نتایج جستجو برای عبارت :

با نور عشق دل غم ظلمت نمی کشد

یأیها الرسول؛ بلغ...
نیمه شب در ظلمات غار مشغول عبادت بود، چشمه اشکش لحظه ای از باریدن نمی ایستاد.
این ظلمت غار نبود که آزارش می داد؛ ظلمت دل مردم بود.
ناگهان نور شدیدی تابیدن گرفت و غار تاریک را همچون روز روشن کرد. گویی خورشیدی در دل شب ظاهر شد.
نور گفت: بخوان! ...
ادامه مطلب
 چرخ زن، ای چرخ راغون!
همردیف ماه و خورشید و زمین،
همردیف چرخ گردون.
از تبار نور باشی
ملّت نورآفرینی،
لایق صد آفرینی!
روی غم اصلا نبینی،
تاجک من، تاجک من.
چرخ زن، ای چرخ راغون،
در ردیف چرخ گردون!
هم به رغم خصم ملعون
باد ظلمت سرنگون! تخت ظلمت سرنگون!
باد پیروز ی همایون!
باد پیروز ی همایون!
تاجک من، تاجک من!
امروز بعد از کلی سر درد و حال بد و خواب طولانی الان خوبم. میشه گفت خیلی خوبم، از اون حال‌ها که کمتر بهم پا میده. ح هم داره فراموشم می‌کنه، قشنگ از لایک ها و توییتاش پیداست و مشغول دختر جدید تو زندگیشه. منم در حال لاس‌هایی با این و اون و وقت گذرونی. 
دلم می‌خواد همیشه اینجور خوب باشم. همیشه ذهنم از چالش رها باشه. خسته‌ام از بس جنگیدم و هیچی نشد. دلم می‌خواد زندگیم آروم و بدون جنگ باشه.
یکی پیشنهاد داد کتاب ظلمت آشکار رو بخونم. برم دانلود کنم و ب
یأیها الرسول؛ بلغ...
نیمه شب در ظلمات غار مشغول عبادت بود، چشمه اشکش لحظه ای از باریدن نمی ایستاد.
این ظلمت غار نبود که آزارش می داد؛ ظلمت دل مردم بود.
ناگهان نور شدیدی تابیدن گرفت و غار تاریک را همچون روز روشن کرد. گویی خورشیدی در دل شب ظاهر شد.
نور گفت: بخوان!
او پاسخ داد: نمی توانم بخوانم!
دوباره نور گفت: بخوان!
او گفت: من خواندن نمی دانم!
اما گویی نور اصلا صدایش را نمی شنید. دوباره با تحکم گفت: بخوان!
و او در کمال تعجب شروع به خواندن کرد...
ادامه م
بازی است گاهی کار نوشتن، جمله‌ای آدم می‌نویسد، بعد یکی دیگر تا آن جمله‌ی اول را توجیه کند، مکانی شکل می‌گیرد یا آدمی سر بر می‌آورد که باید راهش برد. خوب، همین‌طور‌ها درگیر می‌شوی و یک دفعه می‌بینی که داری برای بودنت توجیهی می‌تراشی، سرپناهی می‌سازی تا ظلمت آن‌سوی این منظومه‌ی شمسی یا بگیر کهکشان شیری را مهار کنی یا حداقل ظلمت درون خودت را، بعد می‌بینی باز جایی رخنه‌ای هست. همین‌طورها است که مدام باید نوشت، قمار است این کار، برد هم
در شب کوچک من افسوس باد با برگ درختان میعادی دارد در شب کوچک من دلهره ویرانیست گوش کن وزش ظلمت را میشنوی؟ من غریبانه به این خوشبختی می نگرم من به نومیدی خود معتادم گوش کن وزش ظلمت را میشنوی ؟ در شب اکنون چیزی می گذرد ماه سرخست و مشوش  و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است  ابرها همچون انبوه عزاداران لحظه باریدن را گویی منتظرند لحظه ای و پس از آن هیچ . پشت این پنجره شب دارد می لرزد و زمین دارد باز میماند از چرخش پشت این پنجره یک نا معلوم
  
 ظلمت سفید : داستان یک سفر، سفری سرد که جوان را وارد ماجرایی مهم می کند…
ظلمت سفیدنویسنده: سجاد خالقیانتشارات: کتابستان معرفت
بریده کتاب ظلمت سفید:
خبر نداری پس؟ علما رفته اند قم، تحصن کرده اند. مردم هم سفارت بریتانیا تحصن کرده اند. خود سفیر انگلیس با مردم هم صدا شده که مردم باید عدالت خانه داشته باشد تا مملکت بشود عینهو کشور خودش: گوشت ارزان، نان ارزان. تازه اتول هم برایمان می آورند که بدون اسب راه می رود و سرگین نمی کند.آب از دهان مرد راه
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی
با نور عشق، دل غمِ ظلمت نمی کشدبا اهل بیت، خواری و خفت نمی کشدآزادگی است سیره ی مردان روزگارعبدِ نگارِ فاطمه، ذلت نمی کشددر فتنه ها، مریدِ حقیقیِ فاطمهدست از حمایتش ز ولایت نمی کشدهر کس که بار عشقِ امام زمان کشیدصحرای حشر، بار ندامت نمی کشدبا یک سلام، روزیِ ما می رسد رفیقکارِ زبان، به گفتنِ حاجت نمی کشدبی منت است لطفِ امام کریم مااین جا گدا ز شاه خجالت نمی کشدعبدی گناهکار که محتاج بخشش استصورت به جز
عید مبعث پیامبر اسلام(ص) تبریک و تهنیت باد
شب هست و شبی زیبا، طرب‌انگیز، روح افزا! وه! وه! چه شبی نبکو، روشن ترین شبها! از یمن وجود تو،  شیدا شده عالم ها در سایه ی احمد شد، اسماء خدا پیدا خورشید غروب کرده، از ساحت شمس اومهتاب خضوع کرده، از طلعت آن مهسا ما را  چه رسد گوییم، مدحت رسول‌اللهما شب پرگان هستیم، او نور جهان آرا در زیر لوای  تو مجموع شده هر فردآن روز شود واقع، آن «طامةُ الْکبری»! تو خیر البشر باشی، سوگند به کلام اللهمجنون جمال تو ج
                                یا سید یا سند یا صمد یا من له المستند 
بسم الله الرحمن الرحیم
1=یا من لا یشغله سمع عن سمع یا من لا یغلطه السائلون یا من لا یبر مه الحاح الملحین اذقنی برد
عفوک و مغفرتک و حلاوه رحمتک
 
2= اللهم بارک علینا و ارفع عنا بلایانا یا رئوف لبیک اشفع لبیک و ارحم لبیک و ان الله یبعث من فی القبور
و صلی الله علی خیر خلقه محمد و آله اجمعین و سلم تسلیما کثیرا دائما ابدا برحمتک یا ارحم الراحمین
 
3= اللهم لا اله انت سبحانک و بحمدک
«ظلمت آشکار (خاطرات افسردگی)» اثر ویلیام استایرن.
یه کتاب خیلی کوتاه در باب افسردگی. ویلیام استایرن در برهه‌ی زمانی خاصی از زندگیش با افسردگی دست و پنجه نرم کرده. توی این کتاب از شروع افسردگیش، علائمش، تجربیاتش و قدم به قدم تا خودکشی پیش رفتن و بعد از اون، درمانش، صحبت کرده. از نویسندگان و افراد موفقی گفته که در دام افسردگی حاد و خودکشی افتادن و از اینکه افسردگی بیماری جدی و حادیه که دست کم گرفته میشه ولی آدم‌های زیادی بهش دچارن..
کتاب خوبی ب
امام ظهور میکند
و سر آخر جهان به نور وجودش منور میشود، میدانم ! اما جانمان به لبمان میرسد از این تاریکی به آن نور برسیم! و من نگرانم ، دلم میلرزد ، از اینکه ته چاه بمانم ، میترسم کم بیاوریم ، راستش را بخواهی غصه میخورم ! بغض میکنم ! مثل بچه ی گم شده به بازار، سرگردانم! غصه میخورم از اینکه اکثرمان غافلیم ، به خواب دنیا رفته ایم! سرگردانم از اینکه نمیدانم کدام راه به خدا میرسد ! میدانم آخرش سپید است ! درک دنیای معطرِ به عطرِ حجتِ خدا ، رایحه ای است که
نحوه ی جدا شدن انسانها از همدیگر با «امر» است. با قانون است؛ با امر و نهی است که خداوند برای ما دین فرستاده است.
دین، دو خاصیت دارد:یک خاصیتش این است که:انسانها را از همدیگر جدا می‌کند؛ سعید را از شقی‌ جدا می‌کند.
یک خاصیتش این است که انسانها را در همان جهت خودشان تکمیل می کند.
مثلاً فرمود: نماز بخوانید. اینجا آنهایی که سعیدند قبول می کنند، می خوانند، آنهایی که شقی اند نمی خوانند. پس از هم جدا شده اند.
آن کس که نماز می خواند، یعنی سعید است و این
 
خدایا از آنچه کرده ام اجر نمی خواهم و به خاطر فداکاری خود بر تو فخر نمی فروشم، آنچه داشته ام تو داده ای و آنچه کرده ام تو میسر نموده ای، همه استعداد های من، همه قدرت های من، همه وجود من زاده اراده توست.
 
من از خود چیزی ندارم که ارائه دهم. از خود کاری نکرده ام که پاداشی بخواهم ...
تو ای خدای من در مواقع خطر مرا تنها نگذاشتی، تو در تنهایی، انیس شب های تار من شدی ، تو در ظلمت نا امیدی دست مرا گرفتی و هدایت کردی، در ایامی که هیچ عقل و منطقی قادر به مح
در دل شب روز اندیشیده ام
نور را در متن ظلمت دیده ام
همنشینم آتش سوزنده بود
بارها من شعله ور گردیده ام
تن به زیر بار و دل آزاد بود
در زمان سوختن خندیده ام
با یقین در معبر تنگ زمان
هرچه را میخواستم بخشیده ام
بوستان عمر من پربار شد
میوه داد و من از آنها چیده ام
نیست دیگر آرزوئی در دلم
شاگردم از خالق نادیده ام
عبارت ظلمت نفسی که در دعای کمیل آمده به این معناست که من به خودم ظلم کردم و معنی ظلم به خویشتن هم این است که انسان خدا را نافرمانی کرده باشد.
حضرت على علیه‌السلام دراین‌باره می‌فرمایند:
ظَلَمَ نَفْسَهُ مَنْ عَصَى اللّهَ وَ اَطاعَ الشَّیْطانَ.
آنکه خدا را نافرمانى نماید و از شیطان اطاعت کند، در حق خویش، ستم نموده است.
غررالحکم و درر الکلم ج ۴، ص /۲۷۶
و نیز می‌فرمایند:
 مَنْ اَهْمَلَ الْعَمَلَ بِطاعَهِ اللّهِ ظَلَمَ نَفْسَهُ؛
هرکه طاعت خدا
مثل پنجره دلتنگ ، در انتظار باران
مثل آوای شباهنگ ، در باد های نالان
امشب دلم چه تنها در جنگ نور و تاریک
صبح امیدواری ، آید به سوی ایوان
فکرم بسی شکسته در سایه سار ظلمت
آیینه ی شکفتن ، پرواز وقت باران
دیوانگی چه زیباست در یاس های عاشق
در فکر این جنونم ، تا بوی وصل یاران
کسی اگر که آمد به کلبه ی خرابات 
به او بگو که عینک ، در یاد باد و باران 
 
شاعر:عینک
(تلخیص سخنرانی آیت‌الله حائری شیرازی)
 
«الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور؟» مومنین ولی شان خداست، آنها را از ظلمات به سمت نور هدایت می‌کند.
«والذین کفروا اولیاءهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات» کفار ولی شان طاغوت‌ها هستند و آنها را از نور به سمت ظلمات می‌برند.
 
یک دفعه هست که یک فرد را می‌گوئید، از نور بردند به سمت ظلمت، و بعد هم در همان ظلمت مرد؛ تکه تکه می‌گیری بحث را و می‌گوئید یک فرد را خدا از ظلمت آورد به نو
مثل پنجره دلتنگ ، در انتظار باران
مثل آوای شباهنگ ، در باد های نالان
امشب دلم چه تنها در جنگ نور و تاریک
صبح امیدواری ، آید به سوی ایوان
فکرم بسی شکسته در سایه سار ظلمت
آیینه ی شکفتن ، پرواز وقت باران
دیوانگی چه زیباست در یاس های عاشق
در فکر این جنونم ، تا بوی وصل یاران
کسی اگر که آمد به کلبه ی خرابات 
به او بگو که عیسی ، در یاد باد و باران 
 
شاعر:عیسی کیانی
مژده‌ای آمد ز ماه راستینشد برون دست نهان از آستین
دست غیب آمد به جان برخاستندخفتگان دامن‌کشان برخاستند
خفتگان جور دگر می‌خواستندبهر خود گور دگر می‌خواستند
لاکن آمد گفت این گور شماستاین چنین رنجی و این نور شماست
پیش از این در آب و نان پرداختیدتن ره بیهودگان انداختید
بعد از این باید به جان برخاستناز زمین و از زمان برخاستن
بعد از این پرواز بی صرف عددبی مقامات و موازین حسد
جان گرفتم از عدم تا جان دهمآنچه دشوار تو بود آسان دهم
ای خوشا این برک
گفت عاقل نان ز آزادی به استگندم اندوه از شادی به است
بهر بوفان ظلمت شب نعمت استدر خرابی بهرشان صد شوکت است
خلق پندارد که عاقل فکر اوستخلق با عقل است و این عقلش عدوست
عشق گوید خلق! آزادی بجوای گرسنه رشته‌ی شادی بجو
نان رود از کف چو آزادی رودغم بیاید نان برد شادی رود 
این فکوران بنده‌ی نام‌اند و کامدلقکان عقل در کوی ظلام
بی‌خردمردان کاهل هر سویندهر که مستی را دهانش می‌بویند
هر چه بدبختی ز عقل ناقص استظلمت عالم ز عقل ناکس است
هر حجابی را که بر
زندگیشاید آن لحظهٔ مسدودی‌ستکه نگاه من در نی نی چشمان توخود را ویران می سازد!و در این حسی استکه من آن را با ادرک ماهو با دریافت ظلمت خواهم آمیختدر اتاقی که به اندازه یک تنهاییستدل منکه به اندازه یک عشق‌استبه بهانه‌های ساده خوشبختی خود می‌نگردبه زوال زیبای گلها در گلدانبه نهالی که تو در باغچه خانه‌مان کاشته ایو به آواز قناری‌هاکه به اندازه یک پنجره می‌خوانند ...
وقتی دوتایی تصمیم گرفتیم به رشد همدیگر کمک کنیم و رشد همدیگر را بر همه چیز اولویت بدهیم... (البته با تدبیر و عقلانیت)
احساس میکنم با سرعت فزاینده ای در دل حوادث پرتاب میشویم... و من نگرانِ خودمان هستم از مکاید شیطان... از موانع مسیر...
و نگاه به تدبیر و تلاشِ خودم میکنم و سختیِ وقایع پیش رو... دچار اضطراب و استیصال میشوم... آخر کوچکیِ تدبیر و تلاش من در برابر بزرگی و پیچیدگیِ سختی های پیش رو چگونه به خیر ختم خواهد شد؟!!!
اما وقتی دقیق تر می اندیشم می
عشق هم راز غریبی ست در این  ظلمت شب
مرگ غمناک شکوفهز تگرگ،
خواهش کاهن یک معبد دوراز  کلیسای همان نزدیکی!
دزد راوحشت از بیداری!
بیمِ  ماریاز آلودگی طعمه به سم
روزِ وارونه که شب را ماند !
به کجا می رسدمخواب و خیال؟ 
به کجا می بردم دزد دریایی وجدان هرشب؟!
به کجا می کِشدم ؟!خوابِ آلودهِ به سنگینی سرب
آفرین  باد  به گلدسته مسجد که مرا کرد بیدارزخواب غم دوشین غریب
     #پروین_اسحاقی
جهت خواندن اشعارم به این آدرس سر بزنید parvin58.blog.ir
از تاریکی نمی‌هراسی، این شبحِ ظلمت است که چنگ می‌اندازد به قلبت. چه سود از دیده فروبستن‌ها به گاهی که هرم نفس‌های ابلیس پشت گوشت دمیده و سایه‌ها به زیر پوستت خزیده‌اند؟ وحشتِ ندیدن و به دام افتادن بیشتر است؛ نگاه کن، دستی بر گلویت می‌ساید و راه فراری نیست. این تویی و تاریکیِ دنیا... و جز خیال خوابی سبک که فراگیردت، چه رویایی را می‌شود پرورد، وقتی که وحشتِ دیدن و به دام افتادن نیز، کم از اسارتی کور ندارد...؟ 
داستان این نیست که فقط دانایان می‌فهمند و چون دیگران نمی‌فهمند پس ایشان در رنج‌اند. داستان این نیست که ایشان در نورند و دیگران در ظلمت‌اند و پس ایشان از ظلمت دیگران در رنج‌اند. نه، رنج از این است که درک به ظرف عمل نمی‌ریزد و مست نمی‌تواند دیگران را مست کند و نوردیده نمی‌تواند نور بتاباند و موسیقی‌شنیده نمی تواند دیگران را برقصاند. 
دانایان در رنج‌اند چون دانایی‌شان حرف است و خردشان در پستوهای نهان احتکار شده است و نمی‌خواهند، پس نمی
بر سر آنم که گر ز دست برآید/دست به کاری زنم که غصه سرآید
خلوت دل نیست جای صحبت اضداد/دیو چو بیرون رود فرشته درآید
صحبت حکام،ظلمت شب یلداست/نور ز خورشید جوی،بو که برآید
بر در ارباب بی مروت دنیا/چند نشینی که خواجه کی به در آید
ترک گدایی مکن که گنج بیابی/از تظر ره روی که در گذر آید
صالح و طالح متاع خویش نمودند/تا که قبول افتد و که در نظر آید
بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر/باغ شود سبزه و شاخ گل برآید
حضرت حافظ
ای یاد تو مونس روانم                جز نام تو نیست برزبانم
ای کار گشای هرچه هستند      نام تو کلید هر چه بستند
ای هست کن اساس هستی    کوته ز درت دراز دستی
از آتش ظلم و دود مظلوم          احوال همه تو راست معلوم
هم قصه ی نانموده دانی           هم نامه نا نوشته خوانی
ای عقل مرا کفایت از تو             جستن زمن و هدایت از تو
هم تو به عنایت الهی                آن جا قدمم رسان که خواهی
از ظلمت خود رهایی ام ده         بانور خود آشنایی ام ده
« نظامی گنجوی »
جهل به همراه تعصب وحشتناک ترین سلاح کشتار جمعی ..
 
 
بعد از کُنِش این دو ابزار ویرانگر، پی در پی تلفات سنگینی متحمل خواهیم شد .. تا نسل آدمی اصلاح بشه ..
 
اینجا گاهی حضور خدا رو هم نمیشه حس کرد .. گاهی خدا بنده ای رو در ظلمات ترین نقطه زمین می ذاره .. و گاه بنده ای رو در نزدیک ترین نقطه به خودش .. تفاوت ها در چی بوده؟؟؟ گاه شاید به ودیعه گذاشته شدن همین دو ابزار قدرتمند و ویرانگر در نسلی باشه .. که لازمه غبار این ظلمت از رخ بشویند و به نور برسن، و با ای
امام زین العابدین(ع)، تجسم معنویت و فضیلت در عصر ظلمت


 
حضرت علی بن حسین(ع) ملقب به «زین العابدین» و «سید السجادین» در پنجم
شعبان سال ۳۸ هجری در مدینه به دنیا آمد. مادر گرامی ایشان شهربانو دختر
یزدْگِرد (آخرین پادشاه ساسانی) است. در مورد شهربانو مطالب گوناگونی گفته
شده است اما در الکافی به نقل از جابر و او از امام باقر(ع) آمده که حضرت
فرمود: «هنگامی که دختر یزدگِرد را بر عُمَر، وارد کردند، دوشیزگان مدینه
برای تماشایش آمدند و مسجد
انگار کن که شب، در ظلمت دریا، در میانه آب، تخته پاره‌ایست بر موج.
کجاست و به کجا می‌رود؟ نمی‌‌داند. 
ایستادن و ماندن و فهمیدن هم نمی‌تواند که توان و اختیار ندارد. که بی‌معنی است در آب یک جا ماندن، که می‌برد تو را به هر کجا که خواهد...
آن تخته پاره، منم. گیج و گنگ و منگ. پریشان و گم‌شده و غرق.
نه به این سویم نه به آن سو. و نه توان ماندن دارم در میان این دو سو.
طوفان است و گرداب و شب و وحشت.
خورشید را در کجا جست‌وجو کنم؟
این شب چرا سحر نمی‌شود؟
رهروان خسته را احساس خواهم داد 
ماه های دیگری در آسمان کهنه خواهم کاشت 
نورهای تازه ای در چشم های مات خواهم ریخت 
لحظه ها را در دو دستم جای خواهم داد 
سِهره ها را از قفس پرواز خواهم داد 
چشم ها را باز خواهم کرد ... 
*
خواب ها را در حقیقت روح خواهم داد 
دیده ها را از پس ِ ظلمت به سوی ماه خواهم خواند 
نغمه ها را در زبان چشم خواهم کاشت .
گوش ها را باز خواهم کرد ...
*
آفتاب دیگری در آسمان ِ لحظه خواهم کاشت 
لحظه ها را در دو دستم جای خواهم داد 
سوی خورشیدی
شهیدی پاک گفته دل مطهر
نباشد شمر را حاصل مطهر
نباشد در عبث کاری الهی
که باشد سایه از هر شمر کاهی
به آن بد طبع سایه را خدا داد
خدا در سایه اش طبعی جدا داد
چنان طبعی به کاهی در تباهی 
و ظلمت!چون به چاهی در سیاهی
اگر کم لوح خوش در سایه ماند
بدان از نورها بی مایه ماند
به تفسیری که حر آموخت دل ده
نرو از بهر هر سایه که ظل ده
که امروزی شده آن شمر کژ دل
و داعش را سپر از سحر کژ دل
به حیلت کاه را بر دیده آورد
همان برجام نافرجام دل سرد
نشد شهدی صمیمانه ز برجام


آیت اللّٰه حق شناس قدّس سرّه
تو چه می‌دانی که #نماز_شب چیست؟
بی‌شک یکی از بالاترین مقامات معنوی، توفیق خواندن نافلهٔ شب است. مرحوم آیت الله حاج میرزا جواد #آقا_ملکی_تبریزی می‌فرماید: «از نوافل بسیار سفارش شده، #نماز_شب است و تو چه می_دانی که #نماز_شب چیست! که همانا نور در ظلمت و امن از وحشت و خلوتی در برابر کثرت عالمیان است.
#رهنمای_سلوک، ص۲٤.
...نه اینکه جان پالوده شده نیست " جان پر از آلایش هاست ، پر از آلودگی هاست ، ظلمت دارد " این علوم هم که درونش ریخته میشود ، ظلمت میشود ، ولو اینکه علم دین بریزی...
...به عمل نیست به معرفت است ، اصل و اساس آنچه که شخصیت انسان را تشکیل میدهد معرفت توحید است به شرط اینکه...
...آیا واقعاً در قلبتان عشق خدا را میبینید ، آن عشقی که شب ها خواب را از شما بگیرد ، آن عشقی که خوراک را‌ از انسان بگیرد ، اینست که به عمل مغرور نشوید ، به عمل خیلی...
...طوری بشود که اگر ان
  "آغاز عصر ظلمت، واقعه ی کربلاست؛ آن جا که برای اولین بار و آخرین بار معصومی، نه به اراده و دستور یک حاکم ظالم و یا ضرب شمشیر انسانی شقاوت پیشه، که با اراده ی جمعی مردم به شهادت می رسد؛ تا از این راه به خداوند اعلام کنند که نمی خواهند سر به سوی آسمان بلند کنند، نمی خواهند واسطه ای از آسمان برایشان بگوید، نمی خواهند نور را ببینند. هر سال شیعیان در این روز بر سر می زنند و اشک می ریزند تا خداوند توبه ی انسان را بپذیرد و آن واسطه را بفرستد تا نور باز
از سرنوشت خویش در آزار بوده امعاشق ولی رها رغم یار بوده امشب‌های من همه طی شد به بی کسیلیکن رهین عشق وغم یار بوده امروزم به شام حسرت لبخند ماند وبسیا همنشین این دل غمبار بوده امفردای من چه می شود از این همه خیالرسوا شوم اگر که عشق خریدار بوده امناگه به آسمان خیالم وزید عشقضمناً به طعنه گفت که ناچار بوده امصاحب کرامتی به دلم پا نهاد و گفتآصف بیا که بهر تو من یار بوده امیاران به لحظه ای به دلم عشق جان گرفتنالید دل که بی تو گرفتار بوده امروزم بسی
آفتاب شب یلدای منی مهدی جان/آشنای دل و رویای منی مهدی جان/گریه دارم زفراقت همه جاباغصه/مونس خلوت زیبای منی مهدی جان/اشک بازمزم چشمان بخروشد دائم/مرهمی ازبر فردای منی مهدی جان/مژده آل نبی صبح وصال مولاست/درجهان رحمت وآقای منی مهدی جان /نائبت زمزمه یاری تورا دارد/سیدو سرور ومولای منی مهدی جان /شب طولانی ظلمت برسد رو به تمام/هدف ومژده عقبای منی مهدی جان /دشمنانت همه جا ظلم وستمها دارند/صاحب کل دعاهای منی مهدی جان /میرسد روز فرج مژده دیدار ووصال/
بسم الله الرحمن الرحیم
«إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحًا مُبِینًا»
«ما تو را پیروزى بخشیدیم [چه] پیروزى درخشانى» (فتح/1)
 
 
هدف نهایی انقلاب
پیروزی نهایی وقتی است که اسلام با همه ابعاد و با همه احکامش در ایران پیاده شود؛ و پیروزی بالاتر آنکه در همه اقطار عالم اسلام حکومت کند. اسلام مایه سعادت بشر است. اسلام برای انسان سازی آمده است؛ برای این آمده است که انسان‌ها را، آدم‌ها را، از ظلمات بیرون کند و به نور برساند. خداوند، «ولی مؤمنین» است؛ و آنه
برسر آنم که گر ز دست برآید
دست به کاری زنم که غصه سر آید
خلوت دل نیست جای صحبت اضداد
دیو چو بیرون رود فرشته درآید
صحبت حکام ظلمت شـب یلداست
نور ز خورشید جوی بو که برآید
بر در ارباب بی‌مروت دنیا
چند نشینی که خواجه کی به درآید
ترک گدایی مکن که گنج بیابی
از نظر ره روی که در گذر آید
صالح و طالح متاع خویش نمودند
تا که قبول افتد و که در نظر آید
بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر
باغ شود سبز و شاخ گل به بر آید
غفلت حافظ در این سراچه عجب نیست
هر که به میخانه رفت
نمی دونم این خوره چیه که این روزا افتاده به جونم که عکسای قدیمی رو نگاه میکنم و بغض میکنم.
حالا خیلی باری که به دوش میکشیدم از گذشته سبک بود حالا دارم سنگین ترش هم میکنم.... هعیییی....
چی فکر میکردیم و چی شد ....
آخه چرا من انقدر تو رها کردن گذشته ناتوانم؟چرا انقدر اندوه آینده رو دارم؟چرا اینقدر  میترسم ؟ چرا تجربه های گذشته رهام نمی کنن؟ چرا هی قدمام سست میشن ؟ خدایا... بیش از هرکسی الان به تو نیاز دارم که من رو روی پاهات بنشونی و موهامو نوازش کنی و
شب به روی جاده نمناک سایه های ما ز ما گویی گریزانند دور از ما در نشیب راه در غبار شوم مهتابی که میلغزد سرد و سنگین بر فراز شاخه های تاک سوی یکدیگر به نرمی پیش می رانند شب به روی جاده نمناک در سکوت خاک عطر آگین نا شکیبا گه به یکدیگر می آویزند سایه های ما ... همچو گلهایی که مستند از شراب شبنم دوشین گویی آنها در گریز تلخشان از ما نغمه هایی را که ما هرگز نمی خوانیم نغمه هایی را که ما با خشم در سکوت سینه میرانیم زیر لب با شوق میخوانند لیک دور از سایه ها
شهیدی پاک گفته دل مطهر
نباشد شمر را حاصل مطهر
نباشد در عبث کاری الهی
که باشد سایه از هر شمر کاهی
به آن بد طبع سایه را خدا داد
خدا در سایه اش طبعی جدا داد
چنان طبعی به کاهی در تباهی 
و ظلمت!چون به چاهی در سیاهی
اگر کم لوح خوش در سایه ماند
بدان از نورها بی مایه ماند
به تفسیری که حر آموخت دل ده
نرو از بهر هر سایه که ظل ده
که امروزی شده آن شمر کژ دل
و داعش را سپر از سحر کژ دل
به حیلت کاه را بر دیده آورد
همان برجام نافرجام دل سرد
نشد شهدی صمیمانه ز برجام
 
 
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادندواندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادندچه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبیآن شب قدر که این تازه براتم دادندقدر این سحر ها را بدانیدیک فضای معنوی و یک سفره معنوی پهن شده تا برای آخرت ذخیره کنیمدر این ماه شیطان در غل و زنجیر استماه مبارک رمضانالذی انزلت فیه القرآن هدی للناس و بینات من الهدی و الفرقانالتماس دعا داریم در این سحرهای نورانی برای شفاء مریض ها . رفع بلاها و بیماری ها و آمرزش اموات.و گشایش امور.دوش مرغی به صبح م
ای
علی اکبر(ع) که تو محبوب قلب شیعیانی
ای علی اکبر(ع) که تو فخر زمین و آسمانی
در کویر بی پناهی بر سر ما سایبانی
«ای علی(ع) صولت که شبه خاتم پیغمبرانی
بازوی خیبر گشا داری و حیدر(ع) را نشانی»

ماه
سیمای تو شد روشنگر هر شام ظلمت
   چون علی ابن ابی طالب(ع) تو هستی کوه غیرت
مرتضی(ع) خو، مصطفی(ص) سیما و سیرت
« یوسف از جان شد خریدار تو در بازار فطرت
فطرتت نازم که هم جانی و هم آرام جانی »

ظلمت
شبهای عالم، ظلمت موی تو باشد
چشمه ی عشق دو عالم زیر ابروی تو باشد
ح
این زمین و این سما هم از ازل مال خداست،
جسم ما جزء زمین و روح ما جزء سماست.
هر که م یافتد ز پا، بازیچة دست کسیست،
برگ افتد از درخت، بازیچة باد صباست.
من که از پای روان ماندم، بشد اشکم روان،
اشک چشم من روان از طعن ههای نارواست.
هر خطای من نصیب قسمت پیشانی نیست،
هر خط پیشانی ام گرچه نشانی از خطاست.
از بنای هستی ام خشتی کند معمار وقت،
هرچه بنیادش گل، آن ناپایدار و بی بقاست.
از سیه کاری اگرچه سرمه شد بالای چشم،
نور مهرا هم ببین که عاشق ظلمت سراست.
  تیغ
می‌بینی زمستان؟دیگر زور هیچ آفتابی به من نمی‌رسددیگر دستِ هیچ بهاری نمی‌تواند شاخه‌هایم را لمس کنددیگر در قله‌ام. جایی که هیچ کس به آن‌جا نخواهد رسید...می‌بینی چه‌قدر بزرگ شده‌ام؟دیگر در هیچ تابوتی جا نمی‌گیرمدیگر هیچ گوری مرا نمی‌پذیرد...می‌بینی؟می‌بینیچه باوقار، دیگر هرگز او نخواهم بوددیگر هرگز نخواهد دانستدیگر هرگز نخواهد فهمید...می‌بینیکه چگونه جنون بر عقل‌ام می‌خنددو نوازشِ دست‌هایش را از شانه‌هایم دریغ می‌کند؟می‌بین
عشق در «خاطره ماری‌آ» ابر سفیدبرفی کوچکی است در متن آسمان تابستان با ناب‌ترین رنگ آبی لاجوردی، در اوج زیبایی چندی روی می‌نماید و سپس به دست باد نهان می‌شود. 
یا در «برآمد و فرو شد ماهاگونی» عشق، پرواز درناهایی‌ست که ناگهان مسیر خود را در آسمان تغییر می‌دهند و شانه به شانه‌ی ابر، لحظه‌هایی کوتاه پرواز می‌کنند. بی‌گمان، در این جهان، هیچ عشق جاودانه‌ای وجود ندارد،‌حتی وفاداری معمولی. چیزی جز سرشاری و غنای لحظه در کار نیست، یعنی شورمند
تو به فردوست رو ما را واگذارمن به دوزخ می‌روم دیدار یار
بنده‌ی دیروز و فردایی و ما سالک این حال ناب مشکبار
فرش عقلت گر چه پر نقش است لیکعاقبت دارت زند نقش و نگار 
عقل را با عدل چون آمیختیآنچه در دست است جامی زهربار 
جام تو نوش تو بر خلقش مزنظلمت خویشت مکن بر کس نثار
کودکی و زاری و پیچیدگیسادگی و پیری و مستی و کار 
چوبک امر تو بر آتش زدم دوش در معراج سرخ بی‌قرار
گفت حلمی ساده کن این کار راساده کردم در شبی این کار و بار
 
ملجاء ی گریزهای من ! شنوای من ! خدای درد آشنای من ! تنها پناهگاه من !
خدای من !
گریزان به شکایت آمده ام.
از تهاجم نفس لئیم بسیار به بدی امر کننده و در خطایا شتابنده و در سرکشی آزورزنده و به خشم کیفر آمیز تو دست یازنده.
خدا ! خدا ! این نفس، مرا به لبه ی پرتگاه می کشاند و هلاکم می کند.
 
خدایا ! 
این نفس چه بهانه جو و بلند آرزوست. 
اگرش شری رسد فریاد و ناله و شکایت می کند و اگرش خیری، ممانعت.
این نفس چه بازیگوش و بیهوده جوست.
خدایا !
از شریان این نفس خون غف
 در ازدحام این همه ظلمت بی عصا 
چراغ را هم از من گرفته اند 
اما من
دیوار به دیوار
 از لمس معطر ماه 
به سایه روشن خانه باز خواهم گشت
 پس زنده باد امید 
 در تکلم کورباش کلمات
 چشم های خسته مرا از من گرفته اند 
اما من 
اشاره به اشاره
 از حیرت بی باور شب 
به تشخیص روشن روز خواهم رسید 
پس زنده باد امید 
 در تحمل بی تاب تشنگی 
میل به طعم باران را از من گرفته اند
 اما من
شبنم به شبنم
 از دعای عجیب آب
 به کشف بی پایان دریا رسیده ام 
پس زنده باد امید
 در
شب یلدای شیعه غیبت مهدی دوران است/فراق یوسف زهرا مثال هر زمستان است/چه سخت وباز طوفانی دل هرعاشقش باشد/در این دنیای وانفسا گلاب چشم ریزان است/زگریه حالت شیعه شده بسیار طوفانی/همانازمزم چشمان کنون بر دیده ارزان است/غم ودرد فراقش راشب یلداکندمعنا/که بعدشب رسد روزی که خورشیدش فروزان است/الا ای شیعه کاری کن که آید یوسف زهرا/جهان از ظلمت دشمن گرفتارو پریشان است/ولایت بابصیرت را به شیعه توصیه داریم/که الگوی کمال ما همان مصداق انسان است/دعا خوان ف
من ازغم عشق تو وین  حال دگردارمعشق است وفراق تو من شوربه سردارمرفتی وبه هجرتو می سوزم ومی سازملیکن زفراق تواشکی به بصر دارمیکتا گهر نازم من دل به تو می بازمیک مرحمتی جانا چون دیده تردارممن درطلبت حیران گمگشته وسرگردانرفتی وبه راه تو من دیده به در دارمازغصه هجرانت پشتم زجفا خم شدضمنا تو بیا بنگر دستان به کمردارمشش گوشه شده قلبم ازغربت هجرانتای جان توبیا بنگر شش گوشه جگردارمروزم شب تاریک است ای مه تودرآ ازابرحالا که دراین ظلمت من میل سحردا
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادندواندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردندباده از جام تجلی صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبیآن شب قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این روی من و آینه وصف جمالکه در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند
ادامه مطلب
بسم رب الرفیقجاده باریک و دو طرفه بود. تیرهای چراغ برق جای خودشون رو به ظلمت شب داده بودند؛ بحث زبانِ چراغ ها توو جاده شد و طوری که راننده ی ماشین های سنگین با هم حرف میزنند.
گفت: مثلا وقتی خوابت میگیره، اول دوتا نور بالا میزنی، بعد که با راهنمای چپ اجازه سبقت داد، سبقت میگیری! بعد میکشی کنار که اون ازت سبقت بگیره! اینجوری میفهمه که خوابت گرفته و تا ته جاده جوری رانندگی میکنه که نتونی بخوابی!+ممنون نمیذاری خوابمون ببره!و کاری به دلِ زبون نفهممو
سحرگاه بعثتِ مهرِ آفرینش است. محمد(ص) در گوشه‌ای از حرا آسمان را به تماشا نشسته است، و ستارگانی که حالا در ظلمت شب از تلالوء نور محمد چه شکوهی آفریده‌اند.
محمد(ص) تک واژه پر شکوه محبت خداوند است. محمد رمز پر راز هستی و گنجینه مهر خداست.
راستی که اگر محمد نبود ، مودت و عشق در دل های آدمیان تجلی نمی‌کرد و محبت در برهوت این جهان جوانه نمی‌زد. به نظر من خداوند، - آن حضرت مهربان ترین و آن محمد آفرین؛- مودت و عشق را فقط با یک سبب آفرید و تجلی داد، و آن چ
معلم عزیز ، استاد بزرگوار، تو را به چه مانند کنم . دل دریاییت لبریز از آرامش است همچون
کوه استوار از حوادث روزگار ایستاده ای و همچون ابر، باران پر شکوه معرفت بر چمن های
دشت دانش آموختگی فرو می ریزی . خورشید نگاهت گرمابخش وجود ما وحرارت کلبه ی
سرد یأس و ناامیدی و ارمغان شور و شعف است . غنچه ی تبسمی که از گلستان لبهای
تو می روید، طراوت لحظه های ابهام و زیبا یی بخش خانه ی وجود ماست . کلام روح بخش
و دلنشین تو موسیقی دلنوازی است که بر گوش جان می نشیند و
  
 
شهر خالی می شود...
کوچه ها یخ می زنند...
ِاردیبهشت ... می رود...
اما طعم شیرین کرشمه اش؛
می کُشد نفس تنگ زمین را...هلاک می کند ظلمت کده ی این مسافر  غریب  را....خیابان هایش پر می شود از
  بغض ِسرگردانی...
شهرهایش لبریز می شود از تنهایی...
چشم انتظار می ماند....این بیمار محتضر تا آبان در لا به لای ذهن پر آشوبش از راه برسد
تا آذر دوباره با ناز خود را برساند....تا سرشار وسرمست  گلهای داوودی از جنس اهورای اش شود.....وجرعه نوشِ شرابِ ناب. رنگ هایش ...
تا اعجازش
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این روی من و آینه وصف جمال
که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده این دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد
اجر صبریست کز آن
ما را به غم هزاره بتوان دیدندر ظلمت شب ستاره بتوان دیدن گر رحمت عاشقان به جایی گیردآن آینه را دوباره بتوان دیدن آن سایه که دیده‌ای ز من هیچ نبوداین نور به انتحاره بتوان دیدن آن شعله‌ی جان من تو را آتش زدآخر تو مرا چه کاره بتوان دیدن آهنگ تو را شنیده بودم پنهانآن صورت خوش هماره بتوان دیدن معنای من از چنان توئی پنهان نیستبادا که ورای استعاره بتوان دیدن  حلمی به تو مستی طریقت بخشیدپیمانه به یک اشاره بتوان دیدن
موسیقی: Henry Purcell - The Indian Queen
بسم الله الرحمن الرحیم
«إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحًا مُبِینًا»
«ما تو را پیروزى بخشیدیم [چه] پیروزى درخشانى» (فتح/1)
 
 
هدف نهایی انقلاب
پیروزی نهایی وقتی است که اسلام با همه ابعاد و با همه احکامش در ایران پیاده شود؛ و پیروزی بالاتر آنکه در همه اقطار عالم اسلام حکومت کند. اسلام مایه سعادت بشر است. اسلام برای انسان سازی آمده است؛ برای این آمده است که انسان‌ها را، آدم‌ها را، از ظلمات بیرون کند و به نور برساند. خداوند، «ولی مؤمنین» است؛ و آنه
بسم الله الرحمن الرحیم
یافارس الحجاز ادرکنی
آنچه حقیر در آن تردید ندارم جسمانی بودن معراج رحمت العالمین نبی مکرم اسلام است.
آنچه حقیر را متحیر کرده است این است که
این وجودی که نور محض بود و رحمت مطلق،چگونه توانست بر روی زمین با این همه و حجاب و ظلمت در میان مردمی با سطح بالایی از غفلت و عصیان و خطا وجهالت بسربرد ...
وجود این وجود روحانی و لطافت و زیبایی و نور و رحمت در قالب خاکی وبدن مادی از بزرگترین عجایب خلقت و اوج ریاضت ایشان است در مسیر عبود
شب است و ظلمت و راهی دراز و ناهموارطریق شمر و به لب ذکر یاحسین(ع) هشدار !
شبیه شمر شدن کار ساده ای است ولیحسین(ع) گونه شدن غیر ممکن و دشوار***
محرم است و حسین(ع) و همه عزادارشدو دیده چشمه ی خون است و دل هوادارش
متاع ماست دلی پر ز نور معرفتشخوشا دلی که حسین(ع) می شود خریدارش***خدا کند که بپوئیم راه رشد و کمالنه مثل شمر فتادن به قعر چاه زوال
شبیه شمر توان شد بدون سعی و تلاشحسین(ع) گونه شدن بی تلاش و سعی، محال***سئوال کرد چه باشد ره فنا رفتنبگفتمش که طریقی
دوستی در روایت‌های مختلف هانا آرنت جایگاه خیلی ویژه‌ای دارد. روبرت صافاریان در یادداشتی در مورد فیلم هانا آرنت این برش را نقل کرده:
«یکی از دوستان و بستگان نزدیک هانا آرنت در بستر مرگ او را متهم می‌کند که مردم یهود را دوست ندارد. هانا می‌گوید: من هیچ مردمی را دوست ندارم. من فقط دوستانم را دوست دارم. من تو را دوست دارم. من از دوست داشتن هر مردمی ناتوانم و به این ترتیب مفهوم جمعی مانند مردم یا خلق یا ملت را به چالش می‌کشد. خصلت انتزاعی آن را نشا
پیروزی بزرگ آن است که شکست بزرگ به همراه آورد. آه ای شکست بزرگ! ای فروریختن! آه ای زوال! بیا و ما را فروتنی بیاموز. ما را آفتاب بیاموز و سکرات ظلمت به پایان بر. 
آنچه می‌آموزاند شکست‌هاست،آنچه برمی‌خیزاند افتادن‌هاست،بس مبارک باد این شکستن و این افتادن! 
حلمی | هنر و معنویت
موسیقی:‌ Sayat Nova - Tamam Ashkhar
از آن روزی که امام مهربانی ها سنگ بنای ایستادگی در برابر ظالم را نهاد،  تمامی کفر در برابر او ایستاد تا نگذارد کلام آن مجاهد فی سبیل الله به عمق جان مردم آگاه نشیند. اما به لطف خداوند این شیطان بزرگ چونان گذشته پوزه اش به خاک مالیده شد و در اوج ظلمت، امام با اندیشه ی استکبار ستیزی و ایستادگی در برابر بیداد پا به عرصه جهاد گذاشت. اعتقاد امام این بود که برای رسیدن به حقیقت باید مطالبه گری کرد. ایشان می فرمودند: «مطالبه گر اگر بداند و یا احتمال ده
شهادت سردار سپهبد #شهید حاج قاسم سلیمانی تبریک و تسلیت بادشده عطر شهادت باز احساسشهادت میکشه ما رو به پروازشهادت انتهای راه هم نیستمسیر مرگ ظلمت میشه آغازنگاهش #قاسم حق و بدی بود#سلیمانی که قالیچه ش دل ماستدر اوج سادگی ها مقتدر بودهمونجوری که توو قاموس دریاستبرام آسودگی معنی ندارهمن و دل هم قسم تا نور هستیمتو عالم هرچی تاریک و سیاههبرای محوشون مامور هستیمپر از اشکه پر از خونه دلامونولی آتیشه تو فریادهاموننگامون #موشکه تو قلب دشمنهمیشه من
یک آیه از سوره نمل با صدای استاد مصطفی اسماعیل که بخشی از تلاوت نمل-تین هست که در سال 1961 در لبنان اجرا کرده.
أَلَّا یَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِی یُخْرِجُ الْخَبْءَ فِی السَّمَاوَاتِ
وَالْأَرْضِ وَیَعْلَمُ مَا تُخْفُونَ وَمَا تُعْلِنُونَ(25) اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ (26)تا خدای را که (نور او) در آسمان و زمین هر پنهان (در ظلمت عدم) را به عرصه ظهور
آورد و بر نهان و آشکار شما آگاه است پرستش نکنند.//در صورتی که خدای
داشتم یه سری پست از یه پیج کاملا شخصی می خوندم و پاک می کردم.
چه روزایی گذروندم. قبلا بیشتر از خودم خوشم میومد؟ بیشتر از خودم عکس می گرفتم. الان خیلی کمتر. بابا ولی اون موقع هم خیلی داغون نبودما! 
 
یه جایی نوشته بودم یکی بهم گفته : مطمئنم دیر یا زود برمی گردی. منم گفتم هع! بعد الان دو سال میگذره و من برنگشتم
وسوسه شده بودم بارها اما وای به حال کسی که بخواد درباره من چیزی رو پیش بینی کنه و من خوشم نیاد. هرجور هست بهش ثابت می کنم اشتباه کرده
 
احساس م
عقل برو، زوزه مکش، خاک شویا که حجاب افکن و چالاک شو
گرچه که چالاکی تو مردن استیا غم در وقت و قضا خوردن است
تو ملخ جزء‌خوراکی و بسبنده‌ی بی‌جیره‌ی خاکی و بس
عام ز دست تو به بند و عزاخاص به اندیشه‌ی تو مبتلا
در سر ابلیس چه پیچیده‌اینور ندیده‌ای و نخندیده‌ای 
دیو ظلامی، تو سرشتت بد استزاده‌ی زندانی و مامت دد است
عشق چو آمد تو دگر پا بچیندست ادب گیر و به کنجی نشین
طفل شرارت‌زده‌ی بی‌هوا!عشق چو آمد دگرت نیست جا
عشق بیامد که به رقص آوردظلمت ص
در عرش پیچید این خبر شانه به شانهامشب به دنیا آمده یک نازدانهیک غنچه از باغ نبی روییده امشبارباب ، شد بابا بزرگ از این جوانهاز نسل پاک مجتبی آمد محمداز دامن پاک و کریم مادرانهحاتم فقیر کوی فرزند حسن ، نهعالم فقیر کوی او شد عاجزانهکل ملائک پشت در ، در انتظارندتنها برای یک سلام جابرانهفرزند سجاد است ، خورشید عبادت!خاک آبرو می گیرد از او ساجدانهدنیای ما تاریک بود از ظلمت جهلامشب تجلی کرد نور عالمانهآیینه دار حضرت حق است بی شکپس در کمالاتش نظر
در عرش پیچید این خبر شانه به شانهامشب به دنیا آمده یک نازدانهیک غنچه از باغ نبی روییده امشبارباب ، شد بابا بزرگ از این جوانهاز نسل پاک مجتبی آمد محمداز دامن پاک و کریم مادرانهحاتم فقیر کوی فرزند حسن ، نهعالم فقیر کوی او شد عاجزانهکل ملائک پشت در ، در انتظارندتنها برای یک سلام جابرانهفرزند سجاد است ، خورشید عبادت!خاک آبرو می گیرد از او ساجدانهدنیای ما تاریک بود از ظلمت جهلامشب تجلی کرد نور عالمانهآیینه دار حضرت حق است بی شکپس در کمالاتش نظر
دل گمراه من چه خواهد کرد با بهاری که میرسد از راه ؟ یا نیازی که رنگ میگیرد درتن شاخه های خشک و سیاه ؟ دل گمراه من چه خواهد کرد ؟ با نسیمی که میترواد از آن بوی عشق کبوتر وحشی نفس عطرهای سرگردان؟ لب من از ترانه میسوزد سینه ام عاشقانه میسوزد پوستم میشکافد از هیجان پیکرم از جوانه میسوزد هر زمان موج میزنم در خویش می روم میروم به جایی دور بوته گر گرفته خورشید سر راهم نشسته در تب نور من ز شرم شکوفه لبریزم یار من کیست ای بهار سپید ؟ گر نبوسد در این بهار
آن نفسی که با خودی یار چو خار آیدت
وان نفسی که بیخودی یار چکار آیدت. 
 
بعد از تمام این اوقات گند و هجمه‌ی اضطراب‌ها امروز بیدار شدم و خیلی بی‌دلیل اندکی نور را در درونم حس کردم که به اطراف می‌پراکند. دیگر مهم نیست که من کی هستم و دنیا حول محور کی و چی می‌گردد. چون به فراست دریافته‌ام که جهان مرکزیتی ندارد. بلکه بیشتر جریان دارد. چیزی از دل چیزی. چیزی رو به چیزی. پنجره‌ای به پنجره‌ای. فرق دیوار با پنجره این است که رو به چیزی ندارد. در خود بسته
✍✍✍
نظر کرده ای ! نشان شده !منتخب سراچه ی مصالح الهیشمیم رحمانیت حضرت یارمی تراود از هر اشاره ات ! آمده ای باهزار دلیلِ دُردانگی .شبیه نیستی به هیچِ این دنیای دَنی.تو  شاید تمام  باران های فصلی کویربوده ای یا خورشیدی که صبحی اگر برنمی آمد جهان را  زمهریر و ظلمت فرامی گرفت .اما تو اکنون غنیمت وار در مَنظر جانی . ماهی ام  در مقابل ! درمانی ودرد در سُویدای دل .تورا شعر خواهم کرد !خواهمت سرود  به تمامی زبانهای جهان.چشم هایت غزل خواهندشد! دستهایت
**شعرعاشقانه**
تورا دوست می دارم...
طرف ما شب نیست  صدا با سکوت اشتی نمی کند   کلمات انتظار می کشند   من با تو تنها نیستم  هیچکس با هیچکس تنها نیست   شب از ستاره تنهاتر است   طرف ما شب نیست    چخماق ها کنار فیتیله بی طاقتند     در لبان تو شعر روشن صیقل می خورد   من تورا دوست میدارم و شب از ظلمت خود وحشت می کند....
***در چشمهایت با من گفتندکه فردا روز دیگریست...
ادامه مطلب
در سکوت شب نگاهی خسته روئیده
ساز آرامش دل اندوه مردی را نوازش می کند 
چون قطره ی آبی که بر گلبرگ زرد ی ارمیده 
شاپرک ها یاسمن ها را ببین غمگین و دلتنگ اند چرا 
دور از نسیم  عطر  مهر دلگیر و پابندند چرا 
ای آسمان 
باران نمی بارد چرا 
رنگ ظلمت در سیاهی خون می بارد 
پرده ای تاریک و ظغیان در نگه ویرانه رندخارد 
دشنه در قلبم شده اه ای خدای من
لیک من با خشم می گویم 
چشم بر هم می نهم تا بگذرد این روزگار من 
حجت ا باز آی  ببینم  رستگاری  من
شعر خالقی (
از آسمان باد تبدّل می‌وزد. هنگامه‌ی تحویل است و خموشان با فانوس انتقال در شب تیره می‌گردند. هنگامه‌ی دستها در دستها، و آغوشهای تنگ، و بوسه‌های نور و فروریختن حجاب ظلمت. 
هنگامه‌ی تعویض جامه‌ها، بیداری روح در جسم و از این مردگی برخاستن. چنان بر صحنه است و چنین در کار! سرانجام عرق مردان دل ثمر می‌دهد و عقیده شرمسار تاریخ پست خویش نفس آخر خواهد کشید و حقیقت از خاکستر برخواهد خاست. 
هنگامه‌ی تغییر استو خموشان با فانوس‌ انتقالدر شب تیره می
بسم الله الرحمن الرحیم
 
با که باید گفت‌
درد خویش را
تا کجا باید برم
این ناله و تشویش را
_________________
چگونه با تو بگویم که 
دلم خون شده است
درین هجوم سیاهی 
سپر ،ستم شده است؟!
چگونه با تو بگویم 
قلم به خون زده ام
درین سیاهی ظلمت
به سر جنون زده ام
________________
متن:
اگر که نشنوی از من 
یکی کلام متین
کجا روی از دشنه ام
پناه به کرکس پیر
نه آنکه دلم را ربود و با خود برد
نه آنکه سر بنهاد و سالک شد
فقط یکی به توان نظم دری
به خط و خون و جنون برد سرفه از روبه پیر... 
ماه در آن شب تار وهول انگیز، لب فرو بسته بود و مرتب به اطرافش نگاه می کرد.‌تا چشم کار می کرد ، سیاهی بود و ظلمت. ماه ، در حالی که ناگفته های حزن آلودی را در دلش تلمبار کرده بود، بی صدا، رازهایش را بر ریل شب، حرکت می داد.خورشید ، مغرورانه به دنیا چشمک زد و با ناز و ادای خاص زنانه اش، به تماشای جهان مشغول شد. خورشید مغرور، مرا یواشکی می پایید. ( این تنها جمله ایست که ماه ناخدآگاه، از جریان سیال ذهنش به بیرون پرتاب کرد) بخوبی پیدا بود که خورشید، پی به
پشت شیشه برف میبارد پشت شیشه برف میبارد در سکوت سینه ام دستی دانه‌ی اندوه میکارد مو سپید آخر شدی ای برف تا سرانجامم چنین دیدی در دلم باریدی ای افسوسبر سر گورم نباریدی چون نهالی سست میلرزد روحم از سرمای تنهایی میخزد در ظلمت قلبم وحشت دنیای تنهایی دیگرم گرمی نمی بخشی عشق ای خورشید یخ بسته سینه ام صحرای نومیدیست خسته ام ‚ از عشق هم خسته غنچه شوق تو هم خشکید شعر ای شیطان افسونکار عاقبت زین خواب درد آلود جان من بیدار شد بیدار بعد از او بر هر چه رو
به نام خدای مادرِ همه‌ 
فرمود دعای مادر از موانع استجابت عبور می‌کند. 
یا زهرا... چه می‌شود مادرانه دعا کنی؟!
مگر خود شما یادمان نداده بودید "الجار ثم الدار"؟! 
همه‌ی اهل عالم را دعا می‌کنم، اول از همه آخرین پسر شما را... 
همه‌ی عالم را دعا کنید، اما قسم به خاک چادرتان، آخر سر هم ما را...
مادرانه دعایمان کنید... آنچنان که "الهی و ربی" دعا تمام نشده، اجابت شود.
پی‌نوشت:
۱-" انی کنتُ من الظالمین". افسوس.
۲- "انی ظلمت‌ُ نفسی" 
٣- "دود این شهر مرا از نفس
«بندگان خدا! تقوا پیشه کنید و از دنیا بر حذر باشید. اگر بنا بود همۀ دنیا به یک نفر داده شود یا یکی برای دنیا باقی بماند، چه کسی بهتر از پیامبران برای بقا و شایسته تر به رضا و راضی تر به قضاء؟! امّا بنای آفریدگار بر این نیست، که او دنیا را برای فنا آفریده است. تازه های دنیا کهنه است، نعمت هایش فرسوده و متلاشی شده و روشنایی سرورش، تاریک و ظلمت زده. دنیا، منزلی پست و خانه ای موقت است. کاروانسراست. پس در اندیشۀ توشه باشید و بدانید که بهترین رهتوشه تقو
هر چه ما از اسلام دورتر شده‌ایم و پیام مبعث را کمتر مورد توجّه قرار داده‌ایم، زندگی بر ما مسلمانان - در دوره‌های مختلف - مشکلتر شده است. پیام مبعث را میشود در قرآن، در بخشهای برجسته‌ای جستجو کرد. من دو قسمت از این پیام عظیم را اشاره میکنم که ببینید چقدر برای ما مسلمانان مهم است و چطور در مقابل ما برنامه و راه قرار میدهد: یکی این پیام است که در آیاتی از قرآن، به آن اشاره شده است؛ از جمله این آیه که میفرماید: «بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم. کتا
مردمان آهسته‌آهسته به خواب می‌روند و شب آهسته‌آهسته روشن می‌شود. خاموشان آرام‌آرام حجره‌های خلوت و کار ترک می‌کنند و از راهروهای رخشان می‌گذرند و در کوچه‌های باریک شهر و در میادین نادیدنی به دیدار می‌رسند. خاموشان با مشعل‌های خرد و بیداری در دست، به رقص برمی‌خیزند. خورشیدان روز و مشعل‌داران شب، تا چرخ بچرخد و بشر نو شود.
جامها بالا می‌رود و خون طرب به جوش می‌آید، ظلمت پیراهن می‌درد و دیوان و آمال شوم و سرابهای فکر، به سردابها و سر
رفتم، مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
راهی بجز گریز برایم نمانده بود
این عشق آتشین پر از درد بی امید
در وادی گناه و جنونم کشانده بود
رفتم، که داغ بوسه پر حسرت ترا
با اشک‌های دیده ز لب شستشو دهم
رفتم که ناتمام بمانم در این سرود
رفتم که با نگفته بخود آبرو دهم
رفتم مگو، مگو، که چرا رفت، ننگ بود
عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما
از پرده خموشی و ظلمت، چو نور صبح
بیرون فتاده بود به یکباره راز ما
رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم
در لابلای دامن شبرنگ زندگی
رف
کوتاهی و بلندی از توست، در برون پستی و بلندی خویش می‌بینی. خواب از تو و بیداری از توست. هوا از توست، جغرافیا از توست، حاکم نادان تو و مردم دانا از توست. راه از میان قلب تو آغاز می‌شود و آب از چاه زنخدان توست. 
سامان تویی و خرابات تو. شور تویی و شار تو. سر چون فرو می‌آید آن خوف از توست و جان چو برمی‌خیزد آن ذرّه‌ی جسور توست. ضرب از توست و آهنگ از توست. چنگ از تو و جنگ از تو.
تاریخ تویی و عیسی بر چارمیخ تویی. موسی در گذر از نیل تویی و بنی اسرائیل تویی.
نه امیدی که بر آن خوش کنم دل نه پیغامی نه پیک آشنایی نه در چشمی نگاه فتنه سازی نه آهنگ پر از موج صدایی ز شهر نور و عشق و درد و ظلمت سحر گاهی زنی دامن کشان رفت پریشان مرغ ره گم کرده ای بود که زار و خسته سوی آشیان رفت کجا کس در قفایش اشک غم ریخت کجا کس با زبانش آشنا بود ندانستند این بیگانه مردم که بانگ او طنین ناله ها بود به چشمی خیره شد شاید بیابد نهانگاه امید و آرزو را دریغا آن دو چشم آتش افروز به دامان گناه افکند او را به او جز از هوس چیزی نگفتند در
بی تو، مهتاب‌شبی، باز از آن کوچه گذشتم،
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه که بودم.
در نهانخانۀ جانم، گل یاد تو، درخشید
باغ صد خاطره خندید،
عطر صد خاطره پیچید:
یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دل‌خواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.
تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.
من همه، محو تماشای نگاهت.
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشۀ ماه فروریخته در
به نام خدای مادرِ همه‌ 
فرمود دعای مادر از موانع استجابت عبور می‌کند. 
یا زهرا... چه می‌شود مادرانه دعا کنی؟!
مگر خود شما یادمان نداده بودید "الجار ثم الدار"؟! 
همه‌ی اهل عالم را می‌کنم، اول از همه آخرین پسر شما را... 
همه‌ی عالم را کنید، اما قسم به خاک چادرتان، آخر سر هم ما را...
مادرانه دعایمان کنید... آنچنان که "الهی و ربی" دعا تمام نشده، اجابت می‌شود.
پی‌نوشت:
۱-" انی کنتُ من الظالمین". افسوس.
۲- "انی ظلمت‌ُ نفسی" 
٣- "دود این شهر مرا از نفس اندا
به گزارش خبرنگار مهر، عبداله صلواتی دانشیار دانشگاه شهید رجایی، در بیست و سومین همایش بزرگداشت حکیم ملاصدرا با موضوع «حکمت ایرانی و حکمت متعالیه» به ارائه مقاله خود با عنوان طیفی انگاری انسان در حکمت خسروانی و حکمت صدرایی پرداخت و گفت: امروز چهار ادعا را می‌خواهم مطرح کنم و دربارة آنها توضیحاتی ارائه کنم: ادعای نخست این است که انسان در جهان حکمت به فاعل شناسا و ذهن، فروکاست نمی‌یابد. فروکاست حکمت سهروردی به حکمت نوری نادیده گرفتن مؤلفه
عاقبت کوتاه شد قصّه و آتش در خرمن ددان گرفت. آن خرمن ناپاک جهل و آن مزرع بی‌حاصل تکبّر. عاقبت کوتاه شد قصّه و گرچه همچنان صحنه زین دست نیست، باری چون تاس دل جفت آمده، تقدیر محتوم است. 
تقدیر چه خوش‌تر از خِرَد تکان و چه خوش‌تر از نابودی مردم جهل؟ چه خوش‌تر از انهزام استبداد مردمان رأی و خودخواهی؟ چه خوش‌تر از کوبیده شدن، آنگاه که کوبیده‌ای و به تاراج برده‌ای و انتظارت خوشی‌ست؟ چه خوش‌تر از غرامت، آنگاه که حرص دست از آستین بیرون کرده، به
برای اقتدا به حرف بکت که: "دوباره تلاش کن. دوباره شکست بخور. بهتر شکست بخور." با سرعت هرچه تمام‌تر برای از دست دادن‌ها و شکست خوردن‌ها و شکست‌ها و افسوس‌ها و زخم‌های جدیدتر قدم برمی‌دارم. اعداد بی‌معنا هستند. رد محوی همه خط‌ها را از روی تقویم پاک کرده است. عقربه‌های ساعت را از حرکت باز داشته‌اند. همه چیز با هاله‌ای از مه پوشانده شده است. زندگی در ایده‌آل‌ترین شکل خود ادامه دارد. دوست داشتم برای سال‌های متمادی همین گونه بماند تا بتوانم
پاسدار شهید امدادی فر در پاییز سال 1339 در روستای کلگه پهن در خانوادهای محروم و مستضعف دیده به جهان گشود .
زندگی پررنج و مشقت در عین حال پاک و بی ریای او به همین منوال سپری گردید تا انقلاب شکوهمند بهمن 1357 آغاز گردید .
پاسدار شهید در تاریخ 62/11/1 راهی جبهه های جنگ شدند و در لشکر المهدی (عج) تیپ المهدی مشغول خدمت شد.
سرانجام آخرین مأموریت پاسدار شهید به جبهه های نور علیه ظلمت در مروخه 65/3/12 بود که مدتی را در کردستان و بقیه مأموریت وی در منطقه مهران سپری
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
وَ مَنْ کانَ فی‏ هذِهِ أَعْمى‏ فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى‏ وَ أَضَلُّ سَبیلاً (72)
و هر که در این [دنیا] کور[دل‏] باشد در آخرت [هم‏] کور[دل‏] و گمراهتر خواهد بود.


استاد رائفی پور در سخنرانی ( سیستم سازی برای ظهور جلسه دوم / مشهد شهریور98) گفتند:
چرا دجال یک چشم دارد؟
اینکه چرا گفته میشود دجال یک چشم دارد ، مراد این است که چشم آخرت بین دجال کور است. دجال صفت سیستم ظلمت شیطان صفتان هر زمانه است که با نگاه دنیا
 سوره_مریم آیه ۹
قَالَ کَذَٰلِکَ قَالَ رَبُّکَ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ وَقَدْ خَلَقْتُک َمِن قَبْلُ وَلَمْ تَکُ شَیْئًا
(فرشته وحی به زکریا چنین گفت): اما پروردگارت فرمود: این کار بر من آسان است، (زیرا) پیش از این من تو را آفریدم در حالی که چیزی نبودی
 تفسیر_و_توضیح:
حضرت زکریا از خدا فرزند خواست و خداوند دعایش را اجابت کرد.
حضرت زکریا به خداوند عرضه داشت چه‌طور ممکن است در حالی که من ناتوان هستم و همسرم نازا؟!
ولی خداوند در جواب می‌فرماید: این
گریزان‌اند از حقیقت، چون به صورت دل بسته‌اند. گریزان‌اند از کلام خوشان، چون به اندوهگینان و به عارفان ظلمت دل بسته‌اند. از خویش گریزان‌اند، زین سبب است این همه به دیگران آویخته.
از موسیقی گریزان‌اند، چون به نواهای کهنه دل بسته‌اند. موسیقی نویی‌ست. از هنر گریزان‌اند، چون هنرْ تغییر مدام است، و از تغییر گریزان‌اند، چون تغییرْ رسم بی‌رسمان است. بی‌رسمی، رسم جسوران است. صوفیان هوایند و هوشان بی‌هوست.
به خود می‌خوانم و از خود وا می‌کنم.
 
نویسنده : اشکان ارشادی 
این خبر فوری با لحنی طنزآلود بیان میشه. 
اینترنت موبایلی وصل شد. امروز  هشتم آذر ماه  نود و هشت ۱۳۹۸ 
من اینستا و... ندارم تنها وب دارم ولی به افتخار بچه‌های « کرمانشاه و کردستان » که تا الان صبور بودند تا اینترنت وصل بشه! یه پیاله غزل « حافظ » مرتبط با اتصال نت میزنیم تو رگ !!!!
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
                                           واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند  « بهمون نت دادن »
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کر
بی تو مهتاب شبی، باز از آن کوچه گذشتم 
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
 
در نهانخانه جانم، گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
 
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت خود خواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
 
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
 
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فروریخته در آب 
ش
 متن شعر زیبای شعر کوچه از فریدون مشیری
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتمهمه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتمشوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودمشدم آن عاشق دیوانه که بودمدر نهانخانه جانم گل یاد تو درخشیدباغ صد خاطره خندیدعطر صد خاطره پیچیدیادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیمپر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیمساعتی بر لب آن جوی نشستیمتو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهتمن همه محو تماشای نگاهتآسمان صاف و شب آرامبخت خندان و زمان رامخوشه ما
ای دل خوندیده جان‌افراز شوروح عریانی، حجاب‌انداز شو
خلق اوهامی به قعر چاه بینمردم بیراه را خودخواه بین
مردم حق را بگو بیدار باشهر زمان آماده‌ی پیکار باش
غفلت و جهل است هر سو، تیز کناین بهار کبر را پائیز کن 
خامشان شاهد معراج‌وش!بر شوید ای رهروان کاج‌وش
کو به کو این قاره نورانی کنیداین ره شب را چراغانی کنید
سالکان راه بی روی و ریا!بر شوید ای پاسبانان خدا
ظلمت کوران اگر برجاست اینچون تو بنشستی ز دل، برخاست این
تو بخیز ای دل که از برخاستنشعل
سنگینی چیست؟ بشکند و فرو ریزد! سیاهی چیست و سردی، که به زیبایی هجوم می‌آرد و طلب نکبت می‌کند؟ باشد بر طلب تو، پلشتی و نکبت از آن تو باد! این آرزو برآورده شود، بلکه آتش‌ات زند تا در آتش خویش از نکبت خویش خلاص شوی! باری همه‌ی آرزوها و نکبت‌ها برآورده باد!

باشد این جهان از آن تو! آن جهان هم از آن تو! بهشت می‌خواهی، پس دوزخ‌اش نیز خواستی. این بهشت و این دوزخ از آن تو باد! نور خواستی، ظلمتش نیز طلبیدی، این نور و این ظلمت ارزانی تو باد! 

صافی چیست؟
در ازدحام این همه ظلمت بی عصا
چراغ را هم از من گرفته اند 
اما من
دیوار به دیوار
از لمس معطر ماه
به سایه روشن خانه باز خواهم گشت
پس زنده باد امید 
در تکلم کورباش کلمات
چشم های خسته مرا از من گرفته اند
اما من
اشاره به اشاره
از حیرت بی باور شب
به تشخیص روشن روز خواهم رسید
پس زنده باد امید 
در تحمل بی تاب تشنگی
میل به طعم باران را از من گرفته اند
اما من
شبنم به شبنم
از دعای عجیب آب
به کشف بی پایان دریا رسیده ام
پس زنده باد امید 
در چه کنم های بی رفتن سف
کتاب نامه به کودکی که هرگز زاده نشداوبانا فالاچیترجمه: رعنا فخراییامشب پی بُردم که وجود داری: بسان قطره‌ای از زندگی که از هیچ جاری باشد. با چشم باز، در ظلمت محض دراز کشیده بودم که ناگهان در دل تاریکی، جرقه‌ای از آگاهی و اطمینان درخشید: آری، تو آنجا بودی. وجود داشتی. گویی تیری به قلبم خورده بود. و وقتی صدای نامرتب و پر هیاهوی ضربانش را باز شنیدم احساس کردم تا خرخره در گودال وحشتناکی از تردید و وحشت فرو رفته‌ام. سعی کن بفهمی ... من از دیگران نمی
وزن شعر:
"مَفعولُ مَفاعیلُ فَعولُن، مَفعولُ فَعولُن"
خورشید، نهان گشته ز انظار، انگار نه انگار
ماییم همان قوم گرفتار، انگار نه انگار
مستانه به دنبال گناهیم، در ظلمت چاهیم
او مانده ولی منتظر یار، انگار نه انگار
جز جرم و خطا هیچ نداریم، شرمنده ی یاریم
خون شد دل زهرایی دلدار، انگار نه انگار
در نافله اش فکر احباست، آن قدر که آقاست
انگار نبودیم خطاکار، انگار نه انگار
گفتیم عزدار بتولیم، با آل رسولیم
گفتند خوش آمد به گنهکار، انگار نه انگار
شب ها

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها