نتایج جستجو برای عبارت :

"نون" از الفبای دنیا نمی افته*

خب،
الآن که دارم اینا رو تایپ میکنم، یک پست وبلاگ نیست! بیشتر حال وقتی رو دارم که مجبورم بشینم و پیک نوروزی رو حل کنم!
کریس تماس گرفت و "تکلیف" کرد که حتماً یه چیزی بنویسم.
خب آخه چرا؟! :)
یاد "جان واتسون" می افتم که وقتی دکترش بهش گفته بود اتفاقاتی که برات می افته رو بنویس، جواب داد: "هیچ اتفاقی برای من نمی افته"!
...
تا لایِ پنجره رو باز میکنی بهار با فشار میریزه توی خونه ، یهو نگاهت میکنه باورش نمیشه انقدر منتظرش نبودی ، غمش صدایِ چند تا پرنده میشه ، می افته روی زمین
بهار عین دختریِ که رژ لبشو پر رنگ میکنه و سیاهی زیر چشم هاشو با چند لایه رنگ می پوشونه غمگینه .
یهو نگاه میکنه میبینه منتظرش نبودی و دونه دونه شکوفه ها از رویِ لبش می افته ، میبینه منتظرش نبودی و چنگ میکشه توی آسمون از جای چنگ هاش رعد میزنه بیرون برق میزنه بیرون و خونِ بی رنگش میریزه تو همه کوچ
دوسِت دارم اما از خودم میپرسم چقدر دلم میخواد پسرم شبیه تو باشه؟ تصورش میکنم و خودِ کمالگرام رو میبینم که دلم میخواد یه جنتلمنِ واقعی بار بیارم. از اونا که لباسای شیک میپوشن. همیشه شق و رق راه میرن، کفشاشونو واکس میزنن، براشون مهمه که همیشه بوی ادکلن بدن، آداب معاشرت با خانوما رو بلدن...
بعد یادم می افته انقدر شیک بودن رو نه از من میتونه یاد بگیره نه از تو... تا میام خودمو پشیمون کنم از دوست داشتنت، چشمات که یادم می افته، به خودم میگم: ای بابا...
به گمونم باید یه دفترچه یادداشت برای خودم تهیه کنم تا همیشه همراهم باشه و چیزی که در لحظه تجربه‌اش می‌کنم یا به ذهنم میرسه رو به صورت کلیدواژه ثبت کنم. اصلا نمی‌دونم اون انرژی اولیه رو از کجا آوردم که اینقدر مفصل شروع کردم. شاید به خاطر این بود که قبلش هیچی نگفته بودم و یه سری حرف‌ها تلمبار شده بود. شایدم چون این روزها اتفاق معمولی خاصی برام نمی‌افته تا یادم بمونه که بخوام ثبتش کنم، در صورتی که مطمئنم می‌افته و اون لحظه برام حس خاصی داره. ش
دیشب یک خواب خوب دیدم.. خیلى خوب.. اینقدرى که تو خواب از خوشحالى گریه میکردم.. اینو به محض اینکه بیدار شدم از چشماى خیس و بالش خیس ترم فهمیدم..با لبخند از خواب بیدار شدم اما خیلى دووام نداشت..چند لحظه خوابى که دیده بودم رو تو گیجى مرور کردم و لبخندم ماسید و دلم گرفت..یه خوابایى میبینى و یه رویاهایى سراغت میاد که آرزو میکنى کاش واقعیت داشت اما همین که بهش بیشتر فکر میکنى به این نتیجه میرسى همچین اتفاقى در واقعیت هیچ وقت نمى افته و همچین حقیقتى وجو
 میدونیدچیه؟من فکر میکنم که شکل منتظر بودن آدما با هم فرق داره 
یکی هست که چین می افته توی پیشونیش یکی دیگه هم هست که برق می افته توی چشماش یکی هم مچاله میشه توی خودش
 یکی دیگه میخواد تا پایان انتظار خودشو به خواب بزنه یکی قاه قاه میخنده از سر اجبار ای که به صبر کردن داره
یکی کلافه و مستاصل  ناخن میخوره ، یکی دیگه هم هست که بدنش کرخت میشه ، بی رمق میشه!
 یکی دیگه پر از خشم میشه، یکی هم هست که روزه سکوت میگیره !

شکل منتظر بودن آدما با هم فرق داره
سلام
چرا وقتی کسی قسمت مون نیست، وصله ی ما و خانواده مون نیست مهرش به دل مون می افته؟
این همه آدم رو این کره ی زمین هست، روزانه کلی آدم از جنس مخالف میبینی، حتی خیلی هاشون تلاش میکنن قلبت رو بدست بیارن، اما تو نمی بینی شون، مهرشون به دلت نمی افته. از اون ور یکی رو میبینی و نمیفهمی چرا نسبت بهش کشش داری، چرا اینقدر اون آدم برات مهم شده دلیلش رو نمیفهمی. 
تلاشت رو میکنی که بهش برسی، گاهی حتی این حس دو طرفه است. با خودت میگی میون این همه آدم قطعا اتف
و من یه روز درسمو رها میکنم، برای اینکه زمینه ی تحقیقاتیمو عوض کنم....تا بفهمم چه اتفاقی در کجای آدم ها می افته که اینقدر حق به جانب میشن. چی میشه که در حالی که دست آغشته به عسل آدم تا آرنج تو دهنشونه از لای دندون میگن: بیشتر!
 
#در باب استاد راهنما!
من پشیمونم.. از اینکه زود عصبانى شدم.. آدمیم که وقتى عصبانى میشم. تقریبا میزنم زیر همه چیز و این بده.. نه اینکه آدمها برام ارزش نداشته باشن..اصلا اینطور نیست ولى تو اون لحظه فقط دنبال یه راهى براى آروم شدنم هستم.. وقتى احساس ناراحتى میکنم و میدونم که طرف مقابلم هم این رو میدونه، انتظار دارم همون موقع باهم صحبت کنیم و مشکل رو برطرف کنیم.. وقتى اینجو پیش نمیره، من خودم باید یکجورى حال خودم رو خوب کنم و احساس میکنم این اتفاق وقتى مى افته که بى تفاوت
خونه یکی از افراد فامیل امشب مهمانی بودیم
یکی از کوچولوهای فامیل هم اونجا بود
و مجسمه پلاستیکی یا گچی دستش بود که باهاش بازی می کرد
بخاطر بی دقتی مجسمه از دستش افتاد و دو تکه شد
عکس العمل بچه و فامیل ها جالب بود
مادرش گفت: اشکالی نداره پیش می اد
پدرش گفت: اشکال داره بچه خوبی باش
مادربزرگش: توروخدا دعواش نکنین بچه مو
پدربزرگش: چیزی نشد حالا با چسب درستش می کنیم
و فامیل های دیگه با نظر های دیگه
بچه به همه شون گوش کرد
و منم داشتم فقط گوش می کردم
اون
مگه میشه 6 سال هروز یه کاری را انجام بدی بعدم یادت بره؟
بله میشه بعد 6 سال صبح وقتی از خواب پاشدم نتونستم پین کد گوشیما وارد کنم وسوخت تا الانم یادم نیمده چه عددی بود!!
خوبه هر زمانی میام با ترسم بجنگم ومخفیش کنم یه اتفاق تازه ای می افته که بیشتر می ترسم
حس و حال نوشتن ندارم انگار
البته هیچ اتفاق هیجان انگیزی هم نمی افته
منظورم هیجان مثبته
و گرنه روی ویبره هستیم کما فی السابق!
( آقا من از این اصطلاح متنفرم.. چرا آنقدر استفاده میشه؟؟
ی روز باید از لیستم براتون بگم)
اومدم چند خط بنویسم 
ادامه مطلب
آدم زندگیش آمیخته با خُسرانه .. این رو هر لحظه میشه فهم کرد .. هر لحظه آدمی داره به تاراج میره .. این تجارت ها، آنیْ اتفاق می افته .. و از دست می دی .. 
 
 
خدایا چقدر دستم خالیه .. و چقدر چوب حراج زدم به خودم!!!
یا جَبّار .. 
برای من جبرااااااانی به اندازه تا روز برانگیخته شدنم کن .. 
اینقدر وضع حالم خوب نیست ..
و این کمردرد که خوب نمیشه 
گاهی به اطراف مهره ها می‌ریزه که باعث میشه ترس ازدیسک بیادسراغم 
نسخه ای که دیروزازمتخصص گرفتم امانرفتم داروخونه 
و من همچنان درد دارم 
و حالا 
امشب 
نمازمو نشسته خوندم 
و قهر و دعوا مثل همیشه در آغاز روزهای بیکاریم! 
همممممیییییشه همین اتفاق می‌افته 
همیشه ی همیشه ی همیشه!
آدم باید بدونه کجا باید راهی که داره می ره رو ول کنه. از اون مهم تر آدم باید بتونه راهی که داره می ره رو ول کنه. وگرنه می افته تو دور باطلی که خلاصی ازش سخته و طاقت فرسا. آدم باید جرئت داشته باشه برای رها کردن راه اشتباه در نیمه ی راه. وصال همیشه ممکن نیست. 
چطور شد که هیچوقت از آینده نمیترسیدیم
دلیل این حس که توی بیشتر ما هست چیه؟ چرا از چیزی که توی آینده بیشتر از چند سال بخواد اتفاق بیوفته نمیترسیم؟
یا چرا فکر میکنیم اگر دوره اتفاق هم نمی افته
یا اگر میوفته برای ما نمی افته
این نترس بودن و بی احتیاطی رو از کجا آوردیم که همیشه باعث میشه کارهای خطرناک و مرگبار بکنیم و ککمون نگزه
دیشب که یه نگاهی به دنبال‌کننده‌های وبلاگم انداختم، دیدم تقریبا نسبت آقایون به خانوما ۵۰-۵۰ هست. البته از لحاظ کیفی، به گمانم خانوم‌ها بیشتر این وبلاگ رو می‌خونند.
اما الان می‌خوام یه نظر‌سنجی بذارم که آقایون باید نظر بدن.
نظرات رو هم تا وقتی همه نظر ندن، تایید نمی‌کنم که جواب همدیگه رو نبینید و از روی دست هم تقلب نکنید! انتظار هم دارم که لااقل یه جواب ساده بدید... آهای آقایون دنبال‌کننده!!! خیلی ممنون میشم همکاری کنید!
خب! دو تا سوال هست.
گفت بردم صافکاری ماشینم رو نشون دادم. سیصد و ده تومن میشه هزینه ش. 
گفتم آقا حالا هرچی که صافکار میگه که نباید بگید چشم.گوشه های قیمت رو بسابید؛ از اول و اخرش یه مبلغی تخفیف بگیرید...
گفت شما انگار خیلی راهتون به صافکاری می افته خانوم! 
گفتم طعنه تون رو نشنیده میگیرم.
تا آخر مکالمه خنده ش قطع نشد و الان دارم از حرص منفجر میشم.
اگر میخوای در تمام زندگیت موفق باشی،اگر میخوای به هر چیزی ک دوست داری برسی‌و اگر یه تکیه گاه محکممیخوای سیمتو با خدا قطع نکن و فقط از خودشبخواه و تلاش کن بدون تلاش هیچ اتفاقی نمی افتهبرای موفقیت در کنکور ،پیدا کردن شغل،داشتنیه زندگی سرشار از انرژی مثبت و عشقو محبت فقط از خدا کمک بخواهخدایا بابت همه چی ازت ممنونم
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود
واسه آرزوهای ناگفتنیت 
واسه اوناییکه هیچ کسى ازشون خبر نداره،
واسه "التماس دعا" هاىِ از ته دلت که خجالت کشیدى بگى ولى خدا شنیدتشون 
واسه تمام اینها هم که شده میخوام بگم ، نگران نباش
مطمئن باش بهترینش برات اتفاق می افته❤️
بعضی وقتا یه اتفاقایی می‌افته که بعدش دیگه هیچی مثل قبل نمیشه...
مثل یه گسل بزرگ بعد از زلزله. مثل سوختن یه جنگل، مثل شکستن یه سد و سیلی که هست و نیست آدمی را با خودش ببره. این وقتا به خودت میای و میبینی هیچی برات نمونده الا یه احساس سوزش شدید توی قفسه سینه‌ت، احساسی مثل جای دشنه در قلب، اون هم از عزیزترین کس.
اینجور وقتا کمر آدم می‌شکنه دیگه نمیتونه رو پاش وایسه. 
دنیای عینکی ها هم دنیای عجیبیه. به خودت میگی دنیا از پشت عینک واقعی نیست بدار عینکم رو بردارم ببینم دنیای واقعی چه شکلیه .عینکتو برمی داری هیچی نمی بینی. چشماتو عمل می کنی که دیگه  عینک نزنی ، یه روز گذرت به عینکت می افته و می فهمی که دیگه باهاش نمی بینی.
عینک های گرد، عینک های هری پاتری مرا دلتنگ عینک میکند.
نمیدونم کجایی و در چه حال ... چون اصلن مهم نبوده و نیست و نخواهد بود  برام  ....
ولی بعضی وقتا یه اتفاق هایی تو زندگیم می افته که نمیدونم چرا فکر میکنم از دعاهای توئه!!!
 اما بعد میگم ...:. خدایا مگه میشه ؟ باید خواسته دو طرفه باشه که جواب بده یا نه ؟ 
و بعد باز بخاطر نوع دعای خودم شک میکنم .... شک نه وحشت میکنم .... 
 
نه دلم میخواد بدونم .... !!!
نه دلم میخواد ندونم.... !!
فقط میترسم و از این حال سوالی خودم متنفرم 
اما فقط از خدا از ته ته ته دلم میخوام که دیگه دع
امروز یه عالمه گریه کردم و تصمیم گرفتم آرامبخش هم نخورم و خودم آروم شم 
بنیامین سر ظهر پیام داد جواب دادم حالم بده،  بنده خدا زنگ زد با شنیدن صداش بغضم ترکید و براش گفتم و از حرف عموم گفتم  بشکن میزد میگفت چ خوب شد که دزدیدمت اینا سوختن و خدای حاشیه س وقتی من ناراحتم حاشیه میره که من فراموش کنم و بخندم...چون گاهی با گریه من اونم به گریه می افته ، کلا پدر پسر مردم رو درآوردم....
میدونستم آدمها وقتی بالا و بالاتر میرن، این اتفاق می افته. اینکه هرچیزی که به دنبالش بودن رو رها میکنن و به دنبال هدف بالاتر میرن.. و درست همون وقت که اون چیزِ قبلی رو رها کردن، دنیا دست از خساست میکشه و اون چیز رو به پاشون میریزه... اما اونا دیگه اون چیزو نمیخوان... چیز دیگه ای رو میخوان... و همینطوری میشه که همه چیز رو رها میکنن و اوج میگیرن...
ادامه مطلب
دیشب که یه نگاهی به دنبال‌کننده‌های وبلاگم انداختم، دیدم تقریبا نسبت آقایون به خانوما ۵۰-۵۰ هست. البته از لحاظ کیفی، به گمانم خانوم‌ها بیشتر این وبلاگ رو می‌خونند.
اما الان می‌خوام یه نظر‌سنجی بذارم که آقایون باید نظر بدن.
نظرات رو هم تا وقتی همه نظر ندن، تایید نمی‌کنم که جواب همدیگه رو نبینید و از روی دست هم تقلب نکنید! انتظار هم دارم که لااقل یه جواب ساده بدید... آهای آقایون دنبال‌کننده!!! خیلی ممنون میشم همکاری کنید!
خب! دو تا سوال هست.
دیشب که یه نگاهی به دنبال‌کننده‌های وبلاگم انداختم، دیدم تقریبا نسبت آقایون به خانوما ۵۰-۵۰ هست. البته از لحاظ کیفی، به گمانم خانوم‌ها بیشتر این وبلاگ رو می‌خونند.
اما الان می‌خوام یه نظر‌سنجی بذارم که آقایون باید نظر بدن.
نظرات رو هم تا وقتی همه نظر ندن، تایید نمی‌کنم که جواب همدیگه رو نبینید و از روی دست هم تقلب نکنید! انتظار هم دارم که لااقل یه جواب ساده بدید... آهای آقایون دنبال‌کننده!!! خیلی ممنون میشم همکاری کنید!
خب! دو تا سوال هست.
خیال
وهم
تَصَوّر
زینت داده شده ها
زهَق الباطل شدن! که نابود شدنی هست ..
 
حقیقت
واقعیت
حق
اطمینان
آرامش
یقین
ایمان
 
 
در  خیییلی از قسمت های زندگی، در حقیقت داریم براساس ساخته های ذهنِ به بلوغ نرسیده و ساخته های نفس و شیطان عملمون رو تنظیم می کنیم 
رشد عقلی انسان زمانی اتفاق می افته که با تمام توان، خودش رو از گناه دور می کنه، و با حضور خدا در زندگیش، تمام باطل ها و غیر واقعیت ها رو با دست گذاشتن توی دست خدا نیست می کنه ..
از لحظه ای که خبرداده اند پسرک از دوچرخه پرت شده پایین تا امروز چند روز میگذرد ؟ پسرک هنوز روی تخت بیمارستان است و من هنوز احساس میکنم در یکی از سریال های آبکی صدا و سیما گیرافتادم  و اینقدر سناریو اش آبکی ست که دکتر ها مثل همه ی دکتر های سینمایی میگویند فقط معجزه 
میشود برای پسرکمان دعا کنید؟ خواهش میکنم :( 
+میترسم خیلی زیاد سین اگه چیزی برای داداشش اتفاق بی افته دووم نمیاره
وقتی برای اولین بار میری سر کلاس تا با دانشگاه آشنا بشی اولین چیزی که برات اتفاق می افته و تقریبا تا دو هفته هم ادامه داره شوک ورود به مکان جدید هست. دقیقاً نمیدونی قراره چه کاری انجام بدی و برای همین فرصت اولیه رو از دست میدی تا ممکنه حتی از بقیه عقب بیفتی. اگر خوابگاهی باشی ممکنه این عوارض تا آخر ترم یک برات ادامه پیدا کنه. بگذریم...
ادامه مطلب
بدترین نوع شکست و به عبارتی تنها نوع شکست، شکست از خوده و در اعتیاد، این شکست هر روز تکرار می‌شه؛ باختن هر روزه به خود. اعتیاد تحقیر کننده‌‌ترین چیزیه که یک نفر می‌تونه دچارش بشه. در اعتیاد، تأکید زیادی وجود داره روی ناچیز بودن و ضعیف بودن تو. در واقع تو با هر شکست، این پیام رو از همه‌ی دنیا دریافت می‌کنی، بدتر از همه اینه که خودت داری به شکل ناگواری این پیام رو به خودت تزریق می‌کنی. این شکستی نیست که دیگران ببینند، این باخت در خلوت ذهن تو
یک نقطه ای دقیقا هست که شروع میشود به سفید شدن. به شکستن. و به طرز چشمگیری همه تو را می بینند و می گویند حیف. و تو نمی توانی بدون بغض توضیح دهی که این سان شکستن از پس رنج هزاره هاست! نمی توانی بگویی بیست سال گذشته چگونه گذشت. نمی توانی بنویسی که گرچه دستت خالی است، ولی تنت چه سان خسته ست. مثل آن ها که سال ها تنها در معدنی دورافتاده ای در اعماق، زمین را می درند، در انزوا. و مطلقا به هیچ نمی رسند. با روی سیاه و موی سپید باز میگردند انگار. چند روز پیش به
این ولعم برای خوندن کتابا داره می‌ترسوندم. 
هی نگاهم می‌افته به کتابای جدیدم که روی میزن و حس می‌کنم دلم می‌خواد هیچ کاری نکنم و فقط بشینم بخونمشون. از اون طرف انگار تازه یادمون اومده که سال داره تموم می‌شه و با دوری و عین داریم با سرعت کتابامونو باهم جابجا می‌کنیم که چیز خوبی نداشته باشیم که بقیه نخونده باشن. 
حالا این وسط این حقیقت که باید برم مدرسه رو مخمه. یعنی چی، تو اون زمانی که تو مدرسه تلف می‌کنم_یعنی زمانی که تو کلاسم، نه زنگای تف
باید آدم خلیفه الله بشه تا نزاع های بیخودی تمام بشه.
زن اینطور و زن اونطور و... 
چه همه مسأله رو باید به اثبات برسونیم تا جامعه از راه دیگری غیر از خلیفه الله شدن و مومن شدن به آیات خدا، قانع بشه که بعضی از رفتارهایی که با زن می کنه غلطه.
بعضی اتفاقایی که داره می افته درباره ی زن و خانواده، از روی غلط اندیشیدن و غلط بودن شخصیت های آدم هاست...
فکرشو بکن...
کسانی که اونقدر جوهره ی انصاف و عبدالله بودن ندارن رو با چه استدلال فلسفی و منطقی و علمی ای می خ
به هر حال یه علتی داره دیگه، اتفاق که تخمی تخمی نمی‌افته احمد جان. چیزایی که دوست داری رو پیش خودت نگه دار، مثل یه گنج ازشون محافظت کن، چیزایی رو هم که بدت میاد، یه مدت پیش خودت نگه‌ دار تابشون بیار، تموم که شدن، بعدش دفنشون کن کان لم یکن. احمد زندگی که ساده نیست تو ساده می‌خوای گذر داشته باشه، زندگی یه طوریه، یه طور غیرقابل توضیح، غیر قابل توصیف، حتی غیرقابل قضاوت. این آخری مهمه‌ها احمد.
-ولی تو می‌دونی زندگی بی‌ شیفتگی گذر داره یا نه؟ بی ش
یکی از ناشرین کتاب در صفحه ی اینستاگرامش، از لغو مجوز کتاب پرفروشش بعد از چاپ بیستم اون خبر داده بود. امروز هم مطلبی نوشته بود درباره ی لغو مجوزهای قبلی که برای چندتایی از کتاب های دیگه اتفاق افتاده. مثلا یکی بعد از چاپ چهارم و دیگری بعد از ...
برای من تنها تصویری که توی ذهنم تداعی میشه، پرنده ای هست که از زمین کنده شده و اوج گرفته و همه از دیدنش در پهنه آسمون لذت می برند. اما یکهو یک آدم حسود ترسو پیدا می شه، گلوله ای توی تفنگش میگذاره و شلیک می ک
مادرتو ندیدن سرتو می بریدنروی سینه ات پرید و روی سینه ات دویدندستاش میلرزه خنجر می افتهبا صورت رو خاک مادر می افتهدوباره خنجرو به روی حنجرت گرفتسرت رو که برید روبه رو خواهرت گرفتوای وای وای حسین ای حسین وای حسین وایاومده مادر تو این دم اخر توبا معجرش ببنده چند تا زخم سر تواز بالای تل زینب میبینهقاتل با بالای سینه ات میشینهوالشمر جالسٌ سینه با ساق پا شکستبه تو لگد زد و کمر مرتضی شکستپهلوی مادرت دوباره بی هوا شکستوای وای وای حسین وای حسین وای
 امروزه یکی از تاپیک های داغ تکنولوژی بحث زیبا و شیرین طراحی وب و توسعه وب می باشد که میشه گفت بیشترین مشتری برای یادگیری را در تکنولوژی ها روز دنیا دارد و خیلی ها با هزاران امید سعی میکنند که از آموزش های موجود در سطح اینترنت استفاده کنند تا بتونن به یه طراح یا توسعه دهنده موفق وب تبدیل بشن و متاسفانه این اتفاق براشون نمی افته .
اما به نظر شما چرا ؟‌
این سوالیه که قراره با هم در پست های بعدی بررسی کنیم و سعی کنیم راه حلی برای این مشکل پیدا کنی
سلام 
من دختری ۲۴ ساله ام، از بچگی حالم از چهره ی خودم بهم میخورد و همیشه به زیبایی بقیه حسودیم میشد و این حس الان هم با منه، من از بچگی مجبور به پوشیدن چادر بودم، حتی قبل از سن تکلیف، به خاطر تعصب حال بهم زن خانواده مادریم، (به حجاب اعتقاد دارم اما چادر حالم رو بهم میزنه) و همچنین اجازه دست زدن به صورتم رو ندارم و همچنین آرایش کردن، پس چه جوری باید قیافه ام تغییر کنه و مورد پسندم بشه، حتی به خاطر وجود چادر نمیتونم یه لباسی که بهم بیاد بپوشم.
دو
تو فولکلور آذربایجان قصه ای هست به اسم «موصطافا جان» که میشه همون «مصطفی جان» خودتون :دی
محور اصلی داستان، ساده لوحی و خنگول بازیای زن موصطافا جان هست
کل داستان بسیار طولانی بوده و در این مُقال نمی گنجد
ولی...
در یکی از این خنگول بازیا صبر موصطافا جان لبریز میشه و بانو رو دعوا میکنه
بانو هم قهر میکنه و میزنه بیرون. بارون میومده و میره تو  ی خرابه پناه می گیره
کاری نداریم چه کش و قوس ها و کشمکش هایی اتفاق می افته (با لحن هادی کاظمی تو ویلای من:)) )
می‌دونی شاید یه روز یه فیلم درباره لکنت کردن ساختم. یه فیلم از این که اون لحظه چه اتفاقی داره می‌افته  و غیر بازیگر نقش اصلی، نقش پرده سینما رو هم توی فیلم بازی کنی و بتونی چهره کسایی که رو به روشون قرار داری، چهره تماشاگرا رو ببینی. دیدن چهره آدمایی که لکنت کردن‌ت رو می‌بینن خیلی دردناکه و تا مدت‌ها حالت رو می‌گیره، شاید تموم طول مهمونی، شاید تمام طول شب.
دیدن این فیلم قطعا حس خوبی نخواهد داشت، پس تماشای اون رو به هیچ رده سنی‌ای توصیه نمی
آفتابگردون هارو توی گلدون روی میز مرتب کردم و خودم رو پرت کردم رو کاناپه بغض داشت خفم میکرد و من قلبم شکسته بود تا دیروز تقلای بیهوده ای داشتم تا همه چیز رو درجای درست خودش قرار بدم و تلاش میکردم تا جایگاه خودم رو پیدا کنم ولی از همون دیروز دیگه برام مهم نیست چه اتفاقی می افته دیگه برام مهم نیست دیگه برام مهم نیست دیگه برام مهم نیست 
و فقط امیدوارم دیگه فردایی درکار نباشه تا بلند شم .
وقتی که با وجود عشق. اما عاقلانه انتخاب میکنی.این فیلم شروع چندان جذابی نداره. اما مسیر خوبی طی میکنه به تدریج.همه چیز خوبه ولی همش نگرانی که الانه ک همه چیز بهم بخوره یا یه اتفاق بد بیفتهشاید برای اینکه اطمینان نداری چیزای خوب و خوشحال کننده همیشگی باشه.چیزای خوب زندگی همیشه تموم میشههمیشه منتظری یه جا یه روزی خراب بشه؛ تموم بشه.میبینی که تموم میشه.........................................هرکدوم ی مسیرو میرن جاده ها در نهایت دوباره بهم میرسنمیبینی که بقیه اد
بدبینی ممکنه به خاطر تجربیات منفی که اطرافمون اتفاق می افته باشه چه آقایون چه خانم ها؛ ممکنه به خاطر وسواس عملی باشه؛ احتیاط شرط عقله اما با بد بینی فرق می کنه... آدم بد بین از تحقیق ترس و واهمه داره؛ با تحقیقات سطحی به سرعت نتیجه گیری منفی می کنه و منتظر تحقیق بیشتر نمی مونه  اما آدم محتاط طوری تحقیق می کنه که اولا جمع بندی کنه و دوما به طرف مقابلش (آقا یا خانم) بر نخوره_جالبه قدیمیا به یه چیز اعتقاد دارن
ادامه مطلب
در مورد عکسی که انتهای این مطلب هست :))دوباره رکورد زدیم ^_^
مقدار قابل قبولی از پارچ آب خالی شد بعدش :/  ( ریخت در واقع :)) ) 
کلا هم طبق حتی همین پست قبلی , واقعا این کاری نیست که به خودم نسبتش بدم :))
هر دفعه که اینجور اتفاقی می افته , هی به این فکر می کنم که از یه سریا باید تشکر کنم ... :)) و بدیهی ترینشون (برای من) اصلا بدیهی نیست :))
یعنی واقعا باید تشکر کرد ... باشد که واقعا تشکر کنیم :))
یادی هم کنیم از استاد فامیل دور که می گن :‌ که با این در اگر دربند درمان
دیدید یه اتفاق‌هایی در زندگی آدم می‌افته که بعدش تو دیگه اون آدم قبلی نیستی؟ یعنی خورشید همان خورشید است و زمین همان قدر گرد است، ولی یک چیزی درون تو تغییر کرده که خورشید رو یه طور دیگه می‌بینی و زمین رو طور دیگه...
انگار این چند روز برزخی گذشته یک چیزی رو درون من تکان داده، نگاهم به هویت، وطن، دوست، تنهایی، ارتباط و صمیمیت کلا دگرگون شده، حالا نشستم سر خرابه‌هایش به مویه...
امروز 98/08/01 سعی کردم حال خودمو خوب نگه دارم حتی با خودم لبخند زدم توراه ی درخت انار دیدم ازش عکس انداختمو گفتم اوکی این هدیه من از طرف تو اما خودت میدونی من منتظرم خبرای خوبم میدونم که اتفاقای خوبی توراه است میدونم که اون اتفاق خوبه  می افته ومن منتظرم.
اما از کار که رسیدم خونه هنوز همون حس بد دیشب داشتم  حوصلشونوندارم دوست دارم بیشتر تو حال خودم باشم
یه همکار داریم شیفتای ۲۴ ساعته وایمیسته (نه همیشه البته)، بعد فرداشم تازه پا می‌شه می‌ره سر کار دومش (کارای ساختمونی انجام می‌ده). بعد چند روز پیش گوشیش رو اتفاقی دیدم، از این گوشیای قدیمی دکمه‌ای بود که تازه نوشته‌های روی دکمه‌هاشم کلا محو شده بودن:)واقعا شدت تلاش و پرکاری این آدم و قناعتش برام جالبه. تجسم اون حدیثه که کار کردن مرد برای کسب رزق و‌ روزی خونواده رو مصداق جهاد می‌دونه. واقعا آدم می‌بینتشون یاد جهادگرا می‌افته^_^
+ ایشون با
* وقتی آتیش می افته به زندگیم و به خدا میگم خدایا چرا با من این کارو می کنی ... و مداح می خونه : " أتسلّط النار علی وجوه خرت لعظمتک ساجدة " ( آیا آتش را بر چهره هایی که در برابر عظمتت به سجده افتاده اند مسلط می گردانی ؟ ) . اون وقته که می فهمم نباید تقصیرا رو بندازم گردن خدا ...
** خیلی توی زندگیم این تلاشِ خدا رو دیدم که سعی می کنه این آیه رو هر چه بیشتر بهم تفهیم کنه : " لکی لا تاسوا علی ما فاتکم و لا تفرحوا بما آتاکم ... " ( تا به خاطر آنچه از دست دادید ناراحت
 _عاقا یکی بیاد به من آموزش بده چطور میشه مرغ (زرشک پلو با مرغ) پخت !!://
نه اینکه نتونم بپزم ولی نمیدونم چرا بی مزه میشه همیشهههههه
_یه اکواریوم دیگه به خونه اضافه کردم(از این ماهی کوچولو  موچولوهاخریدم )اونقده خوشگلن (نمیشه عکس گرفت تصویر خودم داخل شیشه  اکواریوم می افته )
علت علاقم به ماهیا رو هم نمیدونم. روزی نیم ساعت میشینم روبروی ماهیا و نگاشون می کنم :))
_ تلفظ اسمارتیز چقد سخته :(
اسمارتیس 
ازمارتیز
اسمارتیسم 
چند روز پیش ابروم رفت،نمی تون
دل ما اگه گلهای خوش بو داشته باشه به خودی خود فرشته های خدا (زنبور های عسل زیبا) رو به طرف ما میاره و نتیجه اش هم عسل های خوبی میشه که برای ما درست میشه.
اما اگه پلیدی و آلودگی کینه و بدی در دلمون باشه خود به خود  مگس های شیطانی میان دنبال بوی بد اون آلودگی و نتیجه اون میشه رفتن دنبال وسوسه های مکرر شیطانی که خودمون موجب اومدن اونها شره بودیم اما بعدا دیگه اختیار می افته دست شیطان که هر کجا بخواد ما رو میبره چون خودمون با ضعفمون دعوتشون کرده بودی
مادری که نتونه به در و دیوار و هوا و فضای خونه بوی بهشت بده
مادری نکرده
مادری که نتونسته باشه خودش رو رشد بده مادری نکرده برای نسل بعد خودش
 
همیشه جنایتکارای بزرگ
خیانت کنندگان به نسل بشریت
و ضایع کنندگان حقوق بندگان خدا
و آغاز گر یک نسل کشی تمام عیار
 
سازندگان بمب اتم
یا استعمار گران و استثمار گران معروفی که می شناسیم نیستن
گاهی، و البته اغلب،
این حجم بزرگ جنایت در گوشه ای کوچک و دور از نگاه رسانه
در دامن زنی اتفاق می افته، که نتونسته «زن»
ما مردمان خاورمیانه‌ایم
بعضی‌هایمان در جنگ کشته می‌شویم
بعضی در زندان
بعضی‌هایمان در جاده می‌میریم
بعضی در دریا
حتی بلندترین کوه‌ها هم
انتقام تنهایی‌شان را از ما می‌گیرند
چرا که ما
شغل‌مان "مُردن" است
حمیدرضا_ابک 
وقتی از ایران خارج میشی، وقتی از خاورمیانه دور میشی یه سوال شب و روز مثل خوره به جونت می افته که چرا شغل ما "مردن" هست و شغل مردم اینجا "زندگی"؟! چرا دنیای اینها شبیه آخرت وعده داده شده به ماست؟
قلبم درد میکنه! و تنها نکته ای که
سلام بچه ها  همه  ماگیر این بیماری کرونا شدیم که متاسفانه عزیزانی از دست داده ایم و داریم این روند بدتر میکنیم بیایید  20 روز فقط 20 روز  رعایت کنیم تو خونه بمونیم  الکی بیرون نریم   سلمونی نریم باشگاه نریم گیم نت نریم  بعضیا سیس بیخیالی گرفتن ن اتفاقی نمی افته اره شاید برای خودت نیافته ولی وقتی باعث انتقال بشه  حق الناس گردنته وجون دیگران تو به خطر انداخته ای بیایید تو خونه بمونیم و با قیم بگذرونیم  منم چند روز ایند چندین بازی  pc  و موبایل م
بسم الله الرحمن الرحیماللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهمسلام دوستانانسان یک موجود دو وجهی هست، یک جسم و یک روح، تنها در صورتی میتونیم بگیم که دین و آیین ما کامل هست که هر دو وجه زندگی انسان با عمل به دستورات دین کامل بشه، اگر اسلام تنها به روح توجه داشت و براش مهم نبود که چه اتفاقی برای جسم می‌افته پس میشد مسیحیت تحریف شده ای که الان هست با کمی تفاوت در رسومات مذهبی...زیاد نمیخوام کش بدم این بحث رو که همه میدونیم... همه میدونن که اصولا مذهب
همیشه فکر می کردم کیشیک تو بیمارستان وحشتناکه تا اینکه بالاخره زمانش رسید
البته یه کشیک تمرینی خودخواسته بود اما خوب بود
حداقل از چیزی که تو فیلم ها می دیدم که یهو یکی حالش بد می شه یه دفعه اتفاق های بد می افته و تو دستپاچه می شی خبری نبود
کاش همیشه همه حالشون خوب باشه و ما بیکار
والاااااا
خیلی دوستتون دارم 
خوش باشید
#راحیل
#میفرماد:ملت عشق از همه دین‌ها جداستعاشقان را ملت و مذهب خداست.با این که شاید کلیات داستان شمس و مولانا رو بدونید و حتی خیلی از جزئیاتی که توی داستان اتفاق می‌افته رو قبلا به صورت حکایاتی جدا از هم شنیده باشید اما باز هم داستانی پرکشش و جذاب پیش روی شماست. اطلاعات یه نویسنده فرانسوی از عرفان اسلامی و از تاریخ اسلام متعجب‌کننده‌ست. حتما توصیه می‌کنم که #ملت_عشق رو بخونید. اما توصیه نمی‌کنم که درهای فکر و دلتون رو به روش باز کنید چون فهم ای
امشب صفحه ورد رو که باز کردم ناخودآگاه نگاهم افتاد به تاریخ و خیره شدم بهش.بیست و دوم دی ماه ۹۸؟ الان دقیقا کجای تاریخ هستیم؟چه اتفاقاتی داره می افته؟چی شد که به اینجا رسیدیم؟در حالی دارم به این موضوع فک میکنم که مغزم دیگه قدرت تجزیه و تحلیلش رو از دست داده.حقیقتا دیگه نمیفهمی کی راست میگه و کی دروغ.حق و حقیقت معنای واقعی خودش رو از دست داده.حوادث اتفاق می افتند و آدم ها می میرند و ما فقط با بهت نشستیم به تماشا.نشستیم و به خاک سیاه نشستن وطن رو
یک هفتس که من منتظرم کتابام برسه و اداره پست رو بیچاره کردم به حدی که تا زنگ میزنم میگم خانوم فلانی ام میگه دخترم یکم صبر داشته باش میاد بالاخره دیگه شما جوونا چرا اینقدر هولین :| 
امروز درحال پیگیری سفارش بودم که گفت خانوم فلانی پسرتونم نیم ساعت پیش زنگ زده بودن من خدمتشون عرض کردم متاسفانه بسته شما با یکم تاخیر فرستاده شده 
منم نه گذاشتم نه برداشتم گفتم اخه اینا کتابای کنکورشه بقیه ی منابع رو زده فقط لنگ این چهارتاست میترسم عقب بی افته پسر
جدا شمایی که متاهل هستی چجور بیس چاری وجود همسرت رو تحمل میکنی؟
عاخه فکر کن وقتایی که ازش دلخوری کمِ کم باس چهار پنج ساعت تنها باشی تا باخودت حلش کنی،اونوقت هی چشمت به چشمش می افته‍♀️
یا اصلا اون وقتایی که حوصله عالم و ادم که پیشکش حتی حوصله خودت رو هم نداری،چطور وجودش کنارت تحمل میکنی؟
اصلا اون وقتای تنهایی دلچسبت چی؟مفتی اونا رو هم از دست میدی :|
خلاصه که از این زاویه تاهل خیلی سخته،همین زاویه ایی که انگار یکی با چسب دوقلو میچسبونن بهت :|
پ
یه نفر اگه به شما دروغ بگه ،شما چیکار چی کار می کنید؟
۱_میگید چرا دروغ گفتی ؟(توضیح و دلیل می خواهید )
۲_سکوت می کنید و به روش نمیارین 
یا .....
صادقانه جواب بدین. بحث مصلحتی و پیچوندن و.... اینا رو بزارین کنار 
 
+نه اینکه کسی که به من دروغ گفته برام مهم باشه،اصلا برام مهم نیست 
 اعتمادمو نسبت به اون فرد از دست میدم و همیشه فکر می کنم دروغ میگه 
کم کم از چشمم می افته 
 
 
 
 
خب امروز اولین ضربه خورد بهم.
گفتمان قبول نشدم.برای مصاحبه.
به مامان گفتم و تسکین بود برام حرفاش ، با بغض از پیش مامان رفتم تو اتاق و گریه کردم‌. 
سمانه با حرفش خیلی ناراحتم کرد ، مزجی درک نکرد ، و فقط مهدیس بود که من رو فهمید. و کمکم کرد ، گفت برو با کاشفی فرد صحبت کن.شاید بتونه کمکت کنه
انقده میترسم از اینکه بازم محبتم رو نثار کسایی بکنم که یه ذره هوامو ندارن‌...اصلا نمیتونم...
ولی این ضربه مهلک دقیقا از جای همیشگی خورد ،همونجایی که  امسال به خو
خب امروز اولین ضربه خورد بهم.
گفتمان قبول نشدم.برای مصاحبه.
به مامان گفتم و تسکین بود برام حرفاش ، با بغض از پیش مامان رفتم تو اتاق و گریه کردم‌. 
سمانه با حرفش خیلی ناراحتم کرد ، مزجی درک نکرد ، و فقط مهدیس بود که من رو فهمید. و کمکم کرد ، گفت برو با کاشفی فرد صحبت کن.شاید بتونه کمکت کنه
انقده میترسم از اینکه بازم محبتم رو نثار کسایی بکنم که یه ذره هوامو ندارن‌...اصلا نمیتونم...
ولی این ضربه مهلک دقیقا از جای همیشگی خورد ،همونجایی که  امسال به خو
این اتفاق می افته, تا هر چند سال که ادم یهو به خودش بیاد که هییی دارییی چیکار میکنییی !! 
طی این تجربه سه ساله باهات,  دو هفته اخر از استرس نمیتونم درس بخونم , چند روز اخر وضعیت خیلی خیلی بد , روز قبل رد دادگی مفرط از بیخیالی ترکیب شده با عدم تمرکز و یه نوع اضطراب خاص که به قول استادمون با هیچ نوع مدیتیشنی درمان نمیشه و همین الان از طریق متن منتقل شده؟
و احساس میکنم این کلیشه تکراریت و مخصوصا ماه اخر برام‌ خیلی درداوره , چون هرسال ماه اخر برام‌ ات
بازآی و دل تنگ مرا مونس جان باش
وین سوخته را محرم اسرار نهان باش...
خدایا، ای خدای دوری ها، نزدیکی ها، خدای جوانه های تازه روییده در گلدان، خدای گرسنگی ها، تشنگی ها...
خدای آدمهای پاکدل، آدمهای دروغگو، قاچاقچی مواد مخدر... خدای دزدی که وقتی گیر می افته دعا میکنه: خدایا کمکم کن، خدا، خدا...
آره خدا. همه صدایت میکنند. دروغگو و راستگو، صالح و بدکار. خدایا، صدا کردنت کافی نیست. باید توانست از عمق روح و جان به تو پیوسته بود تا به حقیقت رسید. از دست ما چه
 
 
دکتری که اومد بالا سر بابا گف ممکنه سکته ریز رد کرده باشه و.گفت تو.این بیماری از این اتفاقا می افته. دو روزه بابا رو بغل می گیرم و در تخت خواب می گذارمش. چند لحظه پیش رفتم طبقه بالا و گفت بیا رفتم پیشش گفت چیزیت که نشده یعنی دنیا انگار در هیبت بابا جلوم بود. اوایل خیلی ناله می‌کردم اما الان لحظه لحظه بودنش برام عشق ه 
 
 
 
 
کتاب لبخند زنان همین الان تموم شد! چقدر زیبا بود واقعا . یه چیز خیلی جالبش این بود که میگفت جمله دوستت دارم دیوونه خیلی کلیشه ایه واسه یه رمان اما توی زندگی واقعی خیلی لذت بخشه. واقعا هم درسته. و اینکه ایت رمان خیلی واسه کسایی خوبه که دنبال یه رمان خوب دوست داشتنی هستن و البته توی پاریس هم اتفاق می افته که خب خیلییی خوبه. اخرش هم در کمال ناباوری دستور پخت منوی عاشقانه( که موقع خوندنشون دلم خیلیی خواست) رو اورده ان. امیدوارم یه روزی درست کنم!
برم
نشسته بودم توی اتاقم. مامان اومد توی اتاق که مثلا منو چک کنه و یه سری بهم بزنه.
یهویی تفم پرید توی گلوم و شروع کردم به سرفه کردن.
مامان  یه دفعه ای چشماش تا ته باز شد و سریع در اتاقم رو تا نصفه بست و بعد درحالی که یه دستش روی دستگیره بود تا در صورت لزوم سریعا منو توی اتاق حبس (شما بخونین قرطینه) کنه، پرسش گرانه از پشت در نیمه باز با چشمای نیمه بسته بهم زل زد که یعنی:
کرونا که نداری؟ اگه داری حبست کنم! ( درحالی که من 5 روزه پام رو از خونه بیرون نذاشتم)
#میفرماد:ملت عشق از همه دین‌ها جداستعاشقان را ملت و مذهب خداست.با این که شاید کلیات داستان شمس و مولانا رو بدونید و حتی خیلی از جزئیاتی که توی داستان اتفاق می‌افته رو قبلا به صورت حکایاتی جدا از هم شنیده باشید اما باز هم داستانی پرکشش و جذاب پیش روی شماست. اطلاعات یه نویسنده فرانسوی از عرفان اسلامی و از تاریخ اسلام متعجب‌کننده‌ست. حتما توصیه می‌کنم که #ملت_عشق رو بخونید. اما توصیه نمی‌کنم که درهای فکر و دلتون رو به روش باز کنید چون فهم ای
بارها شده بود که رفقا بهم می‌گفتن پسر تو خیلی دیوونه‌ای اما موضوعی که درباره‌اش حرف می‌زدیم برای من حساسیتی نداشت اما جدیداً داره اتفاقاتی می افته که خودم هم توی آینه به شخص روبرو میگم
پسر تو خیلی دیوونه‌ای
نمونه‌اش هم تیتر بالا وسط غرق شدن زمانی که نفس هم تمام شده بود و فقط یه صفحه روشن که آن هم به سمت تاریکی می‌رفت، یه لحظه با خودم گفتم چه حس قشنگی وبه جای گرفتن دست نجات غریق مبهوت اون حس شدم. خیلی لذت بخش بود
یا همین دیروز وقتی کنار دیگ
 
وقتی که اومدم اینجا یه جمله ای شنیدم «مهد و گهواره رهبران» 
خب وقتی که پایه ای بشکنه اون گهواره و مهدتون می افته و به دنبالش هرچیزی که در اون هست سقوط می کنه.
و در واقع این سقوط کرده!
ای سازنده مردان! ای آفریننده ی رهبران!
مواظب باشید که چه رهبرانی رو در اینجا پرورش می دید.
 
اون هرگز خودش رو نمیفروشه تا بتونه آینده ای برای خودش بخره
باید بدونید دوستان که به این میگن: ثبات، شجاعت
و این چیزیه که رهبران ازش ساخته می شن.
 
من در زندگی ام به دوراهی ب
در حالیکه اخبارو میخوند هینی کشید و گفت :وای جنگ نشه 
بهش دلداری دادم نه نترس اتفاقی نمی افته 
صبح زود اومد زد تو سرم و گفت :دیدی چرت گفتی...پایگاه امریکایی ها رو زدن منکه گفتم جنگ میشه 
و بعد زد زیر گریه...
نمیدونم چی میشه اما امیدوارم به ضرر کشورمون نباشه ... 
 
مادران باردار بخوانند: دلایل مرده‌زایی در زنان باردار چیست؟
مرده‌زایی یعنی پایان بارداری، پایان یک امید و انتظار شیرین. و این درد برای زوجهایی که با شادی منتظر به دنیا آمدن عضو جدید خانواده‌اند، بیش از اندازه دردناکه، زیرا یکدفعه و ناگهانی اتفاق می‌افته و تمام شادی‌ها و امیدهای یک خانواده را از بین میبره.
ادامه مطلب
دیروز هم حالم خوب بود و هم بد.خوب بودم چون تونستم کاری که مدتهاست توی ذهنم انجام بدم و بد بودم چون یه خبر بد شنیدم.دختر آبی مرد .به همین سادگی!
حتی الان هم که بهش فکر می کنم یکی انگار قلبم رو چنگ میزنه.اتفاقاتی که اینجا برای زنها می افته کجای دنیا آخه وجود داره؟دیشب دلم میخواست با صدای بلند گریه کنم.
دیگه حوصله ندارم بنویسم امان از مرد سالاری 
یه جایی خوندم یکی از کسایی که به لغو نژاد پرستی کمک کرده گفته بود سخت ترین کار این بوده که سیاه پوست ها
تا حالا شده کم کم از همه چی بدت بیاد... از چیزایی که میدونی ، ایمان داری که ارزشه و یه عمر اعتقادت بوده و هست ولی بعضیا یه جوری ب ادم ظلم میکنن که حالت این میشه من دارم ب این نقطه میرسم و هیچکسم حواسش نیست هیچکس نمیدونه من دارم از دست میرم و درونم چه خبره و هی خودمو دلداری میده که خدایی هست که میبینه مهربان اربابم... نگاهم ب کربلات می افته حالم بد میشه این از صدقه سری آدم مذهبی های ظالمه از همون ادما که شما رو توی قتلگاه می زدند برای رضای خدا ! ه
یک مثلی ما داریم که می فرماید روباه از رو زرنگیش می افته تو تله
الان حکایت منه
البته من از رو علاقه م افتادم تو تله نه زرنگیم
ترجمه گروهی تخصصی حرفه ای رو که یادتون هست؟؟
من دو تا کشور انتخاب کردم: فنلاند و کره جنوبی (حدود 40 تا کشوره)
دلیلش هم این بود که تو کار رساله م روی آموزش و پرورش این کشورها کار کرده بودم و یجورایی بهشون ارادت داشتم
الان که دارم ترجمه می کنم چشمتون روز بد نبینه فنلاند پرررررررررررررررر هست از بحث فلسفی؛ هگل، کانت، اسنلمان
ستاد امام با بلندگو لغو اعلامیه‌های فرمانداری نظامی (منع رفت‌وآمد) را در سطح تهران اعلام کردند.1
تصور کنید رهبری امشب راهپیمایی فردا رو لغو کنند. چه اتفاقی می‌افته؟
لطفاً از مصلحت نظام و موقعیت‌های استراتژیک و... حرف نزنید؛ این صرفاً یه تصوره. 
1. منبع
یه پیجی تو اینستاگرام هست درباره ارتباط مطالب خوبی میذاره 
یه ویدیو گذاشته بود میگفت میدونی چرا مردها یهویی تو رابطه غیب میشن ؟ به ما گفتن اگه به یه مرد بگیم دوست دارم اون بعد یه مدتی غیب میشه در حالیکه اینطور نیست ما میتونیم به یه مرد بگیم تو جذابی من از تو خوشم اومده و بریم دنبال زندگی خودمون . اشتباه ما اینه که وقتی عاشق ینفر میشیم تمام کار و زندگیمون رو ول میکنیم بهش میگیم من همیشه اینجا هستم مثل قطاری میشیم که ترمز کرده و ایستاده و اونم خ
داستان از پسرک ده ساله‌ای شروع می‌شه که آماده‌اس یه مرد بشه، و به پسرک ده‌ونیم ساله‌ای ختم می‌شه که ماموریتش انجام دادن اون چیزیه که در توان داره. 
دیالوگی هست که می‌گه: زندگی یه هدیه‌اس، باید جشن گرفتش. باید برقصیم تا به خدا نشون بدیم قدردان زندگی‌مون و زنده بودنیم... 
اوایل فیلم اتفاقی می‌افته که منو یاد جمله‌ای از تیریون لنیستر انداخت با این مضمون که اگه لقبی بهت دادن، تصاحبش کن. مثل یه سپر بپوشش تا دیگه آزارت نده. قصه‌ی جوجو خرگوشه
دارم به مقام "هرچه پیش آید خوش آید" می‌رسم!! :))
 
نه که منفعل باشم و منتظر باشم اتفاقات بیفتن!
اتفاقا به نسبت همیشه‌م -تا جایی که خاطرم هست- فعال‌تر و هدف‌مندتر شدم و دارم با سرعت خوبی -به نسبتی که از خودم سراغ دارم- پیش می‌رم...
ولی نکته این‌جاست که همیشه اتفاقاتی می‌افتن که از کنترل تو خارجن... نقطه‌ی اثر این به اصطلاح «مقام»ی که گفتمش همین‌جاست..
این‌جوری که وقتی توی برنامه‌ای که برای روزت داری اتفاق غیر منتظره‌ای می‌افته و مجبور می‌شی ک
من اصلا حسم به زبان خوندن نمیره ۵۰۰ تا کلمه رو واقعا جمله بسازم؟ احساس میکنم سر کارم :((شاید عصر تر حسش اومد اما الان میخوام مقالهٔ آئورارو که اونشب نخوندمش بخونم. اولین بار ابان ۹۶ خوندمش اوووه یه قرن انگار گذشته. آئورا ، نوشتهٔ فرشید آذرنگ ، حرفه عکاس ۱۶ (حرفه هنرمند). یعنی زبانو باید قشنگ تا اخرین وقتش صبرکنم بعد بزنم تو سرم بخونم:/ اخه اینجوری نمیدونم باید چجوری بخونم مشکل اینه. هوووف آخرم همون فردا میشه. من باید خیلی بیشتر تلاش کنم میدونم ب
وصف امیر المومنین علیه السلام در کلام ضرار بن ضمرة (به روایت اهل سنت عمری)
مسعودی از مورخین و علمای بزرگ اهل سنت عمری می‌نویسد:
ودخل ضرار بن ضمرة - وكان من خواصِّ علی - على معاویة وافداً، فقال له: صف لی علیاً، قال: أعْفِیِنِی یا أمیر المؤمنین، قال معاویة: لا بد من ذلك، فقال: أما إذا كان لا بد من ذلك فإنه كان واللّه بعید المدى، شدید القوى، یقول فَصْلا، ویحكم عدلاً، یتفجرً العلم من جوانبه، وتنطق الحكمة من نواحیه، یعجبه من الطعام ما خشن، ومن اللب
قضیه چیه؟ قضیه اینه که کلی اتفاق داره می‌افته ولی من هیچ حسی بهشون ندارم. اکیدا هیج حس + یا - منفی ای ندارم به این همه اتفاقات اطراف. نمی‌پونم من سیب‌زمینی ام یا سیب‌زمینی بار اومده ام ولی می‌دونم که زاییده ام. وقتی حتی نمی رم مخالفت کنم با کسی.
 
این حدود ده روز از بیماری در حال مرگ بودم. جوری حالم بده که حد نداره سر درد ناتوانی بی انرژی بودن. امروز حساب کردم که ده روز حدود سه درصد یه ساله و مقدار زیادی به فنا رفته.
 
فردا بازم عددی دارم. و بازم
چی به سرت اومد که از اون آدم پر جنب و جوش، انقد ساکت شدی و برای هز چیزی نگرانی؟‌ مگه نمی‌گفتی که اگه یه کوه جلوت باشه، شروع می‌کنی به کندن؟ حالا که کوهی نیست، همه‌ی مسیر‌ها هم حداقل هموار به نظر میان، پس چرا شروع نمی‌کنی؟‌
منتظر چی هستی؟ تضمین؟‌ نیست. وجود نداره. ممکنه اینبار از دفعه قبل محکم تر بخوری زمین. ممکنه تو مسیر همه چیزت رو از دست بدی. ممکنه همین اندازه اعتماد به نفسم که برات مونده بره. ممکنه  یجور بخوری زمین که دیگه هیچ وقت بلند ن
 The little women 2019 را دیدم...درست عین کتابش بود...همونقدر آشنا...من?تمام مدت فیلم درگیر "جو" بودم...چقدر این کاراکتر را میفهمم...اون جایی که تو اتاق زیر شیروانی با مادرش حرف میزد،از احساساتش میگفت و گریه میکرد...
 
امروز بخاطر کار فارغ التحصیلیم باید از بچه هایی که اخیرا فارغ شدند سوالی میپرسیدم.هزاربار گوشی رو برداشتم که به مجتبی زنگ بزنم اما نشد...نتونستم...سوالم رو از کسی پرسیدم،نمیدونست و زنگ زده بود به مجتبی...حالا پسرک از دست من ناراحته که دوستی چه
قرار بود با خانواده ی داماد جدیدمان برای خرید جهیزیه خواهرم به یکی از شهرهای جنوبی برویم. با این وضعیت بنزین دیگر نمیصرفید دو ماشین ببریم! این شد که یک ماشین فول ظرفیت رفتند و من هم حالا با اتوبوس راه افتاده ام که بعد از ده دوازده ساعت اتوبوس سواری، فردا صبح برسم و به آنها ملحق شوم. اگر اینجا را می خوانید و احیاناً کارمند استانداری ای، جایی هستید، می توانید از این مسئله به عنوان برکات گرانی بنزین نام ببرید و از این مسئله گزارشی چیزی رد کنید
سلام به وبلاگم و سلام به کسانی که گذرشون موقع قدم زدن بین صفرو یک ها به اینجا می افته :) 
(همیشه میخوام متفاوت باشم )
نظرات پستهای قبل رو الان تایید کنم و جواب بدم خیلی زشته؟!
در این حد ناامید از اطرافیانم که خودم استوری گذاشتم ملت یادشون بیوفته تولدمه
یادش بخیر پارسال تو وبلاگِ پاراگرافِ اقایِ قاسمی  صحبت شد که امسال 14خرداد خیلی خفن میشه عید فطر و سالگرد رحلت امام یکی هست و یه چندتا اتفاق دیگه هم صحبتش شد برای سال98.
خب قربون خدا و ماه برم که رخ
خب، دختر پشتیه. 
دختر خوبیه. 
شاید بهتر باشه بهش یه اسم بدم... خانوم الف؟ خوبه فکر کنم.
آره، خانوم الف از اول سال پشت سر من می‌شینه. 
یادتونه؟ همونی که گفتم عاشق محسن ابراهیم‌زاده‌ست.
اولا فکر می‌کردم شوخیه، ولی این بشر جدا و حقیقتا عاشقشه. 
بچه‌ها هم نقطه ضعفشو می‌دونن، اذیتش می‌کنن. عصبانی می‌شه اگه جلوش بگن محسن. یه بار کلی سرش داد زد که مگه فامیلته یا چیزی که این‌جوری صداش می‌کنی؟ بگو آقای ابراهیم‌زاده! به خدا فکر می‌کردم شوخیه، اما
به پلی‌لیست‌های جدید نیاز دارم برای گذروندن این دوره، به این‌که صبح از خواب بیدار شم و هلاکویی گوش بدم تا به جای ذهنم بتونم تو جهان واقعی زندگی کنم و بجنگم، که یادم نره واقع‌بین بودن رو، آروم ولی همیشه رفتن رو. واقعا وقتی یه چیزی رو نخوای اتفاق می‌افته؟ یا وقتی که تا سر حد مرگ می‌خوایش؟ نمی‌دونم. همین‌جا هلاکویی می‌گه :«فقط وقتی اتفاق می‌افته که براش تلاش کنی؛ اگه قراره هزار تا واسه‌ش بری، هر هزار تا رو بری، آروم، آهسته، پشت سر هم. نه ا
دیروز فقط ظهر صدای تیراندازی رو شنیدیم و به نسبت روزهای قبل، روز آرام تری بود.
خب بریم سراغ بالا رفتن قیمت بنزینهمه میدونیم وقتی قیمت بنزین و دلار بالا میره روی بالا رفتن سایر اجناس تاثیر می گذاره، اینکه دقیقا چه ارتباطی بین اینها هست، بررسیش در تخصص من نیست. فقط مشهود و ملموس هست برای همه ما که قیمتها به شکل چشمگیری افزایش پیدا می کنه. دولت هم هربار وعده کنترل بازار و قیمت ها رو میده ولی هربار از این پروسه سرشکسته بیرون میاد و ضرر مالی و جانی
یه جمله ای صادق لاریجانی روز آخر تو مراسم تودیعش گفت که هر روز صداش تو سرم می پیچه و مثل خوره می افته به جونم. معمولا مدیرا روز آخر کاریشون میان از همه حلالیت طلب میکنن.
این بنده خدا که کاری نکرده بود حلالیت بخواد.
در عوض گفت: نمی بخشم اونایی رو که این مدت پشت سر منو داداشم حرف زدن!!
نمیدونید عذاب وجدان چه دردی داره! همش تو دلم میگم خدایا! یعنی اون ما رو میبخشه؟!
شاید در این دنیا اغلب کسانی که موفق هستند آدم های جسوری باشند که فرصت امتحان کردن و اشتباه کردن رو به خودشون دادن. در مقابل افرادی که از زندگی شون راضی نیستند و خودشون رو آدم موفقی نمی دونن ممکنه بارها فرصت امتحان کردن یک اتفاق جدید رو از دست داده باشند. 
راستش الن که خوب فکر میکنم می بینم برای اینکه یه کاری رو شروع کنی لارم نیست که ماملا متخصص باشیم و همه فوت و فن ها رو بلد باشیم، چون همچین چیزی غیر ممکنه
آدم باید شروع کنه و در پروسه ای داره کا
شاید در این دنیا اغلب کسانی که موفق هستند آدم های جسوری باشند که فرصت امتحان کردن و اشتباه کردن رو به خودشون دادن. در مقابل افرادی که از زندگی شون راضی نیستند و خودشون رو آدم موفقی نمی دونن ممکنه بارها فرصت امتحان کردن یک اتفاق جدید رو از دست داده باشند. 
راستش الن که خوب فکر میکنم می بینم برای اینکه یه کاری رو شروع کنی لارم نیست که ماملا متخصص باشیم و همه فوت و فن ها رو بلد باشیم، چون همچین چیزی غیر ممکنه
آدم باید شروع کنه و در پروسه ای داره کا
بدن درد شدم . دیروز روز پر کاری بود . از یک خریدِ پر زحمت گرفته تا شستنِ یک فرش کفِ آشپزخونه ! یک فرشِ 6 متری در 4 متر فضا ... و بعد هم درد سر پهن کردنش روی نرده های تراس و جا نشدنش . فعلا هم که روی اُپن جا خوش کرده و بنده ی خدا به جای نسیمِ گرم و آفتابِ تابستان ، داره بادِ پنکه می خوره ! هرچی بود تمام شد ... مثلِ پروژه ی از پوشک گرفتن پسرم که تموم شد و این فرش هم قربانیِ همین پروژه بود . فکرشو نمی کردیم ماشاالله به این زودی جیشش رو بگه همون قدر که فکر نمی کر
بزرگ‌ترین دلیلی که باعث نابودی روابط‌م شده، خشم سرکوب‌شده‌ست. من ناراحت و عصبانی شدم، ولی با پیش‌فرض این‌که باید طرف خودش بفهمه سکوت کردم و سکوت کردم. و هربار یک تیکه از اون رابطه رو از درون خودم بیرون انداختم. و زمانی رسیده که طرف بالاخره ازم پرسیده «چی شده؟» و از پایان همه‌چیز ناراحت شده و من ماه‌ها بوده که اون رابطه رو دفن کرده‌بودم.
و برعکس، دوستانی دارم که همیشه وقتی ناراحت شدیم، با هم حرف زدیم، دعوای لفظی کردیم و حتی مدتی حرف نزدی
قطعی اینترنت به همه ما لطمه زده. آمار دقیق نداریم ولی قطعاً میلیونها کسب و کار اینترنتی داریم که در این روزها از کار بیکار شدند. قطعی اینترنت به تقریباً تمام کارهای اقتصادی و مشاغلی که نیازمند ارتباط با مردم و بازار هستند آسیب جدی وارد کرده است. دانشگاهها معطل مانده‌اند و ارتباطات علمی و اقتصادی و تجاری مختل گردیده است.
خیلی از کسب و کارها جوان و نوپا هستند. و طبیعتاً یک روز هم براشون یک روزه! اینترنت قطعه و راه درآمد ما سد شده. اما در مقابل
شاید یکی از آفات وبلاگ‌نویسی (یا هر شکل دیگه از انتشار محتوا) این باشه که ایده‌ای که جای کار داره و می‌تونه تبدیل به چیز ارزشمندتری بشه در قالب یک نوشته کوتاه و تقریبا خام منتشر می‌شه، خالق و نویسنده‌شو کمی قانع و راضی می‌کنه و البته که بعد از مدتی هم به فراموشی سپرده می‌شه.
شاید اصلا این یه گفتگویی درونی پنهان باشه که بعد از انتشار هر پست اتفاق می‌افته: "خب از این ایده هم که حرف زدم، حالا برم سراغ نشخوار موضوع بعدی."
نمی‌خوام بگم که لزوما
از نشریه بهم می‌گن خب دیگه، خندیدیم، دورکاری بسه، دو هفتۀ قرنطینه‌ات هم که تموم شده، پاشو خودت رو لوس نکن، دیدی هیچ هم کرونا نگرفته بودی؟ پاشو بیا درست سر کارت. اگر هم تا قبل از تو با دو تا ویراستار کار می‌کردیم، حالا خوش داریم فقط با تو کار کنیم. دیگه بالاخره کاره دیگه، حالا اگه روزهای صفحه‌بندی هم پوستت کنده شد، شد دیگه، کاره دیگه، کاری‌اش نمی‌شه کرد. توی این نهاد انقلابی همۀ نیروها جان‌برکف هستن، شما هم یکی‌اش. اصلاً معلوم نیست این ق
من مدت هاست که چیزی ننوشته ام. این اتفاق با این حال افتاده که بی بهره از سوژه هم نبودم. یه جورایی حتی غرق بودم تو اتفاقای مختلف! در همین فاصله که نبودم از اسفند ۹۷ تا الان، چند دوره ی مهم تو زندگیم شروع شد و به پایان رسید. کار تو بخش اورژانس شهر خودمون پر از ماجرا و تجربه، فارغ التحصیلی، سفر به مشهد بعد از چهار سال، محرم مهم امسال، سفر اربعین، تغییر محل زندگیم که آغاز یه ماجراجویی شخصی به حساب میاد و شروع طرح تو بخش ICU شهر جدید. هر کدوم از این ها پ
تو کلاس زبان تخصصی خیلی پیش میاد که معنی یک کلمه رو میگم و یکی از دانشجوها میگه: این معنی رو هم میتونیم بنویسیم؟
این لغت دیگه شامل چند طبقه میشه:
1. مترادف هستش و من تعجب میکنم که اصلا چرا باید ی دانشجوی ارشد سوال کنه؛ خوب معلومه که میشه
2. یکی دیگه از معانی اون کلمه هست که توی اون متن جا نمی افته (مثلا یادمه یک ترم سر کلمه mean خود من هم گیر افتاده بودم؛ چون هیچوقت متن رو قبل کلاس نمی بینم و تقریبا هر ترم متن رو عوض میکنم. تهش ساده ترین معنی ممکن بود:
از دخترک
 
 دیشب ده و نیم رفتیم تو رخت خواب بخابه
قصه گفتیم و اینابعد زد زیر گریهحالا میگم اخه چرامیگه تو خیلی مامان خوبی هستی برا من زحمت میکشی بهم اب میدی قصه میگی شبا غذا میپزی. و من نمیتونن زحمتت جبران کنم تا ابد تا ابد . وقتی گریه میکنم منو اروم میکنی یا وقتی زمین میخورم کمکم میکنی و نمیتونم محبتت جبران کنم تا ابد تا ابد. میری امادای وقتی من باات نمیام تنها میمونی تنها همه کار میکنی. برای من میری از گوگل کارتون میگیری
بهش میگم گوگل تو از ک
از دخترک
 
 
 
 
 دیشب ده و نیم رفتیم تو رخت خواب بخابه
قصه گفتیم و اینابعد زد زیر گریهحالا میگم اخه چرامیگه تو خیلی مامان خوبی هستی برا من زحمت میکشی بهم اب میدی قصه میگی شبا غذا میپزی. و من نمیتونن زحمتت جبران کنم تا ابد تا ابد . وقتی گریه میکنم منو اروم میکنی یا وقتی زمین میخورم کمکم میکنی و نمیتونم محبتت جبران کنم تا ابد تا ابد. میری همدان وقتی من باات نمیام تنها میمونی تنها همه کار میکنی. برای من میری از گوگل کارتون میگیری
بهش میگم گوگل تو ا
سلام 
من پسری هستم 18 ساله که منتظرم دیپلمم رو بگیرم، تا چند ماهه دیگه این اتفاق می افته، وضع اقتصادی مون بده و بابام میگه باید از خونه بری و خودت کار پیدا کنی. 
من تصمیم دارم دیپلمم رو گرفتم برم سریع سربازی، تا از شرش خلاص بشم، بعدش میخواستم برم یه شهر بزرگ غذای خیابانی بفروشم، توی شهرستان خودمون هست یه غذای محلیه ...، بعد میخواستم اینو یاد بگیرم برم یه شهر بزرگ مثل اصفهان که توریستی هم هست بفروشم، ولی چند تا سوال دارم؛
مثلا اون جا کنار یه پار
معمولا دوست دارم شبها موقع خواب بچسبم ب یکی یکیو بغل کنم و بخابم یکی ک حداقلش حالم ازش بهم نخوره. دیشب خسته بدون شام بدون بغل خوابیدم
خواب دیدم یه خونه ای دارم و با دخترک هستیم که مامانم میاد انگار مهمونی. ولی بد موقعی میاد. قرار بود تو بیای خونمون. مامانم دخترک را میبره حمام و وقتی حمام بودن تو میرسی. نگرانم ک نکنه کسی ببینه همش نگران همش نگران همش نگران فقط فرصت میکنم ببوسمت و میگم برو. میری و مامانم از حمام میاد بیرون بهم میگه حس میکردم اون م
 
یک ماه سخت گذشت... اما هروز داغ شهادت شما تازه تر شد سردار... جیگر ما میسوزه از این همه ظلم و هیچ درمانی نیست براش جز صبر و مقاومت... از ته دل به شهدای مدافع حرم و شهید مهدی صابری گفتم : خوش به حالتون نیستید تو این دنیا... دنیا خیلی بد شده خیلی سخت شده... همش اتفاق بد برای ما مردم داره می افته اینقدر ضربه ی روحی خوردیم که خسته ایم... خوش به حالتون شهداء که عاقبت بخیر شدید... ما که از دو دقیقه بعدمونم بی خبریم...
 
یه سوال : اینایی که میگن چرا مرگ بر آمری

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آموزش فروش و فروشنده حرفه ای