم ولی سال ها رو نه.پس به منِ هفت‌هزار و سیصد روز بعد فکر می‌کنم.حقیقتش،تصور کردن منِ یک ماه بعد برام خیلی دشواره،چه برسه به منِ یک سال،ده سال، یا بیست سال بعد تر.احتمالا برای همه همین‌طوره،دلیلشم فقط‌ تغییره.پس دینز داره بر اساس افکار و نظراتِ هزار و سیصد و نود و نه‌ش حرف می‌زنه و نه طرز فکر هزار و چهارصد و نوزده‌ش.که طبیعتا زمین تا آس
دانلود آهنگ اشکان تصدی عشق اول و آخرم 
Download New music Ashkan Tassadi – Eshghe Avalo Akharam
دانلود آهنگ جدید اشکان تصدی به نام عشق اول و آخرم با لینک مستقیم و کیفیت ۳۲۰ و ۱۲۸ از تهران دانلود
ترانه و آهنگ : باران بهرامی   تنظیم : رضا پناهی
متن آهنگ عشق اول و آخرم اشکان تصدی 
میشه بپرسم توی قلبت کسی رو داری یا نه
میشه بدونم چرا این همه خوبی واقعا
واسم مثل روز روشنه که چه حسو حالی توو دل منه
جدیدا این قلب من فقط به عشق تو داره میزنه
 
عشق اول آخرم نمیشه ازت بگذرم
فکر
اول اینو پلی کنین.
گاهی احساس می‌کنم اینقد داده‌های مختلف به ذهنم وارد میشه که در می‌مونم. امروز احساس می‌کنم چندان کار مفیدی نکردم و برای این که این احساس یه کم کمرنگ‌تر بشه گفتم بیام چند خطی درباره خودم بنویسم. دو سه تا مطلب خیلی طولانی نوشتم که بعد دیدم به ریسکش نمی‌ارزه و با اشک و آه فرستادمش تو پستو. خیلی تلخه درست تو اون لحظه‌ای که خودتو آماده می‌کنی تا بگی آخهیشش!، یهو ببینی که همه زحمتت بی‌فایده بوده. البته بی‌فایده هم نبودا،
اول اینو پلی کنین.
گاهی احساس می‌کنم اینقد داده‌های مختلف به ذهنم وارد میشه که از تحلیلشون در می‌مونم. امروز احساس می‌کنم چندان کار مفیدی نکردم و برای این که این احساس یه کم کمرنگ‌تر بشه گفتم بیام چند خطی درباره خودم بنویسم. دو سه تا مطلب خیلی طولانی نوشتم که بعد دیدم به ریسکش نمی‌ارزه و با اشک و آه فرستادمش تو پستو. خیلی تلخه درست تو اون لحظه‌ای که خودتو آماده می‌کنی تا بگی آخهیشش!، یهو ببینی که همه زحمتت بی‌فایده بوده. البته بی‌فای
این هفته نه هفته ی پیش با دو نفر از گذشته دیدار کردم
با سید ع.س و م.م
خب نکته ی عجیب اینکه خیلی از چیزهایی که برای من از 8 سال پیش اتفاق افتاده و هنوز هم در جریانه برای اونها خیلی وقته تموم شده و حتی تو یادشون هم نیست! اما من هنوز درگیرشون هستم و برام تموم نشدن و اینکه یادشون نبود باعث شد دلم نخواد یادآوری کنم. چرا؟ چون شاید از بحث کردن بعدش پرهیز میکردم یا نمیخواستم یه تلخی رو بیارم بالا. یه مقداری هم این سوال که آیا اصلن مهم هست حالا که از یاد طرف
دانلود آهنگ علیرضا پویا نشونی















دانلود آهنگ جدید علیرضا پویا نشونی
مژده
ای دیگر از رسانه پرطرفدار موزیک نیکی دیلی دانلود اهنگ مث خورشیدی هستی و
انگیزه میدی بنام “نشونی” از آرتیست علیرضا نشونی به
همراه متن ترانه و بالاترین کیفیت
Legal download : Artist: Alireza
Pouya – Track: Neshooni With Text And Direct Links And Play
Online Song Quality 320p & 128p & Demo In Nikidaily متن آهنگ نشونی علیرضا پویا گرفتی خستگی
احساس می کنم وظیفه دارم اینجا از تک تک دوستانی که لطف می کنن و برام کامنت میذارن تشکر کنم 
آره 
امشب که مهمونی رفتم خونه خواهرم و اون کاملا از روی احساس وظیفه دوبار اومد کنارم که بار اول رو ازش خواستم بیاد و دقیقا یک دقیقه بعد به بهانه شطرنج‌ آوردن بلند شد و دیگه نیومد 
و بار دوم وقتی متوجه شد تنها تو اتاقم اومد و دقیقا سی ثانیه نشست و پرسید چرا اینجایی؟ بیا شطرنج نگاه کن و اینا و تا اومدم دهن باز کنم مامان مخالفه بلند شد (خواهر کوچیکه با فاطمه
 برخی ازانسان ها  تصور میکنند آبی که برای شستشو مورد استفاده قرار می گیرد  اصلا گندزدایی نشده در حالیکه گندزدایی از خود حذف املاح مهمتراست  آب از بهترین محیطهای رشد انواع و اقسام باکتری ها تک سلولی و چند سلولی و انواع ویروس هاست گند زدایی باید برای آب شستشو و آب آشامیدنی انجام شود . منتها خیلی روشنه ؛ اب آشامیدنی باید با ظرافت و دقت بیشتری گندزدایی شود . این توضیح بسیار مختصری درباره ی تصفیه خانه ی شهری برخی کشورهای پیشرفته بود که آب آشامید
...نمی شد بی این گذشت های کوچک با کسی زندگی کرد.
زندگی خصوصی اشخاص مقدس است. آدم باید رعایت حال دوستانش را بکند.
هر قدر عقاید کسی احمقانه تر باشد، کمتر باید با او به مخالفت پرداخت.
اولین بار بود که میدید چیزی دارد، ولو آنکه آن چیز مشکلی باشد. انگار شخصیتی به او داده باشند.
باگ دسته گل خودش را به آب داده بود. دختره به گریه افتاده بود. اشکهای واقعی که نشان آگاهی بود. این اشکها حاصل بیداری است.
در لبخند این جوانها طعنه هست زیرا نیرومندند و کمرویی هست
شاید موقت !
ماجرا رامبد جوان رو شنیدین ؟! نظرتون چیه ؟!
من اولش خیلی خیلی گارد گرفتم. راستش چند روزی بود اصلا به اینستا سر نزده بودم اما تا باز کردم دیدم مثه اینکه ترند شده! و خداییش خیلی عصبانی شدم ! خیلی! همون طور که بالغ بر 90 درصد مردم اونجور که معلومه چنین احساسی داشتن!
که آقای جوان! شما که هر شب آواز وطن پرستی تون به آسمون هفتم می رسید و امون ما رو با ایران ایرانتون بریده بودین حالا چی شده خودتون زدین زیر حرف خودتون؟! یادتون رفته چطور واسه مرد
دانلود آهنگ رضا صادقی به نام یه چیزی میشه دیگه
20 اسفند 1398 | 7 نظر+142
 
رضا صادقی یه چیزی میشه دیگه
 
دانلود آهنگ جدید رضا صادقی به نام یه چیزی میشه دیگه
Reza Sadeghi - Ye Chizi Mishe Dige
ترانه : رضا شاهین ؛ موزیک : رضا صادقی و اسحاق اسدبیگی ؛ تنظیم : رضا صادقی
+ متن ترانه یه چیزی میشه دیگه از رضا صادقی
همیشه جای شکرش هست / همه چیمون از این که هست
میتونست بدترم باشه / این عشقی که به هم داریم
 
دانلود آهنگ با کیفیت اصلیدانلود آهنگ با کیفیت 128
 متن ترانه رضا صا
یک●چهار تا از شکلات گرونایی که بابا از کیش خریده بود رو کش رفتم. یکی برای خودم و سه تا برای مامان کوچولو و شوهرش!
این روزا بیشتر از قبل حالش بد میشه. فشارش میفته و احساس گرما میکنه. اصلا طاقت کلاس و نشستن نداره. ماشاءالله دخترمونم بزرگ شده و لباسای مامانش تنگ! هم نگران خودش میشم و هم اون فسقلی که نیومده برکت خودش رو جلو جلو آورده.
باهاش قول و قرار گذاشتم که موقع خریدن لباس جینگیلیا حتما بهم خبر بده و باهاش برم ذوق کنم واسه ی اون لباسای کوچیک و ج
سلام
(ببخشید که متن خیلی فضاهای متناقضی داره و هیچ دلچسب نیست)
با عرض پوزش از خوانندۀ وبلاگی که وجود ندارد
جز فردی که در یک روز 43 بار وبلاگم را لود کرد
حتما خیلی دلش گرفته بوده
هه! لود و مرور این وبلاگ مثل تماشای غروب میموند
غروب من بود
"آخر ... وقتی غمگین هستی دوست داری غروب آفتاب را تماشا کنی"
این حرفو در فصل ششم شازده کوچولو گفته بود
بعد از اینکه خلبان فهمید اون تو یه روز 44 بار غروبو تماشا کرده
اعداد خیلی نزدیکی هستن
خوانندۀ من 43 بار وبلاگ رو لو
سلام
(ببخشید که متن خیلی فضاهای متناقضی داره و هیچ دلچسب نیست)
با عرض پوزش از خوانندۀ وبلاگی که وجود ندارد
جز فردی که در یک روز 43 بار وبلاگم را لود کرد
حتما خیلی دلش گرفته بوده
هه! لود و مرور این وبلاگ مثل تماشای غروب میموند
غروب من بود
"آخر ... وقتی غمگین هستی دوست داری غروب آفتاب را تماشا کنی"
این حرفو در فصل ششم شازده کوچولو گفته بود
بعد از اینکه خلبان فهمید اون تو یه روز 44 بار غروبو تماشا کرده
اعداد خیلی نزدیکی هستن
خوانندۀ من 43 بار وبلاگ رو لو
نمیدونم تا چه حد به فال گرفتن و اینا اعتقاد دارید ولی خوب اطلاعاتی که یه فال به آدم میده بعضی اوقات جالبه!!
از خیلی وقت پیش قرار بود بریم پیش یه خانومی که برامون فال بزنه اما خوب جور نمیشد ..تا بالاخره چند روز پیش تصمیم علنی شد و قرار شد بریم ..این خانوم متاسفانه زندگی فقیرانه ای داشت و اصلِ رفتنمون به خاطرِ کمک و جهت سرگرمی بود :)
پروانه خانم به همراه خواهر و مادرِ مریضش تو یه خونه خیییلی کوچیک زندگی میکردن ..مادرش مثل بچه ها درست کنار همین اتاق ک
توی سریال بازی تاج و تخت یه شخصیتی وجود داره به اسم "هودور" (Hodor). هودور، یه معلول ذهنی چاقه که نمیتونه درست حرف بزنه و تنها چیزی که مدام تکرار می کنه این عبارته: "هودور"، "هودور"، "هودور". و به همین خاطره که بهش می گن "هودور"!
کار هودور یه چیزه: حمل اربابش.
توی سریال یه عده ای قصد کشتن ارباب هودورو می کنن. تعقیب و گریز به وجود میاد و هودور در اوج تلاش، اربابشو می رسونه به یه در. هودور، ارباب رو رها می کنه که فرار کنه و خودش محکم پشتِ در میمونه تا دشمنای

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها