نتایج جستجو برای عبارت :

نابِ بربادرفته.

به امید روزنه ای در تنگنای تونل زمان پیش میرفتم
غافل از اینکه اندک اندک از روزنه دور میشدم...
و هر تونلی،پایانی دارد...
حال، غرق در روشنایی و شناور در تاریکی ام...
همچنان روزنه همانجا باقیست
و همچنان من به پیش رانده می شوم
مقصد کجاست؟ نمیدانم!
اما میدانم
در هر نفس از غلیان احساساتم
روزنه یِ نابِ بربادرفته ایست... که تنهایم نگذاشت :)
این روزا دارم بربادرفته رو میخونم؛ طولانی‌ترین کتابی هست که تا الان خوندم( البته در حال خوندنم)؛ حدودا 1500 صفحه; امیدوارم ارزش خوندن داشته باشه آخه وقت زیادی ازم میگیره با این حجم زیاد و در آخر از خوندنش پشیمون نشمکتاب سرگذشت عشق بی‌سرانجام اسکارلت قهرمان کتاب هست به اشلی؛ پسری که شخصیتی کاملا متفاوت داره با اسکارلت؛ به شخصه تا اینجای کتاب خیلی از شخصیت اسکارلت خوشم نمیاد؛ دختری که تمام ارزش های دختر بودن در زیبایی ظاهری و جلب توجه و جذب ک
یکی از آرزوهای به‌سرنیامده و رؤیاهای بربادرفته‌ام این بود: چندتایی گوسفند
داشته باشم که، جایی بی این همه آدمیزاد، رهایشان کنم بچرند و خودم هم در کنارشان
بچرم. زندگی اگر خوبی‌ای داشته باشد باید به همین سادگی‌اش باشد—که چندتایی گوسفند
را بچرانی و با آنها مشغول شوی. آن وسط، حوصله اگر داشتی، شعری بخوانی یا اصلاً گاهی
بزنی زیر آواز. چه چیز در آن زندگی کم بود که پدرانمان ازش دست کشیدند و دچار پیچیدگی
شهرنشینی‌مان کردند؟ کدام چیز پیچیده‌ی خو
برای یادآوریش ،چشمامو میبندم،یه لبخند میشینه گوشه لبم .تو دلم آشوب میشه .زبونمو در دهانم میچرخونم .حس اش میکنم .از چی میگم‌؟
 
 
از مزه ی کوکومون .
شیرینیِ فوق العاده ی شیرنارگیلِ سرد ،با تلخی و مزه ی نابِ اسپرسو ،با یخ هایی که وجودشون به جای مولکولِ آب ،از مولکول های اسپرسو تهیه شده .بهشت باید جایی باشه که میتونی مزه ها رو حس کنی .میتونی زندگیو ببینی .جزئیاتو و لذت ببری .بهشت جاییه که دیگه منتظر چیزی یا کسی که نیست نیستی ،چون اونقدر سرگرم بودن
موهایم در باد رها شده اند و نگاهم دو دو می زند بر عمقِ امواج دریا. می دانم پشتِ سرم می آید. می دانم که تنهایم نمی گذارد. همان ماهی کوچکی که خیال می کند اگر بخواهد افسانه باشد؛ باید نابود شود!
همان ماهی کوچکی که ‌دلش می خواهد به عمیق ترین جای دنیا شاید گودالِ مارینا در  اقیانوسِ آرام برسد. می دانم که اگر لحظه ای به عقب برگردم و چشم هایم را باز کنم؛ برای همیشه ناپدید می شود!
ماهی کوچک چشم هایش را بسته و توی تاریکی پشتِ سرم می آید.
پشتِ سرِ زنی که بند
 
مَحرَمیّت معنوی و خواهربرادری
 
اینکه یه مرد حریمِ یه زن رو محترم بشماره و واردِ حریم زن نشه
برای زن خیلی با ارزشه
یه بانو برای مردی که چشم هاش رو درویش می کنه خیلی احترام قائله
مردی که در برخورد با یه خانم از واژه های سنگین استفاده می کنه در نگاه اون خانم یه مردِ با شخصیت نظر میاد
 
ولی تو برای من یه حساب جداگانه باز کردی و دایره ی حریم خودت رو برای من "باز تعریف" کردی
یه جورایی برای من یه استثنا قائلی
مثلاً وقتی من خیره می شم به تو، تو با آرام
                        شهادت هُنر مردان خداست .

                                                          امام خمینی ( ر ه )
 
   شهیدم ! تو آن روح و جان منی
   تَبِ     واژه نابِ      لسان     منی
   جَبین می نَهم من  به خاکِ رَهَت
   به نامت   قسم   ،   قهرمان  منی
 
                                      شاعر معاصر : داوود جمشیدیان ، مُتخلّص به سِتین
                                                              تیرماه 1398
اسکارلت و جنگ نژادپرستان
چند ماه پیش که با خانواده رفته بودیم شهرستان برای دیدن از اقوام، موقع برگشتن از کتاب خونه مادربزرگم 4 جلد کتاب چاپ قدیم "بربادرفته" اثر "مارگارت میچل" برداشتم که بخوانم. بچگی هام زیاد اهل کتاب خواندن نبودم اما تازگی ها خیلی به مطالعه علاقه مند شدم. عادت کردم توی مترو همیشه یک کتاب دستم باشه و مشغول باشم. هر چی نباشه قطعا از اینکه همش سرم توی گوشی باشه یا در و دیوار و چهره های خسته ی مردم رو نگاه کنم خیلی بهتره! به شما هم
می‌زنم‌دو استکانِ پُر شرابِ نابِ کهنه از سبو               
گرم، می‌ترواد از خیالِ خام، یک‌دو بقچه آرزو   
یک‌نظر، نشسته‌ای نگاه می‌کنی به‌ساحتِ چمن       
دانه می‌خورند و می‌کنند کفترانِ بقعه، بَغ‌بَغو
باهم‌ایم زیر تپّه‌ای و دکّه‌ای...، به روی دیگدان      
دیگ، ‌باز و توده‌ای بخار می‌شود بلند از لبو...
شب به‌نیمه می‌رسد، فرازِ تپه، توی قصر باشکوه                
تختِ تختِ تختِ آرمیده ای به‌ناز توی پرِّ قو
پا که می‌شوی به‌
اگر می‌شد برای تو می‌نوشتم که: «حال همه‌ی ما خوب است. ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور که به آن شادمانی بی سبب می‌گویند.» یا نه، می‌نوشتم: « امروز برای من، روز خوبی نیست. روزِ بدِ تنهایی‌ست. این‌جا را غباری گرفته است. پنجره‌ها نمی‌خندند و آب نمی‌جوشد..»
اما، راستش را اگر بخواهی بدانی، نه' تنها ملالِ ما، گم‌گشتگی خیالی دور است و نه کرانه‌ی دیدمان پوشیده از غبار. بیشتر، انگاری که روزگارِ رنگ و صدا است. سمفونی نامنظم ِ ضربآهنگ‌هایی
سکانس اول:
دیشب دوست مهدی شیرینی پایان خدمتش رو داد و مهدی گفت اپلای کرده بره آمریکا و در ادامه کلی حسرت خورد از فرار نخبه ها و تعریف و تجمید از مزایا و شرایط اونور
سکانس دوم:
بحث کشیده شد به ناسا و اولین خانومی ک رکورد بیشترین حضور در فضا رو زده و مهدی از آرزوی همکاریش با ناسا گفت ضمن تاسف از این که در اونصورت باید دائم اونجا باشه
سکانس سوم:
نگرانی من از تمایل مهدی به مهاجرت دائمی و مطرح کردنش با اون به عنوان موضوع آتی و پیگیری بحث همون موقع توس
طبق نظر امام راحل، مبارزه و جهاد اسلامی اصول ثابت و مشخصی دارد که رعایت همه آنها لارم و واجب شرعی محسوب می گردند و بدون آنها در حقیقت مبارزه محقق نشده است. در ادامه به مهمترین آنها ( برگرفته از کتاب اسلام نابِ امام خمینی) اشاره می کنیم:
1- هیچ گاه نباید از عده کم ترسید. ارزیابی مبارزه بر اساس این عقیده که عده کم منجر به شکست می شود، ارزیابی باطل و بی اساسی است چرا این ارزیابی بر خلاف نص صریح قرآن است.
2- مبارزه باید ابعادی جهانی داشته باشد. از ابتد
دنیا خیلی کوچک است عزیزمشاید یک روز، حوالیِ انقلاب که خسته از روزمرگی و کار، پشت چراغ قرمزدر تاکسی نشسته ای و سرت را به شیشه تکیه داده ای و به صدایِ گوینده ی رادیو گوش می‌دهی که برای ساعات آتی هوایی ابری و بارانی پراکنده پیش بینی می‌کند...درست همان لحظه، من با دست‌هایی در جیب، کوله ای پف کرده، و بندهای کفشی که چند گره روی هم خورده است،نگاهم به زمین و فکرم در ناکجااز روی خط های عابر پیاده عبور کنم...دلت بلرزدبی معطلی کرایه‌ات را بدهی و باقی‌ا
کانال ما در سروش دنبال کنید
یک_جرعه_کتاب ☕️
دنیا خیلی کوچک است عزیزمشاید یک روز، حوالیِ انقلاب که خسته از روزمرگی و کار، پشت چراغ قرمزدر تاکسی نشسته ای و سرت را به شیشه تکیه داده ای و به صدایِ گوینده ی رادیو گوش می‌دهی که برای ساعات آتی هوایی ابری و بارانی پراکنده پیش بینی می‌کند...درست همان لحظه، من با دست‌هایی در جیب، کوله ای پف کرده، و بندهای کفشی که چند گره روی هم خورده است،نگاهم به زمین و فکرم در ناکجااز روی خط های عابر پیاده عبور کنم...
«حاج محمود کریمی»​​​​
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.



کم کم هلالِ ماهِ خدا می رسد ز راهاوقاتِ نابِ اهلِ بکاء می رسد ز راه
 
مهمان کند خدا همگان را به سفره اشوقتی که ماهِ جود و سخا میرسد ز راه
تا فرا رسیدن ماه رحمت پروردگار چی
کم کم هلالِ ماهِ خدا می رسد ز راهاوقاتِ نابِ اهلِ بکاء می رسد ز راه
مهمان کند خدا همگان را به سفره اشوقتی که ماهِ جود و سخا میرسد ز راه
گُل میکند به لب همه دم ذکر یا علیزیرا بهارِ اهلِ دعا می رسد ز راه
ماهِ مجیر و جوشن و شب های عاشقیماهِ جنون و ماهِ صفا میرسد زِ راه
دستت دراز کن چو گدا سمتِ سفره اشوقتی گدا به پشتِ گدا میرسد ز راه
امضا کند خدا گذر از نار دم به دمچون ماهِ توبه ، ماهِ عطا میرسد ز راه
وقتی که ماهِ خوبِ خدا رو کند به مافرصت برای ترکِ گنا
چند سالی است که اول هر سال برای خودم برنامه یک ساله ای میریزم و خداروشکر تا به حال از پس آن برآمده ام. این روزها چالشی به راه افتاده است که برای من یک توفیق اجباری به حساب آمده تا این لیست برنامه ها را به صورت وبلاگی بنویسم. ببینیم چه از آب در می آید. البته چالش در مورد ده کاری است که باید قبل از مرگ انجام داد ولی من شاید تا آخر امسال زنده نباشم. پس تسامحا میتوان گفت توفیری ندارد این کارهایی که در ادامه مینویسم برای آخر مرگ باشد یا آخر سال :)
اینطو
جودی آبوت عزیز سلام.
رسم بر این بود که همیشه تو نامه بنویسی، اونم برای بابالنگ دراز، اما این دفعه من میخوام نامه بنویسم. اونم برای تو
از بچگی، تو تمامِ شخصیت های کارتونی که میشناختم، فقط با تو همزادپنداری می کردم. نمی دونم چرا. نمیدونم چی بین ما مشترک بود. شاید همین سرخوشی و سهل گیری دنیا، شاید همین احساساتی بودنت، همین که یه لحظه انقدر انرژی داری که میتونی دنیا رو منفجر کنی، و یه لحظه انقدر داغونی که فقط صدای هق هق گریه و لرزش شونه هات میتونه
ریاست محترم دادگاه خانواده
 با سلام و تقدیم احترام احتراما به استحضار می‌رساند
 موکل به موجب سند ازدواج که تصویر آن به پیوست دادخواست تقدیم گردیده در تاریخ معلوم ازدواج نموده که حاصلی دربرنداشته است؛ بنا به اظهارات موکل دلایل طلاق به این شرح است: 
1- عدم آشنایی زوج با فضای اینستا حتی در حد ارسال عکس‌های خصوصی و طرح سؤالات بسیار که در نهایت منجر به پرت کردن گوشی و آسفالت شدن ذوق زوجه می‌شود؛ این در حالی است که بنا به اظهارات زوجه از جشن عرو
 
دیدمت شرابِ عاشقانه‌ام شدی                  
سرخوشیِ نابِ عاشقانه‌ام شدی                                                 
اولین و آخرین و خوش‌صداترین                
حقّ انتخابِ عاشقانه‌ام شدی
توی جلگه‌های پهن و تپه‌های سبز              
شوقِ بی‌حسابِ عاشقانه‌ام شدی
زیرِ آبشار و سرخیِ غروبِ کوه                   
رنگِ آفتابِ عاشقانه‌ام شدی
شامگاه پرستاره، در کنارِ رود                      
ماه آب‌تابِ عاشقانه‌ام
.
ساعتِ صفر که می‌شود،
آن‌گاه که باد اوج می‌گیرد،
دلم را می‌کشانی به گلوگاهِ جهان؛
همان‌جا که در مرزِ چشمانت،
عشق، بر اعتبارِ خاصیّتِ خویش، شبهه‌ناک، در نگاهم تکرار می‌شود!
.
•••••••
.
ساعتِ صفر که می‌شود،
آن‌گاه که باد اوج می‌گیرد،
دلِ تمامِ حاشیه‌های طلایی ابرهای دَم غروب، برای تو، تنگ می‌شود؛
چنان که طایفه‌ای از پروانه‌ها،
کِشان کِشان،
شکیبایی نفسم را،
به مصافِ سرگشتگی‌های ممتدِ راهت می‌برند!
.
•••••••
.
ساعتِ صفر که می
فتوکلیپ طنز رفته بودم لیله‌کو بعداز دوماه در وبگاه آپارات
رفته بودم«لیله‌کو» بعداز دوماه
رعد می‌غرّید از ابرِ سیاه
اندکی افتاده بود از تاب، ویروسِ کوویدِ19
آسمان دلگیر بود
عابری بی‌ماسک داشت از کنارم می‌گذشت
گفتم آن دُکّان و آن قلیان‌کشان، آن سوی رود
بی‌امان قلیان که می‌کردند دود...
حرف من را خورد، گفت:
«آن دُکان برچیده شد!»
گفتم آن قصّابیِ نزدیکِ کوه
دنبه‌هایش نرم بود و چرب بود،
 گفت: «آمد گربه خورد و کرد کیف!»
گفتم آن مادر وَ آن نوزاد.
اگر بخواهم به تجربه‌ای در گذشته برگردم، احتمالاً آن شب عید نوروز ۱۳۹۰ را انتخاب می‌کنم که در حرم امام علی بودم و حالات عجیبی را تجربه کردم. همین ابتدا این را گفتم که توضیح دهم متوجه شور و اشتیاق بسیاری از شیعیان برای زیارت «اماکن متبرکه» و مراقد ائمه هستم. ولی اعتراف می‌کنم که همیشه این اشتیاق زایدالوصف برایم مسئله‌زا بوده. یادم می‌آید که در دوران راهنمایی، هفته‌ای یک‌بار صبح‌ها به‌صورت دسته‌جمعی در مدرسه دعای توسل می‌خواندیم. باری
«به نامِ خدایی که در همین نزدیکیست»
 
یکی از مفاهیمِ قرآن «قرب» به معنی نزدیکی است که یکی از مضامین و محورهای عرفانِ نابِ اسلامی هم می‌باشد.این واژه در قرآن به ۲ صورت به کار رفته است:
۱. قربِ خدا به انسان۲. قربِ انسان به خدا
اصل در عرفان، «قربِ خدا به انسان» است؛ یعنی خدا به انسان‌ها نزدیک است.آدمی هم می‌تواند به سمتِ خدا حرکت کند اما اصلِ اول با اصالت است و دومی تبعی است.در حقیقت اگر انسان به سمتِ خدا می‌رود بخاطر این است که خدا به انسان نزد
کم کم هلالِ ماهِ خدا می رسد ز راهاوقاتِ نابِ اهلِ بکاء می رسد ز راهمهمان کند خدا همگان را به سفره اشوقتی که ماهِ جود و سخا میرسد ز راه(سیروس بداغی)
برادران عزیز، خواهران عزیز! قدر این ماه رمضانی را که الان در آن هستیم، بدانیم. هزاران هزار ماه رمضان در طول تاریخ آمده و رفته؛ هزاران هزار ماه رمضان خواهد آمد که من و شما در آن ماه رمضان نیستیم؛ حالا در بین این میلیاردها ماه رمضان تاریخ، ما در چند ماه یا چند ده ماهش هستیم، توفیق به ما داده شده که حال
اتفاق‌هایی هست که باید ثبت‌شون کنم، که وقتی زمان مناسبی ازشون گذشت دوباره بتونم به‌شون برگردم و امکان سنجش دوباره‌شون رو داشته باشم. من می‌نویسم، پس هستم! به تازگی "درمان شوپنهاور" رو خوندم، اما قرار نیست راجع به خودِ کتاب حرف بزنم. با این حال، ادامه‌ی متن ممکن‌ه کمی اسپویلر داشته باشه؛ پس اگر براتون مهم‌ه که چیزی از داستان افشا نشه، این متن رو رها کنید.
معاینات پزشکیِ سالانه. ژولیوس طی معاینات‌ش بود که فهمید دچار سرطان شده، و این برای
در پست‌های اخیر بحث‌هایی درباره تاریخ تشیع مطرح شد و آقای شمس آذر دانش آموخته رشته تاریخ هم در وبلاگ خود مطالبی در این باره نوشت و ادعا کرد که سلسله صفویه تاثیر مستقیمی بر ترویج تشیع در ایران نداشته است. شما را به خواندن خلاصه مطالب ایشان در ادامه پست دعوت می‌کنم. برای من که مفید بود.

اکثر کسانی که صفویّه را کوبیده
اند، با تشیّع مشکل داشتند. ابتدا در دام آنان افتاده‌اند که شیعه مدیون و مرهون آنهاست،
سپس شروع به تخریب‌شان کرده‌اند ولی قضی
خزید . پسرک هرچه چشم بست دلش خواب نرفت ، افکاری گوناگون سویش سرازیر شده اند ، پسرک در فرار از افکاری آزاردهنده از خانه خارج میشود ، درب را آرام میبندد تا مادربزرگ پیرش از خواب بیدار نشود . آسمان خالی از ستاره ست و ابرهای سیاهی برسر شهر خیمه زدند ، شهر اسیر بغض لجباز و طولانی شد . پسرک نگاهی به سنگفرش دوخت ، خیابان خیس ولی باران نیست ، پسرک نگاهی به انتهای بن بست انداخت همچنان درخت پیر انجیل تکیه به دیوار زده ، شاخسارش همچون بازوهای بلندی بروی ش
یک عاشقانه آرام رو خیلی هامون خوندیم و دوستش داشتیم.
مردی در تبعید ابدی ،بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم ، ابن مشغله و ابوالمشاغل ، چهل نامهٔ کوتاه به همسرم و با سرودخوان جنگ، در خطهٔ نام و ننگ رو هم .
نادر ابراهیمی از همون یک عاشقانه ی آرام شد یکی از نویسندگان محبوب من . کتابهایی ازش رو خوندم و خوندم و لذت بردم تا رسیدم به یه اسم :
سه دیدار با مردی که از فراسوی باور ما می‌آمد
شنیدم درباره ی امام خمینیه (به قول نادر ابراهیمی مردی که بی پروایی ش
یک عاشقانه آرام رو خیلی هامون خوندیم و دوستش داشتیم.
مردی در تبعید ابدی ،بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم ، ابن مشغله و ابوالمشاغل ، چهل نامهٔ کوتاه به همسرم و با سرودخوان جنگ، در خطهٔ نام و ننگ رو هم .
نادر ابراهیمی از همون یک عاشقانه ی آرام شد یکی از نویسندگان محبوب من . کتابهایی ازش رو خوندم و خوندم و لذت بردم تا رسیدم به یه اسم :
سه دیدار با مردی که از فراسوی باور ما می‌آمد
شنیدم درباره ی امام خمینیه (به قول نادر ابراهیمی مردی که بی پروایی ش
مطالبِ زیر در واقع دو مطلب جداگانه اند. یکی در نشریه ی 35 میلی متری، مجله کانون فیلم و عکس دانشگاه شیراز، سال سوم، شماره ی پنجم، زمستان 96 و بهار 97، منتشر گردیده است. دیگری به قصدِ انتشار در نشریه ی کانون ادبی دانشگاه شیراز نوشه شده است. 

 آن که می پذیرد، نقاد است، و آن که نمی پذیرد محق است. و من در این میان گفته و رفته.
محمدرضا اصلانی
 
  خواندنِ دگرخوانیِ سینمای مستند پس از هم نشینی و رویارویی با مولف طی سه روز و خاصه در دو جلسه ی 4 ساعته، آشنایی

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها