نتایج جستجو برای عبارت :

یکی نیس به دادمن برسه؟

سال ۸۲یا شایدم ۸۳ بود...
من چن ساله؟
۴ ساله یا ۵ ساله...
چی شده بود؟
وبا اومده بود...
من چم شده بود؟
دچار مسمویت غذایی شده بودم...
نصفه شب بود...
من یهو حس کردم دارم بالا میارم...
بدو بدو ... و گلاب به روتون...
حالا مامان دنبال من...بابا و داداش خوابالود پریده بودن تو دستشویی که فاطمه چش شد؟
من ساعت ۳ نصفه شب دااااااد میزدم:...یکی نیییییس به داد من برررسه؟من داااارم میمیرم و شماااااهاااا عین خیالتووون نییییی؟من وباااا گرفتم ...من میمیرم و شما می مونیااااا
دانلود آهنگ جدید اکبر نوروزى به نام خدا به دادم برسه
Текст песни Khoda Be Dadam Berese Akbar Norouzi
نیاد روزی که بغض به چشم آدم برسهТам не будет дня, когда ненависть достигает глаз
خدا به دادم برسه خدا به دادم برسهБог дал мне это, Бог дал мне это
بعد تو شبای من پر از غمو استرسه

ادامه مطلب
روش های پیشنهادی:
■ "لاوا" رو پشت برجتون میندازید و تا برسه به پل اکسیرتون پر میشه و حریف سعی میکنه با نیروهاش لاوا رو بزنه و از همون طرف میتونید بالونو بفرستید ک وقتی نیروهاش به لاوا ضربه میزنن بالون به برج حریف برسه بیشتر از نصف خون برج رو از بین ببرید
از ترس نرسیدن....
چشماتو ببندی و بخوای که زمان زود بگذره...
بگذره تا برسه به اون لحظه...
بگذره تا برسه به اون لحظه که نمیدونی بعدش چه قدر سخته یا اسون اما میدونی که بعدش حتما فرق داره....
بعدش اصلا مثل قبلش نیست....
همین رو میخوای....
مثل اون لحظه که ته دلت یه حالی میشه تو سرعت و سرازیری....اما بعدش قطعا فرق داره با قبلش...
بچه که بودم عاشق سیب بودم. هر چی می خوردم سیر نمی شدم. یادمه یه شب توو مهمونی مشغول بازی بودم که چشمم افتاد به آخرین سیب توی ظرف میوه. تا اومدم بِرَم بَرِش دارم یکی دیگه از مهمونا برش داشت! منم اصلا به روی خودم نیاوردم!
 
چندوقت پیش دلم می خواست کنسرت خواننده ی مورد علاقه مو برم. وقتی رفتم توو سایت فقط یه جای خالی مونده بود. تا اومدم رزروش کنم یکی پیش دستی کرد. منم اصلا به روی خودم نیاوردم!
حالا اگه می بینی من عجله دارم، اگه می بینی من هولم، اگه می
آثار هنری! نگهداری ازشون سخته. برای کسی که اون اثر حاصل رنج و زحمتش نیست فرقی با سایر اشیا نداره ولی برای کسی که از جون و روحش واسش خرج کرده و خلقش کرده مثل بچه اش میمونه و طاقت نداره یه خراش روش بیفته چه برسه چیزی ازش کم بشه.
برای همینه استرس گرفتم و مضطرب شدم، چون خودم صاحب آثار هنری انگشت شمار ولی پز زحمتی هستم خودمو جای صاحب اثر گذاشتم و نگرانیشو درک کردم و سعی کردم نذارم آسیبی به آثارش برسه. امیدوارم تصمیم درستی بوده باشه.
اینکه تمام تلاشم این بود کتاب رو تموم کنم که وقتی میرسه دستش بگه وای مرسی بعد هی بگه رسیدم اینجاش منم بگم اره یادمه میگی کجا ولی نشد دیگه ! اینجوری که من قدم های مورچه ای برمیدارم مطمئنم اون تموم میکنه و میگه آخرش تام و سارا ازدواج کردن ولی تو گفتی عاشقانه نیست وای بخدا از نظر من عاشقانه به این ازدواجهـــا نمیگن ! البته ما به صاحب نظران احترام میذاریم ...
قول نمیدم که دیگه درمورد پطروس و کتاب ننویسم :)) چون میدونم فردا کتابش بدستش میرسه و منتظرم
شاید ظاهرا درست کردن جوجه کباب ساده به نظر برسه. پیاز و آبلیمو و نمک و زعفران رو به تکه های جوجه اضافه کرده و روی آتش کباب می کنیم. شاید ساده به نظر برسه اما نکاتی داره که رعایت کردنشون جوجه کباب های خونگی رو بسیار بسیار لذیذ می کنه بدون اینکه گوشتش سفت شده باشه یا بی مزه باشه. پس با ما در این مطلب همراه باشید.

ادامه مطلب
با عرض سلام و احترام خدمت دوستان عزیز و دنبال کننده های گلم 
همون جور که قبلا گفتم وب مون در چند روز گذشته فیلتر بود و من مجبور شدم آدرس وب تغییر بدم با این شرایط رتبه مون در گوگل اومده پایین. 
برای همین تصمیم گرفتم امروز پست های محبوب گذشته دوباره اپدیت کنیم .
انشالله از فردا دوباره فعالیت گذشته شروع میکنیم 
ممنونم میشم یه مدت بیش تر هوای من نویسنده هام داشته باشید نت رتبه مون بره بالا دوباره. 
تشکر میکنم از همه دوستان قدیم و جدید که باعث شدن
من اگه جای بعضیا بودم
از این فرصت قرنطینه استفاده
و عوض این طرف و اون طرف وقت‌تلف‌کردن
اپلیکیشن «استاد مطهری» رو نصب
و طبق سیر مطالعاتی پیشنهادیش
یا طبق سیر مطالعاتی‌ای که از یه خبره می‌گرفتم
آثار ایشون رو مطالعه
و سوالات احتمالیم رو یادداشت می‌کردم
و سر فرصت از همون خبره یا یه خبره‌ی دیگه
جوابشونو می‌پرسیدم
یه وقتی می‌رسه که فرصت خاروندن سرت رو هم نداری
چه برسه به این‌که نت‌گردی و اینستاگرام‌گردی و
چه برسه به این‌که مطالعه کنی.
به
 
پاییز برسه و من دلم نخواد غروباشو ببینم؟ پاییز برسه و من ۱۹ روز میدون شهرداری رو ندیده باشم؟ پاییز برسه و من تو خیابون حافظ و باغ محتشم قدم نزده باشم؟ پاییز برسه و من دلم نخواد بارونش خودشو به رشت برسونه؟ پاییز برسه و نخوام لباس‌ها و عادت‌های پاییزهای سال‌های پیش رو از چمدون بیرون بکشم؟ روسری نارنجی؟ شال گردن قرمز؟ نیم‌بوت زرشکی؟ کیک پرتغالی؟ چای آخر شب؟ انار باغ مادربزرگه؟ پاییز برسه و این همه بی‌اثر باشه؟ این همه بی‌معجزه؟ این همه د
هر سال ثانیه شماری میکردم تا فرا برسه
ولی امروز نرفتم
نمی دونم چرا ؟ شاید باهاش قهر کردم
شاید هم ....
هنوز انقدر محکم نشدم ک در برابرشون مثل کوه بایستم
میترسم از اینکه هر چی ساختم  رو ویران کنن
پس تا وقتی  به این نتیجه رسیدم ک
بیدی شدم ک به این بادها نلرزم ,
و شدم اون  کسی ک خودم میخوام
حاضر نمیشم ... :)
شاید در تاریخ بشر کمتر دوره‌ای اتّفاق افتاده باشد که آحاد بشری، جامعه‌ی بشری در همه جای عالَم، به قدر امروز احساس نیاز به یک منجی داشته باشند -چه نخبگان که آگاهانه این نیاز را احساس میکنند، چه بسیاری از مردم که احساس نیاز میکنند ولی در ناخودآگاهِ خودشان- احساس نیاز به یک منجی، احساس نیاز به مهدی، احساس نیاز به یک دست قدرت الهی، احساس نیاز به یک امامت معصوم، احساس نیاز به عصمت، به هدایت الهی؛ در کمتر دوره‌ای از تاریخ، انسان این همه احساس نی
قالب دو ستونه بلاگ بیان ریسپانسیو و بهینه شده برای موتورهای جستجو
دوستان لطفا حمایت کنید اگه تعداد فالوورام به 60 برسه یه قالب 3 ستونه ریسپانسیو و حرفه ای با 3 تا رنگ مختلف کد نویسی کردم که کدشو رایگان براتون قرار میدم
اگر هم تعداد لایک های این پست به 30 برسه 8 تا رنگ بندی مختلف برای این قالب آماده کردم که کدشو براتون قرار میدم
ادامه مطلب
از رفتار این خانمه اصلا خوشم نیومد 
شب تاسوعا یه سینی حلوا که دور حلوا؛ نان داشت از قسمت مردونه فرستادن سمت خانم ها
جمعیت زیادی داخل مسجد بود .مشخص میشد به خیلیا حلوا نمیرسه. یه خانمی که همیشه مسئول پخش بود بلند شد و شروع کرد حلوا رو بین خانمها پخش کردن.
من حلوا دوست ندارم ولی خانمی که کنار من نشسته بود، گفت:فکر نکنم حلوا به ما برسه
گفتم:من که دوست ندارم. ان شاءالله به بچه ها برسه.ولی کاش حداقل این نان ها نصف می کردن به بقیه هم برسه
سرم پایین بو
نمیدونم چرا هیچوقت اونجوری که دلت میخواد پیش نمیره
ای کاش یه روزی برسه همه آدما به مراد دلشون برسن..
مراد ما همون آرزو شما هست.
دلم میخواد یه روزی بیاد همه حالشون خوب باشه 
روزی برسه همه چشاشونم بخنده و کلا شاد باشن..
نمیدونم چرا همیشه اونجوری که دلم میخواد پیش نمیره..
هوف...
پس کی منم مثل بقیه میتونم به آرزوهام برسم و خوشحال باشم؟
هوووم؟؟
مغزم پیچاپیچ هست و نمیدونم چی بگم که بتونم تموم اون حس های
مختلفمو بریزم بیرون تا یکم از شر این سردرد های مز
اون مثله یه بچه‌لوس قهر میکنه.
در صورتی که من اونیم که باید عصبانی و ناراحت باشه و حتی قهر کنه!
من واقعا از تمامه اخلاق‌هاش و هرچی که داره متنفرم!!
اون اصلا شبیه هم سن و سالای خودش نیست.
 
 
پ.ن: اون حتی لیاقت بهشت ‌رو هم نداره چه برسه به زیره پاش.
آهنگ رو پلی کرد و گذاشتش رو رندوم
شروع کرد به باز کردن کتابش
ورق میزد تا برسه تا اون صفحه ای که آخرین بار تا اونجا درس خونده
امید داشت موسیقی بی کلام، کمی تمرکز مصنوعی به درس خوندنش تزریق کنه
شایدم میخواست صدایی منظم تر و معنی دارتر از سرو صداهای داخل مغزش گوش بده
از شانسش بود که رسید به آهنگی که با فلوت نواخته شده بود
چقدر غمگین بود این موسیقی
همینطوری هم در مقابل نوای فلوت و پیانو دلش می‌ریخت
چه برسه که غمگین هم باشه
مداد رو با شدت برداشت، ب
نوروزتان پیروز
پارسال گذشت
اکنون در سال جدید همینطور که موقع مشکلات سختیها خدا بیادتون میاد و خدا باید به دادتون برسه در هنگام شادیها و خوشیها هم یاد خدا و سپاسگذاری از پروردگار یکتا باشید.
با بهترین آرزوها برای همگی در سال نو 
وقتی یکی کنارتونه آیا طبیعیه که تو مدت 20 دقیقه 60 بار انگشتش رو تو پهلوتون فرو کنه، 40 بار به نوک دماغتون ضربه بزنه، تو گوشتون مثل قطار سوت بکشه، به طرق مختلف به هر جایی دستش برسه ضربه وارد کنه؟
واقعا همه همنشینا اینجوری هستن؟! :|
چیه این کابوس هایی که تو دوران کنکور واسمون ساختن؟ 
خوشبختی توی این نیست که فلان عدد به اسم تو ثبت بشه.
خوشبختی توی اینه که هدفمند به اون عدد برسی! 
میدونی چرا خیلی ها با رتبه ی خوب حتی موفق نیستن؟ چون تمام فکر و ذکرش اون عدده نمیدونه اصلا چرا میخوادش؟، قراره باهاش به کجا برسه؟، جایی که قراره برسه اصلا شناختی ازش داره؟، آیا واقعا راضیش میکنه؟ یا فقط صرف حرف ملت و خانواده یه دونه میزنه تو سر کتاب یه دونه تو سر خودش و درس میخونه که پس فردا اسمش س
سلام تو از من چی میخای از یه دلشکسته خسته که بلد نیست عاشق بشه چون میترسه طرف جدی جدی بخاد زنش بشه چه موقه هایی بود که دخترا مجنون میشدن میشد انتخابشون کرد تو ذهن ولی حالا ک کسی نیست محبت بده اگه بده قول میدم گناه نکنم لامصب میتونم جلوی شهوتم رو بگیرم دیگه قوی شدم و فیلمای زشتم روم تاثیری نداره چ برسه عشق و محبت یه دختر که دوسم داشته باشه غرورم نمیزاره خودم برم باهاشون دوست شم رل بزنم باید خودش بیاد سراغم میترسم از عشق میترسم دلشو ببرم بعدا قه
....
برگای زرد ...
منو یاد تو میندازن...
چه زود رسید پاییز بازم..
....
نیستی ...
روزا دارن...
آروم آروم سرد میشن ...
غروبا دلگیرترن....
همه دنیا بهم میگن ..
نیستی!
....
این آهنگ رو میخونم...
مامان میگه :کی نیست؟
....
ترم از فردا شروع میشه ...البته که مشخصه هیچ کس از فردا نمیره ...اما پس فردا ...تجارت ۴ با یه استاد که روز اول لیست داره و حضور غیاب میکنه و دو نمره به حضور کامل میده ...!نتیجه اینکه عملا ترم از ۸ صبح یکشنبه شروع میشه !و میییره تا یکشنبه هفته بعد!تا ۷ مهر که حذ
تو هم ما رو در حالت "استخوان در گلو" و "خفه‌خون گرفته" دوست داری انگار. باشه! مگه جز اینم میتونم بگم؟ مگه اصلا چیزی میتونم بگم؟!
زود "مرا به من باز دادند" خیلی زودتر از اونکه مسیری که شروع کردم حتی به شکوفایی و باروری برسه. اول کار گفتن بردار برو نبینیمت!
بسم الله
نمیفهمم چه جوری میشه که یه نفر با اینهمه دغدغه که دنیای امروز بهمون تحمیل کرده و با همه ماموریت های بزرگی که خدا برای زندگی ما تو دنیا در نظر گرفته ،فرصت رسیدگی به این مسائل پیش پا افتاده رو پیدا میکنه ؟!!!
مدام درگیر حرف و حدیث های واهی و دنبال مقابله به مثل کردن .
من حتی نمیفهمم چطور میشه دنبال یه آدمی که نمیخوادت و دوست نداره راه بیافتی چه برسه دنبال این کارای بی مقدار و سخیف
واقعا اون کرامت انسانی که خدا برامون قرار داده با این رفتا
حالا که به آخرای کتابم و ضرب‌العجل تحویلش به ناشر نزدیک و نزدیک‌تر میشم، بیشتر هم به مقدمه‌ی مترجم فکر می‌کنم. به همه‌ی تشکرهایی که می‌خوام توش از آدمای مهم زندگیم بکنم و به همه‌ی حرف‌هایی که باید توش بزنم. می‌دونی، نویسنده یه جای کتابش، تو اوج همون سختی‌هایی که داشته به رفقاش میگه «اصلا شاید یه روز که از اینجا نجات پیدا کردم یه کتاب بنویسم و درموردش به همه‌ی دنیا بگم». و خب کتابش دستمه و می‌دونم که موفق شده بگه! رسیدن آدما به آرزوهاش
 
درد داره وقتی تمام عمر فکر میکنی پدرت قوی ترین مرد عالمه..
نمیذاره کسی به ناموسش چپ نگاه کنه چه برسه صداشو بلند کنه!
بعد ببینی تو موقعیتای حساس خودشو میکشه کنار...
جای اینکه پشتیبان باشه مقابلته..
هعی.... این ازون زخماست که هیچ وقت و هیچ جوری خوب نمیشه.. 
 
21 خرداد ساغت 23:45 ....
و چون زودتر از موعدش بود 2 روز زمان برد تا به آغوشم برسه .
و 9 روز طول کشید تا لباس بپوشه و به خونه بیاد .
روزهای تلخی بودند .
آرزو می کنم روزگار دخترم شیرین باشه.
حالا باید یک برچسب دیگه به اینجا اضافه بشه : دخترام 
توقف ؛ تنها چیزیه که میخوام دقیقا .
اما حال متوقف کردنش را ندارم !
روح وحشی
+شایدم جرئتش را .
نمیدونم . دلیلش هر چی هست امید به بهبود اوضاع نیست ...
++حال و حوصله ی خودم را هم ندارم . چه برسه به دیگرانی که هیچ ربطی به هم نداریم .
ممنون که میفهمید .
موسیقی زنده ش در غیاب اسلام و مسلمین قر داشت. به دوست داشتم میگفتم دقت کن که اگر اسلام دست و پای ماها رو نبسته بود چقدر یکجور دیگری بودیم. خود خواننده هم شنید و خندید چه برسه به دوست که از هر شوخی بی مزه ی من نیم ساعت ضعف میکنه و ریسه میره.
تقریبا همه مون می دونیم که اگر روی یک موضوع و مسئله و یه هدف و یه آرزو و یا هر چیزی که شما اسمشو بزارید، تمرکز کنیم هم بیشتر توش رشد می کنیم و هم بهش می رسیم و هم از طریق اون به بقیه ی آرزوهامون میرسیم. اما چرا اینقدر هندونه بغل می کنیم؟ یا هیچ هندونه ای به مقصد نمیرسه یا اگرم برسه یکی دو تکه لت و پار میرسه
سعی کنیم یه چیز رو توی زندگی مون سفت بغل کنیم و تا ته تهش بهش وفادار باشیم






پ.ن: اینو تقدیم می کنم به تمام اونایی که تایم امتحاناتشون هست و هز
 داستان این مینی سریال دو قسمتی درباره پسریه که طی یه اتفاقی منجمد می شه و سی و هفت سال بعد بیدار می شه.
راستش فیلمنامه اش انقدر ضعیف بود که چیزی ندارم بگم. شبیه طرح خام و اولیه ای بود که حتی ویراستاری هم نشده بود چه برسه به پرورش!
اما به شکل عجیبی حس لطیفی داشت و بازیگراشو دوست داشتم.
 
بعد دو سال دیدمش جواب سلامم رو هم نداد بی ادب :|
آهنگ خونده میگه واسه تفریح خوندم، میخواد عصر جدید شرکت کنه.
امروز سالگرد فوت عزیزترین کسمه، چه زود گذشت.
فیلم رقص چاقوم تو ده دوازده سالگیم رو فرستاده برام، میگم دمم گرم چه اعتماد به نفسی داشتم
کاش روزا بگذره زودتر یکشنبه برسه.
من داکوتا جانسون رو خیلی دوست دارم.
قیلنا هم عکسشو گذاشتم اینجا،
 
دختر خوشگل، ناز، دوست داشتنی، و خوش هیکلیه.
 
فقط یه مشکل که من میبینم اینه که بعید میدونم این در زندگی زناشوییش به جایی برسه.
 
این باید بره زن دوم این پسره توی فیفتی شیدز آو گری بشه.
یعنی عمرا این رو مردی تحمل کنه.
سرما خوردم و حالم خوب نیست.
بی جون افتادم گوشه مبل و کانال اون ور آبی می بینم.
یه برنامه یه لیست از سریال های ترکی رو تهیه کرده که
پایان خوششون تو ذهن ها ماندگار شده.
همه می خندن،
همه به آرامش رسیدن،
همگی دور میز صبحونه یا شام نشستن و هیچ دغدغه ای ندارن.
به این فکر می کردم کاش...
پایان سریال ما هم برسه دیگه!
نه؟
بله محبت می کردم
ولی به چه کسانی؟
به کسانی که با من هم سلیقه باشند
در واقع اون هایی که من رو تایید کنند!
 
این محبت نیست
این کاسبی و خودستایی است
 
دلم می خواد روزی برسه که آدم ها رو بدون محاسبه بخوام
هنر اینه به کسی محبت کنی که اطمینان داری نمی تونه جبران کنه
 
فاطمه خانوم اومده خونمون
واسه تمرین حفظ قران
ایه ۶۱ سوره بقره است...
بودنش واسه منم خوبه
مرور میکنم...
چند ماهه دیگه به سن تکلیف میرسه، اگه پولم برسه واسش یه چادر مشکی میخرم، خیلی دوست داره.
البته فکر کنم مامان باباش زودتر براش بخرند...
الآن که دارید این پست رو میخونید ممکنه بعضیاتون صدای کولر به گوشتون برسه و یا بادش بهتون بخوره.
جالبه بدونید اینجانب این پست رو درحالی مینویسم که یک جفت جوراب کلفت به پا، یک سوییشرت به تن، یک کلاه به سر و دو عدد پتو به رو! دارم.
دقیقا تو یازده خرداد هزار و سیصد و نود و هشت!
اینکه آدم از عشق به نفرت برسه قشنگ نیست ولی بهتر از عشق بی فرجامه. راضیم از حس نفرت توی وجودم. 
+ اومدم یه کتابخونه جدید :) 
فردا بعد از کلی روز بچه ها رو میبینم. باید به اعصابم مسلط باشم. نباید بدرفتار باشم. باید صبور باشم. باید باعرضه باشم.
"یکی از ارزوهای من اینه که زمانی برسه موقع رزرو کردن صندلی اتوبوس، بتونم شماره یک رو انتخاب کنم 
چرا باید واسه اینکه زن هستم انتخابام تا این حد محدود باشه
وقتی جاده رو نمیبینم اعصابم بهم میریزه"
...............
جامعه ای که ارزوهای کوچیکی برای زنانش میسازه، نسل بزرگی تحویل نمیگیره
توصیه م اینه توی چت تلگرام قبل از اینکه دستانتون جلو جلو افسار ذهنتون رو بدست بگیره، به این فکر کنید قراره این آدم صمیمی رو حالا حالاها ببینید و دوباره هم کلام بشین با هم. اونوقت از خجالت این فکر، این اعترافات زیبا رو تو خلوت هم تکرار نمیکنین چه برسه به جلوی طرف.*تو این یکی مورد قابلیت حذف پیام و کلییِر هیستوری تلگرام به داد آدم میرسه واقعا.
سلام...
الان که دارم می نویسم ساعت ۲:۴۳ دقیقه شبه....
و فقط دارم فحش می دم به این صفحه گوشی که چرا انقدر نورش زیاده و کم تر از این نمی شه ... دارم کور می شم...
از اینا که بگذریم...
 
می دونم شاید برای بعضیا مسخره به نظر برسه...می نویسم ، شاید کمی خالی شدم ...
ادامه مطلب
این عنوان اسم موشک یا سامانه پدافندی پیشرفته نیست!
حس می کنم یه سیگنال هایی یا نشانه هایی به سمتم ارسال میشه اما چون مطمئن نیستم که به من مربوط میشه یا که نه، خودمو بزنم به اونراه بهتره،   یهو میبینی به خودم گرفتمو بعد ندایی برسه بگه  " آخه کی با تو بود.. مگه هرچی سیگنال و نشانه میذاریم برا شماست!؟ "
:|   
خب نه..
پس هیچ
۱. کتاب Harry potter & the half-blood prince 2 رو شروع کردم [ اااا دلم میخوا زودتر برسه اونجاش که میفهمن اسنیپ چق خوبه:اشک] [ازین که بازیگرش دیگه نیس دلم میگیره ولی براش خوشحالم که یه همچی اثری ازش مونده که تا قرن ها یادش تو دلا میمونه ]
۲. فرنی شیرین و خوشمزه + بیسکوییت چند غله کاکائویی ستاک
۳. معمای ضرب المثلای اموجی رو با خواهری حل کردیم
 
تمرکز ندارم، مدت‌هاست که نتونستم روی چیزی تمرکز کنم و نمیدونم این حس بلاتکلیفی و استرس مداوم داشتن رو چجوری باید توضیحش بدم چون حتی همین الانشم نمیتونم روی این موضوعی که راجبش بنویسم تمرکز کنم. توی سرم هزارتا دیتای بی فایده میچرخه و هرلحظه یکیش میاد توی رأس قرار میگیره ، بعد تا میخوام بهش بپردازم ، تا میخوام روش زوم کنم ، میره کنار و بعدی میاد جلو . این پرش مداوم از یک موضوع به موضوع دیگه ، این نبود آرامش و ثبات ذهنی ، باعث میشه نتونی خیلی ا
فکر کن صبح تا شب پیش زنتی و با اون سکس داری اصولا بعد میای ادعای عشق و عاشقی با یه دختر ۲۰ ساله رو میکنی که تو کونش هم جا نداری.چه برسه به قلبش. بعد منتظری تا هر سال تولد اون دختر فامیلتون که رفته  ترکیه و عکسای لختیش تو پیجش هست بشه تا بدویی زودتر از همه تولدش رو تبریک بگی. 
اگه تباه نیستی پس چی هستی؟
کونی.
و باز هم افسوس از کسی که دوستش میداشتم. از دوست داشتن و ...
بعضی وقت ها با خودم میگم چطوری بعضی ادمها انقدر پولدارن ؟ از کجا میارن ؟ چرا ما هر چی میدویم به جایی نمی رسیم ؟
اجاره نشینی واقعا سخته و سخت تر هم شده واسه ما
کاش ما هم یه روزی دستمون به خونه برسه بتونیم خونه بخریم از این فلاکت رها بشیم
عدنان با یک دست موهای مرا می‌کشید تا سرم را بالا نگه دارد و پنجه‌های دست دیگرش به موهای حیدر بود تا سر بریده‌اش را مقابل نگاهم نگه دارد و زجرم دهد و من همه بدنم می‌لرزید. 
 
در لحظاتی که روح از بدنم رفته بود، فقط #عشق حیدر می‌توانست قفل قلعه قلبم را باز کند که بلاخره از چشمه خشک چشمم قطره اشکی چکید و با آخرین نفسم با صورت زیبایش نجوا کردم :«گفتی مگه مرده باشی که دست #داعش به من برسه! تو سر حرفت بودی، تا زنده بودی نذاشتی دست داعش به من برسه!» و ه
امروز حساب بانکیم صفر شد. یه صفر گنده. پیش خودم فکر کردم اگه پدری نداشتم که هر وقت و هر کجا مثل دست ِِ خدا روی زمین به دادم برسه اوضاع چجوری می شد! راستش نتیجه ی فکرام چیز ترسناکی بود..
+ خدا باباها رو حفظ کنه. باباهای دخترای شبیه به من رو بیشتر!
بسم الله مهربون :)
بعد امتحانمون، دوست پسر میم زنگ زد گفت یه جوری به بهانه ی اینکه آخرین امتحان بوده برید همون کافه ی همیشگی. اینجا بود که گیر افتادم :| بعد به خودم گفتم حداقل بذار ازش بپرسم ببینم کیا رو دعوت کرده، دوباره به خودم گفتم فضولی نکنم، حرفم رو واضح بگم خیلی بهتره. بهش گفتم اگر که مختلطه و پسرهای کلاس هم دعوت کردین، میدونین که من دوست ندارم بیام. گفت نه فقط دوست های دانشگاه و دبیرستانشه. کلییییی خوشحال شدم *_* 
دیگه بعدش با کلی بهونه و د
یه پرنده پر کشیدهاز همه دنیا بریدهناکجا آباده مقصددرد موندنو کشیدهنمیشه بی آب و دونهپره از دام زمین هاحتی بعضی جاها عشقوکردن ابزار ، دام بوناکاشکی آسمون تموم شهیه جا تو نور و سپیدیبرسه پرنده آخررد بشه از نا امیدیمقصدت هرجا که باشهبدون اونجا آخرش نیستمهم این حس پریدنتوی اوجه ، بهترش نیست
عررررررررر ددی^^اون عرق کردناتو حرکت اوه مامامایت و رگ گردنت و چاله گونتوووووو کلا منو کشته^^خدا به داده مانجینو پری مامی برسه اگه تورو ببینن چه حالی می شن ^^از الان بهت می گم خسته نباشی ^^شبه طولانیو در پیش خواهی داشت^^
ادامه مطلب
امیدوارم کنکور 99 رتبه دهیش مث کنکور97 باشه نه کنکور 98 که دراین صورت خیلی خیلی خیلی بد میشه! :(
بچه ها من بهتون قول میدم تو این هفت ماه میشه از صفر به رتبه ی زیر هزار تجربی رسید دیگه چه برسه به رشته های دیگه! :( پاشید شروع کنین اگه نکردین :(
هرکیم گفت نمیشه با مشت بکوبین تو دهنش
وقتی فشار روانی خیلی زیاد بشه ... از همه جهت فکرت مشغول باشه ... فشار خونت میشه مثل من و میره ۱۴ رو ۱۰ ! ضربان قلبت مثل من از ۱۰۰ پایین نمیاد! سر کلاس اصلا نمیتونی تمرکز‌کنی و گوش بدی! 
تو این شرایط حتی حضور گنگ آدم ها هم استرس زاست! چه برسه به فکر یک لحظه نبودن یا بی خبری ازشون! 
چی بنویسم که همه چیز تو همین ۲ خط بالاست ... 
+ همه این استرس ها برام شیرینه !!!
 
منم می خوام ، می خوام داد بزنم بلکه صدام به یه جایی برسه
منم میخوام دیده بشم جذاب باشم یکی باشه 
هه حتی نوشتن این چیزا اینجا داره خردم میکنه، شاید دیره شاید عشق یه چیز بچگونس، شاید برا ۲۰ ساله هاس
شاید برا این حرفا دیگه بزرگ شدم اما من دلم خیلی چیزا میخواد که به موقعش نداشته مشون هنوزم ندارمشون
دوستم نداره حسش میکنم که نداره حسش میکنم لعنتییی:(...
انگار من هرگز نباید عاشق بشم
اون از کله که فقط کارم شده بود دعا کردن برای اینکه به عشقش برسه
اینم از این که دیشب کلی قران خوندم و دعا کردم که قهرمان جهانی بشه که شد ولی حالا جواب منو نمیده:(
میدونی چیه !؟
تو کوچه ما هم عروسی میشه حالا میبینی چی میشه:)
لقمان کنار چشمه‌ای نشسته بود. مردی که از آنجا می‌گذشت از وی پرسید: «چند ساعت دیگر تا به ده بعدی راه است؟!»
لقمان گفت: «راه برو.»
آن مرد پنداشت لقمان نشنیده دوباره رو کرد: «مگر نشنیدی؟ پرسیدم چند ساعت دیگر تا ده بعدی راه است؟»
گفت: «راه برو.»
گمان کرد که لقمان دیوانه است و رفتن را پیشه کرد. چند قدمی بیشتر نرفته بود که لقمان بانگ برآورد: «ای مرد! یک ساعت دیگر بدان ده خواهی رسید.»
مرد گفت: «چرا از اول جوابم نگفتی؟»
گفت: «چون راه رفتن تو را ندیده ب
لقمان کنار چشمه‌ای نشسته بود. مردی که از آنجا می‌گذشت از وی پرسید: «چند ساعت دیگر تا به ده بعدی راه است؟!»
لقمان گفت: «راه برو.»
آن مرد پنداشت لقمان نشنیده دوباره رو کرد: «مگر نشنیدی؟ پرسیدم چند ساعت دیگر تا ده بعدی راه است؟»
گفت: «راه برو.»
گمان کرد که لقمان دیوانه است و رفتن را پیشه کرد. چند قدمی بیشتر نرفته بود که لقمان بانگ برآورد: «ای مرد! یک ساعت دیگر بدان ده خواهی رسید.»
مرد گفت: «چرا از اول جوابم نگفتی؟»
گفت: «چون راه رفتن تو را ندیده ب
 انقد دندون رو جیگر گذاشتم که جیگرم خون شد.. انگار خدا واقعاً یه سریا رو بیشتر دوست داره ... نوبت ما کی میرسه پس؟ فقط خوشحالی بقیه رو ببینیم، باهاشون خوشحال باشیم که نوبت ما هم میرسه، اصلا ما تو این صف هستیم که نوبتمون برسه؟ خدا خدای ما هم هست ... ولی من جوجه اردک زشتشم .Are:'(
سلام. شاید مسخره به نظر برسه اما یه مهمونی خیلی بزرگ و مجلل با کارت دعوت از دوستان و آشنایان و کاسبای محل و خلاصه هر کس دیگه ای که می شناسمشون ترتیب می دم (که بیایند همه) و ازشون میخوام حلالم کنن اگه بدهی دارم می دم ، نصیحتم رو می نویسم و می خونم توجمع، سعی می کنم اشخاصی که واسم مهمن رو از ته دل به آغوش بکشم بعدشم می رم زودتر یه قبر می خرم با سنگ و ترتیب مراسم ترحیمم می دم و زود توبه می کنم
همه گفتن بعد دیدنش گریه میکنی راستش خودمم هم باور کرده بودم که گریه میکنم
اخه من وقتی بهش فکر میکردم گریه میکردم چی برسه ببینمش
دیدمش خیلی عادی دست دادم حتی دلم نمیخواست  روبوسی کنم ولی زشت بود دیگه!
گریه نکردم و حتی دلم نمیخواست پیشش باشم تمام خاطرات بد جلو چشمام رژه میرفت از بدن کنارش فقط عذاب کشیدم
طبق معمول همیشه،کلی خرید کرده بود برام و همشو رو میز اشپزخونه بود و درحال پک شدن بود.....در چمدونِ زرشکیم رو باز کرده بودم....رفتم سمت وسایل که ببرم انتقالشون بدم به چمدون....
-مامان ، اوکیه دیگه؟ببرمشون؟
+اره اره ببرشون...
از اونطرف بابا رفته پایین که ماشین رو روشن کنه و بریم به سمت فرودگاه....
از اینطرف تو خونه چندتا مهمون نشستن که برای خداحافظی از من اومدن.....
حین بردن وسایل،یهو مامان اومد از کنارم رد بشه که بهم گفت ساعت پروازت چنده عزیزم؟ و من واق
گرم کردن خودرو قبل از شروع حرکت یه کار بسیار ضروری در همه خودروها خصوصا در مدلهای مجهز به توربوشارژه تا روغن موتور به دمای عملیاتی برسه و روانکاری درست صورت بگیره و از استهلاک پیشگیری بشه.
بسته به سرمای هوا گرم کردن موتور و گیربکس خودرو بیشتر طول میکشه وبهترین نشونش در ام جی 360 پایین اومدن دور موتور و خاموش شدن چراغ آبی داشبورد.
اونچه ضرر داره توقف زیاد درجا با موتور گرم و روشن بخاطر داغ شدن بیش از حد اگزوزه نه گرم کردن اولیه.
ضمنا پس از warm up ا
امروز تمام امیدم از خوندن اینه که آخرشب برسه،دوشی بگیرم،مسواک بزنم،آهنگ دهه شصتی پلی کنم،برقصم و صورتم رو بند بندازم و هیچ ایده ای ندارم که چطور میتونم همه ی این کارها رو طی چهل و پنج دقیقه ای که وقت دارم انجام بدم.
 
*من از آدمی که هستم تعجب میکنم...امروز به مادرم گفتم نمیدونم به چه منبع انرژی وصلم که تمام نمیشه...امیدوارم که تمام نشه البته!
بعضی اوقات،انقدر انتخاب کردن و تصمیم گیری سخته،که حتی بقیه هم نمی تونن کمکت کنن،اینجور مواقع آدم هر چقدر هم که بشینه فکر کنه بازم فایده نداره چون بازم به تصمیم درست نمیرسه.یعنی قشنگ گیر میکنه.
اینجور مواقع آدم چیکار کنه می تونه به تصمیم درست برسه؟
سایت هش ویزن یک سایت ماینر هست که با خرید ماینر داخلی سایت درامدش عالی می گردد برای کاربران معمولی هم 20روز طول می کشه به پرداخت برسه منتها یا خود کاربر یا زیر مجموعه اش باید قدرت هش خرید کرده باشه از سایت یا از مانده ماینینگش.
لینک ثبت نام :
HASHVISIONIO
 
سلام خیلی خوش اومدین ...اینجا وبلاگ خودتونه این وبلاگ واسه اونایی که همش تو فکرن فکرایی که شاید حتی برای خودشونم غیر عادی بنظر برسه ولی خب شدنیه ..با یه موزیک میرن توفکر.. از ثروتو شهرت گرفته تا کازینو های لاس وگاس ..جملات ناب ..حکیمانه و تکست سنگیناتونو برام بفرستین تا بذارم ..اگه از خودتون باشه که عالیه اگه کپیم باشه میزارم فقط خیلی تکراری نباشه ..
وقتی 22 سالم بود با یکی از آشنایان مون که نزدیک چهل ساله بود داشتیم در مورد ازدواج صحبت میکردیم، موضوع سن  مناسب ازدواج بود که من گفتم برای دختر تا 25 سال و برای پسر نهایت تا 29 خوبه. اونم گفت من که 35 سالگی ازدواج کردم چطور؟، منم گفتم خیلی دیره 35 سالگی.
اون روز رو دقیقا یادمه، یه کم رنگ صورتش پرید و بحث رو خاتمه داد و بلند شد رفت حس کردم ناراحت شده ولی زیاد برام مهم نبود چون  فکر میکردم صرفا نظر شخصی مو گفتم و قضاوت نکردم و کار خاصی نکردم ازمن پرسید
 بسم الله الرحمن الرحیم-نظریات شخصی است- دوجران انتخابات و ویروس کرنا- بشدت درامریکا مطرح شده است—اقای ترامپ  گفت تا امروز یکنفر مرده است ولی  امریکا مرم سیار هستندهمه کارشان خوب انجاممیدهند  ارامش داشته باشد تمام کشورهائی که درانجا شدت دارد چین وایران ورود افراد ممونوع کردیم ودرامراش باشید اقای پمپو گفتند ایران باید  شفاف صحبت کند وتجربیات خودرابگوید- اما ریس بهداشت اقای الساند ازار- فرمودند ریس جمهوری بی سیاستی کرد  اولا ما –کیت-مخص
به شدت احساس تنهایی میکنم 
هی دارم به خودم فشار میارم که گریه نکنم بازم نمیشه
غروب جمعه اس 
خودش که به خودی خود دلگیر هست از طرف دیگه هم انگار یه سنگ بزرگ گذاشتن رو سینه من که نمیتونم نفس بکشم. 
تنها و غریب توی این شهر غریب. نه دوستی، نه خانواده ای، نه فامیل درست و درمونی که به داد ادم برسه. 
یکی از بدترین حالت های روحیم رو دارم تجربه میکنم 
خدایا خودت به دادم برس. ای خدااا
فکر می کنید چرا وقتی آدم بیکار می شه، برای خودش کار می تراشه؟ چرا آدم ها به بازی های کامپیتوری علاقمندن؟ چرا گاهی بی حوصله و بی انگیزه می شیم؟
دلیلش این هست که نفس (روح) انسان احتیاج داره به یکسری اهداف برسه. چالش یکی از نیازهای اصلی انسان هاست. خدا ما رو اینجوری آفریده. این صفت رو با دیگر صفات اگر در نظر بگیریم، می بینیم خدا ما رو جوری آفریده که خودمون رو تکامل بدیم و به پرستش او برسیم.
موقعی که بی حوصله شدید، به این موضع هم فکر کنید!
وبلاگ نویسی رو دوست دارم! دلم میخواد لحظه به لحظه این روزها رو ثبت کنم، بگم چقدر حالم خوبه، چقدر ذوق دارم برای دیدن دوباره عزیزام!نمیگم وقتشو ندارم، اما فعلا این وبلاگو دوست ندارم! 
زمانش برسه همه چیزُ ثبت میکنم:) 

خدارو شکر برای تک تک این ثانیه های متفاوت زندگیم:)
این حال خوبو برای همه آرزو میکنم^_^
اگه عکس پروفایل هم‌کلاسی‌های دهه‌ی هشتادیم رو بذارم براتون فکر کنم همتون افسردگی بگیرید، یکیش روی پروفایلش نوشته "بهم بگو وصال چه حسی داره؟"! اون یکی نوشته تنهایی خیلی سخته! یکی دیگه‌اش نوشته جات رو به سایه‌ات هم نمیدم چه برسه به بقیه! و ... :|
واکنش من به همشون اینه (-_-) 
خدایا این دهه‌ی هشتادی‌ها کی انقدر بزرگ شدن؟ کی وقت کردن عاشق بشن؟ عاشق هم هیچی، کی وقت کردن شکست عشقی بخورن اخه؟:|
+حس افسردگی و پیری دارم، بیاین دلداریم بدین :(
به هر چی اعتقاد داشته باشم، کاهش قیمت خودرو رو عمرا باور نمی کنم. ای کاش ماشین قیمتش برسه به همون 50 میلیون واقعی، حداقل حقوق کارگری بشه 3 میلیون تومن و بنزین هم بشه 4 هزار تومن
مطمئنا اینجوری برای همه بهتره هرچند که چندماه اولش سخت پیش میره
کار و درآمد طبیعی باشه، رشد هم اتفاق میفته
راستی یه چیزیو نگفتم ...
دیروز زن داداش سابق رو دیدم 
خیلی خوشحال بود و تیپ چادری خوشگلی زده بود و خلاصه خیلی به خودش رسیده بود و با یکی از زن های همسایه میرفت خرید ، منم از داخل مغازه دیدمش 
خب دروغ چرا از خوشحال شدنش خوشحال شدم ،همین که روحیه ش خوبه بهتر میتونه به برادرزاده هام برسه و اون هم حق داره عاشقانه ازدواج کنه حتی اگه عمر اون ازدواج کوتاه باشه بازم براش خوشحال شدم و فکر کنم دیگه تو دلم کینه ای نسبت بهش ندارم....
 
کاش روزی برسه که فقط از چیز هایی که حسش کردیم حرف بزنیم
یه احساسیه که فقط باید یه لحظه قرار پیدا کرد و فقط فکر کرد به همه ی اون مسیری که طی کردی
بدون هیچ حرفی بدون هیچ اصرار
فقط نگاه کرد
بدون هیچ سعی در جریان گذاشتن
فقط باید بگی اسان نبود
اما ادامه ش قراره بگه که گذشته ی این اینده
دو طرفش چی بوده حکمتش چیه
محکم بوده که میشه اینجوری ادامه داد

معتقدم روزی میاد یا در این دنیا
یا اون طرف که بشر با فهمیدن همه چی یک دل سیر گریه خواهد کرد ...
خدا
لازم دارم یه مدت همه‌ی انسان ها رو از خودم دور نگه دارم، یا خودم رو از همه انسانها دور نگه دارم، یا هر چی. یه مدت غایب باشم‌، و زمان این غیبت به حدی طولانی باشه که بعد از ظهور دوباره‌م همه مجاب شن با آدم دیگه‌ای رو به رو هستن. یا انقدر طولانی شه که دیگه همه یادشون بره منِ الانو. یه منِ دیگه. همیشه آرزو داشتم یه روزی برسه که درباره‌م بگن اصن انگار یه آدم دیگه شده. منتظر یه اتفاقم. یه اتفاق بزرگ، یه نقطه‌ی عطف با شکوه، که از این رو به اون روم کنه.
نهالای موزی که خریدیم....
از اولش ...دوتا بود...
دوتا نهال در هم تنیده ...که اوایل که کوچیک بودن و جثه شون در برابر گلدون سفارشی و بزرگی که از لالجین خریدیم حکایت فیل و فنجون بود؛ پیش خودم میگفتم اینا میشن مثل اون درخت دوستی ...توی هم پیچ میخورن و میرن بالا....
نمیدونم شما میدونید یا نه...اما این نهالا برای اینکه نمیدونم چی بهشون برسه و چی و چی که ...باید ماهی یه بار یه پاکت شیر با خاکشون قاطی کنی ...
این ماه سر یه سری قضایا و مریضیا و فلان و فلان...به زور ح
خب کراش سابقمم مهاجرت کرد
و من ناراحتم نه ازین بابت که شاید روش کراش داشته باشم که خیر ندارم
ازین بابت که رابطه ی عجیبمون،بزن و بکشامون ،ضایع کردنامون واقعا از فشار اون روزا کم میکرد و رنگ شادی بهش میداد و خب آدم ناراحت میشه که دلخوشیاش نمیتونن تکرار شن اونم بخاطر چیزایی که مطلقا دست خودش نیست مثل شرایط اقتصادی و سیاسی و اینا....
خلاصه که کاش برسه به اون هدفی که بخاطرش رفته و دلش همیشه خوش باشه:)
رار نیست چیزی درست بشه ، قرار نیست حبیب کاف و یا دکتر رفسنجن کاری کنه و یا خودم کاری کنم فقط قراره از این ویزای که خدا بهم داده با هدف های که دارم پول بیارم و بجنگ درد برم و توی این جنگ شکست ش بدم و لذت ببرم همین و کم کنم حبیب کاف هم به هدف هاش برسه چون شاید اون هم دردهای رو همراه ش داشته باشه که من نمیدونم . بهرحال همه چیز با درد همراه دردی که قصد داره هر شادی و لذتی رو بر من زهر مار کنه و منی که تصمیمم گرفتم از این به بعد نذارم این اتفاق بیفته .
دارم یه چیزایی رو میخونم که بهش هیییچ اعتقادی ندارم
واسه مسابقه نهاد
واسه جایزه سیصد تومنیش
می فهمی؟
و وای اگه که برنده نشم
قشنگ میشه از قضا سرکنگبین صفرا فزود :/

پی نوشت:ولی واقعا هدف اینجور مسابقه ها چیه
مشتاق کردن جوون ها به دین و مملکت ؟ 
یا جایزه دادن به خودی ها؟
چون اولیش منطقی به نظر نمیاد به نظر من جواب دومیه
که امیدوارم با برنده شدنم جایزه به نخودی برسه و تیرشون به سنگ بخوره
خبر فوت هر جوونی هرجای دنیا به گوشم برسه قلبم درد میگیره... 
چشمام نم ناک میشه.... 
اگر یه درصد اون جوون و بشناسم متلاشی میشم
اگر با اهنگش اشک ریخته باشم دیگه هیچی.... 
الهییییییی 
چقدر آهنگ الهی و اهنگ امام رضا رو از این خواننده عزیز دوست داشتم... 
برای بار دهم پلی میشه اهنگ... 
الهی دلت نگیره از سیاهی 
بگو بگو که رو براهی...
تبر فوت جوون و که میشنوم با خودم تکرار میکنم.. 
شاید نفر بعدی منم
«کبریت زدم، تو برای این روشنی محدود گریستی»
همینه، تهش همینه، زورمون را می‌زنیم شاید بشه اصطکاک بین گوگرد سر چوب کبریت و جعبه کبریت به حد کافی برسه و بشه که یه روشنی کوچک تو دل تاریکی درست کنی، که بشه امیدت برای روشن و درخشان شدن همه جا اما نمیشه چوب کبریت تموم میشه و دوباره و دوباره و دوباره...
یه روزی یا نور همه جا را میگیره یا کبریت‌هات تموم میشه.
هیچ وقت آخرین ها رو دوست نداشتم
آخرین روزها، آخرین ساعات، آخرین لحظات...
آخرین ها همیشه غم انگیرن حتی اگه بعدشون شروع خوبی باشه
آخرین روزهای اسفندم همینطوره؛
غم انگیزه، چون بوی تموم شدن میده
بوی از دست دادن 
بوی آخر خط
آدم ها آخر خط و دوست ندارن حتی اگه پشت سرشون یک دنیا غم باشه
وقتی آخرش برسه یک جامونده هایی هست
یک کارای جامونده...
یک حرف های جامونده...
یک حس های جامونده...
دارم  هدف ها و داشته هام و خواسته هام رو با همدیگه همگام سازی میکنم! 
من که 5 سال شلخته زندگی کردم و پر از طمع و شاخه شاخه شدن بود زندگیم دیگه تموم کردم اون سبک زندگی رو و شکستم شاخه هارو و تنه ی اصلی این درخت رو نگه داشتم که رشد کنه و بره برسه به همه ی آرزو های بزرگی که دارم. 
تمام طول هفته را منتظری تا جمعه برسه، چه روزهای پرکار و پر تنش و چه روزهای آرام و بی صدا. فکر میکنی جمعه روز خاصی هست، یک اتفاق نو رخ میده، یا کلی استراحت میکنی و خستگی کل هفته از تنت درمیره اما جمعه میرسه و تازه دلتنگ روزهای هفته میشی! شاید واقعا جمعه ها هیچی نداره جز دلتنگی. جمعه ها سوت پایانه، جمعه ها آخر جاده است!
اما با این حال روزهای هفته با یک دلخوشی سپری میشه، دلخوشیه رسیدن جمعه ای که تو میخوای!
اوتقد تنبلی کردم که خدا میدونه 
یه عالمه درس عقب مونده دارم
که اصلا نخوندم چه برسه به مرور 
فقط باید تلاش کنم که پاس شم 
واقعا رسوایی به بار میاد
باید فقط این ۱۰-۱۲ روزو بخونم
من ادم روزای سختم 
باید بتونم تا امتحان سیب سبزارو دوبار بخونم تستای میر و گزینه برترم بزنم. 
میدونم وقت کمه اما این ۱۰-۱۲ روزو اصلا نمیخوابم 
بایر خواب ب من حروم شه. 
اقاااا هر کی این پستو دید برام دعا کنه بتونم بخونم و پاس شم.
خدافظ
باید وصیت نامه ای داشته باشم که بنویسم روحم در آرامش نخواهد بود اگر در مراسم ختمم صدایی جز صدای "ابی" جآنم به گوش روح سرگردانم برسه...باید بنویسم تا زنده بودم خط قرآنی نخواندم پس دم رفتن با صدای قرآن ریاکارم نکنید و از یک جایی به بعد با نماز آرامش نگرفتم و به معنویت نرسیدم پس بر مرده ی من نماز مگذارید...اما،اما من با ابی شبی هزار بار عاشق شدم،خندیدم،رنج دوری کشیدم،رو به قبله رقصیدم...من با ابی زندگی کردم پس بگذارید با ابی بمیرم...
لحظه شماری کردم تا آخر هفته تموم شد و بالاخره تونستم زنگ بزنم و اجازه دیدنت رو بگیرم 
هرچند
که به این راحتی ها نبود ... شایدم بود ولی چون لحظه ها برای من به کند
ترین نحوی که می‌شد میگذشت اون سه روز برام خیلی زجر اور بودن تا بالاخره
مجوز صادر شد 
با دلی پریشون و زجر کشیده زنگ زدم تا وقت ملاقات رو بگیرم ولی گفتن اولین نوبتی که میتونن بدن برای ۱۶ روز بعد بود ...
چیکار میتونستم کنم ؟ چه کاری از دستم برمیومد جز پذیرفتن ؟ 
و باز شمردن ثانیه ها شروع شد
فکر کنم از آخرین باری که اینجا پست گذاشتم حدود پنج سال می‌گذره. تو این مدت جاهای مختلفی دوست داشتم بنویسم، ولی هیچ‌جا نتونستم مثل وقتی که این وبلاگ رو داشتم بنویسم.
هدفم این نیست که مطالبم به گوش مخاطب‌های زیادی برسه؛ کاملاً برعکس دوست دارم که حداقل افراد مطالب اینجا رو بخونن یا اصلا مطلع بشن که دوباره می‌خوام اینجا بنویسم. پس لطفاً اگر تو وبلاگ‌تون لینکی به این وبلاگ دارید بی سر و صدا اون لینک رو پاک کنید.
 
دیگه حوصله ی هیچی رو ندارم .دوس دارم مامان بابام زودتر جدا شن.و دنیا به آسایش برسه.دوس دارم زودتر درسم تموم شه و من بتونم احساس آزادی کنم . دوس دارم یکی رو داشته باشم که حوصله ی منُ داشته باشه . فقط یکی.فقط همون یدونه رو میخوام. دوس دارم به کامک بگم یه نازپروده ی لوسِ گریه اوی آب دماغیه و مادرش گند زده با تربیتش.و بهش بگم ازین ضعیف بودنش متنفرم. و اونم بدش بیاد و ناراحت شه و بیشتر به قول خودش احساس خشم و نفرت کنه .
اون روز که سخت حس ناتوانی داشتم پیش بدی های این آدم، روزی که مث ده ها بار دیگه از خدا پرسیدم واقعا میخوای تا کجا به بعضی آدم ها مهلت بدی؟ همه جواب این آدم ها موکوله به قیامت؟؟
اون روز فکر نمیکردم انقدر زود چنین شبی برسه که خودم بالای سرش تو آمبولانس بشینم و امشب رو تا صبح تو بیمارستان بالای سرش بیدار بمونم، در حالیکه سکته مغزی کرده، فرصت احیای مغزش گذشته و نیمی از بالاتنه ش لمس شده و قدرت تکلمش رو از دست داده ...این روز رو برای هیچ آدمی دلم نمیخو
اون روز که سخت حس ناتوانی داشتم پیش بدی های این آدم، روزی که مث ده ها بار دیگه ای که از خدا پرسیدم واقعا میخوای تا کجا به بعضی آدم ها مهلت بدی؟ همه جواب این آدم ها موکوله به قیامت؟؟
اون روز فکر نمیکردم انقدر زود چنین شبی برسه که خودم بالای سرش تو آمبولانس بشینم و امشب رو تا صبح تو بیمارستان بالای سرش بیدار بمونم، در حالیکه سکته مغزی کرده، فرصت احیای مغزش گذشته و نیمی از بالاتنه ش لمس شده و قدرت تکلمش رو از دست داده ...این روز رو برای هیچ آدمی دلم
میگفت اگه قراره وقتی حالم بده شعر بگم، حاضرم همه ی عمرم رو تو این وضعیت روحی نکبت بگذرونم.
من شاعر نیستم ولی واسه نوشتن دو خط متن هم یه حالی لازمه که تهش به اشک برسه.
اتفاقا یکی دو شب پیش داشتم به آخر قصه امون فکر میکردم، انقد تلخ واسه خودم تمومش کردم که گریه تنها چاره اش بود.
ولی فرق داره. حال نوشتن فرق داره. حال تلخ نوشتن فرق داره.
تلخ نیستم این روزا.
همین.
.
.
بماند که گاهی امیدی به این زندگی نیست..
چرا باید تو این اوضاع مامانم دندون‌درد بگیرن و این دندون‌درد علارغم مصرف آنتی‌بیوتیک تشدید یافته و به سینوس‌ها هم منتشر بشه؟ اونم دندونی که همین چند ماه پیش در کرده بودند.
حالا درد هم باعث شده فشارخون مامانم به ۱۸۰/۱۰۰ برسه، کاپتوپریل زیرزبانی و لوزارتان هم بعد گذاشت یک ساعت چندان جوابگو نیستند. .... مامان رفتند تا دستشویی برگشتند فشار خون رفته تا ۲۰۰!
دستام می‌لرزند. و بدتر اینکه، تو این اوضاع رفتن به بیمارستان/درمانگاه/دندانپزشکی (اگه
الان می‌تونم بگم حرف زدن درباره‌ی خود، گاهی درمانه، گاهی درد. شناختن این‌ها از همدیگه هم به دانش و تجربه‌ی دیگران نیاز داره، هم شناخت و آزمون‌و‌خطای شخصی.این سه جمله شاید خیلی ساده به‌ نظر برسه؛ ولی چیزهایی که من رو به نوشتنش رسوند اصلاً نه ساده بود، نه راحت.
امروز همایش دفاع از حجاب و این چیزا بوده و باز هم زمانش رسیده که تلویزیون زنهای بی حجاب رو به عنوان شهروند حساب کرده و بدون شطرنجی کردن موهاشون توی گزارش اخبار نشون بده و حتی اونها رو آدم حساب کرده و باهاشون مصاحبه کنه!
و در نهایت هم به این نتیجه برسه که حجاب در کشور ما یک قانونه و باید به قانون عمل کرد!
من?احساس میکنم دوتا گوش مخملی دراز و یک دستگاه دُم دارم و به یک چراگاه و باری برای حملش احتیاج دارم:)
وقتی کسی تعریف میکنه که یه مارمولکو کشته من غش میکنم و مدام بهش میگم چطور تونستی؟؟؟
اگه ببینمش که ممکنه تا مرز سکته هم برم
درمورد سوسک هم حداقل جیغ میکشیدم که از وقتی تو خونه قبلی لونه کردن صمیمی تر شدیم باهم :)
در مورد مار نمیتونم فک کنم! و اگه فیلمشو ببینم حتما شب خواب وحشتناکی از خواهم دید!
.
.
.
اما همین من سر کلاس آزمایشگاه فیزیولوژی
وقتی قرار بود نواسانات ماهیچه پشت پای قورباغه رو اندازه گیری کنیم داوطلب شدم از طرف خانوم ها قورباغه ی بی نو
هم‌اتاقی من این آخر هفته برای کمک رفت پلدختر.
من - چه خبر از لرستان، قادر؟
قادر - یاسین دیدی ما همیشه ته مونده لیوان چایی‌مون رو گوشه موکت اتاق می‌ریختیم؟ انگار که خدا ته مونده استکان چایی‌اش رو اشتباهی ریخته رو پلدختر.
من - :))))
ان شاء الله وقتی سر من هم خلوت بشه و چشن روز معمار به سرانجام برسه؛ برای کمک کردن می‌رم لرستان. خودم در نظر دارم با کانون فرهنگی یا هلال احمر، برای افزایش روحیه و سرگرم کردن بچه‌ها کار بکنم - تا خدا چی بخواد.
خیلی سال پیش خوندم که بر پیرزن ها و بر اونهایی که امید بهشون نمیره یعنی امید به ازدواجشون نمیره حجاب نیست 
الان نرفتم چک کنم حقیقتش 
ولی با همین صورت مسئله 
به من حجاب واجب نیست 
چون به من هر خر و سگی ناز میاره تا چه برسه به آدمش :\ 
طرف با سی و پنج سال سن و یک طلاق و مادر پیری که وبال خودش بود و رانندگی بهم ناز آورد و من این یکیو برای مثال گفتم که مشت نمونه ی
خرواری باشه برای خواننده‌هام :/ :) 
خیلی جالبه
من هیچوقت فکر نمیکردم
که منیکه فانتزیم بود کسی رو ببینم و باهاش حرف بزنم و برم باهاش چایی بخورم و گپ بزنیم
روزی برسه، که نخوام که اینکارو انجام بدم و ردش کنم.
این اصلا هیچ افتخاری نداره در خودش، فقط دارم فکر میکنم که ادمها واقعنی عوض میشن ها!
اولا فانتزیای ادمها عوض میشن،
در ثانی آدمی وقتی دلش میشکنه، میشکنه! دیگه کاریش نمیشه کرد!
وقتی فانتزی آدمها، خود شما هستین، تا دیر نشده براورده کنین فانتزیشونو. بذارین از داشتن شما خوشحال باش
سلام و عرض ادب!من مصطفی میزانی هستم. مهندس برق گرایش قدرت از دانشگاه سمنان.
در دوران تحصیل و البته پسا تحصیلم دغدغه‌هایی داشتم و دارم که دوست دارم بهشون بپردازم...
خیلی از دانشجوهای دور و اطراف من و صد البته خود بنده نیازهایی داشتم در زمان تحصیل که فکر می‌کنم به هیچ وجه برآورده نشد! و دلم نمی‌خواد عبث و ابتر باقی‌ بمونه. ایشالا که مسیر درستش رو طی کنه به جای خوب هم برسه.
ممنون می‌شم از دوستان عزیزی که دنبال می‌کنن بنده رو، در صورتی که کمکی از
دیروز که برادرم اومد خیلی از من  دلخور بود که چرا بهش روز معلم رو تبریک نگفتم و دلش خیلی از من پر بود و من سکوت کردم و هیچی در برابر شکایتهاش نگفتم اما بعد که نشستم راجب این قضیه نوشتم دیدم که در چه لحظه هایی که هیچ رد پایی ازش نبود تو اون لحظه های تنهایی  و با خودم گفتم هر چند من این کارو ناخواسته انجام دادم اما کار خیلی خوبی کردم گاهی باید دل آدمها بشکنه تا بتونن دل شکستن رو خوب درک کنن وصدای شکستن قلبشون به گوش خودشون برسه. گاهی این تنها ترین
بعد از سال ها استفاده از سرویس بلاگ شرکت بیان ، پویشی توسط آقای صفائی نژاد راه اندازی شده که در نوع خودش جالب بنظر میاد .. ان شاء الله هر روز و هر روز شاهد این باشیم که وبلاگ نویسان بیشتری ، در این پویش شرکت کنن تا با صدایی بلند به گوش برنامه نویسان بیان برسه .
ادامه مطلب
روز به روز خاطر مبارکمون رو باید آزار بدیم که خاطر نامبارک دیگران و اطرافیان از حرفامون، کِردارمون و افکارمون رنجیده نشه.
کِی برسه اون روزی که بیخیال تموم این مسخره بازیا بشم و بزنم به سیم اول و آخر و برم که خودم باشم و خودم و خاطر مبارک همایونیم اصن.
این که توییترم دارن به حرم سرا و میکده شون تبدیل میکنن از عوارض روشن فکری و آزادی بیانشونه.
بریم که برا آزمون آزمایشی ارشد که جمعست آماده شیم.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها